بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَآلِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَی أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم الدّين.
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
إِنَّا نَحْنُ نُحِْي الْمَوْتَیٰ وَ نَكْتُبُ مَا قدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَـاهُ فِي إِمَامٍ مُّبينٍ.
(دوازدهمين آيه، از سوره يس: سي و ششمين سوره از قرآن كريم)
عرض شد: همانطوريكه انسان داراي بدني است و داراي نفسي، و نفس سيطره و حكومت بر بدن دارد همينطور عالم كلّي بدني و جسدي دارد و نفسي دارد؛ و اين بدن انسان و نفس انسان نمونهاي از آن بدن و از آن نفس عالم كلّي است؛ و همانطوريكه تدبيراتي كه در بدن ما پيدا ميشود؛ و اعمالي كه اعضاء و جوارح ما انجام ميدهد در اثر زندگي نفس و حيات و تدبيرات و اراده و اختيار نفس ماست، همينطور در عالم كلّي و جهان آفرينش آن تغيّرات و تبدّلات و حوادثي كه پديد ميآيد بواسطه حيات و زندگي آن نفس كلّي است كه بر آن پيكره و جسد اين عالم حكومت دارد و سيطره دارد.
ص 46
آن نفس كلّي كه بر عالم سيطره دارد اسمش امام است؛ امام مبين؛ و آن جهان خلقت و كاخ آفرينش أعمّ از علويّ و سفليّ به كتاب مبين نام گذاري شده است.
كتاب ميگويند از نقطه نظر اينكه مجموعه كلماتي است كه هر يك از آنها دلالت ميكند بر آنچه پروردگار در آن موجود به وديعت نهاده و از اسرار خود در آنجا نهفته و آن موجود را نمايشگر و بيان كننده و پرده بردارنده صفات و ذات خود قرار داده است، به همان طريقي كه همين كتابهاي خارجي كه خوانده ميشود مجموعه كلماتي است كه از آن معاني كه در ذهن نويسنده است حكايت ميكند و پرده بر ميدارد.
موجودات خارجيّه هر كدام به نوبه خود از آن ذات مقدّس لايزالي كه اينها را به وجود آورده است حكايت ميكند، و بنابراين هر يك از موجودات كلمة الله هستند؛ و تمام موجودات من حيث المجموع كتاب خدا هستند؛ بنابراين امام كه همان مقام ولايت كلّيّه است و از زمان و مكان عاليتر و بالاتر است، جان و حقيقت كتاب آفرينش و كاخ وجود است؛ و به همين معني امام سيطره دارد بر تمام افراد أعمّ از بهشتي و جهنّمي؛ چون تمام موجودات مُنطوي و پيچيده در آن حقيقت كلّيّۀ ولايتند، نه اينكه اشقياء و جهنّميها از آن كتاب جدا باشند، و يا سيطره و ولايت امام نسبت به آنها نباشد.
وليكن تفاوت اينج��ست كه اصحاب اليمين و سعادتمندان ميرسند به ائمّه خود و بدانها ملحق ميشوند و با آنها به بهشت ميروند
ص 47
و اصحاب الشمال و شقاوت پيشگان ميرسند به ائمّه خود و بدانها ملحق ميشوند و با آنها به جهنّم ميروند؛ ولي تمام اين دستگاه من حيث المجموع در تحت سيطره و علم و حيات و اراده آن ولايت كلّيّه است كه بهشتيها را به بهشت و جهنّميها را به جهنّم ميبرد؛ و در آن روايات مستفيضهاي كه از شيعه و عامّه وارد است كه عَليٌّ قسِيمُ الْجَنَّةِ وَ النَّارِ [24] اين حقيقت به خوبي به دست ميآيد، و اين جمله عالي و راقي شرح و تفصيلش نياز به كتابهائي دارد.
آن كتاب اصلي همان موجودات است اعمّ از موجودات مُلكي يا ملكوتي كه ظهور و بروز حقائق اعمال انسان باشد؛ و امّا خصوص نتيجه اعمالي را كه مردم در قيامت مشاهده ميكنند كه كتاب و نامه عمل خود آنهاست از روي همان كتاب اصل نسخهبرداري ميشود: إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ .
بنابراين، از آن كتاب مبين كه در تحت سيطرةه روح ولايت كلّيّه است نسبت به اصحاب يمين نسخه برداشته ميشود، يعني اعمال آنها از آن كتاب مبين كه راجع به آنهاست مشخّص ميگردد، و نسبت به اصحاب الشمال و اشقياء نيز نسخه برداشته ميشود، يعني از همه كتاب مبين، آن مقداري كه راجع به هريك از آنهاست مشخّص ميگردد؛ اشقياء بسوي كتاب خود خوانده ميشوند و سُعداء نيز بسوي كتاب خود خوانده ميشوند.
ص 48
و اين دعوت بوسيله امامشان صورت ميگيرد كه همان امام حقّ است و يا امام باطل كه بايد به آنها ملحق شوند و به بهشت و جهنّم بروند؛ و همه آن ائمّه باطل كه موجب دعوت بهشتيها و جهنّميها هستند مندكّ و منطوي در آن كتاب مبين، و همه فاني در آن ولايت كلّيّه هستند.
پس خوب روشن شد كه معناي هَـذَا كِتَـابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُمْ بالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ چيست؟ و آن مقام امامت و ولايت كلّيّه چه مقامي است؟
تمام پيشوايان و مقتدايان جزئيّه، در تحت آن مقام ولايت قرار ميگيرند، و هر كدام موضع خود را معيّن ميكنند؛ و إنشآءالله به خواست خداوند در بحث أعراف كه وارد ميشويم موقعيّت و مكان و منزلت افرادي كه در أعرافند و هيمنه بر بهشت و جهنّم هر دو دارند در آنجا بيان ميشود.
در بسياري از آيات قرآن ميبينيم كه مصداقاً امامت و ولايت را فيالجمله متّحد شمرده است يعني امام را وليّ شمرده است ولي هر وليّ را امام نشمرده است؛ مثلاً در آيه شريفه:
إِنَّمَا وَلِيُّكُم اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَالَّذِينَ ءَامَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَو'ةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكَوَ'ةَ وَ هُمْ رَ'كِعُونَ. [25]
«حقّاً اين است و جز اين نيست كه وليّ و صاحب اختيار شما خدا و پيغمبر خدا و آن كسانيكه اقامه نماز ميكنند و در حال ركوع زكوه ميدهند هستند.»
اين آيه درباره ولايت رسول الله و أميرالمؤمنين
ص 49
عليه السّلام وارد شده است، در اينجا از امامت آنها تعبير به ولايت شده است؛ وليكن در هيچ جا خداوند تعبير از ولايت خود به امامت نكرده است، و در قرآن كريم نداريم كه خداوند خود را امام خوانده باشد.
هُنَالِكَ الْوَلَايَةُ لِلَّهِ الْحَقِّ. [26]
«در آنجا ولايت اختصاص به خداوند دارد كه حقّ است». در جائي نداريم كه امامت مال خدا باشد.
سرّش اينستكه بين امام و مأموم بايد سنخيّت باشد؛ از نقطه نظر مفهوم ، چون امام به معناي پيشدار و جلودار و پيشوا و رهبر است و مأموم بايد او را اُسوه خود قرار دهد و تمام كارهاي خود را با او منطبق كند، لذا در امامت و مأموميّت و ايتمام سنخه و مشابهت بين امام و مأموم لازم است.
يعني تمام افرادي كه از امام پيروي ميكنند بشر هستند، پيغمبر و امام هم بشر بودهاند؛ قلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ. [27]
و بنابراين تعبير از مقامات آنها به امامت اشكال ندارد و با اينكه ولايت هم دارند امامت هم دارند؛ ولي ذات أقدس حقّ متعالی مُسانخت با مخلوق ندارد، لذا به خدا امام نميگويند؛ و از مقامات خدا امامت نيست، و از صفات خدا و اسماء خدا امام نيست؛ ولي «وليّ» هست. چون ولايت، برداشته شدن حجاب است بين دو چيز بطوريكه بين آن دو چيز هيچ شيء غير مُسانخ نبوده باشد؛ و از مقامات قرب بين دو چيز بدين عنايت تعبير به ولايت كردهاند.
