با ذكر اين مطالب خوب روشن ميشود كه معناي اينكه خداوند سريع الحساب است چيست.
چون تمام امور و از جملۀ آنها اعمال انسان، از حساب انفكاك و جدائي ندارد، و به مجرّد تحقّق آن امور در خارج آثارشان بر آنها مترتّب ميگردد بدون ذرّهاي از انفكاك. پس حساب ملازم و مقارن و به دنبال عمل است بدون ذرّهاي از انفكاك.
در قرآن كريم است:
وَاللَهُ يَحْكُمُ لَا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَرِيعُ الْحِسَابِ. [177]
«و تنها خداوند حكم مينمايد و بس؛ و كسي در عالم وجود نيست كه حكم او را تعقيب كند و ردّ نمايد. و او سريع الحساب است.»
و نيز فرمايد:
أَلَا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحَـٰسِبِينَ. [178]
«آگاه باشيد كه: حكم فقطّ اختصاص به خدا دارد؛ و او از همۀ حسابگران با سرعت بيشتر حساب ميكشد.»
زيرا با وجود اينكه حكم اختصاص به ذات حضرت حقّ داشته باشد، و در جهان هيچ حكمي نباشد كه با حكم او ضدّيّت داشته باشد و امر خدا و حكم او را به نحوي از انحاء، تعويق و تضعيف، و ابطال كند، و از كار بيندازد؛ ديگر براي حكم خدا تعويق و كُندي و تأخير معني ندارد، و سختي و صعوبت و آساني و مشكلي براي ذات اقدس
ص 217
او در حكمش نيست.
پس اگر در جائي ملاحظه شد كه نظير اين معاني آورده شد و شبيه اين الفاظ براي اداء معني استعمال گشت، مراد حصول اين معاني در ظرف ادراك و فهم حساب شدگان از مخلوقات است، نه در حيطۀ علم خدا.
مثلاً در قرآن مجيد وارد است:
وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ. [179]
«(صاحبان خرد و اُولوالالباب كساني هستند كه) از بدي حساب در خوف و هراسند.»
و نيز وارد است:
فَحَاسَبْنَـٰهَا حِسَابًا شَدِيدًا. [180]
«(و چه بسيار از ساكنان شهرها و قريهها كه از امر خدا سرپيچي كردند) پس ما آنان را به حساب شديدي محاسبه كرديم.»
و سرّ و علّت تمام اين مطالب آنستكه علم حقّ تعالی به جميع موجودات حضوري است؛ پس تمام سلسلۀ موجودات از علل و معلولات در نزد خدا حاضرند.
وَ الارْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ و يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَ السّ��مَـاوَات مَطْوِيَّـٰتُ بِيَمِينِهِ. [181]
«و تمام زمين در روز بازپسين در مُشت خداست، و آسمانها پيچيده شده در دست قدرت او.»
تمام سلسلۀ اسباب و مسبّبات به همان مسبّب الاسباب مربوط
ص 218
است، و تمام اسباب به تسبیب سبب ذات اقدس حقّ تعالی است، و تمام موجودات با آثارشان كه رزق و حساب است همه براي او هستند و در نزد او حضور دارند.
كوچك و بزرگ هم ندارد؛ كوچك و بزرگ و ضعيف و قوي مال ماست كه قدرت محدود داريم. برداشتن يك مَن بار براي ما آسان است و يك خروار مشكل. حلّ مسالۀ حساب چهار عمل اصلي آسان است. و حلّ مسائل رياضيّاتِ عميق و معادلات جبريِ پيچيده مشكل. شمارش افراد اين مسجد آسان و شمارش افراد روي زمين مشكل.
اين مشكلات و آسانيها براي ماست، چون علم ما محدود است. ما كجا علم داريم و چقدر علم داريم؟ سراپاي ما جهل است. اينكه به خود نسبت علم ميدهيم و خود را عالِم ميناميم مايۀ شرمندگي است، و خدا هم حساب ما را روشن كرده آنجا كه گفته است:
وَ مَآ أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلاً. [182]
«به شما از دانش بهرۀ اندكي داده شده است.»
اين لفظ «قليل» را هم كه آورده براي دلخوشي ماست كه بگوئيم عِلم قليلي داريم. قليل كجا؟ تمام علوم ما را كه جمع كنند و به روي هم انباشته نمايند، در برابر علم حقّ تعالي از نسبت يك قطره به اقيانوسها و از يك ذرّه به خورشيد سپهر پيما كمتر است؛ كمتر است بمالايتناهی. پس چگونه عنوان قليلِ دانش بر ما صادق است؟
پس بطور كلّي قِلّت و كثرت، و شدّت و ضعف، و بزرگ و كوچك، عناويني است نِسبي و اعتباري براي ما؛ براي ما موجودات محدود و
ص 219
مقيّد و متعيّن به ماهيّات امكانيّه، نه براي خدا كه ماهيّت او عين انّيّت و هستي اوست؛ سُبْحَـٰنَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ.
ما موجودي مادّي و طبعي هستيم، خواب و بيدار داريم، امّا خداوند خواب نيست؛ بيدار هم به او نميتوان گفت. چون خداوند بيداري در مقابل خواب را هم ندارد. بيدار است، يعني عالِم است؛ نه آن بيداري كه در مقابل خواب است و قسيم خواب است. و بنابر همين اصل، ما در اسماء حقّ تعالی اسم «بيدار» نداريم، و چنين نيامده است كه يكي از اسماء او «يَقْظان» يا «مُسْتَيْقِظ» باشد.
