صفحه قبل

مجلس چهل وچهارم:

گواهي بر اعمال و گواهان و شرايط آنها

بسم‌ الله‌ الرّحمَن‌ الرّحيم‌

وَ بهِ نَسْتعِين‌

وَ لاحَولَ وَ لاقُوَّةَ إلاّ باللَّه‌ العليِّ العظيمِ

والْحَمدُللَّه‌ ربِّ العالَمين‌ وصلَّی اللهُ عَلی سيِّدِنا محمَّدٍ وَآلِه‌ الطّاهرينَ

وَ لَعنةُ اللَه‌ علَی‌ أعدآئِهم‌ أجمعينَ مِنَ الآنَ إلَی يَوم‌ الدّين‌.

قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابه‌ الكريم‌:

وَ أَشْرَقَتِ الأرْضُ بنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَـابُ وَ جِیئَ بالنَّبيِّینَ وَالشُّهَدَآءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُم‌ بالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ.

(شصت‌ و نهمين‌ آيه‌، از سوره زمر: سي‌ و نهمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

بحث‌ ما درباره‌ نامه‌ عمل‌ به‌ پايان‌ رسيد و اينك‌ بحث‌ ما در يكي‌ ديگر از مواطن‌ قيامت‌ و آن‌ موطن‌ شهادت‌ است‌؛ چون‌ آيات‌ قرآن‌ كريم‌ و روايات‌ وارده از مصادر نبوّت‌ و امامت‌ دلالت‌ دارند بر اينكه‌ در روز رستاخيز بر أعمال‌ انسان‌ گواهي‌ ميدهند.

اوّلاً بايد ديد كه‌ اين‌ گواهي‌ معنايش‌ چيست‌ و چگونه‌ است‌ و ثانياً در چه‌ موضوعاتي‌ گواهي‌ ميدهند و ثالثاً آن‌ افرادي‌ كه‌ گواهي‌ ميدهند چه‌ كساني‌ هستند و در آنها كه‌ شهادت‌ دهنده‌ و گواه‌ هستند چه‌ شرائطي‌ است‌>؟


ص 90

در اين‌ آيه‌ مباركه‌ خداوند ميفرمايد: «زمين‌ به‌ نور پروردگارش‌ روشن‌ ميشود و نامه عمل‌ قرار داده‌ ميشود و پيامبران‌ و شهداء را مي‌آورند؛ و براي‌ شهادت‌ حاضر ميكنند؛ و بين‌ آنها به‌ حقّ قضاوت‌ ميشود و أبداً انسان‌ مورد ظلم‌ و ستم‌ قرار نميگيرد.»

از اين‌ آيه‌ استفاده‌ ميشود كه‌ وقتيكه‌ كتاب‌ و نامه عمل‌ را قرار ميدهند پيغمبران‌ و شهادت‌ دهندگان‌ را براي‌ گواهي‌ مي‌آورند و درحاليكه‌ زمين‌ هم‌ از تيرگي‌ بيرون‌ آمده‌ و مُشرِق‌ و منوّر شده‌ است‌ در بين‌ مردم‌ در حضور پيامبران‌ و گواهان‌ و با وجود نامه‌ عمل‌ بدون‌ آنكه‌ به‌ كسي‌ ستم‌ گردد و حكم‌ صادره‌ از روي‌ ظلم‌ و تعدّي‌ باشد حكم‌ خواهند نمود.

همانطور كه‌ سابقاً گفتيم‌: يَوْمَ تُبَدَّلُ الأرْضُ غَيْرَ الأرْضِ[60] زمين‌ به‌ صورت‌ ديگري‌ غير از زمين‌ در مي‌آيد؛ آن‌ جان‌ و حقيقت‌ خود را نشان‌ ميدهد و روشن‌ ميكند و آن‌ اعمالي‌ را كه‌ انسان‌ در زمين‌ انجام‌ داده‌ و يكي‌ پشت‌ سر ديگري‌ به‌ نحو لَفّ پيچيده‌ شده‌ است‌ و در زمان‌ ماضي‌ انسان‌ چنين‌ مي‌پنداشته‌ كه‌ از بين‌ رفته‌ است‌، در آنجا آن‌ پيچيدگي‌ نشر و باز ميشود، و آن‌ تاريكي‌ و خفاء تبديل‌ به‌ نور و روشنائي‌ ميشود؛ يعني‌ آن‌ كتاب‌ و نامه‌ عمل‌ و اعمالي‌ را كه‌ انسان‌ در روي‌ زمين‌ انجام‌ داده‌ است‌ ظهور و بروز پيدا ميكنند و روشن‌ ميشوند.

پيامبران‌ و شهداء را براي‌ گواهي‌ مي‌آورند و بر اعمال‌ انسان‌ گواهي‌ ميدهند، و سپس‌ قضاوت‌ ميشود؛ يعني‌ انسان‌ را حكم‌ ميكنند


ص 91

به‌ آن‌ حكمي‌ كه‌ نتيجه همان‌ اعمالي‌ است‌ كه‌ انجام‌ داده‌ است‌، و سپس‌ به‌ دنبال‌ آن‌ انسان‌ را مورد جزا و پاداش‌ متناسب‌ با آن‌ حكم‌ قرار ميدهند.

بازگشت به فهرست

شهادت به معناي حضور است و دو مرحله دارد

شهادت‌ به‌ معناي‌ حضور است‌؛ شهيد و شاهد يك‌ معنی دارد. و شهيد در معركه جنگ‌ را كه‌ شهيد ميگويند چون‌ حضور پيدا كرده‌، و هنگاميكه‌ از دنيا رفته‌ است‌ در محضر حضرت‌ حقّ زنده‌ و پاينده‌ حاضر شده‌ است‌ و يا اينكه‌ به‌ معناي‌ اسم‌ مفعول‌ باشد، چون‌ قتيل‌ به‌ معناي‌ مقتول‌؛ يعني‌ ملائكه‌ و فرشتگان‌ در موت‌ او حضور پيدا كرده‌اند و او مشهود و حاضر شده‌ در برابر صفوف‌ ملائكه رحمت‌ قرار گرفته‌ است‌؛ اين‌ معناي‌ شهادت‌ است‌.

بازگشت به فهرست

شرايط تحمل شهادت براي اداء آن

عَـالِمُ الْغَيْبِ وَالشَّهَـادَةِ [61] «يعني‌ خداوندي‌ كه‌ به‌ پنهان‌ و حضور اطّلاع‌ دارد»؛ به‌ غيب‌ و آشكارا عالم‌ است‌؛ و شهادت‌ را شهادت‌ گويند چون‌ شخص‌ شاهد حضور پيدا ميكند و تحمّل‌ شهادت‌ ميكند، لذا به‌ شخص‌ شاهد شهيد ميگويند. و شهادت‌ دو مرحله‌ دارد: مرحله تحمّل‌، و مرحله‌ اداء. مثلاً اگر انساني‌ بخواهد در موضوعي‌ گواهي‌ دهد اوّل‌ بايد برود و آن‌ موضوع‌ را ببيند و خصوصيّاتش‌ را كه‌ در مورد گواهي‌ لازم‌ است‌ بالعيان‌ ادراك‌ كند و مشاهده‌ نمايد؛ و پس‌ از آن‌ بيايد نزد قاضي‌ شهادت‌ دهد؛ آن‌ رفتن‌ و ديدن‌ و اطّلاع‌ پيدا كردن‌ بر آن‌ قضيّه‌ را ميگويند: تحمّل‌ شهادت‌، و سپس‌ كه‌ نزد قاضي‌ آن‌ را بازگو ميكند ميگويند: اداء شهادت‌.


ص 91

در موضوعات‌ مختلف‌ كه‌ انسان‌ ميخواهد شهادت‌ بدهد بايد به‌ متن‌ آن‌ موضوع‌ وارد باشد؛ مثلاً اگر انسان‌ بخواهد نزد قاضي‌ شهادت‌ دهد كه‌ من‌ زيد را در فلان‌ ساعت‌ در فلان‌ جا ديده‌ام‌، بايد حتماً زيد را در فلان‌ ساعت‌ در فلان‌ جا ديده‌ باشد؛ همين‌ قدر كه‌ برود و در آن‌ محلّ و آن‌ زمان‌ زيد را ببيند كه‌ آنجاست‌ و همينكه‌ او را ديد، ديدن‌ او تحمّل‌ است‌ چون‌ علم‌ و اطّلاع‌ پيدا كرده‌ است‌ و بعد مي‌آيد نزد قاضي‌ و شهادت‌ ميدهد كه‌ من‌ ديدم‌ چون‌ مورد شهادت‌ ديدن‌ است‌.

يك‌ وقت‌ انسان‌ ميخواهد شهادت‌ دهد كه‌ من‌ زيد را ديدم‌ كه‌ نماز ميخواند در اينجا يك‌ قيد به‌ اصل‌ ديدن‌ اضافه‌ ميشود پس‌ بايد تحمّل‌ شهادت‌ كند به‌ همين‌ صورت‌، يعني‌ بايد برود زيد را ببيند كه‌ نماز ميخواند و بعداً بيايد و گواهي‌ دهد؛ اگر زيد را بطور عادي‌ يعني‌ در حال‌ غير نماز ديده‌ باشد نمي‌تواند بيايد و شهادت بدهد كه‌ من‌ زيد را ديدم‌ كه‌ نماز ميخواند.

و اگر انسان‌ بخواهد شهادت‌ بدهد كه‌ من‌ زيد را در حال‌ نماز ديدم‌ كه‌ با آداب‌ مستحبّه‌ اقامه‌ نماز ميكرد، مثلاً سجّاده‌ انداخته‌ بود و انگشتري‌ عقيق‌ در دست‌ راست‌ داشت‌ چشمانش‌ در حال‌ قيام‌ به‌ موضع‌ سجده‌ بود و عِمامه‌ بر سر بسته‌ بود و غيرها و بخواهد نزد قاضي‌ شهادت‌ بر اين‌ امور بدهد، بايد برود و زيد را در حال‌ نماز با تمام‌ اين‌ خصوصيّات‌ ببيند و به‌ هر يك‌ از خصوصيّاتي‌ كه‌ ديده‌ از عطر زدن‌ و انگشتري‌ و غيرها ميتواند شهادت‌ دهد؛ و اگر هر يك‌ از خصوصيّات‌ را نبيند، نمي‌تواند بر آن‌ گواهي‌ دهد.


ص 93

و اگر مثلاً انسان‌ بخواهد نزد قاضي‌ شهادت‌ دهد به‌ اينكه‌ زيد نماز ميخواند با تمام‌ آداب‌ مستحبّه‌ و خصوصيّات‌ مذكوره‌ و با حضور قلب‌ و توجّه‌ كامل‌ به‌ حقّ تعالی بطوريكه‌ فكرش‌ و ذهنش‌ متوجّه‌ خدا بوده‌ و در نيّت‌ قصد تقرّب‌ داشته‌ نه‌ روي‌ ريا و خُدعه‌ و خودنمائي‌ و سُمعَه‌، در حال‌ نماز حضور قلب‌ داشت‌ و فكرش‌ پريشان‌ نبود؛ بنابراين‌ وقتي‌ ميرود و تحمّل‌ شهادت‌ از نماز او ميكند بايد زيد را در حال‌ نماز و با آداب‌ مستحبّه‌ ببيند و نيز ببيند كه‌ زيد حضور قلب‌ دارد و فكرش‌ پريشان‌ نيست‌ و متوجّه‌ خداست‌ و براي‌ خداست‌ تا بيايد نزد قاضي‌ و شهادت‌ دهد و الاّ فائده‌ ندارد؛ و البتّه‌ معلوم‌ است‌ كه‌ اينگونه‌ شهادت‌ از عهده همه‌ كس‌ بر نمي‌آيد كه‌ بيايند و شهادت‌ دهند كه‌ زيد با حضور قلب‌ نماز ميخواند.

