أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كِتابِه الكَريم:
وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. (آيۀ هشتاد و ششم، از سورۀ زخرف: چهل و سوّمين سوره از قرآن كريم)
«اختيار و حقّ شفاعت را ندارند آن كسانيكه غير از خدا را ميخوانند؛ فقط حقّ شفاعت براي خداشناساني است كه در مرحلۀ حقّ و به حقّ شهادت دهند و بر خصوصيّات شهادت كاملاً علم و اطّلاع داشته باشند.»
ما در اين بحث ميخواهيم بدانيم كه شفيعان چه كساني و چه چيزهائي هستند؟ و بطور كلّي آنچه در دنيا و آخرت موجب شفاعت انسان ميشود چيست؟
ص126
سابقاً دانستيم كه شفاعت بر دو گونه است: تَكوينيّه و تَشريعيّه. و اينك شفاعت تشريعيّه را به دو بخش قسمت ميكنيم: بخش اوّل شفاعت تشريعيّهاي كه در دنيا براي انسان تحقّق ميپذيرد، و بخش دوّم شفاعت تشريعيّهاي كه در آخرت متحقّق ميگردد؛ و بنابراين ما بايد در سه موضوع بحث كنيم:
اوّل در شفاعت تكوينيّه، دوّم در شفاعت تشريعيّۀ واقع در دنيا، سوّم در شفاعت تشريعيّۀ واقع در آخرت.
امّا شفاعت تكوينيّه چون عبارت است از وسائط فيما بَيننا و بين الله تعالي، و همچنين بين خدا و تمام موجودات و مخلوقات، و اسباب واقع در راه تحقّق بخشيدن موجودات، و اعطاء وجود به ماهيّات امكانيّه و قالبهاي خارجيّه، و بطور كلّي هر چه در وسط قرار گيرد و واسطه براي گسترش نور توحيد خداوند متعال در عوالم امكان گردد؛ ما در اينجا از بسط سخن، چون متعلّق به مباحث معاد نيست خودداري ميكنيم و خوانندگان ارجمند را به تفسير «الميزان» جلد اوّل، ص 77 تا 82 كه دربارۀ استناد علل مادّيّه به خداوند تعالي است، و به جلد دوّم آن تفسير از ص 180 تا 193 كه دربارۀ تأثير بعضي از اعمال بر خارج و ارتباط بين اعمال و حوادث خارجيّه است، و به جلد بيستم از ص 283 تا 285 كه دربارۀ وساطت فرشتگان در تدبير امور خارجيّه است، و نيز به رسالۀ شريفه و نفيسۀ خطّي صاحب اين تفسير حضرت استاد گرامي آية الله علاّمۀ طباطبائي مُدّظلُّه العالي كه موسوم است به رِسالةُ الوَسآئطِ المَوجودةِ بَينَ اللهِ
ص127
سُبحانَه و بَينَ نَشأةِ الطَّبيعة [120]، ارجاع ميدهيم.
و اينك وارد در بخش اوّل شفاعت تشريعيّه كه در دنيا تحقّق دارد ميشويم. بطور كلّي هر چيزي كه در دنيا موجب مغفرت انسان و قرب او بسوي حقّ تعالي ميشود، آن شفيع است كه بين بنده و حضرت حقّ واسطه ميشود موجب غفران ذنوب و سيّئات ميگردد.
از جملۀ آنها توبه است كه در بسياري از آيات كريم، ما را بدان دعوت كرده است:
قُلْ يَـٰعِبَادِيَ الَّذِينَ أَسْرَفُوا عَلَي'ٓ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَحْمَةِ اللَهِ إِنَّ اللَهَ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِيعًا إِنَّهُ و هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ * وَ أَنِيبُوٓا إِلَي' رَبِّكُمْ وَ أَسْلِمُوا لَهُ و مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَكُمُ الْعَذَابُ ثُمَّ لَا تُنصَرُونَ.[121]
«بگو: اي بندگان من! كه بر عمرها و جانهاي خود اسراف كرده و به بيهودگي و تجاوز از حدود الهيّه افراط كردهايد، از رحمت خداوند مأيوس نباشيد! چون خداوند تمامي گناهان را ميآمرزد؛ و اوست بخشندۀ گناهان و مهربان.
ص128
و بازگشت كنيد بسوي پروردگارتان، و به حال تسليم و سلامت در برابر او درآئيد پيش از آنكه عذاب شما را در بر گيرد، و دراينصورت هيچگونه ياري نشويد!»
و البتّه از جملۀ انواع توبه، توبه از شرك است؛ پس بنابراين هر كس كه توحيد بياورد گناه شركش آمرزيده ميشود و خود همين توحيد، توبه است؛ و آيۀ مباركۀ إِنَّ اللَهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ[122] معنايش اين نيست كه هر كس مشرك باشد أبداً توبۀ او از شرك قبول نميشود و مورد غفران خدا قرار نميگيرد؛ بلكه معنايش اينست كه هر كس مشرك باشد و با شرك باقي بماند و از دنيا برود، مورد مغفرت واقع نميشود.
پس يكي از شفعاء انسان، خود توحيد است كه موجب آمرزش شرك اوست.
و از جملۀ آنها ايمان است كه موجب مغفرت از كفر است:
يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَهَ وَ ءَامِنُوا بِرَسُولِهِ يُؤْتِكُمْ كِفْلَيْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَ يَجْعَل لَكُمْ نُورًا تَمْشُونَ بِهِ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَاللَهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ. [123]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد، در تقوي و عصمت الهي درآئيد! و به رسولش ايمان بياوريد تا دو بهره و نصيب از رحمتش به شما عنايت كند! و براي شما نوري قرار دهد كه با آن سلوك
ص129
كنيد! و گناهان شما را بيامرزد! و خداوند آمرزنده و مهربان است.»
و از جملۀ آنها عمل صالح است كه موجب مغفرت از اعمال طالح است:
وَعَدَ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ لَهُم مَغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِيمٌ. [124]
«خداوند به كسانيكه ايمان آوردهاند و عمل صالح انجام دادهاند، وعدۀ مغفرت و پاداش بزرگي را داده است.»
يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا اتَّقُوا اللَهَ وَ ابْتَغُوٓا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ. [125]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد در حفظ و مصونيّت الهي در آئيد! و بسوي پروردگار وسيلهاي بجوئيد!»
چون بجا آوردن اعمال صالحه براي تقرّب به خداوند متعال، وسيلهاي براي غفران و شفيعي است براي گناهان.
و از جملۀ آنها قرآن كريم است كه هر كس به او عمل كند، قرآن او را در قرب بسوي خداوند ياري و شفاعت ميكند و او را به خيرات رهبري ميكند و در راه مستقيم، پويا بسوي خدا قرار ميدهد و از تاريكيها نجات ميبخشد:
قَدْ جَآءَكُم مِنَ اللَهِ نُورٌ وَ كِتَـٰبٌ مُبِينٌ * يَهْدِي بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ 'نَهُ و سُبُلَ السَّلَـٰمِ وَ يُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَـٰتِ إِلَي النُّورِ بِإِذْنِهِ وَ
ص130
يَهْدِيهِمْ إِلَي' صِرَ 'طٍ مُسْتَقِيمٍ. [126]
«به تحقيق كه از طرف خداوند براي شما نور و كتاب آشكاري آمد، كه خداوند بواسطۀ آن هر كس را كه طالب مقام رضاي او باشد، به راههاي سلام رهبري ميكند و از ظلمات به اذن خود خارج نموده، و داخل در نور مينمايد و بسوي صراط مستقيم هدايت مينمايد.»
