أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَی قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كِتابِه الكَريم:
مَا خَلَقْنَا السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّی وَالَّذِينَ كَفَرُوا عَمَّآ أُنذِرُوا مُعْرِضُونَ.
(آيۀ سوّم، از سورۀ أحقاف: چهل و ششمين سوره از قرآن كريم)
«ما آسمانها و زمين را و آنچه را در بين آنهاست نيافريديم مگر به حقّ و اجل مسمّي؛ و كساني كه كفر ورزيدهاند روي ميگردانند از آنچه را كه به آنها بيم داده شده است.»
و نيز نظير اين آيه است:
أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا فِيٓ أَنفُسِهِم مَا خَلَقَ اللَهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي وَ إِنَّ كَثِيرًا مِنَ النَّاسِ بِلِقَآيءِ
ص 24
رَبّـِهِمْ لَكَـٰفِرُونَ. [1]
«آيا مردم در نفوس خود انديشه نمينمايند، كه خداوند آسمانها و زمين و آنچه را كه در بين آنهاست، نيافريده است مگر به حقّ و اجل مسمّي؟ و بدرستيكه بسياري از مردم به لقاء پروردگارشان كافرند.»
ما بحول الله و قوّته، در مجلس دوّم از جلد اوّل مطالبي را دربارۀ اجل و اجل مسمّي بيان كردهايم، و تا حدّي روشن شده است كه تمام موجودات زميني و آسماني داراي أمدي معيّن و حدّي محدودند؛ امّا اجل مسمّي كه نزد خداست، به مفاد:
مَا عِندَكُمْ يَنفَدُ وَ مَا عِندَ اللَهِ بَاقٍ.[2]
«آنچه در نزد شماست نابود ميشود، و آنچه در نزد خداست باقي ميماند.»
آن اجل مسمّي نَفاد و نابودي ندارد؛ و اين اجلهاي متعارف، نمودي و ظاهري و مقام نازلي از آن اجل مسمّي است. و در حقيقت، اجل واقعيّتي است واحد كه دو جهت دارد: يك جهت به طرف عالم طبع و فساد و كثرت است، و جهت ديگر به طرف عالم تجرّد و ثبات و وحدت؛ اين جهت را اجل و آن جهت را اجل مسمّي گويند.
اين دو آيهاي كه ذكر شد، اينطور ميفهماند كه خلقت آسمانها و زمين و ما بينَهما به حقّ است و به اجل مسمّي است. و «باء» بحقّ و أجل مسمّي، يا براي سببيّت است و يا براي مصاحبت؛ يعني ما آنها
ص 25
را به سبب حقّ و أجل مسمّي، و يا با مصاحبت حقّ و أجل مسمّي آفريديم.
اجل مسمّي همان زندگي جاويدان عندالله است، زندگي پيروزمندانه و مظفّرانه و سعادت آميز، و زندگي تامّ و تمامي كه زوال و فناء و نيستي و نابودي و تباه و فساد و خرابي ندارد و همچون زندگي دنيوي مخلوط و مشوب به دردها و رنجها و مصيبتها نيست، بلكه يكسره نور و تجرّد و واقعيّت و حقيقت است. و اين حيات دنيوي مرتبۀ نازل و درجۀ ضعيفي است از آن، چون به واسطۀ تقيّد و تعيّن آن حقيقت به لباس قيد و كثرت، و تحدّد آن به حدود و قيودِ اين عالم طبع، آن حقيقت پائين آمده و در لباس حدود و تعيّنات تجلّي نموده است.
و آيۀ شريفۀ: وَ إِن مِن شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئِنُهُ و وَ مَا نُنَزِّلُهُوٓ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ.[3]
«و هيچ چيزي از اشياء نيست مگر آنكه خزائن آن در نزد ماست، و ما آن چيز را از آن خزائن پائين نميآوريم مگر به اندازۀ معلوم و مشخّص!»
اين مطلب را مبيّن ميكند؛ و چون منبع حياتِ جميع موجودات، همان خزانههاي غير محدوده در نزد خداست، و خلقت و آفرينش آنها نزول از آن خزينهها و منبعهاي وسيع و مطلق و مجرّد و غير مقدّر به قَدَرات است، و آن منابع اصلي و حقيقي مصدر پيدايش اين
ص 26
موجودات كثير ميباشد، و آن اطلاق، اصل اين تعيّنات و آن اجمال، سرمنشأ اين تفاصيل و آن وَحَدات، منبع اين كثرات است؛ لامحاله بايد آن خزائن مملوّ و سرشار از حيات تامّۀ غير محدوده بوده باشد. اين از يك سوي بحث.
و از سوي ديگر، ميدانيم كه اين عالم عبث و بيهوده و لغو پيدايش نيافته است؛ اگر ما به جنبۀ نفاد و زوال و فناء و فساد و آلام و رنجها و مصائب و مرگها توجّه كنيم و دنبالۀ اين را آن حيات ابدي و سرمدي نگيريم و اين را راه وصول به آن حقيقت ثابت نگيريم، بنابراين خلقت عالم بيهوده و عبث خواهد بود.
و امّا اگر اين حركتها بسوي مقصدي، و اين پويائيها براي مطلبي، و اين جستجوها براي مقصودي، و اين فراقها براي وصالي، و اين مجازها براي حقيقتي، و اين جنبشها براي سكوني، و بالاخره اين سيرها براي رسيدن به منزلگهي است؛ پس منزلگاه اين عالم متحرّك همان معادِ آنست، كه در آنجا ميرود و ميرسد و ميآرامد.
ما براي عدم بطلان عالم، برهان فلسفي و عقلي داريم كه بالاخره در هر جائي كه حركتي باشد، هدفي و منتهائي است. و چون اثبات كردهايم كه اساس عالم بر حقّ است، بنابراين نميتواند باطل، غايت و نتيجۀ اساس حقّ بوده باشد.
چون باطل و بيهوده و عبث و لغو، چيزي است كه داراي غرض و غايتي نيست، و امّا حقّ چنانچه در حركت باشد، بسوي حقّ حركت ميكند و به حقّ ميرسد و آن حقّ، غايتِ ارادي آن فعل بوده
ص 27
است؛ فعل ارادي متحرّك را به مراد محرّك ميرساند و نفس محرّك كه علّت فاعلي تحريك است، علّت غائي آن نيز ميباشد.
و بنابراين، محال است كه غايت و مراد از فعل (آن فعلي كه اصل وجود آن، پويائي و حركت است) نفس خود فعل بوده باشد؛ پس نميتواند غرض از عالمِ خلق خود عالم خلق بوده باشد، با فرض آنكه عالم خلق را پويا و جويا و سيّار و متحرّك در ذات خود ميبينيم. و بنابراين اصل، حتماً بايد اين حركت رو به سوي سكون مطلق، و اين جوشش رو به سمت آرامش، و اين غلغله رو به طرف سكوت، و اين تغيير و تبديل رو به طرف ثبات و استقرار بوده باشد؛ و الاّ لغويّت و بطلان اين عالم را مستلزم است.
