صفحه قبل

مجلس بيست وپنجم: انبياء و ائمّه‌ متحقّق‌ به‌ اسمآء الله‌ الحُسني‌ هستند

أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم‌

بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم‌

الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي‌ سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ

و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي‌ أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي‌ قيامِ يَوْمِ الدّينِ

و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم‌ [224]

قال‌ اللهُ الحكيمُ في‌ كتابِه‌ الكريم‌:

كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَي‌' وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالجَلَالِ وَ الاء كْرَامِ.

(بيست‌ و ششمين‌ و بيست‌ و هفتمين‌ آيه‌، از سورۀ الرّحمن‌: پنجاه‌ و پنجمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

بحث‌ به‌ اينجا منتهي‌ شد كه‌ تمام‌ موجودات‌ آسمانها و زمين‌ بواسطۀ نفخ‌ صور مي‌ميرند، مگر بندگان‌ مقرّب‌ پروردگار كه‌ آنها از پاكيزگان‌ و مطهّرين‌ شمرده‌ شده‌اند، و به‌ لسان‌ قرآن‌ بندگان‌ مُخلَصين‌ خدا كه‌ براي‌ آنان‌ مرگ‌ نيست‌.

در قرآن‌ كريم‌ بندگان‌ به‌ سه‌ دسته‌ تقسيم‌ شده‌اند: أصحاب‌ يمين‌ و أصحاب‌ شِمال‌ و مُقرَّبين‌.


ص 242

اصحاب‌ شِمال‌، افراد منحرف‌ و متعدّي‌ چون‌ كفّار و مشركين‌ و منافقين‌ هستند. و اصحاب‌ يمين‌، مردمان‌ مؤمن‌ كه‌ داراي‌ عمل‌ صالح‌ هستند ميباشند. و مقرّبين‌ كه‌ آنانرا سابقين‌ نيز خوانند، كساني‌ هستند كه‌ از مقامات‌ و درجات‌ اصحاب‌ يمين‌ عبور كرده‌، و در ذات‌ و سرّ خود پاك‌ و تطهير شده‌اند؛ و با زبان‌ دل‌ و با گوش‌ دل‌ و با چشم‌ دل‌، مي‌شنوند و ميگويند و مي‌بينند؛ و تمام‌ شؤون‌ وجودي‌ خود را به‌ خدا سپرده‌اند و خدا در وجود آنها به‌ جاي‌ اراده‌ و اختيار آنان‌ اراده‌ و اختيار دارد، يعني‌ نفس‌ اراده‌ و اختيار آنان‌ عيناً همان‌ اراده‌ و اختيار خداست‌.

مقرّبين‌ درگاه‌ حضرت‌ ذوالجلال‌ همين‌ افرادي‌ هستند كه‌ بندگان‌ مُخلَص‌ شمرده‌ شده‌ و در آيۀ مباركۀ نفخ‌ صور استثناء شده‌اند؛ و اين‌ استثناء در ظاهر تركيب‌ عبارت‌، استثناء است‌ ولي‌ در حقيقت‌ استثنائي‌ نيست‌.

همه‌ مي‌ميرند، يعني‌ هر صاحب‌ نفسي‌ مي‌ميرد؛ ولي‌ آنها داراي‌ نفس‌ نيستند.

هر كس‌ نفسش‌ به‌ خود او متعلّق‌ باشد مي‌ميرد؛ آنها افرادي‌ هستند كه‌ به‌ شهود و عيان‌ دريافته‌اند كه‌ نفوس‌ آنان‌ متعلّق‌ به‌ خود آنها نيست‌، بلكه‌ متعلّق‌ به‌ خداست‌. و تجلّيات‌ اسماء و صفات‌ پروردگار كه‌ از صُقع‌ نفوس‌ آنها پديدار ميگردد، همه‌ جانبه‌ و همگاني‌ است‌؛ و از وجود و حضور عالم‌ طبع‌ و عالم‌ صورت‌ و عالم‌ نفس‌ بيرون‌ آمده‌ و ديگر آنها زميني‌ و آسماني‌ نيستند، بلكه‌ فوق‌ آسمان‌ و زمين‌ هستند؛


ص 243

يعني‌ در حيطۀ قدرت‌ پروردگار بدون‌ حجاب‌ طبع‌ و صورت‌ و نفس‌ زندگي‌ مي‌كنند؛ و مندكّ در اسماء و صفات‌ و ذات‌ حضرت‌ باري‌ تعالي‌ شأنه‌ هستند.

براي‌ آنها مرگي‌ نيست‌؛ آنها وجه‌ خدا هستند؛ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ، وجه‌ خدا نمي‌ميرد.

تمام‌ اسماء و صفات‌ ذات‌ مقدّس‌ الهيّه‌، در مرحلۀ تعيّن‌ است‌ و در مقام‌ اسم‌ واحديّت‌؛ و امّا اسم‌ احديّتِ او از هر تعيّن‌ گرچه‌ تعيّن‌ اسماء و صفات‌ باشد مُبرّي‌، و در آنجا هيچ‌ اسم‌ و رسمي‌ راه‌ ندارد.

عنقا شكار كس‌ نشود دام‌ باز چين         ‌ كانجا هميشه‌ باد به‌ دست‌ است‌ دام‌ را

بنابراين‌ صفت‌ جلال‌ و إكرام‌ كه‌ در اين‌ آيۀ مباركه‌ به‌ «وجه‌ خدا» نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌: وَ يَبْقَي‌' وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلَـٰلِ وَ الاء كْرَامِ، بايد دانست‌ كه‌ جميع‌ صفات‌ جماليّه‌ و جلاليّه‌ از علم‌ لايتناهي‌، حيات‌ لايتناهي‌، و قدرت‌ لايتناهي‌، ظهور و تجلّياتش‌ در همين‌ أسماء حُسني‌ است‌.

بازگشت به فهرست

مقرّبين‌ و مُخلَصين ‌، وجه‌ خدا و أسماي‌ حُسني‌ هستند

و از «كافي‌» روايت‌ است‌ كه‌ با إسناد خود به‌ معاوية‌ بن‌ عمّار از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ حديث‌ ميكند كه‌ در قول‌ خداي‌ عزّوجلّ:

وَ لِلَّهِ الاسْمَآءُ الْحُسْنَي‌' فَادْعُوهُ بِهَا، قَالَ: نَحْنُ وَ اللَهِ الا سْمَآءُ الْحُسْنَي‌ الَّتِي‌ لَا يَقْبَلُ اللَهُ مِنَ الْعِبَادِ إلَّا بِمَعْرِفَتِنَا.

«و از براي‌ خداست‌ اسماء حُسني‌ پس‌ خدا را به‌ آن‌ اسماء


ص 244

بخوانيد، حضرت‌ فرمود: سوگند بخدا كه‌ ما اسماء حُسني‌ هستيم‌، آنچنان‌ اسمائي‌ كه‌ خداوند از بندگانش‌ هيچ‌ عملي‌ را قبول‌ نمي‌كند مگر به‌ معرفت‌ ما.»[225]

و نيز از «بصآئر الدّرجات‌» روايت‌ است‌ كه‌ با إسناد خود از حضرت‌ باقر عليه‌ السّلام‌ روايت‌ ميكند كه‌ فرمود:

إنَّ اسْمَ اللَهِ الاعْظَمَ عَلَي‌ ثَلَا ثَةٍ وَ سَبْعِينَ حَرْفًا، وَ إنَّمَا عِنْدَ ءَاصِفَ مِنْهَا حَرْفٌ وَاحِدٌ، فَتَكَلَّمَ بِهِ فَخَسَفَ بِالارْضِ فِيمَا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ سَرِيرِ بِلْقَيْسَ، ثُمَّ تَنَاوَلَ السَّرِيرَ بِيَدِهِ، ثُمَّ عَادَتِ الارْضُ كَمَا كَانَـتْ أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَيْنٍ.

وَ عِنْدَنَا نَحْنُ مِنَ الاِ سْمِ اثْنَانِ وَ سَبْعُونَ حَرْفًا، وَ حَرْفٌ عِنْدَ اللَهِ اسْتَأْثَرَ بِهِ فِي‌ عِلْمِ الْغَيْبِ عِنْدَهُ، وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ.

«اسم‌ اعظم‌ خداوند از هفتاد و سه‌ حرف‌ بوجود آمده‌ است‌، و از اين‌ حروف‌ در نزد آصف‌ بن‌ برخيا فقط‌ يك‌ حرف‌ بود، كه‌ با آن‌ حرف‌ تكلّم‌ كرد و بدين‌ جهت‌ زمين‌ فيما بين‌ او و بين‌ تخت‌ بلقيس‌ فرو رفت‌. و پس‌ از آن‌ تخت‌ را بدست‌ خود گرفت‌ و در نزد سليمان‌ گذاشت‌ و سپس‌ زمين‌ به‌ حال‌ اوّليّۀ خود برگشت‌، و تمام‌ اين‌ كارها از يك‌ چشم‌ بر هم‌ نهادن‌ كمتر بود.

و در نزد ما از آن‌ اسم‌ هفتاد و دو حرف‌ است‌، و يك‌ حرف‌ از آن‌ حروف‌ اختصاص‌ به‌ خدا دارد كه‌ به‌ علم‌ غيب‌ خود مختصّ گردانيده‌


ص 245

است‌؛ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيمِ. »[226]

معناي‌ اين‌ روايات‌ و دستۀ عظيمي‌ از روايات‌ ديگر كه‌ غالباً در «اصول‌ كافي‌» باب‌ الحجّة‌ آورده‌ شده‌ است‌ اينستكه‌ حقيقت‌ اسم‌ قادِر، اسم‌ عالِم‌، اسم‌ قيّوم‌، اسم‌ رحيم‌، اسم‌ رؤوف‌ و سائر اسماء پروردگار را اگر بخواهيم‌ بدانيم‌، بايد آنها را در اينها پيدا كنيم‌.

چون‌ وجودشان‌ مندكّ در ذات‌ شده‌ و آن‌ اسماء در اينان‌ تجلّي‌ نموده‌، و بنابراين‌ در عالم‌ وجود هر جا تماشا كنيم‌ اينها هستند، زيرا وجه‌ خدا هستند؛ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهِ. «به‌ هر جا روي‌ خود را بگردانيد آنجا وجه‌ خداست‌.»

و علّت‌ اين‌ حقيقت‌ آنستكه‌ در هيچيك‌ از عوالم‌ ملك‌ و ملكوت‌، هيچ‌ موجودي‌ لباس‌ وجود در تن‌ نمي‌كند مگر آنكه‌ از جنبۀ وجهُ اللَهي‌ بايد به‌ او افاضه‌ شود. و ربط‌ هر موجود با پروردگار خود بوسيلۀ همان‌ جنبۀ وجه‌ اللهي‌ است‌، و اگر آن‌ وجه‌ نباشد همۀ موجودات‌ معدومند.

