حضرت رضا عليه السّلام گفتند: چون سيّد إسمعيل حميري از
ص465
انشاد اين قصيده فارغ شد، حضرت رسول الله متوجّه من شدند و گفتند: اي عليّ بن موسي! اين قصيده را از بر كن و شيعيان ما را امركن آنرا حفظ كنند و بدانها بگو: هر كس اين قصيده را حفظ كند و بر قرائت آن مداومت نمايد، من بر خداي متعال ضامن ميشوم كه او را به بهشت ببرد.
حضرت امام رضا عليه السّلام فرمودند: رسول الله پيوسته در خواب اين قصيده را بر من تكرار كردند تا آنرا حفظ شدم و اينست آن قصيده:
لاِمِّ عَمْرٍو بِاللِوَي مَرْبَعُ[447] طَامِسَةٌ أعْلَامُهُ بَلْقَعُ (1)[448]
تَرُوحُ عَنْهُ الطَّيْرُ وَحْشِيَّةً وَالاسْدُ مِنْ خِيفَتِهِ تَفْزَعُ (2)
بِرَسْمِ دَارٍ[449] مَا بِهَا مُونِسٌ إلَّا صِلَالٌ[450] فِي الثَّرَي وُقَّعُ (3)
رُقْشٌ يَخافُ الْمَوْتُ مِنْ نَفْثِهَا [451] وَالسَّمُّ فِي أَنْيَابِهَا مُنْقَعُ (4)[452]
ص466
لَمَّا وَقَفْنَ الْعِيسُ [453] فِي رَسْمِهِ وَالْعَيْنُ مِنْ عِرْفَانِهِ تَدْمَعُ (5)
ذَكَرْتُ مَا قَدْ كُنْتُ أَلْهُو بِه فَبِتُّ وَالْقَلْبُ شَجٍ [454] مُوجَعُ (6)
كَأَنَّ بِالنَّارِ لِمَا شَفَّنِي[455] مِنْ حُبِّ أَرْوَي كَبِدِي تُلْذَعُ (7)[456]
عَجِبْتُ مِنْ قَوْمٍ أَتَوْا أَحْمَدًا بِخُطَّةٍ [457] لَيْسَ لَهَا مَوْضِعُ (8)
قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا إلَي مَنِ الْغَايَةُ وَالْمَفْزَعُ (9)
إذَا تَوَفَّيْتَ وَ فَارَقْتَنَا وَفِيهِمُ فِيالْمُلْكِ مَنْ يَطْمَعُ (10)
فَقَالَ لَوْ أَعْلَمْتُكُمْ مَفْزَعًا مَاذَا عَسَيْتُمْ فِيهِ أَنْتَصْنَعُوا (11)
صَنِيعَ أَهْلِ الْعِجْلِ إذْ فَارَقُوا هَرُونَ فَالتَّرْكُ لَهُ أَوْدَعُ (12)[458]
وَ فِي الَّذِي قَالَ بَيانٌ لِمَنْ كَانَ إذَا يَعْقِلُ أَوْ يَسْمَعُ (13)
ثُمَّ أَتَتْهُ بَعْدَ ذَا عَزْمَةٌ [459] مِنْ رَبِّهِ لَيْسَ لَهَا مَدْفَعُ (14)
أَبْلِغْ وَ إلَّا لَمْ تَكُنْ مُبْلِغًا وَاللَهُ مِنْهُمْ عَاصِمٌ يَمْنَعُ (15)
فَعِنْدَهَا قَامَ النَّبِيُّ الَّذِي كَانَ بِمَا يَأْمُرُهُ يَصْدَعُ (16)[460]
ص467
يَخْطُبُ مَأْمُورًا وَ فِي كَفِّهِ كَفُّ عَلِيٍّ نُورُهَا يَلْمَعُ (17)
رَافِعُهَا أَكْرِمْ بِكَفِّ الَّذِي يَرْفَعُ وَالْكَفِّ الَّذِي يُرْفَعُ (18)
يَقُولُ وَالامْلَاكُ [461] مِنْ حَوْلِه وَاللَهُ فِيهِمْ شَاهِدٌ يَسْمَعُ (19)
مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا لَهُ مَوْلًي فَلَمْيَرْضَوْا وَلَمْيَقْنَعُوا (20)
فَاتَّهَمُوهُوَانْحَنَتْ مِنْهُمُ عَليخِلَافِالصَّادِقِالاضْلُعُ (21)[462]
وَ ضَلَّ [463] قَوْمٌ غَاظَهُمْ فِعْلُهُ كَأَنَّمَا ءَانَافُهُمْ تُجْدَعُ (22)[464]
حَتَّي إذَا وَارَوْهُ [465] فِي قَبْرِهِ وَانْصَرَفُوا عَنْ دَفْنِهِضَيَّعُوا (23)
مَا قَالَ بِالامْسِ وَ أَوْصَي بِهِ وَاشْتَرَوُا الضُّرَّ بِمَا يَنْفَعُ (24)
وَ قَطَّعُوا أَرْحَامَهُ بَعْدَهُ فَسَوْفَ يُجْزَوْنَ بِمَا قَطَّعُوا (25)
وَأَزْمَعُوا غَدْرًا بِمَوْلَاهُمُ تَـبًّا لِمَا كَانُوا بِهِ أَزْمَعُوا (26)[466]
لَا هُمْ عَلَيْهِ يَرِدُوا حَوْضَهُ غَدًا وَ لَا هُو فِيهِمُ يَشْفَعُ (27)
حَوْضٌ لَهُ مَا بَيْنَ صَنْعَا إلَي أَيْلَةِ [467] أَرْضِ الشَّامِ أَوْ أَوْسَعُ (28)
ص468
يُنْصَبُ فِيهِ عَلَمٌ لِلْهُدَي وَالْحَوْضُ مِنْ مَآءٍ لَهُ مُتْرَعُ (29)[468]
يَفِيضُ مِنْ رَحْمَتِهِ كَوْثَرٌ أَبْيَضُ كَالْفِضَّةِ أَوْ أَنْصَعُ (30)[469]
حَصَاهُ يَاقُوتٌ وَ مَرْجَانَة وَ لُؤْلُؤٌ لَمْ تَجْنِهِ [470] أَصْبَعُ (31)
بَطْحَآؤُهُ مِسْكٌ وَ حَافَاتُهُ [471] يَهْتَزُّ مِنْهَا مُونِقٌ مُونِعُ (32)[472]
أخْضَرُ مَادُونَ الْوَرَي نَاضِرٌ [473] وَ فَاقِعٌ أَصْفَرُ مَا يَطْلُعُ (33)[474]
وَالْعِطْرُ وَالرَّيْحَانُ أَنْوَاعُه تَسْطَعُ إنْ هَبَّتْ بِهِ زَعْزَعُ (34)[475]
رِيحٌ مِنَ الْجَنَّةِ مَأْمُورَةً ذَاهِبَةً لَيْسَ لَهَا مَرْجِعُ (35)
ص469
إذَا مَرَّتْهُ فَاحَ [476] مِنْ رِيحِهِ أَزْكَي مِنَ الْمِسْكِ إذَايَسْطَعُ (36)
فِيهِ أَبَارِيقُ وَ قِدْحَانُهُ يَذُبُّ عَنْهُ الرَّجُلُ الَاصْلَعُ (37)[477]
يَذُبُّ عَنْهُ ابْنُ أَبِيطَالِبٍ ذَبًّا كَجَرْبَي[478] إبِلٍ شُرَّعُ (38)[479]
إذَا دَنَوْا مِنْهُ لِكَيْ يَشْرَبُوا قِيلَ لَهُمْ تَبًّا لَكُمْ فَارْجِعُوا (39)
دُونَكُمُ[480] فَالْتَمِسُوا مَنْهَلاً يُرْوِيكُمُ أَوْ مَطْعَمًا يُشْبِـعُ (40)
ص470
هَذَا لِمَنْ وَالَي بَنِي أَحْمَدَا وَ لَمْ يَكُنْ غَيْرَهُمُ يَتْبَعُ (41)
فَالْفَوْزُ لِلشَّارِبِ مِنْ حَوْضِهِ وَالذُّلُّ [481] وَالْوَيْلُ لِمَنْ يُمْنَعُ (42)
فَالنَّاسُ يَوْمَ الْحَشْرِ رَايَاتُهُمْ خَمْسٌ فَمِنْهَا هَالِكٌ أَرْبَعُ (43)
فَرَايَةُ الْعِجْلِ وَ فِرْعَوْنِهَا وَ سَامِرِيِّ الامَّةِ الْمُشْنِعُ (44)[482]
وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا أدْلَمُ عَبْدٌ لَئِيمٌ لُكَعٌ أَكْوَعُ (45)[483]
وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا حَبْتَرٌ[484] لِلزُّورِ وَالْبُهْتَانِ قَدْ أَبْدَعُ (46)
وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا نَعْثَلٌ[485] لَا بَرَّدَ اللَهُ لَهُ مَضْجَعُ (47)[486]
ص471
أَرْبَعَةٌ فِي سَقَرٍ أُودِعُوا لَيْسَ لَهُمْ مِنْ قَعْرِهَا مَطْلَعُ (48)
وَ رَايَةٌ يَقْدُمُهَا حَيْدَرٌ وَ وَجْهُهُ كَالشَّمْسِ إذْ تَطْلُعُ (49)
غَدًا يُلَاقِي الْمُصْطَفَي حَيْدَرٌ وَ رَايَةُ الْحَمْدِ لَهُ تُرْفَعُ (50)
مَوْلًي لَهُ الْجَنَّةُ مَأْمُورَة وَالنَّارُ مِنْ إجْلَالِهِ تَفْزَعُ (51)
إمَامُ صِدْقٍ وَلَه شِيعَةٌ يَرْوَوْا[487] مِنَ الْحَوْضِوَلَمْيُمْنَعُوا (52)
بِذَاكَ جَآءَ الْوَحْيُ مِنْ رَبِّنَا يَا شِيعَةَ الْحَقِّ فَلَاتَجْزَعُوا (53)
الْحِمْيَرِي مَادِحُكُمْ لَمْ يَزَل وَ لَوْ يُقَطَّعْ أَصْبَعًا أَصْبَعُ (54)
وَ بَعْدَهُ صَلُّوا عَلَي الْمُصْطَفَي وَ صِنْوِهِ حَيْدَرَةَ [488] الاصْلَعُ (55)
سيّد إسمعيل حِمْيَري كه معاصر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام بوده است، در اين قصيده به روش و سبك قصيده سازان فنّ بلاغت و فصاحت عرب، كه چون بخواهند بر أيّام گذشته و عمر بر باد رفته و كاميابيها و لذّت و سرورهائي كه در مقام محبّت داشتهاند و فعلاً دستخوش زوال گرديده است، تأسّف خورند و آن حالات خوش و بهجتها و سرورها و تعشّقها را بطور تفصيل بيان كنند؛
أوّلاً منزل آن محبوب و مطلوب را به وادي قَفْر و خشك و بدون آب و گياه، و منزل خراب و ا�� پيدرآمده و از سقف فرو ريخته،
ص472
استعاره ميآورند؛ كه آن آبادانيهاي معنوي بدين خرابي تبديل شده، و اساس و بنيان محبّت فرو ريخته است؛
و بر اساس فنّ غزل سرائي، آن لذّت معني و محبّت به منظور و مقصود را، به عشق؛ و آن محبوب و مطلوب را، به محبوبه و معشوقه؛ و زائل شدن آن حالات خوش و سرورها را به مسكن و مأواي ويران و منهدم شدۀ او تشبيه كرده، بدون ذكري از مشبَّه و وجه شَبَه ميآورند؛
و ثانياً وارد در بيان تفصيلي آن نعمتها و رحمتهاي از دست رفته ميگردند؛
مرحوم سيّد حميري نيز در اينجا ميخواهد داستان حقّانيّت و مظلوميّت أميرالمؤمنين عليه السّلام را در نصب غدير خم، و نصب به ولايت و إمارت و إمامت بيان كند، و مخالفت مخالفان و بالاخره غصب خلافت، و عناد و دشمني با خاندان طهارت و أهل بيت، و بالاخره بر سر كار آمدن حكومت جائره و ضالّه را بياد آورد؛ و سپس با بيان نتيجۀ تمسّك به ولايت، و پاداش دوري از آن، بنا به روايت وارده از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم، ظهور حوض كوثر در موقف عرصات روز قيامت، و خصوصيّات و مزاياي آن را به ياد آورد كه: آن نعمت و نسيم و تسنيم و كوثر و هواي لطيف و رياحين معطّر و جواهرات گرانقدر، همه از آنِ محبّان و پيروان و شيعيان است، كه آنان از آن آب سيراب ميشوند؛ و منافقان و دشمنان و معاندان و منكران أهل بيت از آن بهره و نصيبي ندارند.
ص473
و بنابراين در وهلۀ أوّل، ذكري از منزل محبوبۀ تخيّلي به نام أرْوي' و تغزّل با او، و انهدام آن بنيان و خرابي و ويراني آن مسكن كه به جايگاه اژدهاها و مارهاي گزندۀ افسون ناپذير تبديل شده است، و ذكري از توقّف كاروان هنگام عبور از آن خرابيها، با بياد آوردن يكايك آن نعمتهاي از دست رفته، و آن صفا و محبّتهاي تبديل به عداوت و دشمني شده را، با حسرت و آه و اندوه و أسف، به ميان ميآورد.
و سپس وارد در بيان داستان و قضيّه و تفصيل واقعه ميگردد.
و ما اينك براي طالبان معناي يكايك از أبيات اين قصيده، به ترتيب به ترجمۀ آن ميپردازيم:
1 ـ أُمّ عَمْرو (كه محبوبۀ من است) در منتهي إليه زمين شنزار، و مجمع رَمْلها و ريگها، يك خانۀ خرّم بهاري داشت، كه اينك تمام علامات و نشانههاي آن منزل دستخوش زوال و نابودي گرديده، و به يك زمين خشك و لم يزرعي تبديل شده است.
2 ـ اينك آن خانه به گونهاي خراب است كه پرندگان آسمان، چون بدانجا رسند، عبور ميكنند و هرگز فرود نميآيند، و آنقدر وحشتزا و دهشتانگيز است كه شيران قوي دل، دل تهي ميكنند، و از ترس آن به هراس ميافتند.
3 ـ و فقط در آن، آثار خرابي و ويراني مشهود است، كه أبداً در آن هيچ مونسي نيست مگر مارهاي گزنده و افسون ناپذيري كه در زمين افتادهاند.
ص474
4 ـ مارهاي سپيد و سياهي كه از دَم و نَفس آنها، مرگ به وحشت و ترس ميآيد؛ آن مارهائي كه در زير دندانهاي پيشين آنها، سمّ جانكاه نهفته و مجتمع است.
5 ـ كاروان شتران در حين عبور چون بدانجا رسيد و در آثار و خرابيهاي آنجا متوقّف شد و نتوانست بگذرد، و چون سيلاب، اشك از ديدگان، به جهت علم و اطّلاع بر سوابق آن منزل فرو ميريخت،
6 ـ در اين حال من به ياد آوردم آن خاطرات خوش و آن محبّتها و عشقهائي را كه با آن معشوق و محبوب خود داشتم؛ پس شب را در آنجا گذراندم با دلي غمگين و سرشار از غم و اندوهِ دردآميز.
