قرآن و اهل قرآن در آنزمان منفور و دور از انظار و مهجورند. و هر دو، رفيق طريق و مصاحب مشتركي هستند در راه واحدي كه ابداً كسي آنها را مأوي ندهد و در پناه خود در نياورد.
بنابراين، كتاب خدا و اهلش در آن زمان در ميان مردم هستند، وليكن در
ص 253
آن ميان نيستند؛ و با ايشان هستند با بدنهاي ظاهر و كالبد طبيعي، و با ايشان نيستند با دلهاي ملكوتي و قلوب نوراني. چرا كه ضلالت و گمراهي، با هدايت و راه يابي موافق در نميآيد اگر چه با هم جمع شوند. پس اين قوم در آنزمان بر دوري و جدائي از شريعت سيّد مختار و از عمل به قرآن، با همديگر اجتماع كنند؛ و از جماعت حقّ و گروه راستين جدا شوند و دوري گزينند. توگوئي ايشان پيشوايان و امامان كتاب خدا هستند كه آنرا تحت تأثير نظر و رأي خود ميگردانند، نه آنكه كتاب خدا امام و پيشواي آنها باشد و به آنها فرمان دهد و آنان از وي پيروي و تبعيّت نمايند.
و عليهذا در نزد آنان از قرآن هيچ نمانده است مگر نامي، و از قرآن نميشناسند مگر خطّي و كتابتي. و اينان همان كساني ميباشند كه صالحان را به انواع عقوبت عذاب ميكردند، و بدنهاي آنها را ميبريدند و اجسادشان را پس از مرگ مُثلَه مينمودند. و رويّۀ صدق و گفتار راست و درستي را كه صالحان داشتند، افتراء و دروغ بر خدا ميشمردند. و كارهاي نيك و پسنديدۀ صالحان را زشت و مكروه داشته، عقوبتِ بد و ناگوار براي آن مقرّر ميكردند.
و فقط هلاكت و نابودي و شقاوت افراديكه پيش از شما آمدهاند، بواسطۀ آرزوهاي دراز و غيبت و فراموشي اجلهاي ايشان بوده است؛ تا بجائي ميرسيد كه آن مرگي كه با ورود آن ديگر عذرخواهي قبول نميشود و توبه و انابه بكار نميآيد، و با حلول آن مصيبت شديدِ كوبنده و گدازنده و نقمت و پاداش مكروه و ناپسند حتمي ميباشد؛ بر آنان وارد شده و آن وعدۀ الهي صورت تحقّق به خود ميگيرد.
اي مردم! كسيكه از خداوند نصيحت و پند و موعظه بطلبد، و با عمل به آيات قرآن دنبال شفاي دردهاي خود باشد، موفّق و كامياب است. و كسيكه گفتار خدا را كه قرآن است دليل راه هدايت خود قرار دهد، به بهترين طريقهايكه
ص 254
استوارتر و متقنتر است راه خواهد يافت. آري، كسيكه همسايۀ خدا باشد در امان است؛ و كسيكه دشمن او باشد ترسان. و سزاوار نيست براي آن كس كه عظمت خدا را شناخته باشد، خود را عظيم بشمارد.
زيرا كه لازمۀ رفعت و بلندي مقامِ آنانكه عظمت و جلالت و بزرگي خدا را شناختهاند آنستكه: در برابر او خود را كوچك به شمار آرند، و تواضع و فروتني كنند، و سر بر خاك مذلّت بر سجده نهند. و وارستگي و سلامتي كساني كه به قدرت او پي بردهاند در آنستكه تسليم او شوند، و از در انقياد و اطاعت وارد شوند.
و بنابراين اي مردم! شما از حقّ مگريزيد مانند گريختن شخص سالم از آنكه به مرض جَرَب و گال و زخم مُسري بدن دچار است! و فرار مكنيد از حقّ مانند فرار آدم صحيح از بيمار مبتلا به امراض (مثل وَبا و طاعون و جُذام و غيرها).
و بدانيد اي جماعت مردم! شما راه رشد و تكامل را نخواهيد يافت مگ�� آنكه بشناسيد كساني را كه از اين راه سرباز زدند و ترك كمال نمودند. و به عهد و پيمان كتاب خدا نميتوانيد دست يابيد مگر آنكه بشناسيد كساني را كه آنرا شكستند و نقض ميثاق نمودند. و به كتاب خدا نميتوانيد چنگ زنيد و محكم آنرا بگيريد مگر آنكه بشناسيد كسانيكه آنرا به دور افكندند و از درجۀ اعتبار ساقط نمودند.
(زيرا كه معرفت به ترك عمل به قرآن، و عدم تعهّد به مواثيق آن، و عدم تمسّك به آن، و معرفت افرادي كه چنين بودند و چنان هستند؛ مستلزم معرفت عمل به قرآن و تعهّد به پيمان آن، و تمسّك به اوامر و نواهي آن است، و مستلزم معرفت به افرادي است كه داراي اين خصوصيّات هستند، مثل وجود اقدس أميرالمؤمنين عليه السّلام.)
ص 255
و عليهذا شما بايد قرآن را از اهلش بگيريد، و معاني و مفاد و تنزيل و تأويلش را از اهلش التماس نمائيد و طلب كنيد! زيرا ايشان حيات علم هستند و زندگي عرفان؛ و مرگ جهلند و انعدام ناداني و فقدان بصيرت.
آنان كساني هستند كه حكم استوار و قضا راستين و متقن آنها در امور، به شما خبر ميدهد از مقدار علمشان. و سكوت و آرامششان كشف ميكند از منطق و سخندانيشان. (زيرا سكوتشان مانند نطقشان بر اساس حكمت و مصلحت است.) و ظاهرشان حكايت مينمايد از باطنشان. (زيرا كه ظاهرشان در هيئت خاشعان و خاضعان است؛ و باطنشان مصفّاي به صفاي الهي، و پاكيزه به قدس و طهارت ملكوتي و جبروتي و لاهوتي است؛ و گفتهاند: الظّاهِرُ عِنْوانُ الْباطِن «ظاهر، آيه و حاكي و عنواني است از ذوالآيه و مَحكيّ و مُعَنوَن».)
آنان در دين مخالفتي ندارند، و اختلافي نيز در آن ندارند؛ بناءً عليهذا دين در ميان آنها شاهد و گواهي است راست و درست، و خموشي است گويا (در وقتيكه در امور خود بدان مراجعه دارند داراي نطق و بيان است، و در هنگام عدم مراجعه ساكت و صامت).»
چون أميرالمؤمنين عليه السّلام از جنگ صِفّين [224] مراجعت كرد، خطبهاي در عظمت كتاب خدا و لزوم تمسّك به آل بيت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم ايراد نمود. در اين خطبه بعد از حمد و سپاس بر پروردگار بيقياس و شهادت بر توحيد محض ميگويد:
ص 256
وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ؛ أَرْسَلَهُ بِالدِّينِ الْمَشْهُورِ، وَ الْعَلَمِ الْمَأْثُورِ، وَ الْكِتَابِ الْمَسْطُورِ، وَ النُّورِ السَّاطِعِ، وَ الضِّيَآءِ اللا مِعِ، وَ الامْرِ الصَّادِعِ؛ إزَاحَةً لِلشُّبُهَاتِ، وَ احْتِجَاجًا بِالْبَيِّنَاتِ، وَ تَحْذِيرًا بِالآيَاتِ، وَ تَخْوِيفًا بِالْمَثُلا تِ.
