صفحه قبل

رسيدن‌ رسول‌ خدا و ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ به‌ أعلي‌ مدارج‌ تصوّر، در اثر تبعيّت‌ از خدا و مجاهده‌ بوده‌ است‌

باري‌، اين‌ آيات‌ قرآن‌ است‌ كه‌ بر جان‌ حضرت‌ سجّاد نشسته‌، و ذكر و فكر و توجّه‌ وي‌ را از عالم‌ دنيا و غرور يكسره‌ به‌ عالم‌ توحيد و عرفان‌ و بقاء سوق‌داده‌ است‌. آري‌، قرآن‌ است‌ كه‌ امامان‌ و اولياي‌ خدا را پاك‌ و پاكيزه‌، و در اثر مجاهده‌ و صيقل‌ نفس‌ به‌ اعلي‌ مدارج‌ تصوّر ميرساند. نه‌ آنكه‌ خداوند بدون‌ مجاهده‌ و بدون‌ اراده‌، وجود آنها را فرشته‌ گون‌ آفريده‌ باشد؛ و آنها در دنيا، محض‌ تماشا و تعليم‌ آمده‌ باشند.

اين‌ سخن‌، خلاف‌ عقل‌ است‌، خلاف‌ ضرورت‌ است‌، خلاف‌ شواهد قطعيّه‌ از كتاب‌ و سنّت‌ است‌. اين‌ گفتار، تنبل‌ پروردن‌ است‌؛ كه‌ ميگويند: ما را با ائمّه‌ چكار؟ آنها ملكوتي‌ بودند، ميل‌ به‌ شهوات‌ نداشتند، از غِنا و موسيقار خوششان‌ نمي‌آمد، جمال‌ زيباي‌ مهرويان‌ اين‌ عالم‌ در نزد آنان‌ ديو بود! ميگويند: اصولاً حساب‌ آنها از بشر جداست‌؛ بشر هر چه‌ هم‌ زحمت‌ بكشد و رنج‌ برد، به‌ مقام‌ عرفان‌ خدا نخواهد رسيد؛ مقام‌ والاي‌ معرفت‌ اختصاص‌ به‌ آنان‌ دارد.

ابداً چنين‌ نيست‌؛ قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُوحَي‌'ٓ إِلَيَّ أَنَّمَآ إِلَـٰـهُكُمْ إِلَـٰـهٌ وَ'حِدٌ. [241]

«بگو اي‌ پيغمبر! من‌ بشري‌ هستم‌ مثل‌ شما، كه‌ به‌ من‌ وحي‌ ميشود كه‌ فقط‌ خداي‌ شما خداي‌ يگانه‌ است‌.»

عبادت‌هاي‌ رسول‌ خدا و ائمّۀ طاهرين‌، جهادهاي‌ آنان‌، صبر و تحمّل‌، درد و رنج‌، خواب‌ و بيداري‌، سلامت‌ و مرض‌، گرسنگي‌ و سيري‌ آنان‌ در تمام‌ امور به‌ خوبي‌ نشان‌ ميدهد كه‌: ايشان‌ بشرند، و از همين‌ آب‌ و گل‌اند؛ غاية‌ الامر با تبعيّت‌ و پيروي‌ از فرمان‌ خدا، و مبارزۀ با شيطان‌ و نفس‌ امّاره‌، و تحمّل‌


ص 275

هزاران‌ سختيها و ناگواريها براي‌ خدا و براي‌ رضاي‌ حضرت‌ اقدس‌ احديّت‌ او بدين‌ مقام‌ رسيده‌اند. اين‌ راه‌ براي‌ همه‌ باز است‌، و راه‌ عرفان‌ بسته‌ نيست‌. هركس‌ مي‌تواند به‌ مقام‌ توحيد نائل‌ گردد و عبد و وليِّ خدا شود، و در حرم‌ امن‌ و امان‌ او وارد شود.

البتّه‌ منصب‌ امامت‌ منصبي‌ است‌ خاصّ كه‌ انحصار به‌ امامان‌ دارد، و اين‌ ربطي‌ به‌ كمال‌ و توحيد سائر افراد ندارد؛ همۀ مردم‌ جهان‌ در سايۀ تربيت‌ و ولايت‌ و امامت‌ امامان‌ مي‌توانند اين‌ راه‌ را طيّ كنند، و به‌ اعلي‌ درجۀ كمال‌ انسانيّت‌ نائل‌ آيند.

مواعظ‌ الهي‌ در كتاب‌ اقدسش‌، نفس‌ هيولاني‌ و مستعدّ انسان‌ را حركت‌ مي‌دهد، و با سير در راه‌ تربيت‌ و تعليم‌، تمام‌ استعدادها را فعليّت‌ ميدهد. دردهاي‌ كامنه‌ و متراكمۀ در نفوس‌ را علاج‌ ميكند، و بر روي‌ زخمها و جراحات‌ غيرقابل‌ علاج‌ مرهم‌ مي‌نهد و شفا مي‌بخشد. رحمت‌ ظاهر و رحمت‌ باطن‌ را مي‌گسترد و عموميّت‌ ميدهد.

مؤمن‌ بايد به‌ چنين‌ كتابي‌ دست‌ زند، و به‌ فضل‌ و رحمت‌ خدا كه‌ آموزش‌ قرآن‌ است‌ شاد و مسرور گردد.

قُلْ بِفَضْلِ اللَهِ وَ بِرَحْمَتِهِ فَبِذَ'لِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ. [242]

«بگو اي‌ پيامبر! شما مردم‌ بايد فقط‌ به‌ فضل‌ خدا و رحمتش‌ شاد گرديد؛ او از آنچه‌ را كه‌ مردم‌ گرد مي‌آورند بهتر است‌.»

بازگشت به فهرست

مسلمين‌ در اثر تعاليم‌ قرآن‌ به‌ جائي‌ رسيدند كه‌ عقل‌ از وصفش‌ عاجز است‌

مسلمين‌ در اثر تعليم‌ قرآن‌ به‌ جائي‌ رسيدند كه‌ واقعاً عقل‌ از وصفش‌


ص 276

عاجز است‌. آن‌ مردم‌ بي‌حميّت‌، خونخوار و بي‌عاطفه‌ و انصاف‌ كه‌ دخترانشان‌ را زنده‌ به‌ گور ميكردند، به‌ پيروي‌ از قرآن‌ مجيد چنان‌ ميان‌ دلهايشان‌ مودّت‌ و الفت‌ برقرار شد كه‌ تصوّرش‌ مشكل‌ است‌.

از حُذَيفه‌ روايت‌ است‌ از هِشام‌ كه‌: در جنگ‌ بدر ظرفي‌ از آب‌ برداشتم‌ كه‌ به‌ يكي‌ از برادران‌ ديني‌ خود كه‌ در گوشۀ ميدان‌ بروي‌ زمين‌ افتاده‌، خون‌ از بدنش‌ ريخته‌ و در آستانۀ رحلت‌ بود برسانم‌. چون‌ به‌ او نزديك‌ شدم‌ گفت‌: اين‌ آب‌ را به‌ آن‌ مرديكه‌ در فلانجا افتاده‌ است‌ برسان‌، كه‌ او از من‌ تشنه‌تر است‌. چون‌ به‌ او رسانيدم‌ گفت‌: فلان‌ برادر من‌ در آن‌ سوي‌ ميدان‌ بروي‌ خاك‌ افتاده‌ و از من‌ تشنه‌تر است‌، آب‌ را به‌ وي‌ برسان‌!

چون‌ آب‌ را به‌ او رسانيدم‌، ديدم‌ جان‌ داده‌ است‌. چون‌ به‌ بالين‌ دوّمي‌ شتافتم‌، ديدم‌ جان‌ داده‌ است‌. با عجله‌ و شتاب‌ خود را به‌ سر اوّلي‌ رسانيدم‌ تا آب‌ را به‌ او دهم‌، ديدم‌ او هم‌ جان‌ داده‌ است‌!

