أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم [85]
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
وَ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دَ'خِرِينَ * وَ تَرَي الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ صُنْعَ اللَهِ الَّذِيٓ أَتْقَنَ كُلَّ شَيْءٍ إِنَّهُ و خَبِيرُ بِمَا تَفْعَلُونَ * مَن جَآءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ و خَيْرٌ مِنهَا وَ هُم مِن فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ ءَامِنُونَ* وَ مَن جَآءَ بِالسَّيِّئَةِ فَكُبَّتْ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ هَلْ تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. (آيات 87 تا 90، از سورۀ نمل: بيست و هفتمين سوره از قرآن كريم)
«و در روزي كه در صور دميده شود، تمام كسانيكه در آسمانها و
ص 122
كسانيكه در زمين هستند به فزع و هراس و ترس ميافتند، مگر افرادي را كه خداوند بخواهد. و همه با حال ذلّت و انكسار بر خداوند وارد ميشوند.
و در آن حال ميبيني كه كوهها جامدند، و چنين گمان ميكني كه آرام و بدون حركت در جاي خود ايستادهاند، ولي چنين نيست و آنها مانند ابرهاي سريعالسّير در گردش و حركت هستند. و اين صنع و حكمت خداست كه هر موجودي را متقن و مستحكم نموده و بر اساسي راستين و استوار قرار داده است، و حقّاً كه پروردگار به آنچه شما بجا ميآوريد خبير و داناست.
هر كس كار پسنديده و نيكوئي انجام دهد آن عمل از او مقبول و مورد پسند واختيار بوده و در پاداش، از آن كردار بهتر و والاتر به او داده خواهد شد؛ و اين گروه از فزع و هراس آن روز ايمن خواهند بود.
كسانيكه كار زشت و نكوهيدهاي انجام دهند، با چهره و سيماي خود به رو در آتش ميافتند و چنين خطاب به آنها ميشود كه: اين جزا و پاداش مگر غير از كردار و افعالي است كه خود شما در دنيا انجام ميدادهايد؟»
اين آيۀ مباركه به آيۀ نفخِ فَزَع معروف است؛ يعني بواسطۀ دميده شدن در صور، تمام افرادي كه در آسمانها و در زمين هستند در خوف و هراس و خشيت و ترس ميافتند.
در سورۀ زُمر داريم:
ص 123
وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي' فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ * وَ أَشْرَقَتِ الارْضُ بِنُورِ رَبِّهَا وَ وُضِعَ الْكِتَـٰبُ وَ جِايٓءَ بِالنَّبِيِّـــنَ وَ الشُّهَدَآءِ وَ قُضِيَ بَيْنَهُم بِالْحَقِّ وَ هُمْ لَا يُظْلَمُونَ. [86]
«و در صور دميده ميشود و تمام كسانيكه در آسمانها و در زمين هستند هلاك ميشوند مگر افرادي را كه خداوند بخواهد. پس بار ديگر در صور دميده ميشود، در اين هنگام تمام موجوداتِ هلاك شده زنده ميشوند و به حال قيام و وقوف در آمده، در انتظار امر پروردگار هستند.
در آن وقت زمين به نور پروردگار خود روشن ميشود، و كتاب و نامۀ عمل حاضر و قرار داده ميشود، و پيغمبران و گواهان را براي أداي شهادت ميآورند، و در ميان آنها به حقّ قضاوت و داوري خواهد شد، و ايشان مورد ظلم و ستم واقع نميشوند.»
اين آيۀ مباركه به آيۀ نفخِ صَعْق معروف است. صورِ صعق يعني در بوقي دميده ميشود كه بدان جهت همه هلاك ميگردند، چون صعق به معناي هلاكت است.
ولي از اين آيۀ اخيره استفاده ميشود كه دو صور داريم، يعني به دو گونه نفخ، در آن دميده ميشود:
يك نفخي كه تمام زندگان آسمانها و زمين بواسطۀ آن نفخ و دميدن ميميرند. دوّم نفخي كه تمام مردگان آسمانها و زمين بواسطة
ص 124
آن پس از مردن زنده ميشوند.
چون ميفرمايد: ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي'، پس از نفخ اوّل نفخ ديگري در صور به وجود ميآيد.
امّا صعق و فزع ظاهراً هر دو يك معني دارد و هر دو براي ارائۀ يك حالت خاصّ آمدهاند. فزع آن خوف و خشيتي را گويند كه غالباً منتهي به مرگ است، و صعق هم بمعناي هلاكت است كه از ترس و دهشتي خاصّ ناگهان بر انسان وارد گردد.
