اينشتين به عنوان اصل پذيرفته بود كه: نميتوان در عالم جسمي را به عنوان ساكن مشخّص كرد. امّا اينكه تنوّع حركات، موجب پيدايش اجسام متنوّع و مختلف است، حرفي نيست كه اختصاص به او داشته باشد؛ ديگران در گذشته قبل از اينشتين آنرا متذكّر شدهاند.
او ميگويد: امتداد زماني از امتداد مكاني انفكاك ندارد، و حجم عالم طبيعت از چهار بُعد بوجود آمده است: سه بُعد معروف (طول و عرض و ارتفاع) و بعد چهارم زمان است.
نيوتن زمان را به سيّالي تشبيه كرد كه بطور يكنواخت جريان دارد، بدون آنكه رابطهاي با اشياء خارجي داشته باشد. از ديدگاه او لحظات اين زمانِ مطلق رشتهاي شبيه نقاط يك خطّ مستقيم تشكيل ميدهند. و آن اساسي كه اين لحظات دنبال يكديگر ميآيند مستقلّ از تمام حوادث است؛ امّا حوادث، هر يك برخي از اين لحظات را اشغال ميكنند.
اين عقيدۀ نيوتن كه زمانِ مطلق، مستقلّ از آنچه در جهان رخ ميدهد وجود دارد، حتّی مورد انتقاد معاصرين او از جمله لايب نيتس قرار گرفت. لايب نيتس معتقد بود كه حوادث اساسيترند، و لحظات مفاهيم انتزاعي هستند، يعني مجموعههائي از حوادثِ همزمان.
ما زمان را از حوادث انتزاع ميكنيم، و زمان در حقيقت معرّف ترتيبي است كه حوادث رخ ميدهند.
أينشتين فرضِ وجود زمانِ مطلق را ردّ كرد، و نقطه شروع تحقيقاتش اين بود كه ميخواست نظريّه الكترومغناطيسي ماكْسوِل را با بقيّه قضاياي فيزيكي كه مبتني بر مكانيك نيوتن بود آشتي دهد.
نيوتن در كتاب اصولش گفته است كه: حركات اجسام در يك
ص 270
فضاي معيّن يكي است، خواه اين فضا ساكن باشد خواه در حركت يكنواخت. يعني آزمايشهاي مكانيكي محض بايد همواره يك نتيجه بدهند، چه در آزمايشگاهي ساكن روي زمين انجام شوند و چه در يك كشتي كه حركت يكنواخت دارد؛ مثلاً سنگي كه از دست رها ميشود در هر دو دستگاه يك شتاب دارد.
اين مطلب كه يكي از اصول نسبيّت است با تئوري ماكسول سازگار نبود؛ چه طبق نظریّه ماکسول بوسيله يك آزمايش الكتريكي يا نوري ميتوان بين اين دو نوع تمايز قائل شد.
فلهذا أينشتين گفت: نه تنها قوانين مكانيك بلكه حتّی قوانين الكترو مغناطيسي (كه حاكم بر پديدههاي نوري و الكتريكي هستند) هم بايد براي تمام ناظرهائي كه نسبت به هم حركت يكنواخت دارند يكي باشد؛ و از جمله سرعت نور بايد براي تمامي اين ناظرها برابر باشد.
أينشتين در تحليلي كه از حركت كرد به اين نتيجه رسيد كه: اندازهگيري زمان بستگي به مفهوم همزماني دارد. و به نظر او تمام قضايائي كه در آنها زمان سهمي دارد همواره قضايائي دربارۀ حوادث همزمان هستند؛ مثلاً وقتي ميگوئيم قطار در ساعت 6 به اينجا ميرسد منظور ما اينستكه رسيدن عقربه كوچك ساعت در مقابل شمارۀ 6 و رسيدن قطار به ايستگاه، همزمان هستند.
فعلَيهذا همزماني امري است نسبي.
أينشتين به اين نتيجه رسيد كه: اگر فاصله يك شيء خارجي تا ناظر معلوم باشد، و سرعت علامتي كه آن شيء را با ناظر مربوط ميكند
ص 271
(صورت و يا نور و يا امواج الكترومغناطيسي) نيز معلوم باشد، در اينصورت ميتوان زمان وقوع يك حادثه را حساب كرد؛ امّا محاسبه براي هر ناظري يگانه خواهد بود و براي ناظرهاي مختلف، متفاوت است.
قبلاً چنين فكر ميشد كه اگر از روي مشاهدۀ يك حادثه، زمان وقوع آنرا حساب كنيم، تمامي حوادث را ميتوان بصورت يك رشته زماني واحد مرتّب كرد، و بالنّتيجه تمام ناظرها براي زمان وقوع هر حادثه يك نتيجۀ عددي واحد بدست ميآورند؛ او اين مطلب را ردّ كرد و گفت: چنانچه بين حوادث خارجي و ناظر هيچ ارتباط آني وجود نداشته باشد سريعترين وسيله ارتباط كه امواج الكترو مغناطيسي (نوري) است، اين امواج سرعتشان نسبت به تمام ناظرهائي كه حركت يكنواخت دارند يكي است.
و امّا ناظرهائي كه نسبت به هم در حركت ميباشند به زمان وقوع حوادث، اعداد مختلفي را نسبت ميدهند.
و چند قضيّه استنتاج كرد:
اوّل: اينكه يك ساعت كه نسبت به يك ناظر در حركت است، نسبت به ساعتي مشابه كه براي آن ناظر ساكن است كُندتر كار ميكند. (اين قضيّه به اتّساع زمان موسوم شده است.) از نظر او اتّساع زمان پديدهايست ناشي از عمل اندازهگيري.
دوّم: آنكه قوانين نيوتني حركت كه قبلاً بعنوان پايههاي فيزيك تلقّي ميشدند، بايد تغيير كنند. از جمله جرم يك جسم كه قبلاً به نظر ميآمد مستقلّ از حركتش باشد بايد با حركتش زياد شود؛ و در
ص 272
نتيجه يك نيروي معيّن، وقتيكه سرعت جسم افزايش مييابد، تأثير كمتري در تغيير سرعت آن ميگذارد، و در نتيجه هيچ ذرّهاي نميتواند سرعت نور را كسب كند؛ و اگر ساعتي ميتوانست با سرعت نور حركت كند همواره يك زمان را نشان ميداد.
سوّم: آنكه طولها در جهت حركت كوتاه ميشوند. يعني اگر ما نسبت به يك خط كش در حركت باشيم، طولي كه توسّط اندازهگيري براي آن بدست ميآوريم كوتاهتر است از طولي كه در صورت سكون خطكش بدست ميآوريم. اين كوتاه شدن طولها نيز ناشي از عمل اندازهگيري است.
