چون علم پروردگار به موجودات علم حصولي نيست؛ علم حضوري است.
ما دو قسم علم داريم: يك قسم علم حصولي كه معلوم، در ما نيست. و معلوم ما در خارج از وجود ماست، و سپس براي ما و ذهن ما صورت معلوم پيدا ميشود.
ص 191
مثلاً تعداد جماعتي كه در مجلس نشستهاند چند نفرند و چه كساني هستند، اين علم جزء ذات ما نيست، و در مغز ما نيست و حضوري هم بر آن نداريم، اگر چشم ببنديم اصلاً علم پيدا نميكنيم. اگر چشم باز كنيم و ببينيم، صورتي از معلوم در ذهن ما حاصل ميشود؛ و لذا آن را علم حصولي گويند.
قسم ديگر، علم حضوري است؛ مثل علم ما به خود ما و علم ما به مشاعر ما و قواي ما. چون علم ما به قوّۀ حافظه و قوّۀ مفكّرۀ ما علم حضوري است و از ما جدا نميشود، و هر جا باشيم واجد خوديّت خود هستيم.
پس علم نَفْس به خود نفس و به شؤون نفس، حضوري است.
آيا خداوند كه به موجودات و مخلوقات خود علم دارد، حصولي است؟ يعني علم نداشته و بعد اين علم براي او حاصل شده است؟ و صورتي از موجودات براي خدا نقش ميبندد؟
اينكه لازمهاش جهل و امكان است و هزار عيب ديگر. علم آن حضرت به موجودات حضوري است. يعني نفس موجودات خارجيّه علم خدا هستند. و به عبارت ديگر: فرض كنيد بنده كه اينجا نشستهام اگر بخواهم اين مسجد را ببينم بايد چشم باز كنم و اين مسجد را مشاهده كنم، يعني نقشي از اين در ذهن من بيفتد، و يا كسي خصوصيّت اين مسجد را براي من بيان كند، و يا صورت و كيفيّت مسجد را در كتابي بخوانم و علم پيدا كنم.
ولي علم خدا به اين مسجد غير از واقعيّت و حقيقت مسجد
ص 192
نيست، نفس خود مسجد است. خود مسجد و خارجيّت آن علم خداست. پس بين اين مسجد و بين علم خدا به اين مسجد جدائي نيست. و علم خدا به هر موجودي از موجودات حضوري است، يعني نفس تحقّق و موجوديّت آن شيء علم خداست. عالم تكوين علم خداست. هر كس هر عملي انجام دهد، آن شخص و عملش عين علم پروردگار به علم حضوري است.
چون اين مطلب معلوم شد دانستيم كه هيچ موجودي از خدا مخفي نيست، و همانطور كه نفس ما از ما غائب نميشود و قواي نفساني ما از ما غائب نميشود و علم ما بدانها حضوري است، همينطور علم خدا به خود و به صفات و اسماء خود و علم خداوند به افعال خود كه تمام موجودات و شؤون آنهاست حضوري است.
وَ مَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِی الارْضِ وَ لَا فِی السَّمَآءِ وَ لآ أَصْغَرَ مِن ذَ'لِكَ وَ لآ أَكْبَرَ إِلَّا فِی كِتَـٰبٍ مُّبِينٍ. [151]
«اي پيامبر! از پروردگار تو پنهان نميشود حتّي چيز كوچكي كه به اندازۀ سنگيني يك ذرّه بودن باشد؛ نه در زمين و نه در آسمان، و نه كوچكتر از يك ذرّه و نه بزرگتر از آن، مگر آنكه جملگي در كتاب مبين و عالم علم پروردگار محفوظ و مضبوط است.»
علم پروردگار بر «كتاب مبين» علم حضوري است، پس تمام موجودات براي خدا حاضرند به علم حضوري؛ و با وجود اين براي چه منظوري خدا حساب ميكند؟ كجايش را حساب ميكند؟
ص 193
كجا را نميداند كه حساب كند؟ تا بواسطۀ اين حساب، كشف مجهول از خدا شود؟
اصولاً إعمال قوانين و قواعد حسابيّه براي پروردگار معني ندارد، چون كشف مجهول براي ذات اقدسش معني ندارد. أعمال انسان چون ساير موجودات، موجوداتي هستند سرجاي خود روشن و معيّن؛ و خداوند هر موجودي را ايجاد كرده يك اثري بر او مترتّب فرموده است، خود آن موجود و اثر مترتّب بر آن موجود در علم خدا حاضرند، پس بنابراين حساب براي چه ميكنند! حساب براي مردم جاهل است كه بفهمند نتيجه چيست؛ و ثواب و عقاب بر اساس عدل و رحمت است، نه بر اساس جزاف و لهو و لعب.
مثال: استاد در مدرسه هست، و بچّهها هم تازه به مدرسه رفته و در وهلۀ اوّل ميخواهند حساب بياموزند، استاد زحمت ميكشد به بچّهها ياد بدهد كه: اگر فرضاً اينجا سه عدد كبوتر بود و هر كبوتر با منقار خود چهار عدد گُل بر ميداشت و پرواز ميكرد، مجموعاً چند عدد گُل برداشته بودند؟
استاد براي فهماندن اين مجهول بسيار رنج ميبرد و زحمت ميكشد تا نوباوگان پا به دبستان گذاشته بفهمند. و حقّاً فهميدن آن براي آنها مشكل است، چون ذهنِ كودك آن سِعه و گنجايش را ندارد كه سه بار تكرار چهار را در خود تصوّر كند، وليكن براي استاد مشكل نيست و براي فهميدن اين مجهول نياز به قواعد رياضي ندارد. جذر و كعب نيست، ترسيم منحنيهاي معادلات درجۀ دوّم نيست، حل
ص 194
معادلۀ درجۀ سوّم نيست. سه چهار تا دوازده تا پيوسته در ذهن استاد موجود و مشهود و حاضر است.
چون در اينجا شهود و حضور است بنابراين حساب سريع است. تمام موجودات در نزد خداوند حاضرند، و مشهود و معلوم علم خدا؛ پس خدا سريع الحساب است.
وَاللَهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ. [152]
پس اصل حساب براي ماست كه در ظرف علم و جهل ميباشيم. مانند آيۀ شريفۀ قرآن:
مَـٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ. [153]
«خداوند مالك روز پاداش است»، معنايش اين نيست كه خداوند مالك روز غير جزا نيست؛ خداوند مالك همۀ روزهاست و مالك همۀ عوالم است، و پيوسته مالك است، مالك روز جزا و غير جزا؛ ولي در روز جزا و پاداش براي انسان مشهود ميشود و انسان اقرار و اعتراف به مالكيّت مطلقۀ حقّۀ حقيقيّۀ او ميكند. ما در اينجا آن اقرار و اعتراف را نداريم كه إنَّ اللَهَ هُوَالْمَالِكُ؛ در آنجا اعتراف ميكنيم و لذا قرآن كريم به لسان اعتراف ما و براي بيان حال ما بيان كرده است كه مَـٰلِكِ يَوْمِ الدِّينِ. در آنجا نيز حساب براي روشن شدن و كشف مجهول براي انسان است.
خلاصۀ مطلب: هر عملي يك نتيجه دارد؛ چه در جانب سعادت و چه در جانب شقاوت. هر فعلي كه از انسان سر ميزند، خوب باشد يا بد؛ اثري بر آن مترتّب است، و آن اثر ملازم با خود عمل است. آيات
ص 195
قرآن در اين باره بسيار است: حضرت يوسف علی نبيّنا و آله و عليه السّلام وقتي كه برادران آمدند و متوجّه شدند كه اشتباه كردهاند، خود را به آنها معرّفي كرده و گفت:
قَالَ أَنَا يُوسُفُ وَ هَـٰذَآ أَخِی قَدْ مَنَّ اللَهُ عَلَيْنَآ إِنَّهُ و مَن يَتَّقِ وَ يَصْبِرْ فَإِنَّ اللَهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ.
«يوسف گفت: منم يوسف و اينست (بنيامين) برادر [154] من! خداوند بر ما منّت نهاد؛ و حقّاً هر كه تقوي پيش گيرد و بُردباري و شكيبائي كند، خداوند اجر و پاداش نيكوكاران را ضايع و تباه نميكند.»
يعني اجر و مزد نيكوكاران مترتّب و متقّف بر اعمال آنانست.
و نيز فرموده است:
نُصِيبُ بِرَحْمَتِنَا مَن نَشَآءُ وَ لَا نُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ. [155]
«ما رحمت خود را به هر كه بخواهيم ميرسانيم، و اجر و پاداش نيكوكاران را تباه نمينمائيم.»
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَي' ءَامَنُوا وَ اتَّقُوا لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَـٰتٍ مِّنَ السَّمَآءِ وَ الارْضِ. [156]
«و اگر چنانچه اهل شهرها و قريهها ايمان ميآوردند و تقوي پيشه ميساختند، ما هر آينه بركتهاي خود را از آسمان و زمين به روي آنها ميگشوديم.»
ثُمَّ كَانَ عَـٰقِبَةَ الَّذِينَ أَسَـٰٓـُو السُّوٓأَي' أَن كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِ اللَهِ وَ كَانُوا بِهَا يَسْتَهْزِءُونَ. [157]
ص 196
«و پس از آن، نتيجه و عاقبت كساني كه بدي نمودند، بدي و تباهي شد؛ به جهت آنكه آيات خدا را دروغ شمرده و تكذيب نمودند، و آن آيات را مسخره نموده و استهزاء كردند.»
وَ كَأَيِّنْ مِن قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّهَا وَ رُسُلِهِ فَحَاسَبْنَـٰهَا حِسَابًا شَدِيدًا وَ عَذَّبْنَـٰهَا عَذَابًا نُّكْرًا * فَذَاقَتْ وَبَالَ أَمْرِهَا وَ كَانَ عَـٰقِبَةُ أَمْرِهَا خُسْرًا * أَعَدَّ اللَهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا. [158]
«و چه بسيار از اهالي و ساكنان شهرها و قريهها كه از امر پروردگارشان سرپيچي نموده و از فرمان پيامبران خدا تجاوز كردند، و ما آنان را به حساب سختي محاس��ه كرديم، و به عذاب دردناك و غير معروفي معذّب نموديم. و بالنّتيجه آنان از وبال و خُسران امر خود چشيدند، و عاقبت امرشان زيان و تهيدستي بود. و خداوند براي آنها عذاب شديدي را مقرّر و معيّن فرمود.»
وَ مَا أَصَـٰبَكُمْ مِن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ. [159]
«و آنچه به شما از واردات و مصائب برسد، بواسطۀ كرداري است كه خود با دستهاي خود انجام دادهايد.»
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُو * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًا يَرَهُ. [160]
«پس كسي كه به اندازۀ سنگيني يك ذرّه عمل نيكي بجاي آورد آن را ميبيند؛ و كسي كه به اندازۀ سنگيني يك ذرّه عمل بدي
ص 197
بجاي آورد آن را ميبيند.»
باري، از اين آيات بطور وضوح استفاده ميشود كه هر عملي را كه انسان انجام دهد، پاداشي و عكس العملي را به دنبال خواهد داشت؛ و انسان نبايد از عواقب كردار خود غافل بماند.
بسياري از بزرگان علماي اخلاق و عرفان در اينجا مراقبتهاي شديد داشتند و ميگفتند: اگر يك روز پاي ما بلغزد و زمين بخوريم، بايد مطالعه كنيم و در احوالات و اعمال خود بنگريم و ببينيم چه خطائي و غفلتي از ما سرزده است تا اينكه اين لغزش اثر آن بوده است.
اين نتيجۀ دنيوي عمل است و طفل نوزاد متولّد از عمل؛ نتيجۀ اخروي به جاي خود محفوظ است.
يكي از مفاخر عالم اسلام و تشيّع، فقيه نبيه و عالم اخلاقي و مربّي روحاني سيّد بن طاووس بوده است: عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد بن طاوس كه لقب شريفش رَضِي الدّين است.
اين مرد بزرگ را «سيّد أهل مراقبت» گويند، زيرا بقدري در مراقبت در امور و اعمال و كردار و پاداش آن و اثرات مترتّب بر آن مراقب بوده كه نظيري براي او شناخته نشده است.