كاسۀ آب‌ بر دستش‌ بود و سه‌ شهيد راه‌ حقّ در عين‌ تشنگي‌ و جراحت‌ جان‌ سپردند و ايثار كردند. اينها همه‌ در آستانۀ توحيد و عرفان‌ الهي‌ و تعليم‌ قرآني‌ بود كه‌: فَبِذَ'لِكَ فَلْيَفْرَحُوا هُوَ خَيْرٌ مِّمَّا يَجْمَعُونَ. اين‌ آيه‌ با ضمير و دل‌ و جانشان‌ خمير شده‌، و معجون‌ خاصّ و مركّب‌ واحدي‌ پديد آورده‌ است‌.

اين‌ حديث‌ را قياس‌ كنيد با سربازان‌ فرانسوي‌ كه‌ با ناپلئون‌ در روسيّه‌ براي‌ شكست‌ آن‌ قوم‌ مي‌جنگيدند.

در تاريخ‌ ناپلئون‌ آمده‌ است‌ كه‌: چون‌ سربازان‌ وي‌ به‌ سرماي‌ سخت‌ و شكنندۀ روسيّه‌ در فصل‌ زمستان‌ مواجه‌ شدند، براي‌ آنكه‌ دستشان‌ را گرم‌ كنند شكم‌ مجروحين‌ را كه‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌ بودند مي‌شكافتند و دو دست‌ خود را در شكم‌هايشان‌ فرو مي‌بردند.

اينست‌ جنگ‌ كافر و هدف‌ وي‌، و آنست‌ جنگ‌ مسلمان‌ پيرو قرآن‌ و


ص 277

هدف‌ وي‌.

بازگشت به فهرست

شنيدن‌ فُضَيل‌ بن‌ عِياض‌ آيۀ «أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَن‌تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِاللَهِ» را و تأثير آن‌ در جان‌ او

در كتاب‌ «سفينة‌ البحار» قضيّۀ فُضيْل‌ بن‌ عياض‌ [243] را نقل‌ ميكند كه‌ يك‌ آيۀ قرآن‌ چنان‌ در وجود او نشست‌ و در جان‌ او جاي‌ گرفت‌ كه‌ برنامۀ ساليان‌ دراز دزدي‌ و قتل‌ و غارت‌ او را بر باد داد، توبه‌ نموده‌ در صفّ اولياي‌ خدا و مقرّبان‌ درگاه‌ او وارد شد. داراي‌ حالات‌ و مقامات‌ و كرامات‌ شد كه‌ موجب‌ عبرت‌ اهل‌


ص 278

زمانه‌ گشت‌. كشف‌ حجابهاي‌ ظلمانيّه‌ و سپس‌ نورانيّه‌، او را در زمرۀ عارفان‌ عاليمقام‌ در آورد.

ميگويد: فضيل‌ بن‌ عياض‌ دزد و قاطع‌ طريق‌ در بين‌ اَبيوَرْد و سَرَخْس‌ بود. قافله‌ها از جنايت‌ او آسوده‌ نبودند، بيم‌ و وحشتي‌ هر چه‌ بيشتر از وي‌ داشتند. او در غارت‌ قافله‌ از هيچ‌ چيز خودداري‌ نمي‌نمود.

اتّفاقاً عاشق‌ دختري‌ شد. نيمۀ شب‌ از ديوار منزل‌ دختر بالا ميرفت‌ كه‌ آن‌ دختر را برگيرد، در بام‌ منزل‌ شنيد اين‌ آيه‌ را كه‌ كسي‌ تلاوت‌ ميكرد:

أَلَمْ يَأْنِ لِلَّذِينَ ءَامَنُوٓا أَن‌ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللَهِ وَ مَانَزَلَ مِنَ الْحَقِّ. [244]

«آيا هنوز وقت‌ آن‌ نرسيده‌ است‌ كه‌ دلهاي‌ آنان‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند، به‌ ذكر خدا خاشع‌ شود؛ و در برابر آنچه‌ به‌ حقّ نازل‌ شده‌ است‌ فروتن‌ و تسليم‌ باشند؟»

فضيل‌ گفت‌: يا رَبِّ! قَدْ ءَانَ.

«اي‌ پروردگار من‌! به‌ تحقيق‌ كه‌ وقتش‌ رسيده‌ است‌.» نزديك‌ شده‌ است‌ كه‌ دلهاي‌ مؤمنين‌ از ذكر خدا خاشع‌ گردد. ديگر سراغ‌ دختر نرفت‌، از همانجا برگشت‌ و در خرابه‌اي‌ منزل‌ كرد. در آن‌ خرابه‌ مسافريني‌ بودند كه‌ بعضي‌ به‌ بعض‌ ديگر مي‌گفتند: امشب‌ برويم‌، و بعضي‌ ميگفتند: صبر كنيم‌ تا صبح‌ شود؛ چون‌ فضيل‌ در راه‌ است‌ و ما را غارت‌ ميكند. فضيل‌ كه‌ سخن‌ آنها را شنيد، توبه‌اش‌ را به‌ آنان‌ گفت‌، و گفت‌: برويد در أمان‌ خدا كه‌ هيچ‌ گزندي‌ براي‌ شما نيست‌؛ من‌ فضيلم‌. [245]

فضيل‌ از اينجا يكسره‌ به‌ محضر حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ رسيد، و از


ص 279

اصحاب‌ خاصّ و اصحاب‌ سرّ آنحضرت‌ شد؛ بطوريكه‌ از او حديث‌ ميكند و تمام‌ بزرگان‌ از وي‌ به‌ وثاقت‌ و عدالت‌ نام‌ مي‌برند و روايات‌ او را معتبر مي‌شمارند.

محدّث‌ نوري‌ در «مستدرك‌ الوسائل‌» در شرح‌ كتاب‌ «مصباح‌ الشّريعة‌» ميگويد:

و بالجمله‌ من‌ بعيد نميدانم‌ كه‌: كتاب‌ «مصباح‌ الشّريعة‌» همان‌ نسخه‌اي‌ باشد كه‌ فضيل‌ روايت‌ كرده‌ است‌، زيرا اين‌ كتاب‌ بر مَذاق‌ و مسلك‌ اوست‌. و آنچه‌ را كه‌ من‌ معتقدم‌ آنستكه‌: كتاب‌ «مصباح‌» را از مُلتَقَطات‌ كلام‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ در مجالس‌ موعظه‌ و نصيحتش‌ جمع‌آوري‌ نموده‌ است‌. و اگر فرض‌ بشود كه‌ در آن‌ كتاب‌ چيزي‌ باشد كه‌ مضمونش‌ با بعضي‌ از آنچه‌ در غير آن‌ كتاب‌ است‌ مخالف‌ باشد و تأويل‌ و توجيهي‌ بر آن‌ نتوان‌ كرد، آن‌ مطلب‌ بر حسب‌ مذهب‌ و عقيدۀ خود اوست‌، نه‌ از ناحيۀ كذب‌ و افتراء؛ زيرا اين‌ معني‌ منافات‌ با وثاقت‌ او دارد. ـ انتهي‌. [246]

باري‌، فضيل‌ از خدمت‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ مكّه‌ رفت‌، و در سنۀ 187 هجري‌ در روز عاشورا در آنجا وفات‌ كرد. گويند: فضيل‌ پسري‌ داشت‌ بنام‌ عليّ، و او از پدرش‌ در زهد و عبادت‌ افضل‌ بود؛ مگر آنكه‌ زياد عمر نكرد و رحلت‌ نمود. در سبب‌ موت‌ وي‌ گفته‌اند: روزي‌ در مسجد الحرام‌ نزديك‌ ماءِ زمزم‌ ايستاده‌ بود، و شنيد شخصي‌ را كه‌ اين‌ آيه‌ را تلاوت‌ مي‌نمود:

وَ تَرَي‌ الْمُجْرِمِينَ يَوْمَئذٍ مُّقَرَّنِينَ فِي‌ الاصْفَادِ * سَرَابِيلُهُم‌ مِّن‌ قَطِرَانٍ


ص 280

وَ تَغْشَي‌' وُجُوهَهُمُ النَّارُ. [247]

«و در روز قيامت‌، اي‌ پيامبر! مجرمان‌ را مي‌نگري‌ كه‌ در غلّها و زنجيرها بسته‌ شده‌اند، لباسهايشان‌ از قَطِران‌ [248] است‌، و آتش‌ جهنّم‌ چهره‌هايشان‌ را پوشيده‌ است‌.»

