دوّم: مؤثّر بودن حقائق خارجيّه در ايجاد معاني اعتباريّه ذهنيّه. و اينهم مسألهای است كه حضرت علاّ مه به وضوح، تحقّق آنرا به ثبوت رسانيدهاند.
با آنكه حقائق خارجيّه كه از آنها به مسائل علمي تعبير ميشود و عنوان «هست» بخود ميگيرد، غير از مسائل اعتباريّه هستند كه با «بايد» تعبير ميشوند، و بهيچوجه من الوجوه مسائل علميّه و حقائق خارجيّه در سلسله توليد و انتاج مسائل اعتباريّه واقع نميشوند، و با هزار مسأله علم نميتوان يك امر اعتباري را به صورت برهان استخراج كرد؛ وليكن مسائل علم در طريق
ص 526
نتيجه و راه بدست آوردن حكم اعتباري واقع ميشوند.
نفس انسان بعد از اطّلاع بر مسائل علمي آنها را پيوسته صغري براي برهان قرار ميدهد؛ و بواسطه حكم عقلي كه زائيده و پرورده خود اوست، و آنرا پيوسته كبراي مسأله مينهد، يك برهان صحيح تشكيل داده و به نتيجه ميرسد.
صغري مثل اينكه: خوردن سمّ موجب زوال زندگي است، و كبري مثل اينكه: هر چه موجب زوال زندگي است اجتناب از آن لازم است؛ نتيجه ميدهد: خوردن سمّ لازم الاجتناب است.
مقدّم چون پدر، تالي چو مادر نتيجه هست فرزند اي برادر
آنچه علاّ مه فرمودهاند اينست كه: از حقائق، اعتباريّات توليد نميشوند؛ نه اينكه حقائق را براي نتيجه يك برهان، نميتوان به عنوان مقدّمه از آن بهرهگيري نمود. البتّه برهاني كه يكي از مقدّماتش امر اعتباري است ـ چون نتيجه تابع أخَسّ مقدّمتَين است ـ نيز اعتباري خواهد بود.
براي إنتاج يك مسأله فلسفي و علمي نميتوان از مقدّمات اعتباري، چه در صغري و چه در كبري استمداد كرد؛ امّا نتيجه گرفتن امر اعتباري را بطريقه برهان، از مقدّمات فلسفي و علمي كه مقدّمه ديگرش امر اعتباري باشد هيچ اشكال ندارد. در بسياري از نتائج امور اعتباريّه و احكام و قوانين تحقيقاً يك مقدّمه برهان، مسألهای از مسائل علمي است. گفتار حضرت علاّ مه كه: احكام فطري عبارت است از احكامي كه سازمان خلقت و طبيعت در سرشت انسان به وديعت نهاده است و روند حركت انسان را در سير مدارج كمالي خود ميسّر و ميسور ميسازد، عاليترين و منطقيترين گفتار است. زيرا فطرت و سرشت همانطور كه شرحش خواهد آمد عبارت است از: سازمان وجودي مادّي و معنوي و تجهيز قوا و استعداد براي بهفعليّت درآمدن نفس مُبهمه و هيولاي
ص 527
مستعدّه و صِرفه، براي غايت خلقت و منظور از آفرينش.
اطّلاع بر اين تجهيزات و امور طبيعي، مسائل علمي است كه شخص بواسطه علم بدان ميرسد؛ و حكم عقل به لزوم بكار بستن آنها حكمي است اعتباري كه نتيجهاش لزوم إعمال قواي مادّي و طبيعي و روحي در مجراي خلقت و روند حيات است.
ما هيچگاه به مسائل علم مُهر اعتبار نميزنيم، و هيچگاه امور اعتباريّه را نيز در مسند مسائل علم نمينشانيم؛ هر كدام جاي خود و محلّ خود را حائز است، ولي ميگوئيم، و بر آن هزار تأكيد داريم كه: راهي براي بكار بستن معلومات و غرائز و فطريّات غير از حكم عقل نداريم. اين دوّمي حكمي است كه نفس، اعتبار و جعل ميكند بر روي مسائلي كه از راه و روش علم بدست آورده است، نه آنكه نفسِ معلومات فطري و غرائز خود بخود علّت تامّه براي عمل باشند و مجرّد عنوان فطرت و سازمان طبعيت كافي براي عمل گردد. بلكه نفس انسان چون به مسائل علم درباره فطرت آشنا شد و آنها را زير نظر گرفت، در اينحال حكم عقلي به لزوم متابعت و پيروي از آنها را صادر مينمايد.
حضرت علاّ مه به وضوح اين مرحله را نشان دادهاند كه: فقط عمل طبيعت و فطرت كافي در كاربُرد آنها نيست؛ اختيار و اراده بايد ضميمه شود. در اينحال اگر زمام را بدست عقل نظري و شعور مردمي كه در بسياري از جهات، حيوانات در آنها مشتركند بسپاريم چه بسا كاركرد انسان از طريق و رَوند فطرت منحرف ميشود؛ و اگر زمام را بدست عقل انسان مِنْ حَيْثُ هُوَ إنسانٌ بدهيم، اينجاست كه حكم فطري تحقّق مييابد و عقل اين جهازات را براي وصول به كمال انسانيّت در استخدام خود در ميآورد. بنابراين حكم عقل، طبق مسائل فطرت و تجهيزات آفرينش واقع شده است.
ص 528
فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا[349] معنايش همين است.
اگر مجرّد غرائز و فطريّات و مسائل طبيعي كافي براي عمل بود، ديگر اين انحرافات و خطاها چه محملي داشت؟!
امّا اينكه شما ميگوئيد: اين «بايد»ها نياز به بايدي مادر و آغازين دارد، درست است، ما هم قبول داريم؛ ولي اين مادر غير از حكم عقل مستقلّ انسان كه از شوائب أوهام و وسواس دور باشد چيزي نيست و نميتواند بوده باشد.
اگر اين عقل در انسان نبوده باشد، امر در فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا[350] لغو و بيثمر است.
آنچه انسان را انسان ميكند همين عقل است. خداوند با لسانِ باطن و با لسان پيامبران از راه همين عقل، خودش را معرّفي ميكند، و «بايد» ميگويد. بايدِ اوّلين همين حكم عقل است؛ نه حكم خداوند بر نفسِ فاقد عقل كه براي آن هزار بايد، ثمري نميبخشد.
لهذا ما پيوسته گفته ايم و ميگوئيم: مسائل فطرت در سنّت تكوين احتياج به بايدي دارد تا آنرا بكار اندازد؛ و اين بايد هميشه و پيوسته زائيده عقل و ملازم با انسانيّتِ انسان است. آيا شما مبدأ و منشأي غير از اين بايدِ عقلي سراغ داريد؟ بياوريد و نشان دهيد! ما در انتظار تماشايش نشسته ايم.
و از اين گفتار معلوم ميشود كه حكم مستشكل بدين عبارت كه:
)) اينجاست كه ميگوئيم: با هزار و يك برهان عقلي كه مقدّماتش از ادراكات حقيقي و «هست» و «نيست» تشكيل شده باشد، خوبي يا بدي چيزي را نميتوان اثبات كرد، و يا مالكيّت خود را بر چيزي نميتوان تثبيت نمود، و يا رياست خود را بر كساني نميتوان به حكم عقل، مدلّل ساخت.
