ولي در هر حال شرط اصلي آن شخصي كه مورد شفاعت واقع ميشود، آنست كه مشرك و كافر نباشد، و با خدا از سر جُحود و انكار و استكبار برنخيزد؛ يعني مسلمان و مؤمن باشد و عقيدۀ نيكو داشتهباشد. در اين صورت ذات و بنياد او كه همان عقيده و دين اوست پاك است، ولي آلودگي گناه بر ظاهرش نشسته و با شفاعت زدوده ميگردد و آن ذات پاك و عقيدۀ پسنديده طلوع ميكند و زنگار كدورت گناه را ميزدايد و وي را به محلّ امن و امان رهبري مينمايد؛ همچنانكه روايت حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السّلام گذشت كه: وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي اللَهُ دِينَهُ. «و شفاعت نميكنند مگر براي كسي كه دينش در نزد خداوند پسنديده باشد.»
و در «كافي» از عليّ بن إبراهيم از پدرش از ابن فَضّال از حَفص مؤذن، از حضرت صادق عليه السّلام، در ضمن نامهاي كه به اصحاب خود نوشتهاند اين چنين مرقوم داشتهاند:
وَاعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ يُغْنِي عَنْكُمْ مِنَ اللَهِ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِهِ شَيْـًا
ص341
لَامَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيُّ مُرْسَلٌ وَ لَا مَنْ دُونَ ذَلِكَ!
فَمَنْ سَرَّهُ أَنْ تَنْفَعَهُ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ عِنْدَاللَهِ فَلْيَطْلُبْ إلَي اللَهِ أَنْ يَرْضَي عَنْهُ. [331]
«و بدانيد كه هيچ كس از بندگان و مخلوقات خدا نميتواند شما را از خدا بينياز كند! نه فرشتۀ مقرّبي و نه پيامبر مرسلي و نه كسي كه مقامش از اينها پائينتر باشد.
هر كس كه بخواهد كه شفاعت شفيعان در نزد خداوند براي او سودي ببخشد، بايد از خداوند بطلبد كه از او راضي شود.»
مراد از رضايت در اين جا رضايت از نفس و عقيده و ايمان است كه در اين صورت شفاعت شافعين ثمر دارد.
و اين حديث نفي شفاعت را نميكند، همچنانكه صدر آن ايهام دارد؛ بلكه شفاعت را مشروط به پسنديدگي در دين و مَرضي بودن ذات و نفس مشفوعٌ له ميداند، همچنانكه ذيل آن صراحت دارد.
و از همۀ اين روايات روشنتر و مشروحتر، حديث وارد در «توحيد» صدوق است از حضرت امام موسي بن جعفر عليهما السّلام كه چون از پدرش از پدرانش، از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت فرمود:
إنَّمَا شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي، فَأَمَّا الْمُحْسِنُونَ فَمَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ.
و از ايشان سؤال شد: يابْن رسول الله! چگونه شفاعت براي
ص342
مرتكبين به معاصي كبيره است، در حالي كه خدا ميفرمايد: وَ لَايَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي'؛ و كسي كه گناه كبيره انجام دهد مرضي و پسنديده نيست؟!
حضرت فرمودند: هيچ مؤمني نيست كه گناهي را مرتكب شود مگر آنكه بَدش بيايد و پشيمان شود؛ و رسول خدا فرموده است:
كَفَي بِالنَّدَمِ التَّوْبَةُ. «همان ندامت، تنها براي تحقّق توبه كافي است.»
و نيز فرموده است: مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَةٌ وَ سَآءَتْهُ سَيِّئَةٌ فَهُوَ مُؤْمِنٌ.
«كسي كه از حسنهاي كه انجام دهد خوشحال شود، و از سيّئه و بدي كه انجام دهد متأثّر و غمگين شود او مؤمن است.»
پس بنابراين كسي كه بر ارتكاب گناهي كه انجام داده است، اگر پشيمان نگردد، او مؤمن نيست و شفاعت بر او لازم نميشود؛ و او ظالم است، و خداوند تعالي ميفرمايد:
مَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاعُ. [332]
«براي ظالمان هيچ يار مهرباني و هيچ شفيع واجب الإطاعهاي نيست.»
از حضرت پرسيدند: يابن رسول الله! چگونه كسي كه بر گناهي كه انجام دادهاست، اگر پشيمان نشود مؤمن نيست؟!
حضرت فرمود: هيچ كس نيست كه معصيت كبيرهاي از معاصي را انجام دهد و بداند كه مورد عقوبت و عذاب واقع ميشود، مگر
ص343
آنكه بر آنچه را كه به جا آورده است پشيمان ميگردد؛ و چون پشيمان گشت، تائب است و مستحقّ شفاعت.
و تا وقتي كه پشيمان نگشته است مُصِرّ است، و مصرّ آمرزيده نميشود؛ چون به عقوبت آنچه را كه مرتكب شده است مؤمن نيست، و اگر هر آينه به عقوبت آن مؤمن بود نادم ميشد.
و رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرموده است: لَا كَبِيرَةَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ، وَ لَا صَغِيرَةَ مَعَ الإصْرَارِ.
«در صورت استغفار هيچ گناه كبيرهاي باقي نميماند، و در صورت اصرار هيچ گناه صغيرهاي، صغيره نيست.»
و امّا گفتار خداوند عزّ وجلّ: وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي'، مراد آنست كه آنان شفاعت نميكنند مگر كساني را كه خداوند دين آنان را پسنديده باشد؛ و دين عبارت است از اقرار به جزاء حسنات و پاداش سيّئات.
پس كسي كه خدا دين او را پسنديده باشد، او حتماً به جهت معرفتش به عاقبت امور در روز قيامت در اثر گناهاني كه به جاي آورده است، نادم و پشيمان ميشود. [333]
و از آنچه تا به حال در مسألۀ شفاعت گفته شد، به دست ميآيد كه: شفاعت في الجمله ثابت است، نه براي همه كس و در هر موقعيّت و هر شرط، يعني به طور مطلق ثابت نيست؛ چون همانطور كه
ص344
سابقاً دانستيم شفاعت عبارت است از واسطه قرار گرفتن در سببيّت و تأثير، و اطلاق در سببيّت معني ندارد، و الاّ هر سببي سبب براي هر مسبَّبي بود و هر مسبّبي مسبَّب از هر سببي، و مرجع اين گفتار به بطلان سببيّت است، و به ضرورت باطل است.
و چون اين امر، بر نفي كنندگان شفاعت مشتبه شده و چنين پنداشتهاند كه شفاعت به طور مطلق و بدون شرط بيان شده است، اشكالاتي چند وارد ساخته و بدون تدبّر در مفاد و معاني قرآن كريم و تفهّم در مَغزي و مراد كلام خداوند تعالي، اين حقيقت قرآنيّه را نسبت به بطلان دادهاند.