وَ النَّاسُ فِي فِتَنٍ انْجَذَمَ فِيهَا حَبْلُ الدِّينِ، وَ تَزَعْزَعَتْ سَوَارِي الْيَقِينِ، وَ اخْتَلَفَ النَّجْرُ، وَ تَشَتَّتَ الامْرُ، وَ ضَاقَ الْمَخْرَجُ، وَ عَمِيَ الْمَصْدَرُ.
فَالْهُدَي خَامِلٌ، وَ الْعَمَي شَامِلٌ. عُصِيَ الرَّحْمَنُ، وَ نُصِرَ الشَّيْطَانُ، وَ خُذِلَ الإيمَانُ؛ فَانْهَارَتْ دَعَآئِمُهُ، وَ تَنَكَّرَتْ مَعَالِمُهُ، وَ دَرَسَتْ سُبُلُهُ، وَ عَفَتْ شُرُكُهُ.
أَطَاعُوا الشَّيْطَانَ فَسَلَكُوا مَسَالِكَهُ، وَ وَرَدُوا مَنَاهِلَهُ. بِهِمْ سَارَتْ أَعْلا مُهُ، وَ قَامَ لِوَآؤُهُ؛ فِي فِتَنٍ دَاسَتْهُمْ بِأَخْفَافِهَا، وَ وَطِئَتْهُمْ بِأَظْلا فِهَا، وَ قَامَتْ عَلَي سَنَابِكِهَا.
فَهُمْ فِيهَا تَآئِهُونَ حَآئِرُونَ جَاهِلُونَ مَفْتُونُونَ، فِي خَيْرِدَارٍ وَ شَرِّ جِيرَانٍ. نَوْمُهُمْ سُهُودٌ، وَ كُحْلُهُمْ دُمُوعٌ. بِأَرْضٍ عَالِمُهَا مُلْجَمٌ، وَ جَاهِلُهَا مُكَرَّمٌ.
«وَ مِنْهَا يَعْنِي ءَالَ النَّبِيِّ عَلَيْهِ الصَّلَوةُ وَ السَّلَامُ»:
مَوْضِعُ سِرِّهِ، وَ لَجَأُ أَمْرِهِ، وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ، وَ مَوْئِلُ حِكَمِهِ، وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ، وَ جِبَالُ دِينِهِ. بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَآءَ ظَهْرِهِ، وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فَرَآئِصِهِ ـ الخطبةَ.[225]
ص 257
«و شهادت ميدهم بر آنكه محمّد بندۀ اوست و فرستادۀ پيامآور او، كه او را با دين ظاهر و معروف، و با نشانۀ منقول كه شريعت اوست، و با كتاب نوشتهشده كه قرآن اوست، و با نور بلند و عالي، و با روشني درخشان، و با امر آشكارا و هويدا به سوي مردم ارسال داشت؛ بجهت آنكه شبهات را زائل كند، و با بيّنات و ادلّۀ واضحه استدلال و استشهاد نمايد، و به آيات و علائم خوف و غضب خداوندي كه نتيجۀ سوء عاقبت مردمان متمرّد است بترساند، و با انحاء عقوبتهاي حضرت سبحان مردم را در دهشت افكند.
ارسال اين پيامبر عزيز با اين كتاب مبين، هنگامي بود كه: مردم در فتنهها و بلاها و ابتلائاتي فرو رفته بودند كه ريسمان دين و شريعت گسيخته بود، و ستونها و پايههاي يقين متزلزل گرديده بود، و در اصول و مرجع رويدادها و رويآوريهاي مردم اختلاف و دگرگوني پيدا شده بود، و امر ولايت و سرپرستي دچار تشتّت و تفرّق گرديده بود، و در تنگناي خروج كسي را توان خلاصي نبود. و در ابهام و ايهام محلّ صدور فكر و انديشه، كوري و نابينائي و جهالت نشسته بود.
و با اين كيفيّت و وضعيّت، هدايت و راه آن و چراغ و مشعلش ساكن و ساكت و خاموش بود؛ و ضلالت و گمرهي و نابينائيِ دل و فقدان بصيرت قلب عموميّت داشته، همه كس را در همه جا گرفته بود. خداوند رحمن و اوامر حيات بخشش متروك و مطرود، و مخالفت ميشد. و شيطان رجيم لعين و وسوسههاي مرگبارش مورد استقبال و ياري و همراهي قرار ميگرفت. و ايمان و يقين و دين و شريعت مخذول شده، يكي از پسِ ديگري ستونهايش فروميريخت، و علائم و آثارش فراموش شده، به بوتۀ ناشناسائي سپرده ميشد، و راههايش كهنه و خراب ميشد، و طرق و سبلش دستخوش اندراس و فرسودگي ميگشت.
ص 258
در آن زمان بود كه يكسره از شيطان اطاعت مينمودند، و در راهها و طرق قراردادي وي قدم برداشته و براي وصول به منويّات و نيّات فاسدۀ او گام ميزدند، و در آبشخوارهاي آلوده و عَفِن وي وارد ميگشتند.
آري، بواسطۀ همين مردم با اين خوي و اخلاق بود كه پرچمهاي فتح و پيروزي�� شيطان در حركت بود و از جائي به جائي روان ميشد، و در اثر همين مردم بود كه لواي او پيوسته برافراشته بود و هيچگاه فرو نميخسبيد؛ در ميان فتنهها و آشوبها و هزاهزي كه آنها را در زير گامهاي خود لِه كرده بود، و با سُمهاي خود همه را لگدكوب نموده، و اينك آن فتنه و آشوب مظفّرانه بر نوك سمّ جلوي خود ايستاده، و خلق مردۀ ماليده و در زير سمّ خرد شده و در هلاكت افتاده را مينگريست.
اين مردم در آن فتنهها و ابتلائات، متحيّر و سرگشته و حيرت زده و سرگردان، و در كمال ناداني و جهالت و عدم بصيرت، بلا ديده و آسيب زده و فتنه ديده؛ در بهترين خانهها كه مكّۀ مكرّمه باشد، و با بدترين همسايگان كه كفّار قريش بودند بسر ميبردند، در حاليكه خواب و راحتشان بيداري، و سرمۀ ديدگانشان اشكهايشان بود؛ در آن سرزمين كه عالِمش لجام زده، مهجور، غريب، ساكت و خامل؛ و جاهلش عزيز، مُكَرَّم و داراي جلالت و تكريم بود.
«و از جملۀ اين خطبه است در حاليكه مقصود حضرت آل پيغمبر صلّيالله عليه و آله و سلّم ميباشد»:
آل محمّد محلّ اسرار خداوند، و ملجأ و پناه امر او، و ظرف و صندوق علم او، و مرجع و محلّ بازگشت حكمتهاي او، و كهفها و غارهاي حفظ و حراست كتابهاي او (از قرآن و سائر كتب آسماني) و كوههاي استوار و برافراشتۀ دين او هستند؛ كه بواسطۀ آنها خداوند دين خود را از كجي راست ميكند، و
ص 259
انحناي پشت آنرا كه در اثر انحراف متعدّيان و متجاوزان پديد آمده است بواسطۀ ايشان راست و مستقيم و استوار ميدارد، و لرزش و ارتعاش بندبند دين خود را كه در اثر وسوسۀ شياطين انسي و جنّي و شبهات بد دِلان پديد آمدهاست بواسطۀ ايشان از بين ميبرد و مبدّل به استحكام و اتقان مينمايد.»
