چون اين مطالب بيان شد، معلوم ميشود که: صراط مستقيم که صراط غيرضَالِّين است، صراطي است که در آن هيچگونه شرکي و يا ظلمي يافت نگردد؛ همانطور که هيچگونه ضلالتي يافت نشود. نه درباطن دل و انديشه، از کفر، و يا خاطره ايکه خداوند سبحان را ناپسند آيد؛ و نه در ظاهر جوارح و اعضاء بدن آدمي از فعل معصيت، و يا قصوري در اطاعت. و اينست حقيقت توحيدي علمي و عملي.
ص 224
زيرا که براي این دو، احتمال سومي وجود ندارد و مَاذَا بَعْدَ الْحَقِّ إلَّا الضَّلَالُ [1] (از حق که بگذري غير از ضلالت چيزي نيست.)
و برهمين گفتار، منطبق ميشود کلام خداوند متعال که ميگويد:
الَّذِينَ أَمَنُوا وَ لَمْ يَلْبسُوا إيمَانَهمْ بِظُلْمٍِ اُولَئکَ لَهُمْ الْأمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ. [2]
چون در اين آيه براي اين کسان، تثبيت مقام أمن وأمان در راه را نموده است؛ و وعده به هدايت يافتن تام وتمام داده است؛ بنابر آنکه اسم فاعل مُهْتَدُون حقيقت در استقبال باشد.
بنابراين، اين يکي از مشخصات وصفات صراط مستقيم است: أمن در راه؛ و اهتدآء در آينده.
اين از يک طرف؛ و از طرف ديگر ميبينيم: خداوند مقام و منزله مؤمنين مطيع و فرمانبردار را که أبداً تخطّي نکنند و تسليم محض أمر و دستور خدا و رسول خدا بوده باشند، در مقام و منزلهاي پائينتر از صاحبان صراط مستقيم که بر آنها نعمت داده شده است؛ قرار داده است. زيرا در آيات وارده در سوره نسآء ميگويد:
فَلَاوَرَبِّکَ لَا يُومِنُونَ حَتَي يُحَکِّمُوکَ فَيِما شَجَرَبَيْنَهُمْ ثمَّ لَايَجِدُوا فِي أنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيماً- وَلَوْ أنَّا کَتَبْنَا عَلَيْهِم أنِ اقْتُلُوا أنْفُسَکُمْ أوِ أخْرُجُو مِنْ دِيَارِکُمْ مَافَعَلُوهُ إلأَ قَلِيلْ مِنْهُمْ وَلَوْ أنَّهُمْ فَعَلُوا مَا يُوعَظُونَ بِهِ لَکَانَ خَيْراً لَهُمْ وَأشَدَّ تَثْبِيتاً- وإذا لأَتَيْناهُمْ مِنْ لَدُنَّا أجْراً عَظِيماً- وَلَهَدَيْنَا هُمْ صِرَاطاً مُسْتَقِيماً- وَمَنْ يُطِعِ اَللهَ وَالرَّسُولَ فَاُولَئکَ مَعَ الَّذِينَ أنْعَمَ اَللهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِييِّنَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّلِحِينَ وَحَسُنَ أُولَئکَ رَفيِقاً- ذَلِکَ الْفَضْلُ مِنَ اَللهِ وَکَفَیَ بِالَلهِ عَلِيما. [3]
(پس سوگند به پروردگارت(اي پيغمبر)کهايشان ايمان نمیآورند؛ تا
ص 225
زمانيکه در مشاجرات وخصومت هائي که درميانشان واقع گردد؛ تو را حَکَم قرار داده، و به تو رجوع کنند؛ و سپس از آنچه را که توبه نظر خودت درميان خود حُکْم کردي وقضاوت نمودي. أبَداً ناراحتي وحَرجي درخود احساس ننمايند، و گرفتگي را در خود نيابند. و به آخرين درجه از تسليم، تسليم أمر و نظر تو باشند.
و اگر ما بر ايشان واجب ميکرديم که: بايد خودتان را بکشيد؛ و يا آنکه از ديار و شهرهايتان خارج شويد؛ جز عِّده کمي از آنها کسي ديگر بجاي نميآورد،درحاليکه اگر آنان انجام ميدادند آنچه راکه از راه وعظ واندرز به آنها گفته شده بود؛ براي آنها خیر بود؛ و بهتر و نيکوتر ايشانرا را تثبيت مينمود.
و در آن صورت ما به آنها از جانب خودمان أجرو مزد عظيمي عنايت ميکرديم؛ و البته آنها را در صراط مستقيم هدايت مينموديم.
و کسي که از خدا ورسول اطاعت کند؛ پس باکساني که ما برآنان نعمت داده ايم، از پيغمبران ، و صِديِّقان ، و شُهدآء، و صالحان خواهد بود؛ و چه رفيقان نيکي خواهد داشت.
اينست فضل و مزيّتي که از جانب خداست. و کافي است که خداوند عليم ودانا و مطلع براُموراست.)
در اين آيات مشهود است: که مطيعان به أشدِّ اطاعت قولاً و فعلاً، و ظاهراً و باطناً که قدم در راه عبوديّت نهاده؛ و از اينجهت هيچ چيز مختصري از طاعت را فرونميگذارند؛ و هيچ چيز مختصرازمعصيت را مرتکب نميشوند؛ خداوند سبحانه و تعالي آنها را تابع و پيرو و متعلق و وابسته به آن افراديکه بر آنها نعمت داده شده است؛ قرار داده؛ و در صفِّي پائينتر از صفِّ آنان معين کرده است. زيرا أوَّلاً ميگويد: مَعَ با آنها هستند و نميگويد مِنْ از آنها هستند. فرق است ميان مَعَ الَّذِينَ با مِنَ الَّذِينَ و ثانياً و جمله حَسُنَ اوُلَئکَ رَفِيقاً (آنها رفيقان خوبي براي اينها هستند) دلالت بر علوّ مقام و درجه رفيقان که مُنْعَمُ عَلَيْهِم ميباشند، نسبت به اين مطيعان دارد.
ص 226
و نظير اين آيه، در دلالت بر علوّ مقام صِدِّيقين و شهدآء که صاحب صراط مستقيمند، بر ساير مؤمنين، گفتار خداي متعال است در سوره مبارکه حديد:
وَالَّذِينَ أَمَنُوا بِالَلهِ وَرُسُلِهِ اُولَئکَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَآءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أجْرُهُمْ وَنُورُهُمْ وَالَّذِينَ کَفَرُوا و کَذَّبُوا بِأَيَاتِنَا أُولَئکَ أصْحَابُ الْجَحِيمِ. [4]
(و کساني که ايمان به خدا و رسولان او آوردهاند؛ ايشانند فقط صِدّيقين و شهدآء، در نزد پروردگارشان. از براي اين مؤمنين است مزد و پاداش صِدّيقين و شُهدآء، و نور صِدّيقين و شُهدآء، و کساني که کافر شدهاند، و آيات ما را تکذيب نمودهاند. ايشانند مصاحبان دوزخ و جهنم.)
در اين آيه، الحاق مؤمنين را به شهدآء و صدّقين در آخرت ميرساند؛ زيرا که ميگويد: عِنْدَ رَبِّهِمْ و علاوه از لَهُم أجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ (از براي مؤمنان است أجر و نور شهدآء و صِدِّيقان) استفاده الحاق ميشود. مؤمنين درجه بالاتر را مييابند.
و از آنچه که گفته شد، واضح و روشن ميشود که: اصحاب صراط مستقيم، قدرشان بالاتر؛ و درجه و منزلتشان رفيعتر است، از آن مؤمنيني که دلهاي خود را و اعمال خود را از ضَلَال و شِرْک و ظُلْم براي خداوند خالص نمودهاند.
و از تدبّر و تأمّل در اين آيات، براي انسان يقين حاصل ميشود که: اين مؤمنيني که در راه اخلاص قولي و عملي و باطني هستند، و در اطاعت محض و تسليم مطلق قدم برميدارند؛ هنوز براي آنان مقداري باقي مانده است، که اگر تمام شود، و کارشان به نهايت رسد؛ از آن افراد مُنْعَمُ عَلَيْهِم خواهند شد يعني از زمره مَعَ الَّذِينَ أنْعَمَ الله عَلَيْهِم، وارد در زمره مِنَ الَّذِينَ أنْعَمَ اَللهُ عَلَيهِم گرديده؛ و از درجه و منزله مصاحبت و همنشيني با آنها، به درجه و منزله دخول در آنان ارتقآء مييابند.
ص 227
و به نظر ميرسد آن بقيه و مقداري که باقي مانده است، تا وصول به درجه صديقين و شهدآء، و دخول در زمره آنان، نوعي از معرفت خدا و علم بالله باشد که: در آيه کريمه سوره مجادله آمده است:
يَرْفَعُ اَللهُ الَّذِينَ أَمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِينَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ. [5]
(خداوند مقام و منزلت افرادي راکه از شما ايمان آوردهاند؛ به يکدرجه، و افرادي را که به ايشان علم داده شده است؛ به چندين درجه بالا ميبرند!)
و از اينجا معلوم شد که: صِرَاطِ مُسْتَقِيم، صراطي است که پيمايندگان آن، داراي نعمتي هستند که از جهت قدر و قيمت رفيعترين نعمتهاست. و اين گونه نعمت برنعمت ايمان تامّ و تمام مزيّت و برتري دارد.
