و گاهي در مقام روح تعبير به عقل كردهاند. و نظر به تفصيل شهود معقولات، مقام عقل را غير از روح گرفتهاند، و بنابراين اساس، مجموع مقامات در سفر اوّل و دوّم، هفت مقام است:
مقام نفس، مقام قلب، مقام عقل، مقام روح، مقام سرِّ، مقام خفّي، مقام أخفی.
و اين هفت مقام مراتب وِلاء و بلاد عشق است كه مولوي رومي فرموده است:
هفت شهر عشق را عطّار گشت ما هنوز اندر خم يك كوچهايم
و چون سالك از مقام روح بگذرد و جمال حقّ بر او متجلّي گردد و خود را در ذات حقّ فاني كند، سفر اوّل او به پايان رسيده و وجود او حقّاني ميگردد، و محو بر او عارض ميشود، و به مقام ولايت ميرسد. و از موقف ذات كه مقام سرّ است شروع ميكند در سفر دوّم، و در يكايك از كمالات سير ميكند تا آنكه جميع كمالات حقّ را مشاهده و خود را در تمام اسماء و صفات فاني ميبيند؛ فَبهِ يَسْمَعُ وَ بهِ يَبْصُرُ وَ بهِ يَمْشِي وَ بهِ يَبْطِشُ.
و عالم سرّ، مقام فناء در ذات است. و عالم خفّي كه عاليتر است، مقام فناء در صفات و اسماء و افعال است. و عالم اخفي مقام فناء از دو
ص 66
فناء ذات و فناء صفت است كه از هر دو عاليتر و آخرين مرحله سفر دوّم است. [48]
و اگر ميخواهي بدينگونه تعبير كن كه: عالم سرّ، فناء ذات اوست كه آخرِ سفر اوّل و اوّل سفرِ دوّم است. و عالم خفاء مقام فناء در الوهيّت است، و عالم أخفی مقام فناء از هر دو فناء است. پس در اين صورت دائرۀ ولايت تمام ميشود و سفر دوّم به پايان ميرسد و فناي او منقطع ميگردد و قدم در سفر سوّم ميگذارد.
پس سفر اوّل عبور از عالم ناسوت و ملكوت و جبروت است، و سفر دوّم عبور از عالم لاهوت است؛ امّا سفر سوّم كه سفر از حقّ بسوي خلق است با حقّ، از سفر دوّم عاليتر است. بدين معني كه سُكْر و مَحو از بين ميرود؛ و با وجود فناء در حقّ و فناء در صفات حقّ و فناءِ از فناء، سالك در مقام افعال سلوك ميكند و با صحو تامّ، باقي به بقاءِ حقّ ميگردد، و تمام عوالم جبروت و ملكوت و ناسوت را به أعيانها و لوازمها مشاهده ميكند و از معارف ذات و صفات و افعال خبر ميدهد [49].
و حكيم متألّه علاّمه ميرزا محمّد حسن نوري فرزند حكيم
ص 67
الهي علاّمه ملاّ علي نوري قدّس الله سِرّهما راجع به كيفيّت اسفار اربعه مطالبي دارد كه از نقطه نظر فهم عمومي سادهتر و شيرينتر و دلنشينتر است، و محصّلش اينستكه:
انسان تا وقتيكه در سلوك علمي و نظری قدم نگذارده است، دائماً مشاهدۀ كثرت را ميكند و از مشاهدۀ وحدت غافل است. و در اين حال كثرت، حاجب از وحدت است. و چون شروع در سلوك علمي مينمايد و از آثار به دنبال مؤثّر و از موجودات به دنبال صانع ميرود، كثرات شيئاً فشيئاً مضمحلّ شده و تبديل به وحدت صِرفه حقّه حقيقيّه ميگردد، بطوريكه ابداً كثرت را نميبيند و نظر به اعيان موجودات نميكند و غير از وحدت چيزي مشاهده نمينمايد. و در اين حال وحدت حاجب كثرت است، و بواسطه استغراق در مشاهدۀ وحدت از مشاهدۀ كثرت چشم بسته است.
و منزله اين منزل در سلوك حالي، منزله سفر اوّل است براي سالك عارفي كه ملاّ صدرا در كتاب بيان فرموده؛ و آن سفر از خلق است بسوي حقّ، يعني از كثرت بسوي وحدت.
و زماني كه به عالم وحدت رسيد و از مشاهدۀ كثرت محتجب شد، با سلوك علمي از ذات حقّ استدلال ميكند در اوصاف حقّ و اسماء حقّ و افعال حقّ يكي پس از ديگري و مرتبهاي پس از مرتبه ديگر. و اين مرتبه به منزله سفر دوّم از سلوك حالي كه سفر در حقّ است به حقّ ميباشد.
امّا در حقّ است، به جهت آنكه اين سفر در صفات حقّ و
ص 68
اسماء و خواصّ حقّ است. و امّا به حقّ است، به جهت آنكه سالك در اين حال متحقّق به حقيقت حقّ است و از انّيّت و هستي تمام كثرات عالم و اعيان خارجيّه بيرون آمده و خارج شده است.
و در اينجا چه بسا صدر سالك منشرح گردد و عقده از زبانش گشوده شود، و ملاحظه وحدت را در كثرت و كثرت را در وحدت بنمايد و هيچ يك از اين دو، حاجب ديگري نباشد؛ و جامع هر دو نشأتين گردد، و برزخ بين مقامين شود، و قابليّت تعليم ناقصان، و مرشد ضعفاء العقول و النّفوس گردد.
و منزله اين مرتبه از سلوك حالي و عملي، منزله سفر سوّم است كه از حقّ است بسوي خلق با حقّ.
