قرآن كريم داريم: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ.[285]
«فرعون در روز قيامت پيشاپيش قوم خود ميرود و آنها را داخل در آتش مينمايد.»
ص305
وَالَّذِينَ كَفَرُوا إِلَي'جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ * لِيَمِيزَ اللَهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ و عَلَي' بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ و جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ و فِي جَهَنَّمَ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْخَـٰسِرُونَ [286].
«و كساني كه كفر ورزيدند به سوي جهنّم محشور ميشوند؛ براي آنكه خداوند خبيث را از طيّب جدا كند و آنچه از جنس خبيث هست، بعضي را به روي بعضي ديگر گذارده و همه را با هم متراكم و انبوه كند و يك پارچه آن را در آتش جهنّم قرار دهد؛ ايشانند فقط زيانكاران.»
از اين آيات لحوق و الحاق بخوبي روشن است.
در بسياري از روايات داريم: هر كس فلان عمل را انجام دهد، در روز قيامت، هم صحبت و همنشين و جليس و همرتبه و هم درجۀ ماست؛ اين از باب لحوق است. در صورتي كه عامل به اين عمل از اهل ايمان و ولايت باشد، لحوق و الحاق حتمي است؛ و اين براي شيعيان خالص و پيروان مكتب ولايت و دوستداران واقعي سروران و پيشوايان دين، بسيار جاي خوشوقتي و دلگرمي است، كه هر چند به صورت ظاهر با همۀ مَواليان خود همنشين نبودهاند، در آخرت نه تنها همنشين و هم صحبت هستند بلكه بالاتر، با آنها مُلْحَق ميشوند؛ فَذلِك الشَّرَفُ نِعْمَ الشَّرف.
در «أمالي» طوسي با سند متّصل خود از جماعت اهل حديث خود، از أبو مفضَّل، از جعفر بن محمّد علوي، از موسي بن عبدالله
ص306
ابن موسي بن عبدالله بن الحسن، از پدرش، از جدّش، از پدرش عبدالله، از پدرش و دائياش حضرت عليّ بن الحسين، از حسن و حسين، از أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب صلوات الله عليهم روايت كرده است كه:
مردي از انصار نزد پيغمبر آمد و گفت: اي رسول خدا! من طاقت فراق تو را ندارم، و من داخل منزل خود ميشوم و چون ياد تو را ميكنم خانه و شغل خود را ترك ميكنم و ميآيم به نزد تو تا به جهت محبّتي كه به تو دارم تو را ببينم! بياد آوردم كه چون قيامت برپا شود و تو داخل در بهشت روي و در أعلي علّيّين مقام تو را بالا برند، من چه كنم اي پيامبر خدا؟! اين آيه نازل شد:
وَ مَن يُطِعِ اللَهَ وَ الرَّسُولَ فَأُوْلَـٰئكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّــنَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّـٰلِحِينَ وَ حَسُنَ أُوْلَـٰئكَ رَفِيقًا.[287]
در اين حال رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم آن مرد را طلبيدند و اين آيه را براي او قرائت كردند و او را بشارت دادند.
قضيّۀ لحوق در اثر شفاعت و يا در اثر عوامل ديگر چون توبه و عمل صالح و غيرهما يكي از معارف ديني است. چقدر روايت داريم كه دلالت دارند بر آنكه خوبي و بدي عمل بر اساس نيّت است. اگر
ص307
نيّت خوب بود، عمل خوب است؛ و اگر نيّت بد بود، عمل بد است، گرچه ظاهر آن چشمگير باشد؛ چون ساختن مسجد و دارالايتام و بيمارستان و مدرسه و غيرها. يك عمل خُرد و حقير با نيّت پاك، بهتر است از اعمال بزرگ و عظيم با نيّت آلوده و مشتبه.
روايات وارده در أصالت نيّت
شيخ زين الدّين شهيد ثاني در كتاب «مُنْيَة الْمُريد» روايت كرده است كه:
قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي الله عَلَيه وءَاله و سلّم: إنَّمَا الاعْمَالُ بِالنِّيَّاتِ، وَ إنَّمَا لِكُلِّ امْرِيٍ مَا نَوَي؛ فَمَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ فَهِجْرَتُهُ إلَي اللَهِ وَ رَسُولِهِ، وَ مَنْ كَانَتْ هِجْرَتُهُ إلَي دُنْيَا يُصِيبُهَا أَوِ امْرَأَةٍ يَنْكِحُهَا فَهِجْرَتُهُ إلَي مَا هَاجَرَ إلَيْهِ. [288]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: اينست و جز اين نيست كه اعمال منوط و مربوط به نيّتهاست، و اينست و جز اين نيست كه بهرۀ هر مردي همان چيزي است كه در نيّت آورده است؛ پس هر كسي كه هجرت او به سوي خدا و رسول او بوده است، هجرت او به سوي خدا و رسول اوست. و هر كسي كه هجرت او به سوي دنيائي است كه به آن برسد و يا زني است كه او را نكاح كند، پس هجرت او به سوي همان چيزي است كه به سوي او هجرت
ص308
كرده است.»
و در كتاب «محاسن» أحمد بن محمّد از حسين بن يزيد نَوْفلي از سَكوني از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَليه وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: نِيَّةُ الْمَرْءِ خَيْرٌ مِنْ عَمَلِهِ، وَ نِيَّةُ الْفَاجِرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ، وَ كُلُّ عَامِلٍ يَعْمَلُ بِنِيَّتِهِ. [289]
«نيّت مؤمن بهتر است از عمل او، و نيّت فاجر بدتر است از عمل او، و هر عاملي طبق نيّت خود عمل ميكند.»
و نيز با إسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه: إنَّ الْعَبْدَ الْمُؤْمِنَ الْفَقِيرَ لَيَقُولُ: يَا رَبِّ ارْزُقْنِي حَتَّي أَفْعَلَ كَذَا وَ كَذَا مِنَ الْبِرِّ وَ وُجُوهِ الْخَيْرِ. فَإذَا عَلِمَ اللَهُ ذَلِكَ مِنْهُ بِصِدْقِ نِيَّتِهِ، كَتَبَ اللَهُ لَهُ مِنَ الاجْرِ مِثْلَ مَا يَكْتُبُ لَهُ لَوْ عَمِلَهُ؛ إنَّ اللَهَ وَاسِعٌ كَرِيمٌ.[290]
«بندۀ مؤمن فقير ميگويد: خداوندا به من روزي كن تا فلان و فلان كار خير و ثواب را انجام دهم. پس چون خدا اين كلام را از او با صدق نيّت ببيند، براي او همان اجر و پاداشي را مينويسد كه اگر آن عمل را به جاي آورده بود آن اجر و پاداش را مينوشت؛ و خداوند واسع و كريم است.»
ص309
و نيز أحمد بن محمّد بن خالد از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ: إنَّ اللَهَ يَحْشُرُ النَّاسَ عَلَي نِيَّاتِهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ.[291]
«خداوند مردم را در روز قيامت طبق نيّتهايشان محشور ميكند.»
