پس رسيدن به بهشتِ فعليّت، يعني بهشتِ بعد از طيّ عالم برزخ در قيامت، بعد از امتحانات در دنيا بوده؛ و هر كس امتحانانش بهتر و نتيجهاش عاليتر باشد، به صراط مستقيم نزديكتر و به راه و روش عليّ بن أبيطالب مناسبتر و ملايمتر است.
اصحاب اليمين: يعني سعادتمندان و نيكاني كه كارهاي خوب انجام ميدادهاند و از زشتيها پرهيز مينمودهاند، ولي نتوانستهاند ريشه علاقۀ به دنيا و ماسِوَی الله را در وجودشان بسوزانند. و منظور از «دنيا» غير خداست؛ هر چه باشد، و هر مقام و درجه و فضيلتي بوده باشد.
غير خدا هر چه هست دنياست، گرچه بهشت و مقام باشد. زيرا دنيا يعني حيات دانيه؛ و كسي كه منظور و مقصودش مقصور و محصور در ذات اقدس حضرت احديّت نبوده باشد، در زندگي پس زيست ميكند گر چه داراي فضائل و مكارمي هم بوده باشد.
اصحاب اليمين از روي جهنّم عبور ميكنند؛ و چون حقيقت آتش را درنيافتهاند و بدان در دنيا قدري نزديك شدهاند، مانند شخص سواره و يا پياده هستند كه از ديدن مناظر دوزخ در وقت عبور در دهشت است و از حرارت و هواي نامطبوع آن قدري ناراحت است. امّا
ص 36
مقرّبين و ابرار حقيقت آتش را شناختهاند و بدان دل ندادهاند، لذا چون برق خاطف و چون باد تند وزش از آن ميگذرند.
وَ أَ لَّوِاسْتَقَـٰمُواْ عَلَی الطَّرِيقَةِ لَاسْقَيْنَـٰهُم مَّآءً غَدَقًا. [25]
«و اگر چنانچه بر طريق راست و استوار پايمردي كنند، ما هر آينه به آنان از آب شيرين و گوارا و فراوان مينوشانيم.»
و امّا راجع به كساني كه به خدا و جزا و عمل مؤمن نيستند و عالم را هرج و مرج و بدون حساب ميدانند، ميفرمايد:
وَ إِنَّ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بالاخِرَةِ عَنِ الصِّرَ'طِ لَنَـٰكِبُونَ. [26]
«و حقّاً آن كساني كه به آخرت ايمان نميآورند از راه و روش و صراط واضح به دور افتاده و پرت شدهاند، و به انحراف و كجروي و گمراهي گرائيدهاند.»
آري صراط صراط عليّ بن أبيطالب است. و صِرَاطُ عَلِيٍّ حَقٌّ نُمْسِكُهُ؛ آن رويّه و روش حقّ است و بايد گرفت و بدو نزديك شد و روز به روز نزديكتر تا صد در صد در پشت سر او قرار گرفت و شيعه او شد، و به او ملحق شده و به بهشتي كه او ميرفته و براي آن در تكاپو بوده است رفت؛ و در تمام اعمال و اقوال از آن صراط تعدّي و تجاوز نكرد كه اين خسران بزرگي است.
مرحوم محدّث قمي نقل كرده است از كتاب «مصابيح الانوار»:
قَالَ: بَلَغَنَا أَنَّ أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ اشْتَهَی كَبِدًا مَشْوِيَّةً
ص 37
عَلَي خُبْزَةٍ لَيِّنَةٍ. فَأَقَامَ حَوْلاً يَشْتَهِيهَا. ثُمَّ ذَكَرَ ذَلِكَ لِلْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلامُ وَ هُوَ صَآئِمٌ يَوْمٌ مِنَ الايَّامِ، فَصَنَعَهَا لَهُ. فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يَفْطُرَ قَرَّبَهَا إِلَيْهِ، فَوَقَفَ سَآئِلٌ بِالْبَابِ.
فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! احْمِلْهَا إلَيْهِ! لَا نَقْرَأَ صَحِيفَتَنَا غَدًا: أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَاتِكُمْ فِي حَيَوتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُمْ بِهَا! [27]
«گفته است: به ما چنين خبر رسيده است كه روزي أميرالمؤمنين عليه السّلام اشتها كردند كه جگر كباب شده و يا بريان شدهاي را با نانِ نرم بخورند. همينطور اين امر طول كشيد و يك سال بر آمد كه پيوسته حضرت اين اشتها را داشتند ولي ابراز نمينمودند. پس از يك سال در حاليكه روزي از روزها روزه بودند، به حضرت امام حسن عليه السّلام اين مطلب را بازگو كردند. امام حسن براي آن حضرت آماده ساخت. و چون هنگام افطار رسيد و امام حسن اين طعام را به نزد پدر گذارد كه ناگهان سائلي در خانه سؤال نمود.
حضرت فرمودند: اي نور ديدۀ من! اين طعام را بردار و به سائل بسپار! براي آنكه ما در فرداي قيامت در صحيفه اعمال خود نخوانيم كه: شما طيّباتِ خود رد در زندگي دنيا و پست خود از بين برديد! و در اين حيات دَنيّ و ناقابل، شما با طيّبات خود استمتاع نموده و بهرمند شديد!»
حضرت در اين بيان استشهاد فرمودهاند به آيه 20، از سورۀ 46 از سورۀ الاحقاف:
ص 38
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَی النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَـٰتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا فَالْيَوْمَ تُجْزَونَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَسْتَكْبِرُونَ فِي الارْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ بِمَا كُنتُمْ تَفْسُقُونَ.
