و در روايت است كه بعضي از صحابه، حضرت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم را با جمعي از اصحابش ضيافت كرد، و براي آنان خرما و آب سرد مهيّا ساخته بود. چون از آن خوردند و خارج شدند، رسول خدا گفتند: اين از آن نعيمي است كه از آن پرسش خواهيد شد!
و عَيّاشي در ضمن حديث طويلي با إسناد خود روايت كرده است كه: أبوحنيفه از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ معناي اين آيه پرسش كرد. حضرت به او گفتند: اي نعمان! نعيم در نزد تو چه معني دارد؟!
أبوحنيفه گفت: مراد، قوت و غذاي انسان است از طعام و آب خوشگوار!
حضرت گفتند: اگر خداوند تو را در روز قيامت در برابر خود وقوف دهد تا آنكه از يكايك از غذاهائي كه خوردهاي و از يكايك از آشاميدنيهائي كه نوشيدهاي پرسش به عمل آورد، بنابراين وقوف تو در پيشگاه او بسيار طول ميكشد!
ص 352
أبوحنيفه گفت: فدايت شوم، مراد از نعيم در نزد شما چيست؟!
حضرت گفتند: ما اهل بيت، نعيم هستيم كه خداوند به سبب ما نعمت خود را بر بندگان خود ارزاني داشته است. و به بركت ما بندگان خدا الفت گرفتند بعد از آنكه با يكدگر خلاف داشتند. و به بركت ما خداوند بين دلهاي آنان مهر و عطوفت و محبّت و وداد را ايجاد كرد، و آنان را برادر يكديگر قرار داد بعد از آنكه با هم دشمن بودند. و بواسطۀ ما خداوند آنها را به اسلام رهبري نمود؛ و اسلام نعمتي است كه منقطع نميشود.
و خداوند از نعيمي كه بواسطۀ آن نعيم به آنها نعمت داده است بازپرسي مينمايد؛ و اوست پيغمبر صلّي الله عليه وآله وسلّم و عِتْرَت او عليهم السّلام. [334]
و مع الاسف «تفسير عيّاشي» از نصف آن تا آخر، نسخهاش مفقود شده است و در هيچيك از كتابخانههاي دنيا يافت نشده است، و گرنه ما عين اين روايت نفيس را خود از «تفسير عيّاشي» ذكر ميكرديم.
«تفسير عيّاشي» از نقطۀ نظر إتقان، از متقنترين كتب شيعه است، و صاحب آن نيز بر كليني مقدّم است. و حقّاً تضييع نصف اين تفسير را بايد از ضايعات مذهب شيعه شمرد، و مانند ضايعۀ كتاب «مدينة العلم» صدوق بشمار آورد.
از «نوادر» راوندي با اسناد خود از حضرت موسی بن جعفر عليهما السّلام از پدرانش عليهم السّلام از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت است كه:
كُلُّ نَعِيمٍ مَسْـُولٌ
ص 353
عَنْهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ إلَّا مَا كَانَ فِي سَبِيلِ اللَهِ تَعَالَي.[335]
«در روز بازپسين از هر نعيمي پرسش ميشود، مگر آنچه در راه خدا باشد.»
و در «محاسن» برقي، از ابن محبوب از ابن رِئاب از حلبي از حضرت صاد�� عليه السّلام روايت است كه قَالَ: ثَلَاثَةُ أَشْيَآءَ لَا يُحَاسَبُ الْعَبْدُ الْمُؤْمِنُ عَلَيْهِنَّ: طَعَامٌ يَأْكُلُهُ، وَ ثَوْبٌ يَلْبَسُهُ، وَ زَوْجَةٌ صَالِحَةٌ تُعَاوِنُهُ وَ يُحْصِنُ بِهَا فَرْجَهُ. [336]
«سه چيز است كه بندۀ مؤمن براي آنها محاسبه نميشود: طعامي كه ميخورد، لباسي كه ميپوشد، و زوجه صالحهاي كه او را كمك و ياري ميدهد و آن بندۀ مؤمن بواسطه آن زوجه، خود را در عفّت قرار ميدهد و دست به كار نامشروع نميآلايد.»
و نيز در «محاسن» از پدرش از قاسم بن محمّد از حارث بن حَريز از سَدير صيرفي از أبوخالد كابلي روايت كرده است كه گويد:
دَخَلْتُ عَلَی أَبِيجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فَدَعَا بِالْغَدَآءِ. فَأَكَلْتُ مَعَهُ طَعَامًا مَا أَكَلْتُ طَعَامًا قَطُّ أَنْظَفَ مِنْهُ وَ لَا أَطْيَبَ مِنْهُ. فَلَمَّا فَرَغْنَا مِنَ الطَّعَامِ قَالَ: يَا أَبَا خَالِدٍ! كَيْفَ رَأَيْتَ طَعَامَنَا؟! قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَا رَأَيْتُ أَنْظَفَ مِنْهُ قَطُّ وَ لَا أَطْيَبَ؛ ولَكِنِّي ذَكَرْتُ الآيَةَ الَّتِي فِي كِتَابِ اللَهِ: لَتُسْـَلُنَّ
ص 354
يَؤْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ!
فَقَالَ أَبُوجَعْفَرٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ: لَا! إنَّمَا تُسْأَلُونَ عَمَّا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنَ الْحَقِّ! [337]
«أبوخالد كابلي گويد: بر حضرت باقر عليه السّلام وارد شدم، چون موقع نهار شد حضرت نهار طلبيدند. من با آن حضرت به صرف طعام مشغول شديم. طعامي بود كه من هيچوقت طعامي به آن پاكيزگي و به آن گوارائي نخورده بودم. چون دست از نهار كشيديم، حضرت فرمود: اي أبوخالد! طعام ما را چگونه يافتي؟!
عرض كردم: فدايت شوم! من هيچگاه طعامي را بدين پاگيزگي و بدين گوارائي و مطبوعي نديدهام؛ وليكن من بخاطر آوردم آيهاي را كه در كتاب خداست: لَتُسْـَلُنَّ يَؤْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ (هر آينه حتماً شما در روز قيامت از نعيم پرسش خواهيد شد)!
