ناحيه دوّم از نواحي اشكال آنست كه: اصل وجود جنّ طبق آيات قرآن، و طبق شواهد خارجي جاي شبهه و تأمّل و ترديد نيست. در قرآن كريم، گروه مكلّفين به دو دسته انس و جنّ قسمت ميشوند، و خطاب به هر دو گروه ميشود؛ مثل آيه: يَـٰمَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الإنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَن تَنفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَـوَ'تِ وَ الارْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَـنٍ * فَبِأَيِّ ءَالآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ. [172]
«اي گروه جنّ و انس اگر ميتوانيد از اطراف و اكناف آسمانها و زمين بيرون شويد، پس بيرون شويد! وليكن نميتوانيد بيرون شويد مگر بواسطه اقتدار و سلطنتي كه خداوند به شما بدهد؛ بنابراين كداميك از نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب ميكنيد؟»
و مثل آيه: سَنَفْرُغُ لَكُمْ أَيُّهَ الثَّقَلَانِ * فَبِأَيِّ ءَاﻵءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ. [173]
«اي گروه جنّ و انس كه موجودات نفيس و گرانقدر هستيد، بزودي ما به
ص 186
حساب كار شما خواهيم پرداخت، و بزودي از عهده آن بيرون خواهيم آمد. پس كداميك از نعمتهاي پروردگارتان را تكذيب ميكنيد؟!»
و مثل آيه: وَ لَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَ الإنس لَهُمْ قُلُوبٌ لَّايَفْقَـهُونَ بِهَا وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لَّا يُبْصِـرُونَ بِهَا وَ لَهُمْ ءَاذَانٌ لَّا يَسْـمَعُونَ بِهَآ أُولَـئِكَ كَالانْعَـٰمِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولَـئِكَ هُمُ الْغَـٰفِلُونَ. [174]
«و هر آينه تحقيقاً ما بسياري از جنّ و انس را براي جهنّم واگذارديم، آنانكه دلهائي را دارند كه با آنها نميفهمند، و چشمهائي را دارند كه با آنها نميبينند، و گوشهائي را دارند كه با آنها نميشنوند؛ ايشان همانند چهارپايانند، بلكه گمراه تر. به علّت اينكه آنها البتّه غافل هستند.»
قرآن كريم، انسان و جنّ را دو موجود مادّي ميداند، داراي شعور و ادراك و قابل امر و نهي، و هر دو در رديفهم قابل تخاطب و مفاهمه ميباشند. خداوند متعال اوّل را از گل، و دوّم را از آتش آفريده است:
خَلَقَ الانسَـنَ مِن صَلْصَـٰلٍ كَالْفَخَّارِ * وَ خَلَقَ الْجَآنَّ مِن مَّارِجٍ مِّن نَّارٍ * فَبِأَيِّ ءَاﻵءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ.[175]
«خداوند انسان را از گل خشك شده، همانند گل كوزهگر آفريد. و جنّ را از آتش رخشان و شعلهور آفريد؛ پس اي گروه جنّ و انس! كداميك از نعمتهاي پروردگارتان را انكار ميكنيد؟!» [176]
ص 187
بنابراين، جنّ مبدأ آفرينشش از آتش و گازهاي غير قابل رؤيت است و بطرف بالا گرايش دارد؛ و انسان مبدأ آفرينشش از خاك است و قابل رؤيت است و بطرف پائين گرايش دارد.
هر دو گروه داراي پيامبر مشتركي از انسان ميباشند. پيغمبر خاتم حضرت محمّد بن عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلّم پيامبر براي جنّ هستند؛ همانطور كه پيغمبر براي انسان ميباشند:
وَ إِذْ صَرَفْنَآ إِلَيْكَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنِّ يَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا فَلَمَّا قُضِيَ وَلَّوْا إِلَي قَوْمِهِم مُّنذِرِينَ * قَالُوا يَـقَوْمَنَآ إِنَّا سَمِعْنَا كِتَـبًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَي مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ يَهْدِي إِلَي الْحَقِّ وَ إِلَي طَرِيقٍ مُّسْتَقِيمٍ * يَـقَوْمَنَآ أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَهِ وَ ءَامِنُوا بِهِيَغْفِرْ لَكُمْ مِّن ذُنُوبِكُم وَ يُجِرْكُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ * وَ مَن لَّا يُجِبْ دَاعِيَ اللَهِ فَلَيْسَ بِمُعْجِزٍ فِي الارْضِ وَ لَيْسَ لَهُ مِن دُونِهِ ے أَوْلِيَآءُ أُولَـئِكَ فِي ضَلَـٰلٍ مُّبِينٍ. [177]
«و ياد بياور اي پيغمبر زماني را كه ما به سوي تو گسيل داشتيم نفراتي از طائفۀ جنّ را، تا آيات قرآن را استماع نمايند. و چون براي استماع حضور يافتند، با خود گفتند: ساكت شويد! پس چون قرائتت به انجام رسيد، ايمان آوردند و به سوي قوم خود براي انذار و دعوت بازگشتند. گفتند: اي قوم ما، ما شنيديم كتابي را كه بعد از موسي فرود آمده است؛ و آنچه را كه در برابر اوست شاهدي است مصدِّق؛ و به سوي حقّ دلالت ميكند، و به سوي راه راست و صراط مستقيم رهنمون است. اي قوم ما! همانند ما، شما هم دعوت اين دعوت كننده الهي را بپذيريد! و به وي ايمان بياوريد، تا در نتيجه گناهانتان را بيامرزد، و از عذاب دردناك در حفظ و مصونيّت و پناه در آورد. و كسي كه
ص 188
دعوت اين داعي خداوندي را اجابت نكند، هيچگاه نميتواند از قهر و سطوت خداوند در روي زمين گريزي داشته باشد؛ و غير از خداوند هيچكس وليّ و مولاي او نخواهد بود. و البتّه اين جماعتِ غير مُقْبِل و غير گرونده به محمّد مصطفي داعي خدا، در گمراهي آشكار غوطه ورند.»
در قرآن كريم سورهاي به نام سوره جنّ است كه در آن بطور مشروح ايمان جنّ را به رسول الله، و انقسام آنان را به دو گروه صالح و طالح، و به دو گروه مُسلم و متجاوز، و جزا و پاداش و عقوبت اُخروي و يا مَثوبتشان را بيان ميكند.
اين سوره حاوي نكات بديع، و شرح حال و ترجمه جنّيان است كه خداوند به پيامبرش أمر ميكند كه بگو:
قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ أَنَّهُ اسْتَمَعَ نَفَرٌ مِّنَ الْجِنِّ فَقَالُوا إِنَّا سَمِعْنَا قُرْءَانًا عَجَبًا* يَهْدِي إِلَي الرُّشْدِ فَـَامَنَّا بِهِوَ لَن نُّشْرِكَ بِرَبِّنَآ أَحَدًا * وَ أَنَّهُو تَعَـلَي جَدُّ رَبِّنَا مَا اتَّخَذَ صَـحِبَةً وَ لَا وَلَدًا. [178]
«بگو: به من وحي شده است كه: نفراتي از گروه جنّ قرآن را استماع نموده و گفتند: ما قرآن عجيبي را گوش دادهايم كه به رشد و ارتقاء، هدايت ميكند، فلهذا به آن ايمان آورديم و ابداً با پروردگارمان احدي را شريك قرار نميدهيم؛ و اينكه مجد و عظمت و بهره و نصيب پروردگار ما بسيار بلند است. او براي خودش زوجهاي اتّخاذ ننموده و فرزندي را نگزيده است.»