خداوند هيچوقت خوابش نميبرد تا بيدار باشد. چون بيدار و مستيقظ كسي است كه بيدارِ در مقابل واژۀ خواب باشد؛ خدا بيداريِ ملازم با ذاتش دارد نه مثل بيدار ما را. و چون قضيّه از اين قرار است بنابراين از بندگان خود چه قسم حساب ميكشد! خيلي تند و سريع.
يكي از اسماء خداوند أسْرَعُ الْحاسِبين است: فوراً تمام حسابها را ميكشد و در برابر انسان قرار ميدهد، و يكي از اسماء او سِريع الحِساب است. در چند جاي قرآن وارد است كه وَاللَهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ.
عيناً چون سرعت رزق است؛ چگونه حضرت حقّ رزق هر موجودي را به آن موجود ميرساند!
رزق، افاضۀ جهت حياتي است براي ادامه وجود هر موجود، و اختصاص به رزق مادّي ندارد. هر چه به انسان براي ادامه وجود او ميرسد رزق اوست. حيات، عقل و ادراك، و معاني كلّيّه نفسانيّه، و مددهاي صوريّه قواي ذهنيّه، و امدادهاي قواي حسّيّه خارجيّه همه
ص 220
رزق و روزي است كه از جانب حقّ تعالی ميرسد.
اگر يك لحظه رزق مادّي از تنفّس و نور و حرارت نداشته باشيم معدوميم. عيناً مانند چراغ برق كه اگر يك لحظه به آن نيرو نرسد تاريك است، و در اثر مداومت جريان نيرو كه رزق و مادّۀ حياتي آن است پيوسته روشن است. همينطور دائماً و پيوسته اگر در هر لحظه از جانب خدا به ما يا به هر موجودي از عالم وجود فيض نرسد، مرده و معدوم است.
چراغ برق كه روشن است يك مادّۀ نوراني ثابت در داخل آن نيست، بلكه بواسطۀ رابطۀ سيم سيّال پيوسته الكترونها از چراغ عبور ميكنند و رشتۀ آن را نوراني مينمايند. اين رزق چراغ است.
طفل نوزاد كه دهان بر پستان مادر مينهد و ميمكد، در هر لحظه بطور مداوم و مستمرّ ذرّات شير از سوراخهاي ريز پستان در دهان او ميريزد، و در نتيجه روزي طفل بدينطريق ميرسد؛ غير از انحاء ديگر رزق از تنّفس اكسيژن و رسيدن حرارت و نور خورشيد، و بدينجهت طفل رشد ميكند. فكر بچّه و عقل بچّه و حيات بچّه و استخوان و مخ و شريان و وريد و عصب و پي و گوشت و پوست، به همۀ آنها روزي ميرسد، و قوّت ميگيرد، و به زندگي و حيات ادامه ميدهد. همين نفسي كه ميكشيم روزياي است كه پيوسته به ما ميرسد و به قول شيخ سعدي شيرازي: هر نفسي كه فرو ميرود مُمِدّ حيات است و چون بر ميآيد مفرّح ذات؛ پس در هر نفسي دو نعمت موجود است و بر هر نعمتي شكری واجب.
ص 221
ولي حضرت صادق عليه السّلام ميفرمايد: در هر نفسي كه فرود ميرود هزاران نعمت است.
اگر انسان نفس نكشد ميميرد، پس نفس رزق است. نور خورشيد اگر نباشد انسان مرده است. حرارت جوّ در درجۀ مخصوص و معيّن براي ما رزق است، اگر قدري سردتر يا گرمتر باشد انسان معدوم است.
عقل ما رزق است؛ يك دقيقه نرسد ديوانۀ محضيم، نه سر ميشناسيم از پا، و نه پا از سر. اسم ما در اين حال عاقل است و در آن حال مجنون و ديوانه و ناعاقل، و ديگر مانند حيوانات به شرف تكليف مكلّف نميشويم.
حيات و قدرت رزق است. ادراك معارف الهيّه رزق است. اينها همه رزق معنوي است.
اصولاً همين عالم ذهني را كه خداوند به ما داده است رزق است. اگر يك لحظه از ما بگيرند تمام معلومات علمهاي حصولي كه بواسطۀ مشاهدات خارجي و يا گفتن و نوشتن و خواندن از كودكي تا به حال براي ما پيدا شده همه از بين ميرود؛ حافظه و واهمه و مفكّره ديگر نداريم. يعني همين الآن كه بنده مشغول سخن هستم ديگر دوستان را نميشناسم، و از طرف ديگر اصلاً سخني نيست تا گفته شود.
ديگر نه اينجا مسجد است و نه ديوار، و نه اين دست راست و چپ، و نه دوست و نه دشمن، نه غذا و نه دوا؛ در اين جهان تك و تنها، و در اين عالم غريب هستيم و با هيچ موجودي ربط نداريم، يعني
ص 222
نميتوانيم ربط داشته باشيم.
فَلَكَ الْحَمْدُ أَبَدًا دآئِمًا سَرْمَدًا عَلَی نِعَمِكَ وَ ءَالآئِكَ ما بَقِي اللَّيْلُ وَ النَّهارُ، حَمْدًا لا يَبيدُ وَ لايَفْنَی. وَ صَلِّ عَلَی رَسولِكَ الامرينِ عَلَی وَحْيِكَ، وَ عَلَی أميرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الائِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ؛ ما دامَتِ السَّمواتُ وَ الارْضِينَ.
بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَی أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ بِيَمِينِهِ * فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا * وَ يَنقَلِبُ إِلَی' أَهْلِهِ مَسْرُوًا.
(هفتمين آيه تا نهمين آيه، از سورۀ انشقاق: هشتاد و چهارمين سوره از قرآن كريم)
«و امّا آن كسي نامۀ عملش از جانب راست (كه كنايه از جانب سعادت و رحمت است) به او داده شود، پس به زودي محاسبۀ سهل و آساني از او خواهد شد. و بسوي اهل خود با حالت سرور و شادي بر ميگردد.»
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِی كِتَـٰبَهُو وَرَآءَ ظَهْرِهِ * فَسَوْفَ يَدْعُواْ ثُبُورًا * وَ يَصْلَی' سَعِيرًا * إِنَّهُو كَانَ فِی أَهْلِهِ مَسْرُورًا * إِنَّهُو ظَنَّ أَن لَّن يَحُورَ * بَلَی' إِنَّ رَبَّهُو كَانَ بِهِ بَصِيرًا. [183]
«و امّا آن كسي كه نامه عمل او از پشت سرش (كه كنايه از جانب
ص 226
شقاوت است) به او داده شود، پس به زودي بر هلاكت و عاقبت بدِ خود آه و حسرت كشد و ناله سر دهد، و در آتش گداخته جهنّم در افتد و بسوزد. او كه در نزد اقوام و اهل خود در دنيا مغرور و مسرور بود، و حقّاً چنين ميپنداشت كه ابداً بسوي خدا بازگشت نميكند. آري! حقّاً چنين است كه خداوند به او و به تمام اعمال و افكار و نيّات او بصير و آگاه است.»
آياتي در قرآني كريم وارد است كه دلالت بر آنكه مردم از نقطه نظر حساب و سختي و آساني آن در مرتبه واحد نيستند، بلكه بعضي حسابشان سخت است و برخي آسان:
فَإِذَا نُقِرَ فِی النَّاقُورِ * فَذَ'لِكَ يَؤْمِئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ * عَلَی الْكَـٰفِرِينَ غَيْرُ يَسيِرٍ. [184]
«پس چون براي زنده شدن مردگان در بوق دميده شود (اعلان آماده باش دهند) پس آنروز روز سختي است، و براي كافران سهل و آسان نيست.»
الْمُلْكُ يَؤْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَـٰنِ وَ كَانَ يَوْمًا عَلَی الْكَـٰفِرِينَ عَسِيرًا.[185]
«قدرت و سلطنت و حكمراني در آنروز، حقّ است كه اختصاص به حضرت خداوند رحمن دارد. و روزي است كه براي كافران سخت است.»
وَ يَقُولُ الْكَافِرُ يَـٰلَيْتَنِی كُنتُ تُرَ'بًا. [186]
ص 227
«و در آنروز كافر ميگويد: اي كاش من خاك بودم (و چنين روزي را مشاهده نمينمودم).
وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتَـٰبَهُو بیَمِینِهِ فَيَقُولَ هَآؤُمُ اقْرَؤُاْ كِتَـٰبیَهْ * إِنِّی ظَنَنْتُ أَنِّی مُلَاقٍ حِسَابِيَهْ * فَهُوَ عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ * فِی جَنَّةٍ عَالِيَةٍ * قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ * كُلُوا وَاشْرَبُواْ هَنِيئًا بِمَا أَسْلَفْتُمْ فِي الايَّامِ الْخَالِيَةِ * وَ أَمَّا مَنْ أُوتِیَ كِتَـٰبَهُ و بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَـٰلَيْتَنِی لَمْ أُوتَ كِتَـٰبيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ * يَـٰلَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ * مَا أَغْنَی' عَنِّی مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنِّی سُلْطَـٰنِيهْ. [187]
«و امّا آن كسي كه نامه عمل از جانب راست به او داده شود، (به اهل محشر با سرور و فرح) گويد: بيائيد و نامه عمل مرا بخوانيد! من ملاقات و ميعاد چنين روزي را باور داشتم و معتقد بودم! پس اينچنين كسي در عيش و نوش دائمي كه مورد پسندش باشد پيوسته خواهد بود. در بهشت عالي مرتبه كه ميوههاي آن نزديك و در دسترس است جاودان زيست مينمايد. (و از جانب فرشتگان الهي به آنان خطاب رسد كه) بخوريد و بياشاميد! گوارا باد بر شما! اين دستمزد و پاداشي است كه در مقابل آن ايّامي كه در ��نيا گذشت و به طاعت و اجتناب از معصيت مشغول بوديد داده ميشود.
و امّا آن كسي كه نامه عمل از جانب چپ (كه جانب شقاوت است) به او داده شود، پس ميگويد:
اي كاش من چنين نامه عملي را دريافت نميكردم، و من هرگز
ص 228
از حساب كردارم آگاه نميشدم. اي كاش نابودي و نيستي مرا در كام خود ميبرد و مرا از چنگ اين غصّه و اندوه ميرهانيد. اي واي كه آن مال و منال من به درد من نخورد، و مرا از چنين روزي در امان نداشت و بينياز نكرد. اي واي كه قدرت و سلطنت من نابود گشت و در امروز دستي از من نگرفت.»