از كجا ميدانند كه‌ با حضور قلب‌ نماز ميخواند؛ زيدِ نمازگزار خودش‌ را جمع‌ كرده‌ و همينطور رو به‌ قبله‌ ايستاده‌ و محلّ سجده‌ را هم‌ نگاه‌ ميكند امّا اينطور خود را جمع‌ كردن‌ كه‌ دلالت‌ بر جمعيّت‌ حواسّ و حضور قلب‌ ندارد؛ ممكن‌ است‌ بدن‌ خيلي‌ آرام‌ و جمع‌ باشد ولي‌ ذهن‌ پريشان‌ باشد؛ پس‌ كسي‌ كه‌ ميخواهد شهادت‌ دهد از حضور دل‌ زيد در حال‌ نماز، بايد از دل‌ِ زيد و خاطرات‌ِ وارده‌ بر ذهن‌ او مطّلع‌ باشد؛ وگرنه‌ نمي‌تواند شهادت‌ بدهد.

بازگشت به فهرست

گواهان بر اعمال از نيت‌ها خبر دارند

حال‌ كه‌ اين‌ مطلب‌ روشن‌ شد، ميرسيم‌ بر شهادتي‌ كه‌ انبياء و شهداء در روز قيامت‌ ميخواهند شهادت‌ دهند بر أعمال‌ مردم‌؛ اين‌ از چه‌ نوع‌ شهادتي‌ است‌؟ اينها ميخواهند شهادت‌ دهند كه‌ فقط‌ زيد رو به‌ قبله‌


ص 94

ايستاد و عملي‌ را به‌ جا آورد؟ يا اينكه‌ ميخواهند شهادت‌ دهند كه‌ او نماز را درست‌ و صحيح‌ خواند با حضور قلب‌ خواند و با توجّه‌ و قصد تقرّب‌ به‌ جاي‌ آورد؛ البتّه‌ معلوم‌ است‌ كه‌ اين‌ قسم‌ است‌؛ زيرا نفس‌ خواندنِ‌ نماز بدون‌ آن‌ شرائط‌ معنوي‌ و واقعي‌ و جان‌ و روح‌ نماز كه‌ قيمت‌ ندارد؛ نماز ريائي‌ مردود است‌.

نمازي‌ كه‌ در تمام‌ حالات‌ آن‌ از حركات‌ و سَكَناتِ‌ آن‌ و از اقوال‌ و افعال‌ حتّی تكبيرة‌ الإحرام‌ آن‌ ذهن‌ مشوّش‌ و مضطرب‌ و مركز هجوم‌ افكار پريشان‌ و خاطرات‌ گوناگون‌ بوده‌ باشد محكوم‌ و مطرود است‌؛ پس‌ خصوصيّات‌ واقعيّه‌ اين‌ نماز يا روزه‌ يا حجّ يا جهاد و بطور كلّي‌ هر عملي‌ كه‌ انسان‌ بجا مي‌آورد بايد مشهودِ شاهد باشد؛ و در تمام‌ وقتيكه‌ شاهد حضور پيدا كرده‌ براي‌ تحمّل‌، بايد آن‌ واقعه‌ را با تمام‌ خصوصيّات‌ تحمّل‌ كند و سپس‌ اَداء شهادت‌ نمايد. آن‌ كساني‌ كه‌ تحمّل‌ شهادت‌ ميكنند براي‌ اعمال‌ انسان‌ در روز قيامت‌ بايد چنين‌ خصوصيّتي‌ داشته‌ باشند.

و از طرفي‌ مي‌بينيم‌ قرآن‌ كريم‌ ميگويد: انبياء و شهداء گواهي‌ بر عمل‌ انسان‌ ميدهند؛ البتّه‌ بايد حضور داشته‌ باشند.

پيامبران‌ و شهداء بر يك‌ يك‌ از افراد امّت‌ گواهي‌ ميدهند؛ معلوم‌ ميشود كه‌ با يكايك‌ از آنها از حاضرين‌ و غائيبن‌، و از موجودين‌ و معدومين‌، در خَلوت‌ و جَلوت‌، و بيداري‌ و خواب‌، و حركت‌ و سكون‌، و كسب‌ و كار، و بيرون‌ خانه‌ و درون‌ آن‌ در هر لحظه‌ با انسان‌ هستند كه‌ با تمام‌ خصوصيّات‌ از اعمال‌ انسان‌ آگاه‌ باشند؛ آن‌ هم‌ نه‌


ص 95

با يك‌ نفر و دو نفر با تمام‌ افراد امّت‌ چه‌ غائب‌ چه‌ حاضر.

ما مي‌بينيم‌ كه‌ همين‌ افراد عادي‌ نمي‌توانند از تمام‌ جهات‌ و خصوصيّات‌ حاضرين‌ گواهي‌ دهند فضلاً عَن‌ الْغآئبين‌؛ خصوصيّات‌ شهادت‌ را از نيّات‌ قلبي‌ و وجهه باطني‌ و حقيقي‌ عمل‌، نسبت‌ به‌ زمان‌ نزديك‌ و مكان‌ نزديك‌، تا چه‌ رسد به‌ زمان‌هاي‌ دور و مكان‌هاي‌ دور. پس‌ آن‌ شهادت‌ انبياء و شهداء بر اعمال‌ امّت‌ خود أعمّ از اينكه‌ حاضر باشند يا غائب‌، نزديك‌ و يا دور، آنهم‌ شهادت‌ بدهند بر حقيقت‌ اعمالشان‌ نه‌ بر ظاهر اعمال‌؛ اين‌ شهادتي‌ است‌ كه‌ در دسترس‌ همه‌ نيست‌.

بايد كساني‌ باشند كه‌ غيب‌ و حضور، و پنهان‌ و آشكارا، قرب‌ و بُعد براي‌ آنها تفاوت‌ نداشته‌ باشد ظاهر و باطن‌ براي‌ آنها يكسان‌ باشد تا بتوانند تحمّل‌ و سپس‌ أدا نمايند، يعني‌ كساني‌ باشند كه‌ بر ضمائر و سرائر مردم‌ و بر اَسرار و افهام‌ مثل‌ خود انسان‌ كه‌ از خودش‌ خبر دارد اطّلاع‌ داشته‌ باشند؛ ما چگونه‌ بر خودمان‌ مطّلعيم‌ بر اعمال‌ و نيّات‌ خود؛ چكار كرده‌ايم‌ در فلان‌ ساعت‌ و فلان‌ محلّ؟ و عمل‌ ما از روي‌ چه‌ قصد و نيّتي‌ بوده‌ است‌؟ ما خودمان‌ ميدانيم‌ كه‌ نمازي‌ را كه‌ خوانده‌ايم‌، در چه‌ مقدار از آن‌ حضور قلب‌ داشتيم‌، و يا اين‌ سلامي‌ را كه‌ به‌ زيد كرده‌ايم‌ آيا براي‌ خدا بود و يا براي‌ غرض‌ دنيوي‌ و يا تعظيم‌ و تجليل‌ و تكريمي‌ كه‌ نسبت‌ به‌ فلان‌ كرديم‌ از روي‌ چه‌ مقصد بوده‌ است‌، گر چه‌ اينكه‌ دوستان‌ و مصاحبان‌ ما مطّلع‌ نباشند؟

بَلِ الإنسَـانُ عَلَی نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَ لَوْ أَلْقَیٰ مَعَاذِيرَهُ. [62]


ص 96

«بلكه‌ انسان‌ بر خودش‌ آگاه‌ است‌، و اگر چه‌ پيوسته‌ عذرهاي‌ خودش‌ را تحويل‌ دهد.»

آن‌ گواهاني‌ كه‌ در چنين‌ قدرت‌ و توانائي‌ هستند كه‌ در روز قيامت‌ شهادت‌ دهند بايد مثل‌ خود انسان‌ و بلكه‌ بهتر و عالي‌تر و دقيق‌تر، از اعمال‌ فرد فرد از افراد امّت‌ كه‌ مورد گواهي‌ آنهاست‌ با خبر باشند.

از مطالبي‌ كه‌ سابقاً و لاحقاً در احوالات‌ مقرّبين‌ و مُخلَصين‌ ذكر كرديم‌ كه‌ آنها از زمان‌ و مكان‌ خارجند و به‌ مقام‌ تجرّد رسيده‌اند و شيطان‌ به‌ آنها دسترسي‌ ندارد و حساب‌ و كتاب‌ و عالم‌ عَرض‌ و حضور را ندارند و سيطره‌ علميّه‌ و واقعيّه‌ نسبت‌ به‌ عالم‌ امكان‌ و جهان‌ آفرينش‌ پيدا ميكنند، اين‌ مسائل‌ به‌ خوبي‌ خود به‌ خود پاسخش‌ روشن‌ ميشود.

يعني‌ آن‌ افرادي‌ ميتوانند شهادت‌ دهند كه‌ از مضيق‌ جهات‌ و عالم‌ طبع‌ و گرايش‌ به‌ مادّه‌ و حبّ دنيا كه‌ نفس‌ را محجوب‌ ميكند و مدركات‌ او را منحصر به‌ ادراكاتي‌ ميكند كه‌ از راه‌ حواسّ ظاهر، انسان‌ با خارج‌ ارتباط‌ پيدا ميكند، گذشته‌ باشند و از اين‌ سطوح‌ عبور نموده‌ باشند و حواسّ آنها ديگر منحصر به‌ حواسّ خمسه ظاهره‌ نباشد؛ حسّ ششم‌ آنها زنده‌ شده‌ باشد، و يا چشم‌ قلب‌ آنها باز شده‌ و روح‌ آنها سيطره‌ پيدا كرده‌ باشد.

و به‌ عبارت‌ ديگر موجوداتي‌ باشند كه‌ در عين‌ حال‌ كه‌ در دنيا زندگي‌ ميكنند و يا از دنيا رفته‌اند، احاطه علميّه‌ نسبت‌ به‌ همه‌ موجودات‌ داشته‌ باشند؛ و اگر اينطور نباشد اينگونه‌ شهادت‌ براي‌ آنان‌ ميسور


ص 97

نيست‌.

و البتّه‌ همينطور هم‌ بايد باشد؛ چون‌ در روز قيامت‌ افرادي‌ كه‌ شهادت‌ ميدهند بايد منوط‌ به‌ اذن‌ خدا باشد، چون‌ در آن‌ روز هيچكس‌ بدون‌ اذن‌ حقّ تعالی‌ و تقدّس‌ حقّ سخن‌ گفتن‌ را ندارد.

يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بإِذْنِهِ فمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ فأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا ففِي‌ النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ خَـالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَـوَ اتُ وَ الأرْضُ إِلَّا مَاشَآءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فعَّالٌ لِّمَا يُرِيدُ وَ أَمَّا الِّذينَ سُعِدُوا ففِي‌ الْجَنَّةِ خَـالِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَـوَاتُ وَ الأرْضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَ عَطَآءً غيْرَ مَجْذُوذٍ. [63]

«روزي‌ ميرسد كه‌ هيچ‌ جاني‌ قدرت‌ سخن‌ گفتن‌ را بدون‌ اذن‌ خدا ندارد؛ پس‌ مردم‌ در آن‌ روز دو دسته‌ خواهند بود: شقيّ و سعيد؛ امّا آن‌ كساني‌ كه‌ از اهل‌ شقاوت‌ هستند در آتش‌ خواهند بود در حاليكه‌ ناله‌ و آه‌ و فريادشان‌ بلند است‌، آنان‌ تا هنگاميكه‌ آسمان‌ها و زمين‌ برپاست‌، در جهنّم‌ بطور جاودان‌ مي‌مانند. مگر آنكه‌ خداوند اراده‌ كند و مشيّت‌ او اقتضا كند كه‌ خارج‌ شوند؛ كه‌ البتّه‌ خداوند به‌ هر چيزي‌ كه‌ اراده‌اش‌ تعلّق‌ گيرد تواناست‌ و آنرا بجا آورنده‌ است‌. و امّا آن‌ كساني‌ كه‌ سعيد و خوشوقت‌ ميباشند، در بهشت‌ برين‌ سكنی ميگزينند و در آن‌ بهشت‌ تا هنگاميكه‌ آسمان‌ها و زمين‌ برپاست‌ بطور جاودان‌ مي‌مانند، مگر آنكه‌ خدا بخواهد، و البتّه‌ عطا و بخششي‌ است‌ كه‌ مقطوع‌ نخواهد بود.»


ص 97

بنابراين‌ آن‌ گواهاني‌ كه‌ ميخواهند گواهي‌ دهند مسلّماً بايد به‌ اذن‌ پروردگار باشد. اين‌ اذن‌ فقط‌ يك‌ اذن‌ تشريفاتي‌ نيست‌، بلكه‌ علاوه‌ بر شرفي‌ كه‌ مأذون‌ پیدا ميكند به‌ اذن‌ خدا، كه‌ او را اجازه‌ بر تكلّم‌ ميدهد؛ خود شخصِ‌ مأذون‌ بايد بتواند تكلّم‌ كند، يعني‌ در عالم‌ تكوين‌ و حقيقت‌ بايد قدرت‌ بر تكلّم‌ داشته‌ باشد و تكلّم‌ صحيح‌ بكند، و آن‌ اينستكه‌ وقتي‌ ميخواهد شهادت‌ دهد واقعاً تحمّل‌ صحيح‌ شهادت‌ كرده‌ باشد. اگر كسي‌ تحمّل‌ شهادت‌ نكرده‌ و اعمال‌ بندگان‌ را همينطوريكه‌ ذكر شد با تمام‌ دقائق‌ و خصوصيّات‌ و سرائر و بواطنش‌ تحمّل‌ ننموده‌ باشد چگونه‌ ميتواند شهادت‌ دهد؟

شهادت‌ در آن‌ عالم‌ شهادت‌ به‌ حقّ است‌.

يَوْمَ يَقُومُ الرُّوحُ وَ الْمَلَائِكَةُ صَفّاً لَّا يَتَكَلَّمُونَ إِلَّا مَنْ أَذِنَ لَهُ الرَّحْمَـنُ وَ قالَ صَوَابًا. [64]

«در آن‌ روز روح‌ و فرشتگان‌ همگي‌ بطور صفّ كشيده‌ در برابر پروردگار قيام‌ دارند، و هيچكس‌ سخن‌ نمي‌گويد مگر آنكه‌ خداوند بخشاينده‌ به‌ او اذن‌ داده‌ باشد؛ و او سخن‌ به‌ راستي‌ گويد.»

وَ لَا يَمْلِكُ الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن‌ دُونِهِ الشَّفَـاعَةَ إِلَّا مَنْ شَهِدَ بالْحَقِّ وَ هُمْ يَعْلَمُونَ. [65]

«هيچكس‌ از آن‌ كساني‌ كه‌ غير از خدا را ميخوانند و عبادت‌ ميكنند در روز قيامت‌ حقّ شفاعت‌ را ندارند، مگر آن‌ كساني‌ كه‌ شهادت‌ بحقّ دهند و از روي‌ علم‌ و اطّلاع‌ باشد.»

بازگشت به فهرست

شاهدان بايد گواهي به راستي دهند

و إن‌شآءالله‌ تعالي‌ همانطور كه‌ در بحث‌ شفاعت‌ كه‌ در پيش‌ داريم‌


ص 99

و خواهد آمد، كساني‌ حقّ شفاعت‌ دارند كه‌ به‌ حقّ شهادت‌ دهند. پس‌ بنابراين‌ شهادت‌ به‌ حقّ از روي‌ علم‌ بايد باشد، و لازم‌ است‌ كه‌ از روي‌ علم‌ باشد تا به‌ دنبال‌ آن‌ شفاعت‌ بيايد. و بر اساس‌ اين‌ كلام‌ آن‌ كساني‌ كه‌ در پيشگاه‌ حقّ تعالی‌ مالك‌ شفاعتند آن‌ كساني‌ هستند كه‌ مالك‌ شهادتند؛ يعني‌ گواهي‌ به‌ حقّ بدهند و علم‌ و اطّلاع‌ داشته‌ باشند بر حقيقت‌ آنچه‌ را كه‌ گواهي‌ ميدهند.

و اين‌ مطلب‌ شايد در ابتداي‌ امر تصورّش‌ مشكل‌ باشد كه‌ چگونه‌ ميشود يك‌ فردي‌ بيايد و بر اعمال‌ ميليونها فرد از افراد بشر گواهي‌ دهد، اين‌ چه‌ دستگاهي‌ است‌؟ اين‌ چه‌ ذهني‌ است‌؟ آيا مگر ذهن‌ انسان‌ كامپيوتر ميشود كه‌ مثلاً كسي‌ بتواند از تمام‌ اعمال‌ بشر از زمان‌ آدم‌ تا روز قيامت‌ در هر لحظه‌ و هر مكان‌ شهادت‌ دهد، آنهم‌ با اين‌ خصوصيّات‌. كامپيوترها هم‌ چنين‌ كاري‌ نمي‌توانند بنمايند.

فقط‌ كامپيوترها بعضي‌ از مسائل‌ رياضي‌ را حلّ ميكنند و امّا از بواطن‌ و ضمائر كه‌ خبر نميدهند. كامپيوترها بطور كلّي‌ كار باطن‌ نمي‌كنند؛ چون‌ يك‌ ماشين‌ مادّي‌ هستند. با يك‌ مثال‌ اين‌ مسأله‌ روشن‌ ميشود إن‌شآءالله‌ تعالی‌:

وقتي‌ طفلي‌ به‌ مدرسه‌ ميرود شما به‌ او يك‌ كتاب‌ ميدهيد و ميگوئيد: آن‌ را بخوان‌! وقتي‌ هم‌ كه‌ سواد آموخت‌ و ميخواهد كتابي‌ را بخواند، سطر به‌ سطر با تأنّي‌ و تأمّل‌ و درنگ‌ نگاه‌ ميكند و ميخواند و به‌ جلو مي‌آيد. سطر اوّل‌ را نگاه‌ ميكند ميخواند، بعداً سطر دوّم‌ و سوّم‌ و چهارم‌. و چه‌ بسا سطر چهارم‌ و پنجم‌ را كه‌ ميخواهد


ص 100

بخواند مطالب‌ سطر اوّل‌ از يادش‌ ميرود و ذهنش‌ نمي‌تواند حاوي‌ تمام‌ مطالب‌ باشد.

مثلاً بچّه‌اي‌ كه‌ ميخواهد شعر حفظ‌ كند، بيت‌ اوّل‌ را كه‌ حفظ‌ ميكند به‌ بيت‌ دوّم‌ كه‌ ميرسد پيوندش‌ با بيت‌ اوّل‌ از بين‌ ميرود؛ بيت‌ سوّم‌ را كه‌ حفظ‌ ميكند پيوندش‌ با بيت‌ دوّم‌ از بين‌ ميرود.

و از قرائن‌ و أشباه‌ و رديف‌ و غيرها بايد شعر را در خاطر بياورد. مثلاً اگر بخواهد سطر پنجم‌ را بخواند بايد از سطر اوّل‌ از بَر بخواند تا به‌ سطر پنجم‌ برسد، و بنا بر همين‌ مطلب‌، اطفالي‌ كه‌ يك‌ قصيده‌ طولاني‌ را حفظ‌ ميكنند نمي‌توانند آن‌ معنی‌ و مفهومي‌ را كه‌ مجموعاً در اين‌ قصيده‌ گنجانيده‌ شده‌ است‌ در ذهن‌ بگيرند، و يكپارچه‌ مطالب‌ را جمع‌ كنند و نتيجه‌ را ادراك‌ كنند.

امّا بزرگان‌ اينطور نيستند؛ اگر يك‌ قصيده هزار بيتي‌ را مانند «تائيّه‌ كبراي‌ ابن‌ فارض‌» را بخوانند، بعداً اگر از آنها بپرسيم‌ مفاد و محصّل‌ آن‌ چه‌ بود بيان‌ ميكنند و ميگويند: نتيجه‌ اين‌ بوده‌ است‌، و اين‌ قصيده‌ در اطراف‌ اين‌ موضوع‌ بحث‌ ميكنند، يا شما مثلاً يك‌ كتاب‌ را در يك‌ شب‌ ميخوانيد! اگر بپرسيم‌ از محتويات‌ آن‌، همه‌ را شرح‌ ميدهيد. يك‌ صفحه‌ نوشته‌ در جلوي‌ شما ميگذارند، يك‌ نگاه‌ از بالا به‌ پائين‌ ميكنيد و ميگوئيد در اين‌ صفحه‌ چه‌ نوشته‌ شده‌ بود. امشب‌ در روزنامه‌ چه‌ بود؟ همه‌ را إجمالاً بازگو ميكنيد!

بازگشت به فهرست

عمل به معلومات در راه خدا موجب روشنائي دل می‌شود

اينها همه‌ بواسطه سِعه‌ و احاطه‌ ذهن‌ است‌ كه‌ ميتواند با


ص 101

سرعت‌ مطالب‌ پراكنده‌ را جمع‌ كند و روي‌ آن‌ حكم‌ كند، ولي‌ طفل‌ چنين‌ احاطه‌ و سِعه‌اي‌ را ندارد. در علوم‌ الهي‌ هم‌ همينطور است‌، آنجا هم‌ احتياج‌ به‌ كار دارد. افرادي‌ كه‌ در اين‌ مضمار قدم‌ ننهاده‌اند، علوم‌ آنان‌ منحصر است‌ در همان‌ حيطه‌ مدركات‌ عادي‌ نفس‌ خود، ولي‌ چون‌ با حكمت‌ عمليّه‌ آشنا شوند و قدم‌ در ميدان‌ رياضات‌ شرعيّه‌ بنهند و به‌ حول‌ و قوّه‌ الهي‌ در سير و سلوك‌ إلی‌ الله‌ با قدمي‌ راستين‌ و عزمي‌ استوار گام‌ نهند، علوم‌ آنان‌ توأم‌ با تقوی‌ و نور ميشود، و موجب‌ پيدايش‌ علوم‌ خفيّه‌ و اسرار مخفيّه‌ ميگردد، رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ ميفرمايد:

مَنْ عَمِلَ بمَا عَلِمَ وَرّثهُ اللَهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَمْ. [66]

«هر كس‌ به‌ همان‌ مقداري‌ كه‌ علم‌ دارد طبق‌ آن‌ عمل‌ كند، خداوند علم‌ آن‌ چيزهائي‌ را كه‌ نميداند نصيب‌ او مي‌نمايد.»

