بسم الله الرّحمَن الرّحيم
وَ بِهِ نَسْتعِين
وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَه العليِّ العظيمِ
والْحَمدُللَّه ربِّ العالَمين وصلَّي اللهُ عَلي سيِّدِنا محمَّدٍ وَءَالِه الطّاهرينَ
وَ لَعنةُ اللَه علَي أعدآئِهم أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَي يَوم الدّين.
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
إِنَّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتَي' وَ نَكْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ ءَاثَـٰرَهُمْ وَ كُلَّ شَيْئٍ أَحْصَيْنَـٰهُ فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ.[1]
«به تحقيق كه ما حقّاً خودمان مردگان را زنده ميكنيم؛ و مينويسيم آنچه را كه آنها از پيش فرستادهاند، و آثار آنرا؛ و هر چيز را در امام مبين شمارش مينمائيم.»
يعني علاوه بر احياء مردگان، اعمال و آثار آنان نيز مورد نظر ماست. و هر چيزي كه نام شيئيّت بر آن بتوان نهاد و آنرا چيز گفت، ما در امام مبين احصاء ميكنيم و شمارش و خصوصيّات عددي و كيفي و كلّي آن نيز محفوظ است.
آياتي در قرآن مجيد داريم كه دلالت دارد بر آنكه بعضي از افراد، نامۀ عملشان از سمت راست و دستهاي نامه عملشان از سمت
ص 14
چپ ميباشد.
يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَي' مِنكُمْ خَافِيَةٌ * فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ و بِيَمِينِهِ فَيَقُولُ هَآؤُمُ اقْرَؤُاْ كَتَـٰبِيَهْ * إنِّي ظَنَنتُ أَنِّي مُلَـٰقٍ حَسَابِيَةً * فَهُوَ فِي عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ فِي جَنَّةٍ عَالِيَةٍ * قُطُوفُهَا دَانِيَةٌ * كُلُوا وَ اشْرَبُوا هَنِيئًٓا بِمَآ أَسْلَفْتُمْ فِي الايَّامِ الْخَالِيَةِ * وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ و بِشِمَالِهِ فَيَقُولُ يَـٰلَيْتَنِي لَمْ أُوتَ كِتَـٰبِيَهْ * وَ لَمْ أَدْرِ مَا حِسَابِيَهْ * يَـٰلَيْتَهَا كَانَتِ الْقَاضِيَةَ * مَآ أَغْنَي' عَنِّي مَالِيَهْ * هَلَكَ عَنّيً سُلْطَـٰنِيَهً. [2]
چون يكي از مقامات عالم قيامت عالم عَرْض است؛ انسان را ��ه پيشگاه خداوند عزّوجلّ عرضه ميدارند. «آن روزي است كه جملگي شما عرضه داشته ميشويد و هيچ عملي و كاري از اسرار و پنهانيهاي شما پنهان نخواهد ماند. امّا آن كسيكه به سبب راست او نامۀ عملش داده شود، آنقدر مبتهج و مسرور و خوشحال است كه پيوسته صدا ميزند: اي مردم بيائيد جمع شويد و نامۀ عمل مرا بخوانيد! من به چنين روز حساب و جزائي اعتقاد و ايمان داشتم! چنين كسي پيوسته در عيش و زندگي دل پسند و خوشايند، متنعّم است و در بهشتهاي عالي مرتبه و رفيع الدّرجه زيست ميكند؛ آن بهشتهائي كه ميوههايش نزديك و در دسترس است. و به آنان چنين خطاب ميشود كه: بخوريد و بياشاميد گوارا باد بر شما اين نعمتهاي خداوندي كه به شما در مقابل آن أعمالي كه در دنيا انجام داديد و سابقاً براي ما فرستادهايد
ص 15
ارزاني داشته است.
(در آن ايّامي كه گذشت و سپري شد. در آن ايّامي كه متمرّدين و منكرين چنان ميپنداشتند كه تُو پُر است ولي خالي شد؛ از همۀ محتويات خالي شد؛ از شما و از همۀ آنان خالي شد و آن ايّام ظرفي بود براي تربيت و تكامل شما! آن ايّام شما را خالي كرد و به چنين مقام و موقفي فرستاد. گوارا باد بر شما كه بيدار بوديد! و در آن زمان، بدان زمان و زمانه، بدان ظرف و مظروف دل نبستيد! و خود را براي كوچ كردن و بار سفر بستن به اين منزلگاه تُو پُر و پر محتوي آماده نموديد!)
و امّا آن كسيكه نامۀ عملش به سبب چپ او داده شود با نهايت شرمساري و سرافكندگي و ذلّت ميگويد: ايكاش نامۀ عمل من به من داده نشده بود! ايكاش من از حساب و كتاب خود اطّلاع پيدا نميكردم و از سرگذشت خود چيزي نميفهميدم! ايكاش حكم خدا ميرسيد و نابودي و نيستي، مرا در كام خود فرو ميبرد و اثري از من باقي نميگذاشت، و من خود را در چنين مقام و موقفي نميديدم! اي داد كه مالي را كه جمع كردم و اندوختم به كار من نيامد و دستي از من نگرفت و مرا بينياز ننمود؛ قدرت و سلطنت من نيز تباه شد و توانائي و اقتدار من دستخوش نابودي و هلاكت قرار گرفت.»
به چنين افراد متمرّد و سركش كه مال و قدرت را وسيلۀ تباهي قرار دادند و از راه عدالت تجاوز كردند و به حقوق ضعفاء و فقراء تعدّي
ص 16
نمودند، از طرف فرشتگان عوالم عاليه و ارواح قدسيّه، به فرشتگان مأمور عذاب خطاب ميشود: بگيريد او را و در غلّ و زنجير درآوريد و سپس او را در آتش دوزخ و جهنّم آتش زنيد و بسوزانيد و پس از آن به زنجيري كه در ازاي آن هفتاد ذراع است او را در سلسله بكشيد!
به علّت آنكه او چنين كسي بود كه به خداوند بزرگ ايمان نميآورد و بر اطعام فقراء و مساكين كوشا و ساعي نبود؛ و بدين جهت در امروز هيچ يار و ياور و غمگساري براي او نيست و غذائي جز چرك و خون كه طعام دوزخيان است ندارد؛ آن طعام و غذائي كه جز خوراك دوزخيان و گناهكاران غذاي كسي ديگر نيست و هيچكس از آن نميخورد.
آن كساني كه در دنيا امور خود را گذراندند به عصيان و خطا، سرمايههاي وجودي خود را از دست دادند، بر مسند غرور و استكبار تكيه زدند، و ايمان به خداوند عظيم نياوردند، و در برابر فرامين و قوانين حضرت او سر تسليم فرود نياوردند، و بدين جهت دست به تعدّي و تجاوز گشودند و حقوق ضعيفان و مستمندان را تاراج كردند، و فقرا و بيچارگان و محرومان را در سر سفرۀ خود ننشاندند، و براي حفظ و حراست و مراقبت امور مادّي و معنوي آنان اهتمام نكردند؛ بايد امروز از اين طعام؛ از غِسلين كه چرك و خون عَفِن است و غذاي تبهكاران و مُنغمران در شهوت و غضب است بخورند.