بازگشت به فهرست

اگر امام‌ نباشد زمين‌ فرو مي‌رود

و بر همين‌ اساس‌ رواياتي‌ داريم‌ كه‌ دلالت‌ دارد بر آنكه‌: لَوْ لَا الْحُجَّةُ لَسَاخَتِ الارْضُ بِأَهْلِهَا. «اگر امام‌ و حجّت‌ نباشد، زمين‌ مردم‌ روي‌ خود را در كام‌ خود فرو ميبرد.»

در اين‌ باره‌ مرحوم‌ كلينيّ در «كافي‌» رواياتي‌ با إسناد متّصل‌ خود از ائمّۀ طاهرين‌ صلوات‌ الله‌ عليهم‌ أجمعين‌ روايت‌ ميكند.[227]


ص 246

و مفاد اين‌ روايات‌ اينست‌ كه‌ در صورت‌ نبودن‌ امام‌، عالَم‌، عالَم‌ نيستي‌ و عدم‌ است��.

اگر امام‌ نباشد، نه‌ تنها انسان‌ بلكه‌ حيوان‌ و جنّ و ملائكه‌ و زمين‌ و زمان‌ عدمند؛ نه‌ اينكه‌ خاكسترند، چون‌ خاكستر هم‌ موجودي‌ است‌ و قوامش‌ به‌ وجه‌ الله‌ است‌، بلكه‌ عدم‌ محضند.

علّت‌ اينكه‌ خداوند وجه‌ الله‌ را هلاك‌ نفرموده‌ و در آيۀ نفخ‌ صور به‌ صورت‌ استثناء بيان‌ نموده‌ است‌، نه‌ يك‌ عنوان‌ تشريفاتي‌ و اعتباري‌ است‌، بلكه‌ بر اساس‌ يك‌ حقيقت‌ عالي‌ است‌.

كلمات‌ قرآن‌ مجيد، متين‌ و استوار و قاطع‌ است‌، نه‌ مزاح‌ و شوخي‌؛ إِنَّهُ و لَقَوْلٌ فَصْلٌ * وَ مَا هُوَ بِالْهَزْلِ. [228]

و إن‌شآءالله‌ در بحث‌ أعراف‌ خواهيم‌ گفت‌ كه‌ بعد از آنكه‌ خداوند مفصّلاً حالت‌ بهشتي‌ها را بيان‌ ميكند و گفتگوي‌ آنها را با جهنّمي‌ها و عذابهاي‌ آنان‌، و گفتگوي‌ جهنّمي‌ها را با بهشتي‌ها بيان‌ ميفرمايد، سپس‌ ميگويد يك‌ حجابي‌ بين‌ اين‌ دو دسته‌ ميباشد كه‌ بر روي‌ آن‌ مرداني‌ قرار دارند:

وَ بَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَ عَلَي‌ الاعْرَافِ رِجَالٌ يَعْرِفُونَ كُلَّا بِسِيمَیـٰهُمْ. [229]

«بين‌ بهشتي‌ها و جهنّمي‌ها ديواري‌ (و كوهي‌ چنانچه‌ در روايات‌ وارد است‌) كشيده‌ ميشود، و آن‌ حجاب‌ همان‌ أعراف‌ است‌ كه‌ در


ص 247

روي‌ آن‌ مرداني‌ قرار گرفته‌اند كه‌ تمام‌ اهل‌ بهشت‌ و اهل‌ جهنّم‌ را از سيمايشان‌ مي‌شناسند.»

چشمه‌هاي‌ آب‌ بهشت‌ كه‌ از چشمۀ آب‌ خالص‌ و شير و عسل‌ مصفّي‌ و شراب‌ لذيذ است‌ از زير آن‌ كوه‌ جاري‌ است‌. و اين‌ چهار نهر از چهار چشمه‌، و آنها از چشمۀ تسنيم‌ جدا ميشود؛ و چشمۀ تسنيم‌ از زير قدم‌هاي‌ أميرالمؤمنين‌ و معصومين‌ ديگر كه‌ بر فراز آن‌ كوه‌ استقرار دارند جاري‌ ميگردد.

بازگشت به فهرست

افرادي‌ كه‌ در أعراف‌ هستند مسلّط‌ و مسيطر بر همۀ عوالم‌ هستند

وِزان‌ اين‌ افرادي‌ كه‌ در أعراف‌ تمكين‌ دارند، وزان‌ حَكم‌ بين‌ بهشتي‌ها و جهنّمي‌ها است‌. يعني‌ حاكم‌ بر بهشت‌ و دوزخند، و مسيطر و مسلّط‌ بر هر دو عالمند.

در روايات‌ داريم‌ كه‌ آن‌ كساني‌ كه‌ بر أعراف‌ قرار دارند چهارده‌ نفرند: حضرت‌ محمّد بن‌ عبدالله‌ و فاطمۀ زهراء و أميرالمؤمنين‌ و يازده‌ فرزندش‌ تا حضرت‌ بقيّة‌ الله‌ الاعظم‌ محمّد بن‌ الحسن‌ عليهم‌ صلوات‌ الله‌؛ و مقامات‌ آنان‌ مافوق‌ بهشت‌ است‌.

و عجيب‌ اينجاست‌ كه‌ در اين‌ آيۀ مباركۀ أعراف‌، به‌ حضرت‌ فاطمۀ زهراء سلام‌ الله‌ عليها به‌ عنوان‌ رَجُل‌ تعبير شده‌ است‌؛ كما اينكه‌ در آيۀ مباركۀ نور:

رِجَالٌ لَا تُلْهِيهِمْ تِجَـٰرَةٌ وَ لَا بَيْعٌ عَن‌ ذِكْرِ اللَهِ. [230]

«مرداني‌ هستند كه‌ تجارت‌ و خريد و فروش‌ آنانرا از ياد خدا باز نميدارد.»


ص 248

نيز از آن‌ حضرت‌ به‌ عنوان‌ رَجُل‌ تعبير شده‌ است‌.

و إن‌شآءالله‌ تعالي‌ در بحث‌ أعراف‌ روشن‌ خواهد شد كه‌ آنجا عالَمي‌ است‌ كه‌ مرد و زن‌ معني‌ ندارد. در آن‌ عالم‌ كه‌ عالم‌ فعليّتِ محضه‌ است‌ نه‌ انفعال‌، ذكوريّت‌ و اناثيّت‌ نيست‌؛ كما اينكه‌ در عوالم‌ ربوبي‌ و جبروت‌، هيچيك‌ از دو عنوان‌ ذكوريّت‌ و اناثيّت‌ نيست‌.

اين‌ عناوين‌ متعلّق‌ به‌ عالم‌ طبع‌ و برزخ‌ و نفس‌ است‌ كه‌ دنيا و مثال‌ و قيامت‌ باشد.

بازگشت به فهرست

مقام‌ إبراهيم‌ خليل‌ عليه‌السلام‌ و أسماء الله‌ تعالي‌

از جمله‌ كساني‌ كه‌ به‌ مقام‌ وجهُ اللهيّ رسيده‌ و متحقّق‌ به‌ حقيقت‌ ملكوت‌ آسمانها و زمين‌ شده‌ است‌، حضرت‌ إبراهيم‌ خليل‌ الرّحمن‌ عليه‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ است‌.

آن‌ پيامبر بزرگ‌ كه‌ بنياد گذار توحيد اسلام‌ و آورندۀ دين‌ حنيف‌ است‌، در ميان‌ جميع‌ پيغمبران‌ غير از پيغمبر اسلام‌، داراي‌ تشخّص‌ و مزايائي‌ است‌ كه‌ مقام‌ و مرتبه‌اش‌ را از سائر پيامبران‌ بالاتر برده‌ است‌.

وَ كَذَ'لِكَ نُرِي‌ٓ إِبْرَ'هِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ. [231]

«و اينچنين‌ ما به‌ إبراهيم‌ ملكوت‌ آسمانها و زمين‌ را مي‌نمايانيم‌، و براي‌ اينكه‌ از صاحبان‌ يقين‌ باشد.»

خداوند تبارك‌ و تعالي‌ به‌ دست‌ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ مرده‌ زنده‌ كرد، بواسطۀ همان‌ جنبۀ وجهُ اللهيّ كه‌ در او بود و تحقّق‌ آن‌ حضرت‌ به‌ اسم‌ مُحييِ خداوند عزّوجلّ.


ص 249

در هر كس‌ هر اسم‌ از اسماء خداوند ظهور و تجلّي‌ كند، به‌ اذن‌ خدا و امر خدا، مفاد و مصداق‌ آن‌ اسم‌ را ميتواند در خارج‌ تحقّق‌ بخشد.

آيات‌ شريفۀ قرآن‌ صراحت‌ دارد بر آنكه‌ حضرت‌ عيسي‌ بن‌ مريم‌ مي‌گفت‌: من‌ به‌ اذن‌ خدا مردگان‌ را زنده‌ ميكنم‌، و به‌ اذن‌ خدا كور مادرزاد را بينا ميكنم‌، و كسي‌ كه‌ به‌ مرض‌ پيسي‌ دچار است‌ شفا مي‌بخشم‌.

وَ أُبْرِي‌ُ الاكْمَهَ وَ الابْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتَي‌' بِإِذْنِ اللَهِ. [232]

حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ از خدا خواست‌ كه‌ كيفيّت‌ زنده‌ كردن‌ مردگان‌ را بدست‌ خدا بداند. خداوند اين‌ عمل‌ را به‌ افاضۀ اسم‌ المُحيي‌ (زنده‌ كننده‌) بدست‌ خود او انجام‌ داد.

به‌ خلاف‌ حضرت‌ إرميا كه‌ او از خدا براي‌ سكون‌ خاطر خود، زنده‌ شدن‌ مردگان‌ را خواست‌؛ و خداوند، خود زنده‌ فرمود و او تماشا ميكرد.

بين‌ اين‌ دو درخواست‌ و اين‌ دو مقام‌ فرق‌ بزرگي‌ است‌.