پس‌ بواسطه عمل‌ و تهذيب‌ و تزكيه‌ نفس‌ و پاك‌ كردن‌ دل‌ را از زنگار محبّت‌ دنيا و علائق‌ و عوائق باز دارنده‌ از درخشش‌ و تابش‌ نور احديّت‌ بر دل‌، و صفاي‌ باطن‌ و شستن‌ صفحه ضمير و ذهن‌ را از آنچه‌ غير خداست‌؛ نور خدا تجلّي‌ ميكند.

در روايت‌ وارد است‌ كه‌: اتَّقُوا فرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فإنَّهُ يَنْظُرُ بنُورِ اللّهِ. [67]

«از فراست‌ و هوشياري‌ مرد مؤمن‌ غافل‌ نباشيد، چون‌ مؤمن‌ پيوسته‌ با نور خدا مينگرد.»

آيا چنانچه‌ خدا بخواهد علم‌ پيدا كند بر أعمال‌ عباد و سرائرشان‌ و ضمائرشان‌، كار مشكلي‌ است‌؟ نه‌، بلكه‌ خدا پيوسته‌ عالم‌ است‌ بر خفيّات‌


ص 102

و مخفيّات‌ هر موجودي‌ از موجودات‌. افرادي‌ كه‌ در رضاي‌ خدا قدم‌ زدند و به‌ مقام‌ تقرّب‌ رسيدند و از مقرّبين‌ و پاكان‌ و خالصان‌ گشتند، به‌ نور خدا و به‌ اذن‌ خدا مي‌بينند، علم‌ آنها علم‌ خداست‌؛ نه‌ آنكه‌ جداي‌ از علم‌ خدا، از نزد خود علم‌ و آگاهي‌ پيدا كرده‌اند؛ چنين‌ نيست‌.

آنان‌ دلهاي‌ خود ��ا آنقدر صيقل‌ زده‌اند و به‌ نور رياضت‌ جان‌ خود را روشن‌ كرده‌اند كه‌ غِلّ و غِشّ و تاريكي‌ در آن‌ دلها نيست‌، و چون‌ نور خدا در آن‌ اشراق‌ كند هر صفحه‌ از موجودات‌ كائنات‌ خفيّه‌ و آشكارا در آنها متجلّي‌ و متصوّر ميگردد؛ همينطوريكه‌ در آئينه صاف‌ و در شيشه‌ و در آب‌ صاف‌ راكد و بدون‌ موج‌، خورشيد منعكس‌ ميگردد، و تو گوئي‌ در آنها خورشيدي‌ است‌ كه‌ ابداً از نقطه‌ نظر جمال‌ و تَلَألؤ با خورشيد واقعي‌ تفاوت‌ ندارد، و آثار آن‌ خورشيد هم‌ از نور و حرارت‌ پيدا ميشود؛ قلب‌ هم‌ همينطور است‌؛ چون‌ جلاء پيدا ميكند، جمال‌ و جلال‌ و اسماء مُلكيّه‌ و ملكوتيّه‌ الهيّه‌ در آن‌ ظاهر ميشود. پس‌ مؤمن‌ به‌ نور مي‌بيند و مي‌نگرد، و تحمّل‌ شهادت‌ و اداء آن‌ را ميكند. معناي‌ مُخلَصين‌ و مقرّبين‌ كه‌ داراي‌ اين‌ خصوصيّات‌ هستند از اين‌ قبيل‌ است‌، و حتّی كساني‌ كه‌ به‌ مقام‌ مخلَصين‌ هم‌ نرسيده‌اند ولي‌ در راه‌ معرفت‌ حقّ تبارك‌ و تعالی قدمي‌ برداشته‌اند و صفائي‌ پيدا كرده‌اند، بر حسب‌ مقدار طيّ طريقي‌ را كه‌ نموده‌ و خلوصي‌ را كه‌ واجد شده‌اند به‌ همان‌ مقدار و در آن‌ محدوده‌ ميتوانند تحمّل‌ و اداء شهادت‌ كنند.


ص 103

كَلَّا إِنَّ كِتَـابَ الأبْرَارِ لَفِي‌ عِلِّيِّينَ وَ مَآ أَدْرَیكَ مَا عِلِّيُّونَ كِتَـابٌ مَّرْقومٌ يَشْهَدهُ الْمُقَرَّبُونَ. [68]

«چنين‌ نيست‌ (كه‌ شما كافران‌ پنداشته‌ايد) بلكه‌ حقّاً نامه‌ عمل‌ و كتاب‌ نيكوكاران‌ در مقامي‌ بس‌ مرتفع‌ و عالي‌ است‌ كه‌ آن‌ را علّيّون‌ گويند؛ و چگونه‌ به‌ حقيقت‌ علّيّين‌ مطّلع‌ خواهي‌ شد؟ نامه عمل‌ و كتابي‌ است‌ نوشته‌ شده‌ كه‌ مقرّبان‌ حريم‌ پروردگار آن‌ را مشاهده‌ ميكنند.»

كَلَّا إِنَّ كِتَـابَ الْفُجَّارِ لَفِي‌ سِجِّينٍ وَ مَآ أَدْرَیكَ مَا سِجِّينٌ كِتَـابٌ مَّرْقوُمٌ. [69]

«چنين‌ نيست‌ كه‌ شما كافران‌ پنداشته‌ايد! بلكه‌ حقّاً نامه‌ عمل‌ و كتاب‌ تبهكاران‌ و منحرفان‌، در دركات‌ نازله‌ دوزخ‌ است‌ كه‌ آن‌ را سجّين‌ گويند. و چگونه‌ به‌ حقيقت‌ سجّين‌ مطّلع‌ خواهي‌ شد؟! نامه‌ عمل‌ و كتابي‌ است‌ نوشته‌ شده‌.»

ما بيان‌ كرده‌ايم‌ كه‌ نامه‌ عمل‌ عبارت‌ از كاغذ نوشته‌ شده‌اي‌ نيست‌ كه‌ به‌ دست‌ انسان‌ داده‌ شود. نامه عمل‌ عبارت‌ است‌ از حقيقت‌ اعمال‌ انسان‌ كه‌ در عالم‌ كون‌ بجا آورده‌ و ناموس‌ عالم‌ آفرينش‌ و كتاب‌ تكوين‌ آنرا ضبط‌ و ثبت‌ كرده‌ است؛ آن‌ مقداري‌ كه‌ راجع‌ به‌ انسان‌ است‌ استنساخ‌ ميشود و آن‌ اعمال‌ اختصاصي‌ هر كس‌ براي‌ او مشهود ميگردد، خواه‌ انسان‌ مؤمن‌ باشد يا كافر، خوب‌ باشد يا بد. و نامه عمل‌ مؤمنان‌ از طرف‌ ائمّه‌ حقّ به‌ آنها ميرسد؛ يعني‌ امامان‌ به‌ حقّ، مؤمنان‌


ص 104

را ميخوانند به‌ نامه‌ عمل‌؛ و نامه‌ عمل‌ فاجران‌ و كافران‌ از طرف‌ ائمّه‌ باطل‌ ميرسد و آنان‌ از ناحيه‌ شقاوت‌، مأمومان‌ را به‌ طرف‌ نامه‌ عمل‌ خود ميخوانند.

ولي‌ ذكر شد كه‌ تمام‌ اينها منطوي‌ در امام‌ مبين‌ است‌؛ و تمام‌ نامه‌ اعمالي‌ كه‌ از طرف‌ اين‌ ائمّه‌ حقّ ميرسد و از طرف‌ ائمّه باطل‌ ميرسد، همه‌ در تحت‌ نظر و سيطره مقام‌ ولايت‌ كبراي‌ الهيّه‌ است‌.

بايد دانست‌ كه‌ مقام‌ شهادت‌ هم‌ اختصاص‌ به‌ ائمّه‌ حقّ دارد، و ائمّه‌ باطل‌ قدرت‌ بر شهادت‌ ندارند؛ امامان‌ باطل‌ فقط‌ ميتوانند امّت‌ خود را دعوت‌ كنند بسوي‌ نامه عملشان‌؛ و علّت‌ آنكه‌ قدرت‌ بر گواهي‌ ندارند اينستكه‌ در طرف‌ امامان‌ به‌ حقّ نور است‌ و اشراق‌، و علم‌ است‌ و حيات‌.

اللَهُ وَلِیُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُم‌ مِّنَ الظُّلُمَـاتِ إِلیَ‌ النُّورِِ[70]

«خداوند وليّ كساني‌ است‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌اند و آنانرا از تاريكي‌ به‌ نور داخل‌ ميكند.»

بازگشت به فهرست

امامان باطل قدرت بر شهادت ندارند

امّا در ناحيi‌ امامان‌ باطل‌ ظلمت‌ است‌ و كوري‌، و جهل‌ و ضيق‌ و تنگي‌ و گرفتاري‌.

وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيَآؤُهُم الطَّـاغُوتُ يُخْرِجُونَهُم‌ مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَـاتِ. [71]

«و كساني‌ كه‌ كافر شده‌اند، اولياي‌ آنها مردم‌ طغيانگر و سركش‌


ص 105

هستند كه‌ آنانرا از نور به‌ تاريكي‌‌ها داخل‌ ميكنند.»

وَ مَن‌ كَانَ فِي‌ هَـذِهِ أَعْمَی‌' فهُوَ فِي‌ الآخِرَةِ أَعْمَیٰ وَ أَضَلُّ سَبيلاً [72]

«و كسي‌ كه‌ در اين‌ عالم‌ دنيا چشم‌ بصيرت‌ خود را نگشوده‌ باشد و كور باشد، او در آن‌ عالم‌ آخرت‌ نيز كور است‌، و راهش‌ گمنام‌تر و گم‌تر است‌.»

در جائي‌ كه‌ خود امامان‌ باطل‌ كور باشند؛ چگونه‌ گواهي‌ ميدهند بر اعمال‌ پيروانشان‌؟ كوري‌ ميخواهد دست‌ كوري‌ ديگر را بگيرد و سوّمي‌ دست‌ هر دو را و چهارمي‌ دست‌ هر سه‌ را و همينطور بروند جلو.

ظُلُمُـاتٌ بَعْضُهَا فوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا وَ مَن‌ لَّمْ يَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُورًا فمَا لَهُ مِن‌ نُّورٍ.[73]

صدر اين‌ آيه‌ چنين‌ است‌: أَوْ كَظُلُمَـاتٍ فِي‌ بَحْرٍٍ لُجِّيِ يَغْشَـاهُ مَوْجٌ مِّن‌ فوْقِهِ مَوْجٌ مِّن‌ فوْقِهِ سَحَابٌ. يعني‌: «يا مثل‌ ظلماتي‌ است‌ در درياي‌ متلاطم‌ پر لجّه‌ كه‌ موجي‌ او را فرا ميگيرد و روي‌ آن‌ موج‌ ديگر ميزيزد، و از بالاي‌ آن‌ ابر است‌.»