در زمان حاضر شواهد تجربي براي پديدههاي اتّساع زمان و كوتاه شدن طولها وجود دارد.
در نسبيّت خاصّ، براي هر ناظر يك زمان مخصوص تعريف ميكنند. زمان مخصوص هر ناظر زماني است كه ساعت همراه او نشان ميدهد. ضمناً هر ناظر به هر حادثهاي كه در جاي ديگر اتّفاق افتد، يك زمان مختصّ به او نسبت ميدهد كه ميتواند آنرا از روي اطّلاعاتي كه دربارۀ محلّ وقوع حادثه دارد و سرعت علامتي كه او را با آن حادثه مربوط ميكند حساب نمايد.
براي حوادث محلّي زمان مختصّ به آنها با زمان مخصوص به ناظر يكي است.
از ديدگاه يك ناظر، تمام حوادثي كه يك زمان مختصّ به آنها دارد، يك حالت لحظهاي جهان را مشخّص ميكند. پس در حاليكه
ص 273
براي نيوتن زمان مستقلّ از جهان بود، براي أينشتين جنبهاي از رابطه بين اين جهان و ناظر است.
از ديدگاه نسبيّت خاصّ، نه تنها فاصله زماني بين دو حادثه بستگي به ناظر دارد بلكه حتّی ترتيب زماني آنها (از لحاظ تقدّم و تأخّر) نيز بستگي به ناظر دارد. امّا در اينجا نيز نشان ميدهند كه براي حوادثي كه رابطه علّت و معلولي دارند، ترتيب وقوع آنها بهم نميخورد.
بعد از ارائه نظريّه نسبيّت خاصّ توسّط أينشتين در 1905 ميلادي، مينكوسكي مقداري كار رياضي روي اين نظريّه انجام داد ( 1908 ).
حرف مينكوسكي بطور خلاصه اين بود كه: هيچكس هيچوقت مكاني را در نظر نگرفته است مگر براي زماني خاصّ، و بالعكس. از اين لحاظ او بجاي زمان و مكان، مفهوم فضا و زمان و به اصطلاح معروف جايگاه را بكار برد.
قبل از نسبيّت چه فاصله زماني بين دو حادثه و چه فاصله مكاني بين آنها، از ديدگاه همه ناظرها يكسان بود، ولي از ديدگاه نسبيّت هر يك از اين دو بستگي به ناظر دارد؛ امّا تركيبي از آنها را ميتوان در نظر گرفت كه از ديدگاه همه ناظرها يكي است. فلهذا مينكوسكي گفت: از اين به بعد مكان به تنهائي يا زمان به تنهائي محو ميشوند؛ و تنها نوعي از تركيب آنها بعنوان واقعيّت مستقلّ باقي ميماند.
أينشتين پس از كار مينكوسكي به اين نتيجه رسيد كه دنياي
ص 274
خارجي فيزيكي يك دنياي چهار بُعدي است، و تفكيك آن به فضاي سه بعدي و زمان يك بعدي، براي تمام ناظرها يكسان نيست. و بنابراين گفت: بنظر ميرسد طبيعيتر باشد واقعيّت فيزيكي را بصورت يك وجود چهار بُعدي در نظر بگيريم، تا تحوّل يك وجود سه بُعدي.
فضاي مينكوسكي از لحاظ رياضي يك فضاي خاصّ بشمار ميرود، نه اينكه فضا به معناي معمولي آن واقعاً چهار بعدي باشد و يا زمان شكلي از فضا باشد. محصّل نظريّه نسبيّت اينستكه خواصّ زمان و فضا بهم آميخته و مربوطاند، و شكلهاي جداگانه از هر يك را بهيچوجه نميتوان ارائه داد.
باري أينشتين نظريّه نسبيّت خاصّ و نسبيّت عامّ را مطرح كرده است. نسبيّت خاصّ در حركات يكنواخت، أعمّ از مستقيم الخطّ و منحني شكل مطرح است؛ و ناظرهائي را كه نسبت به هم حركت يكنواخت دارند به هم مربوط ميكند. و نسبيّت عامّ، هر دو ناظري را به هم مربوط ميكند چه نسبت به هم شتاب داشته باشند و چه نداشته باشند.
نسبيّت خاصّ براساس دو فرضيّه بنا شده است:
اوّل: آنكه قوانين فيزيك نسبت به تمام ناظرهائي كه در حركت يكنواخت (يعني سرعت ثابت) نسبت به يكديگر هستند يك شكل دارند.
دوّم: آنكه سرعت نور در خلأ نسبت به تمام ناظرهائي كه در حركت يكنواختِ نسبت به يكديگر هستند يكي است.
نسبيّت عامّ بر اساس چند قاعده قرار گرفته است كه هنوز بعضي
ص 275
از آنها فرض است و ثبوت علمي ندارد مانند عُموميّت حركت، قانون جاذبيّت عمومي اجسام، ثبات سرعت نور. البتّه قانون جاذبيّت عمومي اجسام در نسبيّت عامّ بصورتي كه در مكانيك نيوتني مطرح بود مورد نظر نيست، بلكه در آنجا ثقل (جاذبه) جلوهاي از هندسه فضاست. (يعني آثار ثقلي ناشي از خواصّ فضا ـ زمان هستند.)
و كسب جسم متكّي بر جسم مت��رّك سرعت آنرا، چيزي نيست كه مخصوص نسبيّت خاصّ بوده باشد، در مكانيك نيوتني هم موجود است منتهی الامر تفصيل آن در اين دو مورد متفاوت است.
أصل نسبيّت را بعضي از علماي قبل از اينشتين نيز مطرح كردند:
لورنتز بعضي از نتائج رياضي نظريّه نسبيّت را قبل از اينشتين بدست آورده بود، امّا تعبير او از این نتائج با تعبيري كه بعداً اينشتين ارائه داد تفاوت كامل دارد.
پوانكاره اصل نسبيّت را كه همان فرض اوّل نظريّه نسبيّت خاصّ ميباشد، قبل از أينشتين مطرح كرد. ولي اين فرض به تنهائي كافي نيست، و واقعاً امتياز ارائه نظريّه نسبيّت خاصّ از آن اينشتين است كه در حركات يكنواخت أعمّ از مستقيم و دوري مطرح شد. و البتّه در نسبيّّت عامّ نيز حركات مستقيم الخطّ (چه يكنواخت و چه غير يكنواخت) مطرح هستند.
مينكوسكي قبل از اينشتين كلامي دربارۀ نسبيّت نگفته است، امّا بعد از ارائۀ نظريّۀ نسبيّت خاصّ توسّط اينشتين، او قالب رياضي
ص 276
جالبي براي بيان نسبيّت خاصّ ارائه داد.
