اين وعدهاي است كه قرآن دربارۀ مؤمنين فرموده است، و آن را مشروط به شرطي قرار داده است كه آن بقاء ايمان و روش و منهاج مرضي و پسنديده باشد. و از طرفي بيان كرده است كه ايمان از نظر بقايش از جهت گناهان، و بالاخصّ معاصي كبيره، و بخصوص اصرار و إدمان بر آنها، در خطر عظيمي است؛ چون نفس ارتكاب معاصي خصوصاً كبائر از آنها، و بالاخصّ إدمان و مداومت بر آنها، موجب شكست ايمان، و أحياناً موجب هلاكت دائميّه و شقاوت ابديّه ميگردد؛ پس شخص معصيت كار پيوسته در آستانۀ هلاكت و در پرتگاه بوار و زوال است.
و بنابر اين جهات، هيچگاه شخص معصيت كار نميتواند خود را از اهل نجات ببيند، بلكه پيوسته بين اميد نجات و بين خوف و ترس از هلاك مينگرد، و نفس مؤمن پيوسته فيمابين خوف و رجاء متردّد است؛ خداوند را از روي رغبت و رهبت عبادت ميكند، و در زندگي و حيات دنيوي سيري دارد كه نه او را به مرحلۀ يأس و نوميدي
ص373
حرمان ميكشد، و نه او را در مرحلۀ سستي و تساهل و تكاهل به كسالت وثوق و اعتماد كاذب متوقّف ميگرداند.
و ثانياً بايد بداند كه اسلام قوانين اجتماعيّۀ خود را چه در مادّيّات و چه در معنويّات به طوري وضع و تدوين كرده است كه جميع حركات و سكنات فردي و اجتماعي را فرا ميگيرد، و براي هر يك از موادّ آن يك پاداش مناسب دنيوي از جزاء، و قضاء، و كفّاره، و ديه، و حدّ، و تعزير، و غيرها را قرار داده است، تا به جائي كه منتهي به تحريم مزاياي اجتماعي، و سرزنش و توبيخ و تقبيح كرده است؛ و براي ضمانت اين جهات علاوه بر تحكيم حكومت اولياي امر، با ايجاب قانون امر به معروف و نهي از منكر، همه را رقيب و پاسبان و نگهبان و پاسدار يكدگر قرار داده است. و به اين هم اكتفا ننموده است، بلكه با دميدن أصالت روح دعوت ديني و اعتقاد به حفظ و كتابتِ دو فرشتۀ ملازم اعمال و رفتار انسان در سرّ و آشكارا و در خَلا و مَلا و در ظاهر و پنهان، انسان را پيوسته مهار زده، و از افراط و تفريط، و تجاوزات شهويّه و بهيميّه و غضبيّه و وهميّه و تعدّيات به حقوق و نواميس، و استكبار و گردن ننهادن بر ذُلّ عبوديّت، او را ظاهراً و باطناً به صراط مستقيم علماً و عملاً و اعتقاداً سوق ميدهد.
و با انذار و تبشير، و وعده و وعيد، و ترس و سرور، به عذابها و ثوابها، در مراحل بعد از دنيا و عالم آخرت او را نگاه ميدارد، و اسلام پيوسته اساس خود را در تربيت مجتمع به تلقين معارف مبدأ و معاد بر همين نهج ترتيب ميدهد و نظر خود را بدين گونه معطوف
ص374
ميدارد.
اين جهات حقيقيّۀ دينيّه است كه پيوسته مردم را زنده و با اميد نگاه ميدارد، و از انتحار و خودكشي و يأس مطلق ميرهاند، و اصالت و واقعيّت نفس او را پيوسته به او نشان ميدهد، و خداوند را هميشه رقيب و ناظر و حاضر كردار او معرفي ميكند، و حقّا چنين دستورات و احكامي، بخصوص اگر با اميد رحمت شفاعت خاصّه ضميمه شود، يك دنيا از نيك بختي و اميد در دل گنهكاران ميپرورد، و چه بسيار از آنان را بدين نويد رحمت و مژدۀ مغفرت از هلاكت ابديّه نجات ميبخشد؛ اين است حقيقت شفاعت و اثرات مثبت آن.
و ثانياً شفاعتي را كه اسلام تشريعاً بيان كرده است ـ چه از آيات قرآنيّه و چه از روايات نبويّه و ائمّه عليهم السّلام ـ راجع به روز قيامت است، و همان طور كه خواهيم گفت اثر آن عدم خلود مؤمنان در دوزخ است.
و امّا سائر عذابهاي دنيوي و اُخروي همه به جاي خود محفوظ است، و بنابراين احكام جزائيّه از حدود و تعزيرات، و احكام تكوينيّۀ دنيويّه، از عكس العملهاي گناه، و شدّت سَكرات مرگ، و وحشت عالم قبر و سؤال منكر و نكير، و ناراحتيها و تألّمات مثاليّۀ برزخيّه، و هول بعث و قيام روز رستاخيز، و مقام عرض و غيرها همه به جاي خود محفوظ است.
حالا فرض كنيد كه مؤمن يقين هم داشته باشد كه مخلّد در
ص375
دوزخ نخواهد بود، آيا نفس وارد شدن در دوزخ و مَكْث در آن به قدري كه او را تطهير كند، و سختيها و مشكلات عالم قيامت، از سؤال و حساب، و ميزان، و صراط، و نامۀ عمل، و موقف عنداللهتعالي، و سختيها و مشكلات عالم برزخ، و طول كشيدن آن و عالم قيامت؛ اينها همه رادع و مانع مؤمن از گناه نيست؟ و از همۀ اينها گذشته، مگر فقط مؤمن را بايد به وسيلۀ اخافه و به ترس انداختن، از گناهان دور كرد؟ آيا نظر رحمت و عطوفت حضرت ربّوَدُود، و وزش نسيم ملايم جذبات الهيّه و نفحات قدسيّه او را به سر منزل مقصود و حرم امن و امان نميكشد؟ و كانون گناه و مبدأ آن را در وجود او آتش نميزند؟
و ثالثاً خود همين شفاعت، موجب تقليل گناه است، نه تكثير آن؛ زيرا آنچه را كه دربارۀ عيسويان گفتهاند كه: گناهشان از سائر اقوام بيشتر است، معلوم نيست. اين خود مدّعائي است كه دليل ندارد، و إحصائيّۀ گناه و جرأت در مسيحيان چنين نشان نميدهد، بلكه در يهود بيشتر است؛ خشونت و رُعُونت در آنها به مراتب بيشتر است، و رحمت و عطوفت در مسيحيان به مراتب بيشتر است. و همين بر اثر شفاعت و عقيده به فدا بودن حضرت مسيح است، گرچه آن نيز اصل صحيحي ندارد.
