در بحث گذشته بيان شد كه: بر اساس هفت مقدّمهاي كه ذكر شد نه تنها معادْ جسماني است، بلكه بدن عنصري با تمام خصوصيّات و لوازم و آثار و نيّات و خفايا و زواياي كردار در پيشگاه پروردگار حاضر ميشود. و نه تنها بدن در آنِ واحد، بلكه يك بدن سيّال از نقطۀ تولّد تا نقطۀ مرگ؛ تمام اين دوران براي انسان حاضر است.
و نه اينكه اين دوران را انسان در مدّتي كه مثلاً پنجاه سال عمر كرده است، پنجاه سال ميبيند و پنجاه سال طول ميكشد تا انسان تمام جريانات و اعمالي را كه در پنجاه سال انجام داده است ببيند؛ بلكه در يك لحظه بر تمام اين اعمال پنجاه ساله احاطه پيدا ميكند. و علّتش هم اين است كه: آن انسان، مافوق زمان است و ادراكي كه
ص 215
انسان در آن عالم نسبت به موجودات زماني ميكند، ديگر احتياج به زمان ندارد؛ بدين معني كه تجرّدي كه نفس در آن مراحل پيدا ميكند، كافيست براي اينكه در يك لحظه ادراك كند.
بلكه در آنجا «لحظه» هم نيست، و اين تعبيرات از باب ضيق عبارت است.
در يك لحظه، و در يك آنِ دهري، انسان احاطه پيدا ميكند بر تمام زمان و زمانيّات، از جمله اعمالي كه خودش انجام داده است.
و اين بعد از مقام فناءِ فيالله است كه آن مقام جمع و حشر است، و در مقام بقاءِ بالله است كه آن را فرق و نشر گويند.
در مقام فَناء هيچ خبري نيست؛ يعني وقتي كه نفس حركت ميكند در عالم جمع و حشر بسوي خداوند متعال، فقط تحيّر است و بيخبري است از جملۀ ما سوي؛ و جز استغراق در ذات مقدّس پروردگار هيچ نيست.
و بعد از آنكه به امر پروردگار بقاءِ بعد از فناء پيدا كرد، كه اين را مقام جمع الجمع نيز گويند، در آنجا احاطه پيدا ميكند بر تمام عوالم زمان و زمانيّات، از جمله اعمالي كه از او صادر شده است از زمان تولّد تا وقت مردن.
و نه اينكه اين اعمال را در نامهاي مينويسند و به دست او ميدهند، بلكه حقيقت اين اعمال را به انسان ارائه ميدهند. نامۀ عمل، عبارت از كتاب تدويني و نوشتني نيست، كه در فلان روز چه كردهاي! و در فلان ساعت چه كاري انجام دادهاي!
ص 216
نامۀ عمل، كتاب تكوين است كه در عالم خارج و عالم كون و هستي مدوَّن است؛ كتاب تحقّق است.
در آن كتاب هستي و كون و وجود، آنچه از انسان مُكوَّن شده است، حاضر ميشود.
خودِ نفسِ عمل، حقيقتش در كتاب تكوين است و براي انسان مشاهَد ميشود.
نه بدين معني كه انسان عملش را ميبيند، مانند كسيكه مثلاً پردۀ سينما را ميبيند و در آن جرياناتي را ميبيند، از جمله اعمالي را كه خودش انجام داده است؛ نه، اينطور نيست.
علمي كه انسان به أعمالش پيدا ميكند، علم حضوري است، نه حصولي؛ يعني آن معلوم، خارج از حيطۀ نفس خودش نيست، از علوم نفس است و نفسْ احاطۀ بر آن علوم و بر خودش دارد؛ چون در مقام تجرّد، اشراق كرده و به مقام بقاء رسيده و از فناء بيرون آمده و بعد الفناء، بقاءِ بالله پيدا نموده است.
لذا با آن حالت تجرّد، سيطره پيدا ميكند بر عالم كثرت خودش. و همانطور كه ما الآن بر تمام قواي خود احاطه داريم، يعني تمام قواي ما براي ما موجوديّت دارد: الآن ذهن ما براي ماست، عقل ما براي ماست، حسّ مشترك ما، قوّۀ حافظه و قوّۀ واهمۀ ما، همه براي ماست، و ما نسبت به اين قواي خود علم حضوري داريم، نه علم حصولي؛ همينطور در آنجا انسان نسبت به جميع أعمالش علم حضوري پيدا ميكند و مُهَيمِن و مُسَيطر بر حقيقت اعمالش ميگردد،
ص 217
از زماني كه متولّد شده تا هنگام مرگ.
و تمام اين زمان طولاني و دراز را با تمام جزئيّاتش و حالاتش و لحظاتش، از أعمال خير و از أعمال شرّ و نيّات و افكار و اخلاق و ملكات و عقائدش، در يك لحظه واجد ميشود، و آن لحظه هم، لحظهاي نيست كه از بين برود چون آنجا عالم زمان نيست، تدريج و تغيّر و تبدّل نيست؛ واجديّت است.
بسيار عالم شگفتآوري است كه انسان مسيطر و مهيمن بر خود و بر جميع اعمال خودش بشود و ببيند چه خبرها هست! و چه كارهائي را انجام داده است! و اين را عالم عَرْض ميگويند.
يكي از عوالمي كه در پيش داريم بعد از عالم حشر و نشر، عالم عرض است.
عالم حشر كه همان عالم جمع بود؛ و عالم نشر عالم بازشدن و بقاء و گسترش نفس در كثرات خود بود؛ عالم عرض بعد از بقاء بوده و انسانِ محيط بر أعمال و كردارش را، در پيشگاه حضرت پروردگار عرضه ميدارند و انسان خودش را با تمام چيزهائي كه فرستاده چه در سابق الايّام و چه در زمانهاي اخير وجدان ميكند؛ عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ [127]؛ و همه را در محضر پروردگار معروض ميدارند:
وَ عُرِضُوا عَلَي' رَبّـِكَ صَفًّا لَقَدْ جِئْتُمُونَا كَمَا خَلَقْنَـٰكُمْ أَوَّلَ مَرَّةِ بَلْ زَعَمْتُمْ أَلـَّـن نَجْعَلَ لَكُم مَوْعِدًا [128].
