حضرت باقر عليه السّلام گفتند: پس از اين قضايا، اوّلين كسي كه از اولاد آدم براي پرسش و گفتگو خوانده ميشود محمّد بن عبدالله صلّی الله عليه وآله وسلّم
ص 326
است.
و خداوند آنقدر او را به خود نزديك ميكند، كه در آن روز هيچيك از مخلوقات خدا به آن نزديكي به خدا نيستند.
خداوند ميفرمايد: اي محمّد! آيا جبرائيل آنچه را كه من بسوي تو وحي كردم و بواسطۀ او بسوي تو فرستادم از كتاب خودم و حكمت خودم و علم خودم، به تو تبليغ كرد؟ و آيا اينها را به تو وحي نمود؟!
رسول الله ميگويد: آري اي پروردگار من! جبرائيل به من وحي نمود تمام آنچه را كه به او وحي نموده بودي، و او را با آن چيز فرستادي از كتابت و حكمتت و علمت، و جملگي را به من وحي كرد!
خداوند به محمّد ميگويد: آيا تو به امّت خود تبليغ كردي آنچه را كه جبرائيل از كتاب من و حكمت من و علم من به تو رسانيد؟!
رسول الله ميگويد: آري اي پروردگار من! من تبليغ كردم به امّت خودم آنچه را كه به من وحي كردي از كتابت و حكمتت و علمت، و در راه تو مجاهده كردم!
خداوند به محمّد ميگويد: كيست كه براي تو به اين امر شهادت دهد؟!
محمّد ميگويد: اي پروردگار من! تو شاهد هستي براي من كه جبرائيل تبليغ رسالت خود را نمود، و فرشتگان تو شاهدند،
ص 327
و أبرار از امّت من شاهدند! وَ كَفَی بِكَ شَهِيدًا.
در اين حال ملائكه را ميخوانند، و آنان جملگي گواهي ميدهند براي محمّد كه او تبليغ رسالت خود را نموده است.
و سپس امّت محمّد را ميخوانند و از آنان پرسش ميكنند كه آيا محمّد رسالت مرا و كتاب مرا و حكمت مرا و علم مرا به شما تبليغ كرد؟ و شما را به اينها دانا كرد؟!
امّت محمّد همگي گواهي ميدهند كه محمّد رسالت و حكمت و علم را تبليغ كرد.
خداوند تبارك و تعالی به محمّد ميگويد: آيا تو بعد از خودت در ميان امّتت خليفهاي معيّن نمودي كه در ميان آنها به حكمت من و علم من برپا شود و كتاب مرا براي آنان تفسير كند و آنچه در آن اختلاف دارند بيان كند و روشن سازد؛ كه آن خليفه و قائم به امر، بعد از تو حجّت من باشد و خليفه من در روي زمين بوده باشد؟!
محمّد ميگويد: آري اي پروردگار من! عليّ بن أبيطالب كه برادر من و وزير من و وصيّ من و بهترين امّت من است، من او را در ميان امّت به عنوان جانشين و خليفه تعيين كردم، و در حال حيات خود او را به عنوان شاخص و ميزان نصب كردم، و آنان را به طاعت و فرمانبرداري از او دعوت كردم، و او را خليفه بر امّتم قرار دادم، و او را امامي قرار دادم كه امّت من پس از من به او اقتدا كنند!
پس از اين عليّ بن أبيطالب را ميخوانند. و سپس خداوند عزّ وجلّ ميگويد: اي عليّ! آيا محمّد تو را وصيّ خ��د قرار داد؟!
ص 328
و تو را در امّت خود به عنوان خليفه و جانشين معيّن كرد؟! و تو را ميزان و شاخص و عَلَم امّت خود، در زمان حيات خودش قرار داد؟! و آيا تو بعد از او براي مقام خود بپا خاستي؟!
عليّ ميگويد: آري اي پروردگار من! محمّد به من وصيّت كرد و مرا در امّت خود قائم مقام نمود! و مرا به عنوان شاخص و عَلَم در زمان حيات خود منصوب نمود! امّا بعد از آنكه روح محمّد را بسوي خود قبض كردي، امّت او با من از در انكار در آمدند، و با من به حيله و مكر رفتار كردند، و مرا مورد قهر و غلبه خود قرار داده استضعاف كردند و نزديك بود كه مرا به قتل برسانند. و مقدّم داشتند در برابر من كسي را كه تو مؤخّر داشتي، و مؤخّر داشتند كسي را كه تو مقدّم داشتي؟ و گفتار مرا نشنيدند، و أمر مرا فرمان پذير نشدند؛ پس من در راه تو و سبيل تقرّب بسوي تو با آنان كارزار كردم تا به جائي كه مرا كشتند!
خداوند عز و جلّ به عليّ ميگويد: آيا تو پس از خودت در امّت محمّد جانشين و حجّتي معيّن كردي، و خليفهاي منصوب نمودی تا بندگان مرا بسوي دين من و به راه من دعوت كند؟!
عليّ ميگويد: آري اي پروردگار من! من حسن را در ميان آنان به عنوان جانشين تعيين كردم؛ حسن كه هم فرزند من بود و هم فرزند دختر پيغمبر تو!
در اين وقت حسن بن عليّ را ميخوانند، و از او سؤال ميشود آنچه از عليّ بن أبيطالب سؤال شد.
ص 329
و سپس هر امامي را يكايك (امام، امام) با اهل عالَمش ميخوانند، و آنان حجّتهاي خود را اقامه ميكنند، و خداوند عذر آنان را قبول ميكند و حجّت آنها را نافذ قرار ميدهد.
و پس از آن خداوند ميفرمايد:
هَـٰذَا يَوْمُ يَنفَعُ الصَّـٰدِقِينَ صِدْقُهُمْ.
ضُرَيس كه رواي اين حديث است ميگويد: روايت حضرت أبي جعفر محمّد الباقر عليه السّلام در اينجا منقطع شد.[296]
احتجاج خداوند با امّتها در موقف عرصات:
مجلسي رضوان الله عليه روايت ميكند از دو كتاب حسين بن سعيد از أبوالحسن بن عبدالله از ابن أبي يعفور كه او گفت:
من برحضرت صادق عليه السّلام وارد شدم و در نزد آنحضرت افرادي از اصحابش بودند. در اين حال حضرت به من گفتند: اي پسر أبي يعفور! آيا قرآن خواندهاي؟!
