از مجموع آنچه ذكر شد بدست ميآيد كه: مَلِكِ يَوْمِ الدِّينِ متعيّن است. وليكن چون از طرفي دو نفر از قرّاءِ سبعۀ مشهوره مَـٰلِكِ قرائت كردهاند، و از طرف ديگر در روايت حلبي از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه: إنَّهُ كَانَ يَقْرَأُ مَـٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ. [319] «آنحضرت در نمازشان مالك يوم الدّين ميخواندهاند.» بايد گفت: قرائت مَـٰلِكِ نيز صحيح است؛ خصوصاً پس از آنكه فقهاي اسلام قرائت قرّاءِ سبعۀ مشهوره را متواتر ميدانند. يعني با تواتر، اين قرائتها را به رسول الله رسانيدهاند.
و عليهذا نتيجه چنين ميشود كه: هر دو قرائت صحيح و مجزي است، وليكن قرائت مَلِك احسن و اعمّ و اشمل و انسب است؛ والله العالم.
و امّا آنچه را كه سيّد هاشم بحراني از داود بن فَرقَد روايت كرده است كه گفت: از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم، به شمارهاي كه نميتوانم از بسياري به ياد آورم، كه در نمازش مَـٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ را قرائت مينمود، [320] صحيح نيست؛ زيرا روايت داود بن فرقد همان است كه عيّاشي در تفسير خود (ج 1، ص 22) آورده است، و ما آنرا در اينجا از تفسير «صافي» نقل نموديم؛ و آن قرائت مَلِك است كه حضرت صادق عليه السّلام آنرا بسيار تلاوت مينمودند، نه مَـٰلِكِ. گويا در نسخۀ بحراني مَلِكِ به مَـٰلِكِ اشتباه شده است.
ص 479
أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين در «نهج البلاغة» دربارۀ نزول قرآن كريم، و بيان راه خير و شرّي كه در آن آمده است، و انجام فرائض و مراعات حقوق عامّه و عموميّت آن، خطبهاي بديع ايراد ميفرمايند:
إنَّ اللَهَ تَعَالَي أَنْزَلَ كِتَابًا هَادِيًا بَيَّن فِيهِ الْخَيْرَ وَ الشَّرَّ. فَخُذُوا نَهْجَالْخَيْرِ تَهْتَدُوا، وَ اصْدِفُوا عَنْ سَمْتِ الشَّرِّ تَقْصِدُوا!
الْفَرَآئِضَ! الْفَرَآئِضَ! أدُّوهَا إلَي اللَهِ تُؤَدِّكُمْ إلَي الْجَنَّةِ. إنَّ اللَهَ حَرَّمَ حَرَامًا غَيْرَ مَجْهُولٍ، وَ أَحَلَّ حَلا لاً غَيْرَ مَدْخُولٍ. وَ فَضَّلَ حُرْمَةَ الْمُسْلِمِ عَلَي الْحُرَمِ كُلِّهَا. وَ شَدَّ بِالْإِخْلاصِ وَ التَّوْحِيدِ حُقُوقَ الْمُسْلِمِينَ فِي مَعَاقِدِهَا. فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ الْمُسْلِمُونَ مِنْ لِسَانِهِ وَ يَدِهِ إلَّا بِالْحَقِّ. وَ لَايَحِلَّ أَذَي الْمُسْلِمِ إلَّا بِمَا يَجِبُ.
بَادِرُوا أَمْرَ الْعَآمَّةِ وَ خَآصَّةَ أَحَدِكُمْ، وَ هُوَ الْمَوْتُ! فَإنَّ النَّاسَ أَمَامَكُمْ؛ وَ إنَّ السَّاعَةَ تَحْدُوكُمْ مِنْ خَلْفِكُمْ.
تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا! فَإنَّمَا يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ ءَاخِرُكُمْ.
اتَّقُوا اللَهَ فِي عِبَادِهِ وَ بِلا دِهِ! فَإنَّكُمْ مَسْـُولُونَ حَتَّي عَنِ الْبِقَاعِ وَالْبَهَآئِمِ. أَطِيعُوا اللَهَ وَ لَا تَعْصُوهُ. وَ إذَا رَأَيْتُمُ الْخَيْرَ فَخُذُوا بِهِ. وَ إذَا رَأَيْتُمُ الشَّرَّ فَأَعْرِضُوا عَنْهُ.[321]
«خداوند تعالي كتابي را فرو فرستاده است كه روشنگر خير و شرّ است. شما راه و طريقۀ خيري را كه در آن بيان شده است اخذ كنيد تا راه سلامت و هدايت را دريابيد؛ و از جانب شرّي كه در آن نشان داده شده است اعراض كنيد تا در راه مستقيم و اعتدال و نهج قويم وارد گرديد.
ص 480
بر شما باد به اداي واجبات! بر شما باد به اداي واجبات! شما فرائض و واجبات را براي خدا و به سوي خدا انجام دهيد تا آنها شما را به بهشت برسانند. خداوند حرامي را ممنوع كرده كه ناشناخته نيست. و حلالي را جائز شمرده كه معيوب و فاسد نيست. و احترام و مصونيّت و حُرمت مسلمان را از تمام حرمتها برتري بخشيده است. و حقوق مسلمين را در ذمّههاي مقرّرۀ خود با اخلاص و توحيد، سخت ربط داده و بهم پيوسته است؛ تا مردم موحّد و مخلص در كردار، آن حقوق را بخوبي انجام دهند، و از عهدۀ آنها در ذمّۀ خود كاملاً برآيند.
