و پس از آن شيعيان را ميخوانند و آنان در مقابل اينها ميايستند.
و سپس فاطمۀ زهراء سلام الله عليها را ميخوانند، و زنان منسوب به آن حضرت كه از ذرّيّۀ او هستند را ميخوانند، و شيعيان او را نيز ميخوانند؛ و جملگي بدون حساب داخل بهشت ميشوند.
در اين حال منادي از ميان عرش خدا از ناحيۀ ربّ العزَّة و الاُفقالاعلي ندا ميكند:
خوب پدري است براي تو اي محمّد، كه ابراهيم است! و خوب برادري است براي تو، كه عليّ بن أبيطالب است! و خوب دو سبط براي تو هستند سبطان تو، كه حسن و حسيناند! و خوب جنيني است براي تو جنين تو، كه او محسن است! و خوب أئمّه و پيشوايان راشديني هستند ذرّيّه تو، و آنها فلان و فلان هستند! و خوب شيعهاي هستند شيعيان تو!
أَلَا إنَّ مُحَمَّدًا وَ وَصِيَّهُ وَ سِبْطَيْهِ وَ الائِمَّةَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ هُمُ الْفَآئِزُونَ. ثُمَّ يُؤْمَرُ بِهِمْ إلَي الْجَنَّةِ؛ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ: فَمَن زُحْزِحَ عَنِ
ص405
النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ.
«آگاه باشيد كه محمّد، و وصيّ او، و دو سبط او، و امامان از ذرّيّۀ او ايشانند رستگاران. و پس از آن امر ميشود كه جملگي به بهشت داخل شوند؛ و اين است گفتار خداوند: كسي كه از آتش دور شود و داخل در بهشت گردد، او حقّاً رستگار است.» [382]
عيّاشي در تفسير خود گويد: يحيي بن مُساور گويد: گفتم (به حضرت صادق عليه السّلام) دربارۀ علي عليه السّلام حديثي براي من بيان كن! فرمود: ميخواهي مشروحاً بيان كنم و يا آن كه مختصراً و مجموعاً بيان نمايم؟!
عرض كردم: مجموعاً و محصّلاً بيان كن!
حضرت فرمود: علي، باب هدايت است؛ هر كس بر او تقدّم جويد كافر است، و هر كس از او تخلّف ورزد كافر است.
عرض كردم: قدري بيشتر بيان كن!
فرمود: چون روز قيامت شود، منبري را از جانب راست عرش نصب ميكنند كه داراي بيست وچهار درجه و پلّكان است. علي ميآيد و در دست اوست لِواء، و بر منبر بالا ميرود، و تمام خلائق بر
ص406
او عرضه داشته ميشوند؛ هر كس او را بشناسد داخل بهشت ميشود، و هر كس او را نشناسد داخل آتش ميگردد.
من عرض كردم: آيا از كتاب خدا اين مطلب را به من نشان ميدهي؟
گفت: آري! آيا اين آيه را نخواندهاي كه خدا ميفرمايد:
فَسَيَرَي اللَهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ. هُوَ وَاللَ��ِ عَلِيٌّ بْنُ أَبِيطَالبٍ.[383]
«اعمال شما را به زودي خدا و رسول خدا و مؤمنين ميبينند. سوگند به خدا كه مراد از مؤمنين عليّ بن أبيطالب است.»
و عيّاشي شبيه اين روايت را نيز با سند ديگر از محمّد بن حسّان كوفي از محمّد بن جعفر از پدرش عليهما السّلام آورده است.[384]
و در «تفسير فرات ابن إبراهيم» از عُبَيد بن كُثَير، مُعَنعناً، از أبوهريره، از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم آورده است كه:
قَالَ: أَتَانِي جَبْرَئِيلُ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: أُبَشِّرُكَ يَا مُحَمَّدُ! بِمَا تَجُوزُ عَلَي الصِّرَاطِ؟! قَالَ: قُلْتُ: بَلَي! قَالَ: تَجُوزُ بِنُورِ اللَهِ! وَ يَجُوزُ عَلِيٌّ بِنُورِكَ، وَ نُورُكَ مِنْ نُورِ اللَهِ! وَ تَجُوزُ أُمَّتُكَ بِنُورِ عَلِيٍّ! وَ نُورُ عَلِيٍّ مِنْ نُورِكَ! وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللَهُ لَهُ مَعَ عَلِيٍّ نُورًا فَمَا لَهُ مِنْ نُورٍ. [385]
ص407
«فرمود: جبرئيل عليه السّلام به نزد من آمد و گفت: اي محمّد! ميخواهي به تو بشارت دهم كه به چه چيز از صراط عبور ميكني؟! گفتم: آري! گفت: به نور خدا عبور ميكني! و علي به نور تو عبور ميكند، و نور تو از نور خداست! و امّت تو به نور علي عبور ميكنند، و نور علي از نور توست! و كسي را كه خداوند براي او نوري را با علي قرار نداده باشد پس او داراي نور نيست!»
باري احاديثي را كه در اينجا آورديم دربارۀ وسيله بود، كه آن منبري است در بهشت، و اختصاص به رسول الله و أميرالمؤمنين و امامان دارد. البتّه احاديث در اين باره بسيار است، و ما چند حديث را از باب نمونه آورديم.
احاديثي ديگر وارد است بر آنكه لِواء حمد در روز قيامت در دست أميرالمؤمنين علي است. و ما در اين جا نيز چند حديث را از باب نمونه ميآوريم:
شيخ صدوق، از محمّد بن إبراهيم بن إسحق طالقاني، از حسن ابن علي عَدْوي، از حسين بن أحمد طُفاوي، از قيس بن ربيع، از سعد خَفّاف، از عَطِيّة عَوفي كوفي، از مَخدوج بن زيد ذهلي روايت كرده است كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بين مسلمانان عقد اخوّت و برادري بست، و سپس فرمود: اي علي! تو برادر من هستي! و نسبت تو به من همان نسبت هارون با موسي است بجز آنكه پيغمبري بعد از من نيست.
آيا ميداني اي علي! كه اوّلين كسي كه در روز قيامت خوانده
ص408
شود من هستم! و پس از خوانده شدن، من در جانب راست عرش خدا ميايستم، و يك حُلّۀ سبز رنگ از حلّههاي بهشتي بر تن من ميكنند.
و پس از آن، پدر ما حضرت ابراهيم را ميخوانند، او در طرف راست عرش در سايۀ آن ميايستد، و يك حلّۀ سبز رنگ از حلّههاي بهشتي بر تن او ميپوشانند.
و سپس پيغمبران را يكي به دنبال ديگري ميخوانند، و آنان در دو رديف و دو صف در طرف راست عرش در سايۀ آن ميايستند، و بر بدن آنها حلّههاي سبز رنگ بهشتي ميپوشانند.
آگاه باش اي علي! كه من به تو خبر ميدهم كه امّت من اوّلين امّتي هستند كه در روز قيامت براي حساب خوانده ميشوند، و من به تو بشارت ميدهم كه به جهت قرابت و منزلتي كه تو در نزد من داري اوّلين كسي كه بعد از من در روز قيامت خوانده ميشود تو ميباشي! و لواء من به تو سپرده ميشود؛ و آن لواء لواءحمد است، و تو آن لواء را در برابر اين دو صف از پيامبران عبور ميدهي!
و آدم بوالبشر وجميع مخلوقاتي كه خداوند آفريده است، همگي در سايۀ لواء من در روز قيامت سايه نشينند.
طول آن لواء به اندازۀ هزار سال راه است، سَنان [386] آن از ياقوت سرخ است، و چوب ني آن از نقرۀ سپيدفام، و زُجّ[387] آن از دُرّ
ص409
سبزرنگ.
