مَعاد يعني اطّلاع از عظمت و قدرت و علم و حيات نامتناهي خدا، همانطور كه در عالمي قبل از عالم طبع و مادّه اجمالاً براي ما مشهود بود، و آنجا عالم بَدءِ ما بود؛ بازگشت ما هم به همان عالمي است كه ابتداي آفرينش ما از آنجا بوده است.
بايد رفت و به مقام لقاء و شهود حضرت ربّ جلّ و علا تفصيلاً رسيد، كه فرق بين توحيد بدوي و نهائي فقط به اجمال و تفصيل است.
اين حقيقت معاد است كه در آنجا ظاهر و باطن يكي است. ظاهر، عنوان باطن، و باطن غير از جنبۀ آيتيّت و مرآتيّتِ ظاهر چيزي نيست. در آنجا وجه خلقي و وجه ربّي يكي است، و سلسلۀ عِلل و اسباب در عين اتقان خود، مُندكّ و فاني در وجه خدا هستند.
هر چيزي در عالم خود و كينونت خود ظهور و بروز دارد. عنوان باطن، عنوان غيبت است؛ زيرا ظاهر فاقد چيزي است نسبت به چيز ديگر، و در اين صورت ظاهر و باطن دو چيز و با هم اختلاف پيدا
ص123
ميكنند.
امّا اگر چيزي از چيز دگر مخفي نباشد، اين عين بروز است؛ و اين بروز عين ظهور است.
در دنيا كه انسان گرفتار پردۀ پندار است، و اين عالم را مرتبط به يك سلسله علل و اسباب مستقلّ ميبيند، و جدا جدا ميبيند، و از هر كدام اثري را مستقلاّ ميجويد؛ اين ديد و مشاهده، ظاهر را در مقابل واقع، و وجه خلقي را در مقابل وجه ربّي بوجود آورده است.
ولي اگر اين سلسلۀ اسباب از بين برود و بطلانش مشهود شود، و تأثير علّةالعلل و خداي يگانه بر تمام موجودات، چون شعاع خورشيد در آينههاي مختلف مشاهده گردد، ديگر در آنجا ظاهر عين باطن است. در آنجا غيب و شهادت يكي است، و چيزي از چيزي مختفي نيست.
افرادي كه در محشر حضور پيدا ميكنند، مشاهده ميكنند كه خدا از احوال و كردار همه آگاه است. در اينجا هم خدا آگاه است ولي اين معني سربسته و پيچيده است و غالب مردم ادراك نميكنند؛ در آنجا ميفهمند.
وَ بَرَزُوا لِلَّهِ جَمِيعًا.[103] «همه در پيشگاه خدا ظاهرند.»
يَوْمَ هُم بَـٰرِزُونَ لَا يَخْفَي' عَلَي اللَهِ مِنْهُمْ شَيْءٌ. [104]
«در آن روز همه ظاهرند، و بر خداوند چيزي از ايشان پنهان
ص124
نيست.»
چون حجاب نيست. حجاب و پرده متعلّق به عالم پندار است. حجاب متعلّق به عالم وجه خلق است.
جنبۀ وجه خلقي چون سپري گردد، و جنبۀ وجه اللهي و وجه ربّي موجودات پديد آيد، و انسان در عالمي كه به نور پروردگار اشراق نموده و از بواطن اشياء علم و اطّلاع دارد وارد شود؛ در آنجا چيزي مخفي و پنهان نيست.
فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ. [105]
«پس ما پرده را از روي ديدگان تو برداشتيم! و چشم تو امروز چشم تيزبيني است!»
چشم تو حادّ است و خوب ميبيند. باطن را ميبيند، و اسرار و غيب را مشاهده ميكند.
چشم حديد يعني حادّ و تيزبين، چشمي است كه علم به باطن دارد؛ علمي كه جلوۀ ملكوتي دارد، و علمي كه حقيقت آن ربط با خداست.
يَوْمَ تُبْلَي السَّرَآئِرُ. [106]
«در آن روز مخفيّات (نيّتهاي پنهان) آشكار ميشود.» افكار و عقائد آشكار ميگردد.
چون در اين دنيا همين نظري كه انسان به موجودات نموده و
ص125
هريك از آنها را مستقلّ و متباعد و بيربط از يكديگر و از خدا ميبيند، و اين ديد و مشاهده در زير افكار مخفي است؛ در آن روز اين مخفيّات آشكار ميشود. زيرا عالم، عالم «قلب» يعني واژگون شدن ظاهر به باطن است و روز ظهور بواطن است.
أَفَلَا يَعْلَمُ إِذَا بُعْثِرَ مَا فِي الْقُبُورِ * وَ حُصِّلَ مَا فِي الصُّدُورِ * إِنَّ رَبَّهُم بِهِمْ يَوْمَئِذٍ لَخَبِيرٌ. [107]
«آيا انسان نميداند: آن زمان كه قبرها شكافته شود و آنچه در ميان آنهاست بيرون ريزد (و در دلها از عقائد باطل و نيّات باطل و أغراض باطل، آنچه هست آشكارا شود) و آنچه در سينههاست به دست آيد (و از انجماد و ظلمت و خفاء بيرون آيد، و روشن و ظاهر و محصَّل گردد) خداوند در آن روز نسبت به ايشان دانا و خبير است؟»
يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُونَ * إِلَّا مَن أَتَي اللَهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ. [108]
«روزي ميرسد كه در آن روز نه مال براي انسان فائدهاي دارد و نه فرزندان، مگر آن افرادي كه در پيشگاه خدا با دل پاك و قلب سالم وارد ميشوند.»
سلامت قلب در چيست؟ در اينكه غير از خدا در او نباشد. هرمقداري كه در دل انسان غير خدا بوده باشد آن مرض است.
در «كافي» از عليّ بن إبراهيم با إسناد متّصل خود روايت ميكند
ص126
از سُفيان بن عُيَيْنَة كه او گفت:
از حضرت صادق عليه السّلام دربارۀ تفسير اين آيۀ مباركه: إِلَّا مَن أَتَي اللَهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ سؤال كردم. حضرت فرمودند:
الْقَلْبُ السَّلِيمُ، الَّذِي يَلْقَي رَبَّهُ وَ لَيْسَ فِيهِ أَحَدٌ سِوَاهُ.
قَالَ: وَ كُلُّ قَلْبٍ فِيهِ شِرْكٌ أَوْ شَكٌّ فَهُوَ سَاقِطٌ. وَ إنَّمَا أَرَادُوا الزُّهْدَ فِي الدُّنْيَا لِتَفْرُغَ قُلُوبُهُمْ لِلآخِرَةِ.[109]
«قلب سليم آن دلي است كه پروردگار خود را ملاقات كند و در آن دل هيچ كس جز خدا نباشد.
