براي آنكه در دنيا از كساني بود كه ايمان به خداي بزرگ نميآورد؛ تمام موجودات را مؤثّر ميدانست مگر خدا را. نماز نخواند؛ ربط با خدا پيدا نكرد.
چون نماز انسان را با خدا ربط ميدهد. نماز جنبۀ وجه اللهي را در انسان قوي ميكند و جنبۀ مشاهدۀ استقلال علل، و تأثير اسباب را ضعيف ميگرداند. يعني نماز يك اثر مهمّي كه دارد مهر بطلان به سلسلۀ علل و معلولاتِ عالم خلق ميزند و مُهر حقّ و صحّت و اعتبار به جنبۀ وجه اللهي ميزند. نماز قربان هر مرد متّقي، و نزديك كنندۀ هر فرد متعهّد به خداست؛ اين از فوائد نماز است.
و ديگر آنكه در طعام دادن به مسكين سعي و اهتمام نداشت.
زكوة دادن موجب طهارت مال و دل است. انفاق در راه خدا انسان را از خودپسندي و خودبيني بيرون ميآورد. مال، مورد علاقۀ
ص88
انسان است؛ چون مال را در راه خدا بدهد، علاقه را به خدا ميدهد؛ به خدا نزديك ميشود.
طعام به فقرا و مساكين نداد و در نتيجه به ما نزديك نشد. امروز دوست و حميم در اينجا ندارد. حميم او امروز عمل صالح است، و با خود نياورده است؛ پس دستگيري ندارد.
و اينك كه اوان طلوع وجه الله است، آن أعمال نيكو كه بايد يار و أعوان او باشند، با خود نياورده است؛ و بنابراين هنگام ظهور وجهالله كه قدرت را همه در خدا جمع مييابد و تمام اشياء را مندكّ در او ميبيند، استعدادش ضعيف است؛ غذائي با خود نياورده مگر حسرت و ندامت.
غذاي او از غِسلين است: از چرك و خون توأم با بوي تعفّن، از فلزّ گداخته، از آن غذائي كه هيچ كس تاب و توان خوردن آنرا ندارد مگر خاطِئون: مردم بد عمل و زشت كردار.
قُل لِعِبَادِيَ الَّذِينَ ءَامَنُوا يُقِيمُوا الصَّلَو'ةَ وَ يُنفِقُوا مِمَّا رَزَقْنَـٰهُمْ سِرًّا وَ عَلَانِيَةً مِن قَبْلِ أَن يَأْتِيَ يَوْمٌ لَا بَيْعٌ فِيهِ وَ لَا خِلَـٰلٌ [74].
«بگو به بندگان من كه ايمان آوردهاند: اقامۀ نماز كنند و از آنچه ما به آنها روزي دادهايم در پنهان و آشكارا انفاق نمايند قبل از آنكه روزي برسد كه در آن روز هيچگونه مبايعه و داد و ستد، و يا طرح دوستي فائدهاي ندارد.»
نماز و انفاق دو ركن اساسي است براي وصول به آسمان
ص89
معرفت. نماز اتّصال ميدهد انسان را به خدا، و نور پروردگار و نور توحيد را در دل تقويت مينمايد؛ و زكوة علاقۀ انسان را به خدا زياد ميكند، و از دنيا كم ميكند.
نماز، و زكوة به معناي مطلق انفاق در راه خدا، دو جناح براي سير در عالم تجرّد و ملكوتند.
حُبُّ الدُّنْيَا رَأْسُ كُلِّ خَطِيئَةٍ. [75]
«محبّت دنيا سرمنشأ تمام گناهان است.»
نماز خواندن و انفاق، اين محبّت را در انسان ضعيف ميكند.
در روز بازپسين نه بَيع به درد ميخورد و نه خُلَّت؛ داد و سِتَد فائدهاي ندارد، و طرح دوستيهاي دنيوي نيز مثمر فائده نيست. انسان هر چه دارد اگر بدهد كه او را نجات دهند مفيد ثمر نيست. اگر دنيا در مشت او باشد و بكوشد كه در ازاء دادن آن، برات آزادي از آتش يا تخفيف را دريافت كند، فائده ندارد؛ خريد و فروش نيست وَلَا خِلَـٰلٌ دوستي هم به درد نميخورد مگر بر اساس روابط ايماني.
تمام دوستهاي دنيا در آن روز با انسان دشمنند. دوستان خدا با دوستان خدا دوستند و بس.
پس اگر انسان رابطه با خدا نداشته باشد، دوست در راه خدا هم ندارد؛ خُلَّت در راه او ندارد و دستش خالي ميماند.
پس بنابراين تمام سلسلۀ اسباب و مسبّبات، تمام ياران و اعوان
ص90
و اقوام و سائر افرادي كه در دنيا انسان به آنها اعتماد داشت و مالي كه به آن تكيه ميزد و بطور كلّي اينها اصول زندگاني انسان در دنيا بودند در آنجا صِفرند.
لَقَد تَقَطَّعَ بَيْنَكُمْ وَ ضَلَّ عَنكُم مَا كُنتُمْ تَزْعُمُونَ. [76]
فرشتگان به انسان ميگويند: «بين شما و آنها بريده شد و آنچه ميپنداشتيد كه براي شما فائده دارد، از نزد شما گم شد».
و نتيجۀ اين بحث اين شد كه زمين و زمان و موجودات خارجي گناه ندارند. اگر شما از چيزي ناراحت هستيد نگوئيد لعنت به اين روزگار؛ لعنت به اين زمان؛ اي خورشيد چنان؛ اي زمين چنان؛ اي آسمان چنان!
در روايت وارد است كه رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم فرمودند:
لَا تَسُبُّوا الدَّهْرَ! فَإنَّ الدَّهْرَ هُوَ اللَهُ. [77]
«دهر و روزگار را سبّ و شتم نكنيد! زيرا دهر و روزگار همان خداست.»
روزگار يعني چه؟ يعني خورشيد و ماه و ستارگان و زمين و غير ذلك. اينها كه بد نيستند، اينها همه خوبند؛ اصل وجود آنان وجه الله است؛ و آن عنوانِ بد كه شما به آن ميدهيد عنوان زشتي است كه از نظر ديدگاه شما و بالاخره از نفس شما به آنها داده ميشود؛ بنابراين
ص91
اين موجودات را كه بد ميبينيد، نفس بد ميبيند و نفس گنهكار است.
پس چرا موجودات خارج را سَبّ ميكنيد؟ خود را اصلاح كنيد!
اصلاح خود، انسان را بازسازي ميكند، معالجه مينمايد، پاك و مطهّر ميسازد؛ نه از بين رفتن موجودات خارجي. [78]
بنابر آنچه ذكر شد بحمدالله و مَنِّه مسألۀ ما در امروز حلّ شد؛ و دانستيم كه تمام رواياتي كه بيان ميكند زمين از بين ميرود، زمان از بين ميرود، درياها ميجوشد، خورشيد سياه ميگردد، زمين شكافته ميشود، تمام اينها حقّ است؛ امّا از نقطۀ نظر وَجه خَلقي.
و امّا از نقطه نظر وَجه حَقّي و رَبّي كه قوام همۀ اينها به خداست، همه ثابتند؛ و خداوند تبارك و تعالي براي وحدانيّت خود كه بتواند به كرسي وحدت بنشيند و تكيه زند محتاج به از بين بردن اشياء نيست.
خداوند عزّوجلّ واحد و موحَّد است و جنبۀ وجه اللهي هميشه
ص92
هست؛ و اين جنبه منافاتي با وحدت پروردگار ندارد، بلكه مؤيّد آن است.
