و عليّ بن إبراهيم قمّي در تفسير خود، در ذيل همين آيۀ شريفه روايت كرده است از پدرش از حسن بن محبوب از زُرعة از سَماعة از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام، كه چون از ايشان دربارۀ شفاعت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم در روز قيامت پرسيدم، در پاسخ گفتند:
يُلْجِمُ النَّاسَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ الْعَرَقُ فَيَقُولُونَ: انْطَلِقُوا بِنَا إلَي ءَادَمَ لِيَشْفَعَ لَنَا عِنْدَ رَبِّهِ، فَيَنْطَلِقُونَ إلَي ءَادَمَ فَيَقُولُونَ: يَا ءَادَمُ! اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ رَبِّكَ!
فَيَقُولُ: إنَّ لِي ذَنْبًا وَ خَطٓيئَةً فَعَلَيْكُمْ بِنُوحٍ.
فَيَأْتُونَ نُوحًا فَيَرُدُّهُمْ إلَي مَنْ يَلِيهِ وَ يَرُدُّهُمْ كُلُّ نَبِيٍّ إلَي مَنْ يَلِيهِ حَتَّي يَنْتَهُوا إلَي عِيسَي، فَيَقُولُ: عَلَيْكُمْ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَهِ!
فَيَعْرِضُونَ أَنْفُسَهُمْ عَلَيْهِ وَ يَسْأَلُونَهُ، فَيَقُولُ: انْطَلِقُوا! فَيَنْطَلِقُ بِهِمْ إلَي بَابِ الْجَنَّةِ، وَ يَسْتَقْبِلُ بَابَ الرَّحْمَنِ وَ يَخِرُّ سَاجِدًا
ص159
فَيَمْكُثُ مَا شَآءَاللَهُ.
فَيَقُولُ اللَهُ: ارْفَعْ رَأْسَكَ! وَاشْفَعْ تُشَفَّعْ! وَ سَلْ تُعْطَ ذَلِكَ! وَ هُوَ قَوْلُهُ: عَسَي'ٓ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا.[153]
«از شدّت روز قيامت، مردم تا به گردن در عرق خود فرو ميروند و عرق چون لگامي كه بر دهان آنها زده شود، مانع از تكلّمشان ميگردد؛ و با يكديگر ميگويند: ما را به نزد آدم ببريد تا از ما نزد پروردگارش شفاعت كند.
چون به نزد آدم ميآيند، ميگويند: اي آدم از ما نزد پروردگارت شفاعت كن!
آدم ميگويد: من خود خطيئه و گناهي دارم! بر شما باد به نوح. چون به نزد نوح بيايند، نوح آنها را به پيامبر بعدي خود حواله ميدهد، و همچنين هر پيامبري به پيامبر بعدي خود ارجاع ميدهد تا آنكه منتهي به عيسي ميشوند.
عيسي ميگويد: بر شما باد به مُحمَّد رَسول اللَه. و آنها خود را به او عرضه ميدارند و از او تقاضا ميكنند، او ميگويد: به راه افتيد!
و خود آنها را تا درِ بهشت ميآورد، و در مقابل بابُ الرَّحْمَن ميايستد و به زمين به حال سجود ميافتد و به قدري كه خداوند اراده كرده است در حال سجده ميماند.
در اين وقت خداوند عزّ وجلّ ميگويد: سرت را بلند كن! و
ص160
شفاعت كن كه شفاعتت مقبول است، و سؤال كن كه هر چه بخواهي به او داده ميشود! و اينست مُفاد گفتار خداوند: اميد است كه پروردگارت به اقامت در مقام محمود ترا برانگيزد.»
عرض شد كه روايات وارده از شيعه و عامّه در تفسير آيۀ: وَ عَسَي' أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا به مقام شفاعت بسيار است؛ و ما در مجلس 60 از همين دوره، روايتي كه بسيار قريب المضمون به همين روايت زرعة از سَماعة بود، از «مستدرك» حاكم، از أبوهريره و حُذَيْفة يَماني آورديم.
و نيز عليّ بن إبراهيم در تفسيرش به دنبال اين حديث، يك حديث ديگر از پدرش از محمّد بن أبي عُمَيْر از معاوية و هشام، از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: لَوْ قُمْتُ الْمَقَامَ الْمَحْمُودَ لَشَفَعْتُ فِي أَبِي وَ أُمِّي وَ عَمِّي وَ أَخٍ كَانَ لِي فِي الْجَاهِلِيَّةِ.[154]
«رسول الله صلّي الله عليه وآله گفتند: اگر من در مقام محمود قرار بگيرم، هر آينه دربارۀ پدرم و مادرم و عمويم شفاعت ميكنم و دربارۀ برادري كه در جاهليّت براي من بود شفاعت ميكنم.»
و همين مضمون از روايت را ازمحمّد بن حكيم از حضرت صادق عليه السّلام در «تفسير عيّاشي» آورده است. [155]
ص161
و از صفوان از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: إنِّي أَسْتَوْهِبُ مِنْ رَبِّي أَرْبَعَةً: ءَامِنَةَ بِنْتَ وَهَبٍ، وَعَبْدَاللَهِ بْنَ عَبْدِالْمُطَّلِبِ، وَ أَبَاطَالِبٍ، وَ رَجُلاً جَرَتْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ أُخُوَّةٌ وَ طَلَبَ إلَيَّ أَنْ أَطْلُبَ إلَي رَبِّي أَنْ يَهَبَهُ لِي. [156]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله فرمود: من از پروردگارم ميخواهم كه چهار نفر را ببخشد: آمنه دختر وهب، و عبدالله پسر عبدالمطّلب، و أبوطالب، و مردي كه روابط برادري بين من و او بود و از من خواست كه من از پروردگار خود بخواهم كه او را به من ببخشد.»
و در «تفسير عيّاشي» نظير روايتي را كه از خَيْثَمه راجع به احالۀ هر يك از پيامبران به ديگري تا برسد به رسول الله، نقل كرديم، دو روايت ديگر: اوّل از عيص بن قاسم از حضرت صادق عليهالسّلام [157]، و دوّم از سَماعة بن مِهران از حضرت موسي بن جعفر عليه السّلام، [158] روايت ميكند.
و تمام اين رواياتي را كه از «تفسير عيّاشي» آورديم، در «تفسير برهان» روايت ميكند. [159]
و از «تفسير فرات بن إِبراهيم» از محمّد بن قاسم بن عُبيد، مُعَنعَنًا از بِشر بن شُرَيح بصري روايت ميكند كه:
ص162
قَالَ: قُلْتُ لِمُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ: أَيـَّةُ ءَايَةٍ فِي كِتَابِ اللَهِ أَرْجَي؟! قَالَ: مَا يَقُولُ فِيهَا قَوْمُكَ؟! قَالَ: قُلْتُ: يَقُولُونَ: يَـٰعِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي'ٓ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَهِ. قَالَ: لَكِنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ لَا نَقُولُ ذَلِكَ!
قَالَ: قُلْتُ: فَأَيُّ شَيْءٍ تَقُولُونَ فِيهَا؟
قَالَ: نَقُولُ: وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَي'؛ الشَّفَاعَةُ، وَاللَهِ الشَّفَاعَةُ، وَاللَهِ الشَّفَاعَةُ. [160]
« بِشْر بن شريح بَصري گويد: به حضرت امام محمّد باقر عليهالسّلام گفتم: كداميك از آيات در كتاب خدا نزد شما اميد بخشتر است؟! حضرت گفتند: قوم شما در اين مسأله چه ميگويند؟!
من گفتم: ميگويند اين آيه كه: اي بندگان من كه بر جانهاي خود اسراف ورزيدهايد، از رحمت خدا نااميد نباشيد كه خداوند جميع گناهان را ميآمرزد.
حضرت گفتند: امّا ما اهل بيت اين را نميگوئيم. من گفتم: پس شما در اين امر چه ميگوئيد؟!
حضرت گفتند: اين آيه كه: و هر آينه بزودي خداوند به تو ايپيامبر آنقدر ميبخشد، و تو راضي خواهي شد.
شفاعت است، والله شفاعت است. والله شفاعت است.»
راجع به مقامات و درجات حضرت رسول الله محمّد صلّي الله
ص163
عليه وآله وسلّم، و شفاعت ايشان، و توسّل و نياز جميع پيغمبران به ايشان، از آدم و نوح و إبراهيم و موسي و عيسي عليهم السّلام، چه در دنيا و چه در آخرت، روايات بسيار وارد است. و از آيات و روايات استفاده ميشود كه آن حضرت داراي درجهاي از قرب و منزلت هستند كه جميع خلائق حتّي انبياء و اولياء در سير و سلوك إلي الله و رفع موانع و مشكلات طريق، و در شفاعت دنيوي و اخروي، و تكويني و تشريعي به حضرتش نيازمند هستند.