حضرت گفتند: اينطور نيست! اينست و جز اين نيست كه شما از ولايتي كه حقّ است و شما بر آن اساس، امور خود را بنا نهادهايد، پرسش خواهيد شد!»
و در «بِشارة المُصطفي» با إسناد متّصل خود روايت ميكند از أبوطفيل از أبوبَردة:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی الله عَلَيْهِ وَءَالِهِ: لَا تَزُولُ قَدَمُ عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَمَةِ حَتَّی يُسْأَلُ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ.
قِيلَ: يَا رَسُولَ اللَهِ! مَا عَلَامَةُ حُبِّكُمْ؟! قَالَ: فَضَرَبَ
ص 355
بِيَدِهِ عَلَی مَنْكِبِ عَلِيّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ عَلَیهِ السَّلام . [338]
«أبوبَرده گويد: رسول خدا صلّی الله عليه وآله فرمود: در روز قيامت، گام هيچ بندهاي از موقف خود به حركت در نميآيد، مگر آنكه از او از محبّت ما أهل بيت پرسش ميكنند.»
در «عيون أخبار الرّضا» با سندهاي سه گانه خود روايت كرده است از حضرت رضا از پدرانش عليهم السّلام:
قَالَ: قَالَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي قَوْلِ اللَهِ تَعَالَی: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَؤْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ، قَالَ: الرُّطَبُ وَالْمَآءُ الْبَارِدُ. [339]
«فرمود: عليّ أميرالمؤمنين عليه السّلام در اين گفتار خداي تعالی گفتهاند كه: مراد از نعيم، رطب خرما و آب خنك است.»
در «تفسير عليّ بن إبراهيم» از أحمد بن إدريس از أحمد بن محمّد از سلمة بن عطاء از جميل از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه:
قَالَ: قُلْتُ: قَوْلُ اللَهِ لَتُسْـَلُنَّ يَؤْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ؟
قَالَ: تُسْأَلُ هَذِهِ الامَّةُ عَمَّا أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِمْ بِرَسُولِ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ، ثُمَّ بِأَهْلِ بَيْتِهِ عَلَيْهِمُ السَّلَامُ. [340]
«جميل گويد: عرض كردم: مراد از نعيم در اين آيه چيست؟
ص 356
حضرت فرمود اين امّت بازپرسي ميشوند از آنچه خداوند به سبب رسول الله صلّی الله علیه وآله وسلّم بر آنها نعمت داده است، و سپس آنچه كه به سبب اهل بيت رسول الله عليهم السّلام بر آنها نعمت داده است.»
در «محاسن» برقي، از پدرش از ابن أبي عمير از حَفْص بن بَخْتَري از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است:
فِي قَوْلِهِ: لَتُسْـَلُنَّ يَؤْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ، قَالَ: إنَّ اللَهَ أَكْرَمُ مِنْ أَنْ يُسْأَلَ مُؤْمِنًا عَنْ أَكْلِهِ وَ شُرْبِهِ. [341]
«چون آن حضرت آيه را تفسير كردند، گفتند: خداوند بزرگوارتر است از اينكه از مؤمني، دربارۀ خوردنيها و آشاميدنيهاي او سؤالي بنمايد.»
و نيز در «عيون أخبار الرّضا عليه السّلام» مرحوم صدوق، با إسنادش از إبراهيم بن عبّاس صَولي چنين روايت ميكند كه او ميگويد: روزي در محضر حضرت عليّ بن موسی الرّضا عليه السّلام بوديم، و آن حضرت گفتند: در دنيا نعيم حقيقي نيست.
بعضي از فقهائي كه در محضر بودند، چنين گفتند كه: خداوند عزّ وجلّ ميفرمايد: ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَؤْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ؛ و البتّه منظور همين نعيم در دنياست، و آن آب خوشگوار است.
حضرت رضا عليه السّلام در حاليكه صداي خود را بلند كردند، گفتند شما اينطور تفسير ميكنيد! و آن را به اقسامي تقسيم مينمائید، به نحوي كه بعضي ميگويند: آب خنك است، و بعضي ميگويند: غذاي لذيذ است، و بعضي ميگويند: خواب راحت است!
ص 357
امّا پدر من روايت كرد براي من از پدرش حضرت أبي عبدالله جعفر بن محمّد الصّادق عليه السّلام كه چون اين اقوال شما در محضر او بيان شد دربارۀ تفسير آیه ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يُؤْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ، خشمگين شد و گفت: خداوند عزّ وجلّ، از تفضّلي كه به بندگان خود نموده است پرسش نميكند، و بر اين منْت نميگذارد؛ و منّت گذاردن در مقابل نعمتي كه مخلوقان خدا ميدهند قبيح است تا چه رسد به اينكه به خداي عزّ وجلّ نسبت داده شود، و چگونه ميتوان نسبت به خدا داد چيزي را كه خداوند براي مخلوقان خود نميپسندد؟
وليكن نعيم، محبّت ما أهل بيت است و موالات ماست، كه خداوند بعد از سؤال از توحيد و نبوّت از آن سؤال مينمايد. زيرا چون بندۀ خدا به اين مهمّ وفا كند، او را به بهشت و سعادتي كه زائل شدني نيست ميرساند.
و بر اين واقعيّت، روايت كرد براي من پدرم از پدرش از محمّد بن عليّ از پدرش عليّ بن الحسين از پدرش حسين بن عليّ از پدرش عليّ عليهم السّلام كه او گفت:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: يَا عَلِيُّ! إنَّ أَوَّلَ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ بَعْدَ مَوْتِهِ، شَهَادَةُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، وَ أَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَهِ، وَ أَنَّكَ وَلِيُّ الْمُؤْمِنِينَ بِمَا جَعَلَهُ اللَهُ وَ تَعَالَی و جَعَلْتُهُ لَكَ! فَمَنْ أَقَرَّ بِذَلِكَ وَ كَانَ يَعْتَقِدُهُ، صَارَ إلَی النَّعِيمِ الَّذِي لَازَوَالَ لَهُ.