آن پرچم داراي سه رشته از حاشيه و كنارۀ از نور است: يك رشته در مشرق است و ديگري در مغرب و سوّمي در وسط دنيا، و بر اين حاشيهها سه سطر نوشته شده است:
اوّل: بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، و دوّم: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، و سوّم: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ؛ و طول هر سطري به قدر مسير هزار سال راه است، و عرض هر سطري مسير هزار سال راه.
اي علي! تو لوآء را برميداري و حمل ميكني! و حسن از جانب راست توست، و حسين از جانب چپ تو! تا آنكه در ميان من و ابراهيم در سايۀ عرش وقوف ميكني! و به يك حلّۀ سبز رنگ از حلّههاي بهشتي پوشانيده ميشوي!
و در اينحال منادي از عرش ندا ميكند: خوب پدري است پدر تو ابراهيم، و خوب برادري است برادر تو علي!
آگاه باش اي علي! كه من به تو بشارت ميدهم، كه زماني كه مرا ميخوانند تو خوانده ميشوي! و چون مرا به حُلّه بپوشانند تو پوشيده ميشوي! و چون به من تحيّتي بگويند تحيّت به تو گفته ميشود[388]:
ص410
و در «عيون أخبار الرّضا» صدوق از پدرش از حسن بن أحمد مالكي از پدرش از إبراهيم بن أبي محمود از حضرت رضا عليه السّلام از پدرانش، از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند كه:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ ] وَسَلَّمَ [: يَا عَلِيُّ: أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ وَ بِيَدِكَ لِوَآئِي؛ وَ هُوَ لِوَآءُ الْحَمْدِ، وَ هُوَ سَبْعُونَ شُقَّةً، الشُّقَّةُ مِنْهُ أَوْسَعُ مِنَ الشَّمْسِ وَالْقَمَرِ. [389]
«أميرالمؤمنين گفتند كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتند: اي علي! تو اوّلين كسي هستي كه داخل بهشت ميشوي! و در دست توست لوآء من، كه آن لوآءِ حمد است! و آن داراي هفتاد شقّه است كه هر يك از آن شُقّهها از خورشيد و ماه بزرگتر است!»
و در «علل الشّرآئع» با سند متّصل خود از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام آورده است كه:
قَالَ: قَالَ لِي رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: أَنْتَ أَوَّلُ مَنْ يَدْخُلُ الْجَنَّةَ!
فَقُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَهِ! أَدْخُلُهَا قَبْلَكَ؟!
قَالَ: نَعَمْ! لاِنَّكَ صَاحِبُ لِوَآئِي فِي الاخِرَةِ كَمَا أَنَّكَ صَاحِبُ لِوَآئِي فِي الدُّنْيَا، وَ صَاحِبُ اللِوَآءِ هُوَ الْمُتَقَدِّمُ.
ثُمَّ قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا عَلِيُّ! كَأَنِّي بِكَ وَ قَدْ دَخَلْتَ الْجَنَّةَ وَ بِيَدِكَ لِوَآئِي، وَ هُوَ لِوَآءُ الْحَمْدِ تَحْتَهُ ءَادَمُ فَمَنْ دُونَهُ. [390]
ص411
«أميرالمؤمنين گفتند كه: رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به من گفتند: تو اوّلين كسي هستي كه داخل بهشت ميشوي!
عرض كردم: اي رسول خدا! آيا من پيش از شما داخل ميشوم؟!
فرمود: آري! چون تو دارندۀ پرچم من هستي در آخرت! همچنانكه دارندۀ پرچم من هستي در دنيا! و صاحب پرچم بايد جلو برود، و سپس فرمود: اي علي! گويا من چنين ميبينم تو را كه داخل بهشت شدهاي! و در دست توست لواي من، كه آن لواي حمد است! و تمام خلائق از آدم و پائينتر از او همه در زير آن پرچم قرار گرفتهاند!»
باري، محصّل آنچه از مجموعۀ اخبار به دست ميآيد اينست كه: در روز قيامت پيغمبر اكرم، صاحب وسيله و داراي لواء حمد هستند.
وسيله منبري است بزرگ كه داراي هزار پلّه و درجه است. و بين هر دو پلّه، فاصله به قدري زياد و طولاني است كه به اندازۀ قدري است كه اسب تندرو بِدَود و خسته شود. و هر يك از درجات و پلّهها از گوهري خاص است كه با پلّۀ ديگر مختلف است.
رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم از اين پلّهها بالا ميآيند و در روي پلّۀ هزارمين قرار ميگيرند، و أميرالمؤمنين عليه السّلام يك پلّه پائينتر؛ و اين منبر در مقابل عرش خداست.
و هر يك از پيامبران به حسب اختلاف و درجات و مراتب در
ص412
روي پلّهها قرار ميگيرند، و هر يك از صدّيقان و صالحان و شهيدان نيز بر روي پلّهها قرار ميگيرند؛ هر كس كه درجۀ قربش بيشتر باشد بالاتر، و هر كس كه درجۀ قربش كمتر باشد پائينتر.
و سائر مردم از اصناف و طبقات مؤمنان همه در پائين منبر، در عرصات كه همان زمين هموار و وسيع است، گرداگرد منبر مجتمع ميشوند، از خلائق اوّلين و آخرين؛ و همه تماشايشان به سوي رسول الله است.
پيامبران كه در درجات مختلف وسيله قرار گرفتهاند، و هر يك داراي مقام و منزلتي مشخّص هستند [391] سرهاي خود را بلند كرده و به تماشاي رسول الله مشغولند.
تابش و درخشش نور سيماي رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم، و وصيّ بلافصلش و پرچمدار لواءِ توحيدش: أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام به قدري شديد و تند و خيره كننده و در عين حال ملايم و با صفا و دلربا و چون ماهتاب شب بدر، روحانگيز و جانفزاست كه دلهاي همۀ پيامبران و صدّيقان را به خود جلب و معطوف نموده است.
در اينحال جبرائيل كه مقرّبترين فرشته از فرشتگان سماوي است، پرچم حمد را ميآورد و به دست رسول الله ميدهد، و
ص413
حضرت آن لواء را به أميرالمؤمنين عليه السّلام كه در پلّۀ جنب پلّۀ رسول الله ايستادهاند ميدهند. اين لواء نامش لواء حمد است و به قدري بزرگ است كه مشرق و مغرب و وسط عالم را فرا گرفته است؛ زيرا كه طول آن به قدر هزار سال راه است، و پيكان و تَهِ آن از ياقوت سرخ و دُرّ سبز رنگ، و چوبْ نِي آن از نقرۀ خام است.
و بر سه ريشۀ آن بسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم و الحمدُ للَّه ربِّ العالَمين و لَا إلهَ إلاّ الله، مُحَمَّدٌ رَسولُ اللَه نوشته شده است.
حال بايد ديد معناي وسيل�� و لواء چيست؟ و چرا رسول اكرم و اميرالمؤمنين، در آخرين درجه و جنب آن قرار گرفتهاند؟ و چرا نام آن منبر، وسيله است؟ و چرا نام آن لواء، لواء حمد است، نه لواءتكبير يا لواء تسبيح يا لواء تهليل؟ و چرا آن لوآء را رسول الله به اميرالمؤمنين ميدهند؟ و چرا پيامبران هر يك در روي پلّۀ خاصّي واقع هستند؟ و مردم مؤمن همه در عرصات قيامت گرداگرد آن منبر مجتمعاند؟ و نظر به رسول الله و خليفهاش ميدوزند؟ اينها حقائقي است كه بايد روشن شود.
