و غير از اين آيات نيز آيات بسياري داريم كه دلالت دارند بر اينكه آن عالم و آن نشأه از اسباب دنيويّه خالي است، و ارتباطات طبيعيّه و روابط مادّيّه، حتّي نَسَب و حَسَب كاري نميكنند.
و اين يك قانون كلّي و سنّت عمومي و اساسي است كه تمام آن اقاويل كاذبه و دعاوي واهيۀ ملل كهن را باطل ميكند و تمام آن فرعونيّتها و استكبارها را به باد فنا ميدهد.
اين به طور كلّي و به عنوان يك أصل اساسي است كه همۀ
ص 93
متفرّعات از آن چشمه ميگيرند.
و امّا به طور خصوص، قرآن مجيد نيز به مبارزه با يكايك از اين گفتارهاي زشت و ناهنجار برخاسته است.
در آن دو آيهاي كه با اتَّقُوا شروع شد، بطور تفصيل بيان ميكند كه هيچ گونه تغيير و تبديلي در مكافاتِ عمل: به اينكه كسي به جاي ديگري مجازات ببيند، و يا شفاعت و ميانجيگري كسي را بپذيرند، و يا عوض و فِدا قبول كنند و به جاي مجرم، ديگري را مكافات نمايند، در كار نخواهد بود و مجرمان به هيچ وجه مورد ياري و معاونت دوستان خود قرار نميگيرند.
و نيز بيان ميكند كه: يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًي عَن مَوْلًي شَيْـًا. [72]
«روز رستاخيز روزي است كه هيچ كس: هيچ دوستي و صاحب اختياري نميتواند به هيچ نحوي رفع گرفتاري و نيازمندي از حبيب خود و دوست خود و صاحب ارتباط با خود بنمايد.»
و نيز فرمايد كه: يَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِينَ مَا لَكُم مِنَ اللَهِ مِنْ عَاصِمٍ. [73]
«روز بازپسين روزي است كه شما همه به قهقرا روي گردانيده و به پشت ميرويد! و هيچ حافظ و پاسداري را در برابر امر خدا نداريد!»
و نيز فرمايد كه: مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ
ص 94
مُسْتَسْلِمُونَ.[74]
«چه شده است كه نميتوانيد به ياري و كمك يكدگر برخيزيد؟! آري شما امروز قهراً سر تسليم فرود آوردهايد!»
و نيز فرمايد كه: وَ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَهِ مَا لَا يَضُرُّهُمْ وَ لَايَنفَعُهُمْ وَ يَقُولُونَ هَـٰؤُلَآءِ شُفَعَـٰؤُنَا عِندَ اللَهِ قُلْ أَتُنَبِّـُونَ اللَهَ بِمَا لَا يَعْلَمُ فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ لَا فِي الارْضِ سُبْحَ��ٰنَهُ و وَ تَعَـٰلَي' عَمَّا يُشْرِكُونَ. [75]
«و غير از خداوند چيزهائي را ميپرستند كه به آنها ضرري نميرساند و منفعتي هم ندارد، و ميگويند: اينها شفيعان ما در نزد خدا هستند؛ اي پيامبر بگو: آيا ميخواهيد چيزي را به خدا بفهمانيد كه او علم به آنها در آسمانها و زمين ندارد؟! پاك و منزّهتر و عالي و رفيعتر است خداوند از آن چيزهائي را كه آنها شريك او قرار ميدهند!»
و نيز فرمايد كه: مَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاعُ. [76]
«براي ستمكاران هيچ يار و قوم مهربان، و هيچ شفيع پذيرفتهاي نيست.»
و نيز فرمايد كه: فَمَا لَنَا مِن شَـٰفِعِينَ * وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ.[77]
ص 95
«و براي ما هيچ شافعي از شفاعت كنندگان نيست، و هيچ دوست مهرباني نيست.»
اينها و نظائر آن از آيات كريمۀ قرآنيّه، نفي وقوع شفاعت و تأثير وسائط و اسباب را در روز قيامت ميكند.
در مقابل اين دسته از آيات كه بطور كلّي و قطعي، نفي شفاعت را ميكند، آيات ديگري در قرآن كريم داريم كه بدون شكّ إجمالاً اثبات شفاعت را مينمايد:
مثل گفتار خداي تعالي: اللَهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي' عَلَي الْعَرْشِ مَا لَكُم مِن دُونِهِ مِن وَلِيٍّ وَ لَاشَفِيعٍ أَفَلَا تَتَذَكَّرُونَ. [78]
«خدا آن كسي است كه آسمانها و زمين و هر چه كه ميان آن دو است را در مدّت شش روز آفريد؛ و پس از آن بر عرش استيلا يافت. براي شما غير از او هيچ صاحب اختياري و هيچ شافعي نيست! آيا شما متذكّر نميشويد!؟»
و مثل گفتار ديگرش: لَيْسَ لَهُم مِنْ دُونِهِ وَلِيٌّ وَ لَا شَفِيعٌ. [79]
«غير از خداوند براي آنها صاحب اختيار و شفيعي نيست.»
و مثل گفتار دگرش: قُل لِلَّهِ الشَّفَـٰعَةُ جَمِيعًا. [80]
ص 96
«بگو اي پيغمبر كه تمام مراتب و درجات شفاعت، اختصاص به خدا دارد.»
و مثل گفتار دگرش: لَهُ و مَا فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَا فِي الارْضِ مَن ذَاالَّذِي يَشْفَعُ عِندَهُوٓ إِلَّا بِإِذْنِهِ يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَايُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِﮮ ٓ إِلَّا بِمَا شَآءَ. [81]
«از براي اوست آنچه در آسمانها و در زمين است. كيست كه بدون اذن و اجازۀ او در نزد او شفاعت كند؟ خداوند ميداند آنچه را كه در برابر آنهاست و آنچه را كه در پشت سر آنهاست؛ و به هيچ چيزي از علم او نميتوانند احاطه يابند، مگر بقدري كه خداوند بخواهد.»
و مثل گفتار ديگرش: إِنَّ رَبَّكُمُ اللَهُ الَّذِي خَلَقَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَي' عَلَي الْعَرْشِ يُدَبِّرُ الامْرَ مَا مِن شَفِيعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ. [82]
«بدرستيكه پروردگار شما خداوند است؛ آنكه آسمانها و زمين را در شش روز آفريد و سپس بر عرش استيلا يافت. تدبير امر به دست اوست و هيچ شافعي بدون اذن او شفاعت كننده نيست.»