و قرآن كريم نيز از مشركان و يهودان به غلظت و سنگدلي و قساوت و شدّت عداوت با مؤمنان ياد ميكند، و از مسيحيان به رحمت و رأفت و عطوفت، و نزديك بودنشان به مودّت با مؤمنان.
ص376
علّت آنكه دين مسيح مانند دين اسلام بزودي در دنيا گسترش يافت و مردم پذيرفتند، همين جنبههاي عاطفي و رحمت بود كه با فطرت مردم سازگارتر بود. و براساس همان رحمت حضرت مسيح بود كه ميبينيم چه بسيار از پيروان او به كارهاي عاطفي شديد، چون معالجه و پرستاري از مجذومان و غيرها دست ميزنند، و به پاس پاداش فدا شدن آن كانون رحمت، خود را به چنين مصائبي مبتلا ميدارند.
قساوت و بيرحمتي مسيحيان در بسياري از امور بر اساس انحراف از آن شريعت است، نه ايصال به آن شريعت؛ همچنانكه اساس انحراف مسلمانان از شريعت مقدّسۀ نبويّه موجب قساوت و تجرّي آنان گرديده است، نه گرايش به آن شريعت.
و ما بالوجدان و بالبداهَة ميبينيم كه عطوفت و مودّت و رحمت در شيعيان بيشتر است، چون به پيروي از پيشوايان ديني خود، كه همه چيز خود را فداي اسلام و مسلمين نمودند، روح رقّت و ملايمت در آنان طلوع ميكند. و فقط با نام امام حسين عليه السّلام كه عملاً خود را فداي مذهب جدّش رسول الله و منهاج پدرش علي وليالله نمود، چه درياهاي خروشاني از غضب و كينه و طمع و حرص و بخل و غيرها فرو مينشيند، و چه درياهائي از رحمت و مودّت و ملايمت و ايثار و گذشت بر روي جامعهها و اقوام و مِلَل باز ميشود؛ آيا اين در اثر شفاعت عمليّه نيست؟
همين شفاعت عينيّۀ ظاهريّه، در ملكوت اعلي باطني دارد و
ص377
حقيقتي، آنجا نيز آن شفاعت طلوع ميكند و خرمنها از گناه را با يك جرقّۀ رحمت ميسوزاند و به باد فنا ميدهد.
علّت آنكه اين بحث كنندگان، امر شفاعت را سست انگاشتهاند براي آن است كه با يك ديده به اسلام نگريستهاند؛ و آن ديدۀ ظاهر، و قوّت و شوكت، و امر و نهي و انتظام و نظم، و جزاء و كيفر است. اين مسكينان ديدۀ ديگر نداشتهاند ـ يعني خودشان با دست خود آنرا كور كردهاند ـ كه بدانند اسلام نيز داراي مقام رحمت و عطوفت، و ايثار و گذشت، و عرفان و توحيد، و فناء، و ولايت، و شفاعت، و هزاران امر معنوي و حقيقي و باطني و روحي كه آنان از آن بيخبرند، ميباشد.
يَعْلَمُونَ ظَـٰهِرًا مِنَ الْحَيَـٰوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ عَنِ الاخِرَةِ هُمْ غَـٰفِلُونَ. [355]
«فقط ظاهري از حيات و زندگي دنيا را ميدانند، و ايشان البتّه ايشان از آخرت و زندگي عُقبَي غافل هستند.»
آري نتيجۀ يك چشمي بودن، محروميّت از ادراك بسياري از حقائق است.
زمان وقوع شفاعت كدامست؟ باري در مسائلي كه ما در ضمن شفاعت بيان كرديم يك مسأله باقي ماند كه اخيراً هم به آن اشاره شد، و آن اينست كه بدانيم شفاعت چه موقع واقع ميشود؟ البتّه مراد از شفاعت همان شفاعتي است كه
ص378
عذاب را بر ميدارد.
از جمله آياتي كه ميتوان از آن، زمان وقوع شفاعت را دريافت، اين آيات واقع در سورۀ مدّثّر است:
و كُلُّ نَـفْـسِ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ * إِلَّآ أَصْحَـٰبَ الْيَمِينِ * فِي جَنَّـٰتٍ يَتَسَآءَلُونَ * عَنِ الْمُجْرِمِينَ * مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ. [356]
«هر نفسي در گرو اعمالي است كه كسب كرده است، مگر اصحاب يمين كه آنان در بهشتهائي استقرار دارند، و با مجرمان گفتگو دارند، كه چه چيز شما را در دوزخ وارد كرده و در آنجا مجتمع نمود؟!»
بحث ما دربارۀ اين آيات گذشت كه آنها ميگويند: چون چنين و چنان بوديم، و چنين و چنان كرديم، شفاعت شفيعان در��ارۀ ما ثمري نبخشيد؛ فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَـٰعَةُ الشَّـٰفِعِينَ.
و اين آيات دلالت داشت كه اوصاف كساني كه مورد شفاعت قرار ميگيرند چيست؟ و اوصاف كساني كه از شفاعت محرومند كدام است؟ و اينك ميگوئيم: علاوه بر دلالت بر اصل شفاعت، دلالت دارند بر اينكه شفاعت شافعان، در رهائي از گرو و رهن نفوس و اقامت و خلود در زندان دوزخ فائده ميبخشد، و امّا سائر اهوال روز رستاخيز و مشكلات و سختيها و اهوال برزخ همه به جاي خود باقي بوده و دليلي بر وقوع شفاعت در آنها نداريم.
و ممكن است بگوئيم از اين آيات استفاده ميشود كه شفاعت
ص379
انحصار در استخلاص از گرو آتش جهنّم دارد.