وسيله چيزي را گويند كه با كمك آن انسان به مقصود دست مييابد. و هزار پلّۀ آن شايد عبارت از هزار حجابي است كه بين نفس و بين مقام معرفت مطلقۀ حضرت حقّ ميباشد، و يا هزار اسم از اسماء مقدّسۀ حضرت حقّ جلّ و عزّ؛ رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم از تمام حجابها عبور نموده و در آخرين حجاب كه حجاب اقرب است و بين آن و ذات اقدس حضرت حقّ هيچ چيز متصوّر
ص414
نيست قرار گرفته، و ازتمام اسماء و صفات حضرت او جلّ و علا بهرۀ كافي برده و فاني در آن اسم شده و متحقّق به حقيقت آن اسم گرديدهاند. و سپس فاني در اسم اعظم ذات حضرت احديّت شدهاند، كه همان مقام عبوديّت مطلقه و ولايت كلّيّۀ الهيّه است.
و امّا سائر پيامبران از جهت مرتبه و درجه، از رسول الله و اميرالمؤمنين پائينترند و هر كدام در هر يك از اسماء حقّ كه فاني شدهاند، در همانجا قرار گرفتهاند؛ و چون هر پلّه كه به سوي بالا نزديكتر شود عموميتر و واسعتر است، بنابراين هر كدام كه در اسماء كلّيّه فاني شدهاند، در مراتب بالاتري قرار دارند تا برسد به اسم عليم و قدير و حَيّ و الله كه از همۀ اسماء كاملتر و شاملترند، و اصول اسماء الهيّه محسوب ميگردند.
و بنابراين ميتوان گفت كه اين منبر مخروطي شكل است؛ در اوّلين پلّۀ آن كه سطح قاعدۀ آنست بسياري از خلائق، از پيامبران و صدّيقان و شهيدان مجتمعاند؛ و پلّۀ بالاتر وسعتش كمتر است، ولي قدرت و عظمت و حيات آن بيشتر است، و لذا افرادي كمتر در آنجا قرار دارند.
و همچنين از هر يك از پلّهها كه بالا آئيم، قدرت و علم و حيات افزونتر و شديدتر ميگردد و مقيمان آنجا بالطّبع كمترند، تا برسد به پلّۀ آخر كه جز ظرفيّت حضرت رسول الله ظرفيّتي ديگر ندارد و نميتواند كسي ديگر را بپذيرد؛ آنجا فقط يك نقطه است كه نُقْطَةُ الوَحْدَةِ بَيْنَ قَوْسَيِ الاحَدِيَّةِ والواحِدِيَّة است، و امّا از جهت علم و
ص415
قدرت و حيات مجمع جميع علوم و قدرتها و حياتها و افاضهدهندۀ اين اسماء و صفات كلّيّۀ الهيّه به جميع مخروط و همۀ عالم ملك و ملكوت ميباشد.
و آنجا مقام غيب الغيوب، و كنز مخفي، و عالم عَماء، و سِرّ الهُويّة، و تحقّق اسم هُوَ، و مبدأ و منشأ تحقّق ولايت و ظهور است.
و امّا پلّۀ پائينتر اوّلين نقطۀ ظهور و بروز و تجلّيگاه اسماء و صفات و عالم ولايت كلّيّۀ الهيّه ميباشد؛ و آن جايگاه مقام مقدّس مولي الموالي أميرالمؤمنين است كه از ذات اقدس حضرت احديّت توسّط رسول الله ميگيرد و به عالم ملك و ملكوت افاضه ميكند.
وجود رسول الله چون عدسي بزرگ تلسكوب است كه نور و صُوَر اجرام سماوي را به وسيلۀ خود، در عدسي كوچك آن كه محلّ تجلّي و ظهور و نمايش است منعكس ميكند؛ پس علي عليه السّلام ظهور رسول الله است، و رسول الله باطن اين ظاهر. و أميرالمؤمنين كه در يك پلّه به آخرين پلّه ايستاده است حقيقت علم و حيات و قدرت را از محلّ بين بين، كه بين ذات و اسم است و آن حقيقت رسول الله است ميگيرد. پس أميرالمؤمنين اوّلين تجلّيگاه ولايت كه بين بطون و ظهور است قرار گرفتهاند و به تمام انبياء و اولياء افاضه ميكنند؛ هر يك از بالا به پائين تا برسد به جميع خلائق كه گرداگرد وسيله اجتماع نمودهاند؛ و بلكه بالواسطه به كساني كه در دوزخ هستند و اطراف اين وسيله نيستند.
و شرافت و افضليّت حضرت خاتم النبيّين و خليفهاش حضرت
ص416
خاتم الوصيّين، امر تشريفاتي و اعتباري نيست؛ بلكه بواسطۀ سِعِۀ وجودي، و قرب ذاتي، و كشف حجب نوراني، و عبور از تمام اسماء و صفات، به پاي مجاهده و رياضت بر اساس علم و مشيّت ازليّۀ الهيّه ميباشد.
و امّا اين وسيله و اين لواء و اين منبر و اين پرچم چون سائر پرچمهاي اين جهان است؟ و يا صرف معني و مجرّد تشبيه است، از باب تشبيه معقول به محسوس؟ بحث آن مفصّلاً در باب صراط و پل جهنّم به سوي بهشت، در مجلس 53، از جلد هشتم همين دوره از «معاد شناسي» گذشت. و دانستيم كه نه مانند منبرهاي مادّي و پرچمهاي جسمي است، همچنانكه ميزان و صراط نيز مانند ميزانها و پلهاي دنيوي نيست؛ و نه آنكه مجرّد معني و از باب تشبيه معقول به محسوس است و صرفاً مجرّد تشبيه و كنايه است؛ بلكه حقيقةً ميزان و صراطي است و حقّا وسيله و منبري و لواء و پرچمي است، غاية الامر متناسب با آن عالم. زيرا منبر و لواء در عالم صورت است و از صورت كه بگذريم، نه عنوان منبر و نه عنوان لواء، متمايز و متشخّص از يكدگر نيستند؛ ولي در عالم صورت حقيقت همين وسيله و حقيقت همين لواء به صورتي متناسب با آن عالم متصوّر و متشكّل خواهد شد، البتّه بايد تناسب تحقّق وجودي آنها را با آن عالم از خاطر نبرد و گرنه اشكالات وارده بسيار ميباشد.
مثلاً در همين باب وسيله در روايت وارده از «تفسير عليّ بن إبراهيم» داشتيم كه:
ص417
حَتَّي يَقْعُدَ عَلَي عُجْزَةِ جَهَنَّمَ وَ يَأْخُذَ زِمَامَهَا بِيَدِهِ، وَ قَدْ عَلَا زَفِيرُهَا، تا آنكه ميفرمايد: فَإنْ شَآءَ يَذْهَبُ بِهَا يَمْنَةً وَ إنْ شَآءَ يَذْهَبُ بِهَا يَسْرَةً. [392]
و حاصل مطلب آنكه در روز قيامت جهنّم را ميآورند؛ كما آنكه در قرآن كريم است:
م وَ��ِاْيٓءَ يَوْمَئذِ بِجَهَنَّمَ. [393]
و جهنّم داراي زمام و دهانه و لگامي است، و علي أميرالمؤمنين عليه السّلام بر پشت جهنّم مينشيند و لگام او را در دست ميگيرد، در حالي كه صداي شرارههاي آتش آن بلند است؛ و اگر علي بخواهد جهنّم را به طرف راست ميبرد، و اگر بخواهد به طرف چپ ميبرد؛ و هر كجا دشمنان و معاندان خدا و رسول خدا و مقام ولايت باشند جهنّم آنان را در كام خود فرو ميبرد.
در اينكه جهنّم را ميآورند و زمامش به دست علي است شكّي نيست؛ ولي آيا آن جهنّم مانند مركبهاي دنيا چون شتر و قاطري است كه علي بر آن سوار شود؟ و دهانه و لجامش همانند لجامهاي مركوبهاي دنيوي است؟ مسلّماً چنين نيست؛ بلكه آن مركوب و نشيمنگاهش و لجامش و حركتش به طرف راست و چپ، همه متناسب با آن عالم است. و همان طور كه خود آن عالم غير اين جهان است؛ آنجا غيب است و اينجا شهود؛ آنجا باطن است و اينجا
ص418
ظاهر؛ همين طور تمام موجودات و اشياء و احكام آنجا متناسب با آن عالم است.