ص 218
«اي پيغمبر! اين مردم را بر پروردگارت به طرز صفّ كشيده عرضه ميدارند و به آنان از جانب حقّ خطاب ميشود كه: حقّاً شما بهنزد ما تنها آمدهايد، همانطور كه در اوّلين وهله شما را آفريدهايم؛ بلكه شما چنين پنداشتيد كه ما براي شما ميعادي قرار نميدهيم!»
تمام آرزوها و مال و زن و فرزند و اعتباريّات كه از هر سو به شما احاطه كرده بود و در عالم مَجاز و اعتبار بدان متّكي بوديد، همه را پشت سر انداخته و مانند ابتداءِ خلقت كه تنها و تنها پا به دنيا گذاردهايد، اينك نيز تنها بدين عالم روانه شدهايد! بطوريكه اصلاً چنين احتمالي نميداديد كه در نزد ما وعدۀ ملاقات و حضور هست؛ و اگر گمان ملاقات و حضور بود لااقلّ قدري به دنبال كار ميرفتيد و تهيّۀ مُعِدّات ميكرديد براي اين سفر خود، كه در اينجا گرفتار اين آثار و اعمالي كه ملازم و ملاصق نفس شماست و از پيش فرستادهايد، نشويد!
يَوْمَئِذٍ تُعْرَضُونَ لَا تَخْفَي' مِنكُمْ خَافِيَةٌ.[129]
«در آن روز به عرض و حضور در پيشگاه خدا برده ميشويد! و هيچ امري از شما حتّي كار مخفيانۀ شما هم پنهان نخواهد ماند.»
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَذْهَبْتُمْ طَيِّبَـٰتِكُمْ فِي حَيَاتِكُمُ الدُّنْيَا وَاسْتَمْتَعْتُم بِهَا. [130]
«و در روزي كه عرضه بر آتش ميدارند كساني را كه كافر شدهاند،
ص 219
به آنها چنين خطاب ميشود: شما طيّبات خود را در حيات دنيا از بين برديد، و بدان طيّبات در دنيا تمتّعي برديد.»
يعني طيّبات شما كه عبارت بود از عمر، عقل، قدرت، علم، حيات، فراغت، امنيّت و امثال اينها، آنها را در زندگي حيواني دنيا كه زندگاني پست ميباشد مصرف كرديد، نه در زندگاني عُليا. اينها سرمايههاي پاك و پاكيزهاي است كه خداوند به انسان براي كسب كمال و پيمودن راه تقرّب بسوي خداوند و تهيّۀ زاد و راحله براي سفر لقاء الله و زيارت حضرت پروردگار، و بسوي مقام تجرّد و بازيافتنِ نفسْ مقام و منصب حقيقي و واقعي خود را، به شما عنايت فرمود؛ و شما به عوض آنكه اين سرمايهها را در روشن كردن عقبات ترسناك اين راه و فتح سنگرهاي دشمن و نفس امّاره كه پيوسته در كمين قاصدين اين سفر هستند مصرف كنيد و برويد در مأمن صدق و امان قرار بگيريد، آن طيّبات را در حيات دنيا در شهوات و غفلات و إعمال قواي غضبيّه و وهميّه بدون محلّ و بيمورد صرف نموديد! و با استكبار و زياده طلبي و اندوختن مال بيجا، و كسب جاه و اعتبار بيمحلّ و حيثيّت و آبروي بيارزش، در اين حيات و زندگي پست حيواني آن طيّبات را از دست داديد! و فعلاً تهيدست و بدون كسب كمال بدينجا آمدهايد؛ و مكان شما در آتش است!
آن طيّبات، سرمايۀ تجارت شما و آلت صنعت و عمل شما براي سفر آخرت بود! آنها را از دست داديد و بيهوده و بيجا مصرف نموديد! و امروز ديگر چيزي نداريد كه بتواند شما را از اين مراحل
ص 220
عبور دهد!
وَ يَوْمَ يُعْرَضُ الَّذِينَ كَفَرُوا عَلَي النَّارِ أَلَيْسَ هَـٰذَا بِالْحَقِّ.[131]
«و در روزي كه عرضه ميدارند آن كساني را كه كافر شدهاند بر آتش، به آنها گفته ميشود: آيا اين حقّ نيست؟»
انسان اگر فرضاً در آنجا هر چيزي را بتواند انكار كند، موجوديّت خودش را نميتواند انكار نمايد؛ و آثار و لوازم و خصائص خود را كه مترشّح از وجود اوست، نميتواند منكر شود. در آن وقت انسان افعال و كردار خود را كه تبديل به آتش شده است، به نحو علم حضوري وجدان ميكند؛ و چنان واضح و روشن است كه به نحو «استفهام تقريري» از او پرسش ميشود كه: آيا اين حقّ نيست؟
آري حقّ است و هيچ حقّي چون اين روشن و واضح نيست.
اينست حقيقت معاد؛ نه تنها معاد روحاني، و نه تنها معاد جسماني كه بگوئيم ذرّهاي از موادّ اصليّه را خدا باقي ميگذارد، و چنين و چنان ميشود، كه سرا پا اشتباه است.
اشتباهي است كه در بعضي از آن مقدّمات هفتگانه يا در همۀ آنها رخ داده و در نتيجه چنين پنداشتهاند؛ مثلاً چنين دانستهاند كه عالم معاد در عرضِ اين عالم است و پس از گذشتن زمان اين دنيا، عالم برزخ و قيامت شروع ميشود.
روي مقدّماتي كه بيان شد واضح شد كه: عالم معاد در طول اين عالم است، نه در عرض آن.
