به آن حضرت گفته شد: اي فرزند رسول خدا! به ما خبر ده چگونه در صور دميده ميشود؟
فرمود: امّا در نفخ اوّل، خداوند به إسرافيل امر ميكند كه به دنيا فرود آيد. و با إسرافيل صوري است، و آن صور يك سر و دو طرف دارد؛ و فاصلۀ بين هر طرفي از سر آن صور تا طرف ديگر به اندازۀ دوري آسمان و زمين است.
ملائكۀ آسمان چون ببينند كه إسرافيل به دنيا فرود آمده است و با او صور است ميگويند: اينك خداوند در مرگ و هلاكت و فناي اهل آسمانها و اهل زمين اذن و اجازه داده است.
إسرافيل از آسمان به زمين فرود ميآيد، و در حظيرة القدس
ص 142
بيت المقدّس رو به كعبه ميايستد. و چون مردم روي زمين نظرشان به إسرافيل افتد با خود ميگويند: خداوند همين اكنون اجازۀ فنا و هلاكت اهل دنيا را داده است.
در اين حال إسرافيل در صور ميدمد، و از آن طرفي كه بسوي زمين است صدائي خارج ميشود كه هيچ زنده و ذي روحي در زمين نميماند مگر آنكه هلاك ميشوند و ميميرند.
و از آن طرفي كه بسوي آسمانهاست صدائي خارج ميشود بطوريكه هيچ زنده و ذي روحي نميماند مگر آنكه هلاك ميشوند و ميميرند؛ مگر إسرافيل.
آنوقت به قدري كه خداوند اراده كند، مكث و درنگ ميكنند. در اين حال خداوند به إسرافيل خطاب ميكند: مُتْ؛ بمير، إسرافيل هم ميميرد.
آنوقت به قدري كه خداوند اراده كند مكث و درنگ ميكنند. و سپس خداوند به آسمانها امر ميكند و آنها به تموّج و اضطراب ميافتند، و به كوهها فرمان ميدهد و آنها به حركت در ميآيند؛ و اين است مفاد كريمۀ شريفۀ:
يَوْمَ تَمُورُ السَّمَآءُ مَوْرًا * وَ تَسِيرُ الْجِبَالُ سَيْرًا. [104]
يعني تَبْسُطُ، باز و منبسط ميگردد؛ و مفاد كريمۀ شريفۀ:
تُبَدَّلُ الارْضُ غَيْرَ الارْضِ. [105]
ص 143
زمين تبديل ميشود به زمين ديگري، يعني زميني كه بر روي آن گناه نشده است، زميني مسطّح و يكپارچه كه در آن نه كوهي است و نه گياهي، همانطور كه خداوند در اوّلين مرحله زمين را آفريد و گستراند. و در اين حال عرش خدا بر آب عودت ميكند و عالم مشيّت و ارادۀ خدا بر وجود منبسط و مجرّد كه از هر لون و شكلي منزّه است بر ميگردد؛ و پروردگار در كاخ عظمت و قدرت مستقرّ خواهد شد.
در اين هنگام خداوند جبّار جلّ جلاله با صداي بلندِ جَهوَريّ بطوريكه تمام اقطار آسمانها و زمينها بشنوند ندا ميكند:
لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ؟ [106] «امروز سلطنت و فرمانروائي حقّۀ مطلقه براي كيست؟»
هيچكس نيست كه در پاسخ خدا چيزي گويد. و خداوند جبّار جلّ جلاله در اين وقت خود، به خود پاسخ ميدهد: لِلَّهِ الْوَ'حِدِ الْقَهَّارِ. [107] «سلطنت و حكومت اختصاص به خداوند واحد قهّار دارد.»
منم كه با قدرت قهريّه و با اسم القهّارِ خود بر جميع مخلوقات چيره شدم و همه را ميراندم.
إنِّي أَنَا اللَهُ، لَا إلَهَ إلَّا أَنَا وَحْدِي؛ لَا شَرِيكَ لِي وَ لَا وَزِيرَ لِي. أَنَا خَلَقْتُ خَلْقِي بِيَدِي، وَ أَنَا أَمَتُّهُمْ بِمَشِيَّتِي، وَ أَنَا أُحْيِيهِمْ بِقُدْرَتِي.
«بدرستيكه حقّاً منم خدا، هيچ معبودي در هيچيك از عوالم جز من نيست. من در كار خود و در اسم و صفت خود و در ذات خود
ص 144
شريك و معاوني ندارم. و من مخلوقات را تنها به دست قدرت خود آفريدم، و من تنها آنها را به مشيّت و ارادۀ خود ميراندم، و من تنها به قدرت خودم آنانرا زنده ميگردانم.»
خداوند جبّار، خود در صور يك نفخه ميدمد، و از آن طرفي كه به سمت آسمانهاست صدائي خارج ميشود كه هيچكس در آسمانها نميماند مگر آنكه زنده ميشود و بر پا ميايستد و مانند وَهَلاتِ اوّلين قيام ميكند، و فرشتگانِ حاملينِ عرش همه بر ميگردند، و بهشت و دوزخ حاضر ميشوند، و جميع خلائق براي حساب محشور ميشوند.
راوي اين روايت ثُوَير بن أبي فاخِته ميگويد: چون سخن حضرت عليّ بن الحسين صلوات الله عليهما بدينجا رسيد، گريۀ شديدي نمودند. [108]
در «كافي» از محمّد بن يحيي از أحمد بن محمّد بن عيسي از حسين بن سعيد از فَضالة بن أيّوب از أبي المغرا روايت كرده است كه او گفت: يعقوب أحمر براي من حديث كرد و گفت كه: ما بر حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام وارد شديم كه آن حضرت را بر رحلت فرزندش إسمعيل تعزيت و تسليت گوئيم.
