و امّا دربارۀ شفاعت رَحِم در روز قيامت، در قرآن كريم داريم:
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ * إِنَّهُ و كَانَ لَا يُؤْمِنُ بِاللَهِ الْعَظِيمِ * وَ لَا يَحُضُّ عَلَي' طَعَامِ الْمِسْكِينِ * فَلَيْسَ لَهُ الْيَوْمَ هَـٰهُنَا حَمِيمٌ. [222]
اين آيات دربارۀ كساني است كه نامۀ عملشان از جانب شمال كه كنايه از جانب شقاوت است به آنها داده ميشود، و پس از چند آيهاي كه در شرح حال و تأسّف آنان ذكر ميكند، اين آيات را بيان ميكند و مفادش اينست كه به فرشتگان عذاب خطاب ميشود كه:
«بگيريد او را و در غُلّ بيفكنيد! و پس از آن در آتش دوزخ بسوزانيد! و سپس در سلسله و زنجيري كه درازاي آن هفتاد ذراع است درآوريد، به جهت آنكه او اينطور بود كه ايمان به خداوند
ص233
عظيم نميآورد و براي غذا دادن به مسكينان اصرار و اهتمامي نداشت، پس بنابراين براي او در امروز حميمي نيست.»
حميم عبارت است از رحمِ نزديك؛ چون پدر و مادر و برادر و أمثالهم. و عليهذا از آيه فهميده ميشود كه براي چنين شخص غير مؤمن و متعدّي به حقوق، حميم و رحمِ نزديكي نيست كه از او دستگيري كند و به شفاعت، او را از اين زنجير و سلسله و غُلّ خارج كند، وگرنه اگر مؤمن و غير متعدّي بود حتماً حميم او بفرياد او ميرسيد و از او شفاعت مينمود.
از جمله شفيعان أعمال صالحه است
و از جملۀ شفعاء عمل صالح است كه خود بخود دستگيري ميكند و موجب رفع خطايا و گناهان ميگردد.
إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَـٰلِحًا فَأُولَـٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَهُ سَيِّـَاتِهِمْ حَسَنَـٰتٍ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَحِيمًا. [223]
«مگر كسيكه توبه كند، و ايمان بياورد، و عمل صالح انجام دهد؛ پس خداوند زشتيها و بديهاي چنين كساني را به نيكيها و خوبيها تبديل ميكند، و خداوند غفور و مهربان است.»
و معلوم است كه تبديل سيّئه به حسنه، شفاعت است؛ و ما در همين بحث شفاعت آورديم كه حقيقت شفاعت همان تبديل سيّئه به حسنه است، به جهت نزديكي و قربي كه بين شافع و بين مشفوعٌ له است؛ و روايت گذشته از سعد خَفّاف در شفاعت قرآن يك معناي
ص234
كلّي را در شفاعت أعمال حسنه و صالحه ميرساند.
از اينجاست كه ميبينيم در اخبار و آثار، قضايا و داستانهاي عجيبي دربارۀ آمرزش گناهان بواسطۀ عمل خيري چون رحمت آوردن به زير دست، و عفو از خطاكار، و استمالت و دلجوئي از يتيم و دل شكسته و مريض، و يا إطعام غذا به شخص گرسنه، و آشاميدن آب به شخص تشنه و غيرها آمده است.
يعني آن عمل كه حقّاً انسان بدون هيچ غرض و اميد پاداش و اجري، صرفاً براي خدا و براي احياء نفس و يا دفع ظلم از ستمگري بجاي آورد، اين اعمال كه از روي صفاي باطن سر ميزند و هيچكس اطّلاع ندارد و بجا و به موقع در محلّ خود مينشيند؛ مانند رعد و برق خرمن گناهان را آتش ميزند و همانند نور الهي، حجابهاي نفسانيّه را كنار ميزند، و بالاخصّ براي سالكان راه خدا چنان مؤثّر و مفيد و سريع است كه حدّي بر آن متصوّر نيست. چه بسياري از محجوبان كه سالهاي دراز در هجران بسر بردهاند، بواسطۀ صِرف آب دادن به دست مادر در هواي سرد زمستان، و يا پذيرائي از او در مواقع مرض و شدّت، و تحمّل آزارها و گفتارهاي درشت و زنندۀ او، به مقامات و درجاتي رسيدهاند.
در كتب اخلاق براي عيادت مَرضي' بالاخصّ مريضهاي شكستهدل و فقير و بيكس در بيمارستانها، براي رفع قبض و پيدايش گشايشهاي معنوي، مطالبي هست؛ شيخ سعدي شيرازي در اين باره سروده است:
ص235
يكي در بيابان سگي تشنه يافت برون از رمق در حياتش نيافت
كُلَه دَلْو كرد آن پسنديده كيش چو حبل اندر آن بست دستار خويش
به خدمت ميان بست و بازو گشاد سگِ ناتوان را دمي آب داد
خبر داد پيغمبر از حال مَرد كه داور گناهان ازو عفو كرد
تو با خلق نيكي كن اي نيكبخت كه فردا نگيرد خدا بر تو سخت
چو تمكين و جاهَت بود بر دوام مكن زور بر ضعف درويش عام
نصيحت شنو مردم دور بين نپاشند در هيچ دل تخم كين[224] و [225]
ص236
دربارۀ اينكه صَدَقَةُ السِّرِّ يُطْفِيُ غَضَبَ الرَّبِّ «پنهان دادن صدقه غضب خدا را فرو مينشاند.» و دربارۀ صلۀ رحم و آثار آن چه آثار وضعيّه و چه آثار تشريعيّه مطالبي است شگفت انگيز، شرح آن ما را از بحث خود بيرون ميكند. والسّلام خير خِتام
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ وءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكَريم:
وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي' وَ هُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ.
(قسمتي از آيۀ بيست و هشتم، از سورۀ أنبياء: بيست و يكمين سوره از قرآن كريم)
«پيغمبران و فرشتگان شفاعت نميكنند مگر براي كسي كه دينش پسنديده باشد، و ايشان از خوف و خشيت خداوند ترسناك هستند.»
در اين بحث به حول و قوّۀ خدا ميخواهيم بدانيم كه محلّ وقوع شفاعت چه نفوسي هستند؛ آيا شفاعت براي همۀ جهنّميان است؟ و يا براي بعضي از مجرمان؟ و شرائط تحقّق شفاعت براي قبول و پذيرش شفاعت دربارۀ آنها چيست؟ يعني چه مرحلهاي از مراحل را بايد دارا باشند تا شفاعتِ شفيعان دربارۀ آنها لباس تحقّق
ص240
دربر كند؟
البتّه از آيات و روايات صراحةً استفاده نميشود كه فلان دسته يا فلان فرقه صد در صد مورد شفاعت واقع ميشوند تا موجب تجرّي براي كم فهمان گردد، و به استناد پذيرش شفاعت دربارۀ آنها دست به گناه بيالايند. و از طرفي هم وعدۀ شفاعت إجمالاً داده شده است تا گنهكاران نااميد و مأيوس از رحمت حقّ نباشند، و با گناه انجام داده شده يكسره خود را در آتش نپندارند، بلكه رحمت واسعۀ حقّ دستگير است و ارتباط با خدا و اولياي دين موجب عدم قطع پيوستگي با مبدأ است، و همين امر موجب شفاعت و استخلاص از عذاب ميشود. و اين حالت وقوف بين خوف و رجاء (ترس و اميد) يك اصل مسلّم حياتي ديني است كه موجب رشد و تكامل است؛ اين حال، حركت آفرين و مُشَوِّق براي درجات و مقامات است.
اگر بنيآدم بنا بود يكسره در خوف باشد و راه شوق و اميد به كمال و فوز به درجات براي او بسته بود، هلاك و نابود ميشد و شدّت فشار و قهر نفساني او را از پاي در ميآورد، و تمام سرمايههاي خدادادي او تباه و فاسد ميگشت و يك قدم توانائي نداشت تا به مرحلۀ فعليّت و كمال نسبي هم جلو آيد.