پس مفاد صدر دو آيه: آيۀ وارده در سورۀ نمل و آيۀ وارده در سورۀ زمر، همان دميدن در صور است كه بواسطۀ آن همۀ زندگان در خوف و هراس افتاده و هلاك ميشوند.
و مفاد ذيل آيۀ دوّم: آيۀ وارده در سورۀ زمر، زنده شدن مردگان است بعد از هلاك شدن و فاني شدن.
شيخ طَبْرِسي در «مجمع البيان» گويد:
و گفته شده است كه إسرافيل در صور سه مرتبه ميدمد: نفخۀ اُولي نفخۀ فزع است، و نفخۀ ثانيه نفخۀ صعق است كه بواسطۀ آن تمام افراد آسمانها و زمين هلاك ميشوند، و نفخۀ ثالثه نفخۀ قيام و حضور در پيشگاه ربّ العالمين است و در اين حال همۀ مردم از قبور خود بر ميخيزند.[87]
ولي ما به خواست خداوند متعال بيان خواهيم نمود كه از آن خوف و ترسي كه مردمِ در دنيا بواسطۀ نفخ در صور پيدا ميكنند
ص 125
به «صيحه» تعبير شده است:
إِن كَانَتْ إِلَّا صَيْحَةً وَ'حِدَةً فَإِذَا هُمْ خَـٰمِدُونَ. [88]
«يك صيحۀ واحد بيش نخواهد بود كه ناگهان بر اثر آن تمامي مردم خاموش و پژمرده و بيحركت و بياثر خواهند شد.»
و در آيۀ ديگر وارد است:
مَا يَنظُرُونَ إِلَّا صَيْحَةً وَ'حِدَةً تَأْخُذُهُمْ وَ هُمْ يَخِصِّمُونَ * فَلَا يَسْتَطِيعُونَ تَوْصِيَةً وَ لَا ٓ إِلَي'ٓ أَهْلِهِمْ يَرْجِعُونَ. [89]
«يك صيحۀ واحد بيش نيست كه ناگهان بر اثر آن تمام افراد در نزد ما حضور پيدا ميكنند، پس در آن هنگام هيچكس قادر بر وصيّت نيست و نميتواند بسوي اهل خود برگردد.»
حتّي در روايت وارد است كه: در وقتيكه ساعت قيام قيامت فرا ميرسد، چنان ناگهاني و دفعي است كه دو مرد فروشنده و خريدار مشغول مبايعه هستند؛ فروشنده مثلاً پارچه و لباس را براي خريدار باز كرده است، آنان مهلت جمع كردن و پيچيدن را نداشته و قيامت بغتةً فرا ميرسد. و مردي لقمه را برداشته تا به دهان خود گذارد، هنوز لقمه به دهانش نرسيده كه قيامت ميرسد. و مردي حوض منزل خود را كه سوراخ شده و آب از آن ميرود مشغول سدّ ثغور و گرفتن روزنههاي آن است كه مواشي خود را از آن آب دهد، هنوز مواشي را
ص 126
آب نداده قيامت در ميرسد. [90]
شايد مراد از گفتار كسي كه طبرسي قول او را نقل كرده است از نفخ فزع همان صيحهاي باشد كه در دنيا زده ميشود، و مردم در اثر آن هلاك ميشوند.
امّا صيحهاي كه در هنگام قيامت زده ميشود دو صيحه بيشتر نيست: يك صيحه كه مردم برزخي را براي ورود به قيامت ميميراند، و يك صيحه براي خود مردم برزخي است كه پس از مردن بواسطۀ آن زنده ميشوند.
و بنابراين نفخ فزع و نفخ صعق راجع به مردمان برزخي است نه اهل دنيا، و يك نفخ بيشتر نيست؛ و امّا نفخ ديگر راجع به إحياء و زنده شدن مردگان است.
و علَي كُلّ تقدير، نفخي كه به علّت آن مردم ميميرند و زنده ميشوند دو نفخ بيشتر نيست: يك نفخ إماته و ديگر نفخ إحياءِ؛ دميدن براي ميراندن، و دميدن براي زنده كردن.
حال بايد ديد «صور» چيست؟
صور بمعناي شاخ است، شاخ گاو يا بُز يا حيوانات ديگر كه يك طرف آن باز و طرف ديگرش بسته و جمع است و چه بسا در آن سوراخي ميكنند و از آن جا ميدمند و از طرف ديگر كه باز است صدا بلند و منتشر ميگردد، اين را ميگويند صور كه در لسان فارسي به آن بوق ميگويند.