و انبياء اُولوالعزم كه صاحب شريعت و كتابند به آن حضرت متوسّل ميشدند و خداوند را به آن حضرت سوگند ميدادند و ايشان را شفيع قرار ميدادهاند ـ خود و اهل بيت ايشان را ـ تا خداوند به بركت آنها بر آنان رحمت ميفرستاد.
درانجيل برنابا كه متقنترين اناجيل است [161] علاوه بر آنكه در مواضع عديده،بشارت به مقدم و نبوّت حضرت محمّد رسول الله داده است، در دو جاي از آن صريحاً مقام شفاعت آن حضرت را در روز بازپسين
ص164
و نياز جميع پيامبران و خلائق را به معاونت و شفاعت و رحمت آن حضرت ذكر ميكند:
اوّل: در فصل پنجاه و چهارم يعني سورۀ قيامت مطالبي گويد تا ميرسد به آيۀ 7:
7 ـ آنگاه خداي زنده كند، پس ا ز آن باقي پيغمبران خود را كه زود باشد بيايند همۀ ايشان پيروي كنان به آدم.
8 ـ پس دست رسول الله را ببوسند، و خودشان را قرار دهند در سايۀ نگاهباني او.
9 ـ آنگاه خداي زنده كند باقي پاكان را كه فرياد ميزنند به ياد آر ما
ص165
را اي محمّد!
10 ـ پس بجنبش آيد مهرباني در رسول الله از فرياد ايشان.
11 ـ و نظر مينمايد در آنچه او را بايد كرد ترسان از براي خلاص ايشان.
12 ـ آنگاه زنده كند خداي پس از آن هر مخلوقي را، پس ميگردد بسوي هستي نخستين خود.
13 ـ و زود باشد كه علاوه از براي هر يك نيروي نطق باشد.
14 ـ آنگاه خداي زنده كند انداخته شدهگانرا همۀ آنانكه وقت برخاستن ايشان سائر خلق خداي ميترسند، به سبب زشتي ديدار ايشان.
15 ـ و فرياد ميكنند اي پروردگار خداي ما! وامگذار ما را از رحمت خود!
16 ـ و پس از اين خداي برخيزاند شيطان را كه زود باشد هر آفريده در وقت نگريستن بسوي او مثل مرده شود از ترسيدن، از هيئت ديدار هولناك او.
17 ـ آنگاه يَسوع [162] فرمود: اميدوار به خداي هستم كه نبينم اين هول را در آن روز.
18 ـ بدرستيكه رسول الله تنها از اين ديدارها نميهراسد؛ زيرا كه نميترسد مگر از خداي تنها.
و پس از چند آيۀ ديگر در فصل پنجاه و پنجم كه آن نيز سورۀ
ص166
قيامت است گويد:
1 ـ پس رسول الله ميرود تا جمع نمايد همۀ پيغمبران را كه با آنها سخن كند زاري كنان بسوي ايشان، كه با او بروند تا زاري كنند بسوي خداي از براي مؤمنان.
2 ـ پس هر يك از ترس عذر آورند.
3 ـ و به زندگي خداي سوگند، بدرستيكه من خودم هم نخواهم رفت آنجا، زيرا كه من معرفت دارم به آنچه معرفت دارم.
4 ـ و وقتيكه خداي اين ببيند يادآوري كند رسول خود را كه چگونه او آفريده است همه چيزها را براي محبّت او.
5 ـ پس ترس او بر طرف شود و بسوي عرش پا پيش نهد، با محبّت و احترام و فرشتگان بسرايند كه خجسته باد نام پاك تو اي خداي خداي ما!
7 ـ و چون به نزديكي عرش شود بگشايد خداي براي رسول خود ] دروازه را [ مانند خليلي براي خليل خود بعد از آنكه مدّت مديد همديگر را نديده باشند.
8 ـ و رسول الله نخست آغاز كند در سخن، پس بگويد بدرستيكه من عبادت تو ميكنم و دوستي تو ميورزم اي خداي من!
9 ـ و شكر تو ميگويم به تمام دل و روان خود!
10 ـ زيرا كه تو خواستي پس مرا آفريدي تا بندۀ تو باشم!
11 ـ و هر چيزي را از براي محبّت من آفريدي تا از براي هر چيزي و در هر چيزي و برتر از هر چيزي دوستي تو ورزم!
ص167
12 ـ پس بايد همۀ آفريدگان تو حمد تو گويند اي خداي من!
13 ـ آن هنگام همۀ آفريدگان خداي بگويند شكر تو ميگوئيم ايپروردگار و خجسته باد نام پاك تو!
14 ـ حقّ ميگويم به شما، بدرستيكه شياطين و انداختهشدگان با شيطان آن هنگام ميگريند، حتّي اينكه هر آينه از آب چشم يكي از ايشان روان شود بيشتر از آنچه در اردن است.
15 ـ و با وجود اين پس نميبينند خداي را.
16 ـ و خداي با رسول خود سخن نموده بفرمايد: مرحبا به تو اي بندۀ امين من!
17 ـ پس طلب كن هر چه ميخواهي كه به هر چيزي خواهي رسيد!
18 ـ پس رسول الله جواب دهد: اي پروردگار من! ياد كن كه چون مرا آفريدي، فرمودي بدرستيكه تو اراده نمودهاي كه بيافريني جهان را و بهشت را و فرشتگان را و مردم را، از روي محبّت به من تا تمجيد نمايند ترا به خود من بندۀ تو!
19 ـ از اين روي زاري ميكنم بسوي تو اي پروردگار خداي مهربان دادگر كه به ياد آوري وعدۀ خويش را به بندهات!
20 ـ پس خداي جواب دهد مانند خليلي كه با خليل خود شوخي كند و ميفرمايد اي خليل من محمّد! آيا گواهان داري براي اين!؟
21 ـ پس با احترام بگويد: آري اي پروردگار من!
22 ـ پس خداي بفرمايد اي جبرئيل برو و ايشان را بخوان!
ص168
23 ـ پس جبرئيل بسوي رسول الله بيايد و بگويد: گواهان تو ايآقا كيانند؟!
24 ـ پس رسول الله جواب دهد: ايشان آدم و إبراهيم و إسمعيل و موسي و داود و يَسوع پسر مريم هستند.
25 ـ پس فرشته باز شود و ندا كند گواهان مذكور را كه حاضر خواهند شد آنجا ترسان.
26 ـ پس حاضر شوند خداي به ايشان بفرمايد: آيا به ياد داريد آنچه را رسول من ثابت نموده؟
27 ـ پس جواب دهند: چيست اي پروردگار؟!
28 ـ پس خداي بفرمايد: اينكه هر چيزي را از روي محبّت به او آفريدهام تا همۀ آفريدگان مرا به او حمد گويند.
29 ـ پس هر يك از ايشان جواب دهند ما سه گواه داريم كه افضل از مايند اي پروردگار!
30 ـ پس خداي جواب دهد كه آن سه گواه كيانند؟!
31 ـ پس موسي گويد: نخست كتابي است كه مرا عطا فرمودي، و داود گويد: دوّم كتابي است كه مرا عطا فرمودي.
32 ـ و آنكه با شما سخن ميدارد گويد: اي پروردگار بدرستيكه تمام جهان را شيطان اغرا نمود پس گفت: بدرستيكه من پسر و شريك توام!
33 ـ وليكن كتابي كه مرا عطا فرمودي گفته كه حقّاً بدرستيكه من بندۀ توام!
ص169
34 ـ و همان كتاب اعتراف دارد به ما آنچه رسول تو او را ثابت كرده!
35 ـ پس آن هنگام رسول الله به سخن در آيد و بگويد: اين چنين ميگويد كتابي كه مرا عطا فرمودي اي پروردگار!
36 ـ پس وقتيكه رسول الله اين بگويد، خداي به سخن درآمده بفرمايد بدرستيكه آنچه حالا كردم جز اين نيست كه از اين رو كردم تا هر كسي اندازۀ محبّت مرا با تو بداند.
37 ـ و پس از آنكه چنين سخن كند، عطا كند خداي رسول خود را كتابي كه در آن نامهاي همۀ برگزيدگان خدا نوشته شده باشد.
38 ـ از اين روي هر مخلوقي به سجده در آمده بگويد: تو راست تنها اي خداي مَجْد و إكرام؛ زيرا كه ما را به رسول خود بخشيدي. [163]
دوّم: در فصل صدو سي و ششم، آياتي را ذكر كرده تا آنكه ميرسد به آيۀ 8:
8 ـ مگر اينكه آنچه در او حرفي نيست آنكه پاكان و پيغمبران خدا همانا كه آنجا روند تا مشاهده نمايند نه اينكه عقابي بكشند.