اساس نسبيّت بر حركت است، و اگر فضا و عالم طبع ساكن بودند و حركتي نداشتند نظريّه نسبيّت موردي نداشت. در نزد أينشتين و سائر دانشمندان قائل به نسبيّت، مادّه و أفعال مادّه همه متحرّكند و همه از قبيل ميدان ثقلي (جاذبه) و ميدان الكترومغناطيسي هستند.
و چون خبر حوادث و مكان و حيّز (جايگاه) آنها را براي ما نور و يا صورت ميآورند، و خود آنها زماني را فرا ميگيرند (نور سيصد هزار كيلومتر در ثانيه و صوت سيصد و سي و يك متر در ثانيه) و علاوه بر اين خود اجسام نيز در حركتند، لهذا ما بهيچوجه زمان وقوع حادثه را بطور عامّ و كلّي نميتوانيم بدست آوريم. طبق نظريّه نسبيّت خاصّ، زماني كه به اين طريق بدست ميآيد، براي ناظرهاي مختلف كه نسبت به هم در حركتند متفاوت است. ما فقط ميتوانيم زمان وقوع حادثه را نسبت به ناظر خاصّ بطور دقيق بدست آوريم.
مثلاً ما در اينجا ميبينيم كه خورشيد طلوع كرده است، ميگوئيم:
حالا طلوع كرد. در حاليكه وقتي ما طلوع آنرا ميبينيم طلوع نكرده است، و محلّ آن در افق، جائي را كه ما ميبينيم نميباشد؛ چون فاصله آن تا زمين در حدود 150 ميليون كيلومتر است و هشت دقيقه و سيزده ثانيه طول ميكشد تا نورش به زمين برسد. و ما منظرۀ طلوع آنرا پس از اين مدّت كه واقعاً طلوع كرده است ميبينيم، و مكان آن بدين مقدار كه از افق بالا آمده است، و نيز منظرۀ غروب آن را پس از اين مدّت كه غروب كرده است و در زير افق پنهان شده است ميبينيم.
ص 277
يعني خورشيد هشت دقيقه و سيزده ثانيه است كه غروب كرده ولي ما آنرا در افق ميبينيم كه در آستانۀ غروب كردن است و پيوسته به افق نزديك ميشود.
و چون نور ماه يك ثانيه و يك پنجم ثانيه طول ميكشد تا به زمين برسد، طلوع آنرا به اين مدّت بعد از طلوع واقعي آن و غروب آنرا به اين مدّت بعد از غروب واقعي آن مشاهده ميكنيم.
و پيوسته در سراسر روز محلّ خورشيد را جلوتر از محلّ واقعي آن در افق ميبينيم. و محلّ ماه را در سراسر شب جلوتر از محلّ واقعي آن مينگريم. و نور ستارگان ديگري كه بعضي از آنها بيست و چهار ساعت طول ميكشد تا به زمين برسد، بعد از گردش زمين ميبينيم. و بعضي از آنها كه يك سال طول ميكشد بعد از سيصد و شصت و پنج دور گردش زمين به دور خود در حركت وضعي، مشاهده مينمائيم. و چه بسا ستارگاني كه مبدأ طلوعشان روز بوده و چون نور آنها به زمين برسد شب است. و چه بسيار از ستارگاني كه مبدأ طلوعشان شب بوده و چون نورشان به زمين برسد روز است.
و علاوه بر زماني كه طول ميكشد تا نورشان به زمين برسد، در خود اين مدّت نيز خود آنها در حركت هستند و يا به زمين نزديك ميشوند و يا دور ميگردند، و نيز خود زمين در اين مدّت در حركت است يا به آنها نزديك ميشود و يا دور، پس براي رصد كردن ستارگان به نحو تحقيق بايد مبناي محاسبه را براي خصوص ما كه ناظريم قرار دهيم؛ اين رصدها براي ما و نسبت به ما كه از زمين رصد ميكنيم ميباشد، و
ص 278
مثلاً براي كساني كه بخواهند از كُرات ديگر رصد كنند يا آن كسي كه بخواهد زمين را از آن ستاره رصد كند تفاوت دارد، و حتّی براي ناظرهاي مختلف در روي زمين كه نسبت به هم در حركتند متفاوت است.
با همۀ اين احوال از نقطۀ نظر مسألۀ نسبيّت اين فاصلهها فرق دارد؛ فاصلۀ خورشيد چنانكه گفته شد هشت دقيقه و سيزده ثانيه است تا زمين، امّا اين زمان غير از زماني است كه بين غروب آفتاب و مغرب و يا طلوع واقعي و طلوع ظاهري آن طول ميكشد. و اين تفاوت ناشي از نسبيّت خاصّ زماني ميباشد. و همين مطلب در مورد ماه و ستارگان هم صادق است.
و بنا بر آنچه گفته شد، چون اوّلاً تمام موجودات در حركت هستند و در تعيين موضع و موقف آنها زمان دخالت دارد ـ چون مسافت جسم متحرّك در حركتهاي يكنواخت مساوي است با سرعت آن ضرب در زمان ـ و زمان عبارت است از حاصل قسمت مسافت بر سرعت حركت، ميتوان زمان را در تعيين أبعاد اجسام دخالت داد و آن را بُعد چهارم به حساب آورد.
و ثانياً زمان هم مانند مكان ميتواند نسبي بوده باشد، و نسبت به اشخاص مختلف و أمكنه متفاوت مختلف شود.
أينشتين ميگويد: مكان و زمان دو ظرف مستقلّ براي موجودات مادّي نيستند بلكه دو صفت از صفات آنها هستند، و اين دو صفت نسبي است؛ در حاليكه در مكانيك نيوتني زمان و مكان، مستقلّ از جهان در نظر گرفته ميشد. در نسبيّت خاصّ زمان و مكان جنبههائي از رابطه بين
ص 279
اشياء و ناظر هستند. چون از نظر نسبيّت قوانين فيزيك براي تمام ناظرها يك شكل دارند، بنابراين حركت الكترونها در خورشيد و در زمين از يك قانون تبعيّت ميكنند؛ منتهی زماني كه ما به حركت يك الكترون خورشيدي نسبت ميدهيم با زماني كه يك ناظر خورشيدي به آن نسبت ميدهد فرق دارد.
بيان معني و مفهوم زمان و آن را يكي از أعراض نُهگانه جوهر جسم دانستن در نزد صدرالمتألهين و سائر فلاسفه، منافاتي با بيان و مفهوم زمان و آن را يكي از ابعاد چهارگانه فضا شمردن در نزد اينشتين و مينكوسكي ندارد.
زيرا پس از دقّت در مطالبي كه تا كنون راجع به حقيقت زمان از نظر فلاسفه و دانشمندان بيان كرديم مجموعاً چهار تفسير مختلف براي زمان بدست ميآيد كه دو تفسير فلسفي، و دو تفسير مربوط به علوم تجربي است.