و حضرت فرمودند: و هر دلي كه در آن به قسمي از اقسام شرك يا شكّ وجود داشته باشد، آن دل از درجۀ اعتبار ساقط است. و مردم را به زهد در دنيا دعوت كردهاند تا دلهاي آنان براي آخرت و ملاقات خدا فارغ گردد.»
دل فارغ، آماده و مهيّا براي طلوع نور توحيد خداست، و محلّ تابش انوار الهيّه و تجلّيات سبحانيّه است.
چو تافت بر دل من پرتو جمال حبيب بديد ديدۀ جان حُسن بر كمال حبيب
چه التفات به لذّات كائنات كند كسيكه يافت دمي لذّت وصال حبيب
به دام و دانۀ عالم كجا فرود آيد دلي كه گشت گرفتار زلف و خال حبيب
ص127
خيال مُلك دو عالم نياورد به خيال سري كه نيست دمي خالي از خيال حبيب
حبيب را نتوان يافت در دو كون، مثال اگر چه هر دو جهان هست بر مثال حبيب
درون من نه چنان از حبيب مَملُوّ شد كه گر حبيب درآيد بود مجال حبيب
بدان صفت دل و جان از حبيب پر شده است كه از حبيب ندارم نظر به حال حبيب
چه احتياج بود ديده را به حُسنِ برون چو در درون متجلّي شود جمال حبيب
ز مشرق دلت اي مغربي چه كرد طلوع
هزار بَدر برفت از نظر، هلال حبيب [110]
از «أسرار الصّلوة» شهيد ثاني روايت است كه رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودند:
قَلْبُ الْمُؤْمِنِ أَجْرَدُ، فِيهِ سِرَاجٌ يَزْهَرُ؛ وَ قَلْبُ الْكَافِرِ أَسْوَدُ مَنْكُوسٌ.[111]
«دل مؤمن پاك و خالي است، و در آن چراغي ميدرخشد؛ و دل كافر سياه و واژگون است.»
و نيز فرمودند:
ص128
لَوْلَا أَنَّ الشَّيَاطِينَ يَحُومُونَ عَلَي قُلُوبِ بَنِي ءَادَمَ لَنَظَرُوا إلَيالْمَلَكُوتِ. [112]
«اگر شياطين در اطراف دل بني آدم دور نميزدند هر آينه آنان به ملكوت نظر ميكردند.»
و چه خوب حكيم سنائي سروده است:
دل آن كس كه گشت بر تَنْ شاه بود آسوده مُلك از او و سپاه
بد بود تَن چو دل تباه بود ظلمِ لشگر ز ضعفِ شاه بود
اينچنين پر خَلَل دلي كه تو راست دَد و ديوند با تو زين دل راست
پارۀ گوشت نامْ دل كردي دلِ تحقيق را بِهِل كردي
اينكه دل نام كردهاي به مَجاز رو به پيش سگان كوي انداز
از تن و نفس و عقل و جان بگذر در ره او دلي بدست آور
آنچنان دل كه وقت پيچاپيچ اندر او جز خدا نيابي هيچ
دل يكي منظري است ربّاني خانۀ ديو را چه دل خواني
از درِ نفس تا به كعبۀ دل عاشقان را هزار و يك منزل [113]
آن كسي كه از دنيا ميرود و دلش سليم و سالم نيست، مريض است به انواع مرضهاي باطني، چون شكّ و شرك و حسد و بخل و ريا و خدعه و حبّ جاه و حبّ مال؛ اين امراض مانع از تجلّي جمال الهي در دل او ميگردد.
ص129
اين امراض را بايد از دل بيرون كنند؛ خيلي مشكل است.
در حال احتضار، سؤال منكر و نكير، عذاب قبر، عالم برزخ و عالم حشر و سؤال و حساب و كتاب و عَرض مگر اين امراض را ميتوان معالجه نمود؟
آنكه در مدّت يك عمر همهاش با اباطيل سر و كار داشت، و از عالم تجرّد و مقام حقيقت نفس دور بود، و در عالم ظلمات زندگي ميكرد و با ريشۀ دنيا عشقبازي ميكرد، و قلب خود و روح خود و خاطرات خود را در اين امر تمرين داده و با آمال نفساني و ظلم و جنايت و إعراض از خدا ورزش نموده، و خلاصه ملكات او ملكات حيوان و سَبُع درنده گرديده است؛ كجا ميتوانند اين ملكات را از دست او بيرون آرند؟
به كسي كه در دنيا رباخوار بوده اگر بگوئيد: توبه كن و از اين گناه دست بردار! و منافع حاصله براي تو سود حلال نيست؛ اگر صاحبانش معلوم باشد، بايد بين آنها تقسيم كني! و اگر معلوم نباشد مجهول المالك است و بايد به فقرا بدهي! او كجا اين سخن را ميپذيرد؟ و كدام وقت حاضر براي توبه و ردّ اموال رَبَوي ميگردد؟
يك عمر در لحظات و ساعات، روي عشق به مال كثيف و جمعآوري درهم و دينار، و ظلم به مردم ستمديده، و بيرون كشيدن لقمه از حلقوم صغير و يتيم و بينوا تمرين كرده، و در حراج مال مستمند و مسكين و به خاك كشاندن آنها دريغ نكرده است. و چنان اين اعمال شيطاني و بَهيمهاي در روح او منعكس شده و اثر گذارده
ص130
است كه گوئي مانند سنگ در صحنۀ خاطرات او متحجّر شده است، مگر آب است كه انسان پاكش كند؟
تحجّر صفات زشت، نفس او را چون سنگ صَمّاء سخت كرده است. اين تحجّر كه به مثابۀ كنده كاري و قلمزني بر روي سنگ است، مگر با شستن آب از بين ميرود؛ او را بايد قلب ماهيّت كنند.
لذا ديده ميشود كه چنين افرادي جان خود را بر سر درهم و دينار ميدهند، و چنان حريص و بخيل و بيرحم ميشوند كه با وجود اندوختن ثروت هنگفت، اگر فرزند آنان در مقابل چشمشان جان دهد، حاضر براي بذل مال در راه حيات او نيستند؛ و بلكه خودشان در بستر مرگ ميميرند، و از مصرف مال براي بهبودي خويشتن مضايقه ميكنند.
حال چه قِسم اين امراض را بيرون ميكِشند؟ و اين قلب تا بخواهد به مرحلۀ سلامت برسد بايد چه عَقَباتي را طيّ كند؟ خدا ميداند چه خبر است.