9 ـ امّا نيكان پس رنجي نكشند جز خوف.
10 ـ و چه گويم به شما ميفهمانم كه حتّي رسول الله آنجا ميرود تا عدل خدا را مشاهده نمايد.
11 ـ پس آنوقت دوزخ بواسطۀ حضور او لرزان شود.
12 ـ و چونكه او صاحب جسدِ بشري است، عقاب از هر
ص170
صاحب جسد بشري كه بر ايشان عقاب محتوم شده برداشته ميشود، پس بيرنج كشيدن عقاب ميماند در مدّت اقامۀ رسول الله براي مشاهدۀ دوزخ.
13 ـ وليكن او در آنجا جز چشم بهم زدني اقامه نخواهد فرمود.
14 ـ و همانا كه اين را خداي براي آن كند كه هر مخلوقي بداند كه او از رسول الله سودي برده.
15 ـ و چون در آنجا رود شياطين به ولوله افتند، و ميخواهند پنهان شوند زير آتش افروخته و يكي به ديگري گويد: بگريزيد، بگريزيد، زيرا كه همانا دشمن ما محمّد آمد.
16 ـ پس چون شيطان بشنود آنرا، سيلي به روي خود با دو كف دست خود ميزند، و ناله كنان ميگويد: همانا كه تو به رغم من از من شريفتري، و همانا كه از روي ظلم اين كرده شد!
17 ـ امّا آنچه مختصّ است به مؤمناني كه هفتاد و دو درجه دارند، با خداوندان دو درجۀ ديگر كه ايمان دارند بدون أعمال صالحه، چونكه فرقۀ اوّل بر اعمال صالحه محزون بودند و فرقۀ ديگر مسرور بودند به شرّ، پس همگي هفتاد هزار سال در دوزخ مكث خواهند كرد.
18 ـ و پس از اين سالها، جبرئيل فرشته به دوزخ ميآيد و ميشنود كه ايشان ميگويند: اي محمّد! كجا شد وعدۀ تو به ما كه هر كه بر آئين تو باشد جاويدان در دوزخ نماند؟!
19 ـ پس فرشتۀ خدا آنوقت به بهشت بر گردد، و پس از آنكه
ص171
نزديك رسول الله شود با احترام آنچه شنيده بر او بخواند.
20 ـ پس آنوقت پيغمبر با خدا تكلّم فرموده ميگويد: اي پروردگار من و خداي من، وعدۀ خود را به من بندهات ياد بيار كه كسانيكه آئين مرا بپذيرند، جاويدان در دوزخ نمانند!
21 ـ پس خدا در جواب ميفرمايد كه: اي خليل من طلب كن آنچه ميخواهي كه من به تو آنچه بخواهي ميدهم.
فصل صد و سي و هفتم:
1 ـ پس آنوقت رسول الله عرض ميكند: اي پروردگار من كساني از مؤمنان يافت ميشوند كه هفتاد هزار سال در دوزخ مكث كردهاند!
2 ـ كجاست رحمت تو اي پروردگار من!
3 ـ من همانا بسوي تو زاري ميكنم كه ايشان را از اين عقوبات تلخ آزاد نمائي.
4 ـ پس آنوقت خدا چهار فرشتۀ مقرّب خدا را امر ميفرمايد كه به دوزخ رفته و هر كه را بر آئين پيغمبر اوست بيرون آورده و سوي بهشت او را رهبري كنند.
5 ـ و آن است كه آنرا خواهند كرد.
6 ـ و از فوائد آئين رسول الله اين ميشود كه هر كس به او ايمان آورده باشد، به بهشت خواهد رفت، بعد از عقوبتي كه از آن سخن راندم؛ حتّي اينكه اگر چه عمل صالحي هم نكرده باشد، زيرا كه او بر آئين او مرده.[164]
ص172
باري، چون مطالب انجيل برنابا در شفاعت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم به نحو مبسوطي همان مفاد آيۀ كريمۀ قرآنيّه و روايات واردۀ ما از طريق أهل بيت و از طريق عامّه بود، لذا گر چه قدري مفصّل شد آن را در اينجا ذكر كرديم تا با ملاحظۀ آن، درجات و مقامات رسول الله در نزد خداي متعال روشن شود، و نياز جميع پيامبران به آن حضرت مشهود گردد. والحَمدُ لِلَّهِ وَحْدَه.
آري جائي كه رسول الله، واسطه در خلقت عالم تكوين و سبب براي پيدايش موجودات جهان تجرّد و مادّه و نشأۀ ملك و ملكوت باشد، چه جايـ «انجيل برنابا» ترجمۀ حيدر قليخان كابلي، از ص 243 تا ص 245
شگفت است كه حائز مقام شفاعت در عالم شرع و شريعت و موجب ارتقاء مقام و علوّ مرتبت ابرار و نيكان و باعث غفران و آمرزش اشرار و تيرهبختان بوده باشد؟!
روايات وارده از طريق شيعه مبني بر اينكه امامان علهيم السّلام و وجود اقدس رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم و حضرت صدّيقۀ كبري فاطمۀ زهرا سلام الله عليها در عالم معني و نفس مجرّدۀ خود، حجاب اقرب حضرت خداوند جلّ شأنه و واسطۀ فيض و افاضۀ رحمت بر عالم وجود ميباشند، بسيار است؛ و ما در مجلّدات «امام شناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام بعضي از آنها را ذكر كردهايم، و در اينجا بالمناسبة برخي از رواياتي را كه از طريق عامّه وارد شده است و علاّمه شيخ عبدالحسين اميني در «الغدير» به مناسبت قصيدۀ غديريّة قاضي نظام الدّين [165] آورده است ذكر ميكنيم:
ص173
غديريّۀ او با اين ابيات شروع ميشود:
لِلَّهِ دَرُّكُمْ يَا ءَالَ ياسينا يا أنْجُمَ الْحَقِّ أعلامَ الْهُدَي فينا( 1 )
لا يَقْبَلُ اللَهُ إلاّ في مَحَبَّتِكُمْ أعْمالَ عَبْدٍ و لَا يَرْضَي لَهُ دينا( 2 )
أرْجو النَّجاةَ بِكُمْ يَوْمَ الْمَعاد وَ إنْ جَنَتْ يَدايَ مِنَ الذَّنْبِ الافانينا( 3 )
1 ـ اجر و پاداش شما اي آل رسول الله بر عهده و بر ذمّۀ خدا باشد! اي كسانيكه در ميان ما همچون ستارگان حقّ و حقيقت، و همچون نشانهها و پرچمهاي هدايت و رهبري ميباشيد!
2 ـ خداوند عمل هيچ بندهاي را قبول نميكند و هيچ ديني را از او نميپسندد مگر در تحت محبّت شما آل رسول الله!
3 ـ من در روز معاد و بازگشت خود، فقط اميد نجات و
ص174
خلاصيام بواسطۀ شماست، گر چه دو دست من انواع و اقسام گوناگون گناه را مرتكب شده باشد و به جنايت آلوده باشد.
تا ميرسد به اين بيت:
لاِجْلِ جَدِّكُمُ الافْلاكُ قَدْ خُلِقَتْ لَوْلاهُ ما اقْتَضَتِ الاقْدارُ تَكْوينا
«افلاك و آسمانها به خاطر وجود جدّ شما حضرت رسول الله پديد آورده شده است، و اگر جدّ شما نبود قضاء و تقديرات الهي اقتضاي ايجاد عالم تكوين را نمينمود.»
اين قصيده 42 بيت است و قاضي نورالله در «مجالس المؤمنين» ص 226 آورده است.
مرحوم اميني در شرح همين بيت اخيري كه ذكر كرديم چنين گويد: در اين بيت اشاره كرده است به روايتي كه حاكم در «مستدرك» ج 2، ص 615 تخريج و تصحيح نموده است از ابن عبّاس رضي الله عنهما، قال:
أَوْحَي اللَهُ إلـَي عِيسَي عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا عِيسَي! ءَامِنْ بِمُحَمَّدٍ! وَ أْمُرْ مَنْ أَدْرَكَهُ مِنْ أُمَّتِكَ أَنْ يُؤْمِنُوا بِهِ! فَلَوْلَا مُحَمَّدٌ مَا خَلَقْتُ ءَادَمَ، وَ لَوْ لَا مُحَمَّدٌ مَا خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَالنَّارَ. وَ لَقَدْ خَلَقْتُ الْعَرْشَ عَلَي الْمَآءِ فَاضْطَرَبَ فَكَتَبْتُ عَلَيْهِ: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ، فَسَكَنَ.
