مقرّبين و مخلصيني كه غرق درياي انوار ذات احديّت هستند و سراپا مدهوش و مست تجلّيّات ذاتي ميباشند كجا ميتوانند سرگرم آثار و تجلّيّات صفاتيّه گردند و به غير ذات خود را مشغول كنند؛ بعد از بقاء بالله اشتغال با اينها عين اشتغال با ذات است ولي قبل از بقاء موجب محجوبيّت از ذات؛ و براي سالكي كه سراپا عشق حضرتش در سراسر وجود او زبانه ميكشد و چون شمع او را گداخته مينمايد و فرياد وَاجْعَلْ قلْبي بحُبِّكَ مُتَيَّمًاي [38] او بلند است جز سدّ راه وصول
ص 64
چيز ديگري نيست. عاشق راه خدا حوريّه چه ميفهمد؟ جنَّـاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الآنْهَـارُ چه ميداند؟ او با نداي إلَهِي! مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ عِقَابكَ وَ لَا طَمَعًا فِي جنّتِک بَلْ وَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبَادَةِ فعَبَدْتُكَ[39] پشت پا بر هر نيّت و منظوري جز لقاء ذات خدا ميزند، و يگانه جهت عمل و اطاعت و عبادت را فقط واجديّت ذات حقّ ميفهمد؛ و در مضمار اين ميدان گوي سبقت از عالميان ميربايد. كسيكه ديگر دوره تحصيل خود را كامل كرده، حال بيايد در صفّ اوّلين اطفال دبستاني أبجد
ص 65
بخواند چه معني دارد؟ عبادت و اطاعت از حقّ بر اساس ترس از دوزخ و يا طمع در بهشت عبادت حقّ نيست؛ عبادت نفس و قواي نفسانيّه است.
باري، اگر كسي خدا را بر اين نيّتها عبادت كند، از همين نواحي نامه عمل به دستش ميرسد؛ ولي كسي كه خدا را از ناحيه ذات أقدس او عبادت كرده است، نامه عمل از كجا به او برسد؟ ذات اقدس كه جهت ندارد، تعيّن ندارد؛ نامه عمل او چه باشد؛ نامه عمل او نفس واقع الامر يعني ذات اقدس حقّ است تبارك و تعالي. او خود را با خدا معاوضه كرده نه با آثار و نعمتها؛ او از ذات به غير ذات سر فرو نياورده است، و بهشت و جنّت او اندكاك در ذات اقدس و محو و نابودي در انوار قدسيّه و تجلّيّات ذاتيّه بوده است. و طبق آيه شريفه:
إنَّ اللَّهَ اشْتَرَی' مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بأنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ. [40]
«بدرستيكه خداوند از مؤمنان اموال آنها را و جانهاي آنها را ميخرد در مقابل آنكه براي آنان بهشت باشد.»
ذات اقدس حضرت حقّ بهشت برين او ميباشد.
من كه امروزم بهشت نقد حاصل ميشود وعده فرداي زاهد را چرا باور كنم [41]
من خودم را با خدا معاوضه كردم معنايش اين نيست كه صفات و اسماء او را براي خود گرفتم و اُلوهيّت او را به خود نسبت دادم؛ اين
ص 66
غلط است؛ يعني تصديق كردم و اقرار و اعتراف نمودم كه در برابر نور تو هيچ نيست، و تو پروردگار من هستي كه اسمائت بزرگ است، و صفاتت عظيم است؛ و من تا بحال خودم را ذي أثر و ذي صفت ميپنداشتم و از اسماءِ تو و صفات تو مقداري را دزديده و به خود نسبت ميدادم، و چنين خيال ميكردم كه حقيقةً وجودي دارم و أصالتي، و اسمي دارم و صفتي؛ اينك كه به عشق تو و براي زيارت و ديدار تو راه را طيّ كردهام، و تو مرا پذيرفتي و سرافراز داشتي! فهميدم كه هيچ نيستم و هيچ ندارم هيچ اندر هيچ و آن مقداري كه براي خود وجود و هستي قائل بودم همه فرعونيّت بود؛ خداي من در عالم وجود تو هستي و بس.