7 ـ و گويا از محبّت محبوبۀ خودم: أروي' كه مرا پژمرده و ضعيف و لاغر كرده بود، جگر من در آتش ميسوخت و محترق ميشد.
8 ـ و من در شگفت آمدم از جماعت و گروهي كه به نزد أحمد (رسول خدا) آمدند، دربارۀ امري كه هيچ موضع و محلّي براي آن نبود.
9 و 10 ـ و به آن حضرت گفتند: اي كاش ما را مطّلع ميكردي كه در صورتي كه مرگ تو را دريابد و از ميان ما مفارقت كني، مقصود امّت و ملجأ و پناه آنان كيست؟! و البتّه در ميان آن گروه، أفرادي بودند كه در حكومت و رياست بر مسلمين طمع داشتند.
ص475
11 و 12 ـ حضرت فرمود: اگر من شما را از ملجأ و مقصودي و از پناه و پناهگاهي مطّلع كنم، بيم چه رفتاري از شما با او ميرود؟! همان رفتاري را كه گوساله پرستان چون از هارون برادر موسي جدا شدند، با هارون كردند؟! بنابراين، ترك اين خواسته و رها كردن اين تقاضا، براي شما راحتتر و سبكتر تمام ميشود.
13 ـ و در آنچه رسول خدا گفت، حجّت و بياني است براي كسي كه اهل تفكّر باشد و يا اهل استماع و إطاعت.
14 ـ و پس از اين جريان، تصميم و عزمي براي معرّفي وصيّ خود از طرف خداوند براي او پيدا شد، كه هيچ مانع و رادعي نميپذيرفت.
15 ـ چنين خطاب شد كه: اي محمّد! وصيّ خود را إبلاغ كن! و اگر تو إبلاغ نكني أصلاً وظيفۀ رسالت خود را ابلاغ ننمودهاي! و نگران مباش كه خداوند تو را از گزند ايشان حافظ و نگهبان است!
16 ـ و در چنين وضعي، پيامبري كه در برابر اوامر خداوند، مطيع بود، و بطور آشكارا إعلان مينمود، ايستاد،
17 ـ و به امر خدا مشغول خطبه خواندن شد، و در دست او دست علي بود، كه نورش لمعان داشت و ميدرخشيد.
18 ـ پيامبر دست علي را بلند كرد؛ به به چقدر گرامي و بزرگوار است آن دستي كه بلند كرده است! و به به چقدر گرامي و بزرگوار است آن دستي كه بلند شده است!
19 ـ رسول خدا ميگفت ـ در حاليكه صاحبان قدرت و سلطنت
ص476
بر عشيره و قوم، در اطراف ��و بودند، و در حالي كه خداوند در ميان آنان شاهد و ناظر بود و ميشنيد ـ:
20 ـ هر كس كه من وليّ و صاحب اختيار او هستم، پس اين علي وليّ و صاحب اختيار اوست! امّا آن طمع كنندگان در إمارت و حكومت، بدين گفتار راضي نشدند، و بدان اكتفا نكردند!
21 ـ پس او را متّهم كردند كه روي ميل نفساني و محبّت شخصيّه، علي را برگزيده است؛ و پهلوهايشان بر خلاف پيامبر راستگو و امين برگشت و از اواعراض كردند.
22 ـ و گمراه شدند آن گروهي كه اين فعل پيامبر، چنان آنان را به غيظ و حسد و كينه تحريك كرد، كه گويا بينيهاي آنان را ميبرند و با كارد و خنجر جدا ميكنند.
23 و 24 ـ و كار به جائي كشيد كه چون پيامبر أكرم را در قبرش پنهان كردند و خاك بر روي آن انباشتند، همينكه از دفنش برگشتند، ضايع و خراب نمودند آنچه را كه ديروز فرموده بود و توصيه و سفارش كرده بود؛ آري آنان ضرر را به منفعت خريدند، و زيان بردند.
25 ـ و حقّ أرحام و ذَوي القرباي رسول الله را بعد از مرگش به هيچوجه رعايت نكردند؛ آري به زودي به پاداش اين قطع رحم نمودن خواهند رسيد.
26 ـ و آنان بر غَدر و پيمان شكني با مولاي خود عليّ بن أبيطالب پافشاري كردند و إصرار ورزيدند؛ نابود و مرده باد آن
ص477
منظور و مقصودي كه براي وصول آن به چنين خيانتي إقدام كردند.
27 ـ فرداي قيامت نه آنان ميتوانند در حوض علي وارد شوند، و نه علي دربارۀ آنها شفاعت ميكند.
28 ـ براي عليّ بن أبيطالب حوضي است كه مساحتش به اندازۀ مابين صنعاء تا أيله ـ از أراضي شام ـ است، بلكه آن حوض مساحتش افزونتر است.
29 ـ در آنجا نشانه و علامتي براي راهنمائي محبّان و شيعيان علي نصب ميكنند، و آن حوض از آبي كه از آنِ حضرت است مملوّ و مالامال است.
30 ـ از وجود مقدّس علي است كه كوثر جاري ميشود، كه آبش در سپيدي و صفا چون نقرۀ خام است بلكه درخشندهتر و تابناكتر.
31 ـ ريگهاي ته حوض كوثر، از ياقوت و مرجان و لؤلؤياست كه تا بحال دست كسي به آن نرسيده است و انگشتي آنرا لمس نكرده و برنداشته است.
32 ـ زمين كوثر، از مشك مفروش است. و در اطراف آن درختهاي زيبا و دلفريب با ميوههاي رسيده در اهتزاز و حركت است.
33 ـ و به قدري رنگ سبز برگهاي درختان آن خوشرنگ، و رنگهاي زرد و طلائي آن دلربا است، كه هيچ چشمي از خلائق تا بحال نديده است.
ص478
34 ـ و چون باد بهشتي به حركت آيد و بر آن بگذرد، از آن حوض بوي انواع عطريّات و انواع رياحين معطّر بر ميخيزد و فضا را خوشبو و عطر آگين ميسازد.
35 ـ نسيمي هميشگي و دائمي كه از بهشت به امر خدا ميوزد، و هيچ گاه از حركت نميايستد، و پيوسته ميرود و بازگشتي ندارد.
36 ـ چون به وزش درآيد، از بوي عِطر كوثر، بهتر از بوي مشك در وقت انتشار آن، به مشام جان ميرسد.
37 و 38 ـ در اطراف كوثر قَدَحها و إبْريقهائي است براي سيراب شدن مُواليان و محبّان، وليكن رجُل أصلَع: عليّ بن أبيطالب، دشمنان خدا را مانند شترهاي گري كه در آب وارد ميشوند، از آن حوض دور ميكند.»
39 ـ چون بخواهند دشمنان قدري به حوض نزديك شوند تا از آب آن بياشامند، بدانها ندا ميرسد: دور شويد! و نابود شويد! و برگرديد!
40 ـ شما آبشخواري در نزد خودتان پيدا كنيد كه شما را سيراب كند! يا غذائي كه شما را سير نمايد!
41 ـ اين آب، اختصاص به كساني دارد كه با فرزندان رسول خدا مهرباني كرده و ولايت آنها را بر ذمّۀ خود گرفته باشند، و به هيچ وجه از غير آنان تبعيّت و پيروي ننموده باشند.
42 ـ و بنابراين رستگاري و نجات براي آن كسي است كه از حوض عليّ بن أبيطالب بياشامد؛ و ذلّت و بدبختي براي آن كسي
ص479
است كه از آشاميدن آن جلوگيري شود.