حضرت براي إسمعيل طلب رحمت كرد. و پس از آن گفت: پروردگار تبارك و تعالي خبر مرگ پيغمبرش را به او داد، و گفت: إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَيِّتُونَ. [109] و نيز فرمود: كُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَةُ الْمَوْتِ [110].
ص 145
و سپس حضرت شروع به سخناني نمود و فرمود: تمام اهل زمين ميميرند بطوريكه يك تن در روي زمين باقي نميماند. و اهل آسمان ميميرند حتّي يك نفر از آنها باقي نميماند مگر ملكُ الموت و حَمَلۀ عرش و جبرائيل و ميكائيل.
حضرت فرمود: در اين حال ملك الموت ميآيد تا در نزد پروردگار عزّوجلّ حضور پيدا نموده ميايستد و به او گفته ميشود ـ در حاليكه خدا داناتر است ـ: كه باقي مانده است؟
ملك الموت ميگويد: اي پروردگار من! هيچكس باقي نمانده است مگر ملك الموت و حملۀ عرش و جبرئيل و ميكائيل.
به او گفته ميشود كه: به جبرئيل و ميكائيل هم بگو بميرند.
فرشتگان در اينحال ميگويند: اي پروردگار! اينان دو رسول تو و دو امين تو هستند.
خداوند ميفرمايد: من حكم مردن را بر هر كه داراي نفس باشد كه زنده و داراي روح است نوشتهام.
ملك الموت پس از انجام مأموريّت خود ميآيد تا در نزد پروردگار خود حضور يافته و ميايستد.
به او گفته ميشود ـ در حاليكه خدا داناتر است ـ: كه باقي مانده است؟
ملك الموت ميگويد: اي پروردگار من! باقي نمانده است مگر
ص 146
ملك الموت و حملۀ عرش.
خداوند ميفرمايد: بگو حملۀ عرش نيز بميرند.
در اينحال ملكالموت با حالت اندوه و غصّه ميآيد، و در حاليكه سر خود را پائين انداخته و چشمان خود را بر نميگرداند در نزد خدا حضور مييابد.
به او گفته ميشود: كه باقي مانده است؟
ميگويد: اي پروردگار من! غير از ملك الموت كسي باقي نمانده است!
به او گفته ميشود: بمير اي ملك الموت! پس ميميرد.
در اينحال خداوند زمين را بدست قدرت خود ميگيرد، و آسمانها را بدست قدرت خود ميگيرد؛ و ميگويد:
أَيْنَ الَّذِينَ كَانُوا يَدْعُونَ مَعِي شَرِيكًا؟ أَيْنَ الَّذِينَ كَانُوا يَجْعَلُونَ مَعِي إلَهًا ءَاخَرَ؟ [111]
«كجا هستند آن كساني كه با من در كارهاي من شريك ميپنداشتند؟ كجا هستند آن كساني كه با من خداي دگري قرار ميدادند؟»
أميرالمؤمنين عليه السّلام ميفرمايد:
وَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَتَزْهَقُ كُلُّ مُهْجَةٍ، وَ تَبْكَمُ كُلُّ لَهْجَةٍ، وَ تُدَكُّ الشُّمُّ الشَّوَامِخُ، وَ الصُّمُّ الرَّوَاسِخُ؛ فَيَصِيرُ صَلْدُهَا سَرَابًا رَقْرَقًا، وَ
ص 147
مَعْهَدُهَا قَاعًا سَمْلَقًا؛ فَلَا شَفِيعٌ يَشْفَعُ، وَ لَا حَمِيمٌ يَدْفَعُ، وَ لَا مَعْذِرَةٌ تَنْفَعُ. [112]
«و در صور دميده ميشود، و به پيرو آن هر صاحب نفسي ميميرد، و هر زبان گويائي لال ميگردد، و بناهاي عظيم و رفيع فروميريزند، و چيزهاي صُلب و سخت بيبنيان و پوچ ميگردند؛ امور محكمه و مستحكمه و واقعيّات اين عالم چون سرابِ بياعتبار واهي جلوه ميكنند، و محلّ و موطن اين امور هموار و مستوي ميگردد؛ در آن هنگام هيچ شفيعي نيست كه به دردِ انسان خورد و شفاعت كند، و هيچ يار مهرباني نيست كه از انسان دفاع كند، و هيچ پوزش و عذرخواهياي نيست كه بكار آيد.»
خداوند به بركات أميرالمؤمنين عليه السّلام همۀ ما را بيدار كند كه در اين چند روزۀ دنيا بدانيم كه چه عواقبي را در پيش داريم.
حضرت در خطبههاي خود، در نشستها و جلسهها، در سرّ و علن مردم را بيدار باش ميدهد: اي مردم! اين روزگار دراز، اين ساعات دهر، اين طلوعها و غروبها، براي شما فقط همين چند لحظۀ زندگي است؛ اگر در اين لحظات كاري از پيش برديد فبِها، وگرنه خسران دائم دامنگير شما خواهد بود!
وصيّتي، در حاضِرين براي فرزندش امام حسن عليه السّلام مينويسد كه حقّاً از عجائب و غرائب اندرزها و پندها را در بردارد و با
ص 148
نكات دقيق و عميق بيان شده كه در صفحۀ روزگار و در امتداد تاريخها و گذشت زمانها از اعاظم دهر، نظير و يا مشابه آن را نميتوان يافت. [113]
و در ضمن موعظۀ خود پس از ضربت خوردن ميفرمايد:
وَ أَنَا بِالامْسِ صَاحِبُكُمْ، وَ أَنَا الْيَوْمَ عِبْرَةٌ لَكُمْ، وَ غَدًا مُفَارِقُكُمْ؛ غَفَرَ اللَهُ لِي وَ لَكُمْ.
