در كتاب «الغارات» با سند متّصل خود از أبيالوَدّاك روايت ميكند كه چون حضرت أميرالمؤمنين عليه السّلام از جنگ با خوارج نهروان فارغ شدند، در نهروان به خطبه پرداخته و پس از حمد و ثناي خداوند به آنطوريكه بايستۀ اوست، چنين فرمودند:
امّا بعد، خداوند عزّوجلّ با شما به رحمت و نيكوئي رفتار نمود و به طريق نيكو شما را نصرتِ با عزّت و شرف عنايت فرمود؛ پس در اين حال كه اين غائلۀ هائله از بين رفته و مخالفين داخلي منكوب شدهاند، فوراً حركت كنيد بسوي دشمنان خودتان از اهل شام و تتمّۀ جنگ صفّين را خاتمه دهيد و قبل از آنكه دشمن مجال و فرصتي بيابد، معاويه را كه دشمن سرسخت اسلام بوده و از هتك حُرُمات خدا بهيچوجه خودداري نميكند از پاي درآوريد و اين دشمنان خارجي خود را سركوب و منكوب نمائيد.
أشعث بن قَيس برخاست و با جملاتي سرد مردم را به بازگشت به منازل خود و استراحت، به چنين عبارتي دعوت كرد:
يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! نَفِدَتْ نِبَالُنَا، وَ كَلَّتْ سُيُوفُنَا، وَ نَصَلَتْ أَسِنَّةُ رِمَاحِنَا وَ عَادَ أَكْثَرُهَا قِصَدًا.
ارْجِعْ بِنَا إلَي مِصْرِنَا نَسْتَعِدَّ بِأَحْسَنِ عُدَّتِنَا، وَ لَعَلَّ
ص 26
أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ يَزِيدُ فِي عِدَّتِنَا عِدَّةَ مَنْ هَلَكَ مِنَّا، فَإنَّهُ أَقْوَي لَنَا عَلَي عَدُوِّنَا.
وَ كَانَ الَّذِي وَلِيَ كَلَا مَ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ الاشْعَثَ بْنَ قَيْسٍ. [8]
«اي أميرالمؤمنين! تيرهاي ما همه تمام شده است، و شمشيرهاي ما از كار افتاده، و سرهاي نيزهها و پيكانهاي نيزهها همه از نيزهها جدا شده و اكثر آنها شكسته شده است.
ما را به شهر خودمان كوفه برگردان تا به بهترين تجهيزاتي خود را مجهّز و آماده كنيم، و اميد است كه أميرالمؤمنين افرادي را به افراد ما اضافه كنند تا جاي افرادي را كه در اين جنگ از ما هلاك شدهاند پُر كند و تدارك به عمل آيد، چون اين عمل موجب تقويت ما بر دشمن خواهد شد.
و آن كسي كه در آن روز از طرف مردم سخن ميگفت و اين پيشنهادها را مينمود، أشعث بن قيس بود.»
و اين خبر را طبري نيز در ضمن بيان وقايع سنۀ سي و هفتم آورده است.
و نيز در «الغارات» با سند خود از مستظلّ بن حُصَين روايت كرده است كه أميرالمؤمنين عليه ال��ّلام در ضمن خطبهاي فرمود:
ص 27
يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ! وَ اللَهِ لَتَجِدُنَّ فِي اللَهِ وَ لَتُقَاتِلُنَّ عَلَي طَاعَتِهِ، أَوْ لَيَسُوسَنَّكُمْ قَوْمٌ أَنْتُمْ أَقْرَبُ إلَي الْحَقِّ مِنْهُمْ؛ فَلَيُعَذِّبَنَّكُمْ وَ لَيُعَذِّبَنَّهُمُ اللَهُ. [9]
«اي اهل كوفه! بايد همۀ شما در راه خدا كوشش و جدّيّت كنيد و بايد در راه اطاعت خدا كارزار كنيد، وگرنه قومي بر شما سيادت و رياست خواهند كرد كه شما در راه حقّ از آنها به حقّ نزديكتر هستيد؛ و بر اساس اين إهمال و عدم كارزار، خداوند هم شما و هم آنها را عذاب مينمايد.»
و نيز در «الغارات» با سند متّصل خود از نمير عبيسي روايت كرده است كه:
مَرَّ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَا مُ عَلَي الشَّفَارِ مِنْ هَمْدَانَ، فَاسْتَقْبَلَهُ قَوْمٌ فَقَالُوا:
أَقَتَلْتَ الْمُسْلِمِينَ بِغَيْرِ جُرْمٍ، وَ دَاهَنْتَ فِي أَمْرِ اللَهِ، وَ طَلَبْتَ الْمُلْكَ وَ حَكَّمْتَ الرِّجَالَ فِي دِينِ اللَهِ؟! لَا حُكْمَ إلَّا لِلَّهِ.
فَقَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَا مُ: حُكْمُ اللَهِ فِي رِقَابِكُمْ.
مَا يَحْبِسُ أَشْقَاهَا أَنْ يَخْضِبَهَا مِنْ فَوْقِهَا بِدَمٍ؟ إنِّي مَيِّتٌ أَوْ مَقْتُولٌ، بَلْ قَتْلاً. ثُمَّ جَآءَ حَتَّي دَخَلَ الْقَصْرَ. [10]
ص 28
«پس از جنگ نهروان و مقاتله با خوارج، حضرت به جماعتي از اهل هَمْدان عبور فرمود.
جماعتي از آنها به نزد آن حضرت آمده و گفتند: آيا مسلمانان را بدون جرم و جنايت كشتي؟ و در امر خدا مُداهنه و سستي نمودي؟ و طالب رياست و حكومت شدي؟ و در دين خدا، مردان را ذي اراده و سليقه شمردي و امور را به حكميّت واگذار نمودي؟! حكم نيست و حكميّت نيست مگر براي خدا.
حضرت فرمود: حكم خدا بر عهدۀ شماست و ذمّههاي شما متحمّل آن حكم خواهد بود.
چه چيز نگهداشته است شقيترين امّت را كه بيايد و اين محاسن را از خون بالاي سرش خضاب كند؟ اي مردم! من خواهم مرد يا كشته خواهم شد، بلكه كشته خواهم شد. و حضرت آمد تا داخل قصر دارالإماره شد.»