و از اينجا خوب روشن ميشود كه: عنوان و پيكرۀ عمل بدون نيّت ثمر بخش نيست و از بين ميرود؛ و آنچه بدرد ميخورد روح و جان عمل است كه همان نيّت است. و چون ناصبيان و معاندان سروران دين داراي نيّت آلوده هستند، ملحَق به اولياي خود ميشوند، گرچه پيكرۀ كردارشان داراي اُبُّهَت و عظمت باشد. و چون مؤمنان و شيعيان داراي نيّت پاك و خالص هستند، ملحق به اولياي خود ميشوند، گرچه پيكرۀ كردارشان چشمگير نباشد و لغزشها و خطاهائي نيز داشته باشند؛ شفاعت آنان را ملحق ميكند و پيوند ميدهد.
در اينجا دَه روايت دربارۀ تأثير محبّت به اولياي دين كه موجب لحوق و الحاق ميگردد به مناسبت مقام بيان ميكنيم و به حول و قوّۀ خدا مطلب را خاتمه ميدهيم:
روايت اوّل: در «محاسن» برقي از محمّد بن خالد أشعري از إبراهيم بن محمّد أشعري، از حسين بن مَصعب آورده است كه او گويد:
ص310
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: مَنْ أَحَبَّ اللَهَ وَ أَبْغَضَ عَدُوَّهُ لَمْ يُبْغِضْهُ لِوَتْرٍ وَتَرَهُ فِي الدُّنْيَا، ثُمَّ جَآءَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بِمِثْلِ زَبَدِ الْبَحْرِ ذُنُوبًا كَفَّرَهَا اللَهُ لَهُ.[292]
حسين بن مصعب گويد: «از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود: كسي كه خدا را دوست داشته باشد و دشمن خدا را مبغوض داشته باشد، نه به جهت منقصتي كه از ناحيۀ او به دنياي اين وارد شده است[293] و در روز قيامت حاضر شود، اگر به قدر كف تمام درياها گناه داشته باشد خداوند ميآمرزد.»
روايت دوّم: در «كافي» كليني روايت ميكند از عليّ بن إبراهيم از پدرش از حَمّاد از حَريز، از فُضَيْل بن يَسار: قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنِ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ، أَمِنَ الإيمَانِ هُوَ؟
فَقَالَ: وَ هَلِ الإيمَانُ إلَّا الْحُبُّ وَالْبُغْضُ؟ ثُمَّ تَلَا هَذِهِ الآيَةَ: حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإيمَـٰنَ وَ زَيَّنَهُ و فِي قُلُوبِكُمْ وَ كَرَّهَ إِلَيْكُمُ الْكُفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْيَانَ أُوْلَـٰٓئكَ هُمُ الرَّ' شِدُونَ. [294] و [295]
ص311
«فضيل گويد: از حضرت صادق عليه السّلام از حبّ و بغض (محبّت و دشمني) پرسيدم، كه آيا آنها از ايمان حساب ميشوند؟ حضرت فرمود: مگر ايمان غير از حبّ و بغض چيز ديگري هم هست؟!
و پس از آن، اين آيه را قرائت كردند كه: خداوند ايمان را مورد محبّت شما قرار داد و آن را در دلهاي شما زينت بخشيد! و كفر و فسوق و عصيان را در نزد شما ناپسند كرد، ايشان رستگارانند.»
و اين مضمون را بعينه در كتاب «محاسن» أحمد بن محمّد بن خالد از پدرش از حمّاد از حريز از فُضَيل بن يَسار، از حضرت صادق عليه السّلام آورده است [296].
روايت سوّم: در «محاسن» برقي از عَرْزَمي از پدرش از جابر جُعفي، از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ: إذَا أَرَدْتَ أَنْ تَعْلَمَ أَنَّ فِيكَ خَيْرًا فَانْظُرْ إلَي قَلْبِكَ؛ فَإنْ كَانَ يُحِبُّ أَهْلَ طَاعَةِ اللَهِ وَ يُبْغِضُ أَهْلَ مَعْصِيَةِ اللَهِ فَفِيكَ خَيْرٌ وَاللَهُ يُحِبُّكَ، وَ إنْ كَانَ يُبْغِضُ أَهْلَ طَاعَةِ اللَهِ وَ يُحِبُّ أَهْلَ مَعْصِيَةِ اللَهِ
ص312
فَفِيكَ شَرٌّ وَاللَهُ يُبْغِضُكَ؛ وَالْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ.[297]
«حضرت فرمود: اگر ميخواهي بداني كه آيا در تو خيري هست، نگاه به دلت بكن؛ پس اگر ديدي كه اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصيت خدا را دشمن دارد، پس بدان كه در تو خيري هست و خداوند ترا دوست دارد، و اگر ديدي اهل طاعت خدا را دشمن دارد و اهل معصيت خدا را دوست دارد، پس بدان كه در تو شرّي هست و خداوند تو را دشمن دارد؛ و انسان هميشه با محبوب خود معيّت دارد.»
و عين همين روايت را در «كافي» مرحوم كليني، با همين سَنَد از أحمد بن محمّد بن خالد برقي آورده است [298].
روايت چهارم: در «سَفينة البِحار» از «علل الشّرآئع» از أنَس روايت كرده است كه گويد: مردي بياباني به مدينه آمد ـ و براي ما خوشايند بود كه از مردم بياباني كسي به مدينه بيايد و از رسول الله چيزي بپرسد ـ و گفت: اي رسول خدا! ساعت قيامت چه وقت است؟
موقع نماز شد، حضرت رسول الله چون نماز را به جا آوردند گفتند: آن سائلِ از وقت ساعت قيامت كجاست؟!
آن مرد گفت: مَنَم آن كس، اي رسول خدا!
حضرت فرمود: براي قيامت چه چيزي تهيّه كردهاي!!
ص313
آن مرد گفت: سوگند به خدا نه نماز بسيار خواندهام و نه روزۀ بسيار گرفتهام، مگر آنكه من خدا و رسول خدا را دوست دارم!
حضرت فرمود: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ. «انسان با محبوبش معيّت دارد.»
أنس گويد: هيچگاه من نديدم كه مسلمانان بعد از اسلام خوشحالتر باشند از اين خوشحالي كه بدين سخن رسول الله پيدا كردند.[299]
روايت پنجم: در «دَعَوات» راوَندي، پس از بيان يك حديث قدسي كه بين خداوند و حضرت موسي علي نبيّنا و آله و عليه الصّلوة والسّلام گفتگوهائي را نقل ميكند، ميگويد:
فَعَلِمَ مُوسَي أَنَّ أَفْضَلَ الَاعْمَالِ الْحُبُّ فِي اللَهِ وَالْبُغْضُ فِي اللَهِ؛ وَ إلَيْهِ أَشَارَ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ بِمَكْتُوبِهِ:
كُن مُحِبًّا لاِ لِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ وَ إنْ كُنْتَ فَاسِقًا، وَ مُحِبًّا لِمُحِبِّيهِمْ وَ إنْ كَانُوا فَاسِقِينَ.
«موسي دانست كه با فضليتترين اعمال، حبّ در راه خدا و
ص314
بغض در راه خداست؛ و به همين امر اشاره كرده است حضرت امامرضا عليه السّلام در مكتوب خود كه چنين نوشتهاند:
بوده باش دوستدار آل محمّد عليهم السّلام و اگر چه تو فاسق باشي! و بوده باش دوستدارِ دوستدار ايشان و اگر چه آنها فاسق باشند.»