آري، نسبت به موجوداتي كه ابداً داراي حركت نيستند، نه حركت ذاتي و نه حركت عارضي، بلكه از اوّل وجودشان در ابتداي آفرينش با ثبات و استقرار و تجرّد آفريده شدهاند و از نقصان به سوي كمال در حركت نيستند، معاد نيست. چون بدئي نيست كه عودي داشته باشد، و نزولي نيست تا صعودي را به دنبال آرد، و حركتي نيست تا طالب سكوني شود. و آن اختصاص به أسماء و صفات كلّيّۀ الهيّه، و اسم اعظم، و روح كه از همۀ فرشتگان افضل است، و مخلَصين كه مُهَيْمِن بر عالم كثرت و واسطۀ فيض از مبدأ واجب به ماهيّات و قوالب امكانيّه هستند دارد؛ و ما در اين رشته سخن خواهيم گفت.
آياتي در قرآن كريم داريم كه مثل دو آيۀ سابق الذّكر دلالت دارند
ص 28
بر عدم بطلان عالم، مثل آيۀ:
وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَـٰطِلاً ذَ'لِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ. [4]
«و ما آسمان و زمين و آنچه را كه در بين آنهاست باطل و جزاف خلق ننموديم؛ اين پندار كساني است كه كفر ميورزند. پس واي بر كساني كه كفر ميورزند از آتش دوزخ.»
و مثل:
إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَاخْتِلَـٰفِ إلَیلِ وَ النَّهَارِ لَايَـٰتٍ لاِولِي الالْبَـٰبِ * الَّذِينَ يَذْكُرُونَ اللَهَ قِيَـٰمًا وَ قُعُودًا وَ عَلَي جُنُوبِهِمْ وَ يَتَفَكَّرُونَ فِي خَلْقِ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَـٰذَا بَـٰطِلاً سُبْحَـٰنَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ. [5]
«حقّاً كه در آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف شب و روز، نشانهها و علاماتي است براي خردمندان؛ آن كساني كه در حال ايستاده و نشسته ذكر خدا ميكنند و آنگاه كه بر پهلويشان ميآرامند ذكر خدا ميكنند، و در خلقت آسمانها و زمين تفكّر مينمايند كه: اي پروردگار ما! تو اين دستگاه عظيم را بيهوده و باطل نيافريدهاي! تو پاك و منزّه هستي از آنكه بيهوده بيافريني! پس ما را از عذاب آتش محفوظ و مصون بدار!»
و مثل آيۀ:
ص 29
وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا لَـٰعِبِينَ * لَوْ أَرَدْنَآ أَن نَتَّخِذَ لَهْوًا لَاتـَّخَذْنَـٰهُ مِن لَدُنَّآ إِن كُنَّا فَـٰعِلِينَ * بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْبَـٰطِلِ فَيَدْمَغُهُ و فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَ لَكُمُ الْوَيْلُ مِمَّا تَصِفُونَ. [6]
«و ما در خلقت آسمان و زمين و آنچه كه در بين آنهاست، بازيگر نبودهايم (به بازيچه نيافريدهايم) اگر ميخواستيم جهان هستي را بازيچه گرفته و كار بيهوده و عبثي كرده باشيم، ميكرديم (و هيچكس را بر ما حقّ اعتراضي نبود؛ وليكن آنچه آفريدهايم عين مصلحت و حكمت است.)
و ما علاوه بر اينكه كار باطل نميكنيم، هميشه حقّ را بر باطل ميزنيم و غلبه ميدهيم بطوريكه باطل را نابود و نيست ميگرداند، پس باطل از بين ميرود؛ و واي بر شما كه خداوند را به كار باطل و بازيچه توصيف ميكنيد!»
و از همۀ اين آيات روشنتر و واضحتر آيۀ:
أَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَابِيًا وَ مِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِي النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ أَوْ مَتَاعٍ زَبَدٌ مِثْلُهُ و كَذَ'لِكَ يَضْرِبُ اللَهُ الْحَقَّ وَ الْبَـٰطِلَ فَأَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَ أَمَّا مَا يَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِي الارْضِ كَذَ'لِكَ يَضْرِبُ اللَهُ الامْثَالَ. [7]
«خداوند آب را از آسمان فرو فرستاد، پس جاري شد و هر
ص 30
وادي و محلّي به اندازۀ گنجايش خويش از آن بر گرفت. و در اثر جريان سيل بر روي آن كفي بالا آمد و روي آب را بپوشانيد. و از آنچه را كه مردم در آتش بر آن ميدمند و آتش را بر آن مشتعل ميكنند تا زينتي يا متاعي براي خود بسازند نيز يك چنين كفي بر روي آن پديدار ميشود؛ اين طور خداوند حقّ را و باطل را به هم ميزند و در هم ميآميزد، پس آن كف به بيهودگي از بين ميرود و نيست و نابود ميشود؛ ولي آنچه براي مردم مفيد است و به آنها منفعت ميرساند، در روي زمين باقي ميماند؛ و اين طور خداوند مثلهائي ميزند.»
يعني باطل صورتي از باطل دارد و دوام ندارد؛ بلكه مسير بر حقّ است و در باطن هر باطلي حقّي است كه پايدار است. و اين مَثَلها را خداوند ميزند تا شما از جريان گذشت زمان و تغييرات عالم و مصائب و شدائد پي به حقّي بريد كه پيوسته توأم با آن جريانات بوده و از آنها انفكاك ندارد؛ پس عالم حركتش بسوي حقّ است.
ما در ابحاث گذشته گفتهايم كه تمام عالم زنده است و داراي شعور و قدرت است؛ حيوانات، نباتات و جمادات هم داراي قوّۀ ادراك و قدرت هستند. و بنابراين ما چنين ميپنداريم كه جمادات از حيات و علم خالي هستند، ولي حقّ مطلب در مسأله اينست كه خالي نيستند ولي ما نميدانيم.
خداوند هم در اين آيات خلقت، چون: مَا خَلَقْنَا السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّي، و چون آيۀ: وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَآءَ وَ الارْضَ وَ مَا بَيْنَهُمَا بَـٰطِلاً، فرقي بين موجودات
ص 31
زنده در نظر ما و در پندار ما، و بين موجودات غير زنده نميگذارد و براي همۀ آنها به اطلاق و عموم حكم به معاد و حشر ميفرمايد.
پس معاد اختصاصي به انس و جنّ ندارد، فرشتگان و نباتات و جمادات و بطور كلّي هر چه موجود زميني و يا آسماني و يا موجود بَينهما شمرده ميشود داراي معاد و حَشْر خواهد بود.