ص 529
كسانيكه به عبث ميكوشند تا با برهان، براي كساني اثبات كنند كه: انجام فلان كار خوب يا بد است گام در بيراهه ميزنند، و آب در هاون بيهوده ميكوبند.[351]
چقدر واهي و سست است؟! و تا چه پايه گفتاري شعري و مغالطه انگيز است؟!
آخر شما خود با اعتراف خود ميگوئيد: با برهان عقلي! اگر پاي برهان عقلي به ميان آمد، همه مطالب استوار است. نبوّت انبياء و حجّيّت قرآن و توحيد حضرت ربّ جَلَّ و عَلا، با عقل است. اگر برهان عقلي فرضاً از حجّيّت بيفتد، كاخ با عظمت علم و دانش فرو خواهد ريخت، و عالم بصورت دارالْمَجانين و جَمع شَمل ديوانگان ميگردد.
اگر شما در دانشكدهاي تحصيل كنيد كه معلّمين و مدرّسين آن همگي فاقدِ عقل (ديوانه) باشند؛ ميدانيد چه بر سر شما خواهد آمد؟! گر چه كتابهاي نفيس و خطّي و قديمي و علوم منطوي در آنها در اعلا درجه اتقان باشد؟!
بنابراين از تركيب قياس برهاني و استثنائي براي احكام خوب و بد و مُحَسّنات و قبائح، غير از استخدام جميع علوم را به عنوان صغري، و قرار دادن حكم عقل را بطور كلّي به عنوان كبري، و در نتيجه بدست آوردن نتيجه مطلوب، گريزي نيست؛ و همچنين در قياسات استثنائي.
و آنچه از هيوم نقل شده است، مطلب بسيار كوتاه و ضعيفي است كه قابل قياس با تحقيقات رشيق حضرت علاّ مه نيست.
جي اي مور كه نهايت سعه صدر و گسترش ادراكش بدينجا رسيده است كه بفهمد: معناي خوب، بسيط بوده و قابل تجزيه نيست، و اين امر مورد
ص 530
اعجاب و شگفت گرديده است؛ مناسب بود كه از بچّه طلبههاي «حاشيه» خوانده ما پرسيده شود تا به راحتي بيان كنند: خوب و بد و قبح و حسن، و بسياري از كلمات عامّ البلوَي مثل عامّ و خاصّ و مطلق و مقيّد، چون بسيط ميباشند و در جوهره آنها تركيب نيست، لهذا تعريف آنها به معرّفي كه شامل حَدّ و رَسم باشد، چه تامّ و چه ناقص، محال است؛ فلهذا تعاريفي كه براي آنها شده است همگي شرحُ الاِسم ميباشند.
تنبيه ششم: صاحب مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، در بخش چهارم از كتاب خود: «دانش و ارزش» بعد از آنكه در بخشهاي قبل از آن، به عقيده خود، عدم امكان تشكيل برهان عقلي را در مسائل حسن و قبح و ارزشها و خوب و بدها، و بطور كلّي در جميع اعتباريّات اثبات كردهاند؛ و چنين تصوّر نمودهاند كه به نيروي منطق شكافي ابدي ميان واقعيّت و اخلاق افكندهاند؛[352] خواستهاند آن بايدي كه مادر و آغاز بايدهاست نشان دهند. در اينجا چون اوّلاً آيه مباركه فطرت را به گونه خاصّي معني كردهاند كه با حقيقت امر مطابقت ندارد، و ثانياً مدّعي شدهاند كه در قرآن كريم، در بايدها استفاده از مسائل طبيعت و فطرت نشده است؛ و هيچ حكمي در اين كتاب مقدّس آسماني نيست كه بر اصل مسائل علمي و واقعيّت تكيه زند و حقائق را بصورت جزء برهان عقلي منطقي براي استنتاج احكام صادرۀ خود به استخدام درآورد، ناچار لازم ديديم بحثي مختصر در اين دو موضوع بنمائيم:
امّا درباره آيه فطرت:
بَلِ اتَّبَعَ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَهْوَآءَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ فَمَن يَهْدِي مَنْ أَضَلَّ اللَهُ وَ مَا لَهُمِ مِّن نَّـصِرِينَ * فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفـًا فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَر��
ص 531
النَّاسَ عَلَيْهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَهِ ذَ' لِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَلَـكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ * مُنِيبِينَ إِلَيْهِ وَ اتَّقُوهُ وَ أَقِيمُوا الصَّلَـوةَ وَ لَا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِينَ * مِنَ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كَانُوا شِيَعـًا كُلُّ حِزْبِ بِمَا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ. [353]
«بلكه آنانكه ستم كردهاند، از هوي و هوس خود بدون نور علم پيروي كردهاند. پس كيست كه هدايت كند كسي را كه خدا گمراه نموده است درحاليكه يار و ياوري كه بتواند به آنها مدد بخشد ندارند؟!
بنابراين، وجهه خود را اي پيامبر! به سوي ديني كه از افراط و تفريط دور بوده و به جانب اعتدال و ميانه و عدل محض گرايش دارد بر پا دار! اين دين، فطرتِ خداوند است كه مردمان را بر آن سرشته و آفريده است. در آفرينش خداوند تغيير و تبديلي نيست. اينست دين قائم و استوار؛ وليكن اكثريّت مردم نميدانند.
تو اي پيامبر! با جميع مؤمنين به سوي خداوند روي بياوريد! و تقواي وي را پيشه سازيد! و نماز را بر پا بداريد! و از مشركين نباشيد؛ از آنانكه دين خود را دستخوش تفرقه و جدائي ساختند و به دستهها و شعبههائي منقسم شدند؛ هر گروهي به آنچه در نزد خود دارد، دلخوش و شادمان است.»
اين آيه در لزوم پيروي از فطرت انسان، در حدّ صراحت است؛ ولي ايشان بر مبناي بكار نگرفتن حكم عقل در طريق انتاج قياس احكام فطري، اوّلاً گفتهاند:
)) از اين قضيّه كه «فطرت طالب چيزي است» (خبر) تا اين قضيّه كه «بايد طالب همان چيز بود كه فطرت طالب آن است» (امر) فاصلهای است به اندازه
ص 532
فاصله ميان دانش و ارزش. و پل زدن از يكي به ديگري، همان خطاي جاودانه هر گونه اخلاق علمي است.
از اينرو حتّي اگر فطرت انسانها طالب دين و سرشته بر توحيد باشد، اين به تنهائي دليل نميشود كه بايد روي به دين آورد، و يا بايد موحّد بود. و اگر به راستي فرماني كه در آيه بالاست مبتني بر چنين استنتاجي باشد، سخن كساني كه عينك اخلاق علمي بر چشم، و وسوسه اعتبار حقيقي در دل دارند درست خواهد بود؛ امّا منصفانه بايد گفت كه چنين نيست. (( [354]
و ثانياً بنابر احتمال فخر رازي و شيخ طبرسي، كلمه فطرت را در آيه مباركه علي رغم تفسير اكثر مفسّرين، به معناي مكتب و آئين گرفتهاند؛ تا دلالت بر لزوم پيروي از فطرت اوّليّه و خلقت و سازمان طبيعيّۀ انسان نكند.
