چقدر در آيات قرآن از عنوان ضَلال و إضلال سخن به ميان آمده است. ضَلال به معناي گم شدن و اضلال گم كردن است. يعني قبل از وصول به مقام حقيقت و عالم نور و واقعيّت گم ميشوند، و تاب مقاومت در آن عالم نور را نميآورند، و تحمّل آن انوارِ قاهره و جذباتِ سبحانيّه را ندارند.
وَ مَنْ يَتَبَدَّلُ الْكُفْرَ بِالإيمَـٰنِ فَقَدْ ضَلَّ سَوَآءَ السَّبِيلِ. [122]
«و كسي كه ايمان را رها كند و به جاي آن كفر را انتخاب كند و بپذيرد، به تحقيق كه از راه راست و مستوي به دور افتاده و گم شده است.»
وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَهِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَـلاً بَعِيدًا. [123]
«و كسي كه به خداوند شرك بياورد، در يك گُمي و گمراهي عميقي افتاده است.»
وَ مَن يَكْفُرْ بِاللَهِ وَ مَلَـٰئكَتِهِ وَ كُتُبِِ وَ رُسُلِهِ وَالْيَوْمِ الاخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَـٰلاً بَعِيدًا. [124]
«و كسي كه به خدا و فرشتگان خدا و پيامبران خدا و به روز قيامت كافر شود، پس به تحقيق كه در گُمي و گمراهي عميق فرو رفته است.»
انظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلَی' أَنفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَّا كَانُوا يَفْتَرُونَ. [125]
«اي پيامبر! ببنين چگونه آنان بر نفْسهاي خود دروغ گفتند
ص 162
و آنچه را كه افتراء ميبستند همگي از نزد آنها گم شد.»
لَقَدْ تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم مَّا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ. [126]
«هر آينه به تحقيق كه بين شما و اموال و ياران شما در دنيا جدائي افتاد، و آنچه را كه ميپنداشتيد به درد شما ميخورد و دستي از شما ميگيرد همگي گم شدند.»
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُو أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ. [127]
«بدرستيكه پروردگار تو داناتر است به آن كسي كه از راه او گم ميشود و او نيز داناتر است به راه يافتگان.»
انظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الامْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً. [128]
«اي پيامبر! ببين چگونه براي تو اين كافران مثالها ميزنند؟ پس آنان گم شدهاند و راه را گم كردهاند و هيچ در توان و قدرت خود ندارند كه راه را پيدا كنند.»
ءَأَنتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِي هَـٰؤلآءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ. [129]
«آيا شما اين بندگان مرا گم و گمراه كرديد، يا آنكه آنها خود راه را گم كرده و گمراه شدند؟»
إِنَّآ أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَ كُبَرَآءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا. [130]
ص 163
«ما از رئيسان و بزرگان طاغوتي خود پيروي و اطاعت كرديم و بالنّتيجه آنان ما را از راه گمراه نمودند.»
باري، اين آيات و آيات بسياري ديگر كه در قرآن كريم وارد است، همگي دلالت دارند بر آنكه افراد مشرك و كافر و طاغي و ياغي و باغي و پيروان آنها، اصالت و وزانت ندارند؛ و قبل از وصول به مقام عزّ انوار ربوبيّه ميسوزند و گم ميشوند و نابود ميگردند.
و بنابراين اعمال سيّئه وزن ندارند، و مشركان و كافران وزن ندارند، و در توزين ميزان چون با اصالت و واقعيّت اعمال آنان را بسنجند خفيف و سبك ميباشند؛ و اعمال حسنه چون اصالت دارد سنگين است. براي هر عمل ميزاني است و لذا در آيۀ شريفه «مَوازين» به صيغۀ جمع آمده است؛ چنانكه در روايت وارد است:
الصَّلَوةُ مِيزَانْ؛ مَن وَفَی اسْتَوْفَي. [131]
نماز ميزان براي ترقّي و تكامل و وصول به درجات قرب و كمال انسانيّت است؛ كسي كه حقّ آنرا ادا كند و آن را بتمامه بجاي آورد و بر آن مواظبت و محافظت نمايد، حقّ خود را بتمامه و كماله از آن ميگيرد و به مقاصد خود از درجات قرب نائل ميگردد.
و لذا در روايت صحيحه از حضرت باقر عليه السّلام از حضرت رسول الله صلّی الله عليه واله وسلّم وارد است كه:
ص 164
مَا بَيْنَ الْمُسْلِمِ وَ بَيْنَ أَن يَكْفُرَ إلَّا أَنْ يَتْرُكَ الصَّلَوةَ الْفَرِيضَةَ مُتَعَمِّدًا أَوْيَتَهَاوَنَ بِهَا فَلَا يُصَلِّيهَا. [132]
«بين مسلمان و بين اينكه كافر شود هيچ فاصلهاي نيست كوتاهتر و نزديكتر از اينكه نماز واجب خود را عمداً ترك نمايد و يا دربارۀ آن سستي و تكاهل ورزد و بجاي نياورد.»
صدوق در كتاب «فضآئل الشّيعة» با إسناد خود از حضرت باقر عليه السّلام از پدرانش عليهم السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ [ وَسَلَّمَ ] حُبِّي وَ حُبُّ أَهْلِ بَيْتِي نَافِعٌ فِي سَبْعَةٍ مَوَاطِنَ أَهْوَالُهُنَّ عَظِيمَةٌ: عِنْدَ الْوَفَاةِ، وَ فِي الْقَبْرِ، وَ عِنْدَ النُّشُورِ، وَ عِنْدَ الْكِتَابِ، وَ عِنْدَ الْحِسَابِ، وَ عِنْدَ الْمِيَزانِ، وَ عِنْدَا لصِّرَاطِ. [133]
«رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمودند: محبّت من و محبّت اهل بيت در هفت جا فائده دارد؛ آن هفت جائي كه دهشت و وحشت در آن مواقف عظيم است: نزد وفات، و در قبر، و در هنگام نشور، و در وقت رؤيت نامۀ اعمال، و در هنگام حساب، و در نزد ميزان، و هنگام عبور از صراط.»
معلوم ميشود كه محبّت رسول الله و اهل بيتش موجب تقويت و سنگيني اعمال ميگردد، تا موجب ثقل و توزين ميزان ميشود و به
ص 165
حال انسان فائده ميبخشد.
در «توحيد» صدوق با إسناد خود از أبي معمّر سعداني از حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن حديث كسي كه ادّعا ميكرد در بين آيات قرآن تناقض هست چنين وارد است كه حضرت فرمودند:
وَ أَمَّا قَوْلُهُ تَبَارَكُ وَ تَعَالَی: وَ نَضَعُ الْمَوَ'زِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا، فَهُوَ مِيَزَانُ الْعَدلِ يُؤْخَذُ بِهِ الْخَلآئِقُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ. يَدَينُ اللَهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی الْخَلْقَ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ بِالْمَوَازِينِ.
