بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَي أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَي يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحَكيمُ في كِتابهِ الكَريمِ:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُواْ لَمْ يَكُنِ اللَهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا * إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَا أَبَدًا وَ كَانَ ذَ'لِكَ عَلَی اللَهِ يَسِيرًا.[1]
«بدرستيكه آن كساني كه كافر شدند و ستم نمودند، البتّه چنين نيست كه خداوند ايشان را بيامرزد، و چنين نيست كه خداوند به راهي ايشان را رهبري كند مگر به راه دوزخ كه در آن جاودان و مخلّد بمانند؛ و اين عمل براي خدا كاري آسان است.»
از اين آيه استفاده ميشود كه جهنّم داراي طريق و راهي است كه كافران و ظالمان از آن راه به جهنّم ميرسند، و اين طريقي است كه ميپيمايند.
أُحْشُرُواْ الَّذِينَ ظَلَمُواْ وَ أَزْوَ'جَهُمْ وَ مَا كَانُوا يَعْبُدُونَ * مِن دُونِ اللَهِ فَاهْدُوهُمْ إِلَی' صِرَ'طِ الْجَحِيمِ * وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَّسْئُولُونَ *
ص 14
مَا لَكُمْ لَا تَنَاصَرُونَ * بَلْ هُمُ الْيَوْمَ مَسْتَسْلِمُونَ. [2]
«اينك در موقف قيامت و بازپرسي در حشر حاضر كنيد كساني را كه ستم كردهاند! و نيز جفتهايشان را و آنچه را كه غير از خداوند معبود قرار دادند! و جملگي را بسوي صراط جهنّم هدايت كنيد! و همه را در موقف سؤال و عرْض نگاه داريد؛ كه البتّه آنها مورد سؤال و بازپرسي قرار ميگيرند كه: چرا شما يكديگر را در راه خدا و كمال تقرّب خود ياري نكرديد؟ و البتّه همه آنها در آن روز به حال ذلّت و تسليم در ميآيند.»
در آيه شريفه نيز راهي بسوي جحيم بيان شده است و مراد از جحيم همان دوزخ و جهنّم است، زيرا هر آتشي كه در هوا و مسير باد قرار گيرد و يا بوسيله دستگاه دَمِ كوره به آن پيوسته هوا دهند و برافروختگي و آتشگيري او شديد باشد آن را جَحيم گويند. و از مادّۀ جَحِمَتِ النّارُِ جَحْمًا و جَحَمًا، و جَحُمَتِ النّارُِ جُحومًا به معناي روشن شدن و آتش گرفتن مادّۀ آتشي و اضطرام و لهيب آوردن آن؛ و از باب جَحَمَ ـَ جَحْمًا متعدّي آن، يعني آتش زدن و برافروختن و آتش انداختن و شعلهور كردن آن استعمال شده است.
صراط بسوي جهنّم يكي از منازلي است كه كافران و ستمگران در پيش دارند. و راهي است كه مؤمنان نيز بايد از آن عبور كنند و به بهشت بروند، و اين راه يا روي جهنّم و يا داخل آنست؛ و به قول معروف پلي است كه زده ميشود و از آن بايد عبور مردم باشد. و عوام آنرا پل صراط ميگويند، و البتّه اين تعبير غلط است چون پل و صراط يك معني دارد و اضافه اسم به مرادف خود صحيح نيست؛ نظير شبِ ليلةُ الرَّغائب و سنگِ حَجَر الاسود.
باري، بايد دانست كه آيا اين پل كجا زده ميشود؟ روي جهنّم و يا در داخل آن؟ و آيا بايد همه افراد از روي آن عبور كنند يا بعضي؟ و آيا هر كس بخواهد به بهشت برود حتماً بايد از اين صراط بگذرد يا نه بهشت راه ديگر هم دارد؟ و اصولاً حقيقت صراط چيست؟ چرا انسان براي اينكه در بهشت برود از روي اين پل بايد عبور كند؟ چه ملازمهاي است بين بهشت رفتن و عبور از صراط نمودن؟
شكّ نيست كه تمام افراد بشر كه در دنيا زندگي ميكنند، هر يك در باطن و وجدان خود يك هدف و مقصدي دارند كه براي وصول به آن هدف حركت ميكنند؛ اعمّ از اينكه آن مقصد را بدانند و يا ندانند.
و در هر حال خواه و ناخواه هر كس در ذات و واقعيّت خود روي آن مقصد در حركت است، و افعال و اعمالي كه انجام ميدهد روي غرضي است كه ميخواهد نقاط ضعف را در خود ترميم كند و حاجات باطني و نفساني خود را بواسطه اين اعمالي كه بجاي ميآورد برآورده كند.
ما در دنيا زيست ميكنيم، و يك سال و دو سال و بيشتر رو به جلو ميرويم تا زمان مرگ فرا ميرسد و بايد از اينجا ارتحال نمائيم؛ و در اين امر ترديدي نيست. و بنابراين در دوران زندگي، ما در باطن خود سيري داريم و بسوي هدفي در تكاپو هستيم، و مسلّماً اين سير در مسافتهاي مكاني دنيا نيست كه از نقطهاي شروع كنيم و به نقطه ديگري
ص 16
برسيم، بلكه در باطن خودمان اين سير و دگرگوني براي ما حاصل ميشود.
