در صراط و راهي كه از آن عبور ميشود مَزالّ و لغزشگاههائي است كه آنها را «عَقَبه» نامند. عقبه و كريوه عبارت است از پرتگاههائي كه در كوهها موجود است، و راه در آنجا باريك و خطرناك ميگردد، بطوريكه در اثر مختصر بياحتياطي و لغزش
ص 92
كافيست كه انسان سقوط كند و در درون درّه پرتاب گردد.
مرحوم شيخ صدوق در كتاب «اعتقادات» دربارۀ عقبات، بياني دارد كه با توضيح ما چنين است:
اعتقاد ما در عقباتي كه در طریق محشر است اينستكه هر عقبهاي نامش به نام يكي از واجبات است كه بدان امر شده است و يا از بجا آوردن آن نهي گرديده است؛ مانند عقبه نماز، عقبه روزه، عقبه زكاة، عقبه جهاد، عقبه حجّ، عقبه امانت، و ولايت و غير آن از تكاليفي كه بر انسان شده است؛ و يا عقبه ترك دروغ و ترك غيبت و ترك زنا و سائر محرّمات الهيّه.
هر يك از اين واجبات محرّمات يك بندي دارد كه انسان بايد از آن بند بگذرد، اگر از عهده بر آيد، ميگذرد و از آن بند عبور ميكند و از آن عقبه نجات مييابد، و گرنه در همانجا متوقّف ميگردد و مورد سؤال قرار ميگيرد و خطاب وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْئُولُونَ به آنها زده ميشود.
مثلاً از او پرسش ميشود كه دربارۀ امانت چه كردي؟! دربارۀ نماز چه كردي؟! و يك يك در عقبات از او سؤال ميشود، و اگر از عهدۀ جواب بر آيد، و يا آنكه رحمت خدا شامل حال او شود و از آن عقبه بگذرد، ميرسد به عقبه ديگر. و اگر از آن عقبه نيز نجات يابد ميرسد به عقبه ديگر، و همينطور به ترتيب از يك يك از عقبات او را عبور ميدهند، و در هر يك او را نگاه داشته و از او بازپرسي به عمل ميآيد تا اگر از عهدۀ جواب بر آمد و سالم بيرون جست ميرسد به دار بقاء و زندگي جاودانه
ص 93
ابديّۀ الهيّه كه در آنجا حيات سرمدي است، موتي نيست، و مرگي و ضعفي وجود ندارد. و به سعادتي ميرسد كه با آن شقاوتي نيست. و در جوار حضرت حقّ جلّ و عزّ سكنی ميگزيند، و با پيامبران و حجج الهيّه و صدّيقان و شهيدان و صالحان از بندگان خدا شريك و سهيم و جليس و مصاحب و همنشين ميگردد.
و اگر در يكي از اين عقبات از عهدۀ سؤال بر نيايد، و از حقّي كه بر عهدۀ او بوده بر نيامده باشد و از عمل صالح خودداري نموده باشد، و رحمت خدا شامل حال او نگردد؛ در آن عقبه محبوس ميشود، و قدمش ميلرزد و از آنجا به داخل جهنّم ميافتد. نعوذ بالله منها .
و اين عقبات و بندهاي صراط قيامت عيناً مانند آن عقباتي است كه ما در كوهها داريم؛ که اگر از يك عقبه ردّ شديم که شدیم ، و گرنه اگر احياناً لغزشي از انسان حاصل شود، انسان سقوط ميكند.
و اين عقبات و گردنهها همه بر روي صراط است. نام يك عقبه «ولايت» است كه تمام خلائق را در آنجا متوقّف ميكنند و از ولايت أميرالمؤمنين و ائمّه عليهم السّلام سؤال ميكنند؛ كسي كه خوب از عهدۀ جواب بر آيد نجات پيدا ميكند و عبور مينمايد، و كسي كه آنچه را بايد آنجا بياورد نياورد، آنجا ميماند و به دورن ميافتد، و اينست معناي گفتار خداوند عزّ وجلّ: وَ قِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْئُولُونَ. [70]
و از همه عقبات مهمتر «مرصاد» است كه خداوند در قرآن كريم ميفرمايد:
إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ. «بدرستيكه حقّاً پروردگار تو در كمينگاه است.»
ص 94
خداوند عزّوجلّ ميگويد:
وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي لَا يَجُوزُنِي ظلْمُ ظَالِمٍ. «سوگند به عزّت و جلال خودم كه ستم هيچ ستمگري نميتواند از اينجا عبور كند.»
نام يكي از عقبات «رَحِم» است. و همچنين به نام هر يك از واجبات و محرّمات عقبهاي داريم كه در آنجا انسان را نگه ميدارند و پرسش ميكنند.
اين فرمايش شيخ صدوق محمّد بن عليّ بن حسين بن موسی بن بابويه است در «اعتقادات».
شيخ مفيد: محمّد بن نُعمان رحمة الله عليه در شرحي كه بر «اعتقادات» صدوق نوشته است چنين ميگويد كه: عقبات عبارت است از اعمال واجبهاي كه بايد انسان بجا آورد و از انسان پرسش ميشود كه تا چه حدّ آنها را بجاي آورده، و وقوف بنده در برابر كوتاهيهائي كه در انجام آنها كرده است.
و مراد از اين عقبات، گردنهها و بندهائي مانند گردنههاي كوههاي دنيا نيست كه در روي زمين انسان بر فراز آن ميرود و آن كوهها را ميپيمايد و از آن كوره راهها عبور ميكند. اينطور نيست.
منظور اعمال است كه تشبيه به عقبات شده است، و آن وصفي كه به حال انسان ميباشد و بايد از آن تخلّص جويد تشبيه شده است به عقبهاي كه بايد با جهد و كوشش از آن بالا برود و عبور كند، و تقصير و كوتاهي او به سختي و مرارت عبور از گردنه تشبيه گرديده است. خداوند در قرآن ميفرمايد:
فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ * وَ مَآ أَدْرَیـٰكَ مَا الْعَقَبَةُ * فَكُّ رَقَبَةٍ. [71]
ص 95
چرا اين انسان خود را به سختي و كوشش داخل در عقبه نميكند و با جهد و جدّيّت از آن نميگذرد؟ اي پيامبر! ميداني عقبه چيست؟ انساني را آزاد كردن، و يا در هنگام گرسنگي كه دلها و شكمها گرسنه است، سير كردن و طعام دادن، و يا يتيمي كه از اقربا و نزديكان است حمايت كردن، و يا از مسكين خاك نشين دستگيري و اعانت نمودن؛ اينها عقبه است.
يعني اگر انسان اين اعمال را بجاي آورد، از آن عقبات عبور ميكند. خداوند سبحانه و تعالی، اعمالي كه بندگان خود را بدانها مكلّف كرده است عقبات ناميده تشبيهاً به عقبات و گردنههائي كه بر فراز كوهها موجود است. چون همانطور كه انسان در پيمودن اين عقبات و كوهها در دنيا دچار سختي و گرفتاري ميگردد، همينطور در آخرت از عهدۀ مصائب واجبات برآمدن هم مستلزم گرفتاري و سختي است، و نظير همان گرفتاري و فشاري كه در وقت عبور از گردنه دنيوي پيدا ميكند، در آخرت هم در هنگام بازرسي و بازپرسي براي او پيدا ميشود. اين از باب تشبيه معقول به محسوس است.