«و من ديروز مصاحب و همنشين با شما بودم، و امروز عبرت براي شما هستم، و فردا از ميان شما مفارقت ميكنم؛ خداوند مرا و شما را بيامرزد.»
إنْ تَثْبُتِ الْوَطْأَةُ فِي هَذِهِ الْمَزَلَّةِ فَذَاكَ، وَ إنْ تَدْحَضِ الْقَدَمُ فَإنَّمَا كُـنَّا فِي أَفْيَآءِ أَغْصَانٍ وَ مَهَـبِّ رِيَاحٍ، وَ تَحْتَ ظِلِّ غَمَامٍ اضْمَحَلَّ فِي الْجَوِّ مُتَلَفِّقُهَا، وَ عَفَا فِي الارْضِ مَخَطُّهَا.
«اگر در اين لغزشگاه، قدم استوار بماند (و از اين جراحت بهبود يابم) پس امر همان است، و اگر قدم بلغزد (و از اين دنيا بروم) پس جز اين نيست كه در سايههاي شاخههاي درختان سرسبز و محلّ وزش نسيمهاي جانفزا و در زير سايۀ ابرهائي نشستهايم كه در جوّ آسمان آن ابرهاي به هم چسبيده از بين رفته و اثري از آن نمانده است، و محلّ عبور و مخطّ آن بادها در روي زمين نمانده و مندرس شده است.»
وَ إنَّمَا كُنْتُ جَارًا جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّامًا، وَ سَتُعْقَبُونَ مِنِّي جُثَّةً
ص 149
خَلَا ٓءً، سَاكِنَةً بَعْدَ حَرَاكٍ، وَ صَامِتَةً بَعْدَ نُطْقٍ. لِيَعِظْكُمْ هُدُوِّي، وَ خُفُوتُ أَطْرَافِي، وَ سُكُونُ أَطْرَافِي.
«و بدرستيكه من فقط همسايهاي بودم كه بدن من چند روزي با شما همسايه شد، و از اين پس از من چيزي جز بدني بدون روح، و جسمي ساكن بعد از حركت، و جثّهاي ساكت پس از سخن گفتن نخواهيد يافت. بايد اين فروكش كردن من شما را پند دهد و موعظه كند، و اين به هم افتادن و سكون چشمهاي من، و بدون حركت درآمدن دست و پا و جوارح من براي شما عبرتي عظيم و اندرزي بزرگ باشد.»
فَإنَّهُ أَوْعَظُ لِلْمُعْتَبِرِينَ مِنَ الْمَنْطِقِ الْبَلِيغِ، وَ الْقَوْلِ الْمَسْمُوعِ.[114]
«و بنابراين، اين حالت من براي عبرت گيرندگان، از هر سخن بليغ و رسائي و از هر گفتار شنوائي مؤثّرتر و اندرز دهندهتر است.»
فرزندان آن حضرت پس از آنكه جسد مطهّرش را در نجف اشرف دفن كردند، گردآلود، با چهرههاي پريشان به كوفه بازگشتند.
و حضرت امام حسن عليه السّلام به مسجد كوفه آمد و برفراز منبر رفت، و در حاليكه جمعيّت در مسجد موج ميزد خطبۀ مفصّلي ايراد فرمود. در ابتداي خطبه گريه گلويش را گرفت. [115] و سپس بعد از درنگ، و حمد بر خداوند فرمود: اي مردم! بدانيد كه ديشب پدر من از دنيا رفت؛ همان شبي كه وصيّ حضرت عيسي، يوشَع بن نون از
ص 150
دنيا رفت.
پدر من از دنيا رفت نه درهمي باقي گذاشت و نه ديناري؛ لَا صَفْرَآءَ وَ لَا بَيْضَآءَ (نه زردي و نه سپيدي) جز هفتصد درهم كه ميخواست براي اهل خود خادمي بخرد. [116]
حاكم در «مستدرَك» چنين آورده است كه:
خَطَبَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ النَّاسَ حِينَ قُتِلَ عَلِيٌّ، فَحَمِدَ اللَهَ وَ أَثْنَي عَلَيْهِ، ثُمَّ قَالَ: لَقَدْ قُبِضَ فِي هَذِهِ اللَيْلَةِ رَجُلٌ لَا يَسْبِقُهُ الاوَّلُونَ بِعَمَلٍ، وَ لَا يُدْرِكُهُ الاخِرُونَ.
وَ قَدْ كَانَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ يُعْطِيهِ رَايَتَهُ، فَيُقَاتِلُ وَ جِبْرِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَآئِيلُ عَنْ يَسَارِهِ، فَمَا يَرْجِعُ حَتَّي يَفْتَحُ اللَهُ عَلَيْهِ.