وَ فِي غَيْرِ هَذَا الْحَديث: الْمَوَازِينُ هُمُ الانْبِيَآءُ وَ الاوْصِيَآءُ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ.
وَ أَمَّا قَوْلُهُ عَزَّوَجَلَّ: فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَزْنًا، فَإنَّ ذَلِكَ خَآصَّةً.
وَ أَمَّا قَوْلُهُ: فَأُولَـٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ، فَإنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ قَالَ: قَالَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ:
لَقَدْ حَقَّتْ كَرَامَتِي ـ أَوْ قَالَ: مَوَدَّتِي ـ لِمَنْ يُرَاقِبُنِي وَ يَتَحَآبُّ بِجَلَالِي؛ إنَّ وُجُوهَهُمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ مِنْ نُورٍ عَلَی مَنَابِرَ مِنْ نُورٍ، عَلَيْهِمْ ثِيَابٌ خُضْرٌ.
قِيلَ: مَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللَهِ؟!
قَالَ: قَوْمٌ لَيْسُوا بِأَنْبِيَآءَ وَ لَا شُهَدَآءَ وَلَكِنَّهُمْ تَحَآبُّوا بِجَلَالِ اللَهِ وَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ.
نَسْأَلُ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ أَنْ يَجْعَلَنَا مِنْهُمْ بِرَحْمَتِهِ.
وَ أَمَّا قَوْلُهُ: فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ'زِينُهُ و وَ خَفَّتْ مَوَ'زِينُهُو ،
ص 166
فَإِنَّمَا يَعْنِي الْحِسَابَ، تُوزَنُ الْحَسَنَاتُ وَالسَّيِّئَاتُ؛ وَالْحَسَنَاتُ ثِقْلُ الْمِيزَانِ وَالسَّيِّئَاتُ خِفَّةُ الْمِيزَانِ. [134]
«و امّا گفتار خداي تعالی كه ميفرمايد: ما در روز قيامت ميزانهاي قسط را قرار ميدهيم پس به هيچ نفسي ظلم نميشود، مراد ميزانِ عدل است كه در روز قيامت مردم را با آن ميزان مورد مؤاخذه قرار ميدهند و خداوند تبارك و ت��الی خلائق را پاداش ميدهد در اثر تجاوز بعضي نسبت به بعض ديگر، بواسطۀ موازين عدل.
در اينجا مرحوم صدوق استطراداً فرموده است: در غير اين حديث چنين آمده است كه مراد از موازين، انبياء و اوصياء عليهم السّلام هستند. و سپس بدين طريق دنبال حديث را ذكر كرده است كه:
و امّا گفتار خداوند متعال كه فرموده است: پس ما براي آنان در روز قيامت ميزاني برپای نميداريم، اين حكم اختصاص به طائفهاي دارد (و منافات با آن حكم عمومي و كلّي ندارد.)
و امّا گفتار خداي تعالی كه ميفرمايد: پس آنان داخل در بهشت ميشوند و بدون حساب در بهشت روزي ميخورند، براي كساني است كه رسول الله دربارۀ آنان گفته است كه: خداوند عزّ وجلّ فرموده است:
كرامت من ـ يا مودّت و محبّت من ـ ثابت و برقرار شد براي كساني كه مراقبت مرا بجا آورند، و آنانكه يكديگر را دربارۀ صفت جلال
ص 167
و عظمت من دوست داشته باشند؛ و تَحابُب و مِهرورزي به يكديگر دربارۀ عظمت من كنند.
چهرۀ آنان در روز قيامت از نور است، و آنان در منبرهائي از نور بالا ميروند، و بر تنهاي خود لباسهاي سبز رنگ دارند.
از رسول الله سؤال شد: اي رسول خدا! آنان چه كساني هستند؟!
حضرت فرمودند: آنان جماعتي هستند كه نه از پيامبرانند و نه از شهيدان، وليكن مردمي هستند كه دربارۀ جلال خدا و براي عظمت حضرت او جلّ و علا همديگر را دوست دارند و به يكديگر محبّت ميورزند، و مهر و وَدادِشان با هم بر اساس و بر محور خداست. اينان كساني هستند كه در بهشت بدون حساب وارد ميشوند.
و از خدا ميخواهيم كه به فضل و رحمت خود ما را از آنها گرداند.
و امّا گفتار خدا كه ميفرمايد: كساني كه موازين آنها سنگين است و كساني كه موازين آنها سبك است، از اين جملات خداوند حساب را اراده كرده است. هر يك از حسنات و سيّئات توزين ميشوند؛ و حسنات سنگيني ميزان است، و سيّئات سبكي ميزان.»
باري، از آنچه در اين روايت آمده است علاوه بر آنكه بيان كرديم كه سيّئات وزن ندارند و سبك هستند، علّت عدم ميزان براي كساني كه در بهشت بدون حساب داخل ميشوند استفاده ميشود.
زيرا تحاببِ في الله و في جلال الله يعني مودّت و صميميّت و اخوّت و قضاء حوائج يكديگر فقط و فقط بر اساس خدا، و براي
ص 168
خدا، و براي ذكر خدا، و وصول به لقاء و معرفت خدا؛ و بنابراين چنين افرادي كه در اعمال شخصي خود هيچ غرض و منظوري جز خدا ندارند و ثمنِ معاملۀ آنان جز خدا چيزي نيست، فدائي براي آنان جز خدا نيست؛ خود خدا خونبهاي آنهاست و جملۀ فَأَنَا دِيَتُهُ (من خودم ديۀ او هستم.) به خوبي معناي خود را روشن ميكند. آنانند كه در بهشتِ لقاء و جنّتِ ذات حضرت احديّت بدون حساب داخل ميشوند، و محو در انوار حضرت او ميگردند.
و نيز همانطور كه سابقاً اشاره شد، در مقابل اين افراد، بعضي از جهنّميها هستند كه بدون ميزان و حساب داخل در جهنّم ميروند.
در «كافي» از حضرت سجّاد عليه السّلام در ضمن كلامي كه دربارۀ زهد فرمودهاند وارد است كه:
وَاعْلَمُوا عِبَادَ اللَهِ أَنَّ أَهْلَ الشِّرْكِ لَا يُنْصَبُ لَهُمُ الْمَوَازِينُ وَ لَا يُنْشَرُ لَهُمُ الدَّوَاوِينُ، وَ إنَّمَا يُحْشَرُونَ إلَی جَهَنَّمَ زُمَرًا.
