ونيز شيخ حرّعاملي، از کلّينيبا سند متّصل خود از حضرت باقر عليه السّلام روايت کرده است که: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود:
تَزَوَّجُوا بِکْراً وَلَوادً، وَلَا تَزَوَّجُوا حَسْنَاءَ جَمِيلَةً عَاقِراً! فَإنِّي اُبَاهِيُ بِکُمُ الْاُمَمَ يَوْمَ الْقَيَمِهِ[1]
(بادختران بِکر که استعداد زائيدن درآنها هست؛ازدواج نمائيد! و با زن
ص 188
زيبايجميلهاي که نازا وعقيم باشد؛ازدواج منمائيد! زيرا که من به شما أفراد اُمَّت در روز قيامت بر ساير اُمَّتها مباهات مینمايم!)
و نيز از کلينيّ با اسناد خود از حضرت إمام رضاعليه السلام روايت کرده است که:رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلّم به مردي فرمود:تَزَوَّجْهَا سَوْءَاءَ وَلُوداً! وَلَا تَزَوَّجْهَا جَمِيلَةً حَسْنَاءَ عَاقِراً! فَإنِّي مُبَاهٍ بِکُمُ الْاُمَمَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ!
أمَاعَلِمْتَ: أنَّ الْوِِلدَانَ تَحْتَ الْعَرْشِ يَسْتَغْفِرُونَ لِأَ بَائهِم يَحْضِنُهُمْ أبْرَاهِيمُ؛ وَتُرَبِّيهِمْ سَاَرةٌ فِي جَبَلٍ مِنْ مِسْکٍ وَعَنْبَرٍ وَزَعْفِرانٍ.[2]
(با زن زشت صورت در صورتي که بچه زا باشد،ازدواج کن!وبا زن زيبا وجميله،درصورتيکه نازا باشد،ازدواج مکن! زيرا که من در روز قيامت به شما اُمَّت افتخارميکنم بر ساير اُمَّت ها!
مگر نميداني که:فرزندان در زيرعرش خداوند،براي پدرانشان از خداوند طلب غفران مینمايند.إبراهيم خليل پيغمبر،آنها را دردامان خود میپرورد؛و ساير زوجه او آنها را تربيت میکند؛در کوهي که همهاش از مُشک وعنبر وزعفران است.)
ونيز از کُلينيّ با سند متّصل خود از خالدبن نجيح، از حضرت صادق علیه السلام روايت کرده است که:چون از چيزهاي شوم در حضور پدرم سخن به ميان آمد؛ آنحضرت گفتند:الشُّومُ فِي ثلاثٍ: الْمَرْأَةِ وَ الدّابَّة وَاَلدَّارِ.فَأمَّا شُومْ الْمَرْآةِ فَکَثْرَةُ مَهْرِهَا وَعُقْمُ رَحِِمِهَا.[3]
(شوم در سه چيز يافت میشود: در زن؛ ودر مرکب،ودر خانه، أمَّا شوم بودن زن در اينست که: مهريّهاش بسيار باشد؛ ورَحِمَش بچه نياورد.)
ونيز از کُلينيّ باسند متّصلخود، از جابربن عبدالله أنصاري روايت
ص 189
است که او گفت:ما در حضوررسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بوديم که فرمود: إنَّ خَيْرَ نِسَائکُمُ الْوُدُودُ العَفیفَة الحديث[4]
(بهترين زنان شما کسي است که زياد بچّه بزايد؛وزياد شوهرش را دوست داشته باشد؛ وبا عفت باشد تاآخر حديث.)
ونيز از صدوق با اسنادخود از حضرت باقر عليه السّلام روايت نموده است که:رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود:مَا يَمْنَعُ الْمُؤمِنَ أنْ يَتَّخِذَ أهْلاً لَعَلَّ اَللهَ يَرْزُقُهَ نَسَمَةً تَثْقُلُ الْأرْضَ بِلَا إلَهَ إلَّا اللَهُ.[5]
(چه جلوگير ميشود از مؤمن که براي خود زوجهای بگيرد، باميد آنکه خداوند ذي روحي را نصيب او کند،تا زمين را به لَاإلَهَ إلَّا اللهُ سنگين نمايد؟!)
ونيز از صدوق با اسنادخود از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت است که:رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود:مَابُنِيَ بِنَاءٌ فِي الْإسْلَامِ أحَبُّ إلَياَللهِ عَزَّ وَجَلَّ مِنَ التَّزْوِيج.[6]
(هيچ بنائي در إسلام محبوبتر از بناي تزويج، در نزد خداوند غزّوجلّ، پايه گذاري نشده است.)
ونيز از صدوق،درخصال، در حديث أربعماة از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است که:فرمود:تَزَوَّجُوا فَإنَّ للتَّزْويجَ سُنَّةُ رَسُولِ اَللهِ صلّي الله عليه وآله فَإنَّهُ کَانَ يََقُولُ مَنْ کَاَن يُحِبُّ أنْ يَتَّبِعَ سُنَّتِي فَإِنَّ مِن سُنَّتی التَّرْوِيجَ. وَ اطْلُبُوا الْوَلَدَ! فَإنِّي مُکَاثِرٌ بِکُمُ الاُمُمَ غَداً: وَتَوُقوّاعَلَي أوُلَادِکُمْ مِنْ لَبَنِ الْبَغَيِ مِّنَ النِّسَاءِ وَالمَجْنُونَةِ فَإنَّ الّبَنَ يُعَديِّ.[7]
(ازدواج کنيد!زيرا که تزويج سنّت رسول خدا صلّي اله عليه وآله وسلّم است!چون او چنين ميگفت:کسي که دوست دارد از سنّت من پيروي کند؛بداند که:از جمله سنّت من ازدواج است.و دنبال پيداکردن بچه باشيد!زيراکه
ص 190
من در فرداي قيامت با شما اُمَّت مسلمان،ميخواهم تعداد اُمَّتم را از ساير اُمَّتها بيشتر کرده باشم! و متوجه باشيد که از شير زن زنا کار، وزن ديوانه به بچههاي خود ندهيد! زيرا که شير أثر ميگذارد واز آن زن به طفل سرايت ميکند.)[8]
باري از اين مطالب معلوم شد که:دين مقدس إسلام تا چه اندازه، در أمر زواج و نکاح اهتمال دارد؛ و تا چه اندازه در تکثير نسل،وزيادي اولاد ترغيب وتشويق بعمل آمده است.
برعهده حکومت إسلام است که:راه تزويج را بر وي مردم باز کند؛ومشکلات دختر وپسر،وزن ومرد را دراين أمر ازميان بردارد؛تا با برنامههاي صحيح، هردختروپسري در ابتداي بلوغ بتوانند ازدواج کنند؛ودر عين حال أولاد بياورند،وبه تحصيلعلوم لازمه نيز بپردازند؛بطوريکه ازدواج أبداً مانع پيشرفت وترقّي نباشد؛وداشتن أولاد يک أمر طبيعي ومعمولي وقابل سازش با صنعت وفنّ و حرفه و علم بشمار آيد.
در حکومت إسلام مرداني که در معرکه جنگ وجهاد به درجه شهادت ميرسند،براي ازدواج زنان آنها برنامه درست باید تنظيم گردد که پس از انقضاي عِدِّه فوراًشوهر کنند؛ و بیسرپرست نگردند؛وبدون شوهر نمانند؛ونيز أولاد متعدّد بياورند؛تابهزودي محل خالي مجاهدين پر گردد.
ميل جنسي از غرائزاست.بهيچوجه نمي توان جلوي آنرا گرفت.غاية الأمر بايد از راه صحيح و نکاح مشروع به عمل آيد؛ وگرنه خداي ناکرده عواقب ناپسندي را به دنبال میآورد؛ودختر جواني که شوهرش شهيد شده است؛يا بايد تحمّل رنج نمايد،وزندگي عسرت بار خود را با ميل به ازدواج،بدون ازدواج بگذراند؛ويا خواهي نخواهي با گرفتن رفيق پنهاني (اتِّخاذِ أخْدَان) راهي را برخلاف شرع بپيمايد.
پري رخ تاب مهجوري ندارد چودر بستي ز روزن سر برآرد
طبق گزارش بعضی از محاکم عدلیّه و اداره آمار، امروزه در ایران قريب پنج ميليون
ص 191
زن بدون شوهر وجود دارد. بايد بحال اين معصومان،فکري کنند؛ وبا بهترين وجهي برنامه ازدواج آنها را تنظيم نمايند. تا مانند اداره بسيج وسپاه و رسيدگي از جهت أمور مالي به خانوادههاي شهدآء، إدارهای مستقلّ و عظيم و مهمّ جهت أمر ازدواج آنها، بدون زحمت وموانع خارجي، وبدون برخورد با مشکلاتي فراهم گردد.
واز جمله آيات، اين کريمه است:
مُنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً حَسَنَةً يَکُنْ لَهُ نَصِيبٌ مِنْهَا وَمَنْ يَشْفَعْ شَفَاعَةً سَيّئَةً يَکُنْ لَهُ کِفْلٌ مِنْها وَ کَانَ اَللهُ عَلیَ کُلِّ شَيْيءٍ مُقْيِتاً.
وَإذَاحَيَّيتُمْ بِتَحِيَّةٍ فَحَيُّوا بأحْسَنَ مِنْهَا أوْرُدُّوهَا إنَّ اَللهَ کَاَنَ عَلَي کَلِّ شَيْيءٍ حَسِيباً.[9]
(کسي که در کار حسنه ونيکوئي، جفت وقرين شده کمک بنمايد؛از براي او درآن کار نصيبي خواهد بود؛ وکسي که در کار بد جفت وقرين شود و کمک نمايد؛از براي او نيز در آن کار سهمي خواهد بود. وخداوند نسبت بهر چيزي روزي رساننده، و مراقب وپاسداراست که به حسب مقدار ووسعت وجودي آن به آن رسيدگي ميکند.
و زماني که به شما تحيّت و درودي فرستادند؛شما هم بايد به طريقي بهتر و شايستهتر تحيّت بفرستيد؛ و يا لاأقلّ همان تحيّت را باز گردانيد! و خداوند درباره هر چيزي حسابگر و تعيين کننده مقدار و أندازه آن است.)