و سپس راوندي گويد: از فنون و مطالب راجع به اين حديث، آنست كه اين مكتوب همين الآن در نزد بعضي از اهل كرمند ـ كه قريهايست بين ناحيۀ ما (راوَنْد) و بين اصفهان، و آن قريه از اصفهان نيست ـ موجود است و داستان آن از اين قرار است كه:
يكي از اهالي كرمند شتربان حضرت امام رضا عليه السّلام بوده است در وقتي كه آن حضرت عازم به سوي خراسان بودهاند. و اين مرد ساربان كه از عامّه و اهل سنّت بوده است چون ميخواسته است از خراسان برگردد، به حضرت عرض ميكند: اي پسر رسول خدا! مرا به مقداري مختصر از خطّ مباركت مشرّف گردان تا با آن تبرّك جويم! و حضرت، اين عبارت را براي او مرقوم فرمودند. [300]
روايت ششم: عيّاشي در تفسير خود روايت ميكند از بُرَيْد بن معاوية عِجْلي، كه او گفت: من در محضر حضرت أبوجعفر اماممحمّد باقر عليه السّلام بودم كه مردي از خراسان با پاي پياده آمده بود. بر آنحضرت وارد شد و دو پاي خود را نشان داد كه از تعب
ص315
و رنج سفر شكافته شده و شقاقهائي در آنها به وجود آمده بود.
آن مرد گفت: سوگند به خدا كه مرا از آنجائي كه آمدهام تا بدينجا نياورده است مگر محبّت شما اهل بيت.
حضرت فرمودند: وَاللَهِ لَوْ أَحَبَّنَا حَجَرٌ حَشَرَهُ اللَهُ مَعَنَا؛ وَ هَلِ الدِّينُ إلَّا الْحُبُّ؟ [301]
«سوگند به خداوند كه اگر هر آينه سنگي ما را دوست داشته باشد خداوند آن سنگ را با ما محشور ميكند؛ و آيا مگر دين غير از محبّت و دوستي چيز ديگري است؟»[302]
روايت هفتم: در «محاسن» أحمد بن محمّد بن خالد برقي روايت ميكند از محمّد بن علي از محمّد بن جبلة أحْمَسي از أبيالجارود، از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام كه:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: الْمُتَحَآبُّونَ
ص316
فِي اللَهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَلَي أَرْضِ زَبَرْجَدٍ خَضْرَآءَ فِي ظِلِّ عَرْشِهِ عَنْ يَمِينِهِ ـ وَكِلْتَا يَدَيْهِ يَمِينٌ ـ وُجُوهُهُمْ أَشَدُّ بَيَاضًا مِنَ الثِّلْجِ وَ أَضْوَءُ مِنَ الشَّمْسِ الطَّالِعَةِ. يَغْبِطُهُمْ بِمَنْزِلَتِهِمْ كُلُّ مَلَكٍ مُقَرَّبٍ وَ كُلُّ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ؛ يَقُولُ النَّاسُ: مَنْ هَٓؤُلَآءِ؟ فَيُقَالُ: هَٓؤُلَآءِ الْمُتَحَآٓبُّونَ فِي اللَهِ.[303]
«حضرت فرمود: رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: كساني كه يكديگر را در راه خدا و بر اساس خدا دوست داشته باشند، در روز قيامت بر روي زميني از زبرجد سبز رنگ در سايۀ عرش خدا از جانب راست آن وقوف دارند ـ و هر دو دست خدا راست است ـ صورتهايشان از برف سفيدتر و از خورشيد تابان درخشندهتر است.
هر فرشتۀ مقرّب و هر پيغمبر مرسلي به درجه و مقام آنها غِبطه ميبرد.
مردم ميگويند: اينها كيستند؟
در جواب گفته ميشود: كساني هستند كه دربارۀ خدا بيكديگر محبّت ميكنند.»
و اين روايت را كليني با همين سند در «كافي» آورده است [304].
و نيز چند روايت ديگر قريب به همين مضامين دربارۀ مُتحابّونَ في اللَه در «محاسن» و «كافي» آوردهاند.
ص317
روايت هشتم: در «محاسن» أحمد بن محمّد، از محمّد بن علي و غير او، از حسن بن محمّد بن فضل هاشمي، از پدرش روايت ميكند كه:
قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: إنَّ حُبَّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ لَيُنْتَفَعُ بِهِ فِي سَبْعِ مَوَاطِنَ: عِنْداللَهِ، وَ عِنْدَ الْمَوْتِ، وَ عِنْدَ الْقَبْرِ، وَ يَوْمَ الْحَشْرِ، وَ عِنْدَ الْحَوْضِ، وَ عِنْدَ الْمِيزَانِ، وَ عِنْدَ الصِّرَاطِ.[305]
«گويد كه: حضرت صادق عليه السّلام گفتهاند: محبّت ما اهل بيت در هفت جا ثمر ميبخشد: در نزد خداوند، و در وقت مرگ، و در قبر، و در روز رستاخيز، و در كنار حوض كوثر، و در وقت ميزان، و در هنگام عبور از صراط.»
روايت نهم: در كتاب «بِشارَةُ المُصطفي لِشيعَةِ المُرتضي» أبوجعفر محمّد بن أبوالقاسم طَبَري شيعي روايت كرده است از حسن ابن حسين بن بابويه در شهر ري، از أبوجعفر محمّد بن حسن طوسي در نجف اشرف، از محمّد بن محمّد بن نعمان مفيد، از حسين بن أحمد بن مُغَيرة، از حيدر بن محمّد سمرقندي، از محمّد بن عمر كشّي، از محمّد بن مسعود عيّاشي، از جعفر بن معروف، از يعقوب ابن يزيد، از محمّد بن عُذافر، از عمر بن يزيد[306] كه:
ص318
قَالَ: قَالَ أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: يَابْنَ يَزِيدَ! أَنْتَ وَاللَهِ مِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ!
فَقَلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! مِنْ ءَالِ مُحَمَّدٍ ] عَلَيْهِمُ السَّلامُ [!
قَالَ: وَاللَهِ مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَا عُمَرُ! أَمَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَهِ عَزَّ وَجَلَّ: إِنَّ أَوْلَي النَّاسِ بِإِبْرَ'هِيمَ لَلَّذِينَ اتَّبَعُوهُ وَ هَـٰذَا النَّبِيُّ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَاللَهُ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ. [307]
أمَا تَقْرَأُ قَوْلَهُ: فَمَن تَبِعَنِي فَإِنَّهُ و مِنِّي وَ مَنْ عَصَانِي فَإِنَّكَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. [308] و [309]
«گفت: حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: اي پسر يزيد! سوگند به خدا كه تو از ما اهل بيت هستي!
عمر بن يزيد گفت: من گفتم: فدايت شوم، يعني از آل محمّد
ص319
عليهم السّلام هستم؟!
حضرت فرمود: آري سوگند به خداوند كه اي عُمَر! از خود آنها هستي! مگر نخواندهاي اين آيه را در قرآن كه خداوند ميفرمايد: سزاوارترين مردم به ابراهيم آن كساني هستند كه از او پيروي ميكردهاند؛ و اين پيغمبر و مؤمنين هستند، و خداوند وليّ مؤمنان است!
مگر نخواندهاي در قرآن كريم، گفتار حضرت ابراهيم را در مواجههاش با خداوند، كه اي پروردگار! هر كس از من پيروي كند، او از من است؛ و هر كس مخالفت امر من كند، پس تو آمرزنده و مهربان هستي؟!»