و مثل گفتار ديگرش:
وَ قَالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمَـٰنُ وَلَدًاسُبْحَـٰنَهُ و بَلْ عِبَادٌ مُكْرَمُونَ * لَايَسْبِقُونَهُ و بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ * يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا
ص 97
خَلْفَهُمْ وَ لَا شْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي' وَ هُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ. [83]
«و ميگويند: خداوند براي خود فرزندي قرار داده است؛ پاك و منزّه است خداوند از اين نسبت، بلكه (پيامبران و فرشتگان) بندگان بزرگوار خدا هستند كه در گفتار از او سبقت نميگيرند و به امر او عمل ميكنند.
خداوند ميداند آنچه را كه در برابر آنهاست، و آنچه را در پشت سر آنهاست. و آن پيامبران و فرشتگان شفاعت نميكنند مگر نسبت به كساني كه دين آنها پسنديده باشد و از خشيت پروردگار در بيم و هراس باشند.»
و مثل گفتار ديگرش: وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَن شَهِدَ بِالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. [84]
«هيچ كس از كساني كه غير خدا را ميپرستند، حقّ شفاعت در روز قيامت را ندارند، مگر آن خداپرستاني كه به حقّ شهادت دهند و داراي علم و معرفت به موضوع شهادت باشند.»
و مثل گفتار ديگرش: لَا يَمْلِكُونَ الشَّفَـٰعَةَ إِلَّا مَنِ اتَّخَذَ عِندَ الرَّحْمَـٰنِ عَهْدًا. [85]
«و داراي مقام شفاعت نميشود، مگر آن كسي كه در تحت عهدۀ تعهّدات الهيّه بوده باشد.»
ص 98
و مثل گفتار ديگرش: يَوْمَئذٍ لَا تَنفَعُ الشَّفَـٰعَةُ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـٰنُ وَ رَضِيَ لَهُ و قَوْلاً * يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَايُحِيطُونَ بِهِ عِلْمًا. [86]
«در آنروز شفاعت كسي سودي ندارد، مگر شفاعت كسيكه خداوند به او اذن شفاعت داده باشد و گفتار او را پسنديده باشد، خداوند داناست به آنچه در برابر آنهاست، و به آنچه در پشت سر آنهاست؛ و آنان چنين تواني ندارند كه علمشان بر خداوند احاطه كند.»
و مثل گفتار ديگرش: وَ لَا تَنفَعُ الشَّفَـٰعَةُ عِندَهُوٓ إِلَّا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ.[87]
«و شفاعت شفاعت خواهي سودي ندارد، مگر نسبت به كسيكه اذن شفاعت از خدا گرفته باشد.»
و مثل گفتار ديگرش: وَ كَم مِن مَلَكٍ فِي السَّمَـٰوَ'تِ لَا تُغْنِي شَفَـٰعَتُهُمْ شَيْـًا إِلَّا مِن بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللَهُ لِمَن يَشَآءُ وَ يَرْضَي'. [88]
«و چه بسيار از فرشتگاني كه در آسمانها هستند و به هيچوجه شفاعتشان سودي ندارد، مگر بعد از آنكه خداوند نسبت به هر كس كه بخواهد و بپسندد، اذن در شفاعت را بدهد.»
در اين آيات چنانچه با كمال دقّت ملاحظه شود، معلوم
ص 99
ميگردد كه بعضي از آنها شفاعت را مختصّ خداوند متعال شمرده است؛ مانند سه آيۀ اوّل كه از سورۀ سجده و أنعام و زُمر ذكر شد، و برخي از آنها دلالت دارد كه با اذن و رضايت خداوند، ديگران هم ميتوانند شفاعت بنمايند.
و علي كلّ تقدير، از اين آيات بدون هيچگونه شكّ و ترديدي استفادۀ شفاعت ميشود؛ غاية الامر بعضي از آنها شفاعت را أصالةً به خداوند فقط نسبت ميدهد، بدون آنكه در شفاعت ديگري را نيز سهيم و شريك سازد، و بعضي ديگر از آنها شفاعت را به غير خداوند هم با اذن و رضاي خدا نسبت ميدهد.
و سابقاً دانستيم كه آياتي نيز داريم كه بطور كلّي نفي شفاعت را ميكند؛ و هيچ منافاتي بين آن عمومات عدم شفاعت و بين اين آيات وارده در شفاعت نيست؛ زيرا اين نسبت بر وجه عموم و خصوص است، و معلوم است كه هميشه خاص را مقدّم ميدارند و عمومات عامّ بواسطۀ دليل خاصّ تخصيص ميخورد، پس ادلّۀ دالّه بر شفاعت در بعضي از موارد بخصوصه، در واقع ادلّۀ عامّ را تفسير ميكند؛ و اين نظير عمومات عدم نصر است كه ميفرمايد: وَ لَا هُمْ يُنصَرُونَ، و تخصيص ميخورد به آيۀ يَوْمَ لَا يُغْنِي مَوْلًي عَن مَوْلًي شَيْـًا وَ لَا هُمْ يُنصَرُونَ إِلَّا مَن رَحِمَ اللَهُ، كه بدون شكّ اين استثناءِ متّصل قرينه براي تخصيص آن عمومات عدم نصر است و در حكم استثناء منفصل براي آنها ميباشد.
حال بايد ديد كه آيا نسبت بين اين دو دسته از آيات كه اثبات
ص 100
شفاعت ميكنند عموم و خصوص است؟ و طبق قواعد اصوليّه بايد عموماتِ نفي شفاعت از غير خداوند را به آيات وارده در اثبات شفاعت، نسبت به مأذونين از جانب خداوند متعال، و نسبت به پسنديدگان و متعهّدان، تخصيص بزنيم؟ و يا نه اين چنين نيست، زيرا كه اصولاً بين آنها تعارضي نيست گر چه به نحو عموم و خصوص باشد.
بيان اين مطلب آنستكه بگوئيم: اين آيات هم مانند بسياري از آيات قرآن ميباشد كه در عين آنكه صفتي و يا فعلي را منحصراً به خداوند متعال نسبت ميدهد، آن صفت و يا فعل را به غير او هم نسبت ميدهد؛ مانند آيات وارده در علم غيب كه از طرفي آن را از غير خدا نفي ميكند و منحصراً اختصاص به ذات اقدس او ميدهد، و از طرف ديگر آنرا مختصّ به خدا ميداند و به غير او هم با رضايت او نسبت ميدهد.
چون آيۀ: قُل لَا يَعْلَمُ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ الْغَيْبَ إِلَّا اللَهُ. [89]
«بگو اي پيغمبر: در آسمانها و زمين هيچكس به غيب علم و اطّلاع ندارد مگر خداوند.»