ص 221
معاد جسماني از ضروريّات اسلام است و قابل انكار نيست، امّا معاد مادّي عنصري را كسي از ضروريّات نشمرده است، و مرحوم صدرالمتألّهين و حكيم سبزواري نيز آن را اثبات نكردهاند. [132]
وليكن خداوند عليم به ما عنايت فرمود و بدين طريقي كه ذكر كرديم معاد مادّي عنصري را روي موازين برهاني مبرهن ساختيم وَلِلَّهِ الْحَمْدُ وَ لَهُ الْمِنَّةُ عَلَي نَوالِه.
حال بايد ديد آيا حشر و معاد براي خصوص انسان است، يا براي موجودات ديگر هم هست؟
در آيات قرآن كريم وارد است: إِلَي اللَهِ الْمَصِيرُ [133]، أَلَآ إِلَي اللَهِ تَصِيرُ الامُورُ [134]، إِلَي اللَهِ تُرْجَعُ الامُورُ. [135]
صدر المتألّهين راجع به معاد و حشر همۀ موجودات در «أسفار» چنين گويد:
كسي كه در اين اصول و قوانين دهگانهاي كه ما بنيان آنها را استوار و اركان آنها را مشيّد و محكم نموديم و با براهين ساطعه و ادلّۀ قاطعه و روشن، چه در سائر كتابها و رسائل خود، و چه در اين كتاب بخصوص به اثبات رسانديم تأمّل كافي و تدبّر وافي بنمايد، به شرط
ص 222
سلامت فطرتش از آفتِ اعوجاج و انحراف، و مرض حسد و عناد، و اعتياد به عصبيّت و افتخار و استكبار، براي او شكّ و ترديدي در مسألۀ معاد و حشر نفوس و اجساد باقي نميماند؛ و بطور يقين ميداند و حكم ميكند به اينكه: اين بدن بعينه در روز قيامت محشور ميشود به صورت جسد؛ و براي او منكشف ميشود كه «مُعاد» در روز بازپسين، مجموع نفس و بدن بعينهما و شخصهما خواهند بود؛ و آنچه در قيامت مبعوث ميگردد خود اين بدن است، نه بدن ديگري كه با او مباين بوده باشد، خواه آن بدنْ عنصري باشد همچنانكه جمعي از اسلاميّون به آن معتقدند، يا مثالي باشد چنانكه إشراقيّون به آن معتقدند.
و آنچه گفتيم همان اعتقاد صحيح و مطابق با شريعت و ملّت، و موافق با برهان و حكمت است.
پس كسي كه به گفتار ما ايمان آورد و آن را تصديق كند، به روز جزاء ايمان آورده است و از مؤمنان حقيقي گرديده است. و قصور و كوتاهي از آن، خذلان و قصور از درجۀ عرفان و قول به اين است كه: اكثر قوا و طبايع از بلوغ و رسيدن به غاياتشان و از وصول به كمالاتشان و به نتائج شوقها و حركتهايشان به حال تعطيل درآمدهاند.
و لازمهاش اينستكه آنچه را كه خداوند در غرائز طبيعتهاي كونيّه و سرشتها و جبلّيهاي عالم خارج قرار داده است از طلب كمال و توجّه به مافوق خودشان، همه هَباء و بينتيجه و عبث و هدر
ص 223
و باطل باشد.
چون براي هر يك از قواي نفسانيّه و غير نفسانيّه، كمال مخصوص به خود آنهاست و لذّت و رنج، و ملايمت و منافرت متناسب و لائق به خود آنهاست؛ و بحسب آنچه را كه كسب ميكنند يا بجا ميآورند، البتّه در طبيعت جزاء و وفاء دارند؛ همانطور كه اين مطلب را حكماء اثبات و تقرير كردهاند كه: براي جميع مبادي و قوا، خواه عالي باشد يا پائين، غايات طبيعيّه موجود است.
فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَ'تِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَهُ جَمِيعًا. [136]
«در رسيدن و وصول به خيرات، از يكديگر پيشي بگيريد و مسابقه كنيد! هر جا كه باشيد خداوند همگي شما را خواهد آورد!»
و نيز گفتار خدا:
وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا. [137]
«از براي هر موجود، وجههاي است كه خداوند آن وجهه را ميكشد و هدايت و رهبري ميكند و به هر جا بخواهد بر ميگرداند.»
و نيز اشاره به همين است گفتار خداوند تعالي:
مَا مِن دَآبَّةٍ إِلَّا هُوَ ءَاخِذُ بِنَاصِيَتِهَآ إِنَّ رَبِّي عَلَي' صِرَ'طٍ مُسْتَقِيمٍ[138].
ص 224
«هيچ جنبندهاي نيست مگر آنكه خداوند پيشاني و مقدّرات او را در دست دارد. و بدرستيكه پروردگار من در راه مستقيم است.»
و همانطور كه ما روشن ساختهايم، تمام جواهر طبيعيّه و موجوداتي كه در عالم مادّه هستند، همه جنبنده و دابّه هستند، به علّت همان حركات ذاتيّه و جوهريّه كه در آنهاست؛ بنابراين خداوند مقدّرات نفوس و طبايع آنها را بدست ميگيرد و به سمت خود ميكشد و جذب مينمايد.
و هر كس اين گفتار ما را به خوبي دريابد و تحقيقاً بفهمد، به يقين ميداند كه: تمام كائنات بايد به خدا رجوع كنند؛ و مطلب بر او مشتبه نميگردد. و اينست مقتضاي حكمت و وفاء به وعد و وعيد و لزوم مكافات در طبيعت و مجازات.
و ما يك رسالۀ جداگانه در اين باب تأليف كردهايم، كه در آن حشر جميع موجودات عالم تكوين حتّي جمادات و نباتات را بسوي خانۀ آخرت، و حشر همه را بسوي خداوند تعالي، با بيانات واضحه و قواعد صحيحۀ برهانيّه اثبات كرده و مبرهن ساختهايم.