و امّا در خصوص موجودات زنده چون انواع و اصناف مختلف و بيشمار حيوانات زميني و دريائي و هوائي، اين آيه شاهد صدق، و بر مدّعاي ما صراحت و نصوصيّت دارد:
وَ مَا مِن دَآبَّةٍ فِي الارْضِ وَ لَا طَـٰٓئرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّآ أُمَمٌ أَمْثَالُكُم مَّا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَـٰبِ مِن شَيْءٍ ثُمَّ إِلَي' رَبّـِهِمْ يُحْشَرُونَ.[8]
«و هيچ جنبندهاي در زمين (دريا و روي زمين) نيست و هيچ پرندهاي با دو بال خود پرواز نميكند، مگر اينكه آنها امّتهائي همانند شما هستند. ما در نوشتن كتاب تكوين (كه عالم وجود و امكان است) از هيچ چيز دريغ ننمودهايم و كوتاهي نكردهايم؛ و سپس همه بسوي پروردگارشان محشور ميشوند.»
ظاهر اين آيۀ مباركه ميرساند كه چون آنها امّتهائي همچون انسان هستند، كه در خلقت عبث و بيهوده و باطل نيستند، بنابراين محشور ميشوند؛ پس در آفرينش آنها نيز غايتي مقصود، و نهايتي مطلوب است، و آن غايت بازگشت و عود آنهاست بسوي پروردگارشان.
ص 32
پس اين افتراق و نشر و پراكندگي كه در اين عالم است به جهت اجتماع و حشر و اتّصالي است كه در آنجاست. اين مقدّمه و آن ذوالمقدّمه است؛ همچنانكه اين افتراق و نشري كه در اين عالم است، در ابتدا نيز از جهت نزول از عالم جمع و حشر بوده است؛ وَ إِن مِنْ شَيْءٍ إِلَّا عِندَنَا خَزَآئنُهُ و وَ مَا نُنَزِّلُهُوٓ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ اين حقيقت را به خوبي مبيّن ميدارد. و همچنين در مقام أسماء و صفات حضرت أحديّت سبحانه و تعالي، از اين قرار است كه اسماء جزئيّه و متعيّنه، مرتبۀ نزول اسماء و صفات كلّيّه، در هر عالمي هر يك به رتبۀ خود و به درجۀ خود؛ و اسماء و صفات كلّيّه، مرتبۀ صعود و اطلاق اسماء و صفات جزئيّه، در هر عالمي هر يك به نوبۀ خود و به درجۀ خود هستند؛ تا برسد به آن اسماء و صفاتي كه مِن جميع الجهات از حدود تعيّنات مبرّي، و از كثرات عالم صورت و معني نيز خارج، و حتّي از تعابير انطباق مفاهيم متعدّده نيز مُخَلّي و مبرّي باشند.
سُبْحَـٰنَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ.[9]
«منزّه است خدا از آنچه كه او را بدان توصيف ميكنند مگر از توصيف بندگان مُخلَص خدا.»
پس آنچه از آيۀ گذشته در سورۀ انعام استفاده شد، اينست كه: حشر حيوانات بسوي خداوندشان نتيجه و حاصل از اينست كه امّتهائي همچون انسان هستند، و علّت و سبب اين آفرينش را همانند انسان چنين ميفرمايد كه مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَـٰبِ مِن شَيْءٍ، ما
ص 33
در كتاب آفرينش و صحيفۀ الهيّۀ تكوين از آفريدن هيچ چيزي كه داراي غايت و نهايتي باشد و بر اساس حقّ در حركت باشد، دريغ ننمودهايم؛ و جهت آن همين است كه كتاب تكوين قصوري ندارد و در آن عبث و بيهودگي وجود ندارد.
چون اين كتاب همان كتابي است كه دربارۀ آن ميگويد:
هَـٰذَا كِتَـٰبُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُم بِالْحَقِّ.[10]
«اينست كتاب ما كه با شما به حقّ سخن ميگويد.»
و حقّانيّت اين كتاب، ايجاب ميكند كه اختلافاتي كه در بين موجودات ذي حيات هست، و بعضي را جنبنده ميكند و بعضي را خزنده و بعضي را پرنده و بعضي را شناور، و بواسطۀ اين اختلافات داراي أشكال و صور مختلفي ميگردند و داراي أفعال و خواصّي ميشوند كه هر يك از اين امّتها را از غيرش جدا ميسازد و متمايز ميكند، آنها را لغو و باطل نكند و بيهوده و عبث نسازد. بلكه اين اختلافات هر يك به نوبۀ خود در وصول به غايت مؤثّر باشد، و در رسيدن به كمال مطلوب هر شيئي نسبت به خودش، و نهايت حركت اختصاصي هر يك مفيد واقع گردد؛ بدون آنكه قبل از رسيدن به غايتِ مطلوب، در بين راه آنها را دستخوش هلاك و بوار سازد و به ديار نيستي و نابودي گسيل دارد.
و گرنه اين اختلاف در موجودات باطل بود و در كتاب الهي تفريط و كوتاهي و قصور مشاهد ميشد و به اتقان و استواري آن
ص 34
اخلال وارد ميگشت؛ وَ سُبْحانَ اللَهِ أنْ يَكونَ في فِعْلِهِ تَفْريطٌ كَما لا يَكونُ في صِفاتِهِ وَ ذاتِهِ قُصورٌ.
پس محصّل مطلب اين شد كه حيواناتِ زميني امّتهائي همچون بشرند، و دربارۀ آنان همان عودي كه براي انسان و اجتماع او در نزد پروردگارش هست خواهد بود.
و نيز اين آيه معاد جنبندگان را بطور كلّي ميرساند:
وَ مِنْ ءَايَـٰتِهِ خَلْقُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَآبَّةٍ وَ هُوَ عَلَي' جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَآءُ قَدِيرٌ. [11]
«و از جملۀ آيات و نشانههاي خدا آفرينش آسمانها و زمين و آنچه را كه خداوند از اصناف جنبندگان در آسمانها و زمين پراكنده و منتشر كرده است ميباشد؛ و پروردگار بر جمع كردن آنها در آن وقتي كه بخواهد تواناست.»
چون در اين آيه نيز حكم «جمع» را كه همان حشر است، براي تمام افراد ذي روحي كه در آسمانها و زمين است اثبات كرده است. و نظير اين آيه نيز در سورۀ مريم است:
إِن كُلُّ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ إِلَّآ ءَاتِي الرَّحْمَـٰنِ عَبْدًا * لَقَدْ أَحْصَیٰهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدَّا * وَ كُلُّهُمْ ءَاتِيهِ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ فَرْدًا. [12]
«هيچ يك از كساني كه در آسمانها و زمين هستند تحقّقي ندارند مگر آنكه به نزد پروردگار رحمن، در حال عبوديّت رهسپارند.
ص 35
خداوند حقّاً يكايك آنها را احصاء فرموده و به شمارش صحيح و دقيق در آورده است، و تمام افراد آن در روز قيامت بسوي خداوند در حال تنهائي وارد شوندگانند.»
