أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم [130]
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي' فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ * وَ أَشْـرَقَتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّـهَا وَ وُضِـعَ الْكِتَـٰبُ وَ جِايٓءَ بِالنَّبِيِّــنَ وَ الشُّهَدَآءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ. (دو آيۀ 68 و 69، از سورۀ زُمر: سي و نهمين سوره از قرآن كريم)
«و در صور دميده ميشود، پس تمام كسانيكه در آسمانها هستند و تمام كسانيكه در زمين هستند از شدّت خوف و وحشت هلاك ميشوند؛ مگر كسانيكه خداوند بخواهد و مشيّت او مردن آنها را مقدّر ننموده باشد. و پس از آن بار ديگر در صور دميده ميشود، پس ناگهان
ص 168
و بدون فاصله همه زنده، و بيدرنگ ايستاده و در انتظار امر و فرمان خدا ميباشند.
و زمين به نور پروردگارش روشن ميگردد، و كتاب قرار داده ميشود، و پيامبران و شهيدان را ميآورند و بين آنان به حقّ حكم ميشود؛ و ايشان ابداً مورد ستم و ظلم واقع نخواهند شد.»
همانطور كه سابقاً ذكر شد اين دوبار دميده شدن در صور، از باب تشبيه مطالب عاليۀ عقليّه و معاني كلّيّۀ تجرّديّه به مطالب محسوسه و جزئيّه است.
چون معمولاً زمانيكه سلاطين بخواهند افواج خود را براي نبرد حركت دهند، اوّل بوق تَهيُّؤ و آماده باش ميزنند، و پس از آن براي بار دويّم بوق حركت بطرف مقصدي كه منظور است.
نفخ اوّلي كه در صور دميده ميشود و همۀ مردم ميميرند، همان فناء در ذات خداست؛ زيرا كه تمام موجودات بدون استثناء بايد به خدا رجوع كنند.
وَ إِلَي اللَهِ الْمَصِيرُ. [131]
«و تمام بازگشتنها منحصراً بسوي خداست.»
أَلَا ٓ إِلَي اللَهِ تَصِيرُ الامُورُ. [132]
«آگاه باشيد كه منحصراً امور بسوي خدا بازگشت ميكند.»
ص 169
وَ لِلَّهِ غَيْبُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ إِلَيْهِ يُرْجَعُ الامْرُ كُلُّهُ. [133]
«و عوالم غيب آسمانها و زمين اختصاص به خدا دارد؛ و تمام امور بازگشتنش بسوي اوست.»
يَـٰٓأَيـُّهَا الاء نسَـٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي' رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـٰقِيهِ.[134]
«اي انسان! تو حقّاً با سعي و كوشش و زحمت بسوي پروردگارت رهسپار هستي و به شرف ملاقات او خواهي رسيد.»
وَ أَنَّ إِلَي' رَبّـِكَ الْمُنتَهَي'. [135]
«و محلّ انتهاي جميع، بسوي پروردگار تو ميباشد.»
و امثال اين آيات كريمه كه در قرآن مجيد بسيار است، و دلالت دارند بر آنكه تمام موجودات بايد فاني در ذات خدا گردند.
و بواسطۀ صور دوّم كه صور إحياء است بقاء بالله پيدا ميكنند، و بشر و نفوس عاليۀ فرشتگان سماويّه بعد از نيل به فناء مشرّف به مقام بقاء شده و به بقاي ذات مقدّس حضرت احديّت باقي خواهند بود.
حال بايد ديد مراد از مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ چه كسانند، و مصداق افراد مورد استثناء إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ كيستند.
مراد از مَن فِي الارْضِ افرادي هستند كه از اين دنيا رفته و در عالم برزخاند، نه كساني كه الآن روي زمين زندهاند؛ زيرا اگر با صور
ص 170
اوّل موجودات روي زمين هلاك گردند و با صور ديگر در قيامت حاضر شوند، اينها يك موت و حيات بيشتر پيدا نكرده و عالم برزخ را طيّ نكردهاند.
در حاليكه طبق تصريح آيۀ مباركۀ:
وَ مِن وَرَآئِهِم بَرْزَخٌ إِلَي' يَوْمِ يُبْعَثُونَ. [136]
تمام موجودات بايد برزخ را طيّ كنند، يا طولاني يا كوتاه؛ و علي كِلا التّقديرَين طيّ عالم برزخ ضروري است.
بنابراين اگر با آن نفخي كه دميده ميشود، موجودات روي زمين نيز هلاك شوند و سپس در قيامت حاضر گردند، برزخ آنها از دست ميرود و «طفره» پيدا ميشود؛ و اين خلاف مفاد قرآن كريم است كه براي تمام افراد انسان عبور از برزخ را إِلَي يَوْمِ يُبْعَثُونَ مقرّر داشته است.