و اگر بنا بود پيوسته در اميد و رجاء به سر برد، غرور نفساني او را از رنج و حركت به سوي كمال باز ميداشت، و در گوشۀ خلوت ميآرميد و تجرّي در گناه و هتك حرمت الهي او را به منجلاب تباهي
ص241
ميكشيد، و تمام سرمايههاي خدادادي نيز فاسد و خراب ميگشت و نطفۀ قابليّت و استعداد كمال در اوّلين وهله خفه ميشد.
و ليكن اين حال بَين بين كه هم اميد و ترس؛ هم اميد شفاعت، و هم بيم از عذاب؛ هم اميد رحمت، هم خوف از سَطْوَت و قهر و غضب، با هم توأم باشد و مانند دو طفل نوزاد از يك رحم، پيوسته با هم جليس و هم صحبت باشند؛ انسان را از جاي خود حركت ميدهد و براي به فعليّت رسانيدن قوا و استعدادهاي خود به مراحل كمال پيش ميبرد.
بر همين اساس كلّي در مورد شفاعت نيز عمل شده است؛ يعني بيانات شرعيّه طوري است كه هيچ كس نميتواند بگويد قطعاً من مورد شفاعت واقع ميشوم، و نيز هيچ كس نميتواند بگويد من قطعاً مورد شفاعت واقع نميشوم.
بلي كلّيّاتي در آيات و روايات وارد است كه دلالت دارد كه شرط شفاعت، ايمان است؛ ايمان به خدا و به رسول خدا و به اوصياء و اولياي رسول خدا؛ و شفاعت دربارۀ مشركان و كافران و منافقان نيست. و ما اينك در اين باره، اوّل از آيات قرآن كريم و پس از آن از روايات واردۀ از معصومين به بحث ميپردازيم:
از آيهاي كه در مطلع گفتار ذكر شد به دست ميآيد كه شفاعت براي كسي است كه در نزد خدا پسنديده است. حال ببينيم مراد از پسنديدگي چيست؟ آيا پسنديدگي در ذات و سرشت است؟ يا پسنديدگي در عقيده و دين و آئين؟ و يا پسنديدگي در كردار و رفتار؟
كُلُّ نَفْسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلَّآ أَصْحَـٰبَ لْيَمِينِ * فِي جَنَّـٰتٍ يَتَسَآءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ * قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ* وَ لَمْ نَكُ نُطْعِمُ الْمِسْكِينَ* وَ كُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخَآئضِينَ * وَ كُنَّا نُكَذِّبُ بِيَوْمِ الدِّينِ * حَتَّي'ٓ أَتَیٰنَا الْيَقِينُ * فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَـٰعَةُ الشَّـٰفِعِينَ.[226]
م «هر نفسي در گرو و رهن اعمالي است كه بجاي آورده است، مگر اصحاب يمين كه در بهشتهائي گفتگو دارند با مجرمان، كه چه موجب شد شما در آتش دوزخ افكنده شويد؟!
ميگويند: ما از نمازگزاران نبودهايم، و مسكين را طعام نميداديم! و با فرو رفتگان و تعمّق كنندگان در غرور و اباطيل دنيا فرورفته بوديم! و ما روز پاداش را تكذيب نموده و به دروغ نسبت ميداديم. اين حال ما بود تا آنكه مرگ و يقين بما رسيد؛ و بنابراين شفاعت شفاعت كنندگان براي آنان هيچ سودي ندارد.»
از اين گفتار استفاده ميشود كه تمام نفوس در گرو و رهان اعمال خود هستند، و گناهان و خطايائي را كه در دنيا مرتكب شدهاند روز قيامت آنان را در بند اسارت و مسكنت مقيّد و در بند ميدارد.
و فقط اصحاب يمين از اين اسارت مستثني هستند، زيرا كه آنها از رهن و گرو خلاص شده و از بند و زنجير عواقب سوءِ كردارشان رهائي يافته و در بهشتها استقرار يافتهاند.
ص243
و در عين حال ميفرمايد كه: آنها از مجرماني كه در دوزخ گرفتارند، در پرده و حجاب نيستند؛ بلكه با آنها گفتگو دارند و از علّت ورودشان به دوزخ ميپرسند، و آنها در جواب به وجود چند صفت در خودشان اشاره ميكنند كه آنان را در دوزخ افكنده و مانع از ثمر بخشيدن شفاعت نسبت به آنان شده است.
و مفاد اين گفتگو چنين ميشود كه اصحاب يمين كه در دوزخ نيستند مُتّصف به اين صفات نيستند، اين صفاتي كه مانع از پذيرش شفاعت دربارۀ آنها ميشود. و چون متّصف به اين صفاتِ مانعۀ از قبول شفاعت نيستند، و خداوند نفوس آنان را از گرو گناهان و معاصي رها ساخته است، و به غير از مجرماني هستند كه از شفاعت محروم شدهاند و در نتيجه به دوزخ افتادهاند؛ پس معلوم ميشود كه اين رهائي از گرو و اخراج از بند اسارت گناهان به واسطۀ شفاعت بوده است، و بنابراين أصحاب يمين كساني هستند كه شفاعت دربارۀ آنها پذيرفته است.
و در اين آيات با دلالت التزاميّه صفات أصحاب يمين ـ با مقابلۀ مجرمين كه به واسطۀ صفاتشان از شفاعت محروم شدهاند ـ به دسست ميآيد؛ و آن چهار چيز است.
توضيح آنكه: اين آيات در سورۀ المُدَّثِّر است. و همانطور كه از مضمون آيات اين سوره به دست ميآيد، اين سوره در مكّه و در اوائل بعثت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم نازل شده است.
در آن روز، تشريع صلوة بدين كيفيّت كه ما امروز به جاي
ص244
ميآوريم نبود، و تشريع زكوة نيز بدين صورت و كيفيّتي كه ما امروز زكوة ميدهيم نبود؛ بلكه مراد از نمازي كه در اين آيه وارد است كه مجرمان ميگويند: ما از نمازگزاران نبودهايم، مطلق توجّه به سوي خداست، با خضوع و خشوع مقام عبوديّت نسبت به ساحت قدس او جلّ و عزّ؛ و مراد از إطعام مسكين نيز مطلق انفاق بر فقيران و مسكينان في سبيل الله بوده است.
و مراد از تعمّق و فرو رفتن در امور دنيوي، غور و بررسي مَلاهي دنيا و زَخارِف و زينتهاي آن است كه انسان را از توجّه و اقبال به آخرت و روز جزا و پاداش باز ميدارد؛ و يا ��راد، تعمّق در طعن به آيات خداست كه توجّه به اين آيات روز حساب را به ياد ميآورد و به بشارت و انذار و وعده و وعيد، مردم را حركت ميدهد.
و مراد از تَكْذيب يَومِ الدّين كه معلوم است همان عدم اقرار و اعتراف به معاد و بازگشت انسان به سراي أبديّت و جاوداني و موقف قيامت است.
و واضح است كه به واسطۀ تلبّس به اين صفات چهارگانه؛ يعني ترك نماز، و ترك انفاق در راه خدا، و خوض و غور در ملاهي و مَناهي و يا در طعن به آيات خدا، و در تكذيب روز جزا و حساب، به كلّي اركان دين منهدم ميشود. و امّا با تلبّس به صفات ضدّ آن يعني نماز براي خدا، و انفاق در راه خدا، و اقتداء به اولياي دين در اعراض از توجّه تامّ به امور اعتباريّه، و توجّه و اقبال به يوم لقاء الله و روز ديدار و زيارت خدا، اصول و اساس دين برپاست.