وَ مَا تَرَكَ عَلَي أَهْلِ الارْضِ صَفْرَآءَ وَ لَا بَيْضَآءَ إلَّا سَبْعَ مِئَةِ دِرْهَـمٍ فَضُلَتْ مِنْ عَطَايَاهُ أَرَادَ أَنْ يَبْتَاعَ بِهَا خَادِمًا لاِ هْلِهِ. [117]
ثُمَّ قَالَ: أَيُّهَا النَّاسُ! مَنْ عَرَفَنِي فَقَدْ عَرَفَنِي؛ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفْنِي فَأَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ، وَ أَنَا ابْنُ النَّبِيِّ، وَ أَنَا ابْنُ الْوَصِيِّ، وَ أَنَا ابْنُ الْبَشِيرِ، وَ أَنَا ابْنُ النَّذِيرِ، وَ أَنَا ابْنُ الدَّاعِي إلَي اللَهِ بِإذْنِهِ، وَ أَنَا ابْنُ السِّرَاجِ الْمُنِيرِ، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِي كَانَ جِبْرِيلُ يَنْزِلُ إلَيْنَا وَ
ص 151
يَصْعَدُ مِنْ عِنْدِنَا، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِي أَذْهَبَ اللَهُ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرَهُمْ تَطْهِيرًا، وَ أَنَا مِنْ أَهْلِ الْبَيْتِ الَّذِي افْتَرَضَ اللَهُ مَوَدَّتَهُمْ عَلَي كُلِّ مُسْلِمٍ فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَي لِنَبِيِّهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: قُـل لَا ͠ أَسْـَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي' وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ و فِيهَا حُسْنًا؛ فَاقْتِرَافُ الْحَسَنَةِ مَوَدَّتُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ. [118]
«بعد از شهادت أميرالمؤمنين عليه السّلام امام حسن مجتبي عليه السّلام خطبهاي ايراد فرمودند و پس از حمد و ثناي حضرت باري تعالي شأنه چنين به سخن پرداختند:
به تحقيق كه در اين شب گذشته، روح مردي به سراي جاوداني شتافت كه هيچيك از پيشينيان به كردار و عمل او نرسيدهاند، و در ميدان مسابقۀ تقوي و عمل صالح از برابري و پيشيگيري بر او عاجز و فرو ماندهاند؛ و نيز هيچيك از پسينيان در اين مضمار سبق به او نخواهند رسيد.
مردي بود كه رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم رايت جنگ را به او ميداد، و در ميدان كارزار با دشمنان خدا ميجنگيد در حاليكه جبرائيل از طرف راستش و ميكائيل از جانب چپش او را مدد مينمودند؛ و هيچگاه پشت به جنگ نمينمود و از نبرد بازنميگشت مگر وقتيكه خداوند به دست او فتح ميكرد.
ص 152
و براي مردم روي زمين به عنوان ارثيه چيزي نگذاشت نه سفيدي و نه زردي مگر هفتصد درهم كه از عطايا و بخششهاي او زياد آمده بود و ميخواست با آن براي اهل خود خادمي بخرد.
سپس فرمود: اي مردم! هر كه مرا ميشناسد كه ميشناسد؛ و كسي كه مرا نميشناسد پس من حسن بن عليّ هستم، و من فرزند پيغمبر خدايم، و من فرزند وصيّ رسول اللهام، و من فرزند بشارت دهندۀ به بهشت هستم، و من فرزند ترسانندۀ از عذاب خدا هستم، و من فرزند دعوت كنندۀ مردم بسوي خدا به اذن او هستم، و من فرزند چراغ تابناك و مشعل فروزان هدايتم، و من از اهل بيتي هستم كه جبرائيل در خانۀ ما هبوط ميكند و از منزل ما از نزد ما صعود مينمايد، و من از اهل بيتي هستم كه خداوند اراده كرده است هرگونه رجس و پليدي را از آنان بردارد و آنها را به مقام طهارت مطلقه برساند، و من از اهل بيتي هستم كه خداوند مودّت آنها را بر هر مسلماني واجب كرده است و خداوند تبارك و تعالي به پيامبرش چنين خطاب فرموده است: بگو من از شما هيچ مُزدي را نميخواهم مگر مودّت به ذوي القُرباي من، و كسيكه مرتكب حسنهاي گردد، ما نيكوئي را دربارۀ او زياد ميگردانيم؛ ارتكاب حسنه مودّت ما اهل بيت است.»
نظير اين استشهاد را نسبت به مقام طهارت، هَيتَمي در «مجمع الزّوآئد» از حضرت مجتبي عليه السّلام آورده است. [119] و در
ص 153
«غاية المرام» و «فرآئد السِّمْطين» و «ينابيع المودّة» نيز روايت كردهاند. [120]
بعد از خطبه، حضرت مجتبي عليه السّلام يكسره به سراغ ابن ملجم آمدند؛ چون حضرت اُمّ كلثوم آن حضرت را سوگند داده بود كه بعد از شهادت پدرم، به آن خدائي كه عالم را خلق كرده ��ست راضي نيستم يك ساعت در قتل ابن ملجم درنگ كني.
امام فرمود: اي ابن ملجم! كه ترا وادار كرد كه دست به چنين كاري زدي؟
گفت: عهدي كه با خدا كرده بودم! حالا اگر مرا اجازه دهي به شام ميروم و معاويه را هم ميكشم و به نزد تو بر ميگردم، اگر خواهي مرا قصاص كن و اگر خواهي عفو نما!
حضرت فرمود: سوگند بخدا كه هيچ مهلت نداري تا به دوزخ واصل شوي! در اينحال فقط با يك شمشير او را كشتند، و سپس مردم جثّهاش را برداشته و در مغاك انداختند.
رواياتي كه در عذاب برزخي ابن ملجم وارد شده، از عذابهاي برزخي بسيار شديد است و علماء اسلام در كتب مفصّلۀ خود نوشتهاند.
ص 154
در اينجا در دو موضوع بايد بحث نمود:
اوّل آنكه: چرا أميرالمؤمنين عليه السّلام در زمان حيات خود، قاتل خود ابن ملجم را نكشتند، با آنكه كراراً خود آن حضرت خبر داده بود كه عبدالرّحمن بن مُلجم مُرادي قاتل من است؛ و بسياري از اصحاب به آن حضرت عرض كرده بودند كه شما او را بكشيد [121] و
ص 155
حتّي خود عبدالرّحمن نيز به آن حضرت پيشنهاد كشتن خود را نموده بود.