و چون آيۀ: وَ عِندَهُ و مَفَاتِحُ الْغَيْبِ لَا يَعْلَمُهَآ إِلَّا هُوَ.[90]
ص 101
«و خزينههاي غيب در نزد خداوند است؛ هيچكس را غير از او بر آن علم و اطّلاعي نيست.»
كه اين دو آيه بطور كلّي، نفي علم غيب را از غير خداوند مينمايند.
و چون آيۀ: عَـٰلِمُ الْغَيْبِ فَلَا يُظْهِرُ عَلَي' غَيْبِهِﮮ ٓ أَحَدًا * إِلَّا مَنِ ارْتَضَي' مِن رَسُولٍ. [91]
«خداوند عالم به غيب است؛ و بر علم غيبش كسي را مطّلع نميگرداند، مگر آن رسول و فرستادهاش را كه مورد پسند و رضايت او باشد.»
كه در اين آيه صريحاً ميفرمايد: رسولان خود را كه مورد پسند و رضايت او هستند، از غيب خود مطّلع ميگرداند؛ و معلوم است كه بين اين آيات تعارضي نيست؛ آنچه از علم غيب را خدا ميداند، أوّلاً و بِالذّات و بالاصالة ميباشد و آنچه را كه از غيب به ديگري ميدهد ثانياً و بِالعَرَض و بِالمَجاز است.
پس بالاخره علم غيب از ذات اقدس او به غير تجاوز نكرده است؛ چون در كسانيكه علم غيب دارند غيريّتي نيست، وجودشان اندكاكي است و علم غيب خداوند است كه در آنها متجلّي شده و ظهور كرده است.
و اينگونه سرايت علم غيب اختصاصيِ ذاتي هيچ منافي با بهرهبرداري پاكان و خوبان، چون رسولان مرضيّ و پسنديده نيست؛
ص 102
و در عين آنكه بالوجدان ما علوم غيب را در نزد پيامبران و امامان و اولياي خدا كم و بيش مييابيم، آن علم غيب منحصراً اختصاص به ذات اقدس او دارد و بس.
و بنا بر اين در عين آنكه از غيب خود به مَنِ ارْتَضَيَ مِن رَسُولٍ ميدهد، لَا يَعْلَمُ الْغَيْبَ إِلَّا هُوَ ثابت و در جاي متين و استوار خود برجاست؛ فافهمْ و تأمَّلْ كه ادراك اين حقيقت عين توحيد است.
و مانند آيات وارده در تَوَفّي (ميرانيدن) و خَلق (آفريدن) و رِزق (روزي دادن) و تأثير (اثر رسانيدن) و حُكم (حكومت كردن و فرمان دادن) و بسياري ديگر از موضوعات كه در قرآن كريم آمده است و در اسلوب قرآن شايع است، كه در عين آنكه هر كمالي را از غير خدا نفي ميكند، براي خداوند أصالةً و براي غير او با اذن و مشيّت او اثبات ميكند.
و ما بحول الله و قوّته در مجلس ششم از مجلّد اوّل همين دوره از «معاد شناسي» بحث كافي در پيرامون اين موضوع نمودهايم، و مبيّن داشتهايم كه: تمام موجودات بهيچوجه من الوجوه استقلالاً داراي كمالي نيستند، بلكه خداوند كمالات را به آنها تمليك فرموده است؛ پس هر موجودي در عالم مُلك و يا مَلَكوت هر كمالي دارد أوّلاً و بالذّات مالِ خداوند است و اختصاص به او دارد و ثانياً و بالعَرَض يعني به تمليك خدا و به اذن و مشيّت او، به اين موجود داده شده است. و عنوان عَرَضي و مجازي كه موجودات در اين كمالات دارند هيچگاه اختصاص آن كمال را به نحو ذاتي و أصلي و
ص 103
حقيقي از ذات اقدس او جلّ و عزّ سلب نميكند.
و اين معني در همه جاي قرآن به چشم ميخورد؛ و حقّاً از معجزات معارف توحيديّۀ اين كتاب الهي است.
و محصّل كلام آنكه: هيچگونه عَطائي در عالم ربوبيّت نيست كه قدرت و أمر را از دست خدا خارج كند و موجب فقر و نُقصان او گردد، و هيچگونه منعي وجود ندارد كه او را مجبور به حفظ چيز ممنوع كند و سلطنت او را باطل سازد.
و از آنچه گفتيم دانسته شد كه: آياتي كه شفاعت را نفي ميكند، اگر راجع به روز رستاخيز باشد، آن را از غير خدا به نحو استقلال نفي ميكند؛ و آياتي كه اثبات ميكند، براي خداوند به نحو اصالت و استقلال، و براي غير او با تمليك و اذن اوست، پس شفاعت در روز قيامت با اذن خدا ثابت است؛ والحَمدُلِلَّه.
آنچه تا به حال ذكر كرديم دربارۀ اثبات شفاعت از نظر قرآن كريم بود، و امّا از نظر روايات وارده، شيعه و عامّه بر اين مطلب اتّفاق دارند و روايات وارده را در كتب خود ضبط و ثبت نمودهاند.
امّا از نظر عامّه، روايات وارده، در جميع كتابهاي معتبر آنان چون صحاح ششگانه («صحيح بخاري» و «صحيح مسلم» و «صحيح تِرمذي» و «سُنَن نَسائي» و «سُنَن أبي داود» و «سُنَن ابن ماجه») و سه كتاب مشهور و معروف ديگر آنان، چون «مُسند أحمد حنبل» و
ص 104
«موطـّأ مالك» و «سنَن دارمي» موجود است، و مفسّرين آنها در كتب تفسير و حاكم در «مستدرك» و طَبراني در «معجم كبير» و سيوطي در «جامع الصّغير» آوردهاند؛ و اينك ما چند نمونه از آن را ذكر ميكنيم:
سُيوطي از حضرت رسول الله روايت كرده است كه آن حضرت فرمودهاند: شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي.[92] «شفاعت من در روز قيامت براي افرادي از امّت من است كه معصيت كبيره انجام داده باشند.»
و أيضاً: شَفَاعَتِي لاِمَّتِي مَنْ أَحَبَّ أَهْلَ بَيْتِي.[93]
«شفاعت من در قيامت براي امّت من، نسبت به كسي است كه اهل بيت مرا دوست داشته باشد.»
و أيضاً: شَفَاعَتِي يَوْمَ الْقِيَمَةِ حَقُّ فَمَنْ لَمْ يُؤْمِنْ بِهَا لَمْ يَكُنْ مِنْ أَهْلِهَا.[94]
«شفاعت من در روز قيامت حقّ است، پس كسي كه به آن ايمان نياورد از اهل شفاعت من نخواهد بود.»