آنچه منافات با موحَّد بودن (نه وحدت) دارد، افكار شهوي و آلوده به گناه و آرزوهائي است كه بين مردم و خدا جدائي مياندازد و نميگذارد در ديدۀ آنان نور خدا در تمام موجودات جلوه داشته باشد، و آنان ادراك آن جلوه را بنمايند.
اگر نفس، اصلاح شود تمام اين مسائل حلّ ميشود؛ بدبينيها مرتفع ميگردد؛ سلسلۀ علل و اسباب عالم خلق همه به خداوند خالق، ربط و بستگي مييابد؛ نور خدا در تمام عوالم طلوع ميكند، و مؤمن نور خدا را در جميع عوالم مشاهده و ادراك ميكند.
و منظور و مقصود از قيامت همين است و بس؛ چون قيامتْ عالم معاد است، و معاد يعني عود و بازگشت انسان بسوي خدا.
كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ. [79]
«همچنانكه خداوند شما را ابتداءً ايجاد كرد بازگشت ميكنيد.»
كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ. [80]
«همچنانكه ما عالم آفرينش را ابتداءً آفريديم عود و بازگشت ميدهيم.»
پس فرضاً اگر انسان از دنيا برود و جنبۀ وجه اللهي براي او مشهود نگردد، عود بسوي خدا نكرده است.
ص93
در اين صورت خداوند انسان را خلق كرده و جزاي أعمال را داده است با اينكه جزاي اعمال معناي معاد نيست. معناي معاد عود بسوي خداست و لازمۀ عود بسوي خدا انكشاف تمام حقائقي است كه ظاهر آنرا انسان انجام داده است، نه اينكه اين نفسِ معناي معاد باشد.
و ادراك قدرت و عظمت و قهّاريّت و وحدانيّت خداوند، در معاد پيدا ميشود و در قيامت روشن و مشهود ميگردد؛ نه آنكه قدرت و عظمت و قهّاريّت و وحدانيّت و عدل و سائر صفات عُليا و اسماء حُسناي خداوند، در قيامت پيدا ميشود.
براي اولياي خدا، در اين دنيا پيدا ميشود و براي عموم مردم، در قيامت و عوالم پس از مرگ.
در ذيل دعاي عرفه حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام بنا به روايت ابن طاووس وارد است كه:
إلَهِي! عَلِمْتُ بِاخْتِلَافِ الاثَارِ، وَ تَنَقُّلَاتِ الاطْوَارِ؛ أَنَّ مُرَادَكَ مِنِّي أَنْ تَتَعَرَّفَ إلَيَّ فِي كُلِّ شَيْءٍ حَتَّي لَا أَجْهَلَكَ فِي شَيْءٍ.
«بار پروردگار من! من به جهت آثار مختلفه و أطوار دگرگوني كه در عالم برپا كردهاي دانستم كه مراد تو از من آنست كه تو خود را در هر چيزي به من بنماياني، بطوريكه من در هيچ چيز به تو جاهل نبوده باشم.»
تا آنجا كه ميفرمايد:
إلَهِي! أَمَرْتَ بِالرُّجُوعِ إلَي الاثَارِ، فَارْجِعْنِي إلَيْكَ بِكِسْوَةِ
ص94
الانْوَارِ، وَ هِدَايَةِ الاِسْتِبْصَارِ؛ حَتَّي أَرْجِعَ إلَيْكَ مِنْهَا كَمَا دَخَلْتُ إلَيْكَ مِنْهَا مَصُونَ السِّرِّ عَنِ النَّظَرِ إلَيْهَا، وَ مَرْفُوعَ الْهِمَّةِ عَنِالاِعْتِمَادِ عَلَيْهَا.
«بار پروردگار من! تو مرا امر فرمودي كه به آثارت بازگشت كنم. پس حال كه امر تو را پذيرفتم مرا بسوي خود باز گردان، با لباسهائي كه از انوار بر من بپوشاني و به روشني و بينشي كه مرا راهنمائي فرمائي؛ تا من همانطور كه ابتداءً در آثار با حفظ و مصونيّت و پاكي سرّ از نظر به آنها و با بلندي همّت از اعتماد به آنها وارد شدم، همينطور با همين مصونيّت سرّ و بلندي همّت از اعتماد به اسباب و آثار بسوي تو بازگشت كنم.»
و تا آنجا كه ميفرمايد:
أَنْتَ الَّذِي أَشْرَقْتَ الانْوَارَ فِي قُلُوبِ أَوْلِيَآئِكَ حَتَّي عَرَفُوكَ وَ وَحَّدُوكَ. وَ أَنْتَ الَّذِي أَزَلْتَ الاغْيَارَ عَنْ قُلُوبِ أَحِبَّآئِكَ حَتَّي لَمْ يُحِبُّوا سِوَاكَ وَ لَمْ يَلْجَئُوا إلَي غَيْرِكَ. أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَيْثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ؛ وَ أَنْتَ الَّذِي هَدَيْتَهُمْ حَيْثُ اسْتَبَانَتْ لَهُمُ الْمَعَالِمُ. مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدََ؟ وَ مَا الَّذِي فَقَدَ مَنْ وَجَدَكَ؟ [81]
ص96
«تو هستي كه در دلهاي اوليائت از انوار عالم غيب تاباندي، تا آنكه تو را شناختند و تو را واحد و يكتا دانستند. و تو هستي كه اغيار را از دلهاي محبّانت پاك كردي، كه آنها بهيچوجه غير از تو را دوست ندارند و به غير از تو پناه نميبرند. تو مونس و انيس آنان هستي در وقتي كه سيرِ در عوالم، آنها را به وحشت اندازد؛ و تو هادي و راهنماي آنان هستي در جائي كه راهها و روشها و آيات بر آنها روشن و واضح گردد.
كسي كه تو را گم كرده است چه چيز را يافته است؟ و كسي كه تو را يافته است چه چيزي را گم كرده است؟»
عكس روي تو چو در آينۀ جام افتاد صوفي از خندۀ مِي در طمع خام افتاد
حُسن روي تو به يك جلوه كه در آينه كرد اين همه نقش در آئينۀ اوهام افتاد
ص97
اين همه عكس مِي و نقش و نگاري كه نمود يك فروغ رخ ساقيست كه در جام افتاد
غيرت عشق زبان همه خاصان ببريد كز كجا سرّ غمش در دهن عام افتاد
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم اينم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه كند كز پي دوران نرود چون پرگار هـر كه در دايـرۀ گـردش ايّام افتاد
هر دمش با من دل سوخته لطفي دگر است اين گدا بين كه چه شايستۀ إنعام افـتاد
زير شمشير غمش رقص كنان بايد رفت كآنكه شد كشتۀ او نيك سرانجام افتاد [82]
باري آنچه را كه ما در اين بحث ذكر كرديم از طلوع و شهود وَجهُ الله در عوالم پس از مرگ و فناء و نيستي همۀ موجودات به بطلان ادراك استقلال سلسلۀ علل و معلولات، منافات ندارد با آنچه در ظاهر آيات و روايات وارد است از آنكه در وقت قيامت، خورشيد تيره ميشود؛ و ماه منخسف ميگردد؛ و آبهاي درياها به جوش ميآيد. زيرا كه هيچ بُعدي ندارد در اينكه هنگام قيامت كبري، اين وقايع هم واقعاً در زمين و آسمان بوقوع پيوندد. پس هم اخذ به ظاهر كردهايم و هم اخذ به تفسير قرآن و تأويل آن فَلِلَّهِ الْحَمْدُ وَحْدَهُ.