جواب آنكه: اوّلاً أميرالمؤمنين عليه السّلام كه خود مصدر عدالت و محور داد و قسط است، به چه جرم و جنايتي عبدالرّحمن را كه تا آن هنگام مرتكب گناهي نشده است بكشد؟ آيا اين خود جرم و جنايت نيست؟ در اينصورت حضرت به جاي ابن ملجم، جاني و ابن ملجم به جاي حضرت، معصوم و بيگناه نِمود مينمود. و بر كسي كه خود ميزان قسط و عدالت است، اين عمل صحيح نيست.
بلكه قصاص قبل از جنايت، خود جنايتي است. زيرا ميدانيم كه قصاص فقط در صورت قتل است، نه نيّت و ارادۀ قتل، و نه ميل و اشتياق به قتل؛ و در صورت عدم تحقّق قتل، گرچه نيّت و ميل و ارادهاش نيز تحقّق يافته باشد قصاصي نيست.
ثانياً اينكه تا علّت تامّۀ قتل تحقّق نپذيرد، قتل واقع نخواهد شد، و يكي از علل كشتن أميرالمؤمنين عليه السّلام ابن ملجم را اينستكه آن حضرت ارادۀ كشتن او را بنمايند، و چون اين كشتن غير مشروع است به علّت آنكه جنايتي هنوز از او سر نزده است، لذا كشتن ابن ملجم محال است.
ثالثاً اينكه اگر واقعاً و حقيقةً در علم خداوند بر اساس سلسلۀ اسباب و مسبّبات و علل و معلولات چنين معيّن و مقدّر است كه
ص 156
ابن ملجم قاتل و حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام مقتول باشند، بنابراين چگونه به عكس گردد و أميرالمؤمنين قاتل و ابن ملجم مقتول واقع شود؟! و اين جز خرابي علم خدا چيزي نيست نعوذُ بالله.
و مُحصَّل مطلب آنكه اگر اين علم صحيح باشد، ابن ملجم قاتل خواهد بود گرچه ثَقَلَين جمع شوند و مانع گردند؛ و اگر صحيح نباشد در اينصورت كشتن ابن ملجم بيمورد بوده و شخص بيگناه و بدون جريرهاي را كشتهاند.
نظير اين اشتباه بزرگ، به فرعون نسبت داده شده است كه چون كاهنان به او گفتند كه از بني إسرائيل و سِبطيان پسري متولّد ميشود كه تاج و تخت تو را بر هم ميزند، او شروع به كشتن پسران نمود، و هر پسري كه از هر زن سبطي متولّد ميشد سر ميبريد.
مسكين نميدانست كه اگر واقعاً اخبار كَهَنه صحيح باشد بالاخره آن پسري كه تاج و تخت را بر هم ميزند خواهد آمد، و او در بين اين پسران جان سالم بدر خواهد برد، و در اينصورت پسراني كه كشته شدهاند همگي غير از آن پسر معهود بوده و همه بيگناه ذبح شدهاند.
و اگر اخبار كهنه غلط باشد، در اينصورت نيز همگي آن پسران را بيگناه ذبح نموده است.
و بر همين اساس است كه چون آن حضرت إخبار از شهادت خود به دست ابن ملجم داد، و اصحاب گفتند: أَوَلَا تَقْتُلُهُ؟ أَوْ قَالَ: نَقْتُلُهُ؟ آيا نميكشي او را؟ يا آيا ما او را نكشيم؟
حضرت در پاسخ فرمود: مَا أَعْجَبُ مِنْ هَذَا؟ تَأْمُرُوٓنِّي أَنْ
ص 157
أَقْتُلَ قَاتِلِي؟ [122]
«چقدر اين كلام شما براي من موجب شگفت است؟ آيا شما مرا امر ميكنيد كه قاتل خود را بكشم؟»
دوّم آنكه: حضرت دربارۀ عبدالرّحمن سفارش نمودند كه از غذا و خوراك و آشاميدني او كم نگذارند؛ و خود پس از نوشيدن جرعهاي از شير، ظرف شير را براي او فرستاد. و به حضرت امام حسن عليه السّلام وصيّت كرد كه او را مُثلَه [123] نكنند، چشم و گوش و
ص 158
بيني و زبان و دست و پاي او را نبرند، و او را زنده نسوزانند؛ بلكه چون يك شمشير زده است فقط يك ضربه از شمشير بر سر او فرود آورند، و اگر نيز او را عفو كنند بهتر است.
در وصيّت خود ميفرمايد:
إنْ أَبْقَ فَأَناَ وَلِيُّ دَمِي، وَ إنْ أَفْنَ فَالْفَنَآءُ مِيعَادِي، وَ إنْ أَعْفُ فَالْعَفْوُ لِي قُرْبَةٌ، وَ لَكُمْ حَسَنَةٌ؛ فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا، أَلَا تُحِبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللَهُ لَكُمْ؟
فَيَا لَهَا حَسْرَةً عَلَي كُلِّ ذِي غَفْلَةٍ أَنْ يَكُونَ عُمْرُهُ عَلَيْهِ حُجَّةً، أَوْ يُؤَدِّيهِ أَيَّامُهُ إلَي شَقْوَةٍ. جَعَلَنَا اللَهُ وَ إيَّاكُمْ مِمَّنْ لَا يَقْصُرُ بِهِ عَنْ طَاعَةِ اللَهِ رَغْبَةٌ، أَوْ يُحْمَلُ عَلَيْهِ بَعْدَ الْمَوْتِ نِقْمَةٌ، فَإنَّمَا نَحْنُ لَهُ وَ بِهِ.
