در مقدّمۀ «تفسير عليّ بن إبراهيم» آورده است كه:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ فِي حِجَّةِ الْوَدَاعِ فِي مَسْجِدِ الْخَيْفِ: إنِّي فَرَطُكُمْ وَ إنَّكُمْ وَارِدُونَ عَلَيَّ الْحَوْضَ عَرْضُهُ مَا بَيْنَ بُصْرَي وَ صَنْعَآءَ، فِيهِ قِدْحَانٌ مِنْ فِضَّةٍ عَدَدَ النُّجُومِ.
أَلَا وَ إنِّي سَآئِلُكُمْ عَنِ الثَّقَلَيْنِ! قَالُوا: يَا رَسُولَ اللَهِ! وَ مَا الثَّقَلَانِ؟!
قَالَ: كِتَابُ اللَهِ الثَّقَلُ الَاكْبَرُ؛ طَرَفٌ بِيَدِ اللَهِ وَ طَرَفٌ بِأَيْدِيكُمْ، فَتَمَسَّكُوا بِهِ لَنْ تَضِلُّوا وَ لَنْ تَزِلُّوا! وَالثَّقَلُ الَاصْغَرُ عِتْرَتِي وَ أَهْلُبَيْتِي.
فَإنَّهُ قَدْ نَبَّأَنِي اللَطِيفُ الْخَبِيرُ أَنَّهُمَا لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّي
ص443
يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ كَإصْبَعَيَّ هَاتَيْنِ ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ ـ وَ لَا أَقُولُ كَهَاتَيْنِ ـ وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتِهِ وَالْوُسْطَي ـ فَتَفْضُلُ هَذِهِ عَلَي هَذِهِ. [410]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در حِجّة الوداع، در مسجد خَيْف، ضمن خطبهاي كه ايراد نمودند گفتند:
من براي يافتن آب زودتر و جلوتر از شما ميروم، و شما بعداً بر من كنار حوض وارد ميشويد؛ حوضي كه عرضش به اندازۀ وسعت بُصْري تا صَنْعاء است! در آن حوض به قدري قدَح و كاسه از نقره موجود است كه به عدد ستارگان است.
آگاه باشيد! من حقّاً در آنجا از شما دربارۀ ثَقَلَين پرسش ميكنم!
گفتند: اي پيغمبر خدا! ثَقَلَين چيست؟!
فرمود: كتاب خدا ثَقَل أكبر است كه يك طرف آن به دست خدا، و طرف ديگر آن در دست شماست! و بايد شما به آن متمسّك باشيد، كه در آن صورت هيچگاه گمراه نخواهيد شد و هيچگاه به لغزش نخواهيد افتاد! و ثَقَل أصغر، عترت و أهل بيت من است.
بدرستيكه خداوند لطيف و خبير مرا آگاه كرده است كه اين دو ثَقَل، از هم جدا نميشوند، تا زماني كه هر دو با هم بر من كنار حوض
ص444
كوثر وارد شوند.
آنگاه رسول خدا، دو انگشت سبّابۀ خود را از دو دست، پهلوي هم گذارده و گفتند: اين دو ثَقَل (كتاب خدا و أهل بيت من) مانند اين دو انگشت به اندازه و به قدر هم هستند؛ و در اين حال انگشت سبّابه و انگشت وسطي از يك دست را نشان دادند و گفتند: من نميگويم كه مانند اين دو انگشت هستند، كه يكي بر ديگري فزونتر باشد.»
و در «خصال» صدوق در حديث أربعمائة[411] آورده است كه:
قَالَ أَمِيرُالْمُؤمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: أَنَا مَعَ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ وَ مَعِي عِتْرَتِي عَلَي الْحَوْضِ. فَمَنْ أَرَادَنَا فَلْيَأْخُذْ بِقَوْلِنَا وَلْيَعْمَلْ بِعَمَلِنَا؛ فَإنَّ لِكُلِّ أَهْلِ بَيْتٍ نَجِيبًا. وَ لَنَا شَفَاعَةٌ وَ لاِهْلِ مَوَدَّتِنَا شَفَاعَةٌ.
فَتَنَافَسُوا فِي لِقَآئِنَا عَلَي الْحَوْضِ! فَإنَّا نَذُودُ عَنْهُ أَعْدَآءَنَا، وَ نَسْقِي مِنْهُ أَحِبَّآءَنَا وَ أَوْلِيَآءَنَا؛ وَ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ شَرْبَةً لَمْ يَظْمَأْ بَعْدَهَا أَبَدًا.
حَوْضُنَا مُتْرَعٌ فِيهِ شِعْبَانِ يَنْصَبَّانِ مِنَ الْجَنَّةِ: أَحَدُهُمَا مِنْ تَسْنِيمٍ، وَا لاخَرُ مِنْ مَعِينٍ. عَلَي حَآفَّتَيْهِ الزَّعْفَرانُ وَ حَصَاهُ اللُؤْلُؤُ وَالْيَاقُوتُ؛ وَ هُوَ الْكَوْثَرُ. ـ الخبر. [412]
ص445
«أميرالمؤمنين عليه السّلام به أصحاب خود فرمودند: من با رسول خدا هستم، و با من عترت من است در نزد حوض كوثر. پس هر كس كه ما را بخواهد و بطلبد، بايد به گفتار ما پابند باشد و به عمل ما عامل گردد؛ چون براي هر أهل بيتي يك فرد ممتازي است كه به كرامت حَسَب و پسنديدگي خصال، در گفتار و كردار معروف است.