«و روز قيامت روزي است كه مردمان كافر را بر آتش عرضه ميدارند، و چنين به آنها خطاب ميشود كه: شما طيّبات و چيزهاي پاكيزه و نفيس خود را در زندگاني دنيا از بين برديد و مصرف نموديد! و با آنها استمتاع كرديد؛ و بنابراين در مقابل استكباري كه در زمين به ناحّق نموديد و بواسطه فسقي كه كرديد و تجاوزي كه نموديد، امروز به عذاب ذلّت آميز و اهانت بخش و پَست و خوارساز خدا پاداش داده ميشويد!»
ملاحظه بفرمائيد: عليّ بن أبيطالب كه خليفه مسلمين است و حاكم بر جهان اسلام، دلش ميل به جگر بريان كرده، و يك سال ميگذرد كه پيوسته با اين اشتها دست به گريبان است[28] و حال و وقت و مجال آن را ندارد، و آنقدر بياعتناست كه وقت و حال خود را براي اين امور حتّی در مدّت طول يك سال به يك جمله كه بگويد: جگر بريان ميخواهم ندارد. و خليفه اسلام و مسلمين در حال روزه پس از يك سال در وقت افطار كه در برابرش مطلوب خود را ميبيند، دست دراز
ص 39
كردن و لقمه برداشتن را با وجود سائل بر دَم دَر، اشتغال به حيات پست و استمتاع به طيّبات در زندگي حيواني و دونِ مقام انسان ميبيند و از او ميگذرد. و نه آنكه بگويد: نيمي از اين را به اين سائل بده! بلكه ميفرمايد: اين ظرف خوراك را بردار و همه را به او بده! سائل سير و گوارا بخورد و ما تماشا كنيم؛ كه اين حيات عُلياست، اين زندگاني والا و بالا و عاليرتبه است، اين زندگاني انسان و در صراط مستقيم انسانيّت است كه انسان ايثار كند و به سائلي كه گرسنه است و يا گرسنه نيست ولي طلب طعام ميكند، از غذا مُشتَهاي خود كه سالي در فكر تهيّه آن بوده و اينك در حال روزه ميخواهد تناول كند بگذرد و به سائل دهد.
اينست صراط مستقيم! شما را به خدا سوگند، از حال تا روز قيامت فكر كنيد! ببينيد از اين صراط مستقيمتر سراغ داريد؟! و آيا ميتوانيد در ذهن خود بهتر از اين تصوّر كنيد؟!
من هر وقت به اين داستان و نظائر آن كه بحمدالله و المّمنه صفحات تاريخ ما را از روش آن حضرت و سائر ائمّه طاهرين پر كرده است نظري ميكنم، و آنها را با طرز زندگاني خلفاي جائر اسلام مانند بني اميّه و بني عبّاس كه به نام اسلام و به نام جانشيني رسول الله بر مردم حكومت ميكردهاند قياس ميكنم در يك دنيا از حيرت فرو ميروم.
معاويه سفرههائي ميگسترد كه انواع و اقسام لذيذترين غذاهاي دنيا در آن تهيّه شده بود. غذاهائي را براي او آماده ميساختند كه از
ص 40
مغز پسته و روغن مغز سر پرندهاي كه ناياب و نادر الوجود بود تهيّه ميشد، و آنقدر ميخورد كه هر چه طول ميكشيد سير نميشد، و ميگفت: من خسته شدم امّا سير نشدم!
و گويند: اطراف دهان او پيوسته زرد بود و رنگ غذا داشت و آنقدر در غذا خوردن حريص و عجول بود كه آستين لباس او پيوسته چرب بود. و يكي از پيراهنهاي او با همين آستين معروف، امروز در يكي از موزههاي معروف جهان است.
اين صراط ضدّ صراط انسانيّت است، و لذا أميرالمؤمنين از معاويه به انسان معكوس و جسم واژگون در نامۀ خود تعبير فرموده است:
وَ سَأَجْهَدُ فِي أَنْ أُطَهِّرَ الارْض مِنْ هَذَا الشَّخْصِ الْمَعْكُوسِ وَالْجِسْمِ الْمَرْكُوسِ.[29]
شاعر اهل بيت در عصر حضرت صادق عليه السّلام گويد:
سَمّاهُ جَبّارُ السَّما صِراطَ حَقِّ فَسُمَی( 1 ) فَقالَ في الذِّكْرِ: وَ مَا كَانَ حَديثًا يُفْتَرَی'( 2 )
هَذا صِراطي فَاتْبَعوا وَ عَنْهُمُ لا تُخْدَعوا( 3 ) فَخالَفوا ما سَمِعوا وَالْخُلْفُ مِمَّنْ شَرَعا( 4 )[30]
1 ـ خداوند جبّار آسمان عليّ بن أبيطالب را صراط حقّ اسم گذاري كرد.
2 ـ و بنابراين عليّ به اين نام ناميده شد. و خداوند در قرآنش
ص 41
فرمود: اين گفتاري نيست كه به دروغ افترا زده شده باشد.
3 ـ بلكه اين است صراط من، پس از آن پيروي كنيد! و از متابعت ايشان فريب نخورده و به غير آنها نگرائيد!
4 ـ پس مخالفت آنچه از قرآن شنيدند نمودند، و مخالفت از ناحيۀ كسي بوده است كه در اين كار پيشقدم شدهاست.
بسم الله الرّحمَن الرّحيم وَ بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّي عَلي اللهُ سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَي أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَي يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ.
(ششمين آيه، از سورۀ فاتحۀ الكتاب: اوّلين سوره از قرآن كريم)
«خداوندا! ما را به راه راست هدايت فرما»!
صراط مستقيم كه در قرآن كريم بسيار از آن ياد شده است، و در سنّت نبويّه و احاديث معصومين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين كثير الدّورَان و شايع است، همان راه راست است كه در زبان پارسي متداول و معمول است.