«تاريكي‌ هائي‌ است‌ كه‌ طبقات‌ آن‌ هر يك‌ بر روي‌ ديگري‌ انباشته‌ شده‌ است‌، بطوريكه‌ آن‌ شخص‌ گرفتار در ظلمت‌ اگر دست‌ خود را مثلاً از جيب‌ خود بيرون‌ آورد و در مقابل‌ خود نگاه‌ دارد، از شدّت‌


ص 106

ظلمت‌ هيچگاه‌ امكان‌ ديدن‌ آن‌ براي‌ او نيست‌. آري‌ كسي‌ كه‌ خداوند براي‌ او نور قرار نداده‌ است‌ او از پيش‌ خود نور ندارد.»

آن‌ كسي‌ كه‌ بر فراز آسمان‌ است‌ و با هواپيما از ابرها گذشته‌ است‌ و در زير تابش‌ مستقيم‌ نور خورشيد حركت‌ دارد، و عالم‌ را نگاه‌ ميكند و مشرق‌ و مغرب‌ را مي‌بيند، و اين‌ فضاي‌ روشن‌ و زمين‌ را در زير مشاهد ميكند؛ چقدر فرق‌ دارد با كسي‌ كه‌ در ده‌ هزار متري‌ زير آبهاي‌ دريا رفته‌، و لجّه‌ روي‌ لجّه‌ او را گرفته‌ و طوفان‌ و موج‌ بر سر او ميريزد، و ابرهاي‌ تاريك‌ و انبوه‌ آسمان‌ دريا را پوشانيده‌ است‌؛ زير آن‌ درياي‌ ژرف‌ و تاريك‌ كجا را مي‌بيند؟

ماهي‌هاي‌ زير دريا چشم‌ ندارند، چون‌ در آنجا نور نيست‌ تا محتاج‌ به‌ چشم‌ باشند؛ و اگر فرضاً ما يكي‌ از ماهي‌هاي‌ فراز آب‌ را به‌ اعماق‌ دريا ببريم‌ و فرض‌ كنيم‌ كه‌ بدنش‌ تحمّل‌ آن‌ مقدار از فشار آب‌ را داشته‌ باشد و مدّتي‌ در آنجا بماند، چشمانش‌ را از دست‌ ميدهد. اگر كسي‌ را شش‌ ماه‌ در جائي‌ كه‌ أبداً روزنه‌اي‌ از نور نباشد زنداني‌ كنند، گويند بعد از اين‌ مدّت‌ چشمان‌ خود را بطور مسلّم‌ از دست‌ ميدهد و نابينا ميگردد؛ آري‌ اينها نتيجه‌ و ره‌آوردهاي‌ ظلمات‌ است‌. قرآن‌ ميگويد: إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرَاهَا چون‌ دست‌ خود را از آستين‌ برون‌ كند خود‌ هم‌ به‌ هيچوجه‌ قادر بر ديدن‌ آن‌ نيست‌.

ائمّه‌ باطل‌ نور ندارند، امّتشان‌ هم‌ نور ندارند، آن‌ وقت‌ بر چه‌ شهادت‌ دهند، راه‌ علم‌ و كسب‌ اطّلاع‌ بر آنان‌ مسدود است‌، هيچ‌، هيچ‌، از سرّ كسي‌ از باطن‌ كسي‌ خبر ندارند، فقط‌ ظلمت‌ بر روي‌ ظلمت‌


ص 107

است‌.

آن‌ كسي‌ ميتواند تحمّل‌ شهادت‌ كند و سپس‌ آن‌ را ادا نمايد كه‌ از مقرّبين‌ باشد، داراي‌ نور و علم‌ و درايت‌، در آيه‌ قرآن‌ وارد است‌ كه‌:

وَ قلِ اعْمَلُواْ فسَيَرَی‌ اللََّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ وَ سَتُرَدُّونَ إلَیٰ عَـالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَـادَةِ فيُنَبِّئكُم بمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.[74]

«بگو اي‌ پيامبر: شما عمل‌ كنيد پس‌ بطور حتم‌ خداوند عمل‌ شما را مي‌بيند، و رسول‌ خدا و مؤمنين‌ مي‌بينند، و بطور مسلّم‌ شما بسوي‌ خداوندي‌ كه‌ به‌ پنهان‌ و آشكارا داناست‌ باز گردانيده‌ ميشويد! و آن‌ خداوند شما را به‌ آنچه‌ عمل‌ نموده‌ايد آگاه‌ خواهد ساخت‌!»

بازگشت به فهرست

مؤمنان حقيقي بر اعمال انسان وقوف دارند

اعمال‌ ما از ديدار خدا مخفي‌ نيست‌؛ ولي‌ عجيب‌ اينست‌ كه‌ از پيامبر و مؤمنان‌ هم‌ مخفي‌ نيست‌. چگونه‌ با انسان‌، پيامبر و مؤمنان‌ همراه‌ و همقدم‌ و همزمان‌ و هم‌ مكانند كه‌ عمل‌ انسان‌ را مي‌بينند و بر آن‌ گواهي‌ ميدهند؟ آري‌ مومنان‌ واقعي‌ به‌ دنبال‌ روش‌ رسول‌ الله‌ و به‌ پيروي‌ و تبعيّت‌ از آن‌ سنّت‌ و آئين‌ راستين‌، در غيب‌ و شهود انسان‌ را مي‌بينند و از اعمال‌ او باخبرند.

همه اصحاب‌ رسول‌ خدا كه‌ اهل‌ صفا و وفا نبودند، در ميان‌ آنان‌ منافقين‌ بوده‌اند، و آنها از بسياري‌ از خراب‌كاريها و فتنه‌توزي‌ها و ابراز بسياري‌ از اسرار مخفيّه نزد خود خودداري‌ ميكردند از ترس‌ آنكه‌ فردا وحي‌ ميرسد و رسول‌ الله‌ را خبر ميدهد؛ از ترس‌ آنكه‌ رسول‌ الله‌


ص 108

كارهايشان‌ را فاش‌ نكند بسياري‌ از كارها را انجام‌ نمي‌دادند. و چون‌ وحي‌ ميرسيد و از بعضي‌ از كارهايشان‌ پرده‌ بر ميداشت‌ ميگفتند: يا رسول‌ الله‌ چه‌ كسي‌ به‌ شما خبر داده‌ است‌؟! رسول‌ خدا ميفرمود: أَخْبَرَنِي‌ رَبِّي‌ أَنْبَأنِي‌ رَبِّي‌! خداي‌ من‌ به‌ من‌ خبر داده‌ است‌؛ در سوره تحريم‌ وارد است‌ كه‌ بعضي‌ از زنهاي‌ رسول‌ خدا بعضي‌ از اسرار رسول‌ الله‌ را به‌ خارج‌ از منزل‌ بردند و فاش‌ كردند، با آنكه‌ رسول‌ الله‌ از آنها عهد و پيمان‌ گرفته‌ بود كه‌ إفشاءِ سرّ نكنند.

وَ إِذَْ أَسَرَّ النَّبیُّ إِلَی‌' بَعْضِ أَزْوَاجِهِ حَديثاً فلَمَّا نَبَّأتْ بهِ وَ أَظْهَرَهُ اللهُ عَلَيْهِ عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ عَنْ بَعْضٍ فلَمَّا نَبَّأَهَا بهِ قالَتْ مَنْ أَنْبَأَكَ هَـذَا قالَ نَبَّأَنِیَ الْعَلِيمُ الْخَبيرُ .[75]

«و در آن‌ زماني‌ كه‌ پيامبر سخني‌ را در پنهان‌ با بعضي‌ از زنهاي‌ خود به ميان‌ گذارد، و چون‌ آن‌ زن‌ آن‌ گفتار پنهاني‌ را فاش‌ ساخت‌ و خداوند بر پيغمبرش‌ افشاء اين‌ سرّ را توسّط‌ آن‌ زن‌ ظاهر ساخت‌، پيغمبر بعضي‌ از آن‌ گفتار فاش‌ شده‌ را به‌ ميان‌ آورد و گفت‌، و از بعضي‌ از آن‌ گفتار نيز اغماض‌ كرد و چشم‌ پوشيد؛ و چون‌ به‌ آن‌ زن‌ گفت‌ كه‌ اين‌ حديث‌ مرا فاش‌ كردي‌ (چون‌ هيچكس‌ غير از آن‌ زن‌ و كسي‌ كه‌ مطلب‌ را به‌ او گفته‌ بود از اين‌ موضوع‌ خبر نداشت‌) آن‌ زن‌ گفت‌: كه‌ تو را از اين‌ جريان‌ آگاه‌ كرده‌ است‌؟ رسول‌ خدا گفت‌: خداوند عليم‌ و خبير مرا آگاه‌ نموده‌ است‌!»

آن‌ زن‌ با يكي‌ ديگر از زنهاي‌ رسول‌ خدا كه‌ همدست‌ و همداستان‌


ص 109

بودند در كشف‌ سرّ رسول‌ خدا كوشيدند، و سپس‌ اين‌ آيه‌ آمد:

إِن‌ تَتُوبَآ إِلَیَ‌ اللهِ فقَدْ صَغَت قُلُوبُكُمَا وَ إِن‌ تَظَـاهَرَا عَلَيْهِ فإِنَّ اللهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَـالِحُ الْمُؤْمِنينَ وَالْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَلِكَ ظَهِيرٌ. [76]

«اگر شما دو نفر زن‌ بسوي‌ خدا توبه‌ كنيد پس‌ دل‌ شما بر خلاف‌ رضاي‌ رسول‌ خدا ميل‌ به‌ باطل‌ كرده‌ است‌! و اگر هر دو نفرتان‌ بر آزار و نفاق‌ اتّفاق‌ كنيد بدانيد (خداوند پيامبرش‌ را تنها نمي‌گذارد )و وليّ او خداست‌ و جبرائيل‌ و صالح‌ المؤمنين‌ (عليّ بن‌ أبي‌ طالب‌ طبق‌ روايت‌ عامّه‌ و شيعه‌) است‌ و غير از اينها فرشتگان‌ خدا هم‌ يار و مددكار هستند.»