ولي بالاخره چارهاي از پيمودن راه نيست. و در طيّ اين عقبات هيچ مفرّي نيست.
مگر نور خدا در دل تجلّي كند و با فرقان الهي، مؤمن حركت كند؛ و گرنه راه رهائي نيست.
در اينجا بيان يك نكته لازم است، و آن اينكه اگر نور خدا و توحيد او و عظمت او و علم او در عوالم پس از مرگ براي همه ظاهر و روشن ميگردد، پس چرا در بعضي از آيات قرآن ميبينيم مردمان
ص131
مجرم در آن روز محجوبند:
كَلَّآ إِنَّهُم عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ. [114]
«اينطور نيست؛ اين افراد ستمگر و ظالم در روز بازپسين از نور خدا و تماشاي خدا و لقاء خدا در زير پرده و حجاب هستند.»
اگر لازمۀ عالم آخرت كه عالم معاد است اعتراف و اقرار به قدرت و وحدت خدا و سائر اسماء حُسناي اوست، اين حجاب مردم كافر و مشرك يعني چه؟
براي توضيح يك مثال ميزنيم:
فرض كنيد پادشاهي است كه در تحت حكومت او جماعاتي زندگي ميكنند. يك عدّه افراد مطيع و فرمانبردار و اهل صلاح و پاكيزگي هستند، و يك عدّه اهل ظلم و طغيان و تعدّي و تمرّد ميباشند.
پادشاه بار ميدهد و تمام افراد مطيع و اهل صلاح را در بارگاه خود به دعوت فرا ميخواند.
همه حاضر ميشوند و پادشاه به همۀ آنان جائزه ميدهد، صِله ميدهد، لباس و خلعت ميدهد، با آنها مينشيند و همصحبت ميشود، و گفتگو ميكند و ميخندد، و همه را در پرتو توجّهات و عنايات خود مورد تجليل و تكريم قرار ميدهد.
براي اين افراد، پادشاه ظهور نموده، و اينان در دربار، نظر بر قدرت و عظمت او دارند.
ص132
در آن روز پادشاه، نيز فرمان ميدهد كه افراد ظالم و خائن و متقلّب را بگيريد و در بند كنيد!
به فرمان او خَدَم و حَشَم، به دنبال دستگيري افراد متمرّد ميروند، و آنانرا در زنجير نموده و ميگيرند و ميآورند.
در آنروز قدرت پادشاه بر آنان نيز ظاهر ميشود، چون خود را به تمام معني در دست او گرفتار ميبينند. و ديگر نميتوانند بگويند: ما فرار ميكنيم، و ما خود را نجات ميدهيم، و دستهبنديهاي ما موجب رهائي ماست.
باري، قدرت و عظمت سلطان براي هر دو دسته: مطيع و متمرّد ظهور و بروز دارد، امّا اين كجا و آن كجا؟ آنها در برابر جمال سلطان، و در كَنَف مهر و عنايت او، و در پرتو احسان و إنعام او، در باغها و نسيمها آرميدهاند. و اينان در سِجن و عذاب، و زنجير و زندان، معذَّب، و در گلخَن عَفِنِ زندگي بسر ميبرند.
آنها در برابر مَراحم و عنايات، و اينان در برابر نقمات و نكايات.
آري، هر دو دسته در برابر تجلّيات سلطان واقعند؛ ولي تجلّيات دستۀ اوّل جمال است و تجلّيات دستۀ دوّم جلال.
جمالْ لطف است و احسان، تجليل است و اكرام، مرحمت است و إنعام.
جلالْ قهّاريّت است و غضب، جبروتيّت است و شدّت، بأس است و نقمت.
ص133
اي آخِر هر اوّل، وي اوّل هر آخر اي ظاهر هر باطن، وي باطن هر ظاهر
انوار جمال تست در ديدۀ هر مؤمن آثار جلال تست در سينۀ هر كافر
قَدْ صارَ لَنا الطَّرْفُ في وَجْهِكُمُ والِه قَدْ ظَلَّ لَنا الْعَقْلُ في حُسْنِكُمُ حآئِر[115]
مؤمنين كه از دنيا ميروند پيوسته در مظاهر جمال حضرت حقّ جلّ و علا هستند؛ آن به آن مورد سلام و تكريم و تبجيل و تعظيم ميباشند، كه قرآن كريم اين واقعيّت را در سورههاي مختلفه ـ بر حسب سير و مقامي كه هر كدام در دنيا داشتهاند، و بر حسب مقدار قرب با پروردگار ـ براي ما بيان ميكند.
و كافران نيز در تحت بروز و ظهور اسم قهّار، و جبّار، و شديد المِحال، و أشدّ المُعاقِبين بوده و در تحت ظهور و بروز اسماء جلاليّه هستند.
و اين ظهور و تجلّي به اندازهاي قوي است كه شركاء مشركين، انكار عبادت آنها را نسبت به خود مينمايند و ميگويند: مَا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ.
و مشركين نيز انكار عبادت خود را نسبت به آنها ميكنند و ميگويند: وَ اللَهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ. [116]
ص134
توحيد بر همه منكشف؛ وليكن تجلّيات جلال، موجب محجوبيّت مشركان و كافران از تجلّيات جمال است.
يَوْمَ يُكْشَفُ عَن سَاقٍ وَ يُدْعَوْنَ إِلَي السُّجُودِ فَلَا يَسْتَطِيعُونَ * خَـٰشِعَةً أَبْصَـٰرُهُمْ تَرْهَقُهُمْ ذِلَّةٌ وَ قَدْ كَانُوا يُدْعَوْنَ إِلَيالسُّجُودِ وَ هُمْ سَـٰلِمُونَ.[117]
«روزي كه دامن بر ميان زده شود، و مردم مشرك را به سجدۀ خدا بخوانند و آنها نميتوانند سجده كنند؛ چشمان آنان ذليل و خاشع و فرو افتاده، و ذلّت آنها را فرا گرفته است؛ و آنانرا در دنيا به سجده ميخواندند و داراي سلامت مزاج بودند و سجده نكردند.»
از اين گذشته هر عملي را كه انسان در دنيا انجام دهد، عكس العملش در آخرت در نزد انسان هست. دروغي كه در اينجا بگويد، ظهور و بروز آن دروغ در آنجا به صورت يك دروغ خواهد بود.