أميرالمؤمنين صلوات الله و سلامه عليه ميفرمايد:
إِنَّ أَمَامَكُمْ عَقَبَةً كَئـُودًا وَ مَنَازِلَ مَهُولَةً لَابُدَّ مِنَ الْمَمَرِّ بهَا وَالْوُقُوفِ عَلَيْهَا! فَإمَّا برَحْمَةِ اللَهِ نَجَوْتُمْ، وَ إمَّا بِهَلَكَةٍ لَيْسَ بَعْدَهَا انْجبَارٌ!
«اي مردم بدانيد كه در جلوي شما عقبه خسته كننده و كمرشكني است. و منزلهاي ترسناك و وحشتناكي است كه به ناچار بايد از
ص 96
آن عبور كنيد و بر آن وقوف نمائيد! پس يا مورد رحمت خداوند قرار ميگيرد و نجات پيدا ميكنيد! و يا به هلاكتي كه به دنبالش تدارك و تلافي نيست دچار خواهيد بود!»
شيخ ميفرمايد: منظور أميرالمؤمنين عليه السّلام از نجات اين عقبه خسته كننده و كمرشكن، تخلّص و رهائي انسانست از عقباتي كه در پيش دارد. و مراد مسائلي است كه بر او واجب گشته و بايد جوابگوي آن باشد. و اينطور نيست كه حَشْويّه گمان ميكنند كه در آخرت نيز مانند دنيا كوههائي و گردنههائي است كه انسان نياز به پيمودن آن يا بطور سواره و يا بطور پياده پيدا ميكند.
زيرا آنچه از حكمت خدا ايجاب ميكند، اقتضاي عبور از چنين عقبات و جبالي در مورد جزاي اعمال نميباشد. و وجهي ندارد كه خداوند گردنهها و بندهائي خلق كند و بدانها نام نماز و زكات و روزه و حجّ و غيرها از اسامي واجبات بگذارد و انسان را الزام و اجبار كند كه از آنها بالا رود، و اگر انسان از اطاعت خدا تقصير كند مانع از صعود او از اين گردنهها و كوهها گردد.
زيرا كه غرض از قيام قيامت وقوف و اطّلاع انسان است بر اعمال و جزا دادن خدا بر طبق اعمال به ثواب و يا به عقاب الهي؛ و اين نياز به كوهها و گردنههائي به نام عقبات ندارد، و محتاج به پديد آوردن جبال و تكليف كردن انسان به بالا رفتن از آن به آساني و يا به صعوبت نيست.
با آنكه خبر صحيحي در اين مورد كه تفاصيل مطلب را كاملاً بيان
ص 97
كند نرسيده است، تا آنكه انسان لازم باشد بدان معتقد شود و اعتماد كند، و به وجهي از وجوه مضمون آن را توجيه نموده و حمل بر معناي صحيحي نمايد. و چون خبري و حديثي در اين باره نرسيده است پس مطلب همانست كه ما گفتيم.
اين بود بيان شيخ مفيد أعلی الله تعالی مقامه الشّريف.
مجلسي رضوان الله عليه در دنبال كلام مفيد (ره) ميفرمايد: تأويل ظواهر اخبار به مجرّد استبعاد و دور بودن از مُدرَكات عقليّه ما، از راه رشاد و صواب دور است، و خداوند به هر وجهي كه بخواهد و اراده كند كه گناهكاران را عقوبت دهد ميتواند. و بنابراين اشكالي ندارد كه مراد از عقبات همين معناي ظاهري آن از كريوهها و گردنههاي صعب العبورِ جبال باشد. و بعضي از اخبار نظير اين قضيّه گذشته است و برخي از آن نيز خواهد آمد. و خداوند مؤيّد خير و سَداد است. [72]
اين بود كلام جدّ مادري ما از طرف پدر: علاّمه محمّد باقر مجلسي رحمة الله عليه.
و الحقّ كلام پسنديدهايست. زيرا انسان ب�� مجرّد استبعاد نميتواند ظواهر اخبار را تأويل كند، خصوصاً نسبت به عوالم غيب كه حسّ را بدان راهي نيست؛ و گرنه تمام معارف غيبيّه از حور و قصور و جنّات و جحيم قابل تأويلند. و در اين صورت اگر باب تأويل باز شود، و دست انسان در تأويل آزاد باشد، ديگر هيچ چيز باقي نخواهد ماند وَ لَمْ يَبْقَ حَجَرٌ عَلَی حَجَرٍ.
ص 98
وليكن ظاهراً مرحوم مفيد با توجّه به اين معني يك معناي دقيقي را ميخواهند عرضه كنند. و آن اينستكه در اخبار و آيات، معاني معقوله كه تشبيه به محسوس شده است و ما بايد حتماً آن معناي معقول را بگيريم و معناي محسوس را مجرّد تشبيه بدانيم بسيار است؛ مثلاً در قرآن كريم داريم:
الرَّحْمَـٰنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی. [73] «حقّاً كه خداوند بر روي تخت قرار گرفت و مسلّط و مسيطِر شد.»
اين مسلّم از باب تشبيه معقول به محسوس است. زيرا خداوند جسم نيست و كرسي و تخت حكومت ندارد، لذا بايد براي خدا تختي را مناسب با وجود بحت و بسيط و مجرّد و لايزالي و لميزلي خدا در نظر بگيريم؛ و آن عالم اراده و مشيّت خداست، و كاخ امكان و عالم هستي است. چون همانطور كه تخت سلطنت سلطان محلّ بروز قدرت و ظهور اوامر اوست، روي آن مينشيند و احكام صادر ميكند، و بانگ أنانيّت ميزند؛ خداوند هم بواسطه عالم مشيّت و اراده بر كاخ وجود و عالم هستي تسلّط مييابد و سيطره پيدا ميكند و احكام تكوينيّه و تشريعيّه صادر ميكند. پس كرسي و تخت خدا و عرش خدا عالم مشيّت و اراده و قدرت اوست، و مسلّماً خداوند چنين عرشي دارد.
و يا در آيه قرآن داريم:
الَّذِينَ يَحْمِلُونَ الْعَرْشَ وَ مَنْ حَوْلَهُ و يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ. [74]
«آن كساني كه عرش را حمل ميكنند و كساني كه در اطراف
ص 99
عرش هستند، همگي با حمد پروردگارشان تسبيح مينمايند.»
مسلّماً برداشتن و حمل كردن مانند حمل كردن كرسي سلطان بر روي دوش مردم نيست.
و نيز در قرآن داريم:
وَ يَحْمِلُ عَرْشَ رَبِّكَ فَوْقَهُمْ يَؤْمَئِذٍ ثَمَـٰنِيَّةٌ. [75]
«و عرش پروردگارت را اي پيامبر، در آن روز كه روز قيامت است، هشت مَلك و فرشته بر بالاي خود حمل ميكنند.»
آيا در قيامت هشت فرشته كرسي و تخت حكمراني حضرت حقّ را به دوش ميكشند؟ يا آنكه نه چنين نيست؛ مأموران ارادۀ عرش حضرت احديّت سبحانه و تعالي در اين جهان و در عالم مادّه و امكان، چهار مَلك مقرّباند؛ عزرائيل، و جبرائيل، و ميكائيل، و إسرافيل، حاملان نيازهاي عالم طبع و وسائط فيض و رحمتاند. در آن عالم بواسطه تجرّد ملكوتي و سعه و قدرت آنجا، حاملان نيازهاي آن جهان افزوده و دو برابر ميگردند، و هشت ملك مقرّب واسطه در فيض سبحاني از مقام احديّت بدان عالمند. اينست معناي ثَمانيه و معناي حمل كردن عرش خداوند عزّ وجلّ.