و اگر كسي كتاب شريف و نفيس او را به نام «إقبال» كه در ادعيه و اعمال عبادي است مطالعه كند مييابد كه تا چه حدّ اين عالم عامل در پيجوئي آثار مترتّبه بر اعمال دقّت نظر داشته است، و چه نكات دقيق و لطيف و ظريفي را بيان ميكند.
در اينجا دو داستان از نتائج ترتّب آثار بر اعمال كه در همين
ص 198
زمانهاي قريب واقع شده و در تحقّق آن جاي شبهه و ترديد نيست بيان ميكنيم؛ زيرا تعداد اين قضايا كه بر عامّه روشن است و هر كس به نوبۀ خود در عمر خود مشاهده كرده است از حدّ و حصر بيرون است.
داستان اوّل
پيرمردي صادق القول ميگفت: پس از انقلاب مشروطيّت كه سربازهاي محمّد وليخان سپهسالار وارد طهران شدند، خود به چشم خود ديدم كه: روزي در نواحي قنات آباد، دو نفر از آنها اسب سوار شاكي السّلاح بطوريكه قطارهاي فشنگ را مرتّباً در روي سينۀ خود بسته بودند، از وسط خيابان به طرف غرب يعني به سمت امامزاده حسن ميگذشتند. و يكي از آنها چپقي بلند در دست داشت و مشغول كشيدن بود.
در كنار ديوار خيابان درويشي فقير كه سر خود را تازه با تيغ تراشيده بود نشسته و سر به روي زانوهاي خود گذارده، و به حال خود مشغول بود.
همينكه اين دو نفر تفنگچي از آنجا عبور ميكردند و چشمشان به اين مرد سرتراشيده افتاد، آن مرد چپق بدست به سمت او آمد و از روي اسب خود خم شد و آتش چپق خود را روي سر او خالي كرد و رفت. درويش سر خود را از روي زانو برداشته و نظري كرد و گفت: اين كَدو صاحب دارد.
هنوز يك ميدان به جلو نرفته بودند و به امامزاده حسن نرسيده بودند كه من چون در راه خود بدانجا رسيدم ديدم جماعتي از دور مشغول تماشا كردن آن تفنگچي هستند.
ص 199
اسب او را به زمين زده بود و يك دست در روي سينۀ او گذارده، و با دست ديگر مرتّباً بر سر و سينه و بدن او ميكوفت تا او را در زير دست و پاي خود خُرد و لِه ساخت.
اين داستان دربارۀ سرعت حساب در دنيا راجع به كيفر عمل زشت بيان كرديم.
و امّا داستان دوّم دربارۀ سرعت جزا در دنيا راجع به اجر و مزد عمل نيك است:
داستان دوّم
حضرت استاد ثقۀ معتمد و مجاهد با نفس و مراقب رتبۀ تزكيه و طهارت: آية الله آقاي حاج شيخ مرتضي حائري دام ظلّه العالي فرزند ارشد مرحوم شيخ الفقهاء و المجتهدين آقاي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي رضوان الله عليه بيان ميكردند كه: پدر من مرحوم حاج شيخ عبدالكريم فرزند فريد پدر و مادر بود، و جدّ و جدّۀ ما غير از ايشان هيچ اولاد ديگر نياوردند؛ و من عمو و عمّه ندارم.
توضيح آنكه جدّ من: مرحوم محمّد جعفر كه از زمرۀ اهل علم نبود ـ بلكه در طايفۀ ما غير از پدرم هيچكس از اهل علم نبود ـ با آنكه ساليان دراز با جدّۀ ما ازدواج كرده بود، اولادي از آن دو به هم نميرسيد. جدّ ما پيوسته متعه ميگرفت تا شايد خداوند از او فرزندي مقدّر فرمايد؛ و خداوند مقدّر نمينمود.
مدّتها گذشت، و از آن متعهها خبري نشد. تا يك روز كه فصل زمستان و هوا سرد بود، و جدّ من در منزلِ يك متعه براي نماز رفته بود، آن متعه چنين تصوّر كرد كه براي معاشقه آمده است؛ دختر
ص 200
بچّه خود را كه از شوهر سابق خود داشت ميخواست به هر طريق از منزل به بهانهاي خارج ك��د، و چون هوا سرد بود دخترك بيرون نميرفت، تا نماز جدّ ما به پايان ميرسد.
از اين عمل زن خيلي متغيّر و عصباني ميگردد كه چرا در اين هواي سرد، دختر را ميخواهي از منزل بيرون بفرستي؟! همان ساعت حقّ متعه را ميدهد و مدّتش را ميبخشد، و ميرود مدّت سائر متعهها را ميبخشد و حقوق آنان را ميدهد و ميگويد كه: من ديگر ابداً متعه نميگيرم و پيرامون اين كارها نميگردم. خداوندا! تا كي من به خاطر يك فرزند دست بسوي غير تو دراز كنم؟ كه موجب آزار و اذيّت دخترك يتيم در اين هواي سرد زمستان گردد؟!
بعد از اين واقعه خداوند به او از همان عيال دائميّۀ خود كه اولادش نميشد، و ساليان دراز در محروميّت بسر ميبردند، يعني از جدّه ما، به او فقط و فقط يك پسر عنايت كرد كه نام وي را عبدُ الكريم نهادند.
مرحوم پدرم چون داراي هوش و استعداد سرشار بود و از طفوليّت از عهدۀ خواندن نامه و فهميدن آن بر ميآمد، او را براي تحصيل، از ده به شهر فرستادند. و سپس عازم كربلا شد و در آن مكان مقدّس درس ميخواند.
مرحوم فاضِل اردَكاني كه معاصر با مرحوم ميرزاي بزرگ شيرازي: حاج ميرزا محمّد حسن بود، و در علم و فضيلت بسياري او را بر مرحوم شيخ انصاري مقدّم ميدانستند؛ چون استعداد وافر پدرم را
ص 201
ديد، او را به سامّراء فرستاد، و نامهاي بر مرحوم ميرزاي بزرگ نوشت. و مرحوم پدرم كه هنوز بيست سال بيشتر نداشت با نامۀ فاضل با سامّراء، به خدمت ميرزاي بزرگ مشرّف شد و در خدمت آن استاد تتلمذ ميكرد؛ ولي عمدۀ درسهايش نزد مرحوم آقا سيّد محمّد فشاركي اصفهاني بود ـ انتهي كلام حضرت آقاي حائري.