خدعه، مكر، حيله كه در دنيا با خدا ميكنند، در آنجا نيز به صورت بروز همين افعال از آنها سر ميزند. و لذا مشركين كه در آنجا انكار شرك خود را مينمايند و وَ اللَهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ ميگويند، براي آنست كه دروغ آنها در دنيا در آنجا ظهوري پيدا كند، و سوگندهاي آنان به دروغ نمونه و بروزي داشته باشد.
و عدم استطاعت بر سجده در آنجا، ظهور استنكاف از سجده در دنياست. و با وجود آنكه عظمت و قدرت پروردگار ظهور كرده است و لازمۀ آن غايت خشوع و تذلّل و سجده است؛ ولي معذلك
ص135
چون در نفوس مشركين، تسجيلِ عدم سجده شده و بهيچوجه خود را در دنيا حاضر براي سجدۀ حضرت معبود نميديدند، اين حالت نفساني در آنها بصورت بروز و ظهور عدم قدرت بر سجده جلوه نموده، و آنانرا دعوت به سجده ميكنند و نميتوانند بجاي آرند.
افرادي كه در دنيا سجده نميكردند، نماز نميخواندند، خود را حاضر براي عبوديّت در مقابل پروردگار نميديدند، روح بلندمنشي و استكبار مانع از به خاك افتادن و چهره بر زمين سائيدن آنان نسبت به مقام عزّ و عظمت خدا در دنيا ميشد؛ در آنجا نيز نميتوانند سجده كنند، نماز بخوانند، در مقابل خدا با وجود ظهور قدرت و وحدت، اختياراً خضوع و خشوع نمايند و قلباً اعتراف و اقرار به مسكنت خود و عظمت حضرت او بنمايند.
چون در اين دنيا اختياراً اقرار به وحدت ذات مقدّس خدا نكردهاند، در آنجا نيز با وجود ظهور توحيد و بسط مقام وحدت، هرچه ميخواهند لفظ شهادت به توحيد را بر زبان آرند نميتوانند.
چقدر عالي و روشن اين حقائق در سورۀ إبراهيم بيان شده است:
وَ لَا تَحْسَبَنَّ اللَهَ غَـٰفِلاً عَمَّا يَعْمَلُ الظَّـٰلِمُونَ إِنَّمَا يُؤَخِّرُهُمْ لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الابْصَـٰرُ * مُهْطِعِينَ مُقْنِعِي رُءُوسِهِمْ لَا يَرْتَدُّ إِلَيْهِمْ طَرْفُهُمْ وَ أَفْـِدَتُهُمْ هَوَآءٌ. [118]
«اي پيامبر! گمان مكن كه خداوند از آنچه مردم ظالم و ستمگر بجاي ميآورند، غافل و بيخبر است كه آنها را مهلت ميدهد!
ص136
همانا حساب و كتاب آنانرا تأخير مياندازد، براي آنكه در روزي كه چشمها از شدّت خوف و ترس خيره ميشود، به حساب آنان رسيدگي كند؛ در آن روزي كه چشمها به نقطهاي دوخته شده و ابداً قادر بر حركت نيستند.
در آن روز سخت، ستمكاران همه شتابان و هراسان سر به بالا نموده، و چشمها والِه و حيران و خيره مانده، و دلهايشان خالي شده است. (يعني خود را باخته و در قلبهايشان هيچ اتّكاء و اعتمادي به حضرت حقّ نيست.)»
باري، دلها خالي است. چون در اين دنيا از محبّت و معرفت خدا خالي بوده است و به باطل كه وزن و اصالتي ندارد گرويده بوده؛ باطل در آنجا مضمحلّ ميگردد و دل خالي ميماند.
وَ أَنذِرِ النَّاسَ يَوْمَ يَأْتِيهِمُ الْعَذَابُ فَيَقُولُ الَّذِينَ ظَلَمُوا رَبَّنَآ أَخِّرْنَآ إِلَي'ٓ أَجَلٍ قَرِيبٍ نُجِبْ دَعْوَتَكَ وَ نَتَّبِعِ الرُّسُلَ أَوَلَمْ تَكُونُوٓا أَقْسَمْتُم مِن قَبْلُ مَا لَكُم مِن زَوَالٍ.[119]
«اي پيامبر! بترسان مردم را، و بيم بده از روزي كه عذاب الهي به سراغ آنها خواهد آمد.
در آنروز، مردم ستمگر و ظالم ميگويند: بار پروردگارا! قدري به ما مهلت بده و تا زمان كوتاهي، عذاب ما را به تأخير بينداز، تا ما دعوت تو را اجابت كنيم و از پيامبران و فرستادگانت پيروي نمائيم!
ص137
(و به آنان چنين پاسخ داده ميشود كه:) آيا شما همان مردمي نبوديد كه در دنيا بارها سوگند ياد ميكرديد كه براي شما زوالي نيست (و پيوسته جاودان زيست خواهيد نمود)؟»
وَ سَكَنتُمْ فِي مَسَـٰكِنِ الَّذِينَ ظَلَمُوٓا أَنفُسَهُمْ وَ تَبَيَّنَ لَكُمْ كَيْفَ فَعَلْنَا بِهِمْ وَ ضَرَبْنَا لَكُمُ الامْثَالَ. [120]
«و شما در محلّ و مسكن افرادي كه به خود ظلم و ستم نمودند، منزل گرفتيد، و براي شما روشن شد كه چگونه ما با آنها رفتار كرديم. و ما براي شما مثالها زديم!»
وَ قَدْ مَكَرُوا مَكْرَهُمْ وَ عِندَ اللَهِ مَكْرُهُمْ وَ إِن كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ [121].
«و آنها در دنيا مكرهاي خود را نمودند، و مكرهاي آنان در نزد خداست؛ و اگر چه مكرهاي آنان به اندازهاي بزرگ و با اساس باشد كه كوهها از آن به تزلزل در آيند.»
فَلَا تَحْسَبَنَّ اللَهَ مُخْلِفَ وَعْدِهِ رُسُلَهُ و إِنَّ اللَهَ عَزِيزٌ ذُوانتِقَامٍ. [122]
«پس گمان مكن كه آنچه را كه خداوند به پيغمبرانش وعده داده است، خلاف مينمايد! خداوند داراي مقام عزّت است، و صاحب انتقام است (كه بر حسب تعدّي و تجاوز تبهكاران، آنانرا به سزاي كردار زشتشان ميرساند)!»
يَوْمَ تُبَدَّلُ الارْضُ غَيْرَ الارْضِ وَ السَّمَـٰوَات وَ بَرَزُوا لِلَّهِ
ص138
الْوَ'حِدِ الْقَهَّارِ.[123]
«روزي است آن روز قيامت كه زمين تبديل به غير زمين ميگردد، و آسمانها تبديل به غير آسمانها ميشوند، و همۀ مردم در پيشگاه خداوند واحد قهّار ظهور و حضور دارند.»