أَوْ كَالَّذِي‌ مَرَّ عَلَي‌' قَرْيَةٍ وَ هِيَ خَاوِيَةٌ عَلَي‌' عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّي‌' يُحْيِ هَـٰذِهِ اللَهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللَهُ مِائَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ و قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل‌ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ. [233]

براي‌ آنكه‌ علوّ مقام‌ و مرتبۀ حضرت‌ إبراهيم‌ عليه‌ السّلام‌ روشن‌


ص 250

شود، قبلاً خداوند در قرآن‌ داستان‌ حضرت‌ إرميا علي‌ نبيّنا وآله‌ و عليه‌ السّلام‌ را بيان‌ ميكند و به‌ دنبال‌ آن‌ قضيّۀ حضرت‌ إبراهيم‌ را بيان‌ مي‌نمايد.

بازگشت به فهرست

مردن‌ و زنده‌ شدن‌ إرمياي‌ پيغمبر

حضرت‌ إرميا از پيغمبران‌ است‌ و با وجودي‌ كه‌ همۀ پيغمبران‌ بر توحيد دعوت‌ مي‌كنند و همه‌ داراي‌ درجۀ عصمتند، ولي‌ در مقامات‌ و مراتب‌ متفاوتند.

بعد از آنكه‌ بُختُ نَصَّر [234] بيت‌ المقدس‌ را خراب‌ كرد و هفتاد هزار نفر را در آنجا كشت‌ و تمام‌ آن‌ نواحي‌ را به‌ تصرّف‌ در آورد و قراء و قصبات‌ را با خاك‌ يكسان‌ نمود، و بعد از آنكه‌ سقف‌هاي‌ قريه‌ پائين‌ آمده‌ و مردگان‌ به‌ صورت‌ استخوانهاي‌ از هم‌ متلاشي‌ شده‌ درآمده‌ بودند؛ إرميا از كنار قريه‌ حركت‌ ميكرد. (و در بعضي‌ از روايات‌ كه‌ اين‌ قضيّه‌ را به‌ عُزَير نسبت‌ ميدهد صحيح‌ نيست‌، اين‌ روايات‌ سندي‌ ندارد و از روايات‌ آحاد است‌، و اين‌ قضيّه‌ مسلّماً متعلّق‌ به‌ إرميا است‌.)

إرميا كه‌ حركت‌ ميكرد، عبورش‌ در ميان‌ بيابان‌ به‌ قريه‌اي‌ افتاد. ديد كه‌ سقف‌هاي‌ اين‌ قريه‌ فرود آمده‌ و خراب‌ شده‌، و اهل‌ قريه‌ همه‌ مرده‌اند، و استخوانهايشان‌ از هم‌ متفرّق‌ و جداجدا شده‌، و بدنهاي‌ آنان‌ در اين‌ قريه‌ افتاده‌ است‌.

قَالَ أَنَّي‌' يُحِْي‌ هَـٰذِهِ اللَهُ بَعْدَ مَوْتِهَا؟ از روي‌ تعجّب‌ و بزرگ‌


ص 251

شمردن‌ مطلب‌ گفت‌: چگونه‌ خداوند اين‌ افراد كثير را كه‌ بدين‌ صورت‌ درآمده‌اند بعد از مردنشان‌ زنده‌ ميكند و حيات‌ جديد مي‌بخشد؟

إرميا انكار زنده‌ شدن‌ نمي‌كند؛ چون‌ پيغمبر است‌؛ ولي‌ مطلب‌ مهمّ است‌ كه‌ واقعاً انسان‌ را در حيرت‌ مي‌اندازد.

اين‌ قضيّۀ زنده‌ شدن‌ براي‌ إرميا از دو نقطه‌ نظر جاي‌ تحيّر داشت‌:

يكي‌ از نقطۀ نظر اينكه‌ استخوانها از هم‌ جدا شده‌ و در شُرف‌ پوسيدن‌ است‌؛ اين‌ ذرّات‌ مختلفه‌ را خداوند چطور گرد مي‌آورد و در آنها روح‌ و زندگي‌ ميدمد؟

ديگري‌ از نقطۀ نظر طول‌ مدّت‌؛ چون‌ تا زماني‌ كه‌ قيامت‌ برپاگردد و خدا بخواهد اين‌ مردگان‌ را زنده‌ كند، هر يك‌ از ذرّات‌ آنها در گوشه‌اي‌ از دنيا افتاده‌، و باد آنها را پراكنده‌ ميكند.

اين‌ دو نقطۀ نظر موجب‌ تعجّب‌ و استعلام‌ إرميا شد، و اين‌ گفتگوئي‌ بود كه‌ با خود داشت‌، و خطوري‌ بود كه‌ بر قلبش‌ نشست‌.

فَأَمَاتَهُ اللَهُ مِائَةَ عَامٍ. خداوند او را صد سال‌ ميرانيد؛ همان‌ جائي‌ كه‌ اين‌ تعجّب‌ را نمود، خدا به‌ او گفت‌: مُتْ، بمير!

صد سال‌ مُرد. الاغش‌ هم‌ كه‌ با او بود مُرد. جسد خود او و جسد الاغش‌ به‌ روي‌ زمين‌ افتاده‌ است‌، و مقداري‌ انجير يا انگور و مقداري‌ عصير: آب‌ انگور چون‌ مسافر بود از شهر با خود آورده‌ بود، توشۀ راهش‌ همان‌ انجير يا انگور و عصير بود.


ص 252

ثُمَّ بَعَثَهُ و قَالَ كَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ قَالَ بَل‌ لَبِثْتَ مِائَةَ عَامٍ.

خداوند جلّ و عزّ پس‌ از صد سال‌ او را زنده‌ كرد و به‌ او خطاب‌ فرمود: چقدر در اينجا درنگ‌ كردي‌؟

إرميا نگاهي‌ به‌ اينطرف‌ و آنطرف‌ كرد و گفت‌: يك‌ روز يا مقداري‌ از يك‌ روز!

چون‌ وقتي‌ خداوند او را ميرانيد صبح‌ بود، و حالا كه‌ پس‌ از صد سال‌ زنده‌اش‌ نموده‌ بعد از ظهر است‌؛ إرميا پنداشت‌ خسته‌ بوده‌ و يك‌ شب‌ در اينجا خوابيده‌ است‌ و بنابراين‌ توقّفش‌ يك‌ روز بوده‌ است‌. و سپس‌ گفت‌: شايد شب‌ نخوابيده‌ باشم‌ و از صبح‌ تا عصر در اينجا به‌ خواب‌ رفته‌ باشم‌، و در اينصورت‌ توقّفش‌ مقداري‌ از روز بوده‌ است‌.

خداوند به‌ او خطاب‌ كرد: بلكه‌ درنگ‌ تو در اينجا صد سال‌ است‌، صد سال‌.

فَانظُرْ إِلَي‌' طَعَامِكَ وَ شَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ. [235]

نگاهي‌ به‌ خوراكي‌ و آشاميدني‌ كه‌ با خود آورده‌ بودي‌ بينداز و ببين‌ ابداً تغيير نكرده‌ است‌!

با آنكه‌ زودترين‌ چيزي‌ كه‌ خراب‌ ميشود و متعفّن‌ ميگردد همان‌ انگور يا انجير و آب‌ انگور است‌ كه‌ بسيار لطيف‌ بوده‌ و تحمّل‌ گرما و تغييرات‌ جوّي‌ را ندارد.


ص 253

وَ انظُرْ إِلَي‌' حِمَارِكَ وَ لِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِلنَّاسِ. [236]

حالا نگاهي‌ به‌ الاغت‌ بكن‌، و بدانكه‌ ما تو را يك‌ آيت‌ الهيّه‌ براي‌ مردم‌ قرار داده‌ايم‌؛ يك‌ آيه‌ و علامت‌ براي‌ قدرت‌ و عظمت‌ و جلال‌ خود.

وَ انظُرْ إِلَي‌ الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا. [237]

و نگاهي‌ به‌ استخوانها بنما، و ببين‌ چگونه‌ ما آنها را از زمين‌ بلند كرده‌ و به‌ هم‌ متّصل‌ نموده‌ و سپس‌ گوشت‌ به‌ روي‌ آنها مي‌پوشانيم‌.

نگاه‌ كن‌ به‌ الاغ‌! نگاه‌ كرد و ديد خداوند در يك‌ لحظه‌ تمام‌ اين‌ ذرّات‌ را به‌ هم‌ پيوسته‌ و ذرّات‌ استخوانها از اينطرف‌ و آنطرف‌ جمع‌ شدند، و روي‌ آن‌ گوشت‌ و پوست‌ آمد؛ الاغ‌ برخاست‌ و ايستاد.

ببين‌ چگونه‌ ما تو را زنده‌ كرديم‌ و استخوانهايت‌ را به‌ هم‌ پيوستيم‌ و به‌ روي‌ آن‌ گوشت‌ پوشانيديم‌؛ و تو را درست‌ و مستوي‌ نموديم‌. (ظاهراً اوّلين‌ جائي‌ كه‌ از خود إرميا زنده‌ شد چشم‌ او بود درحاليكه‌ مانند غِرقِي‌ُ البِيض‌ [238]: سفيدۀ تخم‌مرغ‌ بود.)

آيا اينها مورد تعجّب‌ نيست‌ كه‌ در يك‌ طرفة‌العين‌ خدا چنين‌ كند؟ إرميا را با استخوانهاي‌ پوسيده‌ و شكسته‌ و خرد شده‌ و نيز الاغش‌ را


ص 254

كه‌ درهم‌ متشتّت‌ و متفتّت‌ بود گرد آورده‌، و زنده‌ و سالم‌ و مستوي‌ القامة‌ در برابر نظر خود او قرار دهد.

جواب‌ به‌ دو استبعادي‌ كه‌ إرميا نموده‌ بود داده‌ شد. هم‌ جواب‌ طول‌ مدّت‌ كه‌ صد سال‌ گذشته‌ است‌، و هم‌ جواب‌ تشتّت‌ و تفرّق‌ اجزاي‌ مردگان‌ كه‌ خداوند در مقابل‌ ديدگان‌ إرميا اجزاء را جمع‌ نموده‌ و ذرّات‌ مختلفه‌ را به‌ هم‌ پيوسته‌ و حيات‌ داده‌ است‌.

و علاوه‌ بر اين‌ دو نقطۀ نظر، ما اين‌ عمل‌ را براي‌ آنكه‌ آيتي‌ براي‌ مردم‌ باشد انجام‌ داديم‌.

جملات‌ فَانظُرْ إِلَي‌' طَعَامِكَ وَ شَرَابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَ انظُرْ إِلَي‌' حِمَارِكَ براي‌ رفع‌ استبعاد طول‌ مدّت‌ است‌؛ كه‌ انگور و عصير خراب‌ نشده‌ و الاغِ پوسيده‌ زنده‌ ميشود.