بناءً عليهذا، مسلمان كسي است كه مسلمين از زبان و دست او ايمن باشند، مگر به حقّ. و جائز نيست آزار كردن شخص مسلمان، مگر در جائيكه واجب شود.
مبادرت كنيد، و بشتابيد به سوي امري كه جميع ذوي نفوس از انسانها و حيوانها را فرا گرفته است؛ و بالاخصّ نيز براي خود شما مقدّر گرديده است. و آن عبارت است از مرگ. مردم رفتهاند پيش از شما، و همگي در جلوي شما مجتمعاند. و ساعت قيامت و أجل از پشت سر، شما را ميراند و به مرگ سوق ميدهد.
سبك و سبكبار شويد تا به آنان برسيد و ملحق گرديد. زيرا كه اينست و غير از اين نيست كه اوّلين شما را از گذشتگان و مردگان نگهداشته، تا آخرين شما بديشان بپيوندند و برسند؛ و همگي مجتمعاً در يك موقف و حساب درآيند.
تقواي خدا را بجاي آوريد دربارۀ بندگانش و دربارۀ بلادش! چون تحقيقاً شما مورد مؤاخذه و سؤال واقع ميشويد، حتّي دربارۀ زمينها و دربارۀ بهائم و حيوانات. و اطاعت خدا را بنمائيد و عصيان او را مكنيد. چون در جائي خيري
ص 481
را ديديد بگيريد، و چون شرّي را نگريستيد از آن روي بگردانيد!»
ابن أبي الحديد در شرح خطبه از جمله ميگويد: فَالْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ النَّاسُ بعينه لفظ نبويّ است، صلّي الله عليه و آله و سلّم. و دربارۀ سؤال از بهائم در اخبار نبويّه وارد است كه: لَيُنْتَصَفَنَّ لِلْجَمَّآءِ مِنَ الْقَرْنَآءِ. «خداوند در روز قيامت از حيوان مادّۀ شاخ داري كه به حيوان مادّۀ بيشاخ، شاخي زده است انتقام ميگيرد؛ و در محكمۀ عدل خود ميان آن دو حُكم به عدل و انصاف ميراند.»
و در خبر صحيح وارد است كه: إنَّ اللَهَ تَعَالَي عَذَّبَ إنْسَانًا بِهِرٍّ حَبَسَهُ فِي بَيْتٍ وَ أَجَاعَهُ حَتَّي هَلَكَ. [322]
«خداوند تعالي انساني را عذاب نمود، دربارۀ گربهاي كه آنرا در اُطاقي زنداني كرده بود؛ و آنرا گرسنگي داد تا مُرد.»
باري، اينك كه ميخواهيم بحث را دربارۀ نور ملكوت قرآن به پايان بريم، سزاوار است بقيّۀ دعاي جامع و كامل حضرت سيّدالسّاجدين عليه السّلام را دربارۀ ختم قرآن كه شرح ننمودهايم در اينجا بياوريم، و از فضائل و فواضل اين تحفۀ آسماني و مائدۀ بهشتي كامياب گرديم.
يك قسمت را در ج 3، و قسمت ديگر را در ج 4 آورديم؛ [323] و اينك باقيماندۀ از اين دعا را نيز در خاتمۀ جلد چهارم ميآوريم:
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ اجْبُرْ بِالْقُرْءَانِ خَلَّتَنَا مِنْ عَدَمِ
ص 482
الإمْلا قِ. وَ سُقْ إلَيْنَا بِهِ رَغَدَ الْعَيْشِ وَ خِصْبَ سَعَةِ الارْزَاقِ. وَ جَنِّبْنَا بِهِ الضَّرَآئِبَ الْمَذْمُومَةَ وَ مَدَانِيَ الاخْلا قِ. وَ اعْصِمْنَا بِهِ مِنْ هُوَّةِ الْكُفْرِ وَ دَوَاعِي النِّفَاقِ؛ حَتَّي يَكُونَ لَنَا فِي الْقِيَامَةِ إلَي رِضْوَانِكَ وَ جِنَابِكَ قَآئِدًا. وَ لَنَا فِي الدُّنْيَا عَنْ سُخْطِكَ وَ تَعَدِّي حُدُودِكَ ذَآئِدًا. وَ لِمَا عِنْدَكَ بِتَحْلِيلِ حَلا لِهِ وَ تَحْرِيمِ حَرَامِهِ شَاهِدًا.
«بار خداوندا بر محمّد و آل او درود فرست! و با قرآن فقر و تنگدستي ما را جبران كن تا محتاج نشويم. و آسايش و سهولت زندگي و فراواني و وسعت رزق را بواسطۀ قرآن به سوي ما روان ساز! و به بركت قرآن ما را از اخلاق نكوهيده، و خوي و خلق زشت بازدار. و با تمسّك به قرآن ما را از پرتگاه كفر و دواعي نفاق مصون دار؛ تا قرآن ما را در قيامت به سوي مقام رضوان و خشنودي تو، و به سوي بهشت تو بكشاند و برساند. و در دنيا از غضب تو و از تعدّي و تجاوز به حدود و مرزهاي ممنوعه و محرّمۀ تو باز دارد و دور نمايد. و در نزد تو به آنكه ما حلال تو را حلال، و حرام تو را حرام دانستهايم، گواه باشد!»