وَ إنَّمَا نُصِبَ الْمَوَازِينُ وَ نُشِرَ الدَّوَاوِينُ لاِهْلِ الإسْلَامِ؛ وَاتَّقُوا اللَهَ عِبَادَ اللَهِ! ـ الْخَبَرَ. [135]
«اي بندگان خدا بدانيد كه براي مشركين در روز بازپسين ميزانهاي عملي نصب نميشود، و نامۀ اعمالي باز نميگردد و نشان داده نميشود؛ و آنها دسته دسته بدون ميزان و بدون حساب و كتاب به جهنّم رهسپار ميگردند.
ص 169
نصب ميزانهاي عمل و ارائه و نشر نامۀ عمل، براي اهل اسلام است؛ پس اي بندگان خدا تقواي خدا را در پيش گيريد! الخبر.»
و بنابراين، بين آيۀ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَزْنًا و بين آيۀ وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَ'زِينُهُ و تنافي نيست. زيرا آيۀ اوّل راجع به مشركين و منكرين لقاء خداست و آيۀ دوّم راجع به مؤمناني كه اعمالشان ضعيف و سبك است، و يا به عبارت ديگر آيۀ دوّم عامّ است و آيۀ اوّل نسبت به آن، حكم مخصِّص دارد.
باري، و از جمله چيزهائي كه موجب سنگيني ميزان ميشود، اخلاق خوب است.
در «كافي» از حسين بن محمّد از مُعَلّی از وَشّاء از عبدالله بن سنان از مردي از اهل مدينه از حضرت عليّ بن الحسين عليهما السّلام روايت كرده است كه: قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيهِ وَءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ ]: مَا يُوضَعُ فِي مِيزَانِ امْرِئٍ يَوْمَ الْقِيَمَةِ أَفْضَلُ مِنْ حُسْنِ الْخُلْقِ. [136]
«رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمودند: در ميزان كسي در روز قيامت چيزي بهتر و با فضيلتتر از اخلاق نيكو گذاشته نميشود.»
از مجموع آنچه ذكر شد استفاده ميشود كه در روز قيامت، پاداش و جزاي مردم بر اساس ميزان عمل است. و هيچ فرقه و دسته بدون ملاحظۀ موازين حسنات و سيّئات آنها به ثواب و يا عقاب نميرسند. در آن روز حَسَب و نَسَب، نقشي ندارد؛ و روابط مادّي و طبيعي برچيده ميشود، و فقط بر نظام تحقّق و اصالت و واقعيّت
ص 170
مردم پاداش ميگيرند، و تحقّق و واقعيّت بر ميزان و معياري كه درجۀ هريك را در عالم انوار و حقائق مشخّص ميكند ميباشد.
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلآ أَنسَابَ بَيْنَهُمْ يَؤْمَئِذٍ وَ لَا يَتَسَآءَلُونَ فَمَث ثَقُلَتْ مَوَ'زِينُهُ و فَأُولَـٰئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَ'زِينُهُ و فَأُولَـٰئكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خَـٰلِدُونَ * تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيهَا كَـٰلِحُونَ. [137]
«پس آن روز كه در صور دميده شود، ديگر در بين مردم مراتب خويشاوندي و روابط نَسَب و رَحِميّت نيست، و كسي از حال ديگري نپرسد و از يكديگر سؤال نكنند. پس هر كسي كه موازين عملش سنگين باشد فقط آنان از رستگارانند. و كسي كه موازين عملش سبك باشد آنان كساني هستند كه نفوس خود را باخته و در زيان و خسارت افكندهاند، و در جهنّم جاودانه اقامت كنندگانند؛ آتش دوزخ چهرههاي آنها را ميسوزاند، و آنان در آن آتش از زشت منظران و كَريه چهرگانند.»
معيار و ميزان، انبياء و اوصياء هستند؛ و هر امّتي با موازين روحي و عملي و سلوكي امامش سنجيده ميشود. و حجج الهيّه كه واسطۀ فيض و تربيت و تعليم تشريعي مردم هستند، معيار قرار ميگيرند. و خداوند با مردم، با سنّت و منهاج آن حجّتها احتجاج ميكند و سؤال و مؤاخذه و پرسش مينمايد، و ثواب ميدهد و يا عقاب ميكند.
لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَی' مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ. [138]
ص 171
«براي آنكه كساني كه هلاك و تباه ميگردند و از روي بيّنه و حجّت باشد، و كساني كه زنده ميشوند و حيات معنوي مييابند نيز از روي بيّنه و حجّت باشد.»
عمل بعضي آنقدر درخشان و روشن است كه از دائرۀ افكار و حيطۀ تصوّرات خارج است. آنقدر اين اعمال داراي درخشش و نور است كه ديدۀ هر بيننده را خيره ميكند. و آنقدر داراي صفا و طهارت است كه از وصول و نيل و سعۀ وجودي فرشتگان نيز خارج است، زيرا آن اعمال اختصاص به شيفتگان لقاء الهي و عاشقان جمال لايزالي و ساعيان در راه او و فراموش كنندگان غير او دارد؛ و بنابراين چه مزدي و جزائي را ميتوان براي آنان تقدير نمود و اندازه گرفت؟ در حاليكه ميدانيم آنان نه تنها با فكر و تصوّرات ذهنيّه، و نه تنها با قلب و مُدرِكات باطنيّه، بلكه با سرّ خود و با تمام وجودِ خود از عالم هستي گذشتهاند و وجود عاريتي و مجازي را به خاك نسيان سپرده و براي ابد فراموش نمودهاند، و خيمه و خرگاه خود را در عالم ازليّت و ابديّت حضرت حقّ به اندكاك و فناي در ذات حضرت احديّت زدهاند؛ و بنابراين غير از خود خدا هيچ مزد و جزائي نخواهند داشت.
آن طهارت و خلوص و آن درجه از نيّت ستوده و استغراق در مشاهدۀ محبوب لايزالي بود كه به عمل مولانا و مولی الموحدّين: أميرالمؤمنين عليه أفضل صلوات المصلّين، چنان جوهره و اصالتي داد كه با يك شمشيري كه بر فرق عَمْرو بن عَبْدَود فرود آورد، اول ما خلق الله و صاحب مقام محمود علی الإطلاق: محمّد مصطفی صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود:
ص 172
ضَرْبَةُ عَلِيِّ يَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَيْنِ.
اين تعبير نه از نقطۀ نظر زورآزمائي، و رشادت ظاهري، و عزّ اسلام از جهت حكم اجتماعي است؛ زيرا اين معاني به چه علّت آن يك ضربه را افضل از عبادت جميع جنّ و انس در آورد؟ بلكه فقط و فقط آن حال خلوص و اندكاك و استغراق است، كه عليّ در آن وقت غير از خدا نميبيند و نميشنود و نميگويد.