ص 127
و با اين بوق اعلام مرگ، و اعلام آماده باش و زندگي مينمايند.
در قرآن كريم در ده جا نفخۀ صور آمده و در سيزده جا صَيحه استعمال شده است.
و امّا آن صوري كه با آن ميميرانند، فقط در همين دو آيه است: آيۀ فزع و آيۀ صعق كه در سورۀ نمل و زُمر است؛ و در جاهاي ديگر نفخ در صور براي احياء و زنده كردن است.
مرحوم شيخ طبرسي و قبل از او شيخ مفيد رضوان الله عليهما احتمال دادهاند كه صور در اين آيات جمع «صورت» باشد، وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ يعني دميده ميشود در صورتها و بواسطۀ آن دميدن، صورتها زنده ميشوند. همانطور كه در رحم مادر جنين را صورتبندي ميكنند و بعد از صورتبندي در آن ميدمند و آن صورت حيات ميگيرد و زنده ميشود و حركت ميكند؛ خداوند عزّ وجلّ در ميان قبر، مردگان را صورت بندي مينمايد و در آن صورتها ميدمد و آنانرا زنده ميكند؛ پس صور جمع صورت است.
يا اينكه ميتوان گفت: صورتهائي كه در عالم برزخ متعلّق به افرادي است كه از دنيا رفتهاند و آن افراد داراي صُوَر برزخي هستند، در آن صورتها دميده ميشود و آدمها زنده ميگردند.
بنابراين احتمال، صور به معناي بوق و اعلام و اعلان موت و حيات نيست.
ولي اين احتمال صحيح نيست. زيرا اوّلاً مخالف ظواهر آيات قرآن بلكه صريح آيات است، چون در نفخۀ اُولي صورتهائي
ص 128
نيست كه در آن بدمند. و ثانياً اين احتمال منافات دارد با مفرد آوردن ضمير در قول خداي تعالي ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي'؛ چرا كه در صورت صحّت اين احتمال بايد گفت: ثُمَّ نُفِخَ فيها اُخْرَي يعني در آن «صورتها» دميده ميشود. و ثالثاً اين احتمال ايجاب ميكند كه نصوص صريحۀ صحيحۀ وارده از ائمّۀ معصومين عليهم السّلام را كه در آن صور به معناي بوق است بدون جهت و بدون حاجت طرح كنيم.
و ما ميدانيم كه حضرت سيّد السّاجدين صلوات الله عليه در سوّمين دعاي خود از ادعيۀ «صحيفۀ كاملۀ سجّاديّه» فرموده است:
وَ إسْرَافِيلُ صَاحِبُ الصُّورِ الشَّاخِصُ الَّذِي يَنْتَظِرُ مِنْكَ الاء ذْنَ وَ حُلُولَ الامْرِ، فَيُنَبِّهُ بِالنَّفْخَةِ صَرْعَي رَهَآئِنِ الْقُبُورِ. [91]
«و اي پروردگار! درود و تحيّات خود را بفرست بر إسرافيل كه داراي صور است، و چشم گشوده آماده است و در انتظار اذن و فرود آمدن فرمان تست؛ تا بدينوسيله افتادگان گِرو قبرها را آگاه كند و بيدار و زنده گرداند.»
بنابراين، صور در اين آيات به معناي بوق است. و آن همان آلتي است كه براي بلندي و انتشار صدا از آن استفاده ميكنند، و در ميان جادّهها و كوهستانها و بيابانها و در مواقع نبرد و جنگ كه همهمه زياد است و صدا به همۀ نقاط نميرسد از آن استفاده ميكنند.