ص98
قرآن كريم آنچه از موجودات را توصيف ميكند همه را به عنوان آيه تعبير ميكند؛ آيه يعني علامت و نشان دهندۀ ذُوالايَة. بنابراين تمام مخلوقات چون آيۀ خدا هستند، همه وجه خدا هستند.
بنابراين تمام عالم آفرينش كه آيات الهيّه هستند، جملگي وَجه خدا هستند.
وَ كَأَيِّن مِنْ ءَايَةٍ فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْهَا وَ هُمْ عَنْهَا مُعْرِضُونَ.[83]
«و چه بسيار از آيات خدا در آسمانها و زمين موجود است، كه مردم بر آن آيات ميگذرند و عبرت نگرفته، بلكه إعراض ميكنند.»
وَ مِنْ ءَايَـٰتِهِ خَلْقُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ مَا بَثَّ فِيهِمَا مِن دَآبَّةٍ وَ هُوَ عَلَي' جَمْعِهِمْ إِذَا يَشَآءُ قَدِيرٌ. [84]
«و از آيات خدا آفرينش آسمانها و زمين و آنچه منتشر كرده است در آنها از جنبندگان، ميباشد و خداوند در وقتي كه بخواهد ميتواند آنها را جمع كند.»
اُزْري در ضمن قصيدۀ خود چه خوب رسول الله را به وصف وَجهُ اللهي توصيف كرده است:
وَ هْوَ سِرُّ السُّجودِ في الْمَلَاءِ الأعـ ـلَي وَ لَوْلاهُ لَمْ تُعَفِّرْ جِباها (1)
ص99
وَ هُوَ الا يَةُ الْمُحيطَةُ في الْكَوْ نِ فَفي عَيْنِ كُلِّ شَيْءٍ تَراها (2)
الْفَريدُ الَّذي مَفاتيحُ عِلْمِ الْـ ـواحِدِ الْفَرْدِ غَيْرُهُ ما حَواها (3)
هُوَ طاوُسُ رَوْضَةِ الْمُلْكِ بَلْ نا موسُها الاكْبَرُ الَّذي يَرْعاها (4)
وَ هُوَ الْجَوْهَرُ الْمُجَرَّدُ مِنْهُ كُلَّ نَفْسٍ مَليكُها زَكّاها (5) [85]
1 ـ او سرّ سجده است در فرشتگان و ساكنين مَلا أعلي. و اگر او نبود، آنان پيشانيهاي خود را به خاك نميماليدند.
2 ـ او آيت خداست كه به عالم آفرينش محيط است؛ و بنابراين در هر چيزي تو او را ميبيني!
3 ـ او يگانهاي است كه كليدهاي عِلم خداوند واحد فرد را غير از او كسي نميتواند در بر گيرد.
4 ـ او طاووس باغ سلطنت خداست؛ بلكه ناموس اكبر آن باغ است كه در آن باغ گردش ميكند و تفريح و تفرّج مينمايد.
5 ـ و او اصل يگانه و جوهر مجرّدي است كه خداوندِ نفوس، هر نفسي را از جهت او پاك گردانيده است.
أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
وَ بَشِّرِ الصَّـٰبِرِينَ * الَّذِينَ إِذَآ أَصَـٰبَتْهُم مُصِيبَةٌ قَالُوٓا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَيْهِ رَ'جِعُونَ.
(ذيل يكصد و پنجاه و پنجمين آيه و يكصد و پنجاه و ششمين آيه، از سورۀ بقره: دوّمين سوره از قرآن كريم)
معاد يعني عود بسوي خدا، يا زمان عود، و يا محلّ عود بسوي خدا؛ چون از مادّۀ عادَ يَعودُ به معناي بازگشتن است. و بنابراين، معناي مطابقي معاد، جزاي اعمال و پاداش نيست.
آري لازمۀ بازگشت و رجعت بسوي خدا، و ظهور قدرت و عظمت و معرفت و توحيد خدا، اطّلاع و انكشاف أعمال و آثار مترتّبۀ بر آن از بهشت و دوزخ است.
ص104
كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ. [86]
«همانطوريكه خداوند شما را ايجاد كرد و از مبدأتان فرود آورد، شما باز ميگرديد و رجوع و عود ميكنيد.»
بنابراين معاد رجوع به خداست. انسان بايد به مبدأش رجوع نمايد، و البتّه در اين رجوع حقائقي براي انسان منكشف ميگردد؛ آن حقائقي كه در اين عالم بر انسان مخفي بود، و سلسلۀ عِلل و معلولات و اسباب و مسبّبات، انسان را در يك زنجير تعيّن و تقيّد محبوس كرده و نگذاشت كه انسان جمال أحديّت را در تمام موجودات روشن و واضح مشاهده كند.
در اين عالم حسّ و محسوسات، أفكاري كه بر انسان غالب ميشود و غرائز انسان كه از حال تعادل خارج ميشود مانند شهوت و غضب و وَهْم، او را در يك عالمي از پندار فرو ميبرد كه بين او و ادراك حقيقت فاصله مياندازد؛ اين پندار مخالف با واقع است.
از اينجا كه آهنگ رحيل ميكند و بار سفر ميبندد، اين پندارها ميسوزد و از بين ميرود، و آن حقائق بر او منكشف ميشود.
اين پندارها اوهام اين عالم است كه بر خلاف أصالت واقع در او پديد آمده بود و جنبۀ وجه خَلقي دارد؛ و آن حقائق راجع به آن عالم است و جنبۀ وجه اللهي دارد.
حقيقت موجودات يكي بيش نيست؛ چون تشخّص ملازم با وحدت است، و هر شخصي از موجودات و اشياء يكي است؛ و
ص105
جنبۀ وجه خلقي و وجه اللهي دو اعتبار است كه منافات با تشخّص آنها ندارد؛ و چون يكي از آنها ظاهر باشد ديگري مختفي است؛ مگر براي افرادي كه به مقام جمع الجمعي رسيده و حفظ باطن و ظاهر را به ملاك باطن و ظاهر كاملاً مينمايند.
باري، يك وقت انسان در اين عالم، موجودات را به نظر استقلال مينگرد كه هر يك از آنها مؤثّرند، و يك وقت آنها را به اين نظر نمينگرد بلكه به اين نظر مينگرد كه قائم به خدا هستند و خدا قيّوم آنهاست، و جز پروردگار در هيچيك از عوالم، موجودي قيّوم آنها نيست. اين همان وجه اللهي و وجه ربّي است كه ميفرمايد:
وَ يَبْقَي' وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلَـٰلِ وَ الْإِكْرَامِ.[87]
و در دنيا تا انسان گرفتار هواي نفس امّاره، و آرزوهاي دراز، و خيالات باطل، و افكار شيطاني است؛ اينها مانع ميشوند از اينكه آن وجه ربّي بر انسان ظهور كند و آدمي حقيقت امر را ادراك كند.
حضرت سجّاد امام زين العابدين عليه السّلام در دعاي أبوحمزۀ ثُمالي ميفرمايد:
وَ أَنَّ الرَّاحِلَ إلَيْكَ قَرِيبُ الْمَسَافَةِ، وَ أَنَّكَ لَا تَحْتَجِبُ عَنْ خَلْقِكَ إلَّا أَنْ تَحْجُبَهُمُ الاعْمَالُ ] الامَالُ ـ خ ل [ دُونَكَ. [88]
«(بار پروردگارا!) و آن مسافري كه بار سفر بسته و بسوي تو در
ص106
سير و حركت افتاده است، با پيمودن مسافت نزديكي به تو خواهد رسيد. و بدرستيكه حقّاً تو نسبت به بندگانت در پرده و حجاب نيستي، مگر آنكه اعمالي كه از آنها سر زده ] و يا آرزوهاي آنان [ موجب محجوبيّت آنان نسبت به تو گرديده است.»