ناگهان‌ ناله‌اي‌ زد و بر زمين‌ افتاد و جان‌ تسليم‌ كرد. [249]

بازگشت به فهرست

بِشر حافي‌ و انقلاب‌ او از يك‌ گفتار موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌

نظير تأثير آيۀ قرآن‌ در فضيل‌، تأثير كلام‌ امام‌ به‌ حقّ، وليّ والاي‌ عالم‌ امكان‌ است‌ در بِشْرِ حافي‌.

بشر حافي‌ در ابتداي‌ امر شرابخوار بوده‌، و با صحبت‌ غواني‌ و استماع‌ اغاني‌ به‌ عيش‌ و طرب‌ مشغول‌ بود، تا چنانكه‌ علاّمۀ حلّي‌ در كتاب‌ «مِنْهاج‌ الكَرامَة‌» ذكر ميكند: وقتي‌ حضرت‌ امام‌ كاظم‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ از خانۀ او در بغداد عبور ميكردند، و صداي‌ غنا و مَلاهي‌ و رقص‌ و ني‌ كه‌ از خانه‌ بيرون‌ مي‌آمد به‌ گوش‌ حضرت‌ رسيد، در اينحال‌ كنيزي‌ كه‌ در دست‌ او خاكروبه‌ بود و مي‌خواست‌ درِ منزل‌ بريزد، از منزل‌ خارج‌ شد و خاكروبه‌ را ريخت‌. حضرت‌ به‌ او گفتند: يَا جَارِيَةُ! صَاحِبُ هَذَا الدَّارِ حُرٌّ أَمْ عَبْدٌ؟! فَقَالَتْ: بَلْ حُرٌّ. فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: صَدَقْتِ؛ لَوْ كَانَ عَبْدًا خَافَ مِنْ مَوْلَاهُ.

«اي‌ خانم‌! مالك‌ اين‌ خانه‌ آزاد است‌ يا بنده‌؟! گفت‌: آزاد است‌.

حضرت‌ كاظم‌ عليه‌ السّلام‌ گفت‌: راست‌ گفتي‌؛ اگر بنده‌ بود، از آقاي‌ خود مي‌ترسيد و چنين‌ كاري‌ نمي‌كرد.»

آن‌ كنيز چون‌ با خود آب‌ برگرفت‌ و به‌ خانه‌ بازگشت‌ و بر صاحب‌ خانه‌


ص 281

وارد شد، آقاي‌ وي‌ كه‌ بر سر سفرۀ شراب‌ بود گفت‌: چرا دير برگشتي‌؟!

گفت‌: مردي‌ با من‌ چنين‌ و چنان‌ گفت‌.

بشر در اينحال‌ فوراً با پاي‌ برهنه‌ (حافياً) از منزل‌ بيرون‌ شد تا حضرت‌ مولانا الكاظم‌ عليه‌ السّلام‌ را ديدار كرد، و عذرخواهي‌ نمود و گريست‌، و از كردارش‌ و عملش‌ شرمنده‌ شد، و بر دست‌ آنحضرت‌ توبه‌ نمود. [250]


ص 282

بازگشت به فهرست

خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در اوصاف‌ متّقين‌

و نظير تأثير قرآن‌ در فضيل‌ و گفتار حضرت‌ كاظم‌ عليه‌ السّلام‌ در بشر، موعظۀ بليغه‌ و رشيقۀ مولي‌ الموالي‌ حضرت‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ است‌ در اوصاف‌ شيعيان‌، و يا مؤمنان‌، و يا متّقيان‌ كه‌ هَمّام‌ از آن‌ موعظه‌ بروي‌ زمين‌ افتاد و جان‌ سپرد.

در «نهج‌ البلاغة‌» وارد است‌ كه‌: روايت‌ است‌: يكي‌ از اصحاب‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ كه‌ به‌ وي‌ هَمّام‌ مي‌گفتند و مرد عابدي‌ بود گفت‌: اي‌ أميرالمؤمنين‌، اوصاف‌ متّقين‌ را براي‌ من‌ طوري‌ بيان‌ كن‌ كه‌ گوئي‌ من‌ دارم‌ ايشان‌ را در برابر خود مي‌بينم‌. حضرت‌ در پاسخ‌ او درنگ‌ كردند، و پس‌ از آن‌ گفتند:

يَا هَمَّامُ! اتَّقِ اللَهَ وَ أَحْسِنْ فَإنَّ اللَهَ مَعَ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ الَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ!

«اي‌ همّام‌، تقواي‌ خدا را پيشه‌ ساز و نيكوئي‌ كن‌! زيرا خداوند با مردمان‌ متّقي‌، و با مردم‌ نيكوكار است‌!»

همّام‌ بدين‌ مقدار قناعت‌ نكرد، تا بجائيكه‌ آنحضرت‌ را سوگند داد كه‌ از صفات‌ متّقيان‌ براي‌ وي‌ بيان‌ كند.

در اين‌ موقعيّت‌ حضرت‌ حمد و سپاس‌ و ثناي‌ خداوند را بجاي‌ آورده‌، و بر پيغمبرش‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ درود فرستادند.

آنگاه‌ شروع‌ كردند به‌ خطبه‌، ابتداءً در خلقت‌ انسان‌، و بي‌نيازي‌ خداوند از طاعت‌ آنها و ايمني‌ او از معصيت‌ آنها، و سپس‌ در شرح‌ و تفصيل‌ صفات‌ و


ص 283

اخلاق‌ و احوال‌ مردم‌ با تقوي‌؛ تا ميرسند به‌ اينكه‌ مي‌گويند:

أَمَّا اللَيْلُ فَصَآفُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِينَ لاِجْزَآءِ الْقُرْءَانِ يُرَتِّلُونَهُ تَرْتِيلا . يُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ يَسْتَثِيرُونَ بِهِ دَوَآءَ دَآئِهِمْ.

فَإذَا مَرُّوا بِـَايَةٍ فِيهَا تَشْوِيقٌ، رَكَنُوا إلَيْهَا طَمَعًا، وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إلَيْهَا شَوْقًا، وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ. وَ إذَا مَرُّوا بِـَايَةٍ فِيهَا تَخْوِيفٌ أَصْغَوْا إلَيْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ، وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِيرَ جَهَنَّمَ وَ شَهِيقَهَا فِي‌ أُصُولِ ءَاذَانِهِمْ.

«امّا چون‌ شب‌ شود برپاخاسته‌، گامهاي‌ خود را منظّم‌ و مرتّب‌ پهلوي‌ هم‌ بطور صفّ، رو به‌ قبله‌ ايستاده‌ و مشغول‌ تلاوت‌ اجزاء قرآن‌ مي‌شوند؛ با حال‌ ترتيل‌ و تأمّل‌ و تأنّي‌ و رسيدگي‌ به‌ حفظ‌ وقوف‌ و اداء حروف‌، و از آن‌، رسيدن‌ به‌ معني‌ و محتوي‌ و مفهوم‌ و مراد؛ نه‌ با حال‌ شتاب‌ و عجله‌ كه‌ تند تند بخوانند؛ نه‌ از ظاهر، نه‌ از باطن‌ آن‌ كامياب‌ نشوند.

با خواندن‌ قرآن‌، جانهاي‌ خود را به‌ تفكّر و حزن‌ و اندوه‌ در مي‌آورند. و با قرآن‌ دواهاي‌ دردهاي‌ مختفي‌ و پنهان‌ خود را در اثر هيجان‌ قلبي‌ و بر انگيختگي‌ نفسي‌ و روحي‌ بدست‌ مي‌آورند. و با بكاء، و ندامت‌، و حسرت‌، و شوق‌، و ذوق‌، و وَلَه‌، و عشق‌، و تَيَمان‌؛ غبارها و آلودگيهاي‌ روان‌ و انديشه‌ را كنار زده‌، از مطالعۀ حاقّ نفس‌ به‌ معالجۀ آن‌ مي‌پردازند.