ص 129
ولي يك مطلب را بايد تذكّر داد، و آن اينستكه چرا اين آلت، معروف به صور و بوق شده است؟ و آيا صور و بوقي كه در دست إسرافيل است و در آن ميدمد، همين بوقهاي معمولي است كه يك طرف آن كوچك و طرف ديگر بزرگ است؟ و آيا از جسمي مادّي متشكّل شده كه آن ملك مقرّب مانند سربازان حكّام و ملوك در دست ميگيرد، و در آن با حنجره و نفس كه از شُش بيرون ميآيد ميدمد، و بادي چون نفس انسان كه موجب به صدا در آمدن است از إسرافيل بيرون آمده و موجب تصويت آن ميگردد و تمام فضاي عالم دنيا و برزخ را پُر ميكند، و آن موج به هر كسي اصابت كند از موجودات عالم برزخ هلاك ميشود و در وهلۀ ديگر زنده ميشود؟ يا نه چنين نيست؛ مطلب، مطلب ديگري است؟
براي توضيح و روشن شدن حقيقت امر ناچار از ذكر مقدّمهاي هستيم؛ و آن اينكه تمام موجوداتي كه در عالم برزخاند و يا در عالم قيامتاند، بهيچوجه من الوجوه مشابهتي با موجودات اين عالم كه سراي طبع و مادّه است ندارند، و با اعتباريّات و توهّمات و محجوبيّتهاي اين عالم مشابه نيستند.
شخصي كه از اين عالم ميرود، تمام مصلحت انديشيها و اعتبارات اين عالم را زمين گذارده و در پشت سر به خاك نسيان ميسپارد، و در يك عالم ديگر كه هيچ شباهتي با اين عالم ندارد وارد ميشود. و نيز موجودات برزخيّه چون ميخواهند وارد قيامت گردند، خصوصيّات عالم برزخ را رها نموده عارياً عَنها و عن لَوازِمها وارد
ص 130
عالم قيامت ميگردند.
ولي چون از عالم برزخ و يا قيامت براي ما كه هيچ آشنائي و انسي با آن عوالم نداريم بيان شود، و آيات قرآن كريم و روايات وارده از معصومين سلام الله عليهم أجمعين چون بخواهند آن معاني براي ما قابل تفهّم و ادراك شود، ناچار از باب تشبيه معقول به محسوس وارد شده و آن معاني عاليه و دقائق سنيّه را در لباس محسوسات درآورده و در قالب آنها ريخته و قالبگيري ميكنند.
مثلاً در عالم رؤيا و خواب، انسان خواب ميبيند كه دارد به او رزق معنوي ميرسد؛ ولي چون آن رزق پاك و طاهر كه در عالم بيداري براي او مفيد است و بسيار سهل التّناول است و همۀ افراد از زن و مرد و پير و جوان و صغير و كبير و سالم و مريض از آن استفاده ميكنند شير است، در عالم رؤيا آن روزي معنوي روحاني را به صورت شير ميبيند و چنين براي او مصوّر ميگردد كه شير ميخورد.
چون نزد معبّر ميرود و ميگويد: من خواب ديدهام كه شير ميخورم، و از تعبيرش استعلام ميكند، معبّر به او ميگويد: به تو روزي معنوي و روحاني ميرسد.
اين از باب آشنا بودن ذهن معبّر است به روابط غذاي معنوي و روحاني با غذاي مادّي لطيف، و ادراك حالات خواب بيننده و كيفيّت تداعي معاني در نفس او.
چون ذهن خواب بيننده به علّت انس و الفت با عالم مادّه از
ص 131
ادراك حقائق مجرّده محروم شده است، و هر غذاي لطيف و بيضرر و مفيدي را در قالب شير و مفهوم آن تصوّر مينموده است، لذا در عالم خواب آن غذاي معنوي به صورت شير مجسّم و ممثّل و مصوّر خواهد شد، وگرنه در عالم برزخ شير مادّي نيست.
يا انسان در رؤيا ميبيند كه در دريائي شنا ميكند، چون به معبّر رجوع ميكند معبّر ميگويد: در علوم پاك وارد خواهي شد و از آن استفاده خواهي نمود. چون علم بدون غشّ و بدون جهل در دنيا به صورت آب زلال بدون گرد و غبار و بدون لِرد و گل و لاي ممثّل ميشود؛ اين از باب تنزّل معقول به محسوس است.
در آيات قرآن مجيد از اين قبيل مسائل بسيار داريم:
الرَّحْمَـٰنُ عَلَي الْعَرْشِ اسْتَوَي'. [92]
«خداوند بر روي اريكه و تخت قرار گرفت.»
وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ. [93]
«كرسي و تخت خدا تمام آسمانها و زمين را فرا گرفته است.»