و از اين مرحله بالاتر و عاليتر، مرحله ديگري هم هست كه بسيار ادقّ و اتقن و اكمل است؛ و آن استدلال از وجود حقّ و وجود غير حقّ به حقّ است، بطوريكه در برهان، واسطه براي وجود او و وجود غير او نباشد. و اين را برهان لِم و طريقه صدّيقين تسميه نمودهاند.
و اين مرتبه به منزله سفر چهارم است كه در خلق است با حقّ. [50]
ص 69
حالا اگر ما بخواهيم در بين همه موجودات كسي را بيابيم كه در تمام خصوصيّاتش در اين اسفار اربعه بر صراط مستقيم و نهج قويم بوده باشد؛ افكارش، ملكاتش، عقائدش، كيفيّت طيّ منازل و مراحل و فنائش در ذات حضرت احديّت همه و همه بهتر و عاليتر باشد و از نقطه نظر عبور از مراحل نفس در هر آن در سير بوده و هيچ اعوجاج و انحرافي نداشته باشد؛ اين حقيقت صراط مستقيم است، و آن امام است كه بايد الگو و اسوه قرار گيرد.
اوّلاً در مقام تكوين، حقيقت صراط است و راه براي وصول به مدارج كمال است. و ثانياً در مقام تشريع مقتدی و راهنماست. و اين همان معني است كه در روايت وارد است كه صورت انسانيّت، صراط مستقيم است. و در تفسير آيه شريفه وَ أَنَّ هَـٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ در روايت وارد است كه مراد صراط عليّ بن أبيطالب است.
ص 70
چون مراد از صورت انسانيّت همان مرحله فعليّت محضه است كه اعلا و احسن و اتقن آن در عليّ بن أبيطالب است. و امّا مردم معمولي داراي صورت انسانيّت فعليّه نيستند؛ اينها قابليّت تحقّق آن را دارند، اگر بواسطه گناهان عميق صورت انسانيّت را مبدّل ننموده باشند.
باري افراد بشر در مقام تكاملند ولي كامل نيستند؛ و صورت انسانيّت اختصاص به شخص كامل دارد. چون انسان وقتيكه نطفه است داراي صورت انسانيّت نيست، اين در حال تكامل است.
بعد جنين ميشود و داراي صورت انسانيّت نيست. و بعد در دنيا ميآيد صورت فعليّه ندارد، بچّه است، بازي ميكند، جوان ميشود، در همه حال صورت حيوانيّت دارد، چون هنوز به آن مقصدي كه انسان براي وصول به آن آفريده شده است نرسيده است. و فقط در آنصورت، صورت فعليّۀ انسانيّت تحقّق پيدا ميكند. شخصي كه شهوتران است صورت انسانيّت ندارد، اين صورتِ همان حيواني را دارد كه داراي اين خصوصيّت از شهوت است.
امّا اگر انسان در تمام مراحل استعداد و قوّه رو به فعليّت تامّه برود و تمام جهاتي را كه خداوند بالقوّه به او عنايت كرده است در راه قرب حضرت او به مرحله فعليّت برساند و انسان كامل شود داراي صورت انسانيّت ميگردد.
الْحِكْمَةُ صَيْرورَةُ الإنْسانِ عالَمًا عَقْليًّا مُضاهيًا لِلْعالَمِ الْعَيْنيِّ؛ زيرا كه حكمت آنستكه نفس ناطقه انسان عالَم عقلاني گردد
ص 71
كه از هر جهت مشابه با عالم عيني خارجي گردد. حكيم يعني كسي كه صورت انسانيّت را تامّ و تمام كرده و خود را عالَم عقلي نموده است.
همانطور كه ما در خارج يك عالم طبعي داريم، حكمت علميّه و عمليّه كه سير آفاقي و انفسي است علماً و عملاً انسان را يك عالم عقلي ميكند. و آن انسان، انسان مجرّد است و آن انساني است كه از زمان و مكان خارج است، و تحديد و تضييق جهات او را محدود و مقيّد نميكند. و آن انساني است كه اقرب حجب بسوي خداست. و آن انساني است كه اسم اعظم خداست، و از فرشته برتر است. و آن انساني است كه بين او و حضرت احديّت هيچ مَلك مقرّب و پيامبر مرسل نميتواند فاصله شود.
اين انسان به مقامي كه أوّلُ ماخَلَق الله است ميرسد، و فاني در عقل كلّ و نور كلّ ميگردد؛ و از او به انسان مُقرّب و مُخلَص تعبير مينمايند. وليكن بعد از فناء كه به عالم بقاء بقاء پيدا كرده است و جامع جميع صفات حقّ متعال و اسماء حسناي او شده است، و نه تنها در ذات خدا بلكه تمام اسماء و صفات حقّ در او ظهور و بروز كرده است؛ اينست صورت انسانيّت.
حال اگر ما واقعاً بخواهيم مصداق اتّم و اكمل براي چنين صورت فعليّهاي در خارج بيابيم، آيا أميرالمؤمنين عليّ بن أبيطالب عليه السّلام نخواهد بود؟ يعني اوست كه وجودش، سرّش، عقيدهاش، حركتش، فعلش، ظاهرش، باطنش، دنيا و آخرتش، جسم و روحش،
ص 72
در آن صراط مستقيم است. و او راهنماي بهشت است. و او صراط بين دوزخ و جنّت است؛ يعني هر كس بخواهد به بهشت رود بايد از اين صراط رود. چون سعه و قدرت و ظرفيّت و جاذبه آن نفس مقدّسه، اينطور مردم را به آن مقصد عالي ميخواند.
ما بدان مقصد عالي نتوانيم رسيد هم مگر پيش نهد لطف شما گامي چند
و لذا در روايات داريم كه أميرالمؤمنين صراط مستقيم است، و يا ولايت و امامت صراط مستقيم است.