«ابن عبّاس ] از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم [ روايت كرده است كه خداوند بسوي عيسي عليه السّلام وحي فرستاد كه: اي
ص175
عيسي! به محمّد ايمان بياور! و امر كن آن كساني را كه از امّت تو محمّد را ادراك ميكنند به او ايمان بياورند، زيرا كه اگر محمّد نبود من آدم را نميآفريدم! و اگر محمّد نبود من بهشت و دوزخ را نميآفريدم! و به تحقيق كه من عرش و تخت سلطنت خود را بر روي آب آفريدم؛ و بنابراين مضطرب و متحرّك شد و چون بر روي آن عرش نوشتم: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ، آرام گرفت و از حركت ايستاد.»
و اين روايت را سُبْكي در كتاب «شِفآءُ السِّقام» ص 121 ذكر كرده و اعتراف بر صحّت آن نموده است.
و همچنين زَرقاني در «شرح المواهب» ج 1، ص 44 آورده است، و گفته است: أبوالشّيخ در كتاب «طبقات الإصفهانيّين» آنرا تخريج كرده، و حاكم آن را صحيح شمرده، و سبكي و نيز بلقيني در فتاواي خود اقرار و اعتراف بر صحّت آن نمودهاند.
حاكم در «مستدرك» بعد از ذكر اين روايت و تصحيح آن به ذكر حديث ديگري ميپردازد و چون آن حديث نيز بر منظور و مقصود ما دلالت دارد آن را در اينجا ميآوريم:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: لَمَّا اقْتَرَفَ ءَادَمُ الْخَطٓيئَةَ قَالَ: يَا رَبِّ! أَسْأَلُكَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ لَمَّا غَفَرْتَ لِي. فَقَالَ اللَهُ: يَا ءَادَمُ! وَ كَيْفَ عَرَفْتَ مُحَمَّدًا وَ لَمْ أَخْلُقْهُ؟!
قَالَ: يَا رَبِّ! لاِنَّكَ لَمَّا خَلَقْتَنِي بِيَدِكَ وَ نَفَخْتَ فِيَّ مِنْ رُوحِكَ، رَفَعْتُ رَأْسِي فَرَأَيْتُ عَلَي قَوَآئِمِ الْعَرْشِ مَكْتُوبًا:
ص176
لَاإلَهَ إلَّااللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ.
فَعَلِمْتُ أَنـَّكَ لَمْ تُضِفْ إلَي اسْمِكَ إلَّا أَحَبَّ الْخَلْقِ إلَيْكَ!
فَقَالَ اللَهُ: صَدَقْتَ يَا ءَادَمُ! إنَّهُ لَاحَبُّ الْخَلْقِ إلَيَّ؛ ادْعُنِي بِحَقِّهِ فَقَدْ غَفَرْتُ لَكَ، وَ لَوْ لَا مُحَمَّدٌ مَا خَلَقْتُكَ!
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: چون آدم بوالبشر مرتكب گناه شد گفت: اي پروردگار من! به حقّ محمّد از تو ميخواهم كه مرا بيامرزي! خداوند فرمود: اي آدم! چگونه محمّد را شناختي در صورتي كه من هنوز او را نيافريدهام!
آدم عرض كرد: اي پروردگار من! چون مرا آفريدي با دو دست خود، و از روح خودت در من دميدي، من سر خود را بلند كردم و ديدم كه بر ستونهاي عرش تو نوشته شده است: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ؛ از اين رو دانستم كه تو با اسم خودت ضميمه نمينمائي مگر اسم محبوبترين فرد از بندگانت را!
خداوند فرمود: راست گفتي اي آدم! محمّد محبوبترين مخلوقات در نزد من است! و اينك مرا بحقّ او بخوان! و به تحقيق كه تو را آمرزيدم؛ و اگر محمّد نبود من ترا خلق نميكردم!»
و اين حديث را بيهقي نيز در كتاب «دلآئل النّبوّة» تخريج كرده است؛ و «دلآئل النّبوّة» كتابي است كه ذهبي دربارۀ آن گويد: عَلَيْك بِه فَكُلُّه هُدًي و نُورٌ. «بر تو باد به كتاب «دلآئل النّبوّة»! زيرا كه تمام آن نور و هدايت است.»
و نيز آنرا طَبَراني در كتاب «معجم صغير» خود تخريج كرده
ص177
است، و سبكي در «شفآء السّقام» ص 120 صحّت آنرا اعتراف كرده است، و نيز سَمهودي در كتاب «وفآء الوفآء» ص 419 و قَسْطَلاني در «المواهب اللدُنيّة» و زَرقاني در «شرح مواهب» ج 1، ص 44 و عَزّامي در «فرقان القرءان» ص 117 آن را آورده و به صحّت آن اقرار نمودهاند.
ما اين مختصر را در اينجا نگاشتيم براي آنكه خواننده را بر بطلان بافتههاي پندار ابن تَيْميّه و آنانكه بر آن نهج پنبۀ خود را ميريسند، همانند قَصيمي و امثال او، واقف نموده باشيم؛ و بر افكار واهي همچون پوست جدا شدۀ از روي زخم، و بر فرياد و صداي آنان كه همچون نعرۀ حمار است آگاه كرده باشيم، تا آنكه خوانندۀ گرامي بر فضيلت حضرت پيامبر أقدس صلّي الله عليه وآله وسلّم با ديدۀ بصيرت بوده باشد.[166]
در اينجا مناسب است چند بيت از قصيدۀ بُردۀ [167] را كه از
ص178
انشاءات بوصِري است، و ابتداء آن چنين است:
أمِنْ تَذَكُّرِ جيرانٍ بِذي سَلَمِ مَزَجْتَ دَمْعًا جَرَي مِنْ مُقْلَةٍ بِدَمِ
بياوريم تا جانها به ياد رسول الله قوّت گيرد.
مُحَمَّدٌ سَيّدُ الْكَوْنَيْنِ وَالثَّقَلَيْنِ وَالْفَريقَيْنِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمِ( 1 )
ص179
نَبيُّنا الامِرُ النّاهي فَلا أحَدٌ أبَرَّ في قَوْلِ لا مِنْهُ وَ لا نَعَمِ( 2 )
هُوَ الْحَبِيبُ الَّذي تُرْجَي شَفاعَتُهُ لِكُلِّ هَوْلٍ مِنَ الاهْوَالِ مُقْتَحِمِ( 3 )
دَعا إلَي اللَهِ فَالْمُسْتَمْسِكونَ بِهِ مُسْتَمْسِكونَ بِحَبْلٍ غَيْرِ مُنْفَصِمِ( 4 )
فاقَ النَّبيّينَ في خَلْقٍ وَ في خُلُقٍ وَ لَمْ يُدانوهُ في عِلْمٍ وَ لا كَرَمِ( 5 )
وَ كُلُّهُمْ مِنْ رَسولِ اللَهِ مُلْتَمِسٌ غَرْفًا مِنَ الْبَحْرِ أوْ رَشْفًا مِنَ الدّيَمِ( 6 )
وَ واقِفونَ لَدَيْهِ عِنْدَ جَدِّهِمِ مِنْ نُقْطَةِ الْعِلْمِ أوْ مِنْ شَكْلَةِ الْحِكَمِ( 7 )
فَهْوَ الَّذي تَمَّ مَعْناهُ وَ صورَتُهُ ثُمَّ اصْطَفاهُ حَبيبًا بارِيُ النَّسَمِ( 8 )
مُنَزَّهٌ عَنْ شَريكٍ في مَحاسِنِه فَجَوْهَرُ الْحُسْنِ فيهِ غَيْرُ مُنْقَسِمِ( 9 )
دَعْ ما ادَّعَتْهُ النَّصارَي في نَبيِّهِمِ وَاحْكُمْ بِمَاشِئْتَ مَدحًا فيهِ وَاحْتَكِمِ( 10 )
فَانْسِبْ إلَي ذاتِهِ ماشِئْتَ مِنْ شَرَفٍ وَانْسِبإلَي قَدْرِهِ ماشِئْتَ مِنْ عِظَمِ( 11 )
ص180
فَإنَّ فَضْلَ رَسُولِ اللَهِ لَيْسَ لَهُ حَدٌّ فَيُعْرِبَ عَنْهُ نَاطِقٌ بِفَمِ( 12 )
لَوْ ناسَبَتْ قَدْرَهُ ءَاياتُهُ عِظَمًا احْيَا اسْمُهُ حينَ يُدْعَي دارِسَ الرِّمَمِ( 13 )
لَمْ يَمْتَحِنّا بِما تَعْيَا الْعُقولُ بِهِ حرْصًا عَلَيْنا وَ لَمْ نَرْتَبْ وَ لَمْ نَهِمِ( 14 )
أعْمَي الْوَرَي فَهْمُ مَعْناهُ فَلَيْسَ يُرَي فيالْقُرْبِ وَالْبُعْدِ مِنْهُمْ غَيْرُ مُنْفَخِمِ( 15 )
كالشَّمْسِ تَظْهَرُ لِلْعَيْنَيْنِ مِنْ بُعُدٍ غيرَةً وَ تُكِلُّ الطَّرْفَ مِنْ أمَمِ( 16 )
وَ كَيْفَ يُدْرِكُ في الدُّنْيا حَقيقَتَهُ قوْمٌ نِيامٌ تَسَلَّوْا عَنْهُ بِالْحُلُمِ( 17 )
فَمَبْلَغُ الْعِلْمِ فيهِ أنـَّهُ بَشَر وَ أنـَّهُ خَيْرُ خَلْقِ اللَهِ كُلِّهِمِ( 18 )
وَ كُلُّ ءَايٍ أتَي الرُّسْلُ الْكِرامُ بِها فإنَّها اتَّصَلَتْ مِنْ نورِهِ بِهِمِ( 19 )
فَإنَّهُ شَمْسُ فَضْلٍ هُمْ كَواكِبُهَا یظْهِرْنَ أنْوارَهَا لِلنّاسِ في الظُّلَمِ( 20 ) [168]
1 ـ محمّد، آقا و سرور و سالار دو عالم و جنّ و انس و دو طائفه
ص181
و دستۀ عرب و عجم است.