ما به حول و قوّۀ خدا در اين مجلس بطور مستوفي از حقيقت صراط و سپس از حقيقت صراط مستقيم بحث مينمائيم، تا بسيار واقعيّت امر روشن و واضح گردد. و اين نياز به دو مقدّمه دارد:
مقدّمه اوّل:
آنكه الفاظي كه در زبانهاي مختلف و نسبت به جماعتهاي متفاوت براي تفهيم و تفهّم معاني وضع شده و استعمال
ص 46
ميگردند، داراي معاني كلّيّه هستند، نه آنكه معناي موضوعٌ لَه و يا مستعملٌ فيهِ آن خصوص فردي از افرادِ آن معني باشد.
مثلاً لفظ چراغ را كه وضع كردهاند براي يك معناي كلّي بوده است؛ و آن عبارت است از موجودي نوراني كه در پرتو خود به مقدار سعه شعاعيِ خود موجودات تاريك را روشن ميكند. در آن زمان چراغ منحصر بود به يك رشته كه در ظرف روغني ميگذاردند، و سر رشته را آتش زده، از آن روشني و دود خارج ميشد. و به اين موجود خاصّ بدين كيفيّت خاصّه چراغ ميگفتهاند.
سپس كه چراغ نفت رائج شد و نفت رائج شد، و نفت را در ظرفي سربسته ريخته و فتيلهاي در آن گذارده و روي فتيله حبابي از شيشه قرار ميدادند، به اين هم چراغ گفتند بدون مختصر عنايتي در تغيير نام چراغ. گوئي همان معناي چراغي كه در سابق با روغن بود، همان معني بعينه در اين چراغ نفتي حبابدار وجود دارد. پس خصوصيّت روغن چراغ و دودِ فتيله دخالتي در معناي اسم چراغ نداشته، بلكه معني همان معناي كلّي بوده كه جسمي خود نوراني و نوربخش باشد. و چون اين معناي كلّي در اين دو فرد از ساختمان چراغ تفاوت نداشت، لذا به همان عنايت اوّليّهاي كه چراغ را براي آن فرد اوّل استعمال كردند به همان عنايت براي فرد دوّم نيز استعمال ميكنند.
و همچنين پس از آنكه چراغ گازي اختراع شد، و به دنبال آن چراغ كهربائي و برق پديد آمد؛ با انواع و اشكال مختلف آن، به تمام آنها همان چراغ را گفتند.
ص 47
اين مطلب اختصاص به لفظ چراغ ندارد؛ لفظ چراغ يك مثال بود كه زده شد. تمام الفاظ از اين قبيل هستند؛ در هر زباني از السنه دنيا خواه حَضَري و خواه بَدَوي.
لفظ صراط نيز همينطور است. صراط يعني راه و چيزي كه با پيمودن آن از چيزي به چيز ديگر ميتوان رسيد؛ و واسطه و رابطِ بين آن دوچيز كه با حركت و سير در واسطه، آن دو چيز با يكديگر مربوط ميشوند. خواه اين راه طبيعي باشد يا صوري و يا مثالي و يا نَفْسَي، با انحاء و اقسام مختلفي كه در هر قسم آن ميتوان تصوّر كرد. مثلاً فاصله رابط بين دو شهر و يا دو خانه را راه گويند؛ و يا مثل فاصله رابط بين دو قطب الكتريك، و رگهاي شرياني و وريدي بدن كه خون را به قلب و از قلب به نقاط بدن ميرساند، و خواندن كتاب كه راه براي تحصيل علم است، و سفر در دريا و صحرا براي تجارت كه راه براي كمك رساندن به خلق خدا و تهيه مايحتاج آنهاست، و زراعت كه راه براي تحصيل غذاست، و عبادت خدا كه راه براي تقرّب بسوي اوست، و موت كه راه براي ورد در عالم برزخ است، و موت از برزخ كه راه ورود به عالم قيامت است، و اظهار شهادتين كه راه براي اسلام است، و ولايت كه راه براي ايمان است.
و بالاخره براي وصول به هر چيزي اگر نياز به واسطهاي باشد آن را راه و صراط گويند. و معلوم است كه با وجود آنكه در تمام اين مصاديق معني و مفهوم صراط صادق است و اين صدق نيز صدقِ حقيقي است نه مجازي، ولي بديهتاً افرادِ اين معني و مفهوم با يكديگر تفاوت دارند. راه براي كرمان، غير از راه
ص 48
سنجش عدالت است، و راه وصول به محبوب غير از راه به دست آوردن مجهول در معادلات جبري است، و راه بهشت غير از راه حلّ مسائل رياضي است.
مقدّمه دوّم:
در آيات كريمه قرآن و روايات واردۀ از معصومين صلوات الله و سلامه عليهم��� أجمعين وارد است كه خداوند براي وصول به مقام ارجمند انسانيّت و فعليّتِ قُوی و استعدادها و تقرّب به خدا و لقاء و ديدار خدا و طيّ مراحل و منازل كمال، راهي معيّن فرموده است و از پيمودن بعضي از راهها نهي نموده است؛ مثل آيه:
قُلْ هَـٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُواْ إِلَی اللَهِ عَلَی' بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي. [31]
«بگو اي پيغمبر كه: اينست راه من! كه من از روي بصيرت بسوي پروردگار مردم را به پيمودن اين راه ميخوانم و دعوت ميكنم، و نيز پيروان من از اين راه مردم را بسوي خدا ميخوانند.»
و مثل آيه:
إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَن ضَلَّ عَن سَبِيلِهِ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اهْتَدَی'. [32]
«بدرستيكه پروردگار تو داناتر است به كساني كه از راه او گمراه شدهاند؛ و او داناتر است به كساني كه راه يافتهاند.»