استاد ما: حضرت آية الله علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي، در تفسير خود هفت إشكال را از زبان مستشكلين بيان كرده و پاسخ آنرا دادهاند. و ما اينك خلاصۀ آن اشكالات و پاسخ آنها را در اينجا ميآوريم:
اشكال اوّل: برداشتن عذاب از شخص مجرم در روز قيامت، بعد از آنكه خداوند وعدۀ عذاب داده و بر حذر داشته است، يا عدل است و يا ظلم؟ اگر عدل باشد، پس اصل آن حكمي كه چنين عذابي را به دنبال ميكشد ظلم بوده و لائق ساحت قدس حضرت احديّت نيست؛ و اگر ظلم باشد، پس شفاعت أنبياء مثلاً درخواست ظلم از خداوند است، و چنين درخواستي ناشي از جهل است و نميتوان به ساحت أنبياء صلوات الله عليهم نسبت داد.
جواب اين اشكال، نقضي و حلّي است.
ص345
و امّا نقضي، مانند اوامر امتحانيّه كه اثبات حكم اوّل كه امتحاني است و رفع آن در وهلۀ ثانيه، هر دو عدل است و هر دو صحيح. زيرا حكمت در آن، امتحانِ باطن و نيّت مكلّف است، و اختبار سريره و به فعليّت درآمدن قوّۀ اوست.
در مورد شفاعت نيز ميگوئيم: ممكن است كه نجات از اوّلين مرحله براي جميع مؤمنين نوشته گردد؛ و به دنبال آن، احكام الهيّه و كيفرهاي مخالفت آنها از انواع عقاب تدوين شود، تا كافران بواسطۀ كفرشان به هلاكت رسند، و مؤمنان نيكوكار به واسطۀ اطاعت درجاتشان بالا رود، و مؤمنين گنهكار آن نجاتِ غائي و سعادت نهائي را به واسطۀ شفاعت ـ گرچه نسبت به بعضي از انواع و افراد عذاب باشد ـ دريابند، و نسبت به بعض ديگر مانند وحشتهاي برزخ و دهشتهاي روز رستخيز عذاب شوند.
و عليهذا هم جَعلِ اصلِ حكم و جعل عقاب مخالفت در اوّل، و هم رفع عقاب در ثاني، هر دو عدل و حقيقت بوده است.
و امّا جواب حلّي آنست كه: همانطور كه گفتيم، رفع عقاب به واسطۀ شفاعت مغايرتي با حكم اوّل ندارد تا مستلزم عدل و يا ظلم باشد؛ مضادّه و مزاحمت و مُصادمتِ حكم عفو و حكم عقاب، در صورت مغايرت است.
وليكن اثر حكم شفاعت و عفوِ پيروِ آن، به نحو حكومت بر حكم اوّل است؛ يعني مُجرم را از تحت عنواني كه موضوعيّت براي عذاب دارد خارج ميكند و او را مصداق صفات ديگري از خداوند
ص346
چون رحمت و عفو و غفران او، و گرامي داشتن او مقام شفيع را به اكرام و اعظام، قرار ميدهد؛ بنابراين مغايرت و ضدّيّت كجاست؟ هردو حكم صحيح، و هر كدام در محلّ خود و روي موضوع خود است.
اشكال دوّم: سنّت خداوند چنين جاري است كه افعالش از اختلاف و تخلّف مصون است؛ يعني آنچه را كه حكم ميكند و مقدّر ميفرمايد بَر وتيرۀ واحده بدون استثناء اجرا مينمايد، و سنّت اسباب خداوندي نيز اين چنين است.
در قرآن كريم داريم: إِنَّ عِبَادِي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطَـٰنٌ إِلَّا مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغَاوِينَ * وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ.[334]
«به درستي كه نسبت به بندگان من، براي تو (شيطان) سلطنت و اقتداري نيست! مگر آن كسي از اغواء شدگان كه تو را پيروي كند؛ و در اين صورت موعد همگي آنان جهنّم است.»
و نيز داريم: وَ أَنَّ هَذَا صِرَ'طِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ. [335]
«و بدرستيكه حقّاً صراط من كه مستقيم است، اين صراط است؛ و از آن تبعيّت كنيد! و از راههاي ديگر تبعيّت نكنيد! چرا كه شما را از راه خدا متفرّق و جدا ميسازد.»
و نيز داريم: فَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَهِ تَبْدِيلاً وَ لَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَهِ
ص347
تَحْوِيلاً. [336]
«پس هيچ وقت در سنّت خدا تبديلي نخواهي يافت، و هيچ وقت در سنّت خدا تحويلي نخواهي يافت!»
و شفاعت موجب اختلاف در سنّت خدا ميگردد، چون اگر شفاعت شامل حال همه شود و عذاب از جميع مجرمان برداشته شود، اين مستلزم نقض غرض است و نقض غرض محال است و يك بازي است كه منافات با حكمت خدا دارد، و اگر شامل بعضي از مجرمان شود و در نتيجه عذاب از بعضي آنان و يا از بعضي از جرائمشان برداشته شود، اين موجب اختلاف در فعل خدا، و مستلزم تغيير و تبديل در سنّت جاريه و طريقۀ دائمه خواهد بود.
زيرا كه فرقي در بين مجرمان نيست در اينكه هر يك از آنان مجرم هستند، و فرقي در بين گناهان نيست در اينكه همه گناه است و موجب خروج از طريقه و منهاج عبوديّت است، پس بنابراين اختصاص دادن بعضي از مجرمان را و يا بعضي از گناهان را به شفاعت و به عفو و اغماض و ناديده گرفتن محال است.
بلي سنّت شفاعت و مشابهات آن، در اين زندگي دنيوي كه اعمال و افعالش بر آراء و افكار و اوهامي مبتني است كه چه بسيار به طور مساوي در موارد حقّ و باطل جاري است، و بر نَسَق واحد در موارد حكمت و جهالت حكم ميشود اشكالي ندارد.
جواب آنكه: هيچ شكّي نيست كه صراط خدا مستقيم، و سنّت
ص348
خدا واحد است، ليكن اين سنّت واحدۀ غير مختلفه و غير متبدّله هيچ گاه بر اصل يك صفت از صفات الهيّه همچون حكم و تشريع قائم نيست، تا اينكه هيچ حكمي از مورد خودش تخلّف نكند و هيچ جزائي از محلّ خودش تغيير نيابد، بلكه اين سنّت قائم است به مجموع صفات خداوند كه مربوط به اين موضوع و اين جهت است.
و توضيح اين حقيقت آنستكه: خداوند سبحانه و تعالي، يگانه وجود بخشنده و افاضه كننده براي تمام موجودات عالم تكوين است، از حيات و مرگ و رزق و نعمت و قدرت و غيرها؛ و معلوم است كه اينها اموري هستند كه مختلف بوده و همگي ارتباطشان از جهت واحد به خداوند نيست، به هر گونه و به هر شكلي كه خواهد بوده باشد؛ زيرا بنابراين فرض ديگر سببيّتي نيست و ارتباط و سببيّت، ديگر فرضي ندارد.
خداوند تعالي مريضي را بدون جهت و مصلحت مقتضي شفا نميدهد، و نيز به جهت اينكه او خداوند مرگ آفرين و مُنْتقم و جبّار و شديد الاخذ است، شفا نميدهد، يعني از راه اين صفات شفاي او را افاضه نميفرمايد؛ بلكه از جهت اينكه او خداوند رؤوف و مهربان و رحيم و عطوف و منعم و شافي و معافي است، شفا ميدهد.