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ هَوِّنْ بِالْقُرْءَانِ عِنْدَ الْمَوْتِ عَلَي أَنْفُسِنَا كَرْبَ السِّيَاقِ وَ جَهْدَ الانِينِ. وَ تَرَادُفَ الْحَشَارِجِ إذَا بَلَغَتِ النُّفُوسُ التَّرَاقِيَ وَ قِيلَ مَنْ رَاقٍ. وَ تَجَلَّي مَلَكُ الْمَوْتِ لِقَبْضِهَا مِنْ حُجُبِ الْغُيُوبِ، وَ رَمَاهَا عَنْ قَوْسِ الْمَنَايَا بِأَسْهُمِ وَحْشَةِ الْفِرَاقِ. وَ دَافَ لَهَا مِنْ ذُعَافِ الْمَوْتِ كَأْسًا مَسْمُومَةَ الْمَذَاقِ. وَ دَنَا مِنَّا إلَي الاخِرَةِ رَحِيلٌ وَ انْطِلا قٌ. وَ صَارَتِ الاعْمَالُ قَلا ٓئِدَ فِي الاعْنَاقِ. وَ كَانَتِ الْقُبُورُ هِيَ الْمَأْوَي إلَي مِيقَاتِ يَوْمِ التَّلا قِ.
«بار خداوندا بر محمّد و آل او درود فرست! و بواسطۀ قرآن بر جانهاي ما در هنگام نازلۀ مرگ، سختي جان كندن را آسان كن! و صعوبت نالههاي جانفرسا و پيچيدن نَفَسهاي ما را در گلوگاه (در وقتيكه جانها به ترقوه برسد و
ص 483
گفته شود: كيست درمان كننده و رُقيه نويسنده؟) سهل فرما! در آن زمانيكه عزرائيل (ملك الموت) و فرشتۀ مرگ براي قبض روحمان از پس پردههاي غيب ظاهر شود. و از چلّۀ كمان مرگها با تيرهاي وحشتزاي فراق و جدائي جانهاي ما را هدف گيرد! واز زهر قاتل و مهلك مرگ، جامي تلخ همچون شرنگ براي ما تهيّه بيند. و حركت و كوچ ما به سوي آخرت نزديك شود. و تمام كردارهاي ما بصورت طوق و غُلّ در گردنهاي ما بسته گردد. و گورها مأوي و اقامتگاه ما تا وعدۀ ميعاد خداوندي در روز ديدار و تلاقي شود!»
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. وَ بَارِكْ لَنَا فِي حُلُولِ دَارِ الْبِلَي، وَ طُولِ الْمُقَامَةِ بَيْنَ أَطْبَاقِ الثَّرَي. وَ اجْعَلِ الْقُبُورَ بَعْدَ فِرَاقِ الدُّنْيَا خَيْرَ مَنَازِلِنَا. وَ افْسَحْ لَنَا بِرَحْمَتِكَ فِي ضِيقِ مَلا حِدِنَا. وَ لَا تَفْضَحْنَا فِي حَاضِرِي الْقِيَامَةِ بِمُوبِقَاتِ ءَاثَامِنَا. وَ ارْحَمْ بِالْقُرْءَانِ فِي مَوْقِفِ الْعَرْضِ عَلَيْكَ ذُلَّ مَقَامِنَا. وَ ثَبِّتْ بِهِ عِنْدَ اضْطِرَابِ جِسْرِ جَهَنَّمَ يَوْمَ الْمَجَازِ عَلَيْهَا زَلَلَ أَقْدَامِنَا. وَ نَوِّرْ بِهِ قَبْلَ الْبَعْثِ سُدَفَ قُبُورِنَا. وَ نَجِّنَا بِهِ مِنْ كُلِّ كَرْبٍ يَوْمَالْقِيَمَةِ وَ شَدَآئِدِ أَهْوَالِ يَوْمِ الطَّآمَّةِ. وَ بَيِّضْ وُجُوهَنَا يَوْمَ تَسْوَدُّ وُجُوهُ الظَّلَمَةِ فِي يَوْمِ الْحَسْرَةِ وَ النَّدَامَةِ. وَ اجْعَلْ لَنَا فِي صُدُورِ الْمُؤْمِنِينَ وُدًّا، وَ لَا تَجْعَلِ الْحَيَوةَ عَلَيْنَا نَكِدًا.
«بار خداوندا بر محمّد و آل او درود فرست! و داخل شدن در اين خانۀ جديد را كه بايد در ميان آن بپوسيم و خراب گرديم، بر ما مبارك كن! آن خانهايكه در ميان طبقات گل نمناك قرار دارد، و مدّت درنگ و توقّف در آن بطول ميانجامد. و قبرهاي ما را پس از مفارقت دنيا، بهترين مقامات و منازل ما قرار بده! و به رحمت خودت تنگي لَحْد و ضيق خوابگاه ما را گشايش بخش. و در اثر گناهان بزرگ و معصيتهاي شكننده و مهلكهاي كه انجام دادهايم، در حضور حاضرين عرصات قيامت ما را رسوا مگردان! و به بركت قرآن در پيشگاه
ص 484
مقام عرض در حضورت، بر ذلّت موقف و محلّ ما رحم فرما! و بواسطۀ قرآن در وقت عبور از جسر لرزان و مرتعش جهنّم، قدمهاي ما را از لغزش استوار كن! و به نور قرآن قبرهاي ما را پيش از بعث منوّر گردان، و از تاريكي و ظلمت بيرون آور! و به سبب قرآن از سختيها و اندوههاي روز بازپسين و شدائد ترس و وحشتِ روز گيرودار، ما را نجات ده! و در روزي كه سيما و چهرۀ ستمكاران در روز حسرت و ندامت سياه است، چهره و سيماي ما را سپيد كن. و دوستي و مهر و محبّت ما را در دلهاي مؤمنين قرار بده. و زندگي و حيات را بر ما مشكل و رنج آفرين مگردان!»