البتّه چنين عملي از عبادت جنّ و انس كه هستي دارند و براي وصول به ثواب و درجات و مقامات تلاش ميكنند افضل است. و لذا أميرالمؤمنين ميزان عمل ندارد و در بهشت بدون حساب وارد ميشود، بلكه خود او ميزان اعمال است؛ السَّلَامُ عَلَی مِيزَانِ الاعْمَالِ. [139]
او خودش ميزان عمل است، و قسمت كنندۀ بهشت و دوزخ است، و صراط مستقيم است. او معيار است، او مركز و محور است، او اهل عرفان الهي است، او اهل ولايت است، او اهل تحابب في الله است.
او از كساني است كه محبّت يا مودّت خدا بر او قرار يافته و ثابت گرديده است، چون دوستدار عظمت و جلال خداست، چون كردارش، و صفاتش، و نيّاتش، و وجودش براي خداست؛ پس او
ص 173
ميزان است.
امروز ملاحظه كنيد: تمام محبّتها روي دنيا دور ميزند. جلسات، كنفرانسها، حزبها و ملّتها، دانشگاهها، كتابها و كتابخانهها، همه براساس مادّه و طبيعت و علم الاجتماع و الاقتصاد و نظائرها دور ميزند.
يك مكتبي كه براي تربيت افراد خدا دوست و خداشناس كه در دو جناح علم و عمل حركت كنند و با صفاي سرّ ادراك معاني حقّۀ حقيقيّه را بنمايند كجاست؟ اگر كسي هم في الجمله بخواهد خود را مهذّب كند چنان او را متّهم ميكنند كه ديگر نتواند سربلند كند. اُفٍّ لَّكُمْ وَ لِمَا تَّعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَهِ.
اُفّ بر شما و اين افكار زشت و پليد و نيّتها و معبودهاي پنداري كه در دل خود ساختهايد و پرداختهايد! و اين خداوند رحيم و رؤوف و قادر و عظيم را جاهلانه و يا عالمانه به كنار زدهايد! و از غير پيروي ميكنيد!
و چون نتوانستهاند معناي وَ يَتَحَآبُّ بِجَلَالِي (با جيم معجمه) را بفهمند، در نسخه تحريف كرده و يَتَحَآبُّ بِحَلَالِي (با حاء مهمله) ضبط كردهاند، و بالاخره در تعليقه روايت را از آحاد و از روايات غريبه شمردهاند، تا بدينوسيله سدّي استوار در برابر ارادۀ كسي كه بخواهد اين روايت را بفهمد و به دنبال محبّت خدا بر آيد ايجاد كنند [140].
ص 174
و همچون راه و روش دنياپرستانۀ خود، جامعۀ علم و ادب را نيز از سلوك راه لقاء باز دارند.
آري! متحابّين در جلال خدا مقصد و مقصودي، و هدف و منظوري، و غايت و معبودي جز خدا ندارند.
هر سو كه دويديم همه سوي، تو ديديم هر جا كه رسيديم سر كويِ تو ديديم
هر قبله كه بگزيد دل از بهر عبادت آن قبلۀ دل را خم ابروي تو ديديم
هر سَروِ روان را كه در اين گلشن دهر است بر رسته به بستان و لب جوي تو ديديم
از باد صبا بوي خوشت دوش شنيديم با باد صبا قافلۀ بوي تو ديديم
روي همه خوبان جهان بهر تماشا ديديم ولي آينۀ روي تو ديديم
در ديدۀ شهلاي بتانِ همه عالم كرديم نظر نرگس جادوي تو ديديم
تا مِهرِ رخت بر همه ذرّات بتابيد ذرّات جهان را به تك و پوي تو ديديم
ص 175
در ظاهر و باطن، به مجاز و به حقيقت خلق دو جهان را همه رو سوي تو ديديم
هر عاشق ديوانه كه در جملگي تست بر پاي دلش سلسلۀ موي تو ديديم
سرحلقۀ رندان خرابات مغان را دل در شكن حلقۀ گيسوي تو ديديم
از مغربي احوال مپرسيد كه او را سودا زدۀ طرّۀ هندوي تو ديديم [141]
و چه لطيف و عالي ابن فارض سروده است:
نَسَخْتُ بِحُبّي ءَآیة الْعِشْقِ مِنْ قَبْلِي فَأَهْلُ الْهَوَي جُنْدي وَحُكْمي عَلَی الْكُلِّ( 1 )
وَ كُلُّ فَتًی يَهْوَي فَإنّي إمامُهُ وَ إنّي بَريءٌ مِنْ فَتًی سامِعِ الْعَذْلِ( 2 )
وَلي فِي الْهَوَی عِلْمٌ تَجِلُّ صِفاتُهُ وَ مَنْ لَمْ يُفَقِّهْهُ الْهَوَی فَهُوَ فِي جَهْلِ( 3 )
وَ مَنْ لَمْ يَكُنْ في عِزَّةِ الْحُبِّ تآئِهًا بِحُبِّ الَّذي يَهَْوی فَبَشِّرْهُ بِالذُّلِّ( 4 )
إذا جَادَ أقْوامُ بِمالٍ رَأَيْتَهُمْ يَجودونَ بِالارْواحِ مِنْهُمْ بِلا بُخْلِ( 5 )
ص 176
وَ إنْ اُودِعوا سِرًّا رَأَيْتَ صُدورَهُم ْ قُبورًا لاِسْرارٍ تُنَزَّهُ عَنْ نَقْلِ( 6 )
وَ إن هُدِّدوا بِالْهَجْرِ ماتوا مَخافَةً وَ إنْ اُوعِدوا بِالْقَتْلِ حَنّوا إلَی الْقَتْلِ( 7 )
لَعَمْري هُمُ الْعُشّاقُ عِنْدِي حَقيقَةً عَلَی الْجِدِّ وَالْباقُونَ مِنْهُمْ عَلَی الْهَزْلِ( 8 )[142]
1 ـ من با محبّت و عشق خودم به ذات حضرت پروردگار، تمام علامات و نشانههاي عشق را كه قبل از پيدايش من بودند نسخ كردم؛ پس بنابراين تمام كساني كه اهل محبّت و عشق هستند همگي زير پرچم من هستند و حكم من بر تمام جاري و ساري است.
2 ـ و هر جوان و جوانمردي كه اهل محبّت و عشق باشد، بنابراين من امام و پيشواي او هستم؛ و البتّه من بيزار و بري هستم از آن جواني كه سرزنش را گوش كند و سخنان مخالفين اهل هوی و محبّت در او اثري بگذارد.