وَ أَنَّه و كَانَ يَقُولُ سَفِيهُنَا عَلَي اللَهِ شَطَطًا. [179]
« و پيش از اين، افراد سفيه و نادان ما اينطور بودند كه به خدا شرك آورده و كلمات ناهموار و نااستواري را نسبت ميدادند.»
وَ أَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّنتَقُولَ الانسُ وَ الْجِنُّ عَلَي اللَهِ كَذِبًا * وَ أَنَّهُو كَانَ رِجَالٌ
ص 189
مِّنَ الانسِ يَعُوذُونَ بِرِجَالٍ مِّنَ الْجِنِّ فَزَادُوهُمْ رَهَقًا * وَ أَنَّهُمْ ظَنُّوا كَمَا ظَنَنتُمْ أَن لَّن يَبْعَثَ اللَهُ أَحَدًا. [180]
«و حقّاً ما ميپنداشتيم كه ابداً طائفه انسان و طائفه جنّ بر خداوند دروغ نميبندد. و اينطور بود كه مرداني از انسان به مرداني از جنّ پناهنده ميشدند؛ و اين موجب مزيد طغيان و تعدّي جنّيان ميشد، و يا موجب مزيد طغيان و تعدّي انسانها ميشد. و آن طائفۀ جنّ هم مانند شما انسانها اينطور بودند كه ميپنداشتند: خداوند كسي را مبعوث نميكند و قيامتي بر پا نميشود.»
وَ أَنَّا لَمَسْنَا السَّمَآءَ فَوَجَدْنَـهَا مُلِئَتْ حَرَسًا شَدِيدًا وَ شُهُبًا * وَ أَنَّا كُنَّا نَقْعُدُ مِنْهَا مَقَـعِدَ لِلسَّمْعِ فَمَن يَسْتَمِعِ الانَ يَجِدْ لَهُو شِهَابًا رَّصَدًا * وَ أَنَّا لَانَدْرِي أَ شَرٌّ أُرِيدَ بِمَن فِي الارْضِ أَمْ أَرَادَ بِهِمْ رَبُّهُمْ رَشَدًا. [181]
«و طوائف جنّ گفتند: ما بر آسمان بالا رفتيم و به آن تماس حاصل كرديم (تا خبري را دزديده و با استراق سمع از آن مطّلع گرديم) وليكن آن را يافتيم كه سرشار و مملوّ از فرشتگان نگهبان و تيرهاي شهاب آتش افروز است. و ما پيش از نزول قرآن اينطور بوديم ك�� در كمين ربودن سخنان آسماني و اسرار وحي بطور استراق سمع مينشستيم؛ و اينك هر كس بخواهد از اسرار وحي چيزي را دزديده و به استراق سمع در ربايد، تير شهاب آتش افروز در كمين وي به انتظار است. و بالاخره ما نميدانيم كه آيا درباره كساني كه در روي زمين زندگي مينمايند، شرّ و سوء عاقبت إراده شده است و يا آنكه پروردگارشان راجع به آنها خير و صلاح و رشد و ارتقاء را خواسته است؟»
وَ أَنَّا مِنَّا الصَّـلِحُونَ وَ مِنَّا دُونَ ذَ'لِكَ كُنَّا طَرَآئِقَ قِدَدًا * وَ أَنَّا ظَنَنَّآ أَن لَّن نُّعْجِزَ اللَهَ فِي الارْضِ وَ لَن نُّعْجِزَهُو هَرَبًا* وَ أَنَّا لَمَّا سَمِعْنَا الْهُدَي ءَامَنَّا
ص 190
بِهِےفَمَن يُؤْمِن بِرَبِّهِ ےفَلَا يَخَافُ بَخْسًا وَ لَا رَهَقًا. [182]
«و از ما جماعتي هستند كه بطور صلاح و راستي و درستي زيست مينمايند، و نيز جماعتي هستند كه غير از اين ميباشند؛ و ما در نفوس خودمان به طرق و راههاي متفاوت، منشعب گشتهايم. و ما چنين دانستهايم كه: در روي زمين نميتوانيم از قهر و سطوت و قدرت خداوند پيشي بگيريم؛ و نميتوانيم از گريزگاهي فرار را انتخاب نموده و از دست او به در رويم. و ما زمانيكه گفتار هدايت و آيه دالّه بر دلالت و راهنمائي را شنيديم، بدان ايمان آورديم؛ پس هر كس به پروردگارش ايمان بياورد، از هيچ كمي و نقصاني و از هيچ طغيان و احاطه عذاب و دردي نميهراسد.»
وَ أَنَّا مِنَّا الْمُسْلِمُونَ وَ مِنَّا الْقَـسِطُونَ فَمَنْ أَسْلَمَ فَأُولَـئكَ تَحَرَّوْا رَشَدًا * وَ أَمَّا الْقَـسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا * وَ أَلَّوِاسْتَقَـٰمُوا عَلَي الطَّرِيقَةِ لَاسْقَيْنَـهُم مَّآءً غَدَقًا * لِّنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ مَن يُعْرِضْ عَن ذِكْرِ رَبِّهِ ے يَسْلُكْهُ عَذَابًا صَعَدًا. [183]
«و از ما جماعتي هستند كه اسلام آوردهاند و در پي آزار و اذيّت كسي نيستند، و نيز جماعتي هستند كه كافر و ستمگرند؛ بنابراين افرادي كه اسلام را برگزيدهاند و در راهِ سِلم و سلامت روان شده، از آزار و ايذاء به ديگران خودداري ميكنند، ايشان راهِ رشد و ارتقاء را دريافتهاند و به سوي آن شتاب دارند. و امّا كافران و ستمگران از ما به جهنّم ميروند، و هيزم آتش افروز دوزخ ميباشند.
و اينكه اگر بر راه و روش اسلام و مسالمت پايدار بودند، هر آينه ما از آب فراوان و رزق واسع آنها را سيراب مينموديم. براي آنكه با آن نعمت و آب فراوان آنان را آزمايش و امتحان نمائيم. و كسي كه از ياد پروردگارش اعراض كند
ص 191
و از ذكر او سر بپيچد، او را به عذابي غير قابل تحمّل و سخت و از پا در آورنده وارد ميكند.»
وَ أَنَّ الْمَسَـٰجدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُوا مَعَ اللَهِ أَحَدًا * وَ أَنَّهُ و لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَهِ يَدْعُوهُ كَادُوا يَكُونُونَ عَلَيْهِ لِبَدًا. [184]
«و اينكه محلّها و مواضع سجده اختصاص به خدا دارد؛ بنابراين نبايد با خدا كسي ديگر را در خواندن ضميمه نمود و شريك در دعا و پرستش و سجود قرار داد. و اينكه هنگامي كه بنده خدا محمّد مصطفي برخاست تا خدا را بخواند و در مسجد الحرام به نماز ايستد، آنقدر مشركين در اطراف او جمع شدند و براي مزاحمت هجوم آوردند كه نزديك بود همه با هم بر سر او فروريزند.»