و اين نيز يکي از مشخصات و صفات صراط مستقيم است.
مطلب بسيار دقيق و مهمي که از آن مطالب نفيسي بدست ميآيد: اينست که: خداوند متعال با وجود آنکه در قرآن کريم ذکر صِرَاط و سَبيل را مکرّراً به ميان آورده است؛ ولي معذلک غير از يک صراط مستقيم را به خود انتساب نداده است؛ با آنکه براي خود سبيلهاي بسياري را شمرده است.
خداوند عَزَّمِنْ قَائلٍ فرموده است: وَ الَّدِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا. [6]
(و کساني که در مامجاهده مينمايند؛ ما راههاي خودمان را به آنان رهبري ميکنيم. )
و همچنين صراط مستقيم را در غير از آيه: صِرَاطَ الَّذِینَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ به أحدي از مخلوقاتش نسبت نداده است. [7]وليکن سَبِيل را به غير خود از مخلوقاتش
ص 228
در جاهاي متعددي نسبت داده است، همچون نسبت به پيغمبر:
قُلْ هَذِهِ سَبِيلِي أدْعُو إلَی اَللهِ عَلَي بَصِيرَةٍ أنَاَ وَ من اتَّبَعَنِي. [8]
(بگو (اي پيغمبر) اين سبيل من است که من از روي بصيرت مردم را از اين راه به سوي خدا ميخوانم؛ اين دعوت من است به اين راه و دعوت کسي که از من پيروي نمايد)
و همچون نسبت به کسيکه به خدا بازگشت و إنابه دارد:
وَاتَّبِعْ سَبِيلَ مَنْ أنَابَ إلَيَّ. [9]
«اي انسان» متابعت کن از راه کسي که به سوي من بازگشت دارد!)
و همچون نسبت به مؤمنان:
وَ مَنْ يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَي وَ يَتَّبعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُومِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّي وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سَاءَتْ مَصِيراً. [10]
(وکسي که بارسول خدا از در لجاج و سرسختي برآيد، پس از آنکه هدايت براي وي مبيّن و آشکارا شده است؛ و از غير راه مؤمنين پيروي نمايد؛ ما بازگشت ميدهيم او را به آنچه بازگشت ميکند؛ و در دوزخ آتش ميزنيم؛ و بد مصيري است جهنّم.)
واز اين آيات دستگير ميشود که سَبِيل غير از صِرَاطِ مُسْتَقِيم است. سبيل به اختلاف متعبدّين و سالکین راه عبادت، إختلاف میپذیرد و متعدد و متکثر میگردد؛ به خلاف صراط مستقیم. و بدین لطيفه مهم ونکته دقيق آيه مبارکه مورد
ص 229
بحث اشاره دارد:
قََدْ جَآءَ کُمْ مِنَاَللهِ نُورٌ وَ کتَابٌ مُبِينٌ يَهْدِي بِهِ اَللهَ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلام وَ يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظلُّمَاتِ إلَی النَّورِ بِإذنِه وَ یِهدِیهِم إلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. [11]
که در اينجا سُبُل را متعدّد شمرده؛ و با صيغه جمع آورده؛ وصراط را واحد، و با صيغه مفرد ذکر نموده است.
و اين صراط مستقيم واحد،يا همان سبل کثيره است؛ ويا بواسطه اتصال بعضي از سبل با بعض، و اتحاد بعضي با بعضي، بالأخره مُؤدَّی به صراط مستقيم ميگردد.
و از طرفی خدا ميگويد: و مَايُؤمِنْ أکْثَرُهُمْ بِاَللهِ إلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ. [12]
(و اکثريّت کساني که ايمان بخدا آوردهاند؛ ايمان به خدا نياوردهاند؛ و از مشرکين هستند)
از اين آيه معلوم ميشود که:بعضي از اقسام شرک که ضلالت است، با ايمان جمع ميشود؛ و ايمان سبيل است.
و از اينجا معلوم ميشود که: سَبِيل با شرک، جمع ميشود؛ وليکن صراط مستقيم با ضلال که شرک است جمع نميشود. چون فرموده است: وَ لَا الضَِالِّينَ (صراط مستقيم، راه أهل ضلال نيست).
و از تدبّر و تأمّل در اين آيات معلوم ميشود که: هر يک از اين سُبُل (راهها) با مقداري از نقص و يا امتياز از هم، جمع ميگردد. أما صراط مستقيم قابل نقص و امتياز نيست. و نيز معلوم ميشود که: هر يک از اين سبل، صراط مستقيم است با اينکه غير از سبيل ديگر است و با آن سبيل ديگر فرق دارد. وليکن صراط مستقيم با هر يک از آنها اتحّاد دارد در عين آنکه با ديگري که از همه جهات و
ص 230
خصوصيات مخالف آنست، اتحّاد دارد.
اين نکته از بعضي از آياتي را که ما در اينجا ذکر کرديم بدست میآيد؛ وهمچنين از بعضي از آيات ديگر همچون آيه:
وَ أنِ اعْبُدُونِي هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِيمٌ. [13]
(واينکه مرا پرستش کنيد! اينست صراط مستقيم).
که دراين آيه شريفه، به عبادت حضرت خداوندي، صراط مستقيم إطلاق شده است.
وهمچون آيه:قُلْ إنَّنِي هَدَانِی رَبِّی إلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِيناً قِيَماً مِلَّةًابْرَاهِيمَ حَنِيفاً[14]
(بگو «اي پيغمبر» حقّاً و تحقيقاً پروردگار من مرا به سوی صراط مستقيم رهنمائی فرموده است. صراط مستقيم ديني است استوار و أصيل و پا برجا. آن ملت و آئين ابراهيم است که از هر جهت کژي و إعوجاج، به سَمْتِ اعتدال و راستي متمايل است)
که در آين کريمه مبارکه به دين و ملّت، صراط مستقيم إطلاق شده است.
و معلوم است که: هم عبادت و پرستش، و هم دين و ملّت در ميان همه سُبُل اشتراک دارند.
فَعَليهذا مثال صراط مستقيم با سُبُل خداي تعالي که أوَّلِي واحد،ودومي متعدّد است؛ مثال روح است بابدن.
همانطور که براي بدن أطوار و حالات مختلفي در دوران حيات وجود دارد؛ وهر حالتي غيراز حالت دگر است؛ همچون دوران شيرخوارگي، و طفوليّت، و قريب بلوغ، و جواني، و مُسِنّ بودن، و پيري، فرتوتگي و معذلک
ص 231
روح همان روح است؛ و متحدّ است با بدن در تمام اين أطوار، و ممکنست براي بدن حالاتي پيش بيايد که بر خلاف خواست و اقتضاي روح باشد اگر روح را بهحال طبعي خود واگذارند؛ به خلاف روح که آن فِطْرَةَ اَللهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاس عَلَيْهَا[*] است.
(يعني همان خميره و سرشتي که خدا مردم را برهمان سرشت، آفريده است) و بدن هم با وجود اين، همان روح است؛ يعني انسان است.
همينطور سبيل به سوي خداوند تعالي همان صراط مستقيم است. با اين تفاوت که سَبِيل همچون سبيل مؤمنين و سبيل إنا به کنندگان، و سبيل پيروان پيامبر، و غيرها، از سبيلهاي خداوند متعال، چه بساء آفتي ويا نقصاني از خارج به آن ميرسد. أمّا اين آفت و نقصان همانطور که دانستيم : بر صراط مستقيم نميتواند عارض گردد.
و همانطور که دانستیم که : إیمان که سبیل به سوی خداست ، چه بسا با شرک مجتمع میشود؛ و با ضلال جمع میگردد؛ و لیکن شرک و ضلال با صراط مستقیم جمع نمیشوند.
بنابراين از براي سبيل مراتب بسياري است، از جهت خلوص، و آلودگي، و از جهت قرب و بعد، و معذلک تمام اين مراتب متفاوت بر صراط مستقيم قرار دارد. و يا عين صراط مستقيم است.
خداوند تبارک وتعالي اين حقيقت را يعني اختلاف سُبُل رابه سوي خدا،در عين آنکه همگي از صراط مستقيم نَشأَت ميگيرند، در مثالي که براي حقّ و باطل زده است، در قرآن کريمش بيان نموده است:
أنْزَل مِنَ السَّمَآءِ مَاءً فَسَالَت أوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَال��َّيْلُ زَبَداً رَابِياً وَمِمَّا یُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِابْتِغَآءِ حِلْيَةٍ أوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ کَذَلِکَ يَضْرِبُ اَللهُ الْحَقَّ
ص 232
وَ الْبَاطِلَ فَأمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَاءً وَأمَّا مَايَنْفَعُ النَّاسَ فَيَمْکُثُ فِي الْأرْضِ کَذَلِکَ يَضْرِبُ اَللهُ الْأمْثَالَ. [15]
(خداوند آب را از آسمان فرو فرستاد؛ آب روان شد، و هر وادي را به مقدار وسعت خود فرا گرفت. از جريان آب بر روي سيل، کفي بالا آمد. و از آنچه آنها در آتش نهاده و براي تهيه زينت و يا متاعي ديگر در آن بوته میدمند، همچنين کفي همانند کف بر روي آب، پديدار ميشود. اينست طريقه و کيفيّت زدن و آميختن خداوند حقّ را به باطل. پس أمَّا آن کف بواسطه حرکت سيل به کناري پرتاب ميشود. و أمّا آنچه براي مردم مفيد و نافع است در روي زمين؛ پس از نشستن سيل باقي ميماند. خداوند اينطور مثالهاي خود را ميزند.)