1 ـ نظريّه مشهور حكماي مشّاء كه منسوب به ارسطوست، كه به موجب آن زمان امري است عيني كه بستر حوادث عالم طبيعت است و ناشي از گردش دوري افلاك ميباشد. اين فلاسفه چون با حركت را فقط در أعراض عالم طبيعت جاري ميدانستند در نتيجه زمان مشخّصي نيز براي جوهر اشياء قائل نبودند.
2 ـ حكيم عاليقدر دورۀ اسلامي مرحوم صدرالمتألّهين با دلائل متّقن اثبات كرد كه حركت در نهاد و جوهرۀ عالم طبيعت رسوخ داشته و عالم طبع اساساً يكپارچه وجودي سيّال است، و زمان نيز مقدار همين سَيلان وجودي اشياء است كه بر حسب هر شي متفاوت است. البتّه زماني كه در عرف مردم شايع است در واقع زماني حقيقي اشياء نبوده بلكه مقايسه و سنجش ميان اشياء مختلف زماني با يكديگر است.
طبق نظر صدر المتألّهين حركت و در نتيجه زمان، جزء ماهُوي
ص 280
هيچيك از اشياء بخصوصه نبوده بلكه نحوۀ وجود همه اشياء عالم طبيعت است. لذا براي شناخت جوهر جسماني تنها بيان سه بعد عمود بر هم طول و عرض و عمق كافي نبوده بلكه بايد به بعد ديگر اين جوهر كه به نحوۀ وجود آن مربوط ميشود يعني امتداد زماني، به عنوان بعد چهارم نظر داشت.
3 ـ تفسير علمي زمان، توسّط نيوتن كه زمان و مكان را دو بعد مستقلّ از اشياء عالم فرض ميكرد. در اين تفسير نيز اگر چه به لحاظ ماهيّت تجربي آن، حقيقت زمان مدّ نظر نبوده و زمان بعنوان عامل و معيار سنجش براي حوادث و اشياء مورد نظر است، ولي به لحاظ مطلق دانستن اين صفت براي همه اشياء ميتوان آنرا با تفسير فلسفي اوّل منطبق دانست.
4 ـ تفسير علمي تجربي زمان توسّط اينشتين كه به موجب آن، زمان مطلق مفهوم خود را از دست داده و مفهوم همزماني اشياء با يكديگر جايگزين آن شده است.
در اين تفسير اگر چه زمان، اعتبار مطلق و عيني خود را از دست داده است ولي در عوض آنچنان در ماهيّت علمي هر پديده رسوخ كرده است كه هر گونه اطّلاع و شناخت تجربي از موقعيّت اشياء نسبت به يكديگر منوط به ادراك رابطه همزماني ميان آنهاست.
با توجّه به تفاسير فوق، روشن است كه نظريّات فلاسفه منافاتي با بيانات علمي نظائر اينشتين و مينكوسكي ندارد؛ نه اينكه اين دو گونه تفسير و نظر يكي باشند، زيرا فلاسفه از نقطه نظر فلسفي و بررسي
ص 281
كردن حقائق اشياء به جهان مينگرند، ولي دانشمندان فيزيك از نقطه نظر علوم تجربي و قوانين مكانيك و فيزيك، پس جنبه نظر بين اين دو دسته، و خطّ مشيي را كه براي وصول به نتيجه و مقصود طيّ ميكنند متفاوت است؛ و هر دو دسته نه تنها با يكديگر تعارض و تزاحمي ندارند بلكه روي اصول مسلّمه ثابته، طرفين يكديگر را بنا به مقدّمات موجوده نزد ديگري براي اخذ نتيجه و قياس تأييد مينمايند.
و اين فرق بين فلسفه و علم است، كه از مصاديق روشن و واضح آن در همين جا بين مفهوم زمان از ديدگاه فيلسوف و از ديدگاه دانشمند فيزيك مشهود است.
براي اينشتين و امثال او فقط يك زمان مطرح است و آن هم زماني است كه در اندازهگيري فيزيكي بكار ميآيد و البتّه اين نوع زمان نسبي است[235]. [236] و
با توجّه به آنچه گفته شد معلوم ميشود كه أساساً كيفيّت بحث دربارۀ زمان، ميان حكماء و ميان دانشمندان علوم تجربي متفاوت است. بحث حكماء راجع به حقيقت زمان است و آن واقعيّتي كه زمان از آن انتزاع ميشود، و نسبي بودن آن بنا بر آنچه ما ذكر كرديم ناشي از شدّت و ضعف درجه تجرّد موجودات است؛ ولي بحث اين دانشمندان اساساً راجع به حقيقت راسمِ زمان نيست بلكه به كيفيّت سنجش زمان نظر دارند
ص 283
و از نسبي بودن آن، منظورشان اختلاف محاسبه به حسب تغيير عوامل دخيل در سنجش است.
البتّه چون روز قيامت بر پا شود و زمين غير از اين زمين گردد ممكن است حركات نيز متغيّر و متبدّل گردد، و زمان را مردمِ موقف روز بازپسين طوري ديگر ادراك كنند، يعني بر حسب احساس تدريج موجود در آن عالم. ولي اين مطلب ربطي به آيات و رواياتي كه دلالت دارند بر آنكه در روز قيامت، مردم موقف حساب را بطور مختلف ادراك ميكنند ندارد؛ مسأله تبدّل زمين و تغيّر نحوه و كيفيّت حركت جوهريّه بجاي خود محفوظ است، و اين نحوه اختلاف ادراك زمان موقف، مربوط به حالات نفساني مردم است و اختلاف آن بر حسب تجرّد و عدم تجرّد و انغمار در عالم طبع است.
مواقف قيامت و به درازا كشيدن آن نسبت به بعضي، و عدم اطالۀ آن نسبت به بعضي ديگر و عدم احساس زمان و مكث در آن، بر حسب اختلاف انغمار نفس در آيات الهيّه و در أسماء سبحانيّه و در فناء در ذات حقّ متعال است. و بطور كلّي آن كس كه در دنيا خود را فراموش كند و به حقّ پيوندد، در عالم قيامت ادراك وقوف و زمان موقف و مكث در آنجا را نمينمايد. چون قيامت ظهور و بروز عالم دنياست، و باطن نمايش عالم ظاهر است.
عَن الصَّادِقِ عَلَيْه السَّلَامُ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إِذَا قَامَ إلَي الصَّلَوةِ كَأَنَّهُ سَاقُ شَجَرَةٍ لَا يَتَحَرَّكُ مِنْهُ إلَّا مَا حَرَّكَتْهُ الرِّيحُ.