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مَحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ كَمَا بَلَّغَ رِسَالَتَكَ، وَ صَدَعَ بِأَمْرِكَ، وَ نَصَحَ لِعِبَادِكَ. اللَهُمَّ اجْعَلْ نَبِيَّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ عَلَي ءَالِهِ يَوْمَالْقِيَمَةِ أَقْرَبَ النَّبِيِّينَ مِنْكَ مَجْلِسًا، وَ أَمْكَنَهُمْ مِنْكَ شَفَاعَةً، وَ أَجَلَّهُمْ عِنْدَكَ قَدْرًا، وَ أَوْجَهَهُمْ عِنْدَكَ جَاهًا.
«بار خداوندا بر محمّد درود فرست كه بندۀ تو و فرستادۀ تست، همچنانكه رسالتت را ابلاغ كرد، و امر و فرمان تو را آشكارا نمود، و براي بندگانت ناصح بود. بار خداوندا پيغمبر ما را كه درود بر او و آل او باد، منزله و مقامش را در روز قيامت از همۀ پيامبران بخودت نزديكتر كن؛ و بهتر و بيشتر از همۀ ايشان شفاعتش را بپذير! و قدر و منزلتش را بزرگتر و عاليتر از همۀ آنان قرار بده! و آبرو و اعتبارش را از همۀ آنها معتبرتر فرما!»
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ. وَ شَرِّفْ بُنْيَانَهُ. وَ عَظِّمْ بُرْهَانَهُ. وَ ثَقِّلْ مِيزَانَهُ. وَ تَقَبَّلْ شَفَاعَتَهُ. وَ قَرِّبْ وَسِيلَتَهُ. وَ بَيِّضْ وَجْهَهُ. وَ أَتِمَّ نُورَهُ. وَ ارْفَعْ دَرَجَتَهُ. وَ أَحْيِنَا عَلَي سُنَّتِهِ. وَ تَوَفَّنَا عَلَي مِلَّتِهِ. وَ خُذْ بِنَا مِنْهَاجَهُ. وَاسْلُكْ بِنَا سَبِيلَهُ. وَ اجْعَلْنَا مِنْ أَهْلِ طَاعَتِهِ. وَ احْشُرْنَا فِي زُمْرَتِهِ. وَ أَوْرِدْنَا حَوْضَهُ. وَ اسْقِنِا بِكَأْسِهِ.
ص 485
«بار خداوندا بر محمّد و آل محمّد درود فرست! و پايه و پيِ او را استوار و عالي كن. و حجّت و برهان او را عظيم، و ترازوي او را سنگين فرما. و شفاعت او را بپذير! و وسيلۀ او را نزديك نما. و سيما و چهرۀ او را سفيد كن. و نورش را تمام و كامل گردان. و مقام و درجهاش را بلند فرما. و ما را بر سنّت و منهاج او زنده گردان. و بر آئين و ملّت وي ما را بميران. و به روش و طريقۀ او ما را راه ببر. و در راه و سلوك او ما را سالك گردان. و ما را از اهل اطاعت و فرمانبرداري او قرار بده. و در زمره و صفّ او ما را محشور بنما. و در حوض كوثر و آب مَعين او داخل كن. و از جام شراب و بادۀ گلگون وي ما را مست بفرما!»
وَ صَلِّ اللَهُمَّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ. صَلَوةً تُبَلِّغُهُ بِهَا أَفْضَلَ مَا يَأْمُلُ مِنْ خَيْرِكَ وَ فَضْلِكَ وَ كَرَامَتِكَ. إنَّكَ ذُو رَحْمَةٍ وَاسِعَةٍ، وَ فَضْلٍ كَرِيمٍ.
اللَهُمَّ اجْزِهِ بِمَا بَلَّغَ مِنْ رِسَالَاتِكَ، وَ أَدَّي مِنْ ءَايَاتِكَ، وَ نَصَحَ لِعِبَادِكَ، وَ جَاهَدَ فِي سَبِيلِكَ؛ أَفْضَلَ مَا جَزَيْتَ أَحَدًا مِنْ مَلَٓئِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ، وَ أَنْبِيَآئِكَ الْمُرْسَلِينَ الْمُصْطَفَيْنَ. وَ السَّلا مُ عَلَيْهِ وَ عَلَي ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَكَاتُهُ. [324]
«و درود بفرست اي بار خداي من بر محمّد و آل او! چنان درودي كه بواسطۀ آن، او را به بهترين آرزوهائي كه دارد، از خير و فضل و كرامت برس��ني! زيرا كه توئي صاحب رحمت واسعه و بخشايش گسترده، و فضل عظيم و إنعام بزرگوارانه و كريمانه.
بار خداوندا! بواسطۀ زحمت و رنجهائي كه در تبليغ رسالات، و اداءِ آيات، و نصيحت و خيرخواهي به بندگانت، و مجاهده در راه و سبيلت تحمّل نمود؛ به وي پاداش و ثوابي بده كه از جزا و پاداشي كه به هر يك از فرشتگان
ص 486
مقرّب، و پيامبران مرسل و برگزيدگانت دادهاي، بهتر و برتر و والاتر باشد!
و سلام و رحمت خدا و بركات او بر وِي و بر آل طيّبين و طاهرين (پاكان و پاكيزگان) او باد!»