آن كساني كه ايمان نميآورند و عمل فاسد انجام ميدهد، از دو نقطۀ نظر: هم از جهت باطن كه قلبشان خراب است و هم از جهت ظاهر كه فقدان عدالت در بين مردم ضعيف و مستضعف است،
ص 17
گرفتارند.
از بين بردن حقّ محرومان و تعدّي به فقيران و مسكينان، و از زندگاني مترفّهانه بهرمند شدن در مقابل ديدگان آنها؛ همان بهرمند شدن از چرك و خون است كه در آخرت به صورت غِسلين ظهور پيدا ميكند.
باري در اين آيات مباركات مردم را به دو دسته تقسيم كرده است: يك دسته افرادي هستند كه نامۀ عمل به وسيلۀ طرف راست، و دستۀ ديگر افرادي هستند كه نامه از جانب چپ به آنان داده ميشود.
حال بايد ديد معناي يمين و شِمال (راست و چپ) چيست؟
يمين و شمال را در لغت به دو طرف انسان كه قويّ و ضعيف هستند ميگويند؛ يا به دو دست كه در جانب قوّت و جانب ضعف قرار دارد؛ و يا به طرف سعادت و نيكبختي و طرف شقاوت و بدبختي اطلاق ميكنند.
ولي در اين آيات مسلّماً مراد از يمين و شمال همان ناحيۀ سعادت و كاميابي، و ناحيۀ شقاوت و خسران و محروميّت است. و چون در لغت عرب به راست و يمين تقأُّل به امور خيرات و مبرّات و سعادت و عافيت و رحمت ميزنند و راست را به فال نيك ميگيرد، و به چپ و شمال تشأُّم به امور كدورت آميز و نكبت بار و ذلّتآور ميزنند و چپ را به فال بد ميگيرند؛ بنابراين يمين و شمال كنايه از دو ناحيۀ سعادت و شقاوت استعمال شده است. يعني نامۀ عمل از ناحيۀ سعادت و رحمت و عافيت و سلامت، و يا از ناحيۀ شقاوت و نكبت و مذلّت به
ص 18
آنها ميرسد.
بسياري از محدّثين و اهل تفسير، يمين و شمال را در اين آيات به معناي دست راست و دست چپ گرفتهاند و گفتهاند كه: مراد اينست كه نامۀ عمل به دست راست بهشتيان و به دست چپ دوزخيان داده ميشود؛ و اين معني از چند جهت درست نيست، زيرا:
نامۀ عمل حقائق اعماليست كه انسان در دنيا انجام داده است. و رسيدن به نامۀ عمل عبارتست از سيطرۀ روحيّۀ انسان بعد از فنآء في الله به بقآء بالله، در حالت بقاء؛ آن سيطره و احاطهاي كه بر عالم كثرت پيدا ميكند و بر تمام موجوديّت خود در دنيا با تمام اخلاق و ملكات و افعال و كرداري كه ظاهراً و باطناً بجا ميآورده است، بر تمام آنها مسلّط ميشود و مُسيطر و مُهيمن ميگردد، و جملۀ آنها در برابر او محسوس و ملموس و ممسوس و مشهود ميگردند؛ بلكه اصولاً خود را وجدان ميكند و مييابد كه دارد اين كارها را انجام ميدهد. بنابراين، نامۀ عمل أصلاً بدست نميرسد؛ رسيدن نامۀ عمل همانطور كه آيات قرآن بيان ميدارد: لَيُوَفِيَّنَّهُمْ رَبُّكَ أَعْمَالَهُمْ، بطور كامل و شامل به هر نفسي از نفوس، أعمالي را كه در دنيا انجام داده با تمام خصوصيّات وارد كردن و خوراندن و إشباع كردن است؛ يعني به هر نفسي عملي را كه انجام داده است به نحو كامل ميرسد و از آن عمل سير و سيراب
ص 19
ميشود و خودش را واجد آن كردار مييابد.
پس اين اصلاً ربطي به دست ندارد، اعمالي كه انسان انجام داده، در دنيا چشم بوده است، عمل چشم را به دست نميدهند، عمل گوش و زبان را به دست نميدهند، عمل پا را به دست نميدهند.
ثانياً آيه ميفرمايد: وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ بِيَمِينِهِ. «باء» باء سببيّت است، يعني نامۀ عمل به سبب جانب راست به او داده شد، نميفرمايد: وَ أَمَّا مَنْ اُوتيَ كِتابَهُ لِيَمينِهِ. اگر با «لام» آورده ميشد معنايش اين بود كه نامۀ عمل را در دست راستش ميگذاشتند.
باء سببيّت براي توسّط و توسيط است. يعني آن كسانيكه نامۀ عمل بوسيله و به توسّط و به سبب طرف راست كه كنايه از همان ناحيۀ سعادت است به آنها ميرسد؛ و آن كساني كه نامۀ عمل بوسيلۀ و به توسّط و به سبب جانب چپ كه اشاره به همان ناحيۀ شقاوت است به آنها ميرسد؛ نه به دست راست و به دست چپ.
ثالثاً اينكه، در بعضي از آيات قرآن بجاي وَ مَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ بِشِمَالِهِ جملۀ وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كَتَـٰبَهُ وَرَآءَ ظَهْرِهِ وارد شده است. و اين آيات در سورۀ انشقاق است:
فَأَمَّا مَنْ أُوتِيَ كَتَـٰبَهُ بِيَمِينِهِ فَسَوْفَ يُحَاسَبُ حِسَابًا يَسيرًا وَ يَنْقَلِبُ إِلَي'ٓ أَهْلِهِ مَسْرُورًا وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كَتَـٰبَهُ و وَرَآءَ ظَهْرِهِ فَسَوْفَ يَدْعُواْ ثُبُورًا وَ يَصْلَي' سَعِيرًا.[3]
«و امّا آن كسيكه نامه عمل از ناحيه راست به او داده شود،
ص 20
يك حساب آساني از او ميكنند و با حالت خوشي و خرّمي بر ميگردد و نزد اهل و عيال خود ميرود؛ و امّا آن كسي كه نامۀ عمل از پشت سرش به او داده شود، صداي خود را به فغان و واوَيلا و واثُبورا بلند ميكند و در سعير و آتش ميسوزد.»
اين آيات از نقطۀ نظر مضمون و مفاد مشابه همان آياتي است كه از سورۀ الحآقّة بيان كرديم؛ منتهي در اينجا بجاي وَ أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كَتَـٰبَهُو بِشِمِالِهِ جملۀ و أَمَّا مَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ وَرَآءَ ظَهْرهِ ذكر شده است.
در آنجا لفظ بِشِمَالِهِ در مقابل لفظ بِيَمِينِهِ بود، در اينجا مِنْ وَرَآءَ ظَهْرِهِ در برابر لفظ بِيَمِينِهِ قرار گرفته است. و بنابراين معناي بِشِمَالِهِ همان مِن وَرَآءَ ظَهْرِهِ خواهد بود؛ يعني نامه را از جهت پشت سر ميدهند نه آنكه به دست چپش بگذارند.