43 ـ و بطور كلّي، رايتها و پرچمهاي مردم در روز حشر و در عرصۀ قيامت پنج تاست و مردم به پنج گروه تقسيم ميشوند، كه از آن پنج گروه، چهار گروهِ آن اهل هلاك و بَوار هستند؛
44 ـ پس يكي، رايت و پرچم گوساله و فرعون و سامريّ اين امّت است، كه چقدر آن رايت زشت و قبيح است.
45 ـ و ديگري، رايتي است كه در پيشاپيش آن شخص سياهچهره و سياه بدن حركت ميكند؛ و آن عبد لئيم و احمقي است كه مچ دست او به طرف شست او پيچيده و كج شده است.
46 ـ و ديگري، رايتي است كه در جلوي آن روباهي (و يا شخص كوتاه قدّي) است، كه براي امور باطل و بهتان و گزاف، بيمانند و بيمثال است.
47 ـ و ديگري، رايتي است كه در برابر آن، شيخ احمق و ناداني است، كه خداوند هيچگاه خوابگاه او را خنك نگرداند.
48 ـ اين چهار دسته در قَعْر سَقَر نهاده شده، و به درون دوزخ سپرده شدهاند، كه البتّه از قعر آن هيچوقت اميد بيرون آمدن را ندارند.
49 ـ و ديگري، رايتي است كه در مقابل آن حيدر حركت ميكند، و چنان چهرۀ او ميدرخشد كه گوئي خورشيد است كه طلوع كرده و از افق سر بر آورده است.
50 ـ آري در فرداي قيامت است كه حيدر با مصطفي ملاقات
ص480
ميكند، و لواء و رايت حمد است كه براي او بالا ميرود.
51 ـ حيدر: عليّ بن أبيطالب، آن أميرمؤمناني است كه بهشت در زير فرمان اوست، و آتش از جلال و اُبَّهَت او در فَزع و ترس است.
52 ـ اوست، تنها امام صدق و پيشواي راستين؛ و براي او پيروان و شيعياني است كه از حوض كوثر سيراب ميگردند، و هيچگاه منع نميشوند.
53 ـ به اين مطالب و اين حقائق، از جانب پروردگار ما وحي رسيده است؛ و بنابراين اي شيعۀ حقّ! هيچگاه جزع مكنيد!
54 ـ حِميري مَدّاح شماست، پيوسته و بر دوام؛ گرچه او را انگشت به انگشت قطعه قطعه كنند.
55 ـ و بعد از درگذشت حميري، شما پيوسته بر مصطفي و صِنو و همتاي او: حيدر أصلع، درود و صلوات بفرستيد!
اين قصيده را مجلسي رضوان الله عليه در ج 11 «بحار» كمپاني از ص 202 تا ص 204 آورده است. و سيّد شهيد، قاضي نورالله شوشتري در «مجالس المؤمنين» در ص 462 إلي ص464، حالات حميري را نقل كرده، و در ص 465 اين قصيده را ذكر نموده است. و حاج ميرزا حسين نوري، در «دار السّلام» ج 1، ص 44 آورده است. و علاّمۀ أميني در «الغدير» ج 2، از ص 213 إلي ص 289، ترجمه و شرح حالات سيّد را بيان كرده و بيست و سه قصيدۀ غديريّه از سيّد نقل كرده، و در ص 219 غديريّۀ دهمين را همين قصيده ذكر كرده است. و نيز أحمد أمين در «ضُحَي الإسلام» ج 3، ص 309 آورده
ص481
است و نيز در آخر مجموعهاي كه در آن شرح معلّقات سبع و أشعار ديگري آمده، به طبع رسيده است.
و در «ديوان حميري» در ص 262 اين قصيده را ذكر كرده است و آن را از كتاب «ظَرافة الاحلام» روايت كرده و گفته است كه روايت كتاب «ظرافة الاحلام» منقّح و منقول از نسخههاي خطّي قبل از ششصد سال است، و مجموع ابيات آن را پنجاه بيت آورده است. و مرحوم مجلسي در «بحار» و مرحوم نوري در «دار السّلام» ابيات را پنجاه و چهار بيت ذكر كردهاند، و بيت سي و ششم:
إذَا مَرَّتْهُ فَاحَ مِنْ رِيحِهِ أَزْكَي مِنَ الْمِسْكِ إذَا يَسْطَعُ
را ذكر نكردهاند.
و علاّمۀ أميني در «الغدير» گويد كه: مجموع اين قصيده پنجاه و چهار بيت است.
و در «مجالس المؤمنين» مجموع ابيات پنجاه و يك بيت است؛ زيرا أوّلاً بيت 36 را نياورده است. و ثانياً بيت 46 و 48 و 50 و 51 را نيز ذكر نكرده است؛ و چون يكي از ابيات را به دو مضمون مكرّر:
هَذَا لِمَنْ وَالَي بَنِي أَحْمَدَا وَ لَمْ يَكُنْ غَيْرَهُمُ يَتْبَعُ
هَذَا لِمَنْ وَالَي بَنِي أَحْمَدَا وَالحُبُّ فِي غَيْرِهِمُ لَا يَنْفَعُ
آورده است، لذا مجموع ابيات را 51 بيت ذكر كرده است.
و امّا در «ديوان حميري» كه اين أشعار را از «ظرافة الاحلام» نقل كرده است، و مجموعاً پنجاه بيت آورده است، أوّلاً بيت 36 را آورده، و ثانياً پنج بيت ديگر را كه عبارتاند از 46 و 47 و 48 و 54 و
ص482
55 نياورده است.
و به نظر حقير روايت «مجالس المؤمنين» كه بيت 46 را نياورده است به واقع نزديك، و روايت «ظرافة الاحلام» كه هم بيت 46 و هم بيت 47 را نياورده است به واقع نزديكتر است.
چون معلوم است كه حميري ميخواهد، چهار رايت و پرچم ضلال را به دست چهار تن بسپارد كه آخرين آنها معاوية بن أبي سفيان است؛ و در صورتي كه ما بيت 46 و 47 را جزءِ قصيده بياوريم، از جهاتي وضع ترتيب بهم ميخورد، و لازم ميشود كه سامريّ را عطف تفسير براي عِجْل و گوساله قرار دهيم، و اين خلاف معهود است.
ليكن همانطور كه ذكر شد در «مجالس المؤمنين» بيت 46، و در «ظرافة الاحلام» بيت 46 و 47 را ذكر نكرده است. و بنا به نقل «ديوانحميري» از «ظرافة الاحلام» ترتيب ابيات اينطور ميشود:
فَالنَّاسُ يَوْمَ الْحَشْرِ رَايَاتُهُمْ خَمْسٌ فَمِنْهُمْ هَالِكٌ أَرْبَعُ (1)
قَآئِدُهَا الْعِجْلُ وَ فِرْعَوْنُهَا وَ سَامِرِيُّ الاُمَّةِ الْمُفْظِعُ (2)
وَ مَارِقٌ مِنْ دِينِهِ مُخْدِجٌ أَسْوَدُ عَبْدٍ لُكَعٌ أَوْكَعُ (3)
وَ رَايَةٌ قَآئِدُهَا وَجْهُهُ كَأنَّهُ الشَّمْسُ إذَا تَطْلُعُ (4)
1 ـ پس بنابراين، در روز قيامت و عرصات محشر، رايات مردم پنج دسته است، كه از آنها چهار دسته در هلاكتند.
2 ـ پيشوا و جلودار آن چهار رايت، گوساله و فرعون و سامريّ اين امّت است كه بسيار فظيع و شنيع است.
ص483
3 ـ و ديگر كسي كه از دينش خارج شده و داراي نقصان است؛ و اوست بندۀ سياه چهره و لئيم و احمق (و يا كسي كه شست پاي او كج شده است).
4 ـ و رايتي است كه جلودار آن داراي سيما و چهرهاي است كه چون خورشيد در وقت طلوع خود ميدرخشد.
