و نظير مضمون اين روايت را صدوق در «عيون أخبار الرّضا» با سند متّصل خود از داود بن سليمان از حضرت رضا از پدرانش از أميرالمؤمنين عليهم السّلام آورده است.[253]
و نيز در دو كتاب حسين بن سعيد از ابن أبي عمير از عبدالرّحمن ابن حَجّاج از أحْوَل از حمران روايت كرده است كه:
سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: إنَّ الْكُفَّارَ وَالْمُشْرِكِينَ يَرَوْنَ أَهْلَ التَّوْحِيدِ فِي النَّارِ فَيَقُولُونَ: مَا نَرَي تَوْحِيدَكُمْ أَغْنَي عَنْكُمْ شَيْئًا وَ مَا أَنْتُمْ وَ نَحْنُ إلَّا سَوَآءٌ.
قَالَ: فَيَأْنَفُ لَهُمُ الرَّبُ عَزَّ وَجَلَّ، فَيَقُولُ لِلْمَلَـٰٓئِكَةُ اشْفَعُوا
ص270
فَيَشْفَعُونَ لِمَنْ شَآءَ اللَهُ، وَ يَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ مِثْلَ ذَلِكَ، حَتَّي إذَا لَمْيَبْقَ أَحَدٌ تَبْلُغُهُ الشَّفَاعَةُ قَالَ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي: أَنَا أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ، اخْرُجُوا بِرَحْمَتِي فَيَخْرُجُونَ كَمَا يَخْرُجُ الْفَرَاشُ.
قَالَ: ثُمَّ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: ثُمَّ مُدَّتِ الْعُمُدُ وَ أُعْمِدَتْ عَلَيْهِمْ وَ كَانَ وَاللَهِ الْخُلُودُ.[254]
«حُمران بن أعْيَن گويد: من از حضرت باقر عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود: چون مشركان و كافران، أهل توحيد و مؤمنان را روز قيامت در آتش ببينند، ميگويند: ما نميبينيم كه اين ايمان و توحيد دستي از شما گرفته باشد و شما را بينياز كرده باشد! و ما و شما هر دو مساوي هستيم!
حضرت ربّ عزّ وجلّ اين سخن را دربارۀ مؤمنان نميپسندد و به فرشتگان ميگويد: شفاعت كنيد! آنقدر شفاعت ميكنند كه خدا بخواهد. و به مؤمنان ميگويد: شفاعت كنيد! و آنقدر شفاعت ميكنند كه خدا بخواهد. و چون به سرحدّي برسد كه باقي نماند يكنفر كه از اهل شفاعت باشد، خداوند تبارك و تعالي ميفرمايد: من أرحَم الرّاحمين هستم! همۀ شما شفاعت شدگان، از آتش به رحمت من بيرون آئيد! و آنان همچون دستههاي انبوه پروانه بيرون ميريزند. راوي گفت: سپس حضرت أبو جعفر عليه السّلام فرمودند:
و پس از اين بر روي دوزخيان ستونها و پايههاي حجاب و پرده را ميكشند و آنان مغضوب خدا قرار ميگيرند و ديگر حجاب از بين
ص271
نميرود، و سوگند به خداوند كه در آتش به طور خلود و جاودان ميمانند.»
باري از مجموعۀ اين روايات كثيرۀ مستفيضه بلكه متواتره به تواتر معنوي، بدست ميآيد كه بهشت براي پاك سرشتان و پاك عقيدگان است، و جهنّم براي زشت سيرتان و بدسگالان؛ و اعمال حسنه و دوري و اجتناب از اعمال سيّئه براي طهارت نفس و پاكي دل و صفاي خاطر و نيّت صافي و عقيدۀ نيكوست.
و گرنه، اعمال نيكو چنانچه بر روي دل ننشيند و نفس را پاك نكند، فائدهاي ندارد؛ و اعمال بد نيز اگر از صاحب نفس طيّب و طاهر پيدا شود و دوام نكند، بلكه گهگاهي پديدار گردد، موجب كثافت و قذارت نفس نميشود و با گوشماليهاي خدائي و يا با توبه و يا با شفاعت از بين ميرود، و نفس صافي، حقيقت خود را طلوع ميدهد.
خداوند نيازي به عمل نيك ما ندارد، و عمل نكوهيدۀ ما به او ضرري نميرساند؛ اين اوامر و نواهي و محلّلات و محرَّمات، همه مقدّمۀ تزكيۀ نفس و طهارت سِرِّ ماست؛ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّیٰهَا * وَ قَدْ خَابَ مَن دَسَّیٰهَا.[255]
و بناءً عليهذا، اگر تزكيۀ نفس حاصل شد، نتيجه حاصل و
ص272
شاهد مقصود در آغوش است؛ و اگر تزكيه حاصل نشد، تكرار عبادات غير از صورتي و تكراري بيش نيست و موجب ارتقاء نفس و صعود روح به مدارج كمال نخواهد بود.
بنابراين، چقدر زشت و ناپسند است كه ما ميزان سعادت را نفس عمل صالح قرار دهيم و از ايمان و عقيده و نيّت و طهارت غافل بمانيم، و نيز تا چه اندازه ناشايسته و نكوهيده است كه مختصر تجاوز در عمل را ميزان براي بدي و زشتي بدانيم و موجب كيفر و پاداش، و از حسن عقيده و نيّت طاهر و صفاي ضمير چشم بپوشيم.
زيرا اگر عقيده خوب و نفس طاهر شد، خطايا و گناهان اثر عميقي نميتوانند روي جان داشته باشند؛ و امّا اگر عقيده بد و نفس خبيث گشت، اعمال صالحه و كردار پسنديده جز ظاهري سطحي بر روي عمق كدر جان نيست.
اين ظاهر نيكو، چون ظاهر است و در عالم حقائق و واقعيّات محلّي ندارد، از بين ميرود و نفس خبيث طلوع ميكند و به صورت جهنّمي گداخته و فروزان با شعلههاي مهيب و دهشتانگيز خود تهديد مينمايد.
و به عكس، آن ظاهر ناستوده و كردار زشت مردمِ خوش نفس و خوش جنس و خوش عقيده نيز در عالم ظهور حقائق تاب مقاومت و ايستادگي را ندارد، و به واسطۀ مختصر حركتي چون حال احتضار مرگ يا عذاب قبر و بالاخره با شفاعت در روز قيامت از بين ميرود و نفس طيّب و طاهر طلوع ميكند، و به صورت بهشتي جانفزا و
ص273
روحافزا با نسيمهاي لطف و لطيف خود وعدۀ أصالت و واقعيّت را ميدهد.
نگراني چندان از گناه نيست، كه وعدۀ مغفرت دادهاند؛ إِنَّ اللَهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا.[256]
تشويش و اضطراب از باطنِ خراب است كه به هيچ وجه از آن اغماض نميشود؛ و مجاهده براي تصفيۀ باطن است، نه براي رنگكاري بر روي ديوار پي شكسته از جا دررفته و منهدم شده.
عمل زشت از شخص خوب و پسنديده كه باطنش نيكو و عقيده و ايمانش استوار باشد، همچون كفي است بر روي آب صاف، كه در اثر تموّج و حركتهاي شهوي و يا غضبي پيدا شده است؛ و البتّه معلوم است كه كف پايدار نيست و از بين ميرود.
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الارْضِ.[257]
ولي آن آب صاف و پاك از بين رفتني نيست، پيوسته موجود و درخشان و متلالي و موجب سيرابي جان تشنه كامان است.
و عمل نيكو از شخص ناپسند و بد سرشت كه باطنش خراب و ايمانش فاسد و بنياد وجودي او بياساس است، همچون خاكستر سفيد و خوش رنگ و سردي است كه در اثر تموّج هوا بر روي گُل آتش نشسته است؛ آتش آتش است، سوزنده و گدازنده است، اين
ص274
خاكستر از بين ميرود و با نسيمي و بادي و يا با فوت دهاني در فضا منتشر ميشود، و آن آتش حقيقت خود را جلوهگر ميسازد و ميسوزاند و خانه را آتش ميزند، لانه و كاشانه را منهدم ميكند.