آيا خداوند جسم است و بدني محسوس دارد كه محتاج است بر روي كرسي و تخت بنشيند؟ تخت سلطنت دارد كه بر فراز آن رود و امر و نهي كند؟
خداوند جسم نيست، و حدّ ندارد. ابتداء و انتهاء ندارد. مكانيّ و زمانيّ نيست. بسيط و مجرّد و محض الوجود و وجود محض بدون
ص 132
كمّيّت و كيفيّت به هر عنوان است. تمام آسمانها و زمين در حضور اوست، و در مُشت او و در تحت قدرت او؛ وَ السَّمَـاوَات مَطْوِيَّـٰتُ بِيَمِينِهِ. [94]
«آسمانها پيچيده در دست جلال و عظمت او هستند.»
امّا در اين عالم طبع و سراي اعتباريّات، چون پادشاهي بخواهد امر و نهي كند، حكم دهد و فرمان دهد، در جائي ميرود كه مظهر قدرت اوست، بر تخت مينشيند، بر تختي كه با جواهرات ـ كه نمايشگر تعيّن و اعتبار اوست ـ زينت شده مينشيند و از فراز اين تخت فرمان ميدهد و حكم صادر ميكند، در حاليكه تمام اجزاء دولت و افسران در دو طرف، صفّ كشيده و آمادۀ انجام فرمان او هستند؛ از باب تشبيه معقول به محسوس، فرمان و امر و نهي و احكام صادره از حضرت ذوالجلال نيز به همين مضامين و با همين الفاظي كه نمايندۀ اين معاني هستند براي ما بيان شده است.
امّا تخت و كرسي خدا جسم نيست، و جهت ندارد؛ و خداوند جسم نيست كه بر آن محلّ قرار گيرد. كرسي خداوند محيط بر تمام آسمان و زمين است، و عرش خداوند محيط بر كاخ وجود و تمام عالم امكان و همگيِ مخلوقات و بلكه اسماء و صفات اوست؛ يعني با اراده و اختيار و مشيّت مطلقۀ خود، بر تمامي آنها مسيطر و مهيمن و مسلّط گشته و بر تمام كاخ آفرينش سيطره دارد و حكم ميكند، و يگانه حاكم و پادشاه عالم وجود است.
ص 133
تمام موجودات عالم طبع زير كرسي خداست كه ملكوت أسفل است، و همه در تحت عرش خداست كه ملكوت أعلي است.
پس عرش خدا يعني مشيّت و قدرت خدا، و كرسي خدا يعني تمام موجوداتي كه در تحت آن قدرت و مشيّت قاهره ظهور پيدا كرده و به لباس وجود ملبّس شدهاند.
وَ جَآءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا. [95]
«در روز بازپسين پروردگار تو ميآيد، و فرشتگان نيز صفّ در صفّ با صفوف مرتّب و منظّم ميآيند.»
اگر كسي از اين آيۀ مباركه چنين بپندارد كه آمدن پروردگار مانند آمدن حُكّام و سلاطين است كه در روز بُروز قدرت، با طنطنه و طمطراق ميآيند، و افسران و سربازان نيز با هيئتي مخصوص در دو طرف صفّ ميكشند؛ اين مسلّماً پنداري غلط و دور از حقيقت است.
بلكه چون عظمت و جلال شاهان در عالم اعتبار بدين كيفيّت آمدن و اظهار جلال و قدرت نمودن است، قدرت و عظمت پروردگار جلّ شأنُه و علا قدرُه در روز قيامت بدين صورت براي ما تشبيه شده است، از باب تشبيه معقول به محسوس؛ و الاّ ورود ملائكه ورود مادّي نيست، و آنان در جهت مادّي و مكان مادّي نيستند؛ فرشتگان موجودات مقرّبي هستند كه تمام عوالم را فرا گرفتهاند. [96]
ص 134
صفّ در صفّ بودن آنها قدرت در پشت قدرت، و علم در پشت علم، و حيات در پشت حيات است. و آمدن فرشتگان با پاي مادّي نيست، بلكه نزديك شدن تدريجي و ظهور نمودن است. آمدن پروردگار با جسم و هيكل نيست، و خدا پا ندارد؛ آمدن خداوند ظهور تجلّيات جمال و جلال اوست كه در قيامت چون به تدريج صورت ميگيرد و لقاي حضرت احديّتش به وقوع ميپيوندد، از آن به «آمدن» كه در لغت عرب «مَجيء» است تعبير شده است.
باري، از اين نوع تعبيرات در كتاب خدا و بيانات رسول الله و ائمّۀ طاهرين صلوات الله عليهم أجمعين بسيار زياد است.