وَ لِنَجْعَلَكَ ءَايَةً لِلنَّاسِ براي‌ عبرت‌ مردم‌ و مشاهدۀ مردم‌ و تاريخ‌ است‌، كه‌ صد سال‌ گذشته‌ و نسل‌ عوض‌ شده‌ و إرميائي‌ كه‌ يك‌ زمان‌ زنده‌ بود و در روي‌ زمين‌ حركت‌ ميكرد و داراي‌ اثر بود و تبديل‌ به‌ خبر شده‌ و در صفحات‌ تاريخ‌ جاي‌ گرفته‌ است‌، هم‌ اكنون‌ دوباره‌ تبديل‌ به‌ اثر شده‌ و از لابلاي‌ كتاب‌ها و ورق‌ها در مقابل‌ چشم‌ مردم‌ به‌ روي‌ زمين‌ حركت‌ ميكند.

و جملۀ وَ انظُرْ إِلَي‌ الْعِظَامِ كَيْفَ نُنشِزُهَا ثُمَّ نَكْسُوهَا لَحْمًا براي‌ رفع‌ استبعاد تفرّق‌ و تشتّت‌ اعضاء و اجزاي‌ مردگان‌ است‌، كه‌ براي‌ خداوند قدير و عليم‌، اين‌ امور موجب‌ سنگيني‌ و سختي‌ و صعوبت‌ نيست‌.


ص 255

فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ و قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَهَ عَلَي‌' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ. [239]

چون‌ زنده‌ شدن‌ مردگان‌ بدين‌ طرز براي‌ او واضح‌ و روشن‌ شد، گفت‌: ميدانم‌ كه‌ خداوند بر هر چيز تواناست‌. نفرمود: الآن‌ دانستم‌، زيرا كه‌ إرميا پيغمبر است‌ و از اوّل‌ ميدانسته‌ است‌ كه‌ خدا قادر است‌، وليكن‌ اين‌ دانش‌ سابق‌، بواسطۀ تبيّن‌ و وضوح‌ فعلي‌ موجب‌ سكون‌ خاطر او شد.

بازگشت به فهرست

بين‌ سؤال‌ إرميا و ابراهيم‌ دربارۀ زنده‌ شدن‌ مردگان‌ فرق‌ بسيار بود

اين‌ قضيّۀ إرميا است‌، وليكن‌ حضرت‌ إبراهيم‌ به‌ همين‌ طرز زنده‌ شدن‌ مردگان‌، به‌ سؤالش‌ پاسخ‌ داده‌ نمي‌شود؛ او ميخواهد كيفيّت‌ إعمال‌ قدرت‌ فاعليّۀ خدا را در زنده‌ كردن‌ مردگان‌ بداند.

وَ إِذْ قَالَ إِبْرَ'هِــمُ رَبِّ أَرِنِي‌ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي‌' قَالَ أَوَلَمْ تُؤْمِن‌ قَالَ بَلَي‌' وَلَـٰكِن‌ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي‌ قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي‌' كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ. [240]

حضرت‌ إبراهيم‌ مانند إرميا سؤال‌ از زنده‌ شدن‌ مردگان‌ نمي‌كند، بلكه‌ از كيفيّت‌ قوّۀ فاعليّۀ پروردگار و تأثير آن‌ در روي‌ مردگان‌ پرسش‌ ميكند؛ او كسي‌ است‌ كه‌ خداوند به‌ او ملكوت‌ آسمانها و زمين‌ را نشان‌ داده‌ است‌ و از موقِنين‌ است‌.

خداوند به‌ إبراهيم‌ ملكوت‌ را نشان‌ داد، يعني‌ او را در مركز ملكوت‌ قرار داد و قلب‌ او را حاوي‌ اسرار ملكوتي‌ قرار داد.


ص 256

تقاضا ميكند كه‌: رَبِّ أَرِنِي‌ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتَي‌'، به‌ من‌ نشان‌ بده‌ چگونه‌ زنده‌ ميكني‌ تو! نمي‌گويد: كَيْف‌ تُحْيَي‌ الْمَوْتَي‌؛ چگونه‌ زنده‌ ميشوند مردگان‌؟ و همانطور كه‌ ذكر شد بين‌ اين‌ دو سؤال‌ فرق‌ بسيار است‌.

فرض‌ كنيد يك‌ وقت‌ كسي‌ كه‌ پنير را نديده‌ است‌ از شما مي‌پرسد پنير چيست‌؟

شما به‌ فرزند خود ميگوئيد: قدري‌ پنير بخر و بياور.

او مي‌بيند مادّه‌اي‌ است‌ سفيد و چرب‌ و به‌ شكل‌ قالب‌ در آمده‌ و از لبنيّات‌ است‌، وضع‌ ساختماني‌ او را مي‌بيند و ميداند.

ولي‌ يك‌ وقت‌ ميخواهد بفهمد پنير را چگونه‌ درست‌ مي‌كنند؟

به‌ او ميگوئيد: شير را در حرارت‌ معيّني‌ گرم‌ كن‌، و بعد مايۀ پنير را به‌ مقدار معيّن‌ به‌ آن‌ داخل‌ كن‌ و صبر كن‌ تا زماني‌ بگذرد و خود را ببندد و سرد شود، و سپس‌ آن‌ را در كيسه‌اي‌ بريز تا آب‌هاي‌ جدا شده‌ از شير خارج‌ گردد، اين‌ است‌ كيفيّت‌ ساختن‌ پنير.

اين‌ دو مطلب‌ با هم‌ فرق‌ دارد. اوّل‌ نشان‌ دادن‌ پنير است‌ به‌ كسي‌ كه‌ ماهيّت‌ آنرا نميداند، و دوّم‌ ساختن‌ پنير و اطّلاع‌ از كيفيّت‌ پيدايش‌ آن‌ است‌.

خداوند در پاسخ‌ پرسش‌ إبراهيم‌ ميگويد: أَوَلَمْ تُؤْمِن؛ آيا تو به‌ اين‌ معني‌ ايمان‌ نداري‌ و نرسيده‌اي‌؟

قَالَ بَلَي‌' وَلَـٰكِن‌ لِيَطْمَئِِنَّ قَلْبِي‌؛ گفت‌ بلي‌ ايمان‌ دارم‌ و رسيده‌ام‌ ولي‌ براي‌ آرامش‌ و سكون‌ نفس‌ خود تقاضا دارم‌.


ص 257

ميخواهم‌ آنطور درياي‌ دل‌ من‌ آرام‌ بگيرد كه‌ در آن‌ هيچ‌ موجي‌ مشاهده‌ نشود، و هيچ‌ اضطرابي‌ نباشد.

افرادي‌ كه‌ داراي‌ سكينه‌ و اطمينان‌ نيستند گرچه‌ موحّد هم‌ باشند، دائماً يك‌ نوسان‌ و حركتي‌ بر دل‌ آنها هست‌ و آنانرا آزار ميدهد؛ خطرات‌، دل‌ آنها را مضطرب‌ ميكند گرچه‌ در درياي‌ توحيد غوطه‌ورند.

شما اگر به‌ كسي‌ بگوئيد: برو در ميان‌ قبرستان‌، در ميان‌ قبري‌ مرده‌اي‌ است‌ كفن‌ شده‌، ولي‌ روي‌ قبر را نپوشانده‌اند و فردا بناست‌ روي‌ آن‌ را بپوشانند، در دست‌ آن‌ مرده‌ يك‌ انگشتري‌ است‌، آنرا بياور، و اين‌ عمل‌ را در همين‌ امشب‌ بايد انجام‌ دهي‌ و تنها به‌ قبرستان‌ بروي‌؛ غالب‌ افراد از اين‌ عمل‌ ترس‌ و وحشت‌ دارند؛ با آنكه‌ به‌ علم‌ اليقين‌ ميدانند در قبرستان‌ خبري‌ نيست‌، و مرده‌ به‌ كسي‌ كاري‌ ندارد. و اگر أحياناً وارد قبرستان‌ شوند، قلب‌ شروع‌ ميكند به‌ زياده‌ زدن‌، و كم‌كم‌ هرچه‌ نزديكتر رود ضربانش‌ بيشتر ميگردد، و دست‌ و پا شروع‌ ميكنند به‌ لرزيدن‌؛ كمي‌ اگر جلوتر رود ممكنست‌ هنوز به‌ قبر معهود نرسيده‌ از حركت‌ باز ايستد و روي‌ زمين‌ بيفتد، و أحياناً ممكن‌ است‌ از شدّت‌ دهشت‌ بميرد.

اين‌ عمل‌ براي‌ افراد غير مأنوس‌ مشكل‌ است‌؛ با وجود يقين‌ و علم‌.

بازگشت به فهرست

سؤال‌ ابراهيم‌ عليه‌السلام‌ براي‌ رسيدن‌ به‌ سكينه‌ و اطمينان‌ بود

إبراهيم‌ خليل‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ خدا ميگويد: من‌ ميدانم‌ كه‌ تو با اسم‌ المُحيي‌ و با اسم‌ القدير زنده‌ ميكني‌؛ ميخواهم‌ به‌ اندازه‌اي‌ اين‌


ص 258

حقيقت‌ را لمس‌ كنم‌ كه‌ ابداً اضطرابي‌ نباشد، بلكه‌ سكون‌ خاطر باشد. يعني‌ من‌ ميخواهم‌ آن‌ اسم‌ را چنان‌ مسّ كنم‌ كه‌ به‌ علم‌ اليقين‌ و عين‌ اليقين‌ و حقّ اليقين‌ اين‌ مطلب‌ براي‌ من‌ مكشوف‌ افتد.

بازگشت به فهرست

زنده‌ كردن‌ إبراهيم‌ خليل ‌، مرغان‌ كشته‌ را ، به‌ ظهور اسم‌ «المُحيي‌» و «المُميت‌» پروردگار

خطاب‌ رسيد:

قَالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَي‌' كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُـنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُـنَّ يَأْتِينَكَ سَعْيًا وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ.

«برو چهار مرغ‌ پرنده‌ بگير و آنها را بياور در خانه‌ كه‌ با تو اُنس‌ بگيرند، و بعد آنها را بكُش‌ و قطعه‌ قطعه‌ كن‌ و در يك‌ هاون‌ چنان‌ بكوب‌ كه‌ همۀ اجزاء و ذرّات‌ آنها در هم‌ داخل‌ شود، و سپس‌ در بالاي‌ هر يك‌ از اين‌ كوهها يك‌ جزء از آن‌ را بگذار! و پس‌ از آن‌ آنها را يك‌ يك‌ صدا بزن‌، مي‌بيني‌ كه‌ آنها با شتاب‌ بسوي‌ تو مي‌آيند؛ و بدانكه‌ خداوند عزيز و حكيم‌ است‌.»