و برداشته شدن حجاب بين بنده و بين خدا بطوريكه از بنده هيچ
ص 50
نماند و مُندكّ و فاني محض گردد و به مقام عبوديّت مطلقه برسد، موجب صدق معناي ولايت ميباشد. و كنايةً از قرب بين دو چيز تعبير به ولايت ميكنند؛ مثل ولايتِ وليّ و مُولَّی عليه، ولايت بر صغير، ولايت بر اموال و أعراض، ولايت خداوند بر تمام موجودات به ولايت تكوينيّه، و به عباد مقرّبين خود به ولايت تشريعيّه.
در روز قيامت مردم مؤمن ملحق ميشوند به ائمّه خود و در تحت ولايت آنها قرار ميگيرند؛ و مردم كافر نيز ملحق ميگردند به پيشوايان خود؛ و در تحت ولايت آنها قرار ميگيرند؛ و معناي تبعيّت و در تحت ولايت در آمدن اين نيست كه آن اولياء با آنان به دلخواه خود و به اختيار خود هر كاري كه بخواهند انجام دهند؛ آنها را به بهشت ببرند و يا به جهنّم، بلكه معنايش اينستكه همانطوريكه در دنيا در تحت اوامر و نواهي آنها بودند در آنجا هم ظهور و بروز همين ولايت به اين صورت ميباشد كه آنها در تحت تبعيّت و ولايت آنها هستند، بدون اينكه از آن محدوده اعمال و عكس العمل خود بتوانند تجاوز كنند؛ و روي اين معنی بسياري از اخباري را كه داريم كه كافران و پيشوايانشان در روز بازپسين با همديگر چكار ميكنند همه روشن ميشود كه معنايش اين نيست كه گِرهي را بتوانند از دست مُولَّی عليه خود باز كنند و آنها را به بعضي از درجات و مقامات رهبري نمايند.
ولايت آنها به اين معناست كه در آن محدودهاي كه اين افراد را در دنيا به آن سمت كشانيدهاند، الآن هم در همان محدوده، آن كشانده شدن و آن كشاندن به آن صورت عذابهاي برزخي و تبعيّتهاي برزخي
ص 51
جلوه ميكند؛ فرعون جلو ميافتد و بقيّه از تابعين از دنبال رفته و همه به رويهم داخل در جهنّم ميشوند؛ ولي فرعون كه در اين نشئه جلودار بوده است در آن نشئه هم جلودار است. همينطوري كه در اينجا جلودار مردم بود براي دعوت مردم به بتپرستي و فحشاء و منكرات، همچنين در آنجا هم جلودار است براي چشيدن از آتش و عذاب.
باري بحثي را كه در اينجا كرديم و آن عبارت از اين بود كه ائمّه حقّ كه داراي مقام ولايت كبری هستند بر تمام پيشوايان و ائمّه حقّ و پيشوايان و ائمّه باطل تسلّط و هيمنه دارند منافات ندارد با آنچه که سابقاً ذكر شد كه دعوت بسوي كتاب غير از دعوت به امام است؛ زيرا كه گفتيم كه: كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی' إِلَیٰ كِتَـابهَا به سبب امامان به حقّ يا باطل، و علّت عدم منافات اينستكه امام مبين كه جان و روح كتاب مبين است، از آن براي اعمال افراد نسخه برداشته ميشود.
هَذَا كِتَـابُنَا يَنطِقُ عَلَيْكُمْ بالْحَقِّ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.[28]
اصل آن كتابي كه سخن به حقّ ميگويد همان لوح محفوظ است كه از آن، نسخه اعمال برداشته ميشود و همان اصلِ متبوع و امام مبين و مقتداي بشر است كه مدار امور عالم بر اوست، و بهشتيها و جهنّميها به سبب اين امام و اين كتاب نامه اعمال به دستشان ميرسد؛ ولي آن كتابي كه بسوي آن خوانده ميشوند اين كتاب نيست بلكه آن نسخه نوشته شده از روي اين كتاب است، و همان است كه مانند طائر ملازم گردن انسان قرار ميگيرد و آيه شريفه؛ وَ كُلُّ إِنسَـانٍ أَلْزَمْنَـاهُ
ص52
طَـائرَهُ فی عُنُقِهِ دلالت بر آن دارد؛ پس مردم بواسطه كتابِ اصل كه روحش امام مبين است خوانده ميشوند بسوي نامه عمل و اين نكته بسيار شايان دقّت است.