در اين صورت آيا واقعاً از آن كفِ روي آب جاي نگراني است؟ و يا حقيقةً نسبت به اين خاكستر جاي دلخوشي است؟ أبداً أبداً.
شما در وجدان خود فرض كنيد يك آقا و صاحب خانهاي دو خادم دارد.
اوّلي بسيار باهوش و زرنگ و پر عمل و فرمانبردار، به طوريكه ابداً از دستورات صاحبخانه تجاوز نميكند؛ هر روز بامدادان بر ميخيزد و حياط را ميروبد، و آب ميپاشد، و منزل را گردروبي ميكند، و لباس خود را مؤدّبانه ميپوشد و كارهاي خارج و داخل منزل را انجام مي دهد؛ ولي اين خادم دزد است، خودش خيانتكار است، پيوسته مترصّد است كه صاحبخانه بميرد و يا سفر كند و او به حريم منزل خيانت كند، و به اطفال صاحبخانه تجاوز كند، و اموال را سرقت كند، و يا خود را صاحبخانه بداند، و در نيّت داشته باشد كه مهر و امضاي او را جعل كند و صاحبخانه را خادم خود معرّفي كند!
دوّمي، خادمي است دوستدار و محبّ صاحبخانه، و دوستدار حريم و اطفال او، شخصي است امين كه حتّي در خواب هم خواب خيانت نميبيند، پيوسته كه نگاهش به صورت مولي و آقاي خود ميافتد اشك رحمت در چشمانش حلقه ميزند، و اگر خاري به پاي
ص275
طفلي خزد جانش آزرده ميشود، پيوسته اطفال را محبّت ميكند، و دوست دارد كه خانه و صاحبخانه همه مع��ور و آباد، و خانه با صاحبخانه دائم و برقرار باشد؛ ولي بعضي از اوقات به واسطۀ ضعف و يا فرضاً تنبلي ميخوابد، و حياط را نميروبد، و سطل خاكروبه را به سپور نميدهد.
كداميك از اين دو خادم محترمند؟ و كداميك در نزد مولي و صاحبخانه معزّز و گرامياند؟
صاحبخانه از خادم اوّلي هر آن در اضطراب است كه مبادا خيانت و جنايتي كند، زيرا كه نفس او شرير است؛ ولي از خادم دوّمي در امان است، سفر ميكند و غيبت مينمايد، و دلهرهاي هم ندارد.
اينجاست كه مُفاد اين همه روايات روشن ميشود، كه مَناط و معيار سعادت و تقرّب و قبولي اعمال، ايمان صحيح و عقيدۀ متين و استوار و نيّت پاك و محبّت به دين و اولياي دين است. و مناط و ميزان شقاوت و بازگشت اعمال و ناديده گرفتن و به گمي منتهي شدن، عقيدۀ فاسد و نيّت آلوده و ايمان با شائبه و عدم محبّت به دين و اولياي دين است.
آري اگر كسي در مقابل رسول الله بايستد و با او محاجّه كند و فرمان او را به احترام با جان و دل نخرد، نماز خواندن، روزه گرفتن، و لباس زاهدانه پوشيدن چه ثمري دارد؟ حقّاً جز ملعبه و بازي چيزي نيست.
ص276
و اگر كسي مطيع صِرف باشد و محبّ و دوستدار باشد و رسولالله و اهل بيت و خاصّان و نزديكان او را محترم بشمارد و به ديدۀ إعزاز و اكرام بنگرد، گناه مختصر ناشي از شهوت، نه از انكار و استكبار كجا ضرري ميرساند؟
اينجاست كه بابي از معارف الهيّۀ دينيّه به روي ما باز ميشود و با ادراك اين حقائق در عالم نويني از علم وارد ميشويم.
محبّت، جان را به جان پيوند ميدهد،
محبّت عمل محبوب را عمل محبّ ميكند، محبّت جان حبيب و محبوب را متّحد ميسازد، محبّت معيّت ميآورد، و بنا به خاصيّت ظروف مرتبطه در شفاعت براي اهل محبّت است، نه اهل عداوت
علم فيزيك موجب هم سطحي سطوح افكار و علوم و عقائد و ايمانِ افراد مختلفه در علم روانشناسي ميگردد.
شفاعت براي اهل محبّت است، نه اهل عداوت؛ براي شيعيان است، نه ناصبيان.[258]
شفاعت، خرمن معاصي كبيره را با يك جرقّۀ انجذاب روحي مغناطيسي آتش ميزند؛ ديگر اينجا معصيت كجاست؟
شفاعت، موجب تبديل سيّئات به حسنات ميگردد؛ در اين وادي، خاشاك گناه و عصيان كجاست؟
آري شفاعت همچون عمل صالح، گناه را به ثواب و عصيان را
ص277
به طاعت و مُجرم را به مطيع مبدّل ميكند.
إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَـٰلِحًا فَأُولَـٰٓئكَ يُبَدِّلُ اللَهُ سَيِّـَاتِهِمْ حَسَنَـٰتٍ.[259]
آري همانطور كه عمل صالح موجب تقويت روح و جان آدمي است و موجب صُعود كَلِمِ طيّب و روانِ طاهر انسان به سوي خداست كه فرمود:
إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيّـِبُ وَالْعَمَلُ الصَّـٰلِحُ يَرْفَعُهُ.[260]
همين طور شفاعت موجب ارتقاء كَلِمِ طيّب به سوي خداست؛ كلم طيّب ايمان مؤمن است و شفاعت آنرا به سوي خدا بالا ميكشد، و شفاعت جانشين و خليفۀ عمل صالح ميگردد؛ پس شفاعت، گناهكاران را به نيكوكاران ملحق ميكند.
امّا نه هر گناهكاري را بلكه گناهكار از مؤمنين را كه با اولياي دين پيوند و ربط دارند و جذب و انجذاب مغناطيسي بين ارواح آنان برقرار است.
ايمان به خدا از خداست، و خداوند در جهنّم نيست و نميسوزد، مؤمن نيز در جهنّم نميتواند بوده باشد و بسوزد؛ آلودگيهاي او به گناه، در اثر شفاعت مُبَدّل به حَسَنات ميگردد.
فَأُولَـٰٓئكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ.[261]
ص278
شفاعت موجب لُحوق گناهكاران از مؤمنين است به صالحان از مؤمنين.
شفاعت موجب تقويت روح و نفس انساني مؤمن است، در اثر كمك و امداد خارجي براي رفع موانع و عوارض.
شفاعت برداشتن حجاب و پرده، بين حبيب و محبوب است كه به واسطۀ حصول كدورت زنگار كثرت پيدا شده است.
مثال: اگر بدن انسان مريض گردد و مزاج بهم بخورد و يا مثلاً قُرْحة سختي در بدن پيدا شود، چنانچه مزاج قوي باشد و طبيعت بدن سالم و دستگاههاي اصلي بدون عيب باشد، خودبخود صحّت پيدا ميشود و آن كسالت مرتفع ميگردد و آن قرحه التيام ميپذيرد و بالنّتيجه مرض دفع ميگردد؛ و گرنه احتياج به استعمال دارو داريم تا علاج را با دواي ضدّ ميكرب بنمائيم تا فعل و عمل ميكرب را خنثي كند، و در بازگشت طبيعت به صحّت اوّليّۀ خود، بدن را نيرو بخشد و كمك كند و موادّ فاسد و تباهي كه در بدن مجتمع شدهاند، تبديل به موادّ صالحۀ نافعۀ مربيّه و ملائمه با طبيعت بدن بنمايد.