واز جمله آيات،اين کريمه است:
يَاأيُّهَا الَّذِينَ أَمَنُوا إذَاَ ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اَللهِ فَتَبَيَّنُوا وَلَا تَقُولُوا لِمَنْ ألْقَی إلَيْکُمُ السَّلَامَ لَسْتَ مُؤمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَيوةِ الدُّ نْيَا فَعِنْدَ اَللهِ مَغَانِمُ کَثِرَةٌ کَذَلِکَ کُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اَللهُ عَلَيْکُمْ فَتَبيَّنُوا إنَّ اَللهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلونَ خَبِيراً.[10]
ص 192
(اي کسانيکه ايمان آوردهايد؛ چون در راه خدا به راه افتاديد، و براي خدا درسفر حرکت آمديد: بايد از أحوال مردمي که با آنها مواجه میشويد، کاملاً تجسّس نموده؛ تا ايمان و يا کفر آنها بر شما مسلّم شود. و به کسي که به شما سلام که علامت و نشانه اسلام است، نمود؛ نگوئيد: تو مؤمن نيستي، تا بدينوسيله از زخارف و متاع دنيوي او(با أخذ غنيمت در أموال و گرفتن أسير) بهرهاي جوئيد! بدانيد که آنچه که در نزد خداست و براي شما در أثر اين جهاد في سبيله معيّن و مقدّر کرده است، بسيار است؛ و غنآئم اُخروي سرشار و فراوان است. شما هم خودتان) پيش از اين، همينطور بوديد (و ايمانتان فقط به ظاهري از إسلام و سلام شناخته ميشد) در اينحال خدا بر شما منّت نهاد(و ايمانتان را قوي کرد) و بنابراين واجب است بر شما که تفحّص بنمائيد؛ تا مورد نظر شما از إبهام و ترديد بيرون آيد؛ و روشن و آشکارا گردد. حقّاً خداوند به آنچه شما أنجام ميدهيد، خبير است)
و از جمله آيات، اين کريمه است:
وَ إنْ أحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِينَ اسْتَجَارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّی يَسْمَعَ کَلَامَ اَللهِ ثُمَّ أبْلِغْهُ مَأمَنَهُ ذَلِکَ بِأنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْلَمُونَ.[11]
(و اگر يکنفر از مشرکين به تو پناه آورد؛ تو او را پناه بده! تا گفتار خدا را بشنود؛ و سپس او را به مأمنش (محَل أمن و أمان، و سکون خاطر، و دوري از خاطرات نفسانيّه و شيطانيّه و حرم خدا) برسان، و واصل گردان! اين بجهت آنستکه: ايشان جماعتي هستند که نميدانند.)
و از جمله آيات، اين کريمه است:
وَ لَاتَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللهِ فَيَسُبُّوا اَلله عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ کَذَلِکَ زَيَّنَّا لِکُلِّ اُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إلَي رَبّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَیُنَبِّئُهُمْ بِمَا کَانُوا يَعْمَلُونَ.[12]
ص 193
(و فحش و ناسزا مگوئيد به آنان که غير از خدا را ميخوانند، و پرستش مينمايند؛ تا در أثر عکس العمل کردار شما، آنان هم به خداوند از روي دشمني جاهلانه فحش دهند وناسزا گويند! اينست که ما براي هر اُمَّتي کارهايشان را براي خودشان زينت ميدهيم؛ و سپس باز گشتشان به سوي پروردگارشان است؛ و او آنها را به آنچه در دنيا أنجام دادهاند، متنبّه و آگاه ميگرداند.)
و از جمله آيات، اين کريمه است:
ادْعُ إلَي سَبِيلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أحْسَنُ إنَّ رَّبکَ هُوَ أعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَ هُوَ أعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ.[13]
(بخوان به سوي راه پروردگارت با گفتار حکمت، و موعظه نيکو، و با ايشان به جدال و احتجاج بر خيز، با روشي که آن بهترين روش باشد. حقّاً پروردگار تو داناتر است به آنکه از راه خدا گمراه شده است؛ وخداوند داناترست به راه يافتگان.)
و از جمله ايات، اين کريمه است:
وَإنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَيْنَهُما فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أهْلِهِ وَحَکَماً مِنْ أهْلِهَا إنْ يُرِيدَا إصْلَاحاً يُوَفِّقِ اَللهُ بَيْنَهُما إنَّ اَللهَ کَانَ عَلِيماً خَبيراً.[14]
(و اگر شما خوف آنرا داشتيد که:در ميان زن وشوهر، شکافي پديدار شود؛ يک نفر حَکَم را از طرف مرد، ويک نفر حَکَم را از طرف زن معيّن کنيد؛ تا آن دو حَکَم درباره آنها حکم کنند؛ و اگر اراده إصلاح داشته باشند؛ خداوند در ميان اين زن و شوهر، همبستگي ايجاد ميکند؛ و حقّاً خداوند عليم و خبير است.)
در اين آيه میبينيم که: خداوند أمر ميفرمايد: در صورتيکه احتمال شکاف
ص 194
و بَينونت و طلاقي، درميان آن دو پديدار شود؛ نبايد فوراً مرد دست به طلاق بزند؛ بلکه بايد از طرفين، حَکَميْن انتخاب کنند؛ و آنها بنشينند، و درباره آن دو به مذاکره پردازند. و چه بسا در صورت همين مذاکره و گفتگو اختلاف از ميان برود، و خداوند عزّوجلْ در ميان آنها بواسطه اصلاح طلبي حَکَميْن آشتي برقرار کند؛ و زندگي شيرين آنها بواسطه مختصر اختلافي که در أثر بعضي از ناملايمات و افکار واهي و بيأساس بهم خورده؛ به صلاحديد و نظريه حَکَميْن که طبعاً دو نفر عاقل و دورانديش و ريش سفيد و قابل اعتماد هستند؛ دوباره به صلح و صفا و طراوت و نشاط مبدّل گردد.
همچنانکه قرآن مجيد، طلاق را توأم با دعوي و کتک و رَدّ و بَدَل شدن سخنان ناهنجار، و کلمات زشت، و وقيح، و قبيح که در بين مردم چه بسا صورت ميگيرد؛ نميداند. و جدّاً از هر گونه نظير اين کردارها و گفتارها منع مينمايد. فقطّ طلاق در منطق قرآن يگانه راه خلاصي است که در صورتيکه التيام و توافق بين آنها صورت نگيرد؛ و بنا بشود پيوسته با زندگي توأم با رنج و غصّه و أفکاردرهم و بر هم، و نگراني خاطر به سر برند؛ در اينصورت طلاق،آنهم به بهترين وجهي و نيکوترين طريقي، يگانه راه علاج و دواي درد، و درمان است.
و بنابراين بايد خوب زن را رها کنند؛ و در موقع جدائي با إحسان و بذل او را آزاد نمايند؛ همچنانکه اگر بخواهند او را نگهدارند؛ و با او زيست نمايند؛ بايد به طريق پسنديده او را نگهدارند؛ و وي را کاملاً متّمتع نمايند.
وَ بُعُولَتُهُنَّ أحَقُّ بِرَدِّهِنَّ فِي ذَلِکَ إنْ أرَادُوا إصْلَاحاً وَلَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ وَلِلرِّجَالِ عَلَيْهِنّ دَرَجَةٌ وَاَللهُ عَزِيزٌ حَکِيمٌ.
الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ فَإمْسَالکٌ بِمَعرُوفٍ اُوْتَسْرِيحٌ بِإحْسَانٍ.[15]
و زناني را که طلاق دادهاند؛ بايد سه طُهْر (سه پاکي، يعني سه زمان
ص 195
مدّت طهارت ايشان و خلّو از حيض)عدّه نگهدارند. (و در اين زمان شوهرانشان سزاوارترند که آنان را به نکاح خويشتن برگردانند، اگر إراده إصلاح و آشتي داشته باشند. و تمام حقوقي که بر عليه آنها و بر لَهِ شوهرانشان هست؛ همانند آنها بر لَهِ آنها و بر عليه شوهرانشان به طريق پسنديده، و روش حميده وضع شده است. و ايشان همانند و مشابه حقوق خود را دارند؛ وليکن براي مردان نسبت به آنها يک درجه تفوّق و برتري است. و خداوند عزيز و حکيم است.
طلاق فقط ميتواند دو مرتبه تحقق پذيرد؛ و پس از مرتبه دوم يا بايد مرد زن را در حباله ازدواج خود به خوبي نگهداري کند؛ و بطور معروف و شايسته با او رفتار نمايد؛ و يا بايد وي را با نيکوئي و إحسان آزاد کند و خلاص نمايد.)
و از جمله آيات، اين کريمه است:
وَ إنْ طَائفتَانِ مِنَ الْمُؤمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأصْلِحُوا بَيْنَهُمَا فَإنْ بَغَتْ إحْدَيهُمَا عَلَي الْاُخريَ فَقَاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتَّي تَفِيئَ إلَي أمْرِ اَللهِ فإنْ فَاءَتْ فَأصْلِحُوا بَيْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأقْسِطُوا إنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين .
إنَّمَا الْمُؤمِنُونَ إخْوَةٌ فَأصْلِحُوا بَيْنَ أخَوَيکُمْ وَاتَّقُوا الله لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ. [16]
(و اگر دو گروه از مؤمنان با همديگر جنگ کنند؛ بر شما واجب است که در ميان آنها صلح را برقرار نمائيد! و اگر يک گروه از آنها بر گروه ديگر ستم کرد؛ (و حاضر به صلح و مصالحه نشد، و بر قتال و کارزار خود ادامه داد) در اينصورت بر شما واجب است که: با گروه ستمگر و متجاوز جنگ نمائيد، تا او به امر خدا، و قانون خدا بازگشت نمايد. پس در اينصورت که به امر خدا برگشت؛ و حاضر براي پذيرش حکم خدا شد؛ در اينحال در ميانشان با قانون عدل و داد صلح را برقرار کنيد! و با عدل و قسط عمل بنمائيد که خدا عادلان را که به عدل عمل ميکنند؛ دوست دارد!
ص 196
حقاً اينست و غير از اين نيست که: مومنان با يکدگر برادرند. پس شما در ميان دو برادر خود (که نزاع دارند) صلح دهيد؛ و خود را در عصمت و مصونيت خداوندي در آوريد! اميد است که مورد رحمت وي قرار گيريد!)
و از جمله آيات، اين کريمه است:
يا أيُّهَا الَّذِينَ امَنُوا لا يَسخَر قَومٌ مِن قَومٍ عَسَي أَن يَکُونُوا خَيرا مِنهُم وَ لا نَسآءٌ مِن نِسَاءٍ عَسَي أَن يَّکُنَّ خَيرا مِنهُنَّ وَ لا تَلمِزوا أَنفُسَکُم وَ لا تَنابَزوا بِالألقَابِ بِئسَ الإسمُ الفُسوقُ بَعدَ الإيمانِ وَ مَن لَم يَتُب فَاولئِکَ هُمُ الظَّالِمُون.