به‌ روايت‌ عليّ بن‌ إبراهيم‌ قمّي‌ در تفسيرش‌، اين‌ پرندگان‌ عبارت‌ بودند از طاووس‌ و خروس‌ و كبوتر و كلاغ‌. [241]

إبراهيم‌ به‌ فرمان‌ و اذن‌ خدا مرغها را كشته‌ و درهم‌ آميخته‌ و از مخلوط‌ شدۀ آنها هر عُشري‌ را بر فراز كوهي‌ قرار داد. و سپس‌ منقار طاووس‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ و گفت‌: اي‌ طاووس‌ بيا!

حالِ إبراهيم‌ در اينحال‌، حال‌ عادي‌ نبود بلكه‌ فاني‌ در ذات‌ خدا و اسماء حُسناي‌ او بود؛ فاني‌ بود در اسم‌ عزيز و حكيم‌ و قدير و محيي‌.


ص 259

پس‌ در حقيقت‌ إبراهيمي‌ نبود تا بگويد: طاووس‌ بيا؛ خدا بود، و خدا فرمود: طاووس‌ بيا!

إبراهيم‌ ديد ذرّات‌ بسياري‌ از بالاي‌ دَه‌ كوه‌ به‌ سمت‌ او با شتاب‌ در حركتند. آمدند و آمدند و به‌ منقار طاووس‌ كه‌ در دست‌ او بود چسبيدند، و بدن‌ و پيكرۀ طاووس‌ و دست‌ و پا درست‌ شد، اسكلت‌ بدن‌ ساخته‌ شد. اين‌ ذرّات‌ استخوان‌ بود كه‌ اوّ��‌ اصل‌ هيكل‌ طاووس‌ را تشكيل‌ دادند.

و پس‌ از آن‌ ذرّات‌ گوشت‌ آمدند و ذرّات‌ چشم‌ و زبان‌ و سائر اعضاء و أمعاء و أحشاء همينطور مي‌آمدند و با سرعت‌ و بلادرنگ‌ اجزاء طاووس‌ را مي‌ساختند.

بعد نوبت‌ رسيد به‌ پرها، ذرّات‌ پر هم‌ بدون‌ انحراف‌ و اعوجاج‌ از فراز كوهها با شتاب‌ آمدند، بالها و پرهاي‌ طاووس‌ نيز تمام‌ شد. در اين‌ حال‌ طاووس‌ تكاني‌ خورد؛ يك‌ طاووس‌ زنده‌ و زيبا در مقابل‌ إبراهيم‌.

به‌ همين‌ طريق‌ حضرت‌ إبراهيم‌ منقار خروس‌ و كبوتر و كلاغ‌ را در دست‌ گرفت‌ و هر يك‌ از آنها را صدا زد و ذرّات‌ هر يك‌ از آنها از فراز هر يك‌ از كوهها با سرعت‌ آمده‌ و به‌ منقارها پيوستند، و آن‌ مرغها نيز زنده‌ شده‌ و در مقابل‌ حضرت‌ إبراهيم‌ قرار گرفتند.

اين‌ كارها به‌ دست‌ حضرت‌ إبراهيم‌ به‌ اذن‌ خدا انجام‌ گرفت‌؛ و نداي‌ «بيا» كه‌ از حضرت‌ إبراهيم‌ ـ به‌ امر خدا: ثُمَّ ادْعُهُنَّ ـ برخاست‌،


ص 260

إنشاء حيات‌ و إعمال‌ قوّۀ فاعليّه‌ براي‌ زنده‌ نمودن‌ بود.

و لذا چون‌ إبراهيم‌ اين‌ عمل‌ را انجام‌ داد خطاب‌ رسيد: وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَهَ عَزِيزٌ حَكَيمٌ؛ و بدان‌ كه‌ خداوند قيّوم‌ موجودات‌ است‌ و مقام‌ عزّت‌ او اقتضاي‌ فاعليّت‌ دارد، و داراي‌ مقام‌ حكمت‌ است‌ يعني‌ فتور و سستي‌ و انفعال‌ در او نيست‌ و كارهاي‌ او بر اساس‌ استحكام‌ استوار است‌.

ولي‌ دربارۀ حضرت‌ إرميا ميفرمايد: فَلَمَّا تَبَيَّنَ لَهُ و قَالَ أَعْلَمُ أَنَّ اللَهَ عَلَي‌' كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ.

إرميا كه‌ آن‌ منظره‌ را ديد گفت‌: ميدانم‌ كه‌ خداوند به‌ هر كاري‌ تواناست‌.

اگر شنيديد أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ مرده‌ زنده‌ نموده‌ است‌، جاي‌ تعجّب‌ نيست‌؛ أميرالمؤمنين‌ داراي‌ اسم‌ است‌ و متحقّق‌ به‌ اسم‌ است‌.

كار پاكان‌ را قياس‌ از خود مگير         گر چه‌ باشد در نوشتن‌ شير شير

شيري‌ كه‌ روي‌ كاغذ نوشته‌ ميشود شيري‌ است‌ كه‌ دست‌ بازي‌ اطفال‌ و كودكان‌ است‌ و آنرا با دست‌ خود پاره‌ مي‌كنند؛ و شيري‌ هم‌ كه‌ در بيشه‌ خفته‌ است‌ شيري‌ است‌ كه‌ از نزديك‌ آن‌ اگر كسي‌ بگذرد و صداي‌ تنفّس‌ آنرا بشنود زهره‌اش‌ آب‌ ميشود.

طفل‌ شيرخوار كه‌ قدرت‌ پراندن‌ مگس‌ را از روي‌ بيني‌ خود ندارد، كجا ميتواند ادراك‌ كند كه‌ پهلواني‌ هم‌ در دنيا هست‌ كه‌


ص 261

هالتِر چهارصد كيلوگرمي‌ بر ميدارد؟

اشارۀ حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليه‌ السّلام‌ به‌ نقش‌ شيري‌ كه‌ در روي‌ پرده‌ بود، و زنده‌ شدن‌ و دريدن‌ مرد مسخره‌چي‌ و ساحر را در مجلس‌ هارون‌؛ و اشارۀ حضرت‌ عليّ بن‌ موسي‌ الرّضا عليه‌ السّلام‌ به‌ دو نقش‌ شيري‌ كه‌ روي‌ مسند مأمون‌ كشيده‌ بودند، و زنده‌ شدن‌ و دريدن‌ آنها حاجب‌ مأمون‌ را كه‌ مأمور بود در مجلس‌ حضرت‌ رضا عليه‌ السّلام‌ را تحقير كند، در كتب‌ معتبره‌ ضبط‌ و ثبت‌ است‌. [242]

بازگشت به فهرست

داستان‌ زنده‌ شدن‌ كبوتر مرده‌ به‌ دست‌ وليّ خدا

حقير خودم‌ اين‌ داستان‌ را از مرحوم‌ آية‌ الحقّ و سند العلم‌ آية‌ الله‌ حاج‌ ميرزا محمّد جواد انصاري‌ همداني‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ شنيدم‌ كه‌ ميفرمود: يكي‌ از بزرگان‌ همدان‌ كه‌ با ما سابقۀ دوستي‌ و آشنائيِ خيلي‌ قديمي‌ داشت‌ براي‌ ما نقل‌ كرد كه‌:

من‌ براي‌ كشف‌ حقيقت‌ و فتح‌ باب‌ معنويّات‌، متجاوز از بيست‌ سال‌ در خانقاهها تردّد و رفت‌ و آمد كرده‌ بودم‌، و در نزد أقطاب‌ و دراويش‌ رفته‌ و دستوراتي‌ گرفته‌ بودم‌. ولي‌ هيچ‌ نتيجه‌اي‌ حاصل‌ نشد، و هيچ‌ روزنه‌اي‌ از كمال‌ و معارف‌ پيدا نشده‌ و هيچ‌ بابي‌ مفتوح‌


ص 262

نگشت‌ بطوريكه‌ دچار يأس‌ و سرگرداني‌ شدم‌ و چنين‌ پنداشتم‌ كه‌ اصلاً خبري‌ نيست‌، حتّي‌ آنچه‌ از ائمّه‌ عليهم‌ السّلام‌ نقل‌ شده‌ است‌ شايد گزاف‌گوئي‌ باشد.

شايد مطالب‌ جزئي‌ از پيامبران‌ و امامان‌ نقل‌ شده‌ و سپس‌ در اثر مرور زمان‌ در بين‌ مريدان‌ و تابعان‌ آنها بزرگ‌ شده‌ و ورم‌ كرده‌ است‌، و بالنّتيجه‌ حالا مردم‌ براي‌ آنان‌ معجزات‌ و كرامات‌ و خارق‌ عادات‌ ذكر مي‌كنند.

گفت‌: مشرّف‌ شده‌ بودم‌ به‌ اعتاب‌ عاليات‌، زيارت‌ كربلا را نمودم‌، به‌ نجف‌ اشرف‌ مشرّف‌ شدم‌ و زيارت‌ كردم‌، و يكروز به‌ كوفه‌ آمدم‌ و در مسجد كوفه‌ اعمالي‌ كه‌ وارد شده‌ است‌ را انجام‌ دادم‌؛ و قريب‌ يك‌ ساعت‌ به‌ غروب‌ مانده‌ بود كه‌ از مسجد كوفه‌ بيرون‌ آمدم‌ و در جلوي‌ مسجد منتظر رِيْل‌ بودم‌ كه‌ سوار شوم‌ و مرا به‌ نجف‌ بياورد.

در آن‌ زمان‌ بين‌ نجف‌ و كوفه‌ كه‌ دو فرسخ‌ است‌، واگن‌ اسبي‌ كار ميكرد و آنرا ريل‌ مي‌گفتند.

هر چه‌ منتظر شدم‌ نيامد. و در اين‌ حال‌ ديدم‌ مردي‌ از طرف‌ بالا به‌ سمت‌ من‌ مي‌آيد و او هم‌ به‌ سمت‌ نجف‌ ميرفت‌. او يك‌ مرد عادي‌ بود، كوله‌ پشتي‌ هم‌ داشت‌. سلام‌ كرد و گفت‌: چرا اينجا ايستاده‌اي‌؟

گفتم‌: منتظر واگن‌ هستم‌، ميخواهم‌ به‌ نجف‌ بروم‌!

گفت‌: بيا حالا با هم‌ يواش‌ يواش‌ ميرويم‌ تا ببينيم‌ چه‌ ميشود! با هم‌ صحبت‌ مي‌كنيم‌ و ميرويم‌ تا ببينيم‌ چه‌ ميشود!