و خداوند تعالي مرد جبّار و مستكبري را بدون جهت و مصلحت هلاك نميكند، و نه به جهت اينكه او خداوند رؤوف و مهربان است؛ بلكه به جهت اينكه او شديدالبَطْش و شديدالاِنتقام است.
ص349
و بنابراين هر يك از حادثات اين عالم در تحت اسم و صفتي خاصّ است، و خداوند با اسماء حسناي خود هر چيزي را متناسب با آن اسم و صفت پديد ميآورد.
قرآن كريم با نداي بلند و آشكاراي خود به اين حقيقت اعلان ميدارد كه هر يك از حوادث از نقطه نظر جهات مختلفۀ وجوديّه مستند به صفات و اسماء مختلفۀ حضرت حقّ است، يك صفت يا بيشتر؛ و از جهت ملايمت و ائتلاف و استيناسي كه بين آنهاست، به واسطۀ صفات عليي' و اسماء حسناي او به ذات اقدس او مرتبط ميشوند و سببيّت و اقتضاء از اين ناحيه ناشي ميشود.
و به عبارت مختصر ميتوان گفت: هر امري از امور از جهت خصوص آن مصلحتي را كه متضمّن است، از خيرات و بركات، به خداوند تبارك و تعالي ربط حاصل ميكند.
و بناءً عليهذا، استقامتِ راه خدا و وحدت سببيّت خدا و عدم تغيّر و تبدّل آن و عدم اختلاف در فعل خدا، به واسطۀ ملاحظۀ جميع صفات و اسباب مربوط به آن چيز است، نه به واسطۀ اقتضاء يك صفت خاصّي.
و به عبارت ساده و واضحتر: به واسطۀ نتيجه و ماحصل جميع فعل و انفعالات و كسر و انكساراتي است كه بين احكام و مصالح مربوطه به موارد و موضوعات پيدا ميشود، نه به واسطۀ اقتضاء يك مصلحت به تنهائي.
و بنابراين اگر سنّت حكم مجعول فقط نفس همان پاداش دربارۀ
ص350
مؤمن و كافر، و صالح و فاجر، و عادل و فاسق بود، البتّه تغييري نميكرد و اين حكم به وتيرۀ واحدهاي نسبت به همه جريان مييافت، وليكن دانستيم ��ه اسباب بسيار است، و چه بسا نتيجه و ماحصل و منتجۀ عدّهاي از آنها غير از اثر خاصّي است كه از يك سبب بخصوصه انتظار ميرفت.
شفاعت نيز يك پديده و حادثهاي است مانند سائر حوادث، و از اين قاعدۀ كلّيّه مستثني نيست؛ و بنابراين برداشتن عذاب در اثر شفاعت، در اثر اجتماع اسباب عديدهاي چون رحمت و مغفرت، و حكم و قضاء، و دادن حقّ هر ذي حقّي را به خود او، و فصل خصومت و قضاء و غيرها، موجب اختلاف در سببِ جاريه و صراط مستقيم الهي نيست بلكه مُثبِت و نگاهدارنده و امضاء كنندۀ اين سبب و اين صراط است.
اشكال سوّم: آنچه از معناي شفاعت در بين مردم معروف است آنستكه شفيع ارادۀ كسي را كه در نزد او شفاعت ميكند، به خلاف ارادۀ اوليّۀ او منعطف و منحرف گرداند، خواه ارادۀ فعل داشته باشد و خواه ارادۀ ترك؛ و در صورت شفاعت، اراده به ترك و يا به فعل تعلّق ميگيرد. و علي كلّ تقدير نتيجۀ شفاعت ترك اراده و نسخ آن است به جهت رعايت خاطر شفيع، و در اين صورت حاكم عادل شفاعت كسي را نميپذيرد مگر آنكه علمش به آنچه اراده كرده است و حكم نموده است تغيير كند، مثل آنكه خطا كرده بوده است و اينك متوجّه خطاي خود شده است و فهميده است كه مصلحت در
ص351
خلاف آن چيزي است كه اراده كرده و حكم نموده است.
و امّا حاكم جائر و مستبدّ ظالم، او با آنكه ميداند حكم به خلاف آنچه را كه نموده است ظلم است، به جهت رعايت خاطر مقرّبان و شفيعانِ خود شفاعتشان را ميپذيرد، و مصلحت ارتباط خود را با شفيعانِ مقرّبِ خود بر عدالت و حكم حقّ ترجيح ميدهد.
و هر دو نوع از اين گونه شفاعتها بر خداوند تعالي محال است، چون خداوند ظالم نيست، و ارادۀ او بر حسب علم اوست و علم او ازلي است و لا يتغيّر و لا يتبدّل است.
جواب: شفاعت از قبيل تغيير اراده و علم نيست، بلكه از قبيل تغيير در مراد و معلوم است، چون خداوند سبحانه و تعالي ميداند كه فلان انسان حالات مختلفي پيدا ميكند، در فلان حين چنين حالي دارد و در فلان حين حال ديگري كه مخالف حال سابق است، به واسطۀ اقتران جهات و اسباب و شرائط ديگري كه در اين حين حاصل كرده است، فلهذا دربارۀ او ارادۀ ديگري مينمايد؛ و البتّه خداوند نسبت به احوال و كيفيّات مختلف مردم ارادههاي مختلفي دارد.
كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِـي شَأْنٍ. [337]
«هر روز خداوند در ارادۀ خاص و شأن جديدي است.»
يَمْحُوا اللَهُ مَا يَشَآءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِندَهُوٓ أُمُّ الْكِتَـٰبِ. [338]
ص352
«خداوند هر چيزي را كه بخواهد از بين ميبرد، و هر چيزي را كه بخواهد برقرار و ثابت ميدارد؛ و اُمّ الكتاب در نزد اوست.»
بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَآءُ. [339]
«(هيچ گاه دستهاي خدا بسته نيست) بلكه دو دست او باز است و هر قسم كه بخواهد انفاق ميكند.»
مثال: ما ميدانيم كه چون شب ميرسد، ظلمت جهان را فراميگيرد و ديگر براي انجام امور چشمان ما كار نميكند، و ما نياز داريم كه بعضي از چيزها را ببينيم، و نيز ميدانيم كه چون خورشيد طلوع كند، اين ظلمت از بين ميرود و جهان روشن ميشود و در آن وقت نياز به چيزي كه با آن ببينيم نداريم.
و بنابراين چون شب فرا ميرسد ارادۀ ما به روشن كردن چراغ تعلّق ميگيرد، و چون شب به پايان ميرسد ارادۀ ما به خاموش كردن چراغ تعلّق ميگيرد، در اين فرضيّه ميبينيم كه علم و ارادۀ ما هيچ گاه تغيير و تبديل ندارد؛ آنچه متغيّر و متبدّل است معلوم و مراد است، كه از منطبقٌ عليه بودنشان براي علم و اراده تغيير پذيرفتهاند.