براي افرادي كه با قدم راسخ در صراط مستقيم به دنبال معرفت خدا روند، آن حقائق مكشوف، و قيامت آنها در دنيا براي آنان ظهور و بروز دارد، و عوالمي را كه سائر افراد بشر بعد از مردن يكي پس از ديگري طيّ ميكنند، آنها همه را در دنيا طيّ مينمايند.
روايات وارده در امكان از بين بردن حجاب پندار و رؤيت وجه الله و بر همين اساس است كه در روايت از رسول الله صلّي الله عليه وآله و سلّم آمده است كه:
مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَمُوتُوا. [89] «بميريد قبل از اينكه بميريد.»
و نيز از آن حضرت روايت شده است كه:
أَوْلِيَآئِي تَحْتَ قُبَابِي لَا يَعْرِفُهُمْ غَيْرِي. [90]
«اولياي من در تحت قبّههاي من هستند و غير از من هيچكس آنها را نميشناسد.»
و نيز وارد است كه:
رَأَيْتُ رَبِّي عَزَّوَجَلَّ لَيْسَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ حِجَابٌ إلَّا حِجَابٌ مِنْ
ص107
يَاقُوتَةٍ بَيْضَآءَ فِي رَوْضَةٍ خَضْرَآءَ.[91]
«من خداي خود عزّوجلّ را ديدم كه بين من و او هيچ حجاب و پردهاي نبود مگر حجابي از ياقوت سفيد در گلستاني سبز رنگ.»
و از أميرالمؤمنين عليه السّلام وارد است كه فرمود:
لَوْ كُشِفَ الْغِطَآءُ مَا ازْدَدْتُ يَقِينًا. [92]
«اگر پرده و حجاب برداشته شود، بر يقين من افزوده نميگردد.»
و نيز از آن حضرت روايت است كه در ضمن دعاي خود به درگاه قاضي الحاجات عرضه داشتهاند:
اللَهُمَّ أَرِنِي الاشْيَآءَ كَمَا هِيَ! [93]
«اي خداي من! به من اشياء و موجودات را همانطور كه هست بنما و نشان بده!»
و از حضرت عيسي بن مريم علَي نبيِّنا و آله و عليه السّلام وارد است كه چنين فرموده است:
لَنْ يَلِجَ مَلَكُوتَ السَّمَوَاتِ مَنْ لَمْ يُولَدْ مَرَّتَيْنِ. [94]
ص108
«در ملكوت آسمانها نميتواند داخل شود كسي كه دوبار تولّد نيافته است.»
و معلوم است كه مراد از يك تولّد ديگر، مردن از دنيا و غير خدا و وجه خلقي اشياء، و زنده شدن به خدا و وجه ربّي آنهاست.
و در حديث قدسي وارد است كه خداوند عزّوجلّ به حضرت داود علَي نبيِّنا و آله و عليه السّلام خطاب ميكند:
يَا دَاوُدُ! أَبْلِغْ أَهْلَ أَرْضِي أَنِّي حَبِيبُ مَنْ أَحَبَّنِي، وَ جَلِيسُ مَنْ جَالَسَنِي، وَ مُونِسٌ لِمَنْ ءَانَسَ بِذِكْرِي، وَ صَاحِبٌ لِمَنْ صَاحَبَنِي، وَ مُخْتَارٌ لِمَنِ اخْتَارَنِي، وَ مُطِيعٌ لِمَنْ أَطَاعَنِي. مَا أَحَبَّنِي أَحَدٌ أَعْلَمُ ذَلِكَ يَقِينًا مِنْ قَلْبِهِ إلَّا قَبِلْتُهُ لِنَفْسِي، وَ أَحْيَيْتُهُ حَيَوةً لَا يَتَقَدَّمُهُ أَحَدٌ مِنْ خَلْقِي.
مَنْ طَلَبَنِي بِالْحَقِّ وَجَدَنِي؛ وَ مَنْ طَلَبَ غَيْرِي لَمْ يَجِدْنِي.
فَارْفَضُوا يَا أَهْلَ الارْضِ مَا أَنْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ غُرُورِهَا!
وَ هَلُمُّوا إلَي كَرَامَتِي وَ مُصَاحَبَتِي وَ مُجَالَسَتِي وَ مُؤَانَسَتِي. وَ ءَانِسُوا بِي، أُؤَانِسْكُمْ وَ أُسَارِعْ إلَي مَحَبَّتِكُمْ.[95]
«اي داود! به تمام اهل روي زمين من ابلاغ كن و اين پيام مرا برسان كه من حبيب آن كسي هستم كه مرا دوست داشته باشد، و همنشين كسي هستم كه با من همنشيني كند، و مونس كسي هستم كه با ياد من انس گيرد، و مصاحب كسي هستم كه با من مصاحبت نمايد، و اختيار كننده و انتخاب كنندۀ كسي هستم كه مرا انتخاب كند، و به
ص109
ميل و ارادۀ كسي رفتار ميكنم كه او مطيع من باشد.
هر كس كه مرا دوست داشته باشد و من محبّت صادق او را از دلش دانسته باشم، او را براي خودم قبول ميكنم، و چنان حيات و زندگياي به او ميبخشم كه أحدي از مخلوقات من بر او سبقت نخواهد گرفت.
كسي كه مرا بجويد و طلب كند، مرا خواهد يافت؛ و كسي كه غير مرا طلب كند، مرا نخواهد يافت.
بنابراين اي مردم دنيا! دست از اين غرور دنيا برداريد! و دنياي پست و زندگي حيواني را كه در آن بسر ميبريد رها كنيد، و بشتابيد بسوي كرامات من، و مصاحبت و همنشيني با من و مؤانست با من. و انس بگيريد با من تا من نيز با شما مؤانست كنم و در محبّت شما بشتابم.»
و جدّ مادري ما از مادر: مرحوم علاّمه حاج ملاّ مهدي نراقي أعلَي الله تعالي مقامَهُ الشّريف در «جامع السّعادات» از أميرالمؤمنين عليهالسّلام نقل كرده است كه:
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إنَّ لِلَّهِ تَعَالَي شَرَابًا لاِوْلِيَآئِهِ إذَا شَرِبُوا سَكِرُوا، وَ إذَا سَكِرُوا طَرِبُوا، وَ إذَا طَرِبُوا طَابُوا، وَ إذَا طَابُوا ذَابُوا، وَ إذَا ذَابُوا خَلَصُوا، وَ إذَا خَلَصُوا طَلَبُوا، وَ إذَا طَلَبُوا وَجَدُوا، وَ إذَا وَجَدُوا وَصَلُوا، وَ إذَا وَصَلُوا اتَّصَلُوا؛ وَ إذَا اتَّصَلُوا لَا فَرْقَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ حَبِيبِهِمْ.[96]
ص110
«فرمود كه بر او درود باد: خداوند تبارك و تعالي براي اولياء خود از شرابهاي بهشتي شرابي معيّن نموده است كه چون بياشامند، مست جمال و لقاي حضرت أحديّت ميگردند؛ و چون مست شوند، به حالت وَجد و مسرّت فوق العاده در آيند؛ و چون مسرور شوند، پاك و پاكيزه ميگردند؛ و چون پاك و پاكيزه شدند، از شدّت محبّت، فاني و ذوب ميگردند؛ و چون فاني شدند، از بندگان خالص خدا ميگردند؛ و چون از مخلَصين شدند، به دنبال طلب حضرتش برميآيند؛ و چون طلب كردند، او را مييابند؛ و چون او را يافتند به مقام وصال او ميرسند؛ و چون به مقام وصالش رسيدند، متّصل ميشوند؛ و چون متّصل شدند، هيچ جدائي و فرقي بين آنان و بين حبيبشان نيست.»