يعني از ناحيۀ عقب و پشت كه كنايه از همان شقاء و بدبختي است داده ميشود. و اين بعينه همان معناي بِشِمَالِهِ خواهد بود كه آن نيز مفادش ناحيۀ شقاوت و مذلّت است.
از طرف ديگر داريم كه در روز قيامت افرادي كه در دنيا دنبال هر كسي رفتند و از او پيروي نمودند، و هر كسي را امام و پيشوا و مقتداي خود قرار داند، خواه از پيشوايان عدل بوده باشند و خواه از پيشوايان ظلم، اين افراد با امامان خود محشور ميشوند؛ اين رعايا و افراد رعيّت با پيشوايان خود محشور و به آنها ملحق ميگردند. اگر آن ائمّه بهشتي هستند با آنها به بهشت ميروند و اگر جهنّمي باشند با آنها به جهنّم ميروند.
ص 21
إنشآءالله تعالي ما در بحث شفاعتي كه در پيش داريم، در اين خصوص مفصّل بحث خواهيم نمود، و كيفيّت لحوق را به رؤسا و پيشوايان در روز قيامت و ورودشان را در بهشت و جهنّم از آيات قرآن بيان مينمائيم. و رواياتي كه در آن مبحث وارد شده است بسيار شنيدني و حاوي يك دنيا معارف ميباشد. و اينك براي اينكه كيفيّت نامۀ عمل مشخّص شود، إشارةً مطالبي را ذكر ميكنيم و ميگذريم. در قرآن مجيد داريم:
يَوْمَ نَدْعُواْ كُلَّ أُنَاسِّ بِإمَـٰمِهِمْ فَمَنْ أُوتِيَ كَتَـٰبَهُ و بِيَمِينِهِ فَأُوْلَـٰئِكَ يَقْرَءُونَ كِتَـٰبَهُمْ وَ لَا يُظْلَمُونَ فَتِيلاً وَ مَنْ كَانَ فِي هَـٰذِهِ أَعْمَي' فَهُوَ فِي الاخِرَةِ أَعْمَي' وَ أَضَلُّ سَبِيلاً. [4]
«روزي خواهد رسيد كه ما هر دسته از افراد مردم را به امامشان ميخوانيم؛ پس آن كسانيكه نامۀ عمل آنها به توسّط راست داده شود، اين دسته نامۀ عمل خود را ميخوانند و به مقدار كمي هم (به مقدار چركي كه بين انگشتان فتيله ميشود) به آنها ظلم نخواهد شد. و كسي كه در اين دنيا كور باشد او در آخرت كور است و راهش نايابتر و گمتر خواهد بود.»
آن كسانيكه در دنيا چشم حقيقت و بصيرت خود را باز نكردند و به نابينائي نسبت به امور معنويّه، دنياي خود را سپري كردند و به شهوات و هواجِس نفسانيّه خود را مبتلا ساختند، در آخرت هم نابينا هستند و راهي ندارند.
ص 22
در اين آيات نيز بجاي وَ مَنْ أُوتِيَ كِتَـٰبَهُ و بِشِمَالِهِ جمله وَ مَنْ كَانَ فِي هَـٰذِهِ أَعْمَی' فَهُوَ فِي الاخِرَةِ أَعْمَی وَ أَضَلُّ سَبِيلاً قرار گرفته است. يعني شمال در مقابل يمين، همان بدبختي و كوري باطني و شقاوت و گمراهي است.
در اين آيۀ مباركه ميفرمايد: ما هر دسته را به سبب امامشان ميخوانيم. و نامه عمل كساني كه از ناحيه راست به آنها داده ميشود چنانست. پس امام غير از يمين و ناحيه سعادت است، و غير از كتاب و نامه عمل است.
مردم سعادتمند به سبب و بوسيله امام خوانده ميشوند و از ناحيه سعادت نامه عمل به آنها ميرسد.
امام مثل مغناطيس و آهن رباست كه تمام اشياء هم شكل خود را در طيف مغناطيسي خود جمع ميكند.
آهن ربا تمام ذرّات آهن را به خود ميگيرد، نه ذرّات مس و رُوي و نيكل را. امامان حقّ و پيشوايان عدل، افراد حقّ و عادل؛ و امامان باطل افراد منحرف و ستيزهجو و متعدّي را به سمت خود ميكشند.
ذرّه ذرّه كاندرين ارض و سماست جنس خود را همچو كاه و كهرباست
معده نان را ميكشد تا مستقرّ ميكشد مر آب را تفّ جگر
چشم جذّاب بتان زين كويهاست مغز جويان از گلستان بويهاست
ص 23
زانكه حسّ چشم آمد رنگش كش مغز و بيني ميكشد بوهاي خوش
زين كششها اي خداي راز دان تو به جذب لطف خودمان ده امان [5]
در اين عالم كثرت و اعتبار، به صورت ظاهر همه با هم مخلوطند؛ ولي از نقطۀ نظر گرايشهاي باطني مردم به دستجات و احزاب و فِرق و مِلل و نِحل منقسم ميشوند، و هر دسته تابع امامي خاصّ و پيشوائي مخصوص به خود ميباشند. در قيامت كه موطن بروز حقائق است خداوند هر دسته و جمعيّتي را به سبب امامشان ميخواند؛ آن كسان كه اهل سعادتند نامۀ عمل از ناحيه و موطن سعادت به آنها ميرسد و بوسيلۀ امام بحقّ، امام سعادت خوانده ميشوند؛ و آن كساني كه اهل شقاوتند نامۀ عمل از ناحيه و موطن شقاوت و بوسيلۀ امام باطل، امام شقاوت خوانده ميشوند.
پس امام به حقّ كه سعيد است داراي صفت سعادت است كه راستي است، و يمين كه سعادت است نعت و صفت امام است؛ و بنابراين تفريع فمَنْ أُوتِيَ كَتَـابَهُ و بيَمِينِهِ، تفسير يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بإِمَـامِهِمْ را میكند و میفرمايد: چون امام محلّ جذب افراد هم سنخ ميباشد كساني كه داراي سنخيّت رحمت و عافيت هستند و اين صفت در آنها مشهود است بوسيله امام به حقّ خوانده ميشوند.
و امام جائر و باطل كه شقيّ است داراي صفت شقاوت است،
ص 24
و امام جائر با اين صفت آنها را ميخواند و جمع ميكند. و در اين آيه ميفرمايد: بِإِمَـامِهِمْ و نميفرمايد: إلَي إمامِهِمْ، و درباره كتاب ميفرمايد: كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی كِتَـابهَا [6] نه بكِتَابِها، پس درباره امام با باءِ سبيبّت استعمال شد و درباره كتاب با لفظ إلَي؛ بنابراين دعوت به امام، غير از دعوت بسوي كتاب است.