يا أيُهَا الَّذينَ أمَنُوا إجتَنِبُوا کثيراً مِنَ الظَّنِّ إنَّ بَعضَ الظَّنِّ إثمٌ وَ لا تَجَسَّسُوا وَ لا يَغتَب بَعضُکُم بَعضاً أيُحِبُّ أحَدُکُم أن يَأکُلَ لَحمَ أخيه مَيتاً فَکَرِهتُمُوهُ وَاتَّقُوا اللهَ إنَّ اللهَ تَوّابٌ رَحيمٌ.[17]
(إي کساني که ايمان آوردهاید؛ نبايد هيچيک از مردان شما، مرد ديگري را مسخره کنند؛ زيرا که شايد آنان بهتر از اينان باشند! و نبايد هيچيک از زنان شما زن ديگري را مسخره کنند؛ زيرا که شايد آنان بهتر از اينان باشند! و نبايد شما در صدد عيب گوئي خودتان برآئيد؛ وبا لَمْزوهَمْز و گوشه چشم، به طعن و عيب دگري پردازيد! و نبايد با لقب هاي زشت و ناپسند همديگر را بخوانيد؛ و بدان القاب ياد کنيد! زيرا که پس از ايمان نام فسق برخود نهادن و به دنبال اسلام با علامت انحراف و عدول از حق نشانه نهادن، بسيار زشت است. و کسي که از اين عمل خود بازگشت ننمايد؛ و توبه نکند، حقا از ستمگران است.
اي کساني که ايمان آوردهاید! از بسياري از گمانها و پندارها، واجب است پرهيز کنيد! زيرا که برخي از پندارها و گمانها گناه است! و نبايد در کار همديگر تجسس و تفحص کنيد! و نبايد بعض از شما غيبت بعضي از شما را بنمايند! آيا میشود که يکي از شما گوشت بدن برادر مرده خود را دوست داشته
ص 197
باشد که بجود و بخورد؟ نه اينطور نيست؛ بلکه شما از اين کار بدتان ميآيد؛ و آنرا ناپسند و ناخوشايند داريد! و خود را در عصمت و مصونيت خداوند درآوريد؛ که حقا خداوند بسيار به بندگانش رجوع دارد؛ و توبه آنها را میپذيرد؛ و به ايشان رحيم و مهربان است ).
در اين دو آيه میبينيم که: شش صفت و عمل را که لازمه حرکت به سوي سبل شقاق، و نفاق، و دوئيت، و عداوت، و دشمني و نگراني خاطر، و تشويش ذهن، و گسستن ريسمان وحدت و محبت است، براي مومنين حرام نموده است؛ و به سوي سبل اسلام که صددرصد، ضِدِّ آن و خلاف آنست دعوت مینمايد:
يکي: مسخره کردن بهر صورت و بهر شکلي باشد؛ و از هر کس بهر کس صادر شود؛ اين حرام است و قبيح.
دوم: عيب جوئي و عيب گوئي دگران که در حقيقت بعلت وحدت جامعه مسلمانان، و هم آهنگي، و همدردي، و هم آئيني، اين عيب جوئي به عيب جوئي خود انسان برميگردد و لذا با تعبير: وَ لا تَلمِزوا أنفُسَکُم بيان کرده است.
سوم: با عنوان و لقب نازيبا يکديگر را صدا زدن، و نام بردن، و ياد کردن، اين حرام است.
چهارم: درباره يکديگر سوءظن داشتن، و گمان بدبردن؛ اين حرام است. سوءظن گرچه عمل خارجي نيست؛ و فعل نفساني است؛ معذلک حرام است؛ و بر مومن واجب است که: ذهن خود را ازآلايش خيالات، و پندارهاي غير صحيح، درباره همه مومنين پاک کند و زنگار کدورتش را به صفا و صيقل ايمان به خدا بزدايد.
پنجم: تجسس و تفحص در عمل دگران که بچه کار ميروند؟ و چه عملي انجام ميدهند؟! و آيا در منزل خود گناه انجام ميدهند؟ يا نه؛ وبطور کلي
ص 198
هر گونه فحص و تفتيش در کارهاي مردم حرام است.
ششم: غيبت کردن، يعني در پشت سر مومن از او به زشتي ياد کردن، و با عبارات و انتساباتي وي را بر شمردن که: اگر بشنود، و مطلع شود؛ او را ناخوشايند آيد؛ و از آن گرفته و ملول و افسرده گردد.
با مطالعه در اين آيات و اينگونه دستورات، به نحو لزوم و وجوب که قرآن بر مومنان امر فرموده است؛ بدست ميآيد که. حقاً در چه عالمي پر از صفا، و مودت و آرامش فکر،و فراغ بال، و زندگي توام باسلامت جسمي و روحي و اخلاقي، قرآن کريم جامعه بشريت را سوق ميدهد؛ و با لمأل ايشان را در اسم سلام حضرت أحديت وارد میکند.
بايد دانست که: همه آيات مبارکات قرآن کريم به سوي سُبُل سلام دعوت ميکند؛ و اختصاص به آيهای ندارد. و ما اين چند آيه را از باب نمونه، و تطبيق با برخي از دستورات بشري که نهايتاً انسان را به گمراهي میکشاند آورديم؛ وگرنه آياتي که امر به توحيد، و اخلاص در عمل، و توجه تام به خدا و أسماء حسني، و صفات علياي او مینمايد، از أظهر مصاديق دعوت به سلام است نظير آيه:
قُلِّ اللَّهُمَّ مَا لِکَ المُلکِ تُوتِي المُلکَ مَن تَشآء وَ تُنزِعُ المُلکَ مِمَّن تَشآء وَ تُعِزُّ مَن تشآء وَ تُذِلُّ مَن تَشآء بِيَدِکَ الخَير أنَّکَ عَلي کُلِّ شَييءٍ قَدِيرٍ.[*]
(بگو (اي پيغمبر): بار پروردگارا! تو هستي که فقط صاحب قدرت و پادشاهي هستي، و فرمان و أمر، و صاحب اختياري، و تسلط بر نفوس وسيطره بر جميع عالم از آن تست! پادشاهي و قدرت را تو بهر که خواهي ميدهي! و از هر که بخواهي اين پادشاهي و قدرت را ميگيري! و هر کس را که بخواهي عزت میبخشي! و هر کس را که بخواهي ذليل مینمائي. خير و برکت و رحمت هر چه
ص 199
هست، و هر جا که هست، اختصاص به تو دارد، و حقا و حقيقتاً تو بر هر چيز قدرت داري!)
و نظير آيه:
وَ قُلِ الحَمدُلِلّهِ الَذِي لَم يَتَخِذ وَ لَداً وَ لَم يَکُن لَهُ شَريکٌ فِي المُلکِ وَ لَم يَکُن لَهُ وَلِيٌّ مِن الذُلِّ وَ کَبِّرهُ تَکبيِراً [18].
(و بگو (اي پيغمبر): سپاس و حمد و ستايش اختصاص به خدا دارد؛ آنکه براي خود فرزندي نگزيد؛ و براي خود در کاخ سلطنت و قدرت عالم آفرينش، شريکي ندارد؛ و يار، و حميم، و دلسوز، و معيني ندارد، تا در مواقع عروض ذلت، و خواري، و پيدايش وهْن و سُستي از او حمايت کند، و به کمکش برآيد (و اي پيغمبر) چنين خدائي را تکبير بگوي تکبير گفتني؛ و تا میتواني و در تحت توان و سعه ادراک تست، به عظمت و بزرگي يادکن ياد نمودني!)
باري اين شرح مختصري بود درباره معناي سلام و کيفيت رهبري قرآن به سوي سبل اسلام، و طرق اطمينان، و سکينه خاطر و آرامش خيال که ألَا بِذِکْرِ اَللهِ تَطْمَئنُّ الْقُلُوبُ.[19]
(آگاه باش! که به ياد خدا، دلها آرامش میپذيرد!)
اين اولين چيزي بود که قرآن، پيروان راه رضوان خدا را بدان رهبري مینمود.
و اما دومين چيزي که آيه مورد بحث در صدد إثبات و الزام آنست، إخراج از ظلمات نفس أماره و تاريکيهاي درون است، که با إذن خدا به سوي عالم نور، و وحدت، و تجرد، و بساطت رهبري مینمايد: وَ يُخرِجُهُم مِن الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذنِهِ. (قرآن پيروان رضوان خدا را از تاريکيها با إذن خدا به عالم نور وارد
ص 200
میکند.)
بايد دانست که: جميع أعمال حسنه، و أخلاق حميده و صفات پسنديده، و ملکات محموده، و عقائد مُطَهَّره، همگي نور هستند. و درمقابل آنها جميع اعمال سيِّئه، و اخلاق نکوهيده، و صفات مذمومه، و ملکات قبيحه، و عقائد فاسده، همگي تاريکي و ظلمتند. و بنابراين قرآن کريم، مومنين را از تمام اين وادي هاي خطرناک، و ظلماني، و صعب العبوري که از هر جانب ظلمت آنها را فرا گرفته است؛ به سوي عالي ترين مقامات،و درجات،و مکان هاي متّسع وفراخ، و منبسط و پرنوري که از هر جانب بر آن نور میپاشد؛ حرکت ميدهد؛ و داخل میسازد.
يعني به واسطه عمل به قرآن، و مداومت بر آن، رفته رفته صفات ناپسنديده، جاي خود را به صفات پسنديده ميدهند. وکسي که به قرآن عمل کند، و بناي کار خود را قرآن بگذارد؛ و الگو و اسوه و برنامه حقيقي عملي، و علمي خود را قرآن مجيد قرار دهد، خواهي نخواهي من حيث لَايَشْعُر رفته رفته آن صفات زشت از خانه نفس وي رخت بر میبندند؛ و بجاي آنها صفات خوب به عنوان ميهماناني تازه وارد، لطيف و مانوس با او داخل شده؛ جايگزين آنها میشوند.
سيئآت اخلاقي که همچون ديوي مهيب در صقع نفس آدمي منزل دارد؛ و بهيچوجه نميخواهد خانه خود را از دست بدهد؛ و با مرور دهور اين دکان سرقفلي دار را براي مسکن خود برگزيده است، و محل رفت و آمد، و تاخت و تاز عساکر و جنود خود نموده است؛ حقيقتاً ظلمت هائي هستند،بسيار شديد، و خطرناک، و شکننده؛ و کوبنده، و از بين برنده که هر جهت آدمي را به ضلال و نابودي و نيستي میکشانند؛ و بر سفر سياه و خوان پليد خود، خون او را ميريزند؛ و ميخورند بطوريکه ابداً از شخصيّت و آدميّت و انسانيّت او اثري نماند؛ و در چرخ تدريج زمان نام او از عابدين و مومنين محو گردد.