ثُمَّ أَقْبَلَ عَلَي الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلَا مُ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ! ضَرْبَةً مَكَانَ ضَرْبَةٍ، وَ لَا تَأْثِمْ. [124]
«اگر من زنده بمانم خود صاحب اختيار و وليّ خون خود هستم، و اگر بميرم و فاني گردم، فناء ميعاد و ميقات من است، و اگر ضارب
ص 159
را عفو كنم اين عفو براي من موجب تقرّب و براي شما حسنهاي است. پس بنابراين عفو كنيد و از جرم ضارب چشم بپوشيد، آيا دوست نداريد كه خداوند نيز از خطاها و گناهان شما در گذرد؟
پس چه بسيار حسرت است براي كسيكه در غفلت بسر ميبرد اينكه عُمرش، حجّت خدا عليه او باشد، يا آنكه روزگار و ايامّش او را به شقاوت بكشاند.
خداوند ما را و شما را از افرادي قرار دهد كه هيچ رغبت و ميلي آنها را از اطاعت خداي تعالي باز ندارد، و بعد از مردن هيچ نقمت و گرفتاري و عقوبتي بر آنها بار نشود، پس حقّاً و صرفاً ما براي خدا هستيم و به خدا هستيم.
پس رو به حضرت امام حسن عليه السّلام نموده و فرمودند: اي نور چشم و اي فرزند من! فقط يك ضربه در مقابل يك ضربه؛ و در زياده روي گناه است، و گناه مكن.»
اوّلاً چرا أميرالمؤمنين عليه السّلام نسبت به قاتل خود تا اين سرحدّ، شفقت و مدارا داشتند؟
و ثانياً چرا حضرت امام حسن عليه السّلام قاتل را عفو ننمودند، و او را به قصاص كشتند؟
براي حلّ اين موضوع بايد گفت:
ميدانيم كه كارهاي أميرالمؤمنين عليه السّلام برمحور تشفّيِ خاطرِ شهوي يا غضبي، و يا بر اساس حسد و كينه و طمع و بخل دور نميزده است، بلكه تمام افعال آن امامِ راستين طبق عدل و تقوي و
ص 160
طهارت باطن بوده است و بلكه بهترين و عاليترين نمونۀ كتاب الهي و معلّم بشريّت است.
جائي كه در قرآن كريم وارد است:
وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ وَ لَئِن صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَيْرٌ لِلصَّـٰبِرِينَ. [125]
«اگر بخواهيد پاداش عقوبتي را كه بر شما وارد شده است بدهيد، پس به همان مقدار و همان كيفيّتي كه عقوبت شدهايد پاداش دهيد. و اگر صبر كنيد و از گناه عقوبت كننده درگذريد، هر آينه اين صبر براي شكيبايان مورد پسند و اختيار است!»
بنابراين، أميرالمؤمنين كه امير و پيشواي مؤمنان است، خود در عمل بدين آيۀ مباركه يگانه اُلگو و نمونۀ بارز و برنامۀ راستين است. [126]
ص 161
و امّا عدم عفو حضرت مجتبي به علّت عدم مساعدت جوّ و منطقۀ اسلام در آن روز بوده است. چون با وجود توطئههاي معاويه، و تمرّد اهالي كوفه از ادامۀ جنگ، و اضطراب و تشويش دولت و حكومت اسلام؛ عفو عبدالرّحمن بن ملجم دليل بر شكست و ضعف دولت حضرت مجتبي محسوب ميشد، فلذا حضرت بر اساس مصلحت عامّۀ مسلمانان قصاص را مقدّم داشتند.
ميل أميرالمؤمنين عليه السّلام به عفو بر اساس كرامت نفس و گذشت شخصي خود بوده، و قصاص حضرت مجتبي بر اساس صلاح عامّه و حفظ دولت اسلام بوده است.
اين است كه عامّۀ مسلمين در مرگ آن حضرت در سوگ نشستند، چون چنين امام متحقّق به حقّ و عادلي را از دست دادند، و اين مصيبت تمام شهر مكّه و مدينه و خانههاي آنجا را گرفت.
أميرالمؤمنين عليه السّلام در شب ضربت خوردن، رؤيا و خواب مُوحش و مُدهش خود را براي امام حسن عليه السّلام نقل كردند و فرمودند: من ديدم مثل اينكه جبرائيل عليه السّلام از آسمان نزول كرد و بر روي كوه أبوقبيس قرار گرفت، و از آن كوه دوپاره سنگ
ص 162
برداشت و آنها را در كعبه آورد، و بر بام كعبه رها كرد و آن دو سنگ را چنان به هم كوفت كه مانند خاكستر نرم شد، و آن گردها را به باد داد، و هيچ خانهاي در مكّه و در مدينه نماند مگر آنكه در آن از آن گرد و خاكستر داخل شد.
حضرت مجتبي عليه السّلام عرض كرد: اي پدرجان! تعبير اين رؤيا چيست؟
حضرت فرمود: اي نور ديدۀ من! اگر اين رؤيا صادق باشد تعبيرش آنست كه لامحاله پدرت كشته خواهد شد، و هيچ خانهاي در مكّه و مدينه نميماند مگر آنكه از مصيبت شهادت من، در آن غم و اندوهي وارد ميشود. [127]
اين مكارم اخلاق و معالي درجات و مقامات روحي أميرالمؤمنين بوده است كه او را امام بشريّت كرده است.