و از براي ما مقام شفاعت است، و از براي اهل مودّت و محبّت ما نيز شفاعت است.
و بنابراين بايد شما در لقاء و ديدار ما، در نزد حوض از يكديگر سبقت گيريد؛ چون ما دشمنان خود را از حوض دور ميكنيم، و محبّان خود را از آن سيراب ميكنيم و مواليان خود را از آن ميآشامانيم؛ و كسي كه يك بار از آن حوض بياشامد، ديگر هيچگاه تشنه نميشود.
حوض ما سرشار از آب است، و به آن دو رشتۀ آب از بهشت سرازير ميشود، يك رشته از چشمۀ تسنيم و ديگري از چشمۀ مَعين.
بر دو كناره و حاشيۀ آن زعفران روئيده است، و ريگهاي آن از لؤلؤ و ياقوت است؛ و آن حوض كوثر است.»
و در «أمالي» طوسي با سند متّصل خود از أبوسعيد خُدري روايت كرده است كه او گفت: من از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه بر فراز منبر ميگفت: چرا جماعتي ميگويند: رَحِم رسول خدا در روز قيامت سودي نميبخشد؟ آري آري، سوگند بهخدا كه رحِم من در دنيا و آخرت به من متّصل است.
ص446
و أيُّها الناس! بدانيد كه در روز قيامت، من جلو رونده و پيشگام حوض كوثر هستم! و چون شما بدانجا بيائيد مردي ميگويد: ايرسول خدا! من فلان پسر فلان هستم!
من ميگويم: امّا نسب شما را من شناختم؛ وليكن شما بعد از من به سمت چپ گرايش پيدا كرديد و بر پاشنههاي پاي خود، به سوي قَهقَري' و جاهليّت بازگشتيد! [413]
و در «أمالي» مفيد و «أمالي» طوسي با سند متّصل خود روايت ميكند از عبدالرّحمن بن قيس رحبي كه او گفت: من با أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام بر درِ قصر كوفه نشسته بوديم كه تابش آفتاب او را مجبور كرد كه در سايۀ ديوار قصر بيايد؛ در اين حال برخاست كه داخل قصر شود، مردي از قبيلۀ هَمْدان، لباس او را گرفت و گفت: اي أميرالمؤمنين! حديث جامعي براي من بيان كن تا خداوند مرا بدان نفع بخشد!
حضرت فرمود: آيا از من حديث بسيار نشنيدهاي؟!
گفت: آري! وليكن يك حديث جامعي ميخواهم كه خداوند مرا بدان سود بخشد!
حضرت فرمود: خليل من: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم براي من حديث كرد كه:
إنِّي أَرِدُ أَنَا وَ شِيعَتِيَ الْحَوْضَ رِوَآءَ مَرْوِيِّينَ مُبْيَضَّةً وُجُوهُهُمْ، وَ يُرَدُّ عَدُوُّنَا ظِمَآءً مُظْمَئِينَ، مُسْوَدَّةً وُجُوهُهُمْ. خُذْهَا إلَيْكَ قَصِيرَةٌ
ص447
مِنْ طَوِيلَةٍ! أَنْتَ مَعَ مَنْ أَحْبَبْتَ! وَ لَكَ مَا اكْتَسَبْتَ! أَرْسِلْنِي يَا أَخَاهَمْدَانَ! ثُمَّ دَخَلَ الْقَصْرَ. [414]
«من و شيعيان من همگي وارد حوض كوثر ميشويم، درحاليكه چهرههاي آنان سفيد، و همگي سيراب و سيراب شده هستند. و دشمنان ما همگي سياه چهره و تشنهكام، و جگر سوخته، محروم از حوض ميباشند.
اين جملۀ كوتاه و مختصر را بگير، كه نمونهاي از جملات بسيار و بحث طويلي است! تو معيّت داري با كسي كه او را دوست داري! و از براي توست آنچه را اكتساب نمودهاي. اي أخَا همدان مرا ديگر رها كن! اين بگفت و داخل قصر شد.»
و ابن شهرآشوب از حافظ أبونُعَيم إصفهاني با إسناد خود از عَطِيّه، از أنَس روايت كرده است كه گفت: من بر رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم وارد شدم، و حضرت فرمود: به من كوثر عطا شده است! من پرسيدم: اي رسول خدا، كوثر چيست؟!
حضرت فرمود: نهري است در بهشت، كه عرض و طول آن بهاندازۀ مابين مشرق و مغرب است؛ هر كس از آن بياشامد، ديگر پس از آن أبداً تشنه نميشود، و هر كس از آن وضوء بسازد، هيچگاه آلوده و متغيّر صورت نميشود.
و هر انساني كه به عهد و ذمّۀ من مكر و خدعه كند و پاس ميثاق
ص448
مرا بجاي نياورد، و أهل بيت مرا بكشد، از آن نميآشامد. [415]
و از رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت است كه فرمود: يَذُودُ عَلِيٌّ عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مَنْ لَيْسَ مِنْ شِيعَتِهِ؛ وَ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ لَمْ يَظْمَأْ أَبَدًا. [416]
«عليّ در روز قيامت كساني را كه از شيعيان او نباشند، از حوض كوثر دور ميكند؛ و كسي كه از آن حوض بياشامد هرگز تشنه نميشود.»