کينه، و بخل، و حسد، و تکاثر در اموال، و حب جاه، و رياست و
ص 201
اشتغال به ملاهي دنيا، و در راس آنها شرک به خدا، و گرايش به عالم کثرت، حقّاً ظلمت هائي ميباشند شديد؛ و در قبال آنها نور است؛ که عين توحيد است؛ و از لوازم آن طهارت دل، و صفاي قلب از لَوْثِ کدورات. اين حقيقتاً نور است. نه آنکه مثل نور است، و شبيه به نوراست، و يا بر آن کلمه نور، به عنوان مجاز و کنايه و استعاره آورده شود. بلکه حقيقتاً نور است؛ بتمام معناي حقيقي و واقعي خود.
اين نور نور واقعي است؛ و هزاران مرتبه از اين نور مادي و طبيعي قويتر و شديدتر است؛ چنانکه آمده است:
اَللهُ نُورُالسَّمَوَاتِ وَ الأَرضِ. [20]
(خداوند نور آسمانها و زمين است.)
و درباره قرآن، روايات مستفيضه، بل متواترهای وارد است، که قرآن نور است، و قرآئتش نور است؛ و تلاوتش نور است، و استشفاي به آن نور است؛ و در مراحل پس از مرگ نور است؛ و انسانها را از کريوهها و عقبات تاريک و ظلماني عبور ميدهد. همچنانکه تعاليم غير قرآني ظلمت است. ظلم و ستم ظلمت است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرمود:
الظُّلمُ ظُلُمَاتِ يَومَ القِيمَةِ. [21]
(ستم نمودن و ظلم کردن، ظلمات روز بازپسين است.)
اَللهُ وَليُّ الَّذينَ أَمَنُوا يُخرِجُهُم مِن الظُّلُمَاتِ إلَِی النُّورِِ وَ الَّذينَ کَفَرُوا أَولِيَائُهُم الطَّاغُوتُ يُخرِجُونَهُم مِن النُّورِ إِلَی الظُّلُمَاتِ. [22]
(خداوند وليّ کساني است که ايمان آوردهاند. ايشان را از ظلمات خارج نموده؛ و به سوي نور داخل مینمايد. و آن کساني که کفر ورزيدهاند
ص 202
أولياي آنها طاغوت ميباشند که: آنها را از عالم نور خارج کرده، و به سوي عالم ظلمات وارد میکنند.)
در اينجا به شرک،و کفر، و وثنيّت، و ثنويّت، وهرگونه بت پرستي، نسبت ظلمات را داده است؛ وبه عالم توحيد نسبت نور را. وبر همين أساس اينجا وهرجايازقرآن که ظلمت را آورده است، با صيغه جمع آورده است؛ چون ظلمات که ناشي از شرک و کفر است، مَثَارِ کثرت است؛ به خلاف توحيد که نوراست؛ ونور واحد است. فلهذا نور را هميشه با صيغه واحد آورده؛ وکلمه أنوار را استعمال ننموده است؛ زيرا که نور مَثَار وحدت است.
وَالَّذِينَ کَذَّبُوا بِأَيَاتِنَا صُمٌ وَبُکْمٌ فِي الظُّلَماتِ مَنْ يَشَإ اَللهُ يُضْلِلْهُ وَمَنْ يَشَأ يَجْعَلْهُ عَلَي صِرَاطٍ مُسْتَقيمٍ.[23]
(وکسانيکه آيات مارا تکذيب مینمايند؛ کَرانند و لالا نند، که درظلمات به سر ميبرند؛ کسي را که خدا بخواهد، اورا گمراه ميکند؛ وکسي را که بخواهد، اورا در صراط مستقيم قرار ميدهد.)
دراينجا اين أفراد تکذيب کننده را حقيقتاً کَرولال شمرده؛ همچنانکه در برخي از آيات دگرحقيقتاً کوردانسته است. وعلاوه در ظلمات وتاريکي قرارداده است.
أوَمَنْ کَانَ مَيتاً فَآَحْيَيْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً يَمْشِيِ بِهِ فِي النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظلُّماتِ لَيْسَ بِخارِِجٍ مِنْهَا کَذَلِکَ زُيِّنَ لِلْکَافِريِنَ مَا کَانُوا يَعْمَلُونَ.[24]
(وآيا آن کس که مرده بود؛ وما به او حيات بخشيديم؛ وبراي وي نوري قراردايم که:باآن درميان مردم راه ميرود؛ مانند آن کس است که در تاريکيها وظلمات است؛ وأصلاًاز آن خارج نيست؟ اينطور براي کافرين
ص 203
أعمالي راکه أنجام دادهاند؛ زينت داده شده است.)
هُوَ الَّذِي يُصَليِّ عَلَيْکُمْ وَمَلَئکَتُهُ لِيُخْرِجَکُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إلَي النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤمِنِنَ رَحِيماً.[25]
(اوست آن خداوندي که خودش وفرشتگانش به شمادرود وتحيّت ميفرستند؛تا شمارا از ظلمات خارج، وبه نور وارد کنند؛ وخداوند به مؤمنين رحيم ومهربان است.)
هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَي عَبْدِهِ أيَاتٍ بَيّنَاتٍ لِيُخْرِجَکُمْ مِنَ الظلُّمَاتِ إلَي النُّورِ وَإنَّ اَللهَ بکُمْ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ.[26]
(اوست آن خداوندي که بربنده خودش،نشانههاي روشن وعلامات بَيِّن وآشکارارا فرستاد، تا شمارا از ظلمات خارج کرده، وبه نور واردکند. حَقّاً خداوند به شما هر آينه رؤف ومهربان است.)
قَدْ أنْزَلَ اَللهُ إلَيْکُمْ ذِکْراً رَسُولاً يَتْلُوا عَلَيْکُمْ آيَاتِ اَللهِ مُبَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ أَمَنُوا وَعَمِلُوا الصِّالِحَاتِ مِنَ الظلُّمَاتِ إلَي النُّورِ.[27]
(حقّاً خداوند به سوي شما ذِکر را فرو فرستاد؛ يعني رسولي راکه براي شما آيات روشن کننده را تلاوت کند؛ تا کساني راکه ايمان آوردهاند؛ وعمل صالح أنجام ميدهند؛ ازظلمات خارج نموده، وبه سوي نور وارد سازد!)
اينها برخي از آيات کريمه قرآن بود که دلالت داشت برآنکه:شرک حقّاً ظلمت است،و توحيدحقّاً نوراست.
واز همين است که:ظلم يعني ستم، وتعدّي، وتجاوز، وانحراف از طريقحقّ؛ وظلمت به معناي تاريکي است؛ ازيک مادّه ظ ل م انشقاق يافته؛
ص 204
واز اين راه ميتوان به حقيقت تاريکي وظلمت، ظلم وستم که مصداق جلّي آن شرک است؛ پي برد.
ألفاظ براي معاني عامّه وضع شدهاند، وظلمت ونور، وکوري و بينائي، وکري وشنوائي،و مرگ وحيات، وماشابهها حقيقتاً برظلمت روحي وشرک و کفر، إطلاق ميشوند. بلکه بهترين وروشن ترين مصاديق آنها همانا معاني ملکوتيّه و نفسانيّهاند. واين ظلمت هاي مادّي، رشحهای است از آن ظلمت؛ ونمونه ايست از آن.
اينگونه تعابير در قرآن مجيد بسيار است. دردو جاي ازقرآن دو آيه ذيل وارد شده است:
إنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَي وَلَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَآءَ إذَا وَلَّوْا مُدبِرِينَ.
وَمَا أنْتَ بِهَادِي الْعُمْيِ عَنْ ضَلَالَتِهِمْ إنْ تُسْمِعُ إلَّا مَنْ يُؤمِنُ بِأيَتِنَا فَهُمْ مُسْلِمُونَ.[28]
(«اي پيامبر» تو چنان قدرتي نداري که بتواني سخنت را به مردگان بشنوآئي! وچنين تواني نداري که بتواني به مردمان کَر، صدايت رابرساني! درحاليکه ايشان پشت نموده، واز حقّ روي ميگردانند!
وتو کسي نيستي که بتواني کوران را از گمراهي هايشان، به راه هدايت رهبري کني! توفقط ميتواني گفتارت را به کساني بشنوآئي که بهآياتونشانههاي ما ايمان ميآورند؛ وبنابراين سرتسليم فرود آورده، وازجمله مسلمانانند!)
دراين آيات، خداوند با منکران وجاحدان حقّ به عنوان مردگان وکران و کُوران مواجه شده است.
ص 205
ودر سوره ممتحنه، کافران زنده را مردگان در قبر گذارده، تعبير نموده است:
يَا ايُّهَا الَّذِينَ أَمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اَللهُ عَلَيْهِمْ قَدْيَئسُوا مِنَ الْأَخِرَةِ کَمَايَئسَ الْکُفَّارُ مِنْ أصْحَابِ الْقُبُور.[29]
(اي کساني که ايمان آوردهاید؛ ولايت گروهي راکه خداوند برآنها غضب نموده است؛ نپذيرد! حقّاً آنان از ورود به آخرت وسراي جاوداني أبدي مأيوسند؛ آنها نيز مأيوسند.)
و از اينها بالاتر ومهمّ ترقرآن مجيد، اُصولاً اين ظلمت هاي مادّي را ظلمت نميداند؛ اين موتها وکري ها، ولاليها مرگ ونابينائي وناشنوائي وناگويائي بحساب نميآورد.
قرآن ميگويد:أصلاً چشمها کورنميشوند؛آنچه کوري برآن عارض میشود، دلها وقلب هائي است که درسينهها قراردارد.
أفَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأرْض فَتَکُونُ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهَا أوْأَذَانٌ يَسْمَعُونَ بِهَا فَإنَّهَا لَا تَعْمَي الْأبْصَارُ وَلَکِنْ تَعْمَي الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ.[30]
(پس بنابراين، آيا آنها در روي زمين سير نميکنند (تا از مشاهدهها عبرت گيرند) و براي آنها دلهائي باشد که با آنها تعقّل کنند؟ ويا گوشهائي باشد که با آنها بشنوند؟ زيرا حقّ مطلب از اين قرار است که: چشمهاي سر أبداً کور نميشوند؛ وليکن کوري فقّط عارض دلهائي می شود که:درسينهها قرار دارد.)
در اين آيه به دلهائي که تفکّر نکنند، دل بیروح و بدون ادراک گفته؛ و به گوشهائي که از مواعظ عبرت نگيرند، گوش غير قابل استماع نام نهاده؛ و
ص 206
در جمله بيان علّت و سبب اين مُدَعَّي اينطور استدلال کرده است که: اُصولاً کوري براي چشم دل است؛ براي چشم ذهن و إدارک است؛ نه براي چشم مادّي و طبيعي که درسر قراردارد. به کساني که اين چشم را از دست دادهاند؛ کور نبايد گفت. کور آنکس است که چشم باطن حقيقت بينش کور شده است.
براين أساس چه بسياري از کوراني ديده شده است که: قرآن را ميخواندهاند؛ يعني کور بوده بتمام معني؛ وليکن به موهبت الهيّه قرآن را تلاوت ميکرده؛ و آيات قرآن را نشان ميداده است.