و در همين بحث شفاعت داشتيم كه: فَيَأْتِي دَارَ الرَّحْمَنِ وَ هِيَ عَدْنُ وَ إنَّ بَابَهَا سَعَتُهُ بُعْدُ مَا بَيْنَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ. فَيُحَرِّكُ حَلْقَةً مِنَ الْحَلَقِ فَيُقَالُ: مَنْ هَذَا؟! ـ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِهِ ـ فَيَقُولُ: أَنَا مُحَمَّدٌ! فَيُقَالُ: افْتَحُوالَهُ! قَالَ: فَيُفْتَحُ لِي.
قَالَ: فَإذَا نَظَرْتُ إلَي رَبِّي مَجَّدْتُهُ تَمْجِيدًا لَمْ يُمَجِّدْهُ أَحَدٌ كَانَ قَبْلِي وَ لَا يُمَجِّدُهُ أَحَدٌ كَانَ بَعْدِي. تا آنكه فرمايد: ثُمَّ يُؤْتَي بِنَا فَيَجْلِسُ عَلَي الْعَرْشِ رَبُّنَا. [394]
«(پس از آنكه مردم و جميع خلائق به پيامبران متوسّل شدند و آنها گفتند: كاري از دست ما بر نميآيد؛ خلائق به سوي رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم ميآيند، و متوسّل ميشوند.) رسول الله حركت ميكند تا به خانۀ خداوند رحمن ميرسد، و آن خانۀ عَدن است، و آن خانه به قدر وسعت ما بين مشرق و مغرب است.
رسول الله يك حلقه از حلقههاي در را تكان ميدهد ـ و درحالي
ص419
كه خدا بهتر ميداند كه كيست كه در را ميكوبد ـ گفته ميشود: كيست اين حركت دهندۀ حلقۀ در؟
رسول الله ميگويد: من محمّد هستم پس گفته ميشود: باز كنيد براي او! فرمود: در را براي من باز ميكنند؛ و چون نظر من به خدا ميافتد تمجيدي ميكنم كه هيچيك از پيشينيان و پسينيان چنين تمجيدي نكردهاند. تا آنكه ميفرمايد:
و سپس ما را ميآورند و پروردگار ما بر تخت مينشيند.»
در اينكه در اين عبارات يك دنيا حقائقي نهفته است، جاي شبهه نيست؛ ولي آيا ميتوان بر ظاهر اين عبارات جمود نمود و گفت خانۀ خدا هم مانند خانههاي اين جهان است و بزرگتر؟ و حلقۀ دَرِ آن خانه مانند همين حلقههاست؟ و خداوند داخل خانه هست؟ و صدا ميكند: تو كيستي؟ و نظر رسول الله به خدا ميافتد؟ آيا خداوند جسم است؟ و داراي صورت است؟ و آيا اين نظر مانند نظرهاي معمولي است؟ و آيا خداوند بر تخت سلطنت و حكومت جلوس ميكند؟ تخت خدا مانند همين تختها، و جلوس او هم مانند همين گونه مجلسهاست؟
البتّه چنين نيست، و صد البتّه چنين نيست؛ زيرا اين مستلزم محدوديّت و تعيّن و تجسّم و تشكّل خداست؛ و تَعَالَي اللَهُ عَمَّا يَقُولُ الظَّـٰلِمُونَ عُلُوًّا كَبِيرًا. خدا در خانه نيست، و تخت و عرش خدا مانند كرسي و تختهاي اين جهان نيست. عالم مشيّت و اراده، عرش خداست، و جلوس آن همان استيلا و احاطۀ اوست. و
ص420
نظر رسول الله، با باطن و ملكوت است، برحقيقت ذات مالا اسْمَ لَه و لارسْمَ له. و حلقۀ در، كنايه از تمسّك آن حضرت به صفت رحيميّت و عطوفت و غفّاريّت است؛ زيرا خداوند اسمائي دارد، و هر يك از آنها به منزلۀ حلقهاي است، هر كدام را بكوبند از ناحيۀ همان اسم گشوده ميشود.
قُلِ ادْعُوا اللَهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَـٰنَ أَيًّا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاسْمَـآءُ الْحُسْنَي'. [395]
«بگو ( اي پيامبر): بخوانيد الله را، و يا بخوانيد:رحمان را! هر چه را بخوانيد براي خداوند اسماء حسنائي است!»
و لهذا مرحوم مجلسي ـ رضوان الله عليه ـ با شدّت جمود خود در باب معارف الهيّه، در ذيل اين روايت، چارهاي نديدهاست از اينكه بگويد: مراد از نظر به سوي پروردگار، نظر به سوي عرش او، يا به سوي كرامت او و يا به سوي نوري از انوار عظمت اوست؛ و جلوس بر عرش، كنايه از ظهور حكم و امر از نزد عرش است؛ و تكلّم خداوند عبارت از خلق كلامي در آنجا ميباشد. [396]
باري اينگونه رفع يد از جمود بر معاني ظاهريّه را، در تمام ابواب معارف بايد نمود، و اختصاص به ذات خداوند واسماء او ندارد؛ زيرا اوّلاً الفاظ براي معاني كلّيّه وضع شدهاند، و ثانياً روايت وارده از رسول الله صلّي الله عليه وآله:
ص421
إنَّا مَعَاشِرَ الانْبِيَآءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقُولِهِمْ. [397]
«ما جماعت پيامبران مأموريم كه با مردم به قدر عقلهايشان سخن گوئيم.»
ابوابي را از معارف به روي ما ميگشايد؛ از طرفي از جمود و حمل الفاظ به معاني مادّيّه و طبيعيّه در معارف الهيّه ما را رها ميكند، و از طرفي نيز بكلّي به ما اجازه نميدهد كه فقط آنها را بر معاني صرفه حمل كنيم؛ بلكه بايد به معاني متشكّله و متصوّرۀ متناسب با آن عالم بدانيم.
حال كه اين مطالب روشن شد معلوم ميشود كه: وسيله حقيقةً منبري است و حقّاً هزار پلّه دارد، ولي منبر و پلّههايش متناسب با آن عالم است؛ و لواء نيز حقّاً پرچمي است و داراي پيكان و زُجّ و چوب و ريشه و حاشيه است، ولي متناسب با آن عالم.
خداوند به حقّ محمّد و آله الطّاهرين، ما را در تحت آن لواء درآورد، تا ببينيم و تماشا كنيم كه چگونه است؟
آن لواء را در وهلۀ اوّل به دست رسول الله ميسپارند؛ و آن لواء لواء حمد است، زيرا مقام محمود همان طور كه گفتيم اختصاص به آن حضرت دارد؛ يعني مقامي كه حمد هر حامدي به هر محمودي با هر گونه حمدي به آنجا برسد.
ص422
ما در سابق گفتيم كه به مقتضاي نصّ كريمۀ قرآنيّه:
سُبْحَـٰنَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ. [398]
فقط بندگان مخلص خداوند ميتوانند حمد ذات اقدس او را به جاي آورند، و بقيّۀ خلائق حمدشان توأم با تسبيح و تنزيه و تقديس است. امّا بندگان مخلصين كه از همۀ شوائب خودبيني و خودپسندي و خودمحوري و به خودانديشي عبور كرده، و وجود خود را ملك طلق حضرت احديّت ميدانند، و در برابر وجود او حقّاً براي خود وجودي نميبينند، و وجودشان را مندكّ و فاني در ذات اقدس او كردهاند، و به سعۀ حضرتش متّسع گرديدهاند؛ آنان ميتوانند حمد خداي را چنانكه لايق اوست به جاي آورند.