وَ كَأَيِّنْ مّـِن قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَ رُسُلِهِ، فَحَاسَبْنَـٰهَا حِسَابًا شَدِيدًا وَ عَذَّبْنَـٰهَا عَذَابًا نُّكْرًا * فَذَاقَتْ وَبَالَ أَمْرِهَا وَ كَانَ عَـٰقِبَةُ أَمْرِهَا خُسْرًا * أَعَدَّ اللَهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا. [188]
«و چه بسيار از مردم قريهها و شهرها كه از امر پروردگارشان سرپيچي كردند، و از امر رسولان و فرستادگان او سرباز زدند؛ پس ما آنان را به حساب سختي محاسبه نموديم، و به عذاب تازه و بيسابقهاي كه آنرا منكر داشتند معذّب نموديم. پس نتيجه خسران و وبال امر خود را چشيدند، و در پايان عاقبت امرشان زيان و خسران بود؛ خداوند براي آنان عذاب سخت دوزخ را مهيّا نمود.»
در تفسير «مَجمع البيان» در ذيل اين آيه:
أُولَـٰئِكَ لَهُمْ نَصِيبٌ مِمَّا كَسَبُوا وَاللَهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ. [189]
فرمايد:
در معناي سرعتِ حساب چند وجه ذكر شده است: اوّل آنكه خداوند در مجازات بندگانش نسبت به اعمالي كه انجام دادهاند، سريع است؛ و وقت رسيدن پاداش عمل نزديك است. و اين آيه جاري
ص 229
مجراي گفتار ديگر خداست كه فرمايد:
وَ مَآ أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ. [190]
«و نيست هنگام فرا رسيدن ساعت قيامت مگر بقدر يك چشم بر هم نهادن؛ يا آنكه آن نزديكتر است.»
و در آیه مورد بحث، جزا و پاداش عمل به حساب تعبير شده است. چون پاداش در برابر عمل است و به مقدار عمل است، پس جزاء عبارت از حساب است؛ عرب گويد: أَحْسَبَني الشَّيْءُ: كَفَاني. يعني آن چيز مرا كفايت كرد.
دوّم آنكه خداوند اهل موقف قيامت را در زمانهاي كوتاه محاسبه ميفرمايد، و حساب كسي را رسيدن مانع از حسابرسي شخص ديگر نشود؛ همچنانكه شأني از شؤون، خداوند را شاغلِ از شأني ديگر نگردد. و در خبر وارد است كه خداوند جميع خلائق را در مقدار يك چشم بهم زدن محاسبه مينمايد. و نيز روايت شده است كه بقدر يكبار دوشيدن شير گوسفند. و از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت است كه: معناي آيه اينستكه: خداوند تمام مخلوقات را دفعةً واحدۀ حساب ميكشد همچنانكه دفعةً واحدۀ آنان را روزي ميدهد.
سوّم آنكه خداوند سبحان دعاي اينگونه از بندگانش را زود به مرحله قبول ميرساند، و بدون درنگ و احتباس و بحثي از مقداري كه هر دعا كننده استحقاق دارد ـ چنانكه مخلوقات در اين امور درنگ مينمايد بجهت شمارش و احتباس ـ به اجابت ميرساند. و قريب به اين مضمون از ابن عبّاس روايت شده است كه او گفته است: مراد از آیه
ص 230
شريفه اينستكه بر چنين افرادي حساب نيست، و نامه عمل آنان از سمت سعادت به آنها داده ميشود و به آنها خطاب ميرسد: اينست گناهان شما كه من همه را بخشيدم! و اينست حسنات شما كه من براي شما آنها را دو چندان كردم. [191] مرحوم صدوق در «أمالي» خود روايت ميكند از سعد از ابن عيسی از حسين بن سعيد از عليّ بن حكم از داود بن نعمان از إسحق بن عمار از حضرت صادق عليه السّلام كه: چون روز قيامت فرا رسد، در موقف حساب دو بنده مؤمن را كه هر دو از اهل بهشتند نگاه ميدارند؛ يكي از آن دو فقيري در دنيا ميباشد، و آن ديگر غَنيّ.
فقير ميگويد: اي پروردگار من! براي چه من در اينجا متوقّف شدهام؟! به عزّت تو سوگند كه تو ميداني كه به من در دنيا حكومت و ولايتی را ندادي تا من در آن به عدل رفتار كنم يا به ظلم و ستم!
و مالي را به من در دنيا ندادي تا بواسطه آن حقّي را ادا كنم يا منع نمايم!
و در دنيا روزيِ من، به من نميرسيد مگر بقدر كفاف همانطور كه تو ميداني و براي من مقدّر كرده بودي!
پس خداوند جلّ جلالُه ميگويد: اين بندۀ من سخن از صدق ميگويد؛ دست از او بداريد تا داخل بهشت رود!
و آن مرد غنيّ در موقف همينطور باقي ميماند بقدريكه به اندازهاي عرق از او جاري شود كه اگر چهل شتر تشنه بياشامند
ص 231
برايشان كافي باشد. و سپس داخل بهشت ميرود.
فقير به او ميگويد: علّت توقّف تو چه بود!؟ غنيّ ميگويد: طول حساب. پيوسته از من سؤال ميشد از چيزهائي كه داشتم، و يكي پس از ديگري ميآمد و خداوند از من ميگذشت و ميآمرزيد. و سپس از چيز ديگر مورد بازپرسي قرار ميگرفتم، تا جائيكه خداوند به رحمت خود مرا فرا گرفت و به بازگشت كنندگان ملحق ساخت! پس بگو ببينم تو كيستي؟!