و محصّل از كلام چنين شد كه: اصحاب يميني داريم، و اصحاب شمالي؛ و معناي اصحاب يمين اين نيست كه نامه عمل به دست راست آنها ميرسد، و اصحاب شمال هم اين نيست كه نامه عمل به دست چپ آنان ميرسد بلكه مراد اينستكه نامه از جانب سعادت و رحمت و عافيت و نيز از جانب شقاوت و شُؤم و لُؤم به انسان داده ميشود و نامه عمل نفس كتاب و عمل انسان است كه اسنتساخ شده، و انسان را مواجه ميكند با تمام اعمالي كه در دنيا انجام داده است.
در تمام قرآن كريم آياتي كه وارد شده است همين است كه فقط از دو ناحيه خير و رحمت كه تعبير به يمين شده است و از ناحيه ذلّت و نكبت كه تعبير به شمال و يا پشت سر شده است نامه به افرادي كه در قيامت حضور پيدا كردهاند داده ميشود؛ با اينكه ميدانيم در بعضي از آيات قرآن مردم را به قسمت تقسيم كرده است و غير از اين دو دسته دسته ديگري موجود است:
وَ كُنتُمْ أَزْوَاجًا ثَلَـاثَةً فأَصْحَـابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَـابُ الْمَيْمَنَةِ وَ أَصْحَـابُ الْمَشْئَمَةِ مَا أَصْحَـابُ الْمَشْئَمَةِ وَالسَّـابقُونَ السَّـابقُونَ أُوْلَـئِكَ الْمُقَرَّبُونَ.[29]
«و شما گروه خلائق در روز قيامت به سه دسته مختلف منقسم ميشويد: دستهاي گروه راستان هستند كه اصحاب اليمينند و چقدر
ص 53
حالشان خوب است، و دستهاي گروه كجروان و منحرفان هستند كه أصحاب الشّمالند و چقدر حالشان وخيم است، و دستۀ سوّم كساني هستند كه در ايمان و درجات يقين بر همه سبقت گرفتهاند و در اطاعت خدا و أعمال صالحه مقام تقدّم را يافتند؛ ايشان از مقرّبان درگاه حضرت ربوبي هستند كه در بهشتهاي جاوداني پيوسته به نعمتهاي سبحاني متنعّمند.»
مقرّبين كساني هستند كه از همه قوافل جلو افتادند و گوي سبقت را ربودند آنان افراد مقرّب حريم حضرت حقّند؛ به اصحاب يمين نامه از طرف راست ميرسد و به اصحاب شمال از طرف چپ و يا از پشت سر و امّا سابقون اصلاً نامه عمل ندارند، با اينكه از اصحاب اليمين هم سبقت گرفتهاند و به مقامات عاليه قرب فائز آمدهاند به آنها نامه عمل داده نميشود؛ و اين بسيار مورد شگفت است كه به أصحاب اليمين نتيجه و پاداش عملشان داده ميشود؛ تمام اعمالي كه در دنيا انجام دادهاند به آنها تَوفِيه ميشود، خورانده ميشود و اشباع ميگردد و خودشان را در دوران تمام ملكات و صفاتي كه داشتند ميبينند؛ و امّا در مقرّبين اين خبرها نيست، نامه عمل به آنها داده نميشود، و در قرآن كريم هم جائي نداريم كه به مقرّبين نامه عمل داده شود.
پس اين افراد شريف كه گوي پيشي را از همه جهانيان ربودهاند پاداش عملشان چه خواهد بود؟
ما در قرآن كريم آياتي داريم كه مقرّبين را كه همان مُخلَصين (بفتح لام) هستند استثنا كرده است.
ص 54
همانطوريكه در بعضي از مباحث مفصّلاً آوردهايم، آنان عدّه افرادي هستند كه از بسياري از چيزها استثناء شده و حكم عمومي جزا و پاداش و ثواب، و قلم خوبي كه بر نيكان جاري ميشود از براي آنان نيست.