و البتّه اراده بايد انطباق بر مراد داشته باشد، نه هر مرادي، بلكه همان مرادي كه اين اراده به آن تعلّق گرفته است. و علم بايد انطباق بر معلوم داشته باشد، نه هر معلومي، بلكه خصوص همان معلومي كه اين علم به آن تعلّق گرفته است.
و در اينجا ميبينيم كه اين اراده و علم هيچ گاه از انطباقشان بر
ص353
مراد و معلوم تغيير نكردهاند؛ هر وقت شب رسد ارادۀ افروختن چراغ هست، و هر وقت شب به سر آيد ارادۀ خاموش كردن آن هست. هر وقت شب رسد علم به نيازمندي ديدگان در إبصار، به چراغ هست، و هر وقت شب به پايان رسد، علم به عدم نيازمندي به چراغ هست.
اين علم و اراده هيچ گاه در آنها خَلَلي و فَسادي و تغييري پيدا نميشود و هر كدام در موقعيّت و در شرائط تحقّق خود موجودند، آنچه تغيير ميپذيرد مراد و معلوم است؛ يعني محيط خارج، از شرائط منطبقٌ عليه بودنش نسبت به اراده و علم بيرون ميرود، و بنابراين ديگر علم وارادهاي نيست، چون مراد و معلومي نيست؛ وگرنه تا مراد باشد اراده هست، و تا معلوم باشد علم هست، هر كدام پيوسته و دائماً به نحو قضيّۀ حقيقيّه روي موضوع خود ثابت بوده و لايتغيّر و لايتبدّل ميباشند.
آري تغيير آن علم و ارادهاي بر خداوند محال است، كه با وجود بقاء معلوم و مراد، علم و اراده تخلّف يابند؛ يعني انطباق علم بر معلوم و اراده بر مراد، با بقاء معلوم و مراد بر حال خود خلل يابد، و اين در صورت خطا و فسخ است كه ذات اقدس حقّ از آن مبَرّي' است.
مثل آنكه انسان چيزي را از دور ببيند و حكم كند كه انسان است، و چون نزديك شود معلوم شود كه اسب بوده و انسان نبوده است؛ در اين صورت با بقاء معلوم علم تغيير كرده است، و نسبت به حقّ تعالي اين امر محال است.
ص354
و يا مثل آنكه انسان اراده كند كاري را انجام دهد، به جهت مصلحتي كه از آن ميداند، و پس از آن روشن شود كه مصلحت در خلاف آن بوده است و در اين صورت ارادۀ فعل از بين برود؛ اينها دربارۀ حضرت حقّ تعالي غلط است و جائز نيست. و امّا شفاعت و برداشتن عقاب در اثر شفاعت از اين قسم نيست، بلكه از قبيل تغيّر اراده به تغيّر مراد و تغيّر علم به تغيّر معلوم است، با ثبات اراده و علم بر روي متعلّق خود از مراد و معلوم؛ نظير ارادۀ عذاب در صورت عدم توبه و استغفار، و ارادۀ ثواب در صورت توبه و استغفار.
اشكال چهارم: وعدۀ شفاعت از جانب خداوند متعال، و يا تبليغ آن از جانب پيغمبران عليهم السّلام موجب تجرّي و عصيان مردم بر ارتكاب معاصي ميگردد و آنان را بر هتك محرّمات الهيّه ترغيب و تشويق ميكند، و اين با يگانه مقصود و منظور از دين و تشريع شرايع الهيّه كه مردم را به طاعت و عبوديّت ميكشاند منافات دارد.
و بنابراين آنچه از آيات و رواياتي را كه در اين باره وارد شده است، بايد به محملهاي ديگري تأويل نمود تا با اين اصل بديهي ديني منافات نداشته باشد.
جواب: هم نقضي است و هم حلّي.
امّا نقضي به آياتي است كه دلالت بر شمول مغفرت و وسعت رحمت خداوندي دارد؛ چون گفتار خداوند تعالي:
ص355
إِنَّ اللَهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ'لِكَ لِمَن يَشَآءُ. [340]
«خداوند كسي را كه به او شرك آورده است نميآمرزد، و امّا غير از شرك را دربارۀ هر كس كه بخواهد ميآمرزد.»
و همانطور كه سابقاً گفتيم اين آيه در غير مورد توبه است، چون در آن شرك كه بواسطۀ توبه بخشيده ميشود استثناء شده است.
و امّا حَلّي: وعدۀ شفاعت و يا تبليغ آن در صورتي موجب إغراء و تشويق مردم به معصيت ميشود كه دو شرط متحقّق باشد:
اوّل: تعيين كردن مُجرم بعينِه و بصفاتِه، يا تعيين خصوص آن گناهي كه در آن شفاعت واقع ميشود، تعييني كه مُنجَّز بوده و هيچ شائبۀ تعليق به شرطي در آن نبوده باشد.
دوّم: آنكه شفاعت در انواع عذابها و اوقات آنها مؤثّر گردد و عذاب را من جميع الجهات بردارد.
و بنابراين اگر مثلاً گفته شود تمام طبقات مردم، يا فلان طبقۀ بخصوص مورد عذاب و مؤاخذه قرار نميگيرند، يا فلان گناه بخصوصه عذاب ندارد، اين مستلزم لغويّت و بازيچه قرار گرفتن احكام متوجّه به سوي مكلّفين ميگردد.
و امّا اگر از جهت اين دو شرط، امرِ شفاعت مبهم بماند و مشخّص نگردد كه شفاعت دربارۀ چه گناهاني است و دربارۀ كدام دسته از گناهكاران است، و يا آنكه برداشتن عذاب از جميع انحاء عذاب است و در تمام اوقات و احوال، و يا در بعضي از احوال و
ص356
اوقات، و بنابراين انسان نداند كه حتماً مورد شفاعت موعوده قرار ميگيرد يا نه؛ در اين صورت هيچ گونه تجرّي واقع نميشود، و اغراء و ترغيب بر هَتْك مُحرّمات الهيّه نميگردد.
بلكه اين وعدۀ شفاعت، موجب بيداري قريحۀ رجاء و اميد شخص گنهكار ميگردد، كه آن گناهاني را كه به جا آورده است و آثام و معاصي را كه در برابر ديدگان خود مشاهده ميكند، او را از پاي در نياورد و يأس و نوميدي از رحمت خدا را در كانون وجود مشتعل نگرداند؛ و معلوم است كه يأس سرمنشأ همۀ بدبختيها و شقاوتها، و اميد سرچشمۀ همه گونه سعادتها و تحرّكها و پيشرفتهاست.