چون‌ به‌ آيه‌اي‌ برسند كه‌ در آن‌ تشويق‌ و ترغيب‌ و رحمت‌ و بشارت‌ و رضوان‌ و بهشت‌ باشد، از روي‌ ميل‌ و خواست‌ حتمي‌ بدان‌ اعتماد كنند، و نفوسشان‌ براي‌ وصول‌ بدين‌ مقامات‌ سر برآورد و نظاره‌ كند؛ گويا اينها همه‌ در برابر مرأي‌ و منظر ديدگان‌ آنهاست‌.

و چون‌ به‌ آيه‌اي‌ برسند كه‌ در آن‌ تخويف‌ و تهديد و بيم‌ و نقمت‌ و وعيد و عذاب‌ و دوزخ‌ باشد، با تَه‌ گوشهاي‌ دلشان‌ بدان‌ گوش‌ فرا دهند؛ و چنين‌


ص 284

مي‌دانند كه‌: صداي‌ زفير و شهيق‌ جهنّم‌ (كه‌ صداي‌ بَدْوي‌ و صداي‌ نهائي‌ آنست‌، همچون‌ نعيق‌ حمار در بدو و انتهاي‌ نعره‌اش‌) در بيخ‌ و بن‌ گوشهايشان‌ است‌.»

فَهُمْ حَانُونَ عَلَي‌ أَوْسَاطِهِمْ، مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَكُفِّهِمْ وَ رُكَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ، يَطْلُبُونَ إلَي‌ اللَهِ تَعَالَي‌ فِي‌ فَكَاكِ رِقَابِهِمْ.

وَ أَمَّا النَّهَارُ فَحُلَمَآءُ عُلَمَآءُ، أَبْرَارٌ أَتْقِيَآءُ. قَدْ بَرَاهُمُ الْخَوْفُ بَرْيَ الْقِدَاح‌. يَنْظُرُ إلَيْهِمُ النَّاظِرُ فَيَحْسَبُهُمْ مَرْضَي‌؛ وَ مَا بِالْقَوْمِ مِنْ مَرَضٍ، وَ يَقُولُ: قَدْ خُولِطُوا؛ وَ لَقدْ خَالَطَهُمْ أَمْرٌ عَظِيمٌ.

«و بنابراين‌، ايشان‌ از كمرهاي‌ خود كه‌ ميان‌ آنهاست‌، به‌ ركوع‌ خم‌ مي‌گردند، و پس‌ از آن‌ جبهه‌ها و كف‌ دست‌ها و كُندۀ زانوها و سرانگشتان‌ قدمهاي‌ خود را روي‌ زمين‌ پهن‌ مي‌كنند به‌ حال‌ سجده‌، در نمازهاي‌ خود. و از خداوند تعالي‌ مي‌خواهند و مسألت‌ دارند تا آنان‌ را از طوق‌ بندگي‌ و رقّيّت‌ شيطان‌ و نفس‌ امّاره‌ رها كرده‌، گردنهاي‌ ايشان‌ را از غلّ و زنجير هوا و هوس‌ گشوده‌، در عالم‌ عبوديّت‌ حضرت‌ احديّت‌ كه‌ حرّيّت‌ محض‌ است‌ در آورد.

امّا چون‌ شب‌ سپري‌ شود و روز در رسد، مردمي‌ هستند حليم‌ و شكيبا، عالم‌ و دانا، نيكوكار و پرهيزگار. كه‌ خوف‌ و خشيت‌ حضرت‌ احديّت‌ از آنكه‌ ايشان‌ را به‌ مقام‌ عرفان‌ محض‌ نرسانيده‌ و در ذات‌ خود مندكّ و فاني‌ ننموده‌ است‌، و شوق‌ و اشتياق‌ وصال‌ محبوب‌ ازلي‌ و سرمدي‌، و عشق‌ سوزان‌ و گدازان‌ هجران‌ ذات‌ ابدي‌ و لايزالي‌ آنها را همانند تيري‌ كه‌ براي‌ كمان‌ مي‌تراشند و صاف‌ و كوچك‌ و سبك‌ مي‌كنند، كوچك‌ و سبك‌ نموده‌ و تراشيده‌ است‌.

كسي‌ كه‌ به‌ آنها نظر كند مي‌پندارد آنها مريض‌اند؛ وليكن‌ آنها مريض‌ نيستند و كسالتي‌ ندارند.

و ميگويد: ايشان‌ ديوانه‌ شده‌اند و در عقلها و ادراكاتشان‌ نقصاني‌ پيدا


ص 285

شده‌ است‌؛ آري‌! امري‌ بزرگ‌ موجب‌ ديوانگي‌ آنها شده‌ است‌.»

بازگشت به فهرست

تأثير خطبۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در همّام‌ و جان‌ سپردن‌ وي‌

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ اين‌ خطبه‌ را مفصّلاً ادامه‌ ميدهند؛ تا اينكه‌ همّام‌ يك‌ صيحه‌ مي‌زند و بيهوش‌ بروي‌ زمين‌ مي‌افتد. چون‌ نظر ميكنند مي‌بينند جان‌ داده‌ است‌. [251]


ص 286

پاره‌ شدن‌ جگر بشر حافي‌ از عشق‌ خدا، بنا به‌ نقل‌ شهيد ثاني‌ (ره‌)

نظير همين‌ عشق‌ و هيجان‌ دروني‌ همّام‌ كه‌ او را به‌ يك‌ لحظه‌ حركت‌ داده‌، به‌ موطن‌ اصلي‌ رسانيد، عشق‌ و هيجاني‌ است‌ كه‌ در بشر حافي‌ آنِفُ الذّكر بوده‌ است‌.


ص 287

صاحب‌ «روضات‌ الجنّات‌» علاّمه‌ سيّد محمّد باقر خونساري‌ در كتاب‌ خود ميگويد:

من‌ به‌ خطّ شيخنا شهيد ثاني‌ ديدم‌ كه‌ از كتاب‌ «المدهش‌» أبي‌الفَرَج‌ بن‌ جَوْزي‌ نقل‌ كرده‌ است‌ كه‌:

چون‌ بشر حافي‌ مبتلا به‌ مرضي‌ شد كه‌ با آن‌ از دنيا رفت‌، جمعي‌ از برادرانش‌ به‌ دور او گرد آمدند و گفتند: ما تصميم‌ گرفته‌ايم‌ آب‌ تو را (ادرار در شيشه‌) نزد طبيب‌ ببريم‌.

بشر گفت‌: أنَا بِعَيْنِ الطَّبيبِ. «من‌ در برابر و نظر و مشاهدۀ طبيب‌ اصلي‌ هستم‌.» يَفْعَلُ بي‌ ما يُريدُ. «آنچه‌ را كه‌ بخواهد دربارۀ من‌ انجام‌ ميدهد.»

گفتند: فلان‌ طبيب‌ نصراني‌، طبيب‌ حاذق‌ و معروفي‌ است‌؛ چاره‌اي‌ نيست‌ از بردن‌ ادرار.

بشر گفت‌: دَعوني‌، فَإنَّ الطَّبيبَ أمْرَضَني‌. «مرا واگذاريد، چون‌ طبيب‌ مرا مريض‌ كرده‌ است‌.»

گفتند: هيچ‌ چاره‌ نيست‌، و حتماً بايد قارورۀ بول‌ را به‌ طبيب‌ نشان‌ دهيم‌.

بشر به‌ خواهرش‌ گفت‌: فردا چون‌ صبح‌ شود، قارورۀ ادرار ر�� به‌ آنها بده‌!

صبحگاه‌ برادران‌ آمدند و ادرار بشر را از خواهر گرفتند و به‌ نزد طبيب‌ بردند، همان‌ طبيب‌ نصراني‌.

طبيب‌ چون‌ نظرش‌ بر آن‌ شيشۀ بول‌ افتاد، گفت‌: تكانش‌ دهيد! تكانش‌ دادند. سپس‌ گفت‌: بگذاريد! گذاردند. پس‌ از آن‌ گفت‌: تكانش‌ دهيد! تكانش‌ دادند. باز گفت‌: بگذاريد! گذاردند. و براي‌ بار سوّم‌ نيز گفت‌: تكانش‌ دهيد! تكانش‌ دادند. و پس‌ از آن‌ گفت‌: بگذاريد! گذاردند.