و ميتوان از اين آيات نيز استفاده كرد كه اين گفتگوها بين اهل بهشت و اهل دوزخ بعد از استقرار اهل بهشت در بهشت، و اهل دوزخ در دوزخ ردّ و بدل ميشود، و در وقتي صورت ميگيرد كه شفاعت نسبت به گروهي از مجرمان تعلّق گرفته و آنان را از آتش خارج نموده است؛ زيرا اوّلاً ميفرمايد: فِي جَنَّـٰتٍ يَتَسَآءَلُونَ، كه دلالت بر استقرار دارد، و ثانياً ميفرمايد: مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ؟ چون سلوك، هر وارد شدني را نميگويند، بلكه يك نوع وارد شدني است كه با نظم و پيوستگي و اجتماع صورت گيرد، و ثالثاً ميفرمايد: فَمَا تَنفَعُهُمْ شَفَـٰعَةُ الشَّـٰفِعِينَ، و كلمۀ ما براي نفي حال است، يعني در آن حال و در آن وقت، شفاعت شفيعان براي آنان سودي ندارد.
در «تفسير عليّ بن إبراهيم» در ذيل آيۀ شريفۀ: وَ مِن وَرَآئهِم بَرْزَخٌ إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ. [357]
وارد است كه قَالَ:
الْبَرْزَخُ هُوَ أمْرٌ بَيْنَ أمْرَيْنِ، وَ هُوَ الثَّوابُ وَ الْعِقابُ بَيْنَ الدُّنْيا وَ الا خِرَةِ. وَ هُوَ رَدٌّ عَلَي مَنْ أنْكَرَ عَذابَ الْقَبْرِ وَ الثَّوابَ وَالْعِقابَ قَبْلَ الْقِيامَةِ وَ هُوَ قَوْلُ الصّادِقِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: وَاللَهِ مَا أَخَافُ عَلَيْكُمْ إِلَّا الْبَرْزَخَ فَأَمَّا إذَا صَارَ الَامْرُ إلَيْنَا فَنَحْنُ أَوْلَي بِكُمْ. [358]
«عليّ بن ابراهيم گفته است: برزخ چيزي را گويند كه بين دو چيز
ص380
واقع است، و آن ثواب و عذابي است كه بين دنيا و آخرت است. و اين آيه ردّ بر كسي است كه عذاب قبر و ثواب و عذاب قبل از روز قيامت را انكار كرده است. و اين همان قول حضرت صادق عليهالسّلام است كه فرمود: سوگند به خدا كه من بر شما ترسي ندارم، مگر از عذاب برزخ؛ امّا در روز قيامت كه امر به ما واگذار ميشود، ما بر شما ولايت داريم و شما را مورد شفاعت قرار ميدهيم!»
از اين روايت نيز به طور صراحت بدست ميآيد كه شفاعت، بمعناي برداشتن عذاب به شفاعت، قبل از قيامت نيست.
و امّا آن رواياتي كه وارد است كه در حال مرگ، رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم و أئمّۀ طاهرين سلام الله عليهم أجمعين حاضر ميشوند، و در قبر حاضر ميشوند، و مؤمن را بر شدائد احوالي كه در پيش دارد كمك ميكنند؛ اين از باب شفاعت نيست، بلكه از قبيل تصرّفات و حكومتي است كه به اذن خداوند متعال به آنها تفويض شده است.
و ما به زودي در بحث أعراف إنشاءالله تعالي بيان ميكنيم كه قول اصحاب اعراف كه ائمّۀ طاهرين هستند در مواجهۀ خود با دوزخيان كه:
أَهَـٰٓؤُلَآءِ الَّذِينَ أَقْسَمْتُمْ لَا يَنَالُهُمُ اللَهُ بِرَحْمَةٍ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ لَاخَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لَآ أَنتُمْ تَحْزَنُونَ. [359]
ص381
«آيا اين بهشتياناند كه شما در دنيا سوگند ياد ميكرديد كه خداوند آنان را مورد رحمت خود قرار نميدهد؟! همۀ شما داخل در بهشت شويد، كه هيچ ترس و هيچ اندوهي براي شما نيست!»
اين خطاب «داخل بهشت شويد»، خطاب حكومتي است كه از واليان و امامان صادر ميشود.
و ميتوان از جهتي اين آيۀ ذيل را نيز از اين قبيل دانست:
يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسِ بِإِمَـٰمِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ و بِيَمِينِهِ [360].ـالايَة.
«روز قيامت، روزي است كه ما هر يك از مردم را به واسطۀ امامشان ميخوانيم، پس آن كسي كه نامۀ عملش به واسطۀ جنبۀ راست او كه امام حقّ است داده شود، آنان نامۀ عمل خود را ميخوانند، و هيچ به آنان ستم نميشود.»
وساطت امام در خواندن، و دادن نامۀ عمل به توسّط امام، از قبيل حكومت موهوبه و واگذار شده است.
و از مجموع اين بحث به دست آمد كه زمان وقوع شفاعت در آخرين موقف از مواقف قيامت است كه با شمول غفران خداوند يا براي جلوگيري از دخول در آتش، و يا به اخراج بعضي از كساني كه در آتش رفتهاند، به واسطۀ اتّساع رحمت حضرت حقّ و ظهور كرامت ميباشد؛ والحَمدُ لِلَّه.
لِلَّهِ الحَمْدُ وَ لَه المِنَّة كه اينك بحث ما دربارۀ شفاعت پايان
ص382
ميپذيرد، و للّه الحمد بحث كافي و كامل بود كه از تمام اطراف و جوانب مسأله مورد نظر و بررسي قرار گرفت و دانسته شد كه شفاعت از مسلّميّات است؛ همچنانكه گفتار حضرت صادق عليه السّلام در روايت عِماره دلالت بر آن دارد:
در «أمالي» صدوق از قطّان، از سُكّري، از جوهري، از ابن عِمارۀ، از پدرش: عمارۀ، روايت ميكند كه قَالَ:
قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَنْ أَنْكَرَ ثَلَاثَةَ أَشْيَآءَ فَلَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا: الْمِعْرَاجَ وَالْمُسَآءَلَةَ فِي القَبْرِ وَالشَّفَاعَةَ. [361]
«حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: كسي كه سه چيز را انكار كند از شيعيان ما نيست: معراج رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم را، و گفتگو و سؤال و جواب در قبر را، و شفاعت را.»
خداوندا تو ميداني و از ته ضمير ما خبر داري كه نه تنها ما شفاعت را قبول داريم! بلكه غير از اميد به شفاعت موالي خود چهارده معصوم پاك چيز ديگري در بساط نداريم! ولايت آنان و برائت و بيزاري از اعدائشان، سر لوحۀ لوح ماست كه قبل از نوشيدن شير در ما بوده، و پس از مرگ هم برون نخواهد رفت. دنيا و ما فيها و آخرت و ما فيها را به اهلش و به طالبانش سپرديم، و غير از محبّت خالص و بيشائبۀ اين خاندان نه طلبي است و نه مطلوبي.