وليكن اين درجۀ مخلصين را پيامبران داشتهاند، و بسياري از اولياء خدا كه به درجۀ خلوص ميرسند، حائز چنين مقامي ميگردند. اين نهايت سفر اوّل به سوي خداست از اسفار اربعه، و نهايت اين سفر، خداست؛ و سفر هم غير متناهي نيست.
وليكن مقام محمود مقام ديگري است، بس بالاتر و والاتر؛ و آن عبارت است از تكميل سفرهاي چهارگانه، و تكميل سفر في الخلق بالحقّ كه سفر چهارم است؛ و در اين صورت سالك با هر موجودي از موجودات، خدا را ميبيند و در عالم كثرات به نور خداوند سير ميكند.
وليكن اين بقاء بالله در تمام افراد يكسان نيست؛ بعضي بقاء را
ص423
فقط در حيطۀ وجودي خود و در محدوديّت افكار و آراء و علوم و محيط خود دارند، و بعضي بيشتر، و بعضي بسيار بيشتر، تا آنكه ميبينيم رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم با هر موجودي بوده است؛ يعني تمام ماسوي الله از عالم مُلك و مَلَكوت، از عقول، و ارواح، و نفوس علويّه، و سفليّه، و موجودات عالم صورت، و عالم طبع؛ با همه و همه بوده است؛ بلكه حقيقت آن موجودات اوّلاً و بالذّات بوده است، و نسبت وجود به آن موجودات ثانياً و بالعرض است؛ و اين است مقام محمود.
زيرا گفتيم اين مقام، مقامي است كه هرگونه حمدي، از هر حمد كنندهاي، نسبت به هر حمد شدهاي صورت گيرد، راجع به آنجاست؛ يعني: گلي را كه ما ميبوئيم و حمد ميكنيم، اين حقيقت حمد راجع به رسول الله است؛ يعني: حقيقت وجود گل و زيبائي گل و بوي عطر آميز گل و طراوت گل، همه و همه رسول الله است، و حقيقت ما كه حامد هستيم و حقيقت حمد ما، همه و همه رسول الله است.
و همچنين بلبلي را كه ميستائيم، و ماه و خورشيد، و زيبائيهاي عالم را كه مملوّ از شادابي و طراوت و عشق و محبّت و علم و قدرت و حيات است، همه و همه رسول الله است.
وجود و نفس واسع آن حضرت آنقدر در عالم بقاء بالله وسيع و واسع است كه با هر موجودي از مَلَكوت و باطن، و از ملك و ظاهر او همراه است؛ و اين است مقام ولايت كلّيّه كه ما دربارۀ امامان
ص424
عليهمالسّلام قائل هستيم؛ زيرا هر جاي عالم باشيم، در مغرب و يا در مشرق، در زمين هموار و يا در بيغوله و تنگنا و زندان، همين كه امام را صدا بزنيم، ميفهمد و ميداند و جواب ميگويد.
و اين معني متصوّر نيست، مگر آنكه امام با وجود ما، و وجود همۀ موجودات معيّت داشته باشد. در اين صورت امام با ماست، و از ما به ما نزديكتر است؛ زيرا مائي كه ميگوئيم اوّلاً و بالذّات اشاره به سوي امام است، و ثانياً و بالعرض اشاره به سوي ماست.
هر قطرهاي كه از آسمان ميبارد، و هر ذرّهاي كه در تابش خورشيد ميدرخشد، و هر كلوخي كه در زمين افتاده است، و هر كوكب و ستاره تا به منظومۀ شمسي و كهكشانها برسد؛ با آنها امام هست.
سيطره و احاطۀ نفسيّۀ امام در عالم بقاء بالله چنين است؛ و اين است معناي ولايت تكوينيّه.
هيچ كدام از انبياء حتّي شيخ النّبيّين: نوح، و پرچمدار توحيد: حضرت ابراهيم، به اين مقام نرسيدهاند. و اوّلين كسي كه حائز اين مقام گشت و در عالم بقاء چنين سيطرهاي را به اذن خدا و به نور خدا حائز گشت، وجود اقدس خاتم الانبياء و المرسلين مُحمَّد است. و از آن پس يگانه شاگرد مكتب او: عليّ بن أبيطالب است كه لقب إمارت و حكومت بر مؤمنان ( أميرالمؤمنين ) را به خود گرفت؛ و لذا لواي حمد از دست رسول الله به او رسيد. و اين مقام عظيم و ولايت كبري در سِبْطان رسول الله: حسن و حسين، و نه فرزند از نسل
ص425
حسين يكي پس از ديگري، تا برسد به حضرت قائم آل مُحمَّد: حُجَّة ابْن الحَسَن العَسكَريّ ـ أرواحُنا فداه ـ واصل شد؛ و اينك قطب دائرۀ امكان و محور ولايت تكوينيّه و تشريعيّه، منحصر در آن ذات اقدس است.
و بنابراين اگر در منزل خود باشيد و بگوئيد: يا صاحِبَ الزَّمان همانجا با شماست؛ و اگر در مسجد باشيد و يا در بيابان و يا در هوا و يا دريا، در حال غفلت و يا توجّه، و در حال عبادت و يا تجارت، در همۀ احوال، او حقّاً با شماست؛ نه با معيّت علميّه فقط، بلكه با معيّت حقّۀ حقيقيّه.
و اين باب از معارف الهيّه در خاندان و امّت رسول الله، به بركت رسول الله است كه مفتوح شده است، و گرنه در امّتهاي سابقه چنين بابي مفتوح نبوده؛ زيرا امّتها از درجۀ علمي و عرفاني پيغمبر خودشان نميتوانستند پا فراتر نهند، و برانبياء پيمودن اين راه ميسور نبوده است و طبعاً بر امّتها نيز چنين بوده است.
و امّا بر امّت خاتم النّبيّين اين راه مفتوح است، و اين بزرگواران به عنايت ازليّۀ الهيّه، به پاي مجاهده و خلوص و عبوديّت، خود را در آبشخوار عالم تشريع و بقاء در آوردهاند و سعۀ وجوديّۀ آنها چون رسول الله با هر موجودي از موجودات است.
حال كه اين مطلب دانسته شد، فهميديم كه چرا نام آن لواء لواي حمد است؛ زيرا تكبير: اللَهُ أكْبَر و تسبيح: سُبْحانَ اللَه و تهليل: لَاإلَهَ إلَّا اللَه و سائر اذكار چنين سعهاي در عالم بقاء ندارد؛ و واجد
ص426
آن مقامات، ممكن است داراي مقام محمود نباشد.
و دانستيم كه چرا عليّ بن أبيطالب صاحب لواء حمد است؛ چون از رسول الله به او افاضه شده، و صاحب مقام ولايت كبري گرديده است، و از او به امامان يكي پس از ديگري رسيده است.
و دانستيم كه چرا انبياء در تحت لواي حمد محمّدي و علوي واقعند؛ چون هيچ يك از آنان بدان مقام واصل نشده، و اميد و انتظارشان در فيوضات رحمت حضرت سبحان توسّط محمّد و علي است.
و چرا مؤمنان غير از شهيدان و صدّيقان و صالحان گرداگرد منبرند؛ چون از حجب نورانيّه عبور نكرده و نتوانستهاند خود را در يك اسم از اسماءِ حضرت حقّ فاني كنند.
و چرا بر روي لواي حمد، بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ و الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ و لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ نوشته شده است؟ چون اين لواء سيطره بر همۀ عوالم دارد، و با اسم رحمانيّت و رحيميّت حضرت حقّ، به هر موجودي نيازهاي وجودي او را اعطاء ميكند، و حمد خداي را با هر موجودي كه داراي حسن است ـ و همۀ موجودات داراي حُسنَند ـ متحقّق ميسازد، و نداي وحدانيّت خدا را و رسالت پيامبرش را به عوالم اعلام ميدارد.