و بنابراين در هر حال عامل مؤثّر در صحّت، همان طبيعت است؛ غاية الامر در بعضي از أحيان، خودكفا بوده و بدون نيازي به عامل خارجي رو به صحّت ميرود، و در بعضي از احيان نيازمند به معاونت و كمك بوده تا با ياري و ياوري او را مدد كند و با كمك و
ص279
مساعدت او دشمن را دفع، و ميكرب را سركوب و صحّت را اعادت دهد.
اگر پس از گناه، طبيعت روح و نفس انسان قوي باشد، با همان حال انفعال و شرمندگي و توبه اثر گناه زائل ميگردد. و اگر قوي نبود نيازمند به شفاعت است، تا طبيعت به مَدد آن به حال اوّليّه برگردد و در رتبۀ صالحان از مؤمنان قرار گيرد.
و از اينجاست كه در عين آنكه خداوند شفاعت را مؤثّر در لحوق و الحاق معصيت كاران به اطاعت كنندگان ميشمارد، در كلام خود مكرّراً يادآور ميشود كه: براي هر نفسي آنچه را كه خود او كسب كرده است فائده دارد.
لَهَا مَا كَسَبَتْ وَ عَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ.[262]
«از براي هر نفسي آن چيزي است كه كسب كرده، و بر ضرر هر نفسي آن چيزي است كه اكتساب كرده است.»
و نفسِ لحوق و الحاق را نيز از مكتسبات انسان ميشمرد؛ و وجود نفس طيّبۀ مؤمن را در اخذ مكتسبات و اعمال شخص الحاق شدۀ به او، و ظهور اعمال آن در اين، و پيدايش حَسنَات او را به جايگزيني سيّئات اين شخص مُلحَق، از كسب و كار كرد اين به شمار ميآورد.
بسيار صريح و روشن است اين آيۀ كريمه در الحاق و لحوق ذرّيّۀ معصيت كار به آباء مطيع و فرمانبردار:
ص280
وَالَّذِينَ ءَامَنُوا وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَـٰنٍ أَلْحَقْنَا بِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَآ أَلَتْنَـٰهُم مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ كُلُّ امْرِيءِ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ.[263]
«كساني كه ايمان آوردهاند و ذرّيّۀ آنها در اصل ايمان از آنها پيروي كردهاند، ما ذرّيّۀ آنها را به آنها مُلحَق ميسازيم و از اعمال آنها هيچ نميكاهيم؛ و هر كس مرهون اعمال خودش ميباشد.»
معلوم است كه الحاق و لحوق، در اصل ايمان تنها نيست، زيرا كه بنا بفرض ذرّيّه ايمان آوردهاند، بلكه الحاق و لحوق در اعمال است. يعني عين اعمال حسنۀ پدران و آباء را به ذرّيّه و فرزندانِ ملحق شده ميدهيم و آنان را نيز در رتبه و رديف پدران و نياكان در ميآوريم. و شاهد بر اين مطلب آن است كه ميفرمايد:
وَ مَآ أَلَتْنَـٰهُم مِنْ عَمَلِهِم مِن شَيْءٍ. «بعد از اينكه الحاق نموديم، از عمل پدران نميكاهيم.» يعني چنين نيست كه: اعمال حسنۀ آنها را بين آنها و بين ذرّيّۀ آنها قسمت كنيم، بلكه با وجود آنكه تمام اعمال صالحه از آنِ آنهاست، در عين حال، همانند آنها را به ذرّيّه و فرزندان ميدهيم؛ اين است حقيقت لحوق و الحاق.
و سپس ميفرمايد: كُلُّ امْرِيءِ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ «هر كس در گرو اعمال خودش است.»
يعني نفس اين الحاق و لحوق در اثر طهارت ذات و عقيدۀ پاك و ايمان و نيّت خالص ذرّيّه است كه موجب الحاق آنان در عمل به آباء
ص281
و اجدادشان ميشود؛ و چون اين عقيده و ايمان و خلوص و نيّت طاهر از مكتسبات ذرّيّه است، بنابراين آنچه از اعمال سيّئۀ آنها زدوده شود و به جاي آن از اعمال حسنۀ آباء و پدران جايگزينش گردد، همه و همه در اثر كسب و كاركرد خود ذرّيّه است.
از اينجا خوب روشن ميشود كه: ايمان موجب اتّصال پائين به بالا ميگردد؛ و چون حاجبي و مانعي در بين راه پديدار شود كه مانع از استواء درجات گردد، آن ايمان خود بخود آن مانع را ميزدايد و از بين ميبرد و هر دو را با هم مجتمعاً در درجه و رتبۀ واحده قرار ميدهد.
و اين است مَفعول و عَمَلكرد شفاعت كه موجب لحوق مَشْفوعٌلَه به شافِع است و موجب اصلاح اعمال سيّئه و تبديل آنها به اعمال حسنه ميباشد.
آري مگر نميبينيم كه خداوند ميفرمايد: أُولَـٰٓئكَ يُبَدِّلُ اللَهُ سَيِّـَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ. «خداوند بديهاي اين گروه مؤمن متعهّد را به خوبيها تبديل ميسازد.»
اگر اصل محفوظي بين مُبْدَل و مُبْدَلٌ مِنْه نبود، در اين صورت ديگر تبديل معني نداشت، بلكه إعدام مبدل و ايجاد مبدلٌ مِنه بود؛ اصل محفوظ همان ايمان و عقيده و ولايت و محبّت و ربط است.
پس شفاعت يك نوع تصرّف بخصوصي در اعمال است، كه آنرا تبديل ميكند، با بقاءِ اصل ثابت در هر دو حال كه ايمانست و ولايت.
ص282
ما دربارۀ لحوق و الحاق شواهد بسياري داريم؛ در قرآن كريم خداوند بني اسرائيل آن روز را مورد خطاب و سرزنش قرار ميدهد و خود آنها را مخاطب ميسازد، و به فعل آباء و اجدادشان مؤاخذه ميكند.
مانند آيۀ: وَ إِذْ قُلْتُمْ يَـٰمُوسَي' لَن نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّي' نَرَي اللَهَ جَهْرَةً.[264]
و مانند آيۀ: وَ إِذْ قُلْتُمْ يَـٰمُوسَي' لَن نَصْبِرَ عَلَي طَعَامٍ وَ'حِدٍ [265].
و مانند آيۀ: وَ إِذْ أَخَذْنَا مِيثَـٰقَكُمْ وَ رَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ [266].
و بسياري از آيات ديگر.
و همه و همه براي اين جهت است كه بني إسرائيل، در زمان رسول الله پيرو آبائشان در زمان حضرت موسي بودهاند و داراي همان عقيده و ايده و اخلاق و روش بودهاند، و بنابراين عيناً مانند موجود متّصل واحدي هستند كه يك سرش در آن زمان و سر ديگرش در اين زمان باشد، هرجا شما به آن نظر كنيد به آن چيز واحد نظر كردهايد!
از حضرت امام رضا عليه السّلام ميپرسند: چرا فرزندان بنياميّه كه بعداً به وجود آمدهاند، مورد لعن قرار ميگيرند و در
ص283
جهنّماند؟ با آنكه بين آنها و بين جناياتي كه پدرانشان انجام دادهاند فاصله بسيار است. حضرت در پاسخ ميگويند: لاِنَّهُمْ رَضُوا بِفِعَالِ ءَابَآئِهِمْ. چون آنها به اعمال پدرانشان راضي بودند، بنابراين در حكم همان جنايت كاران هستند.[267]
ص284
و شما ميبينيد كه اگر اهل شهري يا قريهاي در خيانتي و جنايتي همه راضي باشند، گرچه همه آن عمل را انجام نداده باشند، حاكم چون به آن شهر و قريه رود، همه را مورد خطاب و مؤاخذه قرار ميدهد و چه بسا برخي را پاداش و كيفر ميكند، با آنكه آنها عين عمل را به جاي نياوردهاند؛ اعمال از چندين سارق و جنايت كار سرزده و آنان هم مثلاً فرار كردهاند، وليكن چون اهل ده و شهر با آنان در رضايت و خشنودي در عمل شريكند، حكم شريك در جرم را داشته و مؤاخذه و عقوبت دامنگيرشان ميشود.