امشب آن نيست كه در خواب رود چشمنديم خواب در روضۀ رضوان نكند اهل نعيم
ص383
خاك را زنده كند تربيت باد بهار سنگ باشد كه دلش زنده نگردد به نسيم
بوي پيراهن گم كردۀ خود ميشنوم گر بگويم، همه گويند ضلالي است قديم
عاشق آن گوش ندارد كه نصيحت شنود درد ما نيك نباشد به مداواي حكيم
توبه گويندم از انديشۀ معشوق بِكُن هرگز اين توبه نباشد كه گناهي است عظيم
اي رفيقان سفر! دست بداريد از ما كه بخواهيم نشستن به درِ دوست مقيم
اي برادر غم عشق آتش نمرود انگار بر من اين شعله چنانست كه بر ابراهيم
مرده از خاك لحد رقص كنان برخيزد گر تو بالاي عظامش گذري، وَ هْيَ رَميم
طمع وصل تو ميدارم و انديشۀ هجر ديگر از هرچه جهانم نه اميدست و نه بيم
عجب از كشته نباشد به در خيمۀ دوست عجب از زنده كه چون جان به در آورد سليم
سعديا عشق نياميزد و شهوت با هم
پيش تسبيح ملايك نرود ديو رجيم [362]
لي خَمْسَةٌ أُطْفي بِهِمْ حَرَّ الْجَحيمِ الحاطِمَهْ
الْمُصْطَفَي وَالْمُرْتَضَي وَابْناهُما وَالْفَاطِمَهْ
«از براي من پنج نفرند كه به واسطۀ آنها حرارت آتش شكننده و درهم كوبندۀ دوزخ را فرو مينشانم: يكي از آنها مصطفي است، و ديگري مرتضي، و دو پسران آنها، و فاطمۀ زهرا است.»
اللَهُمَّ بِحَقِّهِمْ وَ بِحَقِّ أبْنآئِهِم الطّاهِرينَ الطَّيّبينَ لَا سيَّما وَليِّكَ الْقآئِمِ الْمُنْتَظَرِ، نَوِّرْ قُلوبَنا بِمَعْرِفَتِهِمْ وَارْزُقْنا لِقآءَهُمْ وَ شَفاعَتَهُمْ يَا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.
ص385
ص378
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكَريم:
وَالضُّحَي' * وَالَّيْـلِ إِذَا سَجَي' * مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ وَ مَا قَلَي' * وَ لَلاخِرَةُ خَيْرٌ لَكَ مِنَ الاولَي' * وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَي'.
(آيات اوّل تا پنجم، از سورۀ الضّحي: نود و سوّمين سوره از قرآن كريم)
«سوگند به روز روشن (و يا به ظهر آن) و سوگند به شب تار كه آرامش دارد، كه پروردگار تو، تو را رها ننموده و ترك نكرده، و با تو دشمني نكرده و خشم ننموده است! و هر آينه آخرت براي تو بهتر از نشأۀ دنيا و عالم پيشين است! و به زودي آنقدر پروردگار تو به تو عنايت كند كه راضي و خشنود گردي.»
در تفسير «بيان السّعادة» گويد: معناي اين آيه اينست كه: به
ص388
زودي آنقدر در دنيا يا در آخرت خداوند به تو ميدهد كه به سبب آن براي تو مقام رضا حاصل ميشود، و يا رضايت تو بدان حاصل ميگردد؛ و بنا بر همين جهت، مُعطي' (داده شده) به مقام شفاعت كبري تفسير شده است.
و در روايت وارد شده است كه اين آيه، اميدوار كنندهترين آيات در قرآن كريم است. و از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه: رِضَا جَدِّي صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ أَنْ لَا يَبْقَي فِي النَّارِ مُوَحِّدٌ.
«رضايت جدّ من رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم اينست كه يك نفر شخص مؤمن موحّد در آتش باقي نماند.» [363]
و اين همان سعه و احاطه و ظرفيّتِ واسع نفسِ رسول الله است كه همۀ پيامبران، و صدّيقان، و شهيدان، و صالحان، از همۀ امّتها را نيازمند به افاضۀ نور از نفس مقدّس او نموده است، و همه در اثر انتفاعي كه از او ميبرند در برابر او حمد گويانند؛ و او حائز مقام محمود است.
ماه فرو ماند از جمال محمّد سرو نباشد به اعتدال محمّد
قدرِ فلك را كمال و منزلتي نيست در نظر قدر با كمال محمّد
وعدۀ ديدار هر كسي به قيامت ليلۀ أسْرَي شبِ وصال محمّد
آدمو نوح و خليل و موسيوعيسي' آمده مجموع در ظِلال محمّد
عرصۀ گيتي مَجال همّت او نيست روز قيامت، نگر مجال محمّد
ص389
و آنهمه پيرايه بسته جنّتِ فردوس بو كه قبولش كند بَلال محمّد
همچوزمين خواهد آسمان كهبيفتد تا بدهد بوسه بر نعال محمّد
شمس و قمر در زمين حشر نتابد نور نتابد، مگر جمال محمّد
شايد اگر آفتاب و ماه نتابند پيش دو ابروي چون هِلال محمّد
چشم مرا تا به خواب ديد جمالش خواب نميگيرد از خيال محمّد
سعدي اگر عاشقي كني و جواني عشق محمّدبس استوآلمحمّد [364]
سابقاً از «تفسير فرات بن إبراهيم» آورديم كه: بِشْر بن شُرَيح بَصْري ميگويد كه: به حضرت باقر عليه السّلام عرض كردم: أَيَّةُ ءَايَةٍ فِي كِتَابِ اللَهِ أَرْجَي؟! «در قرآن كريم كدام آيه اميدوار كنندهتر است؟!»
حضرت فرمود: قوم تو چه ميگويند؟!
من عرض كردم: اين آيه را: يَـٰعِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي'ٓ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَهِ.
«اي بندگان من كه در عمرهاي خود اسراف كردهايد، از رحمت خدا نوميد نباشيد (كه خداوند جميع گناهان را ميآمرزد!)»
حضرت فرمودند: لَكِنَّا أَهْلَ الْبَيتِ لَا نَقُولُ ذَلِكَ. «ليكن ما اهلبيت اين را نميگوئيم!»