مبناي آن «رسالۀ حَشْر » بر اينست كه: تعطيل در عالم طبيعت نيست، و در ميان عالم خلقت، ساكني وجود ندارد، پس جميع موجودات روبسوي غايت و مقصد مطلوب بوده و در حركت هستند، الاّ آنكه حشر هر چيزي بسوي آن چيزيست كه مناسب و مجانس با اوست.
ص 225
از براي انسان حشري است مناسب با او، و از براي شياطين مناسب آنها، و از براي حيوانات مناسب با آنها، و از براي نباتات و جمادات بحسب آنها.
همچنانكه خداوند تعالي دربارۀ حشر افراد انسان ميفرمايد:
يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ إِلَي الرَّحْمَـٰنِ وَفْدًا * وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلَي' جَهَنَّمَ وِرْدًا. [139]
«(روز قيامت) روزي (است) كه ما مردمان متّقي و پرهيزكار را بسوي خداوند رحمن مجتمعاً ميبريم، و مردمان مجرم و گناهكار را بسوي جهنّم روانه ميسازيم.»
و دربارۀ حشر شياطين فرموده است: فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ الشَّيَـٰطِينَ [140]. «پس سوگند به پروردگار تو كه ما اين دسته از مردم و شياطين را محشور ميگردانيم.»
و دربارۀ حشر حيوانات فرموده است:
وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ. [141]
«و در آن زماني كه حيوانات وحشي محشور ميشوند.»
و نيز فرموده است: وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُوٓ أَوَّابٌ. [142]
و دربارۀ حشر نبات فرموده است: وَ النَّجْمُ وَ الشَّجَرُ يَسْجُدَانِ. [143]«و گياه و درخت، سجده خدا را مينمايند.»
ص 226
و نيز فرموده است: وَ تَرَي الارْضَ هَامِدَةً [144] فَإِذَآ أَنزَلْنَا عَلَيْهَا الْمَآءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنـبَتَتْ مِن كُلِّ زَوْجِ بَهِيجٍ ـ تا آنكه ميفرمايد: وَ أَنَّ اللَهَ يَبْعَثُ مَن فِي الْقُبُورِ. [145]
«و ميبيني تو زمين را كه به صورت خشك و بدون گياه درآمده است، و ما چون آب را بر آن فرود آوريم به حال اهتزاز و حركت درآيد و نموّ كند و از هر نوع با طراوت و زيبا در آن برويد... و بدرستيكه خداوند افرادي را كه در قبرها هستند مبعوث ميكند.»
و دربارۀ حشر جميع موجودات فرمايد:
وَ يَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَ تَرَي الارْضَ بَارِزَةً وَحَشَرنَـٰهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا * وَ عُرِضُوا عَلَي' رَبِّكَ صَفًّا. [146]
«و در روزي كه ما كوهها را به حركت و سير در ميآوريم و ميبيني تو زمين را روشن و ظاهر، و ما تمام افراد را محشور ميسازيم و از يك نفر از آنها دريغ نميكنيم، و همۀ آنها بصورت صفّ كشيده بر پيشگاه پروردگارت عرضه ميشوند.»
و نيز فرمايد: إِنَّا نَحْنُ نَرِثُ الارْضَ وَ مَنْ عَلَيْهَا وَ إِلَيْنَا يُرْجَعُونَ. [147]
ص 227
«و بدرستيكه تحقيقاً ما خودمان زمين را با آن كساني كه بر روي آن هستند به ارث خواهيم برد، و بسوي ما بازگشت ميكنند.»
و نيز ميفرمايد: كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ [148].
«و همچنانكه ما اوّل آفرينش را ايجاد و ابتدا كرديم، دوباره آنرا بازگشت ميدهيم.» [149]
« رسالۀ حشر » صدرالمتألّهين با آنكه بسيار موجز و مختصر است، حاوي خزائن علم و معرفت و از نفائس ذخائر كتب است. و علاوه بر آنكه در حاشيۀ كتاب «مبدأ و معاد» طبع شده است، با هفت رسالۀ ديگر از صدرالمتألّهين مستقلاّ در مجموعهاي طبع و به نام «رسآئل ملاّصدرا» معروف شده است.
در اين رساله به اثبات رسيده است كه همۀ موجودات أعمّ از ملائكه و انسان و جنّ و اعمّ از نباتات و جمادات، معاد و حشر دارند. ايشان در ابتداء اجمالاً موجودات ممكنه را به پنج دسته تقسيم نموده و چنين ميگويند:
طبقۀ اوّل: مفارقات عقليّه هستند. و عالم آنها عالم قضاء الهي است؛ و آن صورت علم خداست به انواع موجوده، و مفاتيحالغيب است كه آنها را جز خدا كسي نداند و خزينههاي رحمتي است كه جز به مقدار معيّن و معلوم از آنجا چيزي را پائين نميآورد.
طبقۀ دوّم: أرواح مُدبّرۀ عقليّهاي هستند كه به نحوي از أنحاء به
ص 228
أجرام عِلوي يا سِفلي تعلّق دارند. و عالم آنها عالم قَدَر ربّاني و لَوح مَحو و اثبات است.
طبقۀ سوّم: أرواح مدبّرۀ جزئيّه و نفوس خياليّهاي هستند كه به أجرام سفلي دخانيّه و يا ناريّه تعلّق گرفتهاند. و از اين گروهند قسمتي از إنس و جنّ و شياطين.
طبقۀ چهارم: نفوس نباتيّه و غير نباتيّه از طبايعي كه در اجسام ساري و جارياند ميباشند كه آنها را به حركت در ميآورند، و خودشان نيز بواسطۀ تحريكي كه آنها ميكنند متحرّك، و به علّت تجدّدشان در هر آني از آنات متجدّد ميگردند؛ و همينها هستند كه خداوند در قرآن به آنها بدين گفتار اشاره فرموده است كه:
غِلَاظٌ شِدَادٌ لَا يَعْصُونَ اللَهَ مَآ أَمَرَهُمْ وَ يَفْعَلُونَ مَا يُؤْمَرُونَ. [150]
«فرشتگان غليظ و شديدي كه هيچگاه نسبت به آنچه خداوند به ايشان امر كرده است مخالفت نميكنند و آنچه را مأمور شدهاند بجا ميآورند.»