فقير ميگويد: من همان فقير هستم كه اينك در موقف حساب با تو بودم. غنيّ ميگويد: امّا بعد از آنكه تو به بهشت آمدي، نعمتهاي خداوند چنان تو را تغيير داده و موجب دگرگوني تو گرديده است كه تو را نشناختم![192]
در «تفسير عليّ بن إبراهيم قمّي» در روايت أبي الجارود از حضرت باقر عليه السّلام در تفسير آیه شريفه: لِلَّذِينَ أَحْسَنُوا الْحُسْنَی' وَ زِيَادَةٌ [193] وارد است:
مراد از حُسنَی كه بر نيكوكاران داده ميشود بهشت است، و امّا زيادۀ بر حُسنی كه داده ميشود، منظور دنياست. چون آنچه را كه خداوند به نيكوكاران در دنيا بدهد، در روز قيامت محاسبه نميكند؛ پس خداوند براي خصوص از اين دستۀ مردم پاداش دنيوي و اخروي را جمع نموده است. بواسطه نيكوترين كردارشان در دنيا و آخرت به آنان جزا و پاداش ميدهد. و خداوند دربارۀ آنان ميفرمايد:
ص 232
وَ لَا يَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لَا ذِلَّةٌ أُولَـٰئكَ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ.[194]
«و به سيماي آنان قتر و ذلّت عارض نميشود و نميرسد، و ايشان ياران بهشتند كه پيوسته در آن مخلّد ميباشند.»
عليّ بن إبراهيم گفته است كه مراد از قتر، فقر و گرسنگي و مراد از ذلّت، خوف و دهشت است. [195]
مجلسي رضوان الله عليه از دو كتاب حسين بن سعيد از محمّد بن عيسی از عمربن إبراهيم بيّاع سابري از حُجْربن زائدۀ از مردي از حضرت أبي جعفر عليه السّلام روايت كرده است كه آن مرد ميگويد: به حضرت گفتم:
اي پسر رسول الله! من حاجتي دارم! فرمود: در مكّه به نزد من آي!
پس عرض كردم: اي پسر رسول الله! من حاجتي دارم! فرمود: در مِنَي به نزد من آي!
و سپس عرض كردم: اي پسر رسول الله! من حاجتي دارم! فرمود: بگو حاجتت چيست؟!
پس عرض كردم: اي پسر رسول الله! من گناهي را مرتكب شدهام كه بين من و خداست، و هيچكس را از آن اطّلاعي نيست! پس بسيار بر من گران است؛ و قدر و شأن شما را عظيمتر از آن ميدانم كه با آن گناه به خدمت شما برسم!
ص 233
حضرت فرمود: چون روز بازپسين فرا رسد و خداوند خود حساب بندۀ مؤمن خود را بنمايد، او را بر گناهانش يكي پس از ديگري متوقّف گرداند؛ و سپس همه آنها را بيامرزد بطوريكه هيچكس از موقف او و از گناهانش مطّلع نگردد، نه فرشتۀ مقرّبي و نه پيامبر مرسلي!
عمربن إبراهيم كه راوي اين روايت است گويد: و افراد بسياري از حضرت باقر در دنباله اين روايت چنين نقل كردهاند كه آن حضرت فرمود: و نسبت به خصوص آن گناهاني كه خداوند هم ناپسند دارد بندۀ مؤمن خود را در آنجا وقوف دهد، پردهاي به روي آنها ميكشد، و چنان مخفي ميدارد گويا مثل آنكه اصلاً گناهي را انجام نداده است.
و به گناهانش ميگويد: تبديل به حسنات شويد! و اينست معناي گفتار خداي تعالی آنجا كه فرموده است:
أُولَـٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَـٰتٍ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِيمًا. [196]
«اينچنين بندگان صالح و با ايماني، خداوند بديهاي آنان را به خوبي تبديل ميكند؛ و خداوند آمرزنده و مهربان است.» [197]
در كتاب «معاني الاخبار» مرحوم صدوق از پدرش از سعدبن عبدالله از برقيّ از پدرش از ابن سنان از أبي الجارود
ص 234
از حضرت أبيجعفر: باقر العلوم عليه السّلام روايت ميكند كه فرمود:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: كُلُّ مُحَاسَبٍ مُعَذَّبُّ. فَقَالَ لَهُ قَآئِلٌ: يَا رَسُولَ اللَهِ! فَأَيْنَ قَوْلُ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ: فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا؟!
قَالَ: ذَاكَ الْعَرْضُ؛ يَعْنِي التَّصَفُّحَ! [198] [199]
«رسول خدا فرمود: تمام افرادي كه مورد حساب قرار ميگيرند، عذاب ميشوند. پس گويندهاي به رسول خدا گفت: اي رسول خدا! پس اين گفتار خداوند كه ميگويد: به زودي حساب سهل و آساني از او ميكنند، كجا ميرود؟!
حضرت رسول فرمودند: مراد مقام عَرْض است؛ يعني جستجو و تفحّص از اعمال!»
مجلسي رضوان الله عليه در شرح اين حديث گويد:
يعني حساب آسان همان جستجو و فحص از اعمال اوست در وقتيكه فرشتگان بخواهند آنها را بر خداوند عرضه كنند، يا بر صاحبش عرضه بدارند، بدون آنكه در جمع أعمال و عَرْض آنها مناقشه كنند و بندۀ مؤمن را در مقابل هر كردار كوچك و بزرگ بدون عفو و گذشت مؤاخذه نمايند و بازجوئي و بازپرسي كنند.
چون اگر خداوند با مداقّه و مناقشه با كسي رفتار كند، بدون شكّ هلاك خواهد شد.