روي اين بيان بايد گفت: مراد از وَ مَن فِي الارْضِ كساني هستند كه از دنيا رفته و در برزخ در انتظار عالم قيامت هستند. زيرا همانطور كه در سابق گفته شد عالم برزخ از تتمّۀ دنياست، و عالم برزخ را عالم زمين گويند و عالم قبر نيز گويند، و برزخ را جنّةُ الدّنيا (بهشت دنيا) نيز نامند، و عالم آخرِ دنيا و دنبالۀ دنيا نيز گويند؛ و بر اين اساس به عالم برزخ در اين آيۀ شريفه تعبير به أرْض شده و به ساكنان آن تعبير به مَن فِي الارْضِ گرديده است.
پس افرادي كه از دنيا رفته و در عالم برزخ در صورتهاي مثالي
ص 171
هستند، بواسطۀ نفخ اوّل در صور همه هلاك ميشوند، يعني صورتهاي مثالي و قالبهاي برزخي را خلع ميكنند و ميريزند.
داستان مردم برزخي را خداوند عزّوجلّ در قرآن مجيد بيان ميفرمايد:
وَ يَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ يُقْسِمُ الْمُجْرِمُونَ مَا لَبِثُوا غَيْرَ سَاعَةٍ كَذَ'لِكَ كَانُوا يُؤْفَكُونَ * وَ قَالَ الَّـذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الاء يمَـٰنِ لَقَدْ لَبِثْتُمْ فِي كِتَـٰبِ اللَهِ إِلَي' يَوْمِ الْبَعْثِ فَهَـٰذَا يَوْمُ الْبَعْثِ وَلَـٰكِنَّكُمْ كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ. [137]
«و روزي كه ساعت قيامت بر پا شود، مجرمين سوگند ياد ميكنند كه غير از يك ساعت در برزخ درنگ نكردهاند؛ همينگونه عادتشان در دنيا چنين بود كه از راستي به دروغ ميپرداختند، و از حقّ به باطل متمايل ميشدند.
و آن كساني كه از طرف خدا داراي مقام علم و ايمان شدهاند، به آن مردم مجرم گويند: شما تا روز قيامت كه امروز است درنگ كردهايد وليكن بر اين درنگ آگاه نبودهايد!»
و نيز ميفرمايد:
قَـٰلَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الارْضِ عَدَدَ سِنِينَ * قَالُوا لَبِثْنَا يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْـَلِ الْعَآدِّينَ * قَـٰلَ إِن لَبِثْتُمْ إِلَّا قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنتُمْ تَعْلَمُـونَ. [138]
ص 172
«خداوند (به كساني كه در روز بازپسين ميزان اعمالشان سبك است) ميفرمايد: چه مقدار شما در روي زمين درنگ كرديد؟ ميگويند: ما يك روز يا مقداري از يك روز را درنگ كرديم؛ حسابگران را بياور و از آنان پرسش نما!
خداوند ميفرمايد: شما درنگ نكردهايد مگر مقدار اندكي؛ اگر چنين باشيد كه بدانيد.»
امّا آن كساني كه در آسمانها هستند: فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ 'تِ، مراد ارواح سُعداء و مقرّبين و ارواح ملائكه و ارواح موجودات مُجرّدۀ قُدسيّه و جواهر متلالي عوالم بالاست كه يا اصلاً عبور از برزخ را نداشتهاند و يا از برزخ عبور نموده و به علّت عدم گرفتاري در برزخ و مُحدَّد شدن به عالم صورت، در عالم نفس وارد و ارواح آنها در آسمانها قرار گرفته است.
آيات قرآن كريم بر اين معني دلالت دارد:
وَ فِي السَّمَآءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُونَ. [139]
«و روزيِ شما و آنچه به شما وعده داده شده است در آسمان است.»
قُل لَكُم مِيعَادُ يَوْمٍ لَا تَسْتَـْخِرُونَ عَنْهُ سَاعَةً وَ لَا تَسْتَقْدِمُونَ.[140]
«و بگو براي شماست وعده گاه روزي كه يك ساعت نميتوانيد از آن عقب بيفتيد و يا از آن جلو بيفتيد.»
ص 173
وَعَدَ اللَهُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَـٰتِ جَنَّـٰتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الا نْهَـٰرُ. [141]
«وعده داده است خدا به مردان و زنان با ايمان بهشتهائي را كه در زير درختان سر بهم آوردۀ آن نهرهائي جاري است.»
إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّـٰلِحُ يَرْفَعُهُ. [142]
«كلام پاك و پاكيزه (كه همان نفس مجرّد انسان مؤمن است) بسوي خدا بالا ميرود، و عمل صالح موجب بالا رفتن آن ميشود.»
يَرْفَعِ اللَهُ الَّذِينَ ءَامَنُوا مِنكُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَـٰتٍ.[143]
«خداوند افرادي را كه از شما ايمان آوردهاند و افرادي را كه به آنان علم داده شده است به درجاتي بالا ميبرد.»