و خداوند اين دسته را در اين آيه با صيغۀ ذوي العقول ياد كرده است، زيرا همانطور كه بيان خواهد شد آنها تدبير كنندۀ عقلاني و تحريك كنندۀ روحاني دارند.
و همچنين از همين طبقه هستند «زَبانِيَه» و پاسداران جهنّم كه مورد امر واقع شدهاند به اين گفتار خداي تعالي:
خُذُوهُ فَغُلُّوهُ * ثُمَّ الْجَحِيمَ صَلُّوهُ * ثُمَّ فِي سِلْسِلَةٍ ذَرْعُهَا
ص 229
سَبْعُونَ ذِرَاعًا فَاسْلُكُوهُ. [151]
از طرف خداوند به فرشتگان خطاب شود كه: «بگيريد او را، و پس از آن در غل و زنجير در افكنيد، و سپس او را در دوزخ به آتش اندازيد، و پس از آن در سلسله و زنجيري كه هفتاد ذراع طول دارد او را ببنديد!»
و نيز از اين طبقه هستند ارواحي كه از طرف خداوند گماشته شدهاند بر اَبرها و بارانها و درياها و كوهها و زمينها و معدنها و نباتات و غيرها.
طبقۀ پنجم: أبعاد و أجرام هستند كه آن أسفل السّافلين و محلّ سقوط و هبوطِ پائين افتادگان، و محلّ اقامت و زندگي متكبّران است.
و شرح اجمالي حشر اين طبقات آنكه: خداوند هيچ موجودي را بدون غرض و غايت نيافريده است و هيچ موجودي در عالم امكان نيست مگر اينكه فاعلي دارد و غايتي دارد؛ و بعضي از موجودات كه طائفۀ مركّبات هستند علّتهاي چهارگانه را دارند، يعني علاوه بر علّت فاعلي و غائي، دو علّت صوري و مادّي را نيز دارا هستند، و امّا موجودات امكانيّۀ بسيطه فقط داراي علّت فاعلي و غائي ميباشند، چون صورتشان همان ذاتشان است، و البتّه مادّه هم كه ندارند.
و با دليل و برهان به اثبات رسيده است كه غايتِ اخير در فعل خداي تعالي فقط ذات مقدّس اوست و ذات او غايَةُ الْغايات است همچنانكه مَبْدَأ الْمَبادي است.
ص 230
و شكّ و ترديدي نيست كه غايت هر شيء همان چيزي است كه ذاتاً بايد او به آن چيز برسد و منتهيِ بسوي آن گردد، مگر اينكه مانعي و عايقي در بين فاصله اندازد. و هر چيزي كه وصول به آن ممكن نباشد، اسم مقصود و غايت گذاردن بر آن صحيح نيست مگر مجازاً؛ پس آن غايت حقيقي نيست، و اگر غايت حقيقي فرض شود «خُلف» است.
و به آنچه گفتيم ثابت شد كه تمام ممكنات به حسب سرشت و جبلّي غريزي خود، طالب خداي تعالي هستند و با حركت معنويّۀ خود بسوي او پويا، و به لقاء او و وصول به حضرت او اشتياق دارند.
و چون اين پويائي و حركت و رغبت به لقاء الله از جانب خداوند تعالي در ذات و سرشت آنان مرتكز است، لازم است كه عبث و بيهوده نباشد و معطّل و بدون بهره و نتيجه نماند، و لامحاله در اغلب موارد بدون عايق و قاسر متحقّق و ثابت خواهد بود. و معلوم است كه ـ همانطور كه در جاي خود به ثبوت رسيده است ـ عايق شدن و مانع گشتن كه همان معناي قَسْر است، نميتواند دائمي و يا اكثري بوده باشد، و لامحاله ـ گر چه بعد از زمان درازي بوده باشد ـ زائل خواهد شد و طبيعت به حكم اوّلي و جبلّي و ذاتي خود برگشت خواهد نمود.
و از همينجا دانسته ميشود كه: هر طبيعتي از طبايع بالاخره در روزي به غايت اصلي خود ميرسد؛ و چون مسلّم است كه: غايت هر چيز از خود آن چيز كه ذوالغاية است اشرف و افضل است، و غايت
ص 231
جوهر از جهت جوهريّت اكمل است و قوّتش در وجود و هستي، در ذات خود شديدتر است، لذا ما در اينحال نقل سخن ميكنيم در آن غايت كه او به نوبۀ خود نيز بسوي غايتي ـ كه او غايتِ غايت است ـ پويا و متحرّك و مشتاق است، و همينطور تا برسيم به غايتي كه ديگر در بالاي آن غايتي نيست و او غايَةُ الغايات و منتهاي حركات و نهايت رغبتها و محلّ و مثواي عُشّاقِ إلهيّين و مشتاقان از ذَوِيالْحاجات است.[152]
اين بود بيان اجمالي صدرالمتألّهين در «رسالۀ حشر»؛ و امّا بيان تفصيلي آن، هم قدري مشكل و فهمش براي عامّۀ مردم سنگين است و هم چون توأم با اصطلاحات فلسفي است، لذا ما آن مطالب را در قالب ساده و به زبان ساده با اصطلاحات قرآن مجيد و روايات، درآورده و براي خوانندگان محترم به سبك ديگري بدين قسم معروض ميداريم كه:
حشر و معاد براي جميع موجودات هست حتّي براي جمادات و براي مادّه و هَيولاي اوّليّه، تا برسيم به عقول مُفارقه و ارواح عالم عِلّيّين و فرشتگان مقدّس و روح اعظم، و براي فرشتگان جزئيّه و نفوس انسان و شياطين و حيوان و نباتات.