هر كس از افراد بشر، سياه، سفيد، مؤمن، كافر، منافق اين سير را دارد و در ملكات خود سير ميكند، و براي جبران نقاط ضعفي كه در نفسش موجود است و در خود مييابد اين حركات خارجي را انجام ميدهد. و اين سفر را به پايان ميرساند، به گمان اينكه آنها ميتوانند گم شدۀ خود را به دست آورند و نقاط ضعف خود را ترميم كنند.
و نيز شكّي نيست در اينكه افراد بشر در عين آنكه همه داراي غرائزي هستند، ولي آن غرائز و ملكات در آنها متفاوت است. بعضيها از هنگام خلقت شجاعند و بعضيها جبان و ترسو و بعضيها متوسّط الحالند، آنهم به درجات و مراتب مختلف. بعضيها از زمان كودكي حَيي هستند يعني با حيا و بعضيها خيلي بارز و ظاهر و شكفته؛ و همچنين در سائر صفات مثل بخل و حسد و كينه و حسّ انتقام و صفات حسنه افراد متفاوتند. ولي هر كدام از اينها روي ملكات و غرائز خودشان سير ميكنند و بايد آن ملكات را به حال اعتدال در آورند.
هر كس بايد خودش را در آن موقعيّت و ظرفيّتي كه هست تكميل كند، و خود را يك انسان متوسّط و معتدلي قرار دهد كه آن اخلاق و ملكاتش جنبه افراط و تفريط نداشته باشد و انسان پسنديدهاي باشد.
بنابراين هر كس از طريق نفس خودش يك راه خاصّي بسوي پروردگار دارد، و لذا بزرگان از اهل حكمت فرمودهاند: الطُّرُقُ إلَی اللَهِ بِعَدَدِ أنْفاسِ الْخَلآئِق. «راههائي كه بسوي خدا موجود است به
ص 17
تعداد نفسها و جانهاي مخلوقات است.» يعني هر موجودي از نقطه نظر آن نفسانيّت خاصّي كه دارد يك راه بخصوص از باطن خود به خدا دارد.
و البتّه اين عين عبارت آيه و يا حديثي نيست، وليكن گفتار بزرگانست و درست هم هست.
و از اين گذشته انبياء و اولياء آمدهاند تا انسان را به خدا دعوت كنند، و از نقطه نظر باطن و وجدان گذشته، از خارج برنامهاي براي او قرار دهند كه انسان بر اساس آن برنامه عمل كند و به مقصود برسد. آن راههائي را هم كه براي وصول به مقصود معيّن كردهاند مختلف است.
شرايع الهيّه با اينكه همه دعوت به توحيد ميكنند ولي از جهت قوانين و فرامين بر حسب تكامل تفاوت دارند. مثلاً شريعت حضرت موسی غير از شريعت حضرت عيسی است، شريعت حضرت إبراهيم يك منهاج خاصّي دارد، شريعت حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه وآله وسلّم كه متمّم و مكمّل تمام شرايع است آن صراط مستقيمي را نشان ميدهد كه در تمام قوا انسان را از حال افراط و تفريط در صراط وسطيّت و عدالت ميآورد و به اقصر فاصله و در اسرع وقت به مقصود ميرساند.
مثلاً حضرت نوح طبق گفتۀ قرآن در روي زمين و در ميان قوم خود نهصد و پنجاه سال زندگي كرد، وليكن رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم مدّت زندگي دنيويشان شصت و سه سال بود و داراي مقامات و درجاتي بودند كه مسلّماً حضرت نوح با آنكه پدر بزرگ آن حضرت بود نداشت؛ و از نقطه نظر مكتب شاگرد اين مكتب، و از ولايت و روحانيّت اين فرزند بهرمند ميگشت.
ص 18
وَإِنّي وَ إنْ كُنْتُ ابْنَ ءَادَمَ صُورَة ٍ فَلي فيهِ مَعْنًي شاهدٌ بِأبُوَّتي[3]
«و حقّاً من اگر چه از نقطه نظر صورت فرزند آدم أبوالبشر هستم، وليكن از جهت باطن و حقيقت در من معنائي وجود دارد كه گواهي ميدهد كه من پدر او هستم.»
و لذا ميبينيم حضرت آدم بوالبشر و حضرت نوح و إبراهيم و موسی و عيسی و سائر انبياء علی نبيّنا وآله و عليهم الصّلوة و السّلام براي رفع موانع غيبي و بازشدن سبل سلام و طيّ معارج و مدارج قُرب، به انوار طيّبه پنج تن آل عبا توسّل ميجستهاند. و بنابراين راههاي باطني ايشان بسوي خدا مختلف بوده و تمام اين راهها هم موصل به مطلوب و مقام قرب و معرفت حضرت حقّ بوده است.
در آيه مباركه:
وَالَّذِينَ جَـٰهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا وَ إِنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِينَ [4].
«كساني كه در راه ما جهاد ميكنند، ما آنها را به راههاي خود هدايت مينمائيم.»