وليكن چون در آيۀ وارد در سوره إسراء به جاي وَ مَنْ أُوتِيَ كِتَـابَهُ بشِمَالِهِ جمله وَ مَنْ كَانَ فِي هَـذِهِ أَعْمَیٰ استعمال شده است، استفاده ميشود كه اصحاب شمال در آخرت نور ندارند، نابينا و كور هستند، هم خودشان و هم امامشان؛ اهل شقاوت همه كورند، تابع و متبوع؛ تابعين كور به متبوعين كور ملحق ميشوند و يك پارچه رويهم به جهنّم ميروند.
آنجا براي اشقياء، عالم نور نيست، عالم بينائي و بصيرت نيست، آنجا عالم گمراهي و گم شدن و نابود شدن و محروم بودن از تماشاي آيات خدا و جمال خداست. چقدر در قرآن كريم نسبت به اهل شقاوت لفظ ضَلَّ استعمال شده است، يعني گم ميشوند، محو و نابود ميگردند و در آن عالم انوار تاب مقاومت و توان ايستادگي را ندارند.
در اين آيه در مقابل اصحاب يمين، نابينايان را در آخرت بيان فرموده است، تا برساند كه اصحاب يمين داراي نورند و داراي بصيرت عالم معنی و تجرّد؛ چشم بصيرت در دنيا دارند و در آخرت اين چشم به صورت چشم و بينائي ملكوتي در آنان خواهد بود.
ص 25
و چون در مقام تفصيل بر ميآيد و ذكر ميكند كه اهل سعادت بوسيله امامشان بسوي سعادت كشيده ميشوند، و به عوض امام باطل و كتاب شقاوت، نابينائي آنانرا در قيامت قيّم قرار داده است؛ به خوبي روشن ميشود كه ائمّه باطل نور ندارند. اهل سعادت امامشان و مأمومشان داراي نورند، و اهل شقاء و گمراهي امام و مأمومشان در ظلمت و كوري به سر ميبرند.
يَوْمَ تَرَی الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَـاتِ يَسْعَی' نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بأَيْمَـانِهِمْ بُشْرَ'كُمُ الْيَوْمَ جَنَّـاتٌ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الأْنْهَـارُ خَـالِدِينَ فِيهَا ذَلِكَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ. [7]
تا ميرسد به اين آيه شريفه:
وَالَّذِينَ ءَامَنُوا باللَهِ وَ رُسُلِهِ أُولَـئِكَ هُمُ الصِّدِّيقُونَ وَالشُّهَدَآءُ عِندَ رَبِّهِمْ لَهُمْ أَجْرُهُمْ وَ نُورُهُمْ. [8]
«در روز بازپسين ميبيني تو اي پيغمبر كه نور مردهاي مؤمن و زنان مؤمنه در پيشاپيش آنها حركت ميكند، و از طرف راستشان در حركت است. و براي آنها بشارت است كه امروز در بهشتهائي كه در زمين آن نهرهائي جاري است جاودانه سكونت خواهيد نمود و اين فوز و كاميابي بزرگي است.
و آن كساني كه به خدا و رسول او ايمان آوردهاند آنان از صدّيقان و شاهدان در نزد پروردگارشان ميباشند كه از براي آنهاست پاداش و مزد آنان و نورِ آنان.»
مراد از نور كه در پيشاپيش آنان حركت ميكند و از طرف
ص 26
راست كه ناحيه سعادت است به آنها ميرسد، امامان آنها هستند كه بوسيله و به سبب آن نور راه را پيدا ميكنند؛ و هر عمل خيري كه در دنيا انجام ميدهند در پرتو آن نور انجام ميدهند. پس ائمّهاي كه از جانب راستند اهل رحمت و مكرمت و فضل و سعادت و نور هستند، و ائمّهاي كه از جانب چپ هستند اهل ظلمت و نكبت و ذلّت و گرفتاري و نابينائي؛ يك دسته از آن طرف ميروند به جانب سعادت، اصحاب يمين ميشوند؛ و دستهاي ديگر از اين طرف ميآيند به جانب شقاوت و اصحاب شِمال ميگردند؛ اينان نابيناياني هستند كه كتاب آنها از پشت سر داده ميشود و فرياد واويلايشان بلند است و به سعير دوزخ ميرسند و ميسوزند.
آن طرف لجّههاي نور در مقابل آنها شتاب ميكند و راهشان را پيشاپيش براي بهشت روشن مينمايد.
و اين طرف ظُلُمَـاتٌ بَعْضُهَا فوْقَ بَعْضٍ[9] است، در تاريكيهاي ژرف و سهمگين غرق ميگردند. پس هر كس به امام خود پيوسته و ملحق ميشود.
در سوره مباركه واقعه در مقابل أصحابُ اليمين: اهل سعادت تعبير به أصحاب الشِّمال يعني افراد چپ گرا مينمايد: وَ أَصْحَـابُ الْيَمِينِ مَآ أَصْحَـابُ الْيَمِينِ[10]... وَ أَصْحَـابُ الشِّمَالِ مَآ أَصْحَـابُ الشِّمَالِ. [11]
و گاهي تعبير به اصحاب شُوم و نكبت مينمايد:
وَ أَصْحَـابُ الْمَشْئَمَةِ مَآ أَصْحَـابُ الْمَشْئَمَةِ[12]؛ و گاهي تعبير به اهل كذب و ضلالت ميكند:
ص 27
وَ أَمَّا إِن كَانَ مِنْ أَصْحَـابِ الْيَمِينِ * فسَلَـامُ لَكَ مِنْ أَصْحَـابِ الْيَمِينِ * وَ أَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُكَذِّبِينَ الضَّالِّينَ * فَنُزُلٌ مِّنْ حَمِيمٍ * وَ تَصْلِيَةُ جَحِيمٍ.[13]
«و امّا آن كساني كه از اصحاب سعادتند پس سلام خدا بر آنها از جانب تو باد، يعني بشارت سلامت پيوسته به آنها ميرسد؛ و امّا آن كساني كه از منكران و گمراهانند پس از غذاي حميم دوزخ به عنوان طعام به آنان داده ميشود و منزلگاهش جهنّم است.»
مكذّب آن كسي است كه عقل ميرسد و تكذيب ميكند، و ضالّ كسي است كه گم شده است و در عالم حقائق اثري ندارد و در نشئه انوار اصلاً يافت نميشود؛ بنابراين مكذّبين ضالّين و اصحاب الشّمال و أصحاب المشأمة گروه واحد هستند. اينان افرادي هستند كه بهيچوجه نميتوانند در عالم حقائق به جلو بروند و در عالم آراء و افكار شيطاني منغمر و از هوَسات نفسانيّه و غفَلات تمتّع دارند و در همانجا گم ميشوند و ميميرند و دفن ميگردند.
اينها همان كساني هستند كه در سوره الحآقّة خوانديم: مَآ أَغْنَی' عَنِّي مَالِيَهْ هَلَكَ عَنِّي سُلْطَـانِيَهْ. اينها اصحاب شِمال و ياران مشئمه بودند كه در دنيا به مال خود اعتماد دارند، به قوم و عشيره خود اتّكاء ميكنند، به رئيس و رعيّت و سپاه و درهم و دينار پشت گرمند و خيال ميكنند كه اين عالم اعتبار را بدانجا راهي هست، و آنچه در اينجا بدان اعتماد دارند در آنجا هم به دردشان ميخورد؛ أبداً أبداً.