خداوند عزّوجلّ در اين آيه بيان ميکند که: ظرفيّت و گنجايش دلها و انديشهها و ادراکات در تلقّي معارف، و کمالات، متفاوت است؛ در عين آنکه همگي آنها متّکي و منتهي به روزي آسماني واحد هستند.
و بالجمله اين خصوصيت، يکي ديگر از مشخصات و صفات صراط مستقيم است.
و اينک چنانچه تا بحال در آنچه در مشخصات و صفات صراط مستقيم بيان شده است، تأمّل و تدبّر کني، اينطور خواهي يافت که: صراط مستقيم بر جميع طرقي که به سوي خدا هدايت ميکند و بر همگي راههائي که به سوي اوست، سيطره و هيمنه دارد.
يعني سبيل به سوي خدا، راه موصل به سوي اوست به مقداري را که از صراط مستقيم متضمّن است در حقيقت و واقع امر؛ با اينکه صراط مستقيم خودش بدون قيد و شرطي موصل به سوي اوست.
و از همين جهت است که: خداوند آنرا صراط مستقيم ناميده است. چون
ص 233
صِرَاطْ به معناي طريق واضح است. از سَرَطْتُ سَرَطاً مأخوذ شده است يعني بَلَعْتُ بَلْعاً ، گويا صراط، روندگان و پيمايندگان خود را ميبلعد؛ و نميگذارد که از آن بيرون روند، و از شکم و درون خود آنها را خارج نميکند. و مُستَقِيم که اسم فاعل از استقامت است؛ به معناي آن کسي است که اراده ميکند بر روي پاي خود بايستد، و بر جان خود و مال خود تسلّط يابد، مانند شخص قائم و برپائي که بر امر خود مسلّط است. و بنابراين، مرجع اينمعني اينطور ميشود که: آن کس که: امرش متغيّر نيست، و شأنش اختلاف ندارد.
صِرَاطِ مُسْتَقِيم آنستکه: حکمش در هدايت و ايصال پويندگانش به سوي غايت و مقصدشان تغيّر نميپذيرد؛ و مختلف نميشود. خداوند تعالی ميگويد:
فَأمَّا الَّذِينَ أَمَنُوا بِالَلهِ وَاعْتَصَمُوا بِهِ فَسَيُدْخِلُهُمْ فِي رَحْمَةٍ مِنْهُ وَفَضْلٍ وَيَهْدِيهِمْ إلَيهِ صِرَاطاً مُسْتُقِيماً. [16]
(پس آن کساني که ايمان به خدا آوردند، و به او تکيه زده و اعتماد کردند، پس به زودي آنها را در رحمت و فضل خود داخل ميکند؛وبه سوي خودش در صراط مستقيم هدايت مينمايد. )
يعني امر اين هدايت تخلّف نميپذيرد؛ و پيوسته برحال خود دوام دارد.
و نيز خداوند متعال ميگويد: وَمَنْ يُرِدِ اَللهُ أنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلإسْلَامِ وَمَنْ يُرِدْ أنْ يُضِلَّهَ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجآً کَأنَّمَا يَصَّعَّدُ فِي السَّمَآءِ کَذَلِکَ يَجْعَلُ اَللهُ الرِّجْسَ عَلَي الَّذِينَ لَا يُؤمِنُونَ وَ هَذَا صِرَاطٌ رَبَّکَ مُستَقِيماً. [17]
(و کسي راکه خداوند بخواهد هدايت کند؛ دل و سينه وي را براي پذيرش و قبول اسلام باز ميکند و منشرح ميگرداند. و کسي را که بخواهد گمراه کند؛ دل و سينه وي را تنگ و سخت ميکند؛ گويا از شدت سختي ميخواهد به
ص 234
آسمان بالا رود. اينطور خداوند رجس و پليدي را براي کسانيکه ايمان نميآورند، قرار ميدهد. و اينست صراط مستقيم پروردگارت).
يعني اينست منهاج و روش و طريقه خداوند که مختلف نميشود و تخلّف نميپذيرد.
و نيز خداوند متعال ميگويد: قَالَ هَذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ إنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَکَ عَلَيْهِمْ سُلْطَانٌ إلَّا مَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْغَاوِينَ. [18]
(خداوند در پاسخ شيطان گفت: اينست صراطي که برمن مستقيم است. بدرستيکه تو قدرت و سلطنت بر بندگان من نداري، مگر بر کساني از گمراهان و إغواشدگان که از تو پيروي ميکنند!)
يعني اينست سنّت من، و طريقه من که بدون تغيير دوام دارد. بنابراين، اين گفتار همچون گفتار ديگر خداست که ميگويد: فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اَللهِ تَبْدِيلاً وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اَللهِ تَحْوِيلاً. [19]
(«اي پيامبر» تو هيچگاه براي سنّت و دأب و ديدن خداوند، تبدّل و تغیّری نخواهی یافت! و هیچگاه برای سنّت و دأب و دیدن خداوند، جابجائي و دگرگوني نخواهي يافت!)
و از آنچه تا بحال ما درباره صراط مستقيم ذکر کرديم؛ اُموري روشن و آشکارا شد:
أوَّل آنکه: طرق و راههاي به سوي خداوند از جهت کمال و نقصان، و از جهت پر ارزشي و کم ارزشي، در جهت قرب و نزديکي آنها به منبع حقيقت و صراط مستقیم مختلف است مثل إسلام و ايمان و عبادت و اخلاص و إخبات ؛ همانطور که مقابل آن صفات، همچون کفر، و شرک، و إنکار، و
ص 235
طغيان، و معصيت نيز مختلف است.
خداوند سبحانه ميگويد: وَلِکُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا وَ لِيُوّفَيهُمْ اُجُورَهُمْ وَ هُمْ لَايُظْلَمُونَ. [20]
(و براي هر فردي، درجات و مراتبي است از آنچه عمل کردهاند؛ و بجهت آنکه ما پاداششان را به طور کامل بآنها ايفآء کنيم، بطوريکه هيچ تعدّي و ستمي بر آنها وارد نباشد.)
و اينمطلب نظير معارف إلهيه است که: عقلها از ناحيه خداوند متعال تلقي مينمايند. چون آنها نيز بر حسب اختلاف استعدادها مختلف است؛ و به ألوان مختلف قابليّتها متلوّن است؛ همچنانکه در مثالي که خداوند در آيّه مبارکه زده است؛ مشهود است: أنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أوْدِيَةٌ بِقَدَرِِِِِهاَ.
دوّم آنکه: همانطور که صراط مستقيم هيمنه و سيطره و إحاطه بر جميع سبل دارد؛ همينطور صاحبان صراط مستقيم: آنانکه خداوند متعال ايشانرا در آن صراط تمکّن داده است؛ و ولايت امرشان را خود بدست گرفته، و ولايت امر هدايت بندگانش را به آنان سپرده است، هيمنه و سيطره و إحاطه بر جميع مردمان دارند.
زيرا ميگويد: وَحَسُنَ اُولَئکَ رَفيقًا. [21]
(آن صاحبان صراط مستقيم رفيق خوبي هستند).
و نيز ميگويد:إنَّما وَلِيُّکُمُ اَللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ أمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَوةَ وَ يُؤتُونَ الزِّکوَةَ وَ هُمْ رَاکِعُونَ. [22]
(اينست و غير از اين نيست که: صاحب ولايت شما خداست؛ و رسول
ص 236
خدا، و کساني که ايمان آوردهاند، و اقامه نماز ميکنند؛ و در حال رکوع زکوة ميپردازند.)
و اين آيه مبارکه در اخبار متواتره درباره اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام نازل شده است. و آنحضرت اوَّلين کسي است که: باب ولايت را در اين اُمَّت بر روي مردم گشود.
سوّم آنکه: هدايت به صراط، به حسب تعين معناي صراط، معناي خودش را بدست ميدهد.
زيرا هدايت، عبارت است از دلالت ونشان دادن غايت، بواسطه ارآئه طريق، که همان به گونهاي ايصال به مطلوب است. و چون ميدانيم که: سنّت خداوند، سنّت اسباب است؛ يعني براي پيدايش هر چيزي سبب خاصي را براي آن مقرّر کرده است؛ فلهذا هدايت خداوند به ايجاد سببي خواهد بود که: با آن مطلوب انسان بدست ميآيد؛ و بنده خدا بواسطه آن در سير و حرکت خود به مقصد و مقصودش نائل میآيد.
اين گونه سبب براي هدايت را خداوند در قرآن مجيد، بيان نموده است:
مَنْ يُرِدِ اَللهُ أنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلأسْلَامِ. [23]
(کسي را که خدا بخواهد وي را هدايت کند، سينه و قلب او را براي قبول اسلام باز ميکند).