و از جملۀ آنها هر چيزي است كه ارتباط با عمل صالح داشته باشد؛ مانند امكنۀ شريفه و ايّام مباركه و قبور ائمّه و أنبياء و اولياء و علماء و مساجد، كه هر يك از آنها و نظائر آنها به نوبۀ خود شفيع انسانند.
و از جملۀ آنها پيغمبران و فرستادگان خداوند هستند كه به جهت آنكه براي امّتهاي خود استغفار ميكنند، خداوند از گناهان امّت آنها ميگذرد و مورد آمرزش خود قرار ميدهد:
وَ لَوْ أَنـَّهُمْ إِذ ظَلَمُوٓا أَنفُسَهُمْ جَآءُوكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَهَ تَوَّابًا رَحِيمًا. [127]
«و اگر امّت تو در وقتي كه به خود ستم نمودهاند و به جانهاي خود ظلم روا داشته و مرتكب گناهي بزرگ شدهاند، نزد تو ميآمدند و از خداوند طلب مغفرت ميكردند و رسول خدا نيز براي آنان طلب مغفرت ميكرد، هر آينه خداوند را توّاب و آمرزندۀ گناهان و مهربان مييافتند.»
ص131
و از جملۀ آنها، ملائكۀ آسمانها و زمين هستند كه براي مؤمنين طلب غفران و آمرزش مينمايند:
الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ و يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يُؤْمِنُونَ بِهِ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذِينَ ءَامَنُوا رَبَّنَا وَسِعْتَ كُلَّ شَيْءٍ رَحْمَةً وَ عِلْمًا فَاغْفِرْ لِلَّذِينَ تَابُوا وَ اتَّبَعُوا سَبِيلَكَ وَقِهِمْ عَذَابَ الْجَحِيمِ.[128]
«آن دسته از فرشتگاني كه عرش خدا را حمل ميكنند و آن دسته از فرشتگاني كه در اطراف عرش هستند، با حمد پروردگار خود تسبيح ميكنند، و به خداوند ايمان دارند، و براي كسانيكه ايمان آوردهاند طلب مغفرت مينمايند.
و ميگويند: بار پروردگارِ ما! تو از علم و رحمت خود در هر چيز جاي گرفتي! پس بيامرز كساني را كه توبه كردهاند و از راهِ بسوي تقرّب تو پيروي نمودهاند؛ و آنان را از عذاب جحيم رهائي بخش!»
تَكَادُ السَّمَـاوَات يَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلَائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ يَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِي الارْضِ أَلَآ إِنَّ اللَهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.[129]
«نزديك است كه آسمانها از فرازشان شكافته شوند و فرشتگان با حمد خداوند پروردگارشان را تسبيح گويند و طلب غفران و آمرزش كنند براي كسانيكه روي زمين هستند كه، هان اي بندگان آگاه باشيد كه خداوند غفور و مهربان است!»
ص132
و از جملۀ آنها، مؤمنين هستند كه با استغفار و طلب آمرزش خود، كه براي خود و برادران ايماني خود مينمايند، موجب غفران شده، در واقع شفيع ميگردند؛ چنانكه خداوند از زبان آنها در قرآن كريم ياد ميكند كه:
وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلَیٰنَا فَانصُرْنَا عَلَي الْقَوْمِ الْكَـٰفِرِينَ. [130]
«ما را مورد عفو و گذشت خودت قرار بده! و ما را بيامرز و بر ما رحمت بفرست! تو وليّ و صاحب اختيار و مدبّر ما هستي! پس ما را بر گروه كافران ياري عنايت بفرما!»
از جمله دستۀ شفعاء، شفيعان در روز قيامت هستند؛ اوّلاً بايد بطور كلّي بدانيم كه وجه امتياز آنان در روز قيامت از سائر افراد چيست؟ و داراي چه مزايا و خصوصيّاتي هستند كه ميتوانند در روز رستخيز شفاعت كنند؟ و ثانياً در يكايك از جماعاتي كه در آن روز شفيعند بحث كنيم.
در قرآن مجيد داريم: مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ و إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ. [131]
«كيست آن كسي كه شفاعت كند در نزد او مگر به اذن او؛ او ميداند آنچه را كه در برابر آنها و آنچه را كه پشت سر آنهاست.»
ص133
و نيز داريم: وَ لَا تَنفَعُ الشَّفَـٰعَةُ عِندَهُ و إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ.[132]
«و شفاعت در نزد او سودي ندارد، مگر براي آن كسيكه خداوند به او اذن در شفاعت را داده است.»
از اين آيات استفاده ميشود كه شفاعت در روز قيامت حتماً مستلزم اذن و اجازۀ خداست و بدون اذن او اصلاً صورت نميپذيرد؛ زيرا در حصر بين نفي و اثبات با دو جملۀ استثنائيّه، شفاعت را مختصّ به مأذونين نموده است؛ حال بايد ديد كه مراد از اذن چيست؟ و مأذونين كدام طائفهاي هستند؟
و نيز داريم: يَوْمَئذٍ لَا تَنفَعُ الشَّفَـٰعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَ رَضِيَ لَهُوٓ قَوْلاً. [133]
«روز بازپسين، شفاعت كردن در نزد او ثمري ندارد، مگر براي آن كسيكه خداوند رحمن به او اذن در شفاعت را داده باشد و سخن او را پسنديده باشد.»
در اين آيه ميبينيم كه قول مَرْضيّ يعني گفتار پسنديده را با اذن آورده است. و ميدانيم كه رضايت خداوند به گفتار او همان اذن خداست؛ به معناي آنكه قول او كه همان شفاعت اوست در نزد خداوند مورد رضايت قرار گيرد.
و چون اين آيه را مقايسه كنيم با آيۀ:
يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَالْمَلَائِكَةُ صَفًّا لَا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ
ص134
الرَّحْمَـٰنُ وَ قَالَ صَوَابًا. [134]
«روز بازپسين، روزي است كه روح و فرشتگان در صفّ ميايستند و قيام دارند. و هيچكس ابداً سخني ندارد، مگر آن كسيكه خداوند رحمن به او اذن داده باشد، و او سخن به راستي و درستي گويد.»
از اين مقايسه ميفهميم كه قول مرضيّ همان قول صواب است؛ يعني گفتار پسنديده و مورد رضايت حضرت حقّ جلّ و عزّ، همان گفتار راست و درست است؛ پس شفيعان بايد گفتارشان راست و پسنديدۀ خدا باشد.