در اينجا كه سخن بدين مرحله رسيد سزاوار است روايت أبوإسحق إبراهيم لَيْثي را كه با حضرت باقر عليه السّلام در اين باره مذاكراتي دارد، بياوريم.
ما در مجلس دهم از جلد دوّم از مجلّدات «معادشناسي» بحثي كافي دربارۀ إلحاقِ مؤمنان به أولياي خدا و إلحاق مُنكران به أولياي شيطان آوردهايم، و نيز قدري از اين روايت را بيان كردهايم، وليكن چون اين حديث شريف از اصول و اُسَس علم ايمان و معارف الهيّه به شمار ميرود و از تدبّر در آن ابوابي از معارف بر روي انسان گشوده ميگردد، تمام آن حديث را در اينجا ذكر ميكنيم تا جانها به نور معرفت و ولايت
ص285
سروران دين قوّت گيرد و سياهي و ظلمت أهواء و آراء باطلۀ شيطانيّه در مزبلۀ عَفِن دفن شود:
مرحوم شيخ صدوق از پدرش از سعد بن عبدالله از محمّد بن أحمد از أحمد بن محمّد سيّاري از محمّد بن عبدالله بن مهران كوفي از حَنان بن سَدير از پدرش از أبو إسحق: إبراهيم ليثي، از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت ميكند:
ابراهيم گويد: من به حضرت عرض كردم: اي پسر رسولخدا! آيا مؤمن مستبصِر كه داراي بصيرت و ولايت است چون به مقام معرفت رسد و به كمال نائل آيد آيا زنا ميكند؟
حضرت فرمود: بار پروردگارا نه.
من عرض كردم: آيا لواط ميكند؟!
حضرت فرمود: بار پروردگارا نه.
من عرض كردم: پس آيا دزدي ميكند؟!
حضرت فرمود: نه.
من عرض كردم: پس آيا شراب خمر ميخورد؟!
حضرت فرمود: نه.
من عرض كردم: آيا هيچ يك از اين گناهان كبيره و از اين زشتيها و قبائح را به جاي نميآورد؟!
حضرت فرمود: نه.
من عرض كردم: آيا هيچگاه هيچ گونه گناهي نميكند؟!
حضرت فرمود: آري او مؤمنِ گناهكار مُلِمّ است!
ص286
من عرض كردم: گناهكار مُلِمّ يعني چه!؟
حضرت فرمود: آنكه گاهي گناه ميكند و بر آن اصرار ندارد!
من عرض كردم: سبحان الله! چقدر اين داستان شگفت آور است كه هيچ وقت مؤمن زنا نميكند، و لواط نميكند، و دزدي نميكند، و شرب خمر نمينمايد، و هيچ يك از گناهان كبيره و قبائح را به جاي نميآورد!
حضرت فرمود: از كار خدا عجب نيست، خداوند تعالي هر كاري را كه بخواهد ميكند، و در كارهايش نيز مورد پرسش و مؤاخذه قرار نميگيرد! ولي مردم مورد پرسش و مؤاخذه واقع ميشوند.
اي ابراهيم! از چه در شگفت افتادي؟! هر چه ميخواهي بپرس و خودداري مكن، و در پرسش حيا مكن؛ زيرا كه اين علم را در نمييابد كسي كه از ياد گرفتن آن استكبار ورزد، و يا آنكه حيا كند!
من عرض كردم: اي پسر رسول خدا! من در ميان شيعيان شما كسي را يافتهام كه شراب ميخورد، و راه ميزند و جادّهها را مخوف و ترسناك ميسازد، و زنا ميكند، و لواط مينمايد، و ربا ميخورد، و زشتيها و قبائح را مرتكب ميگردد، و به نماز و روزه و زكوة تهاون و سستي ميورزد، و قطع رحم مينمايد، و معاصي كبيره انجام ميدهد! پس اينها چه چيزي است؟ و آنچه كه فرمودهايد كه شيعيان نميكنند به چه علّت است؟!
حضرت فرمود: اي ابراهيم! آيا در ذهن تو غير از اين اشكال، اشكال ديگري هم خَلجان كردهاست؟!
ص287
من عرض كردم: آري اي پسر رسول خدا! اشكال ديگري است كه از اين بزرگتر است!
حضرت فرمود: اي أبا إسحق! بگو: چيست آن اشكال؟!
من عرض كردم: اي پسر رسول خدا! من در ميان دشمنان شما و قيام كنندگان بر عليه شما در ريختن خون شما، كساني را مييابم كه نماز بسيار ميخوانند، و روزه بسيار ميگيرند، و زكوة مال خود را ميدهند، و مرتّباً حجّ و عمره ميگذارند، و بر جهاد حرص ميورزند، و كارهاي خوب و صلۀ رحم را اختيار ميكنند، و حقوق برادران ديني خود را ميدهند، و با آنان در اموال خود مواسات ميكنند، و از نوشيدن شرابِ خمر، و از زنا، و از لواط، و سائر فحشاء تجنّب ميورزند. به چه علّت چنانند؟ و از چه سبب چنان شدهاند؟!
اي پسر رسول خدا، اين مطلب را براي من تفسير كن! و روشن كن! و مبرهن ساز! و گره را باز كن! سوگند به خدا كه در اين باره فكر بسيار نمودهام و شبها بيدار ماندهام تا آنكه حوصله و طاقت من به پايان رسيده است!
حضرت باقر عليه السّلام تبسّمي نموده و سپس فرمودند: ايابراهيم! اينك از ما بيان شافي و كافي، و علم مكنون از خزائن علم خدا، و سرّ خدا را بگير و نگاه دار.
اي ابراهيم! اين دو دستهاي كه بيان كردي بگو ببينم اعتقاد آنها چگونه است!؟
ص288
من عرض كردم: اي پسر رسول خدا! من محبّان و شيعيان شما را در عين آنكه آن اوصاف و افعال را از آنها براي شما بازگو كردم، چنين ميبينم كه اگر به يك نفر از آنان به قدر ما بين مشرق و مغرب عالم طلا و نقره داده شود تا دست از محبّت و موالات شما بردارند و محبّت و موالات غير شما را بگيرند، چنين نخواهند كرد؛ و اگر صورتها و بينيهاي چهرۀ آنان با شمشيرهاي برّان هدف قرار گيرد و درراه شما كشته شوند، بازگشت نميكنند و از محبّت و ولايت شما منصرف نخواهند شد.
و من ناصبان و دشمنان شما را در عين آنكه آن اوصاف و افعال را از آنها براي شما بازگو كردم، چنان مييابم كه اگر به يك نفر از آنها به اندازۀ ما بين مشرق و مغرب عالم طلا و نقره داده شود، تا آنكه از محبّت طواغيت زمان و از موالاتشان كنده و بريده شوند و به محبّت و موالات شما درآيند، چنان نخواهند كرد.
و اگر صورتها و چهرههايشان هدف شمشير قرار گيرد و در راه آن طواغيت به قتل برسند، بازگشت نميكنند و مرتدع نميشوند.
و چنانچه يك نفر از آنها مدحي و منقبتي و فضيلتي از شما بشنود، مُشمئز ميگردد و چِندشش ميشود و رنگ صورتش تغيير ميكند، و بر اساس بُغض و عداوتي كه با شما دارند و محبّتي كه به آنها دارند، آثار كراهت و ناخرسندي در سيمايشان مشهود ميشود.
حضرت باقر عليه السّلام تبسّمي نموده و فرمودند: اي ابراهيم! ههُنَا هَلَكَتِ الْعَامِلَةُ النَّاصِبَةُ تَصْلَي' نَارًا حَامِيَةً * تُسْقَي' مِنْ عَيْنٍ
ص289
ءَانِيَةٍ.[268] «اينجا به هلاكت رسيدند عاملين ناصب كه عمل ميكنند و به سختي و رنج ميافتند، و در آتش داغ و سوزان دوزخ ميسوزند و از چشمۀ آب گرم جهنّم مينوشند.»