تَعْرُجُ الْمَلَائِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ. [144]
«روح و فرشتگان بسوي خدا صعود و عروج ميكنند.»
و آيۀ شريفۀ:
هُوَ الَّذِي خَلَقَكُم مِن طِينٍ ثُمَّ قَضَي'ٓ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِندَهُ.[145]
«خداوند آن كسي است كه شما را از گل آفريد و سپس براي شما مدّتي مقرّر فرمود، و اجل مسمّي در نزد اوست؛ تمام اين امور را در تحت اجل و مدّت، مقرّر ميدارد.»
ص 174
و نيز بسياري ديگر از آيات قرآن كه دلالت بر زندگاني انفسي در عالم تجرّد نفس و عندالله دارد.
و أمّا آن صَعْقَه كه بر مردم زده ميشود و بناي دنيا برچيده ميشود و دنيا مضمحلّ ميگردد، آنرا نفخ در صور نميگويند؛ بلكه در بعضي از آيات قرآن به صَيْحَه تعبير شده است وليكن نه صيحۀ برزخي:
إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَ'حِدَةً فَإِذَا هُمْ خَـٰمِدُونَ. [146]
«براي برچيدن اساس دنيا غير از يك صيحه چيز دگري نيست؛ كه بلافاصله و درنگ، همه افسرده و ساكت و خمود و مردهاند.»
مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَ'حِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لَا ٓ إِلَي'ٓ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ. [147]
«هيچ ترقّب و انتظاري را ندارند مگر يك صيحۀ واحده كه درحاليكه آنها با يكديگر خصومت ميكنند آنها را فرا گيرد؛ بطوريكه قدرت بر وصيّت كردن و يا رجوع و ملاقات خانوادۀ خود را نيز نداشته باشند.»
پس بنابراين، سه صيحه زده ميشود: يك صيحۀ دنيوي و دو نفخ صور: نفخ إماته و نفخ إحياء.
امّا آن صيحۀ دنيوي كه در اثر آن مردم روي زمين ميميرند، در قرآن مجيد تعبير به صاخَّه شده است:
ص 175
فَإِذَا جَآءَتِ الصَّآخَّةُ * يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَ أُمِّهِ وَ أَبِيهِ * وَ صَـٰحِبَتِهِ وَ بَنِيهِ. [148]
«پس زماني كه صداي كوبنده (صاخّة) پديدار شود، روزي است كه مرد از برادرش فرار ميكند، و از مادرش و پدرش ميگريزد، و نيز از زن و فرزندانش گريزان است.»
و نيز از آن تعبير به نَقْر و زَجْر شده است:
فَإِذَا نُقِرَ فِي النَّاقُورِ * فَذَ'لِكَ يَوْمَئِذٍ يَوْمٌ عَسِيرٌ * عَلَي الْكَـٰفِرِينَ غَيْرُ يَسِيرٍ. [149]
«پس چون در ناقور (بوق) دميده شود، پس آن روز، روز مشكل و سختي است، و بر كافران آسان نيست.»
فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَ'حِدَةٌ فَإِذَا هُمْ يَنظُرُونَ. [150]
«پس غير از يك زجرهاي نيست كه همه زنده شده و نگاه ميكنند.»
و نيز به نداي منادي از آن سخن رفته است:
وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ. [151]
«و استماع كن در روزي كه منادي از مكان نزديك ندا ميكند.»
باري، اين مطالب تا اينجا راجع به تفسير مَن فِي السَّمَـٰوَ 'تِ وَ مَن فِي الا رْضِ بود، و دانستيم كه موجودات برزخيّه و فرشتگان و ارواح سماويّۀ از مؤمنان هستند. و نيز دانستيم كه صيحهاي كه با آن
ص 176
مردم دنيا ميميرند غير از دو نفخ صور است.
و مُحصَّل كلام را ميتوان بدين نحو خلاصه نمود كه مراد از مَن فِي الارْضِ برزخياني هستند كه در عالم صورت محبوسند، و نتوانستهاند خود را از عالم برزخ خارج كنند، و اينان أصحاب شِمال هستند.
و مراد از مَن فِي السَّمَـٰوَ 'تِ فرشتگان و ارواح شهداء و سُعدائي است كه از برزخ گذشته ولي هنوز فناي در ذات احديّت پيدا ننمودهاند، و اينان أصحاب يمين هستند.
حال بايد ديد كه مراد از استثناء چيست؟ و افراد مستثني چه كساني هستند؟
همه ميميرند إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ. (مگر آن كساني را كه خدا بخواهد.)
لابُدّ بايد آنها كساني باشند كه از فرشتگان و از ارواح اصحاب يمين و خوبان بالاتر و برتر بوده، و بايد آنقدر تاب و توان داشته باشند تا صيحۀ شديدي كه از صور بر ميخيزد و مردم برزخ را ميكُشد در قلب و گوش آنها هيچ اثر نگذارد؛ آن صيحهاي كه ملك الموت را ميميراند و جبرائيل و ميكائيل و تمام فرشتگان مقرّب را هلاك ميكند در آنان بلا أثر باشد؛ نه آنها را بكشد و نه به وحشت و فزع اندازد.