و ما در فصل شهادت بر اعمال سابقاً گفتيم كه: مرجع اين گفتار صواب به اين است كه اعمال عاملين به شخص شاهد منتهي گردد و به او ملحق شود؛ يعني شاهد بواسطۀ حضور و وساطتش در افاضۀ فيوضات الهيّه، واسطۀ فيض قرار گيرد و رابط بين حضرت حقّ و شخص مشهودٌ له و مشهودٌ عليه باشد؛ و مرجع اين واقعيّت به اين است كه حضرت حقّ سبحانه و تعالي در شهادت بر اعمال شخص شاهد را تمكين دهد، كه به حقائق اعمال علم پيدا كند و حضور در واقعه داشته باشد.
زيرا ميفرمايد: وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. [135]
ص135
«داراي مقام شفاعت در نزد خداوند نميشوند كسانيكه غير از خدا را ميپرستند؛ و فقط كساني مالك شفاعتند كه آنها به حقّ شهادت دهند و علم و اطّلاع به كيفيّت واقعه داشته باشند.»
و بنابراين از اين آيه به دست ميآيد كه: مقام شفاعت مستلزم مقام شهادت گواهان است، پس شفاعت از آن كساني است كه علم داشته باشند و شهادت به حقّ دهند؛ و چون از آيۀ قبل دانستيم كه شفاعت از آن كساني است كه اذن داشته باشند و قولشان راستين و پسنديده باشد، پس شُفعاءِ مرضيّ القول، همان شهدائي هستند كه به حقّ گواهي دهند و شهادتشان از روي علم و اطّلاع باشد.
و چون خداوند در تملّك شافع، مقام شفاعت را، دو قيد ذكر كرده است يكي علم و ديگري شهادت به حقّ نه باطل، و از طرفي مراد از شهادت، در مرحلۀ تحمّل و در مرحلۀ اداء ميباشد، و بايد شهادت دهندگان تحمّل شهادت را نيز بنمايند، بنابراين بايد در واقعه حضور وجداني و شهودي داشته باشند؛ پس شفيعان كه همان شهيدانند كساني هستند كه بر اعمال سيطره داشته و بر مكنون حقائق كردار و سرائر بجا آورندگان آن بايد مطّلع باشند.
حالا ببينيم كه اين طائفهاي كه حضور بر اعمال دارند و گفتارشان مرضيّ خداست، چه طبقهاي هستند؟
چون آنها مرضيّ خدا هستند در گفتار، و از طرفي چون رضا تعلّق نميگيرد به چيزي مگر از جهت آنكه آن چيز از جهت كمال، كامل باشد؛ پس گفتار پسنديده در نزد خدا كمال گفتار است و آن
ص136
گفتار صواب است.
و از طرف ديگر چون ميدانيم گفتار از آثار ذات است و تا ذاتي كمال نپذيرد و مراتب استكماليّۀ خود را طيّ نكند فعل او كامل نميشود، و كمال فعل مترتّب بر كمال مبدأ و ذات آن فعل است، پس كسانيكه در گفتارشان مورد رضا قرار بگيرند، حتماً در ذاتشان نيز مورد رضاي خداوند قرار ميگيرند، پس مرضيّ در فعل مرضيّ در ذات است. و مأذونين خدا براي شفاعت كه گفتارشان مورد رضاي او قرار دارد، احاطۀ علمي به موجودات دارند و از نظر ذات و حقيقت نيز مرضيّ و مطهّرند.
البتّه عكس اين مسأله صادق نيست؛ زيرا ممكن است كسي ذاتش مرضيّ و پسنديده باشد، ولي فعلش و اثرش مرضيّ نباشد؛ بواسطۀ بعضي از پردهها و مانعها كه وارد شده و فعل را گرد آلوده نموده است.
و حا صل كلام آنكه شافعين در روز قيامت، هم در ذات و هم در گفتار، مرضيّ و پسنديدۀ خدا هستند، و كمال آنها و كمال گفتار آنها، شهادت بر اعمال ميدهد؛ كمالي كه در آن شائبۀ نقص و خطا نيست و قول صواب و مرضيّ است. و به عبارت ديگر علمشان علم خداست و مخلوط با شبهات اوهام و خطاي خيالات و افكار نفساني نيست؛ پاك و پاكيزه و از هر جهت منزّه و مطهّر است.
و چون چنين علمي كه پاك و خالص باشد و از زنگار افكار
ص137
نفسيّه عاري و منزّه باشد، اختصاص به حضرت حقّ دارد، تبارك و تعالي؛ و به مقداري كه خدا بخواهد از اين علم نصيب فرموده است و علوم تراوش از علم خداست و حقيقت علم مختصّ به خداست و هيچ موجودي را از نزد خود از علم بهرهاي نيست؛ وَ لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِﮮ ٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ.[136] «و به هيچ چيز از علم خدا محيط و واقف نميشوند مگر به آن قدري كه بخواهد.»
پس آنها فناء در ذات احديّت پيدا كردهاند، و با علمشان نيز فاني شدهاند، و علم خداوند كه بدون هيچگونه خطائي است در آنها متجلّي شده است؛ آري پيامبران و سابقين از پسنديدگان و مرضيّون عندالله كه مقرّبان درگاه حضرت حقّند، همه گونه علم را از خود نفي ميكنند، و آنها در وقت تخاطب با خداوند ميگويند: ما أبداً علم نداريم!
يَوْمَ يَجْمَعُ اللَهُ الرُّسُلَ فَيَقُولُ مَاذَآ أُجِبْتُمْ قَالُوا لَا عِلْمَ لَنَآ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّـٰمُ الْغُيُوبِ. [137]
«در روز قيامت خداوند كه پيغمبران را جمع ميكند و از آنها ميپرسد كه امّتهاي شما به شما چه پاسخ دادند؟! آنها در جواب ميگويند: ما ابداً علم نداريم، و تو فقط علاّم الغُيوب هستي!»
بايد بدانيم كه چرا آنها هرگونه علمي را از خود نفي ميكنند، گرچه به مقدار مختصري باشد، با آنكه بدون شكّ و ترديد آنان در
ص138
دنيا داراي علومي بودهاند و علوم آنها استوارتر و راستينتر و اساسيتر و بيشتر از سائر علوم مردمان ديگر بوده است؟
براي آنكه آنان به مقام و درجهاي رسيدهاند كه حقّاً خداوند را منبع و معدن علوم ميبينند، حجاب كثرات عالم از برابر ديدگان و چشم باطن آنها برداشته شده، به مقام توحيد و م��رفت رسيدهاند، و بنابراين نسبت دادن علوم به خودشان، براي آنها غلط است؛ علم اختصاص به ذات حقّ دارد كه در آنها تجلّي كرده است.
آنان بر طهارت ذاتي و اصيل و اصلي خود باقيماندهاند و به عهد و ميثاق خود با خداوند وفا نمودهاند و بنابراين حقّاً علمشان علم خداست، براساس تعهّدي كه خدا فرموده، و آنان از آن جادّۀ طهارت و عبوديّت محضه بقدر سرسوزني تخطّي و تجاوز نكردهاند. علم پروردگار كه به آنها تابيده، امانتي است از جانب خداوند، ابداً آن را به خود نسبت نميدهند تا صد در صد، دربسته و سربسته و مهر و موم كرده شده به صاحبش تحويل دهند؛ و بنابراين مقام شفاعت كه مستلزم شهادت و راستي گفتار و علم و شهود و وجدان است، بر اساس آن ميعاد و ميثاق است.
لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـٰنِ عَهْدًا. [138]
«و قدرت و سلطنت بر شفاعت ندارند، مگر آن كسيكه در نزد خداوند رحمن اتّخاذ ميعاد كرده است.»
و بر همين اصل متين ميبينيم: آن پيامبران، مورد سؤالِ
ص139
خداوند را كه اجابت امّتهاي خودشان است از غيب ميشمرند و علم به غيب ميدانند، و بر اين اصل از خود نفي كرده و اختصاص به خدا ميدهند. و اين همان علم فنائي است كه در بحث شهادت گفته شد كه اين قسم از علم، غير از اقسام علوم ماست و از دائرۀ افكار و احساسات خارج است.
و نيز معلوم ميشود كه در تفسير آيۀ: وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ بايد گفت اين شفاعت كه بر پايۀ شهادت است، و آن شهادت بر پايۀ شهود و حضور حقّ و علم به مغيبات است، بدون فناء في الله تحقّق نخواهد پذيرفت.
و بر همين اساس نيز روشن ميشود كه شفاعت يك نوع تصرّف در اعمال و تبديل سيّئات به حسنات، و يا ازالۀ سيّئات، و يا كفّاره و غفران يعني حجاب و پوشش بر روي گناهان است؛ و از همين جهت است كه خداوند به خودش نسبت داده است در آنجا كه فرمايد:
ثُمَّ اسْتَوَي' عَلَي الْعَرْشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا شَفِيعٍ. [139]
«پس خداوند بر عرش استيلا يافت، و نيست از براي شما غير از خداوند هيچ وليّي و هيچ شفيعي.»
و اين مطلب مؤيّد همان كلام ماست كه در مقام و منزلت شفيع گفتيم كه شفاعت بدون فناء في الله صورت نميگيرد؛ و نيز اين
ص140
مطلب از گفتار ديگر خداوند متعال خوب واضح و مبيّن ميگردد، آنجا كه فرمايد:
وَ لَا تَنفَعُ الشَّفَـٰعَةُ عِندَهُ و إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ و حَتَّي إِذَا فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ قَالُوا مَاذَا قَالَ رَبُّكُمْ قَالُوا الْحَقَّ وَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ.[140]
«و شفاعت نزد پروردگار ثمري ندارد مگر براي كسيكه دربارۀ او اذن شفاعت داده شده است؛ تا زماني كه خوف و دهشت از دلهاي آنها برداشته شود، به آنها ميگويند: پروردگار شما چه گفت؟!
در پاسخ جواب ميدهند كه: حقّ گفت؛ و اوست بلند مرتبه و بزرگ منزله.»
چون فُزِّعَ عَن قُلُوبِهِمْ به معناي كشف فزع و دهشت و صَعْقي است كه موجب ميشود انسان از خود غيبت كند و به حال بيهوشي و بُهْت در آيد، و چون اين دهشت برداشته شود و از حال بيهوشي و بهت به هوش آيند و توجّه كنند، يعني در اوّلين وهله بعد از فناء و نيستي و غيبوبت عالم كثرات و نفس؛ در پاسخ ميگويند: خداوند حقّ گفت. پس شفاعت بعد از مقام فناء حاصل ميگردد.
و چون آيۀ: ثُمَّ اسْتَوَي' عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الامْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ [141] را با آيۀ سابق الذّكر: ثُمَّ اسْتَوَي عَلَي الْعَرْشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا شَفِيعٍ مقايسه كنيم، ميبينيم كه سياق
ص141
اين دو آيه يكي است و به جاي مَا لَكُمْ مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَا شَفِيعٍ، جملۀ: مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ قرار دارد؛ و چون تمليك خداوند شفاعت را به غير خود، بعد از تحقّق اذن ميباشد، استفاده ميشود كه بعد از اذن، فعل شافع در شفاعت خود، فعل خداي سبحانه و تعالي ميشود.
پس بواسطۀ اين اذن، شخص شفيع مقام فناء محض پيدا ميكند، و اذن خدا ارتقاء درجۀ انسان است به مقام معرفت و توحيد كه مستلزم فناء است.
و بنابراين، در عين حالي كه غير از خداوند شفيعي نيست، كساني به اذن خدا شفاعت ميكنند، يعني شفاعتشان عين شفاعت خداست و غيريّت و دوئيّتي نيست تا معناي غير متحقّق گردد.
و صريحتر از اين آيه، آيۀ مباركۀ در سورۀ بقره است:
مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ و إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ.
زيرا ميفرمايد: كيست كه شفاعت كند، مگر به اذن خدا. و بعد ميفرمايد: خدا ميداند آنچه در برابر آنهاست و آنچه در پشت سر آنهاست؛ يعني چون فقط خداوند علم به ما كان و ما يكون دارد، شخص شفيع نيز بواسطۀ اذن، چنين علمي پيدا ميكند و براين اساس تحمّل شهادت و سپس اداء شهادت مينمايد؛ به علّت آنكه فاني است و شخص فاني علمش علم خداست، و اذن همان مقام فناست؛ و اگر اينطور نباشد، بين جملۀ مَن ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُ و إِلا
ص142
بِإِذْنِهِ و بين جملۀ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ هيچگونه ارتباطي پيدا نميشود، در حاليكه اين جملات آيۀ الكرسيّ، كه ازعجائب آيات قرآن در توحيد و معارف حقّۀ حقيقيّۀ الهيّه است، چون زنجير بهم پيوسته، و جملگي معناي واحدي را كه حقيقت توحيد است بيان ميكنند. و علاوه دانستيم كه اذن همان رضاست و رضاي خداوند به چيز غير كامل تعلّق نميگيرد و چيزي كه در آن شائبۀ دوئيّت و بينونت باشد و صبغۀ غيريّت را از دست نداده و به مهر عبوديّت نشان نيافته باشد، مورد پسند و رضاي او نيست.
و البتّه مقام حضرت رسول الله: محمّدابن عبدالله صلّي الله عليه وآله وسلَّم در فناء في الله و بقاء به حضرت حقّ سبحانه و تعالي به قدري رفيع و عالي است و به قدري داراي سعه و گنجايش و عموميّت است كه تمام انبياء و مرسلين زير نگين آن حضرت بوده و مورد شفاعت او هستند.
و اين مقام، درجه و رتبۀ اعتباري نيست، بلكه واقعيّت و موجوديّتي است كه موهبةً و اكتساباً، خداوند به آن حضرت عنايت كرده است؛ و اين همان رحمت واسعۀ حقّ است و نَفَس رحمانيّه و حجاب اقرب، كه محمود مطلق است.
و اين حقيقت را ميتوان از آيات قرآن كريم استفاده كرد، زيرا از طرفي داريم:
ص143
يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًي عَن مَوْلًي شَيْـًا وَ لَا هُمْ يُنصَرُونَ * إِلَّا مَن رَحِمَ اللَهُ. [142]
«روزي است روز رستاخيز كه هيچ دوستي و صاحب ارتباطي نميتواند دوست و صاحب ارتباط با خود را بينياز كند، به هيچوجه من الوجوه. و مردم به هيچوجه مورد نصرت و ياري واقع نميشوند، مگر آن كسي كه مورد رحمت خدا قرار گيرد.»