زيرا هيچكس يافت نميشود از بندگان خدا كه افعال او در مقابل حقّ نعمتهائي كه خدا به او داده است استوار باشد، و كردار
ص 235
قابل آن نعمتها و در ازاء و برابر آن قرار گيرد؛ مخصوصاً اگر با قصور بندگان در اعمال، خطايا و گناهانشان را ضميمه نمائيم.
پس مراد از حساب در اوّل خبر كه ميفرمايد: كُلُّ مَحَاسَبٍ مُعَذَّبٌ، حساب بر نحو مُداقّه و مناقشه و جستجو از خفاياي اعمال و ريزهكاريهاي افعال است؛ همانطور كه دَأب و دَيَدنِ حسابگران دنيا چنين است كه در حساب از جزئي و كلّي نميگذرند.[200] و لذا در بعضي از اخبار به جاي لفظ كُلُّ مُحَاسَبٍ مُعَذَّبٌ، لفظ مَن نُوقِشَ فِي الْحِسَابِ (كسي كه در حساب با او دقّت گردد) آمده است.
بر اين اصل كه گفتيم، حسين بن مسعود در شرح سُنّت با إسناد خود از بخاري از سفيان بن أبي مريم از نافع از ابن عمر از ابن أبي مليكه روايت كرده است كه: عائشه زوجه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم عادتش چنين بود كه هر مطلبي را كه ميشنيد و معنايش را نميفهميد، براي فهم آن به رسول الله مراجعه ميكرد.
و رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فرموده بودند: مَنْ حُوْسِبَ عُذِّبَ «هر كس را كه حساب كنند عذاب ميشود». عائشه گويد: من به رسول الله گفتم: آيا گفتار خداي تعالی: فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسِيرًا مگر نيامده است؟
حضرت رسول در پاسخ گفتند: مراد از اين حساب، مقام عَرْض و فحص است وَلَكِنْ مَنْ نُوقِشَ الْحِسَابَ يَهْلِكْ «از هر كس كه در هنگام حساب، دقّت كاري و مناقشه به عمل آرند هلاك ميشود.» [201]
حسين بن مسعود در شرح خود گويد: اين حديثي است كه همه
ص 236
بر صحّت آن متّفق شدهاند. و آن را مسلم از أبي بكر بن أبي شيبة، و عليّ بن حَجَر از اسماعيل بن عليّه از أيّوب از عبدالله بن أبي مليكه تخريج كرده است كه رسول خدا فرموده است: مَن نُوقِشَ الْحِسَابَ يَهْلِكْ. و مناقشه در حساب عبارت است از دقّت كاريهائي را كه انسان در حساب به عمل ميآورد بطوريكه هيچ چيز را صرف نظر ننمايد و باقي نگذارد. گفته ميشود: انْتَقَشْتُ مِنْهُ حَقّي أجْمَعَ «حقّ خود را تماماً از او گرفتم». و از اين قرار است نَقْشُ الشَّوْكِ مِنَ الرِّجْلِ «خار را از پاي درآوردن» ـ تا اينجا كلام شارح سنّت پايان يافت.
و پس از آن مجلسيّ نيز فرمايد: مسلم در «صحيح» خود از پيامبر أكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه آن حضرت فرموده است: مَنْ نُوقِشَ الْحِسَابَ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ عُذِّبَ. «هركس در حساب او در روز بازپسين دقّت كاري به عمل آيد، مورد عذاب واقع ميشود.»
بعضي از شارحين «صحيح مسلم» گفتهاند: قاضي گفته است: عُذِّبَ (عذاب ميشود) دو معني دارد:
اوّل آنكه: خود مناقشه و دقّت كاري در محاسبه و عرض گناهان و متوقّف كردن انسان را براي حساب، عذاب است چون در آن، نحوهاي از توبيخ وجود دارد.
دوّم آنكه: مناقشه در حساب بالاخره انسان را به آتش دوزخ خواهد كشيد، و منجرّ به عذاب خواهد شد.
و مؤيّد اين مطلب آنستكه در روايت ديگري بجاي لفظ عُذِّبَ لفظ هَلَك وارد شده است.
ص 237
اين كلام قاضي بود. و پس از نقل كلام قاضي، شارح گفته است:
از اين دو احتمال در معني، احتمال دوّم صحيح است. و معنايش چنين ميشود كه: تقصير در أعمال در ميان بندگان غلبه دارد؛ و بنابراين با هر كه در حساب دقّت كاري كنند و به نهايت برسانند و دربارۀ او مسامحه ننمايد، هلاك ميگردد و در آتش دوزخ وارد ميشود؛ وليكن خداي تعالی غير از شرك را، براي كساني كه بخواهد مورد عفو و مغفرت خود قرار ميدهد ـ تا اينجا كلام شارح «صحيح مسلم» پايان يافت.
و سپس مجلسيّ فرمايد: اين روايت را كه ما بيان كرديم متحمل است كه وجهي دگر داشته باشد، و اگر چه آن وجه با آنچه ذكر شد نزديك است؛ و آن وجه اينستكه بگوئيم: اصولاً اين نوع از محاسبه به نحو دقّت و مناقشه براي خصوص كساني است كه استحقاق عذاب دائمي را داشته باشند و مستوجب رحمت نبوده باشند؛ مانند نواصب [202] و مخالفين.
و امّا نسبت به كساني كه خداوند ميداند كه مستحقّ رحمتاند، اصلاً بدينگونه محاسبه از آنها حساب نميكشد، بلكه بر وجه إغماض و عفو و گذشت آنان را محاسبه ميكند.