ص245
چون دين عبارت است از اقتداء به هاديان راه خدا كه انسان را از جاودان زيستي روي زمين برگردانده و به سوي عالم آخرت و لِقاء و زيارت حضرت حقّ معبود و معبود بحقّ سوق ميدهند. و اين دو جهت همان ترك غور در امر دنيا و تصديق روز قيامت است كه در آيه آمده است؛ و لازمۀ اين دو امر توجّه تامّ است به خداوند متعال در موقف عبوديّت خويش، و سعي در رفع حوائج مردم كه مخلوق خدا و مربوط با خدا هستند؛ و اين دو جهت، نماز و انفاق در راه خداست.
و بنابراين قوام و پايۀ دين در دو جهت علم و عمل، عقيده و كردار، به اين چهار جهت مربوط و منوط است و البتّه اين جهات نيز مستلزم بقيّۀ اركان دين چون توحيد و نبوّت خواهد بود.
پس شفاعت اختصاص به گنهكاران از اصحاب يمين دارد.
چه گنهكاراني؟ مرتكبين گناهان كبيره، نه صغيره. زيرا اگر كسي از گناهان كبيره اجتناب كند، گناهان صغيرهاش خود بخود آمرزيده ميشود؛ و ديگر براي غفران و آمرزش آن نيازي به شفاعت ندارد.
ص246
إِن تَجْتَنِبُوا كَبَآئرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّـَاتِكُمْ.[227]
«اگر شما از گناهان بزرگي كه از آن نهي شدهايد اجتناب ورزيد، ما گناهان كوچك شما را ميآمرزيم!»
و بنابراين كسي كه گناهانش آمرزيده نشده است و در روز قيامت نياز به شفاعت دارد، كسي است كه گناه كبيره انجام داده است؛ زيرا اگر گناه او صغيره بود، ترك گناه كبيره، خود بخود موجب غفران و آمرزش او بود .
ترك كبيره مُكَفِّر گناه صغيره است. و از اينجا خوب معلوم شد كه شفاعت براي مرتكبين كبيره از اصحاب يمين است و طبق احاديث وارده از شيعه و سنّي، رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودهاند:
إنَّمَا شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي فَأَمَّا الْمُحْسِنُونَ فَمَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ.
«شفاعت من فقط راجع به معصيت كاران كبيره از اُمّت من است. و امّا محسنين براي آنها راه مؤاخذهاي نيست.»
استاد ما علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي از تفسير «الدُّرّ المنثور» نقل كردهاند كه اين حديث را حاكم با تصحيح آن و بيهقي در «بعث» تخريج كردهاند از جابر بن عبدالله أنصاري كه چون رسول خدا صلّيالله عليه وآله وسلّم اين آيه را قرائت كردند:
وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي'.
ص247
فرمودند: إنَّ شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي.[228]
و البتّه معلوم است كه مراد از مُحسنان كه به معناي نيكوكاران است، همان ترك كنندگان معصيت كبيره هستند، نه معصيت صغيره؛ و اين استفاده از تقابل و تقارن محسنين با اهل كبائر در گفتار حضرت حاصل ميشود.
و از جهت ديگر بحث، آنكه: همانطور كه در بحث نامۀ عمل بيان شد مراد از اصحاب اليمين كه همان اصحاب مَيْمَنه هستند در قبال اصحاب شِمال و اصحاب مَشْئَمه، آن است كه نامۀ عمل انسان از جانب راست كه كنايه از جانب سعادت و امام حقّ است به ايشان برسد نه آنكه به دست راست ايشان برسد؛ چون ميفرمايد: أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ و بِيَمِينِهِ و نميفرمايد: اُوتيَ كِتابَهُ في يَمِينهِ يا إلَي يَمِينِهِ. و باءْ باءِ سببيّت است؛ يعني نامۀ عمل به سبب يمين كه مراد امام حقّ است به ايشان ميرسد، چون در قرآن كريم وارد است كه:
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَـٰمِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ و بِيَمِينِهِ فَأُولَـٰٓئكَ يَقْرَؤُونَ كِتَـٰبَهُمْ وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً.[229]
«روزي ميرسد كه ما تمام مردمان را به وسيلۀ امامشان ميخوانيم پس كسي كه نامۀ عمل او به وسيلۀ جانب راست كه جانب سعادت است به او داده شود، پس ايشان نامۀ عمل خود را ميخوانند؛ و بقدر پوست نازك روي هستۀ خرما به آنها ستم
ص248
نميشود.»
و از اين آيه به خوبي ميتوان به دست آورد كه مراد از يمين، امام حقّ است؛ چون تفريعِ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ و بِيَمِينِهِ، بر جمله نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَـٰمِهِمْ ميباشد. و عليهذا اصحاب يمين پيروان امام حقّند و اين همان مسألۀ ولايت است كه در أخبار كثيره وارد شده است. و مرجع نام گذاري به اصحاب يمين به مرضي بودن و پسنديدگي در آئين است كه مرجعش همان واجديّت چهار صفتي است كه ذكر شد.
و عليهذا شفاعت اختصاص به مرتكبين كبائر از اهل ولايت و پيروان امام حقّ دارد.
ما ميتوانيم دربارۀ صفات و خصوصيّات شفاعت شدگان در روز قيامت به دو مورد ديگر از آيات قرآن كريم استدلال كنيم:
اوّل خصوص آيۀ: وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي'.[230]
«پيامبران و ملائكه شفاعت نميكنند، مگر براي كسي كه پسنديده باشد.»
و همان طور كه ملاحظه ميشود، در اينجا پسنديدگي (ارتضاء) بطور مطلق آمده و مقيّد به كردار و رفتار نشده است؛ يعني خودش و عقيده و دينش مورد پسند باشد و مرضيّ حضرت حقّ باشد، گرچه كردارش اين چنين نباشد.
به خلاف آيۀ وارده دربارۀ شفاعت كنندگان:
ص249
يَؤْمَئذٍ لَا تَنفَعُ الشَّفَـٰعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَ رَضِيَ لَهُ و قَوْلاً.[231]
«در روز قيامت شفاعت كردن كسي ثمري ندارد، مگر شفاعت كسي كه خداوند رحمن به او اذن در شفاعت داده باشد و گفتارش را هم پسنديده باشد.»
در اينجا ميبينيم علاوه بر اذن خدا، رضايت از او و پسنديدگي از او را مقيّد به گفتار كرده است.
امّا در آيۀ مورد بحث كه دربارۀ شفاعت شدگان است چنين قيدي و شرطي نيست؛ پس ميفهميم كه دربارۀ شفاعت شدگان صحّتِ گفتار و استواري رفتار لازم نيست، زيرا اگر آنها در گفتار و رفتار استوار و راست بودند و فعلشان چون دين و عقيدهشان، مرضيّ و پسنديده بود، ديگر موردي براي شفاعت نبود؛ چنين مردمي بدون شفاعت به بهشت ميروند.
و شاهد بر اين آنست كه ميفرمايد:
وَ لَا يَرْضَي' لِعِبَادِهِ الْكُفْرَ وَ إِن تَشْكُرُوا يَرْضَهُ لَكُمْ.[232]
«خداوند كفر را از بندگانش نميپسندد و رضايت بدان نميدهد. و اگر شما شكر او را به جاي آوريد، ميپسندد و براي شما رضا ميدهد.»
در اينجا نيز ميبينيم كه شكرانه كه به قرينۀ كفر همان ايمان
ص250
است مورد رضايت قرار گرفته است، نه عمل و كردار و رفتار.
ولي چون از طرفي داريم كه: فَإِنَّ اللَهَ لَا يَرْضَي' عَنِ الْقَوْمِ الْفَـٰسِقِينَ [233].
«پس بدرستيكه خداوند از گروه فاسق راضي نيست و فسق مورد پسند او نيست.»