«رسول خدا صلّی الله عليه وآله گفتهاند: اي عليّ! اوّلين چيزي كه از بنده
ص 358
پس از مرگش سؤال ميشود، شهادت است بر اينكه معبودي غير از خدا نيست، و اينكه محمّد رسول خداست، و اينكه تو بر مَبناي قراري كه خداي تعالی براي تو داده است و قراري كه من براي تو دادهام، ولّي مؤمنان هستي! پس كسي كه بدين مطلب اقرار كند و بدان معتقد باشد حركتش بسوي نعيمي است كه براي آن زوال نيست.»
محمّد بن يحيی صَوْلي كه راوي اين روايت است گويد: أبوذَكْوان كه اين روايت را براي من از إبراهيم بن عبّاس صولي بيان كرد، پس از آنكه بيان روايتش تمام شد به من گفت ـ به گفتار ابتدائي بدون آنكه من اشارهاي نموده باشم ـ: من به تو در اين حديث از جميع جهات و جوانب آن حديث ميكنم:
يكي از آن جهات اينستكه تو الآن قصد خروج از شهر بصره را داري!
و يكي از آن جهات اينستكه من از مال خود ميدهم و تو را از غم و گرفتاري كه داري آزاد ميسازم! [342]
ص 359
و يكي از آن جهات اينستكه: من پيوسته به مطالعه كتُب لغت و اشعار اشتغال داشتم، و هيچ زحمت تحمّل غير اين دو علم را بر خود هموار نميداشتم كه پيغمبر صلّی الله عليه وآله وسلّم را در خواب ديدم و مردم مرتّباً سلام ميكردند و آن حضرت جواب ميداد. من هم سلام كردم و آن حضرت جواب مرا نداد.
من عرض كردم: اي رسول خدا! مگر من از امّت شما نيستم؟!
فرمود: آري! وليكن مردم را حديث كن به حديثي كه از إبراهيم صَولي شنيدهاي.
محمّد صولي گويد: اين حديثي است كه مردم از رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت كردهاند، مگر آنكه در آن حديث، ذكري از نعيم و آيه و تفسير آن به ميان نيامده است؛ و فقط در روايت حديث به همين قدر اكتفا كردهاند كه:
أَوَّلَ مَا يُسْأَلُ عَنْهُ الْعَبْدُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ: الشَّهَادَةُ وَالنُّبُوَّةُ وَ مُوَالَاةُ عَلِيِّ بْنِ أَبِيطَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ.
«اوّلين چيزي كه از بنده در روز بازپسين ميشود: شهادت به توحيد و نبوّت و موالات أميرالمؤمنين است.» [343]
ص 360
و در تفسير «صافي» از «مجالس» صدوق، از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند:
مَنْ ذَكَرَ اسْمَ اللَهِ عَلَی الطَّعَامِ، لَمْ يُسْأَلْ عَنْ نَعِيمِ ذَلِكَ الطَّعَامِ. [344]
«هر كس در هنگام غذاخوردن نام خدا را بر زبان جاري كند، از نعيم آن طعام بازپرسي نميشود.»
و نيز در «صافي» از «احتجاج» طبرسيّ، از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت است كه:
إنَّ النَّعِيمَ الَّذِي يُسْأَلُ عَنْهُ، رَسُولُ اللَهِ صَلی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَ مَنْ حَلَّ مَحَلَّهُ مِنْ أَصْفِيَآءِ اللَهِ؛ فَإنَّ اللَهَ أَنْعَمَ بِهِمْ عَلَی مَنِ اتَّبَعَهُمْ مِنْ أَوْلِيَآئِهِم. [345]
«منظور از نعيمي كه از آن سؤال ميشود، رسول الله است، و هر كس ديگر كه از أصفياء خدا در جاي آن حضرت نشسته و در محلّ او
ص 361
وارد شده است؛ زيرا خداوند به بركت رسول الله و اصفيائي كه خليفه رسول الله هستند بر تمام كساني كه از آنها پيروي ميكنند از دوستان و محبّان و پيروانشان نعمت داده است.»
و نيز در «صافي» از حضرت صادق عليه السّلام است كه به أبوحنيفه گفتند:
بَلَعَنِي أَنَّكَ تُفَسِّرُ النَّعِيمَ فِي هَذِهِ الآیةِ بِالطَّعَامِ الطَّيـِّبِ وَالْمَآءِ الْبَارِدِ فِي الْيَوْمِ الصَّآئِفِ!؟
قَالَ: نَعَمْ!
قَالَ: لَوْ دَعَاكَ رَجُلٌ وَ أَطْعَمَكَ طَعَامًا طَيِّبًا وَ سَقَاكَ مَآءً بَارِدًا ثُمَّ امْتَنَّ عَلَيْكَ بِهِ؛ إلَی مَا كُنتُ تَنْسِبُهُ؟!
قَالَ: إلَي الْبُخْلِ!
قَالَ: أَفْبَخِلَ اللَهُ تَعَالَی؟!
قَالَ: فَمَا هُوَ؟!
قَالَ: حُبُّنَا أَهلَ الْبَيْتِ! [346]
«چنين براي من گفته شده است كه: تو نعيم را در اين آيه قرآن به طعام لذيذ و آب خنك در روز گرم تابستان تفسير كردهاي!؟
أبو حنيفه گفت: آري!
حضرت فرمودند: اگر مردي تو را به ميهماني خود بخواند و غذاي گوارائي به تو بدهد و آب خوشگواري نيز بتو بياشاماند، و پس از آن بر تو منّت گذارد؛ تو او را به چه چيزي نسبت ميدهي؟!
گفت : به بخل نسبت میدهم !
ص 362
حضرت فرمودند: آيا خداوند تعالی بخل ميورزد؟!
گفت: بنابراين، معناي نعيم چيست؟!
حضرت فرمودند: محبّت ما أهل بيت است!»