روايت دهم: نيز در كتاب «بشارة المُصطفي» با سلسلۀ سند متّصل خود مُعَنعَناً روايت ميكند از أعمش از عَطيّة عوفي كوفي كه گفت: با جابر بن عبدالله أنصاري براي زيارت قبر أبا عبدالله الحسين ابن عليّ بن أبيطالب عليهما السّلام به كربلا رهسپار شديم؛ چون وارد كربلا شديم، جابر از شاطِي الفرات غسل كرد، و پس از آن لُنگي را به كمر بست و پارچۀ ديگري را چون رِدا بر دوش افكند و كيسهاي را كه در آن عِطر سُعْد بود گشود و آن را بر بدن خود پاشيد، و گامي برنداشت مگر آنكه به ذكر خداوند تعالي ذاكر بود، تا آن وقتي كه نزديك قبر شديم گفت به من كه دست مرا بر قبر بگذار! [310]
ص320
عطيّه گويد: من دست جابر را بر قبر گذاردم، همين كه دستش به قبر رسيد ناگهان بيهوش به روي قبر افتاد. من قدري از آب بر صورتش پاشيدم، چون به حال آمد سه مرتبه گفت: يا حُسين يا حُسين يا حُسين، و پس از آن گفت: چگونه حبيب جواب حبيب خود را نميدهد؟!
و سپس گفت: آري چگونه جواب بدهي، در حالي كه رگهاي گردن تو از جاي خود در گذشته و بر پشت و شانۀ تو آويزان شده و بين سرت و بدنت جدائي افتاده است؟! من شهادت ميدهم كه تو پسر خاتم النّبيّين، و پسر سيّد المؤمنين، و فرزند هم قَسَمِ با تَقوي، و سلالۀ هدي، و خامس اصحاب كساء، و پسر سيّد النّقبَاء، و پسر فاطمۀ زهراء: سيّدة النّساء ميباشي!
و چرا و به چه علّت چنين نبوده باشي، در صورتي كه دست آقاي پيامبران تو را غذا و طعام داده است! و در دامان متّقيان پرورده شدي! و از پستان ايمان شير نوشيدي! و در اسلام از شير باز گرفته شدي! بهبه چقدر پاكيزه و طيّب بود حيات تو! بهبه چقدر پاكيزه و طيّب بود ممات تو! مگر آنكه در فراق تو دلهاي مؤمنان ناراحت است؛ با آنكه شكّ و ترديدي در حسن احوال و پسنديدگي آنچه
ص321
خدا بر تو پسنديده است ندارند.
پس سلام خدا بر تو باد! و رضوان خدا بر تو باد! گواهي ميدهم كه تو گذشتي بر آنچه برادرت يحيَي بْن زكريّا گذشت.
و سپس چشم خود را به اطرافِ قبر گردش داد و گفت: سَلام خدا بر شما باد، بر ارواحي كه در آستانۀ خانۀ حسين حلول كرديد! و بار خود را در اين منزل فرود آورديد! شهادت ميدهم كه شما حقّاً اقامۀ نماز كرديد، و زكوة را داديد، و به پسنديدهها أمر كرديد، و از زشتيها باز داشتيد، و با ملحدان و مستكبران جهاد كرديد، و خدا را پرستيديد و عبادت نموديد تا يقين به شما رسيد!
وَالَّذِي بَعَثَ مُحَمَّدًا بِالْحَقِّ نَبِيًّا لَقَدْ شَارَكْنَاكُمْ فِيمَا دَخَلْتُمْ فِيهِ.
«سوگند به آن خدائي كه محمّد را بحقّ برگزيد، ما با شما در آنچه وارد شدهايد و انجام دادهايد، شركت كرديم.»
عَطيّه گويد: من گفتم: اي جابر! چگونه ما با آنها شركت كرديم در آنچه بر سر آنها آمده است، در حاليكه ما در وادياي فرود نيامدهايم و از كوهي بالا نرفتهايم و با شمشير بر كسي نزدهايم، و اين گروه كساني هستند كه بين سَرها و بدنهايشان جدائي افتاده است، و اولادشان يتيم گشته و زنانشان بيوه شدهاند؟!
جابر گفت: اي عَطيّه! از حبيب خود رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه ميگفت:
مَنْ أَحَبَّ قَوْمًا حُشِرَ مَعَهُمْ؛ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِي
ص322
عَمَلِهِمْ.
«هر كس گروهي را دوست داشته باشد، با آنها محشور ميگردد؛ و هر كس عمل قومي را دوست داشته باشد، در عمل آنها شريك ميشود.»
سوگند به آن خدائي كه بحقّ محمّد را مبعوث كرد، نيّت من و نيّت أصحاب من، همان رويّه و روشي است كه بر حسين عليه السّلام گذشته است و بر أصحاب او وارد شده است. حال دست مرا بگير و بسوي خانههاي كوفه برويم.
و چون در بين راه ميرفتيم گفت: اي عَطيّه! آيا ميخواهي به تو پندي دهم و سفارش و توصيهاي بنمايم، و چنين گمان ندارم كه بعد از اين سفر، من تو را ببينم!
أَحْبِبْ مُحِبَّ ءَالِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ مَا أَحَبَّهُمْ! وَ أَبْغِضْ مُبْغِضَ ءَال مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ مَا أَبْغَضَهُمْ، وَ إنْ كَانَ صَوَّامًا قَوَّامًا! وَارْفَقْ بِمُحِبِّ مُحَمَّدٍ وَ ءَالِ مُحَمَّدٍ! فَإنَّهُ إنْ تَزِلَّ لَهُ قَدَمٌ بِكَثْرَةِ ذُنُوبِهِ ثَبَتَتْ لَهُ أُخْرَي بِمَحَبَّتِهِمْ؛ فَإنَّ مُحِبَّهُمْ يَعُودُ إلَي الْجَنَّةِ وَ مُبْغِضَهُمْ يَعُودُ إلَي النَّارِ. [311]
«دوست بدار دوستدار آل محمّد را تا وقتيكه آنها را دوست دارد! و دشمن بدار دشمن آل محمّد را تا وقتيكه آنها را دشمن دارد، و اگر چه آن دشمن پيوسته شبها به نماز بايستد و روزها روزه بدارد! و با دوستدار محمّد و آل محمّد به رفق و عطوفت رفتار كن! چون اگر
ص323
بواسطۀ كثرت گناهانش يك قدمش بلغزد، قدم ديگر او در اثر محبّت ايشان برقرار و ثابت ميماند. دوستدار آنها به سوي بهشت و دشمن آنها رهسپار دوزخ است.»
و چقدر عالي و خوب مدّاح اهل بيت: نظام استرآبادي سروده است:
علي امام مُعَلَّاي هاشمي كه بود سواد منقبتش بر بياض ديدۀ حور
ز حُبّ اوست به روز جزا نه از طاعت اُميد مغفرت از حيّ لايزال غفور
نتيجهاي ندهد بیمحبّتش در حشر مكاشفات جُنيد و رياضت منصور
ز دل سواد معاصي برون برد مهرش چنانكه ماه برد ظلمت شب ديجور [312]
ص325
ص327
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكَريم:
وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَي'ٓ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا.
(آيۀ هفتاد و نهم، از سورۀ أسراء: هفدهمين سوره از قرآن كريم)
«و مقداري از شب را بعد از خواب بيدار شو و به تلاوت قرآن بگذار! و اين براي تو نافله و زيادتي است! و بر اين امر شايد پروردگار تو، تو را در مقام محمود برانگيزاند!»