ص 105
و ابن حنبل از رسول الله آورده است: شَفَاعَتِي لِمَنْ شَهِدَ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ مُخْلِصًا. [95]
«شفاعت من براي كسيست كه به لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ از روي اخلاص گواهي داده باشد.»
و نيز آورده است كه: إنِّي لَارْجُو أَنْ أُشَفَّعَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. [96]
«من اميد دارم كه شفاعت من در روز قيامت پذيرفته گردد.»
و نيز در تفسير آيۀ شريفۀ: عَسَي'ٓ أَن يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقَامًا مَحْمُودًا آورده است: قَالَ: الشَّفَاعَةُ.[97] الْمَقَامُ الْمَحْمُودُ الشَّفَاعَةُ. [98]
رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم در اين آيۀ مباركه مقام محمود را به شفاعت تفسير كردهاند. و گفتهاند: «مقام محمود شفاعت است.»
و نيز آورده است كه: وَ أُرِيدُ... أَنْ أُؤَخِّرَ دَعْوَتِي شَفَاعَةً لاِمَّتِي إلَي يَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ [99]. وَ إنِّي أَخَّرْتُ عَطِيَّتِي شَفَاعَةً لاِمَّتِي. [100]
ص 106
رسول خدا فرمودهاند: «من ميخواهم تقاضا و خواهش خود را از خداي خودم تأخير بيندازم، و آن را شفاعت براي امّت خودم در روز قيامت قرار دهم. و عطيّهاي كه به من از ناحيۀ خدا ميرسد، من آنرا براي شفاعت امّت خودم قرار دادهام.»
مسلم و دارمي از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كردهاند كه: أَنَا أَوَّلُ شَافِعٍ فِي الْجَنَّةِ. «من در روز قيامت اوّلين شفاعت كننده هستم.»
و نيز مسلم آورده است كه: أَنَا أَوَّلُ النَّاسِ يَشْفَعُ فِي الْجَنَّةِ. [101]
«من اوّلين كسي هستم از مردمان كه در بهشت شفاعت ميكند.»
و ابن ماجه روايت كرده است كه: يَشْفَعُ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ ثَلَاثَةٌ: الانْبِيَآءُ، ثُمَّ الْعُلَمَآءُ، ثُمَّ الشُّهَدَآءُ. [102]
«در روز قيامت سه طائفه شفاعت ميكنند: پيغمبران، و پس از آن علماء، و پس از آن شهيدان.»
و بسياري از آنها روايت كردهاند كه خداوند به پيامبر خطاب كرد:
ص 107
وَ قُلْ تُسْمَعْ، وَ سَلْ تُعْطَهُ، وَاشْفَعْ تَشَفَّعْ! [103]
«هر چه ميخواهي بگو كه سخنت پذيرفتني است، و هر چه ميخواهي سؤال كن كه به تو داده خواهد شد، و هر چه ميخواهي شفاعت كن كه شفاعتت مورد قبول است!»
و أحمد حنبل از أبابَرْزَة از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه: إِنَّ مِنْ أُمَّتِي لَمَنْ يَشْفَعُ لاِكْثَرَ مِنْ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ. [104]
«حقّاً كه در امّت من افرادي هستند كه هر يك از آنها در روز قيامت بيشتر از تعداد افراد قبيلۀ ربيعه و مُضَر را شفاعت ميكند.»
و حاكم در «مستدرك» با إسناد متّصل خود از أبوهُرَيره و از حُذَيفة يماني روايت كرده است كه آن دو نفر گفتهاند كه: رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتهاند كه: خداوند مردم را در روز قيامت گرد ميآورد و در آن وقتي كه بهشت را نزديك ميكنند مؤمنين بر پا ميايستند و همگي به نزد آدم أبوالبَشر عليه الصّلوة و السّلام ميروند و ميگويند: اي پدر ما! بهشت را براي ما باز كن!
آدم در پاسخ ميگويد: مگر چيزي غير از گناه پدرتان آدم شما را
ص 108
از بهشت بيرون كرد!؟ من اهليّت و موقعيّت اينكار را ندارم! به نزد إبراهيم خليل الله برويد و از او بخواهيد!
مؤمنين به نزد ابراهيم ميآيند، و ابراهيم به آنها ميگويد:
من صاحب اين موقعيّت نيستم! من خليل خدا بودم از پشتِ پشت پرده! شما به نزد موسي برويد كه خدا با او سخن گفت!
مؤمنين به نزد موسي ميآيند و موسي به آنها ميگويد: من اهليّت اينكار را ندارم به نزد عيسي برويد.
حضرت عيسي ميگويد: من اهليّت اين كار را ندارم به نزد محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم برويد!
حضرت رسول الله بر پا ميايستند و اذن از جانب خداوند ميرسد و امانت و رَحِم نيز با آن حضرت فرستاده ميشوند و بر طرف راست و چپ صراط ميايستند. در اين حال اوّلين شما از صراط مانند سرعت برق عبور ميكند.
من گفتم: اي رسول خدا! سرعت برق چيست؟ حضرت فرمود: آيا نديدي كه برق چگونه ميگذرد و عبور ميكند و در يك چشم بر هم نهادن بر ميگردد؟!
و از اين گذشته، مانند سرعت باد، و سرعت حركت پرندگان، و حركت با چهارپايان، اعمال مردم آنها را با سرعتهاي متفاوت از صراط عبور ميدهد؛ وَ نَبِيُّكُمْ قَآئِمٌ عَلَي الصِّرَاطِ؛ رَبِّ سَلِّمْ سَلِّمْ. [105]
«و پيامبر شما پيوسته بر روي صراط ايستاده است و ندا ميكند:
ص 109
اي پروردگار من! سلامت بدار، سلامت بدار!»
و امّا روايات وارده از طريق شيعه در كتب معتبره از حدّ استفاضه گذشته و به مرحلۀ تواتر معنوي رسيده است؛ پس ميتوان گفت كه مسألۀ شفاعت اجماعي است.
شيخ طبرسي فرموده است: امّت اجماع كردهاند بر آنكه براي پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم شفاعت مقبول است، و اگر چه در كيفيّت آن خلاف نمودهاند. در نزد ما طائفۀ اماميّه شفاعت اختصاص به برانداختن مضارّ و از بين بردن عذاب گناهكاران مؤمني كه مستحقّ عذابند دارد. و معتزله ميگويند: شفاعت براي گنهكاران نيست، بلكه براي زيادي منفعت براي مطيعين و تائبين است.