موجوداتي داريم كه از نقطۀ نظر قدرت و شدّتِ حيات و علم و قدرت از همۀ موجودات برترند، كه در لسان شرع به آنان اسماء و صفات كلّيّۀ الهيّه و روح و ملائكۀ مقرّب گويند، و فلاسفه به آنها
ص 232
عقول مجرّده و عقول مُفارقه و به تعبيرات مختلف ديگر نيز گفتهاند. آنها مقامشان بسيار عالي و احاطهشان بسيار گسترده است؛ مانند جبرائيل و إسرافيل و ميكائيل و عزرائيل كه واسطۀ فيض از ذات اقدس حضرت احديّت عزّوجلّ به تمام عوالم هستند، اينها وجودشان بسيار بزرگ و علمشان و قدرتشان نيز عظيم است.
مثلاً: ميكائيل در تمام لحظاتِ عالم دهر و زمان، تمام عوالم را از جانب پروردگار روزي ميدهد. رزق، خواه روحاني و معنوي و خواه صوري و ذهني و خواه مادّي و طبيعي به دست اوست؛ البتّه عمل او از خدا جدا نيست، خداوند روزي ميدهد از دريچه و آئينه و شبكۀ وجودي اين ملك مقرّب.
جبرائيل به عالمِ امكان، فهم و علم و شعور ميدهد، و به كائنات علم و شعور افاضه ميكند.
إسرافيل وظيفهاش بسط عالم حيات و زندگي است. زندگاني و حيات كرات آسماني، زندگي عالم مادّه، زندگي عالم برزخ و قيامت، زندگي طبع و مثال و نفس و عقل، زندگي ماهيهاي دريا و پرندگان هوا و وحوش بيابان، و بالاخره زندگي و حيات سراسر موجودات.
و نبايد تصوّر شود كه معناي حيات همانست كه در ابتداي امر، موجودي مثلاً چون انسان زنده ميشود و يا مثلاً تخممرغ تبديل به جوجه ميگردد و تخم ملخ و مورچه به صورت نوزاد بيرون ميجهند.
بلكه در هر لحظه و در هر آن، حيات جديد و حيات بعد از
ص 233
حيات و حيات مداوم ميدهد.
و چون دم كورۀ آهنگر كه پيوسته به آتش دم ميدهد تا خاموش نگردد، إسرافيل نيز پيوسته و مرتّباً زنده ميكند و به موجودات زنده نيز دم زندگي و حيات ميبخشد.
عزرائيل مأمور مرگ و قبض ارواح است نسبت به تمام موجودات، آن هم نه تنها يك مرگ معمولي و عادي، بلكه در هر لحظه حياتي را ميگيرد و مرگ پديد ميآورد. ما در هر لحظه موت و حياتي داريم.
اين خَلع و لُبسها، اين زندگيها و مرگهاي مداوم براي يك فرد در هر لحظه، براي تكامل و وصول او به معاد و حشر و لقاءالله است. الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَيَو'ةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيـُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً. [153]
«اوست آن خداوندي كه در هر لحظه موت و حياتي ميآفريند، تا شما را بيازمايد كه كداميك كردارش شايستهتر است.»
اين لبسهاي پيدرپي به دست إسرافيل، و اين خلعهاي پياپي به دست عزرائيل است.
اين ميكَنَد، آن ميپوشاند، اين موت ميدهد، آن زندگي.
روح از اين فرشتگان مقرّب، مقامش اشرف و اعظم و افضل است، و لذا در قرآن مجيد ميبينيم از ملائكه به صيغۀ جمع و از روح به صيغۀ مفرد ذكر كرده است:
ص 234
تَنَزَّلُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِن كُلِّ أَمْرٍ. [154]
«در شب قدر ملائكه و روح با إذن و اجازۀ پروردگارشان، از عالم بالا نزول ميكنند نسبت به هر امري.»
آن روح خلقتش از ملائكه بالاتر است.
البتّه مراد از روح اين ارواح انساني نيست، بلكه اين ارواح جزئيّۀ انسانيّه در تحت آن روح كلّي و روح اعظم هستند. و خلقت آن روح اعظم از نقطۀ نظر احاطه و سعه بسيار عجيب است.
آنگاه چون بخواهند روح و ملائكۀ مقرّب به خداوند رجوع كنند، پنجاه هزار سال طول ميكشد.
مِنَ اللَهِ ذِي الْمَعَارِجِ * تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ و ٓ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ. [155]
«از خداوندي كه داراي درجات و نردبانها و مراتب است؛ ملائكه و روح بسوي چنين خدائي عروج ميكنند و بالا ميروند، در روزي كه مقدار آن پنجاه هزار سال است.»
مراد از يك روز، در اينجا يك دوره است؛ يعني در يك دورهاي كه درازاي آن پنجاه هزار سال خواهد بود.
اينكه در أفواه ميگويند: روزي در قيامت داريم كه پنجاههزار سال طول ميكشد، صحيح نيست؛ بلكه مراد دورۀ بازگشت روح و ملائكه با تمام عوالم مندرجۀ در تحت تدبير آنهاست.
ص 235
آن روح و ملائكه براي مأموريّت كه به زمين آمدند، حال براي آنكه به مقام اوّل خود بازگردند و پس از تكامل دورۀ طبيعت و دورۀ نفس بسوي پروردگار خود عروج كنند، اين عروج پنجاه هزار سال به طول ميانجامد.