و از همين جاست كه خداوند تعالي فرمودهاست:
وَ قَدِمْنَآ إِلَي' مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَـٰهُ هَبَآءً مَنثُورًا.[269]
«ما وارد شديم بر آن اعمالي كه به جاي آوردهاند و همه را چون گرد و خاشاك به باد فنا داديم.»
واي بر تو اي ابراهيم! آيا ميداني كه علّت و سبب اين قضيّه چيست؟ و آن رمزي كه در اين حقيقت از مردم مخفي مانده كدامست؟!
من عرض كردم: اي پسر رسول خدا! شما براي من بيان كنيد! و شرح دهيد و مبرهن سازيد!
حضرت فرمود: اي ابراهيم، خداوند تبارك و تعالي پيوسته عالِم و قديم بوده است و موجودات را از نيستي به وجود آورده است، و كسي كه بپندارد كه خداوند تعالي اشياء را از چيزي ايجاد كرده است، حقّاً كفر ورزيده است.
چون اگر آن چيزي كه خداوند موجودات را از آن آفريده است، قديمي باشد و در ازليّت و هويّت با خداوند معيّت داشته باشد، آن چيز نيز ازلي خواهد بود؛ بنابراين خداوند همۀ اشياء را از نيستي و
ص290
لاشيء به وجود آورده است.
و از جمله چيزهائي را كه خداوند خلق فرمود، زمين پاك و پاكيزه بود كه در آن آب زلال و شيرين جاري كرد، و بر آن زمين ولايت ما اهل بيت را عرضه كرد، و آن زمين ولايت را پذيرفت.
و خداوند آن آب شيرين و زلال را هفت روز بر روي آن زمين جاري كرد، تا به طوري كه تمام نقاط زمين را فرا گرفت و همه جاي آنرا پوشانيد؛ و پس از آن خداوند آن آب را فرو برد و از برگزيده و انتخاب شدۀ آن گِل، گِلي را برداشت و آن را طين و گِل ائمّه عليهمالسّلام قرار داد.
و پس از آن از ثُفالۀ[270] آن گِل برداشت و شيعيان ما را از آن آفريد. و اي ابراهيم! اگر خداوند همان طور كه طينت و گِل ما را دست نخورده باقي گذارد، طينت و گِل شما را هم دست نخورده باقي ميگذارد، هر آينه ما و شما چيز واحدي بوديم!
من عرض كردم: اي پسر رسول خدا! خداوند با طينتها و گلهاي ما چه كرد؟
حضرت فرمود: اي ابراهيم، من به تو خبر ميدهم! خداوند تعالي بعد از آن، يك زمين شورهزاري كه خبيث و متعفّن و بدبو بود خلق كرد، و بر روي آن آب شور و تلخ و متعفّن و بدبوئي را جاري كرد، و ولايت ما اهل بيت را بر آن عرضه داشت، آن زمين نپذيرفت.
ص291
و خداوند بر روي آن زمين، آن آب شور و تلخ و گنديده را هفت روز جاري كرد تا تمام نقاط آنرا فرا گرفت و همه جاي آنرا پوشانيد؛ و سپس آن آب از آن زمين فرو كش كرد و خداوند از گل آن زمين برداشت و طاغيان و پيشوايان آنها را از آن آفريد.
و پس از آن، آن گِل را با ثفالۀ طينت و گِل شما ممزوج كرد؛ و اگر هر آينه آن طينت و گِل را به حال خود ميگذارد و با گل و طينت شما ممزوج نميكرد، آنان هيچگاه شهادتين را بر زبان جاري نميكردند و نماز نميخواندند و روزه نميگرفتند و زكوة نميدادند و به حجّ نميرفتند و اداءِ امانت نمينمودند و حتّي در شكل و صورت نيز با شما مشابهتي نداشتند.
و حقّاً براي مؤمن چيزي سختتر و شكنندهتر از آن نيست كه صورت دشمنش را همانند صورت خود ببيند.
من عرض كردم: اي پسر رسول خدا! خداوند با اين دو طينت و گل چه عملي انجام داد؟!
حضرت فرمود: اوّل با آن آب اوّل كه شيرين بود و آب دوّم كه تلخ بود، اين دو گِل را ممزوج كرد، و پس از آن آنها را خوب بهم ماليد و سپس مُشتي از آن برگرفت و گفت: اين براي بهشت است و باكي نيست، و مشتي ديگر برگرفت و گفت: اين براي آتش است و باكي نيست.
بعداً اين دو قبضۀ گرفته شده را مخلوط كرد؛ و بنابراين از سِنخ مؤمن و طينت او بر سنخ كافر و
ص292
طينت او قرار گرفت، و از سنخ كافر و طينت او بر سنخ مؤمن و طينت او قرار گرفت.
و عليهذا، آنچه را از اعمال زشت، چون زنا، يا لواط، يا ترك نماز و روزه، و يا ترك حجّ و جهاد، و يا جنايتي و يا معصيت كبيرهاي از اين كبائر در شيعيان ما ديدي! آن عمل از گِل و طينت دشمن ما و عنصر آن ناصبي است كه ممزوج در آن شده است؛ چون اكتساب گناهان و قبائح و كبائر از سنخ و عنصر و طينت ناصبي و دشمن است.
و آنچه را از اعمال نيك، چون مواظبت بر نماز و روزه و زكوة و حجّ و جهاد و سائر أبواب بِرّ و نيكوئي، در دشمنان و نواصب ديدي! آن عمل از گل و طينت مؤمن و سنخ اوست كه ممزوج در آن شده است؛ چون اكتساب حَسنَات و عمل كردن به خيرات و اجتناب از گناهان، از سنخ و عنصر و طينت مؤمن است.
و چون تمام اين اعمال و يكايك از آنها بر خداوند متعال عرضه شود، ميگويد: من عادل هستم كه هيچ وقت ستم نميكنم، و انصاف دهندهاي هستم كه هيچ گاه ظلم نمينمايم، و حاكمي هستم كه هيچ وقت حيف و ميل نمينمايم و دور از حقّ فرماني ندارم؛ كارهاي زشتي را كه مؤمن مرتكب شده است، به سنخ ناصب و طينت او مُلحَق سازيد! و كارهاي نيكي را كه ناصب كسب كرده است، به سنخ مؤمن و طينت او مُلحَق كنيد! و هر چيزي را به اصل خودش باز گردانيد!
فَإنِّي أَنَا اللَهُ لَا إلَهَ إلَّا أَنَا؛ عَالِمُ السِّرِّ وَ أَخْفَي، وَ أَنَا المُطَّلِعُ
ص293
عَلَي قُلُوبِ عِبَادِي، لَا أَحِيفُ وَ لَا أَظْلِمُ وَ لَا أُلْزِمُ أَحَدًا إلَّا مَا عَرَفْتُهُ مِنْهُ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَهُ.
«و به درستي كه من خداوند هستم كه هيچ معبودي جز من نيست؛ و بر اسرار و مخفيتر از آنها علم دارم، و بر انديشهها و افكار بندگان خود مطّلع هستم، هيچ گاه ظلم نميكنم و ستم روا نميدارم، و هيچ كس را مجبور و ملزم به چيزي نميكنم مگر همان چيزي را كه از او قبل از خلقت او ميدانستم.»
و پس از اين بيان حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: اي ابراهيم! اين آيه را بخوان!
من عرض كردم: اي پسر رسول خدا! كدام آيه را؟!