مراد از اينكه تمام افراد به نزد خداوند در حال عبوديّت رهسپارند، اينست كه تمام افراد توجّه تامّشان به خداست و در صفت مملوكيّت محضه در برابر او تكويناً سر تسليم فرود آوردهاند؛ پس هريك از آنها لايَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعًا وَ لَا ضَرًّا وَ لَا مَوْتًا وَ لاحَيَوةً وَ لَانُشورًا.
و امّا مراد از اينكه در روز قيامت تنها به نزد خداوند ميآيند، اينست كه همه صِفرالكفّ و تهيدستند؛ از اسباب و تعيّنات دنيا هيچ با خود نبردهاند، و حَول و قوّه و اولاد و اعوان و عشيره و اموال و اعتباراتي كه به حسب ظاهر در دنيا موجب شخصيّت و استكبارشان بود با خود نبردهاند.
وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الاسْبَابُ.[13]
«تمام اقسام سببهاي دنيويّه از آنها جدا ميشود و بريده ميگردد.»
و اينست معناي فرد كه در آيه آمده است: وَ كُلُّهُمْ ءَاتِيهِ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ فَرْدًا
يعني هر كس بسوي خدا ميرود، لخت و عريان به حسب معني ميرود و با نفس خود هيچ يك از متعلّقاتي را كه در دنيا ادّعاي
ص 36
مالكيّت آنرا داشت نميبرد، و به تمام معنَي الكلمه تنهاست؛ و در آنجا عَبْد است به حقيقت معناي عبوديّت.
هميشه عبد بود و مالك نبود و نخواهد شد؛ ليكن در عالم مجاز و در پشت حجاب انانيّت ادّعاي ربوبيّت كرد و دعوي ملكيّت نمود، اينك كه روز قيامت و روز ظهور و بروز حقائق است روشن ميشود كه حقّاً عبد بوده و خواهد بود.
و همين معناي فَرد است كه در آيۀ ديگر به صيغۀ جمع آمده و فُرادي ذكر شده است:
وَ لَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَ'دَي' كَمَا خَلَقْنَـٰكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَكْتُم مَا خَوَّلْنَـٰكُمْ وَرَآءَ ظُهُورِكُمْ وَ مَا نَرَي' مَعَكُمْ شُفَعَآءَكُمُ الَّذِينَ زَعَمْتُمْ أَنَّهُمْ فِيكُمْ شُرَكَـٰٓؤُا لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم مَا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ. [14]
«(فرشتگان در وقت قبض روح به ستمگران ميگويند:) و به تحقيق كه شما به نزد ما فُرادَي (تنها و بدون تعيّن و اسباب و وسائل) آمدهايد، همچنانكه همينطور ما شما را در اوّلين مرحلۀ خلقت آفريدهايم! و آنچه را كه ما به شما به عنوان بهره برداري دادهايم همه را پشت سر نهادهايد! و ما با شما، شفيعانتان را كه چنين ميپنداشتيد كه در امر شما شريكاني بوده باشند نميبينيم! حقّاً بين شما و آنها بريده شد و جدائي افتاد، و آنچه را كه ميپنداشتيد به ديار نابودي و گُمي كشيده شد!»
ص 37
و در اين آيۀ كريمه جُملات كَمَا خَلَقْنَـٰكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَ تَرَكْتُمْ، و مَا نَرَي' مَعَكُمْ، و لَقَد تَّقَطَّعَ بَيْنَكُمْ، همگي به عنوان تفسير و بيان براي كلمه فُرادَي آمده است.
و بنابراين در آيۀ مورد بحث وَ كُلُّهُمْ ءَاتِيهِ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ فَرْدًا نيز مطلب همين طور است؛ يعني تمام موجودات آسمانها و زمين در روز قيامت به حال فرد (تنها و بدون هيچ جنبۀ تعيّن) در نزد خداوند ميآيند.
و حال كه معناي فرد دانسته شد، و دانستيم كه معنايش اينست كه هر كس برود فرد ميرود و بدون تعيّنات نفسانيّه و كثرات صوريّه است، معناي جمع نيز روشن ميشود؛ چون آنچه در اذهان عامّه از معناي جمع است همان اجتماع مردم و گرد آمدن افراد به دور يكديگر است، و از لفظ جمع كه يكي از أسماء قيامت است، نيز در وهلۀ نخست همين معني به ذهن متبادر مي شود.
ولي حال فهميده شد كه معناي آن لطيفۀ ديگري است، و آن ورود به عالمي است كه در آنجا كثرات اعتباريّه، و توهّمات صوريّه، و تقيّدات مموّهه، و هر چه از شوائب فرق است از بين ميرود. اينجا عالم تفريق و نشر است، و آنجا عالم جمع و حشر. اينجا افتراق از حقيقت و معني و تلبّس به لباس كثرت و آثار كثرت از هر گونه كثرات است، و آنجا اجتماع؛ يعني در جمعيّتِ نفس خود در آمدن، و كثرت و آثار آن را به دنبال گذاشتن، و شوائب دوئيّت و بيگانگي و اعتباريّات تخيّليّه و صوريّه را فراموش كردن و در خاك نسيان سپردن
ص 38
است.
در آنجا هر كس به بهشت رود و يا به جهنّم رهسپار گردد با آن گروهي كه هم دست و هم داستان است اجتماع ميكند و به حال اجتماع ميرود؛ يعني كثرات و جهات تمييزيّه و تفريقيّه ريخته ميشود و اصل و مبدأ نفوس حَسنه، با يكدگر چون شير و شكر به هم آميخته ميشوند و داخل در بهشت ميروند. و اصل و مبدأ نفوس سيّئه نيز با يكدگر چون زهر و حنظل آميخته ميشوند و به جهنّم روانه ميگردند؛ اينست معناي جمع كه در آيات قرآنيّه از ذكر آن و ذكر حَشر بسيار سخن به ميان آمده است؛ و يَوْمُ الْجَمْع يكي از اسامي روز قيامت قرار گرفته است.
و اين معناي بسيار دقيقي است كه از الفاظ فرد و فُرادي كه در آيات آمده است، و آن در قبال لفظ جمع ميباشد استفاده گرديده است؛ و اطلاق لفظ جمع و حشر در بسياري از آيات است مثل آيۀ: لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلَي يَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ لَا رَيْبَ فِيهِ. [15]
«خداوند البتّه شما را در روز قيامت كه در آن شكّي نيست، به مقام جمع، جمعيّت ميدهد.»
و مثل آيۀ: يَوْمَ يَجْمَعُكُمْ لِيَوْمِ الْجَمْعِ ذَ لِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ.[16]
«روزي است كه خداوند شما را براي يوم الجمع، جمع ميكند، و آ�� روز روز تغابن است.»
ص 39
پس معناي فرد و جمع كه در اذهان ما بصورت دو معناي مختلف و مقابل يكديگر بود، در اينجا داراي معناي واحدي شد؛ يعني فرادَي رفتن بسوي حضرت احديّت لازمهاش جمعيّت است كه كثرات مفرّقه و مشتّته فراموش شود.