از اين گذشته ما ميبينيم كه خداوند نسبت به گناهان صغيره مطلقاً وعدۀ مغفرت داده است:
إِن تَجْتَنِبُوا كَبَآئرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّـَاتِكُمْ. [341]
اين آيه بسيار به طور روشن و واضح دلالت دارد بر آنكه در صورت اجتناب از معاصي كبيره، معاصي صغيره خود بخود مورد مغفرت و آمرزش واقع ميشود؛ پس اگر جائز باشد كه خدا بگويد: اگر شما از معاصي كبيره اجتناب كرديد ما معاصي صغيرۀ شما را ميآمرزيم، چرا جائز نباشد كه بگويد: اگر شما ايمان خود را حفظ كرديد! و در روز قيامت با ايمان سليم بر من وارد شديد! شفاعت شافعان دربارۀ شما مورد قبول من واقع ميشود؟
ص357
وليكن چه كسي مطمئنّ است كه با ايمان سليم بر خدا وارد ميشود، و ايمان خود را تا آن وقت حفظ ميكند؟
چون گناهان، موجب قساوتِ دل، و ضعف ايمان، و استجلاب شرك ميشود، مگر خدا نفرموده است:
فَلَا يَأْمَنُ مَكْرَ اللَهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْخَـٰسِرُونَ. [342]
«از مكر خدا ايمن نيستند مگر طائفۀ زيان كاران.»
و مگر نفرموده است:
كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي' قُلُوبِهِم مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ.[343]
«أبداً اين چنين نيست! بلكه مطلب از اين قرار است كه كارهائي را كه انجام دادهاند بر روي دلهايشان چرك و آلودگي ايجاد كرده است.»
و مگر نفرموده است:
ثُمَّ كَانَ عَـٰقِبَةَ الَّذِينَ أَسَـٰٓؤُا السُّوٓأَي'ٓ أَن كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِ اللَهِ. [344]
«و پس از آن، بدي و سختي عذاب، فقط عاقبت امر كساني است كه كارهاي بدي انجام دادهاند، به سبب آنكه آيات خدا را تكذيب نمودهاند.»
و همين اميد شفاعت چه بسا موجب جدا كردن شخص معصيت كار از گناهانش ميشود، و در صراط تقوي' گام مينهد، و از
ص358
محسنان و نيكوكاران ميگردد، چون اگر هيچ درجه و روزنۀ اميدي در وي نباشد چه بسا با خود ميگويد: كار ما كه گذشت و خرابي به بصره رسيد و آب كه از سر گذشت چه يك كلّه چه صد كلّه؛ بنابراين ما كه حتماً جهنّمي هستيم، ديگر چرا كار خيري انجام دهيم؟
و امّا در صورت اميد شفاعت همچون توبه، روزنۀ بخشايش و طليعۀ رحمت به چشم ميخورد، و چه بسيار ميشود كه گنهكار را از گناه خود منقلع و ريشه كن ميسازد و يكسره او را به طاعات و عبادات سوق ميدهد؛ وَ ذَ'لِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْعَظِيمُ.
و همچنين اگر شخص مجرم را، و يا خصوصيّت جرم را مشخّص كنند كه مورد شفاعت واقع ميشود، ليكن تصريح كنند كه شفاعت نسبت به بعض از جهات عذاب، يا بعض از اوقات عذاب است؛ در اين صورت نيز موجب تجرّي نخواهد بود.
و قرآن كريم نه در خصوص مجرمان، و نه در خصوص گناهان مشخّص، تصريحي به وقوع شفاعت نكرده است؛ و در رفع عذاب فقط به بعضي از اقسام آن ناطق است، و بنابراين هيچ اشكالي در بين نيست.
اشكال پنجم: ادلّهاي را كه قائلين به شفاعت ذكر كردهاند، يا عقلي است و يا نقلي.
امّا دليل عقلي، اگر بر فرض تسليم قائم شود، بر امكان شفاعت است، نه وقوع آن؛ مضافاً به اينكه اصل دلالت بر امكان آن هم محلّ منع است.
ص359
و امّا دليل نقلي، آنچه از قرآن بيان شده است دلالت بر وقوع شفاعت ندارد، چون آيات قرآن دربارۀ آن بر سه گونه است:
اوّل: آياتي كه دلالت بر نفي شفاعت به طور اطلاق دارند، مثل:
لَا بَيْعٌ فِيهِ وَ لَا خُلَّةٌ وَ لَا شَفَـٰعَةٌ. [345]
دوّم: آياتي كه دلالت بر فائده نداشتن و ثمر نبخشيدن شفاعت دارند، مثل:
فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَـٰعَةُ الشَّـٰفِعِينَ. [346]
سوّم: آياتي كه دلالتشان بر شفاعت مقيّد به اذن و مشيّت خداست، مثل:
إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ.[347] و إِلَّا بِإِذْنِهِ.[348] و إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي'. [349]
و اين آيات نيز دلالت بر نفي شفاعت دارند، زيرا اين استثناءها استثناء به اذن و مشيّت است، و اين گونه استثناءهاي به اذن و مشيّت، در اسلوب قرآن، در مقام نفي قطعي آورده شده است براي إشعار به اينكه مافوق اذن و مشيّت خدا چيزي نيست و همه چيز منوط به اذن و مشيّت اوست، مانند آيۀ:
سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسَي'ٓ * إِلَّا مَا شَآءَ اللَهُ. [350]
ص360
«بزودي حتماً ما براي تو ميخوانيم به طوري كه ديگر فراموش نميكني، مگر اينكه خدا بخواهد!»
و مانند آيۀ: خَـٰلِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَـاوَات وَ الارْضُ إِلَّا مَاشَآءَ رَبُّكَ.[351]
«جهنّميان در دوزخ به طور جاودان زيست ميكنند، تا وقتي كه آسمانها و زمين برپاست، مگر آنكه خدا بخواهد.»
يعني مافوق اراده و خواست خدا چيزي نيست، نه آنكه واقعاً موقعي ميرسد كه اين ارادۀ خدا در خارج تحقّق پيدا ميكند. پس بنابر آنچه گفته شد در قرآن نصّ قطعي بر وقوع شفاعت نيست.
و امّا در سنّت و روايات، آنچه در خصوصيّات شفاعت آمده است قابل اعتماد نيست، و متيقّن و قدر مسلّم آن نيز بيش از آنچه در آيات آمده است دلالت ندارد.
جواب: امّا از آياتي كه نفي شفاعت را ميكند، بيان كرديم كه آنها شفاعت را به طور مطلق نفي نميكند، بلكه شفاعت را استقلالاً و بدون اذن و رضايت خدا نفي مينمايد.
و امّا از آياتي كه بنا بر گمان اشكال كننده، نفي منفعت شفاعت را ميكند، آنها علاوه بر آنكه شفاعت را نفي نميكند، اثبات نيز مينمايد.
چون اين آيات در سورۀ مدّثّر واقع است، و نفي ثمر شفاعت را از جماعت خاصّي از مجرمان ميكند، نه از همۀ آنها.
ص361
و علاوه بر اين، آنكه: در عبارت، شفاعت اضافه به شافعين شده است، نه اينكه بدون اضافه و مقطوع از آن آمده است؛ فرق است بين آنكه گفته شود: فَلا تَنْفَعُهُمُ الشَّفاعَةُ، و بين آنكه گفته شود: فَلَا تَنْفَعُهُمْ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ، چون در صورت دوّم مصدر اضافهشده است و اين اضافه اشعار به وقوع فعل در خارج دارد، به خلاف صورت اوّل كه مصدر بدون اضافه آمده است و مشعر به چنين معنائي نيست؛ و شيخ عبدالقاهر در «دلآئل الإعجاز» به اين مطلب تصريح كرده است.