حضرت فرمود: گفتار خداوند تعالي را:
قَالَ مَعَاذَ اللَهِ أَن نَأْخُذَ إِلَّا مَن وَجَدْنَا مَتَـٰعَنَا عِندَهُوٓ إِنَّآ إِذًا لَظَـٰلِمُونَ. [271]
«(وقتي كه يوسف خواست برادرش بنيامين را نگاهدارد برادران يوسف گفتند: اي عزيز مصر! ما پدر پيري داريم، يك نفر از ما را به جاي او بستان! و در اين صورت ما تو را از نيكوكاران ميدانيم) يوسف گفت: پناه ميبريم به خدا از اينكه بگيريم و اخذ كنيم مگر همان كسي را كه ما متاع خود را نزد او يافتهايم! و اگر چنان كنيم حقّاً ما از ستمكاران ميباشيم.»
اين آيه، معناي ظاهرش همانست كه شما ميفهميد! ولي
ص294
سوگند به خدا كه معناي باطنش همانست كه من بعينه گفتم! اي ابراهيم! قرآن ظاهري دارد و باطني، و محكمي و متشابهي، و ناسخي و منسوخي!
و سپس فرمود: اي ابراهيم! مرا آگاه كن از خورشيد كه چون طلوع كند و شعاعش در شهرها ظاهر گردد، آيا آن شعاع از قرص خورشيد جداست؟!
من عرض كردم: در حال طلوعش جداست!
حضرت فرمود: آيا اينطور نيست كه آن شعاع متّصل به خورشيد است، و بنابراين چون خورشيد غروب كند آن شعاع به آن برميگردد؟!
من عرض كردم: آري!
حضرت فرمود: همينطور هر چيزي به سنخ خودش و جوهر خودش و اصل خودش بازگشت ميكند؛ و چون روز قيامت برپا شود، خداوند تعالي طينت و گِل ناصبي را با تمام اثقال و اوزارش و با تمام خطاها و بارهايش از مؤمن جدا ميكند و آنها را ميكَنَد، و همه را به ناصبي مُلحَق ميكند؛ و طينت و گِل و سنخ مؤمن را با تمام حَسَنات و طرق مختلفۀ خيرات و نيكيها و كوشش و اجتهاد را از ناصبي ميكَنَد و جدا ميكند، و همه را به مؤمن مُلحَق ميكند! آيا در اين عمل، تو ظلم و عداوتي ميبيني؟!
من عرض كردم: نه، اي پسر رسول خدا!
حضرت فرمود: اينست سوگند به خدا، قضاوت جدا كننده و
ص295
تمييز دهنده، و حكم قاطع، و عدالت آشكار. خداوند مورد پرسش واقع نميشود، و ايشان مورد پرسش قرار ميگيرند! اي ابراهيم! الْحَقُّ مِن رَبِّكَ فَلَا تَكُن مِنَ الْمُمْتَرِينَ. [272]
«حقّ از جانب پروردگار توست! و بنابراين از شك آورندگان مباش!»
اينست حكم ملكوت!
من عرض كردم: اي پسر رسول خدا، حكم ملكوت چيست؟!
حضرت فرمود: حكم خدا و حكم پيامبرانش، و قصّۀ خضر و موسي عليهما السّلام، در آن وقتي كه موسي از خضر درخواست مصاحبت را نمود و خضر در پاسخ او گفت:
إِنَّكَ لَن تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا * وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلَي' مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرًا.[273]
«اي موسي، تو هيچ گاه توان و قدرت آنرا نداري كه بتواني با من دوام بياوري! و چگونه ميتواني دوام بياوري و شكيبا باشي در امري كه خبرويّت نداري! و بر اطراف و جوانبش علم و اطّلاع نداري؟!»
اي ابراهيم! تعقّل كن و تفهّم بنما! موسي كارهاي خضر را به باد انكار گرفت و افعال او را فظيع و ناشايسته دانست، تا به جائي كه خضر به موسي گفت:
ص296
مَا فَعَلْتُهُ و عَنْ أَمْرِي. [274]
«من اين كارها را از نزد خود به جا نياوردم (و حقّا از روي امر خدا انجام دادم)»!
اي ابراهيم! و اي بر تو، از اين ناحيه قرآن تلاوت ميشود و اخبار از جانب خداوند تعالي ميرسد؛ هر كس يك حرف از آن را انكار كند، كفر ورزيده و شرك آورده و خداوند تعالي را ردّ كرده است.
ابراهيم لَيْثي ميگويد: من با آنكه چهل سال بود اين آيات را در قرآن ميخواندهام، گويا تا آن روز اصلاً نفهميده بودم، و آن روز بود كه فهميدم.
من عرض كردم: چقدر شگفتانگيز است، اي پسر رسول خدا! كه حسنات دشمنان شما را بگيرند و به شيعيان شما رد كنند، و سيّئات محبّان شما را بگيرند و بر دشمنان و معاندان شما رد كنند؟!
حضرت فرمود: آري اين چنين است؛ سوگند به خداوندي كه هيچ معبودي جز او نيست، آن خدائي كه دانه را ميشكافد و جان را ميآفريند و زمين و آسمان را آفريده است؛ من به تو خبري ندادم مگر عين حقّ! و تو را آگاه نكردم مگر بر عين صدق!
وَ مَا ظَلَمَهُمُ اللَهُ. وَ مَا اللَهُ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ. [275]
ص297
«خداوند بر ايشان ستم ننموده است.» «و عادت خداوند اينطور نيست كه به بندگان خود ستم روا دارد.»
و اين واقعيّتي را كه بتو خبر دادم، همگي آن در قرآن يافت ميشود.
ابراهيم گويد: عرض كردم: آيا اين مطلب نيز بعينه در قرآن آمده است؟ حضرت فرمودند: آري در بيشتر از سي مورد در قرآن موجود است. آيا دوست داري من براي تو اين آيات را بخوانم؟!
من عرض كردم: آري اي پسر رسول خدا!
حضرت فرمود: خداوند تعالي ميفرمايد:
وَ قَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّبِعُوا سَبِيلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَـٰيَـٰكُمْ وَ مَا هُم بِحَـٰمِلِينَ مِنْ خَطَـٰيَـٰهُم مِن شَيْءٍ إِنَّهُمْ لَكَـٰذِبُونَ * وَلَيَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَ أَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ.[276]
«و كساني كه كافر شدهاند به كساني كه ايمان آوردهاند ميگويند: شما از راه و روش ما پيروي كنيد! و در اين صورت ما مسؤول خطاهاي شما هستيم! در حالي كه به هيچ وجه نميتوانند هيچ
ص298
چيزي از خطاهاي آنها را بر عهده گيرند و حمل كنند و آنها دروغ ميگويند، و آنها بارهاي خودشان را حمل ميكنند و بارهاي ديگري را نيز با بار خودشان حمل ميكنند.»
اي ابراهيم! آيا ميخواهي زياده از اين براي تو بگويم؟!
من عرض كردم: آري اي پسر رسول خدا!
حضرت فرمود:
لِيَحْمِلُوا أَوْزَارَهُمْ كَامِلَةً يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَ مِنْ أَوْزَارِ الَّذِينَ يُضِلُّونَهُم بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلَا سَآءَ مَا يَزِرُونَ.[277]
«براي آنكه بارهاي خود را به طور كامل در روز قيامت، خودشان حمل كنند، و هم چنين از بارهاي كساني را هم كه آنها را از روي جهالت گمراه كردهاند اينان خودشان حمل كنند؛ آگاه باشيد كه اين بد قسم باركشي است.»
آيا ميخواهي براي تو زيادتر از اين بگويم؟!
من عرض كردم: آري اي پسر رسول خدا!
حضرت فرمود: خدا ميفرمايد:
فَأُوْلَـٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَهُ سَيِّـَاتِهِمْ حَسَنَـٰتٍ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَحِيمًا.[278]
«موحّدان و مؤمنان كساني هستند كه خداوند سيّئات آنها را به حَسَنات مبدّل مينمايد؛ و خداوند غفور و مهربان است.»
ص299
خداوند سيّئات شيعيان ما را به حسنات مبدّل ميكند، و حسنات دشمنان ما را به سيّئات مبدّل ميسازد.