زمخشري‌ در تفسير «كشّاف‌» آورده‌ است‌: إِن‌ تَتُوبَآ إِلَی اللهِ خِطابٌ لِحَفْصَةَ وَ عائِشَةَ عَلَی‌ طَريقَةِ الاِلْتِفاتِ لِيَكونَ أبْلَغَ في‌ مُعاتَبَتِهِما وَ عَنِ ابْنِ عَبّاسٍ: لَمْ أَزَلْ حَريصًا عَلَی أَنْ أَسْأَلَ عُمَرَ عَنْهُما حَتَّی‌ حَجَّ وَ حَجَجْتُ مَعَهُ، فلَمّا كانَ ببَعضِ الطَّريقِ عَدَلَ وَ عَدَلْتُ مَعَهُ بالإداوَةِ، فَسَكَبْتُ الْمآءَ عَلی يَدِهِ فتَوَضَّأ فقُلْتُ: مَنْ هُما؟

فَقالَ: عَجَباً يَابْنَ عَبّاسٍ! كَأنَّهُ كَرِهَ ما سَأَلْتُهُ عَنْهُ، ثُمَّ قالَ: هُما حَفصَةُ وَ عآئِشَةُ. [77]


ص 110

زمخشري‌ در تفسير آيه‌ إِن‌ تَتُوبَآ إِلَیَ اللهِ گفته‌ است‌: «اين‌ آيه‌ به‌ فنّ بيان‌ التفات‌ خطاب‌ به‌ حفصه‌ و عائشه‌ است‌ براي‌ آنكه‌ در مؤاخذه‌ و معاتبه آنها بليغ‌تر و رساتر باشد. و از ابن‌ عبّاس‌ مرويست‌ كه‌ او مي‌گفت‌: من‌ پيوسته‌ حريص‌ بودم‌ از معناي‌ اين‌ آيه‌ درباره آن‌ دو زن‌، خودم‌ از عُمَر سؤال‌ كنم‌، تا زماني‌ كه‌ عمر عازم‌ حجّ شد و من‌ هم‌ با او عازم‌ حجّ شدم‌. چون‌ درميان‌ راه‌ ميرفتيم‌ عمر از جادّه‌ براي‌ قضاء حاجتي‌ روي‌ گردانيد، و من‌ هم‌ با او رفتم‌ و ظرف‌ كوچكي‌ از آب‌ كه‌ از پوست‌ بود برداشتم‌ و با خود بردم‌ كه‌ براي‌ وضو استفاده‌ شود، چون‌ من‌ از آن‌ ظرف‌ آب‌ روي‌ دست‌ عمر ميريختم‌ و او وضو مي‌ساخت‌، موقع‌را مغتنم‌ شمرده‌ و پرسيدم‌: آن‌ دو زن‌ كيانند؟

عمر گفت‌: عجبا اي‌ پسر‌ عبّاس‌؛ و گويا از آنچه‌ من‌ از او پرسش‌ كردم‌ كراهت‌ داشت‌ و اين‌ سخن‌ ‌ بر او ناگوار آمد، و سپس‌ گفت‌: آن‌ دو زن‌ حفصه‌ و عائشه‌ هستند.»

بازگشت به فهرست

دل هاي اولياء خدا پيوسته بيدار است

مردم‌ چنين‌ مي‌پندارند كه‌ پيغمبر ميرود در منزلش‌ در رختخوابش‌ مثل‌ ما يك‌ آدم‌ جامد چُدَني‌ به‌ روي‌ زمين‌ در كناري‌ مي‌افتد و تمام‌ حواسّ و ادراكاتش‌ به‌ همين‌ بيداري‌ و ملاقات‌ و از نقطه نظر بدن‌ مادّي‌ و تماسّ پيدا كردن‌ با عالم‌ خارج‌ است‌؛ نه‌ اينطور نيست‌، پيغمبر مي‌فرمايد: «من‌ وقتي‌ ميخوابم‌ چشمم‌ به‌ خواب‌ ميرود ولي‌ قلبم‌ بيدار است‌.» دل‌


ص 111

رسول‌ الله‌ در خواب‌ و بيداري‌ بيدار است‌؛ يعني‌ براي‌ رسول‌ خدا خواب‌ و بيداري‌ نيست‌، غيب‌ و شهادت‌ نيست‌، براي‌ رسول‌ خدا در منزل‌ و مسجد بودن‌ نيست‌،موت‌ و حيات‌ نيست‌؛ همه‌اش‌ بيداري‌ و شعور و علم‌ و ادراك‌ و حيات‌ است‌؛ مَوْتَانَا لَمْ يَمُتْ وَ مَقْبُورُنَا لَمْ يَقْبَرْ[78]. «مردگان‌ ما نمي‌ميرند و جانهاي‌ ما در ميان‌ قبرها دفن‌ نميشود.»

اي‌ صاحب‌ وحي‌ و قلب‌ آگاه                     داراي‌ مقام‌ لي‌ مَعَ الله‌

اي‌ محرم‌ بارگاه‌ لاهوت                 وي‌ در ملكوت‌ حقّ شهنشاه‌

اي‌ برشده‌ از حضيض‌ ناسوت            بر رَفرَف‌ عزّ و شوكت‌ و جاه‌

وانگه‌ ز سُرادقات‌ عزّت                    بگذشتي‌ و ماند امين‌ درگاه‌

اي‌ پايه‌ قدر چاكرانت                             بالاتر از اين‌ بلند خرگاه‌

از شرم‌ تو زرد چهره مهر                وز بيم‌ تو دل‌ دو نيم‌ شد ماه‌

اين‌ بوي‌ بهشت‌ عنبرين‌ است‌              يا ذكر جميل‌ تو در افواه‌

از نيل‌ تو پاي‌ وهم‌ لنگ‌ است‌             وز ذيل‌ تو دست‌ فهم‌ كوتاه‌

فرموده‌ به‌ شأنت‌ ايزد پاك             لَوْلاكَ لَما خَلَقْتُ الأفلاك[79]

امام‌ زنده‌ و مرده‌ ندارد، امام‌ موجود مادّي‌ نيست‌؛ نه‌ اينكه‌ بشر نيست‌ و ملائكه‌ است‌، مهمّ اينست‌ كه‌ بشر است‌ و به‌ اين‌ مقام‌ رسيده‌، و اگر ملائكه‌ بود خدا به‌ ما ميگفت‌: شما هم‌ حسابتان‌ جداست‌. و ما هم‌ حجّت‌ را تمام‌ ميكرديم‌ بر خدا در روز قيامت‌ كه‌ پروردگارا تو


ص 112

افرادي‌ را عالِم‌ غيب‌ آفريدي‌! و آنها را ملكوتي‌ خلق‌ كردي‌! و ما هم‌ بندگاني‌ هستيم‌ گرفتار مادّه‌ و طعام‌ و اهل‌ و عيال‌ و فرزند، و أصلاً نمي‌توانيم‌ كار انبياء و امامان‌ را انجام‌ دهيم‌! خدا ميگويد: اين‌ پيامبران‌ هم‌ مانند شما از بشر بودند! بدن‌ داشتند، حسّ داشتند، آنها هم‌ آزار و اذيّت‌ را ادراك‌ ميكردند، و ايذاءِ امّت‌ را مي‌فهميدند، آنها هم‌ فشار فقر و فاقه‌ و طعم‌ لذائذ را مي‌فهميدند!

از تمام‌ اينها با نيروي‌ توكّل‌ و صبر و تحمّل‌ گذشتند، و حركت‌ كردند و رفتند و به‌ مقصود رسيدند، شما نشستيد! و بر جاي‌ خود درجا زديد! و با لَيتَ و لَعلّ و لِمَ و بمَ و سَوفَ و إنّ و أمثالها روزگار را سپري‌ نموديد! آنها اهل‌ عمل‌ و مجاهده‌ بودند! شما اهل‌ كَسَل‌ و فَشَل‌ و سستي‌ و تكاهل‌ و تنبلي‌!

خلاصه‌ مطلب‌ اينكه‌: وَ قلِ اعْمَلُوا؛ هر كاري‌ ميخواهيد بكنيد، امروز كسي‌ شما را مجبور به‌ ترك‌ آن‌ نمي‌كند! و مختار هستيد! ولي‌ بدانيد كه‌ فسَيَرَی‌ اللَهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ و وَالْمُوْمِنُونَ، علاوه‌ بر اينكه‌ خدا از اعمال‌ شما خبر دارد، پيامبر خدا هم‌ خبر دارد، مؤمنان‌ هم‌ خبر دارند وَ سَتُرَدُّونَ إِلَیٰ عَـالِمِ الْغَيْبِ وَالشَّهَـادَةِ و شما را بسوي‌ خداوند خبير و بصير و آگاه‌ و عالم‌ بر تمامي‌ پنهاني‌ها و آشكارها باز ميگردانند؛ فيُنَبِّئُكُمْ بمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. و خداوند به‌ دقائق‌ اعمالي‌ كه‌ به‌ جاي‌ آورده‌ايد شما را آگاه‌ و متوجّه‌ و متنبّه‌ خواهد نمود!

توجّه‌ كنيد! خداوند شما را آگاه‌ ميكند به‌ اعمالتان‌! از چه‌


ص 113

نقطه‌ نظر؟ از نقطه‌ نظر اينكه‌ رسول‌ خدا و مؤمنان‌ بر اعمال‌ شما مطّلع‌ ميشوند؛ يعني‌ از راههای آگاه‌ كردن‌ خدا انسان‌ را به‌ عملش‌، تحمّل‌ شهادت‌هائيست‌ كه‌ رسول‌ الله‌ و مؤمنين‌ از انسان‌ كرده‌اند، پس‌ علم‌ رسول‌ خدا و علم‌ مؤمنين‌ مندكّ شده‌است‌ در علم‌ خدا. و در اينجا لطائفي‌ است‌ كه‌ واقعاً اعجاز قرآن‌ را در معارف‌ الهيّه‌ ميرساند كه‌ چگونه‌ با جملات‌ كوتاه‌ يك‌ كتاب‌ حكمت‌ و حقيقت‌ را مي‌آموزد.

در تابستان‌ گذشته‌ در مشهد مقدّس‌ براي‌ زيارت‌ مشرّف‌ شده‌ بوديم‌، يك‌ روز با يكي‌ از علماء حوزه‌ علميّه‌ قمّ كه‌ براي‌ زيارت‌ آمده‌ بودند ملاقاتي‌ دست‌ داد و حقير يك‌ آيه‌ از قرآن‌ مجيد را كه‌ راجع‌ به‌ تهديد از مودّت‌ و ولايت‌ كفّار بود براي‌ ايشان‌ قرائت‌ كردم‌، و در آن‌ لطيفه‌اي‌ بود كه‌ عرض‌ كردم‌؛ بسيار تعجّب‌ كردند و گفتند: عجب‌ عجب‌ قرآن‌ معجزه‌ است‌! ما صد مرتبه‌ بلكه‌ هزار مرتبه‌ و بيشتر اين‌ آيه‌ را خوانده‌ايم‌ و ردّ شده‌ايم‌ و أصلاً نفهميده‌ايم‌! اتّفاقا همين‌ نكته‌ را خود من‌ هم‌ نمي‌دانستم‌، در آن‌ مسافرخانه‌هائي‌ كه‌ وارد شده‌ بوديم‌ كتابي‌ جيبي‌ بود كه‌ من‌ مطالعه‌ ميكردم‌ اين‌ آيه قرآن‌ در آن‌ نوشته‌ شده‌ بود، و تا من‌ چشمم‌ به‌ اين‌ آيه‌ خورد ديدم‌ عجيب‌ آيه‌اي‌ است‌، و آن‌ آيه‌ اينست‌:

يَـاأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْكَـافِرِينَ أَوْلِيَآءَ مِن‌ دُونِ الْمُؤْمِنِينَ أَتُرِيدُونَ أَن‌ تَجعَلُوا لِلَّهِ عَلَيْكُمْ سُلْطَـانًا مُّبينًا .[80]

«اي‌ كساني‌ كه‌ ايمان‌ آورده‌ايد كفّار را اولياء خود مگيريد و


ص 114

مؤمنين‌ را رها كنيد! آيا دوست‌ داريد كه‌ براي‌ خداوند بر خودتان‌ قدرت‌ و سلطه‌ آشكاري‌ قرار دهيد»؟!