آري، زمين در آن روز پاك است و صاف، و به نور پروردگار خود منوّر و روشن، زميني است كه ديگر در آن گناه كرده نميشود. اين زمين واژگون ميگردد و شكافته ميشود، و ثَقَلهاي خود را بيرون ميافكند. و آنجا محلّ پاداش و جزاي اعمال است. و اگر كسي به اندازۀ يك ذرّه كار خوب يا بد نموده باشد، آن عمل در نزد او حاضر است، و آن را در مييابد و ميبيند.
آن كساني كه در دنيا با پاي اصطبار و استقامت، قدم راستين در ميدان ايمان و تقوي و صدق و مجاهدۀ با نفس امّاره و سركوب نمودن اين ديو سركش نمودند، و دين خود را در هَزاهز و فتنهها حفظ كردند؛ اعمالشان و نيّاتشان و مصائبشان در نزد خداوند، و در بطن اين عالم كون محفوظ است و بدانها خواهد رسيد؛ و آنانكه خدا و عالم آفرينش و رسل و كُتب الهيّه را سرسري پنداشتند و به بازي گرفتند، و براي خود تعهّد و مسؤوليّتي قائل نبودند، و خودسرانه در اين عالم پهناور به لعب و لهو مشغول شدند، هر چه به زبان آمد گفتند و هر عمل برايشان مقدور بود كردند، و عِنان گسيخته به هتك محرّمات الهيّه پرداختند؛ آنان نيز عملشان و نيّاتشان در نزد خداوند
ص139
محفوظ است و تازيانۀ عدل آنانرا تعقيب خواهد نمود.
دربارۀ پيشتازان در راه خدا و سواران در قيامت، روايات مختلفي بيان شده است، ولي ما در اينجا يك روايت را كه سندش از بني عبّاس ميباشد، به جهت اقرار خصم به فضائل أهل البيت ميآوريم:
شيخ مفيد در «مجالس» خود گويد: روايت كرد براي من أبوعليّ حسن بن عليّ بن فضل رازي از أبوالحسن عليّ بن أحمد بن بشر عسكري از أبواسحق محمّد بن هارون هاشمي از أبوإسحق إبراهيم بن مهديّ اُبْليّ از إسحق بن سليمان هاشمي از پدرش از هارون الرّشيد از پدرش مهدي از منصور أبوجعفر عبدالله بن محمّد ابن عليّ از پدرش از جدّش عليّ بن عبدالله بن عبّاس از عبدالله بن عبّاس بن عبدالمطّلب، كه او گفت: از رسول خدا صلّي الله عليه و آله وسلّم شنيدم كه ميفرمود:
أَيُّهَا النَّاسُ! ما در روز قيامت چهار نفر سواره هستيم، و كسي غير از ما سواره نيست!
گويندهاي گفت: پدر و مادرم فدايت باد اي رسول الله! سوارهها چه كساني هستند؟
حضرت فرمود: من بر بُراق سوارم؛ و برادرم صالح پيامبر بر همان ناقةالله كه قومش آنرا پي كردند و كشتند؛ و دخترم فاطمه بر ناقۀ من كه نامش عَضباء است سوار است؛ و عليّ بن أبيطالب بر ناقهاي از ناقههاي بهشت كه لگامش از لؤلؤتر است، و چشمانش از
ص140
دو ياقوت سرخ است، و شكمش از زبرجد سبز است.
روي اين ناقه يك قبّهاي است از لؤلؤ سپيد كه ظاهرش از باطنش ديده ميشود، و باطنش نيز از ظاهرش ديده ميشود؛ ظاهرش از رحمت خداست، و باطنش از عفو پروردگار است.
اين ناقه چون روي آورد، سرعت ميكند، و چون پشت كند نيز به سرعت ميرود.
و عليّ بن أبي طالب در جلوي من است، و بر سر او تاجي از نور است كه تمام اهل محشر را درخشان ميكند.
آن تاج هفتاد زاويه دارد، و هر زاويه از آن مانند ستارگان درخشان در افق آسمان ميدرخشند. و در دست او لواء حمد است.
و او ندا ميكند در قيامت: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَهِ صلّي الله عليه و آله. و بر هيچ گروهي از فرشتگان عبور نميكند مگر اينكه ميگويند: اين مرد از پيغمبران مُرسَل است، و بر هيچيك از پيغمبران مقرَّب درگاه خدا نميگذرد مگر اينكه ميگويد: اين از فرشتگان مقرّب است.
در اين حال يك ندا كنندهاي از داخل عرش خدا ندا در ميدهد:
أَيُّهَا النَّاسُ! اين فرشتۀ مقرّب نيست، و پيغمبر مرسل نيست، و حامل عرش خدا نيز نيست؛ اين عليّ بن أبيطالب است.
و شيعيان او در دنبال او ميآيند. پس يك منادي به شيعيان او ميگويد: شما كيستيد؟ آنها در پاسخ ميگويند: ما عَلَويّون هستيم.
در اين هنگام از جانب خدا براي علويّون ندا ميآيد:
ص141
أَيُّهَاالْعَلَوِيُّونَ! شما جملگي در امانيد! تمام شما با هر كس كه او را دوست ميداشتيد داخل در بهشت شويد! [124]
آري، اين مقام أميرالمؤمنين عليه السّلام است كه لواي حمد را به دست گرفته است. يعني به مقام توحيد و فناء در ذات حضرت احديّت رسيده، بطوريكه حمد خدا را آنطور كه بايد و شايد مينمايد. و بنابراين حقيقت وجه الله است كه بر كَون و مكان محيط، و او و ائمّۀ طاهرين در عالم سِعۀ تجرّد و احاطۀ اطلاق قرار دارند.