3 ـ و دربارۀ عشق و محبّت خدا، من به پايه و درجهاي از علم رسيدهام كه صفات و خصائصش بزرگ است. و هر كسي را عشق و محبّت نفهماند و فقيه نگرداند پس او پيوسته در جهل است.
4 ـ و كسي كه در مقام عزّت و مناعت محبّت، سرگردان و حيران نشود، و به محبّت آنكه محبّ اوست پريشان نگردد؛ پس او را به ذلّت و خواري و سرافكندگي بشارت بده!
5 ـ و اگر اقوامي به مالهاي خود در راه محبوب انفاق كنند، اينان را مييابي كه با جانهاي خود بدون بخل و دريغ انفاق ميكنند.
6 ـ و اگر به چنين عاشقان و محبّاني، سرّي از اسرار به امانت سپرده شود، چنان در كتمان آن ميكوشند كه تو سينههاي آنان را مقبرۀ اسراري خواهي يافت كه البتّه از نقل و بازگو كردن آن پاكتر و منّزهتر است.
7 ـ و اگر آنان را به دوري و مهجوري بيم دهند و از هجران بترسانند، از دهشتِ چنين تهديدي ميميرند؛ و اگر آنان را از كشتن بترسانند، با عشق و علاقۀ باطني و با ميل و گرايش دروني خود به سوي كشته شدن ميشتابند.
8 ـ سوگند به جان خودم كه در عالم حقيقت و واقعيّت، اينان فقط عاشقانند، و باقي افرادي كه دم از عشق ميزنند و يا به اين پايه نرسيدهاند، عشق آنان از شوخي و هزل تجاوز نميكند.
اين افراد در خدا فاني و سپس به بقاء خدا باقي گشتهاند، و بنابراين چون به كمال رسيدهاند ميزان انسانيّت هستند. در تمام عالم بشريّت غير از عليّ بن أبيطالب و اولاد طاهرينش و غير از دخت رسول الله فاطمۀ زهراء و دختر برومندش سرّ أميرالمؤمنين: زينب كبری، در زير اين آسمان نيلي فام چه ميزاني افضل و اشرف براي مردان و زنان سر برآورده است؟ آن درجه از طهارت و پاكي سرّ و ضمير و قلب و نفس و خيال و حسّ، آن فتوّت و جوانمردي، آن ايثار و گذشت، آن محبّت در جلال خدا، آن عبوديّت و بندگي، آن
ص 178
معرفت و علم غزير و جوشان.
اينجاست كه در مقابل قبر شريفش بايد با ادب ايستاد و گفت:
السَّلَامُ عَلَی مِيزَانِ الاعْمَالِ وَ مُقَلِّبِ الاحْوَالِ، السَّلَامُ عَلَی الصِّرَاطِ الْوَاضِحِ وَالنَّجْمِ اللآئِحِ وَ الإمَامِ النَّاصِحِ وَالزَّنَادِ الْقَادِحِ؛ وَ رَحْمَة اللَهِ وَ بَرَكَاتُهُ.
اينجاست كه نه تنها آنانند شهيدان و گواهان بر امّتند، بلكه شهيدان و گواهان بر تمام پيامبرانند.
فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةِ بِشَهِيدٍ وَ جِئْنَا بِكَ عَلَي' هَـٰؤلَآءِ شَهِيدًا. [143]
اينجاست كه شارح معتزلي مذهب: ابن أبي الحديد شافعي از قلم توانايش چنين ميگذرد كه:
يَا بَرْقُ إن جِئْتَ الْغَريَّ فَقُلْ لَهُ ا تَراكَ تَعْلَمُ مَنْ بِأرْضِكَ مودَعُ؟( 1 )
فيكَ ابْنُ عِمْرانَ الْكَليمِ وَ بَعْد عيسی يُقَفّيه وَ أحْمَدُ يَتْبَعُ( 2 )
بَلْ فيكَ جِبْريلٌ وَ ميكالٌ وَ إسْ رافيلُ وَالْمَلَاءُ الْمُقَدَّسُ أجْمَعُ( 3 )
بَلْ فيكَ نورُ اللَهِ جَلَّ جَلالُه لُذَوي الْبَصآئِرِ يَسْتَشِفُّ وَ يَلْمَعُ( 4 )
فيكَ الإمامُ الْلاُرْتَضَي، فيك الْوَصّیّ الْمُجْتَبَي فيكَ الْبَطينُ الانزَعُ( 5 )
هَذا الامانَةُ لايَقومُ بِحَمْلِها خَلْقآءُ هابِطَةً و أطْلَسُ أرْفَعُ( 6 )
هَذا هُوَ النّورُ الَّذي عَذَِباتُهُ كانت بِجَبْهَةِ ءَادَمَ تَقطَلع( 7 )
وَ شَهابُ موسَی حَيْثُ أظْلَمَ لَيْلُهُ رفعَتْ لَهُ لالآؤهُ تَتَشعْشَعُ( 8 )
لَولاحُدوثُكَ قُلْتُ إنَّكَ جاعِلُ الـارواحِ في الاشْباحِ والْمُتَتَزِّعُ( 9 )
لَولا مَماتُكَ قُلْتُ إنَّكَ باسِطُ الـارزاق تَقّدِرُ فيالْعَطآءِوَتوسِعُ( 10 )
ص 179
ما الْعالَمُ الْعِلْويُّ إلاّ تُرْبَةُ فيهالجثَّتِكَ الشَّريفَةِ مَضْجَعُ( 11 )
ما الدَّهْرُ إلاّ عَبْدُكَ الْقِنُّ الَّذي بنفوذأمْرِكَ في الْبَريَّةِ مولِعُ( 12 )
وَ لَقَدْ عَلِمْتُ بِأَنَّهُ لابُدَّ مِنْ مهديِكُمْ وَ لِيَوْمِهِ أتَوَقَّعُ( 13 )
وَ لَقَدْ بَكَيْتُ لِقَتْلِ ءَالِ مُحَمَّدٍ بالطَفِّ حَتَّي كُلُّ عُضْوٍ مَدْمَعُ( 14 )[144]
1 ـ اي برق! اگر از زمين نجف عبور كردي به آن زمين بگو: آيا تو در خود چنين مييابي كه بداني در ميان تو چه كسي به امانت سپرده شده است؟
2 ـ در ميان تو موسی فرزند عمران است، و بعد از او عيسی، و به دنبال آنان أحمد مصطفي ميباشد.
3 ـ بلکه در ميان تو جبرائيل و ميكائيل و إسرافيل، بلكه تمام فرشتگان سماوي و عالم قدس هستند.
4 ـ بلكه در ميان تو نور خدا جلّ جلاله ميباشد كه براي صاحبان بصيرت نگاه مياندازد و سپس نور و لَمَعان ميدهد.