عرض كردم: آري، اين قرائت را. [297]
حضرت گفتند: بلي، من هم از اين قرائت پرسيدم نه از غير آن!
عرض كردم: آري، فدايت شوم، اين چه سؤالي است؟!
ص 330
حضرت گفتند: زيرا حضرت موسی عليه السّلام با قوم خود گفتاري را در ميان نهاد كه آنها تحمّل آنرا نكردند، و در مصر عليه او به مبارزه برخاستند و با او مقاتله كردند، و او نيز با آنها مقاتله كرد و آنها را كشت. و همچنين حضرت عيسی عليه السّلام با قوم خود به گفتاري دست زد كه آنان نيز تحمّل آنرا ننمودند و عليه او در تكريت [298] قيام كردند و با او قتال كردند، و او نيز با آنان قتال كرد و آنها را كشت.
و اينست مفاد گفتار خداوند عزّ وجلّ:
فَـَامَنَتْ طَّآئِفَةٌ مِّن بَنِي إِسْرَ'ئيلَ وَ كفَرَت طَّآئِفَةٌ فَـأَيَدْنَا الَّذِينَ ءَامَنُوا عَلَی' عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَـٰهِرِينَ. [299]
و همچنين اوّلين قائمي كه از ما اهل بيت قيام كند، شما را بر گفتاري حديث ميكند كه تحمّل آنرا نميآوريد، و شما عليه او در زمين رمل دَسْكَرَة [300] قيام ميكنيد! پس با او كارزار ميكنيد و او نيز
ص 331
با شما كارزار ميكند، و او شما را ميكشد. و اين واقعه آخرين واقعهايست كه بوقوع ميپيوندد.
پس از اين ـ اي پسر أبييعفور ـ خداوند اوّلين و آخرين را گرد ميآورد.
و سپس محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم را در ميان اهل زمانش ميآورند و به او گفته ميشود: اي محمّد! آيا رسالت مرا به مردم رسانيدي!؟ و آيا به آنچه كه به تو امر كردم كه با آن قوم خودت در گفتار، اقامه حجّت كني، احتجاج نمودي؟!
محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم ميگويد: آري اي پروردگار من!
پس از اين، از قوم او سؤال ميشود كه: آيا براي شما تبليغ كرد، و حجّت را براي شما اقامه نمود؟!
پس از اين سؤال، گروهي ميگويند: نه!
و پس از اين از محمّد صلّی الله عليه وآله وسلّم پرسش ميشود ـ در حاليكه خداوند تبارك و تعالی ميداند كه او تبليغ رسالت او را نموده است ـ و او ميگويد: آري اي پروردگار من! و سه بار رسول خدا اين را تكرار ميكند.
خداوند گفتار محمّد را تصديق ميكند، و گفتار قوم را تكذيب مينمايد؛ و سپس قوم را بسوي آتش جهنّم سوق ميدهند.
و پس از اين واقعه عليّ را در ميان اهل زمانش ميآورند، و به او گفته ميشود آنچه به محمّد گفته شد، و قوم عليّ او را
ص 331
تكذيب ميكنند، و خداوند او را تصديق و قومش را تكذيب مينمايد، و سه بار اين مطلب را تكرار ميكند.
و سپس حسن، و پس از آن حسين، و سپس عليّ بن الحسين را؛ و اصحاب عليّ بن الحسين از همه كمتر است، چون منحصر است به أبوخالد كابلي، و يحيي بن اُمّ طويل، و سعيد بن مُسَيّب، و عامر بن واثِله، و جابربن عبدالله أنصاري؛ و اينها گواهاني هستند بر آنچه عليّ بن الحسين به آن احتجاج ميكند.
و پس از آن پدر مرا يعني محمّد بن عليّ را ميآورند؛ و به همين منوال سؤال و جواب است.
و سپس مرا و شما را ميآورند؛ من مورد سؤال قرار ميگيرم و شما نيز مورد سؤال قرار ميگيريد.
بنابراين اي پسر أبي يعفور! ببنيد چه خواهيد كرد؟!
خداوند عزّ وجلّ، يگانه آمريست به طاعت خود، و طاعت رسول خود، و طاعت اولي الامر؛ اولي الامر كساني هستند كه اوصياء رسول خدا هستند.
اي ابن أبي يعفور! پس مائيم حجّتهاي خدا در ميان بندگانش، و گواهان او بر خلقش، و امينان دربار او در روي زمينش، و خزانهداران او بر علمش، و داعيان بسوي راهش، و عمل كنندگان به اين امور. پس كسي كه ما را اطاعت كند، خداوند را اطاعت كرده است؛ و كسي كه ما را عصيان كند، خدا را عصيان نموده است. [301]
ص 333
باري، اين نمونه و مختصري بود از رواياتي كه دلالت دارد بر اينكه سؤال در روز قيامت براي جميع بندگان است.
مقرّبين و مخلَصين سؤال ندارند:
دوّم: رواياتي است كه دلالت دارند بر اينكه مؤمنين خالص كه آنها را مقرّبين گويند، بدون حساب و سؤال داخل بهشت ميشوند، و مشركيني كه در شقاوت و جحود و انكار، در نهايت بُعد قرار دارند، بدون حساب و سؤال داخل جهنّم ميروند.
همانطور كه سابقاً ذكر شد كساني هستند كه رشته امور آنها از دستشان خارج شده و به دست پروردگار سپرده شده است. آنان وليّ و صاحب اختياري جز خدا ندارند، چون از اراده و اختيار نفساني بيرون آمدهاند. و بنابراين چون اعمال آنها استناد به خودشان ندارد، سؤال و حساب نيز براي آنان نيست.
آنان مقرّبين و مخلَصين (به فتح لام) هستند كه در مقام فناء في الله اقامت گزيدهاند. خداوند ميفرمايد:
فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَه الْمُخْلَصِينَ. [302]
«پس حقّاً ايشان حاضر شدگانند در قيامت و عرصات حساب و سؤال، مگر بندگان مخلَصين ما.»