امّا درباره اينكه هركس از دو طائفۀ جنّ و انس با هم ميتوانند در باطن و يا در ظاهر آشنائي و رفاقت پيدا كنند، و در ايمان و يا در كفر يكديگر را كمك كنند، و خلاصه بر روي هم اثر داشته باشند، با حفظ اراده و اختيار و انتخاب هريك از دو فريق، آياتي در قرآن مجيد وارد است:
خداوند دربارۀ روز بازپسين كه دو طائفه جنّ و انس را مجتمع ميكند و با آنها اتمام حجّت مينمايد كه: با وجود پيغمبراني از شما كه بسوي شما آمدند، چرا راه خلاف را پيموديد و از يكديگر بدون لزوم و اجبار تبعيّت كرديد و بالنّتيجه عاقبت امر شما منجرّ به خُسران و زيان و عذاب شد؛ چنين ميفرمايد:
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا يَـمَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَكْثَرْتُم مِّنَ الانسِ وَ قَالَ أَوْلِيَآؤُهُم مِّنَ الانسِ رَبَّنَا اسْتَمْتَعَ بَعْضُنَا بِبَعْضٍ وَ بَلَغْنَآ أَجَلَنَا الَّذِي أَجَّلْتَ لَنَا قَالَ النَّارُ مَثْوَيكُمْ خَـلِدِينَ فِيهَآ إِلَّا مَاشَآءَ اللَهُ إِنَّ رَبَّكَ حَكِيمٌ عَلِيمٌ * وَ كَذَ'لِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّـلِمِينَ بَعْضَا بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ * يَـمَعْشَرَ الْجِنِّ وَ الانسِ
ص 192
أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ يَقُصُّونَ عَلَيْكُمْ ءَايَـتِي وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَـذَا قَالُوا شَهِدْنَا عَلَي أَنفُسِنَا وَ غَرَّتْهُمُ الْحَيَـوةُ الدُّنْيَا وَ شَهِدُوا عَلَي أَنفُسِهِمْ أَنَّهُمْ كَانُوا كَـفِرِينَ * ذَ'لِكَ أَن لَّمْ يَكُن رَّبُّكَ مُهْلِكَ الْقُرَي بِظُلْمٍ وَ أَهْلُهَا غَـفِلُونَ * وَ لِكُلٍّ دَرَجَـتٌ مِّمَّا عَمِلُوا وَ مَا رَبُّكَ بِغَـفِلٍ عَمَّا يَعْمَلُونَ.[185]
«و ياد بياور اي پيغمبر روزي را كه خداوند همه جنّ و انس را در قيامت محشور مينمايد و خطاب ميكند به جنّها كه: اي جماعت جنّيان شما بواسطه تماس و اغواي انسانها و داخل نمودن آنان را در گروه خود، فزوني گرفتيد و كثرت يافتيد! و دوستان و موالي جنّيان از طائفه انسان ميگويند: بارپروردگارا! ما گروه انس و جنّ هر كدام از يكديگر بهره يافتيم و متمتّع و كامياب شديم، تا آن زمان و مدّت مقرّري را كه به عنوان اجل و سرآمدِ وقت، تو براي ما مقدّر فرمودي فرا رسيد! خداوند خطاب ميكند: اينك آتش است كه جايگاه و منزلگاه شماست؛ در آن بطور جاودان خواهيد بود مگر آنكه خدا بخواهد. حقّاً پروردگارت اي پيامبر حكيم و عليم است.
و بدين طريق ما بعضي از گروه ستمگر را بر بعضي ديگر ولايت ميدهيم در اثر آن اعمال زشتي كه كسب كردهاند.
اي جماعت جنّ و انس! آيا از ��ود شما به سوي شما پيامبراني نيامدهاند تا آنكه آيات مرا براي شما حكايت كنند، و از لقاء چنين روزي شما را بر حذر دارند؟! در پاسخ جنّيان و انسيان ميگويند: ما بر جهالت و پليدي نفوس خودمان، و بر خبط و خطاها و گناهانمان گواهي ميدهيم. ايشان را زندگي پست و عيش حيواني فريفت، و آنها در اين حال ميفهمند و گواهي ميدهند كه در حيات دنيا كافر بودهاند.
ص 193
اين فرستادن پيغمبران و اين خطاب و مؤاخذه بجاي خداوند در روز قيامت براي آنست كه: دأب و سنّت پروردگارت ـ اي پيامبر ـ اينچنين نيست كه اهل دياري را ستمگرانه از روي غفلت و جهالتشان هلاك كند. هر كدام از بندگان خدا، خواه از جنّ باشد خواه از انسان، طبق كرداري كه در دنيا انجام داده است، رتبه و درجه خواهد يافت؛ و پروردگارت از آنچه را كه بجاي ميآورند غافل نيست.»
خداوند تكليف به تمام افراد انسان و افراد جنّ ميكند و طبق آن تكليف مَثوبت ميدهد، و يا در اثر مخالفت و تجرّي و اتمام حجّت به جهنّم ميبرد، و پاداش عذاب اليم و خسران را در عاقبتِ امر وعده ميدهد:
أُولَٰـئكَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَ الانسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَـسِرِينَ. [186]
«ايشان در ميان اُمّتهائي از جنّ و انس كه پيش از اينها آمدهاند و رفتهاند، كساني هستند كه وعده عذاب خدا و گفتار بُعْد و شقاوت بر آنها حتم است؛ و حقّاً ايشان زيان كارانند.»
وَ قَيَّضْنَا لَهُمْ قُرَنَآءَ فَزَيَّنُوا لَهُم مَّا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ فِي أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِم مِّنَ الْجِنِّ وَ الانسِ إِنَّهُمْ كَانُوا خَـٰسِرِينَ. [187]
«و ما براي اين كساني كه بخداوند كافر شده و گمان بد بردهاند، ياران و رفيقاني از جنّيان بر گماشتيم تا آنچه را در پيش روي آنهاست (از عمري كه در جلو دارند) و آنچه را كه پشت سر گذاردهاند (از اعمالي را كه انجام دادهاند) جلوه دهند. وگفتار شقاوت، و مُهر نكبت و وعده عذاب جاويد خداوندي بر
ص 194
ايشان زده شد در زمره اُمّتهائي كه پيش از اينها از طائفه جنّ و انس آمدهاند و رفتهاند؛ اينكه ايشان زيان كارانند.»
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنَآ أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانَا مِنَ الْجِنِّ وَ الانسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الاسْفَلِينَ. [188]
در روز قيامت كه خداوند پاداش دشمنانش را آتش جاودان ـ در اثر انكار و جُحود آياتش ـ مقرّر ميدارد، در قرآن مجيد خدا ميگويد: «و آن كساني كه كفر ورزيدهاند ميگويند: بار پروردگار ما! به ما نشان بده آن دو گروهي را از جنّ و انس كه ما را گمراه نمودند، تا ما ايشان را در زير گامهاي خودمان بگذاريم، تا اينكه در نهايت مرتبه خواري و ذلّت و سرافكندگي بوده باشند.»
وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ رَبِّكَ لَامْلَانَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ. [189]
وَ لَـكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَامْلَانَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ. [190]
«و كلمه حتميّه و قضاء محتوم پروردگارت به تماميّت خود رسيد (و يا آنكه: وليكن گفتار من محقّق است) بر اينكه: جهنّم را از جميع طائفه جنّ و طائفه انسان سرشار و مالامال كنم.»
وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَبًا وَ لَقَدْ عَلِمَتِ الْجِنَّةُ إِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * سُبْحَـنَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ. [191]
«مشركين در ميان خداوند و ميان جنّيان، روابط خويشاوندي و نسب را بر قرار نمودند، در حاليكه خود جنّيان ميدانند كه مخلوقند و مورد تكليف، و خدا آنها را در روز قيامت براي سؤال و حساب احضار خواهد كرد. پاك و منزّه و
ص 195
مقدّس است خداوند از اوصافي كه به وي نسبت ميدهند؛ مگر اوصافي را كه بندگان مُخلَص و پاك و پاكيزه شده خدا به او نسبت دهند.»
هر كس مختصر دقّتي در اين آيات نمايد، درمييابد كه جنّيان همدوش با انسان آفريده شدهاند، و در تكليف و مؤاخذه و اختيار و اراده و ثواب و عقاب و رهسپار شدن به سوي بهشت و يا فرو افتادن در دوزخ علي السّويّه هستند. البتّه وجودشان از انسان ضعيفتر است؛ همانطور كه افراد خود انسان هم در قوّت و ضعف تفاوت دارند. و چون انسان از جنّ قويتر است لهذا پيامبر جنّيان از انسان است، و آنها از ميان خود پيغمبري ندارند. و آيه اي كه ذكر شد: أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِّنكُمْ «آيا به سوي شما پيامبراني از خود شما نيامدند؟» يعني: از جنس مادّه و طبيعت، در برابر فرشتگان كه موجوداتي ملكوتي هستند. بنابراين پيامبران هم، چون از جنس بشرند، و بشر هم با جنّيان از جنس واحد يعني از مادّه و طبيعتاند، صحيح است كه گفته شود: پيامبران از جنس جنّيان ميباشند.
حضرت علاّمه طباطبائي قدَّس اللهُ نفسَه الزّكيّة فرمودند: اتّفاقاً دراينباره از خود جنّيان هم سؤال شده كه: آيا پيغمبر شما از جنس خود شماست؟! در پاسخ گفتهاند: پيامبران ما انسانند و اينك ما به رسالت حضرت ختمي مرتبت ايمان آوردهايم، و او را آخرين پيامبر ميدانيم.
با وجود اين مطالب، و اين آيات واضحات، آيا مُضحك نيست كه كسي بگويد: جنّ در قرآن به معناي ميكرب است، يا بعضي از انواع آن، ميكربها هستند؛ چون ميكرب موجود زنده و ريز و ذرّهبيني است كه از ديدگان مخفي است؟! آيا ميكربها را خدا محشور ميفرمايد و مورد عذاب و مؤاخذه قرار ميگيرند؟ آيا آنها هستند كه با انسانها و در رديف آنها در جهنّم ريخته ميشوند؟ آيا ميكربها هستند كه در مكّه به حضور رسول الله رسيده و ايمان
ص 196
آوردند، و گفتارشان را خدا در قرآن حكايت فرمود؛ و محلّ نزولشان در مكّه اينك معيّن است، و به نام مَسجدُ الجنّ ـ قريب مسجد الحرام در شارع مسجدالحرام ـ ناميده شده است و مستحبّ است حاجيان در آن مسجد بروند و دو ركعت نماز گزارند؟!
روزي در طهران در مجلسي، يك نفر از مطّلعين بمن گفت: آقا امريكائيها جنّ هستند؛ و اين از معجزات قرآن است كه كشف قارّه امريكا را خبر داده است، زيرا جنّ به معناي موجود زنده و پنهان است و امريكائيها تحقيقاً در زمان نزول قرآن زنده، و از نظر جميع افراد بشر مختفي بودهاند.
حقير به وي گفتم: جنّ در مقابل انس است؛ و عديل و همدوش او. و اين حقيقت از خطابات قرآنيّه كه جنّ را با انس ميشمرد و در آن داخل ننموده است مشهود است. و تمام افراد بشر به صراحت آيه كريمه: يَـأَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَ'حِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَ بَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَ نِسَآءً [192] همه از يك اصل: آدم و زوجهاش موجود شدهاند؛ پس هر جا بشري هست، انسان است و از اولاد آدم نه از جنّ، زيرا مفاد اين كريمه مباركه اينست:
«اي مردم! تقواي پروردگارتان را پيشه سازيد! آنكه شما را از نفس واحدي بيافريد؛ و از آن نفس، زوجهاش را بيافريد؛ و از اين نفس و زوجهاش مردان بسيار و زنان بسياري را در روي زمين منتشر ساخت.»
عليهذا تمام مردان و زنان روي كره زمين از آدم و حوّا هستند؛ و از طائفه جنّ در اين نسل شركت ندارد. و تمام انسانهاي آفريقائي و امريكائي و نژادهاي سرخ همه و همه انسان هستند؛ و انسان غير از جنّ است.
ص 197
اين افرادي كه تفسير مينويسند و به منطق قرآن آشنائي ندارند، و ميخواهند طبق علوم و مُدركات خودشان قرآن را پياده كنند، سَر از اين مطالب در ميآورند كه ميكرب را شيطان ميگويند، و قصص قرآن را تمثيل و در حقيقت خيالبافي و افسانه ارائه ميدهند؛ وَ حاشا مِنْ كَلامِهِ الْعالي كه خودش فرمود: إِنَّا جَعَلْنَـٰهُ قُرْءَ'نًا عَرَبِيًّا لَّعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَ إِنَّهُو فِي أُمِّ الْكِتَـبِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ [193] كه تا اين حدّ به مطالب كوتاه و تخيّلات وهميّه سقوط كند.
اگر اينگونه مفسّران فقط يك آيه را از قرآن ميفهميدند، تا آخر عمر دست خود را براي برداشتن قلم تفسير بلند نميكردند؛ و آن آيه اينست كه: وَمَآ أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً. [194]
«به شما از علم و دانش داده نشده است جز مقدار اندكي!»
وقتي انسان بداند كه علمش كوتاه است، مطالب راقيه و مهمّه و عاليه قرآن را كه به فكرش نميرسد، به حال خود واميگذارد و تا آخر عمر به دنبال پي جوئي و كاوش ميرود، تا مسأله براي او منكشف گردد؛ نه آنكه پيوسته فرمول حفظي همگاني را بر زبان آورده و تكرار كند كه: علم بدين مطلب گواهي نداده است! تجربه اثبات نكرده است! فيزيولوژي و بيولوژي و و و چنين و چنان. آخر فيزيولوژي و بيولوژي را به كشف جنّ و شيطان، و يا به ديدار فرشته و ملائكه چكار؟!
اطّلاع بر اين اُمور راه دگري دارد، و تا انسان در آن علم وارد نباشد حقّ مداخله در آن را ندارد. و اين مطلب از واضحات است كه: شعبههاي علوم
ص 198
بسيار و جدا جدا هستند، و هر علمي موضوعي مختصّ بخود دارد. با علم فيزيولوژي در علم كشف حقائق و پنهانيها اعمّ از موجودات ملكوتيّه رحمانيّه، و موجودات جنّيّه شيطانيّه وارد شدن و با آن ابزار و آلات در پي جستجوي حلّ مسائل اين علوم بودن، سر از تركستان در آوردن است براي كسي كه مقصودش سفر مكّه است.