و اينك در اينجا بطور اجمال و اختصار ميآوريم: در آيه كريمه قرآن داريم:
وَ ي��وْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ ففَزِعَ مَن فِي السَّمَـوَاتِ وَ الأرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ. [30]
«و روزي كه در صور دميده ميشود، پس به دهشت و وحشت ميافتند تمام كسانيكه در آسمانها و زمين هستند مگر كساني را كه خدا بخواهد.» و آيه:
وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فصَعِقَ مَن فِي السَّمَـوَ اتِ وَ الأرْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ. [31]
«و در صور دميده شد، پس هلاك شدند كسانيكه در آسمانها و زمين هستند مگر كساني را كه خدا بخواهد.» و چون در آيه مباركه:
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فانٍ وَ يَبْقَیٰ وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلَـالِ وَ الإكْرَامِ [32].
داريم كه تمام افراد روي زمين ميميرند و فقط وجهُ الله باقي ميماند، پس معلوم ميشود كه افرادي كه از فزع و هلاكت بواسطه نفخ در صور در امانند همان افراد، وجه الله هستند.
در جاي ديگر داريم:
فبعِزَّتِكَ لاُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ إِلَّا
ص55
عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ.[33]
«شيطان سوگند ياد ميكند كه اي پروردگار! به عزّت تو قسم كه من يكايك از افراد بشر را اغواء و گمراه ميكنم مگر آن بندگان تو را كه مُخلَص و پاكيزه شده باشند.»
يعني بندگاني كه دوره اخلاص را گذرانيدهاند و از مقام مُخلِصين (به كسر لام) فراتر رفته و از مجاهدات نفسانيّه بيرون، و پاك و پاكيزه خارج شدهاند، شيطان به آنها دسترسي ندارد.
و ديگر آنكه مُخلَصين، حمد و ثناي حضرت حقّ را چنانكه شايسته اوست بجاي ميآورند:
سُبْحَـانَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخَلَصِينَ. [34]
«پاك و منزّه و مقدّس است خداوند از آنچه او را توصيف ميكنند مگر بندگان مُخلَص پروردگار (كه آنچه او را توصيف ميكنند سزاوار اوست). پس تمام افراد نميتوانند خدا را حمد و ثنا گويند و تمجيد و تقديس كنند مگر اين دسته».
و ديگر آنكه:
فإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ. [35]
«همه مردم در روز قيامت براي حساب و كتاب و عَرْض در پيشگاه حضرت حقّ حاضر گرديده ميشوند مگر بندگان مُخلَص خداوند.»
اُصولاً آن وحشتهاي روز قيامت و طول كشيدن پنجاه هزار سال براي حساب و كتاب و سائر مواقف قيامت و آن دستگاه عريض و طويل براي
ص 56
مخلَصين و مقرّبين نيست.
اُصولاً بندگان مخلَصين خدا در مواقف قيامت و محشر حضور پيدا نميكنند و بنابراين روشن است كه نامه عمل هم ندارند؛ وقتي در قيامت نيستند، طرف يمين و شمالي هم نيست، حساب و كتابي هم نيست. چرا؟ چون نامه عمل متعلّق به اعمال است، حساب و كتاب براي اعمال است؛ افرادي كه عملي انجام دادهاند براي آنستكه به نتيجه و مقصود و غرض حاصل از آن عمل برسند؛ نتيجه خوب باشد يا بد باشد، آن نامه عمل به آنها داده ميشود و آنانرا از حقيقت ملكوتي آن اعمال توفيه و اشباع ميكند.
امّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَّ، در دنيا براي غرض و مقصودي و منظوري كار انجام ندادهاند؛ فقط و فقط خالصًا لوَجهِ اللَهِ الْكَريمِ اعمالشان بوده است ــزيرا كلام ما در خصوص مقرّبين و مخلَصين استــ هر كاري را كه انجام دادهاند خود آنها انجام ندادهاند، خدا انجام داده است؛ مگر خدا نامه عمل دارد؟
چون كسي از مرحله اخلاص گذشت و فاني در ذات خدا شد و وجودش و سرّش از شوائب دوگانگي خلاص شد،و به عالَم توحيد مطلق پيوست، ديگر براي او تعيّن و هستي و وجودي نيست تا آثار وجود و از جمله آن نامه عمل بوده باشد.