و از طرف ديگر، كساني هستند كه در كفر و شرك و انكار و استكبار منغمر شدهاند و آن لطيفه الهيّه را در دلشان بكلّي خمود و خراب و فاسد و تباه كردهاند؛ آنان وليّي ندارند جز طاغوت، و خداوند
ص 334
وليّ آنها نيست.
وَ أَنَّ الْكَـٰفِرينَ لَا مَوْلَی' لَهُمْ. [303]
اعمال چنين مردمي، حَبْط ميشود و در روز قيامت ميزاني براي آنها نصب نميگردد، و كتابي ندارند، و حسابي ندارند.
و ما در مبحث نامه اعمال، و ميزان اعمال بِحَولِ الله و قُوَّته دربارۀ ايشان و خصوصيّاتشان مفصّلاً بحث كرديم. (در مجلس 42 در جلد هفتم، و در مجلس 54 در جلد هشتم)
شيخ طوسي در «أمالي» از شيخ مفيد از أبوغالب أحمد بن محمّد رازي از عمويش: عليّ بن سليمان از طيّالسي از علاء از محمّد روايت ميكند كه:
قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ عَنْ قَوْلِ اللَهِ عَزَّ وَجَلَّ فَأُولَـٰئِكَ يُبَدِّلُ اللَهُ سَيِّئَاتِهِمْ حَسَنَـٰتٍ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِيمًا. [304]
فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: يُؤتَی بِالْمُؤمِنِ الْمُذْنِبِ يَوْمَ الْقِيَمَةِ حَتَّی يُقَامَ بُمَوْقِفِ الْحِسَابِ فَيَكُونَ اللَهُ تَعَالَی هُوَ الَّذِي يَتَوَلَّی حِسَابَهُ، لَا يُطْلِعُ عَلَی حِسَابِهِ أَحَدًا مِنَ النَّاسِ، فَيُعَرِّفُهُ ذُنُوبَهُ، حَتَّی إذَا أقَرَّ بسَيِّئَاتِهِ قَالَ اللَهُ عَزَّ وَجَلَّ لِمَلَائِكَتِهِ: بَدَّلُوهَا حَسَنَاتٍ، وَ أَظْهِرُوهَا لِلنَّاسِ!
فَيَقُولُ النَّاسُ حِينَئِذٍ: مَا كَانَ لِهَذَا الْعَبْدِ سَيِّئَةٌ وَاحِدَةٌ،
ص 335
ثُمَّ يَأْمُرُو اللَهُ بِهِ إلَی الْجَنَّةِ؛ فَهَذَا تَأْوِيلُ الآيَةِ، وَ هِيَ فِي الْمُذَنبينَ مِنْ شِيعَتِنَا خَآصَّةً. [305]
«ميگويد: از حضرت باقر عليه السّلام دربارۀ تفسير اين آيه كه خداوند سيّئات «بندگان رحمن» را تبديل به حسنات ميكند، پرسش كردم.
حضرت گفتند: مؤمن گهنگار را در روز قيامت به موقف حساب ميآورند، و خداوند فقط به تنهائي متكفّل رسيدگي و حساب او ميگردد، و بر حساب او هيچيك از مردم اطّلاع حاصل نميكنند. و خداوند گناهان او را به او نشان ميدهد، و چون او اعتراف و اقرار به گناهان ميكند خداوند عزّ وجلّ به فرشتگانش ميگويد: تمام اين گناهان را به نيكوئيها مبدّل سازيد، و آن نيكوئيها را براي مردم ظاهر كنيد!»
باري وقتيكه دربارۀ مؤمن مذنِب مطلب از اين قرار است، دربارۀ مقربين و مُخ��َصين كه تمام وجود خود را به خدا دادهاند و يكسره كردارشان، و افكارشان، و وجودشان، في الله و للّه شده است چگونه خواهد بود؟
مشركين بدون حساب وارد دوزخ ميشوند:
در «أمالي» صدوق، در خبر سعيد بن مسيّب ضمن روايت طويلي از حضرت سجّاد عليه السّلام روايت ميكند:
قَالَ: ثُمَّ رَجَعَ الْقَوْلَ مِنَ اللَهِ فِي الْكِتَابِ عَلَی أَهْلِ
ص 336
الْمَعَاصِي وَالذُّنُوبِ. فَقَالَ عَزَّ وَجَلَّ: وَ لَئن مَّسَتْهُمْ نَفْحَةٌ مِّن عَذَابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يَـٰوَيْلَنَآ إِنَّا كُنَّا ظَـٰلِمِينَ. [306]
فَإنْ قُلْتُم أَيُّهَا النَّاسُ: إنَّ اللَهَ عَزَّ وَجَلَّ إنَّمَا عَنَي بِهَذَا أَهْلَ الشِّرْكِ، فَكَيْفَ ذَلِكَ وَ هُوَ يَقُولُ: وَ نَضَعُ الْمَوَ'زِينَ الْقِسْطَ لِيَوْمِ الْقِيَـٰمَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئًا وَ إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّن خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَی' بِنَا حَـٰسِبِينَ. [307]
اعْلَمُوا عِبَادَ اللَهِ! أَنَّ أَهلَ الشِّركِ لَا تُنْصَبُ لَهُمُ الْمَوَازِينُ وَ لَا تُنْشَرُ لَهُمُ الدَّوَاوِينُِ؛ وَ إنَّمَا تُنْشَرُ الدَّوَاوِينُ لاِهْلِ الإسْلَامِ ـ الحديث. [308]
«حضرت عليّ بن الحسين عليهما السّلام گفتند: گفتار خداوند در قرآن كريم، پس از اين، دربارۀ اهل معاصي و گناهان بر ميگردد.
پس خداوند فرموده است: و حقّاً هر آينه اگر يك دمي و به قدر يك نَفَسي از عذاب پروردگار تو به ايشان مسّ كند، هر آينه ميگويند: اي واي بر ما، ما حقّاً از ستمكاران بودهايم.