و در «نهج البلاغة» آمده است كه شخصي از اصحاب آن حضرت برخاست، فَقَالَ:
نَهَيْتَنَا عَنِ الْحُكُومَةِ ثُمَّ أَمَرْتَنَا بِهَا! فَمَا نَدْرِي أَيُّ الامْرَيْنِ أَرْشَدُ؟
«آن مرد گفت: اي عليّ! تو ما را از حكومت در امر دين و احكام الهي نهي فرمودي و سپس ما را به حكومت و پذيرش آن امر فرمودي! پس ما نفهميديم كداميك از اين دو كار تو مقرون به صواب و به راستي نزديكتر است؟»
ص 29
فَصَفَّقَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ إحْدَي يَدَيْهِ عَلَي الاخْرَي ثُمَّ قَالَ:
«حضرت يكي از دستهاي خود را به ديگري زدند و سپس فرمودند:» هَذَا جَزَآءُ مَنْ تَرَكَ الْعُقْدَةَ.
أَمَا وَاللَهِ لَوْ أَنِّي حِينَ أَمَرْتُكُمْ بِمَا أَمَرْتُكُمْ بِهِ حَمَلْتُكُمْ عَلَي الْمَكْرُوهِ الَّذِي يَجْعَلُ اللَهُ فِيهِ خَيْرًا، فَإنِ اسْتَقَمْتُمْ هَدَيْتُكُمْ، وَ إنِ اعْوَجَجْتُمْ قَوَّمْتُكُمْ، وَ إنْ أَبَيْتُمْ تَدَارَكْتُكُمْ؛ لَكَانَتِ الْوُثْقَي. وَلَكِنْ بِمَنْ وَ إلَي مَنْ؟
أُرِيدُ أَنْ أُدَاوِيَ بِكُمْ وَ أَنْتُمْ دَآئِي، كَنَاقِشِ الشَّوْكَةِ بِالشَّوْكَةِ وَ هُوَ يَعْلَمُ أَنَّ ضَلْعَهَا مَعَهَا.
اللَهُمَّ قَدْ مَلَّتْ أَطِبَّآءُ هَذَا الدَّآءِ الدَّوِيِّ، وَ كَلَّتِ النَّزَعَةُ بِأَشْطَانِ الرَّكِيِّ. [11]
(چون معاويه با خدعه و حيله قرآنها را بر سر نيزهها كرد و خود را تابع قرآن قلمداد نمود، و كتاب خدا را حَكَم قرار داده و امر جنگ را به حكميّت ارجاع داد، أميرالمؤمنين عليه السّلام با خطبه و كلامهاي پياپي خود، مردم را نسبت به سوء نيّت او هشدار دادند، و فرمودند: اين يك خدعهاي بيش نيست.
به نام اينكه قرآن حاكم است ميخواهند جنگ را متوقّف كنند تا اوّلاً از شكست قطعي گريخته باشند و ثانياً با ارجاع به حكميّت، خدشه و اشكالي عملاً در حكومت أميرالمؤمنين عليه السّلام ايجاد
ص 30
كنند و علي كُلّ تقدير از اين فرصت به نفع خود سوء استفاده نمايند.
لذا أميرالمؤمنين عليه السّلام به شدّت مردم را از پذيرش حكميّت منع ميكرد و تن زير بار اين حكميّت نميداد. ولي چون خود مردم فرياد برآوردند و تقاضاي حكميّت نمودند، و در بين لشكر آن حضرت ايجاد تفرقه كردند و با بيست هزار شمشير كشيده اطراف آن حضرت را گرفتند كه اگر به حكم قرآن و حكميّت راضي نشوي هماكنون تو را در زير اين شمشيرها قطعه قطعه ميكنيم، حضرت هيچ چارهاي نداشت مگر قبول حكميّت، و گرنه تمام لشكر آن حضرت به مخالفت بر ميخاستند و صد در صد به نفع معاويه تمام ميشد.
لذا حضرت حكميّت را قبول فرمود و سپس كه حَكمَين خدعه كردند يعني عمروعاص، أبوموسي اشعري را گول زد و در حُكم حَكمين اعوجاج و انحراف حاصل شد حضرت تصميم ادامۀ جنگ صفّين را داشت تا كار را با معاوية مكّار و خدّاع يكسره كند؛ در اينحال بود كه طائفۀ خوارج به عنوان اعتراض به قبول حكميّت عليه آن حضرت قيام كردند و او را تكفير نمودند.
حضرت براي خوابانيدن اين فتنۀ داخلي قيام فرمود و به خوارج فهمانيد كه كار من صحيح بوده است، و لذا اكثر آنان توبه نمودند و از درِ معذرت خواهي وارد شدند، و بقيّه كه به سركشي و عناد خود ادامه ميدادند و دست به غارت اموال مسلمانان زده و به فتنهانگيزي اشتغال داشتند با جنگ نهروان كشته و متواري شدند؛ و اين فتنۀ مهمّ
ص 31
از ريشه از بين رفت.
در اين حال بود كه حضرت در صدد جمعآوري و تهيّۀ لشكري مجهّز براي حمله به اهل شام و معاويه عليه الهاويه بود كه شمشير نابكار ابن ملجم مرادي كار آن حضرت را ساخت و به مرحلۀ شهادت رسانيد. در اينجا اين مردي كه برخاسته و اعتراض دارد به أميرالمؤمنين عليه السّلام، حضرت جواب او را بدين قسم دادند:)
«اين گفتار شما جزاي كسي است كه بواسطۀ گفتار جاهلان از قوم خود، از آنچه را از رأي و فكر خود بر بقاي جنگ با معاويه استوار ساخته بود و تصميم ادامۀ اين نبرد را داشت برگردد و ترك عزيمت كند.
(و سپس اين مطلب را روشن ساخت كه ترك عزيمت بر جنگ و عمل بر گفتار جاهلان، بر اساس قصور فهم و ادراك خود مردم بوده است كه مُصرّاً اين معني را خواسته بودند، و گرنه در پيشبينيهاي عاقلانه و روش معصومانۀ آن امام هُمام هيچ تزلزلي حاصل نشده است؛ ميفرمايد:)
سوگند بخدا كه من در آن وقتي كه شما را به ادامۀ كارزار كه بر شما ناگوار و ناپسند بود امر كردم، اگر بر آن امر ايستادگي مينمودم، و بر جنگ كه ناپسند شماست ولي خداي تعالي خير شما را در آن قرار داده است اصرار ميورزيدم، بطوريكه اگر در جنگ استقامت ميورزيديد شما را هدايت مينمودم و راه راست را به شما نشان ميدادم، و اگر به كجي و كاستي ميگرويديد شما را به تعزير و اقامۀ
ص 32
حدود الهيّه راست مينمودم و استوار ميساختم، و اگر از جنگ اباء و امتناع مينموديد به شما ميرسيدم و شما را به دست ميآوردم و رفع اباء و امتناع از شما مينمودم؛ هر آينه اين عمل كار محكم و استوار بود، كه موجب فتح و ظفر اهل ايمان و منكوبيّت و مغلوبيّت اهل عدوان ميشد.