ما نميگوئيم: حتماً شخص مفسّر بايد روح ملكوتي داشته باشد و گرنه نبايد قرآن را تفسير كند؛ ما ميگوئيم: شخص مفسّر بايد به معاني و اصطلاحات قرآن وارد باشد، و قرآن را آنطور كه قرآن ميخواهد تفسير كند. گر چه اين مفسّر اُصولاً مسلمان هم نباشد؛ يهودي و يا مسيحي باشد ولي در تفسير قرآن از منطق قرآن خارج نشود؛ و آنچه را قرآن ميگويد، بگويد؛ خواه خودش معتقد باشد و يا نباشد.
بزرگترين خطائي كه شيخ محمّد عَبْدُه در تفسير «المَنار» نموده است آنست كه: در اين تفسير به حقائق و معنويّات و اصول عالم بالا و خلقت موجودات ماوراي اين عالم توجّه كمتري شده است؛ و به اصول و روابط علوم مادّي و پيشرفتهاي طبيعي توجّه و عنايت بيشتري مبذول گرديده است.
و اين منطق، روح بشر را سير نميكند و تشنگي او را فرو نمينشاند، چون بشر مرتبط با عالم غيب است. بدنش در عالم شهادت است؛ ولي روحش و سِرّش و كمون وجدانش از عالم ملكوت است. و آن را با اين علوم سرگرم كننده و فانيه بشري نميتوان ارضاء نمود. امّا تفسير «الميزان» كه هزاران هزار درود و رحمت بیپايان خداوندي بر معلّمش كه اين باب را در تفسير گشود، و ولايت را حقيقت معاني قرآن دانست، و عرفان را يگانه راهگشاي به سرّ ملكوت معرّفي كرد، و در اين تفسير از همان روش پيامبر اكرم استفاده كرد كه دعوت به خداوند و وحدت حقّه حقيقيّه او و عالم جان و ملكوت و وصول به
ص 199
مقام ولايت بوده باشد؛ جانهاي گرسنه را اشباع، و عطش زدگان معارف را سيراب، و از دو عالم ملك و ملكوت بهره ور ساخت.
فلهذا ديده ميشود كه: تفسير علامه طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه الزّكيّ امروزه در مصر و لبنان و بعضي از بلاد ديگر چنان شهرتي دارد كه در اينجا ندارد. و با آنكه نويسنده «المَنار» سنّي مذهب است، و اهل شهر و ديار خود آنها يعني مصر است معذلك معلّمان و فارغ التّحصيلان و دانشگاهيان مصري و لبناني چنان به اين تفسير روي آوردهاند كه قبلاً براي ما قابل تصوّر نبود.
حقير بعد از آنكه رساله «مهر تابان» را به عنوان يادنامه استادمان حضرت علاّمه نوشتم و بزودي منتشر شد، چندي نگذشته بود كه روزي در مشهد مقدّس به ديدن يكي از علماي نجف اشرف كه فعلاً در قم اقامت دارند، و به مشهد مشرّف شده بودند، رفتم. آن مجلس متشكّل از جميع آقازادگان و دامادان ايشان بود.
چون بالمناسبة سخن از رحلت علاّمه پيش آمد، و حضّار هريك چيزي ميگفتند، يكي از دامادهاي ايشان كه متولّد نجف بود و اصلاً عرب و از نوادههاي مرحوم صَدر بود به من گفت: شما چرا اين يادنامه را به زبان عربي ننوشتيد؟! اين كتاب سزاوار بود بدان زبان نوشته شود!
حقير گفتم: آخر علاّمه، فارسي زبان و محلّ و موطنشان در ايران است. اين كتاب براي اطّلاع از احوال ايشان است و معلوم است كه شهرت ايشان در ايران ��ست.
گفت: آقا شما اشتباه ميكنيد! علاّمه در بلاد عرب دهها برابر شهرتش از ايران بيشتر است. استادان دانشگاهها و اهل فنّ و اطّلاع و حتّي دانشجويان استنادشان به تفسير «الميزان»، يك امر روزمرّه است. همگي تفسير «الميزان» را به عنوان يك مصدر اصيل تحقيق ميدانند؛ و تفسيرهاي «المَنار» و
ص 200
«في ظِلالِ الْقُرْءَان» و امثالهما به كنار رفته است.
او ميگفت: من خودم در آنجا اقامت داشته ام، و اين جريان را از نزديك مشاهده نموده ام.
حقير گفتم: اينك مسألۀ مشكلي نيست؛ بعضي از اهل خبره كه به زبان عرب آشنائي كامل داشته باشند ميتوانند اين كتاب را به آن زبان ترجمه كنند، تا روش اخلاقي و سلوك ادبي و علوّ همّت و اخلاص اين فقيد سعيد براي آنها نيز مشهود شود: رَحْمَةُ اللَهِ عَلَيْهِ ما بَقِيَتِ السَّمَواتُ وَ الارَضون.
داستان تأثير جنّ در نفوس بشري تا سرحدّي است كه خداوند متعال در قرآن كريم از باب سنّت قطعيّه خود كه براي دعوت انبياء و مرسلان از جانب خود دشمناني را از طائفه انسان بر ميگماشته است تا در صدد زحمت برآيند و مشكلات و موانعي در راه دعوت و تبليغ رسالات الهيّه ايجاد كنند، همچنين دشمناني از طائفه جنّ را نيز براي اين منظور بر ميگماشته است تا با دشمنان انسي همدست شده و توأماً در راه انبياء و كيفيّت تبليغ و هدايتشان سدّ راه شوند، تا دعوت پيامبران از روي جِدّ و جَهد و تعب و رنج و مجاهده صورت پذيرد.
وَ كَذَ'لِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَـطِينَ الانسِ وَ الْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَي بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شَآءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَ مَا يَفْتَرُونَ * وَ لِتَصْغَي إِلَيْهِ أَفْـِدَةُ الَّذِينَ لَايُؤْمِنُونَ بِاﻵخِرَةِ وَ لِيَرْضَوْهُ وَ لِيَقْتَرِفُوا مَا هُم مُّقْتَرِفُونَ. [195]
«و همينطور كه براي تو هست، ما براي هر پيغمبري شياطيني از انسان و از جنّيان قرار داديم تا بعضي از آنها به بعض ديگر سخنان آراسته و دلفريب بدون محتوي و واقعيّت را به جهت گول زدن آنها برسانند. و اگر پروردگارت
ص 201
ميخواست، ايشان نميتوانستند چنين كاري را انجام دهند. پس تو اي پيامبر ايشان را با دروغشان واگذار!
و تا اينكه به گفتار فريبنده و غرورآور آن اهريمنان، دلها و انديشههاي آنانكه به آخرت ايمان نميآورند گوش فرا دهند و دل سپرده و خشنود گردند، و در آن گناه و زشتي و سوء عاقبت كه آن اهريمنان در آن درافتادهاند اينان نيز درافتند و مرتكب شوند.»