بنابراين، أيّها النّاس! اگر شما بگوئيد: خداوند از اين آيه مرادش اهل شرك بوده است؛ چگونه اين، گفتار استواري است در حاليكه خداوند ميفرمايد: ما در روز قيامت ميزانهاي قسط و عدل را نصب ميكنيم؛ و اگر آن چيز به اندازۀ وزن و سنگيني يك ذرّه
ص 337
باشد ما آن را ميآوريم؛ و حسابگر با كفايتي هستيم؟
اي بندگان خدا! بدانيد كه براي اهل شرك ميزاني نصب نميگردد و نامه عملي باز نميشود؛ و فقط نامه اعمال براي اهل و ملّت اسلام باز ميشود.»
و نيز در «عيون» با اسناد سه گانه خود از حضرت رضا از پدرانش عليهم السّلام روايت كرده است كه قَالَ:
قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: إنَّ اللَهَ عَزَّ وَجَلَّ يُحَاسِبُ كُلَّ خَلْقٍ إلَّا مَنْ أَشْرَكَ بِاللَهِ، فَإنَّهُ لَا يُحَاسَبُ وَ يَؤْمَرُ بِهِ إلَی النَّارِ. [309]
«رسول الله صلّی الله عليه وآله گفتهاند: خداوند عزّ وجلّ، تمام مخلوقات را در روز قيامت محاسبه ميكند مگر كسي را كه شرك به خداوند عزّ وجلّ آورده باشد، بنابراين او مورد محاسبه واقع نميشود و به او امر ميشود كه بسوي آتش برود.»
در معناي حساب از پيغمبران
باري، بحثي را كه در اينجا راجع به مقرّبان و مخلَصان آورديم، و در سابق نيز بيان شد كه اينان سؤال و حساب و ميزان و نامه عمل ندارند؛ منافاتي ندارد با آنچه در اين مجلس ذكر كرديم كه: حساب و سؤال براي جميع بندگان است، حتّی انبياء كرام و پيغمبر عظيم الشّأن و ائمّه هدی عليهم الصّلوة و السّلام.
زيرا مخلَصين و مُقرّبين كه در حال فنا هستند، از حضور در قيامت و سؤال و جواب خارجند. و امّا آنان كه بعد از فناء في الله به مقام بقاء بالله فائز آمده، و
ص 338
چون انبياء و امامان، زمام امور تربيت و رشد خلق را تكويناً و تشريعاً به دست دارند، داراي مقام جامعيّت هستند؛ و حظّ هر عالمي را به نحو اكمل ميبرند، و شأن هر عالمي را بطور كامل حفظ ميكنند، و از آثار و خواصّ هر نشأهاي متأثّر ميگردند؛ و بنابراين حساب و سؤال از آنان نيز خواهد شد. ولي بين حساب آنان و بين حساب سائر افراد، فرق بسيار است.
حساب كساني كه به مقام فناء في الله نرسيدهاند، از باب مؤاخذه وتوبيخ و تقريع تبكيت، و حدّاقلّ: ملامت، و بواسطه شائبه دوئيّت كه در آنان است مورد بازخواست قرارگرفتن در برابر تكليف است؛ ولي حساب اولياء و انبياء و مقرّبان و مخلصان كه به مقام بقاء بعد از فناء رسيدهاند، از باب ردّ و بدل، و گفتگوي حبيب با محبوب، و كشف اسرار درون حرم بين مَحْرَم و صاحب حرم است.
و اين حقيقت به خوبي از دقّت در اخبار واردۀ در سؤال از رسول الله و ائمّه هدی و انبياء عظام روشن ميشود.
و روايات واردۀ به مضامين مختلف از قبيل: لِي مَعَ اللَهِ وَقْتٌ لَا يَسَعُني فِيهِ مَلَكٌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبيٌّ مُرْسَلٌ[310] اين حقيقت را مكشوف ميسازد.
و در لسان عرفاء بالله و اهل يقين در سفر چهارم كه سفر في الخَلق بالحقّ است[311] صورت ميگيرد، و در غَزليّات، به تعبير مُسامراتِ
ص 339
لَيليّه و نحوۀ آن بيان ميشود.
وَ خَاطَبَني مِنّي بِكَشْفِ سَرآئِري فَقَالَ أتَدْري مَن أَنا قُلْتُ مُنَيْتَي( 1 )
فَصِرْتُ فَنآءً في بَقَآءٍ مُؤبَّدٍ لِذاتٍ بِدَيْمومَةٍ سَرْ مَديَّة( 2 )
فَأغْدو وَ أمْري بَيْنَ أمْرَيْنِ وَاقِفٌ عُلوميَ تَمْحوني وَ وَهْميَ مُثْبِتي( 3 )
وَ ما شَهِدَتْ عَيْني سِوَي عَيْنِ ذَاتِها و إنَّ سِواهَا لايَلُمُّ بِفِكْرَتي( 4 )
نَعَمْ نَشْأَتي في الْحُبِّ مِنْ قَبْلِ ءَادَم وَسِرِيَ فيالاكْوانِ مِنْ قَبْلِ نَشْأَتي( 5 ) [312]
1 ـ خداوند محبوب با من از درون من به كشف سرائر و پنهانيهاي من به مخاطبه و گفتگو پرداخت، و گفت: آيا ميداني كه من كيستم؟!
گفتم: آري؛ تو آخرين آرزو و مقصود من هستي!
2 ـ پس من فاني شدم در بقاء حضرت او جلّ وعزّ؛ بقائي كه پيوسته بود، و هميشگي و مستمرّ و سرمدي بود.
3 ـ پس حال من چنين شد كه صبح كردم در حاليكه من بين دو امر ايستاده و واقف بودم: علوم و دانشهاي من مرا به عالم محوْ ميبرد، و قواي واهمه من مرا مستقّر و ثابت ميكرد كه هيچ چيز جز خدا نيست و همه اشياء سايه اويند.
4 ـ و چشم بصيرت من، چيزي غير از ذات او را مشاهده نميكرد، و حقّاً كه چيزي جز حضرت او تبارك و تعالی، در انديشه من و در كانون فكر من خطور نميكرد.