و يا آنكه در قرآن داريم:
وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا.[76]
«و در روز قيامت پروردگار تو و فرشتگان بطور صفوف منظّم ميآيند.»
آيا خداوند جسم است، و آمدن او مانند آمدن انسان است؟
ص 100
أبداً أبداً.
معناي آمدن خدا ظهور خداست. چون مَجئ در لغت به معناي ظهور و بروز تدريجي است؛ و بنابراين ظهور خدا و فرشتگان، آمدن آنهاست. مجييء و آمدن خدا، ظهور و طلوع قدرت و علم و حيات بسيط و مجرّد اوست. و نظير اين تعابير در آيات و روايات بسيار است؛ مثل: يَدُ اللَهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ. «دست خدا بالاي دستهاي آنهاست.» و مثل: عَينُ الله و اُذُن الله و لِسانُ الله و غيرها كه قابل احصاء نيست.
خداوند در قرآن كريم دارد:
وَ أَنَّ هَـٰذَا صِرَ'طِی مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَ لَا تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ. [77]
«و اينست راه مستقيم من كه بايد از آن پيروي كنيد! و از راههاي ديگر پيروي مكنيد كه شما را از طيّ راه خدا باز ميدارند.»
آيا ميتوان در اين آيه، صراط و سبيل و سُبل را به معناي راههاي طبيعي و مادّي گرفت و گفت: مراد راهي است چون جادّه هموار و مستقيم، در مقابل راههاي كج و معوج؟ يا نه؛ مسلّماً اين صراط و سبيل، معنوي است و كنايه از كشف حجب و وصول عبد به مقام عزّ شامخ حضرت حقّ است از طريق عمل به قرآن و سنّت و منهاج پيامبر عظيم الشّأن.
اگر شما بگوئيد: آقا فردا شما محاكمهاي داريد! گردنهاي است بايد از آن عبور كنيد! مراد و منظور از اين گردنه چيست؟ آيا در مجلس
ص 101
محاكمه كوهي است كه بايد از كريوۀ آن گذشت؟ يا مراد از عهدۀ جواب برآمدن، و دفاع از حقّ خود نمودن است؟
باري، تمام اين موضوعات از باب تشبيه معقول به محسوس است، و يا از باب استعمال لفظ در معاني حقيقيّه خود بنا بر آنچه گفتيم كه الفاظ براي معاني عامّه وضع شدهاند. و بنابراين اصولاً معناي عقبه، كريوۀ كوه نيست، و معناي عرش تخت چوبي و زرّين نيست؛ بلكه عقبه به معناي تنگنا است، چه مادّي و چه معنوي، و عرش به معناي محلّ حكمراني است، چه چوبين و زرّين، و چه احاطه و سيطرۀ مثالي و برزخي و نفسي و قيامتي.
و علّت آنستكه چون ميخواستند آن معاني معقوله را بيان كنند غير از اين الفاظ متداول كه در معاني محسوسه استعمال ميشده است، لفظ ديگري نبوده است، و لذا آن معاني را به قالب الفاظ معمولي بيان كردند.
آري، وليكن مجلسي هم بيجا سخن نگفته و تكلّم نكرده است؛ زيرا در بسياري از اوقات آنچه را كه انسان در عالم محسوس ميبيند و مسلّماً در اين جهان موجود مادّي محسوس است، اگر از عالم مادّه خارج شود و در عالم مثال و صورت داخل شود، به صورت ميبيند، مثلاً شما خواب ميبينيد كه آب ميخوريد، و يا در درياي بسيار لطيف و زلالي شنا ميكنيد! چون شما تابع معارف و علم هستيد و علم آنقدر زلال و صافي است كه اگر در عالم حسّ آنرا تشبيه به چيزي كنند غير از آب چيزي نيست؛ سنگ و چوب و درخت نيست.
ص 102
چون آب همه جا روان ميشود، رحمت است، مضايقه ندارد، هر كس ميتواند بدون تزاحمِ مادّه، آب بخورد. آب را به روي زمين بريزيد، تا هر جا كه امكان داشته باشد جاري ميشود، در خُلل و فُرج زمين و كوهها فرو ميرود، و از لابلاي سنگها جريان پيدا ميكند. اين خاصّيت آب است. و علم هم همينطور است در رتبه و مرتبه خود و در عالم خود. لذا كساني كه طالب علم باشند، در خواب چنين ميبينند كه در جستجوي آب هستند. و اگر مشغول تحصيل باشند در خواب چنين ميبينند كه آب ميخورند، و يا در آب شنا ميكنند. و كسي كه خواب ميبيند كه شير ميخورد، معارف الهيّه نصيبش ميگردد. و كسي كه خواب ميبيند حمّام ميرود و شستشو ميكند، و يا وضوء و غسل مينمايد، اين شخص مسلّماً در صدد تزكيه و طهارت است. چون شستشو و طهارت ظاهري، نمونه و محسوسِ طهارت باطني است؛ و در آن عالم، طهارت باطن به صورت وضوء گرفتن و غسل كردن جلوه ميكند. و يا كسي در خواب ميبيند كه ميخواهد تطهير كند و وضوء بگيرد، هر چه دنبال آب ميدود و جستجو ميكند آب پيدا نميكند، اين شخص در صدد تزكيه هست وليكن موفّق نشده است.
البتّه اين مطالب متعلّق به عالم مثال و برزخ و صورت است، نه عوالم مافوق صورت.
پس آنچه به ما گفته شده است و قرآن خبر داده است كه بهشت و حورالعين و جَنَّـٰتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ و آتش و درجات و مقامات
ص 103
بهشت و دركات دوزخ همه داراي صورت است صحيح است، و نبايد بگوئيم همه نفس معناست و صورت ندارد، و جملگي از باب تشبيه معقول به محسوس است؛ نه، چنين نيست.
همانطور كه انسان معاني معقوله را در خواب، به صورت ميبيند، اعمالش و مقاصدش و نيّاتش و آرزوهايش در آن عالم خواب به صورت مجسّم ميشود؛ همينطور نماز، و روزه، و حجّ، و جهاد، و ولايت، و امانت، در آن عالم به صورت نعمتهاي بهشتي تجسّم ميپذيرد و در برابر انسان جلوهگري ميكند.
يك وقت شما خواب ميبينيد كه از يك كوره راهي ميخواهيد عبور كنيد، بسيار سخت است! گرد و خاك از اطراف ميريزد؛ معنايش اينستكه كه در مقصدي كه داريد موانع و مشكلات هست و رسيدن به مقصود مستلزم تحمّل صعوبتهاي است.
باري، كلام مجلسي كه ميفرمايد كه به مجرّد استبعاد نميتوانيم معارف دينيّه را تأويل كنيم و بر معاني معقوله و محامل غير ظاهريّه حمل نمائيم، كلامي متين است؛ ولي البتّه راجع به عالم صورت است و در ملكوت اسفل تمام اين حرفها به جاي خود درست است. ولي مرحوم مفيد هم كه ميگويد: جائي كه حجّتي قائم نشده و خبر صحيحي از معصومين نرسيده است، ما نبايد باب تشبیه معقول به محسوس را سدّ نمائيم و ملتزم به بسياري از صورتها گرديم، آن هم بيوجه نيست؛ وَالسَّلَـٰمُ عَلَی' مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَی'.