و از طارق آورده است كه: قَالَ أمِيرُالْمُؤْمِنِينَ عليه السّلام: وَالَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَاقْمَعَنَّ بِيَدَيَّ هَاتَيْنِ مِنَ الْحَوْضِ أَعْدَآءَنَا إذَا وَرَدَتْهُ أَحِبَّآؤُنَا. [417]
«حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام گفتند: سوگند به آن كسي كه دانه را در دل خاك ميشكافد و جان و روح را ميآفريند، من با اين دو دست خود، دشمنانمان را از حوض ميرانم و دور ميسازم، در همان وقتي كه محبّان ما جملگي در آن وارد ميشوند.»
و احمد بن حنبل در كتاب فضائل أهل بيت نظير همين مضمون را از أبي حَرْبِ بْن أبي الَاسْوَد دُؤَلي آورده است. [418]
و در اخبار أبو رافع با پنچ طريق از سلسله سند آورده است كه: حضرت رسول الله به أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودند:
يَا عَلِيُّ! تَرِدُ عَلَيَّ الْحَوْضَ وَ شِيعَتُكَ رِوَآءً مَرْوِيِّينَ، وَ يَرِدُ عَلَيْكَ عَدُوُّكَ ظِمَآءً مُقْمَحِينَ. [419]
ص449
«اي علي! تو و شيعيان تو در حوض بر من وارد ميشويد در حالي كه جملگي سيراب و سيراب شدهايد، و دشمنان تو بر تو وارد ميشوند، در حالي كه همگي تشنهكام، و سر به بالا نگاهداشته شده و چشم به زير افكنده هستند.»
و در تفسير آيۀ شريفۀ: وَ سَقَیٰهُمْ رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا [420] آمده است كه مراد از ربّهم، سيّد و آقاي آنان است و او عليّ بن أبيطالب است. و دليل بر آنكه ربّ در اينجا به معناي سيّد و بزرگ آمده است، گفتار خداوند است از زبان زنداني، يوسف بن يعقوب، به مصاحب زنداني خود كه: اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ. [421]«يعني مرا در نزد آقا و سالار خود به ياد بياور.»
و در «فائق» زمخشري آورده است كه رسول الله به أميرالمؤمنين عليهما الصّلوة و السّلام گفتند:
أَنْتَ الذَّائِدُ عَنْ حَوْضِي يَوْمَ الْقِيَمَةِ! تَذُودُ عَنْهُ الرِّجَالَ كَمَا يُذَادُ الَاصْيَدُ.
الْبَعيرُ الصّادي[422]، أيِ الَّذي بِهِ الصَّيَدُ. وَالصَّيَدُ دآءٌ يَلْوي عُنُقَهُ. [423]
[424] «اي عليّ! تو هستي كه در روز قيامت از حوض من دور ميكني و ميراني! دور ميكني از آن مرداني را! همانطور كه شتر أصْيَد را از
ص450
آبشخوار دور ميكنند.
مراد از شتر أَصْيَد، آن شتري است كه به آن درد صَيَد رسيده است، و صَيَد دردي است كه گردن او را ميپيچاند.»
صَيَد مرضي عفوني است كه شتر به آن مبتلا ميشود؛ و اين مرض در سر شتر ظاهر شده و بواسطۀ آن گردنش كج ميشود و نميتواند آنرا بچرخاند. و اين مرض بسيار مُسري و از أمراض واگيردار است؛ و لذا شتربانان براي آنكه شترهايشان مبتلا به اين مرض نشوند با نهايت دقّت و اهتمام چنين شتري را از آبشخوار دور ميكنند و ميرانند.
و صدوق در «عقائد» خود دربارۀ حوض فرموده است: حوض حقّ است، و عرض آن به قدر مسافت بين أيْلَة و صَنْعَاء است، و آن حوض رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم است. و در آن حوض بهقدري إبريق و ظرف آبگير زياد است كه به اندازۀ ستارگان آسمان است. و سرپرست و واليِ آن حوض أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب است، كه دوستان و مواليان خود را آب ميدهد، و از آن حوض دشمنان خود را ميراند. و كسي كه از آن حوض يكبار بنوشد، ديگر أبداً تشنه نميگردد. و رسول الله فرمودهاند:
لَيُخْتَلَجَنَّ قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِي دُونِي وَ أَنَا عَلَي الْحَوْضِ فَيُؤْخَذُ بِهِمْ ذَاتَ الشِّمَالِ فَأُنَادِي: يَا رَبِّ! أَصْحَابِي! أَصْحَابِي! فَيُقَالُ: إنَّكَ لَا تَدْرِي مَا أَحْدَثُوا بَعْدَكَ. [425]
ص451
«درحاليكه من بر حوض كوثر قرار دارم، در مقابل من جماعتي از اصحاب من ربوده ميشوند و با شدّت كشيده ميشوند، و به جانب چپ بازداشته ميشوند. و من هِيْ فرياد ميزنم: اي پروردگارمن! اصحاب من! اصحاب من!
در جواب گفته ميشود: اي پيغمبر! تو نميداني كه بعد از تو چه حوادثي پيش آوردهاند؟!»
باري، رواياتي كه دربارۀ اختصاص حوض كوثر به أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است، چه از طريق شيعه و چه از طريق عامّه، بسيار است، و همگي متّفقاً يك معني و يك مفاد را إجمالاً بيان ميكنند كه: مواليان و شيعيان و محبّان از آن بهره دارند، و منافقان و دشمنان أهل بيت عليهم السّلام از آن بهره ندارند.