5 ـ آري، ابتداي نشو ونماي من در عالم محبّت، قبل از خلقت
ص 340
عالمِ آدم بوده است. و سرّ من و خمير من در تَطَوُّر أكوان، قبل از پيدايش من در عالم طبع و اكوان بوده است.
و راجع به اين مطالب و كيفيّت توحيد حضرت احديّت تبارك و تقدّس و كيفيّت عالم خلقت، مرحوم صدر المتألّهين در «أسفار» در كيفيّت علم خداوند به ما سواي خود، و در فصل ديگري در علم خداوند كه سابق بر اشياء است، در زمينه « بَسيطُ الحَقيقَةِ كُلُّ الاشياء» مطالبي بس نفيس و ارزنده آورده است؛ كه با اين مطالب، كيفيّت سؤال و جواب و تكلّم خداوند تبارك و تعالی با محبّان و مقرّبان و انبياي عظام خوب روشن ميشود؛ ولي اين مطالب از حوصله ما خارج است.
مشكل عشق نه در حوصله دانشماست حلّ اين نكته بدين فكر خطا نتوان كرد[313]
ولي آنچه اين حقيقت را واضح ميسازد گفتار رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم است:
نَحْنُ مَعَاشِرَ الانْبِيَآءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِم [314].
«ما جماعت پيامبران، چنين مأموريم كه با مردم به اندازۀ عقلهايشان سخن بگوئيم.»
ص 341
موارد حبط و تكفير:
در اينجا يعني در بحث عموميّت سؤال و حساب يك مسأله باقي ميماند، و آن اينستكه آيا بين اعمال، حَبْط و تَكْفير واقع ميشود يا نه؟
حبط يعني از بين بردن و نابود كردن عملِ بد، آثار اعمال خير را؛ و تكفير يعني پوشانيدنِ عمل خير آثار عمل بد را. و بطور كلّي مرجع اين بحث به اينستكه آيا هر روز كه انسان عمل خوبي و عمل بدي بجاي ميآورد، آيا هر كدام بر روي يكدگر اثری دارند؟ و هر كدام قويتر باشند، ديگري را از بين ميبرند، و اگر هر دو در قوّت مساوي باشند، اثر خير و شرّ در نتيجه برخورد دو عمل با يكديگر از بين ميرود و چيزي باقي نميماند؟
و يا اينكه اعمال خير و اعمال بد، هر كدام بجاي خود ثابت و محفوظ است و هيچكدام اثر ديگري را ضايع و تباه نميكند؟ و در روز قيامت تمام اعمال خير و تمام اعمال شرّي كه انسان انجام داده است براي او مشهود، و عقاب و ثواب براي هر يك از آنان در نظر گرفته شده است؟
ص 342
بعضي گفتهاند هر يك از آنها بجاي خود محفوظ، و بهيچوجه اعمال بر روي يكديگر فعل و انفعال و تأثير و تأثّري نميتواند داشته باشد.
و بعضي درست در مقابل اين عقيده بر آنند كه تمام اعمال بر روي يكديگر اثر دارند، و پيوسته تأثير و تأثّر صورت ميگيرد و حبط و تكفير به عمل ميآيد؛ و در نهايتِ كار اگر آثار أعمال مثبت باقي ماند انسان بهشتي است، و اگر آثار اعمال منفي باقي ماند انسان جهنّمي است.
ولي حقّ در مسأله اينستكه بگوئيم: حبط فقط در بعضي از موارد، و تكفير نيز در بعضي از موارد است؛ و در بقيّه جاها بطور اطلاق، حبط و تكفير تحقّق نميپذيرد.
قاعدۀ اوّليّه اقتضاي عدم حبط و تكفير را دارد:
براي توضيح اين واقعيّت ميگوئيم: اوّلاًت اصل اوّلي، اقتضاي عدم حبط و تكفير را دارد. چون انسان اعمالي انجام داده است و هر يك از آنها ثبوت و تحقّقي داشته است، و در عالم تكوين أثري بوده و بر روي نفس انساني تأثيري داشته است، و قاعدۀ اوّلي اقتضاي بقاء و ثبوت آن را دارد؛ و بدون دليل و علّتي نميتواند عملي عمل ديگر را حبط كند و يا آن را در زير محاسن خود مختفي نمايد.
و ثانياً آيات قرآن كريم و روايات وارده از معصومين سلام الله عليهم أجمعين نيز همين واقعيّت را ميرساند. آ��ه:
ص 343
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ و * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. [315]
«پس هر كس به اندازۀ سنگيني يك ذرّه كار خيري بجا آورد آن را ميبيند؛ و هر كس بقدر سنگيني يك ذرّه عمل بد بجا آورد آنرا ميبيند.»
و آیه:
و إِن كَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنَا بِهَا وَ كَفَی' بِنَا حَـٰسِبِينَ. [316]
«و اگر آن چيز به اندازۀ وزن يك دانه خردل باشد، ما آنرا ميآوريم؛ و حساب كنندۀ با لياقتي هستيم.»
و آیه:
يَوْمَ تَجِدْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُّحْضَرًا وَ مَا عَمِلَتْ مِن سُؤءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَهَا وَ بَيْنَهُو أَمَدَا بَعِيدًا. [317]
«روزي ميرسد كه هر صاحب نفس انساني، آنچه را كه از اعمال خير بجا آورده است، حاضر ميبيند و آنچه را كه از اعمال زشت انجام داده است؛ دوست دارد كه بين آنها و بين او فاصله دوري بوده باشد.»
و آيات ديگري كه وارد است، صراحت در عدم حبط و تكفير دارد. و روايات نيز چنين است، و ما در بحث نامه اعمال و ميزان اعمال در اين باره بحث كافي نمودهايم و يكايك از روايات صريحه را ذكر نمودهايم.
وليكن در بعضي موارد، دربارۀ احباطِ عمل بخصوص تصريح
ص 344
شده است؛ و البتّه در اين موارد به قاعدۀ تخصيص بايد از آن قاعدۀ كلّيّه رفع يد كنيم.