از تأمّل و تدبّر در مضامين اين دعاي مبارك بدست ميآيد كه امام عليهالسّلام در چه فضاي وسيع و منظرۀ عالي و بهجت انگيزي از علوم قرآن واقع است! و با چه نگرشي قرآن را تلاوت ميكند؛ و چه بهرههاي معنوي از آيات قرآن ميبرد؛ و چه مراحل و منازلي را از ادب ربوبي ميپيمايد؛ و چگونه در برابر عظمت خالق قرآن و قرآن آفرين خاضع و خاشع ميگردد كه گوئي غير از حقّ و عظمت او چيزي را نمينگرد!
شاگردان مكتب نبوّت و ولايت اينچنيناند. و بار يافتگان به توحيد ربوبي و فناي در ذات أحديّت، با آيات قرآن عشق ميورزند. نه از آنگونه عشقهاي پائين و پست كه به مادّه و آثار آن تعلّق ميگيرد؛ زيرا كه آن آبِ عفِني است زائل شدني.
عشقهائي كز پي رنگي بود عشق نبود عاقبت ننگي بود
بلكه عشق حقيقي و معنوي و روحاني. بلكه حقيقت عشق اينجاست، و به عشقهاي مجازي عشق نبايد گفت.
آن، واله و شيداي چرك و خون ملبّس در لباس بدن، و محجوب در حجاب بَشَرَه است؛ امّا اين متحيّر و سرگردان جمال أبدي و لايزالي، و عاشق أبديّت و سرمديّت، و جمال مطلق بدون شائبۀ كدورت مادّه و تحديد و تقييد عالم حسّ و طبيعت. اينجاست كه حقّاً و حقيقةً معني عشق براي انسان متجلّي ميگردد و آثار و خواصّ آن در انسان مشهود. از عالم ماسوي گريزان، و روي به عالم وحدت و در تكاپو و جستجوي آن واله و حيران.
در زمان رسول خدا افرادي كه معلّم قرآن بودند بسيار بودند. ولي
ص 487
كسانيكه تمام قرآن را جمع كرده باشند، چه از مهاجرين و چه از انصار اندك بودند. از انصار فقط پنج تن بودند كه جامع قرآن بودند. تنها زني از مسلمين كه جامع قرآن بود، اُمّ ورقة بنت عبدالله بن الحارث است.
حقّاً در اسلام مقامي عظيم دارد، و بايد اُسوه و الگو و سرمشق زنهاي مسلمين قرار گيرد.
سيوطيّ در «إتقان» گويد: ابن سعد در «طبقات» آورده است كه: فضل ابن دُكَين، از وليد بن عبدالله بن جميع، از جدّهاش، از اُمّ ورقه دختر عبدالله بن حارث آورده است كه:
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم او را ملاقات ميكرد و او را «شهيده» ميناميد. ورقه زني بود كه جامع قرآن بود. در هنگاميكه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم عازم غزوۀ بدر بود اُمّ ورقه به آنحضرت عرض كرد: آيا شما به من اجازه ميدهيد از مدينه بيرون آيم، مجروحين شما را مداوا كنم و مريضان شما را پرستاري نمايم؛ به اميد آنكه خداوند شهادت را نصيب من كند؟! رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به او گفت: خداوند شهادت را نصيب تو مينمايد.
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به او امر كرده بود كه براي زنان منزلش امامت كند، و وي مؤذّني داشت كه اذان ميگفت. غلامي داشت و كنيزي كه آنها را تدبير كرده بود. ] صيغهاي خوانده بود كه آنها بعد از مردنش آزاد خواهند بود. [
اين غلام و كنيز در زمان حكومت عمر، با هم دست به يكي كرده او را كشتند.
چون اين خبر به عمر رسيد، گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم راست گفت در آن وقتيكه ميفرمود: ما را ببريد به نزد امّ ورقه اين زنِ شهيده
ص 488
را ديدار كنيم! [325]
از جمله زناني كه در اسلام به قرائت و ختم و تفسير قرآن مشهورند، حضرت نَفيسه خاتون نوادۀ حضرت امام حسن مجتبي عليه السّلام است كه سالهاي آخر عمرش را در مصر سپري كرد و در آنجا به خاك رفت. و داراي مزاري بس عظيم و قبّه و بارگاهي ميباشد. و در زمان حياتش به كرامات و استجابت دعوات مشهور و معروف بوده است.
بسياري از بزرگان شرح حال او را نوشتهاند؛ از جمله ابن خَلِّكان [326] و شَبلَنجيّ [327] و شيخ محمّد صَبّان [328] و مَقريزي[329] و شيخ ذبيح الله محلاّتي [330] و محدّث قمّي [331] و عباسقليخان سپهر [332]. و ما در اينجا عبارت شبلنجي را در «نور الابصار»
ص 489
انتخاب نموده و مختصر و مختاري را از آن ذكر مينمائيم:
السّيّدة نفيسه: دختر حسن أنوَر، پسر زيد أبلَج، پسر حسن سِبط، پسر عليّ بن أبيطالب عليه السّلام.
مادرش اُمّ ولد بود و با إسحق بن جعفر الصّادق عليه السّلام ازدواج كرد. و إسحق را مُؤتمَن (مورد امانت) ميگفتند، و از اهل خير و صلاح و دين و فضل بود؛ و از او حديث روايت ميشده است. و ابن كاسِب هر وقت از وي حديثي روايت مينمود ميگفت: حَدَّثَني الثِّقَةُ الرَّضيُّ إسْحَقُ بْنُ جَعْفَرٍ.