و اشاره به مقام سعه و احاطۀ وجه اللهي او دارد ملاّي رومي در اشعار خود آنجا كه گويد:
تا صورت پيوند جهان بود علي بود تا نقش زمين بود و زمان بود عـلي بود
مسجود ملايك كه شد آدم ز علي شد آدم چو يكي قبله و مسجود علي بود
هم آدم و هم شيث و هم ايّوب و هم ادريس هم يوسف و هم يونس و هم هود عــلي بـود
هم موسِي و هم عيسِي و هم خضر و هم الياس هم صـالـح پـيـغمـبـر و داود عـلي بود
ص142
آن عارف سجّاد كه خاك درش از قدر از كنگرۀ عرش برافزود علي بود
چندانكه در آفاق نظر كردم و ديدم از روي يقين در همه موجود علي بود
اين كفر نباشد سخن كفر نه اينست تا هست علي باشد و تا بود عـلي بود [125]
و نيز دربارۀ آن حضرت گفته است:
رومي! نشد از سرّ علي، كس آگاه زيرا كه نشد كس آگه از سرّ إله
يك ممكن و اين همه صفات واجب لا حَولَ و لا قُوّةَ إلاّ بِاللَه [126]
و نيز شيخ كاظم اُزري سروده است:
لَمْ تَزَلْ عِنْدَهُ مَفاتيحُ كَشْفٍ قَدْ أماطَتْ عَنِ الْغُيوبِ غِطاها (1)
وَ اسْأَلِ الاعْصُرَ الْقَديمَةَ عَنْهُ كَيْفَ كانَتْ يَداهُ روحَ غَذاها (2)
وَ هْوَ عَلاّمَةُ الْمَلآئِكِ فَاسْأَلْ روحَ جِبْريلَ عَنْهُ كَيْفَ هَداها (3)
أيُّ نَفْسٍ لا تَهْتَدي بِهُداهُ وَ هْوَ مِنْ كُلِّ صورَةٍ مُقْلَتاها (4)
ص143
يا عَليُّ الْمِقْدارُ حَسْبُكَ لاهو تيَّةٌ لا يُحاطُ في عُلْياها (5)
هيَ قُطْبُ الْمُكَوَّناتِ وَ لَوْلا ها لَما دارَتِ الرَّحَي لَوْلاها (6)
لَكَ نَفْسٌ مِنْ جَوْهَرِ اللُطْفِ صيغَتْ جَعَلَ اللَهُ كُلَّ نَفْسٍ فِداها (7) [127]
1 ـ پيوسته در نزد او كليدهاي كشف اسرار بوده است، كه آنها از عالم غيب و اسرار پرده بر ميداشتند.
2 ـ و سؤال كن از أعصار قديمه كه چگونه از دست عليّ تغذّي مينموده، و حقيقت غذاي آنان به دست او بوده است.
3 ـ و عليّ بن أبي طالب معلّم فرشتگان است. و تو از جبرائيل بپرس كه چگونه علي او را هدايت كرده است؟
4 ـ و كدام نفس است كه هدايتش به دست علي نباشد، درحاليكه نسبت علي به هر صورت انساني مانند دو چشم بينندۀ اوست.
5 ـ اي علي! براي تو كافيست كه بگوئيم: مقدار و اندازۀ ت�� از عالم لاهوت است كه بر فراز آن احاطه نيست.
6 ـ نفس تو قطب آسياي موجودات است؛ و اگر اين قطب نبود چرخ گردش آسياي عالم آفرينش به گردش نبود.
ص144
7 ـ از براي تو نفسي است كه از جوهر و گوهر لطف ريخته شده است؛ خداوند هر نفسي را فداي اين نفس كند.
ص147
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَآ أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ إِنَّ اللَهَ عَلَي' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.
(هفتاد و هفتمين آيه، از سورۀ نحل: شانزدهمين سوره از قرآن كريم)
معاد، عود انسان است بسوي مبدأ خود؛ و لازمۀ اين سفر، طلوع نور توحيد است در عالم قيامت، و بطلان سلسلۀ اسباب و مسبّبات كه عنوان وجه خلقي دارند.
معاد، بازگشت انسان است بسوي خدا؛ و اقرار و اعتراف به مقام توحيد و عظمت و وحدانيّت و صفات جمال و جلال اوست. بنابراين عالم معاد و قيامت در عرْض اين عالم نيست، بلكه احاطۀ بر اين عالم دارد. چون مقام توحيد پروردگار و صفات و اسماء حُسناي
ص148
او احاطه بر همۀ عوالم دارد، و ادراك عالم قيامت و ظهور نفس و آثار نفس نيز احاطه بر اين نشْأه و اين عالم دارد.
بنابراين، اينكه ميپرسند: قيامت چه موقع بر پا ميشود؟ يا جاي قيامت كجاست؟ آيا در زمين است؟ در يكي از كُرات آسماني است؟ آنجائي كه خداوند عزّ وجلّ، بهشت و جهنّم را براي مؤمنين و كافرين قرار داده كجاست؟ محلّش كجاست؟ زمانش كي خواهد بود؟ جواب اينگونه سؤالات، از طيّ مباحث اخيره شايد براي بعضي خود به خود روشن شده باشد، ولي براي اينكه مطلب كاملاً منقّح گردد و بطور واضح همه استفاده نمايند ناچاريم مقدّمهاي را ذكر نمائيم، و پس از بيان اين مقدّمه معلوم ميشود كه زمان قيامت كي ميباشد و مكان بهشت و جهنّم كجاست.
كما اينكه از پيغمبر أكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم سؤال ميكردند: قيام ساعت چه موقع است؟ قيامت كي بر پا ميشود؟ اين وعده كه شما ميدهيد كي ميرسد؟ و در اذهان مردم و عامّۀ طبقات همينطور اين سؤال از آن زمان هست.
و آن مقدّمه اينست:
اين عالمي كه ما در آن زيست ميكنيم، عالم مادّه و طبع است. يعني موجودات اين عالم داراي مادّه هستند و داراي طبايع مختلف. و لازمۀ عالم مادّه، زمان و مكان است. يعني هيچ مادّهاي كه خارج از زمان و مكان باشد وجود ندارد، و زمان و مكان از عوارض لاينفكّ اين جوهر مادّي است.
ص149
و لذا اسم اين عالم را جهان طبع و مادّه گذاردهاند.
يك عالم ديگر داريم كه در آن مادّه نيست، و طبايع وجود ندارند. آن عالم، عالم مثال و برزخ است كه در آنجا حقيقت و ملكوت موجودات بسيار قويتر و عجيبتر و شريفتر و عالِمتر و قادرتر است؛ و آن جهان بطور كلّي از اين جهان بسيار قويتر است از تمام جهات.
ولي آن عالم بر اين عالم احاطه دارد؛ دنبال اين عالم نيست كه اين عالم طبع و مادّه سپري شود؛ و چون سپري گردد، آن زماني كه بدنبال اين زمان است عالم برزخ و مثال باشد.
از عالم مثال و برزخ بالاتر، عالم نفس است كه در آنجا موجودات خيلي عجيبتر و قويترند. علمشان، ادراكشان، قدرتشان بيشتر از عالم برزخ است.