الْمُخْلَصينَ وَ ما أدْراكَ ما الْمُخْلَصينَ! آنها قوس صعودشان راجع به معرفت ذات حقّ و طيّ درجات قرب به پايان رسيده محو در ذات حضرت احديّت گرديدهاند. بدء حركت آنها در حال نزول و طيّ
ص 57
قوس نزول مراتب مادون از ذات نبوده، تا به همان جا بازگشت كند و برگردد و در همان مرتبه فاني شود؛ بلكه بدء حركت آنها از ذات بوده و سپس از عالم أدنی كه عالم طبع است شروع به پيمودن قوس صعود نموده و بعد از عبور از اسماء و صفات الهيّه و فناءِ در آنها فاني در ذات حقّ شدند.
مخلَصين در حرم خدا هستند؛ خود خدا جليس و همنشين و انيس آنهاست؛ خودش وليّ آنهاست. نامۀ عمل از كدام سمت به آنان داده شود؟ در حرم خدا كه زمان نيست، مكان نيست، سمت و جهت نيست، راست و چپ و شمال و جنوب و فوق و تحت نيست؛ وانگهي نامه عمل چه باشد؟
اگر نامه عمل تفاصيل حقيقت ملكوتي اعمال باشد لازم ميآيد كه در صُقع ربوبي و در ناحيه ذات احديّت حقائق اعمال ظهور پيدا كند؛ امّا در خانه خود خدا كه صورت و شكل و مادّه و معنی نيست، در آنجا تفصيل و تجزيه نيست، پس در آنجا نامه عمل نيست و مقرّبون بطور كلّي نامه عمل ندارند، و قرآن هم براي آنها نامه عملي بيان نكرده است.
مخلَصين از بندگان حضرت حقّ، در طيّ راه سلوك به جائي رسيدهاند كه فاني در ذات حقّ شدند، و اسم و رسم آنها فاني شد؛ و از آنها هيچ باقي نماند؛ صفات آنها در صفات حقّ و ذات آنان در ذات حقّ فاني شد؛ آنان از خود اراده و اختياري و فعلي و عملي ندارند؛ خداست كه در وجود آنان صاحب اراده و اختيار و فعل است؛ موجوديّت
ص 58
خود را به خدا سپردند، و خداوند در وجود آنان موجوديّت دارد.
آنها از وجود خود در برابر وجود حضرت حقّ تعالی گذشتند، و خود را به خدا دادند؛ جزاي آنان خداست؛ خون بهاي آنان خداست؛ چه خوب در اين چند بيت راجع به حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام اين حقيقت را مجسّم نموده است:
شاهان همه به خاك فكندند تاجها تا زيب نيزه شد سرشاه جهان عشق
بر پاي دوست سر نتوان سود جزكسي كو را بلند گشت سر اندر سنان عشق
از لامكان گذشت به يك لحظه بيبُراق اين مصطفی كه رفت سوي آسمانعشق
شاه جهان عشق كه جانانش از ألَست گفت اي جهان حسن فداي تو جان عشق
تو كشته منيّ و منم خونبهاي تو بادا فداي خون تو كون و مكان عشق[36]
اين ازا ختصاصات مقرّبين است؛ پس مقرّبين نامه عمل ندارند؛ پس زحماتي كه در دنيا كشيدهاند: نمازها، روزهها، جهادها، مصائب و شدائد چه ميشود؟ اين حوريّههائي را كه خداوند متعال آفريده است، اين بهشتها، اين نسيمها، اين نهرهاي جاري، اين انهار اربعه: نهر عسل مصفّي، نهر شراب و بادهاي كه موجب لذّت خورندگان
ص 59
است، نهر شيري كه طعمش تغيير نكرده، و نهر آبي كه بدبو نگرديده است، و ديگر نهر زنجبيل، و آبي كه در آن كافور است، و چشمه سلسبيل، و آب كوثر براي كيست؟
اينها براي آنهاست؛ نه درحال فنا، بلكه در حال بقاء بعد از فناء و مقام جمعُ الجمع يعني در عين فناء و استغراق در ذات احديّت، از اين نِعم الهيّه بهره مند ميشوند و به جمال خدا از آنها متمتّع ميگردند.
و ديگر براي اصحاب اليمين است كه از آنها بدون استغراق در ذات احديّت لذّت ميبرند.