و اين رحمت استثناء شده، همان اذن و اجازهاي است كه در آيات ديگر استثناء شده است. و بدين جهت به دست ميآيد كه آنچه را كه ما شفاعت ميناميم به رحمت قائم است، و حقيقت اذن رحمت است و موجب شفاعت.
و اين معني را ميتوان اجمالاً از اين آيه فهميد:
وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ.
الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الامِّيَّ [143].
چون آن رحمت خاصّه كه براي متّقيان است داراي مزيّتي بخصوصه است و شايد همان فناء باشد.
و از طرف ديگر داريم: وَ مَآ أَرْسَلْنَـٰكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَـٰلَمِينَ [144].
«و اي پيغمبر ما نفرستاديم تو را مگر رحمت براي تمام عالميان.»
ص144
و البتّه اين سخني است كه بطور مطلق ميفهماند كه رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم از طرف حضرت حقّ عزّ وجلّ مقامي دارند كه از شفاعت رفيعتر و عاليتر است؛ و آن مقام اذن مطلق است كه به سبب آن و بعد از آن شفاعت پيدا ميشود.
و بنابراين، آن حضرت شفيعِ شفيعان هستند؛ همچنانكه در بحث شهادت گفتيم: شهيدِ شهيدان هستند.
بايد دانست كه مفاد آيۀ: وَ مَا أَرْسَلْنَـٰكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَـٰلَمِينَ كه از آن استفادۀ اشرفيّت و افضليّت حضرت خاتم النبيّين برتمام مخلوقات ميشود؛ غير از مفاد آيۀ وارده در سورۀ جاثيه است:
وَ لَقَدْ ءَاتَيْنَا بَنِيٓإِسْرَ'ءِيلَ الْكِتَـٰبَ وَالْحُكْمَ وَالنُّبُوَّةَ وَ رَزَقْنَـٰهُم مِنَ الطَّيِّبَـٰتِ وَ فَضَّلْنَـٰهُمْ عَلَي الْعَـٰلَمِينَ [145].
«و به تحقيق كه ما به بني اسرائيل، كتاب و حكم و نبوّت را داديم، و آنانرا از طيّبات روزي داديم، و آنانرا بر عالمين تفضيل و برتري بخشيديم.»
زيرا ظاهر اين آيه آنستكه خداوند به جمع آيات باهرات و براهين بيّنات چون كتاب و حكم و نبوّت كه همه را به آنها عطا كرده است، تفضيل داده است و البتّه هم، چنين است. و امّا تفضيل در مقام تقرّب بسوي خدا و درجۀ تقوي و منزلت الهيّه از آن استفاده نميشود؛ و دليل اين مطلب آنستكه خداوند آنانرا به كثيري از عذابهاي دنيويّه معذّب كرد و نقمتها و سخطهاي خود را بر آنها
ص145
نازل كرد و رِجْز را از آسمان بر آنها فرستاد.
و علاوه معلوم است كه تفضيل امّت و جماعتي بر عالميان غير از تفضيل فرد واحدي بر عالميان هست، بخصوص كه آن تفضيل و جهت مزيّت و برتري، رحمت خاصّۀ تامّۀ الهيّه بوده باشد كه بين حضرت حقّ جلّ و عزّ و بين موجودات است.
و آن رحمت خاصّۀ عامّۀ تامّۀ كامله در بين خدا و موجودات، در عين آنكه چيزي است، چيزي نيست؛ چيزيست از جهت آنكه رحمت مطلقۀ حقّ است و ظهور أقرب و تجلّي اعظم است، و چيزي نيست چون غير از موجودات است، و اشياء به موجودات گفته ميشود. او آئينه و مرآت است، او آيه و تجلّي است، او معناي حرفي و فناء كلّي و اندكاك سِعي است.
خداوند تبارك و تعالي هر چيزي را از اشياء عالم، خود ميآفريند و با ذات اقدس خود خلقت ميكند و مبدأ و معاد و تدبير امور هر چيزي را خود به ذات خود ميكند، ولي تمام اينها را با رحمت خود ميكند، و رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم رحمت خداست، اين است كه ميگوئيم: او تجلّي اعظم و حجاب اقرب است، پس او افضل است.
و آيۀ شريفۀ سورۀ اسراء در اين باره نازلشده است: وَ مِنَ الَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَكَ عَسَي' أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا.[146]
ص146
«(و اي رسول ما) پاسي از شب را به بيداري و شب زندهداري بگزار كه اين تهجّد و نماز شب از خصائص تو است، اميد است كه پروردگارت تو را به مقام محمود مبعوث گرداند!»
و چون در اين آيه مَقَامًا در صورت مفعول است؛ و بَعَثَ دو مفعول نميگيرد؛ لذا بايد بگوئيم كه بَعَثَ متضمّن معناي اقامت است (از باب تضمين و إشراب) بدينگونه كه: عَسَي رَبُّكَ أن يُقيمَكَ مَبْعوثًا مَقامًا مَحْمودًا.
و اين اعطاء مقام محمود، بطور مطلق و بدون قيد و شرط عنايت شده است؛ يعني خداوند به تو مقام محمود را از هر حامدي و نسبت به هر گونه حَمدي اعطاء كرده است؛ يعني هر گونه حمدي از هر حامدي به هر محمودي تعلّق گيرد، آن حمد راجع به تو است و آن مقام محمود از آنِ تو است!
و اين مقام، مقامي است كه در آن تمام جمال و كمال وجود دارد، و حمد مطلق و محموديّت مطلقه اقتضاء اين مقام را دارد؛ و بنابراين هر جمالي و هر كمالي از آنجا مترشّح است و از آن مقام منيع ريشه و سرچشمه ميگيرد.
و چون در قرآن كريم داريم كه: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَـٰلَمِينَ.[147]
«تمام مراتب و درجات حمد و سپاس اختصاص به خداوند دارد، كه او پرورندۀ عالميان است.»
و اختصاص هر حمدي از هر حامدي براي خود حضرت
ص147
خداوندي است، بنابراين، مقام محمود مقامي است كه واسطه است بين الله سُبحانَه و تَعالَي و بين مقام حمد. و عليهذا حمد نيز مانند رحمت چيزي است و چيزي نيست؛ چيزي است از جهت آنكه حمدِ مطلق است و ظهور اقرب، و چيزي نيست، چون غير از خارج و مقام اثنينيّت است و معناي حرفي و اندكاكي و فناءِ كلّي است و همان است كه آن را مقام وَلايت كُبري گويند و تعبير نمايند.
و همچنين آيۀ مباركه سورۀ الضّحي بسيار روشن و صريح در افادۀ اين حقيقت است:
وَ لَسَوْفَ يُعْطِيكَ رَبُّكَ فَتَرْضَي'. [148]
«و حتماً پروردگار تو اي پيغمبر! به تو عطا خواهد كرد در آيندۀ نزديك، پس راضي خواهي شد!»
چون اين گفتار نيز مطلق است، و معلوم است كه عطيّۀ مطلقۀ حضرت حقّ سبحانه و تعالي همان رحمت مطلقه است.