و در مسألۀ شفاعت و لحوق و الحاق به حول و قوّۀ خدا خواهيم ديد كه چگونه اين لفظِ جمع در ميدانِ بروز و ظهور آمده و پرچمدار حلّ آن مسائل ميگردد.
و بر همين اصل نيز معناي آيۀ 71 و آيۀ 73 از سورۀ 39: زمر روشن ميگردد:
وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا إِلَي' جَهَنَّمَ زُمَرًا.
وَ سِيقَ الَّذِينَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ إِلَي الْجَنَّةِ زُمَرًا.
«و سوق داده ميشوند كساني كه كفر ورزيدهاند به سوي جهنّم دسته دسته.»
«و سوق داده ميشوند كساني كه تقواي پروردگارشان را به جاي آوردند به سوي بهشت دسته دسته.»
اين دستجات، ترتيب و تنظيمش بر اساس همان جمع است، كه افرادي كه با هم، هم فكر و هم عقيده و هم مسلك باشند جهاتِ تفريقيّه و تمايزات شخصيّه را افكنده و با هم در مقام جمع متّحد و پيوسته گرديده و يكپارچه به بهشت ميروند و يا به جهنّم رهسپار ميشوند.
و نيز آيۀ كريمۀ ذيل معناي خود را خوب مبيّن ميدارد:
ص 40
وَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا إِلَي' جَهَنَّمَ يُحْشَرُونَ * لِيَمِيزَ اللَهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ و عَلَي' بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ و جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ و فِي جَهَنَّمَ أُولَـٰٓئكَ هُمُ الْخَـٰسِرُونَ. [17]
«و كساني كه كافر شدهاند، بسوي جهنّم حشر و جمع ميشوند، براي اينكه خداوند پليدان را از پاكيزگان جدا سازد و جنس پليد را بعضي را به روي بعضي ديگر قرار دهد و متراكم و بسته و يك پارچه كند و سپس در جهنّم وارد كند؛ ايشانند زيانكاران.»
باري آيۀ وَ كُلُّهُمْ ءَاتِيهِ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ فَرْدًا داراي دلالت بر حَشر و معادِ ذوي الارواح بود.
از جمله آياتي كه دلالت بر حشر و معاد غير ذويالارواح از جمادات غير صاحب شعور دارد، اين آيه است:
وَ مَنْ أَضَلَّ مِمَّن يَدْعُوا مِن دُونِ اللَهِ مَن لَا يَسْتَجِيبُ لَهُوٓ إِلَي' يَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ وَ هُمْ عَن دُعَآئهِمْ غَـٰفِلُونَ * وَ إِذَا حُشِرَ النَّاسُ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَآءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَـٰفِرِينَ.[18]
«و كدام فردي گمراهتر است از كسي كه از غير خدا كسي را ميخواند كه تا روز قيامت هم نميتواند پاسخ او را بدهد و دعوت او را اجابت كند، و آن خوانده شدگان از خواندن اينان غفلت دارند؛ و چون مردم محشور گردند آنها دشمنانشان خواهند بود و به عبادت و پرستش ايشان كافر ميباشند.»
ص 41
چون ضمير كَانُوا در هر دو جا (كَانُوا لَهُمْ وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِم) راجع به معبودات جمادي و نباتي غير از بشر و فرشتگان است، و در اين آيه منصوص است كه اين معبودها در روز قيامت محشور ميگردند و به عبادت عابدينِ آنها كفر ميورزند؛ و علّت اينكه ما در اينجا مَن لَا يَسْتَجِيبُ لَهُ را از غير ذوي العقول گرفتيم و ضمير كَانُوا را به آن رجوع داديم، آنست كه در سورۀ فاطر ميفرمايد:
ذَ' لِكُمُ اللَهُ رَبُّكُمْ لَهُ الْمُلْكُ وَ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِهِ مَا يَمْلِكُونَ مِن قِطْمِيرٍ * إِن تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَآءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ وَ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ يَكْفُرُونَ بِشِرْكِكُمْ وَ لَا يُنَبّـِئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ. [19]
«اينست خداوند، اي مردم! پروردگار شماست! پادشاهي و حكمراني اختصاص به او دارد. و آن كساني كه شما از غير خدا آنها را ميخوانيد، به قدر يك قِطمير (پوست نازكي كه بين پوست خرما و هستۀ آن است) اختيار و ملكيّتي ندارند؛ اگر شما آنها را بخوانيد، صداي شما را نميشنوند! و اگر بشنوند، اجابت نميكنند! و در روز قيامت به اين شركي كه آوردهايد و آنها را در كار خدا دخالت دادهايد كفر ميورزند! و اي پيامبر! هيچ كس همچون خداوند دانا و خبير، تو را از حقائق آگاه نكرد!»
در اين آيات به قرينۀ إِن تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَاءَكُمْ، وَ به قرينۀ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ ميفهميم كه مراد از شركائي كه
ص 42
مشركين در اينجا شريك قرار دادهاند همين بتها و اصنامِ جامد و فاقد شعور هستند؛ پس آنها در روز قيامت محشور ميشوند و به شرك مشركين كفر ميورزند و آن را انكار ميكنند. و كفر آنان در روز قيامت و اعراض آنها از مشركين كه عبادت كنندگان آنها هستند، به اين است كه ميگويند: بار پروردگارا! ما از اعمال آنها و كردار آنها تبرّي و بيزاري جستهايم! و بسوي تو توجّه كرده و التجاء نمودهايم! اصولاً آنها ما را عبادت نكردند، و با وجود حقّانيّت و اصالت تو پرستشي نسبت به ما سزاوار نيست و متحقّق نخواهد شد.
تَبَرَّأْنَآ إلَیكَ مَا كَانُوٓا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ. [20]
و چون مراد از آيۀ قبل كه ميفرمايد: مَن لَا يَسْتَجِيبُ لَهُوٓ إِلَي' يَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ، در اين آيه به مصاديق إِن تَدْعُوهُمْ لَا يَسْمَعُوا دُعَآءَكُمْ وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا لَكُمْ تفسير و بيان شده است، فلهذا مراد از مَن لَا يَسْتَجِيبُ نيز همين اصنام جامد و بتهاي فاقد ادراك و شعورند كه به نصّ همين آيه در روز قيامت محشور ميشوند، و دشمنانِ عبادت كنندگان خود و مشركان به خدا خواهند بود؛ كَانُوا لَهُمْ أَعْدَآءً وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ كَـٰفِرِينَ
و از جمله آيات دالّه بر بعثت جمادات اين آيه است:
وَ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللَهِ لَا يَخْلُقُونَ شَيْـًا وَ هُمْ يُخْلَقُونَ * أَمْوَ 'تٌ غَيْرُ أَحْيَآءٍ وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ. [21]
ص 43
«و آن كساني را كه غير از خدا مردم به عنوان عبادت ميخوانند، آنان چيزي را نيافريدهاند، و خودشان آفريده شدهاند. مردگاني هستند غير زندگان؛ و اصلاً نميفهمند و شعور ندارند كه چه موقع براي قيامت برانگيخته ميشوند.»