او وصيّ رسول الله است و دربارۀ رسول الله آمده است: وَ إِنَّكَ لَعَلَي' خُلُقٍ عَظِيمٍ. [128]
چه خوب امام شافعي بنا به نقل «ينابيع المودّة» سروده است:
قيلَ لي قُلْ في عَليٍّ مَدَحًا ذِكْرُهُ يُخْمِدُ نارًا مُؤْصَدَهْ (1)
قُلْتُ لا اُقْدِمُ في مَدْحِ امْرِي ٍ ضَلَّ ذُواللُبِّ إلَي أنْ عَبَدَهْ (2)
وَ النَّبيُّ الْمُصْطَفَي قالَ لَنا لَيْلَةَ الْمِعْراجِ لَمَّا صَعَّدَهْ (3)
وَضَعَ اللَهُ بِظَهْري يَدَهُ فَأحَسَّ الْقَلْبُ أنْ قَدْ بَرَّدَهْ (4)
ص 163
وَ عَليٌّ واضِعٌ أقْدامَهُ في مَحَلٍّ وَضَعَ اللَهُ يَدَهْ (5) [129]
1 ـ به من گفته شده است كه دربارۀ عليّ بن أبيطالب مدحي بگو كه ياد نمودن از آن مدح، آتشي را كه از هر طرف احاطه كرده است ساكن و خاموش نمايد.
2 ـ من گفتم: من هيچگاه در توان خود نميبينم كه مدح كسي را بگويم كه عقلاء دربارۀ او چنان گمراه شدند تا سرحدّي كه او را معبود خود دانسته و به پرستش او قيام كردند.
3 ـ و پيامبر اسلام حضرت مصطفي به ما چنين فرمود: در شب معراج كه به آسمانها بالا رفتم،
4 ـ خداوند دست خود را در كتف من گذارد، بطوريكه دل من احساس خُنكي و طراوت از دست خدا مينمود.
5 ـ و عليّ مرتضي پاهاي خود را گذارده است در همان محلّي كه خداوند دست خود را قرار داده بود.
پاورقي
[104] ـ آيۀ 9 و 10، از سورۀ 52: الطّور
[105] ـ قسمتي از آيۀ 48، از سورۀ 14: إبراهيم
[106] ـ ذيل آيۀ 16، از سورۀ 40: غافر
[107] - همان
[108] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي��، ص 580 و 581
[109] ـ آيۀ 30، از سورۀ 39: الزّمر
[110] ـ صدر آيۀ 185، از سورۀ 3: ءَال عمران؛ و صدر آيۀ 35، از سورۀ 21: الانبيآء؛ و صدر آيۀ 57، از سورۀ 29: العنكبوت
[111] ـ «كافي» طبع حروفي، ج 3، كتاب جنائز، ص 256 و 257؛ و طبع سنگي ج 1، ص 70 و 71
[112] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 193، ص 404 و 405 از جلد اوّل عبده مصر، مطبعۀ عيسي البابي الحلبي
[113] ـ «نهج البلاغة» رسالۀ 31؛ و از طبع عبده مصر: ج 2، ص 37 تا ص 57
[114] ـ همان مصدر، خطبۀ 147، ج 1، ص 268 و 269 از طبع عبده مصر
[115] ـ «مقاتل الطّالبيّين» ص 52
[116] ـ تلخيص از روايت وارده در «أمالي» صدوق، طبع سنگي، ص 192
[117] ـ «طبقات» ابن سعد، ج 3، ص 38؛ و «تاريخ طبري» ج 5، ص 157، دار المعارف مصر. و نيز همين مضمون را در «أمالي» صدوق، مجلس پنجاه و دوّم ص 192 از طبع سنگي؛ و در «اصول كافي» ج 1، ص 457؛ و در «بحار» ج 9، ص 649 از طبع كمپاني به نقل از «أمالي» صدوق آوردهاند.
[118] ـ «مستدرك حاكم» بابُ فضآئلِ حسنِ بنِ عليٍّ عليهما السّلام، ج 3، ص 172؛ و «مقاتل الطّالبيّين» ص 52
[119] ـ «مجمع الزّوآئد» بابُ فضآئلِ أهلِ البيت، ج 9، ص 172
[120] ـ «غاية المرام» طبع سنگي، ص 295، حديث شانزدهم؛ و حَمْويني در «فرآئد السّمطين» بنا به نقل «غاية المرام» ص 291، حديث سي و پنجم؛ و «ينابيع المودّة» باب 90، ص 479 از حافظ جمال الدّين زَرَندي در نظم «دُرر السِّمطين» نقل كرده است.
[121] ـ در «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 42، ص 196 به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص 24 با سند متّصل خود از بعضي از اصحاب أميرالمؤمنين عليه السّلام نقل كرده است كه:
عبدالرّحمن بن ملجم مرادي با جماعتي از مسافرين و وافدين مصر در كوفه وارد شد، و آنها را محمّد بن أبيبكر (ره) فرستاده، و نامۀ معرّفي آن مسافرين و وافدين در دست عبدالرّحمن بود. چون آن حضرت نامه را قرائت ميكرد و مرورش به نام عبدالرّحمن بن ملجم افتاد، فرمود: تو عبدالرّحماني؟ خدا لعنت كند عبدالرّحمن را! عرض كرد: بلي اي امير مؤمنان! من عبدالرّحمن هستم! سوگند بخدا اي أميرمؤمنان من تو را دوست دارم!
حضرت فرمود: سوگند بخدا كه مرا دوست نداري! حضرت اين عبارت را سه بار تكرار كرد.
ابن ملجم گفت: اي امير مؤمنان! من سه بار سوگند ميخورم كه تو را دوست دارم؛ آيا تو هم سه مرتبه سوگند ياد ميكني كه من تو را دوست ندارم؟
حضرت فرمود: واي بر تو! خداوند ارواح را دو هزار سال قبل از اجساد خلق كرده است، و قبل از خلق اجساد، ارواح را در هوا مسكن داده است. آن ارواحي كه در آنجا با هم آشنا بودند در دنيا هم با هم انس و الفت دارند، و آن ارواحي كه در آنجا از هم بيگانه بودند در اينجا هم اختلاف دارند؛ و روح من روح تو را اصلاً نميشناسد!