و نيز فرموده است: ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إلَي ذِکْرِ اَللهِ ذَلِکَ هُدَي اَللهَ يِهْدِي بِهِ مَنْ يَشَاءُ. [24]
(پس از آن پوستهاي بدنشان و دلهايشان به سوي ذکر خدا نرم ميشود. اينست هدايت خداوند که به وسيله آن، هر کس را که بخواهد، هدايت مينمايد.)
ص 237
و در اين آيه که تَلِينُ با إلَی متعدّي شده است، متضمّن معناي ميل و اطمينان است. يعني پوستها و دلهايشان نرم ميشود، در حاليکه اطمينان دارند، و ميل به ذکر خدا مينمايند. بنابراين نرمي و لينت دل. عبارت است از: ايجاد کردن خداوند صفتي را در دل، که بوسيله آن دل ذکر خدا را ميپذیرد؛ و قبول مينمايد؛ و ميل و اطمينان با آن ميکند.
و همانطور که سُبُلِ خُدا مختلف است؛ همچنين هدايت به سوي سُبُلِ و راههائي که به خدا نسبت داده ميشود، اختلاف دارد. و عليهذا هر سبيلي، قبل از آن، هدايت مخصوصي دارد که از مختصات آنست.
و به اينگونه از اختلاف در هدايت، آيه مبارکه اشاره دارد که:
وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدَينَّهُمْ سُبُلَنَا وَإنَّ اَللهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ[25]
(وکسانيکه در ما مجاهده مينمايند، البتّه ما آنها را در سبل و راههاي خودمان هدايت ميکنيم؛ و خداوند با محسنين است.)
چون معناي مجاهده در خدا (جَاهَدُوا فِينَا) آنستکه: انسان وجه خدا را بخواهد؛ آنگاه خداوند سبحانه وي را هدايت به سبيلي ميکند، غير از سبيل ديگر؛ به حسب استعداد خاص او؛ و همچنين خداوند وي را همينطور در هدايت سبيلي، به هدايت سبيل دگري ميکشاند، و ميبرد؛ تا بالأخره او را به نفس خودش جلّت عظمته اختصاص دهد.
أما معنای مجاهده در راه خدا (جاهدوا فی سبیل الله) آنستکه: إنسان سلامت سبیل ، و دفع عوآئق و موانع از آن را بخواهد .
و بنابراين حقيقت هدايت درسبل خدا، آنستکه: بنده مجاهد در راه خدا باشد؛ و خداوند در اينصورت هدايت در طرق مختلفه و سبل متفاوته خود، راه را براي وصول او به حريم قدس و عزّ و أمانش قرار داده است.
ص 238
چهارم آنکه: چون دانسته شد که: صراط مستقيم امري است که در جميع سبيل هاي خداوند تعالي محفوظ است؛ و در عين آنکه آن سبل با هم در درجات و مراتبشان اختلاف دارند؛ و صراط مستقیم در همه آنها هست؛ و با همه آنهاست بنابراین إشکالی ندارد که: خداوند انسان را به صراط مستقيم هدايت کند. زيرا خداوند هدايت کننده است؛ و بندهاش را از سبيلي به سبيل ديگر، و از صراطي به صراط ديگر، هدايت ميکند. يعني از سبيل و صراط أدني، به سبيل و صراط أعلي که صراط مستقيم است رهبري نمايد. و در حقيقت وي را در سبيلي از سُبُل رهبري نموده؛ و سپس در هدايتش ميافزايد، تا از آن سبيل او را در درجه و مقامي که برتر و بالاتر از آنست، هدايت ميکند.
و گفتار خداوند متعال: اهْدِنَا الِّصِرَاطَ الْمسْتَقِيمَ صِرَاطَ الَّذِينَ أنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمّ وَ لَا الضَّالِّينَ که خداوند از زبان بندگان خود که آنها را باعبادت روزمره، هدايت نموده است؛ حکايت ميکند؛ از اين قبيل است.
و بنابراين نبايد در اينمورد اشکالي به نظر آيد که: پرسش و طلب هدايت از کسي که بالفعل هدايت يافته است؛ سؤال از تحصيل حاصل است؛ و آن محال است. و همچنين قرار گرفتن بر صراط، بعد از فرض قرار گرفتن بر آن، که لازمه دعا و عبادت و نماز است، نيز تحصيل حاصل است، و نبايد درباره آن پرسش و تقاضائي به عمل آيد. و جواب معلوم است.
بعضي بر مفاد اين آيه ايراد کردهاند که: شريعت ما که شريعت اسلام است از هر جهت نسبت به شرايع سابقه کاملتر و واسعتر است. بنابراين، پرسش از خداي متعال که ما را در صراط کساني که نعمت دادي بر آنها که مراد شرايع سالفه است؛ چه معني دارد؟!
پاسخ اين ايراد، آنست که: کاملتر بودن شريعتي از شريعت ديگر امري است؛ و کاملتر بودن شخص متمسک به شريعتي، از شخص متمسک به شريعت ديگر، امري است جدا و غير از آن. زيرا که مؤمن عادي و متعارف، از
ص 239
��ؤمنين شريعت محمد صلي الله عليه و آله و سلم – با آنکه شريعت او کاملترين و واسعترين شرايع است – کاملتر از نوح و ابراهيم عليهما السلام – با آنکه شريعتشان قديمتر و سابقتر است – نميباشد.
و سر اينطلب آنستکه: احکام شرايع و عمل به آنها، غير از حکم ولايتي است که در کسی که در آنها متمکن شده است؛ و بدانها متخلق گرديده است؛ پديدار شده است.
صاحب مقام توحيد خالص، گرچه از اهل شرايع سالفه باشد؛ اکمل و افضل است از کسي که: در اين شريعت متمکن در مقام توحيد نگرديده است؛ و حيات معرفت الهي در روحش مستقر نشده، و نور هدايت خداوندي در دلش متمرکز نگشته است؛ گرچه اين کس به شريعت محمديه صلي الله عليه و آله و سلم که اکمل و اوسع شرايع است، عمل کند.
بنابراين، ممکن است کسي که داراي مقام پائينتر است از اهل شريعت کامل، طلب هدايت کند و تقاضا و سئوال کند از خداوند متعال که وي را به درجه آن کسي که داراي مقام بالاتر است از اهل شريعت غير کامل ارتقآء دهد.
و از شگفت انگيزترين گفتاري که در اينجا ذکر شده است؛ گفتار بعضي از محققين از اهل تفسير است که: در جواب اين شبهه گفتهاند: دين خدا واحد است؛ و آن اسلام است. و معارف اصليه که توحيد، و نبوت، و معاد، و متفرعات آنها، از معارف کليه هستند، همگي در شرايع واحد ميباشند. و فقط مزيت اين شريعت بر شرايع قبل از آن، در آنست که: احکام فرعيه آن واسعتر و شاملتر است براي جميع شُئون حيات و زندگي. و دين اسلام عنايتش به حفظ مصالح بندگان بيشتر است.
ديگر آنکه: اساس و بنيان اين شريعت، بر استدلال با جميع طرق آن، از حکمت و موعظه و جدال احسن است. و اين دومين جهت مزيت اسلام است.
و ديگر آنکه: دين اگر چه واحد است؛ و معارف کليه اگر چه در جميع
ص 240
شرايع يکسان است؛ اما بجهت آنکه ايشان پيش از ما در راه پروردگارشان گام زدهاند؛ و در اين سلوک بر ما تقدم داشتهاند؛ خداوند به ما امر نموده است که: ما در امور آنها نظر کنيم؛ و از حالاتشان و مصيرشان اعتبار گيريم. و اين هم جهت سوم.
حضرت علامه، پاسخ اين گفتار را به اين نهج فرمودهاند که:
اين کلام در اصول تفسير مبتني است بر مسلکي که مخالفت دارد با اصولي که واجب است مسلک تفسير بر آن اصول مبتني گردد. زيرا بناء و اساس اين گفتار بر آنستکه: تمام حقايق معارف اصليه از جهت واقع و نفس الامر واحد است؛ و ابداً اختلافي در مراتب و درجات آن نيست؛ و همچنين است تمام کمالات با طنيه معنويه.
و عليهذا افضل پيغمبران مقربين، با پست ترين مومنين، از جهت وجود، و کمال خارجي تکويني، مساوي هستند؛ و تفاضل و مزيت به حسب مقامات اعتباري، و مجعول به جعل تشريعي است؛ بدون آنکه بر تکوين تکيه زند، و متکي باشد.
همچنانکه تفاضل و مزيت ميان پادشاه و رعيت، فقط به حسب مقام جعلي و وضعي است، بدون اندک تفاوتي از جهت وجود انساني.
و اين گفتار بر اصل ديگري نيز مبتني است؛ و آن قول به أصَالَةُ الْمَادَّة، و نفي اصالت از غير ماده؛ و درنگ کردن و توقف نمودن در ماسواي ماده، غير از خداوند سبحانه. چون درباره خدا دليل دلالت بر استثنآء دارد.
و کسي که در اين ورطه (مهلکه و شدت و مشکلهای که نجات و خلاصي از آن متعسّر است) فرو افتاده است؛ بواسطه يکي از دو امري است که بدان معتقد است:
يا قول به اکتفاء به محسوسات، بجهت اعتماد بر علوم ماديه؛ و يا إلغآءِ تدبر در قرآن، و اکتفا به فهم عامي.