تهجّد از مادّۀ هجود است كه در اصل به معناي خواب است، و تهجّد به معناي بيداري بعد از خواب است. و ضمير بِهِ به قرآن برميگردد؛ يعني تَهجّدْ بالقُرءَان، بيدار شو به تلاوت قرآن كه مراد نماز است! چون در نماز از سورهها و آيات طويلۀ قرآن قرائت
ص328
ميشده است؛ و اين نماز با اين گونه تلاوت قرآن با سورههاي طويله و مطوّله در دل شب غير از فرائض است كه بر تو اي پيغمبر واجب گرديده است، بلكه مستحبّ و زيادتي است كه ما بر تو لازم گردانيدهايم.
و مَقام، ظاهراً اسم مكان است. و بعث يا به معناي اقامه است؛ يعني يُقيمَكَ رَبُّكَ في مَقامٍ مَحْمودٍ و يا متضمِّن معناي إعطاء است؛ يعني: يَبْعَثَكَ مُعْطيًا لَكَ، أوْ يُعْطيَكَ باعِثًا مَقامًا مَحْمودًا.
و در هر صورت، مقام محمود از طرف خداوند جلّ و عزّ به حضرت رسول الله در اثر اجر و مزد تهجّد به قرآن و شب زندهداري با نمازهاي شب كه در آن سورههاي طويله از قرآن را ميخواندهاند عنايت شده است.
و مقام محمود مقامي است كه تمام خلائق آنرا حمد ميكنند و تعريف و تمجيد مينمايند؛ و البتّه مورد حمد و تمجيد همۀ خلائق قرار نميگيرد مگر آنكه همۀ خلائق آن را نيكو و مستحسن به شمار آورند و همه از آن بهرمند و منتفع گردند.
و بر اين اصل، مقام محمود را به مقامي كه جميع مخلوقات آنرا ميستايند و حمد ميكنند و همه از آن بهره ميبرند، تفسير نمودهاند؛ و آن شفاعت كُبري براي رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم در روز قيامت است. و بر اين تفسير روايات وارده از رسول اكرم و أئمّۀ اهل بيت، همگي از شيعه و سنّي اتّفاق دارند.
زيرا حمد عبارت است از درود و ثناء و تحسين در برابر كار
ص329
جميل اختياري؛ و چون مقام محمود مطلق است بايد جميع خلائق آن را حمد كنند. و كار جميل اختياري كه در روز قيامت از رسول الله سر زند و همه از آن بهرهمند گردند و منتفع شوند تا در مقابل آن او را حمد كنند، غير از شفاعت كبري چيز ديگر نميتواند بوده باشد. و بنابراين مقام محمود را كه در روايات به شفاعت كبري تفسير كردهاند معناي لطيفي است كه ميتوان از خود آيه استنتاج كرد.
در «الميزان» از «تفسير عيّاشي» از عُبَيد بن زراره روايت كردهاند كه:
قَالَ: سُئِلَ أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنِ الْمُؤْمِنِ، هَلْ لَهُ شَفَاعَةٌ؟
قَالَ: نَعَمْ.
فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: هَلْ يَحْتَاجُ الْمُؤْمِنُ إلَي شَفَاعَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ؟
قَالَ: نَعَمْ لِلْمُؤْمِنِينَ خَطَايَا وَ ذُنُوبٌ؛ وَ مَا مِنْ أَحَدٍ إلَّا وَ يَحْتَاجُ إلَي شَفَاعَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ يَوْمَئِذٍ.[313]
«از حضرت صادق عليه السّلام پرسيدند: آيا مؤمن مورد شفاعت واقع ميشود؟ فرمود: آري!
مردي از آن گروه گفت: آيا مؤمن نيازي به شفاعت محمّد صلّيالله عليه و آله دارد؟
ص330
حضرت فرمود: آري! مؤمنين نيز خطاها و گناهاني دارند؛ و هيچ كس يافت نميشود، مگر آنكه در آنروز نيازمند به شفاعت محمّد صلّي الله عليه و آله است!»
و نيز عيّاشي گفتهاست كه: مردي از حضرت صادق عليه السّلام از قول رسول الله كه فرمود: أَنَا سَيِّدُ وُلْدِ ءَادَمَ وَ لَا فَخْرَ. «من سيّد و آقاي فرزندان آدم أبوالبشر هستم، و اين براي من فخري نيست.» پرسيد، حضرت فرمود:
نَعَمْ يَأْخُذُ حَلْقَةً مِنْ بَابِ الْجَنَّةِ فَيَفْتَحُهَا فَيَخِرُّ سَاجِدًا.
فَيَقُولُ اللَهُ: ارْفَعْ رَأْسَكَ اشْفَعْ تُشَفَّعْ! اطْلُبْ تُعْطَ!
فَيَرْفَعُ رَأْسَهُ، ثُمَّ يَخِرُّ سَاجِدًا.
فَيَقُولُ اللَهُ: ارْفَعْ رَأْسَكَ! اشْفَعْ تُشَفَّعْ! وَاطْلُبْ تُعْطَ!
ثُمَّ يَرْفَعُ رَأْسَهُ، فَيَشْفَعُ يُشَفَّعُ ] فَيُشَفَّعُ ـ ظ [ وَ يَطْلُبُ فَيُعْطَي.[314]
«حضرت صادق گفتند: آري اين چنين است؛ حلقهاي از دَرِ بهشت را ميگيرد و باز ميكند بهشت را، و به رو به زمين به حال سجده ميافتد. خداوند ميفرمايد: سَرت را بلند كن! شفاعت كن كه شفاعتت قبول است! طلب كن كه هر چه بخواهي داده ميشود!
رسول الله سر خود را بلند ميكند، و بار ديگر به رو به زمين به حال سجده ميافتد.
خداوند ميفرمايد: سرت را بلند كن! شفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته است! و بطلب كه به تو داده ميشود!
ص331
و سپس رسول الله سر خود را بلند ميكند و شفاعت ميكند، و شفاعتش پذيرفته ميشود! و طلب ميكند، و به او هر چه بخواهد داده ميشود.»
و نيز در «تفسير عيّاشي» از سماعۀ بن مِهْران از حضرت امام موسي كاظم عليه السّلام در تفسير و بيان گفتار خداوند: عَسَي'ٓ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا آورده است كه: مردم در موقف مدّت چهل روز قيام دارند. و به خورشيد امر ميشود كه پيوسته بر بالاي سر مردم پائين آيد، و به قدري مردم عرق ميكنند كه تا گريبانشان در عرق فرو ميرود؛ و به زمين امر ميشود كه از عرق مردم را هيچ در خود نپذيرد و به خود نگيرد.
مردم به سراغ آدم ميآيند او بر نوح دلالتشان ميكند، و نوح بر ابراهيم دلالتشان ميكند، و ابراهيم بر موسي دلالتشان ميكند، و موسي بر عيسي دلالتشان ميكند، و عيسي بر محمّد دلالتشان ميكند و ميگويد: برويد به نزد مُحمَّد خاتَم النَّبيّين.
محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم ميگويد: من براي اين كار هستم!