باري اين نعمتها جزاي حركت و سلوك است، نه آن كسي كه در حرم است؛ در عرفان عشق و شور نيست؛ عشق و شور و حركت در سلوك است؛ بعد از سلوك كسي كه عارف بالله شد و از مقرّبين و مخلصين شد ديگر حركتي ندارد آنجا نه دردسر است، و نه سرور، نه خوف است و نه اميد، نه احساس علم است و نه قدرت و نه احساس وجود. راجع به بعض از حالات مخلَصين در حال فناء، ابن فارض چقدر عالي آورده است:
أمَمْتُ إمامي في الْحَقيقَةِ فالْوَرَی وَرَائِي وَ كانَتْ حَيْثُ وَجَّهْتُ وِِجْهَتي( 1 )
يَراها أمامي في صَلاتِیَ ناظِري وَ يَشْهَدُني قلْبي إمامَ أئِمَّتي( 2 )
وَ لا غَرْوَ أنْ صَلَّی الإمامُ إلَيَّ أنْ ثوَتَ في فُؤادي وَ هیَ قِبْلَةُ قِبْلَتي( 3 )
ص 60
وَ كُلُّ الْجَهاتِ السِّتِ نَحْوي تَوَجَّهَتْ بما ثمَّ مِنْ نُسْكٍ وَ حَجٍّ وَ عُمْرَةِ( 4 )
لَها صَلَواتي بالْمَقامِ أقيمُها وَ أشْهَدُ فيهَا أنَّها ليَ صَلَّتِ( 5 )
كِلانا مُصَلِّ واحِدٌ ساجِدٌ إلَی حَقيقَتِهِ بِالْجَمْعِ في كُلِّ سَجْدَةِ( 6 )
مُنِحتُ وَ لاها يَوْمَ لايَوْمَ قَبْلَ أن بَدَتْ عِنْدَ أخْذِ الْعَهْدِ في أوَّليَّتي( 7 )
وَهِمْتُ بِها في عالَم الأمْرِ حَيْثُ لَا ظُهورٌ وَ كانَتْ نَشْوَتي قَبْلَ نَشْأتي( 8 )
فَأفنَی الْهَوَی مالَمْ يَكُنْ ثُمَّ باقيًا هُنا مِنْ صِفاتٍ بَيْنَنا فاضْمَحَلَّتِ( 9 )
فألْفَيْتُ ما ألْقَيْتُ عَنّیَ صادِرًا إلَيَّ وَ مِنّي واردًا بمَزيدَةِ( 10 )
وَ شاهَدْتُ نَفْسي بِالصِّفاتِ الَّتي بها تَحَجَّبْتِ عَنّي في شُهودي وَ حَجْبَتي( 11 )
وَ أنی الَّتي أحْبَبْتُها لا مَحالَةً وَ كانَتْ لَها نَفْسي عَلَیَّ مُحيلَتي( 12 )
فهامَتْ بها مِنْ حَيْثُ لَمْ تَدْرِ وَ هیَ في شُهودي بنَفْسِ الأمْرِ غَيْرُ جَهولَةِ( 13 )
ص 61
جَلَتْ في تَجَلّيها الْوُجودَ لِناظِري ففي كُلِّ مَرْئيٍّ أراها برُؤْيَةِ( 14 ) [37]
1 ـ چون وجود من مستغرق در وجود مطلق و ذات حضرت احديّت شد، و بين من و بين خداي من رسم دوئيّت از بين رفت؛ بنابراين من در حقيقت به امام خودم كه همان ذات حقّ باشد در نمازهايم اقتدا كردم؛ و او را قصد كردم، پس بنابراين تمام مخلوقات چه امام و چه مأموم پشت سر من هستند؛ و چون او در دل من بود، لذا هر جا كه وجه خود را متوجّه نمودم همانجا وجهه من بود.
2 ـ ديدگان من در موقع نماز او را جلوي من ميبيند و قلب من گواهي ميدهد كه او امام ائمّه من است.
3 ـ و عجب نيست از اينكه در نماز، امام بسوي من نماز بخواند؛ چون خدا در دل من جا گرفته و بنابراين ذات أقدس او جلّ و علا قبله قبله من است.
4 ـ و تمام جهات ششگانه از بالا و پائين و راست و چپ و جلو و پشت سر به طرف من توجّه و اقبال كرده، با تمام آثار و خصوصيّاتي كه از عبادت و حجّ و عمره موجود است.