))... ما با كششها و نيازهاي فطري انسان سركشمكش نداريم و انكار نميكنيم كه بنابر تعليمات اسلامي، فطرت انسان خواهان پروردگار است؛ آنچه ميگوئيم اينست كه نميتوان گفت: چون خدا مطلوب است پس «بايد خدا را طلب كرد» اين استنتاج اخير است كه بگمان ما منطقاً نادرست است. (( [355]
پاسخ ما در مطلب اوّل همان است كه گفتيم. و آن اينست كه: عقل حكم به لزوم متابعت از فطرت مينمايد، نه آنكه فطرت بخودي خود محرّك انسان است؛ وگرنه به آن تكليف و امر تعلّق نميگرفت.
در اينجا طبيعت و فطرت، يعني علم، واسطه پيدايش ارزش و اعتبار نشده است و پل قرار نگرفته است، بلكه حكم عقلِ مستقلّ به لزوم پيروي از اين علم، در قياس منطقي قرار گرفته و با برهان قطعي، لزوم متابعت از فطرت را ايجاب كرده است. اين تولّد اخلاق و اعتبار از علم نيست؛ انشاء و حكم نفس
ص 533
است به لزوم پيروي از مسائل علم.
و امّا پاسخ ما در مطلب دوّم، يعني تفسير آيه مباركه فطرت، مبتني بر آنستكه معناي فطرت را بدانيم:
از مادّه فَطَرَ در قرآن مجيد كراراً استفاده شده است؛ مثل: فَطَرَهُنَّ[356] ـ فَطَرَ السَّمَـوَ'تِ وَ الأرْضَ[357] ـ السَّمَآءُ مُنفَطِرٌ بِهِ[358] ـ إِذَا السَّمَآءُ انفَطَرَتْ[359]. و در تمام اين موارد به معناي ابداع و آفرينش بدون سابقه، ملاحظه شده است.
امّا صيغه فِطْرَة بر وزن فِعْلَة دلالت بر نوع دارد مثل جِلْسَة يعني نوعي خاصّ از نشستن.
زيرا در لغت عرب، اين وزن براي بيان نوع و هيئت است؛ مثلاً گوئي: جَلَسْتُ جِلْسَةَ زَيْدٍ يعني «من مثل هيئت و كيفيّتي كه زيد مينشيند، نشستم». و عليهذا معناي فطرت در آيه: فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا آنست كه: «به آن گونه خاصّ از آفرينش كه خداوند انسان را بر آن گونه سرشت».
و آن همان اختصاصات و آثار غير قابل انفكاكي است در انسان كه خداوند با آن خواصّ و خصائص و سجاياي اخلاقي، و روند بسوي تكامل مخصوصي، انسان را آفريده است.
آنهم نه تنها مجرّدِ آفريدن، بلك�� آفرينش بديع و بدون سابقه و بدون نمونه كه مثال و شبيهي نداشته است.
ابن أثير گويد: )) در روايت از ابن عبّاس وارد است كه: «قالَ: ما كُنْتُ أدْري ما فاطِرُ السَّمَواتِ وَ الارْضِ، حَتَّي احْتَكَمَ إلَيَّ أعْرابيّانِ في بِئْرٍ،
ص 534
فَقالَ أحَدُهُما: أنَا فَطَرْتُها.» أيِ ابْتَدَأْتُ حَفْرَها. (( [360]
«ميگويد: من معناي اينكه خداوند فاطرالسَّموات و الارض است را نميدانستم، تا اينكه دو نفر مرد عرب باديه نشين[361] در نزاعي كه در ملكيّت چاهي داشتند، براي فصل خصومت و رفع دعوا به نزد من آمدند، و يكي از آنها گفت: من اين چاه را فطر كردم. يعني ابتداءً آنرا حفر نمودم.»
در اينجا دانستم كه معناي فاطر السَّموات و الارض اينست كه: خداوند بدون الگو و نمونه، و بدون سابقه، آفرينش آسمانها و زمين را ابداع فرموده است.
ابن عبّاس مرد عرب و فصيح و عالم بوده است؛ نه مرد عجم كه ندانستن معناي فطر را بواسطه عدم اطّلاع او بر لغت عرب بتوان حمل كرد. و از اينكه او نميدانسته است و مرد اعرابي در كلماتش آورده است معلوم ميشود كه استعمال اين لفظ با اشتقاقات آن، در لغت و ادبيّات و اشعار عرب بيسابقه بوده است و استعمال آن از مختصّات قرآن كريم است. و روي اين كلمه، قرآن عنايتي دارد؛ و در همه جا ميرساند كه: صنع حضرت ربّ خالق حكيم، بديع و اختراعي بوده است و در عوالم وجود، از آفرينش آسمانها و زمين و سائر موجودات، ابداع و اختراع بكار رفته است.
راغب اصفهاني در «مُفردات» گويد:
)) أصْلُ الْفَطْر: الشَّقُّ طولاً «اصل معناي فَطْر شكافتن و پاره كردن از طرف طول است»... و وَ فَطَرَ اللَهُ الْخَلْقَ؛ وَ هُوَ إيجادُهُ الشَّيْءَ وَ إبْداعُهُ عَلَي
ص 535
هَيْئَةٍ مُتَرَشِّحَةٍ لِفِعْلٍ مِنَ الافْعال. «و خداوند خلق را فطر نموده است؛ و آن عبارت است از: ايجاد كردن بصورت بديع و تازه، چيزي را بر كيفيّت و حالتي خاصّ كه فعلي از افعال از آن مترشّح گردد.»
بنابراين قوله تعالي «فِطْرَتَ اللَهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا» اشارهای است بر آنكه: خداوند تعالي در انسان معرفت خود را مرتكز نموده، و بدون سابقه بطرز ابداعي ايجاد كرده است. و فِطْرَةُ اللَه عبارت است از قوّهای كه از خود براي معرفت ايمان در مردم نهفته و با جبلّتشان آميخته است. و از اينجاست كه چون سؤال شود: كه ايشان را خلق كرده است؟ ميگويند: خدا!
وَ لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَهُمْ لَيَقُولُنَّ اللَهُ. [362]
و خدا در قرآن ميفرمايد: الَّذِي فَطَرَهُنَّ، وَ الَّذِي فَطَرَنَا؛ أيْ أبْدَعَنا وَ أوْجَدَنا.
«آنكه آنها را آفريد به آفرينش ابداعي، و آنكه ما را به بديعتِ خلقت بيافريد؛ يعني ابداع كرد و ايجاد نمود.»
و صحيحست كه معناي انْفِطار در گفتار خداوند: السَّمَآءُ مُنفَطِرُ بِهِ اشارهای باشد به قبول آسمان آنچه را كه در آن ابداع فرموده است؛ و از آن چيز بما افاضه نموده است. (( [363]
ابن أثير در «نهايه» در مادّه فَطَرَ گويد:
)) در حديث نبويّ وارد است: كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَي الْفِطْرَةِ؛[364] الْفَطْرُ:
ص 536
الاِ بْتِدآءُ وَ الاِ خْتِراع. وَ الْفِطْرَةُ: الْحالَةُ مِنْهُ، كَالْجِلْسَةِ وَ الرِّكْبَةِ.