آن موارد در قرآن كريم بيان شده است:
اوّل: شرك به خداوند متعال است، دوّم: كفر است. سوّم: ارتداد است. چهارم: تكذيب آيات خدا و لقاء الله است. پنجم: اسائه ادب به پيغمبر اكرم و به ائمّه طاهرين و مقام ولايت است.
و ما در مجلس 43 از جلد هفتم «معاد شناسي» بحث كافي در اين مورد نمودهايم و در اينجا به بيش از اين مقدار تجاوز نمينمائيم.
در روايات نيز في الجمله بعضي از اعمال زشت را موجب حبط دانسته است؛ از جمله عقوقِ والدين است، و از جمله حسد است، و از جمله عدم اطاعت و پيروي از حاكم شرع اسلام است، و از جمله ستم و ظلم به بيپناه است.
وليكن مسلّماً اين اعمال، موجب حبط كلّي اعمال و موجب كفر و ارتداد نميشود؛ و اگر حبطي هم صورت گيرد في الجمله خواهد بود. و براي تحقيق در اين موضوع بايد درجات مختلف إحباط را نسبت به درجات مختلف اين اعمال زشت نيز از خاطر نبرد، و نسبيّت را در تمام آنها لحاظ كرد.
و همچنين دربارۀ تكفير در بسياري از آيات داريم كه توبه موجب غفران و كفّارۀ گناهان است. چون غفران و تكفير بمعناي تغطيه است، يعني پوشانيدن چيزي را با غِطاء و روپوش؛ و البتّه توبه در حكم سِتار و پردهايست كه گناهان را در زير خود مخفي ميكند.
ص 345
مراتب مختلف تغییر و تبدیل أعمال به ارادۀ خداوند متعال
بطور كلّي دربارۀ مختفي شدن اعمال سيّئه، و يا از بين رفتن آنها، و يا تبديل به اعمال حسنه شدن، و دربارۀ تكثير اعمال خير؛ در قرآن كريم مطالبي است.
اوّل: مختفي شدن گناه بواسطه روپوشي كه خداوند بر روي آن در عالم معني و حقيقت ميكشد. و اين در چند مورد منصوص است: يكي در مورد توبه:
يَـٰأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَهِ تَوْبَةً نَصُوحًا عَسَی' رَبُّكُم أَن يُكَفِّرَ عَنكُمْ سَيّـَاتِكُمْ. [318]
«اي كساني كه ايمان آوردهايد! توبه كنيد بسوي خداوند، توبه خالص و جدّي. اميد است كه پروردگار شمار از گناهان شما در گذرد.»
و ديگري دربارۀ اجتناب از معاصي كبيره است، كه در اينصورت خداوند از معاصي صغيره در ميگذرد؛ اگر چه از آنها توبه بعمل نيامده باشد. يعني نفسِ اجتناب از كبائر، خود بخود موجب غفران و كفّاره از صغائر است:
إِن تَجْتَنِبُوا كَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنکُمْ سَيّـِئـَاتِكُمْ. [319]
«اگر شما از كارهاي بزرگي كه از آنها نهي شدهايد اجتناب ورزيد، ما از سيّئات و بديهاي شما كه كوچك است ميگذريم و ناديده ميگيريم.»
و ديگري ايمان به خدا و عمل صالح است، كه خود بخود موجب غفران بديهاي گذشته ميشود:
ص 346
وَ مَن يُؤمِن بِاللَهِ وَ يَعْمَلْ صَـٰلِحًا يُكَفّـِرْ عَنْهُ سَيِّـَاتِهِ. [320]
«و كسيكه ايمان به خدا آورد و عمل نيكو انجام دهد، خداوند تمام بديهاي او را ميپوشاند.»
و ديگري تقوی است:
وَ مَنْ يَتَّقِ اللَهَ يُكَفِّرْ عَنْهُ سَيِّـَاتِهِ وَ يُعْظِمْ لَهُو أَجْرًا. [321]
«و كسيكه تقواي خدا را پيشه سازد، خداوند بديهاي او را ميپوشاند و پاداش او را بزرگ قرار ميدهد.»
و بطور كلّي هر كردار خوبي كه انسان براي خدا انجام دهد، خداوند اگر بخواهد گناهان انسان را ميآمرزد:
إِنَّ اللَهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغفِرُ مَا دُونَ ذَ'لِكَ لِمَن يَشَآءُ.[322]
«حقّاً خداوند شرك به خود را نميآمرزد، و غير از شرك را هر چه باشد براي كساني كه بخواهد ميآمرزد.»
دوّم: آنكه اعمال صالحه موجب از بين رفتن و نابود شدن اعمال سيّئه ميگردد؛ يعني سيّئه موجود را خداوند معدوم ميكند.
إِنَّ الْحَسَنَـٰتِ يُذْهِبْنَ السَّيّـِـَات. [323]
و نيز در نابود گردانيدن خداوند ثواب و حسنه موجود را، آيات وارده در موارد حبط و ماشابَهَها اين معني را ميرساند.
وَ قَدِمْنَآ إِلَی' مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَـٰهُ و هَبَآءً مَّنْثُورًا. [324]
ص 347
«(نسبت به كسانيكه اميد لقاء ما را ندارند و استكبار ميورزند) ما چنين قصد و اراده داريم كه تمام اعمالي را كه بجاي آوردهاند، چون گرد و غبار پراكنده، نابود و خراب سازيم.»
ذَ'لِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَآ أَنْزَلَ اللَهُ فَأَحْبَطَ أعْمَـٰلَهُمْ. [325]
«اين بعلّت آنستكه كافران ناپسند دارند آنچه را كه خداوند فرو فرستاده است از آيات خود، پس بنابراين خداوند اعمال آنها را حبط و نيست مينمايد.»
و از همين قبيل است تعبير به «ضَلال» كردن، چون ضلال به معناي گم شدن است.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا فَتَعْسًا لَّهُمْ وَ أَضَلَّ أَعْمَـٰلَهُمْ. [326]
«و كسانيكه كافر شدهاند، پس مرگ و هلاكت باد برايشان؛ و خداوند اعمال آنان را نابود و گم ميسازد.»