نيست جز فقر در طَيلَسانم نيست جز عجز طَيّ لِسانم
سفلهتر از همه ناكسانم راست گويم خسي از خسانم
برده زين سو بدان سوهوايم
من ز خود هست و بودي ندارم من ز خود ربح و سودي ندارم
من ز خود تار و پودي ندارم من كه از خود نمودي ندارم
بيخودانه چسان خود نمايم
بنده را پادشاهي نيايد از عدم كبريائي نيايد
بندگي را خدائي نيايد از گدا جز گدائي نياد
من گدا من گدا من گدايم
بندهام گر به خويشم بخواند راندهام گر ز پيشم براند
آستانم چو بر در نشاند پاسبانم چو بر ره بماند
هر چه گويد جز او را نشايم
ص 67
گر بخواند به خويشم فقيرم ور براند ز پيشم حقيرم
گر بگويد اميرم اميرم ور بگويد بميرم بميرم
بنده حكم و تسخير رأيم
از عدم حرفِ هستي نشايد دعوي كبر و مستي نشايد
خاك راجز كه پستي نشايد از فنا خود پرستي نشايد
من فنا من فنا من فنايم
بندهام ره به جائي ندارم عقل و تدبير و رائي ندارم
در سر از خود هوائي ندارم ره به دولت سرائي ندارم
در گه دوست دولت سرايم
بندهام با دو صد عيب و علّت عجز و خواريّ و زاريّ و ذلّت
با همه شرمساريّ و خجلت اي خداوند اقبال و دولت
نيست جز بر درت التجايم
من اگر با تو همراه باشم از دل خويش آگاه باشم
در ره بندگي شاه باشم در صف كانَ لِلّه باشم
تو مرائي اگر من ترايم
اي غمت مايه شادماني ياد روي تو روز جواني
وصل تو دولت جاوداني تار زلف تو سبعُ المَثاني
لعلِ دلجويت آب بقايم[42]
ص 68
دستهاي ديگر هم غير از مقرّبين و مُخلَصين هستند كه آنان ن��ز نامه عمل ندارند؛ آنان چه كسانند؟
مقرّبين كساني بودند كه رفتند به بالا، و در مراتب صعود از مرتبه هم گذشتند؛ و از اسم و رسم هم عبور كردند، رفتند بر فراز عَمَل؛ آن دستۀ ديگر درست در مقابل اينها، پائين آمدند تا حدّي كه از بهائم هم پستتر شدند؛ تمام صفات و اسماء خدا را در وجود خويش ضايع و تباه كردند؛ و آنچنان در شهوات غوطه زدند و در غفلت و إعراض از خدا سماجت نمودند كه از عمل گذشته و زشتيها و قبائح جزء ذاتشان شد. بواسطه انكار خدا و رسول خدا و عداوت با صالحان از بندگان خدا و پافشاري در انكار و دشمني، سَريره و باطن خود را خراب كردند؛ اينان كساني هستند كه زشتيها از ظاهر به درونشان سرايت كرده و وجودشان منشأ پيدايش شُرور و منبع تراوش منكرات و جنايات و خيانتهاي ظاهريّه و باطنيّه شده است.
آنان نيز نامه عمل ندارند؛ چون نامه عمل براي كسي است كه قبائح او در حدود رتبه اعمال باشد نه در مرتبه ذاتِ او و در درجه كينونت ماهيّت و واقعيّت او.
در آيات قرآن از اين افراد تعبير ميشود به كساني كه اعمالشان حَبْط ميشود، يعني خراب و فاني و هلاك. أُولَـئِكَ حَبطَتْ أَعْمَـالُهُمْ ميباشند.
آنان آنچنان جهنّميهائي هستند كه در حاقّ و حقيقت جهنّم هستند و اين جهنّم بروز و ظهور آنهاست؛ و دركات و مراتب آنها
ص 69
عميقتر است از اين جهنّمهاي معمولي، يعني از دركات معمولي جهنّم؛ اگر سرهنگي خيانت كند او را به زندان يك سرباز عادي نميبرند، در زنداني متناسب با درجه جرم و جنايت او ميبرند.
بنابراين، اينچنين افراد نيز نامه عمل ندارند و از ناحيه شقاوت به آنها نامه عمل داده نميشود.
اصحاب اليمين كساني هستند كه اعمال خوب دارند ولي خوبي به ذات آنها و به سرّ آنها رخنه نكرده است؛ چون يكسره خودشان را به خدا نفروختند، و إلاّ از مقرّبين شده بودند؛ منتهي اگر توجّهشان به حقّ خيلي زياد است و غفلتشان كم است؛ اينها اصحاب سعادتند.
أصحاب الشّمال كساني هستند كه در دنيا بيشتر دنبال معصيت و جرم و جنايت رفتهاند، ولي أحياناً هم كارهاي خوبي انجام دادهاند؛ يا اهل خيري هستند كه عشقشان به حقّ زياد نبوده و در مقابل اعمال زشتي كه انجام دادهاند مستحقّ عقوبتند، و بالاخره بايد گر چه براي مدّتي هم شده باشد در دوزخ بسوزند براي تدارك.
امّا آن كسي كه از بيخ زده و انكار همه چيز كرده است، آن را به عملش مؤاخذه نميكنند؛ بلكه به واقعيّتش مؤاخذه ميكنند. ما در رواياتي داريم كه «حبط» بطور كلّي صحيح نيست؛ «حبط» يعني چه؟
يعني هر يك از اعمال نكوهيده اثر نيك اعمال نيكو را از بين نمي برد و ضايع و نابود نميسازد؛ اگر مثلاً ما امروز نمازي خواندهايم و ثوابي بردهايم، گناهي كه به دنبال آن انجام دهيم آن اثر نماز را تباه و خراب نميكند؛ آن نماز با آن اثر خوب به جاي خود هست، و اين
ص 70
گناه هم با آن اثر زشت به جاي خود.
پس اعمال خوب و بد بطور كلّي هر يك بر روي يكديگر اثر إحباطيّ ندارند، و در روز قيامت اعمال خوب به جاي خود و اعمال بد هم به جاي خود؛ طبق اعمال خوب جزاي نيك و طبق اعمال بد پاداش و گوشمالي خواهد بود؛ از وارد كردن اهوال و شدائد محشر و وقوف و عَرض و بالاخره مكث در دوزخ به مقدار اعمال بدي كه انجام دادهاند آنها را تطهير و تذكيه ميكنند و بعداً هم طبق اعمال خوبي كه انجام دادهاند وارد بهشت ميكنند؛ پس حقّ در اين نيست كه عملي را كه انسان انجام ميدهد اثر عمل ديگر را تباه و فاسد نمايد؛ لذا انسان نبايد هيچگاه از رحمت خدا مأيوس باشد، و اگر گناهي كه كرد به نظر او بزرگ بود، بگويد: تمام كارهاي نيكي را كه بجا آوردهام ضايع و تباه شد؛ اينچنين نيست.
ولي در چند مورد از اين قاعده كلّيّه استثناء شده است و حبط در اعمال واقع است. يعني اگر انسان آن عمل خاصّ را به جاي آورد تمام كارهايش بدون استثاء ضايع و تباه ميگردد.