5 ـ در ميان تو امام مرتضي است، و وصيّ برگزيده حقّ است. و در ميان تو «بطين» و «انزع» است كه رسول الله فرمود.
6 ـ اين همان امانتي است كه نتوانست آنرا حمل كند نه سنگ هاي سخت كوههاي فرود آمده و نه فلك اطلسِ بلند پايه.
7 ـ اين همان نور نبوّتي است كه جوانب و اطرافش در پيشاني آدم بوالبشر ميدرخشيد و طلوع داشت.
ص 180
8 ـ اين همان شعلۀ آتشي است كه براي موسی در آن شب تار، انوارش بالا گرفت و تشعشع و درخشش ميكرد.
9 ـ اگر حدوث تو نبود ميگفتم كه تو آن كسي هستي كه ارواح را در بدنها داخل ميكني و خارج مينمائي.
10 ـ اگر مرگ تو نبود ميگفتم كه تو آن كسي هستي كه ارزاق خلائق را در هنگام بخشش، كم و زياده مينمائي.
11 ـ عالم عِلوي نیست مگر مَضجع و تربت براي جسد پاك و شريف تو كه در آن مضجع، مقبور شود.
12 ـ روزگار و دهر نيست مگر بندۀ حلقه بگوش تو كه در ميان خلائق براي تنفيذ امر تو شتاب ميورزد و اهتمام دارد.
13 ـ و من به تحقيق دانستهام كه مهدي شما بدون چون و چرا خواهد آمد، و براي چنين روزي انتظار ميكشم.
14 ـ و من به تحقيق براي كشته شدن آل محمّد در زمين كربلا بطوري گريه ميكنم كه تو گوئي تمام اعضاء بدن، چشم اشكبار است.
و اينجاست كه أبوعلي سينا فخر فلاسفۀ شرق ميگويد:
وَ كَانَ عَليُّ في أصْحابِ مُحَمَّدٍ كالْمَعْقولِ بَيْنَ الْمَحْسُوسِ. [145]
«عليّ عليه السّلام در ميان اصحاب محمّد چون وجود جوهر معقول در ميان محسوسات بود.» و فاصلۀ او با ديگران چون فاصلۀ عالم عقل و عالم محسوسات و طبع بود.
صَلَواتُ اللَهِ وَ سَلامُهُ عَلَيْهِ وَ رَحْمَةُ اللَهِ وَ بَرَكَاتُهُ، وَ عَلَي حَليلَتِهِ وَ زَوْجَتِهِ وَ أَبْنَآئِهِ الْمَعْصُومِينَ وَ أوْلادِهِ الطّاهِرِينَ، لاسيَّما مَهْديِّهِمْ عَجَّلَ اللَهُ تَعالَي فَرَجَهُ وَ سَهَّلَ مَنْهَجَهُ.
بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّي اللهُ عَلي سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَي أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَي يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
وَاتَّقُوا يَوْمًا تُرْجَعُونَ فِيهِ إِلَي اللَهِ ثُمَّ تُوَفَّي' كُلُّ نَفْسٍ مَّا كَسَبَتْ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ.
(دويست و هشتاد و يكمين آيه، از سورۀ بقره: دوّمين سوره از قرآن كريم)
«بپرهيزيد از روزي كه بازگشت خواهيد كرد در آن روز به سوي خدا؛ و پس از بازگشت، به هر نفسي در آنجا آنچه در اين دنيا كسب كرده است به نحو أتّم و أكمل داده خواهد شد؛ و در آنجا مورد ظلم و ستم قرار نميگيرد.»
يكي از مراحلي كه در قيامت داريم، مرحلۀ حساب است. اين يكي از مواقف و منازل قيامت است. يعني از اعمال و رفتاري كه انسان در دنيا نموده است حساب ميكشند، و بدانها رسيدگي ميكنند.
وَ إِن تُبْدُوا مَا فِيٓ أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَهُ فَيَغْفِرُ لِمَن يَشَآءُ وَ يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَاللَهُ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. [146]
ص 184
«و اگر آنچه در نفسهاي شماست آشكارا كنيد و يا پنهان، در هر صورت خداوند حساب آنها را از شما ميگيرد؛ و سپس هر كس را كه بخواهد مورد عفو و غفران خود قرار ميدهد و هر كس را كه بخواهد عذاب ميكند. و خداوند بر هر كاري و بر هر چيزي تواناست.»
آياتي كه در قرآن مجيد راجع به حساب آمده است بسيار است؛ به لَحْنهاي مختلف و مضامين متفاوت.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَعْمَـٰلَهُمْ كَسَرَابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْـَانُ مَآءً حَتَّي إذَا جَاءَهُ و لَمْ يَجِدْهُ شَيْئًا وَ وَجَدَ اللَهُ عِنْدَهُ فوفّیه حِسَابَهُ و وَاللَهُ سَرِيعُ الْحِسَابِ. [147]
«آن كساني كه كافر شدهاند، اعمالشان همچون سراب است كه شخص تشنه آن را آب ميپندارد. و آن سراب در زميني خشك واقع است، بطوريكه چون تشنهكام خود را بدانجا رساند هيچ آبي نيابد؛ و خداوند را آنجا مييابد، و خداوند بطور كامل از او حساب ميكشد؛ و خدا بسرعت به حسابها رسيدگي ميكند.»
يعني افرادي كه كافرند، كردارشان أصالت و واقعيّتي ندارد، و همچون آب سيراب كننده نيست، و مُنتج نتيجه و مُثمر ثمر نيست؛ بلكه همچون سراب آب نماست، كه هر چه در آن سرزمين بيشتر به دنبال آب بگردند كمتر مييابند. عمرشان سپري ميگردد و چيزي دست آنها را نميگيرد، و از اين عالم تشنه كام با جگري سوختهو عطشان آهنگ رحيل مينمايند. و عمر و سرمايۀ حيات هم از دست
ص 185
رفته و خدا حاضر است، و در آنجا به حساب ميرسد. چه كردي؟ چرا دنبال باطل رفتي؟ چرا از آب حقيقت خود را سيراب نكردي؟
اقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسَابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُّعْرِضُونَ. [148]
«حساب مردم به آنها خيلي نزديك شده است؛ ولي آنها پيوسته در حال غفلت بسر ميبرند و اعراض ميكنند.»
حساب بسيار نزديك است، چون بين مردم و بين حساب آنها هيچ فاصلهاي نيست. بين انسان و مردن او هم فاصلهاي نيست. حالا بفرمائيد فاصله باشد؛ هر چه باشد باز هم كوتاه است، چون ما به سمت حساب نزديك ميشويم، هر چه هم دور باشد. چون هر لحظهاي كه ميگذرد نزديك ميشويم، پس نزديك است؛ دور چيزي است كه گذشته و رفته و ديگر انسان به آن چيز دسترسي ندارد.