و بنابراين، كلمۀ شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ دلالت دارد بر آنكه: اجمالاً شفاعتي در خارج واقع است، الاّ آنكه اين افراد بهرهاي از آن نميگيرند.
و باز علاوه بر اين، آنكه: اين اضافه در ناحيۀ مضاف إليه به صيغۀ جمع آمده است، و شَفَاعَةُ الشَّافِعِينَ فرموده است، نه شَفاعَةُ الشّافِعِ؛ و اين نيز دلالت بر تحقّق شفاعت در خارج دارد، مثل اينكه فرموده است: كَانَتْ مِنَ الْغَـٰبِرِينَ و كَانَ مِنَ الْكَـٰفِرِينَ و كَانَ مِنَ الْغَاوِينَ و لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّـٰلِمِينَ و امثال اين آيات. و اگر براي افادۀ اين معني نبود، آوردن به صيغۀ جمع كه مدلول آن بيش از مدلول صيغۀ مفرد است لغو و زائد بود.
و عليهذا، محصّل كلام اين ميشود كه آيۀ: فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَـٰعَةُ الشَّـٰفِعِينَ از آياتي است كه دلالت بر اثبات شفاعت دارد، نه بر نفي آن.
ص362
و امّا جواب از آياتي كه در آنها به نحو استثناء اذن و ارتضاء آمده است، مثل: إِلَّا بِإِذْنِهِ و إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ، آن است كه دلالت آنها بر وقوع شفاعت چون مصدر مضاف است، قابل انكار نيست براي كساني كه به اسلوب كلام و عربيّت و ادبيّت اطّلاع دارند.
و اينكه گفته است: إِلَّا بِإِذْنِهِ و إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي به معناي واحد است و استثناء از مشيّت است، قابل استماع نيست. علاوه بر اين، اين استثناء، به عبارات مختلف در مورد شفاعت آورده شده است، مثل: إِلَّا بِإِذْنِهِ و إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ و إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي و إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ، و غير اينها.
حالا فرض ميكنيم: إِلَّا بِإِذْنِهِ و إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ به معناي مشيّت بوده باشد، آيا در جملۀ: إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ نيز ميتوان چنين احتمالي را داد؟
آيا اين استثناء هم استثناء مشيّت است؟ و ميخواهد برساند كه مشيّت خدا مافوق هر مشيّتي است؟
اين گونه تسامح كاريها در عبارت از كلام يك نفر بقّال و بازاري عامّي غلط است، تا چه رسد به كلام بليغ، و به كلامي كه در بلاغت داراي درجه و منزلۀ اعلي است.
و امّا جواب از سنّت و روايات، آن است كه دلالت آنها اجمالاً بر شفاعت مؤمنين نسبت به معاصي كبيره در صورت تحقّق و بقاءِ ايمان جاي شبهه و ترديد نيست، و روايات مستفيضه بلكه متواتره در شفاعت رسول الله و پيامبران و أئمّۀ طاهرين عليهم السّلام وارد
ص363
است، و دلالت آنها طبق دلالت آيات است.
اشكال ششم: آيات وارده بر شفاعت، دلالت بر رفع عذاب از مجرمان در روز قيامت بعد از ثبوت جرم و لزوم مجازات نميكند، بلكه مراد از اين آيات شفاعت پيامبران به معناي وساطت آنها از جهت وظيفۀ وساطت آنها بين خداوند و بين مردم است، به اينكه احكام الهيّه را با وحي ميگيرند و به مردم تبليغ مينمايند و مردم را به راه راست هدايت ميكنند. و اين معناي شفاعت و وساطت است كه همچون بذري ميماند كه در دلها ميپاشند و آن بذر رشد و نموّ ميكند و اوصاف و احوال مردم با وجود اختلاف آنها از آن بذر به مقدارهاي متفاوت پديدار ميگردد؛ اين است معناي شفاعت انبياء كه در دنيا و آخرت شفيعان مؤمنانند.
جواب: آن است كه اين عمل انبياء از جهت وظيفۀ نبوّت شكّي نيست كه نوعي از وساطت و شفاعت است و ما در آن حرفي نداريم، الاّ اينكه همان طور كه سابقاً بحث كرديم شفاعت منحصر در اين نيست.
بلكه نوعي ديگر از وساطت است، و دليل بر اين مطلب آن است كه خداوند ميفرمايد:
إِنَّ اللَهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ'لِكَ لِمَن يَشَآءُ. [352]
«خداوند شركِ شرك آورندۀ به او را نميآمرزد، و غير از شرك را نسبت به كساني كه بخواهد ميآمرزد.»
ص364
و ما سابقاً گفتيم كه اين آيه در غير مورد ايمان و توبه است، زيرا در صورت ايمان و توبه، شرك هم آمرزيده ميشود؛ و شفاعتي را كه به معناي وساطت در تبليغ پيامبران است و اشكال كننده مطرح كرده است، از راه ايمان و توبه است، يعني شفاعت آنان همان طريق به ايمان و توبه است. در حاليكه در اين آيه آمرزش در غير اين دو مورد نسبت به كساني كه خدا بخواهد بيان شده است، و آن به طريق شفاعت است.
اشكال هفتم: از راه عقل، راهي براي اثبات شفاعت نيست. و از راه نقل، آيات واردۀ در قرآن كريم، متشابه است؛ گاهي اثبات شفاعت ميكند، و گاهي نفي آن؛ و گاهي به طور مطلق بيان ميكند، و گاهي در صورت قيد و شرط. و در اين صورت ادب ديني اقتضا ميكند كه به آيات دالّۀ بر شفاعت اجمالاً ايمان داشته باشيم، و امّا معني و مفاد و علم به مدلول آنها را به خداوند تعالي ارجاع دهيم.
جواب: آيات متشابهه دربارۀ شفاعت، با ارجاعشان به آيات محكمه، مانند آنها از محكمات ميشوند، و اين كار آساني است كه ما را در اشكال و بَند قرار نميدهد؛ و ما در آيۀ شريفۀ: مِنْهُ ءَايَـٰتٌ مُحْكَمَـٰتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَـٰبِ وَ أُخَرُ مُتَشَـٰبِهَـٰتٌ. [353] بحث كافي در اين مطلب خواهيم نمود. [354]
و امّا اينكه بعضي گفتهاند كه ما دليل عقلي بر شفاعت نداريم،
ص365
البتّه نه تنها بر شفاعت بلكه بر بسياري از خصوصيّات تفصيليّۀ مسائل معاد نداريم، به علّت اينكه براهين عقليّه چون نميتواند مقدّمات متوسّطۀ در انتاج مسائل معاديّه به طور تفصيل قرار گيرد، فلهذا بدست آوردن نتايج عقليّه از برهان، در اين گونه مسائل ميسور نيست، و بر اين مطلب بوعلي سينا در «شفا» تصريح كرده است.