از آنچه بيان شد روشن شد كه: قرآن كريم براي رشد و تكميل نفوس است، و در صورتي اين وظيفه را ايفا ميكند كه آياتش را بر معني و محمل ديگري حمل نكنند، و همان مراد را از آن برداشت كنند، وگر نه نتيجه به عكس ميدهد كه: وَ لَا يَزِيدُ الظَّـٰـلِمِينَ إِلَّا خَسَارًا.[226]
«قرآن بر ستمگران چيزي نميافزايد مگر زيان و خسران.»
رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم چون قرآن ميخواند، كأنّهُ با قرآن عشق بازي ميكرد. چنان اين آيات در روح او مينشست، و چنان به وَجد و سرور و يا به حزن و اندوه فرو ميرفت كه گوئي يكايك از اين معاني صورت فعليّۀ خارجيّه پيدا كرده و در برابر ديدگانش تجسّم يافته است. ياد قرآن، ذكر قرآن، قرائت قرآن، استماع قرآن، از هر لذّتي براي وي روحافزاتر و مسرّتآميزتر بود. [227]
ص 260
حضرت علاّمۀ استاد قَدَّس اللهُ سِرَّه در باب سُنَن آنحضرت بياننمودهاند كه:
180 ـ و از آداب آنحضرت صلّي الله عليه و آله و سلّم در قرائت قرآن و دعا چنانكه در «مجالس» شيخ طوسي رحمة الله عليه با إسنادش از أبوالدّنيا از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت شده است، اينست كه:
كَانَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ لَا يُحْجِزُهُ عَنْ قِرَآءَةِ الْقُرْءَانِ إلَّا الْجَنَابَةُ.
«هيچ امري مانع از قرائت قرآن براي رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم نميشد مگر جنابت.»
181 ـ و در «مجمع البيان» از اُمّ سلمه روايت است كه:
كَانَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ يُقَطِّعُ قِرَآءَتَهُ ءَايَةً ءَايَةً.
«عادت رسول خدا اين بود كه قرآن را كه تلاوت مينمود، در انتهاي هرآيه وقف ميكرد؛ و آيه را به آيۀ بعد متّصل نمينمود.» [228]
ص 261
182 ـ و در «تفسير أبوالفتوح» است كه: كَانَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَسَلَّمَ [ لَا يَرْقَدُ حَتَّي يَقْرَأَ الْمُسَبِّحَاتِ؛ وَ يَقُولُ: فِي هَذِهِ السُّوَرِ ءَايَةٌ هِيَ أَفْضَلُ مِنْ أَلْفِ ءَايَةٍ. قَالُوا: وَ مَا الْمُسَبِّحَاتُ؟
قَالَ: سُورَةُ الْحَدِيدِ وَ الْحَشْرِ وَ الصَّفِّ وَ الْجُمُعَةِ وَ التَّغَابُنِ.
«عادت رسول الله صلّي الله عليه و ءاله و سلّم اين بود كه به خواب نميرفت تا اينكه مُسبِّحات را ميخواند، و ميگفت: در اين سورهها آيهاي است كه از هزار آيه افضل است. گفتند: مسبّحات كدام است؟
ص 262
رسول خدا گفت: سورۀ حديد، و حَشر، و صفّ، و جمُعه، و تغابن.»
من ميگويم: در تفسير «مجمع البيان» اين معني را از عِرْباض بن ساريۀ روايت نموده است. [229]
183 ـ و در كتاب «دُرَرُ اللآلي» ابن أبي جمهور احسائي از جابر روايت نمودهاست كه: قَالَ: كَانَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ لَا يَنَامُ حَتَّي يَقْرَأَ تَبَارَكَ وَ الٓمٓ التَّنْزِيلَ. [230]
«گفت: عادت رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم اين بود كه نميخوابيد تا اينكه سورۀ تبارك، و سورۀ الٓمٓ سجده را تلاوت ميكرد.»
184 ـ و در «مجمع البيان» وارد است: از عليّ بن أبي طالب عليه السّلام مروي است كه: قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [ يُحِبُّ هَذِهِ السُّورَةَ: سَبِّـحِ اسْمَ رَبِّكَ الاعْلَي. وَ أَوَّلُ مَنْ قَالَ «سُبْحَانَ رَبِّيَ الاعْلَي» مِيكَآئِيلُ.
«گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم حالش اين بود كه اين سوره را دوست ميداشت: سَبِّـحِ اسْمَ رَبِّكَ الاعْلَي. و اوّلين كسي كه سبحان
ص 263
ربّي الاعلي را گفت، ميكائيل بود.»
من ميگويم: اوّل اين حديث را در «بحارالانوار» از تفسير «الدّرّ المنثور» روايت كرده است. و در اينجا احاديث ديگري نيز وارد است كه گفتار آنحضرت را در وقت تلاوت قرآن، و يا در هنگام قرائت سورهاي و يا آيهاي مخصوص بيان ميكند، هر كس ميخواهد بداند بايد به محلّ خود مراجعه نمايد.
و از حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم خطبهها و بيانهائي وارد است كه در آنها مردم را در تمسّك به قرآن و تدبّر در آن ترغيب و تحريص ميكند، و در هدايت جوئي در سايۀ آن و استضائه و استناره به نور آن تشويق و تحريض مينمايد.
و خود آنحضرت در آنچه را كه دعوت ميكرد به سوي كمال و عمل به آن، از همۀ مردم سزاوارتر بود كه بدانها عمل كند و پاي بند باشد؛ و از جميع مردم سرعتش و سبقتش به سوي هر خيري بيشتر بود. و در روايت مشهوره آمده است كه گفت:
شَيَّبَتْنِي سُورَةُ هُودٍ. [231]
ص 264
«سورۀ هود مرا پير كرد، و موي سر و رخسارم را سپيد گردانيد.»
و از ابن مسعود روايت است كه گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم به من امر نمود تا مقداري از قرآن براي او بخوانم. من شروع كردم به قرائت سورۀ يونس، تا اينكه به اين آيه رسيدم:
وَ رُدُّوٓا إِلَي اللَهِ مَوْلَیٰهُمُ الْحَقِّ ـ الآية. [232]
ص 265
«و به سوي الله كه مولاي حقّ ايشانست، بازگشت داده شدند.»
چون نظر به آنحضرت كردم، ديدم اشك در دو چشم مباركش حلقه زده است. [233]
و بر اين اساس است كه كليني از عليّ بن إبراهيم از پدرش از نَوفَلي از سَكوني از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده است:
حَمَلَةُ الْقُرْءَانِ عُرَفَآءُ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَ الْمُجْتَهِدُونَ قُوَّادُ أَهْلِ الْجَنَّةِ، وَالرُّسُلُ سَادَةُ أَهْلِ الْجَنَّةِ[234].