حضرت آية الله حاج شيخ محمّد تقي بَهْجَت فُومِني رشتي مدّظلّه العالي در صبح روز جمعه 15جمادي الأولي 1408 که در شهر مقدّس قم به ديدن حقير در منزل بندهزاده: حاج سيّد أبوالحسن آمدند، از جمله مزاکرات و إفاذاتشان اين بود که:
در زمان جواني ما کوري بود که قرآن را باز ميکرد؛ و هر آيهاي را که ميخواستند؛ نشان ميداد؛ و انگشت خود را برروي آن مينهاد. من در زمان جواني روزي خواستم با او شوخي کرده باشم. و سر به سر او گذارده باشم.
گفتم: فلان آيه کجاست؟! قرآن را باز کرد؛ و انگشت خود را بر روي آيه گذارد!
من گفتم: نه اينطور نيست! و اين جا آيه ديگري است!
بهمن گفت: مگر کوري؟! نمي بيني؟![31]
ص 207
حضرت آيه الله حاج شيخ محمّد تقي از شاگردان معروف آية الحقّ و سند عرفان، عارف بیبديل مرحوم آقاي حاج ميرزا علي آقاي قاضي تبريزي رضوان اله عليه، در نجف اشرف بودهاند؛ ودر زمان آنمرحوم داراي حالات و واردات و مکاشفات غيبيّه الهيه بوده، و در سکوت و مراقبه به حد اعلاي از مراتب را حائز بودهاند.
حضرت آية الله حاج شيخ عباس قوچاني مدظله: وصي مرحوم قاضي که فعلاً در نجف اشرف اقامت دارند؛ ميفرمودند: حاج شيخ محمد تقي بهجت در فقه و اصول به درس مرحوم آية الله حاج شيخ محمد حسين اصفهاني معروف به کمپاني
ص 208
حاضر میشد؛ و چون به حجره خود در مدرسه مرحوم سيد بازميگشت؛ بعضي از طلايي که در درس براي آنها اشکالي باقي مانده بود؛ به حجره ايشان ميرفتند؛ و رفع اشکالشان را مینمودند.
و چه بسا ايشان در حجره خواب بودند؛ و در حال خواب از ايشان میپرسيدند؛ و ايشان هم مانند بيداري جواب ميدادند؛ جواب کافي و شافي.
چون از خواب بر میخاستند. و از قضايا و پرسش هاي در حال خواب با ايشان سخن به ميان می آمد؛ ابدا اطلاع نداشتند؛ و ميگفتند: هيچ به نظرم نميرسد؛ از آنچه میگوئيد در خاطرم چيزي نيست!
آيةالله حاج شيخ عباس مدّظله ميفرمودند: آية الله بجهت بسيار به مسجد
ص 209
سهله ميرفت؛ وشبها به صبح تنها بيتوته مینمود.
يک شب که بسيار بود؛ وچراغي همدر مسجد روشن نميکردند؛ ايشان در ميانهشب، احتياج به تجديد وضو پيدا کرد؛ و براي تطهير ووضو به ناچار بايد از مسجد بيرون رود. ودر محل وضو خانه که بيرون مسجد ودر سمت شرقي آن واقع است؛ وضو بسازد. ناگهان مختصر خوفي در ايشان پيداشد در اثر عبور اين مسافت در ظلمت محض تنهائي.
به مجرد اين خوف يکمرتبه نوري، همچون چراغ در پيشاپيش ايشان پديدار شد که باايشان حرکت ميکرد.
ايشان با ان نور خارج شدند؛ وتطهير کرده وضو گرفتند؛ وسپس به جاي خود برگشتند؛ در همه اين احوال آن نور در برابرشان حرکت داشت، تاوقتي که در به محل خود ريسدند؛ آن نور از بين رفت.
درباره نور قرآن افراد بسياري ديده شدهاند که: با نور معنوي قرآن را ميخواندهاند؛ وچه بسا سواد نداشتهاند؛ ومکتب نديده بودند، همچون مرحوم کربلائي محمّد کاظم فراهاني رحمةاله عليه که در همين عصر ما بود؛ او مردي عامي ودهاتي بود که قرآن در امامزادهای توسط دو مرد عابر که آنها را نمي شناخت؛ به وي افاضه شد.
اينجانب که به شهر مقدس مشهد رضوي عليه وعلي آبائه السلام در سنه1400،هجريه و قمريه در روز بيست وچهارم شهر جمادي الأولي براي اقامت و توطّن مهاجرت نموده؛ ودر جوار اين بضعه رسول الله بار خود را فرو آوردم؛ روزي دو نفر روضه خوان به ديدن من آمدند: يکي به نام حاج شيخ جعفر زشتي وديگري به نام حاج سيّد حسن مؤمن زاده که با هم کمال صفا و رفاقت را داشتند؛ واينک هردو به رحمت واسطه حضرت حق نائل آمدهاند؛ رحمةاله عليها.
آقاي شيخ جعفر در همان مجلس به حقير گفت: من حافظ قرآنم! از طرف حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام در حرم مطهر به من افاضه شده
ص 210
است. چون من در حرم هم روضه خواني ميکنم!
منبسيار خوشحال شدم؛ ومرحبا وآفرين گفتم؛ وعرض کردم: وجود شما بدينموهبت الهيّه مبارک است!
ساعتي نشستند؛ ودر وقت رفتن، مرحوم حاج شيخ جعفر روبه من نموده گفت: آقا شما از قرآن از من هيچ نپرسيديد، و سئوالي ننموديد! وامتحاني بعمل نياورديد!.
من عرض کردم: مطلب مسلم است؛ وبراي من شکي نيست تا احتياج به پرسش و آزمايش داشته باشد!
زيرا در مقام ثبوت، اين حقير شک در امکان اينگونه إفاضات و برکات از حضرت رضا ندارم!
واما در مقام اثبات، وجودي به این مجللّي و محترمي که حقيقتاً مصداق صدق است؛ براي من شکي نميگذارد!
در تفسير منسوب به حضرت امام حسن عسگري سلام الله عليه در ذيل آيه مبارکه: فَإنْ کَانَ الَّذِي عَلَيْهِ الْحَقُ سَفيِهاً أوْضَعِيفاً أوْلَا يَسْتَطِيعُ أنْ يُمِلَّ هُوَ فَلْيُمللِ وَلِيُّهُ بِالْعَدْلِ.[32]
(«درباره قرضي که داين به مديون ميدهد» اگر مديوني که حق برعهده اوست، سفيه باشد، ويا ضعيف باشد، و يا نتواند مطلب خود را املآء کند، وکاتب بنويسد؛ پس بايد ولي وسرپرست او بجاي وي از روي عدل و داد املاء نمايد.)
روايتي بسيار مفصّل که حاوي مطالب و جرياناتي است؛ روايتنموده است. و ما در اينجا فقط به مختصري ازآن کهشاهد گفتار ما در نور قرآن، ودرخشندگي وتابش آنست اشاره مینمائيم:
ص 211
تا ميرسد به اينجا که ميفرمايد: اميرالمؤمنين عليه السّلام به جماعتي از اخلاط مردم عبورشان افتاد که در ميانشان مهاجر و انصار نبود. وآنها در روز أوَّل شعبان، در بعضي از مساجد نشسته بودند؛ ودر مسائل کلاميّه همچون مسئله قَدَر وغيرها از آنچه مردم در آن اختلاف دارند، فرورفته و خوض نموده بودند؛ بطوريکه صداهايشان بالا ميرفت؛ وکشمکش وجدال آنها شدت يافته بود.
حضرت در مقابل آنها درنگ نمود؛ و سلام کرد، و آنان جواب سلام را دادند و برخاستند؛ و جا براي نشستن فراخ نمودند؛ و تقاضا کردند که: حضرت نزد آنها بنشيند؛ حضرت اعتنائي نکرد وسپس گفت:
يَا مَعْشَرَ الْمَتَکَلِّمينَ فِيماَ لَا يُعْنِيِهِمْ وَلَايُرَدُّ عَلَيْهِمُ! ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ لِلَهِ عِبَاداً قَدْ أسْکَتَهُمْ خَشْيَتَهُ مِنْ غَيرِ عَميً وَلَا بَکَم، وَإنَّهُمْ لَهُمْ اَلْفُصَحَاءُ الْعُقَلاءُ ألْاولِيَاءُ الْعَالِمُونَ بِاللهِ وَأيَّامِهِ، وَلَکِنَّهُمْ إذَا ذَکَرَوُا عَظَمَةَ اَللهِ انْکَسَرَتْ ألْسِنَتُهُمْ، وَانْقَطَعَتْ أفْئدَتُهُمْ، وَ طَاشَتْ عقُولُهُمْ، وَهَامَتْ حُلُومُهُمْ، اعْزَازاًلِلَهِ، وَإعْظَاماً وَإجْلَالاً لَهُ.
فَإذَا أفَاقُوا مِنْ ذَلِکَ اسْتَبَقُوا إلَي اَللهِ بِالْأعْمَالِ الزَّاکِيَةِ يَعُدْوُّنَ أنْفُسَهُمْ مَعَ الظَّالِمينَ وَ الْخَاطِئينَ وَ إنَّهُمْ بُرْآءُ- مِنَ الْمُقَصِّرِينَ والمفرّطین. ألا إنَّهُمْ لايَرْضَوْنَ لِلَّهِ الْقَلِيلَ؛ وَلايَسْتَکْثِرُونَ لِلَّهِ الْکَثِيرَ؛ وَلَا يُدِلوُّنَ عَلَيْهِ بِالْأعْمَالِ.
فَهُمْمَتَي مَارَأَيْتَهُمْ مَهْمُوموُنَ؛ مُرَوَّعُونَ، خَآئفُونَ، مُشْفِقُونَ؛وَجِلُونَ!
فَأيْنَ أنْتُمْ مِنهُم يَا مَعْشَرَ الْمُبْتَدِعِينَ؟! ألَمْ تَعْلَمُوا أنَّ أعْلَمَ النَّاسِ بِالْقَدَرِ أسْکَتُهُمْ عَنْهُ؛ وَأنَّ أجْهَلَ النَّاسِ بِالْقَدَرِ أنْطَقُهُمْ فِيهِ؟!
(اي گروهي که سخن ميگوئيددر چيزي که فائدهای براي شما ندارد؛ وآن چيز به شما بازگشت نميکند! آيا ندانستهاید که: براي خداوند متعال بندگاني است که خوف وخشيت از او، زبانشان را از سخن بسته، وبه سکوت کشانده است؛ بدون انکه از جهت عجز بواسطه عارضه کوري ولالي قدرت بر تکلم رانداشته باشند.