با او به‌ صحبت‌ پرداخته‌ و به‌ راه‌ افتاديم‌. در بين‌ راه‌ بدون‌ مقدّمه‌


ص 263

به‌ من‌ گفت‌: آقاجان‌! اين‌ سخنها كه‌ تو ميگوئي‌ كه‌ هيچ‌ خبري‌ نيست‌، كرامات‌ و معجزه‌ اصلي‌ ندارد، اين‌ حرف‌ها درست‌ نيست‌!

من‌ گفتم‌: چشم‌ و گوش‌ من‌ از اين‌ حرف‌ها پر شده‌، از بس‌ كه‌ شنيدم‌ و اثري‌ نديدم‌؛ اين‌ حرف‌ها را ديگر با من‌ نزن‌؛ من‌ به‌ اين‌ امور بی‌اعتقاد شده‌ام‌!

چيزي‌ نگفت‌. كمي‌ كه‌ راه‌ آمديم‌ دوباره‌ شروع‌ كرد به‌ سخن‌ گفتن‌؛ گفت‌: بعضي‌ از مطالب‌ را بايد انسان‌ توجّه‌ داشته‌ باشد. اين‌ عالَم‌ داراي‌ ملكوت‌ است‌، داراي‌ روح‌ است‌؛ مگر خودت‌ داراي‌ روح‌ نيستي‌؟ چگونه‌ هم‌ اكنون‌ بدنت‌ راه‌ ميرود، اين‌ به‌ ارادۀ تو و به‌ ارادۀ روح‌ تست‌؛ اين‌ عالم‌ هم‌ روح‌ دارد، روح‌ كلّي‌ دارد.

روح‌ كلّي‌ عالم‌ امام‌ است‌؛ از دست‌ امام‌ همه‌ چيز بر مي‌آيد.

افرادي‌ كه‌ آمدند و دكّان‌داري‌ نموده‌ و مردم‌ را به‌ باطل‌ خوانده‌اند، دليل‌ نمي‌شود كه‌ اصلاً در عالم‌ خبري‌ نيست‌؛ و بدين‌ جهت‌ نبايد انسان‌ دست‌ از كار خود بردارد و از مسلّمات‌ منحرف‌ شود!

من‌ گفتم‌: من‌ از اين‌ حرف‌ها زياد شنيده‌ام‌، گوشم‌ سنگين‌ شده‌، خسته‌ام‌؛ حالا قدري‌ در موضوعات‌ ديگر با هم‌ سخن‌ گوئيم‌! شما چكار داريد به‌ اين‌ كارها؟!

گفت‌: نمي‌شود، جانم‌ نمي‌شود!

گفتم‌: من‌ بيست‌ سال‌ تمام‌ در خانقاهها بوده‌ام‌، با مراشد و اقطاب‌ برخورد كرده‌ام‌؛ هيچ‌ دستگير من‌ نشده‌ است‌!


ص 264

گفت‌: اين‌ دليل‌ نمي‌شود كه‌ امام‌ هم‌ چيزي‌ ندارد. چه‌ چيز اگر ببيني‌ باور ميكني‌؟!

در اينحال‌ ما رسيده‌ بوديم‌ به‌ خندق‌ كوفه‌ ـ سابقاً بين‌ كوفه‌ و نجف‌ خندقي‌ حفر كرده‌ بودند كه‌ هم‌ اكنون‌ آثار آن‌ معلوم‌ است‌ ـ گفتم‌: اگر كسي‌ يك‌ مرده‌ زنده‌ كند من‌ حرف‌ او را قبول‌ دارم‌؛ و هر چه‌ از امام‌ و پيغمبر و از معجزات‌ و كرامات‌ آنها بگويد قبول‌ دارم‌.

ايستاد و گفت‌: آنجا چيست‌؟ من‌ نگاه‌ كردم‌ ديدم‌ يك‌ كبوتر خشك‌ شده‌ در خندق‌ افتاده‌ است‌.

گفت‌: برو بردار و بياور! من‌ رفتم‌ و آن‌ كبوتر مردۀ خشك‌ شده‌ را آوردم‌.

گفت‌: درست‌ ببين‌ مرده‌ است‌؟!

گفتم‌: مرده‌ و خشك‌ شده‌ و مقداري‌ از پرهايش‌ هم‌ كنده‌ شده‌ است‌.

گفت‌: اگر اين‌ را زنده‌ كنم‌ باور ميكني‌؟!

گفتم‌: نه‌ تنها اين‌ را باور ميكنم‌؛ از اين‌ پس‌ تمام‌ گفتار تو را باور دارم‌، و تمام‌ معجزات‌ و كرامات‌ امامان‌ را باور دارم‌.

كبوتر را به‌ روي‌ دست‌ گرفت‌، و اندك‌ توجّهي‌ كرد و دعائي‌ خواند و سپس‌ به‌ كبوتر گفت‌: به‌ إذن‌ خدا بپر؛ اين‌ را گفت‌ و كبوتر به‌ پرواز در آمد و رفت‌.

من‌ در عالمي‌ از بُهت‌ و حيرت‌ فرو رفتم‌.

گفت‌: بيا! ديدي‌؟ باور كردي‌؟ حركت‌ كرديم‌ به‌ طرف‌ نجف‌


ص 265

ولي‌ من‌ حالم‌ عادي‌ نبود و حال‌ ديگري‌ بود سراسر تعجّب‌ و حيرت‌. گفت‌: آقاجانِ من‌! اين‌ كار را ديدي‌ كه‌ به‌ اذن‌ خدا من‌ كردم‌؛ اين‌ كارِ بچّه‌ مكتبي‌هاست‌! عبارت‌ خود اوست‌: اين‌ كار بچّه‌ مكتبي‌هاست‌.

چه‌ ميگوئي‌ من‌ اگر چيزي‌ نبينم‌ قبول‌ نمي‌كنم‌! مگر امام‌ و پيغمبر آمده‌اند كه‌ هر روز براي‌ من‌ و تو سفره‌اي‌ پهن‌ كنند و از اين‌ كرامات‌ به‌ حلقوم‌ مردم‌ فرو كنند؟ آنها همه‌گونه‌ قدرت‌ دارند، و به‌ إذن‌ خدا هر وقت‌ حكمت‌ اقتضا كند انجام‌ ميدهند؛ و بدون‌ اذن‌ خدا محال‌ است‌ از آنان‌ كاري‌ سر زند.

اين‌ كار بچّه‌ مكتبي‌هاست‌ و تا سر منزل‌ مقصود بسي‌ راه‌ است‌.

با هم‌ مرتّباً سخن‌ مي‌گفتيم‌ و من‌ از او سؤالاتي‌ كردم‌ كه‌ به‌ همۀ آنها پاسخ‌ داد؛ تا رسيديم‌ به‌ نزديك‌ نجف‌ اشرف‌.

سابقاً كه‌ از كوفه‌ به‌ نجف‌ مي‌آمدند اوّل‌ قبرستان‌ معروف‌ وادي‌ السّلام‌ بود، بعد وارد نجف‌ ميشدند. چون‌ به‌ وادي‌ السّلام‌ رسيديم‌ خواست‌ خداحافظي‌ كند و برود، من‌ گفتم‌: بعد از بيست‌ سال‌ زحمت‌ و رنج‌ امروز به‌ نتيجه‌ رسيدم‌، من‌ دست‌ از شما برنميدارم‌! تو مي‌خواهي‌ بگذاري‌ و بروي‌! من‌ از اين‌ به‌ بعد با شما ملازم‌ هستم‌.

گفت‌: فردا اوّل‌ طلوع‌ آفتاب‌ همين‌ جا بيا، با همديگر ملاقات‌ مي‌كنيم‌!

شب‌ تا به‌ صبح‌ من‌ از شوق‌ ديدار او به‌ خواب‌ نرفتم‌ و هر ساعت‌ بلكه‌ هر دقيقه‌ اشتياق‌ بالا ميرفت‌، كه‌ فردا صبح‌ براي‌ ديدار او بروم‌.


ص 266

اوّل‌ طلوع‌ صبح‌ در وادي‌ السّلام‌ حاضر شدم‌، ديدم‌ جنازه‌اي‌ را آوردند و چند نفر با او بودند، و همينكه‌ خواستند دفن‌ كنند معلوم‌ شد جنازۀ همان‌ مرد است‌.

اينها داستان‌ سرائي‌ نيست‌، و از لابلاي‌ كتب‌ عتيقه‌ و قديمه‌ نيامده‌ است‌؛ مال‌ اين‌ زمان‌ است‌، راوي‌ آن‌ سلمان‌ زمان‌ مرحوم‌ انصاري‌ (ره‌) و از رحلت‌ ايشان‌ تا به‌ حال‌ هفده‌ سال‌ گذشته‌ است‌. [243]

تو عليّ را به‌ تاري‌ ديده‌اي‌                 زين‌ سبب‌ غيري‌ بر او بگزيده‌اي‌

حقّ را چو به‌ خلق‌ شد جلوه‌گري‌         پوشيد عليّ را به‌ لباس‌ بشري‌

از عالم‌ لامكان‌ به‌ امكان‌ آورد                تا بيخبران‌ را دهد از خود خبري‌

عجيب‌ اينستكه‌ در زمان‌ خود عليّ هم‌ كسي‌ نفهميد عليّ چه‌ ميگويد. خودش‌ فرمود: إنَّمَا كُنْتُ جَارًا جَاوَرَكُمْ بَدَنِي‌ أَيَّامًا. «من‌ همسايۀ شما بودم‌، كه‌ بدن‌ من‌ چند روزي‌ با شما مجاورت‌ نمود.»

بازگشت به فهرست

توحيد بالصّرافة‌ ذات‌ حقّ، در خطب‌ «نهج‌ البلاغة‌»

خطبۀهاي‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ در كتاب‌ها نوشته‌ شد، دست‌ به‌ دست‌ گشت‌ و براي‌ مردم‌ قرائت‌ شد؛ در هر زمان‌ چه‌ كسي‌ فهميد عليّ چه‌ ميگويد؟


ص 267

استاد ما حضرت‌ علاّمۀ طباطبائي‌ مُدّ ظلّه‌ چند خطبه‌ از «نهج‌ البلاغة‌» راجع‌ به‌ توحيد در جلد ششم‌ تفسير «الميزان‌» از صفحۀ 96 تا صفحۀ 104 آورده‌اند كه‌ بسيار شايان‌ دقّت‌ است‌.

اوّل‌، خطبۀ اوّل‌: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‌ لَا يَبْلُغُ مِدْحَتَهُ الْقَآئِلُونَ ـ تا آخر خطبه‌.