وَ عَنْهُ: كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلَامُ إذَا قَامَ إلَي الصَّلَوةِ تَغَيَّرَ لَوْنُهُ، وَ إذَا سَجَدَ لَمْ يَرْفَعُ رَأْسَهُ حَتَّي
ص 283
يَرْفِضَ عَرَقًا.[237]
«از حضرت صادق عليه السّلام وارد شده است كه: عادت و روش حضرت سجّاد عليه السّلام چنين بود كه چون به نماز بر ميخاست، چنان مستغرق توحيد و انوار خدا ميشد كه ابداً حركتي نداشت؛ بطوريكه گويا مانند ساق درختي است كه از آن حركتي مشهود نيست مگر آنچه را كه از آن درخت باد به حركت در آورد.
و نيز از عادات حضرت سجّاد عليه السّلام اين بود كه چون به نماز بر ميخاست، رنگ چهرهاش دگرگون ميگشت. و چون به سجود ميرفت، سر از سجده بر نميداشت مگر آنكه عرق خود را ميريخت.»
و بالجمله بعضي از پيامبران الهي و اولياء خدا از هيبت و عظمت و جلالش چنان متأثّر ميشدند به كيفيّتي كه غير خدا را بالمرّه فراموش مينمودند و از ماسِوَي الله هر چيز را فراموش ميكردند، حتّي از بدن خود نيز غافل ميشدند. و از اين قبيل است آن حالت خاصّي كه أميرالمؤمنين عليه السّلام در نماز داشتند كه تير را از پاي آن حضرت در حال نماز درآوردند و ابداً آن حضرت متأثّر نشدند. و نيز از اين قبيل است آن حالات بيهوشي كه بر آن حضرت رخ ميداد بطوريكه چنين ميپنداشتند كه مرده است. [238]
در روايت است كه چون وليّ خدا را به موقف آورند، خداوند تعداد بسياري از حوريّهها را كه براي او آفريده است براي او
ص 284
مهيّا و آماده سازد. حوريّهها كه سالهاي متمادي در انتظار اين وليّ خدا بوده و نسبت به او عشق ميورزيدند، خوشحال ميشوند كه اينك به وصال محبوب و معشوقشان رسيدند. در اين حال ناگهان وليّ خدا چنان مستغرق انوار حضرت حقّ جلّ و عزّ ميشود كه غير او را بكلّي فراموش ميكند. حوريّهها چنين گمان ميكنند كه اين وليّ خدا به خواب رفته است. در اطراف بدن او جمع ميشوند و پيوسته با او انس ميگيرند تا شايد از خواب بيدار شود، و ميگويند: اي پروردگار ما! اين محبوب ما را بيدار كن كه ما در فراق او اندوهناكيم.
خداوند به وليّ خود امر به نزول ميكند، و اين مؤمن پس از هشتاد سال كه غرق انوار خدا بوده است، به حال ميآيد و بيدار ميشود و مينشيند. حوران بهشتي همه غرق در شادي و مسرّت مبتهجانه ميپندارند كه اينك با محبوب و معشوقشان انس ميگيرند و گفت و شنود مينمايند؛ كه ناگاه وليّ خدا به درگاه حضرت احديّت عرضه ميدارد: اي پروردگار من! چقدر زود مرا از حرم و حريمت نازل فرمودي!؟
به مجرّد اين كلام، دوباره وليّ خدا به حرم خدا برميگردد و مستغرق انوار جمال و جلال او ميشود.
خواهم شبي نقاب ز رويت بر افكنم خورشيدِ كعبه، ماهِ كليسا كنم ترا
ص 285
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من چندين هزار سلسله در پا كنم ترا
طوبَی و سِدره گر به قيامت بهمن دهند يكجا فداي قامت رعنا كنم ترا [239]
بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَی أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم الدّين.
قالَ اللهُ الحكيمُ في كتابِهِ الكريم:
فَوَ رَبّـِكَ لَنَسْئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ.
(نود و دوّمين و نود و سوّمين آيه، از سورۀ حجر: پانزدهمين سوره از قرآن كريم)
«پس سوگند به پروردگار تو كه هر آينه ما حقًّا از همگي آنها پرسش ميكنيم، از آنچه در دنيا بجا ميآوردند!»
عالم سؤال به دنبال عالم حساب و از توابع آنست. چون سؤال، استيضاح است از پرسش شده دربارۀ حقيقت آنچه در نزد اوست. و در روز قيامت، بايد نفوس انسان از آنچه را كه در دنيا كسب كرده است چه در جانب سعادت و چه در جانب شقاوت، محاسبه گردد، و تبعات و لواحق آثار نفس و لوازم آن مشهود شود و به حساب آن
ص 290
رسيدگي شود، و به نتائج آن برسد. چون روز قيامت روز ظهور و بروز است، و روز از عهده برآمدن و متقبّل مسؤوليتها و تعهّدهاي دنيوي شدن است.
يَوْمَ تُبْلَی السَّرَآئرُ.[240]
«روزي است كه پنهانها و مخفيّات آشكارا ميگردد.»
چون «سريره» محلّ خاصّي است از نفوس ناطقه كه جاي نيّت و فكر و أسرار است؛ و لذا به همين مناسبت به سرّ مخفيّ، سريره گويند.
يعني روزي است كه جايگاه اسرار و نيّات انسان، ظهور ميكند و ظاهر ميشود، و از پردۀ خفا خارج ميشود.
بَلْ بَدَا لَهُمْ مَا كَانُوا يُخْفُونَ مِن قَبْلُ. [241]
«بلكه براي مردم تمام آنچه را كه سابقاً (در دنيا) مخفي ميداشتند ظاهر و آشكار ميشود.»
إِن تُبْدُوا مَا فِی أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُمْ بِهِ اللَهُ. [242]
«چه شما آنچه را كه در نيّتهاي خود و عقايد خود داريد ظاهر سازيد و يا پنهان كنيد، در هر حال خداوند حساب آنها را از شما ميگيرد!»
و البتّه ملاحظه ميشود كه اين آيه عموميّت دارد نسبت به هر نيّت و هر سريره. و آنچه در روايت است كه اين آيه منسوخ است به آیه شريفه:
إِلَّا الَلَمَ إنَّ رَبَّكَ وَ'سِعُ الْمَغْفِرَةِ. [243]
ص 291
(خداوند لَمَم را كه عبارت از خطايا و گناهان كوچك است ميآمرزد.)
كلامي متين و استوار است، ليكن بايد دانست كه نسخ در اينجا به معناي تفسير و بيان است نه بيان غايت و انتهاي حكم و انقضاي مدّت آن؛ چون نسخ به اين معني اختصاص به امور تشريعيّه و احكام دارد، و در حقائق نسخي نيست و معني ندارد. [244]
باري بعضي از آياتي كه دربارۀ سؤال وارد است ما در ذيل بيان ميكنيم:
وَ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. [245]
«و سوگند به خدا كه حقّاً شما از آنچه عمل كردهايد سؤال خواهيد شد!»