هر كس از آن بياشامد سيراب ميگردد، و ديگر إلي الابد بدو تشنگي راه ندارد. و هر كس در آن رود پاك و پاكيزه ميگردد؛ چون جنس آن آب طَهُور و مُطهِّر است؛ صورت را درخشان ميكند و دل را جلا و صفا ميبخشد. و هر كس از آن منع شود، صورتش سياه و بدنش كثيف و عَفِن و روحش آلوده و جگرش تشنه و تَفْته است. و إجمالاً كسي از آن بهره دارد كه ربطي و رابطهاي با ولايت داشته باشد، و كسي منع ميشود كه رابطهاي با ولايت برقرار ننموده باشد.
حال بايد ديد حقيقت آن حوض، و ماهيّت آن آب چيست كه اينگونه آثار و خواصّي از آن مترقَّب است، و اينگونه اختصاصاتي در آن مشهود ؟
ص452
چون در مباحث قبل دانستيم كه: آخرت، ظهور و بروز دنياست كه به صورتهاي ملكوتي و حقيقي خود جلوه ميكند.
آب موجب حيات و زندگي هر موجود زندهاي است، چنانكه خدا فرموده است:
وَ جَعَلْنَا مِنَ الْمَآءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ. [426]
«و ما از آب هر چيز زندهاي را قرار داديم.»
و نيز در روايت از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم آمده است كه: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْمَآءُ [427]. «أوّلين چيزي را كه خداوند آفريد آب است.»
و اگر اين روايت را با روايات ديگري همچون:
أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ الْعَقَلُ. [428]
«أوّلين چيزي را كه خداوند آفريد عقل است.» و همچون:
أَوَّلُ مَا خَلَق اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ يَا جَابِرُ. [429]
ص453
«اي جابر! أوّلين چيزي را كه خداوند آفريد، نور پيغمبر تو بوده است.»
ضميمه كنيم، معلوم ميشود مراد از ماء در روايت اوّل، مادّۀ حياتي است و آن حقيقت عقل و علم است.
و بر همين اساس، در موارد بسياري از آيات قرآن آمده است كه: خداوند مؤمنين و عاملين به عمل صالح را در جَنَّـٰتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ [430] قرار ميدهد و وارد ميكند.
چون مؤمنان بواسطۀ ايمان و لازمۀ ايمان كه عمل صالح است، به علوم و معارف الهيّه آشنا شدهاند؛ لذا در آن عالم نهرهاي رواني كه پيوسته در بهشتهايشان جاري است، همان علوم و معارفي است كه پيوسته در آستانۀ نفوسشان در حركت و جريان است. قلب مؤمن پيوسته محلّ تراوشات علمي عرفاني و مبدأ جريان.[431] علوم و إلهامات ربّاني است.
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّـٰتٍ وَ عُيُونٍ
ص454
«بدرستيكه مردم با تقوي، در بهشتهائي و چشمههاي آبي مسكن دارند.»
إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي ظِلَـٰلٍ وَ عُيُونٍ. [432]
«بدرستيكه مردم با تقوي، در سايبانها و چشمههاي آبي مسكن دارند.»
غاية الامر، يك وقت علوم إلهيّه و معارف ربّانيّه، پاك و بدون شائبۀ دخالت آراء و أفكار شخصي است؛ در اينصورت به صورت آب صاف و زلال چون اشك چشم در عالم ملكوت متجلّي ميگردد؛ چون مقرّبان درگاه خدا از چشمههاي معارف، علوم را بيرون ميكشند و در ميآورند، و با فكر و ذكر و عبادت و عبوديّت و تسليم و رضا و تفويض، آن علوم و معارف را با بيداري و عبادت در شبهاي تار و با روزه و مجاهدت در روزهاي گرم، چون چشمۀ پر لمعاني كه بدست كنكاش چكّش و پتك و قلم بيرون ميآورند، با كنكاش عقل نظري و علمي از زواياي غيبت و از پشت پردههاي آمال و آرزوها بيرون ميآورند؛ آري چنين است كه:
عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا عِبَادُ اللَهِ يُفَجِّرُونَهَا تَفْجِيرًا.[433]
«چشمهاي است كه از آن، مقرّبان از بندگان خدا ميآشامند، و آن چشمه را بطور متين و استوار شكافته و منفجر ميكنند، و آبش را ظاهر ميسازند.»
ص455
عَيْنًا يَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ.[434]
«چشمهاي است كه از آن مقرّبان درگاه الهي فقط ميآشامند.»
همچنانكه در جلد اوّل از كتاب «امام شناسي» در مجلس دهم آوردهايم كه نهرهاي چ��ارگانۀ بهشت ـ كه عبارت است از: نهر شيري كه طعم آن تغيير نكرده است، و نهر آب غير متعفّن و بدبو، و نهر عسل تصفيه شده، و نهر خمر و شرابي كه براي نوشندگان لذّت بخش استـ عبارت است از:
تجلّي و ظهور ملكوتي علومي كه در مبتديانراه سير و سلوك، و ضعفاي از راه پيمايان سبيل إلي الله پيدا ميشود؛ چون شير غذاي كودك است؛
و از علوم خالص و معرفت بيشائبۀ خدا، چون حيات دل به علم و معرفت است. و عدم تغيير و تعفّن راجع به عدم آلودگي آن علوم به افكار و آراء نفسانيّه و شيطانيّه است؛
و از واردات عالم قدس و بارقههاي نوراني و لذّتهائي كه در حالات مختلف براي متوسّطين در راه خدا پيدا ميشود، و آنان را به ذوق و وجد و توجّه ميآورد. و تصفيۀ آن عبارت است از عدم كدورت آن علوم، به مواد شمعي و موم كه بواسطۀ تسويلات نفس أحياناً پيدا ميشود؛
و از تجلّيات جمال و عشق به ذات لايزالي كه سالك هستي خود را فراموش ميكند و محو در انوار او ميشود.