و در نزد ما جماعت اماميّه براي پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم، و اصحاب برگزيده آن حضرت، و ائمّۀ طاهرين از اهل بيت، و مؤمنين صالح العمل ثابت است. و خداوند تعالي به سبب شفاعت ايشان بسياري از گناهكاران را نجات ميدهد؛ و مؤيّد اين گفتار، خبري است كه وارد شده و امّت آنرا تلقّي به قبول كرده است، و آن گفتار رسول الله است كه: ادَّخَرْتُ شَفَاعَتِي لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي. «من شفاعت خود را براي گنهكاران به گناهان كبيره از امّت خود ذخيره نمودهام و نگاهداشتهام.» و نيز آنچه را كه در روايات اصحاب ما ـ رضي اللهُ عنهم ـ مرفوعاً از رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت كردهاند كه:
ص110
إنِّي أَشْفَعُ يَوْمَ الْقِيَـمَةِ فَأُشَفَّعُ، وَ يَشْفَعُ عَلِيٌّ فَيُشَفَّعُ، وَ يَشْفَعُ أَهْلُ بَيْتِي فَيُشَفَّعُونَ، وَ إنَّ أَدْنَي الْمُؤْمِنِينَ شَفَاعَةً لَيُشَفَّعُ فِي أَرْبَعِينَ مِنْ إخْوَانِهِ كُلٌّ قَدِاسْتَوْجَبَ النَّارَ.[106]
«من در روز قيامت شفاعت ميكنم و شفاعت من پذيرفته است، و علي شفاعت ميكند و شفاعت او پذيرفته است، و اهل بيت من شفاعت ميكنند و شفاعت آنان نيز پذيرفته است؛ و حقّاً كه پستترين مؤمني كه به او شفاعت داده ميشود، دربارۀ چهل تن از برادرانش شفاعت ميكند، كه هر يك از آنان مستحقّ آتشند.»
صدوق با سند متّصل خود از أنس بن مالك روايت كرده است كه او گفت: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّم: لِكُلِّ نَبِيٍّ دَعْوَةٌ قَدْ دَعَا بِهَا وَ قَدْ سَأَلَ سُؤْلاً؛ وَ قَدْ خَبَأْتُ دَعْوَتِي لِشَفَاعَتِي لاِمَّتِي يَوْمَ الْقِيَمَةِ. [107]
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتهاند: از براي هر پيامبري درخواستي است كه به آن درخواست از خدا تمنّائي دارد، و مسؤول و حاجت خود را سؤال مينموده است؛ و من درخواست خود را پنهان كردم تا شفاعت من براي امّت من در روز قيامت بوده باشد.»
و صدوق نيز از قَطّان از سُكَّري از جوهري از محمّد بن عمار از
ص111
پدرش روايت كرده است كه:
قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَنْ أَنْكَرَ ثَلَاثَةَ أَشْيَآءَ فَلَيْسَ مِنْ شِيعَتِنَا: الْمِعْرَاجَ وَالْمُسَآءَلَةَ فِي الْقَبْرِ وَالشَّفَاعَةَ.[108]
«حضرت صادق عليه السّلام فرمودهاند: هر كس كه سه چيز را انكار كند از شيعيان ما نيست: معراج رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم، و بازپرسي و گفتگوي در ميان قبر، و شفاعت.»
و شيخ طوسي در خبر أبوذر و سلمان روايت كرده است كه قَالَا: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ إنَّ اللَهَ أَعْطَانِي مَسْأَلَةً فَأَخَّرْتُ مَسْأَلَتِي لِشَفَاعَةِ الْمُؤْمِنِينَ مِنْ أُمَّتِي يَوْمَ الْقِيَمَةِ فَفَعَلَ ذَلِكَ ـ تا آخر حديث. [109]
«أبوذر و سلمان گفتهاند كه: رسول الله فرمودهاند: خداوند حقّ يك سؤال و خواهش مهمّي را به من داد، و من آن درخواست را براي شفاعت مؤمنان در روز قيامت به تعويق انداختم، و خداوند قبول نمود.»
و نيز صدوق با سند متّصل خود، از سعيد بن جبير، از ابن عبّاس روايت كردهاست كه قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: أُعْطِيتُ خَمْسًا لَمْ يُعْطَهَا أَحَدٌ قَبْلِي: جُعِلَتْ لِيَ الَارْضُ مَسْجِدًا وَ طَهُورًا، وَ نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ، وَ أُحِلَّ لِيَ الْمَغْنَمُ، وَ
ص112
أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِمِ، وَ أُعْطِيتُ الشَّفَاعَةَ. [110]
«رسول أكرم صلّي الله عليه وآله گفتند: به من پنج چيز عنايت شده است كه به هيچكس قبل از من داده نشده است: زمين براي من سجدهگاه و پاك كننده شد، و با ترس در دل دشمنان ياري شدم، و غنيمت براي من حلال شد، و جوامع كلمات به من اعطاء شد، و شفاعت به من داده شد.»
و أحمد بن محمّد بَرقي، از پدرش، از حمزة بن عبدالله، از ابنعميره از أبوحمزه روايت كرده است كه:
قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ لِرَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ شَفَاعَةً. [111]
«حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام گفتند: كه براي رسول خدا صلّي الله عليه وآله شفاعت است.»
و نيز روايت ميكند از پدرش از فضاله از حسين بن عثمان از أبوحمزه كه او گفت: لِلنَّبِيِّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ شَفَاعَةٌ فِي أُمَّتِهِ، وَ لَنَا شَفَاعَةٌ فِي شِيعَتِنَا، وَ لِشِيعَتِنَا شَفَاعَةٌ فِي أَهْلِ بَيْتِهِمْ. [112]
«از براي رسول خدا صلّي الله عليه وآله شفاعت است در امّت او، و از براي ماست شفاعت در شيعيان ما، و از براي شيعيان ماست شفاعت در اهل بيتشان.»
و نيز روايت كرده است از عمربن عبدالعزيز از مفضّل يا غير او،
ص113
از حضرت صادق عليه السّلام كه در تفسير آيۀ شريفۀ: فَمَا لَنَا مِن شَـٰفِعِينَ وَ لَا صَدِيقٍ حَمِيمٍ، فرمودهاند: «شافعين أئمّه هستند، و صَديق از مؤمنين ميباشند.» [113]
و نيز روايت كرده است از پدرش از قاسم بن محمّد از عليّ بن أبي حمزه، قَالَ: قَالَ رَجُلٌ لاِبِي عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ لَنَا جَارًا مِنَ الْخَوَارِجِ يَقُولُ: إنَّ مُحَمَّدًا صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ هَمُّهُ نَفْسُهُ فَكَيْفَ يَشْفَعُ؟ فَقَالَ أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: مَا أَحَدٌ مِنَ الاوَّلِينَ وَ الَاخِرِينَ إلَّا وَ هُوَ يَحْتَاجُ إلَي شَفَاعَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. [114]
«گفت: مردي به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: همسايهاي دارم كه از خوارج است و ميگويد: در روز قيامت همۀ همّ و غمّ محمّد براي خودش است، پس چگونه ميتواند شفاعت كند؟ امام صادق عليه السّلام فرمود: كسي از گذشتگان و آيندگان نيست جز اينكه روز قيامت محتاج به شفاعت محمّد صلّي الله عليه وآله است.»