عليّ بن إبراهيم قمّي روايتي را در كيفيّت صراط بر روي جهنّم
ص 104
نقل ميكند، و مرحوم صدوق نيز در «أمالي» خود ذكر ميكند. اين دو نقل يكي است، ولي چون در متنش تفاوت جزئي وجود دارد ما آن را از عين عبارت صدوق ذكر ميكنيم.
در «أمالي» مرحوم صدوق از پدرش از عليّ از پدرش از عليّ بن حكم از مفضّل بن صالح از جابر از حضرت امام محمّد باقر عليه السّلام روايت ميكند كه آن حضرت فرمودند:
لَمَّا نَزَلَتْ هَذِهِ الايَةُ: وَ جِأْيء يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ، سُئِلَ عَنْ ذَلِكَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ [ وَسَلَّمَ ].
فَقَالَ: أَخْبَرَنِي الرُّوحُ الامِينُ أَنَّ اللَهَ لَا إلَهَ غَيْرُهُ، إذَا جَمَعَ الاوَّلِينَ وَ الاخِرَينَ أُتِيَ بِجَهَنَّمَ تُقَادُ بِأَلْفِ زِمَامٍ. أَخَذَ بِكُلِّ زِمَامٍ مِئَةُ أَلْفِ مَلَكٍ مِنَ الْغِلَاظِ الشِّدَادِ. لَهَا هِدَّةٌ وَ تَغَيُّظٌ وَ زَفِيرٌ، وَ إنَّهَا لَتَزْفِرُ الزَّفْرَةَ. فَلَوْ لَا أَنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ أَخَّرَهُمْ إلَی الْحِسَابِ لَاهْلَكَتِ الْجَمْعَ.
ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْهَا عُنُقٌ يُحِيطُ بِالْخَلآئِقِ: الْبَرِّ مِنْهُمْ وَالْفَاجِرِ.
فَمَا خَلَقَ اللَهُ عَزَّوَجَلَّ عَبْدًا مِنْ عِبَادِهِ مَلَكًا وَ لَا نَبِيًّا إلَّا نَادَی: رَبِّ! نَفْسِي، نَفْسِي! وَ أَنْتَ يَا نَبِيَّ اللَهِ تُنَادِي: أُمَّتِي، أُمَّتِي!
ثُمَّ يُوضَعُ عَلَيْهَا صِرَاطٌ أَدَقُّ مِنْ حَدِّ السَّيْفِ، عَلَيْهِ ثَلَاثُ قَنَاطِرَ؛ أَمَّا وَاحِدَةٌ فَعَلَيْهَا الامَانَةُ وَالرَّحِمُ،
ص 105
وَ أَمَّا الاخْرَی فَعَلَيْهَا الصَّلَوةُ، وَ أَمَّا الاخْرَی فَعَلَيْهَا عَدْلُ رَبِّ الْعَالَمِينَ لَا إلَهَ غَيْرُهُ.
فَيُكَلَّفُونَ الْمَمَرَّ عَلَيْهِ، فَتَحْبسُهُمْ الرَّحِمُ وَ الامَانَةُ، فَإنْ نَجَوا مِنْهَا حَبَسْتُهُم الصَّلَوةُ فَإنْ نَجَواْ مِنْهَا كَانَ الْمُنْتَهَی إلَی رَبِّ الْعَالَمِينَ جَلَّ وَ عَزَّ؛ وَ هُوَ قَوْلُهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَی: إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصَادِ.
وَالنَّاسُ عَلَی الصِّرَاطِ؛ فَمُتَعَلِّقٌ وَ قَدَمٌ تَزِلُّ وَ قَدَمٌ تَسْتَمْسِك��، وَ الْمَلَـئِكَةُ حَوْلَهُمْ يُنَادُونُ: يَا حَلِيمُ اغْفِرْ وَاصْفَحْ وَعُدْ بِفَضْلِكَ وَ سَلِّمْ سَلِّمْ! وَالنَّاسُ يَتَهَافَتُونَ فِيهَا كَالْفَرَاشِ.
وَ إذَا نَجَا نَاجٍ بِرَحْمَةِ اللَهِ عَزَّوجَلَّ، نَظَرَ إلَيْهَا فَقَالَ: الْحَمْدُ لِلَهِ نَجَّانِي مِنْكِ بَعْدَ إيَاسٍ بمَنِّهِ وَ فَضْلِهِ! إنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَكُورْ! [78]
حضرت باقر عليه السّلام فرمودند: «چون اين آيه نازل شد كه: جهنّم را در روز قيامت ميآورند، از رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم از كيفيّت آوردن آن سؤال كردند.
حضرت چنين فرمودند كه: جبرائيل كه روح الامين است براي من خبر آورده است كه خداوند كه هيچ معبودي جز او نيست، چون تمام اهل عالم را از پيشينيان و پسينيان در روز حشر گرد آورد و همه را مجتمع سازد، جهنّم را در حاليكه با هزار دهنه كشيده ميشود
ص 106
ميآورند. و هر دهنه و زمان از آنرا صدهزار ملائكه از فرشتگان غِلاظ و شِداد ميگيرند. و آن جهنّم داراي حركت و سر و صدا و ناله و فرياد و غيظ و غوغائي است. و چنان برافروختگي و صداي زفير از آن بر ميخيزد كه اگر هر آينه خداوند عزّوجلّ حساب خلائق را به تأخير نميانداخت، همگي از هيبت و دهشت آن به هلاكت ميرسيدند.
و سپس جهنّم گردن خود را بيرون ميكشد بطوريكه به تمام خلائق احاطه پيدا ميكند، چه خوبان از خلائق و چه بدان از آنها.
در آن حال بقدري وضعيّت سخت است كه هيچ آفريدهاي را كه خداوند عزّ وجلّ آفريده است از بندگانش، چه از فرشتگان و چه از پيامبران، نيست مگر آنكه همه ميگويند: اي پروردگار من! به فريادم رس، به فريادم رس! و تو اي پيامبر خدا ميگوئي: اي پروردگار! به فرياد امّت من رس، به فرياد امّت من رس!
در اين حال صراطی را بر روي جهنّم قرار ميدهند كه از تيزي شمشير برّندهتر و تيزتر است. و بر روي آن صراط سه پل است؛ امّا يكي از آن سه پل امانت و رحِم است، و امّا دويّمي نماز است، و امّا پل سوّم عدل پروردگار جهانيان است كه هيچ خدائي و معبودي جز او نيست.
در اين حال مردم را تكليف ميكنند كه از روي صراط عبور كنند. چون ميخواهند بگذرند، امانت و رحِم آنها را نگهميدارند؛ و اگر از آن نجات پيدا كردند و گذشتند نماز آنها را نگهميدارد؛ و اگر از آن نجات يافتند و گذشتند در آخر كار و انتهاي امر خداوند
ص 107
ربّ العالمين عزّو جلّ ميباشد.
و اينست معناي گفتار خداي تعالی: بدرستيكه پروردگار تو در كمينگاه است!
و مردم بر روي صراط قرار ميگيرند، و بعضي واژگونه آويزان ميشوند و خود را به آن ميگيرند، و گامي ميلغزد و گام ديگر استوار است. و فرشتگان در اطراف آنان پيوسته ندا در ميدهند: اي خداوند شكيبا و حليم و بردبار! در گذر، و ناديده بگير، و بيامرز، و به فضل و رحمت خود بازگرد، و سلامت خود را بفرست، و رضوان خود را ارائه بده! و مردم در اين حال مانند پروانه به روي هم ميريزند.