باري، اين رواياتي كه در اينجا آورديم در معاني مختلفي كه براي نعيم شده است، للّه الحمد و له المنّة بقدر كافي است و ما را از آوردن بقيّۀ روايات بينياز ميسازد، چون آنها نيز در همين زمينه و همين منوال است. و اگر كسي بخواهد به يكايك از اقوالي كه از شيعه و عامّه در تفسير نعيم آمده است اطّلاع پيدا كند، به «تفسير أبوالفتوح رازي» رحمة الله عليه، و نيز اگر كسي بخواهد بقيّه روايات را بداند به تفسير «برهان» و «بحار الانوار» [347] مراجعه كند.
حال بايد ديد معناي واقعي نعيم چيست، و چگونه بايد جمع بين اين روايات مختلفه را نمود؟
حضرت استاد ما: علاّمه طباطبائي مُدّ ظلُّه العالي در رساله «معاد» خود بحثي بسيار مختصر و مفيد در ضمن چند سطر بيان داشتهاند و چون بناي ايشان در اين رساله بر ايجاز و اختصار بوده است، از اين مقدار تجاوز نكردهاند.[348]
ولي چون اين حقير، مشروح و مبسوطِ كلمات ايشان را در تفسير «بيان السّعادة» يافتهام، چنين بنظر آمد كه ترجمه عين آنرا در اينجا براي طالبان حقّ و حقيقت بياورم؛ بحولِه و قوّتِه، و لا حولَ و لاقوّةَ إلاّ
ص 363
بالله العليّ العظيم:
ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَؤْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ؛ در أخبار بسياري آمده است كه از جمله نعيمي كه از آن در روز قيامت سؤال ميشود، چيزهائيست كه با قواي حيوانيّه و لذّتهاي دنيويّه ملايمت دارد؛ مانند طعام و لباس و رُطَب و آب سرد. و در بعضي از اخبار ديگر انكار شده است كه نعيم مسؤول عنه اينها بوده باشد، و بازپرسي و منّت نهادن بر نعمت از اوصاف جاهل لئيم است و خداوند نهي كرده است، و خداوند متّصف نميشود به صفتي كه آنرا براي بندگان خود نميپسندد. و اينكه مراد از نعيم مسؤولٌ عنه محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم است و عليّ عليه السّلام است، يا اينكه محبّت ما اهل بيت است، يا ولايت ما اهل بيت است.
و تحقيق در اين مقام و جمع بين اين اخبار آنستكه: نعمت همانطور كه مراراً بيان كردهايم نيست مگر ولايت و هر چيزي كه ما را به ولايت برساند، چه اينكه از ملائمات قواي حيوانيّه بوده باشد يا از موذيات قواي حيوانيّه بوده باشد، و به عبارت ديگر چه اينكه از نعمتهاي دنيويّه شمرده شود و يا از نعمتهاي دنيويّه به حساب آيد؛ در هر حال نعمت است.
و هر چيزي كه از ولايت منقطع باشد، نقمت است گر چه بصورت ظاهر نعمت بوده باشد.
و هر كسي كه متّصل به ولايت باشد، ميهمان خداست و جميع نعمتهاي صوري و معنوي براي او مباح و حلال است، و به مفاد گفتار
ص 364
خداي تعالی: كُلُوا مِن طَيِّبَـٰتِ مَا رَزَقْنَـٰكُمْ [349] مأمور به تصرّف در آنهاست.
و خداوند از هيچيك از آنها پرسش نميكند؛ و اگر پرسشي كند مانند اينستكه ميزبان از ميهمان پرسش كند كه چگونه خورده است، و براي چه خورده است، و چه مقدار خورده است، و چرا به اندازهاي كه خورده است براي ميزبان كار نكرده است! و البتّه چنين پرسشي از بشر قبيح است، تا چه رسد به خالق بشر.
و كسيكه از ولايت منقطع شود، تمام نعمتهاي صوريّه كه در دست اوست غصب است؛ و مالك و حاكم، اختيار دارند كه از تصرّفاتي كه غاصب در مال مغصوب نموده است پرسش كنند، و در اين پرسش قبحي نيست.
و در آيه شريفه چون مورد خطاب حضرت حقّ، محجوبيني هستند كه از ولايت منقطع ميباشند، مراد از نعيم ولايت است، و از آن گذشته جميع ملائمات حيوانيّه و انسانيّه است؛ و پرسش از اداء شكر آنهاست كه آيا آنها را بجا و بموقع مصرف كرده است، يا نه در غير موقع مصرف نموده است؟
یا اینکه معناي آيه چنين ميشود: زماني كه حجاب خيال و پردۀ اوهام از ديدۀ بصيرت شما برداشته شود و به خانه علم وصول پيدا كنيد؛ و جحيم و دوزخ و آلامش را، و بهشت و لذّاتش را مشاهده
ص 365
نمائيد، و بالعيان ببينيد كه نعمتهاي صوري سبب دخول در جهنّم شده است، و يقين كنيد كه اين نعمتهاي صوري در حقيقت نقمت بوده است و نعيم حقيقي همان ولايت و لوازم آن از بهشت و نعيم آن بوده است؛ در آن�� هنگام پرسش خواهيد شد كه آيا آن لذّات حيوانيّهاي را كه در دنيا بدان مشغول بوديد نعيم بوده است، يا آنچه را كه مؤمنان بدان اشتغال داشتند؟! و اين سؤال بجهت توبيخ شماست؟
يا اينكه معناي آيه چنين ميشود كه: چون شما به مقام معاينه و عين اليقين رسيدهايد، در آنوقت از شما از مقام حقّ اليقين سؤال ميشود كه آن مقام كدامست!! چون شما بالعيان مرتبهاي از حقيقت را چشيدهايد و وجدان نمودهايد، و در اينصورت سؤال و جواب از آن براي شما جائز است.
و آنچه از رسول اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم در اين باره روايت شده است، جمعي را كه ما بدين بيان بين اخبار نموديم تأييد ميكند. چون آن حضرت فرموده است:
كُلُّ نَعِيمٍ مَسْـُولٌ عَنْهُ صَاحِبُهُ، إلَّا مَا كَانَ فِي غَزْوٍ أَوْ حَجٍّ.