«حاملين قرآن (آنانكه آنرا حفظ ميكنند و تفسير و تأويلش را ميدانند، و از شأن نزول و موارد و مصاديق انطباقيّۀ آن مطّلعند، يعني خود بدان عالمند و عاملند) عرفاي اهل بهشتند، و مجتهدين (آنانكه در ارشاد مردم و ترويج حقّ، نهايت كوشش را مينمايند) جلوداران و پيشداران اهل بهشتند، و پيامبران سيّد و سالار اهل بهشتند.»
و نيز كلينيّ از عليّ بن إبراهيم، از پدرش، از قاسم بن محمّد، از سليمان ابن داود مِنْقَري، از حفص روايت كرده است كه گفت: از حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام شنيدم به مردي ميگفت: آيا دوست داري در دنيا باقي بماني؟! گفت: آري! حضرت فرمود: چرا؟! گفت: به جهت خواندن سورۀ قُلْ هُوَ اللَهُ أَحَدٌ.
حضرت در پاسخ وي هيچ نگفتند؛ پس از يكساعت به حفص گفتند:
ص 266
يَا حَفْصُ! مَنْ مَاتَ مِنْ أَوْلِيَآئِنَا وَ شِيعَتِنَا وَ لَمْ يُحْسِنِ الْقُرْءَانَ، عُلِّمَ فِي قَبْرِهِ لِيَرْفَعَ اللَهُ بِهِ مِنْ دَرَجَتِهِ؛ فَإنَّ دَرَجَاتِ الْجَنَّةِ عَلَي قَدْرِ ءَايَاتِ الْقُرْءَانِ؛ يُقَالُ لَهُ: اقْرَأْ وَ ارْقَ! فَيَقْرَأُ ثُمَّ يَرْقَي.
«اي حفص! هر كس از مواليان ما و از شيعيان ما بميرد و قرآن را نتواند بخواند، در ميان قبرش به او ياد ميدهند، تا بدينوسيله خداوند درجه و منزلۀ او را بالا برد؛ چون درجات بهشت به اندازۀ آيات قرآن است؛ به مؤمن گفتهميشود: بخوان و بالا برو! مؤمن ميخواند و سپس بالا ميرود.»
حفص ميگويد: فَمَا رَأَيْتُ أَحَدًا أَشَدَّ خَوْفًا عَلَي نَفْسِهِ مِنْ مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍ عَلَيْهِمَا السَّلا مُ وَ لَا أَرْجَأَ النَّاسِ مِنْهُ. وَ كَانَتْ قِرَآءَتُهُ حُزْنًا. فَإذَا قَرَأَ فَكَأَنَّهُ يُخَاطِبُ إنْسَانًا. [235]
«من در ميان مردم هيچكس را نديدم كه خوفش از خدا بر نفسش، و نيز اميدش به خدا از موسي بن جعفر عليهما السّلام شديدتر و بيشتر باشد. قرآن را كه تلاوت مينمود، با حال حزن و اندوه ميخواند. و چنان غرق توجّه ذات اقدس ذوالجلال بود كه گوئي با انساني مخاطبه و گفتگو دارد.»
و نيز كُليني با سند متّصل خود از زُهْرِيّ روايت كرده است كه گفت: حضرت عليّ بن الحسين عليهما السّلام گفتند:
لَوْ مَاتَ مَنْ بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ لَمَا اسْتَوْحَشْتُ؛ بَعْدَ أَنْ يَكُونَ القُرْءَانُ مَعِي.
وَ كَانَ عَلَيْهِ السَّلا مُ إذَا قَرَأَ «مَـٰـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ» يُكَرِّرُهَا حَتَّي كَادَ أَنْ يَمُوتَ. [236]
«اگر تمام مردم جهان از مشرق تا به مغرب بميرند و من تك و تنها بمانم
ص 267
ابداً وحشتي نميكنم؛ با وجود آنكه قرآن با من است.
و چون آنحضرت آيۀ مَـلِكِ يَوْمِ الدِّينِ را ميخواند، آنقدر تكرار مينمود تا اينكه نزديك بود جان دهد.»
و ايضاً كليني با سند متّصل خود از حضرت أبي الحسن موسي بن جعفر عليهما السّلام آورده است كه: چون نوفلي در محضرش سخن از صوت به ميان آورد، فرمودند:
إنَّ عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا السَّلا مُ كَانَ يَقْرَأُ فَرُبَّمَا مَرَّ بِهِ الْمَآرُّ فَصَعِقَ مِنْ حُسْنِ صَوْتِهِ. وَ إنَّ الإمَامَ لَوْ أَظْهَرَ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا لَمَا احْتَمَلَهُ النَّاسُ مِنْ حُسْنِهِ.
قُلْتُ: وَ لَمْ يَكُنْ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ يُصَلِّي بِالنَّاسِ وَ يَرْفَعُ صَوْتَهُ بِالْقُرْءَانِ؟! فَقَالَ: إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ كَانَ يُحَمِّلُ النَّاسَ مِنْ خَلْفِهِ مَا يُطِيقُونَ. [237]
«حضرت امام زين العابدين عليه السّلام در وقتي كه مشغول خواندن قرآن ميشدند، از زيبائي و حسن صداي او چه بسا عابري كه از آنجا ميگذشت مدهوش ميشد. اگر امام مقدار كمي از آن حسن و نيكوئي صوت خود را ظاهر نمايد، از شدّت دلربائي و دلبري، مردم طاقت شنيدن ندارند.
گفتم: مگر رسول خدا با مردم نماز نميگذاشت، و صداي خود را به خواندن قرآن بلند نميكرد؟!
حضرت گفتند: رسول خدا صلّي الله عليه و ءاله و سلّم بقدر طاقت و قدرت مردم پشت سر خود، بر آنها تحميل ميكرد.»
و ايضاً كليني با سند متّصل خود از حضرت صادق عليه السّلام
ص 268
روايتكرده است كه: قَالَ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِ أحْسَنَ النَّاسِ صَوْتًا بِالْقُرْءَانِ؛ وَ كَانَ السَّقَّآءُونَ يَمُرُّونَ فَيَقِفُونَ بِبَابِهِ يَسْمَعُونَ قِرَآءَتَهُ. وَ كَانَ أَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلا مُ أَحْسَنَ النَّاسِ صَوْتًا. [238]
«حضرت سجّاد عليه السّلام از بهترين خوشصداها در قرائت قرآن بودهاند؛ و عادت سقّاهاي مدينه اين بود كه چون با مشكهاي پرآب و سنگين خود عبور ميكردند، درِ خانۀ آنحضرت توقّف ميكردند و قرائتش را ميشنيدند. و حضرت باقر عليه السّلام از جهت صدا بهترين خوشصداها بودند.»