و بدان كه «تصفّح» عبارت از بحث از حقيقت امر و نظر كردن در آن، و اصولاً به معناي صَفح و عَفو و اغماض همينطور كه در اينجا توهّم شده است نيامده است. [203]
ص 238
در تفسير سوء حساب كه مؤمنان متعهّدي كه به اوامر الهيّه عمل ميكنند، از آن ميترسند؛ چنانكه در اين آيه آمده است:
وَ الَّذِينَ يَصِلُونَ مَا أَمَرَ اللَهُ بِهِ أَن يُوصَلَ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ. [204]
در «تفسير عيّاشي» كه از نفائس كتب شيعه است، پنج روايت وارد است كه دلالت بر اين دارند كه: مراد آنستكه در هنگام حساب از آنان مُداقّه و استقصاء به عمل آيد، و تا آخرين درجه تفحّص و تجسّس دقّت شود؛ و بنابراين بيم آن را دارند كه حسناتشان را چه بسا به حساب نياورند چون قابل قبول نبوده است، و سيّئاتشان را كلاًّ به حساب آورند زيرا بنا بر فرض ما همه گناه و زشتي بوده است.
اوّل از أبو إسحق كه گفت: شنيدم از حضرت صادق عليه السّلام:
يَقُولُ فِي سُوءِ الْحِسَابِ: لَا يُقْبَلُ حَسَناتُهُمْ وَ يُؤخَذُونَ بِسَيِّئَاتِهِمْ. [205]
«در آیه سوءالحساب ميفرمود: ترس آن را دارند كه خوبيهاي آنان را نپذيرند، و آنان را به كردار بد خود بگيرند.»
دوّم از هشام بن سالم از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ: يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ:
قَالَ: يُحْسَبُ عَلِيْهِمْ السَّيِّئَاتُ، وَ لَا يُحْسَبُ لَهُمُ الْحَسَنَاتُ. وَ هُوَ الإسْتِقْصَآءُ. [206]
ص 239
«فرمود: معناي سوء حساب آنستكه سيّئآت آنان را حساب كنند و حسنات آنان را حساب نكنند. و اينست حقيقت استِقّصاء يعني در حساب به نهايت رساندن و تا آخرين چيز جزئي را به نظر آوردن.»
سوّم از هِشام بن سالم از حضرت صادق عليه السّلام در قول خداي تعالی: وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ:
قَالَ: الإسْتِقْصَآءُ وَالْمُدَآقَّةُ. وَ قَالَ: يُحْسَبُ عَلَيْهِمُ السَّيِّئَاتِ وَ لَا يُحْسَبُ لَهُمُ الْحَسَنَاتُ. [207]
«حضرت فرمودند: معناي بدي حساب، دقّت كاري به عمل آوردن و به نهايت رساندن در حساب است. و حضرت فرمودند: زشتيهاي آنان را به حساب آورند و نيكيها را به حساب نياورند.»
چهارم از حمّاد بن عثمان از حضرت صادق عليه السّلام:
أَنَّهُ قَالَ لِرَجُلٍ: يَا فُلَانُ! مَا لَكَ وَ لاِخِيكَ؟! قَالَ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! كَانَ لِي عَلَيْهِ حَقٌّ، فَاسْتَقْصَيْتُ مِنْهُ حَقِّي!
قَالَ: أَبُو عَبْدِ اللَهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: أَخْبِرْنِي عَنْ قَوْلِ اللَهِ: وَ يَخَافُونَ سُوءُ الْحِسَابِ!؟ أَتَرَاهُمْ خَافُوا أَنْ يَجُورَ عَلَيْهِمْ أَوْ يَظْلِمَهُمْ؟! لَا وَاللَهِ! خَافُوا الإسْتِقْصَآءُ وَ الْمُدَآقَّةُ. [208]
«حضرت به مردي گفتند: اي فلان! چه شده است كه با برادرت چنين رفتار ميكني؟!
عرض كرد: فدايت شوم! من براي خودم حقّي بر عهدۀ او داشتم، و من در گرفتن حقّ خود استقصاء كردم و تا آخرين جزء را به
ص 240
حساب آوردم!
حضرت گفتند: بگو به من معناي گفتار خدا كه ميفرمايد: مؤمنان از سوء حساب ميترسند چيست؟!
آيا چنين ميپنداري كه آنان ميترسند خدا به آنها جور و ستم روا دارد؟! سوگند به خدا چنين نيست؟ بلكه از استقصاء و دقّت كاري هاي در حساب بيم دارند.»
پنجم از محمّد بن عيسی و با همين اسناد از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ لِرَجُلٍ شَكَاهُ بَعْضُ إخْوَانِهِ: مَا لاِخِيكَ فُلَانٍ يَشْكُوكَ؟!
فَقَالَ: أَيَشْكُونِي أَنِ اسْتَقْصَيْتُ حَقِّي؟!
قَالَ: فَجََلسَ مُغْضِبًا، ثُمَّ قَالَ: كَأَنَّكَ إذَا اسْتَقَصَيْتَ لَمْ تُسْئْ ؟!
أَرَأَيْتَ مَا حَكَی اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی: وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ، أَ خَافُوا أَنْ يَجُورَ عَلَيْهِم اللَهُ؟ لَا وَاللَهِ! مَا خَافُوا إلَّا الاِسْتِقْصَآءَ! فَسَمَّاهُ اللَهُ سُوءَ الْحِسَابِ؛ فَمَنِ اسْتَقْصَی فَقَدْ أَسَآءَ. [209]
«حضرت به مردي كه بعضي از برادرانش شكايت او را به نزد آن حضرت برده بود گفتند: چرا فلان برادرت از تو شكايت دارد؟!