همانطور كه گفتيم، اين استثناء در دو آيه از سورۀ نمل و زمر آمده است.
ص 177
حال در هر يك از اين دو آيه جداگانه بحث، و مراد از استثناء را از قرائن و أمارات محفوفه به حول و قوّۀ خدا نشان خواهيم داد. امّا در آيۀ سورۀ نمل:
وَ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دَ'خِرِينَ.[152]
معناي إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ از آيات بعد استفاده ميشود، چون بعد از ذكر يك آيۀ ديگر ميفرمايد:
مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ و خَيْرٌ مِنْهَا وَ هُم مِن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ * وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ.[153]
«كسي كه حسنه بياورد، براي او پاداش و جزائي بهتر از آن حسنه خواهد بود، و ايشان از فزع و هراس آن روز در أمانند؛ و كسي كه سيّئه بياورد پس با صورت و چهرۀ خود به رو در آتش افكنده ميشود، و به آنها خطاب ميرسد: اين جزا و پاداش مگر غير از نفس عمل شماست؟»
در اين آيات ميفرمايد كسي كه حسنه انجام دهد از فزع و هراس در ايمني است، پس كساني كه در تحت استثناء إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ واقع شوند و فزع آنها را شامل نگردد، افرادي هستند كه حسنه آورده باشند.
ص 178
و مراد از حسنه در اين جا، مطلق حسنه است نه يك كار خوب و يا يك صفت و اخلاق خوب. چون اوّلاً اگر مراد از حسنه، في الجمله خوبي باشد، ديگر استثناء در آيۀ فزع معني ندارد و همه بايد از فزع در امان باشند، زيرا كه احدي از افراد بشر نيست مگر آنكه في الجمله حسنه و عمل خيري از او سر زده باشد.
و ثانياً در اينجا حسنه در مقابل سيّئه قرار داده شده است، و خداوند بر سيّئه وعدۀ جهنّم داده؛ پس كسي كه حسنه را با سيّئه توأم نمايد و نيكي و بدي را با هم در آميزد از فزع آن روز در امان نميباشد.
و ايمني را كه خداوند مختصّ اهل حسنه قرار داده است حتماً بايد اختصاص به افرادي داشته باشد كه حسنه را بطور مطلق انجام داده باشند؛ يعني كساني كه ذاتشان نيكو و پاكيزه و كردار و صفات و اخلاقشان بطور كلّي پاك و طيّب بوده باشد؛ و اينان مورد استثناء از فزع در نفخ صور هستند.
و از طرفي ميدانيم خداوند سيّئه و زشتي از اعمال را خبيث شمرده و محلّش را دوزخ مقدّر نموده است:
وَ يَجْعَلَ الْخَبِيثَ بَعْضَهُ و عَلَي' بَعْضٍ فَيَرْكُمَهُ و جَمِيعًا فَيَجْعَلَهُ و فِي جَهَنَّمَ. [154]
«خداوند بعضي از خبيث را روي بعضي ديگر ميگذارد و انباشته و متراكم ميكند، و يكجا و يكپارچه در دوزخ مياندازد.»
و نيز فرموده است:
ص 179
الْخَبِيثَـٰتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثَـٰتِ وَ الطَّيِّبَـٰتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبَـٰتِ. [155]
«زنهاي خبيثه براي مردان خبيث، و مردان خبيث براي زنهاي خبيثه هستند؛ و زنهاي طيّبه براي مردان طيّب، و مردان طيّب براي زنهاي طيّبه هستند.»
يعني تمام سيّئات و خبيثات حكم واحدي دارند.
و نيز هر كفر و نفاق و شركي را پليدي و رجس و نجاست شمرده است:
وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَتْهُمْ رِجْسًا إِلَي' رِجْسِهِمْ وَ مَاتُوا وَ هُمْ كَـٰفِرُونَ. [156]
«و امّا افرادي كه در دلهاي آنان از امراض روحي است، پس پليدي به پليدي آنان افزوده ميشود و در حال كفر، از دنيا ميروند.»
إِنَّمَا الْمُشْرِكُونَ نَجَسٌ. [157]
«حقّاً اين است و جز اين نيست كه مشركين نجس ميباشند.»
و نيز بعضي از مراتب ايمان را شرك شمرده است:
وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَهِ إِلَّا وَ هُم مُشْرِكُونَ. [158]
ص 180
«اكثريّت اين افرادي كه ايمان ميآورند در حقيقت شرك به خداي دارند.»
و بنابراين، اكثريّت مؤمنان از قذارت و نجاست شركِ خفيّ در مصونيّت نخواهند بود.