من عرض كردم: پس شما در اين باره چه ميگوئيد؟!
حضرت فرمودند: نَقُولُ: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَي'.
ص390
الشَّفَاعَةُ، وَاللَهِ الشَّفَاعَةُ، وَاللَهِ الشَّفَاعَةُ![365]
حالا ببينيم به چه علّت آيۀ: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَي'، اميد بخشترين آيات است؛ و آيۀ يَـٰعِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي'ٓ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَهِ، چنين نيست؟
و به چه سبب با آنكه نهي از قنوط و نااميدي از رحمت خدا، در بسياري از آيات به شهادت مورد و موضوعِ بيان، نهي از قنوط و نااميدي از رحمت تكوينيّۀ خداست؛
چون آيۀ: وَ مَن يَقْنَطُ مِن رَحْمَةِ رَبِّهِ ٓ إِلَّا الضَّآلُّونَ. [366]
حكايت از گفتار حضرت ابراهيم است كه: «و چه كسي از رحمت خدا نااميد ميباشد مگر طائفۀ گمراهان؟»
و چون آيۀ: إِنَّهُ و لَا يَايْـَسُ مِن رَوْحِ اللَهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَـٰفِرُونَ. [367]
حكايت از گفتار حضرت يعقوب است كه: «حقّاً از رحمت خدا مأيوس نميگردد مگر طائفۀ كافران.»
وليكن در آيۀ مورد بحث: قُلْ يَـٰعِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي'ٓ أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَهِ إِنَّ اللَهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ و هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ* وَأَنِيبُوٓا إِلَي' رَبِّكُمْ وَأَسْلِمُوا لَهُ و مِن قَبْلِ أَنيَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَاتُنصَرُونَ وَاتَّبِعُوٓا أَحْسَنَ مَآ أُنزِلَ إِلَيْكُم مِن رَبِّكُم مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ بَغْتَةً وَأَنتُمْ
ص391
لَاتَشْعُرُونَ. [368]
«بگو اي بندگان من كه بر جانهاي خود اسراف كردهايد، از رحمت خداوند نااميد نباشيد! چونكه حقّاً خداوند همۀ گناهان را ميآمرزد و حقّاً او تنها آمرزنده و مهربان است. و بازگشت كنيد به سوي پروردگارتان و تسليم شويد در برابر او قبل از اينكه عذاب شما را در بر گيرد و شما ياري كرده نشويد! و پيروي كنيد از بهترين چيزي كه از جانب پروردگارتان نازل شده است قبل از اينكه به شما عذاب خدا ناگهان برسد و شما غافل باشيد و نفهميد!»
نهي از قنوط و نااميدي از رحمت تشريعيّه است، و مراد از نهي، نهي از نااميدي غفران خدا و شمول رحمت او در برابر گناهان و معصيتهائي كه بندگان به جاي آوردهاند ميباشد، به قرينۀ جملۀ: أَسْرَفُوا عَلَي'ٓ أَنفُسِهِمْ، كه ظاهر است در آنكه قنوط و نااميدي از جهت معصيت است.
و با وجود آنكه در اين آيه خداوند سبحانه و تعالي مغفرت خود را به جميع گناهان بدون استثناء تعميم داده است، چرا اين آيه أرجي آيه، و ثمر بخشترين نهال اميد در كانون دل بندگان معصيت كار خدا نبوده باشد؟
سرّش اينست كه: در آيۀ نهي از قنوط پس از آنكه خداوند وعدۀ غفران و آمرزش جميع گناهان را ميدهد، در دنبال آن، امر به توبه و اسلام و پيروي از عمل صالح را ميكند، و بنابراين آيه دلالت ميكند
ص392
كه بندۀ گناهكار اسراف كنندۀ بر نفس خود و بر جان خود سزاوار نيست از رحمت خدا نا اميد باشد، تا وقتي كه توبه و اسلام و عمل صالح در اختيار و در دسترس اوست.
پس اين رحمتِ خداوندي، رحمت مطلقه نيست؛ رحمت مقيّده است، كه خداوند بندگان خود را امر فرموده است كه بدان تمسّك جويند و با توبه و اسلام و اتّباع از عمل صالح موجبات غفران خود را پايهسازي كنند؛
و امّا در آيۀ اعطاء پروردگار به حدّي كه رضا حاصل شود، اين رضا، رحمت مطلقه و رحمت عامّه است كه خداوند به پيغمبرش كه رحمةٌ للعالَمين است بطور مطلق و بدون قيد و شرط عنايت فرموده است؛ و اين وعدهايست كه نفس رسول الله بدان شاد و مسرور شد و موجب گوارائي و طيب خاطر آن حضرت گشت.
و شرح اين داستان آن است كه اين آيه در مقام امتنان است، و وعدهاي را به رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم داده است كه به هيچ يك از مخلوقات نظير و شبيه آن را نداده است؛ و ميبينيم كه در اينجا هم اعطاء خداوند مطلق است و هم رضاي رسول الله مطلق است.
امّا از نظر اعطاء: خداوند شبيه آن را به بعضي از بندگان خود در بهشت عنايت فرموده است:
آنجا كه گويد: لَهُم مَا يَشَآءُونَ عِندَ رَبّـِهِمْ. [369]
ص393
و نيز گويد: لَهُم مَا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ. [370]
و اين آيه ميفهماند كه در آنجا براي بهشتيان، چيزهائي خداوند آفريده است كه مافوق مشيّت و خواستۀ آنهاست.
چون خواستۀ انسان و مشيّت او به چيزي تعلّق ميگيرد كه به دل او خطور كند، از سعادت و امور خيريّه. و عليهذا از اين آيه استفاده ميشود كه در آنجا چيزهائي است كه بر قلب هيچ آدمي خطور نميكند، و بالاتر از حيطۀ انديشه و فكر انسان است؛ فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ. [371]
و اگر بنا باشد كه خداوند به مؤمنيني كه عمل صالح انجام دادهاند، چنين چيزهائي كه مافوق اندازه و تقدير است عنايت كند، پس آنچه به رسول خود آن هم در مقام امتنان عنايت ميكند، از اينها بزرگتر و عظيمتر و واسعتر خواهد بود؛ اين شأن عطايِ حضرت حقّ است جلّ و عزّ.