2 ـ پيغمبر ما يگانه امر كننده و نهي كننده است، و هيچكس چه در گفتارِ اثباتش و چه در گفتارِ نفيش از او وفا كنندهتر نيست.
3 ـ اوست تنها حبيب خدا، كه در هر يك از مواقع ترس و بيمگاهها كه رو آورد و شدائدي كه نازل شود، شفاعت او مورد اميد است.
4 ـ دعوت كرد خلائق را بسوي خدا، پس كسانيكه به او چنگ زنند، چنگ زدهاند به ريسماني كه أبداً پاره شدني نيست.
5 ـ بر تمام پيامبران هم در خلقت و هم در اخلاق برتر آمد؛ و پيامبران نه در مقام علم و نه در مقام كَرَم نميتوانند به او نزديك شوند.
6 ـ و هر يك از آنان از رسول خدا طلب ميكنند به قدر مشت آبي از درياي بيكران، يا به قدر آب كمي از بارانهاي متوالي آن حضرت.
7 ـ و همۀ پيامبران در وقت حظّ و بهرهشان در نزد او وقوف دارند، زيرا كه او نقطۀ بسيط علم و دانش و شكل اتقان و حكمت است.
8 ـ و بنابراين اوست آنكه معني و صورتش به تماميّت و كمال
رسيد و پس از آن خداوند جان آفرين او را حبيب خود برگزيد.
9 ـ پاك و منزّه است از اينكه در محاسن او شريكي بوده باشد؛ و جوهرۀ حسن و نيكوئي در ذات او قابل انقسام نيست.
ص182
10 ـ واگذار آنچه را كه نصاري دربارۀ پيامبرشان ادّعا دارند و هر چه ميخواهي دربارۀ او مدح كن و قبول مدح را نيز بنما.
11 ـ آنچه را از شرف بخواهي به ذات او نسبت بده و آنچه را كه از بزرگي بخواهي به قدر و منزلت او نسبت بده.
12 ـ چون برتري و فضل رسول الله حدّي ندارد تا سخنگوئي بتواند با زبان خود پرده از آن بردارد.
13 ـ اگر آيات و علائم او از جهت بزرگي و عظمت به پايۀ قدر و منزلت او باشد، در اين صورت چنانچه اسم او را بر استخوانهاي پوسيده ببرند همه را زنده ميكند.
14 ـ چون بر ما محبّت داشت ما را به آنچه عقول را خسته و عاجز ميكند امتحان نكرد تا آنكه ريب و شكّ نياوريم و گمان و وهم در ما پديدار نگردد.
15 ـ ادراك حقيقت معناي او اهل عالم را كور كرده است و هيچ موجودي نه در قرب او و نه در بُعد از او نميتواند ملزم به اين حقيقت نشود.
16 ـ او چون خورشيد است كه از دور در نظر كوچك آيد و از نزديك چشم را خسته و بيتاب كند؛ و نه از دور و نه از نزديك نميتوان به حقيقت او واقف شد.
17 ـ و چگونه ميتوانند در دنيا حقيقت او را دريابند گروهي كه همه در خوابند و به خوابهائي كه از او ميبينند ميخواهند خود را آرام و متقاعد كنند.
ص183
18 ـ آري نهايت درجۀ وصول علم و بلوغ دانش به او فقط همين است كه بگوئيم او بشر است و او از تمام افراد مخلوقات خدا برتر است.
19 ـ و تمام آيات و بيّنات و معجزاتي كه پيامبران بزرگوار آوردهاند از نور پاك و مقدّس اين پيامبر به آنها متّصل شده و ارتباط يافته است.
20 ـ آري اين پيامبر خورشيد فضل و برتري است و پيامبران ديگر ستارگان دور اين خورشيدند كه انوار خود را كه از خورشيد گرفتهاند براي مردم در ظلمات و تاريكيها ظاهر ميسازند.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كِتابِه الكَريم:
وَ لَا تَنفَعُ الشَّفَـٰعَةُ عِندَهُ و إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و حَتَّي' إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ.
(آيۀ بيست و سوّم، از سورۀ سبأ: سي و چهارمين سوره از قرآن كريم)
«و شفاعت سودي در نزد خداوند ندارد مگر براي كسيكه خدا به او اذن داده است؛ تا زمانيكه چون دهشت و وحشت از دلهاي آنان برداشته شود؛ به آنها ميگويند: پروردگار شما چه گفت؟! ميگويند: حقّ، و اوست بلند مرتبه و بزرگ منزله.»
اينك وقت آن رسيده است كه در اصناف شفاعت كنندگان بحثي به ميان آوريم بحَولِ اللهِ و قُوّتِه.
ص188
شفاعت پيامبر و امامان و حضرت فـاطـمۀ زهــراء سلام الله عليهم
از جمله شفيعان روز قيامت پيغمبر اكرم و خمسۀ طيّبه و امامان بحقّ و حضرت صدّيقۀ كبري سلام الله عليهم أجمعين هستند. در سورۀ انبياء وارد است كه:
وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَـٰنُ وَلَدًا سُبْحَـٰنَهُو بَلْ عِبَادٌ مكْرَمُونَ * لَا يَسْبِقُونَهُو بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي' وَ هُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ. [169]
«و ميگويند كه: خداوند رحمن براي خود اولادي (از پسر چون عيسي، و از دختر چون ملائكه) اتّخاذ كرده است؛ بلكه آنان (پيامبران و فرشتگان) بندگان مكرّم و بزرگوار خدا هستند كه در گفتار خود از او جلو نميافتند و پيشي نميگيرند، و به امر خدا عمل ميكنند. خداوند از آنچه در برابر آنهاست، و از آنچه در پشت سر آنهاست علم و اطّلاع دارد و ايشان شفاعت نميكنند مگر براي كسي كه دينش و عقيدهاش پسنديده باشد؛ و ايشان از خوف و خشيت خدا در هراس هستند.»
و چون نصاري عيسي را پسر خدا، و يهود عُزَيْر را پسر خدا ميدانند، و مشركين جاهليّت ملائكه را دختران خدا ميپنداشتند؛ به اطلاق اين آيه هر دو صنف از پيامبران و فرشتگان، بندۀ مكرّم خداوند محسوب شده، و مقام شفاعت به آنها إجمالاً داده شده است.
ص189
و نيز آيۀ:
وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ.[170]
«و حقّ و مالكيّت شفاعت را كسانيكه غير خدا را ميپرستند ندارند، مگر خداپرستاني كه شهادت بحقّ دهند، و آنها از واقعۀ مورد شهادت علم و اطّلاع داشته باشند.»
دلالت بر شفاعت پيامبران و امامان و معصومان و فرشتگان ميكند، و اين دو آيه بطور كلّي عموميّت دارند و شامل ملائكه و پيغمبران و صدّيقان بطور عموم ميشوند.
در «أمالي» صدوق از محمّد بن إبراهيم بن إسحق، از أحمد بن إسحق، از أبوقلابه عبدالملك بن محمّد، از غانم بن حسن سَعدي، از مسلم بن خالد بن مكّي، از حضرت جعفر بن محمّد از پدرش عليهماالسّلام از جابربن عبدالله أنصاري، از أميرالمؤمنين عليهالسّلام روايت كرده است كه:
قَالَتْ فَاطِمَةُ عَلَيْهِمَا السَّلَامُ لِرَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: يَا أَبَتَاهُ! أَيْنَ أَلْقَاكَ يَوْمَ الْمَوْقِفِ الاعْظَمِ وَ يَوْمَ الاهْوَالِ وَ يَوْمَ الْفَزَعِ؟!