پس آن كساني كه به تمام معني الكلمه از شرك خالص شدهاند افرادي هستند كه ابداً دل به غير خدا نداده، و سكونت و آرامشي غير از حضرت او ندارند، و براي ذات مقدّس كبريائي جلّ و عزّ هيچ شريكي در ذات و اسماء و صفات و أفعالش قرار نميدهند؛ و اينست معناي ولايت.
افرادي كه چنين باشند، طيّب الذّات و طيّب الفعل ميشوند؛ يعني سرّ و حقيقت آنها از دستبرد شيطان و نفس امّاره پاك و پاكيزه گشته و در حرم امن و امان الهي، بدون هيچ دغدغه و اضطراب، خوش و خرّم آرميدهاند.
و بازگشت كريمۀ شريفۀ:
الَّذِينَ تَتَوَفَّیـٰهُمُ الْمَلَائِكَةُ طَيِّبِينَ يَقُولُونَ سَلَـٰمٌ عَلَيْكُمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. [159]
راجع به اين كسان ميباشد. چون طيّبين به معناي طيّب الذّات و پاكيزه نهاد است؛ يعني به ولايت كه همان سپردن تمام امور جزءاً و كلاّ به خداست، آنان پاك و پاكيزه شدهاند. و سلام فرشتگان بر آنها همان معناي امان و امنيّت است كه در آيۀ فزع آمده است.
ص 181
بنابر آنچه ذكر شد به دست آمد كه مراد از مَن شَآءَ اللَهُ كساني هستند كه تمام امور خود را به خدا سپرده و به مقام توكّل و تفويض و تسليم رسيده، و از آنها عبور نموده ذات خود را فاني در ذات حضرت احديّت نموده و هيچ شائبهاي از استكبار و فرعونيّت و اظهار هستي در بقايا و زواياي نفس خود باقي نگذاردهاند؛ و اينست معناي ولايت.
و چه لطيف و شيرين «آيۀ مودّت» بدين معني إشعار دارد:
قُل لَا ٓ أَسْـئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَي' وَ مَن يَقْتَرِفْ حَسَنَةً نَزِدْ لَهُ و فِيهَا حُسْنًا إِنَّ اللَهَ غَفُورٌ شَكُورٌ. [160]
«اي پيامبر! بگو: من از شما در مقابل زحمت رسالت و پيامبري، هيچ پاداش و اجر و مزدي نميخواهم، مگر آنكه به ذوي القربي مودّت نمائيد. و كسي كه مرتكب حسنهاي گردد، ما حُسن و نيكوئي را براي او در آن حسنه زياد خواهيم نمود؛ و خداوند غفور و شكور است.»
يعني كسي كه خود را به ولايت بسپارد، ما اين حسنۀ او را پاداش حسنه خواهيم داد؛ و پيوسته اين حسنه در تزايد و تضاعف ميباشد تا به سرحدّ ولايت برسد و از آن كانون رحمت و منبع فيض كامياب گردد.
عليّ بن إبراهيم قُمّي در ذيل آيۀ فزع در تفسير حسنه و سيّئه چنين آورده است كه:
ص 182
الْحَسَنَةُ وَ اللَهِ وَلايَةُ أميرِالْمُؤْمِنينَ؛ وَ السَّيِّئَةُ عَداوَتُهُ. [161]
«حسنه سوگند بخدا كه ولايت أميرالمؤمنين است؛ و سيّئه دشمني با آن حضرت است.»
ولايت أميرالمؤمنين همان ولاية الله است كه آثار و خواصّش ذكر شد.
و در «كافي» با سند خود روايت ميكند از حضرت صادق عليه السّلام از پدرش از أميرالمؤمنين عليه السّلام تا ميرسد به اينجا كه:
فَقَالَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ: الْحَسَنَةُ مَعْرِفَةُ الْوَلَا يَةِ وَ حُبُّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ؛ وَ السَّيِّئَةُ إنْكَارُ الْوَلَا يَةِ وَ بُغْضُنَا أَهْلَ الْبَيْتِ. ثُمَّ قَرَأَ عَلَيْهِ هَذِهِ الايَةَ [162].
«مراد از حسنه معرفت ولايت ما و دوستي ما كه اهل بيت هستيم ميباشد؛ و مراد از سيّئه انكار ولايت ما و دشمني با ماست.»
آنچه تا به حال بيان شد راجع به استثناء در آيۀ فزع بود، و امّا استثناء در آيۀ صعق:
وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ 'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي' فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ.
بايد ديد كه مراد از مَن شَآءَ اللَهُ در اين آيه چيست؟ و افرادي را كه خداوند نميخواهد صعق و هلاكت آنها را فرا گيرد كدامند؟
ص 183
ميدانيم كه ظاهر اين آيه دلالت دارد بر آنكه افرادي كه صعقه آنها را ميگيرد و هلاك ميشوند همان كساني هستند كه بعداً زنده ميشوند و در محضر خداوند تبارك و تعالي قيام مينمايند. و همان كساني هستند كه به مفاد:
إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَ'حِدَةً فَإِذَا هُمْ جَمِيعٌ لَدَيْنَا مُحْضَرُونَ. [163]
در پيشگاه پروردگار احضار شده و حضور پيدا ميكنند. و چون از طرفي از احضار شدگان به مفاد:
فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ.[164]
بندگان مُخلَص خدا استثناء شده و از حضور معاف هستند، بنابراين مراد از مَن شَآءَ اللَهُ كه در آيه صَعق استثناء شدهاند بندگان مُخلَص خدا هستند.