رسول خدا حركت ميكند تا به دَرِ بهشت ميرسد و در را ميكوبد. گفته ميشود ـ در حالي كه خداوند داناتر است ـ: كيست؟! ميگويد: من هستم، محمّد! باز كنيد!
چون در بهشت را ميگشايند، رو به پروردگار خود ميكند و به سجده به رو به زمين ميافتد، و سر خود را بلند نميكند تا به او گفته
ص332
ميشود: سخن بگو و سؤال كن كه داده خواهي شد! و شفاعت كن كه شفاعتت مقبول است!
در اين حال سر خود را بلند ميكند و رو به پروردگار خود نموده و به رو به زمين در سجده ميافتد.
و براي بار دوّم به او همانچه سابقاً گفته شده بود گفته ميشود، پس سر خود را بلند ميكند، و تا به جائي كه كساني را هم كه در آتش سوخته شدهاند شفاعت مينمايد؛ و در روز قيامت در ميان جميع امّتها وجيهتر از محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم نيست؛ و آن است گفتار خداوند تعالي: عَسَي'ٓ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا. [315]
و معناي اينكه شفاعت ميكند كساني را كه در آتش سوخته شدهاند، مراد بعض آنهاست. و همانطور كه خواهد آمد شفاعت رسول الله شامل غير مُخلَّدين در آتش خواهد شد؛ و چه بسيار از كساني كه مدّتي در آتش بودهاند، به بركت شفاعتش نجات مييابند.
و در تفسير «الدّرّ المنثور» بُخاري و ابن جَرير و ابن مَردويه، از ابن عُمَر تخريج كردهاند كه گفت:
از رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم شنيدم كه ميگفت: خورشيد در روز قيامت آنقدر پائين ميآيد كه از حرارت نزديكي آن، عرق بدنها تا نيمۀ گوشها ميرسد. و در اين حال كه مردم چنين
ص333
گرفتارند، به آدم بوالبشر استغاثه ميكنند، او ميگويد: من اهل اين كار نيستم! و پس از آن به نزد موسي ميروند و او نيز همين را ميگويد، و سپس به نزد محمّد صلّي الله عليه و آله ميروند و او شفاعت ميكند و خداوند بين خلائق حكم ميكند، و رسول الله حركت نموده، ميآيند تا آنكه حلقۀ در بهشت را ميگيرند، و در آنوقت خداوند ايشان را به مقام محمود بر ميانگيزاند.
و نيز در «الدّرّ المنثور» ابن جرير و بَيهقي در كتاب «شُعَبالإيمان» از أبو هُرَيره تخريج كردهاند كه رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم گفتهاند: الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ الشَّفَاعَةُ. «مقام محمود شفاعت است.»
و نيز در همين كتاب از ابن مَردويه از سَعد بن أبي وقّاص تخريج كردهاست كه گفته است: سُئِلَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ ] وَ ءَالِهِ [ وَسَلَّمَ عَنِ الْمَقَامِ الْمَحْمُودِ، فَقَالَ: هُوَ الشَّفَاعَةُ.[316]
خواجه نصيرالدّين محمّد بن محمّد بن حسن طوسي رحمة الله عليه در كتاب «تَجْريد الاعتقاد» و يا «تجريد الكلام» فرموده است:
الْمَسْأَلَةُ الْعاشِرَةُ في الشَّفاعَةِ: وَالإجْماعُ عَلَي الشَّفاعَةِ؛ فَقيلَ لِزِيادَةِ الْمَنافِعِ؛ وَ يَبْطُلُ مِنَّا فِي حَقِّهِ ] صلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسلَّمَ [، وَ نَفْيُ الْـمُـطاعِ لا يَسْتَلْزِمُ نَفْيَ الْمُجابِ، وَ بَاقي السَّمْعيّاتِ مُتَأَوَّلَةٌ بِالْكُفَّارِ. وَ قِيلَ: في إسقاطِ الْمَضآرِّ.
وَالْحَقُّ صِدْقُ الشَّفاعَةِ فيهِمَا وَ ثُبوتُ الثّاني لَهُ صلَّي اللَهُ عَلَيْهِ
ص334
وَ ءَالِهِ وَ سلَّم، لِقَوْلِهِ: ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي. [317]
و علاّمۀ حلّي رحمة الله عليه در شرح تجريد در بيان اين گفتار فرموده است:
تمام علماء در اثبات شفاعت براي رسول الله صلّي الله عليه وآله و سلّم اتّفاق دارند؛ و دلالت دارد بر اين مطلب آيۀ مباركۀ قرآن: عَسَي'ٓ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا.
و در اين آيه گفته شده است كه مراد از مقام محمود، شفاعت است؛ و در معناي شفاعت و موضوع آن اختلاف كردهاند:
وَعيديّه[318] گفتهاند: شفاعت عبارت است از زياد كردن منافع براي آن دسته از مؤمنيني كه مستحقّ ثواب و پاداش خوبند.
و تفضُّليّه گفتهاند: شفاعت از براي فاسقين از اين امّت است، و نتيجهاش آن است كه عذاب را از آنان بر ميدارد؛ و اين قول گفتار حقّ و پسنديده است.
و خواجه نصير (ره) قول اوّل را كه نظريّۀ وعيديّه است ابطال نموده است، كه اگر شفاعت منحصراً در ازدياد منافع باشد، بنابراين ما شفيع پيامبر اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم ميباشيم، چون از خداوند براي او علوّ درجات و ارتفاع مقامات را ميخواهيم؛ و اين مسلّماً شفاعت نيست، چون شافع بايد درجه و منزلتش بالاتر از مشفوعٌ فيه باشد؛ پس شفاعت به معناي ازدياد درجه و رحمت
ص335
نيست.
وعيديّه كه منكر شفاعت دربارۀ گناهكاران هستند، به چند وجه استدلال نمودهاند:
اوّل: گفتار خداي تعالي: مَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاعُ. [319]
چون در اين آيه، خداوند تعالي نفي شفاعت را دربارۀ ستمگران نمودهاست؛ و فاسقان از ستمگران هستند.
جواب آنكه: خداوند نفيِ شفيعِ مُطاع را كردهاست، و ما هم اين را قبول داريم و در آخرت شفيع مُطاع نيست؛ چون مُطاع فوق مُطيع است و خداوند تعالي فوق هر موجودي است و كسي بالاي او نيست.
و از نفي شفيع مُطاع، نفي شفيع مُجاب لازم نميآيد.
و از اين گذشته چرا مراد از ستمگران در اينجا خصوص كافران نباشند، به جهت جمع بين ادلّه؟
دوّم: گفتار خداي تعالي: وَ مَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنْ أَنصَارٍ[320]
براي ظالمان هيچ يار و ياوري نيست؛ و اگر براي فاسق، رسولالله شفيع گردد يار او ميباشد.
سوّم: گفتار خداي تعالي: وَ لَا تَنفَعُهَا شَفَـٰعَةٌ.[321] و يَوْمًا
ص336
لَا تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَفْسٍ شَيْـًا [322]. و فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَـٰعَةُ الشَّـٰفِعِينَ [323].
و جواب از اين آيات آن است كه: بايد جَمعًا لِلادلّة اختصاص به كفّار دهيم.
چهارم: گفتار خداي تعالي: وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي' [324].
چون نفي شفاعت فرشتگان از غير مورد پسند خداوند نموده است؛ و فاسق در نزد خدا ناپسند است.