اگر اين فسق، فسقِ عقيدتي و ديني، يعني عدول از عقيدۀ پاك و دين حقّ باشد، منافاتي با اين بحث ما ندارد، چون كساني كه فسق در عقيده و آئين دارند مورد شفاعت واقع نميشوند.
و اگر مراد از اين فسق، فسقِ عملي يعني ارتكاب گناه و معاصي كبيره باشد، به واسطۀ شفاعت تبديل به حسنه ميگردد و ديگر فسقي نيست. چون از ثمراتِ شفاعت تبديل سيّئات به حسنات است، و در اين صورت رضايت حضرت حقّ حاصل است.
و بنابراين، نتيجه اين ميشود كه شفاعت دربارۀ كساني است كه عقيده و آئينشان پسنديده باشد، و كردارشان پسنديده نباشد. و اين همان است كه گفتيم مراد مرتكبين كبائر از اصحاب يمينند.
دوّم: مجموعۀ آياتي كه از ضمّ آنها به يكديگر اين حقيقت بدست ميآيد. توضيح آنكه در قرآن كريم داريم:
يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمَـٰنِ وَفْدًا * وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي' جَهَنَّمَ وِرْدًا * لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـٰنِ
ص251
عَهْدًا.[234]
«روز قيامت روزي است كه ما مردمان متّقي و پرهيزكار را مجتمعاً به سوي خداوند رحمن محشور ميگردانيم، و مردمان مجرم را به سوي ورود در جهنّم روانه ميسازيم. و آنها تملّكِ شفاعت را ندارند، مگر آن كسي كه در نزد خداوند رحمن عهدي را پذيرفته باشد.»
و چون مراد از شفاعت در اينجا مصدر مَبْنيّ لِلْمَفعول است، يعني شفاعت شدن، نه شفاعت كردن؛ فلهذا بدست ميآيد كه از مجرمان آن كسي كه عهد خدا را پذيرفته باشد مستحقّ شفاعت است. زيرا كه هر مجرمي كافر نيست و دخول در آتش براي او حتمي نيست؛ به دليل آنكه در قرآن مجيد وارد است:
إِنَّهُ و مَن يَأْتِ رَبَّهُ و مُجْرِمًا فَإِنَّ لَهُ و جَهَنَّمَ لَا يَمُوتُ فِيهَا وَ لَايَحْيَي' * وَ مَن يَأْتِهِ مُؤْمِنًا قَدْ عَمِلَ الصَّـٰلِحَـٰتِ فَأُولَـٰٓئكَ لَهُمُ الدَّرَجَـٰتُ الْعُلَي'.[235]
«حقّاً آن كسي كه به سوي پروردگارش رود و مجرم باشد، براي اوست جهنّم كه در آن نه ميميرد و نه زنده ميماند. و هر كس كه با ايمان باشد و اعمال صالحه به جاي آورده باشد و به سوي پروردگارش رود، براي ايشان درجات و مقامات بلند پايهايست.»
ص252
و ما ميدانيم كه هر كس ايمان و عمل صالح نداشته باشد، مجرم است، چه اينكه أصلاً ايمان نياورده باشد، و چه اينكه ايمان آورده باشد و عمل صالح انجام نداده باشد. و بنابراين بعضي از مجرمين هستند كه بر دين حقّ ميباشند ولي عمل صالح ندارند؛ اينانند آن كساني كه عهد خدا را پذيرفتهاند و در آيۀ لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـٰنِ عَهْدًا استثناء شدهاند.
و عهد خدا در آيۀ زير بيان شده است:
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يَـٰبَنِيٓ ءَادَمَ أَن لَا تَعْبُدُوا الشَّيْطَـٰنَ إِنَّهُ و لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ * وَ أَنِ اعْبُدُونِي هَـٰذَا صِرَ'طٌ مُسْتَقِيمٌ.[236]
«(خداوند به بني آدم خطاب ميفرمايد:) اي فرزندان آدم! آيا من با شما عهد نكردم كه شيطان را عبادت مكنيد، چون او دشمن آشكار شماست! و مرا عبادت كنيد، اينست صراط مستقيم!»
جملۀ أَنِ اعْبُدُونِي عهد است، به معناي امر و فرمان؛ يعني فرمان و امر مرا بپذيريد!
و جملۀ هَـٰذَا صِرَ'طٌ مُسْتَقِيمٌ عهد است به معناي التزام؛ يعني ملتزم صراط مستقيم كه داراي هدايت و سعادت و نجات است بوده باشيد.
و بنابراين مجرماني كه عهد خدا را پذيرفته باشند وليكن عمل
ص253
صالح ننموده باشند به واسطۀ گناهانشان به دوزخ ميروند، و چون ايمان دارند و عهد خدا را قبول كردهاند به واسطۀ شفاعت از آن خارج ميشوند.
و اشاره به همين عهد خداست آيۀ:
وَ قَالُوا لَن تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّآ أَيَّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ عِندَ اللَهِ عَهْدًا.[237]
«يهود ميگويند: آتش بدن ما را مَسّ نميكند، مگر چند روز معدودي. اي پيامبر به آنها بگو آيا شما عهدي را در نزد خدا نمودهايد!؟»
يعني آن كساني كه اتّخاذ عهد كردهاند، از آتش بيرون ميآيند و مدّتي بيش در دوزخ نميمانند.
و اين همان مفادي است كه بيان شد كه مورد شفاعت در روز قيامت كساني هستند كه متديّن به دين حقّ بوده باشند و مرتكب معاصي كبيره شدهاند، و ايشانند كه خداوند از دينشان راضي است.
شيخ طبْرِسي در ذيل آيۀ لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـٰنِ عَهْدًا فرموده است كه:
مجرمان قدرت بر شفاعت ندارند: و بنابراين نه ميتوانند شفاعت كنند و نه در وقتي كه اهل ايمان شفاعت ميكنند براي بعضي ديگر از مؤمنين، كسي براي آنها شفاعت ميكند.
چون ملكيّت و دارا بودن شفاعت بر دو قسم است: اوّل آنكه
ص254
براي غير شفاعت كند. و دوّم آنكه از غير استدعاي شفاعت براي خود كند. خداوند در اينجا بيان كرده است كه: اين دستۀ كفّار، نه شفاعت غير دربارۀ آنان پذيرفته است، و نه شفاعت آنان دربارۀ غير.
و معناي إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـٰنِ عَهْدًا اينست كه: مالك شفاعت براي غير، و يا ـ بنا بر قولي ـ از غير براي خود نيستند مگر كساني كه عهد داشته باشند.
و مراد از عهد ايمان است، و اقرار به وحدانيّت ذات أقدس حقّ، و تصديق به پيامبرانش.
و بعضي گفتهاند: مراد از عهد، شهادت بر وحدانيّت خدا، و تبرّي به سوي خدا از هر حَوْل و قوّهاي جز خدا، و عدم اميدواري مگر به خدا ميباشد؛ و اين قول از ابن عبّاس نقل شده است.
و بعضي گفتهاند كه: مراد اينست كه شفاعت نميكند مگر آن كساني كه خداوند رحمن به آنها به طور مطلق اذن در شفاعت را داده است، چون پيامبران و شهيدان و عالمان و مؤمنان همان طوري كه در أخبار وارد شده است.
و عليّ بن إبراهيم در تفسير خود گفته است: پدرم، از ابنمحبوب، از سليمان بن جعفر، از حضرت صادق عليه السّلام از پدرانشان عليهم السّلام روايت كرده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتهاند: مَنْ لَمْ يُحْسِنْ وَصِيَّتَهُ عِنْدَ المَوْتِ كَانَ
ص255
نَقْصًا فِي مُرُوَّتِهِ. «هر كس در هنگام مرگ وصيّت نيكوئي نكند، نقصاني در مروّت اوست.»
قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَهِ! وَ كَيْفَ يُوصِي الْمَيِّتُ؟!
قَالَ: إذَا حَضَرَتْهُ وَفَاتُهُ وَاجْتَمَعَ النَّاسُ إلَيْهِ قَالَ:
«گفته شد: اي رسول خدا! ميّت چگونه وصيّت كند؟ فرمود: چون وفاتش برسد، و مردم در نزد او گرد آيند بگويد:»
اللَهُمَّ فَاطِرَ السَّمَـٰوَاتِ وَالارْضِ عَالِمَ الْغَيْبِ وَالشَّهَادَةِ الرَّحْمَنَ الرَّحِيمَ.
إنِّي أَعْهَدُ إلَيْكَ فِي دَارِ الدُّنْيَا أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا أَنْتَ، وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ، وَ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ، وَ أَنَّ الْجَنَّةَ حَقُّ، وَ أَنَّ النَّارَ حَقُّ، وَ أَنَّ الْبَعْثَ حَقُّ، وَ الْحِسَابَ حَقُّ، وَ الْقَدْرَ وَالْمِيزَانَ حَقُّ، وَ أَنَّ الدِّينَ كَمَا وَصَفْتَ، وَ أَنَّ الإسْلَامَ كَمَا شَرَعْتَ، وَ أَنَّ الْقَوْلَ كَمَا حَدَّثْتَ، وَ أَنَّ الْقُرْءَانَ كَمَا أَنْزَلْتَ، وَ أَنَّكَ أَنْتَ اللَهُ الْحَقُّ الْمُبِينُ.
جَزَي اللَهُ مُحَمَّدًا عَنَّا خَيْرَ الْجَزَآءِ، وَ حَيَّا اللَهُ مُحَمَّدًا وَ ءَالَهُ بِالسَّلَامِ.
اللَهُمَّ يَا عُدَّتِي عِنْدَ كُرْبَتِي! وَ يَا صَاحِبِي عِنْدَ شِدَّتِي! وَ يَاوَلِيَّ نِعْمَتِي! إلَهِي وَ إلَهَ ءَابَآئِي! لَا تَكِلْنِي إلَي نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ! فَإنَّكَ إن تَكِلْنِي إلَي نَفْسِي أَقْرَبْ مِنَ الشَّرِّ وَ أَبْعَدْ مِنَ الْخَيْرِ. وَ ءَانِسْ فِي الْقَبْرِ وَحْشَتِي وَاجْعَلْ لِي عَهْدًا يَوْمَ أَلْقَاكَ مَنْشُورًا.
ص256
«بار پروردگارا! اي آفرينندۀ آسمانها و زمين! دانا به غيب و آشكارا! بخشنده و مهربان.
من ملتزم و متعهّد ميگردم و وصيّت ميكنم به تو، در اين جهان دنيا كه من اين چنين هستم كه شهادت ميدهم كه هيچ معبودي و مقصودي جز تو نيست! تو فرد و تنها هستي و هيچ شريك نداري، و اينكه محمّد بندۀ تُست و فرستادۀ تست، و اينكه بهشت حقّ است، و آتش حقّ است، و برانگيخته شدن از قبرها حقّ است، و حساب حقّ است، و اندازه و ترازوي عمل حقّ است، و دين همان است كه تو توصيف كردهاي! و اسلام همان است كه تو تشريع فرمودهاي، و گفتار همان است كه تو بيان نمودهاي، و قرآن همان است كه تو نازل كردهاي، و به درستيكه حقّاً تو هستي خداوند كه حقّي و آشكارا هستي!
خداوند محمّد را از نزد ما و از جانب ما جزاي خير دهد، و محمّد و آل او را به سلام تحيّت بخشد.
بار پروردگارا! تو هستي كه در گرفتاريها و غصّهها و شدائد، پايۀ اتّكاء و دلگرمي و اميد و استمداد مني؛ و در مصائب و واردات و شدّتها همنشين و هم صحبت مني؛ و تو هستي كه صاحب اختيار و وليّ نعمت مني!
بار پروردگار من و خداي پدران من! بقدر يك چشم بر هم نهادن مرا به خودم و به نفس خودم وا مگذار. چون اگر مرا به نفس خودم واگذار كني، در آن صورت نزديكترين نقطه به شرور و بديها خواهم
ص257
بود، و دورترين نقطه از خيرات و خوبيها. و در ميان وحشت قبرمن انيس من باش، و در روزي كه تو را زيارت كنم و به لقاء تو مشرّف آيم، عهد نامهاي كه براي من قرار ميدهي، باز شده و گسترده قرار بده!»
ثُمَّ يُوصِي بِحَاجَتِهِ. وَ تَصدِيقُ هَذِهِ الوَصِيَّةِ فِي سُورَةِ مَرْيَمَ فِي قَوْلِهِ: لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـٰنِ عَهْدًا.
فَهَذَا عَهْدُ المَيِّتِ. و الْوَصِيَّةُ حَقُّ عَلَي كُلِّ مُسْلِمٍ وَ حَقٌّ عَلَيْهِ أَنْ يَحْفَظَ هَذِهِ الْوَصِيَّةَ وَ يُعَلِّمَهَا. وَ قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلِيٌّ عَلَيْهِالسَّلَامُ: عَلَّمَنِيهَا رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ؛ وَ قَالَ: عَلَّمَنِيهَا جَبْرَآئِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ.
«و پس از اين إشهاد و وصيّت، به خواستههائي كه دارد وصيّت كند. و تصديق اين گونه وصيّت در قرآن كريم است، در سورهاي كه در آن، مريم ذكر شده است، در قول خداوند عزّوجلّ كه ميفرمايد: حقّ و مالكيّت شفاعت را ندارد، مگر آن كسي كه در نزد خداوند رحمن متعهّد به عهد شده باشد.
و اين عهد و وصيّت ميّت است. و وصيّت بر هر مسلماني حقّ است. و نيز بر هر مسلماني لازم و واجب است كه اين وصيّت را محفوظ نگاهدارد و آن را تعليم دهد. و أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: اين وصيّت را به من رسول خدا تعليم كرد. و رسول الله صلّيالله عليه وآله وسلّم گفتند: اين وصيّت را به من جبرائيل عليه السّلام تعليم
ص258
كرد.» [238]
ص259
در «أمالي» و «عيون أخبار الرّضا» در هر دو، مرحوم صدوق با سند واحد، از پدرش از سعد بن عبدالله از إبراهيم بن هاشم از عليّ ابن معبد از حسين بن خالد از حضرت امام علي بن موسي الرّضا عليه السّلام از پدر خود از پدرانش، از أميرالمؤمنين عليهم السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِحَوْضِي فَلَا أَوْرَدَهُ اللَهُ حَوْضِي، وَ مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِشَفَاعَتِي فَلَا أَنَا لَهُ اللَهُ شَفَاعَتِي. ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّمَا شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي فَأَمَّا الْمُحْسِنُونَ فَمَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ.
قَالَ الحُسَيْنُ بْنُ خَالِدٍ: فَقُلْتُ لِلرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَابْنَ رَسُولِ اللَهِ؛ فَمَا مَعْنَي قَوْلِ اللَهِ عَزَّ وَجَلَّ: وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي'؟! قَالَ: لَا يَشْفَعُونَ إلَّا لِمَنِ ارْتَضَي اللَهُ دِينَهُ [239].
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: كسي كه به حوض من ايمان نياورد وارد در حوض من نميگردد، و كسي كه به شفاعت من ايمان نياورد خداوند او را نائل به شفاعت من نميكند. و سپس فرمود: اين است و جز اين نيست كه شفاعت من اختصاص به
ص260
أهل معصيت كبيره از امّت من دارد، و امّا محسنان و نيكوكاران براي آنها راه مؤاخذهاي نيست.