وَ الْمَعْنَي: أنَّهُ يولَدُ عَلَي نَوْعٍ مِنَ الْجِبِلَّةِ وَ الطَّبْعِ الْمُتَهَيِّي لِقَبولِ الدّينِ؛ فَلَوْتُرِكَ عَلَيْها لَا سْتَمَرَّ عَلَي لُزومِها وَ لَمْ يُفارِقْها إلَي غَيْرِها، وَ إنَّما يَعْدِلُ عَنْهُ مَنْ يَعْدِلُ لاِ ٓفَةٍ مِنْ ءَافاتِ الْبَشَرِ وَ التَّقْليدِ. ثُمَّ تَمَثَّلَ بِأوْلادِ الْيَهودِ وَ النَّصارَي في اتِّباعِهِمْ لاِ ٓبآئِهِمْ وَ الْمَيْلِ إلَي أدْيانِهِمْ عَنْ مُقْتَضَي الْفِطْرَةِ السَّليمَة. ((
«هر مولودي كه متولّد شود، بر فطرت متولّد ميشود. فَطْر به معناي ابتداء و اختراع است. و فِطْرَة حالت و كيفيّت آنرا بيان ميكند مثل جِلْسَة و رِكْبَة؛ يعني به نوعي خاصّ نشستن، و به نوعي خاصّ سوار شدن.
و بنابراين، معناي حديث اينطور ميشود كه: هر نوزاد آدمي كه به دنيا آيد، بر نوعي خاصّ و كيفيّتي مخصوص از صفات جِبلّي و طبعي كه آماده براي هر گونه پذيرش دين الهي است متولّد ميشود؛ بطوريكه اگر آن نوزاد را با همان صفات واگذارند، پيوسته بر آن صفات استمرار دارد و دست به غير آن صفات نميبرد و از آنها مفارقت نميجويد. و فقط علّت و سبب كساني كه از فطرت و صفات غريزي و جبلّي عدول ميكنند، عروض آفتي از آفات بشري و تقليدي
ص 537
است كه از غير در آنها اثر ميگذارد.
و پس از اين بيان، رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم اين افراد منحرف از فطرت را به اولاد يهود و نصاري تمثيل زد، كه بواسطه ميل و پيروي از پدرانشان و گرايش به اديانشان از مقتضاي فطرت سليم منحرف شدهاند.»
)) وَ قيلَ: مَعْناهُ كُلُّ مَوْلودٍ يولَدُ عَلَي مَعْرِفَةِ اللَهِ وَ الإقْرارِ بِهِ؛ فَلا تَجدُ أحَدًا إلاّ وَ هُوَ يُقِرُّ بِأنَّ لَهُ صانِعـًا، وَ إنْ سَمّاهُ بِغَيْرِ اسْمِهِ، أوْ عَبَدَ مَعَهُ غَيْرَه. ((
«و گفته شده است: معناي حديث اينستكه: هر مولودي بر معرفت خداوند، و اقرار به حضرتش پاي به دنيا ميگذارد. بنابراين هيچكس را نمييابي مگر آنكه اقرار و اعتراف دارد به آنكه او را صانعي و خالقي بوجود آورده است، و اگرچه آن صانع را به نام غير خدا ياد كند، و يا با او غير او را در پرستش شركت دهد.»
تا آنكه گويد:
)) وَ في حَديثِ عَليٍّ: «وَ جَبَّارُ الْقُلُوبِ عَلَي فِطَرَاتِهَا» أيْ عَلَي خِلَقِها؛ جَمْعُ فِطَرٍ، وَ فِطَرٌ جَمْعُ فِطْرَةٍ؛ أوْ هِيَ جَمْعُ فِطْرَةٍ، كَكِسْرَةٍ وَ كِسَراتٍ بِفَتْحِ طآءِ الْجَمْعِ. يُقالُ: فِطْراتٌ وَ فِطَراتٌ وَ فِطِراتٌ. (( [365]
«و در حديث أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام وارد است كه: خداوند دلها را بر فطرات آنها مرمّت و پايهبندي و استحكام بخشيده است؛ يعني بر انواع گوناگون از آفرينشهاي مختلف...»
و زَمَخْشَريّ در «أساس البلاغة» بر همين نهج، مشي نموده است؛ و پس از بيان معناي فَطَرَ اللَهُ الْخَلْقَ، وَ كُلُّ مَوْلُودٍ يُولَدُ عَلَي الْفِطْرَةِ؛ يعني بر
ص 538
جِبلّت، گفته است:
)) وَ قَدْ فَطَرَ هَذا الْبِئْرَ، وَ فَطَرَ اللَهُ الشَّجَرَ بِالْوَرَقِ فَانْفَطَرَ بِهِ وَ تَفَطَّرَ، وَ تَفَطَّرَتِ الارْضُ بِالنَّباتِ، وَ تَفَطَّرَتِ الْيَدُ وَ الثَّوْبُ: تَشَقَّقَتْ ـ إلخ. (( [366]
«و اين چاه را شكافت. و خداوند درخت را شكافت، و از آن برگ استخراج نمود، بنابراين درخت شكافته شد. و زمين براي روئيدن نباتات شكافته شد. و دست و لباس شكاف برداشت و پاره شد.»
باري، اين تحقيقي بود كه در پيرامون معناي لغوي فطرت، و تفسير آيه مباركه نموديم؛ و معلوم شد كه معناي فطرت به معناي: از كَتْم عَدم به وجود آمدن، و از نيستي محض به هستي در آوردن، و بدون سابقه بطرز ابداع و اختراع خلعت وجود در بر كردن است؛ و از اين معني و مفاد در آيه فطرت ـ بنابر گفتار اين اساطين علم و مَهَره عربيّت و ادبيّت ـ گزير و گريزي نيست. و اگر هم بعضي فطرت را در اين آيه به معناي ملّت و سنّت و آئين گرفتهاند، باز هم بملاحظه لحاظ همان معناي خلقت و سجاياي طبعي و روحي است كه ملّت و شريعت را خداوند برآن بنا نهاده است.
و نيز از اين بيان معلوم شد كه: آنچه را كه مستشكل در اين بحث براي فرار از امر اعتباري و استنادش به آيه فطرت آورده است كه:
)) علوم، ما را به نبايدها ميخواند نه بايد ها؛ و چون نبايدها را دانستيم بايدها را بالملازمه خواهيم دانست. (( [367]
سر از «چه عليخواجه و چه خواجهعلي» در ميآورد؛ و غير از «لقمه از پس گردن بر دهان نهادن» چيزي نيست. بايد و نبايد هر دو امر اعتباري هستند. اگر
ص 539
در بايدها جائز نباشد، در نبايدها هم چنين است؛ فَلا تَغْفُلْ.
اين بود بحث ما درباره موضوع اوّل كه بر صاحب كتاب «دانش و ارزش» در تفسير آيه فطرت اشكال وارد بود.
و امّا درباره موضوع دوّم كه ايشان مدّعي شدهاند: در آيات مباركات قرآن كريم، آيهای نداريم كه بر مبناي مسائل علمي و از طريق استنتاج علم، ما را به چيزي امر كند و يا از چيزي نهي نمايد؛ و بطور خلاصه مقدّمات مسائل فلسفيّه و طبيعيّه را نميتوان راه براي وصول به احكام شرعيّه و مواعظ الهيّه قرآنيّه قرار داد؛ علي رغم اين دعوي مَعَ البَشارَة ما آيات بسياري را در قرآن كريم از اين قبيل مييابيم كه براي نمونه به چند مورد آن اكتفا ميشود:
1 ـ أَلَمْتر أَنَّ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِنِعْمَتِ اللَهِ لِيُرِيَكُم مِّنْ ءَايَـٰـتِهِ ے إِنَّ فِي ذَ'لِكَ لَا يَـٰتٍ لّـِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ. [368]
«آيا نديدي تو كشتي را كه در دريا به نعمت خداوند جاري است؟! اين براي آنستكه از آيات خودش به شما نشان دهد! در اين حركت و جريان كشتي بر روي آب، آيات و نشانههاي ربوبيّت خداوند است براي هر كسي كه زياد شكيبا و استوار با شد؛ و زياد شاكر و سپاسگزار باشد.»