و بنا بر آنچه گفته شد، ترتيب، واضح و روشن است؛ و مراد از مارقِ از دين و مُخْدج و عبد أسود لُكَع و أوكَع م��اويه ميباشد كه تمام اين صفات در او جمع بوده است.
و شاهد بر گفتار ما روايتي است كه علاّمۀ مجلسي در «بحارالانوار» ج 11 (كمپاني) ص 202 بيان ميكند و در آن روايت دو بيت 46 و 47 را ذكر نكرده است.
علاّمۀ مجلسي از «رجال كشّي» از نصر بن صبّاح، از إسحق بن محمّد بصري، از عليّ بن إسمعيل، از فُضَيل رَسّان روايت ميكند كه او ميگويد: بعد از آنكه زيد بن عليّ بن الحسين را شهيد كردند، من بر حضرت صادق عليه السّلام وارد شدم، مرا در اطاقي كه داخل در اطاق ديگري بود وارد كردند، و حضرت به من فرمود:
يَا فُضَيْلُ! قُتِلَ عَمِّي زَيْدٌ! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! قَالَ: رَحِمَهُ اللَهُ! أَمَا إنَّهُ كَانَ مُؤْمِنًا، وَ كَانَ عَارِفًا، وَ كَانَ عَالِمًا، وَ كَانَ صَدُوقًا؛ أَمَا إنَّهُ لَوْ ظَفِرَ لَوَفَي! أَمَا إنَّهُ لَوْ مَلَكَ لَعَرَفَ كَيْفَ يَضَعُهَا!
«اي فضيل! زيد عموي مرا كشتند! من گفتم: من فداي تو گردم!
حضرت فرمود: خداوند رحمتش كند! او مردي مؤمن بود، و
ص484
عارف بود، و عالم بود، و راستگو بود. آگاه باش! كه هر آينه اگر او بر دشمن پيروز ميشد وفا مينمود، و اگر حاكم ميگشت ميدانست حكومت را كجا قرار دهد.»
من به حضرت عرض كردم: آيا ميل داريد من در اين باره شعري بخوانم؟!
حضرت فرمود: قدري درنگ كن! و حضرت امر فرمود تا پردههائي را آويزان كردند و درهائي را باز نمودند.
و پس از آن گفتند: اينك بخوان! و من شروع كردم به خواندن:
لاِمِّ عَمْرٍو بِالِلوَي مَرْبَعُ طَامِسَةٌ أَعْلَامُهُ بَلْقَعُ
و مرتّباً ابيات را ميخوانَد تا چون ميرسد به اين بيت:
وَ رَايَةٌ قَآئِدُهَا وَجْهُهُ كَأَنَّهُ الشَّمْسُ إذَا تَطْلُعُ
ميگويد: صداي گريۀ بلندي از پشت پرده شنيدم، و حضرت به من گفتند: اين أشعار از كيست؟!
من عرض كردم: از سَيِّد بن مُحمَّد حِميَري است! حضرت گفتند: خدا او را رحمت كند.
من عرض كردم: من خودم ديدم كه او نبيذ ميخورد! حضرت گفتند: خدا او را رحمت كند.
من گفتم: من خودم ديدم كه او نبيذ رستاق ميخورد! فرمود: يعني شراب و خَمر ميخورد؟!
گفتم: آري! حضرت گفتند: خداوند او را بيامرزد و اين بر خداوند سنگين نيست كه مورد غفران خود قرار دهد دوست و محبّ
ص485
علي عليه السّلام را!
باري شاهد از ذكر اين روايت آن بود كه طبق نقل مجلسي أشعار حميري را از زبان فضيل در محضر حضرت صادق عليه السّلام بيت 46 و 47 را ذكر نكرده و بر همين ترتيبي كه ما ترجيح داديم آورده است.
در اينجا لازم است به ذكر چهار فائده اشاره كنيم:
فائدۀ اوّل آنكه: همانطور كه ذكر شد، قاضي نور الله در «مجالس المؤمنين» اين قصيده را آورده است، ليكن أوّلاً شرح خواب حضرت رضا عليه السّلام را همانطور كه مجلسي از بعضي از تأليفات اصحاب ذكر كرده است، او از أبو عَمرو كَشّي در كتاب رجال خود از سهل بن ذبيان روايت نموده است.
ثانياً شرح خوابي را كه او بيان كرده است، با شرح خوابي را كه مجلسي بيان كرده است، در چند مورد تفاوت دارد:
از جمله آنكه سَهل بن ذبيان ميگويد: چون خدمت حضرت رضا عليه السّلام رسيدم، آن حضرت را متفكّر ديدم، كه سر مبارك را پيش انداخته و با انگشت بر روي زمين اشاراتي داشتند؛ و چون حضرت مرا ديدند فرمودند: ـ الخ.
و نيز آنكه حضرت رضا عليه السّلام ميفرمايد: چون در قبّۀ خضراء وارد شدم، ديدم رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم نشسته بودند، و از جانب راست ايشان، جواني خوبروي بر سرزانوي پيرمردي نشسته، كه آن مرد پير از غايت پيري، موي ابروي
ص486
او بر روي چشمانش ريخته و حاجب باصرۀ او شده بود؛ و آن مرد پير سيّد إسمعيل حميري بود.
و نيز آنكه چون حميري، در موقع قرائت أشعار نزد رسول الله، به اين ابيات رسيد كه:
قَالُوا لَهُ لَوْ شِئْتَ أَعْلَمْتَنَا إلَي مَنِ الْغَايَةُ وَالْمَفْزَغُ
«به پيامبر گفتند: ايكاش كه ما را مطّلع ميكردي كه: بعد از تو پناه و ملجأ و مقصود امّت كيست؟»
حضرت دست مبارك خود را به جانب آسمان برداشتند و گفتند:
إلَهِي وَ سَيِّدِي أَنْتَ الشَّاهِدُ عَلَيْهِمْ وَ عَلَي أَنَّنِي قَدْ أَعْلَمْتُهُمْ أَنَّ الْغَايَةَ وَالْمَفْزَعَ إلَيْهِ، وَ أَوْمَأَ بِيَدِهِ إلَي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ قَالَ: يَاعَلِيُّ! احْفَظْ هَذِهِ الْقَصِيدَةَ وَ مُرْشِيعَتَنَا بِحِفْظِهَا!
«بار پروردگار من و آقاي من! تو گواه هستي بر ايشان، و بر اينكه من آنان را آگاه و مطّلع گردانيدم كه: ملجأ و پناه و مقصود امّت اوست؛ و با دست خود اشاره به أميرالمؤمنين كردند و گفتند: ايعليّ! اين قصيده را حفظ كن! و امر كن شيعيان ما را كه آنرا حفظ كنند!»
در حاليكه طبق روايت مجلسي، در وقتي كه رسول الله به خدا عرض كردند: خدايا من به آنها فهماندم كه ملجأ و پناه آنان كيست، اشاره به أميرالمؤمنين كردند. و سپس به حضرت رضا عليه السّلام امر كردند به حفظ آن و امر نمودنِ شيعيان را به حفظ آن؛ نه به أميرالمؤمنين عليه السّلام كه در آنوقت از دنيا رحلت كرده بودند.
ص487
باري مرحوم نوري در «دار السّلام» اشاره به اختلاف روايت مجلسي با روايت قاضي نورالله مينمايد، و سپس ميگويد: من اين روايتي را كه قاضي نورالله از «رجال كشّي» نقل كرده است، در رجال او نيافتم، با آنكه نسخههاي عديده از رجال كشّي در نزد من موجود است. و سپس ميگويد: احتمال بعيدي ميرود كه قاضي نور الله، بر نسخۀ اصل رجال كشّي دست يافته است و اين روايت را از آن نسخۀ اصل نقل كرده باشد؛ چون اين «رجال كشّي» فعلي، مختصري است از اصل رجال كشّي كه شيخ طوسي رحمة الله عليه آنرا مختصر نموده است، و الآن از آن كتابِ اصل رجال، عين و اثري نيست.