و بنابر آنكه الفاظ براي معاني عامّه و كلّيّه وضع شده باشند كما هو الحقُّ المُحقّقُ في محلّه، اين مطلب مسلّم و جاي ترديد نيست، و براي رساندن و فهماندن معاني نيز احتياج به تشبيهات و استعارات و كنايات نداريم، بلكه خود الفاظ به خودي خود متكفّل ايفاء اين معاني هستند.
و آنچه اين إشكال را حلّ ميكند، و اين معمّا را ميگشايد، روايتي است كه از حضرت رسول صلّي الله عليه وآله وسلّم وارد شده است مبنيّ بر اينكه پيغمبران پيوسته با مردم به ميزان عقلها و ادراكاتشان گفتگو دارند.
ص 135
در «اصول كافي» از جماعتي از اصحاب، و در «روضۀ كافي» از محمّد بن يحيي، و در هر دو سند از أحمد بن محمّد بن عيسي از حسن بن عليّ بن فضّال از بعضي از اصحاب از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه:
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ: مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ. وَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إنَّا مَعَاشِرَ الانْبِيَآءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقُولِهِمْ. [97]
«حضرت صادق عليه السّلام فرمودند كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم هيچگاه با مردم با كُنه عقل خود و با حقيقت و واقعيّت ادراكات خود تكلّم ننمودهاند. و رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم فرموده است: بدرستيكه ما جماعت پيغمبران مأموريم كه با مردم به ميزان عقلها و ادراكات خودشان سخن گوئيم.»
ص 136
إسرافيل از ملائكۀ مقرّب پروردگار است و فرشتۀ مأمور حيات و زنده كردن. وجود او تمام عوالم امكان را كه نياز به حيات دارند فراگرفته، و بوق او قدرت اوست، و صور او بالهاي ملكوتي و معنوي اوست. بوق او قابليّت و استعدادي است كه حضرت ربّ جلّ و علا به او عنايت فرموده است، و او را بدين تجهيزات خاصّ مجهّز نموده و امكان احياء و زنده كردن را به او داده است.
بوق او سرمايۀ علمي و قدرت است كه در تحت اختيار او بوده، و اختيار او در تحت اختيار خداست.
إسرافيل در بوق خاصّ خود ميدمد، و تمام موجودات هلاك ميشوند، چون فرشتۀ مقرّب است.
و نيز پس از آن در بوق خاصّ خود ميدمد و تمام مردگان را و هلاك شدگان را زنده ميكند.
بوق او جسم نيست، و صورت ندارد؛ شرقي و غربي نيست؛ تمام آسمانها و زمين و مابينهما را فرا گرفته؛ و صاحب چنين قدرتي كه از طرف پروردگار به او افاضه شده است بر تمام عوالم عِلوي و سِفلي استيلا و احاطه دارد، و هر لحظه به امر پروردگار خود به مأموريّت خود عمل ميكند.
در «تفسير عليّ بن إبراهيم» در ذيل آيۀ وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ از ثُوَير بن أبي فاخته از حضرت سجّاد عليه السّلام روايت شده و در ضمن روايت حضرت ميفرمايند:
وَ لِلصُّورِ رَأْسٌ وَاحِدٌ وَ طَرَفَانِ، وَ بَيْنَ طَرَفِ كُلِّ رَأْسٍ مِنْهُمَا
ص 137
مَا بَيْنَ السَّمَآءِ وَ الارْضِ. [98]
«و از براي صور يك سر و دو طرف است، و ميان طرف هر سري از آن دو طرف به اندازۀ بزرگي آسمانها و زمين است.»
از اين صور در بعضي از آيات قرآن به الفاظ ديگري نيز تعبير شده است. يكجا به «نداي منادي» تعبير ميكند:
وَ اسْتَمِعْ يَوْمَ يُنَادِ الْمُنَادِ مِن مَكَانٍ قَرِيبٍ * يَوْمَ يَسْمَعُونَ الصَّيْحَةَ بِالْحَقِّ ذَ'لِكَ يَوْمُ الْخُرُوجِ. [99]
«استماع كن در آن روزي كه منادي به حقّ ندا ميكند از فاصلۀ نزديكي. در آن روزي كه صيحۀ آسماني را به حقّ ميشنوند آن روز، روز خروج است.»
در آن روز از قبرها خارج ميشوند، و از عالم برزخ به قيامت رهسپار ميگردند. آن روز، روز حشر است.
«نداء» داراي معناي اصيلي است، و استماع آن نيز داراي حقيقت و واقعيّتي است. كسي ميتواند استماع كند و از سماع ندا بهرمند شود كه زنده باشد؛ مرده كه نميتواند استماع كند و چيزي را بشنود.