جريان كشتي برفراز آب از مسائل علم است؛ و نتيجهاش كه لزوم صبر و سپاسگزاري باشد، اخلاق است.
2 ـ وَ مِنْ ءَايَـٰـتِهِ الْجَوَارِ فِي الْبَحْرِ كَالاعْلَـٰـمِ * إِن يَشَأْ يُسْكِنِ الرِّيحَ فَيَظْلَلْنَ رَوَاكِدَ عَلَي ظَهْرِهِ ے إِنَّ فِي ذَ'لِكَ لَا يَـٰـتٍ لِّكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ.[369]
«و از نشانههاي وحدت خداوند كشتيهائي است كه برفراز آب دريا،
ص 540
همچنان كوههائي برافراشته و بر سرِ پايند. اگر خداوند اراده كند، باد را ساكن ميكند تا آن كشتيها بر روي آب همينطور پيوسته راكد و بدون حركت بمانند. و تحقيقاً در اين حركت و سكون، نشانههاي بارزي است بر قدرت مطلقه حقّ براي بسيار شكيبايان و بسيار سپاسگزاران.»
حركت كشتيهاي كوه پيكر بر فراز آب بواسطه حركت باد و توقّف آنها در اثر سكون باد، از مسائل علم است؛ و در نتيجه دعوت به استقامت و شكيبائي فراوان و سپاسگزاري فراوان ميشود كه اخلاق است.
3 ـ إِذَا جَآءَ نَصْرُ اللَهِ وَ الْفَتْحُ * وَ رَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا.[370]
«چون نصرت و پيروزي خداوندي رسيد، و ديدي كه مردم دسته دسته در دين خدا وارد ميشوند، در اين حال با حمد پروردگارت تسبيح او را بجاي آور، و از او طلب غفران بنما كه حقّاً او آمرزنده و توّاب است.»
نصرت و ظفر الهي و دخول دسته جمعي مردم در اسلام از مسائل علم است كه بر اثر آن، لزوم تسبيح رسول الله با حمد خداوندي، و طلب غفران را به دنبال دارد كه آنها از مسائل اخلاقند.
4 ـ وَ إِنَّهُ لَتَذْكِرَةٌ لِّلْمُتَّقِينَ * وَ إِنَّا لَنَعْلَمُ أَنَّ مِنكُم مُّكَذِّبِينَ * وَ إِنَّهُ لَحَسْرَةٌ عَلَي الْكَـفِرِينَ * وَ إِنَّهُ لَحَقُّ الْيَقِينِ * فَسَبِّـح بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. [371]
«و تحقيقاً اين قرآن موجب يادآوري و تذكّر متّقيان است. و حقّاً ما ميدانيم كه در ميان شما كساني هستند كه قرآن را تكذيب مينمايند. و حقّاً اين قرآن موجب حسرت و ندامت است براي كافران. و حقّاً اين قرآن در ثبوت، به
ص 541
مرحله حقّ اليقيني است (ثبوتي كه در يقين و واقعيّت، عين حقّ است) بنابراين اي پيامبر ما! تو تسبيح خدايت را، با اسم پروردگار عظيمت بجاي آور!»
تذكره بودن قرآن براي پرهيزكاران، و علم خداوند به مكذّبان، و حسرت بودن آن براي كافران، و در ثبوت و تحقّق، حقّ اليقين بودن آن؛ همه از مسائل علم است، و تسبيح رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم با اسم پروردگار عظيمش كه با فاء ترتيب بر آن مترتِّب است و نتيجه آن علم است عبارت است از اخلاق.
5 ـ...أَفَرَءَيْتُمُ الْمَآءَ الَّذِي تَشْرَبُونَ * ءَأَنتُمْ أَنزَلْتُمُوهُ مِنَ الْمُزْنِ أَمْ نَحْنُ الْمُنزِلُونَ * لَوْ نَشَآءُ جَعَلْنَـهُ أُجَاجًا فَلَوْلَا تَشْكُرُونَ * أَفَرَءَيْتُمُ النَّارَ الَّتِي تُورُونَ * ءَأَنتُمْ أَنشَأْتُمْ شَجَرَتَهَآ أَمْ نَحْنُ الْمُنشِـُونَ * نَحْنُ جَعَلْنَـهَا تَذْكِرَةً وَ مَتَـعًا لِّلْمُقْوِينَ * فَسَبِّـحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. [372]
«آيا نديدهاید آبي را كه ميآشاميد؟! آيا شما آنرا از ابرها فرود آورديد يا ما فرود آورديم؟! اگر ما ميخواستيم، آن آب (شيرين و مطبوع و گوارا) را تلخ ميكرديم. پس چرا شما سپاس خداوند را بجاي نميآوريد؟! آيا متوجّه هستيد آتشي را كه ميافروزيد؟! آيا شما درخت آنرا ايجاد كرديد و پديد آورديد يا ما ايجاد كرديم؟! ما آن آتش را خلق كرديم؛ و براي نيازمندان (در رفع سرما و روشني و طبخ غذا و غيرها) متاعي نيك نموديم! پس اي رسول ما، تو خدايت را با تسبيح به اسم پروردگار عظيمت ياد كن!»
پيدايش آب در روي زمين از بارش باران و شيرين گردانيدن آن و پيدايش آتش از درخت براي رفع حوائج محتاجان همه از مسائل علمند؛ و به دنبال و پيروي از آن، تسبيح حضرت رسول الله از مسائل اخلاق.
ص 542
6 ـ... وَ أَمَّآ إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّآلِّينَ * فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ * إِنَّ هَـذَا لَهُوَ حَقُّ الْيَقِينِ * فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّكَ الْعَظِيمِ. [373]
«و امّا اگر از تكذيب كنندگان و گمراهان باشد، پس نصيبش حميم و فلزّ گداختۀ جهنّم، و جايگاهش دوزخ است. اين وعدهها و وعيدها البتّه حقّ و حقيقت و واقعيّت است، بنابراين تسبيح خدايت را با اسم پروردگار عظيمت بنما.»
مكان و منزلت مقرّبان درگاه خدا كه رَوح و ريحان و جنّت نعيم است، و سلامي كه اصحاب يمين با آن اقتران دارند، و حميم و فلزّ گداخته جهنّم، و نشيمن در آتش داشتن مكذّبان و گمراهان، حقّانيّت و ثبوت اينها، همه مسائل علمي ميباشند؛ و بالنّتيجه امر پروردگار به تسبيح رسولش با اسم پروردگار عظيمش، مسأله اخلاقي است.