يعني‌ اگر شما كفّار را اولياء خود قرار دهيد، آنها بر شما مسلّط‌ ميشوند و صاحب‌ قدرت‌ ميگردند، و جان‌ و مال‌ و ناموس‌ و عرض‌ شما را دستخوش‌ هلاك‌ و بوار قرار ميدهند، و شما را عبد و كنيز و بنده ذليل‌ خود ميكنند، و به‌ ديار عدم‌ و نيستي‌ ميفرستند. و نكته جالب‌ اينجاست‌ كه‌ ميفرمايد: اين‌ قدرت‌ و سلطه‌ آنها قدرت‌ خداست‌ كه‌ بر شما وارد شده‌ است‌! آيا شما ميخواهيد براي‌ خدا نسبت‌ به‌ خودتان‌ قدرت‌ آشكاري‌ قرار دهيد؟! قدرت‌ كفّار و سلطه‌جوئي‌ آنان‌ عين‌ قدرت‌ و سلطه خداست‌، و شما آنها را از حول‌ و قوّه‌ خودشان‌ برخوردار نبينيد! بلكه‌ حول‌ و قوّه‌ و قدرت‌ اختصاص‌ به‌ خدا دارد؛ و با مودّت‌ و ولايت‌ كفّار، شما به‌ دست‌ خودتان‌ قدرت‌ و سلطه خدا را از اين‌ راه‌ بر خود وارد ساخته‌، و به‌ اختيار خود تحت‌ ضربات‌ قدرت‌ جلاليّه الهيّه‌، به‌ دست‌ كفّار كه‌ آلتي‌ بيش‌ نيستند خود را منكوب‌ و مخذول‌ نموده‌ايد!

بازگشت به فهرست

شهادت رسول الله و مؤمنين شهادت خداست

در آيه‌ مورد بحث‌ نيز شبيه‌ همين‌ لطيفه‌ آمده‌ است‌ و آن‌ اينكه‌: رسول‌ خدا و مؤمنان‌ كه‌ تحمّل‌ شهادت‌ از مردم‌ ميكنند، و سپس‌ كه‌ مردم‌ را بسوي‌ خدا ميبرند و خداوند بوسيله‌ شهادت‌ اين‌ گواهان‌ مردم‌ را به‌ اعمالشان‌ آگاه‌ ميكند، عين‌ آگاه‌ كردن‌ خود خداست‌، تحمّل‌ و اداء شهادت‌ رسول‌ خدا مؤمنين‌ عين‌ شهادت‌ خود خداست‌.

عليّ بن‌ إبراهيم‌ قمّي‌ در تفسيرش‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌


ص 115

ميكند كه‌:

إنَّ أعْمَالَ الْعِبَادِ تُعْرَضُ عَلَی رَسُولِ اللَهِ صَلَّی‌ اللهُ علیه و آله وسلّم كُلَّ صَبَاحٍ وَ مَسَاءٍ أَبْرَارِهَا وَ فُجَّارِهاَ فاحْذَروا وَلْيَسْتَحْیِ أَحَدُكُمْ أَنْ يَعْرِضَ عَلَی نَبيِّهِ الْعَمَلَ الْقَبيحَ. [81]

عليّ بن‌ إبراهيم‌ قمّي‌ كه‌ مقدّم‌ بر محمّد بن‌ يعقوب‌ كليني‌ است‌، در تفسير خود كه‌ از نفائس‌ تفاسير است‌ از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند كه‌ فرمود: «أعمال‌ بندگان‌ هر صبح‌ و شامي‌ به‌ حضرت‌ رسول‌ أكرم‌ صلّی‌ الله‌ عليه‌ وآله‌ وسلّم‌ عرضه‌ داشته‌ ميشود، چه‌ اعمال‌ نيكوكاران‌ از مردم‌ و چه‌ اعمال‌ بد كرداران‌ از آنها؛ پس‌ هان‌ اي‌ مردم‌! در حذر باشيد! و بايد يكايك‌ از شما از اينكه‌ عمل‌ زشت‌ او را بر پيغمبرش‌ عرضه‌ دارند در شرم‌ و حيا و خجالت‌ فرو رود!»

عيّاشي‌ در تفسير خود از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ آورده‌ است‌ كه‌ از آن‌ حضرت‌ درباره‌ تفسير آيه: وَ قلْ اعْمَلُواْ فسَيَرَی اللهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ سؤال‌ شد كه‌ مراد از مؤمنون‌ چه‌ كساني‌ هستند؟ حضرت‌ فرمودند: هُمُ الأئِمَّةُ. «ايشان‌ امامانند.»[82]

اخبار وارده‌ در اين‌ موضوع‌ فوق‌ حدّ استفاضه‌ است‌ و در كتب‌ حديث‌ و تفسير همه‌ جا به‌ چشم‌ ميخورد.

تصوّر نكنيد هر كسي‌ شهادتين‌ بر زبان‌ جاري‌ كرد و دنبال‌ هر فسق‌ و فجوري‌ هم‌ رفت‌، به‌ همين‌ نام‌ ايمان‌ ميتواند از بواطن‌ اعمال‌ خبر


ص 115

دهد؛ مراد از مؤمنون‌ در اينجا كساني‌ هستند كه‌ به‌ مقام‌ ايمان‌ واقعي‌ رسيدند، به‌ مقام‌ يقين‌ نائل‌ آمده‌اند، معارج‌ و مدارج‌ انسانيّت‌ را پيموده‌اند و به‌ مقام‌ كمال‌ نائل‌ آمده‌اند. آنان‌ از مقرّبين‌ هستند. روايات‌ بسياري‌ داريم‌ كه‌ اعمال‌ را در هر هفته‌ خدمت‌ امام‌ زمان‌ عَجَّل‌ اللهُ تعالی فرجَه‌ عرضه‌ ميدارند، و حضرت‌ نسبت‌ به‌ اعمال‌ خوبي‌ كه‌ انسان‌ انجام‌ داده‌ است‌ خوشحال‌ ميشوند و نسبت‌ به‌ اعمال‌ بد محزون‌ و غمگين‌ ميگردند.

البتّه‌ در مؤمنين‌ متّقي‌ و خداشناس‌ نيز كم‌ و بيش‌ از اطّلاع‌ بر غيوب‌ و ضمائر و اسرار ديده‌ شده‌ است‌. البتّه‌ نه‌ به‌ آن‌ درجه‌اي‌ كه‌ در امام‌ عليه‌ السّلام‌ موجود است‌ بلكه‌ به‌ مراتب‌ نازل‌تر و پائين‌تر.

بازگشت به فهرست

داستان حاج عبد الزهرا گرعاوي

دوستي‌ داشتم‌ به‌ نام‌ حاج‌ عبدالزّهراء گرعاوي‌ نجفي‌ از اهالي‌ اطراف‌ نجف‌ أشرف‌، از قبيله‌ گرعاوي‌ و از مُعيدي‌هاي‌ آنجا، وليكن‌ از طفوليّت‌ در نجف‌ اشرف‌ بوده‌ است‌. مردي‌ بود بسيار باهوش‌ و سريع‌ الانتقال‌ و تندذهن‌، و در عين‌ حال‌ متديّن‌ و عاشق‌ حضرت‌ أباعبدالله‌ الحسين‌ عليه‌ السّلام‌، داراي‌ حال‌ بكاء و گريه‌هاي‌ طولاني‌ و شوريده‌، و بدين‌ جهت‌ نيز از مكاشفات‌ صوريّه‌ و مثاليّه‌ نيز برخوردار بود.

شغلش‌ در بغداد و منزلش‌ در كاظمين‌ عليه‌ السّلام‌، و خود نيز داراي‌ ماشين‌ سواري‌ بود. و خودش‌ راننده‌ آن‌ بود. و شبهاي‌ جمعه‌ براي‌ زيارت‌ به‌ كربلا مشرّف‌ ميشد، و غالباً براي‌ صله أرحام‌ خود و زيارت‌ قبر مطهّر حضرت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ مي‌آمد.

سابقه آشنائي‌ و دوستي‌ من‌ با ايشان‌ بيست‌ و سه‌ سال‌ است‌، و يك‌


ص 117

سال‌ است‌ كه‌ به‌ رحمت‌ خداوند رفته‌ است‌، خدايش‌ رحمت‌ كند. در اوائل‌ آشنائي‌ حقير با ايشان‌ بود كه‌ در اوائل‌ تابستان‌ بنده‌ با تمام‌ عيالات‌ و دو فرزند عازم‌ زيارت‌ دوره‌ شديم‌، و چند روزه‌ به‌ سامرّاء مشرّف‌ شده‌ و سپس‌ به‌ كاظمين‌ آمديم‌، در اين‌ وقت‌ آقاي‌ حاج عبدالزّهراء با ماشين‌ خود براي‌ زيارت‌ به‌ نجف‌ رفته‌ بود و در كاظمين‌ نبود.

فرداي‌ آن‌ روز آفتاب‌ طلوع‌ كرده‌ بود، كه‌ حسب‌ العاده‌ به‌ حرم‌ مطهّر كاظمين‌ مشرّف‌ شديم‌ و در مراجعت‌ از حرم‌، طفل‌ أكبر اينجانب‌ كه‌ در آن‌ وقت‌ چهارسال‌ داشت‌، چون‌ چشمش‌ در راه‌ به‌ خيار نوبر افتاد طلب‌ كرد و گريه‌ كرد؛ و اتّفاقًا چون‌ قدري‌ حالت‌ اسهال‌ و تردّد داشته‌ و براي‌ او خوب‌ نبود ما از خريدن‌ امتناع‌ كرديم‌، و او هم‌ اصرار داشت‌، تا بالاخره‌ من‌ اعتنائي‌ به‌ گريه‌ او ننمودم‌ و روي‌ دست‌ او زدم‌ و از مقابل‌ خيارها گذشتيم‌.

نزديك‌ غروب‌ آفتاب‌ بود كه‌ يكي‌ از دوستان‌ كربلائي‌ ما به‌ مسافرخانه‌ آمد و گفت‌ حاج‌ عبدالزّهراء امروز از زيارت‌ نجف‌ أشرف‌ مراجعت‌ كرده‌ است‌، مي‌آئي‌ به‌ ديدنش‌ برويم‌ و نماز را هم‌ همانجا بخوانيم‌؟!

من‌ گفتم‌ ضرري‌ ندارد! لذا با هم‌ از مسافرخانه‌ حركت‌ كرديم‌ و تا منزل‌ او كه‌ در آن‌ وقت‌ در خارج‌ كاظمين‌ و متّصل‌ به‌ آن‌ و از نواحي‌ جديد الإحداث‌ است‌، قدري‌ راه‌ بود، پياده‌ روان‌ شديم‌.

در راه‌ من‌ ديدم‌ جماعتي‌ گرد آمده‌اند؛ و مشغول‌ تماشاي‌ چيزي‌ هستند. از همراهم‌ پرسيدم‌: اين‌ چيست‌ كه‌ تماشا ميكنند؟!