مرجع و مآل تمام اين تعابير به يك چيز است، و آن حقيقت صراط است؛ و آن صراط محض است.
البتّه اينكه عرض شد، از نقطه نظر همان جنبۀ ارائه مطلب است، ولي بعداً إنشاءالله ذكر ميكنيم كه صراط مستقيم كه نفس خارجي امام است يك جامعيّت ديگر هم دارد كه از اين معني بس عاليتر و راقيتر است.
و علی كلٌ تقدير، دربارۀ اينكه عليّ بن أبيطالب عليه السّلام صراط مستقيم است روايات بسياري از طريق خاصّه و عامّه وارد است.
در تفسير آيه مباركه:
وَ أَنَّ هَـٰذَا صِرَ'طِی مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَ'لِكُمْ وَصَّـٰكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. [51]
در كتاب نفيس و عزيز « غاية المرام » يك روايت از عامّه و ده روايت از خاصّه نقل ميكند كه مراد از صراط مستقيم در اين
ص 73
آيه شريفه عليّ بن أبيطالب است.
امّا آن روايتي كه از عامّه نقل ميكند حديثي است كه از شيرازي كه از اعيان علماء عامّه است و كتابي در مناقب دارد از قتاده از حسن بصري در آيه شريفه: وَ أَنَّ هَـٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ نقل ميكند كه:
قَالَ: يَقُولُ: هَذَا طَرِيقُ عَلِيِّ بْنِ أَبيطَالِبٍ وَ ذُريَّتَّةِ؛ طَرِيقٌ مَسْتَقِيمٌ وَ دِينٌ مُسْتَقِيمٌ، فاتَّبِعُوهُ وَ تَمَسَّكُوا بِهِ! فَإنَّهُ وَاضِحٌ لاعِوَجَ فِيهِ. [52]
«گفت: مراد از صراط مستقيم كه واجب الاتّباع است طريق عليّ بن أبيطالب و ذرّيّه اوست كه راه راست و منهاج مستقيم است؛ پس بايد از آن پيروي كنيد و بدان چنگ زنيد! چون آن صراط و منهاج بسيار روشن و واضح است و هيچگونه انحراف و كج روي در آن نيست!»
و امّا از روايت دهگانه خاصّه ما در اينجا سه روايت را ميآوريم:
اوّل: حديثي است كه از عليّ بن إبراهيم قمّي در تفسيرش از حضرت صادق عليه السّلام آمده است كه:
فِي مَعْنَي الآيَةِ: وَ أَنَّ هَـٰذَا صِرَ'طِی مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ قَالَ: الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ، الإمَامُ. وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ، قَالَ: يَعْنِي غَيْرَا الإمَامِ. فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ، يَعْنِي تَفَرَّقُوا وَ تَخْتَلِفُوا فِي الإمامِ. [53]
ص 74
«حضرت در تفسير آيه: و اينست راه من كه مستقيم است، پس از آن پيروي كنيد و از راههاي ديگر پيروي نكنيد؛ فرموده است: صراط مستقيم، امام است. و مراد از راههاي دگر كه نبايد پيروي شود غير امام است. و معناي اينكه شما را از راه خدا باز ميدارد اينستكه غير امام متفرّق شدند و متشتّت گرديدند و در امام دچار اختلاف شدند.»
دوّم: حديثي است از محمّد بن حسن صفّار در «بصآئر الدرّجات» كه با إسناد خود از أبوحمزۀ ثُمالي از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند:
قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی: أَنَّ هَـٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ؛ هُوَ وَاللَهِ عَلِيٌّ، هَوَ وَاللَهِ الصِّرَاطُ وَالْمِيزَانُ. [54]
«أبوحمزه گويد از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀگفتار خدا: كه اينست راه مستقيم من پس واجب است بر شما كه از آن متابعت كنيد، پرسيدم مراد از راه چيست؟!
فرمود: سوگند به خدا كه مراد از صراط مستقيم عليّ است، سوگند به خدا كه عليّ صراط است و عليّ ميزان اعمال است.
سوّم: حديثي است كه محمّد بن مسعود عَيّاشي با إسناد خود از بُرَيْدِ عِجْلّي از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه قَالَ:
وَ أَنَّ هَـٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ
ص 75
قَالَ: تَدْرِي مَا يَعْنِي بصِرَاطِي مُسْتَقِيمًا؟! قُلْتُ:لَا.
قَالَ: وَلَايَةُ عَلِيٍّ وَ الاوْصِيآءِ.
قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يَعْنِي فَاتَّبِعُوهُ؟ قَالَ: يَعْنِي عَلِيّ بْنَ أَبِيطالِبٍ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهِ.
قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يَعْنِي وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ؟
قُلْتُ: لَا!
قَالَ: وَلَايَةُ فُلَانٍ وَ فُلَانٍ وَاللَهِ
قَالَ: وَ تَدْرِي مَا يَعْنِي وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ؟
قَالَ: يَعْنِي سَبِيلَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلامُ. [55]
«حضرت صادق عليه السّلام به بُريد عجلّي در تفسير اين آيه شريفه كه ميفرمايد: و اينست راه راست من كه بايد از او پيروي كنيد! و از راههاي ديگر پيروي مكنيد كه شما را از راه خدا باز ميدارند، فرمودند:
آيا ميداني كه خداوند از صراط مستقيم چه چيزي را منظور داشته است؟!
بُريد گويد: عرض كردم: نميدانم.
حضرت فرمودند: مراد ولايت عليّ بن أبيطالب و اوصياي بعد از آن حضرت است.
فرمودند: آيا ميداني مراد از آن كسي كه بايد از او پيروي
ص 76
كرد چيست؟
فرمودند: مرادِ خداوند عليّ بن أبيطالب صلوات الله عليه است.