و سوگند به جلال خداوند كه اين از عدل و انصاف اوست، حكم و قضاء او ردّ كنندهاي ندارد و اراده و فرمان او برگردانندهاي ندارد؛ و هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ.
آيا ميخواهي من امر امتزاج دو طينت و گِل را از قرآن، براي تو شرح داده و بازگو كنم؟!
من عرض كردم: آري اي پسر رسول خدا!
حضرت فرمود: بخوان اي ابراهيم:
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَـائِرَ الإثْمِ وَ الْفَوَ'حِشَ إِلَّا اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَ'سِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِكُمْ إِذْ أَنشَأَكُم مِنَ الارْضِ.[279]
«آن كساني كه از گناهان كبيره و فواحش اجتناب ميكنند، مگر گهگاهي به مختصرات، بدرستي كه پروردگار تو مغفرتش واسع است. او اناتر است به شما در آن وقتي كه شما را از زمين ايجاد كرد.» يعني از زمين پاك و پاكيزه و از زمين آلوده و عفن و بدبو.
فَلَا تُزَكُّوا أَنفُسَكُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقَي' [280].
«پس نفسهاي خود را تزكيه نكنيد يعني به پاكي و طهارت نسبت ندهيد! او داناتر است به كسي كه تقوي پيشه ساخته است.»
ص300
يعني احدي از شما به زيادي نماز و روزه و زكوة و عباداتش افتخار نكند! چون خداوند داناتر است به آن فردي از شما كه تقوي دارد؛ و اين مسأله قبل از لَمَم بوده است؛ و لمم به معناي امتزاج دو طينت و گِل است.
و اي ابراهيم! باز دوست داري براي تو زياده بر اين بيان كنم؟!
من عرض كردم: آري اي پسر رسول خدا!
حضرت فرمود: كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ * فَرِيقًا هَدَي' وَ فَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلَـٰلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَـٰطِينَ أَوْلِيَآءَ مِن دُونِ اللَهِ.[281]
«همانطور كه خداوند شما را از دو طينت آفريده است، شما نيز بازگشت ميكنيد! جماعتي هدايت يافتند و جماعتي ضلالت و گمراهي بر ايشان محقّق گشت؛ چون آنان شياطين را اولياء خود قرار دادند و خداوند را قرار ندادند.»
و مراد از شياطين در اينجا أئمّۀ جور است، نه ائمّه و پيشوايان حقّ.
وَ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُهْتَدُونَ.[282]
«و چنين ميپندارند كه آنان راهيافتگانند.»
اي أبا إسحق! اين مطلب را درست بگير و در سينۀ خود جاي داده! سوگند به خدا كه اين از جملۀ احاديث درخشان و أخبار تابناك، و از جملۀ باطن اسرار ما و مخفيّات ما، و از خزائن مكنونه و
ص301
مختفيّه و پنهان ماست.
از اينجا باز گرد! و كسي را بر سرّ ما واقف و مطّلع مگردان! مگر آنكس مؤمن مستبصر و بيداري بوده باشد؛ چون اگر تو سرّ ما را افشاء كني و راز ما را اعلان نمائي، به بلاهائي چه در جانت، و چه در مالت، و چه در اهلت، و چه در اولادت، مبتلا ميگردي.[283]
لِلّه الحَمدُ و لَه المِنَّة كه اين روايت شريفه را كه بايد آنرا از اصول معارف شيعه دانست ترجمه نموديم، و در ترجمۀ آن به ترجمۀ لفظ به لفظ و بسيط اكتفا شد تا آنكه امانت حفظ شود و خداي ناكرده تصرّفي در كلام امام حاصل نگردد؛ ولي در اينجا تذكّر يك نكته لازم است، و آن اين است كه آفرينش افراد بشر از طينت پاك، و از طينت آلوده و عَفِن، چنانكه در بعضي از روايات ديگر آمده است: از طينت علّيّين و از طينت سجّين، هيچ گونه منافاتي با اختيار ندارد؛ زيرا همان طينت پاك و يا طينت آلوده را خداوند، مختار و مريد قرار داده است. چنانكه در همين روايت حضرت براي دفع شبهۀ جبر و اضطرار اشاره فرمودند كه خداوند ميفرمايد:
وَ أَنَا الْمُطَّلِعُ عَلَي قُلُوبِ عِبَادِي لَا أَحِيفُ وَ لَا أَظْلِمُ وَ لَا أُلْزِمُ أَحَدًا إلَّا مَا عَرَفْتُهُ مِنْهُ قَبْلَ أَنْ أَخْلُقَهُ.
«من بر انديشهها و افكار بندگان خودم اطّلاع دارم، و هيچگاه
ص302
جور و ستم نميكنم و هيچگاه كسي را الزام به چيزي نمينمايم��، مگر آن چيزي كه قبل از خلقت او از او ميدانم!»
و بنابراين تكاليف الهيّه بر طبق قدرت و وسع است؛ خداوند به هر كس هر چيزي را كه داده است كمال همان چيز را از او طلب ميكند، نه كمال چيز ديگر را.
انسان علّيّيني، خود مكلّف به تكليف است، و انسان سجّيني نيز خود مكلّف به تكليف است، و او نيز مختار است و بايد همان استعداد و قابليّت خدادادي خود را به منصّۀ فعليّت و ظهور رساند. و ابداً پروردگار عادل و حكيم به او امر نميكند كه فعليّت انسان علّيّيني در او پيدا شود؛ اين ظلم است و آن عدل است.
خداوند هيچگاه به شِمْر امر نميكند كه چون حضرت سيّدالشّهداء عليه السّلام شود، و چنين توقّعي را از او ندارد؛ وليكن شمر نيز مختار است و بايد در حدود ادراكات و ظرفيّت خود كار قبيح نكند، و چون بكند خود نيز شرمنده است و مستحقّ مجازات و عقوبت.
و ماحَصَل سخن اين است كه: خداوند مردم را مجبور نيافريده است و به هر كس هر طينتي را كه داده است توقّع كمال همان طينت را از او دارد، و علم پروردگار به معاصي و گناهان مردم كه به اختيار انجام ميدهند موجب جبر نميشود، بلكه ضدّ جبر است؛ چون بنا به فرض علم به معاصي از روي اختيار مردم دارد؛ در اين صورت چگونه جبر ميشود؟ اگر جبر شود انقلاب لازم ميآيد، و انقلاب
ص303
محال است. پس قبل از خلقت مردم خداوند علم به خلقت و علم به افعال مردم از روي اختيار دارد، چون خلقت، خلقتِ انسانِ مختار است؛ و اين عين عدل است. و قابليّتها و استعدادها نيز بالوجدان مختلف داده شده است، ولي از هر كس ظهور همان قابليّت مترقّب است؛ و اين عين عدل است. والحَمدُ لِلَّهِ وَحدَه.
نكتۀ ديگر: عمل صالح بدون ايمان و عقيده فائده ندارد، نه مطلقاً؛ وگر نه تأثير اعمال حسنه بر روي نفس مؤمن و تأثير آن در تزكيه و طهارت آن جاي شبهه نيست.
و بناءً عليهذا همۀ مردم مأمور به اعمال حسنه هستند. غاية الامر، افرادي كه كفر ميورزند و شرك به خدا دارند، عمل تقرّبي از آنها سر نميزند، و معني ندارد كسي كه خدا را قبول ندارد لِلّه و فيالله عملي را انجام دهد، و بنابراين اينگونه اعمال صالحه فقط صورت صلاح دارد و باطنش خراب است. نماز و روزه و زكوة و جهاد، با اخلاق زشت و نفس خبيث، همگي زشت است؛ صورت، صورت نماز است، ولي باطن آن سُمْعَه و ريا و خودنمائي و هزاران اغراض مخفيّه است، و لذا قبول نميشود؛ و همينكه ميخواهند فرشتگان اينگونه نماز را به آسمان بالا برند خطاب ميرسد: برگردانيد! و به سر صاحبش بزنيد! ما غني هستيم! و نيازي به اينگونه نماز نداريم!