و از طرف ديگر خداوند بندگان مُخلَص خود را در كتاب عزيزش چنين توصيف نموده است كه از دستبرد إبليس ـ در هنگاميكه رانده و دور شد ـ محفوظ ميباشند.
قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَا غْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ [165].
«إبليس به پروردگار چنين گفت: به عزّت تو سوگند كه همۀ افراد بشر را إغوا ميكنم، مگر بندگان مُخلَصين تو را.»
ص 184
و نيز خداوند در قرآن مجيد بيان كرده است كه اغواي شيطان بواسطۀ وعدههاي دروغ ميباشد كه به آنها ميدهد و آنان ميپذيرند، و به مقتضاي شرك به خداوند عزّوجلّ و شقاوت ذاتي خود كه عين ظلم و عدوان است رهسپار جهنّم شده و به عذاب سخت و دردناك مبتلا ميگردند.
وَ قَالَ الشَّيْطَـٰنُ لَمَّا قُضِيَ الامْرُ إِنَّ اللَهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَ وَعَدتُكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ وَ مَا كَانَ لِيَ عَلَيْكُم مِن سُلْطَـٰنٍ إِلَّا ٓ أَن دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِي فَلَا تَلُومُونِي وَ لُومُوٓا أَنفُسَكُم مَآ أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ مَآ أَنتُم بِمُصْرِخِيَّ إِنِّي كَفَرْتُ بِمَآ أَشْـرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّـٰلِمِينَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ.[166]
«چون حكم پروردگار براي به جهنّم رفتن متمرّدين و مستكبرين و تابعين آنها در روز قيامت جاري شود، در اين حال شيطان به جهنّميان ميگويد: خداوند به شما وعدۀ حقّ نمود، و من نيز به شما وعدههائي دادم ليكن مخالفت آنها را نمودم؛ و من در دنيا عليه شما هيچگونه إعمال قدرت و سلطنتي نداشتم مگر آنكه فقط شما را به گناه خواندم و شما از من پيروي نموديد، بنابراين شما مرا سرزنش و ملامت نكنيد بلكه خود را سرزنش و ملامت نمائيد!
من امروز فريادرس شما نيستم؛ و شما نيز فريادرس من نيستيد! در آن زمان كه شما در دنيا به من ميل مينموديد و مرا براي خداي خود شريك قرار ميداديد، من به اين طرز عمل شما كافر بودم
ص 185
؛ بدرستيكه ظالمان و ستمكاران در عذابي دردناك واقع ميشوند.»
از اين آيۀ مباركه استفاده ميشود كه سرزنش و ملامت راجع به خود آنها بوده نه به شيطان؛ و آن گناه و معصيتي كه انجام دادهاند بازگشتش به شرك بوده، و آنان به مقتضاي شقاوت ذاتي خود شرك آورده و راه معصيت و گناه پيمودند.
و امّا بندگان مُخلَصين خدا افرادي هستند كه از شرك به تمام اقسام آن به ذات خود پاك و خالص شده، و براي غير پروردگار در هيچيك از عوالم اثري نميبينند، و وجودي استقلالي قائل نميشوند. و براي غير خدا احساس اسم و رسمي نميكنند، و براي خود هيچ نفعي و ضرري و مرگي و حياتي و رجوع و بازگشتي را به عنوان تملّك نميبينند، يعني مالك هيچ قدرت و حيات و علم و عين و اثري نيستند؛ و اينست معناي ولايت.
و بالجمله أولياء الله كه در دو آيۀ فزع و صعق استثناء شدهاند و موت و هلاكت ندارند، كساني هستند كه در دنيا طريق خلوص را پيموده و تمام افعال خود را براي حضرت معبود جلّ اسمُه قرار داده، و فعلاً و صِفةً و ذاتاً از شرك بيرون جسته و در عالم خلوص وارد شدهاند، و از تمام درجات مُخلِصين (به كسر لام) گذشته و عين خلوص شدهاند.
براي آنها در اين حال وجودي باقي نمانده است كه نياز به قبض روح داشته باشند. وجودشان و سرّشان و حقيقتشان مندكّ و فاني در ذات خدا شده، در درجات محبّت پيوسته با نوافل و بجاي آوردن
ص 186
آنچه مورد محبّت و رضاي محبوب است، مورد محبّت خدا قرار گرفته و محبوب حضرت حقّ جلّ و عزّ واقع ميگردند. گوششان گوش خدا، چشمشان چشم خدا، و دستشان دست خدا ميشود؛ رَزَقَنا اللَهُ وَ كُلَّ مَنْ أحَبَّ، بِمُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطّاهِرينَ.