وليكن با معونت و كمك چه گروهي اين كار را ميكردم؟ و در اين كارزار به چه كساني التجاء ميبردم؟ جز با قوم خودم و اصحاب خودم كه شما بوديد؟
من ميخواهم كه با شما و به كمك شما مداوا و معالجه نمايم؛ در حاليكه خود شما درد من هستيد. عيناً مانند كسي كه ميخواهد خاري را از بدن خود با خار ديگري بيرون آورد، و ميداند كه اين دو خار هر دو از يك جنس هستند و ميل و گرايش اين خار به آن خار است. (پس من چگونه ميتوانم با شما كه درد من هستيد دردم را معالجه كنم، و با بعضي از شما كه از جهت ميل و گرايش عيناً مانند بعضي ديگر و دستۀ ديگريد آن دستۀ ديگر را استوار سازم.)
بار پروردگارا! طبيبان و حاذقان معالجۀ امراض از مداواي اين درد جانكاه عاجز شدند، و آب كشندگان ماهر و زيرك كه آب را از أعماق چاه انديشه و فكر بالا ميآورند از بالا آوردن اين آب با ريسمانهاي انديشه و تفكّر درماندند.»
و در «الغارات» با سند متّصل خود روايت ميكند از أبو عَون الثّقَفيّ بن عُبيدالله:
ص 33
قَالَ: جَآءَتِ امْرَأَةٌ مِنْ بَنِي عَبَسٍ وَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَا مُ عَلَي الْمِنْبَرِ، فَقَالَتْ: يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ! ثَلَا ثٌ بَلْبَلْنَ الْقُلُوبَ. قَالَ: وَ مَا هُنَّ؟
قَالَتْ: رِضَاكَ بِالْقَضِيَّةِ، وَ أَخْذُكَ بِالدَّنِيَّةِ، وَ جَزَعُكَ عِنْدَ الْبَلِيَّةِ!
قَالَ عَلَيْهِ السَّلَا مُ: وَيْحَكِ! إنَّمَا أَنْتِ امْرَأَةٌ، انْطَلِقِي فَاجْلِسِي عَلَي ذَيْلِكِ!
قَالَتْ: لَا! وَ اللَهِ مَا مِنْ جُلُوسٍ إلَّا فِي ظِلَا لِ السُّيُوفِ. [12]
«أبو عون ميگويد: زني از طائفۀ بني عبس در حاليكه أميرالمؤمنين عليه السّلام بر منبر بودند در نزد آن حضرت آمده و گفت: اي امير مؤمنان! سه چيزند كه دلها را در اضطراب انداخته و آنها را در همّ و غمّ فرو برده است. حضرت فرمودند: آنها چيستند؟
زن گفت: رضايت دادن و تسليم شدن تو در امر حكميّت، و اختيار كردن تو امر پست و زبوني را، و فرياد و جزع برآوردن تو در مواقع ابتلائات و حوادث!
حضرت فرمودند: اي واي بر تو! (تو را به اين مسائل چكار؟) تو
ص 34
زن هستي، برو در خانۀ خود بنشين و به كار خود مشغول باش!
زن گفت: نه! سوگند بخدا كه هيچ نشستي نيست مگر در سايۀ شمشيرها.»
و در «الغارات» با سند متّصل خود از زيد بن وهب روايت ميكند كه أميرالمؤمنين عليه السّلام بعد از فراغ از نهروان و امور خوارج در اوّلين سخنان خود چنين فرمودند:
يَا أَيُّهَا النَّاسُ! اسْتَعِدُّوا إلَي عَدُوٍّ فِي جِهَادِهِمُ الْقُرْبَةُ مِنَ اللَهِ وَ طَلَبُ الْوَسِيلَةِ إلَيْهِ.
اي مردم! خود را مجهّز و آماده نمائيد براي نبرد با دشمني كه در جهاد با آنها به خدا تقرّب ميجوئيد و دستاويزي براي وصول به لقاء او درمييابيد.
دشمنان شما گروهي هستند كه دستشان از حقّ خالي است، حَيارَي و سرگردان زيست ميكنند، و ابداً ديدۀ بصيرت حقّ را ندارند و حقّ را نميبينند. و به ظلم و عدوان خو گرفتهاند، و ستم و جور در دل آنان وارد شده و از آن عدول نميكنند؛ از كتاب خدا دور بوده و با آن آشنائي و ملائمتي ندارند؛ و از طريق مستوي در راه مستقيم عدول نموده به كجروي و انحراف اشتغال ورزيدهاند؛ در وادي طغيان و سركشي و تجاوز، رسوخ نموده و فرو رفتهاند، و به ناداني و نابينائي گرفتار آمدهاند، و در گردابهاي ضلالت و غمرات غوايت بطور دائم و مداوم غوطهور شدهاند.
پس براي دفاع از ايشان آماده سازيد آنچه را كه استطاعت داريد
ص 35
و در توان شماست از قوّه و استعداد و از اسبان بسته، و بر خدا توكّل كنيد؛ و خدا از جهت سپردن امور به او و از جهت ياري و نصرت كفايت است.
با اين خطبه، براي جهاد حركت نكردند و براي دفع دشمن كوچ ننمودند، و از خانهها بيرون نيامدند. و حضرت چندين روز آنانرا به همين منوال رها گذارد، و چون از حركت و كوچ آنها نااميد شد، رؤسا و بزرگان آنان را طلبيد و از نظريّۀ آنان تفحّص و جستجو فرمود، و از علّت كندي و نشست و سنگيني در حركت استفسار نمود.
بعضي از آنان به بهانۀ مرض از آمدن خودداري نموده و بعضي ديگر جدّاً از آمدن استنكار داشتند، و افراد كمي از آنان بودند كه آمادۀ حركت و خروج و جهاد بودند.
حضرت براي بار دوّم به خطبه ايستاد و فرمود:
عِبَادَ اللَهِ! مَا لَكُمْ إذَا أَمَرْتُكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا اثَّاقَلْتُمْ إلَي الارْضِ؟ أَ رَضِيتُمْ بِالْحَيَوةِ الدُّنْيَا مِنَ الاخِرَةِ ثَوَابًا؟ وَ بِالذُّلِّ وَ الْهَوَانِ مِنَ الْعِزِّ خَلَفًا؟
أَوْ كُلَّمَا نَادَيْتُكُمْ إلَي الْجِهَادِ دَارَتْ أَعْيُنُكُمْ كَأَنَّكُمْ مِنَ الْمَوْتِ فِي سَكْرَةٍ! يَرْتَجُّ عَلَيْكُمْ فَتَبْكُمُونَ؛ فَكَأَنَّ قُلُوبَكُمْ مَأْلُوسَةٌ فَأَنْتُمْ لَا تَعْقِلُونَ؛ وَ كَأَنَّ أَبْصَارَكُمْ كُمْهٌ فَأَنْتُمْ لَا تُبْصِرُونَ!