اين سالهاي عمر ما كه گذشته است بسيار دور است، چون طيّ شده و دورهها گذشته است و قابل بازگشت نيست؛ پس بسيار دور است. حتّي همين يك ساعتي كه الآن از ما گذشته است با آنكه يك ساعت بيشتر طول نكشيده امّا خيلي دور است؛ از اين جهت كه گذشته و ديگر پيدا نميشود.
آيا كسي ميتواند اين ساعتي را كه گذشته است پيدا كند؟ آيا ميتواند چرخ زمان را برگرداند و آن ساعت را مشهود خود ببيند؟ اين محال است. چرا؟
چون اگر بخواهد برگردد بايد عالم برگردد. اين يك ساعت
ص 186
از همۀ موجودات طبيعي و مادّي گذشته و اگر بخواهد برگردد، تمام آن سلسلۀ علل و معلولاتي كه دست به دست يكديگر دادهاند تا اين زمان را از آن ساعت به اين ساعت آوردهاند همه بايد برگردند، و مشيّت الهيّه دربارۀ آنها بايد تغيير كند، و اين محال است؛ پس محال است كسي بتواند يك دقيقۀ قبل را برگرداند.
بنابراين همين يك دقيقۀ قبل با اينكه يك دقيقه بيشتر نيست ولي خيلي دور است، چون دسترسي بدان نيست. امّا حساب بسيار نزديك است. چون پيوسته ما بسوي حساب ميرويم، گر چه عمر ما بقدر عمر حضرت نوح باشد كه نهصد و پنجاه سال در ميان قوم خود زندگي نمود. بالاخره امري است شدني كه بايد تحقّق پذيرد. خود حضرت نوح هم كه اين مقدار را در بين قوم زيست نمود، هر لحظه بسوي نقطۀ أجل نزديك ميشد و به حساب ميرسيد.
ما هم عمرمان به اندازهاي باشد كه فرضاً از آن مقدار هم زياده باشد بالاخره يك مُهري بر پيشاني ما زده شده است كه بايد بميريم، و به حساب برسيم.
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَي' وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلَـٰلِ وَ الْإِكْرَامِ. [149]
«هر چيزي كه روي زمين است دستخوش بوار و فنا و هلاكت است، و فقط وجه الله كه صاحب جلالت و كرامت است باقي ميماند.»
پس فنا براي ما هم هست، ما هم بايد بسوي خدا و بسوي حساب برويم؛ هر چه دور باشد نزديك است. اقْتَرَبَ للنَّاسِ حِسَابُهُمْ،
ص 187
حساب براي مردم بسيار نزديك شده است امّا آنان در غفلت بسر ميبرند، و پيوسته در حال اعراض ميباشند.
پيوسته ميگويند: فلان كس مُرد، فلان كس چه شد؟ امّا خودشان هيچ تكاني نميخورند كه شايد آن حسابها براي ما هم باشد، و آن مرگ و مير به سراغ ما هم بيايد؛ اگر بيايد طبعاً آن حسابهائي را كهانها دارند ما هم خواهيم داشت.
حقيقت حساب چيست؟
حقيقت حساب كشفِ مجهولِ عددي است. فرض كنيد يك شخص فروشنده ميخواهد ببيند كه امروز چقدر منفعت يا ضرر كرده است؟ چون اين امر براي او مجهول است.
در اينصورت يك سلسله معلوماتي را برميدارد و با يكديگر ميسنجد، و از ضمّ و ضميمۀ آنها و از نتيجۀ إعمال آن قواعد خاصّه براي او مجهول كشف ميشود؛ اين عمل را حساب گويند.
سه نفر اينجا نشستهاند، ميخواهيم به هر يك از آنها چهار عدد سيب بدهيم؛ حساب ميكنيم ميشود دوازده عدد سيب. وليكن هميشه حساب به اين آساني نيست، ممكن است آن جماعتي كه ميخواهيم به آنها سيب بدهيم سيصد هزار و پانصد و شصت و هفت نفر بوده باشند، و به هر يك دوازده هزار و پانصد و يازده دانه سيب بدهيم، در اينصورت فوراً نميتوان حساب سرانگشتي نمود و نتيجه را فوراً معلوم داشت؛ اينجا بايد مداد و كاغذ دست گرفت و از جدول ضرب فيثاغورث استفاده كرد.
ص 188
يكوقت حساب از اينهم پيچيدهتر و دقيقتر است، شما ميخواهيد به تمام كُرۀ عالم سيب بدهيد؛ مشكلتر است! به بچّههاي كوچك هم بدهيد! سهميّۀ افرادي كه از دنيا رفتهاند هم بدانيد، آنهم نه تنها در يك لحظه بلكه از اوّل عمر تا به آخر آن در تمام لحظات؛ اين چه دستگاهي است؟ اين چه خط كش محاسبهاي ايست كه بتواند زود و سريع به انسان جواب را ارائه دهد؟ كه آقا شما در فلان روز و در فلان ساعت چه كرديد، لحظهاي بعد از آن چه كرديد!
از اعمال و از خاطران واز اخلاق و ملكات و از عقائد، از همه پرسش كنند و جواب گويند.
چون نه تنها از اعمال، بلكه نسبت به اخلاق و روش انسان هم انسان مورد مؤاخذه واقع ميشود. پس دستگاه حساب بسيار عجيب است؛ كيست كه از عهدۀ چنين حسابي بر آيد؟
إِنَّ اللَهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ. [150]
چقدر خداوند حساب ميكند؟ آنهم با چه سرعتي محاسبه مينمايد؟ حساب كار آساني نيست، كار مشكلي است. آن دستگاهي كه تمام اين مجهولات را يك مرتبه در يك لحظه در برابر انسان بگذارد و نشان دهند، آن هم نه مال يك نفر بلكه مال تمام افراد بشر من الاوّلين و الآخرين، از مردگان و زندگان، از زمان حضرت آدم تا اين زمان و از اين زمان تا روز قيامت؛ بسيار عجيب است.
آن كامپيوتر بايد خيلي پر قدرت باشد، و مأمورين آن دستگاه بايد خيلي استاد باشند و كلاسهاي عجيبي را بايد ديده باشند تا
ص 189
بتوانند با آن دستگاه كار كنند.
اين تقريب مطلب، ساده و قابل فهم براي عامّه است؛ ولي تقريب مطلب براي خواصّ چنين است كه بگوئيم: چون حساب كشف مجهول عددي است، بنابراين در ظرف جهل است؛ امّا اگر از ظرف جهل خارج شويم، آنجا ديگر حساب معني ندارد. چون اگر نتيجۀ محاسبه براي ما مجهول باشد، إعمال قانون حساب را مينمائيم و مثلاً ميگوئيم: هشت ضرب در چهار منهاي پنج ضرب در سه ميشود هشتاد و يك: 81 = 3 * [ 5 - (4 * 8) ].