يكي از آنها شرك است. يعني به خدا شريك آوردن و غير را در ذات و يا صفت و يا فعل او مؤثّر دانستن.
وَ لَقَدْ أُوحِیَ إِلَيْكَ وَ إِلَی الَّذِينَ مِن قبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَـاسِرِينَ. [43]
«(اي پيامبر) و به تحقيق كه بسوي تو و بسوي كساني كه قبل از تو بودهاند چنين وحي شده است كه اگر شريك بياوري عمل تو حبط
ص 71
ميشود و البتّه از زيانكاران ميباشي!»
و علّت حبط در اين مورد اينستكه: اعمال حسنه موجوديّت حُسنش در عالم توحيد است؛ وقتي كسي به حقّ متعال به نظر وحدت نمينگرد و غير او را در عمل او انباز و شريك قرار ميدهد، و افعال و آثار او را كه اصل است و اصيل است به غير او كه سايه است و ظلّ است و اعتبار است و فقير و فاني است نسبت ميدهد، ديگر عمل او هر چه هم به صورت ظاهر چشمگير و جالب باشد، در عالم واقع داراي ارزش نيست.
مثل چنين كسي مَثَل غلامي است كه بسيار در خدمت آقا و مولاي خود ميكوشد؛ خانه را جاروب ميزند، درختان و گلها را آب ميدهد، صحن منزل را آب پاشي مينمايد، بر در و ديوار عود روشن ميكند و عطر و گلاب ميزند؛ تمام اين خدمات را براي خانه انجام ميدهد، ولي به صاحبخانه و آقاي خود كينهاي دارد و در صدد است كه در وقع انتهاز فرصت او را بكُشد؛ آيا خدمات او در نزد آقاي خود قيمتي دارد؟ جاروب كردن فرشها و عطر آگين نمودن اطاقها براي اين نتيجه است كه آقا و مولايش روي آن فرشها بنشيند و از هواي عطرآلود فضاي اطاقها استشمام كند، امّا اگر بنا باشد كه روي همين فرشها و در فضاي اين اطاقها صاحبخانه را سر ببرد، آيا اين عملها در نزد آقا ارزش دارد؟
بنابراين، با وجود شرك كه اعلان محاربه با مالك اصلي جهان است هر عمل خيري محكوم است.
ص 72
دوّم: كفر است. يعني كسي كه بر خدا و رسول خدا كافر شود و به حقّانيّت و رسالت رسول الله انكار ورزد اعمال او حبط ميشود؛ چون انكار رسول الله كه مرسَل و فرستاده شده از طرف خداست، به مَثابه انكار مُرسِل و خود خداست.
وَ مَن يَكْفُرْ بالإيمَـانِ فقَدْ حَبطَ عَمَلُهُ.
«و كسي كه به مراتب ايمان كفر ورزد پس به تحقيق كه عمل او حَبط و نابود ميشود.»[44]
و آيات ديگري نظير اين آيه در موارد كفر، در قرآن كريم داريم.
سوّم: ارتداد يعني از دين اسلام برگشتن و بعد از ايمان به كفر گرويدن.
وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينهِ فیَمُتْ وَ هُوَ كَافِرٌ فأُولَـئِكَ حَبطَتْ أَعْمَـالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَ الآخِرَةِ وَ أُولَـئِكَ أَصْحَـابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـالِدُونَ [45].
«و كسي كه از دين خود مرتدّ شود و سپس در حال كفر بميرد، پس اعمال ايشان حبط ميشود در دنيا و آخرت و آنها ياران و اصحاب آتش هستند كه پيوسته در آن بطور جاويد زيست مينمايند.»
در اينجا مناسب است بطور اجمال بيان ارتداد و آثار آن ذكر شود؛ و آن اينكه:
مرتدّ كسي است كه از اسلام برگردد؛ و دو حال دارد: يا دومرتبه به اسلام بر ميگردد و يا به ارتداد خود باقي ميماند؛ امّا در صورت اوّل
ص 73
كه به اسلام بر ميگردد و اين بازگشتش حقيقت توبه است، توبه او قبول است، و به بهشت ميرود؛ خواه حكم اسلام درباره او ظاهراً جاري شود و يا جاري نشود، زيرا كه اجراء حكم ارتداد ربطي به قبولي توبه واقعي ندارد؛ هر كس فيمابين خود و خدا توبه كند توبهاش قبول است.
اين از نقطه نظر واقع؛ خواه مرد باشد و خواه زن، خواه مرتدّ فطري باشد يا ملّي.
و امّا از نقطه نظر ظاهر يعني اجراء حكم ظاهري اسلام، مرتدّ دو قسم است: اوّل: مرتدّ فطريّ و دوّم: مرتدّ ملّي؛ مرتدّ فطري آنست كه در وقتي كه پدر و مادرش نطفه او را منعقد كردند هر دوي آنان و يا يكي از آنان مسلمان بوده است، و در اينصورت انعقاد آن نطفه از فطرت اسلام و سرشت اسلام بوده است. چون طفل تابع أشرف والدین يعني اشرف أبَوين خود است؛ و هر كدام از پدر و يا مادر كه مسلمان باشند آن از ديگري شريفتر است؛ و طفل در اسلام تابع او خواهد بود، نه تابع آن ديگري كه كافر است؛ گر چه پدرش بوده باشد. بنابراين كسي كه هنگام انعقاد نطفه او (نطفهاي كه خود او از آن نطفه به وجود آمده است) پدر و يا مادرش مسلمان باشد اين نطفه در اسلام منعقد شده و طفل متولّد چنانچه به سنّ بلوغ برسد و مسلمان باشد، چنانچه بعداً از اسلام برگردد و مرتدّ شود، از فطرت اسلام مرتدّ شده است؛ يعني از سرشتش كه در حال اسلام بوده است؛ و چنانچه ارتداد او در محكمه شرع يعني در نزد حاكم اسلام به ثبوت رسد حكمش قتل است
ص 74
يعني بايد كشته شود؛ البتّه اين در صورتي است كه مرد باشد.