فرمودند: آيا ميداني مراد از آن راههائي را كه نبايد از آن پيروي كرد كه انسان را از راه خدا باز ميدارد كدام است؟!
عرض كردم: نميدانم!
فرمودند: مراد و منظور خدا ولايت فلان و فلان است.
فرمودند: آيا ميداني كه مراد از راهي كه بايد از آن پيروي كرد، و در صورت پيروي از راههاي ديگر انسان را از پيروي از آن راه باز ميدارد كدام راه است؟
فرمودند: خداوند از آن، راه عليّ عليه السّلام را قصد كرده است.»
در تفسير آيه شريفه:
أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَی' وَجْهِهِ أَهْدَی'ٓ أَمَّن يَمْشِی سَوِيًّا عَلَی' صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ. [56]
در «غاية المرام» يك روايت از طريق عامّه و سه روايت از طريق خاصّه وارد است كه مراد از صراط مستقيم در آن عليّ بن أبيطالب است. و ما از طريق خاصّه يك روايت از آن را ميآوريم:
محمّد بن يعقوب كليني با إسناد خود از محمّد بن فضيل از حضرت امام موسی بن جعفر عليهما السّلام روايت ميكند كه:
قَالَ: قُلْتُ أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلی' وَجْهِهِ أَهْدَی' أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَی' صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ. قَالَ: إنَّ اللَهَ ضَرَبَ مَثَلاً: مَنْ حَادَ عَنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ كَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَي وَجْهِهِ لَا يَهْتَدِي لاِمْرِهِ؛ وَ جَعَلَ مَنْ تَبِعَهُ سَوِيًّا عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ. والصِّرَاطُ
ص 77
الْمُسْتَقِيمُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ. [57]
«محمّد بن فضيل گويد: از حضرت دربارۀ اين آيه كه ميگويد: آيا كسي كه به روي خود بر زمين افتاده و بدين قسم راه ميرود بهتر راه پيدا ميكند، يا آنكه مستوي القامه و استوار بر راه راست ايستاده و راه ميرود؟ پرسش كردم.
حضرت فرمودند: خداوند مثلي ميزند: كسي كه از ولايت عليّ بن أبيطالب انحراف جويد، مانند كسي است كه به رو افتاده و بدين حال راه ميرود، و ابداً راه را نمييابد و به جائي پي نميبرد؛ و قرار داده است كسي را كه از عليّ بن أبيطالب پيروي كند، مرد صحيح و استواري كه ايستاده راه ميرود و در راه راست قدم ميگذارد، و راه را مييابد و مقصد را ادراك ميكند. و صراط مستقيم، أميرالمؤمنين است.»
و امّا آن يك روايتي كه از طريق عامّه وارد شده است: راوي از عبدالله بن عُمر روايت كرده است كه:
إنَّهُ قَالَ لِي: إنِّي أَتَّبِعُ هَذَا الاصْلَعَ؛ فَإنَّهُ أَوَّلُ النَّاسِ إسْلَامًا، و الْحَقُّ مَعَهُ. فَإنِّي سَمِعْتُ النَّبِيَّ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَي: أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَیٰ وَجْهِهِ أَهْدَی' أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَی' صِرَ'طٍ مُّسْتَقِيمٍ: فَالنَّاسُ مُكِبُّونَ عَلَی الْوَجْهِ غَيْرَهُ. [58]
ص 78
«عبدالله بن عُمر به من گفت: من از اين مرد أصلع پيروي ميكنم. (مراد از اصلع حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام است، چون اصلع به كسي گويند كه جلوي سرش مو نداشته باشد و حضرت أمير اينطور بودند.) چون او اوّلين كسي است كه ايمان آورده است، و پيوسته حقّ با اوست. و من از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم شنيدم كه در تفسير اين آيه أَفَمَنْ يَمْشِي مُكِبًّا عَلَی' وَجْهِهِ ميگفت: مردم همگي به روي خود به زمين افتادهاند غير از عليّ بن أبيطالب.»
و دربارۀ آيه مباركه:
وَ إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاخِرَةِ عَنِ الصِّرَ'طِ لَنَـٰكِبُونَ. [59]
«و آن كساني كه به آخرت ايمان نميآورند از جادّه و صراط كنار ميافتند و خارج ميشوند.» در «غاية المرام» از طريق عامّه سه حديث و از طريق خاصّه چهار حديث آورده است كه مراد از صراط، ولايت اهل البيت است. و ما در اينجا از هر كدام از آنها يك روايت ميآوريم: امّا از طريق عامّه:
إبراهيم بن محمّد حمويني با إسناد خود از سعدبن طَريف از أصبغ بن نُباتة از أميرالمؤمنين عليه السّلام در گفتار خداي تعالي: وَ أَنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالاخِرَةِ عَنِ الصِّرَ'طِ لَنَـٰكِبُونَ روايت كرده است كه آن حضرت فرمودند: عَنْ وَلَايَتِنَا؛ مراد از پرت شدن و خارج شدن از صراط، خارج شدن از ولايت ما اهل بيت است. [60]
و امّا از طريق خاصّه: محمّد بن عبّاس بن ماهيار در تفسير خود
ص 79
«فيما نَزَلَ في أهْلِ الْبَيْت» با إسناد خود از حضرت عليّ بن أبيطالب روايت ميكند در تفسير قول خدا: وَ إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بالاخِرَةِ عَنِ الصِّرَ'طِ لَنَـٰكِبُونَ كه:
قَالَ: عَنْ وَلَايَتِنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.[61] منظور از صراط در اين آيه شريفه: ولايت ما اهل بيت است.»
رواياتي داريم در اينكه رسول خدا صلی الله عليه وآله فرموده است:
لَا يَجُوزُ أَحَدٌ عَنِ الصِّرَاطِ إلَّا وَ كَتَبَ لَهُ عَلِيٌّ الْجَوازِ.