تَاللَهِ لَتُسْئَلُنَّ عَمَّا كُنتُمْ تَفْتَرُونَ. [246]
«سوگند به خدا كه حقّاً شما از آنچه را افترا بستهايد سؤال خواهيد شد!»
فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَ لَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ. [247]
«پس سوگند به خدا كه ما پرسش خواهيم كرد از كساني كه پيامبران را بسوي آنها فرستاديم، و سوگند به خدا كه از خود پيامبران نيز پرسش خواهيم نمود.»
وَقِفُوهُمْ إِنَّهُمْ مَسْئُولُونَ. [248]
«و آنها را متوقّف سازيد! زيرا كه بايد آنها مورد سؤال و
ص 292
پرسش قرار گيرند.»
وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْئُولاً. [249]
«و به پيمان وفا كنيد! زيرا كه پيمان از اموري است كه مورد سؤال قرار خواهد گرفت.»
وَ كَانَ عَهْدُ اللَهِ مَسئُولاً. [250]
«و عهد خدا مورد سؤال و بازپرسي قرار ميگيرد.»
روايات وارده در اين باب، بسيار است و داراي مضامين مختلفي است، و از نظر مضمون و مفاد به چند دسته تقسيم ميشود:
اوّل: رواياتي كه دلالت دارد بر آنكه حساب و سؤال براي جميع افراد است:
شيخ طوسي در «أمالي» خود روايت ميكند از جماعتي از أبوالمفضّل از محمّد بن حسن بن حفص از هشام نهشلي از عمر بن هاشم از معروف بن خرّبوذ از عامربن واثلۀ از أبوبرده أسلمي كه گفت:
سَمِعْتُ رَسُولَ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ يَقُولُ: لَا يَزُولُ قَدَمُ عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَمَةِ حَتَّی يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعٍ: عَنْ جَسَدِهِ فِيمَا أَبْلَاهُ؟ وَعَنْ عُمْرِهِ فِيمَا أفْنَاهُ؟ وَ عَنْ مَالِهِ مِمَّا اكْتَسَبَهُ وَ فِيمَا أَنْفَقَهُ؟ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ. [251]
ص 293
«از رسول خدا ـ كه درود خدا بر او و بر آل او باد ـ شنيدم كه ميگفت: قدم هيچ بندهاي در روز قيامت حركت نميكند تا اينكه از چهار چيز از او پرسش گردد: از بدنش كه آن را در چه چيز كهنه كرده است؟ و از عمرش كه آن را در چه چيز به پايان رسانيده است؟ و از مالش كه از كجا بدست آورده و در كجا مصرف نموده است؟ و از محبّت ما أهل بيت.»
و همين مضمون از مفاد روايت را در «خصال» صدوق و «أمالي» صدوق از محمّد بن أحمد الاسدي البردعيّ از رُقَيّه دختر إسحق بن موسی بن جعفر، از پدرش، از پدرانش، از رسول خدا؛ و در «تفسير عليّ بن إبراهيم» از ابن محبوب از ثُمالي، از حضرت باقر عليه السّلام، از رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم آورده است. [252]
و در «أمالي» طوسي از شيخ مفيد از أحمد بن محمّد بن الوليد از پدرش از محمّد بن حسن صفّار از علي بن محمّد قاساني از قاسم بن محمّد اصفهاني از سليمان بن داود منقري از سفيان بن عُيَينه:
ص 294
قَالَ: سَمِعْتُ أَبَا عِبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: مَا مِنْ عَبْدٍ إلَّا وَ لِلَّهِ عَلَيْهِ حجَّةٌ، إمَّا فِي ذَنْبٍ اقْتَرَفهُ وَ إمَّا فِي نِعْمَةٍ قَصَّر عَنْ شُكْرِهَا. [253]
«گفت: من از حضرت صادق عليه السّلام شنيدم كه ميگفت: هيچ بندهاي نيست مگر آنكه براي خدا بر عهدۀ او حجّتي است، يا در گناهي كه مرتكب شده است و يا در نعمتي كه از اداء شكر آن كوتاهي كرده است.»
و نيز در «أمالي» طوسي با همين سند، از ابن عُيَينه از حميد بن زياد ازعطاء بن يسار روايت كرده است كه:
عَنْ أَمِيرِالْمُؤمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: يُوقَفُ الْعَبْدُ بَيْنَ يَدَي اللَهِ، فَيَقُولُ: قِيسُوا بَيْنَ نِعَمِي عَلَيْهِ وَ بَيْنَ عَمَلِهِ! فَتَسْتَغْرِقُ النِّعَمُ الْعَمَلَ. فَيَقُولُونَ: قَدِ اسْتَغْرَقَ النِّعَمُ الْعَمَلَ. فَيَقُولُ: هَبُوا لَهُ نِعَمِي! وَ قِيسُوا بَيْنَ الْخَيْرِ وَالشَّرِّ مِنْهُ! فَإنِ اسْتَوَی الْعَمَلانِ أَذْهَبَ اللَهُ الشَّرَّ بِالْخَيْرِ وَ أَدْخَلَهُ الْجَنَّةَ. وَ إنْ كَانَ لَهُ فَضْلٌ أَعْطَاهُ اللَهُ بَفَضْلِهِ. وَ إنْ كَانَ عَلَيْهِ فَضْلٌ وَ هُوَ مِنْ أهْلِ التَّقْوَی لَمْ يُشْرِكْ بِاللَهِ تَعَالَی وَاتَّقَي الشِّرْكَ بِهِ فَهُوَ مِنْ أهْلِ الْمَغْرِهَ؛ يَغْفِرُ اللَهُ لَهُ بِرَحْمَتِهِ إنْ شَآءَ وَ يَتَفَضَّلَ عَلَيْهِ بِعَفْوِهِ. [254]
ص 295
«أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمود: در روز قيامت، بنده را در پيشگاه خداوند وقوف ميدهند. خداوند ميفرمايد: اي فرشتگان! بين نعمتهائي كه من به او عنايت كردهام و بين عمل او مقايسه كنيد! چون مقايسه ميكنند، نعمتهاي خدا اعمال را در خود فرا ميگيرد و فزوني مييابد.
خداوند خطاب ميكند. تمام نعمتهاي خود را كه به او دادهام، به او ببخشيد و پس از آن بين اعمال خير و اعمال شرّ او مقايسه نمائيد! پس اگر هر دو عمل، با هم مساوي بودند، خداوند به سبب اعمال خير، اعمال شرّ او را از بين ميبرد و او را داخل بهشت ميكند.
و اگر اعمال خير او بر اعمال شرّ او فزوني داشت، خداوند علاوه بر دخول در بهشت، آن فزوني و زيادي را نيز به او عنايت ميفرمايد.