سوّم: آنكه اعمال نيكو موجب تبديل سيّـئات گذشته به حسنات ميشود؛ يعني تمام بديها و گناهان تبديل به خوبيها و طاعتها ميگردد.
إِلَّا مَن تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صَـٰلِحًا فَأُولَـٰئكَ يُبَدِّلُ اللَهُ سَيّـِـَاتِهِمْ حَسَنـٰتٍ وَ كَانَ اللَهُ غَفُورًا رَّحِميًا. [327]
«مگر كسانيكه از آن قبائح و زشتيها برگردند و ايمان بياورند و اعمال صالحه انجام دهند؛ خداوند سيّئات آنان را مبدّل به حسنات
ص 348
ميكند و خداوند غفور و مهربان است .»
چهارم: آنكه خداوند عمل قليل را تكثير ميكند:
أُولَـٰئكَ يُؤْتَوْنَ أَجْرَهُمْ مَرَّتَيْنِ بِمَا صَبَرُوا. [328]
«اجر و پاداش ايشان در اثر صبر و تحمّلي كه نمودهاند، دو چندان داده ميشود.»
مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةَ فَلَهُو عَشْرُ أَمْثَالِهَا. [329]
«هر كس كار نيكي بياورد، پس براي او، ده چندان آن عمل خواهد بود.»
پنجم: آنكه خداوند عمل معدوم را موجود ميكند:
وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَاتَّبَعْتَهُمْ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَـٰنٍ أَلْحَقَنْابِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ مَآ أَلْتَنَـٰهُمْ مِنْ عَمَلِهِمْ مَن شَيْءٍ كُلُّ أمْرِيءِ بِمَا كَسَبَ رَهِينٌ. [330]
«آن كسانيكه ايمان آوردهاند و ذرّيّه و فرزندان آنها در ايمان از آنها پيروي نمودهاند، ما آن ذرّيّه و فرزندان را به پدرانشان ميرسانيم و ملحق ميسازيم، بدون آنكه از اعمال پدران آنها چيزي كم و كاست كنيم؛ و هر كس مرهون اعمال مكتسبه خود اوست.»
در اينجا ملاحظه ميشود كه ذرّيّهاي كه فقط پيروي كنند از پدرانشان، در عمل و پاداش ملحق به آنها ميشوند؛ بدون آنكه خداوند عمل پدران را تقسيم كند: نيمي براي آنها و نيمي براي ذرّيّه بگذارد. بلكه بدون كاهش از عمل پدران، بواسطه پيروي فرزندان
ص 349
از پدران و لحوق و لحوق به ايشان، تمام اعمال حسنه و خيراتي كه براي پدران است، براي ذريّه هم خواهد بود.
و اينست مناي لُحوق و إلحاق. و آیه عجيبي است اين آيه، و بسيار موجب مسّرت و فرح براي ما مؤمنيني كه در عمل كوتاهيم ولي بواسطه پيروي از آباء گرام و اجداد عظام، خداوند از روي لطف و محبّت، ما را ملحق كند، و در خيرات و مبّرات و مجاهدات و سائر حسنات، مو به مو و وجب به وجب ما را سهيم و شريك گرداند؛ بدون آنكه از عمل آنها بقدر ذرّهاي كم كند. والْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِي هَدَنـٰنَا لِهَـٰذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِي لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَهُ. [331]شكر و سپاس، اختصاص به آن كسي دارد كه ما را بدين مقام مشرّف و هدايت كرد، و اگر هدايت او نبود ما چنين نبوديم كه بتوانيم به چنين جائي و درجهاي هدايت شويم!
و ما إنشاءالله در زمينه لحوق و الحاق، در مبحث شفاعت كه در پيش داريم بحث كافي خواهيم نمود. [332]
معناي نعيم و تفسير آیه لَتُسْـَلُنَّ يَؤْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ:
سوّم: رواياتيست كه دلالت دارد بر اينكه انسان در مورد نعيم مورد بازپرسي قرار ميگيرد؛ و اين روايات جملگي در تفسير آیه كريمه سوره تكاثر آمده است:
ص 350
ثُمَّ لَتُسْـَلُنَّ يَؤْمَئذٍ عَنِ النَّعِيمِ. [333]
مرحوم شيخ طبرسي در تفسير اين آيه فرموده است:
مُقاتل گفته است: مخاطب به اين خطاب، كفّار مكّه هستند كه در دنيا در خير و نعمت بودند، و در قيامت از شكرانه آن خير و نعمت سؤال ميشوند. چون آنان شكر و سپاس ربِّ نعيم را كه خداوند منّان است بجاي نياوردند و غير او را پرستيدند و به خداوند شرك آورند، آنان براي ترك شكر معذّب ميگردند.
حسن هم به همين معني تفسير كرده است؛ چون گفته است: از نعيم بازپرسي نميشوند مگر اهل آتش.
اكثر مفسّرين گفتهاند: معنايش اينستكه اي جماعت مكلّفين! شما دربارۀ نعيم بازخواست ميشويد!
قتادَة گفته است: خداوند به هر صاحب نعمتي، از نعمتي كه به او داده است سؤال ميكند.
از سَعيد بن جُبَير وارد است كه:مراد، نعيم در مأكول و مشروب و سائر لذائذ است.
و از عِكْرِمَة وارد است كه: مراد از نعيم، صحّت و فراغت است. و مؤيّد اين قول است روايتي كه ابن عبّاس از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم نقل ميكند كه حضرت فرمودند: نِعْمَتَانِ مِغْبُونٌ فِيهِمَا كَثِيرٌ مِنَ النَّاسِ: الصِّحَّةُ وَ االفرَاغُ. «دو نعمت است كه بسياري از مردم دربارۀ آن مغبوند: صحّت و فراغ.»
و از ابن مسعود وارد است كه: مراد از نعيم: امنيّت و صحّت است. و نيز اين معني از مُجاهد وارد شده است. و أيضاً اين تفسير از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام آمده است.