حسين بن خالد گويد: من به حضرت رضا عليه السّلام گفتم: اي پسر رسول خدا! پس مفاد اين گفتار خدا چيست كه ميگويد: شفاعت نميكنند مگر براي كسي كه پسنديده باشد، فرمود: مراد پسنديدگي در دين است.»
و عليّ بن إبراهيم از جعفر بن أحمد از عبدالله بن موسي از حسن بن علي از أبي حمزه از پدرش از أبوبصير، از حضرت صادق عليه السّلام در تفسير آيۀ:
لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَـٰنِ عَهْدًا.
روايت كرده است كه:
قَالَ: لَا يَشْفَعُ وَ لَا يُشْفَعُ وَ لَا يُشَفَّعُ إلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدًا، إلَّا مَنْ أُذِنَ لَهُ بِوَلَايَةِ عَلِيٍّ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ وَ الائِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَهُوَ الْعَهْدُ عِنْدَ اللَهِ.[240]
«حضرت فرمودند: شفاعت نميكند و شفاعت نميشود و شفاعت او قبول نميشود، مگر كسي كه در نزد خداوند رحمن متعهّد به عهد شده باشد؛ يعني آن كسي كه به او در ولايت عليّ أميرالمؤمنين و امامان بعد از او اذن داده شده باشد؛ اينست عهد در نزد خداوند.»
و در «أمالي» صدوق، از محمّد بن موسي بن متوكّل، از محمّد
ص261
ابن يحيي عطّار، از محمّد بن حسين بن أبو الخطّاب، از نضر بن شعيب، از خالد قلانسي، از حضرت صادق عليه السّلام، از پدرش، از پدرانش عليهم السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: إذَا قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ تَشَفَّعْتُ فِي أَصْحَابِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي فَيُشَفِّعُنِيَ اللَهُ فِيهِمْ، وَاللَهُ لَا تَشَفَّعْتُ فِيمَنْ ءَاذَي ذُرِّيَّتِي.[241]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتهاند: زمانيكه من در موقف مقام محمود بايستم، دربارۀ گناهان كبيرۀ اصحاب خودم شفاعت ميكنم، و خداوند شفاعت مرا راجع به آنها ميپذيرد. و سوگند به خدا كه من دربارۀ كساني كه ذرّيّۀ مرا اذيّت كردهاند شفاعت نخواهم كرد.»
و شيخ طوسي در «أمالي» خود از فحّام از منصوري از عموي پدرش از حضرت امام أبوالحسن عليُّ بن محمّدٍ العسكريّ، از پدرانش عليهم السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ: قَالَ أَمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ يَقُولُ: إذَا حُشِرَ النَّاسُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ نَادَانِي مُنَادٍ: يَا رَسُولَ اللَهِ! إنَّ اللَهَ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ أَمْكَنَكَ مِنْ مُجَازَاةِ مُحِبِّيكَ وَ مُحِبِّي أَهْلِ بَيْتِكَ الْمُوَالِينَ لَهُمْ فِيكَ و الْمُعَادِينَ لَهُمْ فِيكَ، فَكَافِهِمْ بِمَا شِئْتَ! فَأَقُولُ: يَا رَبِّ الْجَنَّةَ! فَأُبَوِّئُهُمْ مِنْهَا حَيْثُ شِئْتُ فَذَلِكَ
ص262
الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ الَّذِي وُعِدْتُ بِهِ.[242]
«أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتهاند كه: شنيدم از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم كه ميگفتند: چون مردم در روز قيامت محشور شوند، يك منادي مرا ندا كند كه: اي رسول خدا! خداوند جلَّ اسمُه تو را بر پاداش محبّان تو و محبّان اهل بيتت كه از جهت تو ولايت آنها را داشتهاند و از جهت تو معاندت و دشمني با دشمنان تو و آنها را داشتهاند، متمكّن گردانيده است، حال به هر كيفيّت كه بخواهي آنان را پاداش ده!
پس من ميگويم: اي پروردگار من! جزاي آنان بهشت است! آنان را جاي ميدهم هر كجا از آن را كه بخواهم؛ و اينست مقام محمودي كه به آن وعده داده شدم.»
و نيز شيخ طوسي در «أمالي» روايت كرده است از حفّار، از إسماعيل بن علي دِعْبِلي، از محمّد بن إبراهيم بن كثير كه گفت: ما براي عيادت أبو نواس: حسن بن هاني در همان مرضي كه در آن فوت كرد رفتيم.
عيسي بن موسي هاشمي به او گفت: اي أبا علي! تو در آخرين روز از روزهاي دنيا و اوّلين روز از روزهاي آخرت هستي! و در كردارهاي خود فيما بَيْنَك و بَيْن الله، لغزشهائي و خطاياي زشتي داشتهاي! پس حالا به سوي خداوند عزّو جلّ توبه كن!
ص263
أبو نواس گفت: مرا بنشانيد! چون او را نشاندند و قرار گرفت، گفت: آيا تو مرا از خدا ميترساني؟! آري، حمّاد بن سَلَمَة از ثابت بناني از أنس بن مالك براي من چنين گفت كه: رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودهاند:
لِكُلِّ نَبِيٍّ شَفَاعَةٌ وَ أَنَا خَبَأْتُ شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي يَوْمَ الْقِيَمَةِ؛ أَفَتَرَي لَا أَكُونُ مِنْهُمْ؟![243]
«از براي هر پيغمبري شفاعتي است و من حقّ شفاعت خود را براي معصيتكاران به كبائر از امّت خودم در روز قيامت ذخيره و پنهان داشتهام؛ آيا تو چنان ميپنداري كه من از آنها نيستم؟!»
و در «بشارة المصطفي» با سلسلۀ سند متّصل خود روايت كرده است از حضرت عليّ بن موسي الرّضا از پدرانش عليهم السّلام از أميرالمؤمنين صلوات الله عليه، از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم كه فرموده است:
أرْبَعَةٌ أَنَا لَهُمْ شَفِيعٌ يَوْمَ الْقِيَمَةِ: الْمُكْرِمُ لِذُرِّيَّتِي، وَالْقَاضِي لَهُمْ حَوَآئِجَهُمْ، وَالسَّاعِي فِي أُمُورِهِمْ عِنْدَ مااضْطَرُّوا إلَيْهِ، وَالْمُحِبُّ لَهُمْ بِقَلْبِهِ وَ لِسَانِهِ[244].
ص264
«چهار نفرند كه در روز قيامت من شفيع آنان هستم: اكرام كنندۀ ذرّيّۀ من، برآورندۀ حاجتهاي آنها، كوشا در امور آنها در مواقع گرفتاري و ضرورت، و دوستدارندۀ آنها با زبان و دل.»
و صدوق در «اعتقادات» گفته است: اعْتِقادُنا في الشَّفاعَةِ أنَّها لِمَنِ ارْتَضَي دينَهُ مِنْ أهْلِ الْكَبآئِرِ وَالصَّغآئِرِ، فَأَمّا التّآئِبونَ مِنَ الذُّنوبِ فَغَيْرُ مُحْتاجينَ إليَ الشَّفاعَةِ. وَ قَالَ النَّبِيُّ صَلَّي اللَه عَلَيْهِ وَءَالِهِ: مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِشَفَاعَتِي فَلَا أَنَالَهُ اللَهُ شَفَاعَتِي.[245]
«اعتقاد ما طائفۀ شيعه در شفاعت آنست كه آن براي افرادي است كه داراي دين پسنديده باشند، از افرادي از آنها كه معصيتهاي كبيره و صغيره انجام ميدهند، و امّا توبه كنندگان از گناه نيازمند به شفاعت نيستند. و رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودهاند: كسي كه به شفاعت من ايمان نداشته باشد، خداوند او را نائل به شفاعت من نميكند.»