و مثل آيه:
وَ لَا تَقْعُدُواْ بِكُلِّ صِرَ'طٍ تُوعِدُونَ وَ تَصُدُّونَ عَن سَبِيلِ اللَهِ. [33]
«و در سر هر راهي منشينيد كه مردم مؤمن را بيم دهيد، و از راه
ص 49
خدا باز داريد!»
چون اين دو مقدّمه روشن شد حال ميگوئيم كه: صراط الله، راه بسوي خداست؛ و چون خدا محلّ و مكان خارجي ندارد پس مقصود راهي است كه از نفس براي معرفت ذات اقدس او جلّ جلاله ميباشد.
زيرا انسان از اوّل عمر تا آخرين لحظه حيات، حالات مختلف روحي دارد. و حركات نفسانيّه و ملكات اخلاقيّهاي دارد كه از تكرار اعمال و حالات در او بوجود آمده است؛ و دائماً از صورتي به صورت ديگر، و از حالي به حال ديگر، و از عقيدهاي به عقيدهاي ديگر، و از كمالي به كمال ديگر منتقل ميشود؛ تا آنكه از مقرّبين گشته و از سابقين قرار گيرد، و اگر عنايت خدا دست او را بگيرد از كُمّلين گردد، و اگر از متوسّطين باشد از اصحاب يمين شود، و اگر شيطان و نفس امّاره راهبر او باشد از اشقياء و اصحاب شمال شود.
در هر فرد از افراد بشر از درون و باطنِ نفس او راهي است بسوي خدا، و تمام اعمالي را كه در ظاهر انجام ميدهد طبق نقشه باطن اوست. آن راه باطني صراط است. و چون هر كس به نوبه خود صفات خاصّي دارد و ملكات و غرائز و بالاخره عقائد مخصوص و شاكله و منهاج مختصّ به خود را دارد، بنابراين هر فرد از افراد بشر داراي راه خاصّي بسوي خداست. و از اينجا به خوبي معناي اين كلام معروف روشن ميشود كه: الطُّرُوقُ إلَی اللَهِ بِعَدَدِ أنْفَاسِ الْخَلآئِقِ.
و اين راهها با كثرت و تعدّد آنها در صورتي مستقيم است كه
ص 50
راهرو با اقصر فاصله و كوتاهترين زمان به بهشتِ مرضاتِ خداوند جليل و لقاي حضرت او اندكاك و فناي محض در ذات او برساند. و اين همان راه معرفت است كه هر امامي از امامان مبيّن و شارح و مفصِّل آنست، بلكه وجود امام نفس صراط و تحقّق خارجي صراط مستقيم است.
امام صراط مستقيم است، تا پيروان از راه نفس او همان راهي را كه او رفته است بروند.
و چون امام از راه صفات خود سريعترين و كوتاهترين و نزديكترين راه را بسوي خدا پيموده است، پس نفس امام راه مستقيم و صراط مستقيم بسوي خداست؛ كه حقّاً از شمشير برّندهتر و از مو باريكتر است.
از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام روايت است كه فرمود:
إنَّ الصُّورَةَ الإنْسَانِيَّةَ هِيَ الطَّرِيقُ الْمُسْتَقِيمُ إلَی كُلِّ خَيْرٍ، وَالْجِسْرُ الْمَمْدُودُ بَيْنَ الْجَنَّةِ وَالنَّارِ. [34]
يعني «صورت ناطقه نفس انساني همان صراط مستقيم است بسوي تمام خيرات، و آنست همان پلي كه در بين بهشت و دوزخ كشيده شده است.»
و البتّه همانطور كه ذكر شد تمام موجودات اين نشأه ظهور و بروزي در نشأۀ قيامت دارند، و صراط نيز ظهور و تجلّياي دارد، و آن ظهور همين راهي است كه انسان در دنيا دارد. چون حقيقت دنيا جهنّم است، و صراط جهنّم راهي است كه انسان در دنيا بسوي خدا دارد. بعضي براي عبور از اين صراط ميلنگند و به جهنّم ميافتند. و اينان
ص 51
همان كساني هستند كه در شهوات منغمرند و در مادّيّات و لذائذ دنيّه غوطه خوردهاند، ولي چون به خدا ايمان آورده بودند لذا لنگان لنگان عبور ميكنند.
در «تفسير قمّي» از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمودهاند:
هُوَ أَدَقُّ مِنَ الشَّعْرِ وَ أَحَدُّ مِنَ السَّيْفِ؛ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ عَلَيْهِ مِثْلَ الْبَرْقِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ عَلَيْهِ مِثْلَ عَدْوِ الْفَرَسِ، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ عَلَيْهِ مَاشِيًا، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ عَلَيْهِ حَبْوًا، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمُرُّ عَلَيْهِ مُتَعَلِّقًا فَتَأْخُذُ النَّارُ مِنْهُ شَيْئًا وَ تَتْرُكُ مِنْهُ شَيْئًا. [35]
«صراط از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است؛ پس بعضي از روي آن مانند سرعت برق ميگذرند، و بعضي مانند دويدن اسب، و بعضي از روي آن پياده عبور ميكنند، و بعضي به رو در افتاده و چهار دست و پا، و بعضي خود را به صراط گرفته و چسبانيدهاند كه نيفتند ولي آتش مقداري از آنان را فرا ميگيرد و مقداري از بدنشان را وا ميگذارد.»
اين راهها همگي راه بسوي خداست، غايةالامر نسبت به حركت ن��وس مختلف، متفاوت است. و به عبارت ديگر يك راه است غايةالامر سرعت و كندي عبور از اين راه نسبت به نفوسِ مختلف متفاوت است.
اقرب راهها و اقصر و اسرع آنها صراط امام است، يعني آن
ص 52
طريقي كه امام به حسب شرائط مكان و زمان و مقتضیات و با وجود گرفتاريها و موانع و مشكلات پيموده است؛ و بقيّه راهها به حسب شدّت قرب و يا بُعد به اين راه از مقادير و سهام متفاوتي از صراط مستقيم برخوردارند.