در «معاني الاخبار» از محمّد بن موسي بن متوكّل از أبوالحسين محمّد بن جعفر أسَدي از محمّد بن حسين صوفي از يوسف بن عقيل از إسحق بن راهويه روايت كرده است كه او گفت:
چون حضرت أبوالحسن الرّضا عليه السّلام در نيشابور اقامت نموده و عازم بر خروج به نزد مأمون بودند، اصحاب حديث در نزد آن حضرت جمع شدند و گفتند: اي فرزند رسول خدا! شما آمادۀ كوچ كردن هستيد، و در اينصورت از براي ما حديثي بيان نميفرمائيد كه از آن بهرمند شويم؟
حضرت در اين حال در عماري نشسته و آهنگ حركت داشتند،
ص111
سر خود را از عماري بيرون آورده و فرمودند: شنيدم از پدرم موسي ابن جعفر كه ميگفت: شنيدم از پدرم جعفر بن محمّد كه ميگفت: شنيدم از پدرم محمّد بن عليّ كه ميگفت: شنيدم از پدرم عليّ بن الحسين كه ميگفت: شنيدم از پدرم حسين بن عليّ كه ميگفت: شنيدم از پدرم عليّ بن أبي طالب كه ميگفت: شنيدم از رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم كه ميگفت: شنيدم از جبرائيل كه ميگفت:
سَمِعْتُ اللَهَ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ حِصْنِي، فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِي أَمِنَ ] مِنْ [ عَذَابِي.
«شنيدم از خداوند عزّ وجلّ كه ميگفت: لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ قلعه و پناهگاه من است، پس هر كس در اين پناهگاه داخل شود از عذاب من در امان است.»
و چون عما��ي حركت كرد صدا زده فرمودند:
بِشُروُطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا.
«اين ايمني از عذاب خدا در صورتيست كه به شرطهاي كلمۀ لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ رفتار كنند، و من از شروط آن هستم.»
و سپس صدوق فرموده است آنچه در اين باره از روايات شريفه وارد شده است، من آنها را در كتاب «توحيد» آوردهام. [97]
ص112
البتّه بحث دربارۀ اين حديث مبارك كه به حديث سلسلة الذَّهَب معروف است، چه ازنقطۀ نظر صحّت سند و چه از نقطۀ نظر معاني و فوائدي كه از آن به دست ميآيد بسيار است[98]؛ و ما در اينجا فقط اشاره به اين ميكنيم كه:
مراد از لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ كه حِصْن و پناه خداست، همان معناي توحيد است كه هر كه در وادي توحيد وارد شود، از عذاب خدا در امان است. و وادي توحيد همان ارتباط با وجه الله است كه بر او منكشف گردد، و تمام عالم را به ديدۀ توحيد بنگرد.
زيرا در اين روايت نيست: كسي كه بگويد: لَا إلَه إلَّا اللَهُ، بلكه اينست كه خود لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ يعني حقيقت معني و عالَم توحيد. و آنچه انسان را از گزند عذاب مصون ميدارد، نفس توحيد است نه گفتار تنها؛ گر چه بر خودِ گفتار نيز آثاري بلا شكّ مترتّب است.
و آنچه در سندِ ديگر از اين روايت وارد شده است كه كَلِمَةُ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ حِصْنِي منافات با اين معني ندارد، زيرا «كلمه» به معناي موجود و شيء و عالَم است، و تمام اشياء كلمات خدا هستند؛ و آن كسي كه همۀ موجودات را كلمه و كلام خدا ببيند و بداند، طبعاً نظر به آنها از جنبۀ وجه اللهي نموده است.
ص113
و چون وصول به مقام توحيد و انكشاف آن به شهود علمي و عيني، بدون اتّصال و ربط با ولايت كه طريق و راه و آيه و علامت و نشان دهندۀ ذوالآيه كه حقيقت ذات و اسماء و صفات است ممكن نيست، لذا حضرت امام رضا عليه السّلام در اين حديث شرط وصول به مقام توحيد را بيان داشتهاند كه پذيرش و قبول ولايت است.
باري، از اين دسته و جماعت كه نور حضرت أحديّت در دنيا بر آنها مشهود شده و به مقام وجه اللهي رسيدهاند كه بگذريم، بقيّۀ افراد كه گرفتار هواي نفس هستند، روي ديدۀ باطن و چشم دل آنانرا حجابي گرفته از اوهام و خيالات، كه حقّ را در نظرشان باطل جلوه ميدهد و باطل را حقّ نشان ميدهد.
چون از اين دنيا ميروند، آنجا كه عالم حقيقت است، حقّ محض و حقيقت تجلّي و ظهور دارد، و آنجا كه موطن و محلّ ظهور و بروز قدرت خدا و علم خدا و قيّوميّت خدا و اراده و مشيّت خدا و بالاخره عالم توحيد است؛ در آنجا بر آنها مشهود ميگردد كه در دنيا كه زندگي ميكردهاند غير از خدا و آثار خدا و ظهورات خدا هيچ نبوده و تمام عالم امكان و هستي، قائم به خدا بوده است، و غير از ذات مقدّس حضرت احديّت، موجودِ اصيل و مستقلّي نبوده است تا اينكه موجودات به آن اتّكاء و ارتباط داشته باشند.
ولي اين واقعيّت را در دنيا ادراك نميكردهاند؛ و در قيامت به خوبي ادراك ميكنند.
چون در پيشگاه خدا حضور پيدا ميكنند، خداوند از آنها
ص114
پرسش ميكند: چرا شما در دنيا مشرك بودهايد؟ چرا غير از من را مؤثّر ميدانستيد؟ در تمام احوال و سكنات خود، با من موجود دگري را به عنوان انباز و شريك ميگذارده و بدان معتقد ميشديد؟
در آن عالم كه چشم آنها روشن شده و جمال احديّت را در تمام موجودات ميبينند و غير از خدا را مؤثّر نميبينند، و ميبينند كه تمام آن معبودهائي كه غير از خدا در دنيا پرستش ميكردهاند همه باطل بوده و موهوم بودهاند و سَراب و خيال بودهاند؛ در آنجا ميگويند: پروردگارا! ما در دنيا غير از خدا هيچ چيزي را نپرستيديم!
ثُمَّ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مَا كُنتُمْ تُشْرِكُونَ * مِن دُونِ اللَهِ قَالُوا ضَلُّوا عَنَّا بَل لَمْ نَكُن نَدْعُوا مِن قَبْلُ شَيْـًا كَذَ'لِكَ يُضِلُّ اللَهُ الْكَـٰفِرِينَ.[99]
«پس به آنها گفته ميشود: كجا هستند آن چيزهائي كه شما آنها را شريك با خدا قرار ميداديد و خدا را كنار ميزديد؟ آنان در جواب ميگويند: همه از نزد ما گم شدند؛ بلكه ما چيزي را قبلاً بهيچوجه نميخواندهايم! اينطور خداوند، كافران را به ديار إضلال و گمراهي ميسپرد.»