ولي اگر زن باشد حاكم اسلام حكم به قتل او نميدهد؛ بلكه او را حبس ميكنند و در اوقات نماز او را ميزنند تا اينكه از كفر به اسلام برگردد.
امّا ارتداد ملّي راجع به آن كسي است كه چون نطفهاش منعقد شده است پدر و مادر هر دو كافر بودهاند. اينچنين شخص چون به سنّ بلوغ برسد و مسلمان باشد (بدين معني كه يا در زمان طفوليّت، پدر و يا مادرش مسلمان شوند در اين صورت طفل هم به تبع آنان مسلمان ميشود؛ و يا اگر هر دو كافر ماندند و طفل هم به تبع آنان تا سنّ بلوغ كافر بماند بعد از بلوغ به اختيار خود مسلمان شود) و پس از ايمان كافر شود، مرتدّ شود؛ اين را مرتدّ ملّي گويند، يعني بعد از بلوغ، از ملّت و شريعت اسلام مرتدّ شده است نه از سرشت و فطرت اسلام.
چنين شخصي اگر به اسلام برگردد و توبه كند، در محكمه شرع حكمش قتل نيست؛ و حاكم اسلام حكم كشتن را درباره او اجرا نميكند؛ خواه مرد باشد و خواه زن؛ و امّا اگر توبه نكرد و به ارتداد و كفر خود باقي ماند، باز حكمش قتل نيست؛ بلكه او را حبس ميكنند و أحكام مرتدّ ملّي را بر او جاري ميكنند تا مسلمان شود، خواه مرد باشد و يا زن.
البتّه تمام اين مسائل از نقطه نظر حكم ظاهر اسلام و اجراء حدّ و تأديب از نقطه نظر قوانين جزائي اسلام است و امّا از نقطه نظر باطن اگر توبه كند و به اسلام بازگشت کند توبه او مقبول و در هر حال به بهشت
ص 75
ميرود، گرچه حكم ظاهري اسلام درباره او اجراء شده باشد، و او را حبس كرده و يا به قتل رسانيده باشند.
امّا گر توبه نكرد، و با حال كفر از اسلام مرد و يا كشته شد اعمال او حبط ميشود و در جهنّم مخلّد است وَ مَنْ يَرْتَدِدْ مِنكُمْ عَن دِينِه فيَمُتْ وَ هُوَ كَافِرٌ «كسي كه مرتدّ شود از ميان شما افراد مسلمان از دين خود، و پس از آن در حالت كفر بميرد» أُولَـئِكَ حَبطَتْ أَعْمَـالُهُمْ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ «تمام اعمال خوبي كه در دنيا انجام دادهاند اثر دنيوي و اُخروي آنان حبط ميگردد» وَ أُولَـئِكَ أَصْحَـابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـالِدُونَ «و چنين كساني ياران آتشند؛ و در آن مخلّد و جاودانه ميمانند».
چهارم: تكذيب آيات خدا و لقاء الله است؛ اينان افرادي هستند كه پيوسته در خدا و لقاء خدا تكذيب ميكنند، و دوست دارند به نواميس ديني اشكال كنند، و اين طرف و آن طرف ميگردند كه ايرادي در قرآن كريم و يا اشكالي در كلام رسول الله و يا ائمّه طاهرين پيدا كنند اينان به عنوان تكذيب آياتالله و لقاء خدا در واقع ميگويند كه راه خدا مسدود است؛ و ملاقات خدا و معاد بسوي او چه معنی دارد؟ گرچه ادّعاي مسلماني بكنند، ولي ميگويند مثلاً: اين كلام پيغمبر از روي مصلحتي بوده و واقعيّتي ندارد؛ ما اسلام را قبول داريم وليكن دين هزار و چهارصد سال قبل است و به درد امروز نميخورد و احكام اسلام را بايد طبق احكام مغرب زمين امروزه و دنیا پسندانه در آورد؛ پيغمبر اسلام شخص متفكّر و نابغهاي بوده است و خواست جامعه را
ص 76
اصلاح كند تكلّم از بهشت و حوري كرد، تا مردم به هواي آن نعمتها و در اميد آن لذّتها دست به تعدّي و تجاوز نزنند؛ و به عبادت بزنند؛ و سخن از آتش و جهنّم به ميان آورد تا مردم از آن بترسند، و از صراط عدالت در جامعه بيرون نروند و الاّ خبري نيست. اينها اعمالشان حبط است گر چه كارهاي عامّ المنفعه انجام دهند.
قلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بالأخْسَرِينَ أَعْمَـالاً * الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَـوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا * أُوْلَـئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بايَاتِ رَبّـهِمْ وَ لِقَآئِهِ فحَبطَتْ أَعْمَـالُهُمْ فلَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـامَةِ وَزْنًا. [46]
«اي پيامبر! به مردم بگو! آيا من شما را آگاه كنم به آن كساني كه كردارشان از همه افراد زيانبخشتر و تهيتر و وبال آلودهتر باشد؟ آنان كساني هستند كه كوشش و جدّيّت آنان در حيات پست دنيوي و زندگي حيواني گم شد و چنين ميپنداشتند كه كار خوبي انجام ميدهند. آنان كساني هستند كه آيات پروردگارشان و لقاء الله را دروغ شمردند پس اعمال آنها حَبط ميگردد، و ما در روز بازپسين براي آنها وزني و ارزشي اقامه نميكنيم.»