و چون ابن ملجم بيرون رفت حضرت فرمود: اگر دوست داريد قاتل مرا ببينيد، او را ببينيد. بعضي از مردم گفتند: آيا او را نميكشي؟ يا آيا ما او را نكشيم؟ فرمود: سخن از اين كلام شما شگفتانگيزتر نيست؛ آيا شما مرا امر ميكنيد كه قاتل خود را بكشم؟!
[122] ـ «بحار» طبع حروفي، ج 42، ص 196 به نقل از «بصآئر الدّرجات» ص 24؛ و بنا به نقل «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 646 و 647 از «كشف الغُمّة» از «مناقب» خوارزمي در يكجا كه به أميرالمؤمنين عرض كردند: أفَلا تَقْتُلُهُ؟ قالَ: لا؛ فَمَنْ يَقْتُلُني إذًا؟ «اگر من او را بكشم پس چه كسي مرا ميكشد؟»
[123] ـ در رسالۀ 47 از «نهج البلاغة» ج 2، ص 77 از طبع عبده مصر، وارد است كه آن حضرت در ضمن وصيّتهاي خود فرمودند:
انْظُروا إذا أنَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبوهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ، وَ لايُمَثَّلْ بِالرَّجُلِ؛ فَإنّي سَمِعْتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ يَقولُ: إيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ بِالْكَلْبِ الْعَقورِ.
و در «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 663 به همين الفاظ از «نهج البلاغة» آورده است، و در ص 660 از «مناقب» خوارزمي نقل كرده است. و در «تاريخ طبري» به تحقيق محمّد أبوالفضل إبراهيم ج 5، ص 148 آورده كه:
وَ قَدْ كانَ عَليٌّ نَهَي الْحَسَنَ عَنِ الْمُثْلَةِ. وَ قالَ يا بَني عَبْدِ الْمُطَّلِبِ! لا اُلْفيَنَّكُمْ تَخوضونَ دِمآءَ الْمُسْلِمينَ تَقولونَ: قُتِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ، قُتِلَ أميرُالْمُؤْمِنينَ! ألا لايُقْتَلَنَّ إلاّ قاتِلي. انْظُرْ يا حَسَنُ! إنْ أَنَا مُتُّ مِنْ ضَرْبَتِهِ هَذِهِ فَاضْرِبْهُ ضَرْبَةً بِضَرْبَةٍ؛ وَ لا تُمَثِّلْ بِالرَّجُلِ فَإنّي سَمِعْتُ رَسولَ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْه ] وَ ءَالِهِ [ وَ سَلَّمَ يَقولُ: إيّاكُمْ وَ الْمُثْلَةَ وَ لَوْ أنَّها بِالْكَلْبِ الْعَقورِ.
و عين اين حديث را ابن أثير در «كامل» ج 3، ص 391 آورده است.
[124] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 651 به نقل از «كافي»؛ و «بحار» طبع حروفي، ج 42، ص 207؛ و در «بحار» ج 9، ص 661 به نقل از «مَن لايحضُره الفقيه» آورده است كه:
ثُمَّ أقْبَلَ عَلَي ابْنِهِ الْحَسَنِ عَلَيْهِ السَّلامُ فَقالَ: يا بُنَيَّ! أنْتَ وَليُّ الامْرِ بَعْدي وَ وَليُّ الدَّمِ؛ فَإنْ عَفَوْتَ فَلَكَ، وَ إنْ قَتَلْتَ فَضَرْبَةً مَكانَ ضَرْبَةٍ، وَ لا تَأْثِمْ.
[125] ـ آيۀ 126، از سورۀ 16: النّحل
[126] ـ در جائي كه ابن عبّاس از رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم روايت ميكند كه فرمود: ما أنْزَلَ اللَهُ ءَايَةً فِيها «يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا» إلاّ وَ عَليٌّ رَأْسُها وَ أميرُها. «هيچ آيهاي از قرآن كريم نيامده است كه در آن يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا باشد، مگر آنكه علي رأس آن و امير آنست.» يعني أميرالمؤمنين بر تمام مؤمنان در خطابات و تكاليف وارده نسبت به آنان رياست و امارت دارد. و اين رياست عنوان اعتباري نيست، بلكه بر اساس ملكات شريفۀ موجوده در نفس آن حضرت است، بنابراين در اين مفاد آيۀ شريفۀ وَ إِنْ عَاقَبْتُمْ فَعَاقِبُوا بِمِثْلِ مَا عُوقِبْتُم بِهِ نيز امير مؤمنان رياست و امارت دارد. يعني در تحقّق به اين مقام امير عفوكنندگان و صبركنندگان است؛ و گرنه اگر ايشان عفو را مقدّم نميداشتند و بتّاً حكم به قصاص مينمودند، اگر از زمان رسول خدا تا روز قيامت يك فرد از افراد امّت پيدا ميشد كه در چنين موقعيّتي عفو را مقدّم دارد، تحقيقاً در عمل به اين آيه و انجام اين تكليف، او امام، و أميرالمؤمنين مأموم قرار ميگرفت و چنين نيست.
روايت وارده از ابن عبّاس را در «حلية الاوليآء» ج 1، ص 64؛ و در «مطالب السَّـؤول» طبع سنگي، ص 21 از «حلية الاوليآء»؛ و در «ينابيع المودّة» باب 56، ص 212 آوردهاند.
[127] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 670
[128] ـ آيۀ 4، از سورۀ 68: القلم