ص 241
پنجم آنکه: مزيت و فضيلت اصحاب صراط مستقيم بر غيرشان، و همچنين مزيت صراطشان بر سبيل غيرشان فقط و فقط به سبب علم است؛ نه عمل. زيرا ايشان از جهت فراگيري معرفت و عرفان خداوند، و علم به پروردگارشان، به مقام و منزلتي فآئق آمدهاند که: غير از آنها بدين مقام نرسيدهاند. زيرا اخيراً بيان شد که: عمل تام و تمام در بعضي از سبيل هائي که پائينتر و پستتر از صراط اينها بوده است؛ موجود بوده است.
بنابراين غير از مزيت علم براي آنها وجه مزيت ديگري نيست. و اما اينکه اين علم کدام علم است؟ و چگونه است؟! إنشاء الله تعالي در ذيل آيه: أنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَاءً فَسَالَتْ أوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا [26] از آن بحث ميکنيم.
و به اين مطلب مشعر است، قوله تعالی: يَرْفَع اَللهُ الَّذِينَ أَمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِينَ اُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ. [27] و همچنين قوله تعالی: إلَيْهِ يَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلَ الصَّالِحُ يَرْفَعُهُ. [28]
(کلمه پاک و پاکيزه به سوي خدا بالا ميرود؛ و عمل صالح کلمه پاک را بالا ميبرد.)
فلهذا آنچه به سوي او صعود ميکند، همان کلم طيب است، که عبارت است از: اعتقاد و علم: و أمَّا عمل صالح کارش فقط آنستکه: کلم طيب را بالا ببرد، و او را کمک کند؛ نه آنکه خودش به بالا صعود نمايد. [29]
تا اينجا إفادات اُستادنا الاعظم قدس الله نفسه در تفسير بود؛ و چون حاوي مطالب دقيقه عميق، و افاضات رشيقه بود؛ عيناً حکايت شد؛ تا مطالعه کنندگان؛ باصرف وقت، و دقت در مضامين آن، به نکات فلسفي و عرفاني آن پي برده؛ و از
ص 242
خداوند بخواهند، و مجدّاً طلب نمايند، تا با توفيق عمل به قرآن، توفيق اهتدآء، و رکوب در صراط مستقيم را عنايت فرمايد.
و آنان را با اولياي خود که هيمنه و سيطره بر سُبُل دارند، معيّت دهد؛ و از مزايا و فوائد صراط مستقيم که از حدّ و عدّ و حصر بيرون است، متمتّع گرداند. يعني از کثرت به وحدت؛ و از دوئيّت به يگانگي، و از رؤيت وجه خلقي موجودات، به زيارت و لقآء وجه اللهي آنها، ارتقاء دهد. خلاصه آنکه از طريق و راه و سبيل، به صراط مستقيم واصل نمايد.
و توضيح اين مختصر آنستکه: هر موجودي از موجودات، و هر پديدهای از عالم آفرينش، تحت قانون و برنامه منظمي قرار دارد، که أبداً از آن تخطي ندارد؛ و پيوسته بطور دوام در راه و مسيري که خداوند براي آن مقرر کرده است؛ در حرکت است.
هر يک در تحت خصوصيّتي از خصوصيات، و ماهيّتي از ماهيات، بدون هيچگونه إفراط و تجاوز، و تعدي و پيش افتادن، و بدون هيچگونه تفريط و کوتاهي وقصور و فطوري، با شرآئط معين و مُعِدَّات خاص به سوي مقصد، و غايت طبعي و طبيعي و کمال حيات مادي بوده، و همگي سردر تکاپو و جستجوي مقصود داده، و بدان آرام و سکينه خاطر دارند.
اين از جهت ظاهر است؛ و در اينصورت هر يک با ديگري مختلف میباشد؛ هم اختلاف در مبدء، و هم اختلاف در منتهي، و هم اختلاف در سير و مسير، و هم اختلاف در شرآئط و موانع، و هم اختلاف در نتيجه و غايت، و هم اختلاف در روزي و بارگيري، و بالاخره اختلاف در همه چيز، و همه اعراضي از أعراض تسعه که عارض بر جوهرند.
وليکن تمام اين موجودات، بدون اختلافي در نهايت، اتفاق و يگانگي و درغايت استيناس و الفت با هم و در کمال صميميت به سوي مقصد واحدي که خداوند است در حرکت میباشند.
ص 243
خداوند از باطن آنها هر يک يک جدا جدا زمام حرکت آنرا به دست دارد؛ و به سوي خود می کشد. مورچه گرچه با زنبور مختلف؛ و از هر جهت متفاوت است. ليکن از اينجهت يکي است و أبداً جدائي ندارد.
انسان گرچه با حيوان مختلف است؛ و هر يک از اصناف حيوانات برّي و بحري و جوّي با يکديگر اختلاف دارند؛ ولي همگي متحداً متفقاً دست بدست هم داده؛ و درسير الي الله يک لحظه واقف نشده؛ و از شتاب و سرعت خود نميکاهند.
در بيداري و خواب، در حال علم و جهل؛ در حال مرض و صحت، در حال موت و حيات، به سوي او جلّ و عزّ در حرکتند. و او را ميجويند، گرچه خود شاعر بدين معني نباشند، و آگاهي نداشته باشند.
اين حرکت هاي مختلف که نه تنها اختلافشان در أجناس و أنواع و أصناف ختم نمي شود؛ بلکه هر فرد فرد از افراد موجودات، و هر ذره ذره از ذرات؛ با هم در کمال اختلاف بوده، و أبدا اتحادي ندارند؛ و نخواهند داشت. تعبير از آن به سُبُل میشود. ماشاء الله از قدرت و عظمت حضرت حق که چقدر بیحصر و بیشمارش، موجودات مختلفي را خلق فرمود. و اين يگانگي و وحدت حرکت به سوي بارگاه عزتش که در نهايت اتحاد بلکه وحدت است. تعبير از آن به صِرَاطِ مستقيم میشود که: هر موجودي گرچه در سبيل خود، و در ظاهر خلقت خود، با ديگري جدائي دارد؛ وليکن درباطن خود و در سرّ خود، واجد صراط مستقيم است که: سبيل بر روي آن چون پرده و ستاري است که آنرا پنهان نموده است. هر که نظر به ظاهر افکند، يک سبيل جداگانه، و مختص به آن بيند. و هر که نظر به باطن أندازد، همه در يک صراط مستقيم مشاهده ميکند.
ص 244
و براي او وَ إنْ مِنْ شَيْءٍ إلا يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ [30] (هيچ چيز نيست مگر با حمد او تسبيح ميگويند. ) همچون آفتاب روشن میشود وَلَکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ [31] (وليکن شما تسبيح آنها را نميفهميد) به صورت تَفْقَهُونُ وَ تَعْلَنُونَ وَ تُبْصِروُنَ وَ تُشَاهِدُونَ مُبَّدل میشود.
و آيه و نظاير آن از آيات قرآن که چه بسيار است؛ و چه نيکو و لطيف، همچون آيه شريفه:
مَا مِنْ دَابَّةٍ إلَّا هُوَ أَخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إنَّ رَبِّي عَلَي صِراطٍ مُسْتَقيِمٍ. [32]
(هيچ جنبندهای نيست مگر آنکه خداوند پيشاني او را گرفته است، و حقاٌ پروردگار من بر صراط مستقيم است) روشن و آشکارا میشود. زيرا مراد از گرفتن پيشاني، او را در راه و روش معين و مقدر بحرکت درآوردن ا ست. ومراد از صراط مستقيم همان سنّت واحده إلهيّه است که بدون استثناء همه موجودات را در اين صراط آورده؛ و بر آنها، هيمنه دارد.
اين گفتار حضرت هود است علي نبيّنا و آله و عليه الصّلوة و السلام به قومش پس از آنکه گفت:
إنِّي تَوَکَّلْتُ عَلَي اَللِه رَبِّي وَ رَبِّکُمْ. [33]
(من حقا توکّل بر خدا کردم که:او پروردگار من و پروردگار شماست).
از اينجا معلوم ميشود حقيقت توکّل يعني از حول و قوّه خود بيرون رفتن، و خدا را وکيل و کفيل گرفتن، عبارت از ورود در صراط مستقيم ومشاهده آنستکه حضرت حق زمام همه موجودات را بدست دارد؛ و حتّي يک ذره نيست که از اين حکم مستثني باشد.
همه و همه سر در مقام عبوديّت نهاده، چه مؤمن و چه کافر، چه عادل و
ص 245
چه فاسق، از جهت أمر تکوين و از جهت وجه ربّي، و از جهت وجه الأمري يگانه و متحدانه، بدون أدني تغيير و تبديل و اختلافي میباشند.
همين موجوداتيکه از جهت أمر تشريع و اعتبار، و از جهت وجه خلقي، و از جهت اين سوي عالم، همه داراي اختلاف، و داراي تغيّر و تبدّل بوده، و نه تنها اختلاف در اُصول و فروع سازمان، بلکه در جزئي ترين مرحله از تشخص خود داراي اختلاف بوده؛ و در سبيلي غير از سبيل ديگر در حرکت هستند.