چون اينجا عالم اعتبار است و آنجا عالم حقيقت؛ اعتبار و حقيقت
ص 28
دو عالم متعاكس است.
اينجا جهان مجاز است و آنجا عالم واقعيّت و استقرار. بُعدي را كه انسان در اينجا براي خود تعيين كرده و جائي را كه كسب كرده است، راه عبور به آن نشأه را ندارند، گم ميشوند. اينجا مليونها ثروت كسب كردهاند كه يك ذرّه از آن را با خود نميبرند و نميتوانند ببرند؛ تمام اهل دنيا يار و ياور آنان باشند در وقت ورود عزرائيل يك نفر را با خود نميتوانند ببرند، و يا أقلاًّ در حال موت به او كمكي بنمايند.
اينان در آنجا اعتراف دارند كه مالي را كه اندوختهايم به درد ما نخورد؛ مَآ أَغْنَیٰ عَنِّي مَالِيَهْ. و قدرت و قوّتي كه بهم زديم نيز تباه شد؛ هَلَكَ عَنّـِي سُلْطَـانِيَهْ.
اين دستهها با تمام خصوصيّات ملحق ميشوند به مامان خود مؤمنين ملحق ميگردند به ائمّه خود كه با چشم روشن در عالم نور حركت ميكند و رو به عالم حقيقت ميرود؛ چون مؤمن در دنيا كه حركت ميكند باطنش رو به خداست، هر عملي انجام ميدهد قلبش رو به خداست، نماز كه ميخواند بدنش رو به كعبه است. امّا قلبش رو به خداست، روزه ميگيرد رو به خداست، كسب ميكند، جهاد ميكند، رو به خداست، و حتّی در بيتُ التّخليه كه ميرود وجهه باطنش رو به خداست؛ مگر نداريم كه وقتي انسان در بيت الخلاء وارد ميشود و در آنجا و در وقت بيرون آمدن دعاهاي خاصّي ميخواند و در آنجا هم ذكر خدا ميكند؟ يعني انسان در آنجا هم با خداست و لحظهاي و آني نبايد
ص 29
از او غفلت ورزد.
وجهه مومن هميشه رو به خداست، رو به جلو است، رو به مسير است كه لحظه به لحظه دارد ميرود، مؤمنان ميروند به جلو و به ائمّه خود ملحق ميشوند، و امامان آنان نيز در جلو قرار گرفتهاند و وجهه ايشان رو به جلو است؛ يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنَاسٍ بإمَـامِهِمْ، به سبب امامِ مؤمنين، مؤمنان را ميخوانند، امام عادل و پيشواي راستين و متعهّد و مؤمن جلو ميرود؛ آنجائي كه عالم نور است. و خودش نور است و نور از وجود او بيرون ميجهد. امام نور است، نفس قدسيّه امام نور محض است، و در دنبال آنان مؤمنان حركت ميكنند و ميرسند و سپس ملحق ميشوند.
و بنابراين تمام أخبار و رواياتي كه وارد شده است در اينكه اگر كسي فلان عمل را انجام دهد با ما خواه بود، يا اگر بهمان كار را بكند همنشين رسول الله ميباشد و همجوار و هم صحبت ائمّه ميگردد و در بهشتهاي خُلد برين سُكني ميگزيند، همه حلّ ميشود؛ زيرا كه در عالم لحوق معيّت صرف است.
و امّا آن كساني كه به ائمه جور ملحق ميشوند و به پيشوايان جائر و ظالم و فرعونهاي زمان و ظَلمه دوران كه مردم را به عبادت و بندگي و اطاعت خود ميخوانند پيروي ميكنند و آنها را بت قرار داده و ميپرستند، در روز قيامت با امامشان معيّت پيدا ميكنند و همه با هم مُجتمعاً و مُتراكماً به جهنّم ميروند.
لِيَمِيزَ اللَهُ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيّـِبِ وَ يَجْعَلَ الْخَبيثَ بِعْضَهُ و عَلَیٰ فيَرْكُمُه و جَمِيعًا فيَجْعَلَهُ فِي جَهَنَّمَ أُولَـئِكَ هُمُ
ص30
الْخَـاسِرُونَ. [14]
«به علّت آنكه خداوند زشت را از پاكيزه جدا كند و زشتها را بعضي بر روي بعضي بگذارد و چون متراكم و فشرده گردد آنرا در جهنّم قرار دهد؛ آنان از گروه زيانكارانند.»
اين گروه زشت كردار و زشت سيرت در روز قيامت چگونه حركت ميكنند؟ چون گفتيم كه آنان نيز بوسيله امامشان خوانده ميشوند؛ نَدْعُواْ كَلَّ أُنَاسٍ بإمَـإمِهِمْ.
و امّا اينكه چگونه ميروند و به ائمّه جور ملحق ميگردند، در قرآن كريم داريم:
يَقْدُمُ قوْمَهُ و يَوْمَ الْقِيَـامَةِ فأَوْرَدَهُمُ الْنَّارَ. [15]
«فرعون در روز قيامت در پيشاپيش قوم خود و پيروان خود حركت ميكند، و آنانرا به دنبال ميكشد و جملگي را در آتش داخل ميكند.»
امام جور جلو ايستاده و آن مردم هم به طرف او حركت ميكنند و نامه عمل هم از طرف امام جور به پيروان او ميرسد؛ پس چه معني دارد كه بگوئيم: نامه عمل از پشت سر ميرسد؟ پشت سر كجاست؟
آيهاي داريم در سوره نساء:
يَـاأَيـُّهَا الَّذِينَ أُوتُوا الْكِـتَابَ ءَامِنُوا بِمَا نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِمَا مَعَكُمْ مِّن قبْلِ أَن نطْمِسَ وُجُوهًا فنَرُدَّهَا عَلَی أَدْبَارِهَا. [16]
«اي كساني كه به شما كتاب داده شده است (اي طائفه يهود و اي طائفه مسيحيان) ايمان بياوريد به آنچه ما فرو فرستاديم از قرآن كريم كه
ص 31
تصديق كننده است آنچه را كه با شماست از كتب حضرت موسی و عيسی! پيش از آنكه ما صورتها و چهرههائي را محو مطموس نمائيم پس آنها را به طرف عقب واژگونه برگردانيم!»
مطموس يعني ماليده و لِهِ شده، ما صورتهاي دوزخيان را چنان له ميكنيم كه چشم و بيني و لب با هم مخلوط ميشوند و محو ميگردند، و چهرههاي آنانرا تبديل به يك صفحه محو شده ميگردانيم و سپس چهرهها را به پشت سر بر ميگردانيم.
بدن آنها رو به جلو است و صورتها بطرف عقب؛ جهنّميان همه صورتهايشان به طرف عقب است، أئمّه آنها و تابعين آنها، چون أئمّه هم جهنّمي هستند؛ روي پيروان به طرف امامانشان است امّا صورتها برگشته است، پس نامه عملي كه از سمت امامان به آنها داده ميشود از پشت سر به آنها ميرسد.