ملاحظه ميشود كه سبل (يعني راه) به صيغه جمع آمده است، يعني براي وصول به خدا و كسب مقام تقرّب و خلوص خداوند راههائي وجود دارد؛ امّا صراط مستقيم واحد است و نميتواند بيش از يكي باشد.
اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَ'طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ.[5]
«راه مستقيم را به ما نشان بده و ما را به آن راه هدايت كن! راه كساني كه بر ايشان نعمت عنايت نمودي!»
ص 19
وَ إِذًا لَّاتَيْنَـٰهُم مِّن لَّدُنَّآ أَجْرًا عَظِيمًا وَ لَهَدَيْنَهُمْ صِرَ'طًا مُّسْتَقِيمًا[6].
كساني كه تسليم محض خدا و رسول خدا باشند و در برابر فرامين خدا چون و چرا نداشته باشند و نسبت به مواعظ و اندرزهاي حقّ مطيع محض باشند، اين امر براي آنان پسنديده و اختيار شده است و موجب قدم راسخ و گام راستين ميباشند؛ و در نتيجه از جانب خدا به آنان اجري عظيمي خواهد رسيد، و در صراط مستقيم خداوند هدايتشان خواهد فرمود.
در قرآن مجيد صراط مستقيم در سي و سه مورد آمده است، به لفظ مستقيم فقط؛ و در همه جا به لفظ واحد آمده است؛ و اصولاً در قرآن صراط به صيغه جمع مانند صُرُط نيامده است.
و امّا سبيل به صيغه جمع زياد آمده است؛ مانند:
يَهْدِي بِهِ اللَهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَ'نَهُ و سُبُلَ السَّلَـٰمِ.[7]
«خداوند بواسطه قرآن كريم كساني را كه از مقام رضاي خدا پيروي كنند به سبل سلام هدايت ميكند.»
ثُمَّ كُلِي مِن كُلِّ الثَّمَرَ'تِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكَ ذُلُلاً. [8]
«(خداوند به زنبور عسل وحي فرستاد كه...) سپس از تمام ثمرات بخور و راههاي پروردگارت را به حال تسليم و انقياد و مذلّت بپيما!»
وَ مَا لَنَآ أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَی اللَهِ وَ قَدْ هَدَ'نَا سُبُلَنَا. [9]
«(پيامبران در پاسخ طواغيت و مستكبران جهان گفتند:) چرا ما بر
ص 20
خداي خودمان توكّل ننمائيم و امور خود را به او نسپاريم در حاليكه او راههاي ما را بسوي مقام قرب خود به ما هدايت كرد.»
و از اينجا استفاده ميشود كه راههاي بسوي خدا بسيار است؛ ولي صراط مستقيم تنها يكي است و تمام اين راهها به مقدار نزديك بودنش به راه مستقيمي كه اقصر فاصله بين بنده و بين خداست، از صراط مستقيم بهره دارند.
پس هر چه زاويۀ انحراف آن سبل از راه راست تصوّري و توهّمي كه بين اين دو نقطه است بيشتر باشد، بهرۀ آن سبل از صراط مستقيم كمتر؛ و هر چه زاويه انحرافشان كمتر باشد بهرهشان از صراط مستقيم بيشتر است.
ص21
باري انسان در دنيا قدم ميگذارد، خواه از مكتب انبياء استفاده كند و يا نكند، سير خود را در دنيا ميكند و ميميرد و در باطنش راهي داشته است كه به تربيت انبياء به كمال و تمام رسيده و يا نرسيده است؛ بالاخره در باطن خود پيوسته حركت و سيري داشته است. در اين حقيقت كه شكّي نيست.
اين راهي كه انسان در دنيا بسوي خدا داشته است، در عالم قيامت ظهور و بروزي دارد. چون سابقاً دانستيم كه تمام موجودات و افعال اين عالم مادّه و طبع و عالم مُلك و شهادت، در آن عالم غيب و ملكوت يك صورت ملكوتي دارند. يكي از چيزهائي كه در اينجا صورت مُلكي دارد همين سير نفساني انسان است رو به مبدأ خود كه در آنجا صورت ملكوتيش همان صراط است.
و شكّي نيست كه اين صراط را انسان در دنيا داشته است. و چون هر كس در دنيا يك صراط دارد، در آخرت هم همان صراط را به صورت ملكوتي آن عالم دارد. و صراط دنيا كه در عالم طبع و مادّه، در عالم شهوت، در عالم غضب، در عالم اوهام و اعتباريّات، دنيا را اداره ميكند، و روي امور اعتباريّه پيوند ميدهد و موجودات متفرّق را بر اساس همين اعتبار به هم متّصل ميكند، بايد در قيامت صورت ملكوتي كه بروز صورت مُلكي است داشته باشد.
بنابراين تمام افراد بشر كه در دنيا آمدند و از دنيا ميروند؛ اصل ظهور و بروز دنيا در قيامت، جهنّم است، و راهي كه انسان از دنيا به بهشت دارد صراطي است در جهنّم كه
ص22
بايد از آن عبور كند و به بهشت برسد.