و آن عالم نيز دنبال عالم برزخ نيست كه بگوئيم در زماني كه عالم برزخ سپري شود در آن زمان عالم قيامت طلوع ميكند؛ چون اصولاً عالم قيامت زماني نيست، مافوق زمان است.
بنابراين عالم قيامت كه ظهور تجلّيات نفس است احاطۀ بر عالم برزخ دارد.
عالم برزخ احاطه بر اين عالم دارد؛ و عالم قيامت احاطه بر عالم برزخ.
بنابراين الآن، عالم برزخ و قيامت موجود است. ولي الآن كه ميگوئيم صحيح نيست، چون الآن يعني اين زمان، و اشاره كرديم
ص150
به عالم طبع كه زمان دارد؛ بايد بگوئيم: عالم برزخ موجود است، عالم قيامت موجود است.
و اينكه ميگوئيم الآن عالم قيامت موجود است، از باب ضيق عبارت است. چون عبارتي غير از اين براي رسانيدن اين معني نميتوانيم استخدام كنيم؛ فقط ميتوانيم بگوئيم: عالم قيامت موجود است و دنبال اين عالم نيست بلكه احاطه بر اين عالم دارد.
و اگر بجاي الآن لفظ فعلاً استعمال كنيد، باز همين إشكال هست؛ چون اينها عباراتي هستند كه يك معني را ميرسانند، بالاخره عوالم تو در تو است، و يكي بر ديگري سيطره و احاطه دارد.
اين عالم مورد نظر و سيطرۀ عالم برزخ است؛ و عالم برزخ مورد نظر و سيطرۀ عالم قيامت است.
چون آن عوالم سيطره بر اين عالم دارند، تمام جهات اين عالم زير نظر آن عوالم است، ولي عكسش اينطور نيست؛ عالم برزخ سيطره و احاطه بر عالم قيامت ندارد، و عالم طبع سيطره و احاطه بر عالم برزخ ندارد. موجوداتي كه در عالم طبع و مادّهاند سيطرهاي بر عالم مثال و صوَر ملكوتي ندارند، و موجوداتي كه در عالم مثال و ملكوت أسفل هستند سيطرهاي بر عالم ملكوت أعلي و نفس ندارند.
اين اجمال مطلب است؛ و با يك مثال شايد اين مسأله خوب روشن شود:
شما ميدانيد مثلاً ما فعلاً كه اينجا نشستهايم محلّي است، مسجدي است. فرض كنيد: در پشت اين محلّ و اين مسجد يك باغ
ص151
است آنطور كه براي ما از باغهاي برزخي شرح دادهاند؛ از بهشت برزخي يا جهنّم برزخي. و اين ديوار، ديواري است طولاني، يعني اين ديوار كه بين ما و اين باغ و يا اين گُلخَن و جهنّم فاصله دارد طولاني است.
به ما ميگويند: شما بايد از اينجا حركت كنيد و برويد در آن باغ! و اين سيري است كه تمام افراد بشر بدون استثناء بايد بكنند؛ همه بايد وارد عالم برزخ گردند.
اگر انسان در اثر تعليمات الهيّه و متابعت از دستورات خدا، تزكيۀ نفس كرد و به مقام طهارت رسيد و سرّش را پاك كرد، بطوريكه بتواند موجودات عالم ملكوت را در اينجا ببيند؛ او همينطوريكه در اين مسجد نشسته است يكسره به سراغ ديوار ميرود، و ديوار را با كلنگي و با چكّشي ميزند، ميزند، ميزند تا بالاخره آنرا سوراخ ميكند، و كمكم سوراخ را توسعه ميدهد بطوريكه بتواند از داخل آن وارد باغ شود.
در اين دنياست، وليكن به برزخ رسيده است. و راهش، راه مجاهدۀ با نفس است؛ كه آنچه را كه خدا ميگويد پيروي كند، و آنچه را كه نفس امّاره امر ميكند انسان از آن پرهيز نمايد.
اين كلنگها و چكّشهائي را كه ميزند و از هر ضربهاي يك تكّه سنگي ميافتد و يا يك قطعه آجر و يا سيماني جدا ميشود، حكم آن أعمال صالحهاي است كه انسان در دنيا انجام ميدهد و با هر يك از اعمال صالحه يك رفع حجابي ميشود؛ تا بالاخره اين ديوار برداشته
ص152
ميشود و انسان وارد باغ ميگردد.
افرادي كه اين كار را نميكنند، اعمال صالحهاي انجام نميدهند بطوريكه بتوانند اين ديوار را بشكافند و وارد آن باغ شوند، يا اعمال صالحهاي انجام ميدهند امّا كم و بيش، چكّشي ميزنند به ديوار، امّا نه مرتّب، زمان هم كه دارد ميگذرد؛ چون اين ديوار، زمان است كه بين ما و آن باغ واقع شده است، و امتداد طول اين ديوار امتداد زمان است، بنابراين آن زمان اينها را از جلوي آن ديوار ميبرد كنارتر و آنطرفتر، و هرچه زمان ميگذرد اينها با زمان در طول ديوار حركت ميكنند. ميآيند جلو؛ و عوض آنكه ديوار را بشكافند، جلو ميروند و طول ديوار را طيّ ميكنند.
يا اينها موفّق ميشوند بالاخره پس از يك سال، دو سال، ده سال، و كمتر و بيشتر آن ديوار را بشكافند و وارد عالم برزخ شوند؛ يا اينكه موفّق نميشوند و اين طيّ زمان اضطراراً آنها را به امتداد ديوار جلو ميبرد، تا آنكه ديوار زمان آنها به پايان ميرسد، يعني مرگشان ميرسد؛ آنجا بالاخره نقطهاي است كه بايد وارد برزخ گردند.
ديدهايد در بعضي از كارخانجات ريلي روي زمين ميسازند و سپس چند چرخ با تسمه حركت ميكند و دائماً به روي اين ريل ميگردد. و اگر يك صندلي و يك صندوق يا چيز ديگري را بخواهند به آخر كارخانه ببرند روي اين ريل ميگذارند، و حركت تسمه و چرخها از سقف كارخانه كه به اين ريل متّصل است موجب حركت اين چيز خواهد شد تا به انتهاي كارخانه برسد.
ص153
شما خود را روي اين ريل ببينيد كه در كنار ديوار زمان و به موازات آن كشيده شده است. و اين تسمۀ عالم غيب، چرخهاي زمان را به حركت در آورده و بالنّتيجه صندلي شما را كه بر روي آن نشستهايد حركت ميدهد و پيوسته به جلو ميآورد. الآن فرضاً اگر وقت ظهر باشد، صندلي ما در مقابل يك نقطه از اين ديوار است؛ يك ساعت كه بگذرد، صندلي جلوتر ميرود و در مقابل نقطهاي ديگر قرار ميگيرد.