«كسي از صراط عبور نميكند مگر آنكه عليّ براي او پروانه عبور بنويسد.»
ما در جلد اوّل از قسمت «امام شناسي» اين روايات را با سندهاي مختلف از طريق شيعه و عامّه آوردهايم. و عجيب آنستكه يكي از كساني كه اين روايت را بدون واسطه از خود رسول الله روايت كردهاند خود أبوبكر است، و سلسله سند اين روايت به أبوبكر از نقطه نظر عامّه صحيح است.
و ديگر از كساني كه اين حديث را بدون واسطه روايت كردهاند ابن عبّاس و ابن مسعوداند، وليكن حديثي را كه از أبوبكر روايت كردهاند در بسياري از كتب معتبرۀ اهل سنّت كه مصنّفين آن جماعتي از اعيان علماء آنها هستند آوردهاند، و مرحوم آية الله شيخ نجم الدّين شريف عسگري مفصّلاً ذكر كرده است. [62]
و اين روايت را نيز در «غاية المرام» در باب 54 (ص 262 ) از طريق عامّه ده حديث، و در باب 55 (ص 262 ) از طريق خاصّه هفت حديث
ص 80
آورده است.
اينك بحث اجمالي در مفاد و مضمون اين حديث شريف مينمائيم:
اين حديث ميگويد: عليّ صراط حقّ است؛ و كسي ميتواند از اين صراط عبور كند كه با آن حضرت نزديكي داشته باشد از تمام جهات: از جهت عقيده و ملكه و اخلاق و صفات و كردار نزديكي داشته باشد؛ و اگر مثل آن حضرت هم در استقامت نبوده باشد لااقلّ زياد دور هم نباشد و در راه مخالف نباشد.
انسان در عبور از صراط از عقباتي ميگذرد: عقبه نماز، عقبه امانت، عقبه رَحِم، عقبه ولايت، عقبه توحيد، در هر يك از اين كريوههاي صعب العبور انسان بايد يك امضائي داشته باشد؛ يعني لااقلّ نمازش، و روزهاش، و جهادش، و حجّش، و زكاتش، مشابه با اعمال آن حضرت باشد. در اين صورت پروانه عبور ميگيرد، وگرنه اگر كسي بخواهد حركت كند و اصلاً به اين راه آشنائي نداشته باشد و در راه ولايت و راه توحيد نباشد پروانه ندارد، و اين افراد از صراط پرتاب ميشوند و در جهنّم ميافتند، و عَنِ الصِّرَ'طِ لَنَـٰكِبُونَ دربارۀ آنها تحقّق ميپذيرد.
و لذا رواياتي متواتر از شيعه و عامّه داريم كه: عَلِيٌّ قَسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ. «عليّ قسمت كنندۀ بهشت و آتش است.» يعني چه؟ يعني عليّ صراط حقّ است كه خداوند متعال معيّن كرده و گفته است: اگر ميخواهيد بسوي من بيائي و در حرم من بيارميد و از مقام رضوان
ص 81
من بهره يابيد، بايد همه چيز شما صحيح باشد؛ هم حقّ خود را بدهيد، و هم حقّ خدا را، و هم حقّ مردم را. ظلم نكنيد، تجاوز ننمائيد! شما انسان هستيد! بايد خود را بصورت انسان درآوريد! و از صفات بهيميّت بايد بگذريد. و حقّ خدا اينستكه شما بايد او را بشناسيد و بواسطه ورود در اين صراط و انس و آشنائي و استجلاب انوار قدسيّۀ الهيّه، از اين ظلمات عالم نفس و كدورت شهوات عبور كنيد! و اين معني بدون وارد شدن در صراط مستقيم ولايت محال است.
پس بنابراين كسي كه در اينجا وارد شود در بهشت است، و كسي كه وارد نشود در جهنّم است. بغض و عداوت و حسد و كينه و بخل و طمع و آز و تجاوز به حقوق و انكار حقّ و جحود و استكبار و بلندمنشي و بلندپروازي، جهنّم است و مهر و رأفت و محبّت و عطوفت و ايثار و گذشت و عدالت و فروتني و خضوع و خشوع و تسليم و انقياد در برابر حقّ بهشت است. پس محبّت عليّ كه سَمبُل اين صفات است راه بهشت است؛ و بغض و عداوت با عليّ مستلزم خشونت و استكبار باطني و جهنّم است.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ؛ وَ بُغْضُ عَلِيٍّ سَيِّئَةٌ.[63] محبت عليّ حسنه است؛ و معلوم است كه حسنه راه بهشت است. و بغض عليّ بدي و زشتي است؛ و معلوم است كه زشتي راه دوزخ است. پس عليّ قسمت كرد بهشت و جهنّم را. اين یک مسأله .
يك مسأله ديگر هم هست، و آن اينكه آن صراطي كه بين انسان و حقّ است يك راهي است كه انسان را به مقام عرفان ميرساند و فاني در ذات حقّ ميكند، و تمام شؤون عالم هستي و عالم استكبار و فرعونيّت
ص 82
را از او ميگيرد، و او را داخل در عالم توحيد مينمايد؛ و بعداً در هنگام رجوع به عالم بقاء، انسان را به صفات حضرت حقّ متحقّق ميكند.
أميرالمؤمنين عليه السّلام جامع جميع اين صفات و مقامات است. يعني وليّي است كه هم به مقام فناء في الله رسيده و هم به مقام بقاءِ بالله باقي شده است و هم پرچمدار حمد و امامت است. و داراي ظرفيّتي است كه تمام عالم وجود را در خود منطوي كرده، و جامع جميع اسماء و صفات حقّ گرديده است.