7 ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمَـوَ'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ وَ مَا مَسَّنَا مِن لُّغُوبٍ * فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ الْغُرُوبِ * وَ مِنَ الَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبَـٰـرَ السُّجُودِ. [374]
«و هر آينه حقّاً ما آسمانها و زمين و آنچه را كه در ميان آنهاست در شش روز خلق كرديم، و ابداً بما رنج و زحمتي نرسيد؛ بنابراين تو هم اي پيامبر در آنچه را كه منكرين ميگويند صبر كن؛ و پيش از طلوع آفتاب و پيش از غروب آن، با حمد پروردگارت او را تسبيح كن! و پاسي از شب نيز تسبيحش را بجا آور، و همچنين در دنبال سجدههايت تسبيحش را بگذار»
آفرينش آسمانها و زمين و مابينهما در شش روز به آساني، از مسائل
ص 543
علم اند. و بر اثر آن، لزوم و امر به صبر رسول الله در برابر سخنان نارواي مشركين، و تسبيح وي قبل از طلوع آفتاب و قبل از غروب آفتاب و مقداري از شب و به دنبال سجدهها همه از مسائل اخلاقند؛ و اعتباريّاتِ مترتّب بر حقائق.
8 ـ وَ لَوْلَا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَكَانَ لِزَامًا وَ أَجَلٌ مُّسَمًّي * فَاصْبِرْ عَلَي مَا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهَا وَ مِنْ ءَانَآيءِ الَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّكَ تَرْضَي.ٰ [375]
«و اگر كلمه تحقّق و گفتار تكويني پروردگارت سبقت نيافته بود، و اگر أجل مسمَّي و مدّت مهلتي براي كافرين م��دّر و معيّن نگرديده بود، هر آينه تحقيقاً عذاب و هلاك خدائي براي آنان لزوم داشته و حتمي بود؛ بنابراين تو اي پيغمبر بر آنچه آنها ميگويند صبر كن! و قبل از آنكه آفتاب طلوع كند و قبل از آنكه غروب نمايد، با حمد و ستايش پروردگارت او را تسبيح كن! و مقداري از ساعات شب تار و مقداري در كنار و اطراف روز روشن، خدايت را تسبيح گوي! اميد است كه به مقام رضا و شفاعت كبري نائل آئي!»
عدم سبقت كلمه الهيّه تكوينيّه و اراده حتميّه سبحانيّه و اجل مسمّي كه خداوند مقدّر كرده است، و عدم لزوم و تحقّق عذاب در دنيا قبل از مرگ، از مسائل علمي است؛ و شكيبائي و استقامت رسول الله بر گفتار معاندين، و تسبيح او با حمد پروردگارش پيش از دميدن خورشيد و پيش از فرو رفتن آن در زير اُفق و پاسي از شب و پاسي از روز، همه و همه از اخلاقيّات، و اوامر الهي اعتباري و مترتّب بر آن مسائل علم است.
9 ـ وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الَّيْلَ لِبَاسًا وَ النَّوْمَ سُبَاتًا وَ جَعَلَ النَّهَار
ص 544
نُشُورًا. [376]
«و اوست خداوندي كه براي شما شب تار را پوشش و لباس كرد، و خواب را موجب سكون و آرامش نمود، و روز روشن را براي تحرّك و جنبش مقرّر فرمود.»
قراردادن شب را تاريك و در حكم پوشش، و خواب را موجب آرامش، و قراردادن روز را روشن و براي كار و فعّاليّت، از مسائل علمند؛ و آرام گرفتن انسان در شب و جنبش او در روز، از اخلاق.
0 1 ـ آيات بسياري در قرآن كريم درباره مرد و زن، و تكاليف متفاوت آنها بر حسب اختلاف بُنيه طبيعي و مزاج و سازمان وجودي، درباره مسائل نكاح و طلاق و ميراث و نفقه و رِضاع و عدّه، و كيفيّت عبادات همچون ترك نماز و روزه در ايّام حيض و وجوب حجاب از مردان غير محرم و غيرها، وارد شده است كه همگي دلالت دارند بر اينكه: اين احكام مختلف بر اساس اختلاف سازمان وجودي و طبيعي آنهاست.
بنابراين، اختلاف بنيان و سازمان مادّي و روحي مرد و زن، از مسائل علم است؛ و ترتّب احكام مختلفه بر آن، از مسائل اخلاق. و در اين آيات كثيره بطور وضوح آن مسائل علمي را در قياس اجراء احكام اخلاقي و امر و نهي و ضمان و ملكيّت و غيرها قرار داده است كه همه از اعتباريّات ميباشند.
و ما سخني در ارزش نداريم؛ و عاقبت امر بر اساس مقدار تقوي و عمل صالح مردم را به بهشت ميبرند؛ خواه مرد باشند و خواه زن.
مَنْ عَمِلَ صَـلِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَي وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْيِيَنَّهُو حَيَو'ةً طَيِّبَةً وَ
ص 545
لَنَجْزِيَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ. [377]
«كسي كه مؤمن باشد و عمل صالح انجام دهد، خواه مرد باشد و خواه زن، ما وي را به حيات پاك و زندگي طيّب زنده ميگردانيم؛ و البتّه مزد و پاداششان را به بهتر و نيكوتر از آنچه بجاي آوردهاند خواهيم داد.»
ولي اينك سخن بر اختلاف احكام است بر مبناي اختلاف سازمان وجودي، يعني اختلاف مسائل اخلاق و تفاوت اعتبار بر اصل تفاوت و اختلاف مسائل طبيعت و علم.
و در اين مطلب جاي شبهه و ترديد نيست، ولي معذلك مؤلّف كتاب «دانش وارزش» در اينجا نيز دچار خبط و اشتباه شده است؛ و در اين مسأله روشن خود را به بيراهه زده است و گفته است: ما به اختلاف مسائل زن و مرد بر هر اساسي كه بوده باشد كاري نداريم؛ آنچه هست: ايشان در ارزش تقوائي برابرند.
ما اينك عين عبارت وي را ميآوريم تا خلط و مغالطه ايشان مشاهده شود:
)) از همين جا بايد آموخت كه تفاوت حقوق و تكاليف مرد و زن مثلاً، به دليل اين نيست كه تفاوت جسماني و طبيعي اين دو، برايشان در چشم قرآن تفاوت ارزشي آورده است.
آنچه در اصل حقوق اين دو را تفاوت و تمايز داده است، واقع بيني اخلاقي و عزم پرهيز از تكليف افزون از توانائي است. يعني براي هيچكدام از زن و مرد تكاليفي وضع نشده است كه از حدود طاقتشان بيرون باشد. و همين مايه اختلاف حقوق آنهاست.
هنوز بسيارند كسانيكه ميپندارند: تفاوت حقوق زن و مرد در قرآن،
ص 546
بازگشت به تفاوت ارزشي آنها از نظر قانونگذار ميكند، و پستي يكي و برتري ديگري را نشان ميدهد.
صراحت آيۀ بالا[378] و آيات ديگري كه زن و مرد را نزد خدا يكسان محسوب ميكند، بايد بطلان اين پندار موهون را برملا سازد.
تفاوتهاي حقوقي زن و مرد در اسلام، به هر دليلي باشد، مسلّماً به اين دليل نيست كه براي آنان ارزشهاي متفاوت در نظر گرفته شده است. كرامت و ارزش از نظر قرآن تنها از آنِ تقوي است و اين عينك اخلاق علمي بر چشم كساني بوده است كه تفاوت حقوق را جز به معناي تفاوت ارزش، و تفاوت ارزش را جز بر مبناي تفاوت ساختمان طبيعي نميتوانستهاند تفسير كنند. (( [379]
در عبارات فوق ملاحظه ميشود كه چگونه خلط مبحث نموده، و اختلاف زن و مرد را در انديشه مفكّرين قرآني خواسته است بر مبناي اختلاف ارزشي آنها قرار دهد، و آنرا مردود دانسته است؛ با آنكه سخن ما اصلاً در اين
ص 547
موضوع تفاوت ارزشي نيست؛ سخن در اختلاف حقوق و احكام و إرث و نفقه و عدم جهاد و قضاوت و حكومت و نظائر آنهاست كه صددرصد اخلاقي و اعتباري است؛ و از نظر قرآن بر اساس مسائل علمي و طبي��ي مرد و زن ترتيب داده شده است.