و نظير اين آيه شريفه، آياتي ديگر در قرآن كريم داريم.
وقتي كه مشروطيّت امضاء شد فُكُلي مآبها و غربزدگان به نام آزادي قلم و بيان داد سخن دادند و در روزنامهها شروع كردند به هرزهگوئي؛ اوّلين منطق آنان مسخره كردن پيغمبر و امام و دين و
ص 77
ايمان و قرآن بود و هر روز يك فصل مُشبعي در اين زمينه مينوشتند؛ روزنامه «ناهيد» كه نميدانم هم اكنون نويسندهاش زنده است يا مرده است؛ در روزنامه خود اشعاري عليه پيغمبر أكرم گفت؛ از آن جمله اين بيت است كه:
جار زد آن جارچیِ مسخره الدُّنْيا مَزْرَعَةُ الآخِرة
روزنامۀ «حبلُ المَتينِ» كلكتّه منتشر ميشد و در هر نوبت فصلي در ردّ دين و پيغمبر و ايمان و روضه خواني و گريه و عزاداري بر سيّد مظلومان حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام ميآورد؛ حجاب و عفّت زنهاي مسلمان را به باد تمسخر ميگرفتند، اين اشعار ايرج ميرزا است؛ ببينيد چگونه شيفته مناظر فرنگ شده و لخت و عريان بودن زن را سمبل ترقّي و تكامل و آزادي ميداند؛ علماء و فقهاء را مسخره كردند تا به جائي كه مرحوم آخوند ملاّ محمّد كاظم خراساني رحمة الله عليه كه خود نيز از لواداران و امضاء كنندگان مشروطيّت بود قصد كرد به ايران مسافرت كند و از نجف رهسپار اين سرزمين گردد، و يك تلگراف بسيار قويّ كه شامل تهديد و ارعاب و حاوي دويست كلمه بود به ايران زد كه عُشّاق مدينه عشق راه پاريس را در پيش گيرند و تبعيد شوند و مراد از مدينه عشق «عشق آباد» است كه محلّ فِرق ضالّه بوده است؛ و بواسطه همان تلگراف هم آزاديخواهان را براي اينكه سر و صدا بخوابد از ايران بيرون كردند، و همه را تبعيد كردند. كه داستانش مفصّل است.
و سپس چون خود آن مرحوم عازم ايران بود، گويند: در شبي
ص 78
كه فرداي آن، عازم رحيل بود با قهوه او را مسموم كردند و از دنيا رفت. چرا؟ بواسطه انحراف مغزها از محور اصلي خود.
الَّذِينَ كَذّبُوا بـَايَاتِنَا وَ لِقَآءِ الآخِرَةِ حَبطَتْ أَعْمَـالُهُمْ. [47] و كردند آنچه كردند؛ و هفتاد سال به نام آزادي همه را از حقوق اوّليّه خود محروم، و با باطوم بر مغزها كوفتند تا از اصالت و حقيقت دست بردارند.
با الفاظ حرّيّت و آزادي همه را مشغول كردند؛ با الفاظي بیمحتوی و توخالی، براي فريب دادن و گول زدن مردم؛ اعمال آنها حبط است و در روز رستاخيز نامه عمل ندارند.
مثل يك دانه چوب كبريتي كه شما به يك انبار از كاغذ و كتاب بزنيد! كافي است كه همه را بسوزاند اگر شما عالم باشيد، و با سواد باشيد، و خيلي زحمت كشيده باشيد، و چندين كتاب نوشته باشيد؛ يك دانه چوب كبريت كوچك در يك لحظه كافي است همه را طعمه حريق قرار دهد. اگر تمام كتابهاي خطّي خود را در يك بقچه ببنديد و در شطّ آب بيندازيد، كتابهائي كه فرضاً در دويست سال نوشته شده است، كافي است كه در يك لحظه غرقاب شود؛ اينست معناي حَبط و كيفيّت حَبط، پس نبايد تعجّب كرد كه چگونه عمل مختصري اين چنين توانائي دارد كه بتواند عمل دويست سال را نابود كند! يك كلمه كفر بر زبان جاري كردن انسان را جهنّمي و كافر ميكند، يك لغزش برفراز كوه بلند، و يك اهمال و بازيگري ميتواند انسان را در قعر درّه هولناك سقوط دهد و استخوانهاي او را در هم شكند، و براي هميشه مدفن و مقبره او را در تهِ درّه قرار دهد.
ص 79
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا.
دستخاليترين و زيانبارترين افراد كساني هستند كه تمام فعّاليّتها و كوششهاي آنها در زندگي پست دنيوي توأم با آمال و آرزوهاي شخصي به پايان ميرسد؛ و اين مسكينان خود چنين معتقدند كه پيوسته مشغول انجام كارهاي خير هستند؛ اينها دستشان خالي است؛ چون براي خدا كاري نكردهاند كه به كار آيد؛ براي مرضاي پروردگار و پيمودن راه لقاء و زيارت او و تقرّب به آستان او از خود، و خودفروشي، و خودبيني، و خودنگري، و خودمحوري، تنازل نكردهاند؛ گر چه اعمالشان بسيار بزرگ و در توده عامّه مردم پسنديده باشد؛ ولي چون اين اعمال از نفوس مستكبرانه و شخصيّت طلبانه آنان سرچشمه گرفته و زائيده شده است؛ در عالَم حقائق و ميزانِ واقعيّت و أصالت به پشيزي نميارزد و اعتبار ندارد.