در اين صورت هر كس بخواهد از مرحلهاي از اين مراحل عبور كند بايد عبورش و كارش با آن حضرت تطبيق شود؛ در نماز، در امانت، در صله رحم، در جهاد، در دستگيري از ضعفاء و فقيران، در انفاق في سبيل الله، در ايثار، در محبّت و ولايت، در پيروي از كتاب خدا و سنّت رسول الله؛ و همچنين در مراحل تزكيه و تهذيب نفس.
آن وقت هر چه نزديكتر باشد به اين صراط، آسانتر ميگذرد و تندتر راه را ميپيمايد، كَالبرقِ الخاطِف عبور ميكند؛ و اگر قدری سنگينتر باشد مانند کسی که بار سرعت باد میگذرد و اگر سنگینتر باشد مثل شخص اسب سوار، و اگر سنگينتر باشد همچون آدم پياده، و اگر سنگينتر باشد مثل شخص لنگان، و اگر خداي ناكرده مشكلتر باشد يك پايش در آتش معلّق ميگردد و از آتش به او ميخورد، و اگر سنگينتر باشد در آتش سقوط ميكند، تا خدا او را پاك كند. و اگر از اشقياء و اهل انكار باشد، در عذاب خدا مخلّد بماند؛ نَعُوذُ بِاللَهِ مِنْ غَضَبِ الْحَلِيم. -
بسم الله الرّحمَن الرّحيم وَ بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّي اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَی أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا * لِلَّطـٰغِينَ مَـَابًا * لَّـٰبِثِينَ فِيهَا أَحْقَابًا * لَّا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْدًا وَ لَا شَرَابًا * إِلَّا حَمِيمًا وَ غَسَّاقًا * جَزَآءً وِفَاقًا.[64]
«حقّاً و يقيناً جهنّم در كمينگاه است. محلّ و مرجع مردم ستمكار و سركش است، كه در آن دورهها و قرنها درنگ ميكنند. و هيچگاه در آن جهنّم چيز خنك و سردي نچشند، و آشاميدني نياشامند مگر آب سوزان و پليد و متعفّن كه حميم و غسّاق دوزخيان است؛ و با كيفر اعمال آنان موافق است.»
در بسياري از آيات قرآن وارد است كه عبور از صراط جهنّم اختصاص به مردم ظالم دارد؛ در عين آنكه همه جنّ و انس بايد در دوزخ وارد شوند و سپس هر كس را كه خداوند بخواهد خارج كند و
ص 86
نجات دهد. زيرا به مفاد كريمه شريفه: وَ إِنْ مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كه سابقاً در مفاد و معناي آن مفصّلاً بحث شد، و به مفاد آيه مباركه:
وَ لَوْ شِئْنَا لَاتَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدَیـٰهَا وَلَـٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لَامْلَانَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجنَّةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعِينَ. [65]
«و اگر ما بخواهيم، به هر نفس هدايت و سعادت او را اگر چه بدون اختيارش باشد ميدهيم؛ وليكن قول ثابت و گفتار حقّ از من چنين متحقّق شده است كه از روي اختيار و ارادۀ جنّ و انس جهنّم را از تمامی آنان پُر سازم.»
تمام افراد جنّ و انس كه حامل تكليف الهي هستند، بايد در جهنّم كه ظهور و بروز معناي دنياست داخل شوند، و سپس طبق اراده و مجاهده خود را از آن خارج سازند و به بهشت كه ظهور حيات علياست رهسپار گردند.
در تحقيق و توضيح اين حقيقت ميتوان گفت كه صراطي است بسوي جهنّم كه مآل و مرجعش دوزخ است، و صراطي است بسوي بهشت كه نهايتش رضوان است، گر چه از روي جهنّم گذشته باشد و وصول به مقام رضوان مستلزم عبور از روي جهنّم باشد.
آياتي كه دلالت دارند كه تمام افراد مردم از صراط بايد عبور كنند و صراط صورت انسانيّت است و حقيقت ولايت است، صراطي است كه مرجع و مآل آن بهشت و رضوان خداست، گر چه مستلزم سختيها و مشكلات و امتحانات و ابتلائات و مجاهدات باشد. و عبور از آن كه به روي دوزخ نفس امّاره كشيده شده است، در آن جهان به
ص 87
صورت پلي به روي جهنّم است كه تا از آن عبور نشود، به درجات عليا و مقامات حُسنی نميتوان رسيد.
و آياتي كه دلالت دارند كه ظالمان و ستمكاران از صراط عبور ميكنند، اين راه و صراط بسوي جهنّم است كه مآل و مرجعش عذاب و سَخَط خداست.
مثل آيه:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُواْ وَ ظَلَمُواْ لَمُْ يَكُنِ اللَهِ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِيَهْدِيَهُمْ طِرِيقًا إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا. [66]
«حقّاً آن كساني كه كافر شدند و ستم كردند، چنين نيست كه خداوند آنها را بيامرزد؛ و نه آنكه ايشان را راهنمائي و هدايت كند، مگر راه جهنّم را كه در آن جاودانه خواهند بود.»
و مثل آيه:
احْشُرُواْ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ أَزْوَ'جَهُمْ وَ مَا كَانُواْ يَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَی' صِرَ'طِ الْجَحِيمِ. [67]
«در روز قيامت جمع كنيد آن كساني را كه ظلم كردهاند، با جفتهايشان و آنچه را كه غير از خدا ميپرستيدند؛ و همه را بسوي صراط دوزخ هدايت كنيد.»