قرآن حضرت امام زين العابدين عليه السّلام، و شرح حالات او، و بيهوشي و حال تحيّر و فنائي كه در وقت تلاوت قرآن به وي دست ميداد عجيب است. او با چه نظري، و با چه ديدهاي تلاوت آنرا مينموده است؟ و با كدام جهت از جهات آن مواجه بوده است؟ اگر كسي بخواهد كاملاً اطّلاع كامل پيدا كند، دعاي آنحضرت را در هنگام ختم قرآن كه در صحيفۀ آنحضرت است بخواند و تدبّر و تأمّل نمايد، تا ابعاد وسيع و جهات كثيرهاي كه از هر جانب در حال خواندن قرآن نظر اقدس او را بدان جلب مينموده است دريابد [239]. ما اينك
ص 269
در اينجا به ذكر چند فقره از اين دعاي كريم و مبارك اكتفا مينمائيم، و مطالعهكنندگان را به اصل اين صحيفۀ قدسيّه حواله ميدهيم، تا از دعاي ختم قرآن، و سائر ادعيۀ رشيقۀ آن في ءانآ لَيلِهم، و أطرافِ نَهارِهم بهرمند شوند:
اللَهُمَّ إنَّكَ أَعَنْتَنِي عَلَي خَتْمِ كِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَهُ نُورًا، وَ جَعَلْتَهُ مُهَيْمِنًا عَلَي كُلِّ كِتَابٍ أَنْزَلْتَهُ، وَ فَضَّلْتَهُ عَلَي كُلِّ حَدِيثٍ قَصَصْتَهُ، وَ فُرْقَانًا فَرَقْتَ بِهِ بَيْنَ حَلا لِكَ وَ حَرَامِكَ، وَ قُرْءَانًا أَعْرَبْتَ بِهِ عَنْ شَرَآئِعِ أَحْكَامِكَ، وَ كِتَابًا فَصَّلْتَهُ لِعِبَادِكَ تَفْصِيلا ، وَ وَحْيًا أَنْزَلْتَهُ عَلَي نَبِيِّكَ مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُكَ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ تَنْزِيلا ، وَ جَعَلْتَهُ نُورًا نَهْتَدِي مِنْ ظُلَمِ الضَّلا لَةِ وَ الْجَهَالَةِ بِاتِّبَاعِهِ، وَ شِفَآءً لِمَنْ أَنْصَتَ بِفَهْمِ التَّصْدِيقِ إلَي اسْتِمَاعِهِ، وَ مِيزَانَ قِسْطٍ لَا يَحِيفُ عَنِ الْحَقِّ لِسَانُهُ، وَ نُورَ هُدًي لَايَطْفَأُ عَنِ الشَّاهِدِينَ بُرْهَانُهُ، وَ عَلَمَ نَجَاةٍ لَا يَضِلُّ مَنْ أَمَّ قَصْدَ سُنَّتِهِ، وَ لَا تَنَالُ أَيْدِي الْهَلَكَاتِ مَنْ تَعَلَّقَ بِعُرْوَةِ عِصْمَتِهِ.
«بار پروردگار من! تو به من توفيق دادي كه تلاوت كتابت را كه آنرا نوري رخشان نازل فرمودي به پايان برم. آن كتابي كه آنرا بر تمام كتبي كه فروفرستادي گواه و شاهد و غالب قرار دادي، و بر هر گفتاري كه براي بندگانت گفتي، برتري و فضيلت بخشيدي! و او را فرقان (فارق بين حقّ و باطل) قرار دادي، تا بدان در ميان حلالت و حرامت جدائي افكني.
و آنرا قرآن (قابل قرائت و خواندن) نمودي كه در آن از آبشخوارهاي احكام و معادن قوانين و دستورات خودت پرده برداشتي. و كتابي (نوشته و مكتوب) كردي كه آنرا براي بندگانت بطور مفصّل، مشروح نمودي. و وحيي (الهام از عالَم غيب) نمودي كه آنرا بر پيغمبرت محمّد صلواتك عليه و آله
ص 270
بتدريج فرو فرستادي. و نوري قرار دادي كه به سبب آن، ما از تاريكيهاي ضلالت و جهالت در اثر پيروي و تبعيّت بتوانيم هدايت شويم. و شفاي درد كسي نمودي كه از روي انديشه و تأمّل بدان گوش فرا دهد و با تصديق آنرا بشنود. و آنرا ترازوي قسط و دادي كردي كه زبانه و شاهين آن از حقّ به باطل نميگرايد و به افراط و تفريط و چپ و راست ميل نميكند. و نور و چراغ هدايتي كردي كه فروغش و دلالتش از نظر بينندگان خاموش نميشود. و پرچم نجات و رستگارياي نمودي كه هر كس قصد پيروي از آن نهج و منهج كند گم و گمراه نميگردد. و كسي كه چنگ در دستاويز حفظ و مصونيّت و عصمت آن بزند و خود را بدان آويزان كند، دستهاي هلاكت از گوشه و كنار و از پائين به قامت رسا و والاي او نميرسد، و توان آنرا ندارد تا او را دريابد و در مهلكه غوطهورش نمايد.»
اللَهُمَّ فَإذَا أَفَدْتَنَا الْمَعُونَةَ عَلَي تِلَاوَتِهِ، وَ سَهَّلْتَ جَوَاسِيَ أَلْسِنَتِنَا بِحُسْنِ عِبَارَتِهِ؛ فَاجْعَلْنَا مِمَّنْ يَرْعَاهُ حَقَّ رِعَايَتِهِ، وَ يَدِينُ لَكَ بِاعْتِقَادِ التَّسْلِيمِ لِمُحْكَمِ ءَايَاتِهِ، وَ يَفْزَعُ إلَي الإقْرَارِ بِمُتَشَابِهِهِ وَ مُوضَحَاتِ بَيِّنَاتِهِ.
«بار پروردگارا! هم اكنون كه توفيق تلاوتش را به ما عنايت كردي، و خشونت زبان ما را به نيكوئي و لطف عباراتش سهل و آسان نمودي؛ اينك از تو تقاضا داريم تا ما را از زمرۀ آن گروهي قرار دهي كه آنرا آنطور كه بايد و شايد رعايت كرده و مُنقاد امر تو شدند، و از روي اعتقاد و يقين جازم، آيات محكم تو را پذيرفتند و گردن نهادند، و به اقرار و اعتراف به رجوع متشابهات به اصول روشن و بيّنات آشكارا پناه برده، در اين امر تخطّي و تجاوز ننمودند.» ـ تا آنكه عرضه ميدارد:
اللَهُمَّ وَ كَمَا نَصَبْتَ بِهِ مُحَمَّدًا عَلَمًا لِلدَّلَالَةِ عَلَيْكَ، وَ أَنْهَجْتَ بِـَالِهِ سُبُلَ الرِّضَا إلَيْكَ؛ فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلِ الْقُرْءَانَ وَسِيلَةً
ص 271
لَنَا إلَي أَشْرَفِ مَنَازِلِ الْكَرَامَةِ، وَ سُلَّمًا نَعْرُجُ فِيهِ إلَي مَحَلِّ السَّلا مَةِ، وَ سَبَبًا نُجْزَي بِهِ النَّجَاةَ فِي عَرْصَةِ الْقِيَـٰـمَةِ، وَ ذَرِيعَةً نَقْدَمُ بِهَا عَلَي نَعِيمِ دَارِ الْمُقَامَةِ.