ص456
و چون تجلّي جلال گردد، و سالك را از تمام تعلّقات دنيويّه از مال و تعيّن و حبّ جاه و هستي پاك كند آن را شرابِ طَهور خوانند.
وَ سََقَیهُم رَبُّهُمْ شَرَابًا طَهُورًا. [435]
«و پروردگار آنها به آنان از شراب طاهر و طاهر كننده آشامانيد و سيراب كرد.»
زيرا طهور نه تنها به معناي پاك است، كه به معناي پاك كننده است؛ و اين علوم و معارف جلاليّه يكباره هستي سالك را در برابر عظمت و قهّاريّت و كبريائيّت حضرت حقّ، ميسوزاند و نابود ميكند. [436]
و حافظ شيرازي از آن به شراب تلخ تعبير كرده است، آنجا كه گويد:
شرابتلخ ميخواهم كه مرد افكن بود زورش كه تا يكدم بياسايم ز دنيا و شر و شورش [437]
و همين جذبات جلاليّه است كه بسيار ذي قيمت است، و نتيجه و حاصل يك عمر سلوك را كه وصول به مقام فَناء في الله است متحقّق ميسازد؛ چنانكه در كلمات آمده است:
ص457
جَذْبَةٌ مِن جَذَباتِ الْحَقِّ تُوازي عِبادَةَ الثَّقَلَيْنِ. [438]
«يك كشش از كششهاي حضرت خداوند رحمن، برابر با عبادت جنّ و انس است.»
اگر اين علوم و معارف توأم با حرارت طلب باشد و پيوسته عشق در سالك زنده باشد، قدري از مادّۀ زنجبيل كه مادّۀ گرمي است، به آن علوم ضميمه ميشود:
وَ يُسْقَوْنَ فِيهَا كَأْسًا كَانَ مِزَاجُهَا زَنجَبِيلاً. [439]
«و در آن بهشت آشامانيده ميشوند از كاسههاي شرابي كه با آن زنجبيل ممزوج شده است.»
و چون خداوند بخواهد قدري آنان را آرامش بخشد و بواسطۀ
ص458
تجلّيات جمال، سكوني پيدا كنند، از چشمۀ كافور كه مادّۀ خنك و سردي است، در كأس آنان ميريزد:
إِنَّ الابْرَارَ يَشْرَبُونَ مِن كَأْسٍ كَانَ مِزَاجُهَا كَافُورًا. [440]
«بدرستيكه ابرار از كاسههائي ميآشامند كه در آن كافور ريخته و ممزوج شده است.»
همچنانكه اگر اجمال ادراك علوم توأم با إنكار و جحود و استكبار باشد، آن علوم به صورت آبهاي داغ و گداخته در كام آنان ريخته ميشود، كه جز زيادي تشنگي و حِدّت و سوزندگي اثري ندارد.
تَصْلَي' نَارًا حَامِيَةً * تُسْقَي' مِنْ عَيْنٍ ءَانِيَةٍ. [441] «و در قيامت، دستهاي كه عذاب آنان را فرا گيرد و چهرههايشان را درهم شكند و ذليل كند، به آتش گداختۀ دوزخ ميسوزند و از چشمۀ آب گرم و سوزنده مينوشند.»
چشمۀ تَسْنيم كه قدري از آن را با رَحيق مختوم مخلوط كرده و بهابرار ميدهند[442] اصل آن از أعراف جاري است. أعراف چنانكه خواهد آمد، حجابي است بين بهشت و جهنّم، و بر آن ائمّۀ طاهرين
ص459
عليهم السّلام كه حاكم بر بهشت و دوزخند قرار دارند.
چشمۀ تسنيم از زير قدم أميرالمؤمنين عليه السّلام جاري است، و به حوض كوثر ميريزد. و آب كوثر كه ممزوجي است از چشمۀ تسنيم و چشمۀ مَعين، براي شتسشوي دلهاي گناهكاران بسيار مفيد و حيات بخش است.
ماء مَعين، علوم و معارف إلهي است؛ و ماء تسنيم، محبّت و ولايت. و چون اين دو با هم مخلوط گردد، مزاجي از علوم إلهيّه توأم با ولايت كه حقيقت توحيد است بدست ميآيد؛ و آن است كه جگرهاي سوخته را سيراب ميكند؛ و هر كس بنوشد، ديگر أبداً تشنه نميشود؛ و هر كس ننوشد، هيچ آشاميدني دگري نميتواند او را سيراب كند.
آري، علي دَرِ علم پيامبر بود كه: أَنَا مَدِينَةُ الْعِلْمِ وَ عَلِيٌّ بَابُهَا. [443]
«پيغمبر فرمود: من شهر علم هستم، و علي دَرِ آن شهر است.»
و آري، علي صاحب ولايت رسول الله بود كه: أَنتَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ مِنْ بَعْدِي. [444]
ص460
«پيغمبر فرمود: تو اي علي! وليّ هر مرد مؤمن و هر زن مؤمنهاي بعد از من باشي!»