ص 118

گفت‌: تلويزيون‌ است‌؛ تازه‌ در كاظمين‌ آورده‌اند و مردم‌ براي‌ تماشا جمع‌ شده‌اند. من‌ از دور نگاه‌ كردم‌ ديدم‌ عكس‌‌ها و صورتهاي‌ متحرّكي‌ بر روي‌ صفحه‌ ميگذرد. بسيار در شگفت‌ آمدم‌ كه‌ خدايا صنعت‌ بشر به‌ كجا كشيده‌ است‌ كه‌ صدا و سيماي‌ افرادي‌ را از راه‌ دور مي‌آورد و در همان‌ لحظه‌ در مقابل‌ ديدگان‌ قرار ميدهد، و اين‌ حديث‌ نفسي‌ بود كه‌ با خود كردم‌.

باري‌ گذشتيم‌ و به‌ منزل‌ او رسيديم‌، چون‌ وارد شديم‌، ديديم‌ سجّاده‌ خود را پهلوي‌ حديقه‌اش‌ (باغچه‌) انداخته‌ و مشغول‌ نماز است‌ ما نيز نماز را خوانديم‌، و پس‌ از اتمام‌ نماز و احوالپرسي‌ و تعارفات‌ عادي‌ گفت‌: حقّ با باطل‌ مخلوط‌ نميشود و بالاخره‌ حقّ به‌ كناري‌، و باطل‌ نيز به‌ كناري‌ ميرود! گفتم‌ صحيح‌ است‌!

گفت‌: حقّ و باطل‌، مانند روغن‌ و آب‌ هستند، اگر آنها را به‌ روي‌ هم‌ بريزي‌ و تكان‌ هم‌ بدهي‌، باز روغن‌ در رو و آب‌ در زير مي‌ايستد! گفتم‌: همينطور است‌!

گفت‌: سيّد محمّد حسين‌! ميداني‌ كه‌ انسان‌ به‌ تمام‌ مقامات‌ و مناصب‌ با نقشه‌ و تدبير و مكر ميتواند برسد؛ تاجر شود، مالدار شود، عالم‌ و مرجع‌ شود، سلطان‌ و رئيس‌ جمهور شود، ولي‌ راه‌ خدا نقشه‌ و حيله‌ بردار نيست‌!

گفتم‌: آري‌ همينطور است‌!

گفت‌: من‌ امروز صبح‌ از نجف‌ خارج‌ شدم‌ و با سيّاره‌ (ماشين‌) بسوي‌ كاظمين‌ مي‌آمدم‌، ناگاه‌ ديدم‌ كه‌ ممكن‌ است‌ انسان‌ در طبقه‌ دهم‌


ص 119

از يك‌ عمارتي‌ باشد و بواسطه‌ مختصر غفلتي‌، يك‌ مرتبه‌ به‌ طبقه‌ پائين‌ سقوط‌ كند!

من‌ فهميدم‌ كه‌ اين‌ همه‌ گفتارها و سؤالها و خطابها به‌ جهت‌ اينستكه‌ به‌ من‌ بفهماند: زدن‌ روي‌ دست‌ طفل‌ كه‌ خيار ميخواسته‌ است‌ صحيح‌ نيست‌ و طفل‌ را بايد با صبر و تحمّل‌ آرام‌ كرد، و او در همان‌ وقتي‌ كه‌ ما از نزد خيار فروش‌ عبور ميكرديم‌، در ماشين‌ خود نشسته‌ و در بيابان‌ حِلّه‌ بسوي‌ بغداد در حركت‌ است‌، از حال‌ ما و كيفيّت‌ درخواست‌ بچّه‌، و ضرب‌ ما مطّلع‌ بوده‌، ولي‌ نمي‌خواهد صريحاً بگويد كه‌ تو چنين‌ كرده‌اي‌! در اين‌ حال‌ بدون‌ اختيار در درون‌ خود، با او گفتم‌: وَاللهِ لَقِصَّتُكَ أَعْجَبُ. سوگند به‌ خدا كه‌ داستان‌ تو و ديدن‌ تو در بيابان‌ نجف‌، كاري‌ را كه‌ من‌ از فاصله‌ قريب‌ به‌ يكصد كيلومتر از دور انجام‌ داده‌ام‌، از داستان‌ تلويزيون‌ كه‌ براي‌ من‌ عجب‌آور بود، شگفت‌انگيزتر است‌.

وَ جِیئ بالنَّبيّـیـنَ وَالشُّهَـدَآءَ وَ قُضِیَ بَيْنَهُمْ بالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ وَ وُفّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بمَا يَفْعَلُونَ. [83]

از اين‌ آيه‌ كريمه‌ بدست‌ مي‌آيد كه‌ چون‌ پيامبران‌ و شاهدان‌ را در روز قيامت‌ مي‌آورند و آنها بر أعمال‌ انسان‌ گواهي‌ ميدهند، بر اثر آن‌، خداوند نفس‌ عمل‌ را جزاي‌ عمل‌ قرار ميدهد؛ پس‌ شهادت‌ آنان‌ بر اعمال‌ شهادت‌ زباني‌ نيست‌، كاري‌ ميكنند كه‌ نفس‌ عمل‌ انسان‌ بر او مشهود ميگردد، اينطور اداء شهادت‌ ميكنند. و بنابراين‌ تحمّل‌ شهادت‌


ص 120

هم‌ بايد همينطور باشد، يعني‌ چنان‌ نيست‌ كه‌ آنها مطلبي‌ را در ذهنشان‌ ميگيرند و تصوّر و تصديق‌ ميكنند بلكه‌ نفس‌ عمل‌ را نه‌ به‌ صورت‌ و نه‌ به‌ شكل‌ و وصف‌ و كتابت‌، بلكه‌ حقيقت‌ عمل‌ را در وجودشان‌ نگاه‌ ميدارند در مقام‌ تحمّل‌؛ و همين‌ امر تحمّل‌ شده‌ را در روز قيامت‌ ارائه‌ ميدهند و اخراج‌ ميكنند و انسان‌ را بر آن‌ مطّلع‌ مي‌نمايند. و جزائي‌ هم‌ كه‌ به‌ انسان‌ داده‌ ميشود نفس‌ عمل‌ اوست‌؛ وَ وُفِّيَتْ كُلُ نَفْسٍ مَّا عَمِلَتْ. منتهی با صورت‌ حقيقيّه ملكوتيّه‌ خواه‌ آن‌ صورت‌ بهشت‌ باشد، رِضْوَانٌ مِّنَ اللهِ باشد، جَنَّـاتٌ تَجْرِي‌ مِن‌ تَحْتِهَا الأنْهَـارُ باشد، لقاء الله‌ باشد؛ و خواه‌ آن‌ صورت‌ دوزخ‌ باشد، مار و عقرب‌ و مناظر مَخوفه‌ و مَهْوله‌ و منازل‌ مُدهشه‌ باشد، و ثُمَّ فِي‌ سِلْسِلَةٍ ذرْعُهَا سَبْعُونَ ذِرَاعًا فاسْلُكُوهُ باشد؛ خلاصه مطلب‌: وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ.

در عالم‌ تكوين‌ به‌ اندازه ذرّه‌اي‌ ظلم‌ نيست‌، هر كس‌ به‌ اعمال‌ خودش‌ ميرسد و آنها را با جان‌ و نفس‌ خود خمير شده‌ و عجين‌ مي‌بيند، و آن‌ عمل‌ را در آغوش‌ ميگيرد؛ و يا بسوي‌ بهشت‌ و يا جهنّم‌ رهسپار ميشود.

خداوند به‌ مقامات‌ مقرّبين‌ و صدّيقين‌ و بازيافتگان‌ به‌ حريمش‌ ما را بيدار كند و قبل‌ از آنكه‌ وقت‌ منقضي‌ گردد متنبّه‌ و آگاه‌ فرمايد، چون‌ انسان‌ هميشه‌ عيب‌ خود را نمي‌بيند بلكه‌ خود را محور كمال‌ ميداند و تمام‌ واقعيّت‌ها را با خود مي‌سنجد و خود را مركز واقعيّت‌ قرار داده‌، مقدار حقائق‌ و واقعيّت‌ها را با اين‌ ميزان‌ سنجش‌ ميكند؛ و اين‌ درست‌ نيست‌. با التجاءِ به‌ خدا و انابه‌ و گريه‌ و راز و نياز، خدا انسان‌ را به‌ عيوبش‌ واقف‌ ميكند والسَّلامُ خيرُ خِتامٍ.

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[60] ـ قسمتي‌ از آيه‌ 48، از سوره‌ 14: إبراهيم‌

[61] ـ قسمتي‌ از آيه‌ 46، از سوره‌ 39: الزّمر

[62] ـ آيه‌ 14 و 15، از سوره‌ 75: القيامة‌

[63] ـ آيات‌ 105 تا 108، از سوره‌ 11: هود

[64] ـ آيه‌ 38، از سوره‌ 78: النّبأ

[65] ـ آيه‌ 86، از سوره‌ 43: الزّخرف‌

[66] ـ «بحار الانوار» ج‌ 92، ص‌ 172

[67] ـ «بحار الانوار» ج‌ 67، ص‌ 74

[68] ـ آيات‌ 18 تا 21، از سوره‌ 83: المطفّفين‌

[69] ـ آيات‌ 7 تا 9، از سوره‌ 83، المطفّفين‌

[70] ـ صدر آيه‌ 257، از سوره 2: البقرة‌

[71] ـ قسمتي‌ از آيه‌ 257، از سوره‌ 2: البقرة‌

[72] ـ آيه‌ 72، از سوره‌ 17: الإسرآء

[73] ـ قسمتي‌ از آيه‌ 40، از سوره‌ 24: النّور

[74] ـ آيه‌ 105، از سوره‌ 9: التّوبة‌

[75] ـ آيه‌ 3، از سوره‌ 66: التّحريم‌

[76] ـ آيه‌ 4، از سوره‌ 66: التّحريم‌

[77] ـ جلد دوّم‌ از «تفسير كشّاف‌» طبع‌ كلكتّه‌، در سنه 1276 هجريّه‌ (كه‌ قديمي‌ترين‌ طبع‌ كشّاف‌ است‌) در مطبعه ليسي‌، ص‌ 1501؛ و در اوّلين‌ طبع‌ مطبعه شرفيّه‌، در 1307 هجريّه‌ ص‌ 471؛ و طبع‌ دارالكتاب‌ العربيّ، بيروت‌ ـ لبنان‌، طبع‌ سنه‌ 1366 هجريّه‌، ج‌ 4، ص‌ 566؛ و در ذيلش‌ ابن‌ حجر عسقلاني‌ در كتاب‌ «الكافي‌ الشّاف‌ في‌ تخريج‌ أحاديث‌ كشّاف‌» گفته‌ است‌: اين‌ حديث‌ متّفقٌ عليه‌ است‌.

[78] ـ «بحار الانوار» جلد 22، ص‌ 411

[79] ـ «ديوان‌ كمپاني‌» از مرحوم‌ آية‌ الله‌ شيخ‌ محمّد حسين‌ اصفهاني‌، ص‌9 و10

[80] ـ آيه‌ 144، از سوره‌ 4: النّساء

[81] ـ «تفسير قمّي‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 279؛ و «معاد» علاّمه‌ طباطبائي‌، نسخه‌ خطي‌، ص‌ 40

[82] ـ «تفسير عيّاشي‌» ج‌ 2، ص‌ 109

[83] ـ قسمتي‌ از آيه‌ 69، و آيه‌ 70، از سوره‌ 39: الزّمر

بازگشت به فهرست

دنباله متن