و سرّ اينمطلب آنستکه: خداوند واحد است؛ و همه موجودات، مخلوقات وي هستند و بس. بنابراين خداوند در غايت ونهايت اختلافي که آنها را به وجود آورده است – وگرنه اينگونه تکثّر نداشتند، و بسيار نبودند معذلک همگي متّصل ومرتبط به او هستند. و از جهت مخلوقيّت يکسانند. همه ظهورات وتجليّات واحدِ او هستند. و تکرار در تجّلي محال است. همه از يک مبدء سررشته گرفته، و در يک مسير در حرکت، و به سوي يک منتهي ميروند.
چقدر عارف عاليقدر: شيخ محمود شبستري ره اين مطلب عالي را خوب بيان فرموده است:
در اين مشهد يکي شد جمع و أفراد چو واحد ساري اندر عين أعداد
تو آن جمعي که عين وحدت آمد تو آن واحد، که عين کثرت آمد
کسي اين سِر شناسد که گذر کرد زجزوي سوي کلي يک سفر کرد[34]
يعني اين ربط حادث به قديم، و اين ربط خلائق را به خالق، و اين وحدت ذات و صفات و أفعال را در کثرات ظهورات و مخلوقات، کسي ميتواند دريابد که: از طيّ سُبُلي، به صراط مستقيم رسد؛ و در آن نهج گام بردارد؛ و از رؤيت کثرات جزئي، چشم دوخته، نظر به جمال محبوب واحد أحد فرد صمد أندازد. يعني سفر از عالم جزئيّات، به کليّات و بسائط و أنوار نمايد؛ و نور مطلق
ص 246
حضرت حقّ را که واحد است، در جميع ماسوي از ذَرّه تا دُرّه، و از مُلک تا مَلَکوت، و از أدني تا أعلا درجه ومقام هويّات مشاهده نمايد.
اين مقام إنسان کامل است که: صراط مستقيم است؛ همانطور که حضرت صادق آل محمّد عليه السلام فرمودهاند:
إنِّ الصُّورَة الْإنْسَانِيَّةَ هِيَ الطَّرِيقُ الْمُسْتَقيِمُ إلَي کُلِّ خَيْرِ وَ الْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ. [35]
(صورت ناطقه نفس إنسان، همان صراط مستقيم است به سوي تمام خيرات و برکات؛ و همان پلي است که در ميان بهشت و آتش کشيده شده است.)
حضرت سيِّدالشُّهداء عليه السلام حقيقت قرآن ناطق [36]، و حقيقت صراط
ص 247
مستقيم است: که در صبح روز عاشورآء، طبق روايت طبري، شتر راهوار خود را طلب کرده، و برآن سوار شد؛ و به بانگي بلند بطوريکه همگي از لشگريان بشنوند. ندا درداد:
أيُّهَا النَّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِي وَ لا تَعْجَلُوا حَتَّي أعِظُکُمْ بِمَا هُوَ حَقٌّ لَکُمْ عَلَيَّ؛ وَ حَتَّي أعْتَذِرُ إلَيْکُمْ مِنْ مَقْدَمِي عَلَيْکُم!
فِإن قبلتُم عُذرِي، وَصَدَّقتُم قولِي وَ أعطَيتُمُونِي النِّصفَ [37]مِن أنفُسِکُم کُنتُم يذَلِکَ أسعَدَ؛ وَلَم يَکُن لَکُم عَلَيَّ سَبِيلٌ. وَ إن لَم تَقبَلُوا مِنِّي العُذرَ وَ لَم تُعطُوا النِّصفَ مِن أنفُسِکُم؛ فَأجَمِعُوا أمرَکُم وَ شُرَکَاءَ کُم ثُمَّ لَا يَکُن أمرُکُم عَلَيکُم غَمَّةً ثُمَّ اقضُوا إلَيَّ وَ لَا تُنظِرُونِ. إنَّ وَلِيَّيَ اللهُ الذَّي نَزَّلَ الکِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّي الصَّالِحِيِنَ.
(اي مردم! گفتار مرا بشنويد! و در کشتن من شتاب مورزيد، تا اينکه من شما را موعظهای کنم و پندي دهم به آنچه گفتن آن و تذکرآن حقي است ثابت براي شما بر عهده من و بر ذمه من! و تا اينکه راه عذر خود را از آمدنم به سوي شما برايتان شرح دهم!
اگر شما عذر مرا پذيرفتيد! و گفتار مرا تصديق نموديد! و خودتان به من إنصاف داديد! (يعني از در عدالت و إنصاف و راه آن وارد شديد!) اين براي سعادت شما بهتر است؛ و ديگر از براي شما حجتي براي کشتن من، وراهي براي أخذ و دستگيري من نخواهد ماند! و اگر شما عذر مرا نپذيرفتيد؛ و با إنصاف با من عمل ننموديد؛ و حجت مرا کافي ندانستيد؛ پس در آن هنگام، رأي خود وهمراهان و شريکان خود را رويهم أنباشته و گرد آوريد؛ تا آنکه کار شما، و نظر و تدبير شما، و عاقبت امر شما، بر شما پوشيده نماند؛ سپس بدون، هيچ مهلتي به من بپردازيد؛ و کار خودتان را درباره من يکسره نمائيد!
ص 248
بدانيد که حقاً صاحب اختيار و وليّ من خداست که: قرآن کريم را بفرستاد؛ و او صاحب اختياري مردمان صالح را مینمايد. )
چون زنان و مخدرات اين گفتار را از آنحضرت شنيدند؛ صيحه زدند؛ و گريه کردند و صداهاي آنها به ناله و فرياد بالا رفت. حضرت برادر خود: عباس و پسر خود: علي اکبر را به سوي ايشان فرستادند؛ و به آن دو گفتند: سَکِّتَاهُنَّ فَلَعَمرِِي لَيَکثُرُ بُکَآوءُهُنِّ.
(شما دو نفر، زنان را ساکت نمائيد، سوگند به جان من که: گريه آنها بسيار خواهد شد. )
و چون ساکت شدند؛ حضرت حمد وسپاس خداي را گذارده، و ثنا بر او فرستاد، و بر محمّد، و فرشتگان، و پيغمبران الهي، درود و صلوات و تحيات را إهداء نمود؛ و آنقدر از اين سلامها و تحيّتها گفت که قابل شمارش نبود؛ و از گويندهای نه قبل از آنحضرت، ونه بعد از او بليغتر و رساتر در گفتار و منطق؛ شنيده نشد. [38]
و سپس چنين گفت: الحَمدُ لِلَهِ الّذِي خَلقَ الدُّنياَ فَجَعَلَهَا دارَفَناءِ وَ زَوالٍ؛ مُتَصَرِّفَةً بأِهلِهَا حاَلاً بَعدَ حَال، فَالمَغروُرُ مَن غَرَّتهُ؛ وَ الشَّقِيُّ مَن فَتَنَتهُ.
فَلَا تَغُرَّنَّکُم هَذِه الدُّنيا فَإنَّهَا تَقطَعُ رَجَاءَ مَن رَکَنَ إلَيهَا؛ وَ تُُخَيَّبُ طَمعَ مَن طَمَع فِيهَا: وَ أَراکُم قَد اجتَمَعتُم عَلي أَمرٍ قَد أسخَطتُمُ اللهَ فِيهِ عَلَيکُم؛ وَ أعرَضَ بِوَجهِهِ الکَريمِ عَنکُم وَ أحلَّ بِکُم نِقمَتَهُ؛ وَ جَنَّبَکُم رَحمَتَهُ.
فَنِعمَ الرَّبُّ رَبُّنَا، وَ بِئسَ العَبيدُ أنتُم! أقرَرتُم بِالطَاعَةِ وَ أمنُتُم باِلرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صَلی اللهُ عَليهِ وَ آلهِ وَ سَلَّم؛ ثُمَّ إنَّکُم زَحَفتُم إلی ذُريَّتِهِ وَ عِترَتِهِ؛ تُريِدوُنَ قَتلَهُم.
لَقَدِ استَحوَذَ عَلَيکُمُ الشَّيطَانُ فَأنساَکُم ذِکرَاللهِ العَظيمِ! فَتَباًّ لَکُم وَ لِمَا تُريِدُونَ. إنَّا لِلهِ وَ إنَّا إِليِهِ رَاجِعوُنَ.
ص 249
هَؤُلَاءِ قَومٌ کَفَرُوا بَعدَ إِيمَانِهِم فَبُعداً لِلقَومِ الظَّالِمينَ. [39]
(سپاس و ستايش اختصاص به خداوند دارد، آنکه دنيا را آفريد؛ و آنرا خانه فنا و نيستي قرارداد. دنيائي را که پيوسته و دائم اهل خود را از حالي به حالي ميگرداند؛ و تغيير ميدهد. پس مغرور کسي است که دنيا او را فريفته باشد؛ و تيره بخت و تهي دست کسي است که: دنيا او را به فتنه أنداخته باشد!
بنابراين نبايد اين دنياي پست و دَنِيّ شمار را بفريبد! زيرا که آن، اميد کسي را که به آن اعتماد کند، ميبرد؛ و طمع و چشم داشت کسي را که در آن طمع ببندد، به خسران و نا اميدي مينمايد.