مرحوم آية الله حاج شيخ عبدالكريم رضوان الله عليه حقّاً از رجال علم و تقوي بود و از مقام عبوديّت حضرت رب كريم در مرتبۀ علماء تجاوز نكرد. وهِبَةُ اللَه، وَعَطآءُ اللَه بود. و با آن مشكلات زمان قدرت طاغوت ايستادگي و تحمّل كرد و بالاخره با مرض دقّ، دار فاني را ارتحال گفت و به سراي باقي پيوست.
ايشان را ميتوان از نقطۀ نظر صداق و امانت، و اعراض از دنيا، و اهتمام به تربيت طلاّب، و تشكيل حوزۀ علميّه، و تأسيس دارالعلم جعفري در بلدۀ طيّبۀ قم؛ از مفاخر شيعه در عصر اخير شمرد.
شاهد ما از بيان اين قضيّه سرعت اجر و پاداش نيّت صالح پدر ايشان است كه به مجرّد آنكه دست بسوي خدا دراز كرد و قطع اميد از وسائل و اسباب نمود، و براي ترحّم به دختر يتيم دست از فرزند دلبند شست و از پديد آوردن اولاد صرف نظر كرد، خداوند از همان زن مأيوس از توالد و تناسل چنين عبدالكريمي عنايت ميكند كه در ميان اقران شاخص ميگردد، و از آن ده كوچك به شهر آمده و در دارالعلم كربلا و سامرّاء ممتاز ميشود، و بالاخره رئيس اسلام و مسلمين ميگردد و از هر گونه مواهب ظاهريّه و باطنيّه متمتّع
ص 202
ميشود.
آيات و روايات وارده در پيدايش عكس العملهاي انسان بسيار است. و ما در اينجا يك آيه و يك روايت ميآوريم تا نمونه براي مطلب ما بوده باشد؛ امّا آيه:
وَ لَا يَزَالُ الَّذِينَ كَفَرُوا تُصِيبُهُم بِمَا صَنَعُوا قَارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَرِيبًا مِّن دَارِهِمْ حَتَّی' يَأْتِیَ وَعْدَاللَهِ إِنَّ اللَهَ لَا يُخْلِفُ الْمِيعَادَ. [161]
«و پيوسته و بطور مستمرّ و مداوم در اثر كردار كساني كه كافر شدهاند، كوبندهاي به آنان اصابت ميكند، يا آن كوبنده در نزديكي خانه ايشان وارد ميشود و داخل ميگردد، تا زماني كه أمر خدا بيايد؛ و خداوند هيچگاه تخلّف وعده نميكند.»
و امّا روايت: در «كافي» از عبّاس بن هلال شامي كه مولاي (خادم) حضرت أبي الحسن موسي بن جعفر است وارد است كه ميگويد: از حضرت رضا عليه السّلام شنيدم كه ميگفت:
كُلَّمَا أَحْدَثَ الْعِبَادُ مِنَ الذُّنُوبِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ، أَحْدَثَ اللَهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلَاءِ مَا لَمْ يَكُونُوا يَعْرِفُونَ. [162]
«هر زمان كه بندگان خدا دست به گناهان تازهاي زنند كه تا آن زمان سابقه نداشته و بدان علم و اطّلاعي نداشتهاند، خداوند بلاهائي را در ميان آنها پديد ميآورد كه بيسابقه بوده و آنها چنين بلاهائي را نميشناختهاند.»
باري، منظور از اين بيان اين نيست كه پاداش عمل حتماً بايد در
ص 203
دنيا داده شود، تا اشكال لازم آيد كه چه بسيار از افرادي در حين خيانت و جنايت ميميرند و مجالي براي پاداش براي آنها باقي نيست.
زيرا پاداشِ عمل از لوازم عمل است، و بالاخره در قيامت كه محلّ ظهور و بروز بواطن نفس است، به نحو أتمّ و اكمل داده خواهد شد. و براي بعضي كه پس از عمل در دنيا مدّتي زيست ميكنند، آثار خير و يا آثار شرّ آن عمل نيز كه پديدۀ نفس آنهاست به ظهور ميرسد؛ و براي بعضي ديگر در هنگام سَكَرات مرگ خواهد رسيد. و عالم مثال در دنبال دنيا، و عالم قيامت در دنبال عالم مثال است، و از جهتي هر سه عالم، عالم واحد و ممتدّي است كه سير تكاملي بشر را متحمّل است؛ و بنابراين اگر جزا و پاداش در دنيا داده شود، در آخرت تخفيف مييابد، و اگر در دنيا داده نشود، در آخرت شديد است.
و بر اين اصل رواياتي داريم كه خداوند پاداش خطاي مؤمنين را در دنيا به ابتلاء به تب و مرض و فقر و غيرها ميدهد، تا بدينوسيله پاك شوند، و پس از مرگ با طهارت داخل در بهشت گردند. ولي پاداش كافران را در دنيا نميدهد، و آنان را به زندگاني مترفّهانه و جمع اموال مبتلا ميكند، تا تمام پاداشها ذخيره براي قيامت شود.
و در حديث وارد است كه:
لَوْ كَانَتِ الدُّنْيَا عِنْدَاللَهِ قَدْرَ جَنَاحِ بَعُوضَةٍ لَمَا سَقَی الْكَافِرَ مِنْهَا شَرْبَةً. [163]
«اگر دنيا در نزد خداوند به اندازۀ بال پشّهاي ارزش داشت، به شخص كافر به قدر يك خوراك آب آشاميدني نميآشامانيد.»
ص 204
و در قرآن كريم داريم:
وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِن دَآبَّةٍ وَلَـٰكِن يُؤَخِّرُهُمْ إِلَی' أَجَلٍ مُّسَمًّی فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَئْخِرُونَ سَاعَةً وَ لَا يَسْتَقْدِمُونَ [164].