و بنابراين خوب واضح ميشود كه چگونه عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلامُ هُوَ الصِّرَاطُ الْمُسْتَقِيمُ.
راهي را كه انسان بسوي خدا دارد همان نفس اوست كه همه بايد از راه عبور از نفس به خدا برسند. و چون نفوس از جهت پاكي و طهارت مختلفند، و از جهت صدق و صفا و شوائب انّيّتهاي شخصيّه و استكبار و یا خلوص نيّت و تزكيه سرّ متفاوتند؛ بنابراين راهها مختلف خواهد شد. و آن نفس كه از هر جهت اخلاصش شديدتر و صدق و صفايش افزونتر و تزكيه و طهارتش بهتر و سرعت حركتش عاليتر باشد، آن صراط مستقيم است و در بين جميع نفوس حتّی انبياء، از رسول اكرم و عليّ بن أبيطالب و امامان به حقّ از ذرّيه آن دو بزرگوار كسي را در استقامت طريق بهتر و يا مساوي سراغ نداريم، و لذا آنان سبيل اعظم و صراط اقوم ميباشند.
أَنْتُمُ الصِّرَاطُ الأقْوَمُ، وَ شُهَدَآءُ دَارِ الْفَنَآءِ، وَ شُفَعَآءُ دَارِ الْبَقَآءِ! [36]
«شما راه استوارترين، و گواهان اين دنياي فاني، و شفيعان آن عالَم باقي براي مردم هستيد!»
ص 53
حقيقت صراط مستقيم آن راهي است كه بدون مختصر اعوجاج و انحرافي انسان را بسوي وطن اصلي خود كه حرم امن و امان الهي باشد برساند. يعني آن راه مستقيمي كه او را حركت دهد به نقطه بَدء و مبدأ نزولش به اين عالم.
انسان از مبدئي كه به اين عالم طبع نزول نمود، استعداد و قوّۀ محض بود؛ در اين عالم بايد همه قوا و استعدادها را به فعليّت برساند و عود كند و بازگشت نمايد به همان نقطه با فعليّت تامّه. راه بازگشت و كيفيّت معاودت را صراط، و پاكي و طهارت و سرعت آنرا در وصول، استقامت آن گويند.
تمام افراد بشر خواهي نخواهي بايد اين راه را طيّ كنند، چون همه آنان از صفات خدادادي و غرائز جبلّي هر يك به نوبه خود برخوردارند، و از راه همين صفات و غرائز و كيفيّت مجاهده و تطهير آن به مرحله كمال خود ميرسند و كشف حقيقت براي آنها ميشود و به مقام لقاء الله نائل ميآيند؛ ولي فرق است بين آن كساني كه با تجلّيّات جماليّه حضرت حقّ به لقاء الله نائل ميگردند، و بين كساني كه با تجلّيات جلاليّه و قهّاريّه كشف حجب از آنان ميگردد و بواسطه ظهور و بروز اسمائي از خداوند چون الجَبّار و شديدُ العِقابِ و المُنتَقِم و امثال آنها به نقطه بازگشت خود ميرسند.
انسان بواسطه نسيان طبع و مادّه و موت اختياري و يا اضطراري بالاخره به مقصد ميرسد و تجلّيات ربّانيّه در او بوجود ميآيد، ولي بر حسب اختلاف درجات تكاملي نفوس، بهرمند شدن از
ص 54
خصوصيّات اسماء و صفات پروردگار تفاوت دارد. اگر با توجّه به حقّ و استمداد از او و با نسيان و ترك نفس امّاره حركت كند راهش مستقيم است. يعني در غور و بهرهبرداري از صفات خود راه راست را طيّ ميكند. و اگر در هر لحظه هر كاري و حادثهاي كه براي او پيش آيد، به وجدان خودش مراجعه كند، و اگر شوائبي از نيّتهاي دور كننده و رنگهاي شهوتآميز و غضب آلوده و خاطرات وهميّه و شيطانيّه در او باشد آنها را ردّ كند و كار را بدون اين اساس بجاي بياورد، آن كس در صراط مستقيم قدم زده است.
چون انسان بر عمل و نيّت خود بصير است و ميفهمد چكار كرده و آيا عمل او از جنبههاي افراط و تفريط دور بوده است يا نه؟
و امّا اگر در نيّت و خلوص انسان شائبهاي بود، آن انحراف موجب خروج از صراط مستقيم ميشود؛ ولي هر چه انحراف كمتر باشد بهره از صراط مستقيم بيشتر دارد، و هر چه انحراف افزون باشد بهره كمتر دارد.
مثلاً آن كسي كه به فاصله پنج درجه كردارش از صراط مستقيم فاصله داشته باشد، بالاخره حظّي فراوانتر از صراط مستقيم دارد تا آن كسي كه در فاصله چهل و پنج درجه حركت ميكند. و اگر فاصله به نود درجه برسد حركت او ابداً بهرهاي از صراط مستقيم نداشته، و اگر از نود درجه بگذرد و در جهت عكس حركت كند لا يَزیدُ مِن اللَهِ إلاّ بُعْدًا؛ و علاوه بر اينكه از صراط مستقيم بهرهاي نداشته، هر چه بيشتر حركت كند بيشتر در ظلمت فرو ميرود و پردههاي حجاب او افزوده
ص 55
ميگردد.
چون صراطي كه انسان بسوي خدا دارد حقّاً يك پلي نيست كه از آهن و آجر و سنگ و اسفالت و نظائر آن باشد؛ يك راه نفساني است، نفس بايد حركت كند و اين صراط هم بايد مطابق آن عادات و صفات نفساني او بوده باشد.