و در اينصورت هر كس به مقام ولايت نزديك شود و از علم و ولايت أميرالمؤمنين بهرمند گردد، حقّاً از حوض كوثر مينوشد.
عليّ عليه السّلام مَعدن علم است، و متحقّق به حقّ و حقيقت، و منبع ولايت است و عبوديّت محضه. و بنابراين هر كس با او دشمن باشد و مقام او را ارج ننهد و ميثاق و عهد او را بر ذمّه نگيرد، حقّاً از حقّ دور است، او تشنه و جگر سوخته است، و او راهي به حوض ندارد؛ زيرا اين آب بر كافران و معاندان حرام است.
وَ نَادَي'ٓ أَصْحَـٰبُ النَّارِ أَصْحَـٰبَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَهُ قَالُوٓا إِنَّ اللَهَ حَرَّمَهُمَا عَلَي الْكَـٰفِرِينَ. [445]
«و هم صحبتان آتش به هم صحبتان بهشت ندا ميدهند كه: قدري از آب يا از چيزهائي كه خداوند به شما روزي كرده است، به ما إفاضه كنيد و بريزيد! در جواب بهشتيان ميگويند: آب و آن چيزهاي ديگر را خداوند بر كافران حرام كرده است.»
عالم آخرت، عالم ظهور حقيقت است. كسي كه در دنيا با ايمان و عمل صالح و اطاعت و ولايت أئمّۀ اطهار عليهم السّلام راهي براي خود باز نكرده است، از آبشخوار آب حيات و زندگي معنوي و از
ص461
چاشني ولايت محروم است، او سياه چهره و لَه لَه زنان در تشنهكامي فرود ميرود؛ و صاحبان ولايت و محبّان، سپيد چهره و سيراب هستند.
و بنابراين، حوض كوثر، مقام ظهور و بروز ولايت است.
اين اجمالي بود كه ميتوان دربارۀ كوثر و ساقي آن، حضرت موليالموالي عليه السّلام بيان كرد، امّا حقائق آن در تحت هيچ عبارتي نميگنجد و به فكر تنزّل نميكند، و به صورت و شكل متصوَّر و متشكّل نميگردد.
و آنچه از بزرگي حوض بيان شده است كه ما بين أيْلَه و صنعاء است، و ابريقها و كاسههاي آن به عدد ستارگان است، و ريگش ياقوت است، و گياهش زعفران است، و خيمههاي اطرافش از زبرجد و ياقوت و دُرّ زده شده است، و همچنين ساير خصوصيّات؛ همگي صحيح و در عالم ملكوتِ صورت بجاي خود محفوظ است؛ ولي همگي ظهور و بروز همان حقيقت مقام علم و ولايت است. رَزَقَنا اللَهُ وَ إيّاكُم أن نَرْوَي مِنَ الحَوْضِ رِوآءً مَرْويّينَ بِمُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ.
غاية الامر بايد سعي كنيم كه بواسطۀ شدّت اتّصال و ربط ما، ظرفيّت ما زياد گردد، و بهرۀ ما از آن حوض افزون باشد.
در اينجا مناسب است خوابي كه از حضرت امام رضا عليهالسّلام روايت شده است بياوريم تا اهمّيّت حوض كوثر و قصيدۀ غرّاي شاعر اهل بيت سيّد إسمعيل حِمْيَري، و ارزش مقام
ص462
ولايت و تمسّك به آن روشن شود.
علاّمۀ مجلسي در جلد يازدهم از «بحار الانوار» ص 203 از طبع كمپاني گويد:
من در بعضي از تأليفات اصحاب ما: شيعۀ اماميّه چنين يافتم كه: او با إسناد خود از سَهل بن ذِبيان روايت ميكرد كه ميگفت: من روزي از روزها قبل از اينكه أحدي از مردم به خدمت حضرت عليّبن موسي الرّضا عليهما السّلام بيايد به محضرش مشرّف شدم.
حضرت فرمود: خوش آمدي اي پسر ذبيان! همين الآن قاصد ما اراده داشت كه به نزد تو بيايد و پيغام ما را بياورد، كه تو در نزد ما بيائي.
من عرض كردم: براي چه امري، اي پسر رسو ل خدا؟!
حضرت فرمود: براي رؤيا و خوابي كه ديشب ديدهام، خوابي كه راحت از من ربوده و مرا بيدار و متفكّر داشته است!
من عرض كردم: إن شاءالله خير است!
حضرت فرمود: اي پسر ذِبْيان! گويا نردباني براي من نصب شده بود كه داراي صد پلّه بود من از آن بالا رفتم و به آخرين درجۀ آن رسيدم!
من عرض كردم: تو را به طول عمر، تهنيت ميگويم و چه بسا صد سال عمر ميكني؛ به ازاء هر پلّهاي يك سال!
حضرت فرمود: آنچه خداوند اراده كند همان خواهد شد. و سپس فرمود: چون من به بالاترين پلّۀ نردبان بالا رفتم، چنين ديدم كه من در زير يك قبّۀ سبز رنگي قرار دارم كه خارج آن قبّه از داخل آن
ص463
ديده ميشد. و ديدم كه جدّم رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم در ميان قبّه نشسته است، و دو جوان نيكو صورت كه نور از صورتشان ميدرخشيد، در طرف راست و در طرف چپ رسول الله بودند.