«و اگر بنا بر اين بود كه خداوند مردم را به پاداش ظلم و ستمشان بگيرد و هلاك كند، در روي زمين هيچ جنبدهاي باقي نميماند؛ وليكن حساب آنان را براي مدّت معيّني به تأخير مياندازد، پس چون اجل آنها فرا رسد يك ساعت نميتوانند آن اجل را تأخير اندازند و يك ساعت نميتوانند مقدّم شوند.»
و نيز فرمايد:
وَ لَوْ يُؤَاخِذُ اللَهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَی' ظَهْرِهَا مِن دَآبَّةٍ وَلَـٰكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَیٰ أَجَلٍ مُّسَمًّی فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا. [165]
«و اگر خداوند مردم را به پاداش أعمالشان ميگرفت، در روي زمين جنبدهاي نميماند؛ وليكن حساب و زندگي آنان را تا مدّت معيّني به تأخير ميافكند. و چون اجل آنها در رسد خداوند به بندگانش دانا و بيناست.
بايد دانست كه امور و اعمال خود به خود مستقّلاً مؤثّر در حصول نتيجه نيستند، و آن نتائج خود به خود نيز پيدا نميشود؛ بلكه خداوند عزّ وجلّ چون موجودات را به افاضۀ خود ايجاد ميكند، و در آن موجودات آثار و خواصّ و ثمراتي به نحو استلزام مقدّر و
ص 205
معيّن فرموده است، پس مترتّب شدن نتائج موجودات و ثمرات اعمال بر آنها، استفاضۀ آن موجودات است از خداوند تعالي آثاري را كه بر آنها مقدّر كرده است.
پس هر موجودي بوُجودِه، طلب اثر از پروردگار ميكند و درخواستِ ثمر و نتيجه مينمايد؛ كما آنكه روزي خوردن روزي خورندگان و ارتزاق مخلوقات نيز از اين قبيل است. هر موجودي را كه خداوند آفريده است، بوجوده و بهُويّته طلب روزي از خدا ميكند، و استجلاب رزق و استفاضه از او مينمايد؛ بطوريكه با آن رزق و روزي بر وجود خود دوام و ثبات بخشد.
بنابراين، حساب و پاداش عيناً مانند رزق و روزي است، بلكه با نظر دِقّي و عقلي چيز واحد است؛ و پيوسته أبر فيض و رحمت وجود حضرت احديّت از درياي بيكران رحمت واسعۀ حقّ، آبگيري ميكند و سيراب ميشود، و سپس باران فيض بر درياي إمكان ميبارد و عالم امكان را اشراب و اشباع ميكند.
و بناءً عليهذا هر قطرهاي كه ميبارد و حكم مدد و اعانت براي قطرۀ سابقه دارد، رزق قطرۀ سابقه است. همچنانكه بواسطۀ آن چون حاجت آن قطرۀ سابقه برآورده ميشود (آن حاجتي را كه مستحقّ و مقتضي است) بنابراين حكم حساب و پاداش را براي آن خواهد داشت.
پس همچنانكه افاضۀ رزق و روزي از طرف ذات حضرت حقّ قيّوم براي تمام ممكنات، لازم و ضروري و دائم و مستمرّ است؛
ص 206
همچنانكه فرمايد:
وَ فِي السَّمَآءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ * فَوَرَبِّ السَّمَآءِ وَ الارْضِ إِنَّهُ و لَحَقُّ مِّثْلَ مَآ أَنَّكُمْ تَنطِقُونَ. [166]
«روزيِ شما در آسمان است! و آنچه را كه به شما وعده داده شده است نيز در آسمان است! پس سوگند به پروردگارِ آسمان و زمين كه آن روزي حقّ است، و ثابت و روشن است همچون روشني و ثبوت گفتاري كه شما بر سر زبانها داريد!»
همچنين حساب و پاداش بين موجودات، مستمرّ و دائم و ضروري است.
در «نهج البلاغة» وارد است كه:
سُئِلَ عَلَيْهِ السَّلامُ: كَيْفَ يُحَاسِبُ اللَهُ الْخَلْقَ عَلَی كَثْرَتِهِمْ؟ فَقَالَ: كَمَا يَرْزُقُهُمْ عَلَی كَثْرَتِهِمْ.
فَقِيلَ: كَيْفَ يُحَاسِبُهُمْ وَ لَا يَرَوْنَهُ؟ قَالَ عَلَیهِ السَّلامُ: كَمَا يَرْزُقُهُمْ وَ لَا يَرَوْنَهُ. [167]
«از أميرالمؤمنين عليه السّلام پرسيدند: چگونه با وجود كثرت مخلوقات خداوند از آنها حساب ميكشد؟ حضرت فرمودند: همانطوريكه با وجود كثرتشان آنها را روزي ميدهد.
پرسيدند: چگونه خداوند از آنها حساب ميكشد و مردم خدا را نميبينند؟ حضرت فرمود: همانطوريكه آنان را روزي ميدهد و مردم خدا را نميبينند.»
ص 207
و اين مطلب بسيار شايان دقّت است كه آنحضرت حساب و رزق را در جميع آثار و شؤون، شبيه هم دانستهاند. و اين عبارت در عين ايجاز و اختصار حاوي يك دنيا مطالب نفيس و ارزندۀ عرفاني است.
رزق و پاداش در حقيقت يك چيز است؛ به جهتي رزق گويند و به اعتباري حساب و پاداش.
هر عملي كه انجام دهيم اثري و نتيجهاي دارد؛ شما نامش را رزق بگذاريد و يا پاداش. اگر نمازي با حضور قلب بخوانيد حال خوشي پيدا ميكنيد، آن حال خوش نتيجۀ آن نماز است كه درِ قلب باز ميشود و از نفحات الهيّه وارد آن ميگردد و ربط و اتّصال بنده را با خداوند زياد ميكند؛ اين روزي است كه خداوند عنايت كرده است.
خداوند فرموده است كه هر چيز را بخواهيد، و هر قسم عمل كنيد، ما به شما روزي ميدهيم! اگر كسي شراب فروشي كرد و پولي بدست آورد و اعاشه نمود، رزق را از آنجا به دست آورده؛ و اگر به جاي شراب، شربت فروشي كرد، از راه حلال روزي خود را جلب كرده است. رزق حرام نتيجۀ عمل حرام، و رزق حلال نتيجۀ عمل حلال است.