و معلوم است كه اگر روي كسي بسوي ديگري باشد، ولي چهره و صورتش برگشته باشد، و در اينحال آن شخص ديگر بخواهد به اين شخص نامهاي بدهد از پشت سر خواهد داد.
عالم حقائق و عالم انوار همه رو به جلو ميباشد، رو به عالم تجرّد و اطلاق، رو به عالم نعمت و رحمت، رو به عالم قرب و منزلت، رو به عوالم غير متناهيه و غير مقيّده؛ امّا عالم شهوت و غضب و عالم وَهْم كه از لوازم عالم مادّه و طبع است و أظلمُ العَوالِم است طبعاً بواسطه كثافت و سنگيني در عقب واقع ميشوند، و مردم اين جهان دل به اينها ميدهند، و دائماً در حركت رو به جلو ميروند ولي چون
ص 32
صورت دل آنها متوجّه مادّه و آثار آن است چهرهها به عقب برگشته ميباشد.
مردم دنيا به دنيا تكيه ميزنند و به اموال سر و كار مجازي پيدا ميكنند و به لهو و لعب دل ميدهند، ولي سير بسوي خدا و مرگ و عوالم تجرّد بعد از اين جهان قطعي و غير اختياري است. گذشت زمان و رسيدن اجل، خواهي نخواهي رو به خدا حركت ميدهد. اينها پيوسته در هر آن و لحظه رو به خدا رهسپارند، ولي وجهه باطن رو به دنيا است، حركت نفس رو به خدا و وجهه چهره و سيما رو به دنياست.
در روز بازپسين كه تُبْلَی السَّرَآئِر است و هر چه در اين جهان وقوع يابد در آنجا حقيقتش جلوه ميكند، اين وضعيّت و كيفيّت جلوه و ظهور همان امام و مأمومي است كه دل به دنيا داده و منغمر در غفلت شدهاند.
مسير رو به خداست، امّا وجهه باطن رو به زمين؛ وَلَـكِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَي الارْضِ [17] شده است، بسوي زمين و شهوات. پس وجهه قلبي و واقعي رو به زمين است و امّا سير غير اختياري رو به خداست؛ چون همه افراد رو بسوي خدا در حركتند، خواهي نخواهي حركت بدان سوي اضطراري است، خيالي نيست؛ ولي وجهه غير خيالي انسان ميخواهد رو به خدا رود و به مؤمنين ملحق شود، از جلو به عالم نور و به بهشت ميرود اگر نه وجهه رو به دنياست؛ و نامه عمل از پشت سر به آنها داده ميشود.
پس مكذّبين و ضالّين ملح�� ميشوند به ائمّه خود و با آنها
ص 33
ميروند به جهنّم، و نامه عمل از جانب چپ و شقاوت و شقاء به آنها داده ميشود و مُسيطر ميشوند بر اعمال خود، با نكبت و ذلّت و نابينائي، خود را و اعمال خود را مييابند؛ و مؤمنين صالحُ العمل ملحق ميشوند به ائمّه خود در عالم نور، و نامه عمل از جانب راست به سبب امام حقّ به آنها داده ميشود؛ يعني از عالم كون كه كتاب تكوين است نسخه برداشته ميشود، و آن جلوه ملكوت و واقعيّت عمل است. آنها را بر اعمال خود سيطره و هَيمنه ميدهند، و هر كسي از اعمال خود اشباع ميشود، و در كتاب مبين و امام مبين جملگي وجود دارد؛ هم اعمال افراد خوب و هم اعمال افراد بد.
وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْـانَهُ و فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ. [18]
«و تمام اشياء را فرداً فرداً ما در امام مبين احصاء و شمارش ميكنيم.»
و براي توضيح اين مطلب ميگوئيم:
ما يك بدن داريم و يك جان، بدن ما از جان ما جدا نيست؛ به بدن ما و جان ما مجموعاً گفته ميشود: ما. اگر گفتيم رختخواب را بگستر چون حسن آقا میخوابد اين رختخواب مال بدن اوست و بنابراين مال اوست و مال سلامت و استراحت بدن اوست. بعد ميگوئيم: قرآن بخوان تا حسن آقا استفاده كند، البتّه روح او فقط استراحت كرده ولي معذلك او استفاده ميكند؛ و ما از نقطه نظر روابط بين روح و جسم به او هم حسنآقا ميگوئيم؛ يعني به هريك از مراتب نفس و درجات نازله از آن از قُوی و بدن، انسان اطلاق ميشود.
كتاب مبين برداشت از عالم كون است و نسخه حقيقي و واقعي
ص 34
از آن، امّا اين نسخه واقعيّت و حقيقت آن را نشان ميدهد. پيكره اين كتاب همين موجودات خارجي است و روحش همان امام مبين است كه مقام ولايت است؛ يعني جان و روح و حقيقت جمله موجودات به نحو انبساط و تجرّد.
مثل اينكه ما يك جاني داريم، اين عالم كون هم يك جاني دارد؛ فرق ما با امام اينست كه حقيقت ما، جان اين بدن ماست و امام حقيقت و جان تمامي عوالمي است كه خداوند ايجاد كرده است.
معناي أسماءِ حُسناي كلّيّه إلهيّه اينست؛ پس اين عالم تكوين آن جان و نفسي را كه دارد ولايت است و امام است؛ و معناي و كُلَّ شَيْءٍ أحْصَيْنَـاهُ و فِيٓ إِمَامٍ مُّبِينٍ است.
ما تمام موجودات را در امام مبين احصاء ميكنيم؛ امام مبين روح و جان تمام موجودات است. شما هر كاري كه بكنيد زمين ميگيرد! هر عملي كه انجام دهيد زمين برايتان ضبط ميكند! چون روح زمين و نفس زمين در تحت سيطره امام مبين است، و كتاب مبين است. و بالجمله اين سلسله موجوداتي كه در كائنات اين كتاب را تشكيل داده است، انسان را مجزّی و مستثنی نگذارده است، انسان و افعال انسان جزء اين كتابند؛ پس انسان بايد گناه صغيره را هم نكند، روزي ميآيد كه اين گناهان صغيره كه به آنها اعتنا نميشده است چون تلّي در مقابل انسان در آن كتاب مبين قرار ميگيرد؛ وَ إِنَّا كُنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. [19]
از «كافي» با إسناد خود از ثَعلبه از زياد روايت شده است كه:
قالَ: قالَ أَبُو عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلامُ: إِنَّ رَسُولَ اللَهِ صَلَّی اللَهُ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ نَزَلَ
ص 35
بأَرْضٍ قرْعَآءَ فقَالَ لاِصْحَابهِ: ائتُوا بحَطَبِ. فقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَهِ! نَحْنُ بأَرْضٍ قرْعَآءَ مَا بها مِنْ حَطَبٍ! قالَ: فلْيَأْتِ كُلُّ انْسَانٍ بمَا قدَرَ عَلَيْهِ. فجَآءُوا بهِ حَتَّی رَمَوْا بهِ بَيْنَ يَدَيْهِ بَعْضَهُ عَلَی بَعْضٍ؛ فقَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ: هَكَذَا تَجْتَمِعُ الدُّنُوبُ ثُمَّ قالَ: وَ إِيَّاكُمْ وَالْمُحَقَّرَاتِ مِنَ الذُّنُوبِ! فإنَّ لِكُلِّ شَيْءٍ طَالِبًا أَلَا وَ إِنَّ طَالِبَهَا يَكْتُبُ مَا قدَّمُوا وَ ءَاثَارَهُمْ. وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَـاهُ و فِيٓ إِمَامٍ مُّبِينٍ. [20]
«حضرت صادق عليه السّلام فرمودند: روزي رسول خدا صلّیالله عليه وآله وسلّم با اصحابشان در زمين زراعتي كه زراعت آن را برداشته بودند و هيچ باقي نمانده بود وارد شدند و به اصحاب خود گفتند: هيزم بياوريد! عرض كردند: اي رسول خدا ما در زميني هستيم كه گياهش چريده شده و چيزي باقي نمانده است!