هر مسيري يك نحوۀ خاصّي است، و سير در هر مسيري به گونه مختصّ به خود آنست. اگر انسان بخواهد مثلاً به مسجد برود بايد راه زميني طيّ كند، اگر بخواهد به مكّه برود راه هوائي است و يا دريائي؛ و اگر انسان بخواهد بسوي خدا برود ديگر حركت زميني و هوائي و دريائي نيست، چون خدا جاي مشخّص و معيّن ندارد. او بايد در صفات خود حركت كند. اين حركت به شكل دگر است و آن صراط، صراط نفساني است. آن، عبور از جميع اِنّيّات در عالم حسّ و عالم مثال و عالم عقل است، و سپردن سراسر مراتب وجود و هستي را به حضرت حقّ سبحانه و تعالي.
و چقدر خوب و عالي عارف عاليمقدار شيخ محمود شبستري در اين باب سروده است:
جهان آن تو و تو مانده عاجز ز تو محرومتر كس ديد هرگز
چو محبوسان به يك منزل نشسته به دست عجز پاي خويش بسته
نشستي چون زنان در كوي اِدبار نميداري ز جهل خويشتن عار
ص 56
دليران جهان آغشته در خون تو سرپوشيده ننهي پاي بيرون
چه كردي فهم از دين العجائز كه بر خود جهل ميداري تو جائز
زنان چون ناقصات عقل و ديناند چرا مردان رهِ ايشان گزينند
اگر مردي برون آي و نظر كن هر آنچ آيد به پيشت زان گذر كن
مياسا يك زمان اندر مراحل مشو موقوف همراه رَواحل
خليل آسا برو حقّ را طلب كن شبي را روز و روزي را به شب كن
ستاره با مه و خورشيد اكبر بود حسّ و خيال و عقل انور
بگردان زان همه اي راهرو روي هميشه لا اُحِبُّ الافِلينْ گوي
و يا چون موسي عمران در اين راه برو تا بشنوي إنّي أنَا اللَه
ترا تا كوهِ هستي پيش باقي است جواب لفظ أَرْني، لَن تَراني است
حقيقت كهربا، ذات تو كاه است اگر كوهِ توئيّ نبود چه راهست
ص 57
تجلّي گر رسد بر كوه هستي شود چون خاكِ ره هستي ز پستي
گدائي، گردد از يك جذبه شاهي به يك لحظه دهد كوهي به كاهي
برو اندر پي خواجه به أسرا تفرّج كن همه آياتِ كبری
برون آي از سراي امّ هاني بگو مطلق حديث مَن رآني
گذاري كن ز كاف كُنج كَونين نشين بر قاف قرب قاب قوسين
دهد حقّ مرترا از آنچه خواهي نمايندت همه اشياء كما هي[37]
و نيز فرمايد:
كتاب حقّ بخوان از نفس و آفاق مزيّن شو به اصل جمله اخلاق
اصول خُلق نيك آمد عدالت پسازويحكمت و عفّت، شجاعت
حكيمي راست گفتار است و كردار كسي كو متّصف گردد به اين چار
ص 58
ز حكمتش باشد جان و دل آگه نه گُرْبُزْ[38] باشد و نه مرد ابله
به عفّت شهود خود كرده مستور شَرَه همچون خمود از ويشده دور
شجاع و صافي از ذلّ و تكبّر مُبّرا ذاتش از جبن و تهوّر
عدالت چون شعار ذات او شد ندارد ظلم از آن خُلقش نكو شد
همه اخلاق نيكو در ميانه است كه از افراط و تفريطش كرانه است
ميانه چون صراط المستقيم است ز هر دو جانبش قعر جحيم است
به باريكيّ و تيزي موي و شمشير نه روي گشتن و بودن بر او دير
تا آنكه فرمايد:
بسيطُ الذّات را مانند گردد ميان اين و آن پيوند گردد
نه پيوندي كه از تركيب اجزاست كه روح از وصف جسميّت مبرّاست
ص 59
چو آب و گل شود يكباره صافي رسد از حقّ بدو روح اضافي
چو يابد تسويه اجزاي اركان در او گيرد فروغ عالم جان
شعاع جان سوي تن وقت تعديل چو خورشيد زمين آمد به تمثيل [39]
باري، منازل و مراحل را به اختلاف عبارات و تفاوت اعتبارات تعبير فرموده و عبور از صراط را بر اين اعتبارات منوط دانستهاند:
بعضي صراط را عبارت از نفس دانسته و عبور از آن را به عرفان آن دانستهاند كه و مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ،[40] و يا به تطهير و نموّ آن كه قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّـٰهَا[41]، ويا إماته آن كه أَماتَ نَفْسَهُ وَ أَحْيَی قَلْبَهُ.[42]
و بعضي عبارت از دنيا گرفتهاند، و مقصود از دنيا در اينجا ما سِوَی الله است؛ چنانكه فرمود: أخْرِجُوا مِنَ الدُّنْيَا قُلُوبَكُمْ، مِنْ قَبْلِ أَنْ تَخْرُجَ مِنْهَا أَبْدَانُكُمْ. [43]
و بعضي انّيّت و هستي دانند؛ چنانكه گويد:
بَيْني وَ بَيْنِكَ إنّيّي يُنازِعُني فَارْفَعْ بِلُطْفِكَ إنّيّي مِنَ الْبَيْنِ.
و بعضي عبور از دو صراط ظاهر و باطن، و يا دنيا و آخرت، و يا شريعت و طريقت دانند، و يا عالم شهادت و غيب، و يا عالم خلق و امر دانند.
و بعضي صراط را سه منزله دانستهاند: طبع و مثال و عقل، و عبور
ص 60
از اين منازل را وقوف بر مطلوب شمرند.