فائدۀ دوّم: براي قصيدۀ عينيّۀ حميريّه آنچه مسلّم است دو روايت وارد است:
اوّل: روايت علاّمۀ مجلسي در «بحار الانوار» [489] از بعضي از تأليفات اصحاب از سهل بن ذبيان كه خواب حضرت رضا عليهالسّلام را نقل كرده است، و همين قضيّۀ خواب است كه قاضي نورالله در «مجالس المؤمنين» آورده، و آن را به «رجال كشّي» نسبت داده است. [490]
دوّم: روايت علاّمۀ مجلسي از «رجال كشّي» از نصر بن صبّاح، از إسحق بن محمّد بَصري، از عليّ بن إسمعيل، از فضيل بن
ص488
زبيررسّان[491] است؛ و اين روايت مسند، اينك در نسخ «رجال كشّي» موجود است[492]، وليكن در آن ذكري از رؤيا و خواب نيست، بلكه فقط دوازده بيت از قصيده را كه فضيل نزد حضرت صادق عليه السّلام انشاد كرده است، آورده است.
علاّمۀ أميني گويد: اين قصيده را بوعلي در رجال خود: «منتهي المقال» ص 143، از «عيون أخبار الرّضا»ي شيخ صدوق آورده است؛ و شيخ معاصر: مامَقاني در «تنقيح المقال» ج 1، ص59، و سيّد محسن أمين در «أعيان الشّيعة» ج 13، ص 170، از بوعلي در رجال او پيروي كرده و آوردهاند؛ و ليكن ما در نسخههاي مخطوطه و مطبوعۀ از «عيون الاخبار» نيافتيم. [493]
فائدۀ سوّم: براي قصيدۀ عينيّۀ حميريّه، شروح بسياري علماء و بزرگان آوردهاند:
در كتاب «الذَّريعة إلي تصانيف الشّيعة» تأليف استاد و شيخ ما در علم رجال و درايه و حديث: علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني، شانزده شرح به زبان عربي و فارسي و اُردو، از أعلام در تحت شمارههاي 1510 تا 1523 نقل كرده است.[494] و عالم خبير و
ص489
معاصرما: علاّمۀ أميني در «الغدير» پانزده شرح ذكر كرده و متذكّر شده است كه: ما بعضي از آنها را خود يافتيم، و بعضي را از كتاب «الذّريعة» نقل كردهايم. و نيز جمعي از علماء از جمله شيخ حرّ عاملي، و نوادۀ او شيخ عبدالغنيّ عاملي، و شيخ حسن بن مجلي خطّي، و سيّد علينقي نقوي هندي، آنرا تخميس كردهاند. [495]
فائدۀ چهارم: در اين قصيده آمده است كه وسعت حوض كوثر به قدر وسعت مابين أيْلَة و صَنْعاء است، يا بيشتر از آن؛ و در بسياري از روايات چنين است. و در بعضي از روايات چون روايت ثقلين كه از مقدّمۀ «تفسير عليّ بن إبراهيم» آورديم، وسعت آنرا مابين بُصرَي و صَنعاء ذكر فرموده است.
أيلة همانطور كه «معجم البلدان» آورده است، شهري است در ساحل بحر قُلْزُم نزديك به شام. و بعضي گفتهاند: أيلة آخرِ سرزمين حجاز، و أوّل سرزمين شام است.
و در «لغت نامۀ دهخدا» گويد: قُلْزُم نام شهري است ميان مصر و مكّه، نزديك كوه طور. و به سوي آن مضاف است بحر قُلْزُم، بدان جهت كه بر طرف آن واقع است. (منتهَي الإرَب) (أقربالموارد).
و نيز در «معجم» گويد: بُصرَي نام قريهايست از اطراف دمشق، و آن قصبۀ قريۀ حَوران است.
ص490
و صَنعاء موضعي است در يمن.
و بنابراين مراد از بحر قُلزُم، درياي أحمر و يا درياي سرخ است، كه از بحر الرّوم: درياي مديترانه شروع ميشود و به بابالمَنْدَب منتهي ميگردد؛ و چون شهر قلزم كه در مصر است، در نزديكي اين بحر است لذا آنرا بحر قلزم گويند. و أمّا أيلة در مصر نيست، بلكه در طرف ديگر اين درياست، و نسبت به كساني كه با كشتي از فلسطين به مكّه ميروند در سمت چپ واقع است، و اين شهر در ساحل بحر أحمر است و از أراضي شامات است. و البتّه چون چنين حوضي كه وسعتش بين أيلة و صنعاء باشد، از طرف عرض نيز بسيار وسيع است؛ لذا طبعاً جانب شمالي آن از بُصري ميگذرد كه از نواحي دمشق است.
و عليهذا بين روايات تنافي نيست، و أيلة و بصري دو ناحيۀ نزديك بهم هستند كه در بعضي از روايات بصري را حدّ معيّن كرده، و در برخي أيلة را، و حقيقت يكي است با دو عنوان مُعرّف.
و چون صنعاء از نواحي يمن است و يمن در جنوب حجاز و عربستان است، معلوم ميشود كه بزرگي اين حوض تمام سرزمين عربستان را از شام تا آخرين نقطۀ جنوبي فرا گرفته است؛ و اين تشبيه و تنظيري است بسيار لطيف براي سعۀ مقام ولايت، همچنانكه قدحها و إبريقها كه به عدد ستارگان است دلالت بر چنين سعهاي دارد.
(وَ صَلَواتُ اللَهِ وَ مَلَـٰٓئِكَتِهِ وَ حَمَلَةِ عَرْشِهِ وَ جَميعِ خَلْقِهِ مِن أَرْضِهِ وَ سَمآئِهِ):
ص491
عَلَي سِرِّ الاسْرارِ، وَ مَشْرِقِ الانْوارِ، الْمُهَنْدِسِ فِي الْغُيوبِ اللاهوتيَّةِ، السَّيّاحِ في الْفَيافِي الْجَبَروتيَّةِ، المُصَّوِّرِ لِلْهَيولَي الْمَلَكوتيَّةِ، الْوالي لِلْوَلايَةِ النّاسوتيَّةِ، أُنْموذَجِ الْواقِعِ وَ شَخْصِ الإطْلاقِ، الْمُنْطَبِـعِ فِي مَرايَا الانْفُسِ وَ الافَاقِ، سِرِّ الانْبيَآءِ وَالْمُرْسَلينَ، سَيِّدِ الاوْصِيآءِ وَالصِّدّيقينَ، صورَةِ الامانَةِ الإلَهيَّةِ، مَآدَّةِ الْعُلومِ الْغَيْرِ الْمُتَناهيَةِ، الظّاهِرِ بِالْبُرْهانِ، الْباطِنِ بِالْقُدرَةِ وَالشّانِ، بَسْمَلَةِ كِتابِ الْمَوْجودِ، فاتِحَةِ مُصْحَفِ الْوُجودِ، حَقيقَةِ النُّقْطَةِ الْبآئيَّةِ، الْمُتَحَقِّقِ بِالْمَرايا الإنْسانيَّةِ، حَيْدَرِ ءَاجامِ الإبْداعِ، الْكَرّارِ في مَعارِكِ الاِخْتِراعِ، السِّرِّ الْجَليِّ، وَالنَّجْمِ الثّاقِبِ: عَليِّبْنِ أبيطالِبٍ عَلَيْهِ الصَّلَوةُ وَالسَّلَامُ. [496]
«درود و تحيّات بيشائبۀ خداوند و فرشتگان او و حملكنندگان عرش او، و جميع آفرينش او از مخلوقات آسماني و زميني، بر حقيقت مقام ولايت باد؛ كه او سرّ أسرار كاخ آفرينش است، و محلّ إشراق و طلوع أنوار حضرت أحديّت؛ و او در عوالم لاهوت و غيوب صفات و ذات، مهندسي خبير است؛ و در فضاي عوالم جبروت، سيّاحي بصير و داناست؛ و در عوالم مَلَكوت، مصوِّر هَيُولاي عالم صورت است؛ و در عوالم ناسوت، والي و حكمران ولايت است.