و جواب آنكه: ما قبول نداريم كه فاسق ناپسند است؛ بلكه در ايمان و عقيدهاش مرضيّ و پسنديده است.[325]
و فاضل قوشجي گفتهاست: در نزد مصنّف (كه خواجه نصيرالدّين است) سخن حقّ در آن است كه شفاعت هم در زيادي منافع و هم در ساقط كردن مضارّ، در هر دو مورد صادق است؛ چون در هر دو مورد ميگويند فلان شفيع فلان واقع شد. و بنابراين وجه ابطال دليل سابق كه لازم ميآيد ما شفيع رسول الله بودهباشيم بازگشت ميكند و اشكال باقي ميماند.
و ممكن است از هر دو، يعني هم در ناحيۀ مضارّ و هم در ناحيۀ منافع چنين جواب داد كه: در شافع بايد قيدي بوده باشد، و آن بودنِ
ص337
شفيع أعْلَي حالاً و أرْفَعُ مَنْزِلَةً مِنَ الْمَشْفوعِ لَهُ است؛ يعني در هر حال شفاعت وقتي متحقّق ميشود كه درجه و منزلت شفيع در نزد مشفوعٌ عنده، بهتر از مشفوعٌ له بوده باشد.[326]
مجلسي رضوان الله عليه، در «بحار» پس از نقل كلام خواجه و علاّمه گفته است:
نَوَوي در «شرح صحيح مسلم» آورده است كه قاضي عَياض گفته است: مذهب اهل سنّت بر جواز شفاعت است عقلاً، و بر وجوب و لزوم آن شَرعاً و سَمعاً؛ طبق آيات صريحه، و خبر راستين.
و از آثار و اخباري كه مجموعاً به حدّ تواتر رسيده است، صحّت شفاعت در آخرت، براي گناهكاران مؤمنين به دست ميآيد. و سلف صالح و كساني كه پس از آنها آمدهاند از اهل سنّت بر مسألۀ شفاعت اجماع دارند.
امّا خوارج و بعضي از معتزله شفاعت را قبول ندارند و در اين اعتقاد به مذهب خود در مخلّد بودن گناهكاران در آتش تمسّك نمودهاند؛ و از جمله استدلال كردهاند به اين آيه: فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَـٰعَةُ الشَّـٰفِعِينَ.[327] و امثال اين آيه؛ و اين آيات دربارۀ كفّار است.
و امّا تأويلي كه در آيات شفاعت بدين گونه نمودهاند كه راجع به زيادي درجات و مقامات است نيز صحيح نيست، و الفاظ جملات در كتاب و سنّت در بطلان اين طرز تفكّر صراحت دارد، و صريح
ص338
است در اخراج كساني كه آتش براي آنها حتمي است؛ ليكن شفاعت پنج قسم است:
اوّل آن مختصّ است به رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: و آن عبارت است از دور كردن اهوال موقف قيامت، و تعجيل دادن در حساب.
دوّم: در داخل كردن گروهي را بدون حساب در بهشت، و اين نيز دربارۀ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم وارد است.
سوّم: شفاعت دربارۀ كساني كه آتش بر آنها واجب شده است؛ و دربارۀ اين افراد، رسول الله و هر كس ديگر را كه خداوند بخواهد شفاعت ميكنند.
چهارم: دربارۀ مؤمنيني كه داخل در آتش شدهاند؛ و دربارۀ آنان نيز احاديثي وارد شده است، كه به شفاعت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم و فرشتگان و برادران مؤمنشان خارج ميشوند. و پس از آن هر كسي كه گويندۀ لا إلَهَ إلاّ اللَهُ است خداوند او را خارج ميكند، و همانطور كه در حديث آمده است، در آتش باقي نميمانند مگر كافران.
پنجم: شفاعت براي ازدياد درجات مردم بهشتي؛ و اين گونه از شفاعت را معتزله انكار ندارند، و نيز اوّلين مرحلۀ شفاعت، كه شفاعت در حشر و اهوال موقف است، را قبول دارند.[328]
باري آنچه از مجموعۀ روايات من حيث المجموع به دست
ص339
ميآيد، آن است كه رسول الله و ائمّۀ طاهرين يك شفاعت خاصّه دارند، و يك شفاعت عامّه. شفاعت خاصّه اختصاص به رفع عقاب از مرتكبين به معاصي كبيره از امّت مؤمن است و بر همين مطلب گفتار رسول الله در احاديث مستفيضه دلالت دارد كه:
إنَّمَا ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي فَأَمَّا الْمُحْسِنُونَ فَمَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ. [329]
و بخصوص دلالت لفظ ادَّخَرْتُ خالي از لطف نيست و براي افادۀ اين معني كه از اختصاصات آن نفس شريفه است كاملاً رسا است؛ و نيز گفتار حضرت باقر عليه السّلام در روايت أبوالعبّاس مكبّر، به أبو أيمن كه:
وَيْلَكَ! فَهَلْ يَشْفَعُ إلَّا لِمَنْ وَجَبَتْ لَهُ النَّارُ؟
بر اين معني صراحت دارد.
و شفاعت عامّه اختصاصي به اين جهت ندارد؛ بلكه براي رفع عقاب از جميع امّتها، و براي ارتقاء منزلۀ پيامبران و شهيدان و عالمان و مجاهدان، و اعطاء مقام و رتبه از طرف خداوند تبارك و تعالي به آنان است.
و اين معني در همين روايت أبوالعبّاس مكبّر نيز آمده است، زيرا در عين آنكه ميفرمايد: وَيْلَكَ فَهَلْ يَشْفَعُ إلَّا لِمَنْ وَجَبَتْ لَهُ النَّارُ، ميفرمايد:
ص340
مَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الاوَّلِينَ وَ الاخِرِينَ إلَّا وَ هُوَ مُحْتَاجٌ إلَي شَفَاعَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. [330]
و بنابراين به طور كلّي نميتوان شفاعت را اختصاص به موارد رفع عذاب داد؛ بلكه هم در اين مورد و هم در موارد ارتفاع منزلت و مقام، و رفع حجاب و گشودن عقده و گره در راه سير به سوي خدا به كار ميآيد.
پاورقي
[285] ـ صدر آيۀ 98، از سورۀ 11: هود
[286] ـ ذيل آيۀ 36 و آيۀ 37، از سورۀ 8: الانفال
[287] ـ «أمالي» شيخ طوسي، طبع سنگي، از قسمت أمالي ابن الشّيخ، مجلس روز 21 ربيع الآخر 457، ص 39 و 40؛ و «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 188
[288] ـ «منية المريد» طبع نجف، ص 27؛ و در «بحار الانوار» ج 15 كمپاني، قسمت دوّم كه در اخلاقيّات است، در ص 87 از «منية المريد»، و در ص 77 از «غَوالي ا للَا لي» روايت كرده است.
[289] ـ «محاسن» برقي، ج 1، كتاب مصابيح الظّلم، باب 33: نيّت، ص 260، حديث 315
[290] ـ همان مصدر، ص 261، حديث 320
[291] ـ همان مصدر، ص 262، حديث 325
[292] ـ «محاسن» برقي، ج 1، كتاب مصابيح الظّلم، باب الحبّ والبغض في الله، ص 265، حديث 341
[293] ـ چون ممكن است از ناحيۀ دشمن خدا ضرري مالي و اعتباري، نه ديني و حياتي به انسان برسد، و در اين صورت مبغوض داشتن او چنين اثري ندارد؛ و امّا اگر مبغوض داشتن او به جهت نفس دشمن بودن او با خدا و اولياي خداست، داراي چنين اثري است.