لِلَّهِ أَنْتُمْ! مَا أَنْتُمْ إلَّا أُسُودُ الشَّرَي فِي الدَّعَةِ، وَ ثَعَالِبُ رَوَّاغَةٌ حِينَ تُدْعَوْنَ.
مَا أَنْتُمْ بِرُكْنٍ يُصَالُ بِهِ، وَ لَا زَوَافِرَ عِزٍّ يُعْتَصَمُ إلَيْهَا. لَعَمْرُ اللَهِ
ص 36
لَبِئْسَ حُشَاشُ نَارِ الْحَرْبِ أَنْتُمْ؛ إنَّكُمْ تُكَادُونَ وَ لَا تَكِيدُونَ، وَ تَنْتَقِصُ أَطْرَافُكُمْ وَ لَا تَتَحَاشُونَ، وَ لَا يُنَامُ عَنْكُمْ وَ أَنْتُمْ فِي غَفْلَةٍ سَاهُونَ.
إنَّ أَخَا الْحَرْبِ الْيَقْظَانُ؛ أَوْدَي مَنْ غَفَلَ، وَ يَأْتِي الذُّلُّ مِنْ وَادِعٍ. غُلِبَ الْمُتَخَاذِلُونَ، وَ الْمَغْلُوبُ مَقْهُورٌ وَ مَسْلُوبٌ ـ الحديث.[13]
«اي بندگان خدا! چه شده است كه چون شما را امر به خروج ميكنم به زمين ميچسبيد؟ آيا شما به عوض حيات سرمدي و زندگي جاوداني حقيقي در پاداش خود به حيات و زندگي دنيا اكتفا نموده و راضي شدهايد؟ و پستي و ذلّت را جانشين عزّت پنداشتيد؟ هر وقت كه شما را به جهاد در راه خدا ميخوانم چشمهاي شما به دَوَران و گردش ميافتد و از شدّت ترس و نگراني گويا در سكرات مرگ افتادهايد! و راههاي فهم و ادراك بر شما بسته شده و زبان شما لال و از كار افتاده شده است؛ و گويا دلهاي شما به جنون و ديوانگي آميخته شده و تعقّل نميكنيد، و گويا چشمهاي شما نابيناست و اصلاً چيزي را نميبينيد!
آفرين بر شما كه مال خدا هستيد! [14] در حال آرامش در ادّعا، چون شيران شرزۀ بيشۀ فرات بوده، و در حال جنگ و كارزار چون روباهان دروغزن و حيلهگر از اين سوراخ به آن سوراخ پنهان ميشويد.
ص 37
نيستيد مانند ستون محكمي كه در صولت و شدّت بدو پناه برند، و نه مانند پايههاي عزّت و شرف كه بدانها دستاويز شوند.
سوگند بخدا كه براي آتش جنگ، بد آتش گيرانههائي هستيد؛ مورد كيد و حيله واقع ميشويد ولي خود براي دشمن حيلهاي نميانديشيد. و پيوسته از بزرگانِ شما كم ميشوند و كشته ميشوند و ابداً تحاشي و باكي نداريد. و دشمن در غيبت شما نخوابيده است و بيدار و در كمين است و شما در سكرات غفلت فرو رفتهايد.
مرد جنگ كسي است كه بيدار است؛ كسي كه غفلت ورزد دستخوش بوار و هلاكت خواهد شد، و كسي كه با دشمن بسازد و مصالحه كند گرفتار ذلّت و زبوني خواهد گشت. و افرادي كه يكديگر را تنها گذارند و با هم تعاون و كمك نكنند مغلوب ميشوند؛ و مغلوب، مقهور و مسلوب ميگردد. (يعني مورد قهر و سطوت دشمن قرار ميگيرد و جان و مال و عِرض و ناموس او در معرض تعدّي و تجاوز واقع ميگردد.) ـ تا آخر حديث.»
اين خطبه را سيّد رضيّ رحمة الله عليه در «نهج البلاغة» با ��ختلاف الفاظ آورده است و از جمله، جملۀ مَا أَنْتُمْ إلَّا أُسُودُ الشَّرَي فِي الدَّعَةِ را به جملۀ مَا أَنْتُمْ إلَّا كَإبِلٍ ضَلَّ رُعَاتُهَا، فَكُلَّمَا جُمِعَتْ مِنْ جَانِبٍ انْتَشَرَتْ مِنْ ءَاخَرَ تبديل نموده است. يعني نيستيد شما مردم مگر مانند گلّههاي شتري كه ساربانانش گم شدهاند و آنها در بيابان متفرّق و پراكنده شده و از هر طرف جمع شوند از طرف ديگر پراكنده ميشوند.
ص 38
و اين جملات را نيز اضافه دارد:
وَ أَيْمُ اللَهِ إنِّي لَا ظُنُّ بِكُمْ أَنْ لَوْ حَمِسَ الْوَغَي وَ اسْتَحَرَّ الْمَوْتُ قَدِ انْفَرَجْتُمْ عَنِ ابْنِ أَبِيطَالِبٍ انْفِرَاجَ الرَّأْسِ.
وَ اللَهِ إنَّ امْرَأً يُمَكِّنُ عَدُوَّهُ مِنْ نَفْسِهِ يَعْرُقُ لَحْمَهُ، وَ يَهْشِمُ عَظْمَهُ، وَ يَفْرِي جِلْدَهُ؛ لَعَظِيمٌ عَجْزُهُ، ضَعِيفٌ مَا ضُمَّتْ عَلَيْهِ جَوَانِحُ صَدْرِهِ.
أَنْتَ فَكُنْ ذَاكَ إنْ شِئْتَ، فَأَمَّا أَنَا فَوَاللَهِ دُونَ أَنْ أُعْطِيَ ذَلِكَ ضَرْبٌ بِالْمَشْرَفِيَّةِ تَطِيرُ مِنْهُ فَرَاشُ الْهَامِ، وَ تَطِيحُ السَّوَاعِدُ وَ الاقْدَامُ؛ وَ يَفْعَلُ اللَهُ بَعْدَ ذَلِكَ مَا يَشَآءُ.[15]
«سوگند به خدا كه من دربارۀ شما چنين ميدانم كه اگر آتش جنگ افروخته گردد و تنور كارزار تفته شود، و مرگ با نهايت حدّت خود گريبان نبرد كنندگان را بگيرد؛ حقّاً كه شما در آنوقت مانند سري كه جدا شود، از فرزند أبيطالب جدا خواهيد شد. (و ديگر با او پيوندي نخواهيد داشت، همچون سري كه از بدن جدا شود ديگر به بدن ملحق نميشود، و يا سري كه منشقّ شود و دو پاره گردد ديگر به هم نميچسبد.)