و بعضي عبور از چهار مرحله دانستهاند؛ چنانكه از بايزيد بسطامي نقل شده است كه گفت: روز اوّل دنيا را ترك كردم، و روز دوّم آخرت را ترك كردم، و روز سوّم از ماسِوَی الله گذشتم، و روز چهارم پرسيدند: ما تُريدُ؟ «چه ميخواهي؟» گفتم: أريدُ أنْ لا اُريدَ. «ميخواهم چيزي نخواهم.»
و اين اشاره به همان مطلبي است كه بعضي در تعيين منازل اربعه گويند: اوّل ترك دنيا، دوّم ترك عقبی، سوّم ترك مولی، چهارم ترك ترك.
و بعضي عوالم را پنج خواندهاند و آن را عوالم حَضَراتِ خَمس گويند؛ چنانچه در دعاي منسوب به مولی الموالی أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه:
اللَهُمَّ نَوِّرْ ظَاهِرِي بِطَاعَتِكَ، وَ بَاطِنِي بِمَحَبَّتِكَ، وَ قَلْبِي بِمَعْرِفَتِكَ، وَ رُوحِي بِمُشَاهَدَتَكِ، وَ سِرِّي بِاسْتِقْلَالِ اتِّصَالِ حَضْرَتِكَ؛ يَا ذَالْجَلَالِ وَ الإكْرَامِ. [44]
و نيز محيي الدّين عربي در ضمن صلوات خود بر خاتم الانبياء محمّد بن عبدالله صلّی الله عليه وآله وسلّم گويد:
مُحْصي عَوالِمِ الْحَضَراتِ الْخَمْسِ في وُجودِهِ؛ وَ كُلُّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إمامٍ مُبينٍ.
و بعضي اين عوالم پنجگانه را به عوالم طبع و مثال و عقل و سرّ و ذات تعبير فرمودهاند.
ص 61
و بعضي طرق زميني را هفت و طرق آسماني را هفت دانسته و مراد از أرْضَين سَبْع را حجابهاي ظلماني و مراد از سَمَاتِ سَبْع را حجابهاي ملكوتي و نوراني دانستهاند.
و بعضي مجموع را هفت عالم حسّ، و مثال، و عقل، و سرّ، و سرّ مُسْتَسِّر، و سرّ مُقنَّعٌ بالسّرّ، و ذات دانستهاند؛ و در روايات نيز به هفت حجاب وارد شده است.
و بعضي عوالم را ده عالم شمردهاند؛ چنانكه در روايت عبدالعزيز قراطيسي، حضرت صادق عليه السّلام به او ميفرمايند: ايمان داراي ده مرتبه است مانند نردبان ده پلّه. و نيز در روايت وارد است كه سلمان فارسي هر ده درجه از ايمان را دارا بود.
و مرحوم خواجه نصيرالدّين طوسي در «أوصاف الأشراف» منازل را به شش مرحله تقسيم نموده و پنج مرحله نخستين را هر يك به شش قسمت توزيع نموده، و با منزل آخر كه فقط براي آن يك مرحله ذكر كرده است مجموعاً عوالم را منتهي به سي و يك عالم نموده است.
و بعضي حجابها را هفتاد حجاب دانستهاند؛ چنانچه مجلسي رضوان الله عليه از «كشف اليقين» با إسناد خود از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه دربارۀ معراج آن حضرت ميفرمايد ـ تا ميرسد به آنكه ميفرمايد: فَت��قَدَّمْتُ فَكُشِفَ لِي عَنْ سَبْعِينَ حِجَابًا. [45]
و بعضي منازل را يكصد عدد شمردهاند؛ چنانكه خواجه عبدالله انصاري در «منازل السّائرين» منازل را به ده عدد و هر يك را به ده
ص 62
قسمت تقسيم نموده و مجموعاً يكصد منزل بيان فرموده است. و البتّه مجموع اين يكصد منزل، يكصد اسم خداست كه يكي از آنها مخزون و مكنون يعني پنهان است و نود و نه عدد از آن معلوم است، و لذا در بسياري از روايات خاصّه و عامّه وارد است كه خداوند نود و نه اسم دارد.
و در «توحيد» و «خصال» شيخ صدوق با سند متّصل خود از سليمان بن مَهران از جعفربن محمّد از پدرانش از أميرالمؤمنين عليهالسّلام روايت ميكند كه قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: إنَّ لِلَّهِ تِسْعَةً وَ تِسْعِينَ اسْمًا، مِئَةً إلَّا وَاحِدًا، مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّةَ. [46]
«بدرستيكه براي خداوند نود و نه اسم است، يعني صد اسم منهاي يك اسم؛ و كسي كه آنرا احصاء كند و بتواند بشمارد داخل در بهشت ميشود.»
و در بعضي از روايات براي خداوند سيصد و شصت و يك اسم معيّن فرمودهاند؛ چنانكه از إبراهيم بن عمر از حضرت صادق عليهالسّلام وارد است. [47]
و بعضي حجاب را هزار گرفتهاند همچنانكه اسماء خدا را هزار دانستهاند. و بعضي هزار و يك منزل دانستهاند.
از ره نفس تا به كعبه دل عارفان را هزار و يك منزل
ص 63
و بعضي به هفتاد هزار حجاب تصريح كردهاند؛ چنانكه از «كشف اليقين» از رسول الله صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت است كه آن حضرت فرمودند: «چون من به حجابهاي پروردگار خود رسيدم، داخل در هفتاد هزار حجاب شدم كه بين هر حجابي با حجاب ديگر از حجابهاي عزّت و قدرت و بهاء و كرامت و كبريائيّت و عظمت و نور و ظلمت و وقار و كمال بود، تا آنكه به حجاب جلال رسيدم.» [48]
عرفاء عاليقدر اسلام سفرهاي نفس انسان را بسوي خدا تا آخرين مرحله آن به چهار سفر تقسيم كردهاند، و حكماء عظيم الشّأن ما نيز به تبعيّت از آنان اسفار را چهار عدد ميدانند.