و ايشان تحقيقتاً از سخنوران فصيح زبان،و عالمان انديشمندان، واوليآء و
ص 212
دانايان به معرفت خدا، و روزهاي خدا،(آيّام الله) ميباشند. وليکن چون ذکري از عظمت خدا بنمايند، زبان هايشان شکسته ميشود؛ ودل هايشان پاره ميگردد؛ وعقل هايشان میپرد؛ و إدراکاتشان متحیّرو سرگردان ميشود؛ بجهت بزرگداشتي که از عزّت وعظمت و جلالت او مینمايند.
وچون از اينحال افاقه پيداکرده وبيرون روند؛ به سوي خداوند بواسطه اعمال صالحه نموّ کننده و پاکيزه، بريکدگر سبقت ميگيرند؛
پيوسته خود را از ظالمان وستمگران ميشمرند؛ واز خطاکاران به شمار میآورند- باآنکه از ستم وخطاپاکند- وخودرااز مقصّران وکوتاهي کنندگان محسوب ميدارند.
اگرعمل کمي براي خدا انجام دهند، بدان خوشنود وراضي نميگردند؛ واگرعمل زيادي بجاي آورند، آنرازياد نمي شمارند. وبرايخدا دراعمالشان نازو منّت ندارند. پس ايشان جماعتي ميباشند که: هر وقت بر آنان نظري بيفکني، درحال همّ و غمّ، ودر خوف، وترس، واضطراب خاطر، و نگراني ضميرند.
پس اي گروه بدعت گذار! شما کجا همانند آنان خواهيد بود؟! آيا نميدانيد که: داناترين مردم به مسئله قَدَرْ، آن کسي است که سکوتش در اين مسئله بيشتر بوده باشد! وجاهل ترين مردم در اين مسئله، آن کسي است که گفتارش بيشتر باشد؟!
آنگاه حضرت ميگويد:ای گروه بدعت گذار امروز غُرَّه شعبان است، خداوند شعبانش ناميده است لِتَشَعُّبِ الْخَيْراَتِ فيِهِ(براي آنکه کارها خيرونيکو، در آن شعبه شعبه شده؛و به اقسامي منقسمشود.)
تاميرسد بهاينجا که ميگويد:من برای شما بیان نمیکنم مگر آنچه را که از رسول خدا صلّی الله عليه وآله شنيدهام؟
روزي رسول خدا لشگري را به سوي قومي از کفار که در نهايت عداوت با مسلمين بودند؛ گسيل داشت؛ خبري از آنها نرسيد؛ ودر فکر آنها فرورفت؛ و
ص 213
گفت:إيکاش کسي بود تااز احوالشان اطلاعي حاصل ميکرد؛ وما را از جريانشان آگاه ميساخت!
دراين هنگام پيک بشارت رسيد، باينکه آنان بردشمنان پيروز شدند؛ و برآنها مستولي گشتند و ايشان را يا کشتند؛ ويا مجروح نمودند؛ ويااسير کردند، واموالشان را غارت نمودند؛ و فرزندان و عيالشان را به اسارت گرفتند.
چون سپاه در بازگشت خود به مدينه نزديک شد؛ رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم با اصحاب خود به آنان برخورد کرد. زَيدبن حَارثه که رئيس سپاه بود، وآنحضرت به وي امارت داده بود، وقتيکه نظرش به رسول الله افتاد؛ از ناقه خود پياده شد؛ وبه سوي آنحضرت آمده؛ پاها وپس از آن دستهاي حضرت را بوسيد.
رسول خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز او را در آغوش گرفت؛و سرش را بوسید.
سپس عبد الله بن رَوَاحَة از ناقهاش پیاده شد؛ و دست وپای رسول خدا را بوسید. و رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم وی را به سينه خود گرفت.
وپس ازآن قَيْس بن عَاصِم مِنْقَرِيّ پياده شد؛ ودست وپاي رسول خدا را بوسيد؛ واو را نيز در آغوش گرفت.
وبه دنبال اينان بقيّه سپاه پياده شدند؛ ودر برابر آنحضرت ايستاده؛ به درود و صلوات بر او مشغول شدند. ورسول خدا پاسخ آنان را به خير داد؛ وسپس گفت: اينک شما از اخبار خود، واز احوال خود با دشمنانتان به من خبر دهيد!
وهمراه ايشان، اسيران دشمن، وذرارّي و عيالات، واموال آنها از طلاو نقره واز انواع متاعها به مقدار بسياري بود.
آنها عرض کردند: يا رسول الله! اگر تو از جريان گزارشات ما ميدانستي؛ تعجّبت زياد میشد!
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلم گفت:من هيچ از اينجريان خبر نداشتم، تا اينک جبرئيل عليه السلام به من خبر داد. و من هيچ چيزي رااز کتاب
ص 214
خدا، واز دين خدا نميدانم؛ مگر اينکه پروردگارمن به من تعليم کند؛ همچنانکه گويد:
وَکَذّلِکَ أوْحَيْنَا إلَيْکَ روُحاً مِنْ أمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِي مَا الْکِتَآبُ وَلَا الْإ يمَانُ وَلَکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِي بِهِ مَنْ نَشَآءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإنَّکَ لَتَهْدِي إلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيم.[33]
(وهمچنين ما به سوي تو وحي فرستاديم روح را که آن از أمر ما بود. قبل از آن نميدانستي تو که کتاب چيست؟ وايمان چيست؟. وليکن ما آنرا نوري قرار داديم تا بدان از بندگان خود، هر که را که بخواهيم هدايت نمائيم. و تو حقَّاً به سوي صراط مستقيم و راه راست، مردم را هدايت مينمائي!)
ولیکن آنچه را که در اين سفر بدان برخورد کرديد؛ براي این برادارن مؤمن خود بازگو کنيد؛ تا من گواهي گفتارشما را بکنم! زيراکه جبرائيل به صدق گفتار شما مرا مطّلع گردانيده است.
آن جماعت گفتند: يَارَسُولَ اَللهِ! ما چون به دشمن نزديک شديم؛ از نزد خود جاسوسي را فرستاديم؛ تا از اخبار آنها، و تعداد آنها، ما را باخبر گرداند. آن جاسوس چون به نزد ما برگشت؛ گفت: تعدادشان هزار نفراست. و تعداد ما دو هزار نفر بود. وليکن آن گروه از دشمنان از داخل شهرشان با خودفقط هزار تن بيرون آورده بودند؛ و سه هزار تن در داخل شهر باقي گذارده بودن. و چنين بما نشان ميدادند که : ما فقط هزار نفريم.
و آن رفيق جاسوس ما بما اينطور گزارش داد که: آنها در ميان خودشان ميگفتند: ما هزار نفريم و آنان دو هزار نفر. و ما طاقت درگيري و نزاع با آنها را نداريم و هيچ چارهای نداريم مگر آنکه در شهرمان متحصن شويم، تا آنکه آنها از اقامت و درنگ ما در منزل هايمان خسته شوند؛ و ناچار بنا به مراجعت گذارند. ولي منظور حقيقي آنها اين بود که: ما را گول زده و به غفلت اندازند. و در بين
ص 215
خود چنين قرار گذاشته بودند که در اينصورت ما بر آنها جرأت نموده چيره میشويم؛ و با لشکري بسيار به سويشان روي می آوريم.
دشمنان داخل شهرشان شدند؛ و درهاي شهر را به روي ما بستند. و ما در محل منزلگاه آنها در خارج از شهر توقف کرديم. چون سياهي پرده شب ما را فراگرفت، و شب به نيمه رسيد. دروازههاي شهر را گشودند. و ما بدون خبر از توطئه و جريان واقعه، همگي در خواب فرو رفته بوديم؛ بطوريکه هيچيک از ما بيدار نبود مگر چهار نفر.
أول: زَيْدبن حارثة که در گوشهای از سپاه نماز ميخواند و مشغول قرائت قرآن در نماز بود.
دوم: عبدالله بن رواحة که در جانب ديگري از سپاه نماز ميخواند، ومشغول قرائت قرآن در نماز بود.
سوم: قُتادة بن نُعمان در جانبي ديگر نماز ميخواند، و مشغول قرآئت قرآن در نماز بود.
و چهارم: قَيْس بن عاصم در جانبي ديگر نماز ميخواند، و مشغول قرائَت قرآن در نماز بود.
دشمنان در وسط شب تاريک از شهر بيرون شده؛ وبر ما شبيخون زدند. و با تيرهايشان ما را تيرباران کردند. زيرا آنجا شهر خودشان بود؛ و به راهها وجايگاههاي آن مطلع بودند؛ و ما بیاطلاع بوديم.
ما با خود گفتيم: مصيبت بر ما بزرگ آمد؛ گرفتار داهيه شديم؛ و در دام دشمن افتاديم. در اين شب ظلماني ما قدرت بر دفاع از تيرباران آنها نداريم. چون ما تيرهائي را که روانه میساختند نميديديم.
در همين غوغا و گيرودار که تير از جوانب ما بر ما میباريد؛ ناگهان ديديم يک قطعه نوري از دهان قَيس بن عاصم مِنقَري خارج شد که مانند شعله آتش فروزان بود.
ص 216
و نوري از دهان قُتادة بن نُعمان خارج شد که مانند تابش ستاره زُهره و مُشتري بود.
و نوري از دهان عبدالله بن رواحة خارج شد که مانند شعاع ماه، در شب تاريک درخشان بود.
و نوري از دهان زيد بن حارثة ساطع شد که از خورشيد طالع، رخشانتر بود.
اين انوار از چهار جانب لشگر چنان لشگرگاه را روشن نمودند، بطوريکه از روز – آنهم در وسط روز – روشنتر شد. و دشمنان ما در ظلمت شديد بودند. ما آنها را ميديديم؛ و ايشان ما را نميديدند.
زيدبن حارثه که سمت رياست سپاه را به عهده داشت؛ ما را در ميان دشمنان پخش کرد؛ و ما گرداگرد آنان در آمده و محاصره نموديم. ما آنها را ميديديم؛ بدون آنکه آنها ببينند. ما همگي داراي چشم و بينائي بوديم، و آنان کوران در تاريکي.
شمشيرهاي برهنه را در ميانشان نهاديم، يکعده کشته، جمعي مجروح، و گروهي اسير شدند. و سپس در شهرشان داخل شديم. ذراري، و عيالات، و اثاث و اموالشان را مأخوذ داشتيم. و اينست عيالاتشان! و فرزندانشان! واينست اموالشان! و اي رسول خدا! مَا رَأينَا أعجَبَ مِن تِلکَ الأنوارِ مِن أفوَاهِ هَؤُلاءِ القَومِ الَّتِي عَادَت ظُلمَةً عَلَی أعدَائِنَا حَتَّی مَکَّنَا مِنهُم! الحديث[34].