و شيخ طوسي با إسناد متّصل خود روايت كرده است از محمّد ابن عبدالرّحمن از حضرت صادق عليه السّلام: قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: لَا تَسْتَخِفُّوا بِشِيعَةِ عَلِيٍّ فَإنَّ الرَّجُلَ مِنْهُمْ لَيَشْفَعُ لِعَدِدِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ. [115]
ص114
«رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند: شيعيانِ عليّبن أبيطالب را سبك مشماريد! چون يك تن از آنان چنين قدرتي دارد كه در روز قيامت به اندازۀ تعداد نفرات قبيلۀ ربيعه و مُضَر، شفاعت ميكند.»
عجيب است از شفاعت ائمّۀ معصومين در دنيا تا چه برسد به آخرت، و چه بسيار از گرفتاريها و معضَلاتي كه به شفاعت آنها حلّ شده است؛ ما در اينجا دو داستان از شفاعت حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام و توسّل به قبر مبارك آن حضرت بيان ميكنيم، تا بر همين اساس نيز شفاعت آن سروران در آخرت روشن شود.
داستان اوّل راجع به خود اين حقير است؛ و توضيح آنكه: در ماه مبارك رمضان سنۀ يكهزار و سيصد و هفتاد و شش هجريّۀ قمريّه، براي زيارت حضرت أباعبدالله الحسين و اقامت در كربلاي معلّي، از نجف اشرف كه محلّ اقامت دائمي بود، با عيالات به كربلا مشرّف شديم، و اطاقي تهيّه نموده و از بركات حضرت سيّد الشّهداء عليهالسّلام بهرمند ميشديم. در آن سنه، ماه مبارك رمضان در فصل گرما بود، و عادت من چنين بود كه شبها چون كوتاه بود نميخوابيدم و صبحها تا دو ساعت به ظهر مانده ميخوابيدم، و سپس وضو ميگرفتم و عازم حرم مطهّر ميشدم. در حرم تا ظهر ميماندم و نماز را بجاي آورده به منزل مراجعت ميكردم.
دوستي داشتم به نام حاج عبدالزّهرا گرعاوي كه عرب بود و
ص115
مردي متديّن و روشن ضمير و ساكن كاظمين. و گهگاهي به كربلا بخصوص در شبهاي جمعه براي زيارت مشرّف ميشد، و براي آنكه روزهاش نشكند همان شب پس از زيارت مراجعت ميكرد؛ خدايش رحمت كند، يك سال است كه فوت كرده است.
يكي از روزها كه من بر حسب عادت از خواب بيدار شدم و وضو ساختم كه به حرم مطهّر مشرّف گردم، ديدم حالم سنگين است و قبض عجيبي مرا گرفته است، با مشقّت و فشار زياد تا صحن مطهّر آمدم ولي هيچ ميل به تشرّف نداشتم، مدّتي در گوشۀ صحن نشستم، هيچ ميل به تشرّف پيدا نشد، تا نزديك ظهر شد.
در اين حال، ناگهان يك حال نشاط و سرور زائد الوصفي در خود مشاهده كردم، برخاستم و با كمال رغبت مشرّف شدم و كماكان به توسّلات و زيارت و نماز مشغول شدم.
همان شب مرحوم حاج عبدالزّهراء از كاظمين به كربلا مشرّف شد، و گفت: سيّد محمّد حسين! اين چه حالي بود كه امروز داشتي؟! قريب ظهر بود كه من در حجرۀ خود در بغداد بودم، و ديدم كه حال تو بسيار سخت است و در قبض شديد بسر ميبري! فوراً سيّارۀ خود را سوار شدم و به كاظمين آمدم و براي رفع اين حال تو حضرت موسي بن جعفر را شفيع در نزد خدا قرار دادم، حضرت شفاعت فرمودند و حال تو خوب شد.
داستان ديگر از مرحوم آية الحقّ و اليقين آية الله العظمي آقاي سيّد جمال الدّين گلپايگاني تغمَّده الله برحمته است. ايشان از مردان
ص116
پاك و منزّه و از مراجع عاليقدر نجف اشرف و در عين حال داراي روابط معنوي و باطني با حضرت حقّ متعال بودند. مردي متين و استوار و مراقب و ميتوان او را جمال السّالكين إلي الله تعالي نام برد. اعمال او اسوه و الگوي صبر و تحمّل و ايثار و زهد و مراقبت و سعۀ نفس و دانش قوي بود.
حقّاً سيماي او نمونۀ ظاهر و بارزي از علماء راستين، و مشايخ طائفۀ حقّۀ مذهب جعفريّه بود. و آئينه و آيتي از سير و سلوك أئمّۀ طاهرين سلام الله عليهم أجمعين، و ياد آورندۀ خدا و عالم آخرت بود.
هنوز چشمان اشك آلود آن مرحوم براي آشنايان، و نالهها و سوزهاي شبانه براي همسايگان كه در محلۀ حُوَيْش نجف اشرف بودند حكاياتي است شنيدني. تا اين سنه كه يكهزار و سيصد و نود و نه هجريّۀ قمريّه است بيست و دو سال است كه رحلت نموده، (رحلت ايشان در بيست ونهم شهر محرّم الحرام سنۀ يكهزار و سيصد و هفتاد و هفت هجريّۀ قمريّه اتّفاق افتاد) و مقبرۀ ايشان در وادي السّلام نجف است؛ رحمةُ الله عليه رحمةً واسعة.
نسبت به چنين مردان راستين خدا بايد گفت كه: عَاشَ سَعِيدًا وَ مَاتَ سَعِيدًا. زيرا تمنّاي حركت به سوي خدا، و رفع حجابهاي ظلماني و نوراني، و پيوستن به لقاء الله من جميع الجهات، و ادراك مقام فناء و اندكاك أنانيّت در ذات اقدس حضرت حقّ سبحانه و تعالي اوّلين برنامۀ روش و منهاج او بود؛ و دعاي اللَهُمَّ ارْزُقْنَا
ص117
التَّجَافِيَ عَنْ دَارِ الْغُرُورِ، وَ الإنَابَةَ إلَي دَارِ الْخُلُودِ، وَ الاِسْتِعْدَادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِهِ،[116] نه تنها ورد زبان، بلكه حال نفس، و تحقّق و شهود دل تابناك و ضمير منوّرش بود.