كارهاي اينان گم ميشود ونابود ميگردد، و بنابراين عملي ندارند تا در نامه عمل منعكس گردد.
إنشآءالله تعالي در بحث ميزان خواهيم گفت: كه بعضي از مردم ميزانشان سنگين و بعضي سبك است؛ امّا اينها ميزان ندارند، وَ لَا نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيَـامَةِ وَزْنًا« چيزي ندارند تا در ميزان بريزند و بسنجند».
چون در واقع به خدا و رسول خدا ايراد دارند؛ و همان غريزه شخصيّت طلبي آنها را در تسليم نسبت به امر حقّ بازداشته و ديده معناي آنانرا از مشاهده حقّ كوركرده است؛ و لذا در لابلاي سخنان آنها
ص 80
مطالبي كهحكايت از انكار ميكند، ديده ميشود؛ ميگويند: ما قرآن را قبول داريم امّا اين آيه:الرِّجَالُ قوَّامُون عَلَی النِّسَآءِ بمَا فَضَّلَ اللَهُ بَعْضُهُمْ عَلَیٰ بَعْضٍ [48] را نميفهميم دروغ ميگويند؛ معناي آن را خوب ميفهمند؛ اين آيه از سائر آيات قرآن جدا نيست و به زبان ديگر نيز فرود نيامده است. در همين چند روزه اخير طيّ چهار پنج روز، در روزنامۀ «اطّلاعات» [49] فرمايشات أميرالمؤمنين عليه السّلام را كه به حضرت امام حسن عليه السّلام در حاضِرَيْن به عنوان وصيّت انشاء فرموده و نوشته بودند، ترجمه بسيار سليس و خوبي نموده بود ولي دزدي كرده بود. مثلاً فقرات آخر آن را كه درباره حجاب نسوان است و چنين است كه: اي حسن! تا مقداري كه ميتواني در حجاب آنان كوشا باش و شدّتِ حجاب، شفقت و مهرباني بر آنان است و از آفت محفوظ ميكند:
وَاكْفُفْ عَلَيْهِنَّ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ فإنَّ شِدَّة الْحِجَابِ أَبْقَی عَلَيْهِنَّ وَ إنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ لَا يَعْرِِفنَ غَيْرَكَ فافْعَلْ [50] را بكلّي در ترجمه حذف كرده بود. مترجم نام خود را ذكر نكرده بود.
اين يك سرقت صريح و روشن است؛ اگر كلام أميرالمؤمنين را ترجمه ميكني! بگو: من ترجمه ميكنم ولي اين فقرات را قبول
ص 81
ندارم و مفاد اين فقرات به عهده من نيست به عهده أميرالمؤمنين است.
امّا اين وصيّت را از اوّل تا به آخر ترجمه ميكني و آن مقداري را كه طبق ذوق و سليقه تو نيست از آن برميداري! يك دزدي است؛ و تصرّف در كلام غير؛ اينها واقعاً غرب زدگي است كه از پانصد فرسخ بوي تعفّن آن به مشام ميرسد، ميگويند: آيه وَ لِّلرِّجَالِ عَلَيْهِنَّ دَرَجَةٌ [51] را هم نميفهميم؛ شكّي نيست كه نميفهميد! نه تنها اين آيه را نميفهميد بسياري از آيات ديگر را نيز نميفهميد! زيرا اگر ميفهميديد معتقد ميشديد و عمل ميكرديد!
شما قرآن را مسّ نكردهايد! و بوئي از آن را استشمام نكردهايد شما هر چه را كه مقابل طبعتان باشد نميفهميد!
ذَلِكَ بأَنَّهُم كَرِهُوا مَآ أَنزَلَ اللَهُ فأَحْبَطَ أَعْمَـالَهُمْ. [52]
«به علّت اينكه مكروه و ناپسند دارند آنچه را كه خداوند نازل كرده است مخالفت ميكنند و بنابراين خداوند أعمال آنها را حبط ميكند.»
و نظير اين آيه، آيه واقع در سوره محمّد است:
ذَلِكَ بأنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَآ أَسْخَطَ اللَهُ وَ كَرِهُوا رضْوَانَهُ فأَحْبَطَ أعْمَـالَهُمْ. [53]
«علّت اينكه ملائكه مرگ در وقت مردنِ معاندين و مخالفين
ص82
رسول الله صورتها و پشتهاي آنان را ميزنند اينستكه: آنها پيروي ميكنند از آنچه خدا را به غضب در ميآورد و از مقام رضوان خدا ناخوشايند هستند پس خداوند اعمال آنان را حبط ميكند.»
پنجم: از چيزهائي كه موجب حَبط ميشود بیأدبي نسبت به پيامبر و نسبت به امام و نسبت به ولايت و ماشابَهَها است.
يَـا أَيـُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ عَلِيمٌ * يَـا أَيـُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفعُوا أَصْوَاتَكُمْ فوْقَ صَوْتِ النَّبيِّ وَ لَا تَجْهَرُوا لَهُ بالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَن تَحْبَطَ أَعْمَـالُكُمْ وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ. [54]
«اي كساني كه ايمان آوردهايد در مقابل خدا و رسول خدا پيشي نگيريد! و از آنها مقدّم نشويد! و از خدا بپرهيزيد كه، حقّاً خداوند شنوا و داناست ــ اي كساني كه ايمان آوردهايد صداهاي خود را بلندتر از صداي پيغمبر نكنيد! و در بلندي گفتار همچنانكه بعض از شما با بعض ديگر سخن ميگويد صدا و گفتار را جَهراً نياوريد زيرا كه در پاداش اين عمل، ناخودآگاه بدون اينكه بفهميد اعمال شما حبط ميگردد.»