و چنين ديدم كه يك زن نيكو خلقت و يك مرد نيكو خلقت در برابر او نشسته بودند.
و ديدم كه مردي در مقابل او ايستاده بود و اين قصيده را ميخواند: لاِمِّ عَمْرٍو بِاللِوَي مَرْبَعُ.
چون حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم مرا ديدند، به من گفتند: مرحبا، خوش آمدي! اي فرزند من! اي عليّ بن موسي الرّضا! بر پدرت عليّ سلام كن! من بر او سلام كردم. و پس از آن گفتند: بر مادرت فاطمۀ زهراء سلام كن! من بر او سلام كردم. و سپس گفتند: بر دو پدرت [446]حسن و حسين سلام كن! من بر آن دو سلام كردم.
ص464
و سپس گفتند: بر شاعر ما و مدّاح ما در دنيا: سيّد إسمعيل حِمْيَري سلام كن! من سلام كردم و نشستم.
در اين حال حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم رو به سيّد إسمعيل كرده و گفتند: حال برگرد به انشاد قصيدهاي كه ما در آن بوديم! سيّد إسمعيل شروع كرد به خواندن:
لاِمِّ عَمْرٍو بِاللِوَي مَرْبَعُ طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعُ
حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم شروع كردند به گريه كردن؛ و سيّد همينطور ميخواند تا رسيد به اين بيت: وَ وَجْهُهُ كَالشَّمْسِ إذْ تَطْلُعُ، حضرت رسول الله و فاطمۀ زهراء سلاماللهعليهما هر دو گريه كردند، و كساني كه با آنحضرت بودند گريه كردند. و چون به اين بيت رسيد كه:
قَالُوا لَهُ لَوْ شِئتَ أعْلَمْتَنَا إلَي مَنِ الْغايَةُ وَالْمَفْزَعُ
رسول الله دستهاي خود را بلند كردند و گفتند:
إلَهِي أَنْتَ الشَّاهِدُ عَلَيَّ وَ عَلَيْهِمْ أَنِّي أَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ الْغَايَةَ وَالْمَفْزَعَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ! وَأَشَارَ بِيَدِهِ إلَيْهِ وَ هُوَ جَالِسٌ بَيْنَ يَدَيْهِ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِ.
«خداوندا! تو گواه بر من و بر امّت كجرو و منحرف من هستي كه من به آنها خبر دادم! و آنان را آگاه كردم كه غايت و مقصود و پناه و ملجأ بعد از من عليّ بن أبيطالب است! و با دست خود اشاره به عليّ نمود كه روبروي آنحضرت نشسته بود.»
پاورقي
[410] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 4 و 5؛ و فَرَط به فتح فاء و راء، به كسي گويند كه براي طلب آب از گروه خود جلو بيفتد. و واحد و جمعش يكسان است؛ گويند: رَجُلٌ فَرَطٌ و قَوْمٌ فَرَطٌ.
و حِجّة الوَداع به كسر حاء بر وزن فِعْلَة، براي بيان نوع است و كيفيّت، و به فتح حاء نيست كه براي مرّة بوده باشد؛ يعني آن نوع حجّي كه رسول الله در آن وداع نمودند.
[411] ـ حديث اربعمائة، حديثي است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام در مجلس واحدي، چهار صد مطلب از مطالبي كه به درد دين و دنياي مؤمن ميخورد براي اصحاب خود بيان فرمودهاند.
[412] ـ «خصال» طبع سنگي، ج 2، ص 163
[413] ـ «أمالي» طوسي، طبع سنگي، جزء 3، ص 57 و 58
[414] ـ «أمالي» طوسي، جزء 4، ص 72؛ و «أمالي» مفيد، مجلس 40، ص 200
[415] 1 «مناقب» ابن شهرآشوبـ، طبع سنگي، ج 1، ص 350
[416] همان
[417] همان
[418] همان
[419] همان
[420] ـ آيۀ 21، از سورۀ 76: الدّهر: «و ربّ آنان به آنها از شراب طهور، آب داد و سيراب كرد.»
[421] ـ «مناقب» طبع سنگي، ج 1، ص 350
[422] همان
[423] همان
[424] ـ در نسخۀ «مناقب» اينطور است؛ ولي صحيح آن همانطور كه در خود كتاب «الفائق» آمده، البعير الصّاد ميباشد. (م)
[425] ـ «عقائد» صدوق، ص 85
[426] ـ قسمتي از آيۀ 30، از سورۀ 21: الانبياء
[427] رواياتـ در اين معني به مضامين مختلفي وارد است كه اوّل ما خَلَق اللَهُ، ماء است، و يا قلم، و يا لوح، و يا عقل، و يا نور.
در «مرصاد العباد» ص 46 و ص 52 گويد: أَوَّلُ ما خَلَق اللَهُ الْعَقْلُ. و نيز در ص 52 گويد: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ القَلَمُ. و نيز در ص 37 و ص 52 و ص 403 گويد: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ روحي. و نيز در ص 37 و ص 133 و ص 159 گويد: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورِي.
وليكن استاد ما علاّمۀ طباطبائي مدّ ظِلّه العالي نظرشان اين است كه از همۀ اين روايات روشنتر و قويتر همين كلام رسول خداست كه به جابر فرمود: أَوَّلُ مَا خَلَقَ اللَهُ نُورُ نَبِيِّكَ يا جابِرُ. («مهر تابان» طبع دوّم، انتشارات علاّمۀ طباطبائي، ص 350؛ و اصل روايت در «بحار» ج 15، ص 24 آمده است.)