چون هر چيزي كه انسان را از خدا دور كند جهنّم است. مراد از دنيا زندگي كردن بر روي زمين نيست، بلكه زندگي كردن در عالم تعلّقات است. هر فردي كه در دنيا ميآيد تعلّقاتي پيدا ميكند؛ ظهور و بروز اين تعلّقات جدا كنند و غافل كنندۀ از خدا در آخرت، جهنّم است. در آيه شريفه داريم:
وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَی' رَبِّكَ حَتّمًا مَّقْضِيًا ثُمَّ نُنْجيّ الَّذِينَ اتَّقَواْ وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا. [10]
«و يك فرد از شما نيست مگر اينكه وارد جهنّم ميشود! و اين حكم اي پيغمبر، حكم حتمي و قضاء لازمي است كه پروردگارت بر عهدۀ خود نهاده است! و پس از ورود در جهنّم ما كساني را كه تقوی پيشه ساختهاند نجات ميدهيم���، و ميگذاريم كه ستمگران در دوزخ به رو به زانو در افتاده يَله و رها بمانند.» و آيات قبل از اين چنين است:
وَ يَقُولُ الإنسَـٰنُ أَءِذَا مَامِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا * أَوَلَا يَذْكُرُ الإنسَـٰنُ أَنَّا خَلَقْنَـٰهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئًا * فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّيـٰطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا * ثُمَّ لَنَنزِعَنَّ مِن كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَی الرَّحْمَـٰنِ عِتِيًّا * ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلَی' بِهَا صِلِيًّا [11].
«و انسان چنين ميگويد كه: آيا اگر من بميرم هر آينه بطور
ص 23
يقين زنده از ميان قبر بر خواهم خاست؟ آيا اين انسان نميداند كه سابقاً هيچ چيز نبوده، و ما او را از هيچ آفريدهايم؟ اي پيغمبر! به پروردگار تو سوگند كه ما انسان و شياطين را محشور ميكنيم و سپس همه را به زانو در افتاده در اطراف جهنّم حاضر ميسازيم، و پس از آن ما از هر گروه و دستهاي آن كس را كه طغيان و سركشي او بر خداوند رحمن شديدتر باشد بيرون ميكشيم؛ و آنگاه آن افرادي را كه سزاوارتر به آتش دوزخند البتّه ما بهتر ميشناسيم.»
باري، از جمله وَ إِن مِّنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كه نه تنها اطلاق دارد بلكه نصّ در تعميم است، و حصر بين نفي و اثبات است؛ استفاده ميشود كه تمام افراد بشر بدون استثناء: كافران، منافقان، مؤمنان، همه و همه وارد جهنّم ميشوند. از رسول خدا پرسيدند: آيا شما هم وارد جهنّم ميشويد؟ فرمود: آري، ولي ما مانند برقِ خاطف به سرعت عبور ميكنيم.
وقتي اين آيه وارد شد، در روايت است كه آنقدر رسول الله گريه كردند كه زمينتر شد. و بعد به دنبالش اين جمله آمد: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَواْ وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا. چون تمام امّت را خدا به جهنّم ميبرد، و بار تمام امّت به دوش رسول خداست و او حميم و دلسوز است بر آنها، لذا گريه ميكند از روي ترحّم.
حال بايد ديد سرّش چيست كه همه وارد جهنّم ميشوند؟
سرّش اينستكه جهنّم در آخرت مظهر دنياست در اينجا، و انبياء و ائمّه و اولياء هم در اين دنيا آمدند، پس همه در جهنّم آمدند
ص 24
و از اين جهنّم بايد به بهشت بروند. چون دنيا پل آخرت و جهنّم پل بهشت است، و رسيدن به بهشت و مقام قرب حضرت حقّ بدون آمدن در دنيا و مجاهدات نفسانيّه ممكن نيست؛ پس همه بايد در اين جهنّم بيايند و سپس خلاص شوند.
آن كساني كه مانند پيامبران در دنيا ميآيند و ميروند و هيچ آلوده نميشوند، و رنگ و بوي دنيا را بخود نميگيرند، و زَن و فرزند و كسب و تجارت آنها را از خدا باز نميدارد؛ آنان بسرعت برق از آن عبور ميكنند. و به مصداق آيه شريفه:
رِجِالٌ لَّا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن ذِكْرِ اللَهِ وَ إِقَامِ الصَّلَـٰوةِ وَ إِيتَآءِ الزَّكَـٰوةِ يَخَافُونَ يَوْمًا تَتَقَلَّبُ فِيهِ الْقُلُوبُ وَ الابْصَـٰرُ.[12]
«مرداني هستند كه هيچ خريد و فروش و كسب و كار آنان را از ياد خدا و اقامه نماز و دادن زكات باز نميدارد، و از روزي كه دلها و چشمها در آن روز دگرگون ميشود سخت در هراسند.»
أبداً از دنيا آلوده نشدهاند، و دنيا نتوانسته است آنان را بخود سوق دهد و گرايش دهد.
و بنابراين چون از طرفي در دنيا آمده و رفتهاند پس در جهنّم آمدهاند و خارج شدهاند؛ و از طرف ديگر چون در اينجا محبّت دنيا را بخود نخريدند و آلوده نشدند لذا در اين دنيا وقوف نكردهاند و چون برق گذشتند.
رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم در اين جهان يعني در روي زمين شصت و سه سال درنگ فرمود، ولي يك لحظه در دنيا نبود. دنيا يعني
ص 25
تعلّق و محبّت به غير خدا و دلبستگي به زينتهاي آن، و گرايش به عالم غرور و باطل.
پس پيامبر در روي زمين درنگ كرد ولي در دنيا درنگ نكرد. و چون روي زمين آمد بدون يك لحظه تأمّل و توقّف بر رياست و جاه و حبّ مال و سائر تعلّقات دنيويّه، كَالبَرقِ الخاطِف به سرعت از آن عبور كرد.
دنيا يعني عالم اعتبار، حقائق را كنار زدن، و به اعتباريّات مشغول شدن، و پشت حجاب ظلماني ماندن، و از سطح انسانيّت تنازل نمودن و در حدود افكار بهائم و شياطين زيست كردن. چقدر زندگي رسول الله اينچنين بوده است؟ هيچ هيچ. اصلاً زندگاني پيغمبر اكرم اينچنين نبوده است. پيامبر اكرم در تمام مدّت عمر تا هنگام رحلت يك دقيقه مانند مردم دنيا روي هدف و مقصد دنيا زندگي نكرد.
در روايت داريم كه انبياء و اولياء از صراط كالبرقِ الخاطِف ميگذرند. شما هنگام برق زدن آسمان، آسمان را ديدهايد؟ چگونه آن برق به شما ميرسد و چشم را خيره ميكند؛ با همين سرعت آنها از صراط عبور ميكنند. دنيا پل است و حتماً بايد از جهنّم بگذرند؛ انبياء كه به عالم اعتبار وارد شدند وليكن عبورشان زماني طول نكشيد، چون دل ندادند؛ در آنجا هم از صراط چون برق ميگذرند.
از انبياء و ائمّه و اولياء گذشته، افراد ديگر كه در درجات مختلف پائينتري هستند و به دنيا دل دادهاند، به حسب اختلاف درجات و بستگي آنها به دنيا عبورشان مختلف است.
ص 26
افرادي در دنيا آمدهاند و مؤمن هم بودهاند وليكن براي وصول به مقام توحيد و قطع علاقه كلّيّه از دنيا دچار ابتلائاتي ميشدهاند؛ آنان هم از صراط عبور ميكنند، غاية الامر نه به آن سرعت بلكه به سرعت باد.
افرادي اهل آخرت هستند و نميتوان آنان را از اشقياء شمرد، بلكه از اصحاب اليميناند، اهل گناه هم نيستند، ولي آن عشق و شور و جذبه اهل توحيد كه چون جرقه آتش، اوهام و اعتبارات را بسوزانند در سرشان نيست، و دنبال خدا هم ميگشتهاند ولي نه با آن همّت بُرّنده و عزم كوبنده و با آن سرعت قاطع؛ اينها از روي صراط مانند آدم اسب سوار عبور ميكنند، آتش هم به آنها نميرسد؛ امّا به همان مقداري كه چون اسب سواري از پلي عبور كند و در زير آن آتش باشد به او حرارت ميرسد، به همان مقدار اصحاب اليمين در طول عبور از صراط گرماي آتش را احساس مينمايند.
و بعضي ديگر در عين آنكه از اصحاب اليمين هستند امّا به اين قدر پاك و پاكيزه نيستند قدري تقصير و خطا هم نموده و گناهاني هم داشتهاند و خداوند آنان را آمرزيده، اينها از روي پل مانند آدم پياده عبور ميكنند.
الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَـٰئِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَوَ'حِشَ إِلَّا اللَمَمَ إِنَّ رَبَّكَ وَ'سِعُ الْمَغْفِرَةِ. [13]
«آن كساني كه از گناهان كبيره و قبائح اعمال اجتناب ميورزند مگر از خطاها و گناهان كوچك. چون پروردگار تو اي پيغمبر مقام
ص 27
مغفرتش بسيار باز و وسيع است.»
اينچنين افرادي همانطور كه بعداً در بحث شفاعت خواهد آمد بدون شفاعت به بهشت ميروند، ولي البتّه مانند كسي كه بخواهد مثلاً پياده از روي چنين پلي عبور كند البتّه مشكلتر است از كسي كه با اسب ميرود.
لابدّ منظرۀ آتش را بيشتر ميبيند، و از حرارت آن بيشتر متأثّر ميگردد.
بعضي از افراد مرتكب گناهان كبيره شدهاند ولي چون داراي ايمان راسخ بودهاند مورد شفاعت قرار گرفتهاند، اينها آهسته و لنگان ميگذرند.
و افراد ظالم و كافر به جهنّم ميافتند، و چقدر جهنّمشان طول بكشد خدا ميداند. البتّه درجات ظلم و كفر مختلف است؛ آنقدر بايد بمانند تا آتش آنها را تطهير كند: يك ماه، دو ماه، يك سال، دو سال، ده سال، هزار سال، خدا ميداند چقدر ميمانند؛ چون روز قيامت پنجاه هزار سال است و بالاخره بايد آنقدر بمانند تا بيرون آيند. مگر افرادي كه در آتش مخلّدند يعني بطور جاودان بايد بمانند؛ آنان افرادي هستند كه وجودشان آتش شده است و إنشاءالله تعالی در بحث جهنّم از خصوصيّات احوال مخلّدين در آتش گفتگو خواهد شد.