كلمۀ أَمْوَ'تٌ غَيْرُ أَحْيَآء، گر چه به حسب معناي دقّي عقلي، شامل افراد ذي روح چون فراعنۀ زمان كه مردم را به پرستش خود ميخوانند نيز ميشود؛ ليكن به حسب ظاهر همان اصنام و بتهائي است كه مشركين جاهليّت آنها را معبود خود قرار ميدادهاند.
و اين آيه با صراحت ميگويد آن اصنام و بتها موقعِ معاد و حشر خود را نميدانند.
و از جمله آياتي كه دلالت بر حشر جمادات ميكند، اين آيه است:
وَ لَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَآ ءَاتَیٰهُمُ اللَهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرًا لَهُمْ بَلْ هُوَ شَرٌّ لَهُمْ سَيُطَوَّقُونَ مَا بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ وَ لِلَّهِ مِيرَاثُ السَّمَـٰوَ' تِ وَ الارْضِ وَ اللَهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ. [22]
«و گمان نبرند كساني كه از انفاق آنچه را كه خداوند از فضل خود به آنها داده است بخل ميورزند كه آن بخل براي آنها خوبي و خير است؛ بلكه براي آنها بدي و شرّ است و به زودي همان اموال مورد بخل را خداوند به صورت طوق و گردن بندي در روز قيامت درميآورد و به گردنشان ميآويزد. و براي خداست ميراث آسمانها و
ص 44
زمين، و خداوند به آنچه ميكنيد داناست.»
در اين آيۀ شريفه چون ميفرمايد: نفس اموالي كه از انفاق آن بخل ميورزند به صورت طوق بر گردن بخيلان آويزان ميشود، پس معاد اموال مورد بخل در جهنّم همان طوق بر گردن بخيلان است.
باري، در اين آياتي كه اينجا آورديم و نسبت به جمادات حكم حشر و معاد را ميفهماند؛ از اينكه ضمائر ذوي العقول همانند: وَ هُوَ عَلَي' جَمْعِهِمْ، وَ هُمْ عَن دُعَآئهِمْ غَـٰفِلُونَ، وَ كَانُوا لَهُمْ، وَ كَانُوا بِعِبَادَتِهِمْ، مَا يَمْلِكُونَ، إِن تَدْعُوهُمْ، لَا يَسْمَعُوا، وَ لَوْ سَمِعُوا مَا اسْتَجَابُوا، يَكْفُرُونَ، وَ مَا يَشْعُرُونَ أَيَّانَ يُبْعَثُونَ را در اين آيات استعمال نموده است، استفاده ميشود كه بعث نباتات و جمادات در قيامت ملازم با حيات و علم است، و آنجا عالم حيات و علم است، آنجا حيات و علم فوران دارد و از هر موجودي حتّي از يك ذرّۀ بيمقدار علم و حيات تراوش دارد. آيۀ 29 از سورۀ 42: شوري، بسيار با لطف و اشاره اين معني را ميرساند:
وَ مِنْ ءَايَـٰتِهِ خَلْقُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَآبَّةٍ وَ هُوَ عَلَي' جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَآءُ قَدِيرٌ.
«و از آيات خداوند آفرينش آسمانها و زمين و آنچه در آنها از جنبندگان خدا منتشر كرده است ميباشد، و خداوند بر جمع و حشر آنها زماني كه بخواهد تواناست.»
ظاهراً ضمير جَمْعِهِمْ به السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَآبَّةٍ رجوع ميكند و اين دلالت بر حيات و علم آسمانها و زمين و
ص 45
جميع جنبندگاني كه در آسمانها و زمين است دارد.
و ما در فصل شهادت شهود و گواهان در روز قيامت[23] مبرهن داشتيم كه شهادت چه در مرحلۀ تحمّل و چه در مرحلۀ أداء مستلزم حيات و علم است؛ و ظواهر آياتي كه دلالت بر شهادت جمادات چون اعضاء و اجزاء بدن و أمكنه و أزمنه و غيرها ميدهد، سرايت حيات و علم را به جميع موجودات ميرساند.
اين مباحثي كه ما در اينجا آورديم، دلالتِ آيات كريمۀ قرآنيّه بر حشر و معاد نباتات و جمادات و تمام موجودات آسماني و زميني بود، و البتّه از دقّت نظر عقلي و فلسفي نيز استفاده شد؛ و ما در مجلس 40 كه در جلد 6 است مطالب بسيار نفيسي از مرحوم صدرالمتألّهين رحمة الله عليه از «رسالۀ حشر» آورديم.
و روايات نيز دربارۀ حشر غير بشر و ملائكه از صنوف مخلوقات و موجوداتي كه خداوند در آسمانها و زمين و مابينهما آفريده است بسيار است؛ مثل رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه سگ اصحاب كهف و ناقۀ حضرت صالح پيغمبر در بهشت هستند، و آنكه وُحوش و سگها در جهنّم داخل ميشوند و مجرمان را با دندان پاره ميكنند، و اينكه شتري كه بر روي آن سه بار و يا هفت بار سفر حج كنند از شتران بهشت است و دربارۀ قصاصِ خداوند از قَرْناء براي جَمّاء و دربارۀ ضَحايا و قربانيها، رواياتي بود كه در مجلس گذشته بيان كرديم.
حيوانات داراي شعور و ادراك و فهم هستند و همين شعور و
ص 46
فهم ايجاب ميكند كه داراي حشر و معاد باشند؛ بلكه جملۀ أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ دلالت بر بسياري از معاني دارد كه هر چند ما به آنها به ديدۀ حقارت مينگريم، ولي چنين نيست. آنها هم مانند انسان عالمي دارند، مبدأي، و منتهائي، و سيري و مسيري، و هدف و مقصودي، و شعور و ادراكي؛ و علاوه بر جهات ظاهريّۀ طبيعيّه چون قوّۀ ناميه و جاذبه و دافعه و مُولّده و غاذيه، در جهات باطنيّه چون مثال و نفس، آرزوها و ارادهها و تصميمگيريها، همانند انسان داراي وجود و ماهيّتي هستند، البتّه نسبت به خود و در حيطۀ ظرفيّت و سعۀ وجودي خود.
بزرگان در احوال آنها مطالعاتي كردهاند و رسائل و كتبي به رشتۀ تحرير در آوردهاند كه حقّاً انسان را دچار تعجّب و حيرت ميكند. قرآن كريم ما را دعوت به تفكّر و انديشه دربارۀ آنها ميكند، و اين عجائب و غرائب را آياتي از عظمت و جلال حضرت باريتعالي شأنُه العزيز ميشمرد و ميفرمايد:
أَوَلَمْ يَرَوْا إِلَي الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صَـٰٓفَّـٰتٍ وَ يَقْبِضْنَ مَا يُمْسِكُهُنَّ إِلَّا الرَّحْمَـٰنُ إِنَّهُ و بِكُلِّ شَيْءِ بَصِيرٌ. [24]
«آيا اين مردم به پرندگان در بالاي سرشان در آسمان نمينگرند كه چگونه آنها در حال طَيران، بالهاي خود را باز ميكنند و چگونه جمع ميكنند؟ هيچ كس آنها را نگاه نميدارد، مگر خداوند رحمن كه حقّاً او به هر چيز بصير و بيناست.»