(ما شگفت انگيزتر از نورهائي که از دهان هاي اين چهارنفر ساطع شد؛ نديده ايم که موجب تاريکي بر دشمنانمان شد؛ تا بدينوسيله توانستيم دست در
ص 217
ايشان بيازيم.)
البته مراد از نور قرآن که در اين کريمه آمده است: وَ يُخرِجُهُم مِنَ الظُلُماتِ إلَي النُّورِ بإذنِهِ اين نور ظاهري قابل رويت نيست که از شخص قاري قرآن ساطع ميگردد؛ بلکه نور معنوي و بسيط و مجردي است که با طلوع آن تمام صفات رذيله را نابود کرده، و جرثومههاي فساد را در زواياي ظلماني دل میسوزاند؛ و از بين میبرد.
أما اين چندمثال را آورديم؛ تا دانسته شود که: همين تابش نور ظاهري هم از آثار قرآن است وَاْْلحَمْدُلِلَهِ.
واين دوّمين چيزي بود که قرآن به متابعين سبيل رضاي حق، و پويندگان راه رضاي محبوب مطلق، عنايت ميکند.
وامّا سوّمين اثر و نتيجه مرتبه برقرآن، عبارتست از هدايت به سوي صِراطِ مستقيم (راه راست) وَيَهْدِیهِمْ إلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ.
در اينجا بايد دانست که: مراد از صراط مستقيم کدام است؟! وفرق ميان آن،.ميان سُبُل سلام (راههاي سلامت) که در همين آيه کريمه، قرآن بشر را بدان هدايت ميکند؛ چيست؟! وبطورکليچه معني دارد که يکبار قرآن صريحاً هدايت خود را به سوي سُبُل سلام قرار دهد؛ وبار ديگر به سوي صراط مستقيم؟ زيراکه در آيه شريفه باکلمه واو عاطفهوتکرارجمله فعليّه آمده است؛ ودلالت بر مغايرت معطوف با معطوف عليه دارد:
يَهْدِِي بِهِ اَللهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبَلَ السَّلَام... وَيَهْدِيهِمْ إلَي صِرَاطٍ مُسْتَقِيم.
(خداوند بواسطه قرآن، پيروان رضاي او را به راههاي سلامت رهبري میکند... و به راه راست رهبري می نمايد.)
ما بحمدالله ومنّه در دوره دوم علوم و معارف اسلام، در قسمت معاد شناسي، بحث کافي ووافي در معناي صراط واستقامت آن، وکيفيّت بروز و ظهور آن در
ص 218
قيامت، وصراط بهشت ودوزخ؛ نموده ايم.[35] ولي در اينجا بسيار مناسب است از بيانات استاد نا الأکرم، و ملاذنا الأعظم، آية الله العظمي، سندالتحقيق و البرهان،و مثل التَّفريد و العرفان: آقاي حاج سيد محمد حسين طباطبائي تبريزي أفاض الله علينا من نفحات نفسه القدسيّة، و من برکات تربته المنيفة؛ تجاوز ننمائيم.
ايشان در شرح آيه مبارکه اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِيمَ (ما را به راه راست رهبري کن!) شرح مفيد و عالي که حاوي مطالب راقيه، و معارف حقه حقيقيه است، إيفا فرمودهاند. و ما آنرا در اينجا میآوريم:
صراط، و طريق، و سبيل، داراي معناي قريب بهم هستند. خداوند صراط را به استقامت توصيف نموده است؛ و سپس بيان نموده است که: صراط مستقيم صراط کساني است که خداوند تعالی بر آنها نعمت داده است؛ و آنها در اين صراط راه خود را میپيمايند. بنابراين درخواست هدايت، در ورود به چنين صراطی است.يعني اين صراط، غايت برای عبادت بندگانست، که از خدای خود تقاضا دارند که: عبادت خالصه خود را در اين صراط قرار دهد.
بيان اينمطلب آنستکه: خداوند سبحانه در گفتار خود براي نوع انسان، بلکه براي جميع ما سوای خود، راهی را قرارداده است؛ تا از آن راه به سوی او حرکت کنند. همچنانکه گويد:
يَا أيُِهَا الإنسَان إنَّکَ کَادِحٌ إلَی رَبِّکَ کَدحًا فَمُلاقِيه.[36]
(اي انسان! تو با رنج و تعب به سوی پروردگارت در حرکت دشوار هستی، و بالاخره وی را ملاقات ميکنی!)
و نيز گويد: وإلَيهِ المَصِير[37] (بازگشت به سوی اوست)
ص 219
و نيز گويد: ألَا إلي اللهِ تُصِير الأمُور [38] (آگاه باش که: امور به سوی خدا بازگشت ميکند!)
و غير اينها از آيات ديگر که همگی دلالت دارند بر آنکه: جميع افراد بشر، سالک راهی هستند به سوی خداوند سبحانه، و همچنين بيان کرده است که: اين راه، راه واحدي نيست که داراي مشخصات واحدي بوده باشد. بلکه به دو شعبه انقسام میپذيرد؛ و به دو طريق متشعّب ميگردد. زيرا که گفته است:
ألَم أعهَد إلَيکُم يابَنِي ءادَمَ أن لَاتَعبُدُوا الشَّيطَانَ إنَّهُ لَکُم عَدُوٌ مُبينٌ * وَ أن اعبُدُونِي هَذَا صَراطٌ مُستَقِيمٌ.[39]
(آيا من با شما پيمان نکردم اي پسران آدم که شيطان رانپرستيد؛ زيرا که وی دشمن آشکار شماست؟! و اينکه مرا بپرستيد! اينست صراط مستقيم؟!)
بنابراين در آنجا يک راه مستقيم است؛ و يک راه ديگري غير آنست. خداوند تعالي ميفرمايد:
فإنِّي قَريبٌ اُجِيبَ دَعوَةَ الدَّاعِ إذَا دَعَانِ فَليَستَجِيبُوا لِي وَ ليُؤمِنُوا بي لَعَلَّهُم يَرشُدُونَ.[40]
(پس من نزديکم. دعاي دعا کننده را در زمانيکه مرا بخواند و دعا نمايد، پاسخ ميگويم. بنابراين بايد آنها به دعوت من (به ايمان بخدا و پذيرش پيامبران و کتب نازله سماويه) لبّيک گويند، و بپذيرند؛ و ايمان به من آورند. اميد است که آنها رشد پيدا کرده (و به مقام کمال و تمام خود نائل آيند)).
ونيز فرمايد: اُدعُونِي أستَجِب لَکُم إنَّ الَذِينَ يَستَکبِرُونَ عَن عِبَادَتِي سَيَدخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرين.[41]
ص 219
(مرا بخوانيد؛ تا جواب شما را بدهم! آن کساني که از عبادت من بلندمنشی مينمايند؛ به زودی با ذلت و خواری در جهنم داخل خواهند شد.)
در اين آيات میبينيم که: خداوند خود را نزديک به بندگان خود شمرده؛ و نزديکترين راه به سوی خود را راه عبادت و دعا قرار داده است. و از طرفی در وصف آنانکه ايمان نميآورند ميگويد:
اُولَئِکَ يُنَادُونَ مِن مَکَانٍ بَعِيدٍ.[42]
(آنها را از محل و مکان دور، صدا ميزنند و ميخوانند.)
و از اينجا به دست ميآيد که: نهايت و غايت آنانکه ايمان نميآورند، در مسيرشان و راهشان، دور است.
پس معلوم ميشود که: راه به سوی خدا دو راه است: راه نزديک که راه مومنان است؛ و راه دور که راه غير آنهاست.
اين يک قسم از اقسام اختلاف راه است. و از جهتی ديگر يک قسم ديگر از اختلاف وجود دارد.
زيرا که خداوند تعالی ميگويد: إنَّ الذِينَ کَذَّبُوا بأيَاتِنَا وَاستَکبَرُوا عَنهَا لَا تُفَتَّحُ لَهُم أبوَابُ السَّمَآء[43]
(حقاً کساني که آيات ما را تکذيب ميکنند؛ و از پذيرش آنها ترفّع و بزرگ منشي مينمايند؛ درهای آسمان برويشان گشوده نمی شود.)
و معلوم است که اگر روندهای به سوی آسمانها وجود نداشته باشد؛ معنائی برای باب (در) نخواهد بود. فعليهذا در آنجا راهی است از پائين به سوی بالا. و خداوند تعالی ميگويد:
و مَن يَحلِل عَلَیهِ غَضَبی فَقَد هَوَی.[44]
ص 221
(و کسی که در غضب من فرود آيد وداخل شود؛ پس حقا سقوط کرده است.)
چون معنای هوی، سقوط به سمت پائين است. و از اينجا به دست ميآيد که: در آنجا يک راه دگری است که به سوی سراشيب و پآئين و انحدار است. و خداوند نيز ميگويد:
وَ مَن يَتَبَدَّلِ الکُفرَ بالإيمَانِ فَقَد ضَلَّ سَوَآءَ السَبِيلِ.[45]
(و کسی که کفر را با ايمان تبديل کند؛ از راه مستوی، گمراه شده است.)
و در اين آيه گمراهی از راه مستوی را معرفی به شرک نموده است زيرا که گويد: فَقَدْ ضَلِّ.
و از مجموع اين آيات استفاده ميشود که: جميع مردم در راههای خودشان به سه طريق منقسم میشوند:
1- از پائين به بالا، و آن طريق کساني است که: يُؤمِنُونَ بآيَاتِ اللهِ وَ لَايَستَکبرُونَ عَن عِبَادَتِهِ.
2- از بالا به پائين؛ و آن طريق کسانی است که بر آنها غضب شده است: الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ.
3- کسانی که در راه گم میشوند و حيران میگردند؛ و ايشان گمراهانند: الضَّالُّونَ.
و بدين تقسيم إشعار دارد کريمه مبارکه: صِرَاطَ الَذِينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لَا الضَّاليِّنَ.[46]
(راه کسانی راکه به ايشان نعمت دادی! نه راه آنانکه بر آنها خشم
ص 222
نمودي! و نه راه گمراهان!)
فعليهذا بدون شک از ميان اين سه راه، صراط مستقيم آن دو راه ديگر، يعنی راه مغضوب عليهم، و راه ضَالُّون نخواهد بود. و لامحاله راه اول میباشد که راه مومنين غير مستکبراست.
اما بايد دانست که: اين راه يعنی راه مومنين غير مستکبر، نيز داراي اقسامی است؛ يعنی در ذات خود منقسم به أقسامی میشود.
زيرا خداوند تعالی ميگويد: يَرفعِ اللَهُ الَذِينَ أمَنُوا مِنکُم وَالَّذِينَ أوتُوا العِلمَ دَرَجاتٍ.[47]
(تا بدين سبب، خداوند مقام کسانی را که از شما ايمان آوردهاند به يکدرجه؛ و کسانی را که به ايشان علم داده شده است، به چندين درجه بالا ببرد.)