كساني كه از آتش بيرون ميآيند، در حوض كوثر غسل ميكنند و آن تاريكيها و خرابيها به بركت ولايت از بين ميرود و پاك و پاكيزه به بهشت ميروند.
ص 28
آيا اين صراط بر روي جهنّم زده ميشود و يا در داخل آنست؛ ما در اين باره روايتي نداريم، وليكن روايتي را كه شارح مطالب مذكوره است در «مجمع البيان» از ابن مسعود نقل ميكند كه:
عَنْ رَسُولِ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: قَالَ: يَرِدُ النَّاسُ النَّارَ ثُمَّ يَصْدُوُنَ بِأَعْمَالِهِمْ؛ فَأَوَّلَهُمْ كَلَمْعِ الْبَرْقِ، ثُمَّ كَمَرِّ الرِّيحِ، ثُمَّ كَحَضْرِ الْفَرَسِ، ثُمَّ كَالرَّاكِبِ، ثُمَّ كَشَدِّ الرَّجُلِ، ثُمَّ كَمَشْيِهِ.
«از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت ميكند كه فرمودند: مردم بواسطه اعمالشان داخل در آتش ميشوند و سپس از آتش خارج ميشوند؛ پس اوّلِ آنان به سرعت برق چشم، از آن گذشته مانند سرعت وزش باد، و از آن گذشته مانند سرعت اسب تندرو در حال دويدن، و پس از آن مانند شخص سواره، و پس از آن مانند سرعت كسي كه ميدود، و پس از آن مانند سرعت كسي كه راه ميرود.»[14]
و در «تفسير عليّ بن إبراهيم قمّي» وارد است كه:
الصِّرَاطُ أَدَقُّ منَ الشَّعْرِ وَ أَحَدٌ مِنَ السَّيْفِ.
«پل جهنّم كه از آن به بهشت ميروند از مو باريكتر و از شمشير برّندهتر است.»
اين همان صراط مستقيم است كه صراط عليّ بن أبيطالب است كه حقّاً چقدر باريك و چه اندازه تيز است. شما اعمال أميرالمؤمنين عليه السّلام را در نظر بگيريد! و ببينيد در هر لحظه در تمام جهات مراعات كردن ظاهر و باطن، و جمع بين عوالم، و دادن حقّ هر ذي حقّي را به او، و در عالم وحدت رفتن، و احكام آن را با عالم كثرت مخلوط نكردن، و حقّ
ص 29
عالم كثرت را ادا كردن، در مقام عبوديّت حضرت حقّ عبد صرف بودن، و آثار توحيد او را در جميع عوالم و در تمام حركات و سكنات مراعات نمودن، و تمام جهات لازم درجات و مراتب سلوك و مجاهده را بنحو اعلی و اتمّ رعايت كردن، آن هم نه تنها در يك لحظه و دو لحظه بلكه در تمام دوران مدّت حيات؛ ببينيد چقدر لطيف و عميق و دقيق است، و چقدر برّنده و داراي احتياط و مراقبت.
و البتّه به مجرّد مختصر انحراف انسان در جهنّم نميافتد، وليكن حقّ آن صراط مستقيمي كه به اين دقّت است نيز ادا نشده و به قدر انحرافش بهره از صراط مستقيم كمتر دارد. و به هر مقداري كه انحراف از اين صراط بيشتر باشد خطرش بيشتر است، و از اين خصوصيّتِ استقامت در طريق بهرۀ كمتري دارد.
و البتّه اين صراط مستقيم همان است كه حضرت باقر عليه السّلام دربارۀ آن ميفرمايد از مو باريكتر و از شمشير تيزتر است. و اختلاف عبور مردم از آن مانند برق خاطف و وزش باد و دويدن و حركت سواره و حركت پياده، به همان درجه اختلاف رويّه و سلوك آنها با آن حضرت است.
و حقيقت مطلب اينستكه انسان بايد در دنيا زندگي كند، و از آن براي عوالم ديگر بگذرد و عبور كند. اگر همانطور كه انبياء و ائمّۀ طاهرين زندگي كردند توأم با صدق و امانت و توحيد باشد، خوب عبور ميكند؛ و گرنه نه. صراط همان صورت واقعيّه حقيقيّه انسانيّت است؛ و حقيقت آن صورت، مسير و راه عليّ بن أبيطالب
ص 30
است. أميرالمؤمنين عليه السّلام در دنيا زراعت كرد، باغ تهيّه كرد، قنات جاري كرد، نخلستان ايجاد كرد، ولي آلوده نشد. ازدواج كرد، و فرزندان آورد، آلوده نشد. حكومت نمود و آلوده نشد.
اين غير از اقسام كارهاي مردم است. أميرالمؤمنين از اين اعمال جز نفس عمل غرضي و مقصدي نداشت. جز خدا نيّتي نداشت. مردم براي نيّتها انجام ميدهند، و اين همان مَفْرق طُرق اولياء خدا با سائر افراد مردم است؛ اولياي خدا كارشان رنگ خدائي دارد و هيچ رنگي از آن نيكوتر نيست.