ولايت أميرالمؤمنين و اولاد طيّبين آن حضرت يعني به مقام فناي مطلق در ذات خدا رسيدن و بقاءِ بالله پس از فنا پيدا نمودن؛ و در اينصورت به مقام عبوديّت مطلقه نائل آمدن، و والي و حكمران عالم امكان به اذن خدا بودن، و واجد مقام عصمت و طهارت و علوم لدنّيّه و أعلا مقامات تفويض و تسليم شدن، و متخلّق به جميع اسماءِ عُليا و صفات حُسناي الهي گرديدن، همه و همه از آثار و لوازم آن ولايت است. و لذا در روايت اخيري كه ذكر شد، معرفت ولايت آنان را حسنه؛ و انكار ولايت آنها را سيّئه قرار داده است.
ما خشنوديم كه معرفت به ولايت آنها داريم نه آنكه خود داراي مقام ولايتيم، و اين نيز خود بسيار موجب مسرّت و ابتهاج است. چون بواسطۀ معرفت به ولايت طبعاً ربط واقعي به حقيقت ولايت پيدا ميشود، و بالاخره اين ربط و ارتباط موجب لحوق و پيوستگي و به همبستگي ميگردد، و لازمهاش طلوع و ظهور و بروز آثار متبوع در تابع است. دربارۀ فرعون، در قرآن كريم وارد است كه در روز قيامت پيشاپيش قوم خود حركت ميكند و آنانرا وارد در آتش ميسازد:
يَقْدُمُ قَوْمَهُ و يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ. [167]
ص 187
اين لحوق بر اثر محبّت و متابعت است كه تجاذب مغناطيسي بين حبيب و محبوب، ايجابِ اتّحاد ميكند.
هر گروه و دستهاي در روز قيامت ملحق به امامشان ميشوند و به بهشت و يا جهنّم ميروند.
شيعيان و تابعان و محبّان ولايت أميرالمؤمنين عليه السّلام با اساس محبّت و مودّت و متابعت، به آن حضرت ملحق ميگردند و با آن حضرت به بهشت ميروند.
و اين مطلب بسيار مهمّ بوده و براي پيروان آن حضرت بسيار جاي دلگرمي و اميدواري است كه گرچه در دنيا نتوانستند با كَدح و سعي به مقام عبوديّت مطلقه و ولايت كلّيّه درآيند، ليكن بر اساس اقرار و اعتراف به ولايت حقيقيّۀ آن حضرت و پيروي از اين خطّ مشي، خود را به آن حضرت رسانيده و در سايۀ الطاف و مراحم او و بر كانون مغناطيس محبّت و جذبۀ ولايت و مودّت با آن حضرت به بهشت بروند.
أميرالمؤمنين و اولاد طاهرين او، وجودشان از آلايش اهواء و افكار شهواني و از كدورت هواجس شيطاني پاك و طاهر است؛ و لذا تراوشات از آن منبع پيوسته امور صافيه و طاهره ميباشد.
از نفوس قُدسيّه، ترشّح كدورات و بديها معقول نيست؛ از كوزه برون همان تراود كه در اوست.
اگر شما در يك كوزۀ خالي گلاب بريزيد پيوسته از منافذ آن گلاب بيرون ميتراود نه سركه شيره؛ لذا بعضي از مردم هنگاميكه
ص 188
كوزۀ سفال آب نديده را خريداري ميكنند، هنوز كه در آن آب نريختهاند آنرا پر از گلاب نموده و خالي ميكنند و سپس در آن آب ميريزند. اين كوزه پيوسته بوي گلاب ميدهد، و هر چند از آب آن بهرهبرداري كنند باز آب آن بوي گلاب دارد.
خاندان عصمت ذاتشان و سرّشان طاهر است. و از افراد مستثني در آيۀ فزع و صعق هستند كه هيچگاه گَردِ آلايشِ هستي دامان وجود آنانرا ملوّث ننموده است، و بوق جلال و صور جمال و نفخ إماته و إحياء در صماخ گوش و در رگ وتينِ قلب آنان اثري نميگذارد؛ آنان از اين مراحل عبور نموده و موت و حياتي جز به بقاءِ حضرت ربّ ودود ندارند، و مشيّت خدا بر فزع و صعق آنان قرار نگرفته است.
محبّت و پيروي از آنان دلالت بر نحوي از اتّحاد ميكند و الاّ بدون جهت، مودّت و محبّت دروني به چيزي تعلّق نميگيرد.