و نيز گفته شده است كه: مراد از نعيم، تمام نعمتهائي است كه
ص 351
خداوند به انسان عنايت كرده است مگر بعضي از نعمتهائي كه در حديث تخصيص خورده است؛ و آن حديث قول رسول الله صلّی لله عليه وآله وسلّم است:
ثَلَاثٌ لا يُسْأَلُ عَنْهَا الْعَبْدُ: خِرْقَةٌ يُوَارِي بِهَا عَوْرَتَهُ، أَوْ كِسْرَةٌ يَسُدُّ بِهَا جُوعَتَهُ، أَوْ بَيْتٌ يَكُنُّهُ مِنَ الْحَرِّ وَالْبَرْدِ.
«سه چيز است كه بنده در روز قيامت از آنها مؤاخذه و بازپرسي نميگردد؛ پارچهاي كه با آن عورت خود را بپوشاند، پاره ناني كه با آن گرسنگي خود را رفع كند، اطاقي كه او را از گرما و سرما مصون بدارد.»
پاورقي
[296] ـ «تفسير عليّ بن إبراهيم» طبع سنگي، ص 178 تا ص 180
[297] ـ يعني قرائت عاصم كه قرائت مشهور قرآن است، و عاصم اين قرائت را به يك واسطه از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت ميكند؛ و اين قرائت غير از قرائت أبّي بن كعب و ابن مسعود و سائر قرائتها ميباشد.
[298] ـ در «معجم البلدان» گويد: تَكريت بفتح تاء شهري است مشهور بين بغداد و موصل، و به بغداد نزديكتر است تا موصل، و فاصله آن تا بغداد سي فرسخ است.
[299] ـ قسمتي از آيه 14، از سورۀ 61: الصّفّ: «پس ايمان آوردند گروهي از بني اسرائيل، و كافر شدند گروه ديگر؛ پس ما تأييد كرديم كساني را كه ايمان آورده بودند عليه دشمنانشان، پس آنها بر دشمن فائق آمدند.»
[300] ـ دَسكره در لغت به معناي زمين مسطّح است ولي در «معجم البلدان» گويد نام قريه بزرگي است در نواحي نهر ملك در غرب بغداد. و نيز قريهايست در راه خراسان نزديك شهر ابان، و نيز قريهايست در مقابل جبل، و نيز قريهايست در خوزستان.
[301] ـ «بحار الانوار» ج 7، ص 284 و 285
[302] ـ آیه 127 و آیه 128، از سورۀ 37: الصّآفّات
[303] ـ ذيل آیه 11، از سورۀ 47: محمّد
[304] ـ قسمتي از آيه70، از سورۀ 25: الفرقان: «پس خداوند گناهان ايشان را تبديل به حَسَنات ميكند، و خداوند غفور و رحيم است.»
[305] ـ «أمالي» طوسي، طبع سنگي، ص 44 و 45
[306] ـ آیه 46، از سورۀ 21: الانبيآء
[307] ـ آیه 47، از سورۀ 21: الانبيآء
[308] ـ «بحار الانوار» ج 7، ص 258 و 259
[309] ـ «عيون أخبار الرّضا» طبع سنگي، ص 232
[310] ـ «براي من با خداوند متعال، حالاتي است كه هيچ فرشته مقرّبي و هيچ پيامبر مرسلي، تحمّل و گنجايش آن حالات را ندارد.» («مفاتيح الإعجاز» ص 93 )
[311] ـ «سفر در ميان مخلوقات با معيّت خداوند».
[312] ـ «طبقات الاخیار» شعراني، ج 1، ص 182؛ از عارف مشهور: شيخ إبراهيم دسوقي
[313] ـ حافظ شيرازي (طبع پژمان انتشارات بروخيم، سنۀ 1318، ص 50 )
[314] ـ اين روايت را بدين مضمون در «تحف العقول» ص 37، و در «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 17 (روضه) ص 41 از «تحف العقول» آورده است.
و در «محاسن» برقي، ج 1، ص 195 با اسناد خود از سليمان بن جعفر بن إبراهيم جعفري، مرفوعاً روايت كرده است كه قالَ: قالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ: إنَّا مَعاشِرَ الانْبِياءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِم.
و در «اصول كافي» ج 1، ص 23 از جماعت خود روايت كرده است از أحمد بن محمّد بن عيسی از حسن بن عليّ بن فضّال از بعض اصحاب ما از حضرت صادق عليه السّلام كه قالَ: مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ. وَ قالَ: قالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: إنّا مَعاشِرَ الانْبِيآءِ اُمِرْنا أنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلَی قَدْرِ عُقُولِهِمْ.
و نيز همين روايت را در «روضه كافي» ص 268 آورده است.
[315] ـ آیه 7 و 8، از سورۀ 99: الزّلزلة
[316] ـ قسمتي از آیه 47، از سورۀ 21، الانبيآء
[317] ـ قسمتي از آیه 30، از سورۀ 3: ءال عمران
[318] قسمتی از آيه 8 از سورۀ 66 : التحریم
[319] ـ قسمتي از آیه 31، از سورۀ 4: النّسآء
[320] ـ قسمتي از آیه 9، از سورۀ 64: التّغابن
[321] ـ ق��متي از آیه 5، از سورۀ 65: الطّلاق
[322] ـ قسمتي از آیه 48 و آیه 116، از سورۀ 4، النّسآء
[323] ـ قسمتي از آیه 114، از سورۀ 11: هود
[324] ـ آیه 23، از سورۀ 25: الفرقان
[325] ـ آیه 9، از سورۀ 47: محمّد
[326] ـ آیه 8، از سورۀ 47: محمّد
[327] ـ آیه 70، از سورۀ 25: الفرقان
[328] ـ صدر آیه 54، از سورۀ 28: القصص
[329] ـ صدر آیه 161، از سورۀ 6: الانعام
[330] ـ آیه 21، از سورۀ 52: الطّور
[331] ـ قسمتي از آیه 43، از سورۀ 7: الاعراف
[332] ـ راجع به كيفيّت تبديل و تغيير و اقسام آن، حضرت استاد علاّمه طباطبائي مدّ ظلّهالعالي، در «الميزان في تفسير القرءان» ج 1، ص 163؛ و ج 2، ص 180 و 181، مطالب نفيسي را بيان فرمودهاند.
[333] ـ آیه 8، از سورۀ 102: التّكاثر