«از نعمت هر صاحب نعمتي پرسش ميشود، مگر آن نعمتي را كه در راه جهاد في سبيل الله و يا در راه حجّ بيتالله الحرام مصرف كند.»
چون سالكي كه قبول ولايت را نموده است، او پيوسته يا در جهاد است و يا در حجّ، بداند يا نداند.
و همچنين روايتي كه از حضرت صادق عليه السّلام وارد شده است نيز تأييد نظريّه ما را مينمايد. چون آن حضرت فرمودهاند:
مَنْ ذَكَرَ اسْمَ
ص 366
اللَهِ عَلَی الطَّعَامِ، لَمْ يُسْأَلْ عَنْ نَعِيمِ ذَلِكَ.
«هر كسي كه در وقت غذا خوردن نام خداوند را بر زبان آرد، از نعمت آن طعام پرسش نميشود.»
چون ذاكر اسم خداوند نيست مگر از جانب ولايت با بيعت خاصّه ولويّه. چون غير از آن كس، به مضمون مَنْ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَيْخٌ تَمَكَّنَ الشَّيْطَانُ مِنْ عُنُقِهِ (هر كسي كه راهنمائي نداشته باشد، شيطان در گردن او جاي ميگيرد.) شيطان در وجود او تمكّن يافته است، و بنابراين تمام كردار و گفتار و حالاتش به تصرّف شيطان ميباشد.
و در اينصورت اگر بِسْمِ اللَه بگويد شيطان در او تصرّف ميكند، و لفظ را از معناي خود خالي ميكند و خود را بجاي لفظ الله ميگذارد؛ و در اينحال در حقيقت بِسْمِ اللَه، بِسْمِ الشَّيْطَان خواهد شد. ـ تمام شد گفتار تفسیر «بیان السعادة» دربارۀ معنای نعیم . [350]
و از آنچه ذكر شد، استفاده ميشود كه هر نعمتي كه در راه خدا انسان مصرف كند، مؤاخذه ندارد بلكه مطلوب و محبوب است؛ و هر چه را در راه غير او مصرف كند خواه عُمْر باشد و خواه قدرت و خواه علم و خواه نعمتهاي دنيويّه و ملاذّ شهويّه چون زن و فرزند و عشيره و اطعمه و اشربه و ديدن مناظر دلفريب و صحنههاي كوه و دشت عالم و غيرها، همگي مؤاخذه دارد؛ زيرا محبوب و مطلوب خالق عالم هستي و صاحبخانه خانه تكامل نيست.
چون خلقت انسان براي ولايت است، و ولايت يعني حجاب
ص 367
أقرب، و اندكاك در عالم فناء ذات اقدس حضرت احديّت، و وصول به مقام عبوديّت صرفه. و بنابراين حقيقت نعيم، ولايت است؛ و هر چه را كه انسان به عنوان مقدّمه در راه وصول به اين مقصد اعظم بجاي آورد، همه در راه ولايت است و همه نعيم است.
و آنچه را كه در راه عكس ولايت، چون راه شيطان و راه بُعد و پيروي از نفس امّاره بجا آورد همگي نقمت است. پس حقيقت نعمت، وصول به درجه شرف انسانيّت و پيدا كردن مقام اصلي وطن مألوف الهي است. و اين است ولايت، كه محبّت محمّد و آل محمّد يگانه نردبان ارتقاء بدين ذروۀ عليا و پلكان صعود بدين مقصد أسني است.
و بنابراين اصل، هر كه بدين مقام اعتقاد كند و در تكاپو باشد، در جنّة النّعيم خواهد بود، و هر كس تمرّد كند در دارالبوار و دوزخ نقمت و محلّ شياطين و أبالسه ميگرايد؛ چنانكه خداي تعالی گويد:
أَلَمْتر إِلَی الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَهِ كُفْرًا وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُم دَارَ الْبَوَارِ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرَارُ. [351]
«اي پيامبر! آيا نديدي كساني را كه نعمت خداوند را به كفر مبدّل ساختند، و قوم خود را به خانه هلاكت و نابودي داخل كردند؟ آنان در آتش جهنّم ميسوزند؛ و بسيار بد قرارگاهي است!»
مصرف نمودن قواي انساني و احساسات و عواطف و فكر و انديشه، راه مستقيم است و نعمت است.
ص 368
اهْدِنَا الصِّرَ'طَ الْمُسْتَقِيمَ صِرَ'طَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ. [352]
«ما را به راه راست هدايت كن! راه كساني كه تو بر آنها نعمت دادي.»
و اين راه، راه صدّيقين و شهداء و صالحين و پيامبران است.
فَأُولَـٰئكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّـنَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَآءِ وَالصَّـٰلِحِينَ وَ حَسُنَ أُولَـٰئِكَ رَفِيقًا. [353]
«آنانكه اطاعت خدا و رسول را بنمايند، كساني هستند كه با افرادي كه خداوند به آنها نعمت خود را ارزاني داشته است: از پيامبران و صدّيقان و شهيدان و صالحان، معيّت دارند؛ و البتّه آنان براي اينها رفقاي خوبي هستند.»
اينك بحث ما پيرامون مسألۀ پرسش از نعيم در اينجا خاتمه مييابد، و وارد ميشويم در قسمت چهارم از بحث، و آن آخرين بحث پيرامون مسأله سؤال و حساب ميباشد:
چهارم: آيا حيوانات هم همانند انسان حساب و سؤال دارند؟
در مجلس 40 از مجلّد ششم اين دوره از بحث «معاد شناسي» آوردهايم كه حيوانات نيز مانند انسان حشر دارند، و آيه مباركه سورۀ انعام بر اين مطلب دلالت دارد:
وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِي الارْضِ وَ لَا طَـٰئرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِی الْكِتَـٰبِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَیٰ رَبِّهِمْ
ص 369
يُحْشَرُونَ. [354]
«و هيچ جنبدهاي در روي زمين نيست و هيچ پرندهاي با دو بال خود به پرواز در نميآيد، مگر آنكه آنها امّتهائي همانند شما هستند؛ ما در كتاب تكوين از هيچ چيز كوتاهي نكردهايم! و سپس آنها بسوي پروردگارشان محشور ميشوند.»