محلّ تولّد سيّده نفيسه در مكّۀ مكرّمه، سنۀ 145 بود، امّا در مدينۀ طيّبه نشو و نما نمود. و پيوسته به زهد و عبادت مشغول بود. روزها را روزه ميداشت و شبها را به قيام و نماز ميگذرانيد. و از حرم رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم مفارقت نميكرد. و سي مرتبه حجّ خانۀ خدا را بجاي آورد و در اكثرش پياده بود. و بسيار گريه ميكرد و خود را به چادر كعبه ميآويخت و ميگفت: إلَهِي وَ سَيِّدِي وَ مَوْلَايَ! مَتَّعْنِي وَ فَرِّحْنِي بِرِضَاكَ عَنِّي! فَلا سَبَبَ لِي أَتَسَبَّبُ بِهِ يَحجُبُكَ عَنِّي. «اي خداي من! و اي آقاي من! و اي مولاي من! با رضا و خوشنوديت از من، مرا شادمان و متمتّع بنما! چون من وسيلهاي ندارم كه بدان متوسّل شوم تا غضب ترا از من پنهان كند!»
زينب دختر يحيي مُتوَّج كه برادرزادۀ او بود ميگويد: من چهل سال در خدمت عمّهام نفيسه بودم، نديدم وي را شبها بخواند، و يا روزها غذا بخورد. به او گفتم: آيا به نفس خودت ارفاق نميكني؟!
در پاسخ من گفت: چگونه ارفاق كنم در حاليكه در جلوي من كريوههائي است كه از آن نميتوانند عبور كنند مگر رستگاران.
زينب ميگويد: نفيسه از غير مال شوهرش غذائي را تناول نميكرد. و او حافظ قرآن و تفسير قرآن بود. قرآن را تلاوت مينمود و زار زار ميگريست و
ص 490
ميگفت: خداوندا زيارت خليلت إبراهيم عليه السّلام را روزي من كن! پس خودش در معيّت شوهرش إسحق مؤتمن حجّ بجاي آورده و سپس به زيارت قبر خليل الرّحمن عليه السّلام نائل آمده، آنگاه به مصر مراجعت كردند، و در مَنصوصۀ در خانۀ اُمّ هاني ساكن شدند. و در همسايگي آنها يك دختر يهوديّهاي كه فلج شده بود، از رشحات يا قطرات آب وضوي او شفا يافت.
قدوم نفيسه خاتون به مصر در سنۀ 193 بود با اختلافي كه هست. و ابنخلّكان ميگويد: با شوهرش إسحق وارد مصر شد، و بعضي گفتهاند: با پدرش حسن. و چون اهل مصر مطّلع بر قدوم او شدند و آوازۀ او پيچيده بود، زن و مرد با هودجهاي سرپوشيده به استقبالش شتافتند تا او را داخل مصر كردند، و كبيرالتُّجّار مصر: جمال الدّين عبدالله جَصّاص او را به منزل خود برد. چندين ماه در آنجا بود، و مردم از آفاق به زيارتش ميرسيدند و تبرّك ميجستند.
چون اين كرامت از وي سر زد، در ميان مردم شايع شد. و كسي در مصر نماند مگر آنكه به سوي او شتافت و اجتماع مردم بالا گرفت. در اينوقت قصد مراجعت به حجاز نمود؛ و اين امر بر مردم مصر سنگين آمد و از رجوعش ممانعت كردند.
نفيسه گفت: اين مردم براي من حال عبادت و خلوت نگذاشتهاند و تمام اوقاتم را گرفتهاند. حاكم مصر يك خانۀ وسيع خود را بدو داد و با مردم شرط كرد كه فقط در هفته دو روز به ملاقاتش روند. بالاخره نفيسه خاتون بدينگونه قبول نمود. او در اين خانه بود تا در سنۀ 208 بدار باقي ارتحال نمود.
امام شافعي چون وارد مصر شد، نماز تراويح را در مسجد او در رمضان ميخواند و به سوي او رفت و آمد داشت؛ و از او حديث ميشنيد. و بعضي گفتهاند: او بر نفيسه قرائت روايت ميكرد و نفيسه نيز بر او قرائت مينمود. و
ص 491
شافعي هر وقت مريض ميشد كسي را به نزد او ميفرستاد و طلب شفا ميكرد، و هنوز قاصد برنگشته بود كه او شفا يافته بود. امّا در مرضي كه شافعي در آن فوت كرد، بر عادت جاري كسي را نزد نفيسه فرستاد و نفيسه به او گفت: مَتَّعَهُ اللَهُ بِالنَّظَرِ إلَي وَجْهِهِ الْكَرِيمِ. «خداوند شافعي را به لقاي وجه كريمش بهرمند سازد.» چون قاصد اين پيام را آورد شافعي دانست كه ميميرد، و وصيّت كرد كه نفيسه خاتون بر او نماز گزارد.
شافعي كه مرگش در سنۀ 4 0 2 بود چون از دنيا رفت، بعلّت آنكه نفيسه خاتون از كثرت عبادت ضعيف بود و نميتوانست بيرون برود، حاكم مصر كه نامش عبدالله بن سَريّ [333] بود به درخواست نفيسه، إنفا��اً براي وصيّت شافعي امر كرد جنازه را بر خانۀ نفيسه عبور دهند؛ و نفيسه در حاليكه مأموم بود ـ به امامت أبو يعقوب بُوَيطيّ كه يكي از اصحاب شافعي بود ـ بر جنازۀ وي نماز گذارد.