ص 47
همۀ مورّخين داستان اصحاب فيل و قصد تخريب مكّه را نوشتهاند، و در اشعار جاهليّت آمده و آن واقعه را مبدأ تاريخ قرار دادهاند، كه چگونه خداوند پادشاه يَمن را كه جدّ نجاشي بود و اسمش أبْرَهَة بْن صَباح أشْرَم و كنيهاش أبو يَكْسوم بود و با لشكر عظيمي با فيلهاي جنگي به سمت مكّه رهسپار بود، به دست مرغاني كه به پرواز درآمدند و بر سر آنان سنگ ريختند، به هلاكت رسانيد.
وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْرًا أَبَابِيلَ * تَرْمِيهِم بِحِجَارَةٍ مِن سِجِّيلٍ. [25]
«و خداوند بر آن لشگر مرغاني را كه بطور متفرّق و دسته دسته ميآمدند، به مأموريّت فرستاد تا با سنگهائي كه از سجّيل (سنگگِل ـ كلوخ) بود آنها را هدف تير خود بسازند.»
آفتاب كه طلوع كرد مرغان بر فراز آسمان بر بالاي سرِ لشكر پديدار شدند و مشغول تيراندازي گشتند، با هر پرندهاي سه سنگ بود كه يكي را در منقار داشت و دو تاي ديگر را با دو پاي خود نگاه داشته بود.
سنگها را درست بر هدف فرود ميآوردند و به آنها ميزدند، و چون سه سنگ را ميزدند، ميرفتند و پرندگان مجهّز به سه سنگ و تازه نفس ميآمدند. و هيچ يك از آن سنگها به شكمي نخورد مگر آنكه آن را پاره كرد، و بر استخواني فرود نيامد مگر آنكه آن را سست و سوراخ كرد.[26]
ص 48
داستان حضرت سليمان علي نبيّنا و آله و عليه السّلام عجيب است كه خداوند، علاوه بر لشكريانش از جنّ و انس، مرغان پرنده را مأمور و از لشكريانش نمود، سليمان زبان مرغان را ميدانست و پرندگان را به مأموريّت ميفرستاد.
وَ قَالَ يَـٰٓأَيـُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتِينَا مِن كُلِّ شَيْءٍ إِنَّ هَـٰذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِينُ * وَ حُشِرَ لِسُلَيْمَـٰنَ جُنُودُهُ و مِنَ الْجِنِّ وَ الإنسِ وَ الطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ. [27]
«سليمان گفت: اي مردم! به ما سخنان پرندگان تعليم داده شده است؛ و از هر چيز به ما داده شده است و حقّاً اين فضل آشكاري است، و براي سليمان، لشكريانش كه از جنّ و انس و پرندگان بودند، مجتمع شدند، و آنها پس از اين به مأموريّتهاي خود مأمور و متفرّق ميگشتند.»
حَتَّي'ٓ إِذَآ أَتَوْا عَلَي' وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ يَـٰٓأَيـُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَـٰكِنَكُمْ لَا يَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمَـٰنُ وَ جُنُودُهُ و وَ هُمْ لَايَشْعُرُونَ.[28]
«سليمان با لشكريانش آمدند تا به وادي نَمْل (يك بيابان وسيع كه سرشار از مورچگان بود) رسيدند، يك مورچۀ ماده گفت: ايجماعت مورچگان! شما در مسكنهاي خود و خانههاي خود
ص 49
برويد! براي آنكه سليمان و لشكريانش شما را پايمال ميكنند! و آنان شعور ندارند.»
ملاحظه ميشود كه اوّلاً از اين آيه استفاده ميشود كه: مورچهاي به سخن آمد و اين مطلب را گفت، پس مورچگان سخن دارند، تفهيم و تفهّم دارند.
دوّم اينكه: مورچه سليمان را شناخت و دانست كه اين لشكر عظيم، لشكر اوست، و البتّه معلوم است كه شناخت چنين امري براي مور ضعيف بسيار مهمّ است.
سوّم اينكه: ميدانست لشكر سليمان مورچگان را لگد مال ميكنند و با اسبان خود آنها را لِه مينمايند، و علاوه ميدانست كه سليمان و لشكريان نميدانند: حال يا اُصولاً نميدانند كه شما مورچگان ماليده ميشويد! و يا ميدانند ولي آنرا ظلم نميپندارند و نسبت به آن دقّتي را كه در حركت و سير خود بايد، به عمل نميآورند؛ و معلوم است كه فهميدن اين معاني باطنيّه و اخبار از افعال سليمان و جُنود، آنهم بر وجه ستم و يا غير ستم كه هنوز واقع نشده است، بسيار مهمّ است.
چهارم آنكه: اين مور به سليمان نسبت عدم شعور ميدهد و سليمان با آن حشمت و جلال و با آن سيطره و قدرت را بواسطۀ حَطْم مورچگان، به بيشعوري و نافهمي مستند ميكند.
سليمان نيز از آن مورچه در برابر اين نسبتها مؤاخذهاي ننمود و اين گفتار او را خلاف صواب ندانست، بلكه از گفتار مور تبسّمي كرد
ص 50
و به خنده در آمد و از خداي خود خواست كه او را توفيق دهد تا سپاس نعمتهائي را كه به او و به والدينش داده است به جاي آرد، و اعمال صالحۀ خدا پسندانه انجام دهد، و به رحمت خود او را در زمرۀ بندگان صالح خود قرار دهد:
فَتَبَسَّمَ ضَاحِكًا مِن قَوْلِهَا وَ قَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِيٓ أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِيٓ أَنْعَمْتَ عَلَيَّ وَ عَلَي' وَ'لِدَيَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَـٰلِحًا تَرْضَیٰهُ وَ أَدْخِلْنِي بِرَحْمَتِكَ فِي عِبَادِكَ الصَّـٰلِحِينَ. [29]
خداوندا در عالم چه چيز است؟ و چه غوغائيست كه ما أبداً خبر نداريم؟ داستان مورچگان و موريانهها چيست؟ توالد و تناسل و صيغۀ عقد اخوّت و نكاح و معاملات و مناجات و سير و سلوك آنان چگونه است؟ حيات و موت آنها چطور است؟ اينجاست كه حقّاً انسان را در بُهْت و حيرت فرو ميبرد و او را گنگ و لال ميكند.