ما الآن در اين مسجد نشسته، و پيوسته با مذاكرۀ اين معارف الهيّه و بيان آيات قرآن كريم و روايات وارده از ائمّۀ طاهرين روزي به ما ميرسد، و متنعّم به رزق خدا هستيم، روزيهاي معنويّ و روحيّ.
ورود اين مطالب در ذهن من روزي من است، و در سامعه و قواي
ص 208
مفكّرۀ شما رزق شماست. و رزق اختصاص به رزق مادّي ندارد، و تنها خوردن نان و آب رزق نيست، بلكه همۀ اقسام معاني كه در ذهن وارد ميشود روزي ذهن و غذاي نفساني انسان است.
اگر بجاي اين مجلس، در محلّ غيبت و دروغ و حيلهگري و نقشهريزي كه براي تضييع حقوق انساني بود رفته بوديم و به فسادِ فِي الارْض مشغول ميشديم، باز هم رزق ما همان بود، همان غذاهاي عَفِن و گنديدۀ نفسانّي بود، همان خيالات و خاطرات شيطاني بود.
تخم هنداونۀ شيرين بكاريم، هندوانه شيرين ميدهد؛ تخم حنظل بكاريم حنظل ميدهد.
مَن كَانَ يُرِيدُ الْعَاجِلَةَ عَجَّلْنَا لَهُ و فِيهَا مَا نَشَآءُ لِمَنْ نُرِيدُ ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ و جَهَنَّمَ يَصْلَـٰهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورًا * وَ مَنْ أَرَادَ الاخِرَةَ وَ سَعَی' لَهَا سَعْيَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنُ فَأُولَـٰئكَ كَانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورًا * كُلاًّ نُمِدُّ هَـؤلآءِ وَ هَـؤُلآءِ مِنْ عَطَآءِ رَبِّكَ وَ مَا كَانَ عَطَآءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا. [168]
«هر كس كه رويّه و مرامش اين باشد كه طالب دنياي عاجل و زودگذر باشد، ما آن مقداري را از دنيا كه بخواهيم، نسبت به كساني كه بخواهيم ميدهيم؛ ليكن سپس به دنبال آن جهنّم را براي او قرار دادهايم كه بطور مذموم و مطرود به آتش آن ميرسد، و ملامت شده و دور افتاده در آن ميسوزد.
و كسي كه آخرت را طلب كند، و كوشش كافي و وافي براي ورود به آن بجاي آورد، و از روي ايمان و ايقان باشد، البتّه سعي
ص 209
و كوشش آنها در نزد خداوند مشكور است.
ما به تمام اين افراد مدد و امداد ميدهيم و قوّه و نيرو ميفرستيم، چه اين طائفه و چه آن طائفه را؛ هر كدام را از عطا و فيض پروردگار تو تقويت ميكنيم؛ و البتّه عطا و فيض پروردگار تو از كسي منع نميشود.»
يعني هر كس هر چه بخواهد به مقدار و اندازه ميدهيم. در اعطاء و بخشش آن بخل و طمعي نداريم. كار ما افاضۀ رحمت و وجود بر اساس قوابل و نيّات مردم و طلب آنان است. هر كس آخرت بخواهد ميدهيم؛ و كسي كه دنيا بخواهد ميدهيم. وليكن هر كدام از اين خواستهها و هر كدام از اين نعمتهاي عاجل و آجل، پاداش و عكس العملي دارد كه البتّه بر اساس خواستهها و طلبها بدانها خواهد رسيد.
شما اگر تخم سيب در زمين كاشتيد، درختِ سيب ميدهد! و آن درخت، سيب ميدهد! هر نوع سيبي، تخم مخصوصي دارد: سيب سرخ، سيب زرد، سيب گلاب، سيب قندك، سيب لبناني، سيب خراساني، سيب شميراني. و محال است كسي تخم سیب زرد بکارد و درخت سیب سرخ بیرون آید و یا تخم سيب گلاب بكارد و سيب خراساني بار دهد.
و همچنين محال است كسي تخم سيب بكارد و درخت گلابي و يا آلبالو و يا زردآلو بيرون آيد. و محال است كسي تخم كَدو بكارد، بادنجان ثمر دهد؛ تخم هنداونه بكارد، خربزه بيرون آيد. و اين از سنّتهاي غير قابل تبديل و غير قابل تحويل خداست. بلي در
ص 210
اثر پيوند زدن، جوانۀ پيوند رشد ميكند و از تنۀ درخت بادام تلخ با جوانۀ بادام شيرين، بادام شيرين و مطبوع و مُنَقّی بيرون ميآيد. و از تنۀ توت نَرَك، با جوانۀ توت معروف كَن و يا وَنك، توت درشت و شيرين و آبدار بدست ميآيد. مولوي فرمايد:
گر تو اين انبان ز نان خالي كني پر زگوهرهاي إجلالي كني
طفل جان از شير شيطان باز كن بعد از آنش با مَلك انباز كن
تا تو تاريك و ملول و تيرهاي دانكه با ديوِ لعين همشيرهاي
لقمهاي كان نور افزود و كمال آن بود آورده از كسب حلال
روغني كايد چراغ ما كُشد آب خوانش چون چراغي راكشد
علم وحكمتزايد از لقمۀ حلال عشق و رقّت زايد از لقمۀ حلال
تو زلقمه چون حسد بيني و دام جهل و غفلت زايد آنرا دان حرام
هيچ گندم كاري و جو بر دهد ديدهاي اسبي كه كرّۀ خر دهد
لقمهتخماست وبَرشانديشهها لقمه بحر و گوهرش انديشهها
زايد از لقمۀ حلال اندر دهان ميل خدمت عزم رفتن آن جهان
زايد از لقمۀ حلال اي مه، حضور دردل پاك تو و در ديده نور [169]
البتّه ماهيّات قابل ترقّي و تكامل هستند، و انسان بواسطۀ تعليم و تربيت، گوهرهاي نهفتۀ استعداد و قابليّت خود را به منصّۀ ظهور و بروز ميرساند و به مقام فعليّت ميرساند تا آنكه يكپارچه فعليّت محضه ميشود.