قَالَ: يَا فَاطِمَةُ! عِنْدَ بَابِ الْجَنَّةِ وَ مَعِي لِوَآءُ الْحَمْدِ وَ أَنَا
ص190
الشَّفِيعُ لاِمَّتِي إلَي رَبِّي!
قَالَتْ: يَا أَبَتَاهُ! فَإنْ لَمْ ألْقَكَ هُنَاكَ؟! قَالَ: الْقَيْنِي عَلَي الصِّرَاطِ وَ أَنَا قَآئِمٌ، أَقُولُ: رَبِّ سَلِّمْ أُمَّتِي! قَالَتْ: فَإنْ لَمْ أَلْقَكَ هُنَاكَ؟! قَالَ: الْقَيْنِي وَ أَنَا عِنْدَ الْمِيزَانِ، أَقُولُ رَبِّي سَلِّمْ أُمَّتِي.
قَالَتْ: فَإنْ لَمْ أَلْقَكَ هُنَاكَ؟! قَالَ: الْقَيْنِي عَلَي شَفِيرِ جَهَنَّمَ أَمْنَعُ شَرَرَهَا وَ لَهَبَهَا عَنْ أُمَّتِي! فَاسْتَبْشَرَتْ فَاطِمَةُ بِذَلِكَ، صَلَّي اللَهُ عَلَيْهَا وَ عَلَي أبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا.[171]
«حضرت فاطمه سلام الله عليها به حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم عرض كرد! اي پدرجان! من كجا ترا در موقفِ اعظم روز قيامت و در روز دهشتها و وحشتها و در روز فَزَعِ اكبر ببينم؟!
حضرت فرمود: اي فاطمه! در پهلوي درِ بهشت، و با من لِواي حمد است، و من در نزد پروردگارم شفيع امّت خود هستم!
فاطمه عرض كرد: اي پدرجان! اگر تو را آنجا نبينم، كجا ببينم؟! فرمود: مرا بر روي صراط ببين كه ايستادهام و ميگويم پروردگار من! امّت مرا سلامت بدار.
فاطمه عرض كرد: اگر تو را آنجا نبينم، كجا ببينم؟! فرمود: در نزد ميزان، من ميگويم: پروردگار من! امّت مرا سلامت بدار!
فاطمه عرض كرد: اگر تو را آنجا نبينم، كجا ببينم؟! فرمود: در لبۀ جهنّم، كه من شرارهها و شعلههاي آتش را از امّت خودم كنار ميزنم!
ص191
فاطمه كه سلام خدا بر خودش و پدرش و شوهرش و فرزندانش باد، از اين گفتار خوشحال و مسرور گشت.»
و نيز در «أمالي» از أحمد بن زياد بن جعفر همداني، از عليّ بن إبراهيم، از جعفر بن سلمة اهوازي، از إبراهيم بن محمّد ثقفي، از إبراهيم بن موسي بن اخت واقِدي، از أبوقَتادة حرّاني، از عبدالرّحمن ابن علاء حَضرمي، از سعيد بن مسيّب، از ابن عبّاس روايت كرده است كه:
إنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ كَانَ جَالِسًا ذَاتَ يَوْمٍ وَ عِنْدَهُ عَلِيٌّ وَ فَاطِمَةُ وَالْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ.
فَقَالَ: اللَهُمَّ إنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّ هَؤُلَآءِ أَهْلُ بَيْتِي وَ أَكْرَمُ النَّاسِ عَلَيَّ! فَأَحْبِبْ مَنْ أَحَبَّهُمْ! وَ أَبْغِضْ مَنْ أَبْغَضَهُمْ! وَ وَالِ مَنْ وَالَاهُمْ! وَ عَادِ مَنْ عَادَاهُمْ! وَ أَعِنْ مَنْ أَعَانَهُمْ! وَاجْعَلْهُمْ مُطَهَّرِينَ مِنْ كُلِّ رِجْسٍ، مَعْصُومِينَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ! وَ أَيِّدْهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ مِنْكَ!
ثُمَّ قَالَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: يَا عَلِيُّ! أَنْتَ إمَامُ أُمَّتِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْهَا بَعْدِي، وَ أَنْتَ قَآئِدُ الْمُؤْمِنِينَ إلَي الْجَنَّةِ!
وَ كَأَنِّي أَنْظُرُ إلَي ابْنَتِي فَاطِمَةَ قَدْ أَقْبَلَتْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ عَلَي نَجِيبٍ مِنْ نُورٍ؛ عَنْ يَمِينِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، وَ عَنْ يَسَارِهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، وَ بَيْنَ يَدَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، وَ خَلْفَهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ، تَقُودُ مُؤْمِنَاتِ أُمَّتِي إلَي الْجَنَّةِ.
فَأَيُّمَا امْرَأَةٍ صَلَّتْ فِي الْيَوْمِ وَاللَيْلَةِ خَمْسَ صَلَوةٍ، وَ صَامَتْ شَهْرَ رَمَضَانَ، وَ حَجَّتْ بَيْتَ اللَهِ الْحَرَامَ، وَ زَكَّتْ مَالَهَا، وَ أَطَاعَتْ
ص192
زَوْجَهَا، وَ وَالَتْ عَلِيًّا بَعْدِي؛ دَخَلتِ الْجَنَّةِ بِشَفَاعَةِ ابْنَتِي فَاطِمَةَ وَ إنَّهَا لَسَيِّدَةُ نِسَآءِ الْعَالَمِينَ.
فَقِيلَ: يَا رَسُولُ اللَهِ! أَهِيَ سَيِّدَةُ نِسَآءِ عَالَمِهَا؟! فَقَالَ: ذَاكَ لِمَرْيَمَ بِنْتِ عِمْرَانَ؛ فَأَمَّا ابْنَتِي فَاطِمَةُ سَيِّدَةُ نِسَآءِ الْعَالَمِينَ مِنَ الاوَّلِينَ وَ الاخِرِينَ.
وَ إنَّهَا لَتَقُومُ فِي مِحْرَابِهَا فَيُسَلِّمُ عَلَيْهَا سَبْعُونَ أَلْفَ مَلَكٍ مِنَ الْمَلَـٰٓئِكَةِ الْمُقَرَّبِينَ، وَ يُنَادُونَهَا بِمَا نَادَتْ بِهِ الْمَلَٓـٰئِكَةُ مَرْيَمَ؛ فَيَقُولُونَ: يَا فَاطِمَةُ! إنَّ اللَهَ اصْطَفَیٰكِ وَ طَهَّرَكِ وَاصْطَفَیٰكِ عَلَي' نِسَآءِ الْعَـٰلَمِينَ.
ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَي عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَقَالَ: يَا عَلِيُّ! إنَّ فَاطِمَةَ بَضْعَةٌ مِنِّي! وَ هِيَ نُورُ عَيْنِي وَ ثَمَرَةُ فُؤَادِي! يَسُوٓءُنِي مَاسَآءَهَا وَ يَسُرُّنِي مَا سَرَّهَا! وَ إنَّهَا أَوُّلُ مَنْ يَلْحَقُنِي مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَأَحْسِنْ إلَيْهَا بَعْدِي.
وَ أَمَّا الْحَسَنُ وَالْحُسَيْنُ ابْنَايَ، وَ رَيْحَانَتَايَ، وَ هُمَا سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ؛ فَلْيَكْرُمَا عَلَيْكَ كَسَمْعِكَ وَ بَصَرِكَ!
ثُمَّ رَفَعَ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ يَدَهُ إلَي السَّمَآءِ فَقَالَ: اللَهُمَّ إنِّي أُشْهِدُكَ أَنِّي مُحِبٌّ لِمَنْ أَحَبَّهُمْ وَ مُبْغِضٌ لِمَنْ أَبْغَضَهُمْ وَ سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَهُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَهُمْ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُمْ وَ وَلِيٌّ لِمَنْ وَالَاهُمْ. [172]
«روزي رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم نشسته بودند، در
ص193
نزد آن حضرت، حضرت عليّ و فاطمه و حسن و حسين عليهمالسّلام بودند.
در اين حال حضرت رسول عرض كردند: بار پروردگارا تو حقّاً ميداني كه اين جماعت، اهل بيت من هستند! و گراميترين مردم در نزد من ميباشند؛ پس تو دوست بدار كسي كه آنها را دوست بدارد! و مبغوض بدار كسيكه ايشان را مبغوض دارد! و مودّت و مهر بورز با كسيكه با ايشان مودّت و مهر ورزد! و دشمن بدار كسي كه آنها را دشمن بدارد! و معاونت كن كسيكه ايشان را كمك كند! و آنان را از هر رجس و پليدي پاكيزه و مطهّر بدار! و از هر گناهي در تحت مصونيّت و عصمت خود درآور! و از جانب خودت آنها را به روح القدس مؤيَّد گردان!