2ـ قسمتي از آيۀ 7، از سورۀ 49: الحجرات
3ـ «اصول كافي» ج 2، باب حبّ و بغض در راه خدا، ص 125
[294] ـ قسمتي از آيۀ 7، از سورۀ 49: الحجرات
[295] ـ «اصول كافي» ج 2، باب حبّ و بغض در راه خدا، ص 125
[296] ـ «محاسن» برقي، ج 1، كتاب مصابيح الظّلم، باب الحبّ و البغض في الله، ص 262، حديث 326
[297] ـ «محاسن» برقي، ج 1، كتاب مصابيح الظّلم، ص 263، حديث 331
[298] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 126 و 127
[299] ـ «سفينة البحار» طبع سنگي، ج 1، مادّۀ حبب، ص 199؛ و در «ينابيعالمودّة» طبع اسلامبول، ص 181، از بخاري و مسلم از رسول خدا روايت كرده است كه: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ، و از ترمذي آورده است كه: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ وَ لَهُ مَا اكْتَسَبَ، و نيز از ترمذي آورده است كه: الْمَرْءُ مَعَ مَنْ أَحَبَّ وَ أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ. و اصل روايتي را كه از «سفينة البحار» آورديم در «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 6، ص 195 است.
[300] ـ «سفينة البحار» طبع سنگي، ج 1، مادّۀ حبب، ص 199؛ و «بحارالانوار» طبع كمپاني، ج 15، جزء اوّل، ص 284
ـ «سفينة البحار» ج 1، مادّۀ حبب، ص 201
[302] ـ مجلسي رضوان الله عليه در «بحار الانوار» مجلّد مزار، از طبع كمپاني، ج 22، ص 138 و ص 139 روايت شريفي را از «عيون أخبار الرّضا» و از «أمالي» صدوق از ماجيلويه از علي از پدرش از ريّان بن شبيب نقل ميكند كه گفت: در اوّل ماه محرّم الحرام داخل شدم بر حضرت امام رضا عليه السّلام.
و پس از مطالب كثيري راجع به اقامۀ عزاداري حضرت أبا عبدالله الحسين عليه السّلام، به اينجا ميرسد كه حضرت به او ميگويند:
يابْنَ شَبيبٍ! إنْ سَرَّكَ أَنْ يَكونَ لَكَ مِنَ الثَّوابِ مِثْلُ ما لِمَنِ اسْتُشْهِدَ مَعَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، فَقُلْ مَتَي مَا ذَكَرْتَهُ: يَا لَيْتَني كُنْتُ مَعَهُمْ فَأَفوزَ فَوْزًا عَظِيمًا. يابْنَ شَبيبٍ! إنْ سَرَّكَ أَنْ تَكونَ مَعَنا في الدَّرَجاتِ الْعُلَي مِنَ الْجِنانِ، فَاحْزَنْ لِحزنِنا وَافْرَحْ لِفَرَحِنا وَ عَلَيْكَ بِوِلايَتِنَا؛ فَلَوْ أَنَّ رَجُلاً تَوَلَّي حَجَرًا لَحَشَرَهُ اللَهُ مَعَهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ.
[303] ـ «محاسن» برقي، ج 1، كتاب مصابيح الظّلم، ص 264، حديث 337
[304] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 126
[305] ـ «محاسن» ج 1، كتاب الصَّفوة و النّور و الرّحمة، ص 152، حديث 75
[306] ـ در «رجال كشّي» آمده است: عمر بن يزيد بَيّاع سابري: مولي ثقيف، حديث كرد مرا جعفر بن معروف از يعقوب بن يزيد از محمّد بن عذافر از عمر بن يزيد كه: قالَ: قالَ لي أبو عَبْدِاللَهِ عليه السّلام: يابْنَ يَزيدَ أَنْتَ وَاللَهِ مِنّا أَهْلَ الْبَيْتِ.ـ تا آخر اين روايتي را كه ما آورديم.
و در «رجال» اردبيلي نيز به همين منوال آورده و تمام مطالب فوق را از «رجال كشّي» نقل نموده است، و گويد كه: شيخ طوسي در «رجال» خود در باب اصحاب حضرت صادق عليه السّلام او را نام برده و گفته است كه كوفي بوده است. و در «فهرست» و در باب اصحاب حضرت كاظم عليه السّلام از كتاب «رجال» خود گفته است: ثقه بوده و كتابي نيز داشته است؛ علي أيّ تقدير با اين مدحي كه حضرت صادق عليه السّلام از او كردهاند جلالت او معلوم ميشود.
[307] ـ آيۀ 68، از سورۀ 3: ءال عمران
[308] ـ قسمتي از آيۀ 36، از سورۀ 14: إبراهيم
[309] ـ «بشارة المصطفي» طبع دوّم ـ نجف، ص 67 و 68
[310] ـ طبق تواريخ و احاديث جابر در آخر عمر خود نابينا شده است؛ و امّادربارۀ اينكه آيا در وقت زيارت قبر مطّهر حضرت سيّد الشّهداء عليهالسّلام نابينا بوده يا نه، تحقيقي در جلد سوّم از كتاب «امام شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام2 ، درس سي و يكم، در ضمن بيان حديث جابر دربارۀ أئمّۀ اثني عشر عليهم السّلام آورده شده است.
[311] ـ «بشارة المصطفي» طبع نجف، ص 74 و 75
[312] ـ «سفينة البحار» ج 1، ص 201
[313] ـ «الميزان في تفسير القرءان» ج 13، ص 191؛ و نيز در ج 1، ص 178 آوردهاند.
[314] ـ «الميزان في تفسير القرءان» ج 13، ص 191؛ و نيز ج 1، ص 178
[315] ـ «الميزان في تفسير القرءان» ج 13، ص 191 و 192؛ و اين روايت را نيز در ج 1، ص 177 آوردهاند.
[316] ـ «الميزان في تفسير القرءان» ج 13، ص 191 و 192
[317] ـ در بحث معاد كه آخر كتاب «تجريد» است.
[318] ـ اين طائفه را وعيديّه گويند، چون در غضب خدا سخت گيرند.
[319] ـ ذيل آيۀ 18، از سورۀ 40: غافر
[320] ـ ذيل آيۀ 270، از سورۀ 2: البقرة
[321] ـ قسمتي از آيۀ 123، از سورۀ 2: البقرة
[322] ـ قسمتي از آيۀ 123 از سورۀ 2: البقرة
[323] ـ آيۀ 48، از سورۀ 74:المدّثّر
[324] ـ قسمتي از آيۀ 28، از سورۀ 21: الانبيآء
[325] ـ «كشف المراد في شرح تجريد الاعتقاد» علاّمۀ حلّي، طبع حروفي ـ مطبعۀ قم، ص 262 و 263
[326] ـ «شرح تجريد» قوشجي، بحث معاد كه آخر كتاب است.
[327] ـ آيۀ 48، از سورۀ 74: المدّثّر
[328] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 62 و 63
[329] ـ همين كتاب («معاد شناسي» ج 9 )، مجلس 60، ص 104؛ و مجلس 63 ص 246 و ص 259 تا ص 264