و صدوق در كتاب «فَضآئل الشّيعة» از حضرت صادق عليهالسّلام با إسناد خود آورده است كه:
إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ نَشْفَعُ فِي الْمُذْنِبِ مِنْ شِيعَتِنَا فَأَمَّا الْمُحْسِنُونَ فَقَدْ نَجَّاهُمُ اللَهُ [246]
«چون روز قيامت شود، ما دربارۀ گناهكاران از شيعيان خود شفاعت ميكنيم؛ و امّا نيكوكاران، آنها را خداوند نجات بخشيده
ص265
است.»
و در «تفسير فرات بن إبراهيم كوفي» مُعَنْعَناً از حضرت صادق عليه السّلام از حضرت باقر عليه السّلام آورده است كه:
نَزَلَتْ هَذِهِ الايَةُ فِينَا وَ فِي شِيعَتِنَا: فَمَا لَنَا مِن شَـٰفِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ. وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَهَ يُفَضِّلُنَا وَ يُفَضِّلُ شِيعَتَنَا حَتَّي أَنَّا لَنَشْفَعُ وَ يَشْفَعُونَ، فَإذَا رَأي ذَلِكَ مَنْ لَيْسَ مِنْهُمْ قَالُوا: فَمَا لَنَا مِن شَـٰفِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ [247]
«اين آيه: «پس بنابراين براي ما هيچ شفيعي نيست و هيچ دوست مهرباني نيست» دربارۀ ما و شيعيان ما آورده شده است. و علّتش آنست كه خداوند ما را فضيلت و برتري داده است و شيعيان ما را نيز فضيلت و برتري داده است، تا به حدّي كه ما شفاعت ميكنيم و ايشان نيز شفاعت ميكنند. و چون كساني كه از شيعيان نباشند اين را ببينند ميگويند: پس براي ما شفيعي نيست، و دوست مهرباني نيست.»
محمّد بن يعقوب كليني از عدّهاي از أصحاب، از سهل از ابن سنان از سعدان از سماعة آورده است كه:
قَالَ: كُنْتُ قَاعِدًا مَعَ أَبِي الْحَسَنِ الاوَّلِ عَلَيْهِ السَّلَامُ وَالنَّاسُ فِي الطَّوَافِ فِي جَوْفِ اللَيْلِ.
فَقَالَ: يَا سَمَاعَةُ! إلَيْنَا إيَابُ هَذَا الْخَلْقِ، وَ عَلَيْنَا حِسَابُهُمْ؛ فَمَا كَانَ لَهُمْ مِنْ ذَنْبٍ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ اللَهِ عَزَّ وَجَلَّ حَتَمْنَا عَلَي اللَهِ فِي
ص266
تَرْكِهِ لَنَا، فَأَجَابَنَا إلَي ذَلِكَ. وَ مَا كَانَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ النَّاسِ اسْتَوْهَبْنَاهُ مِنْهُمْ، وَ أَجَابُوا إلَي ذَلِكَ وَ عَوَّضَهُمُ اللَهُ عَزَّ وَجَلَّ.[248]
«سَماعة بن مهران گويد: من با حضرت امام موسي كاظم عليهالسّلام در مسجد الحرام نشسته بوديم و مردم در دل شب به طواف خانه مشغول بودند.
حضرت فرمود: اي سماعة! بازگشت اين خلق به سوي ماست، و حساب آنها بر عهدۀ ماست؛ پس آن گناهان و خطاهائي كه بين آنها و خداوند عزّوجلّ صورت گرفته است، ما از خدا جدّاً خواستهايم كه به ما واگذارد، و خداوند درخواست ما را پذيرفته است. و آن گناهان و خطاهائي كه بين آنها و مردم صورت گرفته است، ما از مردم در روز قيامت ميخواهيم كه به ما ببخشند، و مردم نيز دعوت ما را اجابت ميكنند و در عوض خداوند عزّوجلّ به آنان پاداش ميدهد.»
و در «علل الشّرآئع» با إسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه:
إذَا كَانَ يَوْمُ القِيَمَةِ بَعَثَ اللَهُ الْعَالِمَ وَالْعَابِدَ، فَإذَا وَقَفَا بَيْنَ يَدَيِ اللَهِ عَزَّ وَجَلَّ قِيلَ لِلْعَابِدِ: انْطَلِقْ إلَي الْجَنَّةِ. وَ قِيلَ لِلْعَالِمِ: قِفْ، تَشْفَعْ لِلنَّاسِ بِحُسْنِ تَأْدِيبِكَ لَهُمْ.[249]
«چون روز قيامت بر پا شود خداوند عالم و عابد را مبعوث
ص267
ميكند، و چون اين دو در پيشگاه خداوند عزّ وجلّ قرار گرفتند، به عابد گفته ميشود: به بهشت رهسپار شو. و به عالم گفته ميشود: توقّف كن تا در ازاء حسن تأديبي كه از مردم نمودي آنانرا شفاعت كني!»
در «كنز جامع الفوآئد» با إسناد متّصل از محمّد بن جعفر بن محمّد، از پدرش، از جدّش عليهم السّلام، در تفسير اين آيۀ شريفه: إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا حِسَابَهُمْ روايت ميكند كه حضرت باقر عليه السّلام فرمودند:
إذَا كَانَ يَوْمُ الْقِيَمَةِ وَكَّلَنَا اللَهُ بِحِسَابِ شِيعَتِنَا؛ فَمَا كَانَ لِلَّهِ سَأَلْنَاهُ أَنْ يَهَبَهُ لَنَا فَهُوَ لَهُمْ، وَ مَا كَانَ لِمُخَالِفِيهِمْ فَهُوَ لَهُمْ، وَ مَا كَانَ لَنَا فَهُوَ لَهُمْ. ثُمَّ قَالَ: هُمْ مَعَنَا حَيْثُ كُنَّا.[250]
«چون روز قيامت شود خداوند حساب شيعيان ما را به ما موكول مينمايد؛ پس آن حقوقي كه از خدا بر عهدۀ شيعيان است، ما از خداوند ميخواهيم كه آنرا به ما ببخشد، پس آن حقوق براي شيعيان است، و آن حقوقي كه از مخالفان بر عهدۀ شيعيان است آن هم براي شيعيان است، و آن حقوقي كه از ما بر عهدۀ شيعيان است آن هم براي شيعيان است.
سپس حضرت فرمودند: شيعيان با ما هستند هر كجا كه ما بوده باشيم.»
ص268
و نيز در «كنز جامع الفوآئد» از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه چون از تفسير همين آيۀ كريمه از ايشان سؤال شد، فرمودند:
إذَا حَشَرَ اللَهُ النَّاسَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ أَجَّلَ اللَهُ أَشْيَاعَنَا أَنْ يُنَاقِشَهُمْ فِي الْحِسَابِ، فَنَقُولُ: إلَهَنَا! هَؤُلَآءِ شِيعَتُنَا! فَيَقُولُ اللَهُ تَعَالَي: قَدْ جَعَلْتُ أَمْرَهُمْ إلَيْكُمْ وَ قَدْ شَفَّعْتُكُمْ فِيهِمْ وَ غَفَرْتُ لِمُسِيٓئِهِمْ، أَدْخِلُوهُمْ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ.[251]
«چون روز قيامت شود خداوند تمام خلائق را در زمين همواري محشور ميكند، و در اين صورت براي آنكه در حساب پيروانمان مناقشه كند و به جزئيّات رسيدگي فرمايد حساب را ميخواهد بطول اندازد.
ما ميگوئيم: بار خداوندگارا! اينان پيروان ما هستند!
خداوند تبارك و تعالي ميگويد: من امر آنها را به شما واگذار كردم و شما را شفيع آنها نمودم و گنهكاران آنها را آمرزيدم! همۀ آنها را بدون حساب داخل بهشت كنيد!»