يكي‌ از آنها به‌ طبيب‌ گفت‌: ما اينطور سابقۀ ترا نشنيده‌ بوديم‌، و خبر نداشتيم‌!


ص 288

طبيب‌ گفت‌: از سابقۀ من‌ مگر شما چه‌ شنيده‌ايد؟!

گفتند: ما سابقۀ تو را به‌ جودت‌ نظر و سرعت‌ ادراك‌ و معالجۀ صحيح‌ ميدانستيم‌، و اكنون‌ مي‌بينيم‌ در نظر و تشخيصت‌ تردّد داري‌؛ و اين‌ دلالت‌ بر قلّت‌ معرفت‌ تو ميكند!

طبيب‌ گفت‌: والله‌ من‌ حال‌ وي‌ را از اوّل‌ نظر فهميدم‌، وليكن‌ از شدّت‌ تعجّب‌ چند بار نظرهاي‌ مجدّد نمودم‌. و بالجمله‌ اگر اين‌ ادرار، بول‌ مرد نصراني‌ مذهب‌ است‌، بدون‌ شكّ ادرار مرد راهب‌ و تارك‌ دنيائي‌ است‌ كه‌ خوف‌ و خشيت‌ خدا جگرش‌ را پاره‌ كرده‌ و شكافته‌ است‌؛ و اگر ادرار مرد مسلمان‌ است‌، بدون‌ ترديد ادرار بشر حافي‌ است‌. و من‌ دوائي‌ براي‌ آن‌ نميدانم‌، با او مدارا كنيد زيرا مرگش‌ حتمي‌ است‌. و اينك‌ ميّت‌ است‌.

گفتند: قسم‌ به‌ خداوند كه‌ همان‌ بشر حافي‌ است‌.

چون‌ طبيب‌ نصراني‌ اين‌ سخن‌ را شنيد، مقراضي‌ طلبيده‌ و زنّار را (كراوات‌ كه‌ علامت‌ نصرانيّت‌ و صليب‌ است‌) بريد، و گفت‌: أَشْهَدُ أنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَهِ.

برادران‌ گفتند: ما با سرعت‌ به‌ سوي‌ بشر برگشتيم‌ تا او را به‌ اسلامِ طبيب‌ مسيحي‌ بشارت‌ دهيم‌. چون‌ نظر بشر به‌ ما افتاد گفت‌: طبيب‌ مسلمان‌ شد؟! گفتيم‌: آري‌! تو از كجا خبر داشتي‌؟!

بشر گفت‌: چون‌ شما از منزل‌ بيرون‌ رفتيد، حال‌ چرت‌ و پينكي‌ مرا گرفت‌؛ ناگهان‌ گوينده‌اي‌ گفت‌: اي‌ بشر! به‌ بركت‌ آب‌ ادرار تو، طبيب‌ نصراني‌ اسلام‌ آورد. بشر پس‌ از اين‌، يكساعت‌ بيشتر زنده‌ نماند و به‌ سوي‌ پروردگار ارتحال‌ نمود. [252]


ص 289

و از ابن‌ خلّكان‌ آورده‌ است‌ كه‌: بعضي‌ به‌ بشر در حال‌ احتضار گفتند: كَأنَّكَ يا أبا نَصْرٍ تُحِبُّ الْحَيَوةَ؟! «گويا تو اي‌ أبانصر، زندگي‌ را دوست‌ داري‌؟!» بشر گفت‌: الْقُدومُ عَلَي‌ اللَهِ شَديدٌ! «وارد شدن‌ بر خدا شديد است‌!»

بازگشت به فهرست

كلام‌ امام‌ حسن‌ مجتبي‌ عليه‌ السّلام‌ در هنگام‌ رحلت‌، دربارۀ سبب‌ گريۀ آنحضرت‌

صاحب‌ «روضات‌» ميگويد: من‌ ميگويم‌: اين‌ كلام‌ نظير آن‌ گفتاري‌ است‌ كه‌ از سيّدُنا أبي‌ محمّدٍ الحسنِ المجتبي‌ عليه‌ السّلام‌ در وقت‌ رحلت‌ بروز كرد. چون‌ آنحضرت‌ گريه‌ ميكرد، و به‌ او گفتند: وَ مِثْلُكَ يَبْكِي‌؛ مَعَ مَا لَكَ مِنَ الْقَرَابَةِ مِنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي‌ اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ، وَ الاعْمَالِ الصَّالِحَةِ، وَ الْخُرُوجِ مِنْ مَالِكَ مَرَّتَيْنِ، وَ حَجِّ بَيْتِ اللَهِ عِشْرِينَ مَرَّةً مَاشِيًا؟!

«آيا مثل‌ تو گريه‌ ميكند؛ با اين‌ قرابتي‌ كه‌ به‌ رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ داري‌، و اين‌ اعمال‌ صالحه‌ را كه‌ انجام‌ داده‌اي‌، و دوبار تمام‌ اموال‌ و دارائي‌ خود را در ميان‌ فقرا و مستمندان‌ تقسيم‌ نمودي‌ و براي‌ خودت‌ هيچ‌ نگذاشتي‌، و بيست‌ بار با پاي‌ پياده‌ حجّ بيت‌ الله‌ الحرام‌ را بجاي‌ آورده‌اي‌؟!»

حضرت‌ فرمود: إنَّمَا أَبْكِي‌ لِخِصْلَتَيْنِ: لِهَوْلِ الْمُطَّلَعِ، وَ فِرَاقِ الاحِبَّةِ. و في‌ روايةٍ: أَقْدَمُ عَلَي‌ سَيِّدٍ لَمْ أَرَهُ.[253]

«من‌ براي‌ دو جهت‌ گريه‌ ميكنم‌: براي‌ ترس‌ از تجلّيات‌ جلاليّۀ الهيّه‌ كه‌ ناگهان‌ از مقام‌ عزّ قدس‌ ساحت‌ كبريائي‌ ميزند و چون‌ برق‌، ريشه‌ و اصل‌ وجود را مي‌سوزاند و به‌ باد فنا ميدهد؛ و براي‌ فراق‌ دوستان‌ و محبّان‌.» و در روايتي‌ است‌ كه‌: «من‌ وارد ميشوم‌ بر آقا و سيّد و سالاري‌ كه‌ تا بحال‌ او را نديده‌ام‌.»

و شيخ‌ فريد الدّين‌ عطّار دربارۀ بشر گويد:

چون‌ وقت‌ مرگش‌ در آمد، در اضطرابي‌ عظيم‌ بود، و در حالي‌ عجيب‌.


ص 290

گفتند: مگر زندگاني‌ را دوست‌ ميداري‌؟! گفت‌: ني‌، وليكن‌ به‌ حضرت‌ پادشاه‌ پادشاهان‌ شدن‌ صعب‌ است‌. [254]

بازگشت به فهرست

تدبّر و تأمّل‌ در قرآن‌، كليد نجات‌ و مفتاح‌ سعادت‌ است‌

عجيب‌ است‌ اين‌ قرآني‌ كه‌ بايد امثال‌ فُضَيل‌ها و بشرها و همّام‌ها تربيت‌كند، چرا مردم‌ از آن‌ غفلت‌ دارند؟ قرآن‌ اختصاص‌ به‌ آنان‌ نداشته‌ است‌. دعوت‌ قرآن‌ عامّ است‌. نداي‌ يَـٰـٓأَيُّهَا النَّاسُ اين‌ كتاب‌ ملكوتي‌، شرق‌ و غرب‌ عالم‌ را فرا گرفته‌ است‌، و همه‌ را بر سر اين‌ مائدۀ آسماني‌ دعوت‌ ميكند، و تمام‌ بشر را به‌ مقام‌ انسانيّت‌ سوق‌ ميدهد.

أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ أَمْ عَلَي‌' قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا. [255]

«آيا اين‌ مردم‌ در قرآن‌ تدبّر و تأمّل‌ نمي‌نمايند؛ يا آنكه‌ بر روي‌ دلهائي‌، قفل‌هاي‌ آن‌ دلها زده‌ شده‌ و راه‌ تفكّر را بسته‌ است‌؟!»

يعني‌ هر كس‌ كه‌ مهر شقاوت‌ و تيرگي‌ و عناد، دل‌ او را ختم‌ ننموده‌ باشد، حتماً بايد از كتاب‌ خدا بهره‌برداري‌ نموده‌، و در آياتش‌ تدبّر نمايد. كسي‌ ميتواند راه‌ خدا را طيّ كند كه‌ از برنامۀ حركت‌ مطّلع‌ باشد؛ قرآن‌ كتاب‌ سير و سلوك‌ است‌. راهنما به‌ اعلي‌ درجۀ استعداد و قابليّت‌ انسان‌ است‌. اگر كسي‌ با قرآن‌ آشنائي‌ نداشته‌ باشد و راه‌ سير و معدّات‌ و يا موانع‌ و صوارف‌ و آفاتش‌ را نداند، كجا مي‌تواند سير كند؟

بنابراين‌ اصل‌، نزول‌ قرآن‌ براي‌ هدايت‌ و عمل‌ بوده‌، و اين‌ معني‌ متوقّف‌ بر تفكّر و تدبّر است‌.

خداوند در چهار جاي‌ يك‌ سوره‌ از قرآن‌ ميگويد:

وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن‌ مُّدَّكِرٍ. [256]


ص 291

«و هر آينه‌ تحقيقاً ما قرآن‌ را براي‌ تذكّر و يادآوري‌ از خدا آسان‌ نموديم‌؛ پس‌ آيا يادآورنده‌ و موعظه‌ پذيري‌ هست‌ يا نه‌؟»

قرآن‌ به‌ لسان‌ فصيح‌ و بدون‌ گير و إغلاق‌ وارد شده‌ است‌، تا همه‌ كس‌ بفهمند و بهره‌برداري‌ كنند. گرچه‌ قرآن‌ داراي‌ معاني‌ عميقه‌ است‌ و آن‌ اختصاص‌ به‌ افراد روشندل‌ دارد، ولي‌ مفاهيم‌ و معاني‌ ظاهري‌ آيات‌ همگاني‌ بوده‌ و موجب‌ عبرت‌ و سرور و خوف‌ و خشيت‌ و تقوي‌ و اخلاص‌ و معرفت‌ عموم‌ است‌؛ و هر كس‌ به‌ اندازۀ سعه‌ و استعداد و ظرفيّتش‌ ميتواند از آن‌ بهره‌ گيرد.

وَ لَقَدْ صَرَّفْنَا فِي‌ هَـٰـذَا الْقُرْءَانِ لِيَذَّكَّرُوا وَ مَا يَزِيدُهُمْ إِلَّا نُفُورًا. [257]

«و هر آينه‌ تحقيقاً ما در اين‌ قرآن‌، از انواع‌ سخنان‌ بليغ‌، و مطالب‌ عبرت‌انگيز، و مثل‌هاي‌ هشدار دهنده‌، و تواريخ‌ موعظه‌ آميز، و احكام‌ و قوانين‌ راستين‌ آورديم‌ و از همۀ آنها ذكري‌ به‌ ميان‌ نهاديم‌، تا اينكه‌ مردمان‌ پند گيرند، و به‌ ياد اصالت‌ و حقيقت‌ و خدا شده‌، از اباطيل‌ و خرافات‌ اعراض‌ كنند؛ امّا حيف‌ كه‌ جز نفرت‌ و انزجار براي‌ اين‌ مردم‌ سيه‌ روز چيزي‌ نيفزود.»

بر همين‌ اساس‌ است‌ كه‌ در قرآن‌ كريم‌، امر به‌ تلاوت‌ آن‌ به‌ كيفيّت‌ ترتيل‌ شده‌ است‌:

يَـٰـٓأَيُّهَا الْمُزَّمِّلُ * قُمِ الَّيْلَ إِلَّا قَلِيلا * نِّصْفَهُوٓ أَوِ انْقُصْ مِنْهُ قَلِيلا * أَوْ زِدْ عَلَيْهِ وَ رَتِّلِ الْقُرْءَانَ تَرْتِيلا * إِنَّا سَنُلْقِي‌ عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقِيلا . [258]

«اي‌ رِدا به‌ خود پيچيده‌! برخيز تمام‌ شب‌ را مگر مقدار اندكي‌ از آن‌. نصف‌ شب‌ را برخيز، يا مقداري‌ از نصف‌ كم‌ كن‌، يا مقداري‌ بر نصف‌ اضافه‌ كن‌! و قرآن‌ را بطور ترتيل‌ قرائت‌ كن‌! ما به‌ زودي‌ بر تو گفتار گراني‌ را القاء خواهيم‌


ص 292

نمود!» متوجّه‌ باش‌ كه‌ اين‌ بار سنگين‌ بر تو خواهد افتاد!

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[241] ـ صدر آيۀ آخر، از سورۀ 18: الكهف‌

[242] ـ آيۀ 58، از سورۀ 0 1: يونس‌؛ و قبل‌ از اين‌ آيه‌ فرموده‌ است‌: يَـٰٓأَيُّهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَتْكُم‌ مَّوْعِظَةٌ مِّن‌ رَّبِّكُمْ وَ شِفَآءٌ لِّمَا فِي‌ الصُّدُورِ وَ هُدًي‌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ. «اي‌ مردم‌! حقّاً از جانب‌ پروردگارتان‌، قرآن‌ مجيد كه‌ موعظه‌ و شفاي‌ دردهاي‌ سينه‌، و هدايت‌ و رحمت‌ براي‌ مؤمنان‌ است‌ آمده‌ است‌.»

[243] ـ عِياض‌ با كسرۀ عين‌ است‌. ترجمه‌ و شرح‌ حال‌ فضيل‌ را شيخ‌ عطّار در «تذكرة‌ الاوليآء» از ص‌ 78 تا ص‌ 87 ذكر نموده‌ است‌. از جمله‌ گويد:

هرون‌ الرّشيد با وزيرش‌ فَضل‌ برمكي‌ براي‌ ملاقاتش‌ رفتند و او اين‌ آيه‌ را ميخواند: أَمْ حَسِبَ الَّذِينَ اجْتَرَحُوا السَّيِّئَاتِ أَن‌ نَّجْعَلَهُمْ كَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ سَوَآءً مَّحْيَـٰهُمْ وَ مَمَاتُهُمْ سَآءَ مَا يَحْكُمُونَ. (آيۀ 21، از سورۀ 45: الجاثية‌) «آيا آنانكه‌ به‌ بديها و زشتيها خود را مبتلا ميكنند، چنين‌ مي‌پندارند كه‌ ما آنها را مثل‌ كسانيكه‌ ايمان‌ آورده‌ و عمل‌ صالح‌ انجام‌ميدهند قرار ميدهيم‌ كه‌ در حياتشان‌ و مرگشان‌ يكسان‌ باشند؟ بد قضاوت‌ مي‌كنند.» هرون‌ گفت‌: اگر پند مي‌طلبم‌ اين‌ كفايت‌ است‌. پس‌ در بزدند. فضيل‌ گفت‌: كيست‌؟ گفت‌: أميرالمؤمنين‌ است‌. گفت‌ به‌ نزديك‌ من‌ چكار دارد، و من‌ با او چكار دارم‌؟ گفت‌: چه‌ طاعت‌ داشتن‌ اُولوا الامر واجب‌ است‌. گفت‌: مرا تشويق‌ مدهيد! گفت‌: به‌ دستوري‌ درآيم‌ يا به‌ حكم‌؟ گفت‌: دستوري‌ نيست‌؛ اگر به‌ اكراه‌ مي‌درآئيد شما دانيد. هرون‌ در رفت‌. چون‌ نزديك‌ فضيل‌ رسيد، فضيل‌ چراغ‌ را پف‌ كرد تا روي‌ او نبايد ديد. هرون‌ دست‌ پيش‌ برد، فضيل‌ را دست‌ بدو باز آمد؛ گفت‌: ما ألْينَ هَذا الكَفَّ لو نَجا مِن‌ النّار! «چه‌ نرم‌ دستي‌ است‌ اگر از آتش‌ خلاص‌ يابد!» اين‌ بگفت‌ و برخاست‌ و در نماز ايستاد. هرون‌ نيك‌ متغيّر شد و گريه‌ بدو افتاد. گفت‌: آخر سخني‌ بگو. ـ تا آنكه‌ گويد:

هرون‌ بسي‌ بگريست‌ چنانكه‌ هوش‌ از او زايل‌ خواست‌ شد. فضل‌ وزير گفت‌: بس‌! كه‌ أميرالمؤمنين‌ را بكشتي‌! گفت‌: خاموش‌ باش‌ اي‌ هامان‌! كه‌ تو و قوم‌ تو او را هلاك‌ميكنيد و آنگاه‌ مرا ميگوئي‌ كه‌ او را بكشتي‌؟ كشتن‌ اينست‌! هرون‌ را بدين‌ سخن‌ گريستن‌ زيادت‌ شد. آنگاه‌ رو به‌ فضل‌ كرد و گفت‌: و ترا هامان‌ از آن‌ ميگويد كه‌ مرا بجاي‌ فرعون‌ نهاد.

[244] ـ صدر آيۀ 16، از سورۀ 57: الحديد

[245] ـ «سفينة‌ البحار» محدّث‌ قمّي‌، ج‌ ص‌ 369

[246] ـ در خاتمۀ «مستدرك‌» ج‌ ص‌ 328 در اطراف‌ «مصباح‌ الشّريعة‌» بحث‌ ميكند و ميگويد: سيّد ابن‌ طاوس‌، و كفعمي‌، و شهيد ثاني‌ بطور قطع‌ آنرا از حضرت‌ صادق‌ ميدانند؛ گر چه‌ بعضي‌ از علماء در سندش‌ تشكيك‌ كرده‌اند. و بالاخره‌ در ص‌ 333 نظريّۀ خود را با جملات‌ فوق‌ بيان‌ ميكند.

[247] ـ آيۀ 49 و 0 از سورۀ 14: إبراهيم‌

[248] ـ در «أقرب‌ الموارد» وارد است‌ كه‌ قِطْران‌ با فتحه‌ و كسرۀ قاف‌ و قَطِران‌ بافتحۀ قاف‌ و كسرۀ طاء: مادّۀ سيّال‌ روغني‌ است‌ كه‌ از درخت‌ اُبهُل‌ و أرز مي‌گيرند.

[249] ـ «سفينة‌ البحار» ج‌ ص‌ 369

[250] ـ «منهاج‌ الكرامة‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 19؛ و در «روضات‌ الجنّات‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 132 و 133 مفصّلاً احوال‌ بشر را ذكر نموده‌ است‌، و براي‌ توبۀ او طريقي‌ ديگر را نيز بيان‌ نموده‌ است‌. و به‌ نقل‌ صاحب‌ «كشكول‌» از او آورده‌ است‌ كه‌: مَن‌ ضَبَط‌ بَطنَه‌، ضبط‌ الاعمالَ الصّالحةَ كلَّها. «كسي‌ كه‌ شكم‌ خود را نگهدارد، تمام‌ اعمال‌ صالحه‌ را نگهداشته‌ است‌.» و به‌ نقل‌ ابن‌ خلِّكان‌ مورّخ‌ مشهور: عقوبةُ العالمِ في‌ الدّنيا أن‌ يُعمَي‌ بَصرُ قلبِهِ. «عقوبت‌ عالِم‌ در دنيا آنستكه‌ چشم‌ بصيرت‌ قلبش‌ كور شود.» و به‌ نقل‌ او ايضاً: مَن‌ طَلبَ الدّنيا فَلْيَتَهيّأْ لِلذُّلّ. «كسي‌ كه‌ دنيا را طلب‌ كند بايد خود را براي‌ ذلّت‌ مهيّا سازد.» و از طرائف‌ كلمات‌ او اينست‌: حَسبُكَ أنّ قَومًا مَوتي‌ تَحْيا القلوبُ بِذِكرِهِم‌؛ و أنّ قَومًا أحْيآءً تَقْسو القلوبُ بِرؤيتِهم‌. «براي‌ تو همين‌ بس‌ است‌ كه‌ بداني‌: جماعتي‌ از مردگانند كه‌ دلها بذكرشان‌ زنده‌ مي‌شود؛ و جماعتي‌ از زندگانند كه‌ دلها با ديدارشان‌ سخت‌ مي‌شود و مي‌ميرد.» اجْعَلِ الآخِرةَ رأسَ مالِكَ، فَما أتاكَ مِن‌ الدّنْيا فَهُو رِبحٌ. «و آخرت‌ را سرمايه‌ و رأس‌ المال‌ خود قرار بده‌، و آنچه‌ را كه‌ از دنيا برسد آنرا ربح‌ و سودش‌ بدان‌.»

از نواده‌هاي‌ بشر حافي‌ شيخ‌ أبونصر عبدالكريم‌ بن‌ محمّد هروني‌ ديباجي‌ معروف‌ به‌ سبط‌ بشر حافي‌ است‌. و همانطور كه‌ در «رياض‌ العلمآء» آمده‌ است‌ از علماءِ اماميّه‌ بوده‌است‌. بشر د�� بغداد در روز عاشورا، سنۀ 226 در 76 سالگي‌ رحلت‌ كرد. در «تذكرة‌الاوليآء» شيخ‌ عطّار از ص‌ 5 0 1 تا ص‌ 112 احوال‌ بشر را ذكر نموده‌ است‌، از جمله‌ گويد: از شدّت‌ غلبۀ مشاهدۀ حقّ تعالي‌ هرگز كفش‌ در پاي‌ نكرد؛ حافي‌ از آن‌ گفتند. با او گفتند: چرا كفش‌ در پاي‌ نكني‌؟ گفت‌: آن‌ روز كه‌ آشتي‌ كردند پاي‌ برهنه‌ بودم‌، باز شرم‌ دارم‌ كه‌ كفش‌ در پاي‌ كنم‌. محال‌ است‌ كه‌ هرگز آب‌ از جوئي‌ كه‌ سلطانيان‌ كنده‌ بودند نخوردي‌. يكي‌ از بزرگان‌گفت‌: به‌ نزد بشر بودم‌، سرمائي‌ بود سخت‌، او را ديدم‌ برهنه‌ مي‌لرزيد. گفتم‌: يا أبانصر! در چنين‌ وقت‌ جامه‌ زيادت‌ كنند، تو بيرون‌ كرده‌اي‌؟! بگفت‌: درويشان‌ را ياد كردم‌ و مال‌ نداشتم‌ كه‌ با ايشان‌ مواسات‌ كنم‌، خواستم‌ كه‌ به‌ تن‌ موافقت‌ كنم‌. (احوال‌ بشر حافي‌ را نيز محدّث‌ قمّي‌ در كتاب‌ «الكني‌ و الالقاب‌» ج‌ ص‌ 0 15 تا ص‌ 152، و در كتاب‌ «هديّة‌ الاحباب‌» ص‌ 123، و مدرّس‌ در «ريحانة‌ الادب‌» ج‌ ص‌ 16 تا ص‌ 18 ذكر نموده‌اند.)

[251] ـ «نهج‌ البلاغة‌» خطبۀ شمارۀ 191؛ و از طبع‌ مصر با تعليقۀ شيخ‌ محمّد عبده‌: ص‌ 395 تا ص‌ 00 ابن‌ أبي‌ الحديد در شرح‌ خود، در ج‌ 0 1 از طبع‌ دارالكتب‌ العربي‌، در ص‌ 134 گفته‌ است‌: همّامي‌ كه‌ در اين‌ خطبه‌ ذكر شده‌ است‌ همّام‌ بن‌ شُريح‌ بن‌ يزيد بن‌ مرّة‌ ابن‌ عمرو بن‌ جابر است‌، و از شيعيان‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ و مواليان‌ وي‌ بوده‌ است‌. و ملاّ فتح‌ الله‌ نيز در شرح‌ خود ص‌ 323 گويد: او را همّام‌ بن‌ شريح‌ گفتندي‌.