و بناءً عليهذا، مفاد اين آيه از جهت اطلاق و شمول و از جهت افادۀ معناي فناءِ كلّي در ذات حضرت احديّت جلّ شأنُه، همان مفاد دو آيۀ قريب الذّكر است، يعني آيۀ: وَ مَاأَرْسَلْنَـٰكَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَـٰلَمِينَ و آيۀ: عَسَي'أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا.
و علاوه بر مفاد اين دو آيه، داراي يك جهت خصوصيّتي نيز ميباشد كه همان معناي رِضي بوده باشد. و اين رضي، پسنديدگي مطلق و من جميع الجهات است. و بازهم در اينجا نكتهاي است كه
ص148
حَتَّي تَرْضَي (تا اينكه راضي شوي) نفرموده است، چون عَطِيّۀ خداوند به رسول الله ـ البتّه اين عطيّۀ بالخصوص ـ تدريجي نيست و به تعاقب اعمال و كثرات و جزئيّات و به تواتر امثال و اشباه و نظائر نيست، بلكه دفعي است؛ و لذا فَتَرْضَي' فرموده است.
و در اينجا نكات دقيق و مسائل عميق و لطيف عرفاني است، كه براي سالكان راه حقّ و پويندگان صراط مستقيم كه صراط حقّ است به اميد رحمت خداوند روشن ميشود.
و از آنچه ذكر شد، اين بدست ميآيد كه علاوه بر آنكه مقام شفاعت كبري از اختصاصات حضرت محمَّد بْن عَبدِالله صلّي الله عليه وآله وسلّم است، مقام إذن مطلَق در شفاعت كه از خود شفاعت دقيقتر و عاليتر است نيز از آن حضرت است؛ صَلَّي اللَهُ عَلَيْكَ يا رَسولَ اللَهِ وَ عَلَي أهْلِ بَيْتِك.
چون اين بحث دقيق و لطيف قرآني معلوم شد و اين آيات مباركات دربارۀ شفاعت كلّيّۀ مطلقۀ الهيّۀ آن حضرت معلوم و مشخّص شد، اينك وقت آن رسيده است كه به احاديث و روايات وارده در اين باب كه از حدّ استفاضه بيرون است نظري افكنيم؛ البتّه به قدر نمونه و مثال و از باب شاهد و تأييد.
عليّ بن إبراهيم قمّي در تفسير خود، در ذيل آيۀ شريفۀ: وَ لَا تَنفَعُ الشَّفَـٰعَةُ عِندَهُوٓ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ گفته است كه: هيچيك از انبياء و فرستادگان خدا در روز قيامت شفاعت نميكنند تا زماني كه خداوند به آنها اذن در شفاعت را بدهد، مگر رسول الله صلّي الله
ص149
عليه وآله وسلّم؛ زيرا كه خداوند به او اذن شفاعت را قبل از روز قيامت داده است. و شفاعت براي او و براي امامان از اولاد او ثابت است، و پس از آن براي پيغمبران عليهم السّلام.
و گويد: روايت كرد براي من پدرم از ابن أبي عُمَير از معاوية بن عمّار از أبوالعبّاس مكبّر كه او گفت: يكي از غلامان زوجۀ حضرت سجّاد: عليّ بن الحسين وارد شد بر حضرت أبو جعفر، كه نام آن غلام، أبو أيمن بود.
و گفت: اي أبا جعفر! شما مردم را ميفريبيد و به غرور در ميآوريد و هي ميگوئيد: شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ، شَفَاعَةُ مُحَمَّدٍ!
حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام در غضب شدند بطوريكه آثار غضب در سيمايشان مشهود شد، و سپس گفتند:
وَيْحَكَ يَا أَبَا أَيْمَنَ! أَغَرَّكَ أَنْ عَفَّ بَطْنُكَ وَ فَرْجُكَ؟! أَمَا لَوْ رَأَيْتَ أَفْزَاعَ الْقِيَامَةِ، لَقَدِ احْتَجْتَ إلَي شَفَاعَةِ مُحَمَّدٍ!
وَيْلَكَ! فَهَلْ يَشْفَعُ إلَّا لِمَنْ وَجَبَتْ لَهُ النَّارُ؟
«واي بر تو اي أبو أيمن! آيا همين قدر كه شكم خود و فرج خود را عفيف نگاه داشتي، در غرور افتادي كه از شفاعت بينيازي! سوگند به خدا كه اگر هولها و ترسناكهاي روز قيامت را ببيني، هر آينه تو به شفاعت محمّد محتاج خواهي بود! واي بر تو مگر او شفاعت ميكند، غير كساني را كه آتش بر آنها لازم شده است؟»
و سپس گفتند: مَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ الاوَّلِينَ وَ الاخِرِينَ إلَّا وَ هُوَ مُحْتَاجٌ إلَي شَفَاعَةِ مُحَمَّدٍ يَوْمَ الْقِيَمَةِ.
ص150
«هيچيك از پيشينيان و هيچيك از پسينيان نيست، مگر آنكه او نيازمند به شفاعت محمّد در روز قيامت است.»
و پس از آن گفتند: إنَّ لِرَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ الشَّفَاعَةَ فِي أُمَّتِهِ، وَ لَنَا شَفَاعَةٌ فِي شِيعَتِنَا، وَ لِشِيعَتِنَا شَفَاعَةٌ فِي أَهَالِيهِمْ. ثُمَّ قَالَ: وَ إنَّ لِلْمُؤْمِنِينَ لَشَفَاعَةٌ فِي مِثْلِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ؛ فَإنَّ الْمُؤْمِنَ لَيَشْفَعُ حَتَّي لِخَادِمِهِ، يَقُولُ: يَا رَبِّ حَقِّ خِدْمَتِي كَانَ يَقِينِيَ الْحَرَّ وَالْبَرْدَ. [149]
«رسول خدا اذن در شفاعت دارند در امّتشان، و از براي ما شفاعت است در شيعيان ما، و از براي شيعيان ما شفاعت است در اهالي خودشان. و از براي هر يك از مؤمنين شفاعت است به قدر تعداد افراد قبيلۀ ربيعه و مُضَر؛ مؤمن حقّ شفاعت دارد حتّي براي خدمتگزار خود، ميگويد: اي پروردگار من اين خدمتگزار حقّ خدمت دارد و مرا از گرما و سرما حفظ ميكرد!»
و در «محاسن» صدر اين روايت را تا وَجَبَتْ لَهُ النَّارُ از ابن أبيعمير روايت كرده است. [150]
رســـول الــلــه و در «تفسير عيّاشي» در ذيل آيۀ عَسَي'أن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا، از خَيْثَمةجُعفي روايت كرده است كه او گفت: من و مفضّل بن عُمَر شبي را در خدمت
ص151
حضرت جعفر بن محمّد عليهماالسّلام بوديم و غير از ما كسي نبود.
مُفضّل جعفي گفت: فدايت شوم، حديثي براي ما نقل كن كه ما بدان شاد گرديم!
حضرت فرمود: آري! چون روز قيامت شود، حَشَرَ اللَهُ الْخَلَآئِقَ فِي صَعِيدٍ وَاحِدٍ حُفَاةً عُرَاةً غُرْلاً. «خداوند خلائق را در زمين همواري محشور كند، كه جملگي پا برهنه و عريان و ختنه نكرده هستند.»