پيوسته صحيفۀ سجّاديّه در مقابل او روي كتابهاي مطالعه بود، و از مناجات خمسة عشر حضرت سجّاد بسيار لذّت ميبرد و غالباً آنها را ميخواند و از حفظ بود، و بالاخصّ به مناجات هشتم كه مناجات مُريدين است بسيار عشق ميورزيد.
اطاق مطالعۀ هميشگي ايشان در بيروني و طبقۀ فوقاني و اطاق محقّري بود، و بالاخصّ در تابستان گرم نجف سخت و مشكل بود. گرفتاريها و شدائد از اطراف و اكناف روي آور بود، و در اين اواخر به كسالت قلب و پرستات مبتلا بود و عمل جرّاحي پرستات نموده و روي تخت افتاده، و ادرار بوسيلۀ لولهاي در ظرفي زير تخت ميريخت. و قرض ايشان چه براي امرار مخارج شخصي، و چه براي طلاّب به حدّ اعلي رسيده بود. و خانۀ مسكوني خود را به چهار صد دينار عراقي به جهت مصرف يك عمل جرّاحي كه براي يكي از ارحامشان پيش آمد كرده بود، به رهن گذاشته بودند، و از جهات داخليِ منزل نيز ناراحت و در شدائدي بسر ميبرد.
ص118
اين حقير در هفته يكي دوبار به خدمتش ميرسيدم و تا اندازهاي براي من گفتگو داشت. در اين حال كه يك روز وارد شدم ديدم: در حاليكه به پشت روي تخت افتاده، و سنّ از هشتاد سال گذشته است، صحيفۀ كوچك خود را ميخوانَد و اشك ميريزد و در عالمي از سرور و بهجت و نشاط و لذّت است كه حقّاً زبان از وصف آن عاجز است. كأنّه از شدّت انس با خدايتعالي، در پوست نميگنجد و ميخواهد به پرواز در آيد.
سلام كردم، گفت: بنشين! اي فلانكس از حالات من كه تو خبر داري (و در اينجا اشاره كرد به جميع گرفتاريها: از مرض و جرّاحي، و تنهائي، و ناملايم بودن وضع داخلي، و هواي گرم، و قرض فراوان، و گرو رفتن منزل و غيرها).
عرض كردم: آري! و سپس با يك تبسّم مليحي رو به من كرد و فرمود:
من خوشم، خوش؛ كسيكه عرفان ندارد نه دنيا دارد نه آخرت!
باري، يك روز براي ما نقل ميكرد كه در مرحلهاي از مراحل سير و سلوك، حال عجيبي پيدا كردم و بدين كيفيّت بود كه نفس خود را افاضه كنندۀ علم و قدرت و رزق و حيات به جميع موجودات ميديدم، بدين قسم كه هر موجودي از موجودات از من مدد ميگيرد، و من مُعطي و مُفيض فيض وجود به ماهيّات امكانيّه و قوالب وجوديّه هستم.
ص119
اين حال من بود، و از طرفي علماً و اجمالاً نيز ميدانستم كه اينحال صحيح نيست؛ چون خداوند جلّ و علا مبدأ همۀ خيرات است و افاضه كنندۀ رحمت و وجود به جميع ماسِوَي.
چند شبانه روز اينحال طول كشيد، و هر چه به حرم مطهّر حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام مشرّف شدم و در باطن تقاضاي گشايش نمودم سودي نبخشيد، تصميم گرفتم به كاظمين مشرّف شوم و آن حضرت را شفيع قرار دهم تا خداوند متعال مرا از اين ورطه نجات دهد.
هوا سرد بود، به سوي مرقد مطهّر حضرت موسي بن جعفر عليهما السّلام از نجف عازم كاظمين شدم، و چون وارد شدم يكسره به حرم مطهّر مشرّف شدم. هوا سرد و فرشهاي جلوي ضريح را برداشته بودند، سرِ خود را در مقابل ضريح روي سنگهاي مرمر گذاشتم و آنقدر گريه كردم كه آب اشك چشم من بر روي سنگهاي مرمر جاري شد.
هنوز سر از زمين بر نداشته بودم كه حضرت شفاعت فرمودند و حال من عوض شد، و فهميدم كه من كيستم؟ من چيستم؟ من ذرّهاي هم نيستم، من بقدرِ پرِ كاهي قدرت ندارم؛ اينها همه مال خداست و بس، و اوست مفيض علي الإطلاق، و اوست حيّ و حيات دهنده، و عالم و علم بخشنده، و قادر و قدرت دهنده، و رازق و روزي رساننده؛ و نفس من يك دريچه و آيتي است از ظهور آن نور علي الإطلاق.
ص120
در اينحال برخاستم و زيارت و نماز را بجاي آوردم و به نجف اشرف مراجعت كردم، و چند شبانه روز باز خدا را مفيض و حيّ و قادر در تمام عوالم ميديدم، تا يكبار كه به حرم مطهّر أميرالمؤمنين عليه السّلام مشرّف شدم، در وقت مراجعت به منزل، در ميان كوچه حالتي دست داد كه از توصيف خارج است و قريب ده دقيقه سر به ديوار گذاردم و قدرت بر حركت نداشتم. اين يك حالي بود كه أميرالمؤمنين مرحمت فرمودند و از حال حاصلۀ در حرم موسيبنجعفر عليهما السّلام عاليتر و دقيقتر بود، و آن حال مقدّمۀ حصول اينحال بود.
اينها همه شواهد زندهايست از شفاعت آن سروران و امامان، ولي البتّه بايد محكم گرفت و دست بر نداشت، و مانند مرحوم آقا سيّد جمال الدّين سرِ مسكنت و مذلّت در آستانشان فرود آورد، تا دستي از غيب برون آيد و كاري بكند.