و بواسطۀ اين امر، جهل ما بر طرف شده و به اين امر عالِم ميشويم.
امّا آنجائي كه ظرف علم و جهل نيست بلكه واقع و حقيقت امر است، آنجا حساب به عنوان حساب كه كشف مجهول عددي باشد معني ندارد. در عالم خارج هر چيزي كه مترتّب بر چيز ديگر ميشود عين واقعيّت است. هر عملي اثري و نتيجهاي دارد كه در خارج مترتّب بر آنست. غذائي را كه انسان ميخورد و در معده تبديل به موادّي ميشود و در كبد تبديل به خون ميگردد، يك سلسله امور مترتّبه است نه حساب.
هر عملي يك چيزي تولّد ميكند و ميزايد، و هر درختي يك ميوهاي ميدهد، و هر ميوه هم ثمري و اثري دارد، تا برود به جلو. در عالَم تكوين خداوند براي هر چيزي يك اثري خلقت فرموده است، و هر علّتي معلولي دارد. انسان كه نماز ميخواند، اين نماز اثري دارد. روزه اثري دارد. دروغ و زنا و غيبت اثراتي دارند. هر عمل زشت و نيك اثري دارد، و اين اثرات را خداوند در عالم تكوين بر آنها قرار داده است.
اثري كه بر صلۀ رحم مترتّب ميگردد طول عمر است. انفاق در راه خدا موجب زيادي خير و بركت است. ترك انفاق موجب تنگي معيشت و گرفتاري است. اينها آثاري است كه خداوند عزّوجلّ بر نفس اعمال مترتّب نموده است.
همانطور كه درختي را بر زمين مينشانيم و آب ميدهيم خداوند بر اين درخت، نتائج و ثمراتي را مترتّب نموده است كه چنانچه نور آفتاب به آن برسد، آب به آن برسد، موادّ غذائي مساعدي باشد، اين درخت تنومند ميشود و شاخه و برگ ميدهد و بار و ميوه ميآورد. براي ما مقدار ميوۀ اين درخت مجهول است؛ چند عدد سيب دارد نميدانيم. و اگر بخواهيم حساب كنيم و بدانيم، بايد چند نفر را بفرستيم تا يكايكِ از دانههاي سيب را بشمارند تا بدانيم درخت چند سيب دارد.
امّا آيا براي خدا هم تعداد سيبهاي اين درخت مجهول است؟ نه چنين نيست.
پاورقي
[122] ـ ذيل آيۀ 108، از سورۀ 2: البقرة
[123] ـ ذيل آيۀ 116، از سورۀ 4: النّسآء
[124] ـ ذيل آيۀ 136، از سورۀ 4: النّسآء
[125] ـ آيۀ 24، از سورۀ 6: الانعام
[126] ـ ذيل آيۀ 94، از سورۀ 6: الانعام
[127] ـ ذيل آيۀ 125، از سورۀ 16: النّحل
[128] ـ آيۀ 48، از سورۀ 17: الإسرآء
[129] ـ ذيل آيۀ 17، از سورۀ 25: الفرقان
[130] ـ ذيل آيۀ 67، از سورۀ 33: الاحزاب
[131] ـ اين حديث را در كتاب «المحجّة البيضآء» فيض، ج 1، ص 340 از كتاب «من لايحضره الفقيه» نقل ميكند. و نيز در كتاب «كافي» ج 1، ص 266 و 267 با إسناد خود از سكوني از حضرت صادق عليه السّلام از رسول الله صلّی الله عليه وآله وسلّم آورده است.
[132] ـ «المحجّة البيضآء» ج 1، ص 340؛ و در «محاسن» برقي ج 1، ص 80 و در «عقاب الاعمال» صدوق، طبع سنگي ص 19، نيز آمده است.
[133] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 7، ص 248
[134] ـ «توحيد» صدوق، ص 268
[135] ـ رسالۀ «الإنسان بعد الدّنيا» علاّمۀ طباطبائي مدّ ظلّه (معاد) نسخۀ خطّي، ص 33 و 34
[136] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 99، طبع مطبعۀ حيدري
[137] ـ آيات 101 تا 104، از سورۀ 23: المؤمنون
[138] قسمتي از آيۀ 42، از سورۀ 8: الانفال
[139] ـ اين فقره از جمله سلامي است كه به آن حضرت كرده ميشود. و در زيارت مطلقۀ آن حضرت وارد است كه پس از انجام زيارت چون در پائين پاي قبر ميرود بگويد: السَّلامُ عَلَی أبي الائِمَّةِ وز خَليلِ النُّبُوَّةِ وَ الْمَخْصوصِ بِالاخُوَّةِ، السَّلامُ عَلَی يَعْصُوبِ الدّينِ و الإيمانِ وَ كَلِمَةِ الرَّحْمَنِ، السَّلامُ عَلَی ميزانِ الاعْمَالِ وَ مُقَلِّبِ الاحْوَالِ ـ تا آخر سلام ها.
و اين زيارت را مرحوم مجلسي در «بحار» ج 100، ص 287 آورده است.
[140] ـ اشاره است به حديثي كه اخيراً از «توحيد» صدوق نقل كرديم. و در همۀ نسخ «توحيد» صدوق «بجلالي» با جيم آمده است و مرحوم مجلسي نيز در «بحار» بنا بر طبع كمپاني جلد «عدل و معاد» كه سوّم از مجلّدات است در ص 263 با جيم آورده است، ولي در طبع اخير كه حروفي است در ج 7، ص 250 با حاء آورده است و در تعليقۀ آن نيز روايت را از آحاد غريب شمرده است.
[141] ـ «ديوان مغربي» ص 85
[142] ديوان ابن فارض لاميه ص 174
[143] ـ آيۀ 41، از سورۀ 4: النّسآء
[144] بعضي از ابيات قصيده عينيه ابن ابي الحديد که در ضمن مجموعه معلقات سبع به طبع سنگی مطبوع است
[145] ـ ابن سينا در «معراج نامه» ص 94 گويد: مركز دائرۀ حكمت و فلكِ حقيقت و خزانۀ عقل، أميرالمؤمنين عليه السّلام... اندر ميان خلق همچنان بود كه معقول اندر ميان محسوس.
[146] ـ قسمتي از آيۀ 284، از سورۀ 2: البقرة
[147] ـ آيۀ 39، از سورۀ 24: النّور
[148] ـ آيۀ 1، از سورۀ 21: الانبيآء
[149] ـ آيۀ 26 و 27، از سورۀ 55: الرّحمن