نمونه و مختصر و شالوده و جوهري از واقع است؛ و شخص
ص492
مُجسَّم عالَم كلّي و وجود إطلاقي.
شعاع نور أحديّت ذات، منعكس در آئينههاي آفاق و نفوس است؛ و ولايت ساريه و جاريه، در ظواهر و بواطن و سرّ و حقيقت تمام أنبياء و مرسلين است؛ و سروَر و سالار تمامي أوصياء و صدّيقين؛ صورت امانت خداوندي است؛ و مادّه و ريشۀ علوم نامتناهي؛ هويّت آن حقيقت در نظرها آشكار و هويدا است؛ و جلالت و عظمت او بر عقول انسانها مخفي و پنهان.
بسم الله الرّحمن الرّحيمِ كتاب موجود است؛ و فاتحه و آغاز مُصحَف وجود؛ حقيقت نقطۀ بائيّه است، كه تحقّق جميع مراتب موجودات از اوست؛ و تحقّق مراتب انسانيّت بدوست؛ شير نِيِستان كاخ إبداع؛ و صاحب حملات مكرّره در معركههاي اختراع؛ سرّ آشكاراي حضرت خداوندي؛ و ستارۀ درخشان جناب سرمدي: عَليّ بنِ أبيطالب عَلَيه الصَّلَوةُ وَ السَّلامُ. »
نه مراست قدرتِ آنكه دم زنم از جلال تو يا علي نه مرا زبان، كه بيان كنم صفت كمال تو يا علي
شده ماتْ عقلِ موحّدين، همه در جمال تو يا علي چو نيافت غير تو آگهي، ز بيان حال تو يا علي
نَبَرد بوصف تو ره كسي، مگر از مقال تو يا علي
توئي آنكه غير وجود خود، به شهود و غيب نديدهاي همه ديدهاي نه چنين بود، شه من تو ديدۀ ديدهاي
ص493
فقرات نفس شكستهاي، سُبُحات وهم دريدهاي ز حدود فصل گذشتهاي، به صعود وصل رسيدهاي
زفناي ذات به ذات حقّ، بود اتّصال تو يا علي
چو عقول و أفئده را نشد، ملكوت سرّ تو منكشف ز بيان وصف تو هر كسي، رقم گمان زده مختلف
همه گفتهاند و نگفته شد، ز كتاب فضل تو يك الف فُصَحاي دهر به عجز خود، ز أداي وصف تو معترف
بُلغاي عصر به نطق خود، شدهاند لال تو يا علي
نه فرشته يافته در بشر، چو تو ذوالكرم چو تو ذوالعفا نه بشر شنيده فرشته را، به چنين صفت به چنين صفا
به خدا ظهور عجائبي، چو تو نيست در بشر از خدا كه تعجّب است بحقّ حقّ، ز تو آن قناعت و اين سخا
به طرازِ سورۀ هَلْ أتي'، چه نكوست فال تو يا علي
نرسيد كشتيِ همّتم، ز يَم غمت به كنارهاي بشكست فُلك مرا فَلَك، به حِجارهاي ز اشارهاي
به همين خوشم كه نشستهام، به شكستهايّ و به پارهاي چكنم ز غرق شدن مرا، نه علاج هست و نه چارهاي
مگرم ز غيب مدد كند، يكي از رجال تو يا علي [497]
پاورقي
[447] ـ اُمّ عَمرٍو: كنايه از محبوبه است. اللِوي بر وزن إلي' بالكسر و القصر: مُنقطَع الرَّمْل أو هو ما التَوي مِن الرَّمل، و ألْوَي القومُ: صاروا إلي لِوَي الرّمل. مَربَع: منزل در فصل بهار، رَبعُ بني فلان: محلّۀ آنها.
[448] ـ طَمْس: ناپديد شدن و محو شدن و از بين رفتن. بَلْقَع: زمين خشك و بيآب و علفي است كه چيزي در آن نيست.
[449] ـ رسم الدّار: نشانۀ منزل.
[450] ـ صِلال جمع صِلّ: مارگزنده كه هيچ افسون نپذيرد.
[451] ـ رُقْش جمع رَقْشاء: مار داراي نقطههاي سياه و سفيد. نَفْث: دميدن.
[452] ـ نَقَعَ المآءُ فِي الوادي: اجتمع و طال مكثه. أنقَعَ السّمَّ: سمّ را باقي گذاشت تا كهنه و كاري شود. و أنْقعت الحيّةُ السّمَّ في أنيابها: سمّ را در زير دندانهايش جمع نمود. مُنْقَع: جمع شده، كهنه و پرورده شده.
[453] ـ عيس جمع عيساء: شتر سفيدي كه سفيديش با رنگ مايل به شقره يعني شبيه به سرخي، مخلوط باشد.
[454] ـ شَجِيَ ـَ شَجًا: حَزِنَ فهو شَجٍ.
[455] ـ شَفَّ: لاغر كرد.
[456] ـ أرْوَي: نام محبوبه است. لَذَعتْه النّارُ: أحرَقَتْه، و لَذعَ فلاناً بكلامه: أوْجَعَه و ءَالَمَه، تُلْذَعُ: محترق ميشود و ميسوزد.
[457] ـ خُطّة: امر و طريق را گويند.
[458] ـ أوْدَعُ از دَعَة است يعني راحتتر و آسانتر. فَالتَّركُ لَهُ أودعُ يعني: إن كنتم تَصنعون مثلَ صَنيعِهم، فالتّركُ لهذا السؤالِ أودعُ لكم.
[459] ـ عَزْمَة: ثبات و نيّت و صبر است، يعني تصميمي از جانب خداوند.
[460] ـ صَدْع: بمعناي شكافتن و سخن حقّ گفتن و آشكارا إعلان نمودن است.
[461] ـ أملاك جمع مَلِك: بمعناي صاحب قدرت و سلطنت بر عشيره و قوم.
[462] ـ أضلُع جمع ضِلْع: استخوان پهلو، دنده. و انحني ضلعُه و حَني ضلعَه مانند طَوي كَشْحَه و ثَني عِطْفَه يعني: إعراض كرد و روگرداند. (م)
[463] ـ در بعضي نسخ ظلّ آمده است كه در اينصورت، ترجمه اينچنين ميشود: «چنان شدند آن گروهي كه اين فعل پيامبر آنان را به غيظ و كينه تحريك كرد كه گويا بينيهاي آنان را ميبرند.» (م)
[464] ـ جَدَع ـَ جَدْعًا الانفَ و ماشاكَلَه: قَطَعَه، يعني بريد آن را. تُجْدَعُ يعني بريده ميشود.
[465] ـ وارَي مُواراةً الشّيءَ: أخْفاهُ، مخفي و پنهان كرد.
[466] ـ تَبًّا: بريده باد. أزْمَعَ الامرَ: اراده كرد و بر عزم بر آن ثابت بماند.
[467] ـ أيْلَة: شهر كوچكي است در ساحل بحر قُلْزُم پهلوي شام.
[468] ـ أتْرَعَ الإنآءَ: مَلَاهُ. مُتْرَع: مملوّ و پر و سرشار.