سوگند به خدا آن كسي كه دشمن را به خود تمكين دهد تا گوشت بدنش را تا به استخوان بخورد، و استخوانش را خرد كند و بشكند، و پوستش را پاره كند و از بدن جدا كند؛ عجز و ناتواني او بسيار شديد است، و آنچه را كه استخوانهاي سينه و اضلاعش
ص 39
دربر گرفته و احاطه كرده ـ كه كنايه از قلب است ـ بسيار ضعيف است.
(اي أشعث!) تو چنين باش اگر دوست داري! [16] و امّا من، سوگند بخدا پيش از آنكه به چنين مرتبهاي سقوط كنم، با شمشيرهاي بُرندۀ مَشرَفيّ چنان بر سر دشمن فرود آورم كه ريزه استخوانهاي جمجمهها را به هوا پرتاب كند، و دستها و پاها جدا شود؛ و خداوند هر چه اراده كند بعد از آن خواهد شد.»
و سپس فرمودند:
اي مردم من بر شما حقّي دارم، و شما نيز بر من حقّي داريد. امّا حقّ شما بر من اينستكه شما را نصيحت و راهنمائي كنم، و حقّ شما
ص 40
را از خراج و بيت المال بطور وافر برسانم، و شما را به معالم دين آشنا كنم تا اينكه در جهل نمانيد، و شما را ادب كنم براي اينكه بفهميد؛ و امّا حقّ من بر شما اينستكه به بيعتي كه با من نمودهايد وفا كنيد، و در حضور و غيبت من از خيرخواهي و نصيحت دريغ نكنيد، و هر وقت شما را ميخوانم اجابت كنيد، و هر وقت امر ميكنم اطاعت بنمائيد.[17]
و نيز در «نهج البلاغة» وارد است كه در مذمّت اصحاب خود فرموده است:
كَمْ أُدَارِيكُمْ كَمَا تُدَارَي البِكَارُ الْعَمِدَةُ، وَ الثِّيَابُ الْمُتَدَاعِيَةُ؛ كُلَّمَا حِيصَتْ مِنْ جَانِبٍ تَهَتَّكَتْ مِنْ ءَاخَرَ.
أَ كُلَّمَا أَطَلَّ عَلَيْكُمْ مَنْسِرٌ مِنْ مَنَاسِرِ أَهْلِ الشَّامِ أَغْلَقَ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بَابَهُ، وَ انْحَجَرَ انْحِجَارَ الضَّبَّةِ فِي جُحْرِهَا، وَ الضَّبُعِ فِي وِجَارِهَا؟
الذَّلِيلُ وَ اللَهِ مَنْ نَصَرْتُمُوهُ، وَ مَنْ رَمَي بِكُمْ فَقَدْ رَمَي بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ. وَ إنَّكُمْ وَ اللَهِ لَكَثِيرٌ فِي الْبَاحَاتِ، قَلِيلٌ تَحْتَ الرَّايَاتِ.
وَ إنِّي لَعَالِمٌ بِمَا يُصْلِحُكُمْ وَ يُقيِمُ أَوَدَكُمْ، وَلَكِنِّي لَا أَرَي إصْلَا حَكُمْ بِإفْسَادِ نَفْسِي.
ص 41
أَضْرَعَ اللَهُ خُدُودَكُمْ، وَ أَتْعَسَ جُدُودَكُمْ. لَا تَعْرِفُونَ الْحَقَّ كَمَعْرِفَتِكُمُ الْبَاطِلَ، وَ لَا تُبْطِلُونَ الْبَاطِلَ كَإبْطَالِكُمُ الْحَقَّ.[18]
«چقدر مدارا كنم با شما مانند مدارا كردن با شتران جواني كه كوهان آنها به علّت گراني بار از داخل آسيب ديده و از ظاهر سالم مينمايد (و بواسطۀ آن آسيب از بار كشيدن ميگريزند، و بدين جهت ساربانان از ترس گريختن با آنها مدارا ميكنند).
و چقدر مدارا كنم با شما مانند مدارا كردن با جامههاي كهنه كه پيدرپي پاره ميشوند؛ بطوريكه از هر طرف دوخته شوند، از طرف ديگر پاره و دريده ميشوند.
آيا هر بار كه طليعۀ سپاهي از سپاهيان شام ظاهر شود و بر شما مُشرف گردد، هر كدام از مردان شما در خانۀ خود ميرود و در را به روي خود قفل ميكند، و مانند سوسمار در سوراخ خود ميخزد و مانند كفتار در لانۀ خود پنهان ميگردد؟
سوگند بخدا، ذليل آن كسي است كه شما او را ياري ميكنيد، و كسي كه تير مياندازد به كمك و معاونت شما (به جانب دشمنان) تير مياندازد با تير شكستۀ بدون پيكان.
سوگند بخدا كه شما (اهل عيش و عشرتيد!) در ساحتهاي خانهها و باغها و مجامع مجتمع ميگرديد و بسيار ظاهر ميشويد، ولي در زير پرچمهاي عزّ و شرفِ كارزار اندكيد.
ص 42
و حقّاً و تحقيقاً كه من علم دارم به آنچه شما را اصلاح كند، و اعوجاج و انحراف شما را تبديل به راستي و استقامت نمايد؛ وليكن نظر من آن نيست كه شما را اصلاح كنم گرچه مستلزم خراب نمودن و ضايع و فاسد كردن خودم باشد.
خوار و ذليل گرداند خداوند چهرههاي شما را، و نابود و هلاك سازد نصيبها و بهرههاي شما را؛ شما آنطوريكه به باطل معرفت داريد، به حقّ معرفت نداريد، و آن حدّي كه در صدد ابطال حقّ و اضمحلال آن هستيد، در صدد ابطال باطل و محو آن نيستيد!»
و نيز در «نهج البلاغة» وارد است:
« أمّا بعد، جهاد در راه خدا دري از درهاي بهشت است كه خداوند براي خواصّ از اولياي خود باز كرده است. جهاد لباس تقوي و جوشن محكم و نگاهدارندۀ خداست، و سپر متين و مستحكم الهي است.