«بار پروردگارا! همانطور كه بواسطۀ قرآن، محمّد را پرچم هدايت داشتي، و وي را برافراشتي تا بسوي تو خلقان را دلالت كند، و خاندان و اهل بيت او را در راه و روش نيكو و پسنديده و مورد رضا و امضاي خودت وارد ساختي؛ پس بر محمّد و آل محمّد درود بفرست، و قرآن را براي ما وسيله و دستاويزي كن تا با آن به عاليترين منازل مَجد و آقائي و بزرگواري و كرامت نائلآئيم، و نردباني قرار ده تا با طيّ پلّهها و معارج آن بتوانيم بسوي عالم سلامت و امن مطلق بالا رويم، و وسيله و سببي گردان تا به پاداش عمل به آن، در عرصات قيامت و موقف عدل، حائز نجات و رستگاري شويم، و ذريعه و علّتي بنما تا بواسطۀ آن در نعمتهاي دار الخُلد و نعيم ابدي و جاويدانت داخل گرديم.» ـ تا آنكه عرضه ميدارد:
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ، وَ أَدِمْ بِالْقُرْءَانِ صَلا حَ ظَاهِرِنَا، وَ احْجُبْ بِهِ خَطَرَاتِ الْوَسَاوِسِ عَنْ صِحَّةِ ضَمَآئِرِنَا، وَ اغْسِلْ بِهِ دَرَنَ قُلُوبِنَا وَ عَلا ٓئِقَ أَوْزَارِنَا، وَ اجْمَعْ بِهِ مُنْتَشَرَ أُمُورِنَا، وَ أَرْوِ بِهِ فِي مَوْقِفِ الْعَرْضِ عَلَيْكَ ظَمَأَ هَوَاجِرِنَا، وَاكْسُنَا بِهِ حُلَلَ الامَانِ يَوْمَ الْفَزَعِ الاكْبَرِ فِي نُشُورِنَا.[240]
ص 272
«بار پروردگارا! بر محمّد و آل او درود فرست! و ظاهر ما را به قرآن آراسته فرما، و خطرات شيطاني و وساوس نفساني را به بركت قرآن از لوح دلهاي ما دور كن، و چركهاي دلها و آلودگيهاي علائق بارهاي سنگيني كه از
ص 273
آرزوها و خطرات و انديشههاي باطل بر ما نشسته است با قرآن شستشو كن، و تفرّق در امور و تشتّت و دگرگوني و پريشاني كارهاي ما را با قرآن سامان ده، و سوز عطش و تشنگي قلوب ما را در روز آتشين قيامت و موقف عَرض در پيشگاه مقدّست با آب سرد و گواراي قرآن فرونشان، و در روز بزرگترين ترس و دهشت كه روز نشور ماست، با جامههاي امان و خلعتهاي سلامت و امنيّت بواسطۀ قرآن ما را بپوشان و به لباس قرآن مُخَلَّع فرما!»
پاورقي
[224] ـ شيخ محمّد عبده در تعليقۀ «نهج البلاغة» در خطبۀ 2، راجع به تفسير اين كلمه گويد: صِفِّين بر وزن سِجّين، در نزد جغرافيّون محلّهايست از بلاد جزيره (ما بين فرات و دجله) و مورّخين عرب آنرا از بلاد سوريه ميدانند. و امروز از ولايت حلب شهباء كه از مناطق سوريا است محسوب ميشود. و در «أقرب الموارد» گويد: الشَّهْباء: لقب شهر حلب است بجهت سپيدي سنگهاي آن.
[225] «نهج البلاغة» خطبۀ دوّم؛ و از طبع مصر با تعليقۀ شيخ محمّد عبده: ج 1، ص 27 تا ص 0 3
[226] ـ آيۀ 82، از سورۀ 17: الإسرآء:
وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْءَانِ مَا هُوَ شِفَآءٌ وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِينَ وَ لَا يَزِيدُ الظَّـٰلِمِينَ إِلَّا خَسَارًا. «و ما از قرآن نازل ميكنيم چيزهائي را كه براي مؤمنين شفا و رحمت است؛ و بر ستمگران چيزي را اضافه نميكند مگر زيان و خسارت.»
[227] ـ آية الله سيّد عبدالحسين شرف الدّين در كتاب «أبوهريرة» طبع سوّم نجف، ص 93 آورده است كه: و سُئلتْ عآئشةُ عَن خُلْق النّبيّ صلّي الله عَليه و ءَاله فقالتْ: هل قَرأتَ القرءَانَ؟! قال: نَعم. قالتْ: خلقُه القرءانُ. «و از عائشه، از اخلاق پيغمبر اكرم پرسيدند، گفت: آيا قرآن خواندهاي؟! گفت: آري. گفت: اخلاق او قرآن است.» در اينجا سيّد شرفالدّين گويد:
قلتُ: يا لَها كلِمةً تدلّ علي بَلاغتها و مَعرفتِها بِكُنه أخلاقِه صلّي الله عَليه و ءَاله، و لا غَرْوَ؛ فَقد رأتْهُ و القُرءَانُ نُصبُ عَينَيْه، يَهتدي بِهَدْيِه و يَستضيٓءُ بِنور عِلْمه، مُتعبّدًا بِأوامره و زَواجره، مُتأدّبًا بِئادابِه، مَطبوعًا علي حِكمته، يَتبَع أثَرَه، و يَقتفي سُوَرَه.
[228] ـ ابن كثير دِمَشقي در كتاب «البداية و النّهاية» ج 7، ص 162 در ضمن ترجمۀ احوال عبدالله بن مسعود آورده است كه: رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم روزي به او گفتند: إقْرَأْ عَلَيَّ. «براي من قرآن بخوان.» من گفتم: أَقْرَأُ عَلَيْكَ، وَ عَلَيْكَ اُنْزِلَ؟! «آيا من قرآن را بر تو بخوانم در حاليكه قرآن بر تو نازل شده است؟!» حضرت فرمود: إنّي اُحِبُّ أنْ أسْمَعَهُ مِنْ غَيْري! «من دوست دارم قرآن را از غير خودم بشنوم!» ابن مسعود شروع كرد به خواندن قرآن از اوّل سورۀ نساء تا اين آيه: فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بكَ عَلَي' هَـٰٓؤُلآءِ شَهِيدًا. «در چه حال هستي اي پيغمبر در وقتي كه ما در روز قيامت از هر امّتي يك گواه و شاهد بر اعمالشان بياوريم؛ و تو را شاهد و گواه بر اعمال آن گواهان قرار دهيم؟!» در اينجا پيغمبر صلّي الله عليه و آله و سلّم گريه كردند و فرمودند: حَسْبُكَ! «ديگر كافي است!»
غزالي در «إحيآء العلوم» ج 2، ص 261 اين خبر را نقل ميكند و به دنبال آن ميگويد: و در روايتي است كه حضرت اين آيه را خواندند، و يا در نزد آنحضرت خوانده شد: إِنَّ لَدَيْنَآ أَنكَالاً وَ جَحِيمًا * وَ طَعَامًا ذَا غُصَّةٍ وَ عَذَابًا أَلِيمًا «حقّاً و تحقيقاً در نزد ما غُلّها و قيدهاي شديدي است، و آتشهاي فروزان در جَوّ كه بسيار شعلهور و گدازنده است، و غذائي است كه گلوگير شود و راه نفَس را ببندد، و عذابي است دردناك.» آنحضرت بيهوش شدند. در روايتي است كه چون آنحضرت اين آيه را خواندند: إِن تُعَذِّبْهُمْ فَإِنَّهُمْ عِبَادُكَ «اگر آنها را عذاب كني آنان بندگان تو هستند.» گريه كردند. و عادت حضرت چنين بود كه چون به آيهاي ميرسيدند كه در آن رحمت بود، دعا ميكردند و مستبشر ميشدند. و استبشار، خوشحالي و مسرّت و حالت وجدي است كه خداوند تعالي در قرآن بر صاحبان آن ثنا گفته است، و فرموده است: وَ إِذَا سَمِعُوا مَآ أُنزِلَ إِلَي الرَّسُولِ تَرَي'ٓ أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُوا مِنَ الْحَقِّ. «و زمانيكه بشنوند آنچه را كه به سوي اين پيامبر نازل شده است، ميبيني كه چشمهايشان در اثر معرفتي كه از حقّ پيدا نمودهاند، از اشك جاري است.» و روايت شدهاست كه رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم كانَ يُصَلّي وَ لِصَدْرِهِ أزيزٌ كَأزيزِ الْمِرْجَلِ. «چون نماز ميخواند، سينهاش مانند صداي غلَيان ديگ صدا ميكرد.»