صِبْغَةَ اللَهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَهِ صِبْغَةً.[15]
البتّه اولياء خدا هم مقام و مرتبه أميرالمؤمنين را پيدا نميكنند، امّا از نقطه نظر پيروي از آن حضرت ممكن است صراطشان مستقيم گردد و آنان نيز كَالبَرقِ الخاطِف از صراط عبور كنند. چون به مقام مقرّبين و مخلَصين رسيدهاند، و كسي كه بدين مقام رسد ديگر آتش براي او معني ندارد.
و البتّه هم بايد چنين باشد، زيرا كه آنها امامند براي اينكه دست مردم را بگيرند و همانند خود حركت دهند، و الاّ معناي امامت صادق نيست.
اينان كساني هستند كه در صراط مستقيم سير دارند و چنين افرادي غصّه و اندوه ندارند.
لَا يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعَ الاكْبَرُ. [16]
«دهشت و تكانِ بزرگترين، آنان را به وحشت و هراس
ص 31
نمياندازد.»
مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُو خَيْرٌ مِّنْهَا وَ هُمْ مِّن فَزَعٍ يَؤْمَئِذٍ ءَامِنُونَ. [17]
«كسي كه حسنهاي بياورد براي او پسنديده است؛ و ايشان از دهشت و اضطراب آن روز در امانند.»
وَ إِ ذًا لَّاتَيْنَـٰهُمْ مِّن لَّدُنَّآ أَجْرًا عَظِيمًا * وَ لَهَدَيْنَـٰهُمْ صِرَاطًا مُّسْتَقِيمًا. [18]
افرادي كه تسليم محض خدا و رسول باشند، و در مرافعات و مخاصمات خود فقط به رسول الله رجوع نموده و حكم آن حضرت را از جان ودل بپذيرند، آنان مؤمن حقيقي بوده و خداوند ميفرمايد: «و در آن وقت بنابراين ما از نزد خود به آنها مزد عظيمي ميدهيم و هر آينه آنان را در صراط مستقيم هدايت مينمائيم!»
و چون راهشان راست و استوار است به يك لحظه از اين طرف جهنّم به آن طرف ميرسند! و مانند انبياء و اولياء هيچ آلودگي ندارند؛ هيچ هيچ. اين لازمه مقام تسليم و اطاعت است كه آنان را با انبياء و اولياء معيّت ميدهد و همنشين ميكند و از صراط مستقيم برخوردار مينمايد. و اين همان صراطي است كه ما در شبانه روز چندين مرتبه ميگوئيم: اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ، و هدايت به آن را به تمام معنی از خداوند تقاضا مينمائيم!
خلاصه هر كس در دنيا مطيعِ محض خدا و رسول خدا باشد، و در كارهاي خود هيچ چون و چرا نكند، و در برابر خواستههاي آنان
ص 32
از خود اظهار سليقه و ردّ و ايراد ننمايد؛ خداوند او را بدين مقام موفّق ميكند.
و آنان از روي پل حركت ميكنند چون برق.
وليكن أَصْحَـٰبُ الْيَمِينِ مَآ أَصْحَـٰبُ الْيَمِينِ فَأَصْحَـٰبُ الْمَيْمَنَةِ مَآ أَصْحَـٰبُ الْمَيْمَنَةِ؛[19] كساني كه از ياران و گروه سمت راست هستند، از سعيدان و نيكبختان هستند وليكن آن قاطعيّت در امر توحيد را ندارند و آن معيّت با رسولان و اطاعت صرف كه چون شمشير برّنده است و يا آن گونه دقّت كه چون مو باريك است در آنها نيست، و اسرار خفيّه پيامبران و امامان را نميتوانند تحمّل نمايند، و لقاء الله را ادراك نكردهاند، و إلَهِي مَا عَبَدْتُكَ خَوْفًا مِنْ عِقَابكَ وَ لَا طَمَعًا فِي ثَوَابِكَ بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ [20] را چون بزرگان و پيش كسوتان راستين و سابقين نميفهمند.
ميگويند: خدايا ما در دنيا آمديم زندگي كنيم و به ما دستورهائي دادي كه چنين بكن و چنان نكن! و ما مال حرام نميخوريم، دزدي نميكنيم، قمار نميكنيم، به نواميس مردم تعدّي نمينمائيم؛ ولي ما طالب عيش در دنيا هستيم، غذاي لذيذ ميخواهيم، و همانطور كه به ما وعده دادهاي حورالعين ميخواهيم، جنّات و أنهار ميخواهيم، و ما به اين چيزها اشتها داريم ؛ و هر چه خدا بفرمايد: من اينها را به شما ميدهم ولي شما قصد همّت بر آنها نكنيد، و نظر خود را بالاتر كنيد، ببينيد امامتان چه ميخواست!
هر كه كارَد، قصدِ گندم بايدش كاه خود اندر تَبَع ميآيدش
ص 33
ميگويند: آن امام ما بود، آن عليّ بن أبيطالب بود؛ به ما چه مربوط؟
باري اينان آدمهاي خوبي هستند و صالح العمل، ولي آن خصوصيّات درشان نيست، و آن دقّت صراط را ندارند. و اينها به هر مقداري كه به دنيا تعلّق دارند، به همان مقدار عبورشان از صراط به طول ميانجامد.