و سپس فرمود: اي علي! تو امام امّت من، و جانشين من بر آنها پس از من هستي! و تو قائد و سپهسالار قافلۀ مؤمنين بسوي بهشت ميباشي!
و گويا كه من دارم نگاه ميكنم به دخترم فاطمه، كه در روز رستاخيز سوار بر اسبي از نور است و به پيش ميآيد؛ از طرف راست او هفتاد هزار فرشته، از طرف چپ او هفتاد هزار فرشته، و در مقابل او هفتاد هزار فرشته، و در پشت سر او هفتاد هزار فرشته حركت ميكنند، و او زنهاي مؤمن از امّت مرا جلوداري ميكند و به بهشت ميبرد.
و بنابراين هر زني كه در شبانهروز پنج نماز واجب را بجاي آورد،
ص194
و در ماه رمضان روزه بدارد، و حجّ بيت الله الحرام را بگذارد، و زكوة مال خود را بپردازد، و از شوهر خود اطاعت كند، و علي را بعد از من به ولايت بپذيرد؛ چنين زني به شفاعت دخترم فاطمه داخل بهشت ميشود؛ و فاطمه سيّدۀ تمام زنهاي عالميان است.
به رسول الله گفته شد: آيا فاطمه سيّدۀ زنهاي عالم خودش است؟!
حضرت فرمود: آن براي مريم دختر عمران است؛ و امّا دختر من فاطمه سيّدۀ تمام زنهاي عالميان است از اوّلين و آخرين.
و فاطمه چون در محراب عبادت بايستد هفتاد هزار فرشته از ملائكۀ مقرّبين بر او سلام ميكنند، و به همان ندائي كه ملائكه مريم را بدان ندا، ندا كردند، با او ندا كنند، و بگويند: اي فاطمه! خداوند تو را برگزيد و پاكيزه گردانيد، و تو را برگزيد بر زنهاي عالميان.
و سپس حضرت رسول الله به علي رو كرده و فرمودند: اي عليّ! فاطمه پارۀ گوشتِ من است!
و او نور چشم من است! و ميوۀ دل من است! بد حال ميكند مرا آنچه او را بدحال كند، و شاد ميگرداند مرا آنچه او را شاد گرداند! و او اوّلين كسي است كه از اهل بيت من به من ملحق شود! پس با او بعد از من به نيكي رفتار كن!
امّا حسن و حسين دو پسر من هستند، و دو گل من هستند، و دو آقاي جوانان اهل بهشتند؛ بايد تو همانطوريكه چشم و گوش خود را گرامي ميداري، آنان را گرامي بداري!
ص195
و پس از اين حضرت رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم دست خود را بسوي آسمان بلند نموده، عرض كرد: بار پروردگارا من تو را گواه ميگيرم، كه من دوستدار كسي هستم كه آنها را دوست بدارد، و مُبْغِض كسي هستم كه نسبت به آنان بغض بورزد، و سلامتم با كسيكه با آنان به سلامت رفتار كند، و در جنگم با كسيكه با آنان محاربه كند، و دشمنم با كسيكه با آنها دشمني كند، و وليّ هستم براي كسيكه ولايت آنان را متعهّد گردد!»
أخبار بسياري داريم كه انبياء بطور مطلق، و اصفياء آنان چون آدم أبوالبشر و داود و شعيب و أيّوب و لوط و إدريس، و پيغمبران اُولواالعزم چون نوح و إبراهيم و موسي و عيسي به حضرت خاتمالنّبيّين مُحمَّد بن عبدالله و أميرالمؤمنين عليّ و فاطمه و حسن و حسين عليهم السّلام متوسّل ميشدند، و براي رفع مشكلات و مغفرت خطايا و ارتقاء مقامات از ارواح تابناك آنها استمداد ميجستند.
البتّه اين به جهت عُلُوّ مقام و نورانيّت معنوي و ملكوتي آنهاست كه براي التماس و التجاء به درگاه حضرت احديّت خود را ناچار از استمساك از اين آيات الهيّه ميديدند؛ و الاّ اين مقام، مقامِ اعتباري و امر تشريفي نيست، زيرا اين نوع اعتباريّات در حقائق راهي ندارد؛ آن أصالت و واقعيّت و آن طهارت مطلقۀ ذوات طيّبۀ خمسه بود كه همۀ سابقين و لاحقين را به خضوع و خشوع در ميآورد، و براي وصول به درگه قرب حضرت باري تعالي شأنُه العزيز ناچار از عبور از حجاب
ص196
اقرب و تجلّي اعظم و ناچار از ظهور نور احدي در مرآت دلهاي خودشان، از اين مرايا و آئينههاي تابناك بودند.
همين شفاعت خمسۀ طيّبه بوده است كه خداوند به بركت آن آتش را بر ابراهيم بَردًا و سلامًا فرمود، و كشتي نوح را به سلامت به جوديّ رسانيد، و عصا را در دست موسي اژدها نمود و سپس آنرا بازگردانيد، و طلوع نور پيروان آنها بود كه در درخت به أنا الله دريچۀ توحيد را به روي او گشود و او را در وادي معرفت كشانيد، و او رابا سبطيان از شرّ فرعون و قبطيان نجات داد و آب را بر آنها مَعْبر نمود، و فرعون و پيروانش را دستخوش غرقه ساخت.
و نور خمسۀ طيّبه بود كه بيّنات و آيات به عيسي بن مريم عنايت كرد، و او مرده زنده ميكرد و كور مادرزاد شفا ميداد و مبتلا به مرض پيسي را خوب ميكرد؛ و بطور كلّي تمام حالات معنوي در خلوتهاي روحاني همۀ پيامبران و اولياء خدا بواسطۀ شفاعت و وساطت آنها بود. و از نقطه نظر برهان فلسفي، محال است كسي بتواند بطور طفره مسافتي را بپيمايد. عبور از مراحلِ نفس تا طلوع نور توحيد، در سفر معنوي و ملكوتي سالكان راه حقيقت، بدون عبور و استمداد از اين آيات الهيّه با اين اصل مسلّم كه ميدانيم: حجاب أقرب و اسم أعظم و آيت كبري و مقام بين البيني و جمع الجمعي هستند، محال است.
آنچه از روايات در اين باره آمده است با مضامين مختلفه، بسيار است؛ و در زبان پيامبران كه به امّتهاي خود بيان ميكردهاند نيز
ص197
بسيار است.
در مجلس گذشته شرحي راجع به بيانات حضرت مسيح بن مريم از انجيل بَرنابا دربارۀ عظمت و شفاعت رسول الله آورديم.
اينك شرحي از دعا و توسّل حضرت نوح علي نبيّنا و آله و عليه السّلام را كه از اكتشافات اخير است و سند زنده و تاريخي از جهت نورانيّت خمسۀ طيّبه است از مجلّۀ «مكتب اسلام» ميآوريم و براي آنكه امانت در نقل رعايت شود ما در اينجا عين مطالب مندرجه در اين شماره را بدون هيچ كم و كاستي و بدون هيچ زيادتي بيان ميكنيمتا بر اهل نظر مطلب روشن شود:
يك سند زنده و تاريخي بر حقّانيّت دين اسلام و مذهب تشيّع
گزارش بسيار جالب باستانشناسي شوروي دربارۀ كشتي حضرت نوح
مجلّۀ رسمي و پر تيراژ «اتفاد نيزوب» شوروي كه بطور ماهانه منتشر ميشود، گزارش عجيب زير را كه هم از نظر باستاني بسيار ارزنده و جالب است، و هم از نظر ديني عاليترين دليل بر عظمت قرآن و عقائد ديني ماست، درج نموده است. و به دنبال آن عدّهاي از نويسندگان انگليسي، مصري، پاكستاني و... آن مقاله را از روسي به انگليسي و عربي و اُرْدو ترجمه نموده و در مجلّهها و روزنامههاي
ص198
محلّي خود نقل كردهاند؛ اينك ما خلاصۀ آنرا با توضيح دربارۀ ارزش علمي و ديني آن از نظر خوانندگان ارجمند ميگذرانيم:
مجلّۀ نامبرده در شمارۀ تشرين دوّم 1953 مينويسد:
هنگاميكه باستان شناسان روسي در منطقهاي معروف به « واديقاف » [173] مشغول حفّاري و جستجوي آثار باستاني بودند، در اعماق زمين به چند پاره تختۀ قطور و پوسيدهاي برخوردند كه بعداً معلوم شد اين تختهها قطعات جدا شده از كشتي نوح بوده، و بر اثر تحولاّت دريائي و زميني در طول حدود 5000 سال همچنان در دل زمين باقي مانده است.