و دائماً پيوسته بدون اختيار و ارادۀ شما جلوتر ميرود؛ دائماً اين چرخها در حركت است و انسان را خواهي نخواهي به جلو ميبرند، تا هنگاميكه مرگ انسان فرا رسد و ديوار به پايان رسد و به نقطۀ آخر كارخانه منتهي گردد. اين ديوار سدّ بين ما و شما و بين عالم برزخ است.
افرادي كه ديوار را بشكافند، و از روي ريل از داخل ديوار به درون باغ وارد شوند، وارد در برزخ شدهاند؛ و افرادي كه نشكافند و همينطور از روي صندلي خود تكان نخورند، ريل پيوسته آنها را به جلو ميبرد، و اينها پيوسته منتظر برزخند كه بعد از اين عالم برايشان پيدا شود.
ديگر نميدانند كه آن برزخ روبروي آنهاست، و يك ديوار بيشتر فاصله نيست؛ از روبرو بايد رفت نه از درازاي ديوار! ولي چون همّت شكستن اين سدّ را ندارند چرخ زمان پيوسته آنها را به جلو ميبرد؛ تا هنگام مرگ برسد، و ديوار خراب گردد و وارد برزخ شوند.
ص154
بنابراين، برزخ در پشت اين ديوار زمان موجود است. حورالعين در پشت اين ديوار حاضرند، درختها، آبها، نسيمها، ارواح طيّبه و طاهره، و عذابها و نقمتها همه حاضرند؛ امّا يك ديوار هست، يك حجاب هست، يك پردهاي است كه مانع از رؤيت ميشود.
آن مرداني كه در راه خدا به امر خدا حركت ميكنند، وارد ميشوند؛ افرادي كه حركت نميكنند وارد نميشوند تا اينكه مرگ آنها فرا رسد؛ و آنان نيز راه به برزخ را طيّ كردهاند تا به زمان مرگ رسيدند.
و مرگ در حقيقت آنان را به مرگ نرسانده است، بلكه موجب اطّلاع آنان از احوالات برزخ شده است؛ كما اينكه الآن برزخ هست و اطّلاعي ندارند، ديوار فاصله است. اين راجع به برزخ.
امّا راجع به قيامت نيز مطلب از همين قرار است.
فرض كنيد آن كساني كه وارد برزخ شدهاند، پشت آنها باز هم باغي است به نام قيامت، به نام تجلّيات نفس؛ ولي باز هم بين آن باغ و بين اين باغ برزخي، ديواري فاصله است.
اگر آن كساني كه در عالم مثال وارد شدهاند بتوانند با تزكيۀ نفس و مجاهدۀ با نفس امّاره (قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّـیهَا) خود را از لَوث عالم صورت پاك كنند و سرّ خود را تطهير نمايند، و غير خدا را در عالم وجود خود داخل نكنند و تمام كارها و افكار و حركات و سكنات آنها طبق امر خدا باشد، آن حجاب قيامتي هم از جلوي چشم آنها
ص155
برداشته ميشود، و با اينكه در دنيا هستند و روي زمين طبع و عالم زمان زيست ميكنند، از برزخ وارد عالم نفس و قيامت شده و آن بهشتهائي كه در عالم قيامت وعده داده شده است همه در نزد آنان حاضر و مشهود است.
افرادي كه اين كار را نميكنند، رفتهاند در برزخ؛ امّا نميتوانند بروند در قيامت؛ آنان باز هم بايد آن ديواري كه در جلوي آنان قرار دارد و بين آنان و قيامت فاصله شده است را طيّ كنند تا برسند به زماني كه در نفخ صور در عالم قيامت حاضر شوند.
بنابراين، قيامت در عرض برزخ نيست؛ در طول آنست. وليكن انكشاف عالم قيامت و معرفت بر خصوصيّات و احوال و خواصّ و آثار آن عالم متوقّف بر نفخ صور و اضمحلال عالم برزخ است.
پاورقي
[103] ـ صدر آيۀ 21، از سورۀ 14: إبراهيم
[104] ـ قسمتي از آيۀ 16، از سورۀ 40: غافر
[105] ـ قسمتي از آيۀ 22، از سورۀ 50: قٓ
[106] ـ آيۀ 9، از سورۀ 86: الطّارق
[107] ـ آيات 9 تا 11، از سورۀ 100: العاديات
[108] ـ آيۀ 88 و 89، از سورۀ 26: الشّعرآء
[109] ـ «اُصول كافي» ج 2، باب اخلاص، ص 16
[110] ـ «ديوان مغربي» ص 9 و 10
[111] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 15، جزء دوّم، قسمت اخلاق، ص 39
[112] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 15، جزء دوّم، قسمت اخلاق، ص 39
[113] ـ «سفينة البحار» طبع سنگي، ج 2، ص 441؛ و در «حديقة الحقيقة و شريعة الطّريقة» حكيم سنائي نيز موجود است.
[114] ـ آيۀ 15، از سورۀ 83: المطفّفين
[115] ـ «ديوان مغربي» ص 71 و 72
[116] ـ قسمتي از آيۀ 23، از سورۀ 6: الانعام
[117] ـ آيۀ 42 و 43، از سورۀ 68: القلم
[118] ـ آيۀ 42 و 43، از سورۀ 14: إبراهيم
[119] ـ آيۀ 44، از سورۀ 14: إبراهيم
[120] -آيه 45، از سورۀ 14: إبراهيم
[121] ـ آيه 46، از سورۀ 14: إبراهيم
[122] آيه 47، از سورۀ 14: إبراهيم
[123] ـ آيۀ 48، از سورۀ 14: إبراهيم
[124] ـ «أمالي مفيد» مجلس 33، ص 159 و 160 از طبع مطبعۀ حيدريّه و ص 271 و 272 از طبع انتشارات إسلامي. و نيز اين حديث را شيخ طوسي در «امالي» خود (الجزء الثّاني، ص 21 و 22 از طبع سنگي) از شيخ مفيد با همين سند روايت نموده و در «بحار» (ج 7، ص 230 و 231 ) نيز از «مجالس» و «امالي» نقل كرده است.
[125] ـ «ديوان شمس تبريزي» طبع انتشارات ادبيّه (سنۀ 1335 ) ص 174
[126] ـ همان مصدر، ص 371
[127] ـ به نحو التقاط از اشعار قصيدۀ اُزري، ص 145 تا ص 151 (كه با تخميس آن در يك مجلّد طبع شده است) انتخاب شد.