چون گفتيم كه بايد از دنيا به آخرت رسيد و از جهنّم و صراط داخل در بهشت شد، و الاّ قبل از آمدن به دنيا هم ما داخل بهشت بوديم، وليكن آن بهشت استعداد و قابليّت بود نه بهشت فعليّت، و بين بهشتي كه ما ميخواهيم برويم و كمر بستهايم و بار سفر و زاد و راحله تهيّه كردهايم و بين بهشتي كه سابقاً بودهايم فاصله بسيار است، يك صد هزار سال مسافت است؛ اين كجا و آن كجا؟
شكّر مازندران و شكّرهندوستان هر دو شيريناند امّا اين كجا و آن كجا
دانۀ فلفل سياه و خال مهرويان سياه هر دو جانسوزند امّا اين كجا و آن كجا
عيناً مانند يك درخت بزرگ و پهناور سيب كه شاخ و برگش در اطراف، آنرا چون روضه رضوان نموده و هزار عدد سيب سهيل زده بر آن طنّازي و دلربائي دارد؛ با يك دانه تخم سيب. اين درخت سيب همان دانه تخم است و آن دانه همين درخت است، امّا اين كجا و آن كجا؟ چقدر فاصله است؟ اين فعليّت است، سيب شيرين است،
ص 34
مفرّح ذات است؛ آن قابليّت است، استعداد محض است. در بهشتي كه سابقاً بوديم نيز مسأله از همين قرار بوده است؛ و پس از آن بايد در اين دنيا بيائيم و از اين جهنّم و كلاس امتحان و ابتلاء بگذريم.
اين راه بهشت است كه تحمّل و شكيبائي و صبر و استقامت است.
أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَّثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَآءُ وَ الضَّرَّآءُ.[21]
«آيا تا آنگاه كه نظير جريان وَ مَثل كساني كه قبل از شما آمدهاند و آنان را گرفتاري و عسرت و شدّت فرا گرفت، و به شما نرسيده است؛ چنين ميپنداريد كه داخل بهشت ميشويد؟!»
وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجَوْعِ وَ نَقْصٍ مِّنَ الامْوَ'لِ وَ الانْفُسِ وَالثَّمَرَ'تِ وَ بَشِّرِ الصَّـٰبِرِينَ. [22]
«و هر آينه حتماً و يقيناً ما شما را به مقداري از ترس و گرسنگي و كمبود مالها و جانها و ثمرهها آزمايش ميكنيم! و اي پيامبر! شكيبايان را بشارت به قبولي و رستگاري از اين امتحان بده!»
فَلَيَعْلَمَنَّ اللَهُ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكَـٰذِبِينَ. [23]
«آزمايشها و امتحانات خدا براي علم خداست كه بداند راستان شما كيانند، و دروغگويان كيانند.» و البتّه معلوم است كه علم خدا حضوري است، و نفس اعمال مردم در خارج و تحقّق آن علم خداست؛ پس معناي دانستن خدا نفس بجاي آوردن اعمال شما خواهد بود!
ص 35
الم * أَحَسِبَ النَّاسُ أَن يُتْرَكُوا أَن يَقُولُوا ءَامَنَّا وَ هُمْ لَايُفْتَنُونَ. [24]
«آيا مردم چنين گمان ميكنند كه به مجرّد آنكه بگويند ما ايمان آوردهايم، يَله و رها ميشوند و مورد امتحان و آزمايش قرار نميگيرند؟»
[2] ـ آيات 22 تا 26، از سورۀ 37: الصّآفّات
[3] ـ «ديوان ابن فارض» ص 105، بيت 631 از تائيّه كبری: نظم السّلوك
[4] آيه 69، از سورۀ 29: العنكبوت
[5] ـ آيه 6 و صدر آيه 7، از سورۀ 1: الفاتحة
[6] ـ آيه 67 و 68، از سورۀ 4: النّسآء
[7] ـ صدر آيه 16، از سورۀ 5: المآئدة
[8] ـ صدر آيه 69، از سورۀ 16: النّحل
[9] ـ صدر آيه 12، از سورۀ 14: إبراهيم
[10] ـ آيه 71 و 72، از سورۀ 19: مريم
[11] ـ آيات 66 تا 70، از سورۀ 19: مريم
[12] ـ آيه 37، از سورۀ 24: النّور
[13] ـ صدر آيه 32، از سورۀ 53: النّجم
[14] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 3، ص 525
[15] ـ صدر آيه 138، از سورۀ 2: البقرة
[16] ـ صدر آيه 103، از سورۀ 21: الانبيآء
[17] ـ آيه 89، از سورۀ 27: النّمل
[18] ـ آيه 67 و 68، از سورۀ 4: النّسآء
[19] ـ آيه 27، از سورۀ 56: الواقعة
[20] ـ «بحار» طبع كمپاني، ج 9، و «شرح ابن ميثم» ج 5، ص 361
[21] ـ صدر آيه 214، از سورۀ 2: البقرة
[22] ـ آيه 155، از سورۀ 2: البقرة
[23] ـ ذيل آيه 3، از سورۀ 29: العنكبوت