[469] ـ نَصَعَ الْحَقُّ: وَضَحَ وَ بانَ. نَصَعَ اللَوْنُ: اشْتَدَّ بَياضُه. أنْصَع: يعني رنگ روشنتر.
[470] ـ جَني ـِ جَنْيًا و جَنًي الثَّمَرَ: تَناوَلَه مِن شَجَرَتِه، از درخت چيد.
[471] ـ بَطْحآء: مسيل پهن و وسيعي كه در آن رمل و ريگ ريز باشد. حافَة: طرف و جانب، جمع: حافات.
[472] ـ مُونِق: نيكو و زيبا و مُعجب. يَنَعَ و أينَعَ الثَّمَرُ: طابَ و أدرَكَ و حانَ قِطافُه؛ فهو يانِعٌ و مُونِعٌ، يعني: ميوۀ رسيده. و بنابراين، معني چنين ميشود كه: «مسيل و زمين آن كوثر، از مشك فرش شده است و درختان پر از ميوههاي خوب و رسيده در اطراف آن در اهتزاز و حركت است.»
[473] ـ وَرَي: خلق و مخلوق. نَضرَة و نَضارة: طراوت و تازگي. ناضر: تازه و با طراوات. أخضَر ناضر: سبز درخشان و خوشرنگ.
[474] ـ فاقِع: رنگ خالص و صاف و روشن، و مشهور صفت براي أصفَر يعني زرد ميآورند. طَلَعَ طُلوعًا: ظاهر شد.
[475] ـ سَطَعَ ـَ الغبارُ أو الرّآئحةُ أو النّورُ: ارْتَفَعَ وَ انْتَشَرَ. هَبَّتِ الرّيحُ: ثارَتْ و هاجَتْ. زَعْزَعَهُ زَعْزَعَةً: حَرَّكَهُ شَديدًا. ريحٌ زَعْزَعٌ: باد تند و حركت دهنده.
[476] ـ فاحَ المِسْكُ أو الطّيبُ: انتشرتْ رآئحتُه. و بنابراين، معني اين ميشود كه: چون آن زعزع و باد بهشتي مرور كند بر كوثر، انتشار پيدا ميكند از بوي كوثر بوئي كه از مشك در حال انتشار بوي او پاكيزهتر و لطيفتر است.
[477] ـ أصْلَع: كسي كه جلو سر او مو ندارد.
[478] جَرَبًا ـ جَرِبَ ـَ: أصابَهُ الجَرَبُ. و جَرَب همان مرض گري و سوداست كه در پوست بدن دانههاي كوچكي پيدا ميشود و به شدّت خارش ميكند؛ و أجْرَب و جَربان، گر و سودا زده را گويند و مؤنّث آن جَرباء و جَرْبي' و جمع آن جِراب و جَربي' است. و اين مرض در شتران بيشتر است؛ و چون بسيار مسري است لذا شتران جرب دار را خصوصاً آنهائي كه در آب رفته و خيس شده باشند از شتران ديگر دور ميكنند و نميگذارند به حوض و آب نزديك شوند تا شتران ديگر مبتلا نشوند.
[479] ـ شَرَعَ ـَ شَرْعًا و شُروعًا في المآءِ: داخل آب شد، يا با دو كف خود آب خورد. شُرَّع جمع شارع: وارد شوندۀ در آب را گويند. و يُقال: إبِلٌ شُرَّعٌ و شُروعٌ يعني: شتران داخل در آب شده.
[480] ـ دونَكَ اسم فعل است بمعناي خُذْ، و صرف ميشود مثل دونَكُما و دونَكُم. و ليكن ظاهراً در قصيدۀ فوق ظرف و به معناي عِنْد است؛ و ضمير كُمْ ضمير جمع است؛ يعني: شما در نزد خود و از پيش خود منهل و آبشخواري بجوئيد كه شما را سيراب كند
(و ممكن است دون به معني وراء باشد و متعلّق به ارْجِعوا در بيت قبل، و اشاره باشد به آيۀ شريفۀ: قِيلَ ارْجِعُوا وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا. (آيۀ 13، از سورۀ 57: الحديد) و روايتي نيز با همين مضامين در تفسير «برهان» در ذيل اين آيه آمده است.ـ م)
[481] ـ ذُلّ ضد عِزّ است.
[482] ـ شَنَعَهُ: اسْتَقْبَحَهُ. شَنُعَ ـُ: قَبُحَ فَهُوَ شَنيعٌ و شَنِعٌ و أشنَعُ. و مُشْنِع در اينجا بمعناي شنيع است. (و در بعضي نسخ المُفظِعُ آمده كه بمعناي «بسيار قبيح و شنيع» است. ـ م)
[483] ـ دَلِمَ ـَ: اشْتَدَّ سَوادُه، أدْلَم: سياه بدن. لَكُعَ ـَ: لَؤُمَ وَ حَمُقَ، لُكَع: لَئيم، عبد و احمق را گويند. كَوِ عَ يَكْوَعُ كَوَعًا: عَظُمَ كُوعُه أوِ التَوي و اعْوَجَّ فَهُوَ أكْوَع، مؤنّث: كَوْعاء، الكاع و الكُوع: طَرَفُ الزَّنْدِ ممّا يَلِي الإبْهامَ، جمع: أكْواع، أكْوَع به كسي گويند كه مچ او به طرف شست پيچيده و كج شده باشد.
[484] ـ در «صحاح اللغة» گويد: حَبْتَر ـ به فتح ـ بمعناي كوتاه است مثل بُحْتُر. و در «لسان العرب» گويد: حَبْتَر و حُباتِر بمعناي كوتاه است مثل حَتْرَب و بُحْتُر، و مؤنّث آن حَبْتَرَة ميباشد. و همچنين حَبْتَرْ از اسامي روباه است. و همين معني را مجلسي (ره) اختيار كرده است و گفتهاست: الحَبْتَرُ هُوَ الثَّعْلَبُ. البتّه به مناسبت روايتي كه در كتاب عدل و معاد ذكر ميكند. («بحار» طبع حروفي، ج 8، ص 301 )
[485] نَعْثَل: الشّيخ الاحمق (پيرمرد احمق).
[486] ـ بنا بر ظاهر عبارت بايد مضجعًا به نصب بوده باشد و ليكن چون در نسخه اينطور آمده بود، ما همينطور آورديم.
[487] ـ رَوِيَ ـَ: سيراب شد از آب.
[488] ـ حيدر و حيدرة: شير را گويند.
[489] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 11، ص 203؛ و از طبع حروفي ج 47، ص 328 تا ص 332
[490] ـ «مجالس المؤمنين» طبع سنگي، ص 464 و 465
[491] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 11، ص 202؛ و از طبع حروفي، ج 47، ص 325 و 326
[492] ـ «رجال كشّي» طبع بمبئي، ص 184 و 185؛ و طبع دانشگاه مشهد، ص 285 و 286
[493] ـ «الغدير» ج 2، ص 223
[494] ـ «الذّريعة» ج 14، ص 9 تا 11؛ (البتّه دو شرح از اين شروح به علّت آنكه به نام ديگري موسوم است و در محلّ ذكر آن نام، رقم خورده است، در اينجا بدون شماره آمده است. ـ م)
[495] ـ «الغدير» ج 2، ص 223 تا ص 225
[496] ـ جزء صلوات معروفه و مشهورۀ محيي الدّين عربي است كه مرحوم ملاّ صالح موسوي خلخالي آن را به فارسي شرح كرده، و به قطع كوچك به طبع سنگي رسيده است (ص 141 و 142 ).
[497] ـ از فؤاد كرماني، در ديوان «شمع جمع» ص 86 تا ص 90، منتخب از قصيدۀ وارده در مدح أميرالمؤمنين عليه السّلام.