دوّم‌، خطبۀ شصت‌ و سوّم‌: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي‌ لَمْ يَسْبِقْ لَهُ حَالٌ حَالاً ـ تا آخر خطبه‌.

سوّم‌، خطبۀ صد و پنجاهم‌: الْحَمْدُ لِلَّهِ الدَّآلِّ عَلَي‌ وُجُودِهِ بِخَلْقِهِ ـ تا آخر خطبه‌.

چهارم‌، خطبۀ صد و شصت‌ و يكم‌: الْحَمْدُ لِلَّهِ خَالِقِ الْعِبَادِ وَ سَاطِحِ الْمِهَادِ ـ تا آخر خطبه‌.

پنجم‌، خطبۀ صد و هشتاد و چهارم‌: مَا وَحَّدَهُ مَنْ كَيَّفَهُ، وَ لَا حَقِيقَتَهُ أَصَابَ مَنْ مَثَّلَهُ ـ تا آخر خطبه‌.

سپس‌ حضرت‌ استاد فرموده‌اند: مطالبي‌ را كه‌ در اين‌ خطبه‌ها أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ بيان‌ فرموده‌اند دربارۀ توحيد بالصّرافة‌ ذات‌ حقّ تعالي‌، احدي‌ از علماء معناي‌ آنرا تا هزار سال‌ ادراك‌ نكرده‌ است‌ و حتّي‌ بوعلي‌ سينا نيز اين‌ معني‌ را تفهّم‌ ننموده‌ و توحيد حقّ را توحيد عددي‌ ميدانسته‌ است‌.

و نيز مطالب‌ نفيسي‌ در پاورقي‌ ص‌ 110 آورده‌اند كه‌ شايان‌ ملاحظه‌ است‌.

أقول‌: ظاهراً مراد استاد از علماء بعد از هزار سال‌ مرحوم‌


ص 268

صدرالمُتألّهين‌ است‌ كه‌ قائل‌ به‌ توحيد بالصّرافه‌ است‌.

باري‌، ما به‌ احترام‌ بدن‌ آن‌ حضرت‌ و به‌ احترام‌ تعلّق‌ نفس‌ به‌ آن‌ بدن‌ براي‌ زيارت‌ و دعا و توسّل‌ به‌ نجف‌ اشرف‌ ميرويم‌، وگرنه‌ روح‌ و نفس‌ آن‌ حضرت‌ همه‌ جا را گرفته‌؛ لَا شَرْقِيَّةٍ وَ لَا غَرْبِيَّةٍ. [244]

همه‌ جا هست‌، و با همه‌ چيز هست‌. وليّ اعظم‌ كارخانۀ صنع‌ ربوبي‌ است‌ جلّ و عزّ.

حضرت‌ آدم‌ أبوالبشر براي‌ نجات‌ و وصول‌ به‌ مقصود، به او متوسّل‌ شد. حضرت‌ نوح‌ و حضرت‌ موسي‌ و حضرت‌ عيسي‌ و سائر انبياء علي‌ نبيّنا و آله‌ و عليهم‌ الصّلوة‌ و السّلام‌ به‌ او متوسّل‌ شدند.

ما مفصّلاً در بعضي‌ از بيانات‌ خود آورده‌ايم‌ كه‌ حضرت‌ إبراهيم‌ با آنكه‌ از همۀ پيامبران‌ غير از پيامبر اسلام‌، افضل‌ و اشرف‌ است‌، و با وجود آنكه‌ از مُخلَصين‌ بوده‌ است‌؛ ولي‌ براي‌ وصول‌ به‌ مقام‌ صَلوح‌ كه‌ از خدا تقاضا ميكند، خداوند وعدۀ وصول‌ به‌ آنرا در آخرت‌ به‌ او ميدهد:

وَ لَقَدِ اصْطَفَيْنَـٰهُ فِي‌ الدُّنْيَا وَ إِنَّهُو فِي‌ الاخِرَةِ لَمِنَ الصَّـٰلِحِينَ. [245]

و حضرت‌ يوسف‌ كه‌ از خداوند اين‌ مقام‌ را تقاضا مي‌نمايد، ابداً در قرآن‌ مجيد جوابي‌ براي‌ او نيامده‌ است‌ كه‌ در دنيا يا آخرت‌ به‌


ص 269

او داده‌ ميشود، و فقط‌ دعا و درخواست‌ او ذكر شده‌ است‌:

أَنتَ وَلِيِّ فِي‌ الدُّنْيَا وَ الاخِرَةِ تَوَفَّنِي‌ مُسْلِمًا وَ أَلْحِقْنِي‌ بِالصَّـٰلِحِينَ. [246]

بازگشت به فهرست

علوّ مقامات‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌

ولي‌ در قرآن‌ مجيد از آن‌ حضرت‌ يعني‌ از أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ «صالح‌ المؤمنين‌» تعبير شده‌ است‌.

إِن‌ تَتُوبَآ إِلَي‌ اللَهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمَا وَ إِن‌ تَظَـٰهَرَا عَلَيْهِ فَإِنَّ اللَهَ هُوَ مَوْلَیـٰهُ وَ جِبْرِيلُ وَ صَـٰلِحُ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمَلَائِكَةُ بَعْدَ ذَ'لِكَ ظَهِيرٌ.[247]

بر اساس‌ سعۀ روحي‌ و عظمت‌ و علوّ آن‌ حضرت‌ در مقام‌ توحيد ذاتي‌ و فناء و بق��ء بالله‌ در ذات‌ حضرت‌ احديّت‌ بر اساس‌ شاگردي‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و سلّم‌ بود كه‌ همۀ انبياء به‌ آن‌ حضرت‌ و انوار خمسۀ طاهره‌ متوسّل‌ ميشدند و به‌ بركت‌ آنها ميخواستند نقصان‌ كمالي‌ خود را ترميم‌ و تتميم‌ و تكميل‌ نمايند.

كي‌ رفته‌اي‌ زدل‌ كه‌ تمنّا كنم‌ ترا                كي‌ بوده‌اي‌ نهفته‌ كه‌ پيدا كنم‌ ترا

غيبت‌ نكرده‌اي‌ كه‌ شوم‌ طالب‌ حضور         پنهان‌ نگشته‌اي‌ كه‌ هويدا كنم‌ ترا

با صد هزار جلوه‌ برون‌ آمدي‌ كه‌ من‌                با صد هزار ديده‌ تماشا كنم‌ ترا


ص 270

مستانه‌ كاش‌ در حرم‌ و دير بگذري‌                     تا قبله‌گاه‌ مؤمن‌ و ترسا كنم‌ ترا

طوبي‌و سِدره‌ گر به‌ قيامت‌ به‌ من‌ دهند         يكجا فداي‌ قامت‌ رعنا كنم‌ ترا [248]

أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ يك‌ جلوه‌ نداشت‌، در هر آن‌ هزار و هزاران‌ جلوه‌! كجا انسان‌ ميتواند با اين‌ چشم‌هاي‌ رمدآلود جلوه‌هاي‌ او را تماشا كند! بايد صد هزار ديده‌ داشت‌ تا جلَوات‌ او را ديد؛ پس‌ بايد با چشم‌ عليّ، عليّ را نگريست‌.

ديده‌اي‌ وام‌ كنم‌ از تو به‌ رويت‌ نگرم‌             زانكه‌ شايستۀ ديدار تو نبوَد نظرم‌ [249]

خدا كند كار ما در همۀ عوالم‌ با أميرالمؤمنين‌ باشد. با يك‌ ندا ما را زنده‌ كند، همانطور كه‌ إبراهيم‌ مرغان‌ را ندا كرد و زنده‌ كرد. أميرالمؤمنين‌ است‌ كه‌ ميتواند با نظرۀ ملكوتي‌ خود، مسِ وجود ما را كيمياوار طلا كند و از عوالم‌ بهيميّت‌ به‌ اوج‌ انسانيّت‌ برساند؛ و اين‌ انسان‌ ظلماني‌ محبوس‌ در سجن‌ هوي‌ و هوس‌ را ملكوتي‌ نموده‌، و به‌ توحيد صرف‌ هدايت‌ نمايد.

به‌ ذرّه‌ گر نظر لطف‌ بوتراب‌ كند             به‌ آسمان‌ رود و كار آفتاب‌ كند

بازگشت به فهرست

روايات‌ وارده‌ در فضيلت‌ زيارت‌ أميرالمؤمنين‌ عليه‌السلام‌

در باب‌ زيارت‌ آن‌ حضرت‌ از رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ و


ص 271

سلّم‌ وارد است‌ كه‌: مَنْ زَارَ عَلِيًّا بَعْدَ وَفَاتِهِ فَلَهُ الْجَنَّةُ. [250] «كسيكه‌ عليّ را بعد از وفاتش‌ زيارت‌ كند، براي‌ او بهشت‌ است‌.»

و از حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ وارد است‌:

مَنْ تَرَكَ زِيَارَةَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، لَمْ يَنْظُرِ اللَهُ إلَيهِ. أَلَا تَزُورُونَ مَنْ تَزُورُهُ الْمَلَآئِكَةُ وَ النَّبِيُّونَ؟ [251]

«كسيكه‌ زيارت‌ أميرالمؤمنين‌ را ترك‌ كند خداوند به‌ او نظر نمي‌كند. آيا زيارت‌ نمي‌كنيد كسي‌ را كه‌ ملائكه‌ و پيغمبران‌ زيارت‌ او را مي‌كنند؟»

و نيز از آن‌ حضرت‌ روايت‌ است‌ كه‌ فرمود:

إنَّ أَبْوَابَ السَّمَآءِ لَتُفْتَحُ عِنْدَ دُعَآءِ الزَّآئِرِ لاِ مِيرِالْمُؤْمِنِينَ؛ فَلَا تَكُنْ عِنْدَ الْخَيْرِ نَوَّامًا. [252]

«بدرستيكه‌ درهاي‌ آسمان‌ در وقت‌ دعاي‌ زيارت‌ كنندۀ أميرالمؤمنين‌ عليه‌ السّلام‌ گشوده‌ ميشود؛ پس‌ براي‌ اكتساب‌ خير و رحمت‌ در خواب‌ نباش‌!»

مجلسي‌ رضوان‌ الله‌ عليه‌ روايت‌ ميكند از «مناقب‌» از كتاب‌ «أخبار الطّالبيّين‌» كه‌: روميان‌ جماعتي‌ از مسلمانان‌ را اسير كردند، و آنها را به‌ نزد سلطان‌ روم‌ بردند. سلطان‌ بر آنها كفر را عرضه‌ كرد، آنان‌ امتناع‌ كردند.