[428] همان
[429] همان
[430] ـ آيه با مضامين مختلف در سي و هشت مورد در قرآن كريم آمده است؛ و محصّل مفاد همۀ آنها اينست كه خداوند به كساني كه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام ميدهند، وعده داده است كه آنان را در بهشتهائي كه در زمين آنها نهرهائي جاري است داخل كند.
[431] ـ آيۀ 45، از سورۀ 15: الحِجر؛ و آيۀ 15، از سورۀ 51: الذّاريات
[432] ـ آيۀ 41، از سورۀ 77: المرسلات
[433] ـ آيۀ 6، از سورۀ 76: الدَّهر
[434] ـ آيۀ 28، از سورۀ 83: المطفّفين
[435] ـ ذيل آيۀ 21، از سورۀ 76: الدَّهر
[436] ـ در تفسير «مجمع البيان» مجلّد 5، ص 411، در ذيل اين آيۀ شريفه آمده است: و قيل يطهِّرهم عن كلِّ شيءٍ سِوي اللهِ إذ لا طاهرَ مِن تَدنّس بشيءٍ مِنَ الاكوان إلاّ الله؛ روَوْه عن جعفرِ بنِ محمّدٍ عليهما السّلام. (م)
[437] ـ «ديوان حافظ» طبع پژمان (سنۀ 1318 )، ص 125
[438] ـ اين جمله در كتب اهل سلوك دائر است، و شيخ نجم الدّين رازي در «مرصاد العباد» در ص 212 و ص 225 و ص 369 و ص 511، و نيز در كتاب «عشق و عقل» ص 64 آورده است. و معلِّق و مصحِّح و شارح لغات آن در ص 109 و 110 از مصحِّح كتاب «فيه ما فيه» مثنوي نقل كرده است كه اين جمله از سخنان أبوالقاسم إبراهيم بن محمّد نصر آبادي است.
و جامي در شرح حال إبراهيم بن أدْهَم با مختصر اختلافي آورده است كه: جَذْبَةٌ مِن جذباتِ الحقّ تُرْبي علَي عملِ الثَّقلَين.
أبوسعيد أبوالخير نيز با تعبير كما قال الشّيخ اين عبارت را ذكر كرده است. («أسرار التّوحيد» چاپ طهران، ص 247 )
و مولانا جلال الدّين نيز در «مثنوي» فرموده است:
اين چنين سيري است مستثني ز جنس كان فزود از اجتهاد جنّ و انس
اين چنين جذبياست ني هرجذب عام كه نهادش فضل أحمد و السّلام
[439] ـ آيۀ 17، از سورۀ 76: الدَّهر
[440] ـ آيۀ 5، از سورۀ 76: الدَّهر
[441] ـ آيۀ 4 و 5، از سورۀ 88: الغاشية
[442] ـ إِنَّ الابْرَارَ لَفِي نَعِيمٍ * عَلَي الارَآئِكِ يَنظُرُونَ * تَعْرِفُ فِي وُجُوهِهِمْ نَضْرَةَ النَّعِيمِ * يُسْقَوْنَ مِن رَحِيقٍ مَخْتُومٍ * خِتَـٰمُهُ مِسْكٌ وَ فِي ذَ'لِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَـٰفِسُونَ. (آيات 22 تا 26، از سورۀ 83: المطفّفين)
[443] ـ «كنز العُمّال» ج 12، ص 201، حديث 1130 (طبع هند ـ 1384 )؛ و «وسائل الشّيعة»، طبع حروفي، ج 18، ص 52
[444] ـ اين جمله از كلمات مشهور رسول الله است، و بزرگان از محدّثين و مورّخين نقل كردهاند. و ما اينك آنرا ـ در ضمن حديث عشيره كه به امر رسولالله، حضرت أميرالمؤمنين قوم و عشيره را در مجلسي براي دعوت به اسلام گردآوردند ـ ميآوريم: كه رسول الله فرمود:
أيُّكُمْ يَنْتَدِبُ أن يَكونَ أخي وَ وَزيري وَ وَصيّي و خَليفَتي في أُمَّتي وَ وَليَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدي؟ فَسَكَتَ الْقَوْمُ حَتَّي أعادَها ثَلاثًا. فَقالَ عَليُّ: أنَا يا رَسُولَ اللَهِ. («الغدير» ج 2، ص 282 )
[445] ـ آيۀ 50، از سورۀ 7: الاعراف
[446] ـ چون مادر حضرت باقر عليه السّلام، فاطمه دختر امام حسن مجتبي بود، لذا حضرت باقر را ابن الخيرتين گويند؛ يعني از طرف پدر و مادر هر دو پسنديده و نيكوست. فلذا حضرت باقر از طرف پدر حسيني، و از طرف مادر حسني هستند. و حضرت امام حسن هم همچون حضرت امام حسين، جدّ آن حضرت است.
و عليهذا أئمّۀ طاهرين از حضرت باقر تا حضرت صاحب الامر همگي از اولاد حسنين هستند. و اينكه ميبينيم در زيارات به لفظ يابن الحسن و الحسين آمده است، براي اين جهت است. و بر همين اساس حضرت رسول الله در اين رؤيا و خواب به حضرت رضا فرمودند: بر دو پدرت يعني بر حسن و حسين عليهما السّلام سلام كن!