و از طرفي ميدانيم كه اين ندا به مردمان مرده ميشود و بواسطۀ آن زنده ميگردند.
از اينجا بدست ميآيد كه ندا همان كلمۀ إحياء است، و
ص 138
إسرافيل بواسطۀ اسم مُحيي كه زنده كننده است ندا در ميدهد، و آن حيات و زندگي عين استماع و شنيدن است.
پس در آن صوري كه دميده ميشود و مردم ميميرند، كلمۀ مُميت است و در آن صوري كه دميده ميشود و مردم زنده ميشوند كلمۀ مُحيي است كه به دست إسرافيل صورت ميگيرد.
هُوَ الَّذِي يُحْيِ وَ يُمِيتُ فَإِذَا قَضَي'ٓ أَمْرًا فَإِنَّمَا يَقُولُ لَهُ و كُن فَيَكُونُ. [100]
«اوست خدائي كه زنده ميكند و ميميراند؛ پس زماني كه بخواهد امري را اجرا كند فقط ميگويد به او: باش! پس او خواهد بود.»
ارادۀ خدا بر احياي موجودات، احياي آنهاست؛ و ارادۀ خدا بر اماتۀ موجودات اماتۀ آنهاست.
ولي در اينجا يك نكته را نبايد فراموش كرد، و آن اينستكه چرا در اين آيۀ مباركۀ صعق، موت را به لفظ موت نگفته و به لفظ صعق آورده است:
وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ.
«و در صور دميده ميشود و همۀ زندگان آسمانها و زمين هلاك و فاني ميشوند.»
چرا نگفت: فَماتَ أو فَيَموتُ مَنْ في السَّمَواتِ وَ مَنْ في الارْضِ (همۀ زندگان آسمانها و زمين ميميرند)؟
ص 139
براي آنكه موت، خروج روح است از بدن؛ و موجوداتي كه در عالم برزخ هستند بدن ندارند كه روح از آن بدن خارج گردد، و لذا تعبير به موت نكرده است.
امّا فناء و هلاكت اختصاص به خروج روح از بدن ندارد، بلكه شامل اين مورد و موارد ديگر كه موجودات زندهاي هستند و بدن ندارند ميشود. و بر همين اساس خداوند دربارۀ افراد بهشتي ميفرمايد:
لَا يَذُوقُونَ فِيهَا الْمَوْتَ إِلَّا الْمَوْتَةَ الاولَي'. [101]
«هيچگاه طعم مرگ را نميچشند، مگر همان مرگ دفعۀ اوّل كه بر آنان وارد شده است.»
اين مرگ همان مرگي است كه در دنيا بدانها رسيده است. با آنكه بهشتيها نيز از برزخ به قيامت رهسپار ميشوند، و در اينجا خلع و لبس صورت ميگيرد بلكه فقط خلعي به وجود ميآيد؛ وليكن اين خلع تعبير به موت نشده است، و گرنه بايد بهشتيها نيز دو موت داشته باشند.
و علّت آنستكه نفس آنها در عالم برزخ گرفتار صورت نبوده و مقيّد و محبوس در آن نيست تا براي اخراج و رهائي آن نيازي به زحمت و نگراني و فزع و ترس و تحمّل آلام و لوازم اين خلع شود؛ نفس آنها خود به خود از صورت خارج شده و به قيامت ميروند؛ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ. [102]
ص 140
امّا غير بهشتيان دو مرگ دارند و دو حيات: اوّل مرگ از دنيا و عالم طبع و مادّه، و خلع بدن و لبس صورت و ورود در عالم برزخ.
دوّم: مرگ از عالم برزخ و صورت، و خلع صورت و لبس معناي مجرّد نفسيّ و ورود در عالم قيامت.
اوّل، مرگ دنيوي است و زندگي برزخي؛ و دوّم مرگ برزخي است و زندگي قيامتي.
جهنّميها در ميان جهنّم بدين ندا فرياد ميآورند:
قَالُوا رَبَّنَآ أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَي' خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ.[103]
«بار پروردگار ما! دو مرتبه ما را ميرانيدي و دو مرتبه ما را زنده كردي، و ما به گناهان خود اعتراف نموديم، پس با وجود اين جريان اينك براي ما راه خروجي از اين آتش هست؟»
اين دو مرگ و دو حيات، همان مرگهاي دنيوي و برزخي و حياتهاي برزخي و قيامتي است.