شرح اينمطلب بدينگونه است که: هر ضلالتی شرک است؛ همانند عکس آن که: هر شرکی ضلالت است. و اين معنی از آيه کريمه آنفة الذّکر استفاده ميشود. وَ مَن يَتَبَدَّلِ الکُفرَ بالإيمَانِ فَقَد ضَلَّ عَن سَوَاءِ السَبِيلِ.
و در اين باره، گفتار ديگر خداوند متعال دلالت دارد؛ آنجا که ميگويد:
ألَم أعهَد إلَيکُم يَابَنِي ءَادَمَ أن لَا تَعبُدُوا الشَّيطَانَ إنَّهُ لَکُم عَدُوٌّ مُبِينٌ وَ أنِ اعبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُستَقِيمٌ وَ لَقَد أَضَلَّ مِنکُم جبلًّا کَثِيراً. [48]
(آيا من با شما عهد نکردم إي بنی آدم که شيطان را عبادت مکنيد! زيرا که او دشمن آشکار شماست؛ و اينکه مرا عبادت کنيد؛ اينست صراط مستقيم؟ و هر آينه بتحقيق جماعتهای بسياريی را از شما گمراه کرد!)
و قرآن کريم، شرک را ظلم ميشمارد؛ همچنانکه عکس آنرا يعني ظلم را نيز شرک میشمارد. و اين از گفتار خدايتعالی که از زبان شيطان در وقتی
ص 223
که کار تمام میشود، حکايت مینمايد؛معلوم ميشود:
إنِّي کَفَرْتُ بِمَأ اشْرَکْتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إنَّ الظَّالِميِنَ لَهُمْ عَذَابٌ ألِيمٌ.[49]
(من به آنچه را که شما مرا شريک برای خدا قراردادهاید، از زمان پيش کافر شده ام! حقّاً ظالمان دارای عذاب درد ناکی ميباشند.)
همچنانکه ظلم را ضلالت میشمارد در گفتار خداوند متعال:
الَّذِينَ أمَنُوا وَلَمْ يَلْبَسُوا إيمَانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولَئکَ لَهُمُ الْأمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونْ.[50]
(کسانی که ايمان آوردهاند، و ايمانشان را در زير پوشش ظلم مستتر و پنهان ننمودهاند؛ ايشانند که أمن و أمان مطلق از آن آنهاست. و ايشانند راه يافتگان.)
زيرا در اين آيه، هدايت يافتن وأمنيّت ازضلال، ويا عذابی راکه نتيجه ضلال است؛ مترتّب بر از بين رفتن ظلم و عدم پوشش ايمان به ظلم نموده است.
و بالجمله ضلال وشِرک وظُلْم چيز واحدی میباشند؛ و از جهت مصداق و تحقّق خارجی تلازم دارند.
و اين است مراد از گفتار ما که ميگوئيم: هر يک از اينها را ميتوان با ديگري تعريف نمود؛ يا اينکه هر يک از اينها ديگري هستند. زيرا مراد ما اتحاد در مصداق است؛ نه در مفهوم.
پاورقي
[1] وسائل الشيعه، طبع حروفي،ج7،باب16،ص33وص34.
[2] وسائل الشيعه،طبع حروفي، ج7،باب16،ص 33 وص34.
[3] وسائل الشيعه،حروفي،ج7،باب15،ص33.
[4] همين کتاب،باب6 ص14.
[5]همين کتاب،باب1،ص3وص4.
[6] همين کتاب،باب1،ص3وص4.
[7] همين کتاب،باب1، ص3وص 4.
[8] قاضي قضاعي در «شرح فارسي شهاب الاخبار» در ضمن بيان و شرح كلمات قصار رسول الله صلّي الله عليه وآله در ص 14 به شمارۀ 29 آورده است كه: الرِّضاعُ يُغَيِّرُ الطِّباعَ. «شير دادن طبعها را بگرداند.» يعنی هر كس كودكی را شير دهد، كودك خوی وی گيرد بر آن وجه.
[9] آيه 85، 86 از سوره 4:نسآء.
[10] آيه94، از سوره 4:نسآء.
[11] آيه6،ازسوره 9:توبه.
[12] آيه 108،ازسوره 6:أنعام.
[13] آيه 125،ازسوره 16:نَحْل.
[14] آيه 35،ازسوره 4:نِسآء.
[15] نيمه آخر آيه228ونيمه أوَّل آيه229،ازسوره2:بقره.
[16] آيه 9 و10، از سوره 49: حجرات.
[17] آيه 11 و 12، از سوره 49: حجرات.
[19] نيمه دوم از آيه 28، از سوره 13: رعد. و نيمه اولش اينست: الذين أمنوا و تطمئن قلوبهم بذکر الله.
[20] بعضي از آيه 35، از سوره 24: نور.
[21] إحياء العلوم، ج 3، ص 219. إياکم و الظلم فإن الظلم ظلمات يوم القيمة.
[22] آيه 257، از سوره 2: بقره.
[23] آيه39،ازسوره 6: أنعام.
[24] آيه 122،ازسوره 6:أنعام.
[25] آيه 43،ازسوره33:أحزاب.
[26] آيه9،ازسوره 57:حديد.
[27] بعضي ازآيه 10،وبعضي ازآيه 11،ازسوره 65:طلاق.
[28] أوّل در سوره 27: نمل؛آيه 80و81. ودوّم درسوره30:روم، آيه52 و53 غاية الأمر درجاي دوّم در سر إنَّک فآء آمده است: فإنَّک لا تسمع الموتي.
[29] آيه 13،ازسوره 60:ممتحنة.
[30] آيه 46،ازسوره22:حّج.
[31] ملاي رومي در مثنوي از طبع ميرزا محمودي ج 3، ص 241 داستان کوري را که قرآن ميخواند ذکر کرده است:
ديد در بغداد يک شيخ فقير مصحفي در خانه پيري ضرير
پيش او مهمان شد او وقت تموز هر دو زاهد جمع گشته چند روز
گفت اينجا اي عجب مصحف چراست؟ چونکه نابيناست اين درويش راست
اندراين انديشه تشويشش فزود که جز اورا نيست اينجا باش و بود
اوست تنها مصحفی آويخته من نيم گستاخ يا آميخته
تا بپرسم، ني خمش صبري کنم تا به صبري بر مرادي برزنم
صبر کرد و بود چندي در حرج کشف شد کالصّبرمفتاح الفرج
تا ميرسد باينجا که ميگويد:
مرد مهمان صبر کرد و ناگهان کشف گشتش حال مشکل در زمان
نيمه شب آواز قرآن را شنيد جست از خواب آن عجائب را بديد
که زمصحف کور ميخواند درست گشت بیصبر و زکور آن حال جست
گفت چون در چشمهايت نيست نور چون همي بيني همی خواني سطور
آنچه میخوانی بر آن افتادهای دست را بر حرف آن بنهاده ای
إصبعت در سیر پیدا میکند که نظر بر حرف داری مستند
گفت: اي گشته زجهل تن جدا اين عجب ميداري از صنع خدا؟
من زحق درخواستم کاي مستعان برقرآئت من حريصم، همچون جان
نيستم حافظ مرا نوري بده در دو ديده وقت خواندن بيکره
بازده دو ديده ام را آن زمان که بگيرم مصحف و خوانم عيان
آمد از حضرت ندا کای مرد کار اي بهر رنجی بما اميدوار
حسن ظن است و اميدی خوش ترا که ترا گویم بهر دم برترا
هر زمان که قصد خواندن با شدت یا زمصحفها قرائت بایدت
من در آندم وادهم چشم ترا تا فرو خوانی معظم جوهرا
همچنان کرد و همان گاهي که من واگشايم مصحف اندر خواندن
آن خبيري که نشد غافل زکار آن گرامي پادشاه کردگار
بازبخشد بينشم آن شاه فرد در زمان همچون چراغ شب نورد
زين سبب نبود ولي را اعتراض هرچه بستاند فرستد اعتياض
گر بسوزد باغت انگوري دهد در ميان ماتمت سوري دهد
آن شل بیدست را دستي دهد کان غمها را دل مستي دهد
و در چهار صفحه قبل از اين يعني در ص 237 داستان شيخ دست بريدهای را که زنبيل می بافته است بيان کرده است:
شيخ اقطع گشت نامش پيش خلق کرد معروفش بدين آفات حلق
در عريش او را يکي زائر بيافت کو بهر دو دست خود زنبيل بافت
گفت او را اي عدو جان خويش در عريشم آمدي سرکرده پيش
هين چرا کردي شتاب اندر سباق گفت از افراط مهر و اشتياق
پس تبسم کرد و گفت اکنون بيا ليک مخفي دار اين را اي کيا
تا نميرم من مگو اين با کسي ني قريني ني حبيبي ني خسي
بعد از آن قوم دگر از روزيش مطلع گشتند بر بافيدنش
گفت حکمت را توداني کردگار من کنم پنهان تو کردي آشکار
آمد إلهامش که يک چندي بدند که در اين غم برتو منکر میشدند
که مگر سالوس بود او در طريق که خدا رسواش کرد اندر فريق
من نخواهم کان رمه کافر شوند و از ضلالت برگمان بدروند
اين کرامت را بکرديم آشکار که دهيمت دست اندر وقت کار
تا که اين بيچارگان بدگمان رد نگردند از جناب آسمان
[32] بعضي از آيه282،ازسوره2:بقره.
[33] آيه 52،ازسوره42:شوري.
[34] تفسير حضرت عسگري عليه السلام، مطبوع در هامش تفسير علي بن ابراهيم در قطعه رحلي، طبع سنگي، ص 249 و ص 250. و تمام اين خبر را مرحوم محدث نوري، ترجمه نموده، و در آخر کتاب کلمه طيبه خود درج نموده است.
[35] معادشناسي، ج8،مجلسي51تا53، ص13تاص113.
[36] آيه 6، از سوره 84: انشقاق.
[37] آيه 3 از سوره 64: تغابن.
[38] آيه 53، از سوره 42: شوري.
[39] آيه 60 و 61 از سوره 36: يس.
[40] آيه 186، از سوره 2: بقره.
[41] آيه 60، از سوره 40: غافر.
[42] آيه 44 از سوره 41: سجده.
[43] آيه 40 از سوره 7: اعراف.
[44] آيه 81 از سوره 20: طه.
[45] آيه 108 از سوره 2: بقره.
[46] آيه 6 و 7، از سوره 1: فاتحة الکتاب.
[47] آيه 11:از سوره 58: مجادله.
[48] آيه 60و61،ازسوره 36:يس..
[49] آيه22،ازسوره14:ابراهيم.
[50] آيه82،ازسوره 6:أنعام.