ليكن ادلّۀ عقليّه براي انتاج كمالات مثاليّه و عقليّۀ انسان در مسير سعادت و شقاوت بعد از مفارقت نفس او از بدن، از جهت حصول و پيدايش تجرّد مثالي و تجرّد عقلي، وافي و كافي است؛ چون تجرّد مثالي و عقلي از مسائل مبرهنه در حكمت متعاليه است. و بر اين اساس ميتوانيم بر شفاعت ارباب ذنوب و گناهان دليل عقلي اقامه كنيم.
دليل عقلي بر شفاعت نفوس كامله از نفوس ضعيفه در قيامت
بيان اين مطلب آن است كه انسان در ابتداي امر خود، قبل از اينكه به مرحلۀ فعليّت برسد، از هر فعلي كه به جاي ميآورد، يك هيئت نفساني و يك حال از احوال سعادت و يا شقاوت در نفس او حاصل ميگردد؛ و مراد از سعادت آن فعلي است كه براي او از جهت اينكه انسان است خير است، و مراد از شقاوت، به عكس اين مطلب است، يعني فعلي كه از جهت انسانيّت او براي او شرّ است و ضرر. و به جاي آوردن و تكرّر افعال خير و شرّ، در نفس ايجاد ملكۀ راسخه ميكند، و از آن ملكۀ راسخه صورت سعيده و يا شقيّۀ نفسيّه براي انسان بدست ميآيد، به
ص366
طوري كه آن صورت واحدۀ بسيطۀ نفسانيّه مبدأ بروز هيئات و صورتهاي كثيرهاي ميشود.
اگر آن صورت نفسانيّه سعيده بود، تمام آثارش وجودي است و ملائم و مناسب با آن صورت است، و نيز ملائم و مناسب با اصل نفس انسان است، كه بمثابۀ مادّۀ قابله براي تحقّق و تصوّر آن صورت است.
و اگر آن صورت نفسانيّه شقيّه بود، تمام آثارش امور عَدمي است كه در تحليل به فقدان و شرّ برميگردد.
و بنابراين، نفس سعيدۀ انساني از آثارش هم از جهت اينكه انسان است لذّت ميبرد، و هم از جهت اينكه به فعليّت سعادت رسيده است؛ و نفس شقيّۀ انساني اگر چه با آثارش، از جهت آنكه خود موجب تكوّن و مبدأ پيدايش آنهاست ملايمت و انس دارد، ليكن از جهت آنكه انسان است متألّم و ناراحت است.
اين دربارۀ نفوس كامله است، خواه در جهت سعادت و خواه در جهت شقاوت؛ يعني انساني كه ذاتاً سعيد است و افعالش نيز صالح است، و انساني كه ذاتاً شقي است و افعالش نيز خراب است.
امّا نفوس ناقصه آنها نيز بر دو گونهاند: يا ذاتاً سعيدند، و از جهت فعل، شقيّ؛ به معناي آنكه ذاتشان داراي صورت سعيده و اعتقاد حقّ و ثابت است، ليكن به واسطۀ عروض هيئات رديّه و شقيّه
ص367
از معاصي و گناهان و انحرافاتي را كه نفس آنان اكتساب نموده است به واسطۀ تعلّقشان به بدنهاي دنيوي و سيراب گشتن از پستان اختيار، آن نفوس آلوده گشته، و بر روي آن زنگار حجاب و پردۀ چرك و غبار ظلمت كثرت و آثار آن پديدار شده است.
در اين صورت معلوم است كه اين آلودگيهاي ظاهري امور قسريّه هستند و ملايمت با ذات نفس سعيده ندارند؛ و برهان قائم است بر اينكه امور قسريّه، دوام ندارند. و عليهذا اين نفوس صالحه و سعيده و مؤمنه، به واسطۀ فشارهاي دنيوي، و يا عالم مثال و برزخ، و يا در روز رستاخيز و هول قيامت، بر حسب كيفيّت و مقدار رسوخ آلودگي در نفس، پاك ميشوند.
و يا ذاتاً شقي هستند، و از جهت فعل سعيدند؛ به معناي آنكه ذاتشان داراي صورت شقيّه است، ليكن به واسطۀ عروض هيئات حَسَنه از طاعات و عبادات بر روي نفوسشان، ظاهري قسري پديدار گرديده است؛ اين ظاهر نيز مسلوب ميگردد، و يا سريعاً و يا به طور بطيء و كند از بين ميرود و آن ذات شقيّ با شقاوت خود ظهور و بروز مينمايد.
و امّا نفوسي كه نه در ناحيۀ سعادت و نه در ناحيۀ شقاوت به مرحلۀ فعليّت نرسيدهاند، و هنگام مفارقت نفوسشان از ابدان، ضعيف و ناقص ماندهاند؛ آنها مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللَهِ هستند كه پروردگار دربارۀ آنها امر فرمايد.
اين مطلب مقتضاي برهانِ مجازات در ثواب و عذاب است، كه
ص368
از لوازم اعمال و نتائج آنهاست؛ چون بالاخره امور وضعيّه و روابط اعتباريّه، بايد به روابط وجوديّۀ حقيقيّه بازگشت كند.
اين از يك طرف، و از طرف ديگر برهان قائم است بر اينكه كمالات وجوديّه به حسب مراتب كمال و نقص، و شدّت و ضعف مختلف هستند؛ و اين همان مسألۀ تشكيك است، بخصوص در نور مجرّد.
و بناءً عليهذا، براي نفوس مراتب مختلفهاي در قرب و بعد از مبدأ كمال و منتهاي كمال، در سير ارتقائي خود، و در بازگشتش به مبدأ خود ميباشد، و بعضي در مرتبه، فوق مرتبۀ بعضي ديگر است؛ و خاصيّت علل فاعلي و وسائط فيض از جانب حقّ اوّل تبارك و تعالي اينطور است.
و بنابراين براي نفوس كامله چون نفوس انبياء عليهم السّلام، و بالاخصّ براي نفس رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم كه در أعلي درجه و أرقي منزله از درجات كمال و فعليّت هستند، مقام وساطت در ازالۀ هيئات شقيّۀ رديّۀ قسريّه كه در نفوس ضعفاء است ميباشد، و همچنين براي نفوسي كه در مرتبۀ پائينتر از خود آنان هستند، اگر از سعيدان بوده باشند و آن هيئات رديّه و شقيّه قسراً بر آن نفوس عارض شده باشند.
و اين است حقيقت شفاعت خاصّه در روز قيامت كه اختصاص به مرتكبين معاصي كبيره دارد.
و همچنان كه ديديم، اين كيفيّت برهان، برهان عقلي بر اين
ص369
مطلب بود؛ و الحَمدُ لِلَّهِ وَحْدَه.
شفاعت موجب تجرّي امّت اسلامي در معصيت نيست و امّا آنچه بعض از بحث كنندگان دربارۀ مسائل اجتماعي، شفاعت را موجب سستي مردم در عمل و انحراف آنان از صراط مستقيم به جهت اتّكاء و اعتماد بر غفران حتمي دانستهاند، نيز سخني خالي از تحقيق است.