اين پاسخِ آنان كه «گم شدند» مفادش اين نيست كه وجود دارند و از ديدگان ما مخفي هستند، بلكه مفادش اينست كه گُمند، نابودند، نيستند، فانيند. و سپس ترقّي نموده و ميگويند: بَل لَمْ نَكُن نَدْعُوا مِن قَبْلُ شَيْـًا، اصولاً ما در دنيا غير از خدا هيچ موجودي را عبادت نميكردهايم!
ص115
يعني عبادتي را كه ما مينموديم به خدا تعلّق ميگرفت. چون غير از خدا چيزي نبود، غير از او و اسماء و صفات او چيزي نبود كه ما او را عبادت كنيم. عبادتي كه ما مينموديم، گر چه روي ديدگان ما را پردهاي گرفته بود و نميگذارد حقّ را تشخيص دهيم و آن جمال لايزالي را در تمام موجودات ببينيم، و در مقابل پروردگار يك صفحه از تخيّلات و أفكار واهيه قرار داده بوديم و آنها را ميپرستيديم و معبود خود گرفته بوديم؛ ولي در حقيقت عبادت ما به خدا تعلّق گرفت.
كَذَ'لِكَ يُضِلُّ اللَهُ الْكَـٰفِرِينَ! اي پيامبر! اينطور خدا مردم كافر را گمراه ميكند!
يعني آن افرادي كه ميخواهند روي حقّ را بپوشانند، آنها بواسطۀ افكار خود، مسيرشان گم ميشود و حقّ در نزد آنها مختفي و باطل؛ و باطل و بياعتبار، در نزد آنان به صورت أصالت و واقعيّت و حقيقت جلوه ميكند. و گناه آنان همين است كه چرا بين حقّ و باطل فرق نگذاشتند؛ و گرنه جز خدا، موجود اصيل نيست كه عبادت واقعاً به او تعلّق گيرد.
وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَمِيعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذِينَ أَشْرَكُوا مَكَانَكُمْ أَنتُمْ وَ شُرَكَآؤُكُمْ فَزَيَّلْنَا بَيْنَهُمْ وَ قَالَ شُرَكَآؤُهُم مَا كُنتُمْ إِيَّانَا تَعْبُدُونَ * فَكَفَي' بِاللَهِ شَهِيدَا بَيْنَنَا وَ بَيْنَكُمْ إِن كُنَّا عَنْ عِبَادَتِكُمْ لَغَـٰفِلِينَ * هُنَالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ مَآ أَسْلَفَتْ وَ رُدُّوٓا إِلَي اللَهِ مَوْلَي'هُمُ الْحَقِّ وَ ضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ[100].
ص116
«و روزي ميرسد كه آن مردمان مشرك و متجاوز را در قيامت محشور ميگردانيم، و سپس به آنان خطاب نموده و ميگوئيم: شما در مكان خود باشيد! و شركائي را هم كه در مقابل خدا مؤثّر ميدانستيد در مكان خود باشند؛ پس بين آنها جدائي ميافكنيم.
و آن شركاء به اينها ميگويند كه: شما ما را در دنيا عبادت نميكردهايد؛ و خداوند بين ما و شما گواه است كه ما از عبادت شما غافل بوده و نسبت به آن اطّلاعي نداشتيم!
در آن جا هر نفْسي آنچه را براي خود از پيش فرستاده است ميآزمايد و حقيقتش براي او معلوم ميشود؛ و همه بسوي مولي و صاحب اختيار به حقّ خود بازگشت مينمايند؛ و آنچه را كه افتراء ميبستند و آنها را به جاي خدا عبادت ميكردند، از نزد آنها گم ميشود.»
آيۀ بسيار عجيبي است.
انسان در دنيا موجوداتي را به عنوان مؤثّر ميپذيرد، و از آنها براي رفع حوائج خود استمداد ميجويد، و آنانرا به نظر استقلالي مينگرد. اين شرك به خدا است؛ شرك جليّ و يا شرك خفيّ، چون غير از خدا موجودي مؤثّر نيست.
خدا ميفرمايد: ما آنها را حاضر ميكنيم و نيز آن افرادي كه از آنها اطاعت كرده و آنانرا عبادت نمودهاند حاضر ميسازيم، وليكن در آن عالم اينها نميتوانند به آن معبودها نزديك شوند و تقرّب جويند؛ آن قُرب و نزديكي اختصاص به عالم دنيا داشت كه از يكديگر رفع
ص117
حوائج ميكردند و در گرفتاريها و شدائد به آن شركاء متوسّل ميشدند و از آنها رفع نياز و حاجت ميخواستند.
امّا در آن عالم كه عالم حقيقت است و جز پروردگار هيچ چيز مؤثّر نيست، شركاء نميتوانند رابطهاي را كه با اينها در دنيا ـ كه عالم مَجاز و بطلان بود ـ داشتند برقرار كنند؛ لذا بين آنها جدائي ميافتد.
اينها به شركائي كه براي خود قرار داده بودند ميگويند: ما شما را در دنيا عبادت كرديم؛ امروز دستي از ما بگيريد! آن عبادتها و كرنشها و ستايشها و نيايشها و اطاعتها مستوجب دستگيري شما از ما در اينجاست!
شركاء در پاسخ ميگويند: ابداً شما ما را عبادت نكردهايد! مائي نبوديم كه شما ما را اطاعت و عبادت كنيد؛ شما پندار خود را عبادت كرديد، نه واقعيّت ما را!
خدا بين ما و شما گواه است كه اين مطلبي را كه ميگوئيم راست است، و ما بهيچوجه علم و اطّلاع از عبادت شما نداشتيم. و در آنجا براي هر نفسي، تمام كارهائي را كه در دنيا انجام داده است ظاهر ميشود؛ و بازگشت همه بسوي مولاي واقعي و حقيقي بوده، و همه در مييابند كه اين قسم عبادتهائي را كه كردهاند براي غير خدا، همه باطل و غلط بوده، و عالم عوض شده و اين أعمال و اين شركاء دستي از آنان نميگيرند.
وَ رُدُّوٓا إِلَي اللَهِ مَوْلَیـٰهُمُ الْحَقِّ. همه را بر ميگردانند به نزد خدا: خداوند كه مولاي حقّ است. و آن مَوالي و افرادي كه در دنيا بودند،
ص118
و اينان به عنوان اولويّت از آنها اطاعت ميكردند و حقّ مولويّت برايشان قائل شده بودند، همۀ آنها باطل بوده و جملگي گم شدند.
امروز مولاي حقّ تجلّي كرده، و خداوند با تمام قدرت و عظمت و وحدت براي آنان ظاهر و مشهود است.
وَ ضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ. و آنچه به خدا افترا ميبستند، و قدرت و عظمت و علم خدا را دزديده و به اين ارباب متفرّق و مَوالي باطل نسبت ميدادند و از آنها اطاعت ميكردند، همه گم شدند. چون علم متعلّق به خداست و بس، و نسبتش به مواليِ باطل غلط است. قدرت اختصاص به خداي واحد دارد و بس، و نسبتش به موالي باطل غلط است.