در قرآن مجيد داريم: رَفِيعُ الدَّرَجَـٰتِ ذُو الْعَرْشِ يُلْقِي الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَي' مَن يَشَآءُ مِنْ عِبَادِهِ لِيُنذِرَ يَوْمَ التَّلَاقِ. [156]
«خداوند داراي درجات رفيع و بلند مرتبهايست، و داراي أريكه و تخت قدرت است (كرسي و تخت حكومت بر جميع عوالم در اختيار و مشيّت اوست، و چنان گسترده شده كه تمام موجودات عالم عِلوي و سِفلي، مُلكي و ملكوتي را گرفته و عالم هستي را در زير نگين دارد.) آن روح اعظم را از امر خود إلقاء ميكند و مياندازد بر هر يك از بندگان خود كه بخواهد، تا مردم را از روز لقاء و تلاقي بيم دهند.»
آن كسي كه روح اعظم به او خورده است ميتواند مردم را بيدار كند و إنذار كند و متوجّه و متنبّه نمايد، و گرنه تا به كسي آن روح نخورد، يعني مرتبط با آن نشود و از آنجا سيراب نگردد، نميتواند مردم را انذار كند.
آن روح به پيامبران و ائمّه عليهم السّلام ميخورد كه بواسطۀ اتّصال معنوي با آن روح اعظم مردم را بيدار كنند، و إلاّ: خفته را خفته كي كند بيدار؟ اين منصب و اين مسند اختصاص به آنان دارد، و بقيّۀ افراد بشر از آن روح اعظم خبري ندارند، مگر أولياي خدا و مخلَصين
ص 236
و مقرّبين كه به دنبال پيامبران و امامان حركت نموده و بدان فوز عظيم و مقام توحيد نائل آمدهاند.
باري، فنا و حشر روح اعظم و ملائكۀ مقرّب در ذات خداست؛ و حشر و فناي ارواح جزئيّه انسان كه مدبّر بدن و طبيعتند، در همان بدئيست كه از آنجا آمدهاند و متفرّع شدهاند.
ارواح جزئيّۀ انبياء عظام و ائمّۀ كِرام و مقرّبين ذوي العزّ و الإكرام، در روح اعظم فاني ميگردند.
چون آنها فاني ميشوند در روح اعظم، و روح اعظم فاني ميگردد در ذات حقّ، و فانيِ در فانيِ در چيزي، فاني در آن چيز است؛ پس همه فاني در ذات حقّ هستند.
آن روح اعظم و ملائكۀ مقرّب در لسان اخبار به تعبيرات مختلفي ذكر شدهاند، چون: أوَّلُ ما خَلَقَ اللَه و يا عالَم قضاء و يا اُمُّ الكِتاب و يا لَوْح محفوظ.
و هر موجودي كه بخواهد با اندازه و شكل معيّن پديد آيد، از آنجا مقدَّر ميشود و اندازه ميگيرد؛ يعني عالم قضاء كلّيّۀ الهيّه تقديرات او را پديد ميآورد، و آن موجود در عالم پائينتري كه عالم تقدير است، اندازه و شكلش مشخّص ميگردد و پس از آن در عالم پائينتري لباس هستي و تحقّق در بر ميكند.
آن «عالم قَدَر» كه آن را لوح مَحو و إثبات نيز گويند، معاد و حشرش در عالم بالاي خود يعني در «عالم قضاء» خداوند است.
اينها درياهاي وسيع از خزائن علم و قدرت و حيات هستند كه
ص 237
اندازهگيري نموده و با مقدِّرات، موجودات اين عالم را تعيين و تقدير ميكنند.
از اينجا پائينتر ملائكۀ جزئيّه هستند، كه مدبّر عالم عِلوي و سِفلي هستد، مدبّر افلاك هستند، مدبّر زمين هستند؛ همچنانكه در قرآن مجيد وارد است:
وَ الْمُرْسَلَـٰتِ عُرْفًا * فَالْعَـٰصِفَـٰتِ عَصْفًا * وَ النَّـٰشِرَ'تِ نَشْرًا* فَالْفَـٰرِقَـٰتِ فَرْقًا * فَالْمُلْقِيَـٰتِ ذِكْرًا. [157]
و نيز وارد است: وَ النَّـٰزِعَـٰتِ غَرْقًا * وَ النَّـٰشِطَـٰتِ نَشْطًا * وَ السَّـٰبِحَـٰتِ سَبْحًا * فَالسَّـٰبِقَـٰتِ سَبْقًا * فَالْمُدَبِّرَ'تِ أَمْرًا. [158]
اين فرشتگان طبق اين مأموريّتهائي كه دارند انجام وظيفه ميكنند، اينها را ميگويند ارواح مدبّرۀ جزئيّه. محلّ اينها و مسكن اينها ـ همانطور كه ذكر شد ـ پائينتر از عالم قَدَر و لوح محو و اثبات است.
طبق آيۀ قرآن، نزول امر بواسطۀ اين فرشتگان از عالم امر به دنيا و انجام مأموريّت خود و سپس عروجشان بسوي پروردگار متعال، هزار سال از همين سالهاي ما كه شمارش ميكنيم ميباشد:
يُدَبِّرُ الامْرَ مِنَ السَّمَآءِ إِلَي الارْضِ ثُمَّ يَعْرُجُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُوٓ أَلْفَ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. [159]
ص 238
«خداوند امر را از آسمان بسوي زمين تدبير ميكند و سپس آن امر بسوي خداوند صعود ميكند در يك دورهاي [160] كه هزار سال طول ميكشد، از همين سالهائي كه شما ميشمريد!»
نه از سالهاي لاهوتي و نه از سالهاي جَبَروتي و نه از سالهاي ملكوتي، بلكه از همين سالهاي طبيعي كه شما شمارش ميكنيد!
اين نزول ملائكه است از عالم امر به دنيا و انجام مأموريّت و بازگشت آنها بسوي خداوند.
يعني: پائين آمدن و نزول آنها پانصد سال طول ميكشد و بازگشت و صعود آنان نيز پانصد سال، و بنابراين مجموعاً هزار سال خواهد شد.