حضرت فرمودند: هر كدام از شما به مقدار توانائي خود سعي كند و هر چه به دست ميآورد بياورد!
اصحاب در آن زمين به تفحّص پرداختند و هيزم آوردند و همه را روي هم در برابر رسول الله ريختند.
رسول خدا صلّی الله عليه وآله وسلّم فرمودند: اينطور گناهان نيز اجتماع پيدا ميكنند! شما اي اصحاب من از مُحقَّرات ذنوب (گناهان كوچكي كه به
ص 36
آنها اعتنا نداريد) بپرهيزيد! چون براي هر چيزي پيكننده و جويندهاي متناسب با او وجود دارد؛ آگاه باشيد كه طالب و جوينده گناهان كوچك شمرده شده، مينويسد آنچه را مردم پيش فرستادهاند، و آثار آنانرا نيز مينويسد. و هر چيز را ما در امام مبين احصاء و شمارش ميكنيم.»
اين راجع به ضبط و ثبت اعمال بود؛ امّا راجع به خود مقام ولايت كه امام مبين است و جان عالم و روح عالم است در «تفسير برهان» از شيخ در كتاب «مصابيح الانوار» روايتي نقل ميكند كه بسيار شايان دقّت است:
رَوَاهُ عَن أَبي ذَرٍّ قالَ كُنْتُ سَآئِرًا فِي أغْرَاضِ أمِيرِالْمُؤمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلام إذْ مَرَرْنَا بوَادٍ وَ نَمْلَةٌ كَالسَّيْلِ سَارٍ فذَهَلْتُ مِمَّا رَأيْتُ، فقُلْتُ: اللَهُ أكْبَرُ جَلَّ مُحْصِيه فقَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ: لَا تَقُلْ ذَلِكَ يَا أَبَاذَرًّ! وَلَكِنْ قُلْ جَلَّ بَارِيهِ!
فوَالَّذِي صَوَّرَكَ إنِّي أُحْصِي عَدَدَهُمْ وَ أَعْلَمُ الذَّكَرَ مِنْهُمْ وَ الأُنْثَی بإذْنِ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ. [21]
أبوذر غفاري میگوید: من با حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام براي بعضي از مقاصد آن حضرت روانه شديم تا اينكه رسيديم به يك وادي و بيابان وسيعي كه در آن مورچگان مانند سيل روان بودند:
از اُبّهت و عظمت اين منظره، و اين درياي مورچه را كه ديدم
ص 37
هوش از سرم رفت.
و گفتم الله أكبر چقدر بزرگ است آن خدائي كه شمارش اين مورچگان را دارد و از عدد آنها مطّلع است.
حضرت أميرالمؤمنين فرمودند: اين سخن را مگو، بلكه بگو: جَلَّ بَارِيهِ، چقدر بزرگ است آن خدائي كه اين مورچگان را آفريده است.
سوگند به آن خدائي كه تو را آفريده و صورت بندي كرده است، من شمارش آنها را ميدانم و نرِ آنها را از مادّه آنها به اذن خداي عزّوجلّ ميشناسم!»
و نیزدر «تفسير برهان» از شيخ از كتاب «مصابيح الانوار» از عمّار بن ياسر روايت ميكند كه:
قالَ: كُنْتُ مَع أَمِيرالْمُؤمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلامُ فِي بَعْضِ غزَواتِهِ فمَرَرْنَا بوَادٍ مَمْلُوٍّ نَمْلاً، فقُلْتُ: يَا أَمِيرَالْمُؤمِنِينَ! تَرَی يَكُونُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِ اللَهِ يَعْلَمُ كَمْ عَدَدُ هَذَا النَّمْلِ؟!
قالَ: نَعَمْ يَا عَمَّارُ! أَنَا أَعْرِفُ رَجُلاً يَعْلَمُ كَمْ عَدَدهُ وَ كَمْ فِيهِ ذِكْرٌ وَ كَمْ فِيه أُنْثَی!
فقُلْتُ: مَنْ ذَلِكَ يَا مَوْلَايَ الرَّجُلُ؟
فقَالَ: يَا عَمَّارُ! مَا قرَأْتَ سُورَةَ يسٓ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَـاهُ و فِي إِمَامٍ مُّبِينٍ؟!
فقُلْتُ: بَلَی يَا مَوْلَايَ!
ص 38
قالَ: أَنَا ذَلِكَ الإمَامُ الْمُبينُ. [22]
«عمّار ياسر گويد: من با حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام در بعضي از جنگهاي آن حضرت بودم تا اينكه از يك وادي عبور كرديم كه آن بيابان مملوّ و سرشار بود از مورچه. من عرض كردم: آيا كسي از مخلوقات خدا هست كه شمارش اين مورچهها را بداند؟!
حضرت فرمود: آري اي عمّار! من ميشناسم مردي را كه عدد آنها را ميداند، و نيز ميداند در ميان آنها چقدر نر و چقدر ماده هستند!
عرض كردم: اي أميرالمؤمنين! آن مرد كيست؟
فرمود: اي عمّار مگر در سوره يسنخواندهاي كه ما هر چيز را در امام مبين شمارش ميكنيم!
عرض كردم: آري اي آقاي من و مولاي من!
فرمود: من آن امام مبين هستم!»
در تفسير «بُرهان» در همين موضع كه در تفسير اين آيه است: وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْنَـاهُ فِي إِمَامٍ مُّبينٍ، كه در سوره يس است، روايات عديدهاي را نقل ميكند كه دلالت دارند بر آنكه مراد از امام مبين أميرالمؤمنين عليه السّلام هستند و در حديث مُفضَّل خمسه طيّبه ذكر شده است، و علی كُلّ تقديرٍ مراد جميع أئمّه طيّبين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين هستند.