و مراد از ازواج در اين آيه خصوص زنهايشان نيستند، چون الَّذِينَ ظَلَمُواْ شامل مردان و زنان ميشود؛ بلكه مراد از ازواج جفتهائي هستند از طائفه جنّ كه پيوسته با ستمگران راه مودّت و دوستي باز كردهاند. و شاهد بر اين معني آيه شريفه است:
ص 88
فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّيَـٰطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا. [68]
«پس اي پيامبر! سوگند به پروردگار تو كه ما مردم را با شياطين در روز بازپسين حشر ميكنيم و جمع مينمائيم، و سپس آنان را در اطراف جهنّم به رو، و به زانو در آمده حاضر ميسازيم!»
پس مراد از ازواج همان شياطيني هستند از جنّ كه با انسان سر و كار دارند و راه دوستي و آشنائي باز كردهاند، و هر كدام با يكدگر در اغواي آنها از راه خدا تشريك مَساعي دارند، بدون آنكه الزام و اجباري در ميان باشد و اراده و اختيار را از رفيق خود سلب نمايند.
چون از آيات قرآن و روايات وارده استفاده ميشود كه مشركان و ستمگران شياطيني دارند كه پيوسته گفتار زشت و فريبنده را به آنها الهام ميكنند، و سعي و كوشش آنها در آنستكه راه آنان را به خدا مسدود سازند.
و مثل آيه:
أَلَمْتر كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِعَادٍ * إِرَمَ ذَاتِ الْعِمَادِ * الَّتِی لَمْ يُخْلَقْ مِثْلُهَا فِی الْبِلَادِ * وَ ثَمُودَ الَّذِينَ جَابُوا الصَّخْرَ بِالْوَادِ * وَ فِرْعَوْنَ ذِی الاوْتَادِ * الَّذِينَ طَغَوْا فِی الْبِلَادِ * فَأَكْثَرُوا فِيهَاالْفَسَادَ * فَصَبَّ عَلَيْهِمْ رَبُّكَ سَوْطَ عَذَابٍ * إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ. [69]
«اي پيامبر! آيا نديدي كه پروردگار تو با قوم عاد چه كرد؟! و نيز با قوم اِرَمْ و اهل شهر اِرم كه داراي قدرت و عظمت بودند چه كرد؟!
ص 89
در صورتي كه مانند شهر اِرم در تمام شهرهاي جهان به آن استحكام و عظمت و نعمت و زيبائي خلق نشد. و همچنين با قوم ثمود كه تخته سنگها را میبریدند و در آن خانهها ميساختند چه كرد؟ و نيز با فرعون كه داراي قدرت و سپاه نيرومند بود چه كرد؟! براي اينكه آنان كساني بودند كه در روي زمين و در شهرها طغيان كردند و ستم نمودند، و فساد و خرابي و فتنه را زياد كردند؛ تا آنكه خداوند به قهر آمد و با تازيانه عذاب پيوسته و پيدرپي نقمت و سَخَطِ خود را بر آنها فرو ريخت. چون اي پيامبر، البتّه پروردگار تو در كمين ستمكاران است.»
در اين آيه نيز خداوند را در راه و كمين اهل طغيان قرار داده است؛ و معلوم است كه طغيان، افراط در ظلم و استكبار است.
و مثل آيه:
إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا * لّـِلَّطـٰغِينَ مَـَابًا.
«حقّاً كه دوزخ كمينگاهي است براي كساني كه اهل طغيان و ظلم هستند، و مرجع و محلّ آنان است.»
باري، ظلم عبارت از تجاوز و تعدّي و يا تفريط و كوتاهي است دربارۀ مردم، و يا دربارۀ نفس، و يا دربارۀ خدا.
ظلم دربارۀ مردم، اجحاف به حقوق آنان، و تعدّي و تجاوز به اموال و اعراض و نواميس و نفوس و ايمان آنان است؛ و يا كوتاهي و تفريط نسبت به آنان، مثل ندادن سهم فقراء و مستمندان و عدم رسيدگي به ضعيفان و يتيمان و مسكينان و درماندگان، و بهرمند ننمودن آنان از معارف اسلام و قرآن، و از تعليم و تربيت آنها از آداب دينيّه و سنن
ص 90
نبويّه و منهاج ائمّه معصومين، و گرسنه گذاردن افكار و آراء آنان را از آب شيرين و خوشگوار توحيد و معارف حقّه؛ و بالاخره ظلم عبارت است از كوتاهي و امساك در اعطاء حقوق هر ذي حقّي كه به نحوي از انحاء بر انسان حقّي دارد.
و ظلم دربارۀ نفس عبارت است از عدم تربيت صالح، و يَلِه و رها گذاشتن او را در منويّات شهويّه و شيطانيّه و غضبيّه، و اتلاف سرمايههاي حيات و عمر و به باطل و عاطل گذراندن ايّام به لهو و لعب، و به فعليّت نرسانيدن كمالات و استعدادات خدادادي را در راه قرب و وصول به مقام شامخ انسانيّت، و به هرزه دادن علوم و دانش و صرف در امور غير مهمّه و غير نافعه كردن قدرتها و امكانات.
و بالاخره هر چه كه موجب عدم ترقّي و تكامل نفس گردد، و مانع راه او از وصول به فناء في الله و بقاء بالله شود، ظلم به نفس شمرده ميشود.
و امّا دربارۀ ظلم به خدا، همان كوتاهي دربارۀ خداست؛ يعني كوتاهي دربارۀ ولايت كه مرجعش به اولياء خداست. هر كس به ولايت ستم كند و به اولياء الله ظلم نمايد، ستم به خدا نموده است.
خداوند به حضرت موسی علي نبيّنا و آله و عليه السّلام خطاب كرد: اي موسی! من مريض شدم؛ چرا به عيادت من نيامدي!؟ حضرت موسی عرض كرد: پروردگارا مگر تو هم مريض ميشوي؟!