اينها جهاتي است كه از لواء حمد بدست ميآيد، و در اثر تفكّر و تأمّل و تدبّر در معارف الهيّه چه بسا خداوند عَليّ أعلي، بيش از اين
ص427
مطالب را به ذهن خوانندۀ گرامي وارد سازد و او را از معارف الهيّه متمتّع گرداند؛ رزَقَنا اللهُ وَ إيّاكُم بمحُمَّدٍ وءَالِه الطّاهرين و لَعْنةُ اللهِ علي أعدآئِهم أجمعين.
اي ختم پيمبران مرسل حلواي پَسين و مِلْح اوّل
اي خاك تو توتياي بينش روشن به تو چشم آفرينش
اي سَيّد بارگاه كَونَيْن نَسّابۀ شهر قاب قَوسَيْن
اي صدر نشين عقل و جان هم محراب زمين و آسمان هم
اي شش جهت از تو خيره مانده بر هفت فلك، جَنبِيَه [399] رانده
سر خيل توئيّ و جمله خيلاند مقصود توئي همه طُفيلاند
سلطان سرير كايناتي شاهنشه كشور حياتي
اي كُنيه و نام تو مُؤبّد بُوالقاسم و احمد و محمّد [400]
صَلَواتُ اللَهِ وَ مَلَـٰئِكَتِهِ وَ حَمَلَةِ عَرْشِهِ وَ جَميعِ خَلْقِهِ مِنْ أرْضِهِ وَ سَمآئِهِ عَلَي سَيِّدِنا وَ نَبِيِّنا، أصْلِ الْوُجودِ وَ عَيْنِ الشّاهِدِ وَالْمَشْهودِ، أوَّلِ الاوآئِلِ وَ أدَلِّ الدَّلآئِلِ، وَ مَبْدَإِ الانْوارِ الازَليِّ وَ مُنْتَهَي الْعُروجِ الْكَمَاليِّ، غايَةِ الْغاياتِ الْمُتَعَيِّنِ بِالنَّشَـَاتِ، أبِ الاكْوانِ بِفاعِليَّةٍ، وَ اُمِّ الإمْكانِ بِقَابِلِيَّةٍ، الْمَثَلِ الاعْلَي الإلَهيِّ، هَيولَي الْعَوالِمِ الْغَيْرِ الْمُتَناهي، روحِ الارْواحِ وَ نُورِ الاشْباحِ، فالِقِ
ص428
إصْباحِ الْغَيْبِ، رافِعِ ظُلْمَةِ الرَّيْبِ، مَحْتِدِ التِّسْعَةِ وَالتِّسْعِينَ، رَحْمَةٍ لِلْعالَمينَ، سَيِّدِنا في الْوُجودِ، صاحِبِ لِوآءِ الْحَمْدِ وَالْمَقامِ الْمَحْمودِ، الْمُبَرْقَعِ بِالْعِمآءِ؛ حَبيبِ اللَهِ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَي صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ (وءَالِهِ) وَ سَلَّمَ. [401]
«درود و تحيّات بيشائبۀ حضرت خداوند و فرشتگان او و حمل گنندگان عرش او و جميع عالم آفرينش علوي و سفلي، بر سيّد و آقاي ما و پيغمبر ما باد؛ كه اوست اصل حقيقت هستي و عين هر شاهد و نفْس هر مشهود؛ اوّل اوائل موجودات است، و استوارترين دليل از دلائل بر هستي ذات، مبدأ انوار مجرّدۀ ازليّه است، و منتهاي سير در معارج كماليّه؛ پس او مبدأ المبادي و غاية الغايات است كه در هر نشأهاي از نشآت، متعيّن به تعيّن خاصّي است؛ به جهت واجديّت جنبۀ فاعلي، پدر معنوي همۀ موجودات است؛ و به جهت واجديّت قابليّت فيض كه جنبۀ قابلي و نفسي است، مادر معنوي عالم امكان است؛ پس در فاعليّت مَثَل اعلاي الهي است، و در مرتبۀ قابليّت هيولاي عوالم نا متناهي؛ روح ارواح است، و نور اجساد و اشباح ظلماني؛ شكافندۀ چراغ غيب است، و زدايندۀ ظلمت شكّ و ريب؛ اصل و بنياد اسامي نود و نه گانۀ خداست، و رحمت
ص429
رحمانيّت حضرت حقّ بر تمام عالميان؛ سيّد و آقاي ما در حقيقت عالم هستي، صاحب لواء حمد است و دارندۀ مقام محمود، مستور و پوشيده است به حجاب عِماء؛ حبيب خدا مُحَمّد مُصطفي كه درود و صلوات غير متناهيه بر او (و آل او) باد.»
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في كِتابِهِ الكَريم:
إِنَّآ أَعْطَيْنَـٰكَ الْكَوْثَرَ. (آيۀ اوّل، از سورۀ كوثر: يكصد و هشتمين سوره از قرآن كريم)
«(اي پيغمبر) ما به تو كوثر دادهايم.»
شيخ طبرسي رحمة الله عليه در تفسير اين آيه فرموده است: خداوند تبارك و تعالي، در مقام شمارش و بيان تعداد نعمتهائي كه به پيغمبرش داده است، او را مخاطب به اين خطاب ساخته و گفته است:
إِنَّآ أَعْطَيْنَـٰكَ الْكَوْثَرَ.
از عبدالله بن عمر و عائشه روايت شده است كه: كوثر نهري است در بهشت.
ص434
ابن عبّاس گويد: چون اين آيه نازل شد، رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم بر منبر بالا رفت و آن را بر مردم قرائت كرد. و چون از منبر فرود آمد، مردم گفتند: اي رسول خدا! اين كوثري كه خدا به تو عنايت كرده است چيست؟!
رسول الله فرمود: نهري است در بهشت كه از شير سفيدتر است، و از قَدح محكمتر و استوارتر؛ در كنار و حاشيۀ اين نهر قبّهها و سقفهاي مدوّر و مقعّري است از دُرّ و ياقوت؛ در آن نهر وارد ميشوند پرندگان سبز رنگي كه گردنهاي معتدل و كشيده همچون گردن شترهاي بُخاتي دارند.
گفتند: اي رسول خدا! چقدر آن پرندگان درخوشي و ناز و نعمت هستند!
فرمود: آيا ميخواهيد من شما را به خوشتر و متنعّمتر از آنها آگاه كنم؟!
گفتند: آري! فرمود: خوشتر و متنعّمتر از خود آن طيور، كسي است كه آنها را بخورد، و از آن آب كوثر بياشامد، و به رضوان خداوند متعال فائز آيد.
و از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است كه: كوثر نهري است در بهشت، و خداوند آن را به پيغمبرش در عوض پسري كه از او فوت شده بود، عنايت كرد.
و از عَطاء روايت است كه او گفته است: كوثر حوض رسول الله است، كه مردم در روز قيامت بر آن و بر گرداگرد آن بسيار اجتماع
ص435
ميكنند.
و اَ نَس گويد: روزي كه رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم در نزد ما بود ناگهان او را چرت و پينكي فرا گرفت؛ و سپس با حال تبسّم و شادي، سر خود را بلند كرد. من عرض كردم: اي رسول خدا! سبب خندۀ شما چيست؟!
فرمود: همين اوان براي من سورهاي نازل شد. و آن حضرت سورۀ كوثر را قرائت كرد.
و سپس فرمود: آيا ميدانيد كوثر چيست؟!
ما گفتيم: خدا و رسول خدا عالمترند.
فرمود: كوثر نهري است كه خداوند به من وعده فرمودهاست، و در آن خير بسياري است، كوثر حوضي است كه امّت من در روز قيامت در آن داخل ميشوند؛ و تعداد كاسهها و قدحهائي كه در اطراف حوض است و با آن آب بر ميدارند، به شمارۀ ستارگان آسمان است.