بنابراين، انسان بايد از شرّ اين شياطين جنّ به خدا پناه برد؛ همانطور كه از شياطين انسي به خدا پناه ميبرد.
شيطان به معناي موجود شَرور است. و همه جنّيان شيطان نيستند؛ همچنانكه همه انسانها شيطان نيستند. شيطانِ جنّيّ آن جنّي است كه كافر است و اسلام نياورده است و كارش خرابي و شرارت و شيطنت است. همانطور كه شيطان انسيّ آن انساني است كه مسلمان نيست و كارش اضرار و افساد و شرّ رسانيدن است.
شياطين از جنّ با شياطين از انسان رفاقت دارند، و مسلمانان از جنّ در صدد كمك و اعانت و بهره رسانيدن به مسلمانان از انسان ميباشند.
شياطين انسي از ظاهر و برون در انسان وسوسه ميكنند، و با سخنان دلفريب و غرور آفرين راه مستقيم انسان را كج ميكنند و به اهداف فاسده خود كه نتيجهاش خسران و ندامت است وي را ميكشانند.
شياطين جنّي از باطن و درون در انسان وسوسه مينمايند. و با ايجاد خاطرات پريشان و افكار بيمايه و آراء فاسده و كاسده او را تحريك ميكنند و براي انجام كارهائي كه در شرارت و در خباثت با هم اشتراك دارند، دعوت نموده و بر آن امر ترغيب و تشويق مينمايند.
وَسْوَسَه عبارت است از خاطراتي كه براي مصلحت انسان نيست بلكه او
ص 202
را از روش مستقيم و نهج قويم باز ميدارد.
در سوره ناس وارد است كه: انسان بايد از اين وساوسي كه توسّط انسانها و جنّيان بدو وارد ميشود به خدا پناه برد:
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ * مَلِكِ النَّاسِ * إِلَـهِ النَّاسِ * مِن شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ * مِنَ الْجنَّةِ وَالنَّاسِ.[196]
«بگو اي پيامبر! من پناه ميبرم به پروردگار مردم، پادشاه و صاحباختيار نفوس مردم، خدا و معبود و مقصود مردم؛ از شرِّ وسوسه شيطان و موجود شروري كه دائماً ظهور ميكند و سپس پنهان ميشود؛ و براي تصرّف دل حمله و گريز دارد. آنكه در سينههاي مردم وسوسه ميكند. خواه از جنس جنّ باشد، و خواه از جنس انسان!»
اين سوره را با سوره فَلَق با هم جبرائيل براي رسول الله از نزد خداوند آورد در وقتيكه حَسَنَيْن عليهما السّلام تب كرده و هر دو مريض شده بودند، تا بر آنها خوانده شود و شفا يابند.
معروف است كه: اين دو سوره در مصحف ابن مسعود نبود، يعني از أهل بيت عليهم السّلام اينطور وارد است. زيرا ابن مسعود معتقد بود كه اينها دوتا تَعْويذ (عَوْذَة) هستند كه جبرائيل از آسمان آورده است تا حَسَنَيْن را بدان تعويذ كنند؛ يعني به آنها بخوانند و آويزان نمايند و حالشان خوب شود.
بر آنها بستند و خواندند، و حالشان خوب شد.
امّا ديگران غير از ابن مسعود، اين دو را به عنوان سوره قرآن ميدانند.
مُعَوِّذَتَيْن به صيغه اسم فاعل است، كه مراد سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ است، و آن متضمّن استعاذه به خداوند از هر شرِّ روحي و وساوس باطني
ص 203
است، و سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ كه متضمّن استعاذه به خداوند از هر شرِّ بدني و جسمي و دنيوي ميباشد.
مجلسي رضوان الله عليه از رسول خدا صلّي الله عليه وآله و سلّم روايت نموده است كه: چون ميخواست بخوابد آيةُ الْكُرْسِيّ را قرائت مينمود، و ميگفت: جبرائيل به نزد من آمد و گفت: يَا مُحَمَّدُ! إنَّ عِفْرِيتًا مِنَ الْجِنِّ يَكِيدُكَ فِي مَنَامِكَ؛ فَعَلَيْكَ بِـَايَةِ الْكُرْسِيِّ. [197]
«اي محمّد! يك شخصي از رؤساي شياطين كه نافذ الامر و كاربر است و بسيار زشت و خبيث است، در هنگامي كه بخواب ميروي در صدد آزار و اذيّت تو بر ميآيد، بنابراين در وقت خوابيدن براي دفع شرّ او آية الكرسي را بخوان!»
ما در اين بحثها خواستيم فقط به آيات قرآن اكتفا كنيم تا حجّتي قاطع براي منكرين وجود جنّ و تأثيرات سوء آنها باشد، و گرنه روايات مستفيضه چه از شيعه و چه از عامّه فوق حدّ احصاء است؛ و بحث در آنها كتابي جداگانه ميخواهد.
امّا از جهت مشاهده خارجي جنّيان، ما به نقل حكايات وارده در كتب و تواريخ نميپردازيم فقط به نقل چند مورد از مشاهدات زمان فعلي ما كه موثّقين حكايت نمودهاند، اكتفا مينمائيم:
روزي حضرت استاد علاّمه طباطبائي قدَّس اللهُ سرَّه الشّريف در ضمن بيان اينكه تقسيم آيه مباركة: بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِيمِ را در مُربّعات به حروف أبْجَد، براي رفع جنّيان و افراد مبتلاي به جنّ مفيد است، ميفرمودند:
يك روز در جائي كه من هم حضور داشتم و مشاهده ميكردم، سخن از
ص 204
اين به ميان آمد كه آيا جنّيان ميتوانند از در بسته وارد شوند، و يا از صندوق سربسته اشيائي را بيرون آورند و ببرند يا نه؟! يكي از حضّار كه خود در تسخير جنّيان مدّعي بود ميگفت: ميتوانند! جنّيان از صندوق سربسته و قفل زده شده ميتوانند چيزهائي بيرون آورند.
در همان مجلس رختداني را كه بزرگ بود و دركنار اطاق بود و در داخل آن بقچههاي لباس بود به ميان اطاق آوردند، و چند قفل محكم بر در آن زدند، و سپس مردي وزين و سنگين هيكل هم بر روي آن رختدان نشست.
ناگاه ما بالْعيان ديديم: بقچههاي لباسها همگي در خارج از صندوق روي زمين چيده شده است. بسيار متعجّب شديم. در اين حال آن مرد جسيم و قوي بنيه از روي صندوق برخاست و قفلها را باز كردند، چون درِ جامهدان را بلند كردند ما ديديم كه ابداً در آن، بقچه لباس نيست؛ صندوق خالي است.
ديگر فرمودند: روزي آقا سيّد نورالدّين (آقازاده كوچك ايشان) در طهران كه بودم نزد من آمد و گفت: آقاجان، بَحْريني در طهران است. ميخواهيد من او را فوراً اينجا نزد شما بياورم؟!
و آقاي بحريني يكي از افراد معروف و مشهور در احضار جنّ، و از متبحّرين در علم أبْجد و حساب مربّعات است. گفتم: اشكال ندارد.