كبوتر با كبوتر باز با باز كند همجنس با همجنس پرواز
در كسي كه پيروي از آثار و منهاج خاندان عصمت دارد و محبّتِ طيّ طريق بر آن منهج قويم و راه راستين را در وجود خود احساس ميكند، بدون شكّ و ترديد بايد يك نوع طهارت و پاكي وجود داشته باشد، و حتماً بايد يك اثري گرچه جزئي باشد از آن متبوع و محبوب در اين حبيب و تابع موجود باشد؛ و الاّ اگر چنين نباشد لازم ميآيد كه هر موجودي به هر موجودي محبّت ورزد و طرح مودّت و دوستي استوار كند؛ و اينچنين نيست.
ص 189
مرحوم ملاّ صدرا رحمة الله عليه و فلاسفه اثبات كردهاند كه: لا يَعْرِفُ شَيْءٌ شَيْئًا إلاّ بِما هُوَ فيهِ مِنْهُ. «هيچ چيزي چيز ديگر را نميشناسد مگر به قدر آنچه از آن چيز در اين چيز ديگر موجود است.» و انصافاً مطلب دقيق و لطيفي را بيان كردهاند.
در اينصورت بايد به همين مقدار از محبّت و متابعتي كه موجود است بسيار دلخوش بود؛ زيرا اين ربط حكم نور را دارد، در هر جا وارد شود ظلمت را دفع ميكند.
نور گرچه كوچك و حقير باشد، قدرت دفع تاريكي را دارد؛ بخلاف ظلمت كه نميتواند نور را بيرون كند. و نور بالاخره متّصل به كانون نور است، و شعاع خورشيد از آن جدائي ندارد؛ نور جزئي به كلّيتر و نور ضعيف به قويتر متّصل شده و بالاخره به كانون نور كلّي و قويّ ربط و ارتباط دارد.
أميرالمؤمنين عليه السّلام را كشتند، خبر شهادت آن حضرت منتشر شد؛ هر كس با آن حضرت ربط داشت در ماتم نشست و در سوگ آن امام راستين از ديده اشك ريخت و دلش سوخت.
افرادي هم خوشحال شدند و از اين خبر اسفبار اظهار مسرّت و شادي كردند.
پاورقي
[130] ـ مطالب گفته شده در روز بيستم و سوّم ماه مبارك رمضان.
[131] ـ ذيل آيۀ 28، از سورۀ 3: ءَال عمران؛ و ذيل آيۀ 42، از سورۀ 24: النّور؛ و ذيل آيۀ 18، از سورۀ 35: فاطر
[132] ـ ذيل آيۀ 53، از سورۀ 42: الشّوري
[133] ـ صدر آيۀ 123، از سورۀ 11: هود
[134] ـ آيۀ 6، از سورۀ 84: الانشقاق
[135] ـ آيۀ 42، از سورۀ 53: النّجم
[136] ـ ذيل آيۀ 100، از سورۀ 23: المؤمنون
[137] ـ آيۀ 55 و 56، از سورۀ 30: الرّوم
[138] ـ آيات 112 تا 114، از سورۀ 23: المؤمنون
[139] ـ آيۀ 22، از سورۀ 51: الذّاريات
[140] ـ آيۀ 30، از سورۀ 34: سبأ
[141] ـ صدر آيۀ 72، از سورۀ 9: التّوبة
[142] ـ قسمتي از آيۀ 10، از سورۀ 35: فاطر
[143] ـ قسمتي از آيۀ 11، از سورۀ 58: المجادلة
[144] ـ صدر آيۀ 4، از سورۀ 70: المعارج
[145] ـ صدر آيۀ 2، از سورۀ 6: الانعام
[146] ـ آيۀ 29، از سورۀ 36: يس
[147] آيۀ 49 و 50، از سورۀ 36: يس
[148] ـ آيات 33 تا 36، از سورۀ 80: عبس
[149] ـ آيات 8 تا 10، از سورۀ 74: المدّثّر
[150] ـ آيۀ 19، از سورۀ 37: الصّآفّات
[151] ـ آيۀ 41، از سورۀ 50: قٓ
[152] ـ آيۀ 87، از سورۀ 27: النّمل
[153] ـ آيۀ 89 و 90، از سورۀ 27: النّمل
[154] ـ قسمتي از آيۀ 37، از سورۀ 8: الانفال
[155] ـ صدر آيۀ 26، از سورۀ 24: النّور
[156] ـ آيۀ 125، از سورۀ 9: التّوبة
[157] ـ قسمتي از آيۀ 28، از سورۀ 9: التّوبة
[158] ـ آيۀ 106، از سورۀ 12: يوسف
[159] ـ آيۀ 32، از سورۀ 16: النّحل
[160] ـ ذيل آيۀ 23، از سورۀ 42: الشّوري
[161] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 480
[162] ـ «كافي» ج 1، ص 185
[163] ـ آيۀ 53، از سورۀ 36: يس
[164] ـ قسمتي از آيۀ 127 و آيۀ 128، از سورۀ 37: الصّآفّات
[165] ـ آيۀ 82 و 83، از سورۀ 38: صٓ
[166] ـ آيۀ 22، از سورۀ 14: إبراهيم