مثلاً اگر رسول الله فرمود: اين كار را بكن و آن كار را نكن! داد نزن و نگو: اين درست نيست! چون دو نفر در نزد رسول الله نشسته و رسول الله گوش به سخن آنها ميدهد، به عنوان وساطت دخالت مكن، و نگو با لحن بلند و خشن، اين درست ميگويد، و آن غلط ميگويد!
ص 83
نگو در برابر آن حضرت: اين كار را ميكنيم و آن كار را نميكنيم! آخر رسول الله نشسته، اين پيغمبر خداست؛ تقدّم جستن بر رأي و فكر و اراده و گفتار او تقدّم جستن بر حقّ است؛ و آن تقدّم عين ضلال و گمراهي است؛ و موجب حبطِ مثوبات و اعمال شماست گرچه خودتان هم نفهميد! و اين دادزدن و صدا بلند كردن و تقديم رأي خود را نوعي از مقامات و شخصيّت خود بدانيد.
از شخص موثّقي شنيدم كه ميگفت: روزي يك شخص معمّم براي عيادت مرحوم علاّمه أميني رحِمهُ الله در منزل موقّت ايشان كه در طهران پيچ شميران بود رفته بود، و علاّمه: صاحب الغدير سخت مريض و به پشت خوابيده بودند، و در ضمن سخنان گفته بود كه: آقا! مثلاً اگر انسان به حضرت عبّاس علاقه و محبّت نداشته باشد به كجاي ايمان او صدمه ميخورد؟!
علاّمۀ اميني متغيّر شده و با آن نقاهت نشست و گفت: به حضرت أبوالفضل كه سهل است، اگر به بند كفش من كه نوكري از نوكران حضرت أبوالفضلم علاقه نداشته باشد از اين جهت كه نوكرم؛ والله به رو در آتش خواهد افتاد!
باري گفتار ما اينك در بحث نامه اعمال و تطاير كتب به پايان ميرسد و إنشآءالله در مجلس آينده از بحث شهادت گفتگو خواهيم داشت و در اين بحث يك نكته در آيه طائر باقي ماند كه با ذكر آن بحث را خاتمه ميدهيم و آن اينكه در آيه كريمه:
وَ كُلُّ إنسَـانٍ ألْزَمْنَـاهُ طَـائِرَهُ و فِي عُنُقِهِ وَ نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ
ص84
الْقِيَـامَةِ كِتَـابًا يَلْقَـاهُ مَنشُورًا. [55]
«ما طائر هر انساني را به گردن او ملازم قرار ميدهيم و در روز قيامت براي او نامه عملي را خارج ميكنيم كه آنرا باز شده و گسترده ميبيند و مشاهده مينمايد.»
آيه شريفه نميفرمايد: وَ نُخْرِجُهُ يَوْمَ الْقِيَمَةِ كِتابًا «ما همان طائر و نامه عمل را بيرون ميآوريم به صورت كتاب باز شده» بلكه ميفرمايد: وَ نُخْرِجُ لَهُ كِتابًا «ما براي اين شخص نامه عمل و كتابي را بيرون ميآوريم». و سرّش اينستكه اعمالي را كه انسان هر روز و هر ساعت مرتّباً انجام ميدهد، يك صورت خارجي دارد و يك اثر نفساني، آنچه ملازم و ملاصق با نفس انسان است همان اثر و نتيجه و حاصل نفساني است نه نفس اعمال. مثلاً فرض كنيد نجّار كه نجّاري ميكند و چوب را به صورت سرير و تخت و كرسي در ميآورد، آنچه براي نفس او ميماند، آن چيزي است كه در نفس او در اثر اين كار اثر ميگذارد؛ و يا بافندهاي كه پيوسته قاليهائي ميبافد و بنّائي كه مسجدي ميسازد، أفعال خارجي آنها به صورتهاي خارجيّه در نفس نيست بلكه آن نتيجه و جان و روح و حقيقت آن ملازم با نفس ميگردد و طَآئِرَهُ فِي عُنُقِهِ مراد همان نتيجه و حاصل نفساني عمل است، ولي انسان خودِ عمل را در روز قيامت مشاهده ميكند؛ مُشاهَد او عين اعمالي است كه بجا آورده است؛ آنچه طائر انسان است هميشه با او هست در دنيا و در حال مرگ و در برزخ و در حشر و با همان نفس كه چنين طائري ملازم است در روز قيامت عين عمل خود را گسترده و باز شده ميبيند.
ص 85
و مفاد اين آيه وَ نُخْرِجُ لَهُ كِتَابًا همان مفاد آيه وَ إِذا الصُّحُفُ نُشِرَتْ[56] «و زماني كه نامههاي عمل باز كرده ميشود».
و از جمله إقْرَء كِتَـابَكَ كَفَیَ بنَفْسِكَ الْيَوْمَ عَلَيْكَ حَسِيبًا [57] استفاده ميشود كه اين نامه عمل غير از نامهها و مكتوبهاي معمولي است كه به دست مردم ميدهند و ميخوانند؛ چون اگر چنين بود بايد همه افراد مردم بتوانند بخوانند و هر كدام از ديگري حساب بكشند ولي از آنجا كه ميفرمايد: «بخوان اين نامه عملت را و كافيست كه خودت در امروز حسابگر خودت باشي» معلوم ميشود كه مراد همان اطّلاع و هيمنه بر اعمال و تسلّط بر آنهاست كه براي هر نفس نسبت به خصوص اعمال خود او ميباشد؛ پس مراد از إقْرَأ، قرائت نفس مناسب آن عالم است، و آيه در رديف آيه شريفه يُنَبُّؤُ الإنسَـانُ يَوْمَئِذٍ بمَا قدَّّمَ وَ أَخَّرَ [58] ميباشد؛ يعني «انسان را در آن روز آگاه ميكنند به آنچه در سابق فرستاده است و در پس فرستاده است.»