سيّد نورالدّين رفت و پس از يكي دو ساعت آقاي بحريني را با خود آورد و در مجلس نشست و سپس چادري را آوردند و دو طرفش را به دو دست من داد و دو طرف ديگر را به دستهاي خود گرفت. و اين چادر كه بدست ما بود تقريباً بفاصله دو وجب از زمين فاصله داشت. در اينحال جنّيان را حاضر كرد و صداي غلغله و همهمه شديدي در زير چادر برخاست، و چادر به شدّت تكان ميخورد كه نزديك بود از دست ما خارج شود، و من محكم نگاهداشته بودم. و از طرفي آدمكهائي به قامت دو وجب در زير چادر بودند و بسيار ازدحام
ص 205
كرده بودند، و تكان ميخوردند، و رفت و آمد داشتند.
من با كمال فراست متوجّه بودم كه اين صحنه، چشم بندي و صحنهسازي نباشد. ديدم: نه، صد در صد وقوع امر خارجي است.
در اينحال آقاي بحريني يك مربّع سي و دو خانهاي كشيد. و من تا آنحال چنين مربّعي را نشنيده و نديده بودم. چون سير مربّعات چهار در چهار، و يا پنج در پنچ است. و سير مربّعات هر چه باشد مانند مربّعِ صد در صد، بر اين منوال است. ولي مربع سي و دو خانهاي، در هيچ كتابي نبود. و آقاي بحريني از من سؤالاتي مينمود و يادداشت ميكرد و جواب ميداد. و از بعضي از مشكلات ما كه هيچكس اطّلاع بر آن نداشت جواب گفت. و جوابها همه صحيح بود.
من آن روز بسيار تعجّب كردم. مانند آقاي اديب[198] كه از شاگردان برادر من: آقا سيّد محمّد حسن بود، و چون روح مرحوم قاضي رحمةالله عليه را حاضر كرده بود و از رفتار من سؤال كرده بود، فرموده بود: روش او بسيار پسنديده است؛ فقط عيبي كه دارد آنست كه پدرش از او ناراضي است و ميگويد: در ثواب تفسيري كه نوشته است مرا سهيم نكرده است.
چون اين مطلب را برادرم از تبريز بمن نوشت، من با خود گفتم: من براي خودم در اين تفسير ثوابي نميديدم، تا آنكه آن را هديه به پدرم كنم. خداوندا اگر تو براي اين تفسير ثوابي مقدّر فرمودهاي، همه آن را به والدين من عنايت كن. و ما همه را به آنها اهداء ميكنيم!
پس از يكي دو روز كاغذ ديگري از برادرم آمد، و در آن نوشته بود كه:
ص 206
چون روح مرحوم قاضي را احضاركرد مرحوم قاضي فرموده بودند: اينك پدر از سيّد محمّد حسين راضي شده، و بواسطه شركت در ثواب بسيار مسرور است.
و از اين اهداء ثواب هم هيچكس خبر نداشت.
جناب محترم آية الله حاج شيخ محمّد رضا مهدوي دامغاني دامت بركاتُه كه از علماي برجسته شهر مقدّس مشهد رضوي عليه السّلام هستند، فرمودند: مرحوم آقاي سيّد ابوالحسن حافظيان كه از شاگردان مرحوم حاج شيخ حسنعلي نخودكي اصفهاني أعلَي اللهُ مقامَه الشّريف بوده است، در اثر خبط و اشتباهي كه در امري از امور نموده بود و با دستورات مرحوم شيخ درست نبود، مورد غضب شيخ واقع شد.
مرحوم شيخ به او گفت: يا اجازه إعمال تمام چيزهائي را كه بتو داده ام ميگيرم، و يا تو را تبعيد ميكنم.
مرحوم حافظيان حاضر به تبعيد شد. شيخ به او فرمود: بايد ده سال تمام به هندوستان بروي و اصلاً در اين مدّت به مشهد نيائي. و پس از آن پانزده سال ديگر هم بماني؛ و در اين مدّت كم و بيش اگر به مشهد بيائي اشكال ندارد. و بعد از آن پانزده سال اگر خواستي به مشهد بيائي و متوطّن گردي، اختيار با تست!
آقاي حافظيان ده سال به هندوستان رفت. و پس از آن گاه و بيگاهي به مشهد مشرّف ميشد. و از جمله، در يكي از سفرهائي كه بعد از سپري شدن ده سال، به مشهد آمده بود داستاني اتّفاق افتاد كه حلّ آن را ايشان نمود. و من خودم شاهد قضيّه بودم.
توضيح آنكه: يكي از اهل منبر كرمانشاه به نام مرحوم صَدْر دو سه سالي بود كه به مشهد آمده و در اينجا اقامت گزيده بود. يك روز به نزد پدرم: مرحوم آية الله حاج شيخ محمّد كاظم دامغاني رحمةالله عليه آمد و گفت: جنّيان در
ص 207
منزل، ما را خيلي اذيّت ميكنند؛ سر و صدا راه مياندازند نميگذارند بخوابيم.
ما را از خواب بيدار مينمايند. ميبينيم چرخ چاه مشغول گرديدن است و آب را از چاه بيرون ميآورند و دوباره در چاه ميريزند، ولي كسي را نميبينيم؛ و فقط همينقدر ميبينيم كه چرخ در حركت است.
مرحوم پدر ما به وي گفتند: من خيلي ميل دارم كه خودم باچشم خودم بعضي از اين كارها را كه ميكنند ببينم!
اين بار اگر كاري كردند كه قابل ديدن بود بيائيد و بما خبر دهيد!
يك روز مرحوم صدر به منزل ما آمدند و گفتند: آمدهاند و درِ صندوق لباسها را باز كرده و تمام لباسها را درآورده و به ديوار اطاق آويزان كردهاند.
مرحوم پدرم حركت كرد، و من در معيّت ايشان بودم. آمديم در منزل و ديديم لباسها را بدون ترتيب از لباسهاي زنانه و بچّگانه و غيره همينطور به ديوار چسبانيدهاند؛ و لباسها بدون ميخ و يا چيز ديگري به ديوارهاست. و همينكه به يكي از آنها دست ميزديم ميافتاد.
اين منظره بسيار جالب و شگفت آور بود و براي پدرم امري بديع و ناديده بشمار ميرفت.
مرحوم پدرم اين قضيّه را به مرحوم حافظيان كه در مشهد بودند، گفتند. و ايشان دستوري داد، و يا كاري كرد كه ديگر اجانين متعرّض و مزاحم مرحوم صدر نشدند.
ناحيه سوّم از نواحي اشكال آنست كه: آيا ميشود قرآن راطبق معنائي كه انسان ميپسندد تفسير كرد و يا نه؛ معني و تفسير قرآن بايد طبق ضوابطي باشد؛ و در صورت خروج از آن، تفسير نادرست است؟!
قرآن مانند سائر كتب آسماني و كتب غير آسماني ـ به هر لغت و به هر زبان ـ داراي الفاظ و كلماتي است كه از معناي خاصّي حكايت مينمايد. و
ص 208
درصورتيكه قرينه قطعيّهای بر خلاف اراده آن معاني ارائه نشود، بايد گفت: همان معاني اوّليّه از اين كلمات اراده شدهاند؛ خواه دلالت الفاظ بر معاني خود به وضع تخصيصي باشد و يا به وضع تخصّصي. و به عبارت ديگر هر كلمهاي در وقت سخن گفتن دلالت بر معناي خاصّي ميكند كه آن را ظهور گويند. و بايد كلمات را بر مفاهيم ظاهريّۀ خودشان حمل نمود، تا زمانيكه گوينده با لفظي و يا اشارهاي و يا كنايهاي و يا نصب قرينهاي كه خارج از دائرۀ گفتگو باشد بفهماند كه مراد از اين كلمات، معاني دگري است.