و من چنين مييابم که:شما بر امري که بر در آن غضب خدا را به سويتان کشيدهاید؛ گرد آمدهايد! و به کاري که خداوند؛ وجه کريم خود را از شما برگرداند؛ و نقمتش را بر ساحت شما وارد سازد؛ و رحمتش را ازشما دور کند؛ مجتمع شدهايد!
پس چه نيکوست پروردگار ما! وچه زشت بندگاني هستيد شما! شما اقرار و اعتراف به اطاعت نموده؛ و به پيامبر خدا: مَحَمَّد - که درود باد بر او و آل او - ايمان آوريد؛ و سپس با لشگري جرّار به سوي ذرّيّه و عترت او حملهور شديد، و اراده کشتن آنها را نمودهاید!
هر آينه حقّاً شيطان بر شما چيره شده؛ و نام خداوند عظيم را از نفوستان، به نسيان و فراموشي افکنده است! هلاکت و خسارت پيوسته ملازم شما باشد؛ و ملازم با اين کاري را که ميخواهيد انجام دهيد! حقّاً ماملک طلق خدا هستيم؛ و ما به سوي او بازگشت داريم.
آنان گروهي هستند که بعد از اسلامشان کافر شدهاند؛ پس دوري و لعنت از رحمت خدا براي گروه ستمگر و جائر بوده باشد!)
ص 250
وسپس فرمود: أمَّا بَعْدُ فَانْسِبُوني وَانْظُرُوا مَنْ أنَا؟ ثُمَّ ارْجِعُوا إلَي أنْفُسِکُمْ وَ عَاتِبُوهَا فَانْظُرُوا هَلْ يَصْلَحُ لَکُمْ قَتْلِي وَ إنْتهَاکِ حُرْمَتِي؟!
أَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّکُمْ؟ وَ ابْنَ وَصِّيةَ، و ابن عمة وَأوَّلِ الْمُؤمِنينَ الْمُصَدِّقِ لِرَسُولِ الله صلّي الله عليه و آله بِمَا جَآءَ بِهِ مِنْ عِنْدِرَبِّهِ؟! أوْلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُ الشُهَدَآءِ عَمْيِّ: عَمُّ أبِي؟ أوَ لَيْسَ جَعْفَرٌ الطَّيَّارُ فِيِ الْجَنَّةِ بِجناحينِ عَمِّي؟ أوَ لَمْ يَبْلُغکُمْ مَا قَالَ رَسُولُ الله صلّي الله عليه وآله لِي وَ لِأخِي: هَذَانِ سيِّدَا شَبَابِ أهْل الْجَنَّةِِِِِِِِِِ؟!
أمَّا بعد، نسب مرا بياد آريد! وببينيد: من که ميباشم؟! وسپس به خود و به نفوستان بازگشت کنيد؛ و آنرا سرزنش کنيد که: آيا مصلحت شما هست که مرا بکشيد؟! و حرمت مرا پاره کنيد؟!
آيا من پسر دختر پيغمبر شما نيستم؟! و پسر وصيّ او، و پسر عموي او، و أوَّلِين از مؤمنين که رسول خدا را به تمام آنچه را که از جانب خدا آورده بود، تصديق نمود؛ نيستم؟!
آيا حمزه سيِّد الشُّهداء عموي من نيست؟! آيا جعفر که دربهشت، با دو بال خود در پرواز است، عموي من نيست؟!
آيا به شما نرسيده است که: رسول خدا صلّي الله عليه وآله فرمود، درباره من و برادرم که: اين دو، دو سيّد و سرور و سالار جوانان اهل بهشتند؟!)
پس اگر گفتارم را تصديق کرديد - و اين گفتار حقّ است، سوگند به خدا از وقتي که دانستم که خداوند گوينده دروغ را مبغوض دارد؛ سخن از روي تعمّد به دروغ نگفته ام - و اگر گفتارم را تکذيب کرديد،اينک در ميان شما از اصحاب رسول خدا هستند کساني که اگر از آنها بپرسيد، به شما بگويند.
بپرسيد از: جَابِر بن عَبْدِ الله أنْصَارِيّ، و أبوسَعْيد خُدَرِيّ، و سَهْل بن سَعْد سَاعِدِيّ، و زَيد بن أرْقَم، و أنَس بن مَالِک، آنها به شما ميدهند که: اين کلام را از رسول الله شنيدهاند، درباره من و برادرم!
آيا در اين مطالب، حاجز و رادعي براي شما از ريختن خون من پيدا
ص 251
نميشود؟!
شمر بن ذي الجوشن گفت: آنکس که بداند، اي حسين تو چه ميگوئي؟ خدارا بريکجانب عبادت کرده است [40](بدون آرامش و عقيده راسخ).
حبيب بن مظاهر گفت: قسم به خدا: من ميبينم تو را، اي شمر که خدا را بر هفتاد جانب از شک و تزلزل عبادت کردهاي! و گواهي ميدهم که شمر که: تو در گفتارت راست ميگوئي، و نميداني و نميفهمي که: حسين عليه السلام چه ميگويد! خداوند بر روي دل تو مهر زده است!
حُسَين عليهالسلام گفت: اگر در اين شک داريد؛ آيا در اين هم شک داريد که: که من پسر دختر پيغمبر شما هستم؟!سوگند به خدا:در ميان مشرق و مغرب عالم پسر دختر پيغمبري در ميان شما و در ميان غير شما، جز من کسي نيست!
إي واي بر شما! آيا شما به خونخواهي کشتهاي را که از شما کشتهام، از من مطالبه خون او را ميکنيد؟! و يا مالي را که از شما بردهام؟! و يا به تلافي و
ص 252
قصاص جراحتي را که وارد کردهام؟!
همه لشگر، سکوت کردند؛ و هيچ پاسخي ندادند.
حَسَين عليه السلام ندا کرد: اي شَبَثُ بْنُ رِبْعِيّ! و اي حَجَّارُ بْنُ أبْجُر! و اي قَيْسُ بْنُ أشْعَث! و اي يَزِيدُ بْنُ حَارِث! آيا شما به من نامه ننوشتيد که: اينک ميوهها رسيده است؛ و بستانها سرسبز شده است؛ اگر بيائي، به سوي لشگري آماده براي نصرتت ميآيي؛ که از هر جهت تجهيزاتش تمام و کامل است! پس بيا به سوي ما! آنها بحضرت گفتند: ما چنين کاغذي را ننوشتهايم!
حضرت گفت: سُبحان الله آري سوگند به خدا که نوشتهايد! و پس از آن گفت: اي مردم! اگر شما مقدم مرا ناپسند ميداريد؛ مرا رها کنيد؛ و واگذاري، تا از سوي شما به محلّ أمن و أمانم در روي زمين بازگردم!
قَيْسُ بْنُ أشْعَث گفت: ما نميداريم: چه ميگوئي؟! وليکن تو بر حکم پسران عمويت (بني اُميّه) تنازل کن! و ايشان براي تو غير از آنچه را که دوست داشته باشي؛ انجام نميدهند!
فَقَالَ الحُسَين عليهالسلام: لَا وَاَللهِ! لَااُعْطِيکُمْ بِيَديِ إعْطَاءَ الذَّلِيلِ وَ لَا أقِرُّ قَرَارَ الْعَبيد!
ثُمَّ نَادَي: يَا عِبَادَ اَللهِ! إنِّي عُذْتُ بَرَبِّي وَ رَبِّکُمْ أنْ تَرْجُمُونِ! إنِّي أعُوذُ بِرَبِّيَ وَ رَبِکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَا يُؤمِنُ بِيَومِ الْحِسَابِ!
ثُمَّ انّه أنَاخَ رَاحِلَتَهُ وَ أمَرَ عَقَبَةَ بْنَ سَمْعَانَ فعََقَلَها وَ أقْبَلُوا يَزْحِفُونَ نَحْوَهُ. [41]
(در اينحال حسين عليه السلام کفت: نه! سوگند به خدا که: همچون مردمان ذليل، دست ذلّت به شما نميدهم؛ و مانند بردگان بار ظلم و ستم شما را به دوش نميکشم!
و پس از اين ندا کرد: اي بندگان خدا: من پناه ميبرم به پروردگارم و
ص 253
پروردگار شما از اينکه مرا سنگباران کنيد! من پناه ميبرم به پروردگارم و پروردگار شما از هر متکبري که به روز پاداش وحساب ايمان ندارد!
و سپس شتر خود را خوابانيد و به عَقَبَة بن سَمْعان امر کرد تا آنرا دست بند زند؛ و لشگر به سوي او هجوم آوردند.)