در مباحثي كه سابقاً در همين كتاب «معاد شناسي» داشتهايم و نيز
ص39
در مباحثي كه مفصّلاً در كتاب «إمام شناسي» آمده است روشن شد كه اگر كسي به مقام ولايت امام اطّلاع پيدا كند ميداند كه امام در جائي آمده است كه در بالاي زمان و مكان است، و بر تمام موجودات زماني و مكاني سيطره و اطّلاع دارد، و بر هر چه بوده و هست و خواهد بود علم دارد؛ چون نفس ناطقهاش زمانيّ نيست و وجودش عقل محض است.
در بسياري از روايات داريم كه ائمّه اطهار عليهم السّلام از تمام عوالم عالم چه بوده و چه هست و چه خواهد بود اطّلاع دارند؛ يعني مقام ولايت كه همان مقام عبوديّتِ محضه است، از نقطه نظر قُرب مقامي است كه بين آن و ذات حضرت حقّ هيچ فاصلهاي نيست؛ و اگر كسي در آن مقام قرار گيرد، احاطه علميّه و احاطه واقعيّه حقيقيّه نسبت به تمام موجودات عوالم پيدا ميكند.
خداوند إنشآءالله روز كند كه ما امام را بشناسيم و واقعيّت و حقيقت اين مسأله را ادراك كنيم، و بشناسيم كه عالم پيكري است و امام روح آنست؛ اين روح، شاعِر و عالِم و مُدرِك است، و تمام اعمال انسان در محضر و مشهد اوست، و اوست كتاب مبيني كه كلمه كلّيّه الهيّه ميباشد و خداوند هر چيز را در او احصاء فرموده است؛ چقدر عالي و راقي ابن فارض سروده است:
فسِرْتُ إلی ما دونَهُ وَقفَ الاُلَی وَ ضَلَّتْ عُقولٌ بالْعَوائِدِ ضَلَّتِ( 1 )
ص 40
فلا وَصْفَ لي وَالْوَصْفُ رَسْمٌ كَذاك الإ سـمُ وَسْمُ فإنْ تَكني فكَنَّ أوِانْعَتِ( 2 )
وَ مِنْ أنَا إيّاها الَی حَيْثُ لا إلَی عَرَجْتُ وَ عَطَّرْتُ الْوجُودَ برَجْعَتي( 3 )
وَ عَنْ أنَا إيّايَ لِباطِنِ حِكْمَةٍ وَ ظَاهِر أحْكامٍ اُقيمَتْ لِدَعْوَتي( 4 )
وَ مِنِّی أَوْجُ السّابقِينَ بزَعْمِهِمْ حَضيضُ ثَرَی آثارِِ مَوضِعِ وَطْأَتي( 5 )
وَ آخِرُ ما بَعْدَ الإشارَةِ حَيْثُ لا تَرَقّي ارْتِفاعٍ وَضْعُ أوَّلِ خَطْوَتي( 6 )
فما عالِمُ إلاّ بفَضْلِي عالِم وَ لا ناطِقٌ في الْكَوْنِ إلاّ بمِدْحَتي( 7 )
وَ لا غَرْوَ أنْ سُدْتُ الاُلَی سَبَقوا وَ قدْ تَمَسَّكْتُ مِنْ طَهَ بأوْثَقِ عُرْوَةِ( 8 )[23]
1 ـ پس سير كردم در راه فناء در ذات و مقام جمع و رسيدم به جائي كه سابقين از علماء و حكماء قبل از رسيدن توقّف كردند؛ و هلاك شد و نابود شد عقلهائي كه بواسطه ملاحظه منافع راه را گم كردند.
2 ـ و چون بدانجا رسيدم عين و اثري از من نماند؛ پس صفتي و وصفي ندارم؛ چون وصف اثر است و اسم علامت است
ص 41
و چيزي نماند كه اثر و علامت داشته باشد و اگر بخواهي فقط با كنايه اشارهاي كني بدون تصريح كنايةً بگو يا صفت بياور!
3 و 4 ـ و از مقام فناء عين تفرقه و بقاء اثر آن عروج كردم به مقام فناء عين و اثر؛ بدانجائي كه بالاي آن ديگر مقامي نبود و از اين عروج و آن مقام رجعت كردم به مقام تفرقه با جمع و حقيقت عبوديّت؛ و عالم وجود را بدين رجوع بواسطه حكمتهاي پنهاني و احكام ظاهريّهاي كه بر اثر دعوت من اقامه شده بود معطّر ساختم.
5 ـ و بنابراين نهايت سير و اوج ترفيع آنان كه پنداشتند به نهايت كمال سبقت گرفتهاند، حضيض و پستترين نقطهاي بود كه از آنجا موضع قدم من در رجوع شروع شد.
6 ـ و آخرين نقطهاي كه بعد از اشاره بود آن جائي كه ديگر امكان ترّقي و تعالي نبود؛ آنجا مرحله اوّلين قدم من بود.
7 ـ پس در عالم وجود هيچ موجود ذي علمي نيست مگر آنكه به سبب فضل من داراي علم شده است؛ و هيچ گوينده و ناطقي در عالم نيست مگر آنكه زبان به مدح و ثناي من گشوده است.
8 ـ بنابراين، عجيب نيست كه من بر سابقين مقدّم شدم و مقام سيادت و برزگي را حائز گشتم زيرا كه من از طه كه رسول خداست به محكمترين پيوند و دستاويز آن تمسّك جستم.
پاورقي
[1] - سورۀ يس: 36 ، آيۀ :12 .
[2] ـ آيۀ 18 تا 29، از سورۀ 69: الحآقّة
[3] ـ آيات 7 تا 12، از سورۀ 84: انشقاق
[4] ـ آيۀ 71 و 72، از سورۀ 17: الإسرآء
[5] ـ «مثنوي» جلد ششم، از طبع ميرخاني، ص 601، ص 11
[6] ـ قسمتي از آيه 28، از سوره 45: الجاثية
[7] ـ آيه 12، از سوره 57: الحديد
[8] ـ قسمتي از آيه 19، از سوره 57: الحديد
[9] ـ قسمتي از ايه 40، از سوره 24: النّور
[10] ـ آيه 27، از سوره 56: الواقعة
[11] ـ آيۀ 41، از سورۀ 56: الواقعة
[12] ـ آيۀ 9، از سورۀ 56: الواقعة
[13] ـ آيۀ 90 تا 94، از سورۀ 56: الواقعة
[14] ـ آيۀ 37، از سورۀ 8: الانفال
[15] ـ قسمتي از آيۀ 98، از سورۀ 11: هود
[16] ـ قسمتي از آيۀ 47، از سورۀ 4: النّسآء
[17] ـ قسمتي از آيه 176، از سوره 7: الاعراف
[18] ـ قسمتي از آيۀ 12، از سورۀ 36: يسٓ
[19] ـ قسمتي از آيۀ 29، از سورۀ 45: الجاثية
[20] ـ «تفسير برهان» طبع سنگي، ج 2، ص 886
[21] ـ همان مصدر.
[22] ـ «تفسير برهان» ج 2، ص 886
[23] ـ «ديوان ابن فارض» تائيّه كبری، ص 77، بيت 324 به بعد از تائيّه