آري عمل صالح و كردار نيكو آنست كه از روي نيّت خوب باشد
ص304
و تأثيري در طهارت و تقرّب عامل آن داشته باشد، وگرنه عنوان نماز و روزه و حجّ و جهاد موضوعيّت ندارد؛ اگر اين اعمال از نفوس شريره و خبيثه صادر شد قبول نيست، و شرط قبولي اعمال تقوي و توحيد است؛ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ.[284]
و محصّل آنكه: در آيات شريفه داريم: إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ كه عمل صالح را با ايمان به خدا آورده است؛ و بنابراين خبر ابراهيم لَيْثي، نفيِ عملِ صالح را نميكند، بلكه آنرا مشروط به تقوي و توحيد و ولايت ميداند؛ و هذا هُوَ الصَّحِيح.
و حاصل آنچه در اين بحث آمد آنكه: در روز قيامت حجاب كثرت از بين ميرود و جزئيّات مُفرّقه ميريزد؛ حقائق با هم آميخته و يكي شده، حقائق بهشتي به سوي بهشت و حقائق جهنّمي به سوي جهنّم رهسپار ميشوند.
مؤمنان و شيعيان حقّاً به ائمّۀ طاهرين مُلحَق ميشوند و با معيّت و اتّحاد آنان به بهشت ميروند، و كافرين و معاندين نيز به پيشوايان خود مُلْحَق شده و با آنها يك پارچه و يك جهت به دوزخ ميافتند.
رپاورقي
[253] ـ همان مصدر، ص 40
[254] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 361 و 362
[255] ـ آيۀ 9 و 10، از سورۀ 91: الشّمس
[256] ـ قسمتي از آيۀ 53، از سورۀ 39: الزّمر
[257] ـ قسمتي از آيۀ 17، از سورۀ 13: الرّعد
[258] ـ ناصب و ناصبي كسي را گويند كه عَلَم مخالفت با آل محمّد را برافراشته است، و يا با آنان دشمني ميكند و سبّ و شتم و لعن مينمايد. جمع آن نواصب است و در پارسي بايد ناصبيان بگوئيم.
[259] ـ قسمتي از آيۀ 70، از سورۀ 25: الفرقان
[260] ـ قسمتي از آيۀ 10، از سورۀ 35: فاطر
[261] ـ ذيل آيۀ 40، از سورۀ 40: غافر
[262] ـ قسمتي از آيۀ 286، از سورۀ 2: البقرة
[263] ـ آيۀ 21، از سورۀ 52: الطّور
[264] ـ قسمتي از آيۀ 55، از سورۀ 2: البقرة
[265] ـ صدر آيۀ 61، از سورۀ 2: البقرة
[266] ـ صدر آيۀ 63، از سورۀ 2: البقرة
[267] ـ در «عيون أخبار الرّضا» طبع سنگي، در باب 28، ص 178 از أحمد بن زياد بن جعفر همداني از عليّ بن إبراهيم بن هاشم از پدرش از عبدالسّلام بن صالح هروي روايت ميكند كه قال:
قُلْتُ لاِبي الْحَسَنِ الرِّضا عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَابْنَ رَسولِ اللَهِ! ما تَقولُ في حَديثٍ رُويَ عَنِ الصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلامُ، أَنَّهُ قَالَ: إذا خَرَجَ الْقَآئِمُ قَتَلَ ذَراريَ قَتَلَةِ الْحُسَيْنِ بِفِعالِ، ءَابآئِها؟! فَقالَ عَلَيْهِ السَّلامُ: هُوَ كَذَلِكَ.
فَقُلْتُ: وَ قَوْلُ اللَهِ عَزَّ وَجَلَّ «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَي'» مَا مَعْناهُ؟! قالَ: صَدَقَ اللَهُ في جَمِيعِ أقْوالِهِ وَلَكِنَّ ذَراريَ قَتَلَةِ الْحُسَيْنِ يَرْضَوْنَ بِفِعالِ ءَابآئِهِمْ وَ يَفْتَخِرُونَ بِها؛ وَ مَنْ رَضيَ شَيْئًا كانَ كَمَنْ أتاهُ، وَ لَوْ أنَّ رَجُلاً قُتِلَ بِالْمَشْرِقِ فَرَضيَ بِقَتْلِهِ رَجُلٌ في الْمَغْرِبِ لَكانَ الرّاضي عِنْدَاللَهِ عَزَّ وَجَلَّ شَريكُ الْقَاتِلِ. وَ إنَّما يَقْتُلُهُمُ الْقَآئِمُ إذا خَرَجَ لِرِضاهُمْ بِفِعالِ ءَابآئِهِمْ.
عبدالسّلام هروي ميگويد: به حضرت رضا عليه السّلام عرض كردم: يابن رسول الله! نظر شما دربارۀ روايتي كه از حضرت صادق عليه السّلام آمده است كه چون حضرت قائم ظهور كنند ذرّيّۀ قاتلان حسين را به سبب كار پدرانشان ميكشند، چيست؟! حضرت فرمود: همينطور است.
من عرض كردم: پس معناي گفتار خداي تعالي: «هيچ نفس حمل كنندهاي بار نفس ديگري را حمل نميكند» چيست؟
حضرت رضا فرمودند: خداوند در جميع گفتارش راست ميگويد، وليكن ذرّيّه و فرزندان قاتلان حسين به كارهاي پدرانشان راضي هستند و بدان افتخار ميكنند؛ و كسي كه به كاري راضي باشد مانند آنست كه خود او بجاي آورده است؛ و اگر چنانچه مردي در مشرق عالم كشته شود و به كشتن او مردي در مغرب عالم راضي باشد، آن مرد راضي در نزد خداوند عزّوجلّ شريك قاتل است. و قائم چون خروج كند آنها را بواسطۀ رضايت آنان به كار پدرانشان ميكشد.
[268] ـ آيۀ 4 و 5، از سورۀ 88: الغاشية
[269] ـ آيۀ 23، از سورۀ 25: الفرقان
[270] ـ ثفاله مأخوذ از ثُفْل همان تفاله است كه در فارسي آنرا با تاء دونقطهدار استعمال ميكنند.
[271] ـ آيۀ 79، از سورۀ 12: يوسف
[272] ـ آيۀ 60، از سورۀ 3: ءال عمران
[273] ـ قسمتي از آيۀ 67 و آيۀ 68، از سورۀ 18: الكهف
[274] ـ قسمتي از آيۀ 82، از سورۀ 18: الكهف
[275] ـ قسمتي از آيۀ 117، از سورۀ 3: ءال عمران؛ قسمتي از آيۀ 33، از سورۀ 16: النَّحل ـ جملهاي بدين تركيب در قرآنكريم نيست و آنچه هست سه گونه است: 1 ـ وَ أَنَّ اللَهَ لَيْسَ بِظَلَّـٰمٍ لِلْعَبِيدِ. 2 ـ وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّـٰمٍ لِلْعَبِيدِ 3 ـ وَ مَا أَنَا بِظَلَّـٰمٍ لِلْعَبِيدِ. و بنابراين ممكنست كلام حضرت اقتباسي از قـرآن باشد نه استشهادي به آن.
[276] ـ آيۀ 12 و قسمت اوّل از آيۀ 13، از سورۀ 29: العنكبوت
[277] ـ آيۀ 25، از سورۀ 16: النّحل
[278] ـ قسمتي از آيۀ 70، از سورۀ 25: الفرقان
[279] ـ قسمتي از آيۀ 32، از سورۀ 53: النّجم
[280] ـ ذيل آيه 32، از سورۀ 53: النّجم
[281] ـ ذيل آيۀ 29، و قسمتي از آيۀ 30، از سورۀ 7: الاعراف
[282] ـ ذيل آيۀ 30، از سورۀ 7: الاعراف