در اينجا شبلنجي چندين حكايت از كرامات سيّده نفيسه كه در حال حيات او صورت گرفت نقل مينمايد و ميگويد: سيّده نفيسه در اين خانهايكه ساكن بود و در آن رحلت كرد، قبر خود را با دست خود در اطاقش كنده بود. و بسيار در آن قبر نماز ميخواند. و يكصد و نود ختم قرآن در آن قبر نمود. و برخي گفتهاند: دو هزار ختم؛ و برخي يكهزار و نهصد ختم. [334]
ص 492
زينب برادر زادۀ او ميگويد: عمّۀ من در اوّل روز رجب مريض شد، و من به امر او نامهاي براي إسحق مؤتمن كه در آن هنگام در مدينه بود نوشتم؛ و او را امر بحركت بسوي مصر نموده بود كه به نزد وي بيايد. و به همين منوال نفيسه خاتون مريض بود، تا روز جمعه اوّل شهر رمضان رسيد و مرضش شدّت كرد؛ و او در حال روزه بود.
حُذّاق از اطبّاء گفتند: بايد بجهت حفظ قدرت، روزۀ خود را افطار كند؛ چون ضعفش شديد بود.
نفيسه گفت: واعجبا! سي سال است از خداوند خواستهام تا مرا در حال روزه بميراند! اينك من روزهام را بشكنم؟! مَعاذَ اللَه! و سپس شروع كرد به خواندن اين ابيات:
اصْرِفوا عَنّي طَبيبي وَ دَعوني وَ حَبيبي زَادَ بي شَوْقًا إلَيْهِ وَ غَرامي في لَهيبِ ( 1 )
طابَ هَتْكي في هَواهُ بَيْنَ واشٍ وَ رَقيبٍ لَا اُبالي بِفَواتٍ حينَ قَدْ صارَ نَصيبي( 2 )
لَيْسَ مَنْ لامَ بِعَذْلٍ عَنْهُ فيهِ بِمُصيبٍ جَسَدي راضٍ بِسُقْمي وَ جَفَوْني بِنَحيبِ ( 3 )
1 ـ طبيبم را از من دور كنيد؛ و مرا با حبيبم واگذاريد! چرا كه اشتياقم به
ص 493
سوي او شدّت يافته است. و عشق و محبّت من اكنون اينست كه در آتش سوزانِ او بگدازم.
2 ـ از ميان رفتن آبروي من در ميان جمعي سخن چين و جمعي رقيب، در عشق و هواي حبيب من بسيار بر من گواراست. و چون من به معشوق خود ميرسم اگر أحياناً چيزي از دست من برود، باك نخواهم داشت.
3 ـ كسيكه مرا از عشق او سرزنش و ملامت كند، ابداً دستش بدامن او نميرسد. جسم من به ناتواني و مرض من خشنود است و گلايهاي ندارد. آنگاه اين مردم بیخبر مرا با نحيب خود آزار ميدهند كه بايد حفظ بدنت را بنمائي!
امّا صاحب كتاب «التُّحفةُ الإنْسيّة مِن مَـئاثِرِ النّفيسة» گويد: بعضي اين ابيات را از محمّد بن إبراهيم بن ثابت كيزاني كه شيعي مذهب بوده است ميدانند.
زينب ميگويد: حال عمّهام به همين منوال تا دهۀ دوّم ماه رمضان بماند، و حال احتضار به او رخ داد. و شروع كرد به خواندن سورۀ أنعام. و همينطور ميخواند تا رسيد به اين آيه: قُل لِّلَّهِ كَتَبَ عَلَي' نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ. [335] «بگو: براي الله است! خداوند بر خودش افاضۀ رحمت را لازم شمرده است.» و روحش به جنان قدس پرواز كرد.
و در كتاب «دُررُ الاصداف» آورده است كه زينب ميگويد: چون به اين آيه رسيد: لَهُمْ دَارُ السَّلَـٰمِ عِندَ رَبِّهِمْ وَ هُوَ وَلِيُّهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. [336] «از براي ايشان است خانۀ امن و سلامت در حضور پروردگارشان؛ و خداست وليّ و مولاي آنان در اثر اعمالي كه در دنيا بجاي ميآوردهاند.» حالت غشّ و بيهوشي
ص 494
به وي رخ داد. من او را به سينهام چسبانيدم، آنگاه شهادت حقّ بر زبان جاري كرد و جان سپرد. رحمة الله عليها. و شوهرش در همان روز به قاهره رسيد و گفت: من او را به مدينه ميبرم و در بقيع دفن ميكنم.
اهل مصر به نزد حاكم شهر آمدند و او را واسطه قرار دادند كه إسحق شوهرش را از اين قصد برگرداند؛ إسحق قبول نكرد. سپس مال فراواني بقدر بار شتري كه با آن آمده بود به او دادند و تقاضا كردند كه نفيسه را نزد ايشان در مصر دفن كند، و إسحق قبول نكرد.
همگي شب را با اندوه و غصّهاي تمام به صبح آوردند. چون صبح شد و نزد إسحق آمدند، ديدند رأي او برگشته و ميخواهد نفيسه را در مصر دفن كند. از علّتش پرسيدند گفت: من ديشب رسول خدا صلّي الله عليه و آله را ديدم كه فرمود: رُدَّ عَلَيْهِمْ أَمْوَالَهُمْ وَ ادْفَنْهَا عِنْدَهُمْ. «اموالشان را بخودشان باز گردان و نفيسه را در نزدشان دفن كن!» و او را در همان خانهاش كه دَر��ُ السِّباع بود دفن كرد. و روز دفن او روزي ديدني بود. از اطراف و نواحي ميآمدند و بر جنازۀ او بعد از دفنش نماز ميگزاردند. و آن شب تا بصبح شمعها را روشن كردند. و صداي گريه و شيون از تمام خانههائي كه در مصر بود شنيده ميشد. و تأسّف بر فقدان او عظيم بود.