اين بحث را بحث حجّيّت ظواهر گويند كه در علم اصول فقه و در علمبيان از آن مفصّلاً بحث ميشود. و ماحصل و نتيجه بحث اينست كه: در هرلغت و زباني اعمّ از عربي و عبري و فارسي و اردو و لغتهاي اجنبي، ظواهر كلمات و الفاظ در محاورات و معاملات و أقارير و محاكمات و غيرها حجّيّت دارند. و حاكم محكمه طبق همين ظهورات بر مدّعي استدلال ميكند؛ و حكم را لَه محكومٌ له، و عليه محكومٌ عليه صادر ميكند. و اگر احياناً كسي ادّعا كند كه مقصود من اين معناي لغوي و وضعي نبوده است و چيز ديگري بوده است، حاكم و محكمه، تاجر و تجارت، و زارع و زراعت، و ناكح و نكاح، و بالاخره تمام شؤون و روابطي كه در آن اجتماع با گفتگو و مكالمه ارتباط دارند، آن را ردّ مينمايند، و براساس و اصل اراده معناي ظاهر در تفهيم مراد و منظور مَشْي ميكنند.
و در اين مسأله تفاوتي نيست در ميان آنكه براي الفاظ و كلماتي كه در قالب جمله و عبارات آمده است، مخاطبي باشد و يا نباشد، و عبارت براي افراد حاضر القا شود و يا غائب. و حتّي حجّيّت ظهورات از لساني به لسان ديگر، و از مفاهمه به مشاهده تغيير نميكند. جملهاي را كه مثلاً يك نفر ترك گفت، در زبان فارسي براي فارسي زبانان در آنچه را كه آن كلمه در لغت تركي
ص 209
معني ميدهد، حجّت است.
بر همين اساس است كه ساليان متمادي اهل لغت و زبان، رنجها برده و كتابهاي لغت را تدوين كردهاند، و معاني ظاهريّه را از سائر معاني جدا كردهاند. و در محاكم طبق همين كتب لغت كه از أفهام عرف برداشته شده است، و از ردّ و بدلها و داد و ستدها و مخاصمات و منازعات، با دقيقترين اسلوبي ريشه گيري گرديده است، در تعيين مقاصد و مرادها در قبالات و غيرها، استدلال ميشود.
قرآن مجيد هم روي همين اصل داراي ظهوراتي است كه حجّت است، و با همين ظهورات خداوند متعال مقاصد و مرادهاي خود را تفهيم ميكند. و اگر احياناً از بعضي از كلمات مراد و مقصود ديگري داشت، نصب قرينه مينمود تا اساس مفاهمه و مكالمه بهم نپاشد. وگرنه ابداً ارسال رُسل و انزال كتب مفيد فائدهاي نبود، و كاخ تكلّم و تبليغ و ترويج و هدايت بشر فروميريخت و اثري از حيات در روي زمين باقي نميماند.
حجّيّت قرآن كريم بر اصل حجّيّت ظهورات است. يعني اگر به بشر اجازه داده ميشد كه بتواند كلمات را طبق معني و مراد ظاهر آن حمل نكند، قرآن نه تنها از عظمت مينشست، بلكه در رديف كوچكترين و كممايه ترين كتاب از كتب معموليّه در ميآمد، و همانند كتب افسانه و داستانهاي بياساس و كتاب هزار و يك شب و حسين كُرد ميشد؛ در حاليكه اعلي كتاب است كه براساس حجّيّت ظهورات از ملا اعلي به عالم اعتبار نزول كرده است.
در قرآن كريم، شيطان و جنّ را به معناي ميكرب دانستن، روشنترين تجاوز و تعدّي از اين اصل كلّي است، و واضحترين مصداق تفسير به رأي كه شديداً در لسان حضرت رسول الله و ائمّه اهل بيت عليهم السّلام نهي شده است.
پاورقي
[172] ـ آيه 33 و 34، از سوره 55: الرّحمن
[173] ـ آيه 31 و 32، از سوره 55: الرّحمن
[174] ـ آيه 179، از سوره 7: الاعراف
[175]ـ آيات 14 تا 16، از سوره 55: الرّحمن
[176] ـ و همچنين آيه 26 و 27، از سوره 15: الحِجر: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الانسَـنَ مِن صَلْصَـٰلٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ * وَ الْجَآنَّ خَلَقْنَـٰهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ «و هرآينه تحقيقاً ما انسان را از گل و لجن سالخورده و تغيير يافتۀ متعفّن خلق كرديم و جنّ را پيشتر از خلقت انسان از آتش گدازنده آفريديم.» و اين آيه، نيز دلالت دارد بر آنكه آفرينش جنّ قبل از آفرينش انسان بوده است.
[177] ـ آيات 29 تا 32، از سوره 46: الاحقاف
[178] ـ آيات 1 تا 3، از سوره 72: الجنّ
[179] ـ آيۀ 4، از سوره 72: الجنّ
[180] ـ آيات 5 تا 7، از سوره 72: الجنّ
[181] ـ آيات 8 تا 0 1، از سوره 72: الجنّ
[182] ـ آيات 0 1 تا 13، از سوره 72: الجنّ
[183] ـ آيات 14 تا 17، از سوره 72: الجنّ
[184] ـ آيات 18 و 19، از سوره 72: الجنّ
[185] ـ آيات 128 تا 132، از سوره 6: الانعام
[186] ـ آيه 18، از سوره 46: الاحقاف
[187] ـ آيه 25، از سوره 41: فصّلت
[188] ـ آيۀ 29، از سوره 41: فصّلت
[189] ـ ذيل آيه 119، از سوره 11: هود
[190] ـ ذيل آيه 13، از سوره 32: السّجدة
[191] ـ آيات 158 تا 0 16، از سوره 37: الصّآفّات
[192] ـ صدر آيه 1، از سوره 4: النّسآء
[193] ـ آيه 3 و 4، از سوره 43: الزّخرف «ما اين كتاب سماوي را قابل قرائت، و فصيح وروشن قرار داديم به اميد آنكه شما آن را بفهميد و ادراك كنيد. و اين قرآن در عالم اُمّ الكتاب در نزد ما بسيار عالي و محكم است.»
[194] ـ ذيل آيۀ 85، از سورۀ 17: الاسرآء
[195] ـ آيه 112 و 113، از سوره 6: الانعام
[196] ـ سوره يكصد و چهاردهم: آخرين سوره از قرآن مجيد
[197] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 6، ص 156
[198] ـ نام ايشان آقاي شيخ محمّدعلي ارتقائي ملقّب به اديب العلماء است و ما در رسالۀ «مهر تابان» و در «معادشناسي» مطالبي از ايشان تحت عنوان شاگرد آقاي سيّد محمّدحسن الهي تبريزي برادر مكرّم حضرت علاّمه طباطبائي نقل نموده ايم.