شيخ طبرسي در تفسير اين آيه گفته است:
ثُمَّ إِلَی' رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ به معناي آنستكه آنها بعد از مرگشان در روز قيامت بسوي خدا محشور ميشوند همانطور كه بندگان خدا محشور ميشوند؛ و خداوند به آنها آنچه را كه مستحقّ پاداش است پاداش ميدهد، و براي بعضي از آنها نسبت به بعضي ديگر دادخواهي مينمايد.
و در آنچه از أبوهُرَيْرة روايت كردهاند آمده است كه او گفته است: خداوند در روز قيامت تمام مخلوقات خود را محشور ميكند؛ بَهائم و جنبدگان و پرندگان و همه چيز را، و عدل خدا در آن روز به جائي ميرسد كه از گوسپندي كه شاخ دار بوده است و به گوسپند بيشاخ، شاخ زده است حساب ميگيرد و به او ميگويد: خاك شو! و از همين جهت است كه كافر ميگويد:
يَـٰلَيْتَنِي كُنتُ تُرَ'بًا.
و از أبوذر غفّاري روايت است كه گويد: در وقتيكه من در خدمت رسول الله صلّی الله عليه وآله وسلّم بودم، دو بُز، بر يكديگر شاخ زدند. رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمود: آيا ميدانيد براي چه شاخ زدند؟!
اصحاب گفتند: نميدانيم!
ص 370
حضرت فرمود: ليكن خدا ميداند؛ و البتّه بزودي در ميان آنها حكم ميكند.
و بنابراين، معناي أَمْثَالُكُمْ در آيه اين ميشود كه: آنها همانند ما قرار داده شدهاند در حشر و قصاص، و اين مطلب را گفتار خداوند تعالی: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ [355] تأييد ميكند.
و جماعتي از قائلين به تناسخ به اين آيه استدلال كردهاند بر اينكه بهائم و پرندگان نيز مكلّف هستند، چون ميفرمايد: أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ؛ و اين كلام باطل است چون ما سابقاً بيان كردهايم كه از چه جهت امثال ما هستند. و اگر بنا بشود آيه را حمل بر عموم جهات كنيم، واجب است اينكه بگوئيم: آنها حتّی در شكل و شمائل و صورت و هيئت و خلقت و اخلاق هم همانند ما هستند، و البتّه اين غلط است.
پس چگونه ميشود گفت آنها مكلّف هستند در حاليكه ميدانيم داراي عقل نيستند؛ و تكليف صحيح نيست مگر با داشتن كمال عقل!» [356]
و در «محاسن» برقي روايت ميكند از پدرش مرفوعاً از أميرالمؤمنين عليه السّلام كه آن حضرت در شهر كوفه در بالاي منبر رفتند و حمد و ثناي خداوند را بجاي آوردند و سپس گفتند:
اي مردم! گناهان سه دسته هستند! و پس از آن درنگ كردند. در اينحال حَبَّة عُرَني گفت: يا أميرالمؤمنين! گفتي گناهان سه دسته هستند
ص 371
و درنگ كردي!
حضرت گفتند: من آن جمله را نگفتم مگر آنكه ميخواستم تفسيرش را نيز بگويم، ليكن در بين سخن از شدّت خستگي نَفَس من گرفت كه بين من و سخن گفتم حائل شد؛ آري گناهان سه دسته هستند: گناهاني كه آمرزيده ميشوند، و گناهاني كه آمرزيده نميشوند، و گناهاني كه ما براي مرتكبين آنها، هم اميد عفو داريم و هم نگران عذاب هستيم.
گفته شد: يا أميرالمؤمنين! آنها را براي ما بيان كن!
حضرت گفتند: آري، امّا گناه مغفور، گناهي است كه خداوند بر اثر آن بندهاش را در دنيا عذاب داده است؛ و خداوند استوارتر و بزرگوارتر است از آنكه بندۀ خود را دوبار عذاب كند.
و امّا گناه غير مغفور، ستمي است كه بندگان خدا بعضي به بعض دگر مينمايند. خداوند تبارك و تعالی چون براي خلائق ظاهر شود سوگندي متين و قوي بر خويشتن ياد كرده است و گفته است:
وَ عِزَّتِي وَ جَلَالِي، لَا يُجُوزُنِي ظُلْمُ ظالمٍ، وَ لَوْ كَفُّ بِكَفِّ، وَ لَوْ مَسْحَةٌ يِكَفِّ، وَ نْطَحَةُ مَا بَيْنَ الشَّاةِ الْقَرْنَآءِ إلَی الشَّاةِ الْجَمَّآءِ؛
فَيَقْتَصُّ اللَهُ لِلْعِبَادِ بَعْضِهِمْ مِنْ بَعْضٍ حَتَّی لَا يَبْقَیِ لاِحَدٍ عِنْدَ أَحَدٍ مَظْلِمَةٌ. ثُمَّ يَبْعَثُهُمُ اللَهُ إلَی الْحِسَابِ.
«و سوگند به عزّت و جلال خودم كه ستم هيچ ستمگري نميتواند از من بگذرد، گر چه برخورد كف دستي به كف دستي باشد، و يا ماليدن
ص 372
دستي به كف دستي بوده باشد،[357] و شاخي باشد كه گوسفند شاخدار به گوسفند بيشاخ زده باشد.
خداوند براي بندگانش قصاص ميكند، و حقّ بعضي را از بعضي ديگر ميستاند؛ بطوريكه براي هيچ بندهاي در نزد ديگري تظلّم و دادخواهي باقي نماند. و سپس همه را به معرض حساب گسيل مينمايد.» [358]
مجلسي رضوان الله عليه فرموده است:
فخر رازي در تفسير گفتار خداوند تعالی: وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ گفته است: قَتَادَة گفته است: تمام اشياء محشور ميشوند حتّی مگس، براي قصاص.