و بنابراين، نزول روح اعظم و ملائكۀ كلّيّۀ مقرّب الهيّه از ذات اقدس حضرت احديّت بسوي عالم قَدَر و از آنجا به عوالم فرشتگان جزئيّه و مأمور به تدبير امور، و از آنجا به عالم طبيعت، و تمام كردن قوس نزول را در عوالم كثرت، و پس از آن عروج و بالا رفتنشان در قوس صعود و رسيدن به نقطۀ اوج و طيّ تمام عوالم در بين راه، و تمام كردن دو قوس دائره؛ مجموعاً يكصد هزار سال بطول ميانجامد.
ص 239
چون عروجشان پنجاه هزار سال است و بايد نزولشان نيز پنجاههزار سال باشد، بنابراين از نقطۀ اوج تا نقطۀ حضيض در قوس نزول و از نقطۀ حضيض به نقطۀ اوج، يكصد هزار سال طول خواهد كشيد و دورۀ حركت خاتمه پيدا ميكند.
و عليهذا، دورۀ قوس نزول و صعود ملائكۀ جزئيّه هزار سال، و دورۀ قوس نزول و صعود روح و ملائكۀ مقرّب يكصد هزار سال خواهد بود.
حالا اگر بخواهيم شرح و بسط دهيم كه سال يعني چه؟ و نزول يعني چه؟ نه فعلاً كيفيّت بحث ما بدين منوال اقتضا دارد و نه اينكه حقيقتش را خودمان فهميدهايم؛ اينها از أسرار قرآن كريم است.
من ياد دارم در حدود ده سال قبل، از معناي اين آيه و از كيفيّت نزول و سرّ تقدير به پنجاه هزار سال، از حضرت استاد ما: علاّمۀ طباطبائي مُدَّ ظلُّه پرسيدم، گفتند: نميدانم.
عرض كردم: آيا زمان نزول بقدر زمان عروج است؟ و اصولاً در عوالم ربوبي زمان نيست، مراد از پنجاه هزار سال آيا از عالم امر و صورت است به دنيا كه زماني است؟ گفتند: نميدانم.
و خلاصه هر چه در اين موضوع بحث شد، گفتند: نميدانم.
و جدّاً هم ميفرمودند نميدانم. ما هم نميدانيم. العِلمُ عِندَ الله.
اين هم راجع به عروج ملائكۀ جزئيّه و حشر آنها به اندكاك و حضور در ارواح ملائكۀ مقرّب و بالاخره در روح اعظم، و از آنجا بواسطۀ آنها حشر و فناي در ذات حضرت أحديّت.
پاورقي
[127] ـ آيۀ 5، از سورۀ 82: الانفطار
[128] ـ آيۀ 48، از سورۀ 18: الكهف
[129] ـ آيۀ 18، از سورۀ 69: الحاقّة
[130] ـ صدر آيۀ 20، از سورۀ 46: الاحقاف
[131] ـ صدر آيۀ 34، از سورۀ 46: الاحقاف
[132] ـ از فلاسفۀ اسلام كسي را به خاطر نداريم كه اين معاد را اثبات كرده باشد، مانند شيخ اشراق و بوعلي و بهمنيار و غيرهم.
[133] ـ ذيل آيۀ 28، از سورۀ 3: ءَال عمران؛ و ذيل آيۀ 42، از سورۀ 24: النّور؛ و ذيل آيۀ 18، از سورۀ 35: فاطر
[134] ـ ذيل آيۀ 53، از سورۀ 42: الشّوري
[135] ـ اين عبارت در شش آيه از قرآن كريم آمده است.
[136] قسمتي از آيه:
وَ لِكُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّيهَا فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَ'تِ أَيْنَ مَا تَكُونُوا يَأْتِ بِكُمُ اللَهُ جَمِيعًا إِنَّ اللَهَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. (آيۀ 148، از سورۀ 2: البقرة)
[137] - همان مصدر
[140] ـ قسمتي از آيۀ 68، از همان سوره
[141] ـ آيۀ 5، از سورۀ 81: التّكوير
[142] ـ آيۀ 19، از سورۀ 38: صٓ
[143] 5 ـ آيۀ 6، از سورۀ 55: الرّحمن
[144] ـ در دو طبع حروفي و سنگي «أسفار» به جاي لفظ هامِدَة لفظ بارِز��ة آورده شده است؛ و اين غلط است، چون در قرآن كريم هامدة آمده است.
[145] ـ ذيل آيۀ 5 تا آيۀ 7، از سورۀ 22: الحجّ
[146] ـ آيۀ 47 و صدر آيۀ 48، از سورۀ 18: الكهف
[147] ـ آيۀ 40، از سورۀ 19: مريم
[148] ـ قسمتي از آيۀ 104، از سورۀ 21: الانبيآء
[149] ـ «أسفار» طبع حروفي، ج 9، از ص 197 تا ص 199
[150] ـ ذيل آيۀ 6، از سورۀ 66: التّحريم
[151] ـ آيات 30 تا 32، از سورۀ 69: الحآقّة
[152] ـ «رسالۀ حشر» در ضمن «رسآئل ملاّصدرا» طبع سنگي، ص 341 و 342
[153] ـ قسمتي از آيۀ 2، از سورۀ 67: المُلك
[154] ـ آيۀ 4، از سورۀ 97: القدر
[155] ـ آيۀ 3 و 4، از سورۀ 70: المعارج
[156] ـ آيۀ 15، از سورۀ 40: غافر
[157] ـ آيات 1 تا 5، از سورۀ 77: المرسلات
[158] ـ آيات 1 تا 5، از سورۀ 79: النّازعات
[159] ـ آيۀ 5، از سورۀ 32: السّجدة
[160] ـ يك روز از عالم ربوبي، دورهايست كه مقدارش هزار سال است از همين سالهاي معمولي. خداوند در قرآن كريم ميفرمايد: وَ إِنَّ يَوْمًا عِندَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمَّا تَعُدُّونَ. «و بدرستيكه يك روز در نزد پروردگار تو مثل هزار سال است از سالهائي كه ميشمريد.» (آيۀ 47، از سورۀ 22: الحجّ)