و اگر اعمال خير او از اعمال شرّ او كمي و نقيصه داشت و او از اهل تقوی بود كه به خداوند تعالی شرك نياورده بود و از شرك آوردن به خدا پرهيز ميكرد، پس او از اهل مغفرت است؛ خداوند اگر بخواهد به رحمت خود او را ميآمرزد و با عفو خود بر او تفضّل ميكند.»
و در «عدّة الدّاعي» در خبر نبوي روايت است كه: از براي بندۀ خدا، در روز قيامت در ازاء هر روز از ايّام عمرش، بيست و چهار خزانه باز ميكنند (به عدد ساعتهاي شبانهروز). پس از آن، بندۀ خدا يك خزانه را چنين مييابد كه از نور و سُرور پر شده است. در اين هنگام از مشاهدۀ آن چنان فرح و سروري پيدا ميكند كه اگر هر آينه آن سرور بر اهل جهنّم تقسيم گردد فكر آنان را از احساس رنج و عذاب جهنّم باز دارد. و آن ساعتي است كه خداوند را در آن ساعت اطاعت
ص 296
كرده است.
و سپس خزانه ديگري را باز ميكند، و آنرا تاريك و متعفّن و دهشتزا مينگرد. و چون آنرا ميبيند، چنان فزع و جزعي به او رخ ميدهد كه اگر آنرا بر اهل بهشت قسمت كنند موجب ميشود كه نعمت را بر آنان منغّص كند. و آن ساعتي است كه خداوند را در آن ساعت معصيت كرده است.
و پس از آن خزانه ديگري را باز ميكند كه آنرا خالي و فارغ مينگرد؛ نه در آن چيزي است كه او را خوشحال كند و نه در آن چيزي است كه او را غمگين سازد. و آن ساعتي است كه يا خوابيده است و يا به بعضي از كارهاي مباح و جائز دنيا مشغول بوده است. و در اينصورت حالت غَبن و أسف او را ميگيرد كه با وجود آنكه من متمكّن بودم آن را از حسنات پر كنم، حسناتي كه به وصف در نميآيد، چرا من آن را از دست دادم. و اين است گفتار خداوند متعال: ذَ'لِكَ يَوْمُ التَّغَابُنِ[255]. [256]
و نيز در «عدَّة الدّاعي» روايت است كه:
إنَّ اللَهَ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَی يَجْمَعُ الْخَلْقَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لِبَعْضِهِم عَلَی بَعْضٍ حُقُوق، وَ لَهُ تَعَالَی قِبَلَهُمْ تَبِعَات.
فَيَقُولُ: عِبَادِي! مَا كَانَ لِي قِبَلَكُمْ، فَقَدْ وَهَبْتُهُ لَكُمْ؛ فَهَبُوا بَعْضُكُمْ تَبعَاتِ بَعْضٍ وَادْخُلُوا الْجَنَّةَ جَمِيعًا بِرَحْمَتِي! [257]
«خداوند سبحانه تمام مخلوقات را در روز قيامت جمع ميكند،
ص 297
در حاليكه بعضي از آنها حقوقي بر عهدۀ بعضي ديگر دارند، و نيز براي خداوند حقوقي است بر عهدۀ همۀ آنها كه از آن بر نيامدهاند.
خداوند خطاب ميكند: اي بندگان من! آنچه من براي خود از حقوقي كه انجام ندادهايد دارم همه را به شما بخشيدم! شما نيز حقوق يكديگر را ببخشيد و همگي به رحمت من در بهشت وارد شويد!»
در «توحيد» صدوق از ابن وَليد از صفّار از ابن هاشم از ابن معبد از دُرُسْت از ابن اُذَيْنَه از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند:
قَالَ: قُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ! مَا تَقُولُ فِي الْقَضَآءِ وَالْقَدَرِ!؟
قَالَ: أَقُولُ إنَّ اللَهَ تَعَالَی إذَا جَمَعَ الْعِبَادَ يَوْمَ الْقِيَمَةِ سَأَلَهُمْ عَمَّا عَهِدَ إلَيْهِمْ وَ لَمْ يَسْأَلْهُمْ عَمَّا قَضَی عَلَيْهِمْ. [258]
«ابن اُذَيْنه گويد: به حضرت عرض كردم: فدايت شوم! نظر شما دربارۀ قضا و قدر چيست!؟
حضرت فرمود: نظر من اينستكه چون خداوند، بندگان خود را در روز قيامت جمع ميكند، دربارۀ آنچه بر عهده آنان گذارده است پرسش ميكند و دربارۀ آنچه را بدون اختيارِ آنها بر آنان جاري ساخته است پرسش نميكند.»
پاورقي
[235] ـ براي تفصيل و شرح مبسوط دربارۀ آنچه ذكر شد، به دو كتاب اينشتين: يكي «تكامل فيزيك» ترجمه احمد آرام، و ديگري «نسبيّت و مفهوم نسبيّت» ترجمه محمّد رضا خواجه پور رجوع شود.
[236] ـ اين حقير در مدّت بيست سال پيش از اين، مطلب جالب توجّهي را كه از اينشتين براي اينجانب نقل كرده بودند بخاطر داشتم، و در اين موقع مناسب ديدم آن مطلب را در اينجا بياورم. ناقل آن داستان جناب محترم دانشمند گرامي و سرور عزيز آقاي احمد انصاري زيد توفيقُه، فرزند ارشد حضرت آیه الحقّ و اليقين جمال العارفين مرحوم آیه الله حاج شيخ محمّد جواد أنصاري همداني رضوان الله عليه است؛ و موضوع آن قضيّه آرزو و تمنّاي اينشتين بر اطّلاع بر زبان پارسي و كتب ملاّي رومي و حافظ شيرازي است، آنانكه بر شناخت قدرت بزرگ جاري و محيط بر موجودات عالم دست پيدا كرده بودند. و براي نقل اين مهمّ، پيام شفاهي براي ايشان فرستادم تا عين ترجمۀ عبارت كلام أينشتين را براي حقير مرقوم فرمايند. ايشان نيز بزرگوارانه نامه مفصّلي مرقوم داشتهاند كه ما عين آن عبارات را كه راجع به موضوع ماست در اينجا ميآوريم:
گرامي پيك شفاهي آنجناب در خصوص تقديم ترجمه كتاب * " The World asI see it " به حقير ابلاغ گرديد. بنده سعي كردم جهت امتثال اوامر جنابعالي عين ترجمه را نسخه برداري و تقديم نمايم؛ متأسّفانه هر چه گشتم پيدا نشد، لذا با عرض پوزش طلبي آنچه در ذهن باقيمانده بود نوشتم، اميد است مورد قبول قرار گيرد. همانطور كه به استحضار رسيده مؤلّف اين كتاب آلبرت اينشتين بوده و يك جلد آن مقارن ايّامي كه بنده در دانشگاه بودم (حدود تقريباً سي سال قبل) بدست بنده رسيد. اين كتاب در كتابخانه امريكائيها واقع در خيابان نادري تهران مورد علاقه شديد حقير قرار گرفت. چون اجازه نميدادند كتابي بيرون برده شود، لذا در همان كتابخانه دست به ترجمه آن زدم و قريب سي صفحه آنرا ترجمه نمود (اصل كتاب به قطع تقريباً جيبي بود و نزديك 150 صفحه داشت.) كه خلاصه از آن به شرح زير ميباشد:
اينشتين به جزء لايتجزّاي عالم مادّه كه موسوم به أتمّ ميباشد اطّلاع پيدا كرده بود، و بدست آورده بود كه اين جزء خود شامل چند قسمت ميباشد. اوّل: داراي مدارات خارجي است كه با تفاوت داراي الكترونهاي مختلفي بوده و با نظم و سرعتي تغيير ناپذير اين الكترونها مشغول گردش ميباشند. دوّم: هسته مركزي است كه پروتونها و نوترونها ميباشند، پروتونها كه از نظر تعداد برابر الكترونهاي مزبور ميباشند. طبق اظهار ايشان همين الكترونها و اختلاف در تعداد آنهاست كه زيربناي گردش عالم هستي و اختلاف موجودات مادّي را سبب شدهاند.