هيچكس از پيشخود چيزي نشد هيچ آهن خنجر تيزي نشد
ص 211
هيچ حلوائيّ نشد استادكار تا كه شاگرد شكر ريزي نشد
افاضۀ فيض از جانب حق بيدريغ است
خداوند به قوابل امكانيّه نيرو و قوّت ميدهد، وجود و رحمت ميفرستد، فيض و عطا ميبخشد. هر كس هر نيّتي داشته باشد خداوند آن را تقويت ميكند و رشد ميدهد. كار خدا ثمر دادن و تقويت كردن است. كار خدا امداد است. اگر دنبال معصيت رفتي و دل را تاريك نمودي، خداوند همان را تقويّت ميكند و رشد ميدهد! و اگر دنبال طاعت رفتي و خانۀ دل را منوّر كردي، خداوند آن را نموّ ميدهد و تقويّت ميكند! هر كس دنبال هر چه برود و هر چه بخواهد، خداوند آن را ميدهد.
كُلاًّ نُمِدُّ هَؤُلآءِ وَ هَـٰؤُلآءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّكَ.
همه را ما امداد ميكنيم. مدد و نيرو و قدرت و علم و حيات از جانب ماست و بس. و بر عالم وجود و ماهيّات امكانيّه فيض خود را بيدريغ ميدهيم. و باران رحمت بدون حد و حصر و بيمضايقه ميفرستيم؛ هر زميني بقدر ظرفيّت خود از آن باران بهرمند ميشود، و هر وادي بقدر سِعِه و ظرفيّت خود آب برميدارد. اگر ظرف پاك و تميز و بلورين را در زير آن آب گرفتيم، آب طاهر و پاك در آن ميريزد؛ و اگر ظرف آلوده و كثيف و متعفّن را در زير آن باران گرفتيم، آب طاهر در آن متعفّن و كثيف ميشود. و اين گناه باران نيست؛ گناه ظرف است، گناه نيّت است، گناه نفس امّاره و طغيان گر است.
باران كه در لطافت طبعش خلاف نيست در باغ لاله رويد و در شورهزار خس
ص 212
وَ مَا كَانَ عَطَآءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا؛ أبداً فيض و عطاي حضرت احديّت از كسي منع نميشود.
نور پاك و روشن خورشيد چونكه ميرسد به لالههاي روشن و بلورهاي شفاف و متلألئ، روشن و نوراني است، و در ظرفهاي سياه و سنگ خارههاي سخت، تاريك و سياه است، و چون بر شيشۀ سياه و تيره بتابد سياه و تيره است. لُجّههاي نور، پاك و طاهر از آسمان ميآيد ليكن در ظروف مختلفه جلوههاي مختلف دارد.
اختيار در افراد بشر چون ظروف پاك و يا آلوده، باران فيض رحمت حقّ را در خود پاك و يا آلوده ميكند؛ و بدينجهت ظهور طاعات و معاصي در جهان آدميّت به هم ميرسد، و خوبي و بدي و حسن و قبح پديدار ميگردد. انسان تا نفس آخرين كه در دنيا زيست ميكند مختار است، و اين اختيار كه جاي انكار نيست او را بهشتي و يا جهنّمي مينمايد. اگر اختيار نبود بدي و خوبي نبود، بهشت و دوزخ نبود، ثواب و عذاب نبود.
سيّد الشّهداء هم اختيار داشت، شِمر هم اختيار داشت؛ و در هر صورت فعل از جانب حقّ است. و در دو ظرفِ نيّت و اراده و اختيار مختلف، به دو گونه جلوۀ متفاوت دارد.
وَ مَا كَانَ اللَهُ لِيُضِلَّ قَوْمًا بَعْدَ إِذْ هَدَيـٰهُمْ حَتَّی' يُبَيِّنَ لَهُمْ مَا يَتَّقُونَ [170].
«و دأب و عادت خدا اينطور نيست كه قومي را گمراه كند بعد از آنكه آنان را هدايت كرده است، تا آنوقتيكه براي آنها كيفيّت تقوی و موارد تقوي را بيان كند.»
ص 213
يعني اضلال و گمراهي خدا بعد از اتمام حجّت است، كه در اين حال چون براي مردم بيّنه و برهان اقامه شد و راه سعادت روشن گشت و نپذيرفتند، و به سوء اختيار و با نيّت آلودۀ خود راه انحراف را پيمودند؛ در اينصورت آن خواسته و مراد نفساني آنها تحقّق مييابد و لباس عمل ميپوشد.
يُضِلُّ بِهِ كَثِيًا وَ يَهْدِی بِهِ كَثِيرًا وَ مَا يُضِلُّ بِهِ إِلَّا الْفَـٰسِقِينَ. [171]
«خداوند بواسطۀ مثالهائي كه در قرآن ميزند، افراد بسياري را هدايت ميكند، و افراد بسياري را نيز گمراه ميكند؛ وليكن گمراه نميكند به آنها مگر فاسقين را (كه از راه حقّ و نيّت حقّ عدول نموده و در صدد پيمودن راه انحراف هستند.»
قُلْ إِنَّ اللَهَ يُضِلُّ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِی إِلَيْهِ مَنْ أَنَابَ. [172]
«بگو (اي پيغمبر): خداوند هر كه را بخواهد گمراه ميكند؛ و هدايت ميكند بسوي خود كسي را كه بسوي او بازگشت كند و توبه نمايد و نيّت و ارادۀ خدا را داشته باشد.»
كَذَ'لِكَ يُضِلُّ اللَهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ. [173]
«اينچنين است اي پيغمبر كه خداوند گمراه ميكند كسي را كه اسراف كننده و شك آورنده باشد.»
فَلَمَّا زَاغُوا أَزَاغَ اللَهُ قُلُوبَهُمْ. [174]
«پس چون آنان منحرف شدند و راه كج و انحراف را پيمودند،
ص 214
خداوند دلهاي آنان را كج و منحرف كرد.»