جز تو ره قبله نخواهيم ساخت گرننوازيتوكه خواهد نواخت؟
يار شو اي مونس غمخوارگان چاره كن اي چارۀ بيچارگان
درگذر از جرم كه خواهندهايم چارۀ ما كن كه پناهندهايم
چارۀ ما ساز كه بيياوريم گر تو براني به كه رو آوريم
لَنْ أبْرَحَ الْبابَ حَتَّي تُصْلِحواعِوَجي وَ تَقْبَلوني عَلَي عَيْبي وَ نُقْصاني [117
ص121
فَإنْ رَضيتُمْ فَياعِزّي وَ يا شَرَفي وَ إنْ أبَيْتُمْ فَمَنْ أرْجو لِغُفْراني [118
اي درِ تو مقصد و مقصود ما وي رخ تو شاهد و مشهودِ ما
نقد غمت ماية هر شادِئي بندگيت به ز هر آزادئي
كوي تو بزم دل شيداي ماست مسكن ما منزل ما جاي ماست
عشق تو مكنون ضمير من است خاك سراي تو سريرِ من است
اي غمت از شادي احباب به دردِ تو از داروي اصحاب به
كوه غمت سينۀ سيناي من روشني ديدۀ بيناي من [119]
پاورقي
[72] ـ صدر آيۀ 41، از سورۀ 44: الدّخان
[73] ـ صدر آيۀ 33، از سورۀ 40: المؤمن
[74] ـ آيۀ 25 و 26، از سورۀ 37: الصّآفّات
[75] ـ آيۀ 18، از سورۀ 10: يونس
[76] ـ ذيل آيۀ 18، از سورۀ 40: المؤمن
[77] ـ آيۀ 100 و 101، از سورۀ 26: الشّعرآء
[78] ـ آيۀ 4، از سورۀ 32: السّجدة
[79] ـ قسمتي از آيۀ 51، از سورۀ 6: الانعام
[80] ـ صدر آيۀ 44، از سورۀ 39: الزُّمَر
[81] ـ قسمتي از آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة
[82] ـ صدر آيۀ 3، از سورۀ 10: يونس
[83] ـ آيات 26 تا 28، از سورۀ 21: الانبيآء
[84] ـ آيۀ 86، از سورۀ 43: الزُّخرُف
[85] ـ آيۀ 87، از سورۀ 19: مريم
[86] ـ آيۀ 109 و 110، از سورۀ 20: طه
[87] ـ صدر آيۀ 23، از سورۀ 34: سبأ
[88] ـ آيۀ 26، از سورۀ 53: النَّجم
[89] ـ صدر آيۀ 65، از سورۀ 27: النَّمل
[90] ـ صدر آيۀ 59، از سورۀ 6: الانعام
[91] ـ آيۀ 26 و صدر آيۀ 27، از سورۀ 72: الجنّ
[92] ـ «جامع الصّغير» حرف شين، اين روايت را از أحمد حنبل و از أبيداود و از نسائي و از ابن حبان و از حاكم در «مستدرك» همگي از جابربن عبدالله أنصاري، و نيز از «معجم كبير» طبراني از ابن عباس، و نيز از خطيب در «تاريخ بغداد» از ابن عمر و از كعب بن عُجْرة آورده است.
[93] ـ «جامع الصّغير» حرف شين، از خطيب در «تاريخ» از أميرالمؤمنين علي بن أبيطالب عليه السّلام آورده است.
[94] ـ «جامع الصّغير» حرف شين، در روايت صحيح از ابن منيع از زيدبن أرقم و متجاوز از ده نفر از ديگر صحابه روايت كرده است.
[95] ـ «مسند أحمد حنبل» جلد دوّم، ص 307 و ص 518
[96] ـ همان كتاب، ج 5، ص 347
[97] ـ همان كتاب، ج 2، ص 444
[98] ـ همان كتاب، ج 2، ص 478
[99] ـ همان كتاب، ج 2، ص 313، ص 409، ص 430، ص 486، ص 487
[100] ـ همان كتاب، ج 3، ص 20؛ و در روايات شيعه اين روايت به لفظ ادَّخَرْتُ آمده است، يعني من ذخيره كردم و نگاهداشتم، و البتّه از نقطه نظر معني بهتر است. و ممكنست در روايات عامّه نيز ادَّخَرْتُ بوده است و ناسخ و يا راوي، دال را در موقع نوشتن فراموش كرده باشد.
[101] ـ «سنن دارمي» مقدّمۀ 8؛ و «صحيح مسلم» كتاب إيمان، حديث 332 و 330
[102] ـ«سنن ابن ماجه» كتاب زهد، باب 37؛ اين روايت را در «خصال» صدوق از طريق خاصّه از پدرش از حميري از هرون از ابن صدقه از جعفر بن محمّد از پدرانش از حضرت أميرالمؤمنين عليهم السّلام از رسول خدا صلّي اللهُ عليه وآله و سلّم آورده است. («خصال» طبع سنگي، باب الثّلاثة، ج 1، ص 75 )
[103] ـ «صحيح بخاري» در كتاب توحيد باب 19 و 24 و 36، و كتاب رقاق، باب 51، و كتاب أنبياء، باب 3؛ و «صحيح مسلم» كتاب إيمان، حديث 322 و 327؛ و «صحيح ترمذي» در كتاب صفت قيامت؛ و ابن ماجه در كتاب زهد؛ و دارمي در مقدّمۀ 8؛ و أحمد حنبل، در ج 1، ص 5
[104] ـ «مسند أحمد حنبل» ج 4، ص 212
[105] ـ «مستدرك حاكم» ج 4، ص 588 و 589
[106] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 1، ص 103 و 104
[107] ـ «خصال» طبع حروفي، ص 29
[108] ـ «أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 177
[109] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 37 به نقل از «أمالي» شيخ طوسي، طبع سنگي، ص 36
[110] ـ «خصال»، طبع حروفي، ص 292
[111] ـ «محاسن» برقي، ج 1، ص 184
[112] «محاسن برقي» ج 1، ص 184
[113] همان
[114] همان
[115] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 56
[116]- از ادعيه حضرت امام زين العابدين عليه السلام است كه در سجده تكرار مينمود ند و ترجمهاش اين است: بار پروردگارا! به ما روزي كن كه پهلو از اين خانۀ غرور دنيا تهي كنيم و به سوي خانۀ جاودان آخرت مجدانه دل دهيم، و استعداد مرگ را قبل از رسيدن آن به ما عنايت فرما.
[117] ـ «از اين در، روي نميگردانم و نميروم تا زماني كه شما كژي مرا اصلاح كنيد! و با همۀ عيب و نقصاني كه دارم مرا بپذيريد!»
[118] ـ «بنابراين اگر راضي شديد از من پس بهبه از اين عزّت و شرف! و اگر خودداري نموديد، پس من به كه براي غفران گناه خود اميدمند باشم؟»
[119] ـ تمام اين ابيات پارسي و عربي را مرحوم محدّث قمّي در «نفثةالمصدور» طبع سنگي، ص 17 و 18 به مناسبت احوال اصحاب سيّدالشّهداء عليه السّلام شاهد آورده است.