كسي كه از جهاد اعراض نموده و آنرا ترك كند، خداوند بر پيكر او لباس ذلّت و جامۀ بلا و نكبت خواهد پوشانيد، و به مذلّت و خواري و زبوني و بيمقداري مبتلا خواهد شد، و بر دل او مُهر زده ميشود و راه كشف حقائق و معارف بر او بسته ميگردد، و دولت حقّ از وي روي تافته و حقّ در مقرّ خود قرار ميگيرد، و به تضييع جهاد، علائم مذلّت و مشقّت در او به ظهور ميرسد و از نَصَفت و عدالت محروم ميماند.
آگاه باشيد كه من كراراً و مراراً شما را به جهاد اين قوم در شب و
ص 43
روز، و در پنهان و آشكارا دعوت كردم و گفتم:
قبل از اينكه آنان با شما جنگ كنند شما به جنگ آنان بشتابيد، كه سوگند بخدا با هيچ قومي و دستهاي در وسط خانهشان جنگ نميكنند مگر آنكه آن قوم و دسته به خاك مذلّت خواهند نشست. (اغْزُوهُمْ قَبْلَ أَنْ يَغْزُوكُمْ، فَوَاللَهِ مَا غُزِيَ قَوْمٌ فِي عُقْرِ دَارِهِمْ إلَّا ذَلُّوا.)
و هر يك از شما بار مسؤوليّت را به دوش ديگري انداختيد و يكديگر را تنها گذارديد و خوار و ذليل نموديد و با هم تعاون و كمك نكرديد و در زير بار خذلان و ذلّت رفتيد، تا حدّي كه غارتهاي پياپي از طرف دشمن از هر سو به شما روي آورد، و سرزمينهاي شما را ربودند.
و اينك أخو غامِد با سپاهيان خود در شهر انبار وارد شده، حسّان بن حسّان بَكري را كشته و لشكريان شما را از سرحدّاتشان بيرون كردهاند.
و چنين به من خبر رسيده است كه يك مرد از ايشان بر خانۀ زن مسلمان داخل شده و نيز بر خانۀ زن مُعاهده (ذمّيّه) وارد شده و خلخال پاي آن زن و دستبند و گردنبند و گوشوارۀ آن زن را بيرون ميكشيده و ميربوده است، و آن زن هيچ قدرت و تواني بر دفع آن مرد متجاوز نداشته مگر به گريههاي پياپي و سوگند دادن آن مرد را به رَحِم!
و سپس تمام آن جماعت از انبار برگشتند با تمام افرادشان،
ص 44
بدون آنكه از عدد آنها كم شود و يا يك نفر از آنها جراحتي بردارد و يا خوني از آنها ريخته شود.
پس از اين واقعه و وقوع اين حادثه اگر از شدّت تأسّف، مرد مسلمان بميرد سزاوار ملامت نيست؛ بلكه در نزد من مردن او سزاوار است.
فَيَا عَجَبًا! سوگند به خدا كه دل را ميكُشد و غصّه را براي انسان پيش ميآورد اينكه چگونه اين قوم ستم پيشه در باطلشان با يكدگر اتّفاق و اجتماع دارند و شما در حقّتان با يكديگر اتّحاد و اتّفاق نداريد.
پس قُبح و زشتي بر شما باد، و اندوه و غصّه شما را در خود فرو برد كه خود را هدف قرار داده و از هر طرف بسوي شما تيراندازي ميشود؛ شما را غارت ميكنند و شما نشستهايد و آنها را غارت نمينمائيد؛ و با شما جنگ ميكنند و شما آسودهايد؛ و خدا را عصيان ميكنند و شما راضي هستيد.
اگر شما را امر به جهاد نموده و در ايّام گرما به حركت و سير بسوي آنان گسيل سازم، ميگوئيد: اين وقت شدّت گرماست، قدري به ما مهلت ده تا گرما كاهش يابد.
و اگر در ايّام سرما به شما امر كنم كه بسوي دشمنان كوچ كنيد، ميگوئيد: اينك موسم شدّت سرماست به ما قدري مهلت بده تا سرما از بين برود.
و تمام اين بهانهها به داعيۀ اين است كه از گرما و سرما فرار كنيد؛
ص 45
پس شما كه از گرما و سرما بدينگونه فرار ميكنيد، سوگند بخدا كه فرارتان از شمشير بيشتر خواهد بود.
يَا أَشْبَاهَ الرِّجَالِ وَ لَا رِجَالَ؛ حُلُومُ الاطْفَالِ، وَ عُقُولُ رَبَّاتِ الْحِجَالِ! لَوَدَدْتُ أَنِّي لَمْ أَرَكُمْ وَ لَمْ أَعْرِفْكُمْ؛ مَعْرِفَةٌ وَ اللَهِ جَرَّتْ نَدَمًا وَ أَعْقَبَتْ سَدَمًا.
اي كساني كه شبيه به مردانيد امّا مرد نيستيد؛ افكار شما انديشههاي كودكان است، و عقلهاي شما عقلهاي نوعروسان در حجله نشسته! اي كاش من شما را نديده بودم و شما را نشناخته بودم.
سوگند بخدا كه معرفت و شناسائي شما موجب ندامت و پشيماني است، و غصّه و اندوه را به دنبال دارد.
خدا شما را هلاك كند! دل مرا از چرك و خون پر كرديد، و سينۀ مرا كانون غيظ و غضب ساختيد، و جرعههاي اندوه و غصّه را يكي پس از ديگري به من خورانيديد؛ و به علّت عصيان و مخالفتهاي خود، رأي مرا فاسد ساختيد�� تا جائي كه قريش گفتند: پسر أبيطالب مرد شجاعي است وليكن علم كارزار ندارد.
جزاي پدرانشان با خدا باد! آيا ممارست احدي از قريش در فنّ رزمآزمائي از من بيشتر است؟ و گام احدي از آنان در اين صحنهها از من جلوتر بوده است؟ من براي دفاع از دين خدا قدم در ميدان نبرد نهاده و بر اين امر نهضت كردم در وقتي كه هنوز عمر من به بيست سال نرسيده بود، و الآن سنّ من از شصت سال تجاوز كرده است؛
ص 46
وليكن رأي و انديشۀ كسي متّبع نيست كه مورد اطاعت قرار نگيرد.» [19]
و نيز در مقام شكوه از اصحاب خود در «نهج البلاغة» وارد است:
أَيُّهَا النَّاسُ الْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَآؤُهُمْ! كَلَا مُكُمْ يُوهِي الصُّمَّ الصِّلَا بَ، وَ فِعْلُكُمْ يُطْمِعُ فِيكُمُ الا عْدَآءَ. تَقُولُونَ فِي الْمَجَالِسِ كَيْتَ وَ كَيْتَ، فَإذَا جَآءَ الْقِتَالُ قُلْتُمْ حِيدِي حَيَادِ.