مُعْتزله گفتهاند: خداوند تعالی تمام حيوانات را در آن روز محشور ميكنند تا اينكه در مقابل آلام و گزندهائي كه در دنيا از قبيل مرگ و كشته شدن به آنها رسيده است پاداش دهد.
و پس از پاداش، اگر ��دا بخواهد بعضي از آنها را كه نيكو
ص 373
هستند در بهشت نگاه ميدارد و اگر بخواهد فاني ميكند؛ همانطور كه در خبري وارد شده است.
و امّا اصحاب ما أشاعره، در نزد آنان بر خداوند چيزي بر سبيل استحقاق واجب نيست، وليكن خداوند تمام وحوش را محشور ميكند، و از شاخ زننده بر نفع شاخ خورده قصاص ميگيرد؛ و سپس گفته ميشود: بمير! و آنها ميميرند ـ تمام شد كلام فخر رازي.
و سپس به دنبال آن نيز مجلسي گويد: اخباري كه دلالت دارد بر حشر جميع حيوانات عموماً و بر حشر بعضي از آنها بالخصوص، و بودن بعضي از آنها در بهشت، بسيار است و بعضي از آنها در مبحث بهشت خواهد آمد. و بعضي از آنها در مبحث رُكْبَانُ يَوْمِ الْقِيَمَةِ و غير آن بحث گذشت؛ مثل گفتارشان عليهم السّلام دربارۀ مانع الزّكوة:
تَنْهَشُهُ كُلُّ ذَاتِ نَابٍ بنَابهَا، وَ يَطَؤُهُ كُلُّ ذَاتِ ظِلْفٍ بِظِلْفِهَا.
«كسيكه از دادن زكوة مال خود خودداري كند، هر صاحب نيشي از حيوانات نيش دار او را به دندان خود پاره كند، و هر صاحب كَفشي چون شتر و غزال او را با كفش خود بمالد و لِه كند.»
و صدوق در «فقيه» با إسناد خود از سَكوني با اسناد خودش از رسول الله صلی الله عليه وآله وسلّم روايت كرده است كه: چون ناقهاي را ديدند كه عِقال شده بود (پايش را بسته بودند) و بر روي آن ناقه جهازش بود، فرمودند:
أَيْنَ صَاحِبُهَا؟ مُرُوهُ فَلْيَسْتَعِدَّ غَدًا لِلْخُصُومَةِ؟!
ص 374
«صاحب اين شتر كجاست؟ او را امر كنيد و به او بگوئيد كه فرداي قيامت، خود را براي دادخواهي اين شتر آماده كند!»
و نيز در «فقيه» از حضرت صادق عليه السّلام روايت شده است كه:
أيُّ بَعِيرٍ حُجَّ عَلَيْهِ ثَلَاثَ سِنِينَ، يُجْعَلُ مِنْ نَعَمِ الْجَنَّةِ. وَ رُوِيَ: سَبْعَ سِنِينَ.
«هر شتري كه سه سال بر روي آن سوار شده و به حجّ بيت الله الحرام بروند، از شترهاي بهشت است. و در بعضي از روايات، هفت سال آمده است.»
و نيز از پيغمبر اكرم صلّی الله عليه وآله وسلّم روايت شده است كه:
اسْتَفْرِهُوا ضَحَايَاكُمْ، فَإنَّهَا مَطَايَاكُمْ عَلَی الصِّرَاطِ!
«قربانيهاي خود را (از شتر و گاو و گوسفند) محترم و مكّرم بداريد، زيرا آنها مركبهاي شما در وقت عبور از صراط هستند.»
و نيز روايت شده است كه:
إنَّ خُیُولَ الغُزَاةِ فِی الدُّنیَا خُیُولُهُم فِی الجَنَّةِ
«اسبان سوارانِ در راه جنگ و جهاد با دشمنان اسلام، همان اسبهاي آنان در بهشتند.» [359]
البتّه بايد دانست كه حيوانات چون داراي عقل نيستند تكليف ندارند، ولي بقدر شعور خود و به اندازۀ گنجايش ماهُويِ وجود خود، راستي را از نادرستي و خيانت را از امانت تشخيص ميدهند؛ و همينقدر كافي است براي سؤال و حساب. و ما در همين ايّام عمر بسياري از حيوانات را چون اسب و سگ و گربه ديدهايم كه اين اختلاف
ص 375
معاني در آنها مشهود بوده است.
در كتاب «مهج الدّعوات» فرموده است: من چنين يافتم كه فضل بن ربيع گفته است: روزي هارون الرّشيد صبحانه خود را خورد، و حاجبش را صدا زد و گفت: برو و عليّ بن موسی علوي (حضرت امام رضا عليه السّلام) را از زندان بيرون آور! و او را در بِرْكَةُ السِّباع (باغ وحش) بينداز!
فضل گويد: من او را به بركه بردم و در آن انداختم، و آنجا چهل عدد سَبْع درنده بود.
چون شب شد، هارون خوابی هولناك ديد و مرا خواست و گفت: برو ببين عليّ بن موسی در چه حالت است؟! رفتم و ديدم ايستاده و مشغول نماز است و درندگان همگي در اطراف او حلقه زدهاند. رشيد خود بر خواست و ديد كه مطلب از همين قرار است كه فضل گزارش داده است؛ در اينحال امر كرد آن حضرت را خارج كنند، و او را اكرام نموده و صله و خلعت داد. [360]
باري! اين عجيب نيست كه وحوش شعور داشته و امام را بشناسند؛ عجب از اين بني آدم است كه خود را اشرف مخلوقات ميداند و دستور ميدهد كه فرزند فاطمه را در بركة السِّباع بياندازند.