و نيز در همين كتاب با سند متّصل خود از جميل آورده است كه: من به حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام عرض كردم: آيا من تفسير جابر را براي مردم بگويم؟!
حضرت فرمودند: براي مردم پست و كوته نظر مگو! زيرا ميروند، و جابر را بدين حديث سرزنش ميكنند.
مگر اين آيه را نخواندهاي كه: إِنَّ إِلَيْنَا إِيَابَهُمْ * ثُمَّ إِنَّ عَلَيْنَا
ص269
حِسَابَهُمْ؟! گفتم: آري!
حضرت فرمودند: چون روز قيامت شود و خداوند اوّلين و آخرين را در محشر جمع كند، حساب شيعيان ما را به ما ميسپارد و ما را حسابگر ميكند؛ و عليهذا در آن چيزهائي كه فيما بَيْنَهم و بَيْنالله بوده است ما بر عهدۀ خدا تحكيماً ميگذاريم كه از آنها بگذرد و خداوند حكومت ما را اجازه ميكند؛ و در آن چيزهائي كه فيما بينهم و سائر مردم بوده است ما از مردم ميخواهيم از آن بگذرند و آن را ببخشند و مردم هم آنها را بما ميبخشند؛ و در آن چيزهائي كه فيما بينهم و بين ما بوده است پس ما أحقّيم كه از آنها بگذريم و ناديده بگيريم.[252
پاورقي
[222] ـ آيات 30 تا 35، از سورۀ 69: الحآقّة
[223] ـ آيۀ 70، از سورۀ 25: الفرقان
[224] ـ «كلّيّات سعدي» طبع فروغي، بوستان، ص 79
[225] ـ شيخ مصلح الدّين سعدي شيرازي از سخندانان و سخن پروران كمنظير است كه از جهت بلاغت و فصاحت و آوردن مطالب پر مغز و پر محتوي در عبارات كوتاه و مختصر استاد است. مردي دور انديش و جامعه شناس و خبير بوده است؛ اما اينكه گويند در علم حكمت و فلسفه و يا در عرفان دست داشته است بيوجه است، از اشعار او بوي عرفان به مشام نميرسد؛ بلي در عرفان پردازي ماهر بوده است. و بزرگترين خطا و اشتباه او آنست كه مضامين أخبار و روايات وارده از پيامبر أكرم و أئمّۀ معصومين سلام الله عليهم أجمعين را در قالب اشعار نغز خود در آورده و هيچ اشارهاي هم ننموده است كه اين لطائف و دقائق از آن خاندان است.
[226] ـ آيات 38 تا 48، از سورۀ 74: المدّثّر
[227] ـ قسمتي از آيۀ 31، از سورۀ 4: النّسآء
[228] ـ «الميزان في تفسير القرءَان» ج 14، ص 308
[229] ـ آيۀ 71، از سورۀ 17: الإسرآء
[230] ـ قسمتي از آيۀ 28، از سورۀ 21: الانبيآء
[231] آيۀ 109، از سورۀ 20: طه
[232] ـ قسمتي از آيۀ 7، از سورۀ 39: الزّمر
[233] ـ ذيل آيۀ 96، از سورۀ 9: التّوبة
[234] ـ آيات 85 تا 87، از سورۀ 19: مريم
[235] ـ آيۀ 74 و 75، از سورۀ 20: طه
[236] ـ آيۀ 60 و 61، از سورۀ 36: يسٓ
[237] ـ قسمتي از آيۀ 80، از سورۀ 2: البقرة
[238] ـ «تفسير مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 3، ص 531؛ و اين عهد و وصيّت را در «تفسير عليّ بن إبراهيم» ص 416 به عين همين الفاظ آورده است، و فقط بجاي جملۀ وَ ءَانِسْ في الْقَبْرِ وَحْشَتي، جملۀ وَ أَسَرَّ في الْفِتَنِ وَحْدي را آورده است؛ يعني: در آنصورت من در امتحانات و فتنهها به تنهائي مخفيتر و كتومتر بودم.
و نيز در كتاب «وسآئل الشّيعة» طبع امير بهادر، جلد دوّم، كتاب وصايا، ص 661 از محمّد بن يعقوب كليني روايت كرده است كه او از عليّ بن إبراهيم از عليّ بن إسحق از حسين بن حازم كلبي خواهر زادۀ هشام بن سالم از سليمان بن جعفر از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است. و پس از ختم بيان اين عهد گفته است كه: اين عهد را نيز شيخ طوسي و همچنين شيخ صدوق با إسناد خود از عليّ بن إبراهيم، و عليّ بن إبراهيم در تفسير خود از پدرش از حسن ابن محبوب از سليمان بن جعفر از پدرش از حضرت صادق عليه السّلام آوردهاند.
و همچنين شيخ طوسي در «مصباح» مرسلاً با زياديهائي در دعا روايت كرده است، و سپس گفته است: قَالَ النَّبيُّ لِعَليٍّ عَلَيْهِما السَّلامُ: تَعَلَّمْها أنْتَ وَ عَلِّمْها أهْلَ بَيْتِكَ وَ شِيعَتَكَ!
«رسول الله به أميرالمؤمنين عليهما السّلام فرمودند: اين عهد و وصيّت را ياد بگير و آن را به أهل بيت خود و شيعيان خود بياموز.»
و كفعمي در «مصباح» نيز مرسلاً با همان زيادتي را كه شيخ آورده، آورده است. « ـ تا اينجا تمام شد گفتار صاحب «وسآئل الشّيعة».
و اين حقير گويد: و مناسب است بعد از شهادت به اينكه: وَ أَنَّ مُحَمَّدًا عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ بگويد:
وَ أَنَّ عَليَّ بْنَ أَبِيطَالِبٍ أميرُالْمُؤْمِنِينَ وَ وَصيُّ رَسُولِ رَبِّ الْعالَمينَ وَ أَنَّ الْحَسَنَ وَالْحُسَيْنَ وَ عَليَّ بْنَ الْحُسَيْنِ وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَليٍّ وَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ موسَي بْنَ جَعْفَرٍ وَ عَليَّ بْنَ موسَي وَ مُحَمَّدَ بْنَ عَليٍّ وَ عَليَّ بْنَ مُحَمَّدٍ وَ الْحَسَنَ بْنَ عَليٍّ وَالْحُجَّةَ الْقآئِمَ الْمَهْديَّ أئِمَّتي بِهِمْ أتَوَلـَّي وَ مِنْ أعْدآئِهِمْ أَتَبَرَّءُ إِلَي اللَهِ تَعَالَي.
[239] ـ «أمالي» ص 5؛ و «عيون» طبع سنگي (سنۀ 1275 ) ص 91؛ و «بحارالانوار» از اين دو كتاب، ج 8، ص 34
[240] ـ «تفسير عليّ بن إبراهيم» ص 417
[241] ـ «أمالي» صدوق، مجلس 49، ص 177
[242] ـ «أمالي» شيخ، طبع نجف، ج 1، جزء يازدهم، ص 304؛ و «بحار» ج 8، ص 39 و 40
[243] ـ «أمالي» شيخ، طبع نجف، ج 1، ص 389
[244] ـ «بشارة المصطفي» طبع نجف، ص 36؛ و نيز شيخ اين روايت را با سند خود از حضرت امام رضا از پدرانش عليهم السّلام تا رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم در «أمالي» ج 1، در جزء دهم، ص 286 آورده است؛ و نيز در جزء سيزدهم ص 376 آورده است.
[245] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، جلد 8، ص 58
[246]ـ همان مصدر، ص 59
[247] ـ «تفسير فرات» ص 108
[248] ـ «روضۀ كافي» ص 162
[249] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 56
[250] ـ همان مصدر، ص 50
[251] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 50