ص 241
آن مرد گفت: آيا شكايت دارد از من دربارۀ اينكه من حقّ خود را استقصاءً از او خواستهام؟!
حضرت به حال غضب نشستند، و سپس گفتند: گويا مثل اينكه تو اگر در حساب برادرت استقصاء كني، كار زشتي انجام ندادهاي؟!
به من بگو تا بدانم: آنچه را كه خداوند تبارك و تعالی دربارۀ مؤمنان در قرآن حكايت نموده است كه: وَ يَخَافُونَ سُوءَالْحِسَابِ، آيا آنها ميترسند از اينكه خداوند بر آنان ستم روا دارد و به عنوان ظلم و جور و تعدّي در حساب، از آنان حساب بكشد؟!
نه سوگند به خدا چنين نيست! آنها دهشتي ندارند مگر از استقصاء و حساب را به دقّت رسيدگي كردن! و خداوند اين استقصاء را سوء حساب نام برده است؛ پس كسي كه استقصاء كند بدي كرده است.»
مجلسي رضوان الله عليه از دو كتابِ حسين بن سعيد از قاسم از عبدالصّمد بن بشير از معاويه روايت كرده است كه:
قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إِنَّ صَلَةَ الرَّحِمِ تُهَوِّنُ الْحِسَابَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. ثُمَّ قَرَأَ: يَصِلُونَ مَآ أَمَرَاللَهُ بِهِ أَنْ
ص 242
يُوصَلُ وَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ يَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ. [210]
«معاويه گويد: حضرت صادق عليه السّلام به من گفتند: صله رحم موجب آساني حساب ميشود در روز قيامت. و پس از آن اين آيه را قرائت كردند: كساني كه صله مينمايند آنچه را كه خداوند امر نموده است به صله آن. و از پروردگارشان در خَشيت هستند، و از بدي حساب هراس دارند.»
پاورقي
[177] ـ قسمتي از آيۀ 41، از سورۀ 13: الرّعد
[178] ـ قسمتي از آيۀ 62، از سورۀ 6: الانعام
[179] ـ ذيل آيۀ 21، از سورۀ 13: الرّعد
[180] ـ قسمتي از آيۀ 8، از سورۀ 65: الطّلاق
[181] ـ قسمتي از آيۀ 67، از سورۀ 39: الزُّمر
[182] ـ ذيل آيۀ 85، از سورۀ 17: الإسرآء
[183] ـ آيات 10 تا 15، از سورۀ 84: الانشقاق
[184] ـ آيات 8 تا 10، از سورۀ 74: المدّثّر
[185] ـ آيۀ 26، از سورۀ 25: الفرقان
[186] ـ ذيل آيۀ 40، از سورۀ 78: النّبأ
[187] ـ آيات 19 تا 29، از سورۀ 69: الحآقّة
[183] ـ آيات 10 تا 15، از سورۀ 84: الانشقاق
[184] ـ آيات 8 تا 10، از سورۀ 74: المدّثّر
[185] ـ آیه 26، از سورۀ 25: الفرقان
[186] ـ ذيل آیه 40، از سورۀ 78: النّبأ
[187] ـ آيات 19 تا 29، از سورۀ 69: الحآقّة
[188] ـ آیه 8 و 9 و صدر آیه 10، از سورۀ 65: الطّلاق
[189] ـ آیه 202، از سورۀ 2: البقرة
[190] ـ قسمتي از آیه 77، از سورۀ 16: النّحل
[191] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 1، ص 298
[192] «امالي صدوق» طبع سنگی ص 216 و217 و نيز اين روايت را در «عدة الداعي» طبع سنگی ص 85 آورده است
[193] ـ صدر آیه 26، از سورۀ 10: يونس
[194] ـ قسمتي از آیه 26، از سورۀ 10: يونس
[195] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 286 و 287؛ و طبع حروفي ج 1 ص 311
[196] ـ قسمتي از آیه 70، از سورۀ 25: الفرقان
[197] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، جلد 7، ص 259 و 260
[198] ـ «معاني الاخبار» طبع حيدري، ص 262
[199] ـ حضرت استاد معظّم علاّمه طباطبائي در رساله «معاد» فرمودهاند: اين حديثي است كه در روايت كردن مضمون آن، فريقين از شيعه و سنّي اتّفاق دارند و بر صحّت صدور آن از رسول خدا اجماع نمودند. (رساله «الإنسان بعد الدّنيا» خطّي، ص 49 )
[200] ـ در مثال فارسي زبانان وارد است كه متّه به ته خشخاش گذارد.
[201] ـ اين روايت را بخاري در صحيح خود، طبع بولاق ج 1، ص 28 از سعيد بن أبي مريم از نافع بن عمر از ابن أبي مليكه نقل كرده است.
[202] ـ نواصب جمع ناصبي است و آن كسي است كه با أهل بيت عليهم السّلام عَلم مخالفت و عداوت را برافراشته يا آنان را سبّ و شتم ميكند.
[203] ـ «بحارالانوار» ج 7 ص 263 و 264
[204] ـ آیه 21، از سورۀ 13: الرّعد «و کسانی که صله میکنند آنچه را که خدا امر فرموده است که صله شود؛ و از پروردگارشان خشیت دارند ، و از بدی حساب در هراسند.»
[205] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 210
[206] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 210
[207] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 210
[208] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2، ص 210
[209] ـ «تفسير عيّاشي» ج 2: ص 210