[229] ـ كليني در «اصول كافي» باب فضل القرءَان، ج 2، ص 0 62 با سند متّصل خود از جابر روايت كرده است كه گفت: شنيدم حضرت باقر عليه السّلام ميگفت: مَنْ قَرَأَ الْمُسَبِّحَاتِ كُلَّهَا قَبْلَ أَنْ يَنَامَ، لَمْ يَمُتْ حَتَّي يُدْرِكَ الْقَآئِمَ؛ وَ إنْ مَاتَ كَانَ فِي جَوارِ مُحَمَّدٍ النَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ. «كسي كه قبل از خوابيدنش تمام سورههاي مسبّحات را بخواند، نميميرد مگر آنكه قائم آل محمّد را ادراك ميكند؛ و اگر بميرد، در جوار محمّد پيامبر صلّي الله عليه و آله و سلّم خواهد بود.»
أقول: مراد از مسبّحات، پنج سوره است كه ابتداي آن با سَبَّح و يا يُسَبِّح شروع ميشود.
[230] ـ سورۀ تبارك سورۀ 67، و سورۀ الٓمٓ تنزيل سورۀ 32 از قرآن است.
[231] ـ حضرت با اين گفتار خود اشاره ميكنند به گفتار خداوند متعال در اين سوره كه: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ. «پس استقامت و پافشاري كن همانطور كه بدان مأمور شدي.» اين آيه در دو جاي قرآن وارد است: اوّل در سورۀ هود، صدر آيۀ 112: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ وَ مَن تَابَ مَعَكَ وَ لَا تَطْغَوْا. دوّم در سورۀ شوري، صدر آيۀ 15: فَلِذَ 'لِكَ فَادْعُ وَ اسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ. و از اينرو در بعضي روايات آمده است: شَيَّبَتْني سورَةُ هودٍ وَ أخَواتُها.
شيخ أبوالفتوح رازي در تفسير خود، از طبع مظفّري، ج 3، ص 1 0 1 گويد: عبدالله ابن عبّاس گفت: هيچ آيت به رسول عليه السّلام نيامد از اين آيت سختتر، و بر آن گفت اصحابان را آنگه كه او را گفتند: يا رَسولَ اللَهِ! أسْرَعَ إلَيْكَ الشَّيْبُ! «پيري به تو شتافت!» گفت: شَيَّبَتْني سورَةُ هودٍ. «سورۀ هود مرا پير كرد.» و في رِوايَةٍ: وَ أخَواتُها. ـ انتهي و در تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 3، ص 199 بدين عبارت آورده است: وَ قالَ ابْنُ عَبّاسٍ: ما نُزِّلَ عَلي رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ ءايَةٌ كانَتْ أشَدَّ عَلَيْهِ وَ لا أشَقَّ مِنْ هَذِهِ الآيَةِ. وَ لِذَلِكَ قالَ لاِصحابِهِ ـ حينَ قالوا لَهُ: أسْرَعَ إلَيْكَ الشَّيْبُ يا رَسولَ اللَهِ ـ: شَيَّبَتْني هودٌ وَ الْواقِعَةُ.
و در تفسير «صافي» طبع گراوري، ج 2، ص 815 بدين عبارت ذكر كرده است: وَ عَنِ ابْنِ عَبّاس: ما نُزِّلَتْ ءَايَةٌ كانَتْ أشَقَّ عَلي رَسولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ مِنْ هَذِهِ الآيَةِ؛ وَ لِهَذا قالَ: شَيَّبَتْني هودٌ وَ الْوَاقِعَةُ وَ أخَواتُهُما. و حاج شيخ علي يزدي در ذيل صفحه در تعليقهاي كه دارند چنين گفتهاند: و از بعضي نقل شده است كه: من رسول الله صلّي الله عليه و آله را در خواب ديدم و گفتم: از شما روايت كردهاند كه گفتهايد: شَيَّبَتْني هودٌ! حضرت فرمود: آري! گفتم: چه چيز در اين سوره شما را پير كرد؟ آيا قصص انبياء و هلاكت امّت بود؟ حضرت گفت: وَلَكِنْ قَوْلُهُ: فَاسْتَقِمْ كَمَآ أُمِرْتَ!
(مخفي نماند: حاج شيخ علي يزدي كه مصحّح و باني طبع اوّل تفسير «صافي» طبع سنگي سنۀ 1334 است ـ و اين طبع، از روي آن به طبع رسيده است ـ در آخر آن طبع ذكر كرده است كه در مواردي، تعليقاتي را از خود اضافه نموده است؛ و چون آن موارد بدرستي مشخّص نگرديده است، به نظر ميرسد مواردي كه با عدد «0 11 » متمايز گرديده است، از ايشان باشد كه اين مورد نيز از همان جمله است.)
و در «خصال» صدوق، ج 1، ص 199، باب الاربعة، با سند متّصل خود از أبوبكر روايت ميكند كه ميگويد: به رسول الله گفتم: يا رَسولَ اللَهِ! أسْرَعَ إلَيْكَ الشَّيْبُ!؟ قالَ شَيَّبَتْني سورَةُ هودٍ، وَ الْواقِعَةِ، وَ الْمُرْسَلاتِ، وَ عَمَّ يَتَسآءَلونَ.
[232] ـ قسمتي از آيۀ 0 3، از سورۀ 0 1: يونس: هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَّآ أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوٓا إِلَي اللَهِ مَوْلَیٰهُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ. و اين روايت منقول به معني است.
[233] ـ «الميزان في تفسير القرءان» ج 6، ص 356 و 357
[234] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 6 0 6
[235] ـ «اصول كافي» ج 2، به ترتيب: ص 6 0 6 و ص 2 0 6
[236] همان مصدر
[237] ـ همان مصدر، ص 615
[238] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 616
[239] ـ شيخ مفيد در «اختصاص» ص 141، از حضرت صادق عليه السّلام دعائي را نقلميكند كه پس از قرائت قرآن ميخواندهاند: اللَهُمَّ إنِّي قَدْ قَرَأْتُ مَا قَضَيْتَ لِي مِنْ كِتَابِكَ الَّذِي أَنْزَلْتَهُ عَلَي نَبِيِّكَ الصَّادِقِ، فَلَكَ الْحَمْدُ رَبَّنَا. اللَهُمَّ اجْعَلْنِي مِمَّنْ أَحَلَّ حَلَالَهُ وَ حَرَّمَ حَرَامَهُ وَ ءَامَنَ بِمُحْكَمِهِ وَ مُتَشَابِهِهِ، وَ اجْعَلْهُ لِي أُنْسًا فِي قَبْرِي وَ أُنْسًا فِي حَشْرِي وَ أُنْسًا فِي نَشْرِي، وَ اجْعَلْنِي مِمَّنْ تُرَقِّيهِ بِكُلِّ ءَايَةٍ قَرَأْتُهَا لِي دَرَجَةً فِي أَعْلَي عِلِّيِّينَ؛ ءَامِينَ رَبَّ الْعَالَمِينَ، وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ ـ تا آخر دعا كه تقريبًا يك برابر و نيم اين مقداري است كه نقل شد، و داراي مضمون و مفاد عالي است. و اين مقداري را كه ما در اينجا نقل نموديم، علاّمۀ محدّث فيض كاشاني در «المحجّة البيضآء» ج 2، ص 228 ذكر نموده است.