و امّا شأن رضاي رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم: ميدانيم كه اين رضا، رضا به امر خدا و مقدّرات خدا و آنچه را خدا براي آن حضرت نصيب و بهرهگذارده است نيست؛ آن رضائي كه بر اساس مالكيّت و غناي عليالإطلاق حضرت حقّ، بندۀ حقّ بايد داشته
ص394
باشد و بنده جز فقر و حاجت در برابر آن غنا چيز ديگري ندارد، و بنابراين بايد در مقابل آنچه پروردگارش ميدهد راضي باشد، چه كم باشد و چه زياد، و بايد راضي باشد به آنچه خداوند دربارۀ او مقدّر و حكم نموده است، خواه موجب سرورش شود و خواه موجب اندوهش گردد.
بلكه اين رضا، چون در مقابل اعطاء حضرت حقّ قرار گرفته است افادۀ معناي ديگري را ميدهد، نظير رضاي فقير به آن چيزي كه فقر او را زائل ميسازد، و رضاي گرسنه به آنچه او را سير ميكند؛ و آن رضايت به اعطاء حضرت حقّ بدون تحديد است.
و شبيه اين اعطاء را خداوند به طائفهاي از بندگان خود وعده داده است، چون آيۀ:
إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَعَمِلُوا الصَّـٰـلِحَـٰتِ أُولَـٰئكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ* جَزَآؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّـٰتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ خَـٰـلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا رَضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَ'لِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ. [372]
«حقّاً آن كساني كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام ميدهند، آنها بهترين خلائق هستند. پاداش آنان در نزد پروردگارشان بهشتهاي عدني است كه در زير درختان سر به هم آوردۀ آن، نهرهائي جاري است، و آنان به طور دوام و جاودان در آنجا زيست ميكنند. خداوند از ايشان راضي است و آنان از خداوند راضي
ص395
هستند؛ و اين است پاداش كسي كه از پروردگار خود در مراقبه و خشيت باشد.»
دربارۀ مؤمنان پاداش چنين است و رضايت حاصلۀ آنان بدون قيد و شرط است، تا چه رسد دربارۀ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم؛ و با ملاحظۀ اينكه آيۀ فَتَرْضَي' در مقام امتنان و اختصاص آمده است، پس حتماً بايد بالاتر از آنچه براي مؤمنين است بوده باشد، و اوسع و اعظم از آن.
و از طرفي ميدانيم كه خداوند دربارۀ رسولش فرموده است:
بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ. [373] «به مؤمنان رؤوف و مهربان است.»
و با اين گفتار مراتب رأفت و رحمت او را به مؤمنان تصديق نموده و گواهي داده است؛ حال چگونه رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم راضي ميشود و نفسش طيب خاطر و آرامش پيدا ميكند، كه در نعيم بهشت متنعّم باشد و در باغهاي آنجا مشغول گردش و تفريح و تفرّج گردد و از جميع لذّات سرمديّه لذّت ببرد، و جمعي از مؤمنان در دركات سعير جهنّم و در طبقات آتش دوزخ گرفتار و محبوس بوده باشند؟ در حالي كه آنان اعتراف به ربوبيّت حضرت حقّ دارند و اقرار به رسالت برگزيده و رسولش و آنچه او از جانب خداوند آورده نمودهاند، ليكن بواسطۀ غلبۀ جهالت و پيروي از نفس امّاره و بازي گريهاي شيطان گناهاني را مرتكب شده، و بدون
ص396
عناد و استكبار و جحود و مبارزه با ذات اقدس حقّ، خود را بدان معاصي آلوده نمودهاند.
ما بالوجدان در خود مييابيم كه چنانچه يكي از ما به ايّام گذشتۀ از عمرش نظري بيفكند، و در قصور استكمال و ارتقاء به كمالات نگاهي كند، و خود را در اين كوتاهي و تفريط ملامت كند، و در سعي و طلب كه ننموده مؤاخذه نمايد، و سپس به جهالت و غرور جواني و نقصان تجارب توجّهي كند؛ چه بسيار از آتش غضب او فرو مينشيند و شدّت و سورت ملامت او از نفس خود باز ميايستد؛ و اين به واسطۀ همان رحمت ناقصهاي است كه خداوند در وجود او به وديعت گذارده است و در فطرت او ذخيره كرده است.
اين حالِ ما و حالِ رحمت ماست، تا چه رسد به رحمت حضرت ربّ رحيم رؤوف، آن هم در موقفي كه پاي گيري براي انسان جز جهالت و ضعف او نيست، و در موقفي كه كرامت رسول اكرم و پيغمبر مكرّمش كه خود، او را در برابر مؤمنان به رحمت و رأفت توصيف كرده است ظهور نموده، و مؤمن مبتلائي را كه از وبال افعال خود از هنگام مرگ كه چنگالهاي فنا و موت در آن فرو رفته است، تا اين حال كه آخرين موقف از مواقف روز قيامت است، عكسالعملها و پاداشهائي را ديده و چشيده است؛ آيا اين ظهور رحمت و اين رضايت مطلقه از اين پيامبر كه رحمت براي عالمين است غير از شفاعت كبري براي مؤمنان چيز ديگري ميتواند بوده باشد؟
روايت وارده در تفسير آيۀ: وَ أَشْرَقَتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّهَا
در «تفسير عليّ بن إبراهيم» با سند متّصل خود از مفضّل بن عُمَر
ص397
آورده است كه او گفت: من از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه در تفسير آيۀ: وَ أَشْرَقَتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّهَا، [374] ميفرمود:
رَبُّ الارْضِ يَعْنِي إمَامَ الارْضِ.
قُلْتُ: فَإذَا خَرَجَ يَكُونُ مَاذَا؟
قَالَ: إذًا اسْتَغْنَي النَّاسُ عَنْ ضَوْءِ الشَّمْسِ وَ نُورِ الْقَمَرِ وَ يَجْتَزِءُونَ بِنُورِالإمامِ [375]
«مراد از ربّ زمين، امام زمين است.
من عرض كردم: و در اين صورت، زماني كه امام خروج كند چه خواهد شد؟!
حضرت فرمود: در آن صورت مردم از اشراق نور خورشيد و نور ماه بينياز ميشوند، و نور امام براي آنان كافي خواهد بود.»
و نيز در «تفسير عليّ بن إبراهيم» از پدرش از عبدالله بن مُغيرة از عبدالله بن سنان از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه:
كَانَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: إذَا سَأَلْتُمُ اللَهَ فَاسْأَ لُوا لِيَ الْوَسِيلَةَ.