مرحوم صدر المتألّهين شيرازي (قدّه) در كتاب «أسفار» گويد:
وَاعْلَمْ أنَّ لِلسَّلاّكِ مِنَ الْعُرَفآءِ وَ الاوْليآءِ أسْفارًا أرْبَعَةً:
أَحَدُها السَّفَرُ مِنَ الْخَلْقِ إلَی الْحَقِّ. وَ ثَانيها السَّفَرُ بِالْحَقِّ في الْحَقِّ. وَالسَّفَرُ الثَالِثُ يُقابلُ الاوَّلَ لاِنَّهُ مِنَ الْحَقِّ إلَی الْخَلْقِ بِالْحَقِّ. وَالرّابِعُ يُقابلُ الثّانيَ مِنْ وَجْهٍ لاِنَّهُ بِالْحَقِّ في الْخَلْقِ. [47]
«و بدانكه از براي سالكين راه خدا از عرفاء بالله و اولياي خدا چهار سفر است:
اوّل سفر از خلق بسوي حقّ. دوّم سفر در حقّ با حقّ. سوّم كه مقابل سفر اوّل است، سفر از حقّ بسوي خلق است. و چهارم
ص 64
كه از جهتي در مقابل سفر دوّم است، سفر در خلق است با حقّ.»
و چون عشق و مستي و شور و غوغاء در سلوك فقط در سفر اوّل است و در بقيّه اسفار طمأنينه و سكينه و قرار است، شايد بر اين اساس معناي شعر حافظ كه فرمايد:
نگويمت كه همه ساله مي پرستي كن سه ماه مي خور و نُه ماه پارسا ميباش
روشن شود. زيرا يك دورۀ سفر كه شامل چهار مرحله است، يك ربع اوّل آن را كه سفر اوّل است به مي خوري و سه سفر ديگر را به پارسائي تعبير فرموده است.
مرحوم حكيم الهي آخوند ملاّ محمّد رضا قمشهاي راجع به كيفيّت اسفار اربعه مطالبي بيان فرموده است، و محصّلش آنستكه:
سفر اوّل كه از خلق بسوي حقّ است، به رفع حجابهاي ظلمانيّه و نورانيّه است.
و حُجب ظلمانيّه متعلّق به نفس و حجب نورانيّه متعلّق به قلب و روح است؛ كه بايد سالك از انوار قلبيّه و اضواء روحيّه بگذرد، و از مقام نفس به قلب و از قلب به روح و از روح به مقصد اقصی حركت كند.
پس عوالم ميان سالك و حقيقت او سه عالم است، و تمام حجابهائي كه در اخبار بيان شده و يا در لسان بزرگان آمده است همگي راجع به اين سه حجاب است.
وقتي اين سه حجاب برداشته شد، و اين سه عالم يعني نفس و
ص 65
قلب و روح طيّ شد، سالك به مقام معرفت جمال حقّ ميرسد و ذات خود را در حقّ فاني ميكند؛ و بنابراين اينجا را مقام فناء در ذات گويند. و در اينجا سه مقام است: مقام سرّ و خَفيّ و أخفی كه در سفر دوّم ميباشد.
پاورقي
[25] ـ آيه 16، از سورۀ 72: الجنّ
[26] ـ آيه 74، از سورۀ 23: المؤمنون
[27] ـ «سفينة البحار» طبع سنگي، مادّۀ كبد، ج 2، ص 458
[28] ـ از اينكه يك سال طول كشيد و حضرت حال و مجال گفتن را نداشتند معلوم ميشود كه اين داستان در حال خلافت بودهاست كه پيوسته مشغول اصلاح امور مسلمين بودهاند
[29] ـ رساله 45 از رسائل «نهج البلاغة» ج 2، ص 73 از طبع عبده مطبعه عيسي البابي الحلبيّ ـ مصر: نامهاي كه آن حضرت به عثمان بن حنيف نوشتهاند.
[30] ـ «ديوان سيّد» ص 64: تخريج از «أعيان الشّيعة» 12: 214
[31] ـ صدر آيه 108، از سورآ 12: يوسف
[32] ـ ذيل آيه 30، از سورۀ 53: النّجم
[33] ـ صدر آيه 86، از سورۀ 7: الاعراف
[34] ـ تفسير «صافي» ج 1، ص 55، طبع اسلاميّه
[35] ـ «تفسير قمّي» طبع مطبعة النّجف، ج 1، ص 29
[36] ـ «از جمله فقرات زيارت جامعه كبيره كه در كتاب «مَن لايَحضره الفقيه» ج 2، ص 613؛ و در «تهذيب» ج 6، ص 97 و 98 آنرا روايت نموده است.
[37] ـ ديوان «گلشن راز» ص 17 تا ص 19
[38] ـ گربز به معناي جربزه است.
[41] ـ آيه 9، از سورۀ 91: الشّمس
[42] ـ در «نهج البلاغة» خطبه 218، و از طبع مصر مطبعه عيسی البابي الحلبي با تعليقات شيخ محمّد عبده ج 1، ص 439 وارد است كه: قَدْ أَحْيَی عَقْلَهُ وَ أَماتَ نَفْسَهُ.
[43] ـ«نهج البلاغة» خطبه 201، ج 1 ، ص 418
[44] ـ از جمله فقرات دعای منسوب به أمیر المؤمنین علیه السلام که حاج مولی جعفر کبودر آهنگی آنرا شرح کرده و در کتاب کوچک جیبی طبع شده است .
[45] - «بحار» طبع كمپاني ج 6، ص 394
[46] ـ «توحيد» صدوق، ص 194؛ و «خصال» ص 593
[48] - بحار الانوار ج 6 ص 396