بر خورد به اين تختهها نظر محقّقين باستان شناس را آنچنان به خود جلب نمود كه دو سال ديگر به كنجكاوي و تعقيب عمليّات حفّاري خود پرداخته، و بالاخره در همان منطقه به يك قطعه تختۀ ديگري برخوردند كه به صورت لوحي طبق كليشۀ
ص199
صفحۀ زير، چند سطر كوتاه از كهنترين و ناشناختهترين خطوط بر روي آن منقوش بود.
امّا بسيار شگفت آور بود كه اين تخته لوح بدون اينكه پوسيده يا متحجّر شده باشد، آنچنان سالم و دست نخورده باقي مانده كه هم اكنون در موزۀ آثار باستاني مُسكو در معرض ديد توريستها و تماشاگران خارجي و داخلي است.
پاورقي
[153] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 387؛ و از طبع حروفي نجف، ج 2، ص 25
[154] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 387؛ و از طبع حروفي نجف، ج 2، ص 25
[155] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 313
[156] ـ همان مصدر، ص 314
[157] ـ همان مصدر، ص 313 و ص 315
[158] - همان
[159] ـ «تفسير برهان» طبع حروفي، ج 2، ص 439 و 440
[160] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 57
[161] 1 ـ انجيل برنابا در سنۀ 1709 مسیحي توسّط يكي از مستشارهاي پادشاه پروس به نام كريمر كه در آمستردام اقامت داشت، كشف شد. اصل اين نسخه به زبان و خطّ ايطاليائي بوده و بسيار كهنه و قديمي است، و غير از نسخۀ ايطاليائي، نسخه اسپانيائيي كه از روي آن نوشته شده است و آن نيز بسيار قديمي است به دست آمده است. نسخۀ ايطاليائي را به زبان انگليسي ترجمه كردهاند و اسم اين انجيل به عبارت انگليسي چنين است: True Gos Pel of Jesus Called Christ يعني انجيل راست عيسي مسمّي به مسيح.
و در 15 مارس سنۀ 1908 ميلادي دكتر خليل سعادت آنرا به عربي ترجمه كرده؛ و در شهر ربيع الاوّل سنۀ 1341 هجري قمري ترجمۀ آن از انگليسي به فارسي توسّط مرحوم سردار حيدر قلي كابلي پايان يافت. و در 1311 هجري شمسي مطابق با 1350 هجري قمري در مطبعۀ سعادت كرمانشاه به طبع رسيد.
باري، چون اين انجيل با آيات قرآن دربارۀ بشارت حضرت عيسي به قدوم حضرت محمّد عليهما الصّلوة و السّلام مطابقت دارد و از بهترين اناجيل است، بر خلاف اناجيل اربعه (لوقا، متّي، يوحنّا، مرقس) ظهور آن در اروپا و در كليساهاي انگلستان غوغا و هياهوئي بر پا كرد و چون تصديق به آن مساوق با تصديق به خاتَميّت رسول الله بود، نخواستند آن را بپذيرند و لذا آن را رسمي نشمردند.
[162] ـ يسوع نام عيسي بن مريم است.
[163] ـ «انجيل برنابا» ترجمۀ حيدر قليخان كابلي، از ص 125 تا ص 128
[164] ـ «انجيل برنابا» ترجمۀ حيدر قليخان كابلي، از ص 243 تا ص 245
[165] ـ قاضي نظام الدّين متوفّي در سنۀ 678 هجري قمري است. نامش محمّد است و او پسر قاضي القضاة إسحق بن مظهر اصفهاني است؛ از بزرگان ادباء شيعه و در فنون و فضائل فريد عصر و يگانۀ دهر بوده است، و در أقطار و بلاد عراق به سمَت قاضي القضاتي منصوب، و با خواجه شمس الدّين محمّد جويني ملقّب به صاحب الدّيوان و متوفّي در سنۀ 683 مأنوس بوده و مخالطه داشته است. و شعري بليغ در مدح سلطان المحقّقين خواجه نصير الدّين طوسي متوفّي در سنۀ 672 سروده است.
ترجمۀ احوال او در «مجالس المؤمنين» ص 226 و «تاريخ ءَاداب اللغة العربيّة» جرجي زيدان، در ج 3، ص 13 ذكر شده است. («الغدير» ج 5، ص 435 و 436 )
[166] ـ «الغدير» ج 5، ص 434 و 435
ـ اين قصيده مشهور است به بردۀ و سرايندۀ آن محمّد بن سعيد مصري بوصري است. و در سبب انشاء آن خود شاعر چنين گفته است كه: من به فلج مبتلا شدم كه نصف بدن من از كار افتاد، در نظر گرفتم كه قصيدهاي در مدح پيغمبر صلّي الله عليه وآله بگويم تا خدا مرا شفا دهد اين قصيده را سرودم و خوابيدم و پيغمبر را در خواب ديدم و با دست مبارك خود بر بدن من كشيد و همانوقت شفا يافتم.
فرداي آن شب، صبحگاه از خانه بيرون آمدم ديدم كه بعضي از ارباب حال و فقرا دنبال اين قصيده ميگردند و ميگويند: اوّلش اينست: أمِنْ تذكُّرِ جيرانٍ بِذي سلَمِ. پس من تعجّب كردم زيرا احدي را از اين قصيده مطّلع ننموده بودم، آن صاحب حال گفت: سوگند به خدا كه من شنيدم كه تو اين قصيده را در نزد همانكه برايش سرودهاي ميخواندي و رسول الله همانند شاخۀ سبز از شنيدن آن شكوفا بودند.
من اين قصيده را به آن فقير دادم و داستان در بين مردم به زودي فاش شد و چون به وزير ملك طاهر رسيد بسيار تعريف كرد و با خود نذر كرد كه آن را نشنود مگر ايستاده و سر و پا برهنه. و آن وزير و اهلش از اين قصيده بركات و خيرات كثيري بردند.
پس از چندي مهردار اين وزير به چشم درد شديدي مبتلا شد كه نزديك بود كور شود و در خواب ديد كه گويا گويندهاي ميگويد: برو به نزد وزير و برده را از او بگير و بر چشمهايت بگذار! مهردار اين خواب را براي وزير گفت، وزير گفت من چيزي ندارم كه نامش برده باشد وليكن در نزد من مديحۀ پيغمبر است كه ما با آن استشفا ميكنيم و آن مديحه را آورد و بر چشمان مهردار خود گذارد، و در حالي كه مهردار نشسته بود آن قصيده خوانده شد و در همان وقت خداوند او را شفا داد.
[167] لذا بدين مناسبت آنرا برده گويند و در طلب حاجات ميخوانند و براي نزول مهمّات از آن بهره ميگيرند؛ چون داراي بركات عظيم و موجب برآورده شدن دعاهاست. و شايد آن هاتف غيبي در خواب نام آنرا برده گفته است به جهت آنكه اين قصيده در معني يك لباس شريفي است كه بر قامت رسول الله بريده شده است.
[168] ـ در كتاب صفحه بندي نشده با مجموعۀ اشعار مُعلَّقات سبعه و قصائد سبع علويّة ابن أبي الحديد طبع شده است.
[169] ـ آيات 26 تا 28، از سورۀ 21: الانبيآء
[170] ـ آيۀ 86، از سورۀ 43: الزّخرف
[171] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، مجلس چهل و ششم، ص 166
[172] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، مجلس هفتاد و سوّم، ص 291 و 292
[173] ـ طبق تصريح قرآن لنگرگاه كشتي نوح بعد از طوفان، كوه جودي بوده. به ادّعاي صاحب « مراصد الاطّلاع» و «منجد العلوم» اين كوه در 40 كيلومتري شمال شرقي جزيرۀ ابن عمر (شهر كوچكي است در سوريه مشرف به نهر دجله و به سال 961 توسّط حسن بن عمر بن خطّاب ثعلبي بنيان گذاري شده) ميباشد. و بنا به نقل ديگران (از جمله مؤلّف بزرگوار تفسير «الميزان») لنگرگاه در آرارات از جبال ارمنيّه بين ايران و تركستان روس واقع در ديار بكر از نواحي موصل بوده كه البتّه همۀ اين نظرات با وادي قاف در مسكو محلّ اكتشاف تختهها سازش دارد؛ چه اگر اين محلّ يا نزديك به اين محلّ نبوده، امكان دارد با مرور زمان بر اثر امواج دريا و تحولاّتي كه در طول چند هزار سال رخ داده، آن تختهها در منطقۀ مزبور، و در اعماق زمين قرار گرفته باشد. (تعليقه)