و چون كسي به رحمت خدا خلاصي پيدا كند و نجات يابد، نگاهي به جهنّم مياندازد و ميگويد: حمد و سپاس اختصاص به خداوندي دارد كه بعد از يأس و نوميدي، مرا به فضل و كرمش از دست تو رهانيد! و بدرستيكه پروردگار ما غفور و شكور است!»
در معناي آيه شريفه: وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْئُولُونَ در «علل الشّرآئع» از حضرت صادق عليه السّلام وارد است كه:
لَا يُجَازُ بِهِ قَدَمُ عَبْدٍ حَتَّی يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ: عَنْ شَبَابِهِ فِيمَا أَبْلاهُ، وَ عَنْ عُمْرِهِ فِيمَا أَفْنَاهُ، وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ جَمَعَهُ وَ فِيمَا أَنْفَقَهُ، وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ. [79]
ص 108
حضرت در تفسير اين آيه كه ميگويد: آنان را متوقّف كنيد كه بايد مورد بازپرسي قرار گيرند، ميفرمايد:
«گام هيچ بندهاي نميتواند از صراط بگذرد مگر آنكه از چهار چيز از او سؤال ميكنند: از جوانيش كه آنرا در چه چيز پير كرده است، و از عمرش كه در چه چيز به سر آورده است، و از مالش كه از كجا اندوخته است و در كجا مصرف كرده است، و از محبّت ما اهل بيت.»
علّي بن إبراهيم قمّي در تفسير خود از حضرت صادق عليه السّلام و صدوق در «أمالي» و عيون أخبار الرّضا از رسول الله صلّی الله وآله وسلّم روايت ميكنند كه:
إِنَّ الْمَسْئُولَ عَنْهُ وَلَايَةُ أَمِيرِالْمُؤمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ. [80]
«آنچه را كه از انسان سؤال ميكنند ولايت أميرالمؤمنين عليهالسّلام است.»
و از «مجمع البيان» از رسول الله صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت است كه:
تَقُولُ النَّارُ لِلْمُؤْمِنِينَ يَوْمَ الْقِيَمةِ. جُزْ يَا مُؤْمِنُ! فَقَدْ أَطْفَأَ نُورُكَ لَهَبي! [81]
«در روز قيامت آتش به مؤمنين ميگويد: اي مؤمن! زود از نزد من بگذر! زيرا كه نور تو فروزش و شعله مرا خاموش كرده است!»
و نيز از رسول الله روايت است كه:
إِنَّهُ سُئِلَ عَنْ قُوْلِهِ تَعَالَی: وَ إِن مّـِنْكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا ـ الآيَاتِ، فَقَالَ: إذَا دَخَلَ أَهْلُ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ قَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ: أَلَيْسَ قَدْ وَعَدَنَا
ص 109
رَبُّنَا أَنْ نَرِدَ النَّارَ؟
فَقَالَ: قَدْ وَرَدْتُمُوهَا وَ هِيَ خَامِدَةٌ! [82]
«چون از حضرت رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم سؤال كردند از تفسير اين آيه شريفه كه ميگويد: هيچيك از شما نيست مگر آنكه داخل در آتش ميشود، حضرت فرمودند: چون اهل بهشت داخل در بهشت ميگردند، بعضي از آنها از يكدگر ميپرسند: مگر خداوند به ما چنين وعدهاي نداده بود كه ما وارد در آتش ميشويم؟!
آنها در پاسخ ميگويند: آري شما در آتش وارد شديد، لكن آن خاموش بود!»
جهنّم مظهر دنياست. انبياء و اولياي خدا هم در دنيا آمدهاند، وليكن دل نبستند، عبور كردند و رفتند؛ و لذا در آخرت هم هنگام عبور از جهنّم آتشش خامد است، مشتعل و برافروخته نيست. براي آنان آتش بَرْد و سلام است؛ چون نفس امّاره در تحت اختيار آنهاست، نه مسلّط و مسيطر.
در تفسير «صافي» در تفسير آيه كريمه: اهْدِنَا الصّـِرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ[83] از «معاني الاخبار» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
هِيَ الطَّرِيقُ إلَی مَعْرِفَةِ اللَهَ. وَ هُمَا صِرَاطَانِ: صِرَاطٌ فِي الدُّنْيَا وَ صِرَاطٌ فِي الاخِرَةِ. فَأَمَّا الصِّرَاطُ فِي الدُّنْيَا فَهُوَ
ص 110
الإمَامُ الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ؛ مَنْ عَرَفَهُ فِي الدُّنْيَا وَاقْتَدَی بِهُدَاهُ مَرَّ عَلَی الصِّرَاطِ الَّذِي هُوَ جِسْرُ جَهَنَّمَ فِي الاخِرَةِ، وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْهُ فِي الدُّنْيَا زَلَّتْ قَدَمُهُ عَنِ الصِّرَاطِ فِي الاخِرَةِ فَتَرْدَي فِي نَارِ جَهَنَّمَ. [84]
«صراط مستقيم راه بسوي معرفت خداست. و صراط دو صراط است: يكي صراط در دنيا، و يكي در آخرت. پس آن صراطي كه در دنياست همان امام واجب الإطاعه است؛ هر كس او را در دنيا بشناسد و از هدايت او و راهنمائيهاي او پيروي كند، به خوبي از صراطي كه پلي است بر روي جهنّم در آخرت عبور ميكند، و كسي كه او را در دنيا نشناسد، پايش در هنگام عبور از صراط در قيامت ميلغزد و بر اثر آن در آتش دوزخ واژگون ميگردد.»
و در روايت ديگري وارد است كه:
نَحْنُ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ. [85] «و فقط و فقط ما صراط مستقيم هستيم.»
و در بعضي از روايات آمده است:
هُوَ صِرَاطُ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطالبٍ عَلَيْهِ السَّلامُ. [86]
«صراط مستقيم فقط صراط عليّ بن أبيطالب است.»
و از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه:
إِنَّ الصِّرَاطَ أَميرُ الْمُؤْمِنينَ عَلَيْهِ السَّلامُ. [87]
«بدرستيكه حقّاً و واقعاً، صراط همان نفس مقدّس أميرالمؤمنين عليه السّلام است.»
ص 111
باري، با تأمّل و دقّت در اين روايات كه از مصادر وحي نازل شده است بخوبي ابحاثي را كه دربارۀ صراط نموديم روشن ميشود؛ كه صراط، ظاهري دارد و باطني. ظاهرش همان راه و منهاج امام است، و باطنش حقيقت ولايت است كه در روز بازپسين به صورت جِسري به روي دوزخ كشيده ميشود و موجب نجات مردم از ورود در آن ميگردد.
مرحوم محدّث قمّي گفته است: تمام حروف مقطّعه از اوائل سورههاي قرآن را جمع كردهاند و مكّررات از آنرا حذف كردهاند و بقيّه را كه با هم تركيب نمودهاند چنين درآمده است: عَليُّ صِراطُ حَقِّ نُمْسِكُهُ. «عليّ راه حقّ است كه ما او را اتّخّاذ ميكنيم و ميگيريم.» و يا چنين در آمده است: صِراطُ عَليَّ حَقٌّ نُمْسِكُهُ. «راه عليّ حقّ است كه ما آنرا ميگيريم و اتّخاذ ميكنيم.»[88]
و نيز فرموده است كه در «تفسير حضرت امام حسن عسكري عليه السّلام آمده است كه:
تَعَلُّقُ مُحِبِّي فَاطِمَةَ صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْهَا فِي الْقِيَمَةِ بِأَهْدَابِ [89] مِرْطِهَا [90] مَمْدُودًا عَلَی الصِّرَاطِ. [91]
در روز قيامت محبّان فاطمه�� صلوات الله عليها خود را به
ص 112
ريشههاي چادر فاطمه در حاليكه به روي صراط كشيده شده است آويزان ميكنند و خودشان را بدان ميبندند.