مَا عَزَّتْ دَعْوَةُ مَنْ دَعَاكُمْ، وَ لَا اسْتَرَاحَ قَلْبُ مَنْ قَاسَاكُمْ؛ أَعَالِيلُ بِأَضَالِيلَ، دِفَاعَ ذِي الدِّينِ الْمَطُولِ. لَا يَمْنَعُ الضَّيْمَ الذَّلِيلُ، وَ لَا يُدْرَكُ الْحَقُّ إلَّا بِالْجِدِّ.
أَيَّ دَارٍ بَعْدَ دَارِكُمْ تَمْنَعُونَ؟ وَ مَعَ أَيِّ إمَامٍ بَعْدِي تُقَاتِلُونَ؟
الْمَغْرُورُ وَ اللَهِ مَنْ غَرَرْتُمُوهُ، وَ مَنْ فَازَ بِكُمْ فَقَدْ فَازَ وَ اللَهِ بِالسَّهْمِ الاخْيَبِ، وَ مَنْ رَمَي بِكُمْ فَقَدْ رَمَي بِأَفْوَقَ نَاصِلٍ.
أَصْبَحْتُ وَ اللَهِ لَا أُصَدِّقُ قَوْلَكُمْ، وَ لَا أَطْمَعُ فِي نَصْرِكُمْ، وَ لَا أُوعِدُ الْعَدُوَّ بِكُمْ.
مَا بَالُكُمْ؟ مَا دَوَآؤُكُمْ؟ مَا طِبُّكُمْ؟ الْقَوْمُ رِجَالٌ أَمْثَالُكُمْ!
أَ قَوْلاً بِغَيْرِ عَمَلٍ، وَ غَفْلَةً مِنْ غَيْرِ وَرَعٍ، وَ طَمَعًا فِي غَيْرِ حَقٍّ؟ [20]
«اي مردماني كه بدنهايشان با هم مجتمع است، و آراء و افكارشان با هم مختلف! در گفتار چنان سخت و محكميد كه سخنانتان سنگهاي سخت و شديد را ميشكند و خرد ميكند، و امّا
ص 47
كردارتان به قدري ضعيف است كه دشمنانتان را به طمع در شما ميافكند. در مجالس و محافل چنين و چنان ميگوئيد، و چون زمان جنگ در ميرسد، سرود فرار ميخوانيد.
خواندن كسي كه شما را به كارزار ميخواند مقرون به عزّت نيست، چون او را دستخوش مذلّت و خذلان ميداريد. و دل كسي كه شما را به قهر و عنف به حركت در ميآورد پيوسته در اضطراب و نگراني است. بهانههائي به گمراهيها داريد. (بهانههاي شما همه گمراهي و اباطيل است.) شما اين جنگي را كه بر شما لازم است هرچه زودتر انجام دهيد، مانند شخص مديوني كه بدون عذر اداء دين را به تأخير مياندازد به تأخير مياندازيد. شخص ذليل نميتواند از خود دفاع كند و رفع ظلم بنمايد، و حقّ را نميتوان بدست آورد مگر با جِدّ و استحكام.
شما اگر از خانۀ خود دفاع نميكنيد از كدام خانه از اين پس دفاع ميكنيد؟ و بعد از من با معيّت و ولايت كدام امامي ميخواهيد جنگ كنيد؟
سوگند بخدا كه مغرور و فريب خورده كسي است كه شما او را فريب داده باشيد، و كسي كه به معونه و مساعدت شما ناجح و فائز و برنده شود، سهميّه و بهرۀ او سهمي خواهد بود كه پوچ است و نصيبي ندارد؛ و كسي كه تير مياندازد به كمك و معاونت شما، تير مياندازد با تير شكستۀ بدون پيكان.
حال من فعلاً چنين است كه روزگار را ميگذرانم در حاليكه گفتار
ص 48
شما را تصديق ندارم، و در ياري شما طمعي نميبندم، و با مساعدت شما نميتوانم دشمنان را بترسانم.
ادراكات دل شما چگونه است؟ دواي شما كدام است؟ علاج شما چيست؟
آخر اين دشمنان هم افرادي هستند مثل شما!
آيا گفتار بدون كردار نتيجهاي دارد؟ شما در گفتار چيره هستيد بدون كردار، و غفلت داريد بدون ذرّهاي پاكي و ورع، و طمع ميورزيد در غير حقّ.»
و در ضمن خطبۀ ديگري ميفرمايد:
وَ لَقَدْ أَصْبَحَتِ الامَمُ تَخَافُ ظُلْمَ رُعَاتِهَا وَ أَصْبَحْتُ أَخَافُ ظُلْمَ رَعِيَّتِي.
«امّتها و ملّتها همه از ظلم واليان خود در هراسند، و من از ظلم رعيّت خودم.»
تا آنجا كه ميفرمايد:
أَيُّهَا الشَّاهِدَةُ أَبْدَانُهُمْ، الْغَآئِبَةُ عُقُولُهُمْ، الْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَآؤُهُمْ، الْمُبْتَلَي بِهِمْ أُمَرَآؤُهُمْ! صَاحِبُكُمْ يُطِيعُ اللَهَ وَ أَنْتُمْ تَعْصُونَهُ؛ وَ صَاحِبُ أَهْلِ الشَّامِ يَعْصِي اللَهَ وَ هُمْ يُطِيعُونَهُ.
لَوَدَدْتُ وَ اللَهِ أَنَّ مُعَاوِيَةَ صَارَفَنِي بِكُمْ صَرْفَ الدِّينَارِ بِالدِّرْهَمِ، فَأَخَذَ مِنِّي عَشْرَةً مِنْكُمْ وَ أَعْطَانِي رَجُلاً مِنْهُمْ. [21]
«اي گروه مردماني كه از جهت بدن حاض��يد و از جهت عقل
ص 49
غائب! افرادي كه در آراء و افكار مختلفيد، و امراء و رؤساي شما مبتلا به شما شدهاند. صاحب شما اطاعت خدا ميكند و شما با او مخالفت ميكنيد؛ و صاحب مردمان شام عصيان خدا ميكند و آنها از او اطاعت مينمايند.
سوگند بخدا كه چقدر دوست دارم كه معاويه با من نسبت به شما معاملۀ صرفِ دينار به درهم كند؛ و بنابراين ده نفر از شما را از من بگيرد و يك مرد از آنان را به من بدهد.»