من گفتم: فدايت شوم، مراد از غُرْل (غير مختونان) چيست؟!
حضرت فرمود: همچنانكه در ابتداء آفرينششان خلقت شدهاند. و در آن بيابان هموار همگي وقوفشان بقدري به طول ميانجامد كه از كثرت عرق كردن، عرق آنها تا گردن و دهانشان را فرا ميگيرد و چون لِجام، مانع از سخن گفتنشان ميشود. و ميگويند: ايكاش خداوند به حساب ما رسيدگي ميكرد و زودتر حكم ما را صادر مينمود، گر چه بسوي آتش باشد. چون از شدّت آن حالي كه دارند آتش را براي خود راحتي ميبينند.
در اين هنگام به نزد آدم ميآيند و ميگويند: تو پدر ما هستي! و تو پيغمبر خدائي! از پروردگارت بخواه كه گر چه بسوي آتش باشد حكم ما را بنمايد!
آدم ميگويد: من چنين كسي نيستم! چون پروردگار من مرا به دست خود آفريد و بر عرش خود جاي داد و فرشتگان را به سجدۀ من در آورد و سپس به من امري نمود و من آنرا عصيان كردم! وليكن
ص152
من شما را دلالت ميكنم بر فرزند صدّيق خودم كه در ميان قوم نهصدو پنجاه سال درنگ كرد و آنها را دعوت مينمود، و هر چه او را تكذيب ميكردند تصديقش به خداي متعال بيشتر ميشد و آن نوح است.
خلائق به نزد نوح ميآيند و ميگويند: از پروردگارت بخواه كه گرچه بسوي آتش باشد حكم ما را صادر كند!
نوح ميگويد: من چنين كسي نيستم! من همان كسي هستم كه گفتم: پسر من از اهل من است؛ وليكن شما را رهبري ميكنم بسوي كسي كه خداوند او را در دنيا خليل خود گردانيد! به نزد ابراهيم برويد!
خلائق به نزد ابراهيم ميروند، او ميگويد: من چنين كسي نيستم! من همان كسي هستم كه گفتم: إِنِّي سَقِيمٌ، من مريض هستم؛ وليكن شما را راهنمائي ميكنم بر كسي كه خداوند با او سخن گفت سخن گفتني، و او موسي است.
خلائق به نزد موسي ميآيند و از او درخواست ميكنند او به آنها ميگويد: من چنين كسي نيستم؛ إنِّي قَتَلْتُ نَفْسًا، من كسي را كشتهام! وليكن من شما را دلالت مينمايم بر كسي كه به اذن خدا جان ميآفريد، و كور مادرزاد و مبتلي به مرض پيسي را به اذن خدا شفا ميبخشيد، و او عيسي است.
خلائق به نزد عيسي ميروند و او نيز ميگويد: من چنين كسي نيستم وليكن شما را رهبري ميكنم بر آن كسي كه شما را در دنيا به
ص153
مَقدم او بشارت دادم و او أحمد است.
سپس حضرت صادق عليه السّلام گفتند: مَا مِن نَبِيٍّ وُلِدَ مِنْ ءَادَمَ إلَي مُحَمَّدٍ صَلَوَاتُ اللَهِ عَلَيْهِمْ إلَّا وَ هُمْ تَحْتَ لِوَآءِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ.
«هيچ پيامبري از اولاد آدم بوالبشر تا زمان محمّد صلوات الله عليهم نيست، مگر آنكه همۀ آنها در زير پرچم محمّد هستند.»
مردم به نزد رسول خدا ميآيند و ميگويند: يَا مُحَمَّدُ! از پروردگارت بخواه كه اگر هم شده است ما را به آتش بفرستد، حكم ما را بنمايد!
رسول الله ميگويند: آري من چنين كسي هستم. و بسوي دارُالرَّحْمَن كه بهشت عَدْن است و وسعتِ درِ آن بقدر فاصلۀ مشرق تا مغرب است ميآيند و يكي از حلقههاي دَرِ آنرا حركت ميدهند.
و گفته ميشود: اين چه كسي است؟ ـ در حاليكه خداوند داناتر است به رسولش ـ رسول الله ميگويد: منم. گفته ميشود در را به روي او باز كنيد! در را باز ميكنند.
رسول الله ميگويند: چون نظرم به پروردگارم افتد، چنان تعريف و تمجيدي از او نمايم كه هيچيك از كساني كه قبل از من آمدهاند چنين تمجيدي ننمودهاند، و هيچيك از كساني كه بعد از من ميآيند نيز چنين بزرگداشت و تمجيدي نمينمايند؛ و پس از اين به حال سَجده ميافتم به روي خاك.
خداوند ميفرمايد: ارْفَعْ رَأْسَكَ! وَ قُلْ يُسْمَعْ قَوْلُكَ! وَاشْفَعْ
ص154
تُشَفَّعْ! وَ سَلْ تُعْطَ.
«سَرت را بردار! و هر چه بخواهي بخواه كه گفتارت قبول است! و شفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته است! و سؤال كن كه هر چه بخواهي به تو عنايت خواهد شد!»
و چون من سر از سَجده بردارم و نظرم به پروردگارم افتد، چنان بزرگداشت و تمجيدي از او نمايم كه از مرتبۀ اوّل بهتر و شايستهتر است، و باز براي بار ديگر به سَجده بيفتم.
خداوند ميفرمايد: سَرت را بردار! و هر چه ميخواهي بخواه كه سُخَنت پذيرفته است! و شفاعت كن كه شفاعتت قبول است!
و سؤال كن كه به تو عنايت خواهد شد!
و چون من سر از سجدۀ دوّم بردارم و نظرم به پروردگارم افتد، چنان تمجيدي بنمايم كه از مرتبۀ اوّل و دوّم شايستهتر است، و باز براي مرتبۀ ديگر به سَجده بيفتم.
خداوند ميفرمايد: سرت را بردار! و هر چه ميخواهي بخواه كه گفتارت مقبول است! و شفاعت كن كه شفاعتت پذيرفته است! سؤال كن از هر چه بخواهي كه به تو داده خواهد شد!
چون سر از سَجده بردارم ميگويم: بار پروردگارا در ميان بندگانت گر چه بسوي آتش هم شده است، حُكمت را صادر بفرما!
خداوند ميفرمايد: آري اي مُحمَّد!
و در اين حال ناقهاي را ميآورند كه خودش از ياقوت سرخ و زمامش از زبرجدِ سبز است، و من سوار ميشوم و در مَقامِ محمود
ص155
ميآيم تا در آنجا قضاوت و حكم كنم؛ مقام محمود، تلّي است در برابر عرش خداوند كه تمامش از مُشك خوشبوست.
و پس از اين، إبراهيم را ميخوانند، و او نيز بر روي چنين ناقهاي سوار ميشود و ميآيد تا در طرف راست رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم وقوف ميكند.
در اين حال رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم دست خود را بلند كرد و بر كتف عليّ بن أبيطالب زد و فرمود: سوگند به خدا كه مثل همان ناقه را ميآورند، و تو را بر آن سوار ميكنند، پس ميآيي تا ميان من و ميان پدرت ابراهيم ميايستي؛ و در اين حال يك منادي از جانب خداوند رحمن ميآيد و ميگويد: يَا مَعْشَرَ الْخَلَآئِقِ! آيا از عدل پروردگار شما اين نيست كه وليّ هر قومي قرار دهد همان كسي را كه در دنيا وليّ خود قرار ميدادهاند؟!