و بنا بر آنچه گفته شد معلوم ميشود كه: هدايت و گمراهي هر دو به دست خداست، ولي بدون جهت كسي را گمراه نميكند. و جبراً عليه، بدون لحاظ اختيار و نيّت بد كسي را گمراه نمينمايد؛ بلكه گمراهي خدا عبارت از رشد و نموّي است كه به نيّات و ارادههاي آنها ميدهد، و به آن ارادهها و اختيارها لباس هستي و تحقّق ميپوشاند.
و نيز معلوم ميشود كه به جهت تقييد اين آيات مذكوره، آيۀ وارد در سورۀ ابراهيم مقيّد ميشود به صورت ارادۀ گناه و خيانت؛ و اطلاق آن را و آيات مطلقۀ مشابه آن را بايد تقييد كرد:
فَيُضِلُّ اللَهُ مَن يَشَآءُ وَ يَهْدِی مَن يَشَآءُ وَ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ [175].
«پس خداوند هر كه را بخواهد گمراه ميكند، و هر كه را كه بخواهد هدايت مينمايد؛ و اوست خداوند عزيز و حكيم.»
عملي را كه انسان بجا آورده و يا نيّت بجا آوردن آن را دارد، خدا رُشد ميدهد و بطور تضاعف بالا ميبرد.
كَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِي كُلِّ سُنْبُلَةٍ مِّائَةُ حَبَّةٍ وَاللَهُ يُضَـٰعَفُ لِمَن يَشَآءُ. [176]
«همانند دانهاي از گندم و يا جو كه آن دانه هفت سنبل دهد، كه در هر يك از آن سنبلها صد دانه موجود است. و از اين مقدار هم خداوند به كساني كه بخواهد زيادتر ميدهد. (يعني از هفتصد برابر هم
ص 215
بيشتر ميدهد.)»
بر اثر تربيت گندم، سنبلهاي گندم زياد دانه ميدهند. و دانۀ درشت ميدهند، ولي هيچگاه نميشود بجاي گندم عدس بدهند؛ برنج برنج ميدهد.
پس همينطور كه اين نتائج و آثار بر اعمال مترتّب ميشود و ما ميتوانيم آن را به رزق تعبير كنيم، ميتوانيم به حساب و پاداش تعبير كنيم؛ و اين آثار هم رزق است و هم حساب و هر دو چيز واحدي هستند.
از جهتي كه عمل اوّل مستحقّ اين است و مقتضي پديد آمدن اين است آن را حساب گويند.
و از جهت آنكه از او در استدامۀ وجود خود استمداد ميكند آن را رزق و روزي گويند.
و دائماً ابر فيض رحمت پروردگار، از درياي وسيع اقيانوس اطلسِ وجود منبسط بر كاينات، آبگيري ميكند و بر عالم امكان ميبارد. قطره پشت سر قطره، آني متوقّف نيست. هر قطره كه باريد، به دنبالش قطرۀ ديگري است كه به او استمداد ميكند و حيات خود را نگه ميدارد و وجود خود را ثبات ميدهد.
پس قطره دوّم نسبت به قطرۀ اوّل رزق است؛ و از نقطۀ نظر اينكه استحقاق دارد و اقتضا ميكند حساب است. ما كه الآن در اينجا نشستهايم، هر عملي كه انجام دهيم از جهت اينكه نتيجهاي بر آن مترتّب است و آن نتيجه موجب بقاء و ثبات وجود ماست، رزق ماست؛ و از جهت اينكه نتيجۀ عمل ماست حساب ماست. پس ببينيد: بين رزق و حساب چه اندازه
ص 216
ارتباط دقيق است، تا حدّي كه ميتوان گفت حقيقت رزق و حساب يك چيز است و به دو اعتبار به آن رزق و حساب گويند.
پاورقي
[151] ـ ذيل آيۀ 61، از سورۀ 10: يونس
[152] ـ ذيل آيۀ 202، از سورۀ 2: البقرة
[153] ـ آيۀ 4، از سورۀ 1: الفاتحة
[154] ـ قسمتي از آيۀ 90، از سورۀ 12: يوسف
[155] ـ ذيل آيۀ 56، از سورۀ 12: يوسف
[156] ـ صدر آيۀ 96، از سورۀ 7: الاعراف
[157] ـ آيۀ 10، از سورۀ 30: الرّوم
[158] ـ آيۀ 8 و 9 و صدر آيۀ 10، از سورۀ65: الطّلاق
[159] ـ قسمتي از آيۀ 30، از سورۀ 42: الشّورَي
[160] ـ آيۀ 7 و 8، از سورۀ 99: الزّلزلة
[161] ـ قسمتي از آيۀ 31، از سورۀ 13: الرّعد
[162] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 275
[163] ـ اين مضمون در روايات متعدّدي با مختصر اختلافي در لفظ آمده است، من جمله در «كافي» ج 2، ص 246؛ و «من لايحضره الفقيه» ج 4، ص 363؛ و «بحار الانوار» ج 77، ص 142 از «تحف العقول» روايت كرده است
[164] ـ آيۀ 61، از سورۀ 16: النّحل
[165] ـ آيۀ 45، از سورۀ 35: فاطر
[166] ـ آيۀ 22 و 23، از سورۀ 51: الذّاريات
[167] ـ «نهج البلاغة» حكمت 300، و از طبع مصر مطبعه عيسي البابي الحلبي با تعليقات شيخ محمّد عبده، ج 2، ص 208
[168] ـ آيات 18 تا 20، از سورۀ 17: الإسرآء
[169] ـ «ديوان مثنوي» طبع ميرخاني، ص 44
[170] ـ قسمتي از آيۀ 115، از سورۀ 9: التّوبة
[171] ـ ذيل آيۀ 26، از سورۀ 2: البقرة
[172] ـ قسمتي از آيۀ 27، از سورۀ 13: الرّعد
[173] ـ ذيل آيۀ 34، از سورۀ 40: غافر
[174] ـ قسمتي از آيۀ 5، از سورۀ 61: الصّفّ
[175] ـ قسمتي از آيۀ 4، از سورۀ 14: إبراهيم
[176] ـ قسمتي از آيۀ 261، از سورۀ 2: البقرة