و چه بسا أفرادي متعيّن و سرشناس را از كنار آن حوض، ميربايند و دور ميكنند، و من ميگويم: اي پروردگار من! اينها از امّت من هستند!
در جواب من گفته ميشود: تو نميداني بعد از رحلت تو چه كارهائي كردهاند؟! و چه وقايع و حوادثي پيش آوردهاند؟!
اين حديث را مسلم در «صحيح» خود آورده است.
و از ابن عبّاس و ابن جُبَير و مجاهد آمده است كه: كوثر خير كثير
ص436
است و عِكْرمَه گفته است: مراد از كوثر نبوّت و كتاب است. و حَسَن گفته است: مراد قرآن است. و أبيبكر بن عيّاش گفته است: مراد بسياريِ اصحاب و پيروان است.
و بعضي گفتهاند: مراد بسياريِ ذرّيّه و نَسل است؛ و آنقدر از نسل فاطمۀ زهرا سلام الله عليها خداوند، ذرّيّه و نسل به رسول الله داده است كه عدد آنان به شمارش در نميآيد، و امتداد آن تا روز قيامت كشيده است. و از حضرت صادق روايت كردهاند كه مراد شفاعت است.
و لفظ كوثر قابليّت تمام اين معاني را دارد، و بنا براين لازم است كه بر تمام اين معاني حمل شود؛ زيرا خداوند در دنيا به رسول الله خير كثير مرحمت كرده است، و در آخرت نيز وعدۀ خير كثير داده است.
و تمام اين اقوال، تفصيل همان كلمۀ كوثر است كه به معناي خير كثير در دنيا و آخرت است [402]
در كتاب «بشارة المصطفي» و «مجالس» مفيد و «أمالي» شيخ طوسي روايت كردهاند، از مفيد، از ابن قولويه، از حسين بن محمّد ابن عامر، از مُعَلّي بن محمّد، از محمّد بن جمهور عَمِّي، از ابنمحبوب، از أبو محمّد وابِشي، از أبووَرْد كه گفت: از حضرت إماممحمّد باقر عليه السّلام شنيدم كه ميگفت:
چون روز قيامت برپا شود، خداوند همۀ مردم را عريان و
ص437
پابرهنه در زمين همواري جمع ميكند؛ و آنها را در راه محشر بقدري متوقّف ميدارند كه همگي عرق بسياري ميكنند و نفَسهاي آنان بهشدّت ميزند، و به قدري كه خداوند اراده كرده است درنگ ميكنند؛ و اينست معناي گفتار خداوند تعالي:
فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا.[403]
«و در آن وقت (اي پيامبر) نميشنوي مگر صداي آرام و بدون صوت را.»
در اينحال منادي از عرش ندا ميكند: كجاست پيامبر اُمّي؟
خلائق ميگويند: اين صداي تو به همه رسيد و همه شنيدند، آن پيامبر را با اسمش صدا كن!
منادي ندا ميدهد: كجاست پيامبر رحمت: محمّد بن عبدالله؟
رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم برپا ميايستد، و از همۀ مردم جلوتر ميآيد تا اينكه ميرسد به حوضي كه طول آن به قدر مسافت ما بين أيْلَة و صَنْعَاء ميباشد، و در كنار حوض ميايستد.
و پس از آن صاحب شما را ندا ميكنند؛ او هم به جلو ميآيد، و در برابر مردم با رسول الله وقوف ميكند.
و سپس به مردم اجازه داده ميشود، و آنان به حركت در ميآيند. و در آن وقت، مردم به دو دسته تقسيم ميشوند: جماعتي در حوض وارد ميشوند، و جماعتي را از حوض دور ميكنند.
ص438
و چون رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم ببيند كه از محبّان ما أهل بيت كسي را از حوض دور كنند گريه ميكند و ميگويد: اي پروردگار من! شيعۀ عليّ! اي پروردگار من! شيعۀ عليّ!
در اين حال خداوند فرشتهاي را ميگمارد كه از آن حضرت بپرسد: اي محمّد! سبب گريۀ شما چيست؟!
رسول الله ميگويد: چگونه نگريم بر جماعتي كه از شيعيان برادرم عليّ بن أبيطالب هستند، و من آنان را مينگرم كه از حوض دورشان كردهاند، و به جانب أصحاب دوزخ روان ساختهاند؟!
خداوند عزّوجلّ ميگويد: اي محمّد! من از گناهان آنها گذشتم، و همه را به تو بخشيدم. و من آنان را به تو و به كساني كه از ذرّيّۀ تو هستند، و آنان آن ذرّيّه را دوست دارند و ولايت آنها را برعهده گرفتهاند، ملحق ساختم، و آنها را از زمره و جمعيّت تو قرار دادم و در حوض تو وارد كردم و شفاعت تو را دربارۀ آنان پذيرفتم و تو را بدين جهت مكرّم و گرامي داشتم.
و حضرت باقر: محمّد بن عليّ بن الحسين عليهم السّلام گفتند: در آن روز چه بسيار از مردان و زنان گريه كنندهاي كه چون اين جريان را ببينند، فرياد ميزنند: يا مُحَمَّداه!
و هيچيك از مواليان ما و از محبّان ما نميماند مگر آنكه در حزب ما قرار ميگيرد و با ما وارد در حوض ما ميشود. [404]
ص439
و عليّ بن إبراهيم در «تفسير» خود، در ذيل آيۀ كريمۀ: وَ خَشَعَتِ الاصْوَاتُ لِلرَّحْمَـٰنِ فَلَا تَسْمَعُ إِلَّا هَمْسًا، از پدرش: إبراهيم بن هاشم، از ابن محبوب، از وابشي، از أبوالورد، همين مضمون روايت را آورده است. [405]
و در «مجالس» مفيد از عليّ بن بلال مهلّبي،، از أحمد بن حسين بغدادي، از محمّد بن إسمعيل، از محمّد بن صَلْت، از ابو كدينه، از عطاء، از سعيد بن جُبَير، از عبدالله بن عبّاس؛ و در «أمالي» شيخ طوسي از شيخ مفيد؛ و در كتاب «بشارة المصطفي» از شيخ أبوعليّ: پسر شيخ طوسي، از پدرش، از شيخ مفيد، از محمّد بن إسمعيل، با همين سلسلۀ سند، تا ميرسد به ابن عبّاس، روايت كرده است كه: او ميگويد:
چون بر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم آيۀ: إِنَّآ أَعْطَيْنَـٰكَ الْكَوْثَرَ نازل شد، عليّ بن أبيطالب عليه السّلام پرسيدند: اي رسول خدا! اين كوثر چيست؟
حضرت فرمود: نهري است كه خداوند به جهت بزرگداشت و گراميداشت من، به من عنايت كرده است.
أميرالمؤمنين گفتند: اين نهر، نهر شريفي است! صفات و خصوصيّات آن را براي ما بيان كنيد!
حضرت فرمود: آري اي عليّ! كوثر نهري است كه از زير عرشخدا جاري است. آبش از شير سفيدتر، و از عسل شيرينتر، و
ص440
از كره نرمتر. و ريگهاي درونش از زبرجد و ياقوت و مرجان است، و علَفهاي اطراف آن از زعفران است، و خاكش از مشك خوشبو است، پايههايش در زير عرش خداوند عزّوجلّ است.
و در اين حال رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم دست خود را به پهلوي أميرالمؤمنين عليه السّلام زدند و فرمودند: اي عليّ! اين نهر از براي من است! و از براي تو است! و از براي محبّان تو كه بعد از من ميآيند. [406]
و در «عيون أخبار الرّضا» و «أمالي» مرحوم صدوق، از پدرش، از سعد بن عبدالله، از إبراهيم بن هاشم، از عليّ بن معبد، از حسين ابن خالد، از حضرت عليّ بن موسي الرّضا، از پدرش، از پدرانش، از أميرالمؤمنين عليهم السّلام روايت كرده است كه: قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: مَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِحَوْضِي فَلَا أَوْرَدَهُ اللَهُ حَوْضِي. ـ الخبر. [407]
«رسول الله فرمودند: كسي كه به حوض من ايمان نياورد، خداوند وي را در حوض من وارد نميكند.»