در نفس المهموم ص149 پس از ذکر خطبه دوم حضرت: تَبَّالکم أيَّتها الجماعة و تَرَحاً حينَ استصرختمونا و الِهِينَ فأصرخناکم موجفين، گويد: مرا به شگفت در ميآورد که: در اينجا کلام ابن أبي الحديد را در شرح نهج البلاغه در آنجائيکه نامي از إبا کنندگان از تحمل ظلم و ذلّت ياد ميکند، بياورم. او ميگويد: سِّيد أهل الآباءِ، سرور مردان غيرتمند که به مردم حميّت و جوانمردي را آموخت، و تعليم کرد که: مرگ در زير سايههاي شمشير را بايد بر ذلّت و پستي اختيار کرد، أبوعبدالله حسين بن أبيطالب عليه السلام است که: چون بر او و بر اصحابش أمان را عرضه داشتند. او بلند منشي نمود، و از قبيل آن سرباز زد و گفت: ألا وَ إنَّ الدَّعِيّ بنَ الدَعیّ قدرَکَزنی بين اثنتين: بين السَّلَّة و الذلة و هيهاتَ منَّا الذِّلَّةِ الي آخر خطبه. آنگاه ابن ابي الحديد گويد: من از نقيب: أبوزيد يحيي بن زید علوی بصری شنیدم که میگفت گوئی: ابیات ابوتمام که راجع به محمد بن حمید طائی سروده است، سروده نشده است مگر درباره حسين عليه السلام:
و قد کَان فَوْتُ المَوتِسَهلا فَردَّهُ إليه الحِفاظُ الْمُرُّ و الخُلُقُ الْوَعْرُ(1)
و نفسٌ تُعافَ الضَّيْمَ حتّي کأنَّه هو الکُفرَ يُوم الرَوعْ أو دونه الکُفْرُ(2)
فأثْبَتَ في مُسْتَنْقِع الموت رِجْلَه و قال لها من تحت أخمِصک الحشرُ(3)
تَرَديَّ ثيابَ الْمَوْتِ حُمْراً فما أتي لها اللّيلُ الَّا و هي من سُنْدس خُضرُ(4)
1- تحقيقاً خلاصي از مرگ براي او آسان بود؛ وليکن نگهداري از ناموس و حريم خود تلخ بود، و سجيّه و طبيعت سخت او، مرگ به سوي او باز گردانيد.
2- او داراي نفسي است که ستم و ظلم در بودن حق او را کفر است و ربودن حقّ او را بطوری ناپسند دارد که گویا در روز معرکه و ترس کفر است. و يا
ص 254
اينکه از کفر بالاتر است.
3- بنابراين، او در قرارگاه مرگ، پاي خود را محکم مينهد و به پايش ميگويد که: حشر از زير گودي و فرورفتگي کف پاي تو بر ميخيزد و برپا ميشود.
4- با رِداي سرخ شهادت، پيکر خود را ملبّس کرد؛ أمَّا هنوز شب بر او نگذشته بود که: آن لباسهاي سرخ همچون جامههاي سبز از سندس بر قامت او بودند.
پاورقي
[1] آيه 32، از سوره 10: يونس.
[2] آيه 82، از سوره 6: أنعام.
[3] آيه 65 تا 69، از سوره 4: نسآء.
[4] آيه 19، از سوره 57: حديد.
[5] آيه 11، از سوره 58: مجادله.
[6] آيه 69، از سوره 29،عنکبوت.
[7] و علت اين امر آن استکه: مراد از الّذين أنعمت عليهم، خصوص اولياي خدا هستند که به فوز وصول به ولايت کليه نائل آمدهاند؛ زيرا که مراد از نعمت در هر جائي از قرآن که امده است، خصوص نعمت ولايت است. و بنابراين اضافه و نسبت صراط به منعم عليهم بااضافهاش به خدا تفاوتي ندارد. زيرا لازمه ولايت که فناي محض ولّي خداست در ذات أقدس او، راسم وحدت فاني و مفنّي فيه ميباشد. وصراط خدا با صراط ولّي خدا، حقّاً و حقيقتاً يک صراط است.
[8] آيه 108، از سوره 12: يوسف.
[9] آيه 15، از سوره 31: لقمان.
[10] آيه 114، از سوره 4: نسآء.
[11] آيه 15و16، از سوره 5: مآئده.
[12] آيه 106، از سوره 12 يوسف.
[13] آيه61، از سوره 36: يس.
[15] آيه 17، از سوره 13: رعد.
[16] آيه 174، از سوره 4: نسآء.
[17] آيه 126و127، از سوره 6: أنعام.
[18] آيه 42، از سوره 15: حجر.
[21] آيه 71، از سوره 4: نسآء.
[22] آيه 60، از سوره 5: مآئدةِ.
[23] آيه 125، از سوره 6: انعام.
[24] آيه24، از سوره 39: زمر.
[25] آيه 69، از سوره 29: عنکبوت.
[26] آيه 19، از سوره 13: رعد.
[27] آيه 11، از سوره 58: مجادله.
[28] آيه 10، از سوره 35: ملئکة.
[29] الميزان في تفسير القرآن، ج 1، ص 26 تا ص 35 با حذف بعضي از مسائل جزئي، و غير لازم ذکر.
[30] به ترتيب، بعضي از آيه 44، از سوره 17: إسراء ميباشند.
[31] به ترتيب، بعضي از آيه 44، از سوره 17: إسراء ميباشند.
[32] به ترتيب، بعضي از آيه 56: از سوره 11: هود ميباشند.
[33] به ترتيب، بعضي از آيه ء 56: از سوره 11: هود ميباشند.
[34] گلشن راز طبع سنگي، ص 29.
[35] تفسير صافي، ج 1، ص 55 از طبع گراوري اسلاميّه.
[36] چون لشکريان معاويه با تزوير و حيله عمر و عاص قرآنها را بر سر نيزه کردند و خواستار حکميت قرآن شدند حضرت أميرالمومنين عليه السلام فرمودند: گول اين مکر و خدعه را مخوريد! اين تزوير است که ميخواهند بوسيله آن شما دست از جنگ برداريد و آنها پيروز شوند و بطور تام و تمام برخلاف کتاب خدا عمل کنند، أنا کلام الله النّاطق و هذا کلام الله الصّامت (يعني من کلام ناطق و گفتار گوياي خدا هستم و اين قرآن کلام خاموش خداست) اين عبارت را شهيد قاضي نورالله شوشتري در مقدمه کتاب مجالس المومنين طبع سنگي ص 4 از قطب الدين صاحب مکاتيب حکايت نموده است، و بدينگونه تقرير کرده است: زيرا که بر وجهيکه مولاناي فاضل عارف قطب الدين انصاري شافعي در کتاب مکاتيب ذکر نمود، راه بیراهنماي نميتوان يافت و گفتن آنکه چون کتاب الله و سنت رسول الله صلي الله عليه و آله در ميان است به مرشد چه حاجت است به آن ميماند که مريضي ميگويد: چون کتب هست که طبيب نوشته، چرا مرابه اطبّاء مراجعت بايد کرد که اين سخن خطاست از براي آنکه هر کس را فهم کتب طبيب ميسر نيست و استنباط از آن نمي توان کرد مراجعت به اهل استنباط بايد کرد که ولو ردوه إلي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم کتاب حقيقي صدور اهل علم است که بل هؤ اياتُ بينات في صدور الذين اُوتوا العلم نه بطون دفاتر چنانچه اميرالمومنين علي عليه السلام فرمود: أناکلام الله الناطق و هذا کلام الله الصامت. اينست تمام کلام فاضل مذکور انتهي نقل قاضي نورالله از قطب الدين شافعي.
[37] النِّصْف با کسره نون و سکون صاد و نون تثليث هم پيدا ميکند: اسم است به معناي انصاف. گفته میشود: ماجَعَلوا بيني و بينهم نُصَفاً: أي انصافاً و عدلاً (اقرب الموارد)
[38] تاريخ طبري، ج 6 ص 242.
[39] مقتل محمد بن أبي طالب، بنا بر نقل مُقَرَّرم در مقتل الحسين عليه السلام ص 254 و ص 255.
[40] عبارت شمر اينست،هَوَ يَعبدالله علي حَرْفٍ إن کان يَدري ماتقول! حَرْف به معناي کنارو پهلو و حاشيه است. درأقرب الموارد گويد:حَرفُ کُلِّ شَيْي ءٍ طرفه وشفيرُه وَحدُّه. واز همين قبيل است:حَرفُالجبلِ که به بالا ترين نقطه کوه گويند. (فلانُ علي حرفٍ من أمره)اي ناحيةٍ منه إذارأي شيئاً لاُيُعجبه عدل عنه. ومنه قول القرآن: ومن النّاس من يعبدالله علي حرفٍ. أي إذالم يرما يحب القلب علي وجهه فيعبده في السَّرآء لا في الضَّرآء. انتهي وبنابراين ماحصل معناي عبادت بر حرف اين میشود که: در بعضي از حالات خدا را عبادت می کند،نه درجميع حالت، وهمان معنائيست که نموديم. يعني خداوند را از روي عقيده راسخ وايمان تامّ عبادت نميکند. و آيه قرآن، آيه11، از سوره 22 : حجّ است: و من الناس من يَعبد الله علي حَرفٍ فإن أصابه خيرٌ اطْمَأنّ به و إن أصابَتْه فَتنُة انقلب علي وجهه خسر الدنيا و الآخرة ذلک هو الخسران المبين. (بعضي از مردم، خدا را فقط در بعضي از حالات خود، عبادت ميکنند. بدينصورت که: اگر به او خيري برسد، بدان دل ميبندد، و اطمينان و آرامش پيدا ميکند، و اگر فتنهاي و امتحاني رخ دهد، بر روي چهره خود واژگون ميشود؛ هم در دنيا خسارت ديده است؛ و هم در آخرت خسارت آورده است. و اينست خسران آشکار.)
[41] نفس المهموم، ص145 و ص146 از إرشاد شيخ مفيد.