امّا محمّد بن‌ طلحة‌ شافعي‌ در كتاب‌ ارزشمند خود: «مطالب‌ السَّـُول‌» ص‌ 54 و 55، اين‌ خطبه‌ را در حضور همّام‌ بن‌ عبادة‌ بن‌ خثيم‌ كه‌ برادرزادۀ ربيع‌ بن‌ خثيم‌ است‌ دانسته‌، و صعقه‌ و موت‌ اين‌ همّام‌ را ذكر مي‌كند: نوف‌ بكالي‌ ميگويد: حاجتي‌ به‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السّلام‌ پيدا كردم‌. با خود، جندب‌ بن‌ زهير و ربيع‌ بن‌ خثيم‌، و همّام‌ بن‌ عبادة‌ بن‌ خثيم‌ را همراه‌ بردم‌. و همّام‌ از اصحاب‌ برانس‌ بود و از متعبّدين‌ مشهور. چون‌ به‌ عليّ رسيديم‌، در حاليكه‌ به‌ قصد نماز از منزل‌ خارج‌ شده‌ بود با او ملاقات‌ كرديم‌. او براه‌ افتاد و ما هم‌ همراهش‌ بوديم‌ تا رسيديم‌ به‌ جمعي‌ كه‌ از مردم‌ پست‌ و رذل‌ بوده‌، در سخنان‌ فكاهي‌ و لهو و شوخي‌ فرو رفته‌ بودند. چون‌ حضرت‌ را ديدند به‌ شتاب‌ به‌ سوي‌ او رفته‌ و سلام‌ كردند. حضرت‌ جواب‌ سلام‌ را داد و فرمود: كيستيد؟ گفتند: مردمي‌ هستيم‌ از شيعيان‌ تو اي‌ أميرالمؤمنين‌! حضرت‌ به‌ آنها خير و خوبي‌ گفت‌، و پس‌ از آن‌ گفت‌: پس‌ چرا من‌ در شما علامت‌ شيعه‌ و اثر محبّ را نمي‌بينم‌؟ آن‌ قوم‌ حيا نموده‌ جواب‌ ندادند. جندب‌ بن‌ زهير و ربيع‌ بن‌ خثيم‌ رو به‌ حضرت‌ نموده‌ عرضه‌ داشتند: اي‌ أميرالمؤمنين‌! علامت‌ شيعيان‌ شما كدام‌ است‌؟ حضرت‌ جواب‌ نداد. همّام‌ كه‌ مرد عابد و مجتهدي‌ بود گفت‌: ترا سوگندمي‌دهم‌ به‌ آن‌ خدائي‌ كه‌ شما را كه‌ أهل‌ البيت‌ مي‌باشيد، گرامي‌ داشت‌ و اختصاص‌ به‌ خود داد، و چيزهاي‌ خاصّي‌ از خزائن‌ خود به‌ شما عنايت‌ كرد؛ كه‌ از صفات‌ شيعيان‌ خود براي‌ ما بيان‌ كني‌! حضرت‌ فرمود: شيعَتُنا هُمُ الْعارِفونَ بِاللَهِ، الْعامِلونَ بِأَمْرِ اللَهِ، آنگاه‌ خطبۀمفصّلي‌ ميخواند، و در پايان‌ ميگويد: اُولَئِكَ شيعَتُنا وَ أحِبَّتُنا وَ مِنّا وَ مَعَنا؛ ءَاهًا وَ شَوْقًا إلَيْهِمْ! همّام‌ صيحه‌اي‌ زد و بيهوش‌ بروي‌ زمين‌ افتاد، چون‌ بدنش‌ را تكان‌ دادند، ديدند كه‌ جان‌ از بدنش‌ مفارقت‌ كرده‌ است‌. حضرت‌ او را غسل‌ داده‌ و بر او نماز گذاشتند، و ما هم‌ با حضرت‌ بوديم‌. ـ انتهي‌ گفتار «مطالب‌ السّـئول‌».

در «روضات‌ الجنّات‌» طبع‌ سنگي‌، ج‌ ص‌ 283 و 284 كه‌ در احوال‌ ربيع‌ بن‌ خثيم‌ شرحي‌ دارد، از «مطالب‌ السّـ ول‌» عين‌ آنچه‌ را كه‌ آورديم‌ نقل‌ كرده‌ است‌. و آنگاه‌ گفته‌ است‌: اين‌ روايت‌ از طرق‌ شيعه‌ در ابواب‌ «اصول‌ كافي‌» با سند متّصل‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ نقل‌ شده‌ است‌. و نيز گفته‌ است‌ كه‌: مولانا العارف‌ محمّد تقي‌ المجلسيّ الاصفهاني‌ در شرح‌ اين‌ خطبه‌ جزوه‌اي‌ نوشته‌ است‌ كه‌ توصيف‌ از عهدۀ تعريفش‌ خارج‌ است‌؛ غير از شروحي‌ كه‌ ديگران‌ كه‌ شارح‌ «اصول‌ كافي‌» هستند نوشته‌اند.

أقول‌: اين‌ حقير چنين‌ مي‌پندارد كه‌: اين‌ أعلام‌ و بزرگان‌، اين‌ خطبه‌ را غير از خطبۀ همّام‌ در «نهج‌ البلاغة‌» پنداشته‌، فلهذا اشاره‌اي‌ به‌ آن‌ ننموده‌اند. از جهت‌ آنكه‌ شايد خطبۀ «نهج‌» در صفت‌ متّقين‌ است‌ و اين‌ خطبه‌ در صفت‌ شيعيان‌ و مؤمنين‌، و از جهت‌ آنكه‌ عبارات‌ «نهج‌» از جهت‌ طرز اسلوب‌ ـ نه‌ از جهت‌ مفاد و مراد ـ بقدري‌ با اين‌ خطبۀ «مطالب‌ السّـئول‌» و «كافي‌» متفاوت‌ است‌، و اضافاتي‌ در اينها نيز ملاحظه‌ مي‌شود كه‌ يكي‌ دانستن‌ آنها را بعيد شمرده‌اند. ولي‌ از مجموع‌ قرائن‌ و شواهد بدست‌ مي‌آيد كه‌: يك‌ خطبه‌ بيش‌ نبوده‌ است‌؛ در بعضي‌ با عبارات‌ بليغۀ خود حضرت‌ و در بعضي‌ نقل‌ به‌ معني‌ گرديده‌است‌؛ و همّام‌ هم‌ يكي‌ بيشتر نبوده‌ است‌؛ با اين‌ خصوصيّات‌ و مشخّصاتي‌ كه‌ ذكر شد، و همان‌ همّام‌ بن‌ عبادة‌ بن‌ خثيم‌ است‌ نه‌ همّام‌ بن‌ شريح‌ بن‌ يزيد. و اين‌ وقعۀ بيهوشي‌ و مرگ‌ در جذبات‌ بارقۀ الهيّه‌ راجع‌ به‌ وي‌ بوده‌ است‌. رحمةُ اللَه‌ عليه‌ و رضوانُه‌ و أفضلُ تَحيّاتِه‌ و بَركاتُه‌، وَ نَسألُ اللهَ تعالي‌ أن‌ يُلحِقَنا بِهم‌ و أن‌ يَجعلَنا مِن‌ شيعةِ أميرِالمؤمنينَ المُخلصينَ الصّادقينَ؛ بمحمّدٍ و ءالِه‌ الطّاهرينَ.

[252] ـ «روضات‌ الجنّات‌» ج‌ ص‌ 132 و 133

[253] ـ همان‌ مصدر، ص‌ 133

[254] ـ «تذكرة‌ الاوليآء» ص‌ 111

[255] ـ آيۀ 24، از سورۀ 47: محمّد

[256] ـ آيات‌ 17 و 22 و 32 و 0 از سورۀ 54: القمر

[257] ـ آيۀ 41، از سورۀ 17: الإسرآء

[258] ـ آيات‌ 1 تا از سورۀ 73: المزّمّل‌

بازگشت به فهرست

دنباله متن