دَميري گفته است: سيّدۀ نفيسه درس نخوانده بود؛ امّا احاديث بسياري شنيده بود و اهل خير و صلاح بود. و در آخر عمرش چون از خواندن نمازها با سورههاي طولاني در حال قيام عاجز شده بود، نشسته نماز ميخواند. و از زيادي صيام و قيام قوّهاش از بين رفته بود. جمعي از اولياء و صلحاء، قبر شريفش را زيارت كردهاند. مثل استاد كبير أبي الفَيض تومان، ذي النّون مصريّ، ابن إبراهيم أخميمي يكي از رجال معتبر طريقت و أبي الحَسن دينَوَري، و أبي عليّ رودباري و أبي بكر أحمد بن نصر دَقّاق و بُنان بن
ص 495
أحمدَ بن محمّد بن سعيد حَمّال واسطيّ و شَقْران بن عبدالله مغربي و إدريس ابن يحيي خَولانيّ و فَضل بن فَضالة و قاضي بَكّار بن قُتَيبة و إسمعيل مُزَني مصاحب امام شافعي و عَبدالله بن عبدِ الحَكَم بن أعيَن بن لَيث بن رافع مصريّ و پسرش إمام محمّد صاحب «تاريخ مصر» و عبدالرّحمن بن حَكَم و إمام أبويعقوب بُوَيطيّ و رَبيع بن سُليمان مُرادي و افراد ديگري كه غير از خدا كسي نميتواند احصا كند.
پاورقي
[319] تفسير «برهان» طبع سنگي، ج 1، ص 33
[320] همان مصدر
[321] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 165؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 1، ص 314 و 315
[322] ـ «شرح نهج البلاغة» طبع دار إحيآءِ الكتب العربيّة ـ مصر، ج 9، ص 289 و 0 29
[323] ـ فقراتي از دعاي ختم قرآن از «صحيفۀ كاملۀ سجّاديّه» را در ج 3، بحث ششم، ص 269 تا ص 273؛ و فقرات ديگري را در ج 4، بحث يازدهم، ص 389 تا ص 391 از همين دوره آوردهايم.
[324] ـ دعاي چهل و دوّم از «صحيفۀ كاملۀ سجّاديّه»
[325] ـ «الإتقان» طبع اوّل، ج 1، ص 91
[326] ـ «وفيات الاعيان و أنبآءُ أبنآءِ الزّمان» طبع دار صادر ـ بيروت، و تحقيق دكتر إحسان عبّاس، ج 5، ص 423، شماره 767، تحت عنوان: السّيّدة نفيسة؛ و از طبع بولاق ـ مصر: ج 3، ص 86
[327] ـ «نور الابصار في مناقب ءَال بيت النّبيّ المختار» طبع اوّل ـ مصر، ص 188 تا ص 194
[328] ـ «إسعاف الرّاغبين» كه در هامش «نور الابصار» طبع شده است، ص 212 تا ص 215
[329] ـ «الخِطَط المقريزيّة» في أخبار إقليم مصر و النّيل و ذكر القاهرة، طبع بيروت، ج 2، ص 0 44 تا ص 442
[330] ـ «رياحين الشّريعة» در ترجمۀ دانشمندان بانوان شيعه، ج 5، ص 85 تا ص 96
[331] ـ «منتهي الآمال» طبع رحلي علميّۀ اسلاميّة، در احوالات فرزندان حضرت صادق عليه السّلام به مناسبت ذكر زوج وي: إسحق بن جعفر، ج 2، ص 8 0 1
[332] ـ «ناسخ التّواريخ» طبع حروفي اسلاميّه، زندگاني حضرت موسي بن جعفر عليهماالسّلام، تأليف فرزند ميرزا محمّد تقي سپهر، ج 3، ص 116 تا ص 133
[333] ـ حاكم مصر در بدو ورود نفيسه خاتون، پدر اين مرد بود؛ و نامش سَريّ بود. او در همان سالي كه شافعي فوت كرد ـ يعني در سنۀ 4 0 2 ـ فوت كرد؛ و اينك پسرش عبدالله حاكم مصر است.
[334] ـ بنابراين با وجود اينگونه عشق بازي با قرآن، آن كرامات از اين مخدّره بعيد نيست. چون قرآن نور است و در آن و در قرائت كنندۀ آن، آثار نور موجود است.
در «وسآئل الشّيعة» طبع حروفي، ج 4، ص 851 از رجال كشّي مسنداً از أبوهرون روايت ميكند كه گفت: من در خانۀ حسن بن حسين ساكن بودم. چون دانست كه من يكسره به أبوجعفر و أبوعبدالله عليهما السّلام پيوستهام، مرا از خانهاش بيرون كرد. روزي حضرت صادق عليه السّلام بر من گذشت و فرمود: اي أبو هرون! بمن چنين رسيده است كه اين مرد ترا از خانهاش اخراج كرده است؟! گفتم: آري! حضرت فرمود: بمن رسيده است كه تو زياد در اين خانه تلاوت كتاب خدا را مينمودي! وَ الدّارُ إذا تُليَ فِيها كِتابُ اللَهِ كانَ لَها نورٌ ساطِعٌ فيالسَّمآءِ وَ تُعْرَفُ مِنْ بَيْنِ الدّورِ. «چون در خانهاي كتاب خدا قرائت شود، نوري از آن خانه در آسمان ساطع ميشود، و بدينوسيله از بين خانه هاي ديگر شناخته ميشود.»
[335] ـ قسمتي از آيۀ 12، از سورۀ 6: الانعام
[336] ـ آيۀ 127، از سورۀ 6: الانعام