وليكن چون در صور دميده شود و هلاك تمام زندگان به مرحلۀ اجرا درآيد، نه تنها افراد زندۀ روي زمين كه داراي بدن و مادّه هستند ميميرند ـ و دربارۀ خصوص آنان تعبير به موت اشكال ندارد ـ بلكه تمام موجودات زنده در عالم برزخ و فرشتگان مقرّب و ارواح طيّبه و سكّان ملا أعلي از نفوس صدّيقين و قِدّيسين و مقدّسين و مُخلِصين و نفوس شريفۀ عبادالله الصّالحين، كه يا اصلاً بدن ندارند و خلقت
ص 141
اوّليۀ آنها مجرّد از مادّه است و يا بدن داشته و خلع نمودهاند، مورد خطاب فناء و هلاك واقع ميشوند.
و لذا تعبير به موت نشده است بلكه به صعق كه اختصاص به ذوي الابدان ندارد آمده است.
در «تفسير عليّ بن إبراهيم» در ذيل آيۀ صعق با إسناد خود از پدرش از حسن بن محبوب از محمّد بن نُعمان أحْوَل از سلام بن مُستنير از ثُوَير بن أبي فاخِتَه از حضرت سجّاد عليّ بن الحسين عليهما السّلام روايت كرده است كه:
از آن حضرت سؤال شد: فاصلۀ زماني مابين دو نفخۀ صور (نفخۀ اماته و نفخۀ احياء) چقدر است؟ حضرت فرمود: به قدري كه خداوند اراده كند.
پاورقي
[85] ـ مطالب گفته شده در روز بيست و دوّم ماه مبارك رمضان.
[86] ـ آيۀ 68 و 69، از سورۀ 39: الزّمر
[87] ـ «مجمع البيان» در تفسير آيۀ نفخ فزع در سورۀ نمل، مجلّد 4، ص 236
[88] ـ آيۀ 29، از سورۀ 36: يسٓ؛ و اين آيه گرچه دربارۀ هلاك كردن اهل انطاكيّه است، ولي ميتوان از آن استفادۀ عموم نمود
[89] ـ آيۀ 49 و 50، از سورۀ 36: يسٓ
[90] ـ «مجمع البيان» مجلّد چهارم، ص 427
[91] ـ «بحار الانوار» ج 6، ص 336 طبع حروفي، با توضيحي كه پيرامون آن دادهايم.
[92] ـ آيۀ 5، از سورۀ 20: طه
[93] ـ قسمتي از آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة
[94] ـ قسمتي از آيۀ 67، از سورۀ 39: الزّمر
[95] ـ آيۀ 22، از سورۀ 89: الفجر
[96] ـ مراد از مادّي نبودن ملائكه اينستكه اصل خلقت آنها از زمين نيست، و همچون انسان كه آفرينش او از خاك است و همچون جنّ كه آفرينش او از آتش و دود و گاز است نميباشند؛ نه آنكه آنان از آثار و خواصّ مادّه چون كمّ و كيف بهرمند نميشوند، و گرنه تلبّس فرشتگان به لباس صورت و تشكّل آنها به أشكال مختلف جاي ترديد نيست.
[97] ـ «اصول كافي» ج 1، ص 23؛ و «روضۀ كافي» ص 268؛ و در «تحف العقول» ص 37؛ و در «بحار الانوار» طبع كمپاني، جلد هفدهم (روضه) ص 41 از «تحف العقول» آورده است كه: قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَ سَلَّمَ: إنّا مَعاشِرَ الانْبيآءِ اُمِرْنا أنْ نُكَلِّمَ النّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقولِهِمْ. و در طبع حروفي از «بحار» در ج 77، ص 140 ميباشد.
در «محاسن» برقي، ج 1، ص 195، با إسناد خود از سليمان بن جعفر بن إبراهيم الجعفري مرفوعاً روايت كرده است كه: قالَ رَسولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ ] وَ سَلَّمَ [: إنّا مَعاشِرَ الانْبيآءِ نُكَلِّمُ النّاسَ عَلَي قَدْرِ عُقولِهِمْ.
[98] ـ «تفسير قمّي» طبع سنگي، ص 580
[99] ـ آيۀ 41 و 42، از سورۀ 50: قٓ
[100] ـ آيۀ 68، از سورۀ 40: غافر
[101] ـ صدر آيۀ 56، از سورۀ 44: الدّخان
[102] ـ ذيل آيۀ 40، از سورۀ 40: غافر