در آنروز برايشان ظهور ميكند و ميبينند: عمري را عبادت كرده اطاعت نمودهاند غير خدا را، و فقط پندار را پرستيدهاند نه حقّ را. حقيقت عبادت به مرجع عبادت برگشته كه خدا بوده، و گناه، پندار او بوده كه خداي لا شريك له را كه ذاتش نامتناهي است، حياتش نامتناهي است، علمش نامتناهي است، قدرتش نامتناهي است؛ چرا آن نامتناهي را در اين دريچههاي كوچك محبوس و محدود كرده است؛ و آن ذات مقدّس و اسماء جماليّه و جلاليّه لايتناهي را به صورت ذات و اسماء معيّن و مقيّد، تقاضا كرده است؟
گناه از تحديد و تقييد است، نه در اصل عبادت او.
وَ يَوْمَ يُنَادِيهِمْ فَيَقُولُ أَيْنَ شُرَكَآءِيَ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ * قَالَ الَّذِينَ حَقَّ عَلَيْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَـٰٓؤُلَآءِ الَّذِينَ أَغْوَيْنَآ أَغْوَيْنَـٰهُمْ
ص119
كَمَا غَوَيْنَا تَبَرَّأْنَآ إِلَيْكَ مَا كَانُوٓا إِيَّانَا يَعْبُدُونَ [101].
«و در روز بازپسين، خداوند خطاب به آنها نموده و ميگويد: آن موجوداتي را كه شما در دنيا به عنوان شريك براي من ميپنداشتيد كجا هستند؟
(يعني من كسي را به عنوان شركت در كار خود قرار ندادهام! و من شريك حقيقي ندارم، اين شركاء من پندار شما هستند!
اين پندار و خيال، براي من شريكي در ذات و حيات و علم و قدرت و سائر صفات من ايجاد نموده و به پرستش آنها روي آورده است؛ آنها كجا هستند؟
اين نداي خدا به آنهاست.)
آن كسانيكه مردم را به معصيت و گناه ميكشيدند و به دنبال خود به جهنّم ميبردند، و اينك كلمۀ عذاب خدا بر آنها مُهر خورده و ثابت شده است ميگويند: بار پروردگارا! اينها افرادي هستند كه ما آنها را اغواء كرديم، همچنانكه خود ما نيز اغوا شديم!
ما از اين عبادتي كه به ما نمودند، بسوي تو از آنها بيزاري ميجوئيم؛ آنها ابداً ما را عبادت نميكردهاند.»
با اينكه ميدانيم اينها، آنها را عبادت كرده بودند، همۀ آنها را در مقابل خدا پرستيده بودند؛ امّا حقيقت عبادت به خدا بر ميگشت، و آن عبادتي را كه اينها ميكردهاند بواسطۀ اغواي آنها، يك پندار و خيال بيش نبوده است.
ص120
فردا كه پيشگاهِ حقيقت شود پديد شرمنده رهروي كه عمل بر مَجاز كرد
خلاصه وقتي نور پروردگار در آن عالم تجلّي كند و روشن شود و حقائق آشكارا گردد؛ وَ أَشْرَقَتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّهَا، زمين به نور پروردگار روشن گردد و تاريكيهاي خود را بيرون بريزد، و حقائق طلوع كنند؛ در آنجا مشهود ميگردد كه افراد بشر در دنيا به هر سمتي حركت ميكردهاند و به هر هدفي ميرفتهاند، جز خدا هيچ نبوده است، و حتّي مشركان در حقيقت، عبادتشان بر خدا واقع ميشده است.
پس گناه آنان از چيست؟ گناه آنان از اينستكه آن خدائي را كه بايد عبادت كني، و با چشم روشن ببيني، و جمالش را در تمام موجودات بنگري و مؤثّر بداني؛ چرا آن خدا را در محدودههاي تعيّن زنداني كردي؟! و چرا آن قدرت عظيم و علم عظيم و حيات عظيم را در زيد و عمرو، و خورشيد و ماه، و پدر و مادر، و رئيس و حاكم، و مال و جاه و اعتبار ديدي؟!
اينها كه خدا نيستند، چرا به عبادت و اطاعت آنها بر آمدي؟!
آن قدرت و علمي كه تو در دنيا از آنها ميديدي، متعلّق به خدا بود! در پيشگاه خدا و در مقابل او كسي قدرت ندارد؛ آن قدرت او را چرا به موجوداتي نسبت دادي كه داراي تعيّن و تقيّد بودند؟ و كور خواندي! تعيّن و تقيّد سراب است و باطل، از بين ميرود، و در اينجا اثري از آن نيست.
ص121
وَ ضَلَّ عَنْهُم مَا كَانُوا يَفْتَرُونَ. آن تعيّن، افترا بود كه به خدا ميبستند. و امروز ميبينيد كه همگي گم شدند، و به ديار نيستي سپرده گشتند.
إِنْ هِيَ إِلَّآ أَسْمَآءٌ سَمَّيْتُمُوهَآ أَنتُمْ وَ ءَابَآؤُكُم مَآ أَنزَلَ اللَهُ بِهَا مِن سُلْطَـٰنٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَي الانفُسُ وَ لَقَدْ جَآءَهُم مِن رَبِّهِمُ الْهُدَي'.[102]
«اينها أسمائي بودهاند كه شما بر آن مُسمَّي مينهادهايد! شما و پدران شما از عبادت مسمّي و حقيقت، نظر برتافته و به اسم و عنوان نظر دوختهايد! و خداوند به اين اسم و عنوان قدرتي و سلطنتي نداده است.
اين پيروي، متابعت از پندار و گمان و از خواهشهاي نفساني بوده است؛ در حاليكه از طرف پروردگار راه هدايت رسيده و معرّفي طريق حقّ به عمل آمده است.»
گناه مشركين همين است كه عبادتِ جنبۀ وجه خلقي موجودات را مينمودهاند و از جنبۀ وجه اللهي غافل بودهاند، با اينكه گفتيم جنبۀ وجه اللهي حقيقت دار است و جنبۀ وجه خلقي سراب و پندار است.
أسَف و حسرت آنها اينجاست كه عمري در دنيا زيست نمودند و چشم خود را باز نكردند كه خدا را ببينند.
خدا را كوچك ديدند، و شكسته و خرد شده؛ مانند نور آفتاب
ص122
و ماه كه در دريا و آبهاي موّاج شكسته شده و خرد شده، هر كس نظرش به قسمتي از آن دوخته و آن را ماه و خورشيد ميپنداشته است.
اين خيالات و پندارهاي غلط، و تكثير در كلام، و تمريج در دلها، نگذاشت كه آبِ ذهن ما آرام بگيرد و گل و لاي آن فرو بنشيند، و حقّ خورشيد و ماه آنطور كه هست در ذهن تجلّي كند و قلب و سرّ انسان به مقام مشاهدۀ جمال حقيقي خدا آنطور كه بايد و شايد نائل آيد.
پاورقي
[74] ـ آيۀ 31، از سورۀ 14: إبراهيم
[75] ـ «جامعُ الصّغير» سيوطي، از بيهقي در كتاب «شُعَب الإيمان» ص 146، از رسول الله صلّي الله عليه و آله وسلّم.
[76] ـ ذيل آيۀ 94، از سورۀ 6: الانعام
[77] ـ «إحيآء العلوم» ج 4، ص 345؛ «بحار» ج 60، ص 9
[78] به همين جهت در حديث آمده است: مُوتوا قَبْلَ أنْ تَمُوتوا. «بميريد قبل از آنكه بميريد.» چنانكه در «مثنوي» ( ج 6، ص 20 از طبع ميرخاني) آمده است:
بهر اين گفت آن رسول خوش پيام رمز مُوتوا قبلَ مَوتٍ يا كِرام
پس قيامت شو قيامت را ببين ديدن هر چيز را شرط است اين
تا نگردي اين، ندانيّش تمام خواه كان أنوار باشد يا ظَلام
و بر همين اساس در دعا آمده است: اللَهُمَّ أرِنَا الاشْيآءَ كَما هيَ، و نيز أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودهاند: لَوْ كُشِفَ الْغِطآءُ مَا ازْدَدْتُ يَقينًا.