خطاب رسيد: آري! فلان بندۀ من، دوست من، در فلان جا مريض شده است؛ به عيادتش نرفتهاي، به عيادت من نيامدهاي!
ص 91
آري، آن دوست خدا، وليّ خدا كه هيچ در دلش، در انديشهاش، در خاطرات و آرزويش، جز خدا نيست، دلش جاي خداست، محلّ و مأواي خداست، مركز تجلّيات و ظهور خداست؛ خدا كه مريض نميشود ولي اگر بخواهيم نهايت ارتباط و يگانگي اولياء خدا را با خدا برسانيم بايد بگوئيم خدا مريض شده است.
هر كس با مقام ولايت ستيزگي كند با خدا ستيزگي كرده است، هر كس به آنها مودّت و محبّت كند به خدا محبّت نموده است، هر كس با آنها فتنهانگيزي كند با خدا فتنه انگيخته است، و هر كس اعانت به آنها كند به خدا اعانت كرده است.
باري، تمام اين اقسام ظلم و ستمي كه انسان روا ميدارد و طغيان و سركشياي كه مينمايد راجع ميشود به متابعت از هواي شيطانيّه و نفس امّاره. و اصلش از اغترار به زينتهاي دنيويّه و دلبستگي به اوهام و تخيّلاتي پيدا ميشود كه ما آن را در اين جهان اعتبار، به نظام تمدّن و اجتماع نامگذاري ميكنيم. و به تخيّلات و تموّهات، دلبسته و از حقائق به دور ميافتيم؛ و در نتيجه راه بسوي دوزخ پيدا ميكنيم. و به هر درجه كه ظلم و ستم ما افزون باشد از صراط مستقيم دور ميافتيم و بر كنار ميگرديم.
پاورقي
[48] ـ حكيم سبزواري در حاشيۀ «أسفار» طبع حروفي ج 1، ص 21 فرموده است:
وَ أمّا الفنآءُ فله مراتبُ: المَحْوُ وَالطّمْسُ والْمَحق. فالمَحو فنآءُ أفعالِ العبدِ في فعلٍ الحقَ تعالی، والطَّمسُ فنآءُ صفاتِه في صفَتهِ، وَالمَحقُ فنآءُ وجودِه في وجوده ـ انتهی.
و بنابراين مراتب فناء را بعكس مرحوم حكيم قمشهاي دانسته است.
[49] ـ «أسفار» طبع حروفي ج 1، حاشيه ص 13 به بعد
[50] ـ «أسفار» طبع حروفي، ج 1، تعليقه ص 16 و 17؛ و مرحوم سبزواري در ص 18 از «أسفار» در تعليقه آن راجع به اسفار اربعه مطالبي بيان داشته است كه حاصل آن اينست:
شيخ محقّق كمال الدّين عبدالرّزّاق كاشي (قدّه) چنين فرموده است: السّفرُ هو توجّهُ القلبِ إلی الحقّ تعالی. و الاسفارُ أربعةٌ: الاوّل هو السّير إلی الله من منازل النّفس إلی الوصول إلی الافق المُبين، و هو نُهاية مقامِ القلب و مبدأُ التّجليّات الاسمآئيّة. الثّاني هو السِّیرُ في الله بالإتّصاف بصفاته و التّحقُّقِ بأسمآئه إلی الافق الاعلی و نهاية الحَضرةِ الواحديّة.
الثّالث هو التَّرقِی إلی عَين الجمع و الحضرة الاحديّة و هو مقام قاب قَوسَين ما بقيت الإثَنينيّة، فإذا ارتفع فهو مقام أو أدنی؛ و هو نهاية الوَلاية.
الرّابع السّير بالله عنِ الله لِلتَكميل؛ و هو مقام البَقآء بعد الفَنآء، و الفرقُ بعد الجمعَ ـ انتهی.
و سپس مرحوم سبزواري براي مرتبه احديّت و واحديّت و معناي قلب و روح و معناي عوالم سبعه در نزد عرفاء كه به تفسير او طبع و نفس و طبع و قلب و روح و سرّ و خفی و اخفی است توضيحات مفيدی داده است.
[51] ـ آيه 153، از سورۀ 6: الانعام
[52] ـ «غاية المرام» طبع سنگي، ص 434، باب 209 و 210
[53] - «غاية المرام» طبع سنگي، ص 434، باب 209 و 210
[54] ـ «غاية المرام» طبع سنگي، ص 434، باب 210
[55] ـ «غاية المرام» ص 434، باب 210
[56] ـ آيه 22، از سورۀ 67: الملك
[57] ـ «غاية المرام» ص 435، باب 212
[58] ـ «غاية المرام» ص 435، باب 211
[59] ـ آيه 74، از سورۀ 23: المؤمنون
[60] ـ «غاية المرام» ص 263، باب 56
[61] ـ «غاية المرام» ص 263، باب 57
[62] ـ «مقام الإمام أميرالمؤمنين عند الخلفآءِ و أولادهم و الصّحابة» ص 3 تا ص 6
[63] ـ در «ينابيع المودّة» طبع اسلامبول ص 125 آورده است: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: حُبُّ عَلِيٍّ حَسَنَةٌ لا تَضُرُّ مَعَها سَيِّئَةٌ وَ بُغْضُهُ سَيِّئَةٌ لا تَنْفَعُ مَعَها حَسَنَةٌ.
[64] _ آيات 21 تا 26 از سوره 78: نبأ
[65] ـ آيه 13، از سورۀ 32: السّجدة
[66] ـ آيه 168 و صدر آيه 169، از سورۀ 4: النّسآء
[67] ـ آيه 22 و 23، از سورۀ 37: الصّآفّات
[68] ـ آيه 68، از سورۀ 19: مريم
[69] ـ آيات 6 تا 14، از سورۀ 89: الفجر