«حال رسول الله چنين بود كه ميفرمود: شما هر وقت در مقام عرض حاجت از درگاه خداوند بر آمديد! براي من از خدا وسيله را بخواهيد
ما از رسول الله از وسيله پرسيديم كه چيست؟!
ص398
فرمود: وسيله درجۀ من در بهشت است كه داراي هزار پلّه است كه تا پلّهاي از گوهر است[376]، و تا پلّهاي ديگر از زبرجد است، و تا پلّهاي ديگر از لؤلؤ است، و تا پلّهاي ديگر از طلا است، و تا پلّهاي ديگر از نقره است؛ آن را در روز قيامت ميآورند و با منبرهاي پيغمبران در موقف قيامت قرار ميدهند.
و اين وسيله و درجۀ من، در ميان منبرهاي پيامبران چون ماه در ميان ستارگان ميدرخشد.
و هيچ پيامبري و شهيدي و صدّيقي در آن روز نيست مگر آنكه ميگويد: خوشا به حال آن كسي كه اين درجه و مِنبر اوست.
در آن حال منادي در محشر به طوري ندا ميكند كه جميع پيامبران و صدّيقان و شهيدان و مؤمنان ميشنوند كه: اينست درجۀ محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم!
حضرت رسول الله گفتند: من در آن حال ميآيم، در حالي كه إزاري [377] را كه از نور است به خود بستهام و بر سر من تاج مُلْك و افسر كرامت است، و عليّ بن أبيطالب در پيشاپيش من است و پرچم من به دست اوست؛ و آن لِواءِ حمد است كه بر آن نوشته شده است:
ص399
لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، محَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ، الْمُفْلِحُونَ هُمُ الْفَآئِزُونَ بِاللَهِ.
«نيست معبودي جز الله، محمّد است فرستادۀ خدا، رستگاران همان كساني هستند كه به فوز خدا رسيدهاند.»
و چون بر طائفۀ پيغمبران گذر كنيم ميگويند: اين دو نفر دو فرشتهاي هستند كه تا به حال ما آنها را نديدهايم! و نشناختهايم! و چون بر فرشتگان عبور كنيم گويند: اين دو نفر دو پيامبر مرسل خدا هستند.
من از وسيله و درجه بالا ميروم و علي هم به دنبال من ميآيد، و چون من به درجۀ اعلا برسم و علي هم پائينتر از من قرار ميگيرد، و در دست او لواء من است، هيچ پيغمبري و هيچ مؤمني در آنجا نيست مگر آنكه سرهايشان را به سوي من بلند ميكنند و ميگويند: خوشا به حال اين دو بنده، چقدر در نزد خداوند گرامي هستند!
در اين حال منادي ندا ميكند به طوري كه جميع پيامبران و جميع خلائق ميشنوند: اين است حبيب من: محمّد؛ و اين است وليّ من: عليّ بْن أبيطالب! خوشا به حال كسي كه او را دوست داشته باشد، و واي بر كسي كه او را مبغوض دارد و بر او دروغ ببندد.
و سپس رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: اي عليّ! در آنروز در مشهد قيامت هيچكس نيست كه تو را دوست داشته باشد، مگر آنكه بدين گفتار آرام ميگيرد و راحت ميشود و چهرهاش سفيد ميگردد و دلش شاد ميشود. و هيچ كس نيست كه تو را دشمن
ص400
داشته باشد و به جنگ و ستيز با تو برخاسته باشد و يا آنكه حقّ تو را انكار نموده باشد، مگر آنكه صورتش سياه ميشود و قدمهايش به لرزه در ميآيد.
و در همين حال كه من در چنين وضعي هستم، دو فرشته به سوي من ميآيند: يكي از آنها رِضْوان خازنِ بهشت است، و ديگري مالِك خازنِ آتش. رضوان خازن بهشت نزديك من ميآيد و بر من بدين گونه سلام ميكند كه: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللَهِ!
من جواب سلام او را ميدهم و ميگويم: اي فرشتۀ خوشبو، و نيكو صورت، و معزَّز و گرامي در نزد پروردگارت! تو كيستي؟!
او ميگويد: منم خازن بهشت! پروردگارم به من امر كرده است كه كليدهاي بهشت را نزد تو بياورم، و اينك آوردهام؛ بگير آنها را اي محمّد
من ميگويم: قبول كردم چنين هديّهاي را از طرف پروردگارم، و حمد و سپاس مختصّ اوست بر اين نعمتي كه بر من ارزاني داشته است! آنها را به برادرم عليّ بن أبيطالب واگذار كن!
خازن بهشت كليدها را به عليّ بن أبيطالب ميدهد و برميگردد.
و پس از آن مالك خازن جهنّم ميآيد و سلام ميكند و ميگويد: السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا حَبِيبَ اللَهِ!
من پاسخ سلام او را ميدهم و ميگويم: اي فرشتۀ زشت منظر، و بدشكل و شمائل! تو كيستي؟!
ص401
او ميگويد: منم مالك: خازن دوزخ، پروردگارم به من امر نموده است كه كليدهاي جهنّم را نزد تو بياورم و اينك آوردهام؛ بگير آنها را اي محمَّد!
من ميگويم: قبول كردم از پروردگارم، و حمد و سپاس اختصاص به او دارد بر اين نعمتهائي كه به من داده است، و مرا در آن نعمتها تفضيل داده است؛ اين كليدها را به برادرم عليّ بن أبيطالب بده!
مالك: خازن جهنّم كليدهاي دوزخ را به علي ميدهد و برميگردد.
در اين حال علي ميآيد، در حالي كه تمام كليدهاي بهشت و كليدهاي دوزخ با اوست، تا اين كه بر پشت جهنّم مينشيند و زمام آن را به دست ميگيرد؛ و اين در حالي است كه شعلهها و صداهاي آتش بالا ميرود و حرارت آن شدّت يافته است و پرش جرقّهها و پرتاب شرارههاي آن فزوني يافته است.
جهنم ندا ميدهد: اي علي، زود از من بگذر! چرا كه نور تو لهب و شعلههاي مرا خاموش كرده است.
علي به جهنّم ميگويد: اي جهنّم اين مرد را رها كن، كه دوست من است! و اين را بگير، كه دشمن من است! و جهنّم در آن روز در برابر علي مطيعتر است از غلام يكي از شما در برابر صاحبش!