[79] ـ ذيل آيۀ 29، از سورۀ 7: الاعراف
[80] قسمتي از آيه 104 از سوره 21: انبيا،
[81] مطالب ذيل دعاء عرفۀ حضرت سيّد الشّهداء عليه السّلام
اين مطالب در ضمن ذيل دعاي عرفه حضرت سيّد الشّهداء عليهالسّلام در موقف عرفات است كه سيّد أجلّ عليّ بن طاووس در كتاب «إقبال» طبع سنگي، در ص 348 و 349 آورده است و مرحوم مجلسي رضوانالله عليه در جلد 20 از «بحار الانوار» طبع كمپاني، در ص 286 از كتاب «إقبال»نقل كرده است. و در ذيل اين دعا بياني دارد كه ما عين عبارت او را در..اينجا ترجمه ميكنيم:
شيخ كفعمي اين دعاي عرفه را در «البلد الامين» و ابن طاووس نيز در كتاب «مصباح الزّآئر» آوردهاند وليكن از آخر اين دعا تقريباً به قدر يك ورق ذكر نكردهاند و آن از اين فقره است به بعد: إلَهي أنَا الْفَقيرُ في غِنايَ فَكَيْفَ لا أكونُ فَقيرًا في فَقْري ـ تا آخر دعاء. و همچنين اين فقرات از دعا در بعضي از نسخههاي عتيق «إقبال» ذكر نشده است. و عبارات اين ورقه مناسب و ملائم با عبارات دعاهاي سادات معصومين نيست، بلكه موافق مذاق صوفيّه است و به همين جهت بعضي از فضلاء ميل كردهاند ] گفتهاند ـ خل [ كه اين ورقه از دعاء، از زيادتيهاي بعضي از مشايخ صوفيّه است و از مداخلتها و الحاقات ايشان است. و بالجمله اين زيادتي، يا چنين است كه از بعضي از مشايخ آنها در كتب آمده است و ابن طاووس غفلةً از حقيقت امر آنرا در «إقبال» آورده است و يا چنانست كه بعضي از آنها بعداً به كتاب «إقبال» اضافه نمودهاند. و اين احتمال ظاهرتر است به جهت آنكه ما ذكر كردهايم كه: اوّلاً اين فقرات در كتاب مصباح الزّآئر» كه از مؤلّفات ابن طاووس است نيامده. و ثانياً در بعضي از نسخههاي عتيقۀ «إقبال» نيز ذكر نشده است، واللهُ أعلمُ بحقيقةِ الاحوال ـ انتهي.
و أنا أقول: اين فقرات از دعا را در كتاب عارف مشهور أحمد بن محمّد بن عبدالكريم بن عطآء الله اسكندري متوفّاي سنۀ 709 هجري قمري كه به نام «الحِكَم العطآئيّة و المُناجاة الإلهيّة» است ذكر نموده و از جمله دعاها و مناجاتهاي اين عارف شمردهاند. و وفات ابن طاووس بنا بر نقل «أعيان الشّيعة» ج 42، ص 184، در سنۀ 664 قمري بوده است. بنابراين در صورتي كه نسبت اين دعا به ابن عطاء صحيح باشد بعيد است كه ابن طاووس آنرا در كتاب خود آورده باشد، در حاليكه ابن عطاء 45 سال بعد از ابن طاووس فوت كرده است. بنابراين همان احتمال دوّم مجلسي ارجح است. .وليكن ممكن است بگوئيم كه اين دعا از خود سيّد الشّهداء است و در هنگام تأليف «مصباح الزّآئر» ابن طاووس به اين فقره دست نيافته است و در «إقبال» آورده، و ابن عطاء كه هم عصر و متأخّر از ابن طاووس بوده است اين دعا را از ابن طاووس اخذ نموده و بدين دعا مناجات مينموده است؛ لذا پس از فوت ابن عطاء آن را جزء مناجاتهاي او ضبط كردهاند.
و بنابراين، گفتار جلال الدّين همائي (در «مولوي نامه» بخش دوّم، مقدّمه، صفحۀ ب، در تعليقه) مبني بر مسلّم بودن دعا از ابن عطاء الله اسكندري چنانچه از نسخۀ قديمي يافته است، و بر اثر آن حكم به تخليط آن؛ بلا وجه است.
[82] ـ «ديوان حافظ» طبع پژمان (سنۀ 1318 ) ص 79 و 80
[83] آيه 105 سوره 12: يوسف
[84] ـ آيۀ 29، از سورۀ 42: الشّوري
[85] ـ ابياتي از قصيدۀ اُزري كه همراه با تخميس آن در يك مجلّد طبع شده، ص 136 و 137
[86] ـ ذيل آيۀ 29، از سورۀ 7: الاعراف
[87] ـ آيۀ 27، از سورۀ 55: الرّحمن
[88] ـ «مفاتيح الجنان» ص 187 به نقل از «مصباح المتهجّد»؛ و در «مصباح» ص 402 از طبع سنگي
[89] ـ «مِرصادُ العباد» طبع سنگي، ص 179 و ص 182 و ص 193؛ «توحيد علمي و عيني» ص 149
[90] ـ «مِرصاد العباد» ص 190؛ و رسالۀ «عشق و عقل» ص 86
[91] ـ رسالۀ «سير و سلوك منسوب به علاّمۀ بحرالعلوم» ص 48 از نسخۀ مطبوعه با حواشي و تعليقات مؤلّف
[92] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 40، ص 153 به نقل از «مناقب»؛ و ج 46، ص 135 به نقل از كتاب «فضآئل» و «روضة»؛ ودر كتاب «شرح ابن ميثم بر صد كلمه أميرالمؤمنين عليه السّلام» ص 52
[93] ـ دعاي أميرالمؤمنين با شرح آن به قلم حاج ملاّ محمّد جعفر كبوترآهنگي كه در كتاب كوچك جيبي طبع شده است.
[94] ـ «بحرُ المعارف» مولي عبدالصّمد همداني، طبع سنگي، ص 103
[95] ـ «مسكِّن الفُؤاد» شهيد ثاني، طبع سنگي، ص 17 و 18
[96] ـ «جامع السّعادات» المقام الرّابع، فصل ردّ المنكرين لحبّ الله طبع سنگي ص 493؛ و طبع حروفي ج 3، ص 152 و 153
[97] ـ «معاني الاخبار» ص 370 و 371؛ و در «عيون أخبار الرّضا» طبع سنگي، ص 313 و 314؛ و در «توحيد» صدوق ص 24 و 25؛ و در «أمالي» شيخ طوسي، ج 2، ص 201؛ و در «الجواهر السّنيّة» ص 147 و ص 222 و..ص 156 و ص 158 و ص 262؛ و در قسمت دوّم از جلد چهارم «أعيان الشيعه . ص 118 با سند هاي مختلف و اختلاف در مضمون اين روايت را آورده اند.
[98] -در كتاب امام شناسي از دوزه علوم و معارف اسلام (2) ج 5 ص 133 تا ص 141 ضمن درس 68 تا 71 در اين باره بحث شده است.
[99] -آيه 73 و74 از سوره 40:غافر
[100] -آيات 28 تا 30 از سوره 10: يونس
[101] آيه 62 و63 از سوره 28: قصص