در اينجا مناسب است اين بحث صراط را با روايتي كه از «جامع الاخبار» نقل شده است تيمنّاً و تبرّكًا خاتمه دهيم:
حضرت فاطمه صلوات الله عليها به پدرش گفت: اي پدر! به من خبر بده كه مردم در روز قيامت چگونهاند؟! حضرت رسول الله فرمودند: ای فاطمه همه مشغول خود هستند، و در آنجا كسي به كسي نگاه نميكند: نه پدر بسوي فرزندش، و نه فرزند بسوي مادرش!
فاطمه گفت: در وقت بيرون آمدن از قبرها به بدن خود كفن دارند؟! فرمود: اي فاطمه! كفنها ميپوسد و بدنها باقي ميماند، وليكن عورت مؤمن پوشيده ميشود و عورت كافر ظاهر ميگردد! فاطمه گفت: عورت مؤمنان را چه ميپوشاند؟ فرمود: نوري از آنها ميدرخشد و تلألؤ ميكند كه از شدّت آن، اجسامِ خود را نميبينند!
فاطمه گفت: اي پدر! من در روز قيامت تو را در كجا ببينم؟! فرمود: مرا در سه جا ببين: در پاي ميزان اعمال ببين! كه من ندا ميكنم: اي پروردگار من! سنگين كن ترازوي عمل كسي را كه شهادت به لا إلَهَ إلَّا اللَه داده است. و مرا در نزد نامه اعمال ببين! در وقتيكه باز ميشوند و من در آنجا ندا ميكنم: اي پروردگار من! با امّت من حساب را آسان كن! و مرا در كنار جسر جهنّم در مقام شفاعت من ببين! در آنجائي كه هر كس مشغول به خود است و من مشغول به امّت خود هستم و ندا ميكنم: اي پروردگار من! امّت مرا سلامت بدار! و پيامبران همگي در اطراف من هستند و همگي ميگويند: بار
ص 113
پروردگارا امّت محمّد را سالم بدار!
و رسول الله فرمودند: خداوند حساب تمام مخلوقات را ميرسد مگر كسي كه به خدا شرك آورده است؛ و از او حساب نميكشد و او را امر به آتش ميكند. [92]
بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَی أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
وَالْوَزْنُ يَؤْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ'زَينُهُ و فَأُوْلَـٰئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ * وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَ'زِينُهُ و فَأُولَـٰئكَ الَّذِينَ خَسِرُواْ أَنفُسَهُمْ بِمَا كَانُوا بـَايَـٰتِنَا يَظْلِمُونَ.
(هشتمين و نهمين آيه، از سورۀ أعراف: هفتمين سوره از قرآن كريم)
«و در روز قيامت، وزن حقّ است. بنابراين كسانيكه ميزانهاي آنان سنگين باشد فقط آنها رستگارانند؛ و كساني كه ميزانهاي آنان سبك باشد آنها كساني هستند كه به علّت ستم و ظلم به آيات ما، نفوس خود را باختند و زيانكار شدند.»
حقّ يعني واقعيّت؛ در مقابل باطل يعني چيز غير واقع و توّهمي و تخيّلي. آنچه در خارج تحقّق دارد و مابازاء خارجي دارد آن را حقّ ميگوئيم، و آنچه اصالت و تحقّقي ندارد و روي خيال و وهم
ص 118
و اعتبار دور ميزند آن را باطل ميناميم. و آن عالم عالم حقّ است در مقابل عالم باطل.
آن عالم دارِ قرار است در مقابل دار مجاز. دار تحقّق و واقعيّت است در مقابل دار اعتبار. عالم ثبوت و استقرار است در مقابل عالم وهم و خيال. و بنابراين آنچه در آنجا واقعيّت دارد داراي وزن است، و آنچه واقعيّت ندارد وزن ندارد.
فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ'زِينُهُو فَأُولَـٰئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ.
«كسانيكه ميزانشان سنگين است آنان فقط رستگارند.»
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَ'زِينُهُو فَأُولَـٰئكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنفُسَهُم بِمَا كَانُوا بِـَايَـٰتِنَا يَظْلِمُونَ.
و كسانيكه ميزانهاي آنها سبك است و وزن ندارد، آن كساني هستند كه به پاداش ستم و ظلمي كه سابقاً در دنيا به آيات ما مينمودهاند، در معامله نفوس خود زيانكار شدهاند؛ و نفوس و جانهاي خود را بدون دريافت ارزش واقعي خود از دست داده و دست خالي از اين معامله بيرون آمدهاند.
از اين آيه چند استفاده ميتوان نمود:
يكي آنكه ميفرمايد: فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ'زِينُهُ «كسيكه ميزانهاي او سنگين است»؛ و نميفرمايد: وَ مَنْ ثَقُلَ ميزانُهُ «كسيكه ميزان او سنگين است». و از اينجا بدست ميآيد كه انسان در روز قيامت يك ميزان ندارد بلكه ميزانهائي دارد، و آن كسانيكه ميزانهايشان سنگين است چنينند و آن كسانيكه ميزانهايشان سبك است چنانند.
ص 119
از بعض روايات استفاده ميشود كه تعبير موازين به صيغه جمع، به اعتبار تعدّد انواع اعمال و اصناف كردار انسان است؛ و گرنه حقّ، ميزان واحد است؛ و حقّ، واحد است؛ و ميزان، و��حد است.
و ديگر آنكه در اين آيه شريفه، فقط ميزان عمل رستگاران سنگين است، و امّا بدكاران و زيانكاران ميزان عملشان سبك است؛ نه اينكه تمام افراد بشر در ميزان عملشان سنيگيني به درجات و مراتب مختلف بوده باشد. حال بايد ديد كه اين ميزان عمل چگونه است؟
آيا يك ترازو ميآورند و اعمال خوب را در يك كفّه ميريزند و اعمال بد را در كفّه ديگر؛ و آن كسيكه اعمال خوبش سنگينتر است سعادتمند، و آن كسيكه اعمال بدش سنگينتر است او زيانكار و خاسر و شقاوتمند است؟ اگر اينطور بود بايد بفرمايد:
فَمَنْ ثَقُلَتْ حَسَناتُهُ فَأولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ، وَ مَن ثَقُلَتْ سَيِّئاتُهُ فَأولَئِكَ الَّذينَ خَسِروا أَنْفُسَهُمْ بِمَا كَانُوا بِـاياتِنا يَظْلِمُونَ.
«پس كسيكه نيكوئيهاي او بر بديها و گناهانش غلبه كند و سنگينتر آيد، ايشان رستگارانند؛ و كسيكه زشتيها و بديهاي او بر حسنات و خوبيهايش غلبه كند و سنگينتر آيد، آنان زيانكارانند.»