مَا تَرَي' فِي خَلْقِ الرَّحْمَـٰنِ مِن تَفَـٰوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هَلْ تَرَي' مِن فُطُورٍ * ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إلَیكَ الْبَصَرُ خَاسِئًا وَ هُوَ حَسِيرٌ. [30]
«هيچگاه در دستگاه آفرينش خداوند رحمن اختلاف و دگرگوني و نقصاني نخواهي يافت! پس با چشم تيزبين و ديدۀ بصيرت بنگر كه آيا ميتواني در آن سستي و خللي ببيني؟! و سپس ديدۀ تيزبين و چشم بصيرت خود را دوباره بيفكن و بنگر كه در اين حال چشم بصر و ديدۀ
ص 51
بصيرت، زبون و ذليل و ناتوان و حسرت زده به تو باز ميگردد.»
هُدهُد نيز به سليمان نسبت عدم احاطۀ علم و دانش را داد و گفت كه: من براي تو از شهر سَبا خبر يقيني و حتمي را ميآورم.
وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقَالَ مَا لِيَ لَآ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآئبِينَ * لَاعَذِّبَنَّهُ و عَذَابًا شَدِيدًا أَوْ لَااذْبَحَنَّهُوٓ أَوْ لَيَأْتِيَنِّي بِسُلْطَـٰنٍ مُبِينٍ * فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَ جِئْتُكَ مِن سَبَإِ بِنَبَاءٍ يَقِينٍ.[31]
«سليمان از حال پرندگان جويا شد، و چون همه حاضر شدند گفت: من هدهد را نميبينم! آيا عذر موجّهي دارد، يا بدون عذر غيبت كرده است؟! من او را به عذاب شديدي تعذيب ميكنم، و يا او را سر ميبُرم، و يا او بايد براي من حجّتي قاطع و برهاني استوار بياورد!
چندان زمان زيادي درنگ نكرد كه هدهد آمد و گفت: اي سليمان! من احاطۀ علمي پيدا كردهام به آنچه را كه علم تو بدانجا احاطه ننموده است! من از شهر سَبا براي تو خبر حتمي و يقيني آوردهام!»
«من در آنجا چنين يافتم كه زني، پادشاهي و سلطنت آنجا را به عهده دارد، و از هر چيز از قدرت و مكنت به او داده شده است و داراي تخت بزرگي است.
من چنين يافتم كه آن زن و تمام اقوام و پيروانش خورشيد را
ص 52
سجده ميكنند و خدا را سجده نمينمايند، و شيطان بر آنها چيره گشته و كردارشان را براي آنها زينت داده است و در نتيجه از سلوك راه خدا به دور افتادهاند، و آنان هدايت نيافتهاند.»
«سليمان گفت: ما در اين گفتار تو تأمّل و تفحّص خواهيم نمود كه آيا راست ميگوئي، و يا از دروغگوياني!؟ اين نامۀ مرا بردار و نزد آنها بيفكن و سپس از آنها روي گردان! و نظر كن كه آنها در برابر اين نامه چه عكس العملي دارند؟!»
قَالَ سَنَنظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْكَـٰذِبِينَ * اذْهَب بِكِتَـٰبِي هَـٰذَا فَأَلْقِهْ إلَیهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانظُرْ مَاذَا يَرْجِعُونَ. [32]
باري در اين داستان نيز از احوال هدهد مطالبي است:
اوّل: آنكه هدهد در نزد سليمان در وهلۀ اوّل حاضر نبود، و سپس حاضر شد؛ پس هدهد كه از شهر سبا آمده است و خبر آورده است، از احضار سليمان خبر داشته و در باطن مطّلع بوده است، ولي تأخير آمدن را مُستند به عذر موجّهي كه خبر تازه براي سليمان آوردن است، قرار داده است.
دوّم: آنكه ميدانسته است در شهر سبا زني پادشاه است، فرق بين زن و مرد را ميگذاشته است و به علاوه از قدرت و عظمت او با خبر بوده است.
سوّم: آنكه از ذهن سليمان خبر داشته و ميدانسته است كه سليمان اطّلاعي در اين موضوع ندارد.
ص 53
چهارم: آنكه ميدانسته است كه آن زن كه بلقيس است با پيروانش خورشيد پرست هستند و خدا پرست نيستند. و نيز ميدانسته است كه اين بواسطۀ تسويلات شيطان است كه آنان را از راه خدا باز داشته است؛ و راه حقّ و سبيل واضح راه خداست.
و سليمان كلام او را نفي نكرد، بلكه عجيب آنكه گفت: ما بايد تو را امتحان كنيم كه آيا راست ميگوئي يا نه!؟ و در اينجا سليمان براي تشخيص صدق هدهد، نيازمند به امتحان و ارسال نامه شد.
پاورقي
[1] ـ آيۀ 8، از سورۀ 30: الرّوم
[2] ـ صدر آيۀ 96، از سورۀ 16: النّحل
[3] ـ آيۀ 21، از سورۀ 15: الحِجر
[4] ـ آيۀ 27، از سورۀ 38: صٓ
[5] ـ آيۀ 190 و 191، از سورۀ 3: ءَال عِمران
[6] ـ آيات 16 تا 28، از سورۀ 21: الانبيآء
[7] ـ آيۀ 17، از سورۀ 13: الرّعد
[8] ـ آيۀ 38، از سورۀ 6: الانعام
[9] ـ آيۀ 159 و 160، از سورۀ 37: الصّآفّات
[10] ـ صدر آيۀ 29، از سورۀ 45: الجاثيَة
[11] ـ آيۀ 29، از سورۀ 42: الشّوري
[12] ـ آيۀ 93 تا 95، از سورۀ 19: مريم
[13] ـ ذيل آيۀ 166، از سورۀ 2: البقرة
[14] ـ آيۀ 94، از سورۀ 6، الانعام
[15] ـ قسمتي از آيۀ 87، از سورۀ 4: النّسآء
[16] ـ صدر آيۀ 9، از سورۀ 64: التّغابن
[17] ـ ذيل آيۀ 36 و آيۀ 37، از سورۀ 8: الانفال
[18] ـ آيۀ 5 و 6، از سورۀ 46: الاحقاف
[19] ـ ذيل آيۀ 13 و آيۀ 14: از سورۀ 35: فاطر
[20] ـ ذيل آيۀ 63، از سورۀ 28: القَصص
[21] ـ آيۀ 20 و 21، از سورۀ 16: النّحل
[22] ـ آيۀ 180، از سورۀ 3: ءَال عمران
[23] ـ جلد هفتم همين كتاب، مجلس 47 و 48
[24] ـ آيۀ 19، از سورۀ 67: المُلك
[25] ـ آيۀ 3 و 4، از سورۀ 105: الفيل
[26] ـ تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 5، ص 540 و 541؛ و «الميزان في تفسير القرءان» ج 20، ص 512
[27] ـ ذيل آيۀ 16 و 17، از سورۀ 27: النّمل
[28] ـ آيۀ 18، از سورۀ 27: النّمل
[29] ـ آيۀ 19، از سورۀ 27: النّمل
[30] ـ ذيل آيۀ 3 و آيۀ 4، از سورۀ 67: المُلك
[31] ـ آيات 20 تا 22، از سورۀ 27: النّمل