أميرالمؤمنين با اين خطبهها و سخنهاي عميق ميخواهد با جان آنها تكلّم كند و حسّ باطن آنانرا زنده بنمايد، و با اين لطائف از اشارات و كنايات و استعارات به طرق مختلفي حقيقت مطلب را به آنان بفهماند. در اوّل جنگ صفّين كه معاويه آب را بر لشكر آن حضرت بست، در ضمن خطبهاي ميفرمايد:
فَالْمَوْتُ فِي حَيَاتِكُمْ مَقْهُورِينَ، وَ الْحَيَوةُ فِي مَوْتِكُمْ قَاهِرِينَ. [22]
حقيقةً يك دنيا درس ادب و اخلاق و عزّت و شرف است و اگر در شرح و تفسير آن كتابها تدوين گردد سزاوار است.
ميفرمايد: «اگر زنده باشيد و مقهور و مغلوب دست دشمن، مردهايد؛ و اگر بميريد در راه غلبه و سيطرۀ بر دشمن، زندهايد.»
آنقدر در اثر تكاهل و تساهل، آن حضرت را خسته و ملول
ص 50
نمودند كه حقّاً انتظار مرگ ميكشيد، و چون ضربت ابن ملجم مرادي به يافوخ [23] سرش رسيد نداي فُزْتُ وَ رَبِّ الْكَعْبَةِ در داد و خاك محراب بر سرش مينهاد و ميگفت: مِنْهَا خَلَقْنَـٰكُمْ وَ فِيهَا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهَا نُخْرِجُكُمْ تَارَةً أُخْرَي'. [24]
صَلَواتُ اللَهِ عَلَيْكَ وَ صَلَواتُ مَلَئِكَتِهِ الْمُقَرَّبينَ وَ أنْبيآئِهِ الْمُرْسَلينَ وَ عِبادِهِ الصّالِحينَ يا أميرَالْمُؤْمِنينَ
پاورقي
[8] ـ «الغارات» ج 1، ص 23 تا ص 25، و در پاورقي گفته است:
در «شرح نهج البلاغة» ابن أبي الحديد انْصَلَتَتْ وارد شده، و شايد تصحيف انْتَصَلَتْ باشد چنانكه ميگويند: انتَصَلَ السّهمُ يعني پيكان از تير خارج شد.
[9] ـ همان مصدر، ص 32؛ و نيز مجلسي در «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 8، ص 679 در باب جريان فتنهها بيان كرده است.
[10] ـ همان مصدر، ص 30؛ و مجلسي در «بحار الانوار» ج 8 كمپانيص 678 آورده است.
[11] ـ خطبۀ 119 از «نهج البلاغة»؛ و از طبع عبده مصر، مطبعۀ عيسي البابي الحلبي: ج 1، ص 233 و 234
[12] ـ «الغارات» ج 1، ص 38 و 39؛ و در تعليقۀ آن گويد: اين حديث را مجلسي در هشتم «بحار الانوار» در باب ما جَرَي مِن الفِتَن، ص 679 سطر 14، و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغة» بدون نسبتي به كتابي بدين عبارت نقل كرده است: روايت كرده است حافظ أبونُعَيم كه گفت: أبوعاصم ثقفي ما را حديث كرد كه گفت: زني آمد ـ تا آخر حديث. (به «شرح نهج البلاغة» ج 1، ص 179، سطر 31 رجوع شود.)
[13] ـ «الغارات» ج 1، از ص 33 تا ص 37
[14] ـ معناي لِلَّهِ أنْتُمْ اينستكه: آفرين بر شما؛ البتّه بر وجه استهزاء و تهكّم است و شبيه لِلّه دَرُّكُم است، يعني از بس شما خوب هستيد مال خدا هستيد!
[15] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 34؛ و از طبع عبده مصر: ج 1، ص 82 تا ص 84
[16] ـ در «أمالي» مفيد ص 87 آمده است كه: چون حضرت خطبه را به اينجا رسانيد كه همه از دور ابن أبيطالب پراكنده ميشويد، أشعث بن قيس برخاست و گفت: اي أميرالمؤمنين! چرا مانند عثمان عمل نميكني؟ حضرت فرمود: يا عُرْفَ النّارِ وَيْلَكَ! إنَّ فِعْلَ ابْنِ عَفّانَ لَمِخْزاةٌ عَلَي مَنْ لا دينَ لَهُ وَ لا حُجَّةَ مَعَهُ، فَكَيْفَ وَ أنَا عَلَي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ الْحَقُّ في يَدي؟! و سپس فرمود: اي أشعث تو چنين باش و امّا من چنانم.
و در «الغارات» ج 2، ص 495 آمده است كه «تو چنين باش كه ميخواهي و امّا من چنانم» در جواب أشعث بن قيس بوده است. و در تعليقۀ آن گويد: ابن أبي الحديد در «شرح نهج» ج 1، ص 178 سطر 21 گفته است:
ممكن است قول أميرالمؤمنين عليه السّلام: تو چنين باش، خطاب به دشمن باشد، هر كه باشد بدون تعيين، وليكن روايت وارد شده است كه خطاب به أشعث بوده است. و ممكن است كه در عين اينكه روايت صحيح باشد و مراد أشعث باشد ليكن خطاب عامّ باشد و شامل هر كس شود كه دشمن را به خود تمكين دهد.
[17] ـ اين خطبه را طبري در تاريخ خود ضمن بيان وقايع سنۀ سي و هفتم ج 5، ص 90 از طبع دوّم به تحقيق محمّد أبوالفضل إبراهيم آورده است. و مفيد در «مجالس» خود در ضمن مجلس هجدهم طبع نجف، ص 87 غالب فقرات اين خطبه را آورده است. و ابن أبي الحديد در «شرح نهج البلاغة» در ضمن شرح اين خطبه در ج 2، ص 189 آورده است.
[18] ـ خطبۀ 67 از «نهج البلاغة»؛ و از طبع عبده مصر: ج 1، ص 117 و 118
[19] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 27؛ و از طبع عبده مصر: ج 1، ص 67 تا ص 70
[20] ـ همان مصدر خطبۀ 29؛ و از طبع عبده مصر: ج 1، ص 73 تا ص 75
[21] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 95، و از طبع عبده مصر: ج 1، ص 187 و 188
[22] ـ همان مصدر، خطبۀ 51؛ و از طبع عبده مصر: ج 1، ص 100
[23] ـ يافوخ، ملاذ سر را گويند، و آن قسمتي از مقدّم سر است كه در اطفال تازه متولّد نرم است. و از اينجا استفاده ميشود كه شمشير ابن ملجم از پيشاني حضرت نگذشته بود بلكه از عرض سر، بين دو گوش عبور نموده و در ملاذ و از آنجا به مغز سر نشسته بود.