با آنكه چنين نفرموده است. نميگويد: بهشتيان ميزان عمل خوبشان سنگين است و دوزخيان ميزان عمل بدشان سنگين است، بلكه در اين آيه و آيات ديگر وارد است كه رستگاران ميزان عملشان سنگين است، و ظالمان و زيانكاران ميزان عملشان سبك است؛ گويا
ص 120
اعمال بد اصولاً وزن ندارند، و ثقل و سنگيني ندارند. آنجا فقط خفّت و سبكي است.
و از اينجا استفاده ميشود كه آنچه در بين مردم يعني عوامّ از آنها معروف است كه در روز قيامت در يك كفّه از ترازو اعمال خوب را ميگذارند و در كفّه ديگر اعمال بد را ميگذارند، و اگر كفّه اعمال خوب سنگيني كرد و پائين آمد انسان را به بهشت ميبرند، و چنانچه كفّه اعمال بد سنگيني كرد به جهنّم ميبرند؛ يك حرف من درآوردي است و ساخته و پرداخته خود آنها، و در اين باره نه آيهاي داريم و نه روايتي.
بلكه آيات قرآن و از جمله همين آيهاي كه تفسير نموديم مخالف اين سليقه است؛ و همگي آيات اتّفاق دارند بر اينكه اعمال خوب وزن و سنگيني دارند، و اعمال بد اصلاً وزن ندارند و سبكاند.
و ترازوي اعمال نيكان سنگين است، و ترازوي اعمال بدان سبك است. و تبهكاران اصلاً وزن ندارند، و خداوند براي آنان در روز بازپسين وزني و ميزاني قرار نميدهد، و سنگيني و ثقلي ابداً ندارند.
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالاخْسَرِينَ أَعْمَـٰلاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَـٰوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُم يُحْسِنُونَ صُنْعًا * أُولَـٰئكَ الَّذِينَ كَفَروا بِـَايَـٰتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَآئِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمَـٰلُهُمْ فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَزْنًا. [93]
ص 121
«بگو اي پيامبر! آيا ما شما را آگاه كنیم از آن كسانيكه كردارشان از همه زيانكارتر و خسرانبارتر است؟ آنان كساني هستند كه كوشش و جدّيّت آنان در زندگاني پست و حيات حيواني عالم دنيا گم شد و تباه شد، در حاليكه خود چنين ميپنداشتند كه كار خوبي انجام ميدهند. آنان كساني هستند كه به آيات و نشانههاي الهيّه و لقاء پروردگارشان كافر شدند؛ پس اعمال آنها همگي حبط و نابود ميشود، و ما در روز قيامت براي آنها ميزاني قرار نميدهيم.»
در اينجا خداوند ميفرمايد: فَلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَزْنًا؛ ما اصولاً براي چنين افراد گمراهي ميزان نميگذاريم، زيرا آنان وزني ندارند. در حاليكه اگر اعمال زشت هم داراي وزن بود، بايد ميزان آنها از نقطه نظر زشتي و پليدي از همه سنگينتر باشد؛ وليكن چون اعمالشان بسيار زشت است و شائبهاي از خوبي ندارد بنابراين ميزانشان سبك نيست كه بگوئيم: مقدار كمي از خوبيها ترازو را سبك كرده است، بلكه اصلاً ميزانشان هيچ وزن ندارد، بطوريكه به آن سبك و خفيف هم نميتوان گفت؛ بلكه هيچ است.
و از طرف ديگر داريم: آن كسانيكه ميزانشان سنگين است اعمالشان و ميزانشان رو به بالا ميرود، و آن كسانيكه ميزانشان سبك است رو به پائين ميرود؛ اين هم بايد رسيدگي شود كه يعني چه؟
در اينجا يعني در عالم طبيعت ما معمولاً چيزهائي را كه توزين ميكنيم، اگر سنگين باشد رو به پائين ميآيد، و اگر سبك باشد رو به بالا؛ امّا در آن عالم مطلب بعكس است. آيهاي در قرآن كريم
ص 122
داريم كه ميفرمايد:
إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّـٰلِحُ يَرْفَعُهُو [94].
«كلمه طيّب و پاك و پاكيزه بسوي خدا بالا ميرود و صعود مينمايد؛ و عمل صالح آن كلمه طيّبه را بالا ميبرد.»
كلمه طيّبه همان روح مؤمن است، و همان نتيجه و حالت و صفت خاصّي است كه از ايمان به دست ميآيد كه بسوي خدا بالا ميرود. و آنچه موجب ميشود كه اين روح پاك و طيّب مؤمن بسوي خدا بالا رود، عمل صالح است.
عمل صالح، روح را نيرو ميبخشد و براي صعود به درجات قرب حضرت حقّ مدد ميدهد. و عيناً مانند بنزين است كه موجب بالا رفتن طيّاره و هواپيما ميشود؛ غاية الامر اين در عالم طبيعت است و آن در عالم معني و ملكوت.
يَرْفَعِ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُواْ الْعِلْمَ دَرَجَـٰتٍ. [95]
«خداوند كساني را كه از شما ايمان آوردهاند و كساني را كه به آنان علم داده شده است، به درجات و مراتبي بالا ميبرد.»
پس صاحبان علم و ايمان در درجاتي صعود ميكنند و بالا ميروند، و ثقل و واقعيّت آنها به بالا رفتن است نه به پائين آمدن.
و نيز داريم:
لَقَدْ خَلَقْنَا الإنسَـٰنَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ * ثُمَّ رَدَدْنَـٰهُ أَسْفَلَ سَـٰفِلِينَ. [96]
ص 123
«و به تحقيق كه هر آينه ما انسان را در بهترين قوام و سازمان وجودي ايجاد كرديم و آفريديم، و سپس او را در پائينترين درجاتِ سِفْل و پستي پائين آورديم.»
و از اينجا معلوم ميشود آنجائي كه از همه جا پستتر و سبكتر است، بالا نيست بلكه جائي است كه از همه جا پائينتر است. چون سِفْل در مقابل عِلْو است، و به معناي مكان پائين است.
وبنابراين تمام چيزهائي كه ارزش معنوي ندارند پائين ميآيند، و مكان بالا محلّ و مرتبه پاكان و محلّ و منزله پاكي و طهارت است.
و نيز در آيه قرآن داريم:
فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفآءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسُ فَيَمْكُثُ فِی الارْضِ. [97]
«پس كف روي آب و روي سيل از بين ميرود و هيچ اثري از آن باقي نميماند، و امّا آنچه به مردم فايده ميرساند، در روي زمين باقي ميماند و مستقرّ ميشود و درنگ ميكند.»
پس چرا اعمال حسنه انسان كه در آن عالم ثقيل است و وزن دارد رو به بالا ميرود، و اعمال سيّئه انسان كه در آنجا سبك است رو به پائين؟ و چرا بخلاف اين عالم است؟
براي اينكه اين عالم عالم مادّه است. عالم مادّه واقعيّتش در بطن مادّه است، و ترازوهائي كه در اين دنيا كار ميكنند، چون ترازوي مادّي است و بر اساس قوّۀ جاذبه زمين است و بر اين اصل اشياء
ص 124
داراي ثقل ميشوند، هر كدام سنگينتر است رو به پائين و هر كدام سبكتر است رو به بالا ميرود.
امّا آن عالم عالم مادّه نيست؛ و بر اين اصل، اعمال را نميسنجند كه رو به مركز زمين مجذوب شوند.
آنجا عالم عِلوي است، و هر چيز به اصل خود بر ميگردد و به منبع و سرچشمه خود ميپيوندد و ملحق ميشود. پس هر عمل خوب به مركز اسماء و صفات حقّ متعال ميرود، و كلام طيّب نيز بسوي ذات حقّ ميرود.