و در «أمالي» مرحوم صدوق، از حمزة بن محمّد علوي، از عليّ، از پدرش، از عليّ بن معبد، از حسين خالد، از حضرت رضا
ص441
عليه السّلام از پدرانش عليهم السّلام آورده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند:
يَا عَلِيُّ! أَنْتَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ صَاحِبُ لِوَآئِي فِي الدُّنْيَا وَا لاخِرَةِ! وَ أَنْتَ صَاحِبُ حَوْضِي! مَنْ أَحَبَّكَ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَكَ أَبْغَضَنِي! [408]
«اي عليّ! تو برادر من هستي، و وزير من هستي، و دارندۀ لواء من در دنيا و آخرت هستي! و تو صاحب حوض من هستي! كسي كه تو را دوست دارد مرا دوست داشته است، و كسي كه تو را دشمن دارد مرا دشمن داشته است!»
و نيز در «أمالي» صدوق از ماجيلَوَيه، از عمويش، از محمّد بن علي قُرَشي، از محمّد بن سنان، از مفضّل، از حضرت صادق، از پدرانش عليهم السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: مَنْ أَرَادَ أَنْ يَتَخَلَّصَ مِنْ هَوْلِ الْقِيَامَةِ فَلْيَتَوَلَّ وَلِيِّي، وَلْيَتَّبِـعْ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي عَلِيَّ ابْنَ أَبِيطَالِبٍ، فَإنَّهُ صَاحِبُ حَوْضِي، يَذُودُ عَنْهُ أَعْدَآءَهُ، يَسْقِي أَوْلِيَآءَهُ. فَمَنْ لَمْ يُسْقَ مِنْهُ لَمْ يَزَلْ عَطْشَانًا وَ لَمْ يَرْوَ أَبَدًا؛ وَ
ص442
مَنْ سُقِيَ مِنْهُ شَرْبَةً لَمْ يَشْقَ وَ لَمْ يَظْمَأْ أَبَدًا. ـ الحديث. [409]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: هر كس بخواهد از هول و وحشت قيامت رهائي يابد، بايد ولايت وليّ مرا برعهده گيرد، و بايد از وصيّ من و خليفۀ من پس از من: عليّ بن أبيطالب پيروي كند؛ چون او صاحب حوض من است، دشمنان خود را از آن حوض دور ميكند، و دوستان خود را از آن حوض ميآشاماند.
و كسي كه از آن حوض آب نخورد دائماً تشنه كام است و أبداً سيراب نخواهد شد؛ و كسي كه از آن يك بار بنوشد، هيچگاه بدبخت نخواهد شد و هيچگاه تشنه نخواهد شد.»
رپاورقي
[382] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 116 و 117؛ و در اين نسخۀ مطبوعه چنين وارد است كه: يُدْعي' بِإسْمَعيلَ فَيُكْسي' حُلَّةً بَيْضآءَ فَيُقامُ عَلَي يَمينِ أميرِالْمُؤْمِنينَ عليهِ السّلام. ليكن در نسخۀ مجلسي از «تفسير قمّي» كه در «بحارالانوار» ج 7، طبع حروفي، ص 328 آورده است چنين است كه: يُدْعي' بِإسْمَعيلَ فَيُكْسي' حُلَّةً بَيْضآءَ فَيُقامُ عِنْدَ يَسارِ إبْراهيم؛ امّا چون به ظنّ قوي نسخۀ مجلسي اصحّ است، لذا ما در ترجمه طبق نسخۀ مجلسي ترجمه كرديم.
[383] «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 7، ص 330 و 331
[384] همان مصدر
[385] ـ «تفسير فرات» طبع بيروت، ص 287؛ و از طبع نجف، ص 104 و 105
[386] سنان، پيكان تيزي است كه بر سر نيزه فرو ميبرند، و از آنجا به دشمن حمله ميكنند.
[387] زُجّ، آهني است كه چون ته نيزه را ميتراشند، در آن محكم فرو ميبرند تا آنكه حكم پايه و حافظ نيزه بوده باشد.
[388] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، مجلس 57، ص 195؛ «بحار» ج 8، ص 1 و 2
[389] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 4
[390] ـ همان مصدر، ص 6
[391] ـ در آيۀ 164، از سورۀ 37: الصّآفّات، وارد است كه: وَ مَا مِنَّآ إِلَّا لَهُ و مَقَامٌ مَعْلُومٌ. «و هيچ يك از ما نيست مگر آنكه براي او مقام و درجۀ معلومي است.»
[392] ـ همين كتاب، مجلس 65، ص 401
[393] ـ صدر آيۀ 23، از سورۀ 89: الفجر
[394] ـ همين كتاب («معاد شناسي» ج 9 )، مجلس 61، ص 150 تا ص 158، روايت وارده از «تفسير عيّاشي»؛ اين روايت را مرحوم مجلسي در «بحار» طبع حروفي، ج 8، ص 45 تا ص 47 به همين الفاظي كه در اينجا آورديم نقل نموده است. و اصل روايت در «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 310 تا ص 313 است، و در آنجا بجاي جملۀ اخير دارد: فَنَجْلِسُ عَلَي عَرْشِ رَبِّنا.
[395] ـ قسمتي از آيۀ 110، از سورۀ 17: الإسرآء
[396] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 47
[397] ـ «اصول كافي» ج 1، ص 23؛ و «تحف العقول» ص 37؛ و در «بحارالانوار» طبع كمپاني، ج 17 (روضة) ص 41؛ و در طبع حروفي، ج 77، ص 140، از «تحف العقول» روايت كرده است.
[398] ـ آيۀ 159 و 160، از سورۀ 37: الصّآفّات
[399] ـ جنبيه: در «لغت نامۀ دهخدا» گويد: (جَ يَ) نام سلاحي است كه آنرا «جمدر» هم گويند، و در هندوستان «كتار» خوانند. ـ انتهي. و عليهذا بر وزن تثنيه است.
[400] ـ از حكيم نظامي.
[401] ـ جزء صلوات معروفه و مشهورۀ محيي الدّين عربي است، ص 95 و 96 كه مرحوم ملاّ صالح موسوي خلخالي آنرا به فارسي شرح نموده و به قطع كوچك به طبع سنگي رسيده است.
[402] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 5، ص 549
[403] ـ آيۀ 108، از سورۀ 20: طه
[404] ـ «بشارة المصطفي» طبع نجف، ص 3؛ و «مجالس» مفيد، مجلس 34، ص 170 و 171؛ و «أمالي» طوسي، طبع سنگي، ص 41
[405] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 423
[406] ـ «مجالس» مفيد، مجلس 35، ص 173؛ و «أمالي» طوسي، طبع سنگي، ص 43؛ و «بشارة المصطفي» ص 5 و 6؛ و «بحار» ج 8، ص 18
[407] ـ «عيون أخبار الرّضا» طبع سنگي، ص 91؛ و «أمالي» صدوق، مجلس 2، طبع سنگي، ص 5
[408] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، مجلس 14، ص 37؛ و همين روايت را صدوق در «عيون أخبار الرّضا» در باب 28، ص 191 از طبع سنگي، با همين سند آورده است. و مراد از حمزة بن محمّد علوي، حمزة بن محمّد بن أحمد بن جعفر بن محمّد بن زيد بن عليّ بن حسين بن عليّ بن أبيطالب است، و مراد از عليّ، عليّ بن إبراهيم است.