خلائق در پاسخ ميگويند: آري! ] و چه چيزي غير اين، عدل ميباشد. [
شيطاني كه جماعتي از مردم را گمراه كرد تا اينكه پنداشتند عيسي همان الله است و پسر الله است، ميايستد و تمام آن جماعت به دنبال او حركت ميكنند تا به آتش بروند.
و شيطاني كه جمعيّتي را از مردم گمراه نمود تا اينكه پنداشتند عُزَيْر همان پسر خداست، ميايستد و تمام آن جمعيّت به دنبال او به آتش ميروند.
و هر شيطاني كه جماعتي از مردم را گمراه نموده بود ميايستد
ص156
و همه در دنبال او به آتش ميروند.
همه و همه بسوي آتش ميروند و فقط اين امّت (امّت رسولالله) باقي ميماند.
در اين هنگام منادي از جانب خداوند ميآيد و ميگويد: يَا مَعْشَرَ الْخَلَآئِق! آيا از عدل پروردگار شما نيست كه بر هر طائفه و دستهاي ولايت دهد همان كسي را كه در دنيا ولايت او را به عهده گرفته بودند؟!
خلائق از اين امّت ميگويند: آري!
شيطاني ميايستد، و هر كس كه در اين دنيا از او پيروي ميكرده است، به دنبال اوست.
و شيطاني ديگر ميايستد، و هر كه در اين دنيا از او پيروي ميكرده است، به دنبال اوست.
و پس از آن شيطان سوّم ميايستد، و هر كه در اين دنيا از او پيروي ميكرده است، به دنبال او ميرود.
و سپس معاويه ميايستد، و به دنبال او پيروان و متابعان او ميروند.
و عليّ بن أبيطالب ميايستد، و به دنبال او مواليان و پيروان او ميروند.
و پس از آن يزيد بن معاويه ميايستد، و به دنبال او پيروان او ميروند.
و حسن ميايستد، و به دنبال او پيروان او ميروند.
ص157
و حسين ميايستد، و به دنبال او پيروان او ميروند.
و سپس مَرْوان بن حَكَم ميايستد، و عبدالمَلك بن مروان ميايستد، و به دنبال آن دو نفر، پيروانشان ميروند.
و پس از آن عليّ بن الحسين ميايستد، و به دنبال او پيروان او ميروند.
و سپس وليد بن عبدالمَلك ميايستد، و به دنبال او پيروان او ميروند.
و محمّد بن عليّ ميايستد، و به دنبال او پيروان او ميروند.
و پس از آن من ميايستم، و به دنبال من پيروان من ميروند.
و گويا چنين ميبينم كه شما دو نفر (خيثمة جعْفي و مُفضّل بن عمر جعْفي) با من هستيد!
سپس ما را ميآورند، پس بر عرش پروردگارمان مينشينيم، و نامههاي اعمال آورده و (در برابر ما) قرار داده ميشود، پس ما عليه دشمنانمان شهادت ميدهيم و براي شيعيان مُرْهِق خود شفاعت مينمائيم![151]
عرض كردم: فدايت شوم! منظور شما از شيعيان مرهق چه كساني هستند!؟
ص158
حضرت فرمودند: شيعيان گناهكار؛ امّا آن افراد از شيعياني كه تقوي پيشه ساختهاند، خداوند آنانرا به نجاح و رستگاري خودشان، نجات ميدهد و هيچگونه بدي و ملالي آنها را مَسّ نميكند و محزون و اندوهگين نميشوند.
خيثمه گفت: در اين وقت يكي از كنيزان حضرت آمد و گفت: فلان قُرَشي آمده است و در درب خانه است، حضرت فرمود: اذن بدهيد بيايد، و به ما فرمود: ساكت باشيد! [152]
پاورقي
[120] ـ اين رساله با شش رسالۀ ديگر كه دربارۀ ذات خدا و اسماء خداوند و افعال خداوند، و انسان قبل الدّنيا و في الدّنيا و بعد الدّنياست، به رسائل سبعۀ توحيديّۀ علاّمۀ طباطبائي مدّ ظلّه العالي معروف است. اين رسائل هنوز به طبع نرسيده است، و اينجانب در اوقاتي كه در بلدۀ طيّبۀ قم مشغول به تحصيل بودم از روي نسخۀ خطّي علاّمه براي خود استنساخ نمودهام.
[121] ـ آيۀ 53 و 54، از سورۀ 39: الزّمر
[122] ـ صدر آيۀ 48 و 116، از سورۀ 4: النّسآء
[123] ـ آيۀ 28، از سورۀ 57: الحديد
[124] ـ آيۀ 9، از سورۀ 5: المآئدة
[125] ـ قسمتي از آيۀ 35، از سورۀ 5: المآئدة
[126] ـ ذيل آيه 15 و آيۀ 16، از سورۀ 5: المآئدة
[127] ـ قسمتي از آيۀ 64، از سورۀ 4: النّسآء
[128] ـ آيۀ 7، از سورۀ 40: المؤمن
[129] ـ آيۀ 5، از سورۀ 42: الشّوري
[130] ـ ذيل آيۀ 286، از سورۀ 2: البقرة
[131] ـ قسمتي از آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة
[132] ـ صدر آيۀ 23، از سورۀ 34: سبأ
[133] ـ آيۀ 109، از سورۀ 20: طه
[134] ـ آيۀ 38، از سورۀ 78: النّبأ
[135] ـ آيۀ 86، از سورۀ 43: الزُّخرف
[136] ـ قسمتي از آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة
[137] -آيه 109، از سوره 5: المآئده
[138] - آيه 78،از سوره19: مريم
[139] -قسمتي از آيه 4، از سوره 32: السجده
[140] ـ آيۀ 23، از سورۀ 34: سبأ
[141] ـ قسمتي از آيۀ 3، از سورۀ 10: يونس: «و پس از آن بر عرش استيلا يافت؛ خداوند تدبير امر را ميكند، هيچ شفيعي نيست مگر با اذن خداوند.»
[142] ـ آيۀ 41 و صدر آيۀ 42، از سورۀ 44: الدّخان
2ـ قسمتي از آيۀ 156 و صدر آيۀ 157، از سورۀ 7: الاعراف
3ـ آيۀ 107، از سورۀ 21: الانبيآء
[145] ـ آيۀ 16، از سورۀ 45: الجاثية
[148] ـ آيۀ 5، از سورۀ 93: الضّحَي
[149] ـ «تفسير قمّي» ص 539
[150] ـ «محاسن» برقي، ج 1، ص 183
[151] ـ اين عبارت در نسخۀ «بحار» (طبع حروفي، ج 8، ص 47 ) بدين صورت وارد است: سپس ما را ميآورند، پس پروردگار ما بر عرش قرار ميگيرد، و نامههاي اعمال را ميآورند، و ما بدانها مراجعه ميكنيم و عليه دشمنانمان ـ إلخ. (م)
[152] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 310 تا ص 313