در آنجا هر عمل را با واقعيّت اندازهگيري ميكنند. و چون آن عالم عالم علوي است در مقابل عالم سِفلي، هر عمل كه واقعيّتش بيشتر باشد بالاتر ميرود؛ رو به اسماء و صفات حقّ ميرود، رو به خود حقّ ميرود.
و هر عمل كه حقيقتش كمتر باشد رو به آن طرف نميرود، رو به عالم قرب نميرود؛ رو به بُعد ميرود و عالم بُعد پائين است و سافل، و عالم ابعد عالم اسفل و اسفل السّافلين است.
بنا بر آنچه گفته شد، معلوم ميشود كه آياتي كه دلالت دارد بر آنكه كلمه طيّب بسوي خدا بالا ميرود و خداوند مؤمنان و اهل علم را بالا ميبرد، براي اينستكه در آنجا مركز، بالاست و هر كس واقعيّتش بيشتر باشد، ثقلش بيشتر است و بسوي مركز كه در بالاست ميرود، و هر كس ثقلش كمتر باشد از آن مبدأ دور ميشود.
چون اين مطالب معلوم شد، اينك وقت آن رسيده است كه
ص 125
ببينيم ترازوهائي كه با آنها اعمال انسان را در روز قيامت اندازه ميگيرند چه شكل است؟ چون يكي از عوالمي را كه در پيش داريم عالم ميزان است. بحثهائي كه در قيامت شد يكي بحث قيام انسان در پيشگاه پروردگار بود، و يكي عالم عَرْض، و يكي عالم حشر، و يكي عالم نشر، و سپس عالم نامه اعمال و تطاير كتب، و بعد از آن عالم شهادت بود، و عالم صراط، و حالا نوبت عالم ميزان است؛ و إنشاءالله تعالی بعداً به ترتيب عالم حساب، و عالم جزاء، و عالم اعراف، و عالم شفاعت و عالم مياهِ اربعه و آب كوثر و كيفيّت جوشيدن چشمه كوثر، و عالم بهشت و جهنّم و خلود بطور مفصّل بحث خواهد شد.
و براي آنكه عالم ميزان خوب مشخّص و مفهوم شود، نيازمند به دو مقدّمهاي كه در عالم صراط گفتيم ميباشم. و مقدّمه اوّل در اينستكه معناي ميزان چيست؟ و آيا حتماً ميزاني كه در آنجا كار ميگذارند مانند ميزان و ترازوهائي است كه در دنيا كار ميگذارند و داراي دو كفّه است؟ و يا آنكه ميزان به شكل ديگر است؟
نيز در آن صورت روشن ميشود كه چرا در قرآن كريم ميفرمايد: فَمَن ثَقُلَتْ مَوَ'زِينُهُو و يا مَنْ خَفَّتْ مَوَ'زِينُهُو و نميفرمايد: فَمَنْ ثَقُلَتْ حَسَناتُهُ و يا مَنْ ثَقُلَتْ سَيِّئاتُهُ.
امّا مقدّمه اوّل آنستكه الفاظي كه در لغت وضع شدهاند داراي معاني عامّه و كلّيّه هستند. و ما دربارۀ توضيح اين حقيقت در مباحث صراط مثال به چراغ زديم، و خوب واضح شد كه چگونه
ص 126
خصوصيّتهاي فردي دخالت در معناي الفاظ ندارد.
پاورقي
[70] ـ آیه 24 ، از سورۀ 37 ، الصافات (و ایشان را متوقف کنید ! چرا که باید مورد سؤال و بازخواست قرار گیرند)
[71] ـ آيات 11 تا 13، از سورۀ 90: البلد
[72] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 7، از ص 128 تا ص 130
[73] ـ آيه 5، از سورۀ 20: طه
[74] ـ صدر آيه 7، از سورۀ 40: غافر
[75] ـ ذيل آيه 17، از سوره 69: الحآقّة
[76] - آيه 22 از سوره 89: الفجر
[77] ـ صدر آيه 153، از سورۀ 6: الانعام
[78] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي ج 7، ص 125 و 126 و «تفسير قمي» طبع سنگي ص 724 و 725
[79]...ـ رسالۀ «الإنسان بعد الدّنيا» (معاد) علاّمه طباطبائي مدّ ظلّه، نسخه خطّي، ص 32
[80] - ـ رسالۀ «الإنسان بعد الدّنيا» (معاد) علاّمه طباطبائي مدّ ظلّه، نسخه خطّي، ص 32
[81] ـ رسالۀ «الأنسان بعد الدّنيا» (معاد) علاّمه طباطبائي مدّ ظلّه، نسخه خطّي، ص 32
[82] -رسالۀ «الأنسان بعد الدّنيا» (معاد) علاّمه طباطبائي مدّ ظلّه، نسخه خطّي، ص 32
[83] ـ آیه 6 ، از سورۀ 1 : الفاتحه
[84] ـ تفسير «صافي» در سورۀ حَمد، ج 1، ص 54 از طبع اسلاميّه
[85] - تفسير «صافي» در سورۀ حَمد، ج 1، ص 54 از طبع اسلاميّه
[86] ـ در «شواهد التنزيل» حاكم حسكاني ج 1، حديث 92 بدين كيفيّت آمده است: عَنْ سَلامِ بْنِ المستنير الجعفيّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَی أبي جَعْفَرٍ، يَعْني الْباقِرَ [ عَلَيْهِ السَّلامُ ] فَقُلْتُ: جَعَلَنَي اللَهُ فِداكَ! إنّي أَكْرَهُ أَنْ أَشُقَّ عَلَيْكَ؛ فَإنْ أَذِنْتَ لي أَسْأَلُكَ! فَقَالَ: سَلْني عَمَّا شِئْتَ! فَقُلْتُ: أَسْأَلُكَ عَنِ الْقُرْءَانِ؟ قالَ: نَعَمْ! قُلْتُ: قَوْلُ اللَهِ تَعالَی في كِتابِهِ: هَـٰذَا صِرَاطٌ عَلَيَّ مُسْتَقِيمٌ. قالَ: صِراطُ عَلَيِّ بْنِ أَبيطالِبٍ. فَقُلْتُ: صِراطُ عَليِّ بْنِ أَبيطالِبٍ؟! فَقالَ: صِراطُ عَليِّ بْنِ أَبيطالِبٍ.
[87] - تفسير «صافي» ، ج 1، ص 54
[88] ـ «سفينة البحار» حرف صَرَطَ، طبع سنگي، ج 2، ص 28
[89] ـ هُدْب و هُدُب مژگان را گويند، و به معناي ريشههاي اطراف لباس نيز ميآيد؛ و جمع آن أهداب است.
[90] ـ مِرْط به كسر ميم به معناي لباس ندوخته است، و همچنين به لباسهاي بلند از پشم و نحو آن گويند؛ و جمع آن مُروط است.
[91] ـ «سفينة البحار» ماده صَرَطَ ج 2، ص 28
[92] ـ «بحار الانوار» ج 7، ص 110 و 111
[93] ـ آيات 103 تا 105، از سورۀ 18: الكهف
[94] ـ قسمتي از آيه 10، از سورۀ 35: فاطر
[95] ـ قسمتي از آيه 11، از سورۀ 58: المجادلة
[96] ـ آيه 4 و 5، از سورۀ 95: التّين