اشكال دهم كه بر مقاله ايشان بنام بسط و قبض تئوريك شريعت است، مسأله قبول تبدّل انواع و پذيرش عدم منتهي شدن نسل انسان به آدم و زوجه خاكي اوست.
و ايشان با تجليل و تكريمي كه از داروين به عمل ميآورند و او را نابغه فهم و ادراك، و تسخير كننده تئوريهاي طبيعي، و به كرسي نشاننده فرض و تئوري بر مسند تحقّق ـ كه بالاخره لازمهاش ميمونزاده بودن بني آدم ميباشد ـ ميدانند، اشكالي ديگر بر اشكالات مقاله افزودهاند.
او ميگويد:
)) مورّخان آوردهاند كه: داروين چون به فرضيّه خويش پايبند بود، ديگر نتوانست صُحف مقدّسه ديني را چنان بفهمد و بپذيرد كه ديگران ميفهميدند و ميپذيرفتند؛ و به عكس ژُرژ كُووِيه چون به معارف تورات پايبند بود، نتوانست طبيعت را آنچنان بشناسد كه ديگران ميشناختند.
داستان داروين انگليسي مشهور است، امّا قصّه كوويه فرانسوي هم در خور دانستن است. وي مُبدِع دو اصل مهمّ در جانور شناسي و زمين شناسي بود. و اين هر دو اصل در كام متكلّمان مسيحي بسي شيرين افتاد؛ چرا كه ظواهر كتب مقدّس را حفظ ميكرد و بدانها پشتوانه علمي ميداد.
وي در نيمه اوّل قرن نوزدهم، و پيش از طلوع نظريّه داروين اصل «هماهنگي اندامهاي جانوران» Correlation Principle را ابداع و اعلام نمود. اين اصل كه امروزه مقبول جانورشناسان است، نزد وي مفاد و مدلول ديگر داشت. و اجمالاً چنين ميگفت كه: در هر جانوري اندامها چنان با هم موزون و متناسب افتادهاند كه مجال اينكه در آنها تحوّل و تنوّعي پديد آيد، و جانور باقي بماند نيست.
ص 548
لذا از ميان انواع تأليفات مختلف و متصوّر اندامها، آنچه ميتوانسته لباس تحقّق بپوشد، پوشيده و آنچه نپوشيده ناممكن بوده است. و به قول كولمان Coleman «مفاد اصل كوويه تقريباً اين بود كه: هر چه ممكن است موجود است؛ و هر چه موجود نيست ممكن نيست».
و لذا فاصله ميان انواع فاصلهای است ضروري؛ و محال است كه خلا ميان گربه و گنجشگ في المثل پر شود، و در نتيجه يك جانور، يا نبايد دگرگون شود و يا بايد سراپا دگرگون شود و از بن نوع ديگر شود.
تحوّلات تدريجي و آرام و اندك نزد وي ممنوع بود. وي از اين اصل، ثبات انواع را استفاده ميكرد كه آشكارا با ظاهر كتاب مقدّس موافق ميافتاد...
اين مطلب براي مورّخان علم، مايه شگفتي است كه علي رغم مخالفت شديد كوويه با ترانسفورميزم، تحقيقات وي در باستان شناسي و تشريح تطبيقي، نه تنها راه را براي ظهور نظريّه تكامل هموار نمود، بلكه مقدّمه ضروري و گريز ناپذير براي آن بود.
توجّهي كه وي به تطابق و هماهنگي اندامهاي پيكر يك جانور با هم، و پيكر جانوران با محيط اطراف كرد، عنصري حياتي براي تدوين نظريّه تكامل بود. امّا آنچه او نديد، و داروين ديد اين بود كه: اين تطابق ميتواند توضيح «علمي» و تكاملي و مكانيزمي مادّي و طبيعي داشته باشد؛ و نبايد آنرا مستقيماً به دست خالق مستند دانست.
دخيل دانستن مستقيم دست خداوندي در طبيعت (كه رأيي كلامي است و به معني همنشين كردن طبيعت و ماوراء طبيعت و درعرض يكديگر نشاندن آنهاست) از مهمترين و آفتبارترين عناصر معرفت آشوب در مغرب زمين و مشرق زمين بوده است؛ و از نيوتن گرفته تا كوويه و پاستور، و از فخر رازي تا حشويّه نوين همه جا راهزني ميكرده است.
كوويه امكان نداشت بيش از آنكه ديد ببيند؛ چون اصل هماهنگي معرفتها بدو اجازه نميداد. علم كلام وي (يعني نسبتي كه بين خدا و طبيعت قائل بود) و كلام خدا (يعني تفسيري كه از كتاب مقدّس ميكرد) او
ص 549
را در همانجا متوقّف ميداشت.
خداشناسي ديگر و تفسيري بهتر از كتاب لازم بود تا به وي مجال آفريدن علمي ديگر را بدهد... (( [380]
ما در همين مجلّد از كتاب «نور ملكوت قرآن» مفصّلاً از وهن و سستي نظريّه تكامل در انواع در ردّ مؤلّف كتاب «خلقت انسان» و اثبات نظريّه استاد علاّ مه آية الله طباطبائي قدَّس اللهُ نفسَه بحث نموده ايم؛ و به اثبات رسانيده ايم كه اين نظريّه جز فرضيّه و تئوري بيش نيست، و به صورت قانون علمي اثبات نشدهاست. و در اين صورت حكم به آن از جهت نظر فلسفي ممنوع است، و از جهت ظهور بلكه صراحت قرآن مجيد درباره خلقت انسان ـ كه خلقت آدم و زوجهاش را از گل بيان نموده است ـ نيز قابل قبول نيست.
و اين بحث كلامي كه انسان خدا را در برابر طبيعت مؤثّر بداند، غلط است. خداوند و فرشتگان سماوي كه تدبير امور را ميكنند، در طول عالم طبيعتاند. بلكه عالم طبيعت عين ظهور و اثر خداست و انفكاكي نيست. و در اين مسائل توحيدي حضرت استاد قدَّس اللهُ نفسَه، در تفسير و حكمت بحثهاي بسيار عالي و ارزنده نمودهاند؛ و در اينصورت سزاوار است همه حكماء و فلاسفه و متكلّمان بر اين روش روي آورند و از اين مشرب اشراب شوند. اينجا ديگر نيوتن و فخر رازي چكارهاند؟ از كوويه و پاستور نام بردن اشتباه است.
مسأله مشابهت انسان با بعضي از اصناف حيوانات در خلقت طبيعي مسألهای است، و مسأله ريشه گيري و أصالت حيوانات در بدو آفرينش انسان
ص 550
مسأله دگري است. و از اوّل نميتوان دوّم را بدست آورد.
انسان نه تنها با بعضي از حيوانات در جهاز خون و تركيببندي استخوان و غيرها مشابهت دارد، بلكه از جهت عامّ و وسيعتري با همه حيوانات، و بالاتر با همه نباتات، و بالاخره با تمام جمادات مشابه است؛ در احكام ذرّات و الكترونها با تمام مخلوقات مادّي شباهت دارد.