[240] ـ دعاي چهل و دوّم از «صحيفۀ كاملۀ سجّاديّه»؛ بدانكه اين صحيفه را كامله گويند بجهت آنكه در مقابل صحيفۀ ديگري است كه آن نزد زيديّه است و تقريبًا نصف مقدار اين صحيفه ميباشد. و امّا سند اين صحيفه در نهايت اتقان است، زيرا يكي از هفت نفر علماي اعلام و أجلّۀ كرام آنرا از بهاء الشّرف روايت كردهاند. توضيح آنكه در سنواتي كه حقير در نجف اشرف تحصيل ميكردم روزي با استاد حقير در فنّ رجال و حديث: حضرت علاّمه آقاي حاج شيخ آقا بزرگ طهراني قدّس الله سرّه سخن از «صحيفۀ سجّاديّه» به ميان آمد، و ايشان صحيفۀ خطّي خود را آورده و مطلبي را كه در پشت صفحۀ اوّل آن با انشاء خود نوشته بودند به من دادند تا من از روي آن براي خود بنويسم. و من نيز در يك صفحۀ جدا نوشته و بهقبل از صفحۀ اوّل صحيفۀ خطّي خودم ملحق نمودم. و اجمال آن اينست كه:
صحيفه را از بهاءالشّرف كه نامش در ابتداي آن آمده است، جماعتي روايت كردهاند كه از جملۀ آنها هستند كسانيكه شيخ نجم الدّين جعفر بن نجيب الدّين محمّد بن جعفر بن هبةالله بن نما حلّي در اجازهاش كه در اجازۀ صاحب «معالم» مسطور است ـ و تاريخ بعضي از اجازههايش سنۀ 637 است چنانكه در كتاب اجازات «بحار» ص 8 0 1 آمده است ـ ذكر كرده است. و آن جماعت عبارتند از: جعفر بن عليّ المشهدي، أبوالبقآء هِبة الله بن نِما، الشّيخ المقري جعفر بن أبي الفضل بن شعرة، الشّريف أبي القاسم بن الزّكيّ العلوي، الشّريف أبوالفتح بن الجع��ريّة، الشيخ سالم بن قبارويه، الشيخ عربي بن مسافر؛ و تمام اين جماعت از اجلاّء و مشاهير هستند ـ انتهي ملخّصاً.
باري، اين صحيفه را علاوه بر كامله، از آن تعبير به اُخت القرآن، و انجيل اهل بيت، و زبور آل محمّد نمودهاند. و پس از اين صحيفه، شيخ حرّ عاملي متوفّي در سنۀ 4 0 11، غير از آنچه را كه در اين صحيفه آمده است از دعاهاي حضرت سجّاد عليه السّلام جمعآوري نموده است، و آن «صحيفۀ سجّاديّۀ ثانيه» ميباشد. و فاضل متبحّر ميرزا عبدالله افندي صاحب «رياض العلمآء» كه شاگرد مجلسي است، مستدركات از صحيفتين را جمع آوري نموده، و اين «صحيفۀ سجّاديّۀ ثالثه» شد. و الشّيخ العلاّمه حاج ميرزا حسين نوري متوفّي در سنۀ 0 132، غير از آنچه را كه از دعاهاي آنحضرت در صحيفههاي سابقه وارد است جمعآوري نموده، و اين «صحيفۀ سجّاديّۀ رابعه» قرار گرفت. و پس از او علاّمه سيّد محسن امين عاملي صاحب «اعيان الشّيعة» مستدركات همه را جمعآوري كرده و آنرا «صحيفۀ سجّاديّۀ خامسه» نام نهاد. و نيز شيخ محمد صالح مازندراني حائري كه تولّدش سنۀ 1297 است «صحيفۀ سجّاديّۀ سادسه» را نوشت كه در فهرست تصانيفش وارد است.
بايد دانست: دو صحيفۀ علويّه نيز تأليف شده است: اوّلي بنام «الصَّحيفَةُ العَلَويَّة وَالتُّحفَةُ المُرتَضَويّة» كه آنرا شيخ عبدالله بن صالح بن جمعه بحراني متوفّي در سنۀ 1135 كه برادرزادۀ شيخ عبد عليّ بن جمعه عروسي حويزي صاحب تفسير «نور الثّقلين» است تأليف نموده است. دوّمي بنام «الصَّحيفَةُ العَلَويّةُ الثّانيَة» كه محدّث كبير حاج ميرزا حسين نوري گرد آورده است. و «الصَّحيفَةُ الحُسَينيّة» دعاهاي حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام است كه سيّد ميرزا محمّد حسين شهرستاني متوفّي در سنۀ 1315 تأليف نموده است.
و امّا دعاهائي كه از حضرت حجّت عجّل الله تعالي فرجه وارد شده است يكي بنام: «الصَّحيفَةُ الهاديَةُ وَ التُّحْفَةُ المَهديَّة» ميباشد كه مؤلّف آن شيخ إبراهيم بن محسن كاشاني است. دوّم: «الصَّحيفَةُ القآئميَّة أوِ المَهدَويَّة» للعلاّمة الكبير الشّهيد المظلوم المصلوب حاج شيخ فضل الله نوري كه خواهرزادۀ محدّث نوري است. و سوّم «الصَّحيفَةُ المَهدَويَّة في أدعيةِ المَهديّ» اين فقط از انشاءات آنحضرت است نه آنچه را از آبائشان نقل كردهاند، و آن از: العلاّمة المحدّث الكبير ميرزا محمّد بن رجبعلي طهرانيّ متوفّي در سنۀ 1371 ميباشد. و اين مرد بزرگ كه از اتقياء و اعاظم روزگار بوده و از دادن فتوي امتناع نموده، و بدينجهت مصائبي را در دوران حيات خويش متحمّل شده است؛ صاحب تصانيف عديده كه اهمّ از آنها كتاب كبير «مستدرك البحار» علاّمۀ مجلسي است، و دائي پدر حقير است، كه از اعاظم شاگردان و ربيب علاّمه حاج ميرزا محمّد حسن شيرازي صاحب فتوي در تحريم تنباكو است. تمام مدّت عمرش را در سامرّاء به تحصيل و تدريس و تعليم و تدوين كتب و إحياءِ فقه جعفري و سنّت اهل بيت سپري نموده، و در نود سالگي در همانجا رحلت يافت و جسدش را در رواق مطهّر به خاك سپردند.