آنها اشكال خود را بدين قسم مطرح ميكنند كه: چنانچه در جوامع بشري قوانين كيفري از عقوبات و مثوبات درست انجام پذيرد، احترام مردم به آن احكام اوّليّهاي كه در آن جوامع براي رشد و صلاح آنان وضع و تدوين شده است بهتر خواهد بود؛ و در نتيجه در سايۀ عملكرد مردم به احكام و قوانين موضوعۀ اوّليّه در هر جامعهاي از جوامع بر حسب اختلافشان در وضع و تدوين، مردم آن جامعه به مقصود و منظور از صلاح و رُقائي كه از عمل نمودن به آن احكام عائدشان ميشود، بهتر خواهند رسيد. و امّا اگر بنا بشود به نحوي از انحاء قوانين جزائيّه عملي نشود، موجب تساهل افراد و تعدّي هوسبازان ميگردد.
فلهذا بايد در اجراء قوانين كيفري راه احتمال نجات شخص مجرم را از كيفر به واسطۀ رشوه، و يا شفاعت، يا فديه و دادن عوض، و يا به سائر انواع و اقسام حيلهها و دسيسهها بست، تا شخص مجرم در هنگام جرم براي خود راه فرار و خلاصي را نبيند و بر انجام دادن آن جريمه اقدام نورزد.
ص370
و بر همين اصل كلّي بر ديانت مسيح ايراد كردهاند كه: آنچه در آن ديانت است كه حضرت عيسي به واسطۀ حاضر شدن براي بر چوبۀ دار رفتن خود را فداي معصيت كاران در گناهشان نمود، درست نيست؛ زيرا مردم براي استخلاص خود از حكم الهي در روز قيامت و كيفر وارده بر آنان، اتّكاء و اعتماد بر فدا شدن حضرت ميكنند و دست به گناه ميآلايند.
و بنابراين، دين كه بايد موجب رشد و ترقّي جامعهها به كمال اخلاق و انسانيّت گردد، به عكس موجب فرو ريختن دستورات اخلاقي و عفّت و شرف نفساني و انهدام مقام والاي انسانيّت ميگردد، و انسان متحرّك رو به كمال و سعادت را در زواياي سكون و حركت انحرافي به سوي قهقري عقب ميزند و به جاي فضائل، رذائل اخلاقي دامنگيرش ميشود.
و روي همين اصل، إحصائيّهاي كه بدست آمده است، دلالت دارد كه: متديّنين به آن دين دروغشان بيشتر، و از راه و روش اخلاق و عفّت و عدالت انحرافشان بيشتر است از غير متديّنين.
و اين به علّت آن است كه متديّنين و مذهبيّون به شريعت آن حضرت چون اعتماد بر حقّانيّت دينشان و اتّكاء بر شفاعت مسيح در روز رستاخير دارند، در آلودگي به گناهان فرو گذار نيستند، به خلاف غير آنها كه اصلاً ديني را براي خود اتّخاذ نكردهاند؛ آنان چون واگذار به غرائز و صفات فطري خود شدهاند و چيزي حكم اخلاق و آن صفات غريزي و فطري را در كانون وجودشان باطل نكردهاست، در
ص371
برابر مواجهه با جرم و گناه به حكم فطرت انسانيّت و اخلاق مدينۀ فاضله، اقدام نميكنند و همان حكم فطري و وجداني جلوگير آنها ميگردد.
و بر همين اساس، بسياري از بحث كنندگان در علوم اسلامي مسألۀ شفاعت را كه در اسلام وارد شده، و آيات قرآن بر آن دلالت دارد، و سنّت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم در روايات مستفيضه و متوافرهاي امضاء آن حكم الهي را فرموده است؛ از معني و مدلول اوّليّۀ خودش تأويل، و به معاني ديگر چون شفاعت تكويني، و شفاعت و وساطت در تبليغ احكام، و وساطت در ارشاد و هدايت امّت به سوي راه كمال به واسطۀ ابلاغ رسالات الهيّه حمل نمودهاند.
جواب اين عدّه اين است كه بگوئيم: آنان در همۀ جهات بحث خلط كردهاند، و بدون تعمّق و رسيدگي به موضوع شفاعت و حكم آن سخناني را به هم درآميخته و تلفيق كردهاند.
اوّلاً اسلام نه چنين شفاعتي را به اين تفسيري كه آنان براي آن كردهاند اثبات كرده است، و نه آن شفاعتي را كه اسلام اثبات كرده است، داراي چنين اثر و خاصيّتي است كه آنان پنداشتهاند.
براي شخص متعمّق در مسائل اجتماعيّۀ اسلام سزاوار است كه اوّلاً در معارف دينيّه و احكام تشريعيّۀ آن بر هيكل اجتماع صالح و مدينۀ فاضله غور و بررسي كند، و تمام جهات و نكاتي را كه اسلام از اصول و قوانين منطبقه بر اجتماع آورده است بر موارد معيّنه و
ص372
مشخّصۀ خود تطبيق دهد، و پس از آن ببيند كه شفاعت موعود چيست؟ و محلّ و موقعيّت آن در بين معارفي كه اسلام آورده است، و اصولي كه بر آن تكيه زده است، كدام است؟
و عليهذا بايد اوّلاً بداند كه شفاعتي را كه قرآن اثبات كرده است، فقط دربارۀ مؤمنين است كه در روز قيامت مخلّد در آتش نخواهند بود و به طور جاودان در جهنّم نخواهند ماند، به شرط آنكه خداوند را با ايمان پسنديده و دين حقّ ملاقات كنند.
پاورقي
[331] ـ «روضۀ كافي» ص 11
[332] ـ ذيل آيۀ 18، از سورۀ 40: غافر
[333] ـ «توحيد» صدوق، باب 63: الامر و النّهي و الوعد و الوعيد، ص 407 و 408
[334] ـ آيه 42 و 43، از سورۀ 15: الحجر
[335] ـ صدر آيۀ 153، از سورۀ 6: الانعام
[336] ـ ذيل آيۀ 43، از سورۀ 35: فاطر
[337] ـ ذيل آيۀ 29، از سورۀ 55: الرّحمن
[338] ـ آيۀ 39، از سورۀ 13: الرّعد
[339] ـ قسمتي از آيۀ 64، از سورۀ 5: المآئدة
[340] ـ صدر آيۀ 48، از سورۀ 4: النّسآء
[341] ـ صدر آيۀ 31، از سورۀ 4: النّسآء
[342] ـ ذيل آيۀ 99، از سورۀ 7: الاعراف
[343] ـ آيۀ 14، از سورۀ 83: المطفّفين
[344] ـ صدر آيۀ 10، از سورۀ 30: الرّوم
[345] ـ قسمتي از آيۀ 254، از سورۀ 2: البقرة
[346] ـ آيۀ 48، از سورۀ 74: المدّثّر
[347] ـ قسمتي از آيۀ 3، از سورۀ 10: يونس
[348] ـ قسمتي از آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة
[349] ـ قسمتي از آيۀ 28، از سورۀ 21: الانبيآء
[350] ـ آيۀ 6 و صدر آيۀ 7، از سورۀ 87: الاعلي
[351] ـ صدر آيۀ 107، از سورۀ 11: هود
[352] ـ صدر آيۀ 48، از سورۀ 4: النّسآء
[353] ـ قسمتي از آيۀ 7، از سورۀ 3: ءال عمران