خوشا به حال آنانكه دل خود را به خدا سپردند و آن را دفتر ثبت تجلّيّات جماليّه و جلاليّۀ حقّ نمودند و در كتاب آنان جز خدا و ذكر خدا و ياد خدا چيزي نبود؛ خداوند به حقّ پاكان و راهيافتگان به حريم أقدسش همه ما را از غفلت و از حجابهاي ظلماني و نوراني عبور دهد و دل ما را مركز حقّ قرار دهد و در دفتر ما جز آن محبوب ازلي و ابدي چيزي نوشته نشود.
ص 86
رهي باشد از اين ماتم به آن سور نميدانم كه نزديك است يا دور
بود دل منزل حقّ ليك ما را بود تا دل حجابي سخت مستور
برو ويرانه كن دل را كه چون دل شود ويرانه گردد بيت معمور
طواف و سير گِرد خانه دل بودحجّيكه مقبول است و مشكور
گناهي جز خودي نبود چو خود را رها كردي تو در ذَنب تو مغفور
بخوان از دفترِ دل هر چه خواهي كه دل را خوانده ايزد لوح مسطور
بدين دفتر شود اسرار حقّ ثبت كه خوانندش به مُصحف رقِّ منشور
در اين مصحف كه انسانست نامش بخوان از سوره دل آيه نور
دل است آن وادي ايمن كه گويد أنااللََّه، حقّ در او، از آتش طور[59]
بمُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطّاهِرين وَ صَلَّی اللَّهُ عَلَيْهِمْ أجْمَعينَ وَ ارْحَمْنا برَحْمَتِكَ يا أرْحَمَ الرّاحِمينَ.
پاورقي
[38] ـ از فقرات دعاي كميل است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام ميخواندهاند و به كميل بن زياد نخعيّ تعليم كردهاند. و مفادش اينستكه: خدايا! در عشق و محبّت خودت دل مرا سرشار گردان بطوريكه غير از عشق تو چيزي نفهمم و سراپا مدهوش و متحير و سرگردان شوم.
[39] ـ «بحار الانوار» ج 9، كمپاني، ص 511؛ از كلام أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه: «بار پروردگار من! من تو را عبادت نكردم به جهت ترسي كه از عقاب تو داشتم و نه به جهت دلبستگي كه در بهشت تو در خود يافتم! بلكه تو را سزاوار عبادت يافتم؛ و بنابراين تو را عبادت كردم!»
اين كلام را در «بحار» از ابن ميثم در «شرح نهج البلاغة» آورده است، آنجا كه أميرالمؤمنين عليه السّمم در باب حِكَم در حكمت 237 فرموده است كه: إنَّ قَوْمًا عَبَدواللَهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ التُّجّارِ، وَ إنَّ قَوْمًا عَبَدواللَهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبادَةُ الْعَبيدِ، وَ إنَّ قَوْمًا عَبَدواللَهَ شُكْرًا فَتِلْكَ عِبادَةُ الاحْرارِ.
در اينجا مجلسي (ره) از ابن ميثم نقل ميكند كه فرموده است: أي: لاِنَّهُ مُستحِقٌّ لِلعبادَة. و سپس ابن ميثم ميفرمايد: كه: عليّ عليه السّلام در جاي ديگر فرموده است كه: إلَهي! ما عَبَدْتُكَ خَوْفًا مِنْ عِقابِكَ ـ إلخ.
و اين مطلب در «شرح نهج» ابن ميثم، ج 5، ص 361 بعينه موجود است.
[40] ـ صدر آيه 111، از سوره 9: التّوبة
[41] ديوان حافظ شيرازي طبع پژمان ص 157
[42] ـ «ديوان حبيب» از مرحوم آية الله حاج ميرزا حبيب الله خراساني، ص 54 به بعد. اين اشعار منتخبي از اشعار اوست.
[44] ـ قسمتي از آيه 5، از سوره 5: المآئدة
[45] ـ ذيل آيه 217، از سوره 2: البقرة
[46] ـ آيات 103 تا 105، از سوره 18: الكهف
[47] ـ قسمتي از آيه 147، از سوره 7: الاعراف
[48] ـ صدر آيه 34، از سوره 4: النّسآء «مردان، عنوان قيمومت بر زنان دارند؛ به علّت آنكه خداوند بعضي را بر بعضي تفضيل داده است.»
[49] ـ روزنامه «اطّلاعات» شماره 15923-16مرداد 58 ص 9
[50] ـ «نهج البلاغة» مكتوب 31، قسمت آخر
[51] ـ قسمتي از آيه 228، از سوره 2: البقرة: «و از براي مردان نسبت به زنان يك درجه فضيلت و برتري است.»
[52] ـ آيه19، از سوره 33: احزاب
[53] ـ آيه 28، از سوره 47: محمّد
[54] ـ آيه 1 و 2، از سوره 49: الحجرات
[55] ـ آيه 13، از سوره 17: الإسرآء
[56] ـ آيه 10، از سوره 81: التّكوير
[57] ـ آيه 14، از سوره 17: الإسرآء
[58] ـ آيه 13، از سوره 75: القيامة