زمام و دهانۀ دوزخ در آن روز در دست علي است، هر وقت بخواهد آنرا به طرف راست ميبرد، و هر وقت بخواهد آنرا به طرف
ص402
چپ ميبرد (كه دشمنان را در هر گوشه و كنار ببيند بگيرد و در كام خود فرو برد).
و جهنّم در آن روز در برابر عليّ مطيعتر است از جميع خلائق؛ وَ ذَلِكَ أَنَّ عَلِيًّا عَلَيْهِ السَّلَامُ يَوْمَئِذٍ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ.[378]
«و اين به علّت آن است كه عليّ بن أبيطالب در آن روز قسمت كنندۀ بهشت و دوزخ است.»
اين روايت را شيخ صدوق در «معاني الاخبار» و «أمالي» از پدرش، از سعد بن عبدالله، از أحمد بن محمّد بن عيسي، از عبّاس ابن معروف (از عبدالله بن مغيره ـ«معاني الاخبار»)، از أبوحَفْص عبدي، از أبو هارون عبدي، از أبوسعيد خُدري، از رسول خدا صلّيالله عليه وآله وسلّم آورده است. [379]
و نيز اين حديث را در «بصآئر الدّرجات» از أحمد بن محمّد، از عبّاس بن معروف، از عبدالله بن مُغيرة، از أبوهارون عبدي، از أبوسعيد خدري، از رسول الله روايت كرده است. [380]
در روايت صدوق در «معاني الاخبار» و «أمالي» و نيز در روايت صفّار در «بصآئر الدّرجات» كه از أبوسعيد خدري آوردهاند، معلوم
ص403
است كه اين روايت را أبوسعيد از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است؛ وليكن در روايت عليّ بن إبراهيم كه از حضرت صادق عليه السّلام آورده است، جملۀ فَسَأَلْنَا النَّبِيَّ، يا راجع است به حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام يا به يكي ديگر از صحابه كه از رسول خدا روايت كردهاند.
و نيز در «تفسير عليّ بن إبراهيم» در ذيل آيۀ: فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ [381]، از پدرش: إبراهيم، از سليمان ديلمي، از أبوبصير، از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه: چون روز قيامت بر پا شود محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم را ميخوانند و به او يك حُلّۀ بهشتي كه چون برگ گل است ميپوشانند، و سپس او را در طرف راست عرش خدا ميايستانند.
و پس از آن حضرت ابراهيم را ميخوانند و به او يك حلّۀ سفيد رنگ ميپوشانند، و او را در طرف چپ عرش خدا ميايستانند.
و سپس عليّ بن أبيطالب أميرالمؤمنين عليه السّلام را ميخوانند و به او يك حلّۀ چون برگ گل ميپوشانند، و او را در طرف راست رسول الله ميايستانند.
و پس از آن اسمعيل را ميخوانند و به او يك حلّۀ سفيد رنگ ميپوشانند، و او را در طرف چپ ابراهيم عليه السّلام ميايستانند.
و سپس حسن را ميخوانند و به او يك حلّۀ چون برگ گل ميپوشانند، و او را در طرف راست حضرت أميرالمؤمنين
ص404
عليهالسّلام ميايستانند.
و پس از آن حسين را ميخوانند و يك حلّۀ چون برگ گل به او ميپوشانند، و او را در طرف راست حسن ميايستانند.
و سپس هر يك از ائمّه را ميخوانند و به آنها حلّۀ وَردِيّه چون گل ميپوشانند، و هر يك را به ترتيب در طرف راست مصاحبش ميايستانند.
پاورقي
[355] ـ آيۀ 7، از سورۀ 30: الرّوم
[356] ـ آيات 38 تا 42، از سورۀ 74: المدّثّر
[357] ـ ذيل آيۀ 100، از سورۀ 23: المؤمنون
[358] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 449
[359] ـ آيۀ 49، از سورۀ 7: الاعراف
[360] ـ آيۀ 71، از سورۀ 17: الإسرآء
[361] ـ «أمالي» صدوق طبع سنگي، مجلس 47، ص 177
[362] ـ «كلّيّات» سعدي، طبع فروغي، قسمت غزليّات، ص 237 و 238
[363] ـ «بيان السّعادة» طبع سنگي، ج 2، ص 316
[364] ـ «كلّيّات سعدي» طبع فروغي، قسمت مواعظ، صفحۀ 20
[365] ـ «تفسير فرات بن إبراهيم» ص 215؛ و «بحار» ج 8، ص 57
[366] ـ آيۀ 56، از سورۀ 15: الحِجر
[367] ـ ذيل آيۀ 87، از سورۀ 12: يوسف
[368] ـ آيات 53 تا 55: از سورۀ 39: الزّمر
[369] ـ قسمتي از آيۀ 22، از سورۀ 42: الشّورَي: «براي بهشتيان در بهشت در نزد پروردگارشان هر چيزي است كه بخواهند و ارادهشان به آن تعلّق گيرد.»
[370] ـ آيۀ 35، از سورۀ 50: قٓ: «براي بهشتيان در بهشت هر چيزي است كه بخواهند، و در نزد ما علاوه بر آن زياديهائي است.»
[371] ـ صدر آيۀ 17، از سورۀ 32: السّجدة
[372] ـ آيۀ 7 و 8، از سورۀ 98: البيّنة
[373] ـ ذيل آيۀ 128، از سورۀ 9: التّوبة
[374] ـ صدر آيۀ 69، از سورۀ 39: الزّمر
[375] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 581
[376] ـ ممكن است مراد از گوهر در اينجا ياقوت باشد، يا گوهر ديگري كه اسم نداشته باشد.
[377] ـ عبارت روايت اينطور است: فَأُقْبِلُ مُتَّزِرًا بِريطَةٍ مِنْ نورٍ. «من جلو ميآيم در حالي كه ريطهاي از نور را ازار خود كردهام.» و ريطه عبارت است از يك شقّه از پارچه كه به پارچه ديگر دوخته و پيوسته نباشد.
[378] ـ «بحار» ج 7، ص 326 و 327؛ و اصل روايت در «تفسير قمّي» ص 644 و 645 است.
[379] ـ «معاني الاخبار» طبع حيدري، باب معني الوسيلة، ص 116 و 117؛ و «أمالي» صدوق، طبع سنگي، مجلس 24، ص 71 و 72
[380] ـ «بصائر الدّرجات» طبع سنگي، باب ثامن عشر از جزء ثامن، ص 122 و 123