5 و 6 ـ نمازي كه من در مقام إبراهيم بجاي ميآورم براي اوست، و در آن مقام گواهي ميدهم كه او براي من نماز ميگذارد. چون اشباح ظاهره، سايههاي ساجده براي ارواح باطنه هستند؛ و محبّ به
ص 62
اعتبار جمع، عين محبوب است و به اعتبار تفرقه غير اوست، و توجّه محبّ بسوي محبوب فرع توجّه محبوب بسوي محبّ است؛ پس ميتوان گفت كه: هر دوي ما نمازگزار واحدي هستيم كه به مقام حقيقتِ جمعي خود در هر سجدهاي سجود بجا ميآوريم.
7 ـ مقام قرب و ولايت او به من عنايت شد، در اوّلين نقطه ايجاد و پيدايش من؛ در وقتيكه اشياء به طريق معلوميّت از ذات حقّ ظهور ميكردند و عالم امر را قبل از عالم خلق تشكيل ميدادند، و هنوز روز را خدا نيافريده بود؛ و در عالم ميثاق عهدي بسته نشده بود.
8 ـ و من در محبّت و عشق به او در عالم امر متحيّر و واله شدم؛ در آنجائي كه هنوز ظهوري براي ذات من و براي صفات من در عالم خلق نبود، و بنابراين سُكر و مستي من درباره او قبل از پيدايش من در اين عالم بود.
9 ـ پس آن محبّتي كه من در عالم امر به خداي خود پيدا كرده بودم، فاني و نابود كرد آن صفاتي را كه در اين عالم خلق ميان من و او حادث شد؛ و در آن عالم امر ثابت نبود؛ پس آن صفات مضمحلّ و نابود شد و من با آن ذات أقدس همانطور كه در اوّل امر بودم همانطور شدم.
10 ـ پس از آنكه صفات من در عالم فناء مضمحلّ و نابود شد من به عالم بقاء بازگشتم و آن صفاتي را كه بواسطه زيادتي القاء كرده و رها نموده بودم، همه را چنين يافتم كه از من صادر شده است به
ص 63
من و وارد شده است بر من.
11 ـ و مشاهده كردم در حال شهودم نفس خود را با صفاتي كه بواسطه آن صفات، ذات أقدس احديّت، در حال احتجاب من از من محجوب شد.
12 ـ و ديگر آنكه مشاهده كردم كه نفس من يقيناً و ضرورةً همان ذات است؛ و در معرفت ذات، نفس من مرا بر خود من حواله ميكرد.
13 ـ و نفس من در جستجوي او ناخود آگاه مفتون و ديوانه او شد؛ در حاليكه در حقيقت و واقع، در شهود من بود، و نفس من به اين امر جاهل نبود.
14 ـ آن ذات اقدس در حاليك�� تجلّي ميكرد در وجود مطلق، در برابر ديدگان من پرده برگرفت؛ بطوريكه من با ديدار چشم خود، در هر چيز ديدني او را بالعيان مشاهده كردم.
پاورقي
[24] ـ يعني «عليّ تقسيم كننده بهشت و دوزخ است»؛ و ما در جلد اوّل «إمام شناسي» راجع به سند و دلالت اين حديث بياناتي آوردهايم.
[25] ـ آيه 55، از سوره 5: المآئدة
[26] ـ قسمتي از آيه 44، از سوره 18: الكهف
[27] ـ صدر آيه 111، از سوره 18: الكهف
[28] ـ آيه 29، از سوره 45: الجاثية
[29] ـ آيات 7 تا 11، از سوره 56: الواقعة
[30] ـ قسمتي از آيه 87، از سوره 27: النّمل
[31] ـ قسمتي از آيه 68، از سوره 39: الزّمر
[32] ـ آيه 26 و 27، از سوره 55: الرّحمن
[33]- آيه 40 از سوره 15: الحجر
[34] ـ آيه 160، از سوره 37: الصّآفّات
[35] ـ قسمتي از آيه 127 و آيه 128، از سوره 37: الصّآفّات
[36] ـ «دمع السّجوم» پاورقي ص 196
[37] ـ «ديوان ابن فارض» تائيّه كبري، ص 60 به بعد. بيت اوّل، بيت 148 از تائيّه است.