سلطان‌ دستور داد همه‌ را در ديگ‌ روغن‌ زيتون‌ كه‌ جوش‌ آمده‌ بود انداختند، و فقط‌ يك‌ نفر از آنها را باقي‌ گذارد كه‌ خبر اين‌ داستان‌


ص 272

را براي‌ مسلمانان‌ ببرد.

اين‌ مرد كه‌ بسوي‌ كشور اسلام‌ حركت‌ ميكرد، در ميان‌ شب‌ صداي‌ سمّ اسباني‌ به‌ گوشش‌ رسيد. ايستاد ديد كه‌ اين‌ اسب‌ سواران‌ همان‌ اصحاب‌ و ياران‌ او هستند كه‌ در ديگ‌ جوشيده‌ شده‌اند.

از حركت‌ و موقعيّت‌ آنان‌ سؤال‌ كرد. در پاسخ‌ گفتند: چون‌ أميرالمؤمنين‌ دار فاني‌ را وداع‌ گفت‌، يك‌ منادي‌ از آسمان‌ در ميان‌ شهيداني‌ كه‌ در خشكي‌ و در دريا شهيد شده‌اند ندا كرد: أميرالمؤمنين‌ عليّ بن‌ أبي‌طالب‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ درجۀ شهادت‌ رسيده‌ است‌؛ شما بر او نماز بخوانيد!

ما از قبرهاي‌ خود حركت‌ كرديم‌ و بر او نماز خوانديم‌، و اينك‌ بازگشتيم‌ و عازم‌ مراجعت‌ به‌ خوابگاه‌هاي‌ خود هستيم‌. [253]

البتّه‌ بايد دانست‌ كه‌ اين‌ داستان‌ عالم‌ برزخ‌ است‌ و براي‌ اين‌ مرد بطور مكاشفه‌ معلوم‌ شده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

لعن‌ فرشتگان‌ بر قاتلين‌ أميرالمؤمنين‌ و سيّد الشّهداء

از صَفوان‌ جَمّال‌ روايت‌ است‌ كه‌ ميگويد: در خدمت‌ حضرت‌ صادق‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ حجّ مشرّف‌ شديم‌. در ميان‌ راه‌، حضرت‌ بسيار متأثّر بود.

از علّت‌ اين‌ اندوه‌ پرسش‌ كردم‌، فرمودند: مگر مؤمن‌ ميتواند ببيند و غمگين‌ نشود!

به‌ خدا قسم‌ اگر آنچه‌ را كه‌ من‌ مي‌شنوم‌ تو هم‌ مي‌شنيدي‌ متأثّر ميشدي‌!


ص 273

عرض‌ كردم‌: بفرمائيد علّت‌ تأثّر شما چه‌ بوده‌ و واقعه‌اي‌ را كه‌ مشاهده‌ كرده‌ايد چيست‌؟

حضرت‌ فرمودند: تمام‌ فرشتگان‌ پروردگار به‌ عرش‌ خدا ملتجي‌ شده‌، و ميگويند: خدايا عذاب‌ قاتلان‌ أميرالمؤمنين‌ و قاتلان‌ حسين‌ را زياد كن‌. و تمام‌ ملائكه‌ و طوائف‌ جنّ در آنجا گريه‌ ميكنند براي‌ مصيبت‌ جدّم‌ أميرالمؤمنين‌، و مصيبت‌ جدّم‌ حسين‌.

آدم‌ مگر ميتواند اين‌ مناظر را ببيند و خواب‌ راحت‌ كند، و فكر طعام‌ و آشاميدني‌ باشد. [254]

ابن‌ قولويه‌ قمّي‌ روايت‌ ميكند از پدرش‌ از سعد بن‌ عبدالله‌ از بعضي‌ از اصحابش‌ از أحمد بن‌ قتيبة‌ همداني‌ از إسحق‌ بن‌ عمّار كه‌ مي‌گويد: من‌ به‌ حضرت‌ امام‌ جعفر صادق‌ عليه‌ السّلام‌ عرض‌ كردم‌ كه‌: من‌ شب‌ عرفه‌ را در حائر حضرت‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ بيتوته‌ كردم‌ و پيوسته‌ مشغول‌ به‌ نماز بودم‌، و در آنجا قريب‌ پنجاه‌ هزار نفر بودند كه‌ همگي‌ داراي‌ صورت‌هاي‌ زيبا بوده‌ و به‌ بوهاي‌ عطر معطّر شده‌ بودند، و آنها نيز تمام‌ طول‌ شب‌ را به‌ نماز مشغول‌ بودند.

وليكن‌ همينكه‌ صبح‌ طالع‌ شد، سجده‌ كردم‌ و چون‌ سر از سجده‌ برداشتم‌ از آن‌ جمعيّت‌ كسي‌ را نديدم‌.

حضرت‌ فرمودند: پنجاه‌ هزار نفر از فرشتگان‌ براي‌ نصرت‌ امام‌ حسين‌ عليه‌ السّلام‌ به‌ كربلا فرود آمدند، ولي‌ وقتي‌ رسيدند كه‌ آن‌ حضرت‌ به‌ درجۀ شهادت‌ رسيده‌ بود؛ و آنها به‌ آسمان‌ بالا رفتند.


ص 274

خداوند به‌ آنها وحي‌ فرستاد: شما براي‌ نصرت‌ فرزند حبيب‌ من‌ به‌ زمين‌ كربلا رفتيد، ولي‌ او كشته‌ شده‌ بود و نتوانستيد او را ياري‌ كنيد؛ حال‌ به‌ زمين‌ پائين‌ رويد و در اطرف‌ قبر حسين‌ مقيم‌ باشيد با حالت‌ پريشان‌، ژوليده‌ و گردآلود باشيد تا روز قيامت‌! [255]

بازگشت به فهرست

دنباله متن

پاورقي


[224] ـ مطالب‌ گفته‌ شده‌ در روز بيست‌ و پنجم‌ ماه‌ مبارك‌ رمضان‌

[225] ـ تفسير «الميزان‌» ج‌ 8، ص‌ 384

[226] ـ همان‌ مصدر، ص‌ 382

[227] ـ «اصول‌ كافي‌» ج‌ 1، ص‌ 178 و 179

[228] ـ آيۀ 13 و 14، از سورۀ 86: الطّارق‌

[229] ـ قسمتي‌ از آيۀ 46، از سورۀ 7: الاعراف‌

[230] ـ صدر آيۀ 37، از سورۀ 24: النّور

[231] ـ آيۀ 75، از سورۀ 6: الانعام‌

[232] ـ قسمتي‌ از آيۀ 49، از سورۀ 3: ءَال‌ عمران‌

[233] ـ قسمتي‌ از آيۀ 259، از سورۀ 2: البقرة‌

[234] ـ وجه‌ ضبط‌ بُختُ نَصَّر را و وجه‌ تسميۀ او را بدين‌ نام‌، قبلاً در همين‌ كتاب‌، ضمن‌ مجلس‌ 21، آورده‌ايم‌.

[235] ـ قسمتي‌ از آيۀ 259، از سورۀ 2: البقرة‌

[236] ـ قسمتهائي‌ از آيۀ 259، از سورۀ 2: البقرة‌

[237] - همان

[238] ـ غِرقِي‌ البيض‌ در لغت‌ هم‌ به‌ معني‌ سفيدۀ تخم‌مرغ‌ آمده‌ است‌ و هم‌ به‌ معني‌ پوست‌ نازك‌ و لطيف‌ سفيده‌ كه‌ در زير قشر سخت‌ تخم‌ مرغ‌ قرار دارد.

[239] ـ ذيل‌ آيۀ 259، از سورۀ 2: البقرة‌

[240] ـ آيۀ 260، از سورۀ 2: البقرة‌

[241] ـ «تفسير قمّي‌» طبع‌ سنگي‌، ص‌ 81

[242] ـ داستان‌ زنده‌ شدن‌ شير به‌ امر حضرت‌ موسي‌ بن‌ جعفر عليهما السّلام‌ را ابن‌ شهرآشوب‌ در كتاب‌ «مناقب‌» خود از عليّ بن‌ يَقْطين‌، ضمن‌ حالات‌ آن‌ حضرت‌ آورده‌ است‌. (ج‌ 2، ص‌ 364 و 365 از طبع‌ سنگي‌)

و داستان‌ زنده‌ كردن‌ شير به‌ دست‌ حضرت‌ امام‌ رضا عليه‌ السّلام‌ را در «عيون‌ أخبار الرّضا» (باب‌ 40، ص‌ 345 از طبع‌ سنگي‌) و نيز كتاب‌ «إثبات‌ الهداة‌» (ج‌ 6، ص‌ 55 و 56 آورده‌اند و ما اين‌ دو داستان‌ را در جلد اوّل‌ از همين‌ كتاب‌ ص‌ 228 تا ص‌ 230 نقل‌ كرده‌ايم‌.

[243] ـ رحلت‌ آن‌ مرحوم‌ در دوّم‌ ذوالقعدة‌ 1379 هجريّۀ قمريّه‌ است‌ و تا زمان‌ اين‌ ابحاث‌ كه‌ ماه‌ رمضان‌ 1396 بود هفده‌ سال‌ گذشته‌ بود، ولي‌ تا زمان‌ طبع‌ اوّل‌ اين‌ جلد از دورۀ «معاد شناسي‌» كه‌ ربيع‌ الاوّل‌ 1403 ميباشد تقريباً بيست‌ و چهار سال‌ ميگذرد.

[244] ـ قسمتي‌ از آيۀ نور: آيۀ 35، از سورۀ 24: النّور

[245] ـ قسمتي‌ از آيۀ 130، از سورۀ 2: البقرة‌

[246] ـ ذيل‌ آيۀ 101، از سورۀ 12: يوسف

[247] ـ آيۀ 4، از سورۀ 66: التّحريم‌

[248] ـ «ديوان‌ فروغي‌ بسطامي‌» طبع‌ انتشارات‌ صفي‌ عليشاه‌، ص‌

[249]ـ «ديوان‌ مغربي‌» طبع‌ اسلاميّه‌، ص‌ 86

[250] ـ «مناقب‌» ابن‌ شهرآشوب‌، طبع‌ سنگي‌، ج‌ 2، ص‌ 84

[251] - همان

[252] -همان

[253] ـ «بحار الانوار» ج‌ 9، ص‌ 679

[254]ـ «نفس‌ المهموم‌» ص‌ 313، از ابن‌ قولويه‌

[255] ـ «كامل‌ الزّيارات‌» طبع‌ سنگي‌، باب‌ 39، ص‌ 115

بازگشت به فهرست

دنباله متن