پاورقي
[334] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، ج 5، ص 534 و 535
[335] ـ «بحار الانوار» ج 7، ص 261
[336] ـ «محاسن» ج 2، ص 399
[337] ـ «محاسن» برقي، ج 2، ص 399 و 400؛ و «بحار الانوار» ج 7، ص 265 و 266
[338] ـ «بشارة المصطفي» طبع نجف، ص 159 و 160؛ و در اين نسخه مطبوعه بجاي أبوطفيل، أبوالفضل ذكر كرده است.
[339] ـ «عيون» باب 30، طبع سنگي، ص 235
[340] ـ «تفسير قميّ» طبع سنگي، ص 738؛ و «بحار الانوار» ج 7، ص 272
[341] ـ «محاسن» ص 399
[342] ـ اين روايت در تفسير «برهان» طبع سنگي ج 2، ص 1215 و 1216، از صدوق از بيهقي از محمّد بن يحيي صوفي از أبوزكريّا قاسم بن إسمعيل، در سامرّاء در سنۀ 285 از ابراهیم بن عباس صولی روایت میکند و ظاهر اینست که همان روایت «عیون» است ولي بين راوي حديث در نام صولي و صوفي، و أبو ذكوان و أبوزكريّا تصحيف شده است. و ديگر آنكه در بيان جهات حديث گفته است: يكي آنستكه تو قصد و نيّت ديدار مرا داشتي. و يكي آنستكه من براي خلاصي عموي تو فديه ميدهم و او را آزاد ميكنم؛ و در اينجا نيز عمّ با عين مهمله و غمّ با غين معجمه تصحيف شده است و البتّه عمّ با مهمله أصح است.
[343] ـ «عيون أخبار الرّضا عليه السّلام» باب 34، طبع سنگي، ص 309 و 310؛ و از طبع حروفي ج 2، ص 129 و 130؛ و مرحوم صدوق كه مؤلّف كتاب است گفته است: اين روايت را براي ما حديث كرد: حاكم أبو علي حسين بن أحمد بيهقي از محمّد بن يحيی صولي از أبوذكوان قاسم بن إسمعيل سيراف، در سنۀ 285، و او گفت: حديث كرد براي من در اهواز إبراهيم بن عبّاس صَوْلي كه از طرف حكومت كاتب بود، و اين حديث در سنۀ 227 بود. و او گفت كه: ما روزي در محضر حضرت امام رضا عليه السّلام بوديم ـ تا آخر حديث شريف را كه ما ذكر كرديم.
و بايد دانست كه محدّثين بزرگ كه حديثي را از محدّث بزرگي نقل ميكردند تمام جهات و خصوصيّات آن حديث را ذكر ميكردند. مثل آنكه اين حديث در فلان سنه ذكر شده، و در فلان شهر، و فلان منزل، مثلاً خانه شخصي، در مشهد مقدّس رضوي عليه السّلام. و گويا در اين حديث شريف راوي آن محمّد بن يحيی صولي است حاجتي به أبوذكوان داشته است كه مثلاً قرض او را ادا كند، يا مال او را از رهن در آورد، و أبوذكوان وعدۀ وفاي به آن را داده است، و ديگر آنكه محمّد بن يحيی صولي قصد خروج از بصره را داشته است؛ لذا اين جهاتي كه در حال روايت حديث بين آن دو نفر بوده است از جهات حديث شمره و بيان شده است
[344] ـ تفسير «صافي» طبع سنگي ـ طهران، ص 573
[345] ـ تفسير «صافي» طبع سنگي ـ طهران، ص 573
[346] ـ تفسير «صافي» ص 573
[347] ـ «تفسير أبوالفتوح» و تفسير «برهان» سورۀ تكاثر؛ «بحار الانوار» مجلّد معاد، ج 7، باب محاسَبة العباد
[348] ـ رساله «الإنسان بعدَ الدّنيا» نسخه خطّي، ص 51
[349] ـ آيه 81 از سورۀ 20: طه: «بخوريد از طيّبات آن چيزهائي كه ما روزي شما قرار دادهايم.»
[350] ـ تفسير «بيان السّعادة» ج 2، ص 322، از طبع سنگي
[351] ـ آيۀ 28 و 29، از سورۀ 14: إبراهيم
[352] ـ آیه 6 و قسمتي ازآیه 7، از سورۀ 1: الفاتحة
[353] ـ قسمتي از آیه 69، از سورۀ 4: النّسآء
[354] ـ آیه 38، از سورۀ 6: الانعام
[355] ـ آیه 5، از سورۀ 81: التّكوير
[356] ـ تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 2، ص 298؛ و «بحار الانوار» ج 7، ص 256
[357] ـ مجلسي در جلد 3 «بحار الانوار» طبع كمپاني، در باب توبه ص 100، در بيان اين روايت گفته است كه:
ممكن است معناي كفّ اوّل، منع و زجر كردن باشد، و معناي كفّ دوّم دست باشد. و ممكن است مراد از هر دو كفّ، دست باشد، يعني مضرّتي كه به كفِ انسان، از كف ديگر، به غمزه و شبيه آن برسد؛ و يا لذّت بردن كفي از كف ديگر بوده باشد. و مراد از مسحة به كفّ، چيزي باشد كه موجب اهانت و تحقير و يا تلذّذ باشد. و ممكن است در هر دو موضع حمل شود بر آنجائي كه كف دست بواسطه مسح و يا زدن به دست زن شوهرداري باشد، و يا از روي قهر بدون رضاي شخص ممسوح باشد تا از حقوق النّاس به حساب آيد.
[358] ـ «محاسن» ج 1، ص 7؛ و در دنباله حديث آمده است:
و امّا گناه سوّم گناهي است كه خداوند بر بندۀ خود پوشانيده و توبه را روزي او فرموده است، پس او از گناه خود در هراس است و به خداوند اميدوار است؛ پس ما هم همين حالتي را كه او نسبت به نفس خود دارد بالنسبه به او داريم: براي او اميد رحمت داريم و خوف عقاب.
[359] بحار الانوار طبع حروفي ج 7 ص 276
[360] ـ «إثبات الهداة بالنّصوص و المعجزات» ج 6، ص 147؛ از سيّد ابن طاووس نقل كرده است.