و اظهار كرده است كه من هر چه كوشيدم علّت گردش اوّليّه الكترونهاي مدارات خارجي يك شييء را بدست آورم نتوانستم. پس از مطالعات و بررسيهاي عملي خيلي زياد، پي بردم كه اين گردش منظّم و سريع الكترونها در مدارات مختلف، عامل مادّي ندارد؛ و بنا بر نظرات بعضي از دانشمندان گذشته، اين حركت منظّم تحت قدرت يك عامل غير مادّي رهبري ميشود، و بعضي توانستهاند با اين عامل پر قدرت و حاكم و جاري در گردش عالم هستي تماسّ حاصل نمايند كه از آن جمله مولاي روم و حافظ را نام ميبرد و اظهار ميكند: «ايكاش زبان فارسي ميدانستم تا كتب اين دو مرد بزرگ را مطالعه ميكردم و ميتوانستم مانند آنان به راهي كه منتهي به شناخت قدرت بزرگ جاري و محيط بر موجودات عالم است دست پيدا ميكردم.» آنچه در خاطر با مختصر تفاوتي از لحاظ عبارات باقي مانده، مضمون بالا ميباشد ـ تمام شد مقدار مورد حاجت از نامه شريف صديق گرامي آقاي انصاري أمدّ الله في عمره الشّريف.
* ـ جهان آنطور كه من آنرا ميبينم، و يا بطور خلاصه: جهان از نظر من (دِ وُلْدْ از آي زي ايت).
[237] ـ «أسرار الصّلوة» ملكي تبريزي، طبع حروفي، ص 198
[238] ـ «أسرار الصّلوة» ص 198
[239] ـ از فروغي بسطامي در ديوان او، طبع انتشارات جاويدان، ص 1
[240] ـ آیه 9، از سورۀ 86: الطّارق
[241] ـ صدر آیه 28، از سورۀ 6: الانعام
[242] ـ قسمتي از آیه 284، از سورۀ 2: البقرة
[243] ـ قسمتي از آیه 32، از سورۀ 53: النّجم
[244] ـ اين مطلب را حضرت علاّمۀ طباطبائي در رسالۀ «معاد» خطّي ص 50 بيان فرمودهاند وليكن در «الميزان» و نيز ديگر تفاسير در ذيل آیه 284 از سورۀ بقره رواياتي را نقل كردهاند كه اين آيه منسوخ است به آیه لَا يُكَلِّفُ اللَهُ نَفسًا إِلَّا وُسْعَهَا.
[245] ـ ذيل آیه 93، از سورۀ 16: النّحل
[246] ـ ذيل آیه 56، از سورۀ 16: النّحل
[247] ـ آیه 6، از سورۀ 7: الأعراف
[248] ـ آیه 24، از سورۀ 37: الصّآفّات
[249] ـ قسمتي از آیه 34، از سورۀ 17: الإسرآء
[250] ـ ذيل آیه 15، از سورۀ 33: الأحزاب
[251] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي ج 7، ص 258 و 259 و ص 261؛ و روايت وارده از «خصال» در ص 253 از طبع حروفي نيز موجود است. و در «تفسير عليّ بن إبراهيم» در ذيل آیه: إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ وَالْفُوادَ كُلُّ أُولَئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً در ص 382 از طبع سنگی آورده است. و در «مجمع البيان» ذيل همين آيه، در طبع صيدا، ج 3، ص 416 از «تفسير عليّ بن إبراهيم» ذكر كرده است.
و در كتاب «بشارةُ المصطفی لشيعةِ المرتضی» ص 124، از حسن بن حسين بن بابويه روايت ميكند از شيخ طوسي از شيخ مفيد از جعفر بن محمّد از پدرش از سعد بن عبدالله از أحمد بن محمّد بن عيسي از حسن بن محبوب از أبوحمزه ثمالي از حضرت أبوجعفر محمّد الباقر عليه السّلام قال قال رسولالله:
لَا تزولُ قَدَمُ عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَمَةِ بَيْنَ يَدِي اللَهِ عَزَّوَجَلَّ حَتَّی يَسْأَلَهُ عَنْ أرْبَع خِصالٍ : عُمْرُكَ فِيما أفْنَيْتَهُ، و جَسَدُكَ فيما أبْلَيْتَهُ ، وَ مالُكَ مِنْ أيْنَ اكْتَسَبْتَهُ وَ أَيْنَ وَضَعْتَهُ ، وَ عَنْ حُبِّنا أهْلَ الْبَيْتِ.
فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ: وَ ما عَلَامُة حُبِّكُمْ يا رَسُولَ اللَهِ؟ فَقالَ: مَحَبَّهُ هَذا ، وَ وَضَعَ يَدَهُ عَلَی رَأْسِ عِلِيِّ بْنِ أبيطالبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ.
[252] ـ همان مصدر
[253] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي ج 7، ص 262 به نقل از «أمالي» طوسي طبع سنگي، ص 132
[254] ـ «بحار الانوار» ج 7، ص 262 به نقل از «أمالي» طوسي ص 132 و 133؛ و نيز اين روايت را در «عدّة الدّاعي» ص 107 آورده است.
[255] ـ قسمتي از آیه 9، از سورۀ 64: التّغابن
[256] ـ «عدّة الدّاعي» طبع سنگي، ص 82
[257] عدّة الداعي ص107
[258] ـ «توحيد» صدوق، طبع حيدري (سنۀ 1387 ) ص 365