و در قرآن كريم وارد است:
وَ اللَهُ خَلَقَ كُلَّ دَآبَّةٍ مِّنْ مَّـآءٍ فَمِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِوَ مِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَي رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُم مَّن يَمْشِي عَلَي أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَهُ مَا يَشَآءُ إِنَّ اللَهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. [381]
«و خداوند هر جنبدهاي را از آب آفريد. بعضي از آنها بر روي شكم راه ميروند، و برخي بر روي دو پا راه ميروند، و بعضي بر روي چهار تا. خداوند هر چه را كه بخواهد ميآفريند، و حقّاً او بر هر چيزي تواناست.»
وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِي الارْضِ وَ لَا طَـئِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَـبِ مِن شَيْ ءٍ ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ. [382]
«هيچ جنبدهاي در زمين نيست، و هيچ پرندهاي با دو بال خود به پرواز درنميآيد، مگرآنكه آنها امّتهائي ميباشند همانند شما. ما در كتاب آفرينش از هيچ چيز كوتاهي ننموديم، و سپس اين مخلوقات به سوي پروردگارشان محشور ميشوند.»
بلكه انسان با جميع حيوانات و نباتات در يك گونه از نفس كلّيّه مشاركت دارد؛ يعني طبيعةً و حياةً و نفسانيّةً با همه و همه مشابه و مشارك است. ولي
ص 551
اين دليل نميشود كه از آنها به نحو تولّد زائيده شده باشد.
پاورقي
[349] ـ قسمتي از آيه 0 3، از سوره 0 3: الرّوم
[350] ـ صدر آيه 0 3، از سوره 0 3: الرّوم
[351] ـ «دانش و ارزش» ص 275
[352] ـ «دانش و ارزش» ص 289
[353] ـ آيات 29 تا 32، از سوره 0 3: الرّوم
[354] ـ «دانش و ارزش» ص 0 32 و 321
[355] ـ «دانش و ارزش» ص 0 32 و 321
[356] ـ قسمتي از آيه 56، از سوره 21: الانبيآء
[357] ـ قسمتي از آيه 79، از سـوره 6: الانعـام
[358] ـ صدر آيه 18، از سوره 73: المزّمّل
[359] ـ آيــه 1، از ســوره 82: الانـفـطــار
[360] ـ «نهاية» ابن أثير، مادّۀ فَطَرَ، ج 3، ص 457
[361] ـ أعرابيّ يعني عَرَب صحرائي و بياباننشين، و جمع آن أعراب است. و امّا عَرَب يعني مردمي كه از نژاد عرب هستند؛ جمع آن عُرْب است نه أعراب.
[362] ـ قسمتي از آيه 87، از سوره 43: الزّخرف
[363] ـ «المفردات» للرّاغب، طبع حلبي مصر، و با تعليقه محمّد سيّد گيلاني، ص 382
[364] ـ در «إحيآء العلوم» ج 3، ص 13 از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه فرمود: كُلُّ مَوْلودٍ يولَدُ عَلَي الْفِطْرَةِ؛ وَ إنَّما أبَواهُ يُهَوِّدانِهِ وَ يُنَصِّرانِهِ وَ يُمَجِّسانِهِ. و در تفسير «روح البيان» از طبع جديد، جزء 21، سوره روم، ج 7، ص 31 بدين عبارت است: قَولُه علَيه السّلام: ما مِنْ مَوْلودٍ إلاّ وَ قَدْ يولَدُ عَلَي فِطْرَةِ الإسْلامِ؛ ثُمَّ أبَواهُ يَهَوِّدانِهِ وَ يُنَصِّرانِهِ وَ يُمَجِّسانِهِ كَما تُنْتِجُ الْبَهيمَةُ بَهيمَةً هَلْ تُحِسّونَ فيها مِنْ جَدْعآءَ؟ حَتَّي تَكونوا أنْتُمْ تَجْدَعونَها. «هيچ نوزاد آدمي نيست مگر آنكه بر فطرت اسلام متولّد ميشود، و پس از اين پدر و مادرش او را به كيش يهود و نصاري و مجوس ميكشانند. همچنانكه چهارپايان، چهارپا ميزايند بدون عيب و نقص. آيا شما در ميان نوزادانشان معيوب و بيني بريده ميبينيد؟ نه! بلكه شما هستيد كه بيني آنها را ميبريد؛ و يا گوش و زبان و دستشان را ميبريد و معيوب ميكنيد!» در «أقرب الموارد» در مادّه جَدَعَ گويد: جَدَعَ يَجْدَعُ به معناي بريدن بيني است و مجازاً در بريدن گوش و لب و دست نيز استعمال ميشود.
[365] ـ «نهاية» ابن أثير، ج 3، ص 457
[366] ـ «أساس البلاغة» ص 344
[367] ـ «دانش و ارزش» بخش چهارم، واقع بيني اخلاقي، ص 289 تا ص 293
[368] ـ آيه 31، از سوره 31: لقمان
[369] ـ آيه 32 و 33، از سوره 42: الشّوري
[370] ـ آيات 1 تا 3، از سوره 0 11: النّصر
[371] ـ آيات 48 تا 52، از سوره 69: الحآقّة
[372] ـ آيات 68 تا 74، از سوره 56: الواقعة
[373] ـ آيات 92 تا 96، از سوره 56: الواقعة
[374] ـ آيات 38 تا 0 4، از سوره 0 5: ق
[375] ـ آيۀ 129 و 0 13، از سوره 0 2: طه
[376] ـ آيه 47، از سوره 25: الفرقان
[377] ـ آيه 97، از سوره 16: النّحل
[378] ـ منظور از آيه بالا آيهايست كه در صدر صفحه 323 آوردهاند؛ و آن اينست: يَـأَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَـكُمْ مّـِن ذَكَرٍ وَ أُنثَي وَ جَعَلْنَـٰـكُمْ شُعُوبـًا وَ قَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَهِ أَتْقَـٰـكُمْ إِنَّ اللَهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ.
«اي مردم، ما شما را از نري و مادهاي بيافريديم. و شما را در ملّتها و قبيلههاي گوناگون جاي داديم تا با هم طرح آشنائي و اُلفت افكنيد. همانا هر كس پارساتر است نزد خدا عزيزتر است. و خداوند به اسرار شما دانا و آگاه است.» (آيه 13، از سوره 49: الحُجرات).
اين آيه، همانطور كه ميبينيم، از جهت مقام و ارزش معنوي و طريق پيمودن راه تقوي و قرب حضرت ربّ العزّة ميان مرد و زن فرق نميگذارد (همچنانكه ميان آقا و خانم با غلام و كنيز فرق نميگذارد) نه آنكه از جهت احكام و تكاليف و قوانين فرق نميگذارد. و فعلاً مورد كلام ما جهت دوّم است نه جهت اوّل.
[379] ـ «دانش و ارزش» ص 323 و 324
[380] ـ «كيهان فرهنگي» شماره سري 52، تير ماه 1367 شمسي، شماره 4، مقاله بسط و قبض تئوريك شريعت، ص 17، ستون دوّم و سوّم، دكتر عبد الكريم سروش
[381] ـ آيه 45، از سوره 24: النّور
[382] ـ آيه 38، از سوره 6: الانعام