أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم [256]
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَي' وَجْهُ رَبِّكَ ذُوالْجَلَـٰلِ وَ الاء كْرَامِ.
(بيست و ششمين و بيست و هفتمين آيه، از سورۀ الرّحمن: پنجاه و پنجمين سوره از قرآن كريم)
عالم خلقت و جهان آفرينش ظاهري دارد و باطني. ظاهر آن همين موجودات متكثّرۀ مادّيّه و طبيعيّه ميباشند كه هر يك از آنان داراي تشخّص و أنانيّت است، و هر كدام به اندازۀ وسعت و گشايش ماهيّت خود از نعمت وجود و علم و قدرت برخوردارند؛ و اين ماهيّات مختلفه و هويّات متفاوته، خود را ميزان ارزش و حيات قرار داده و دعوت به خويش ميكنند و از موجوديّت و شخصيّت خود
ص 278
دفاع مينمايند.
چون خود را در معرض نقص ببينند، براي ترميم و تتميم موجوديّت خود از موجودات ديگر استفاده ميكنند؛ و آنانرا براي رفع نقصان خود استخدام ميكنند. و براي جلب منفعت و دفع ضرر از هرگونه تلاش دريغ ندارند؛ و اگر أحياناً اصل زندگي و حيات خود را در معرض مخاطره مشاهده نمايند، با تمام قُوي به دفع آن برميخيزند، و براي دفاع از حيات تا سرحدّ مرگ و نيستي پيش ميروند.
اين موجودات داراي نفوس و شخصيّتهاي متفاوتي هستند، و هريك از آنان نداي استقلال در داده و عَلَم موجوديّتِ خاصّۀ خود را به دوش ميكشد.
و باطن اين عالم آفرينش همان ربط محض اين موجودات با عوالم مجرّدۀ لاهوتيّه و جبروتيّه، و ربط محض با حضرت باري تعالي شأنه العزيز ميباشد كه از عالم ربوبي و صُقع جبروتي به آنها افاضۀ وجود و علم و قدرت و حيات ميكند، و دائماً گل بوستان اين ماهيّات را شاداب و با طراوت ميدارد، بطوريكه اگر يك لحظه آن ربط قطع گردد، تمام اين عالم با اين گسترش عجيب و اين پهناوري مُحيّرالعقول، با عدم محض يكسان و بلادرنگ مُهر باطل شد كه همان نيستي مطلق از حيات و وجود و آثار و لوازم آن است بر پيشاني آن زده ميشود.
اين عالم ظاهر را وِجهۀ آفرينش و وَجه خلقت گويند و آن عالم
ص 279
باطن را وجهۀ الهيّه و وجه الله گويند.
«وجه» به معناي نشان دهنده و ارائه دهندۀ ذات موجود است. مثلاً وجه انسان بهترين و عاليترين عضو اوست كه نمايشگر و نشان دهندۀ اوست كه از آن به سيما و صورت نيز تعبير ميكنند. و وجه عمارت نماي جلو ساختمان است كه با مشخّصاتي از سائر ساختمانها امتياز دارد. و وجه مَركبها و سيّارات و سائر چيزها نيز بهترين عضو از اعضاء نشان دهندۀ آن مركب و سيّاره است.
و وجوه اين موجودات از انسانها و حيوانها مختلف است؛ زيرا بر اساس و زيربناي اختلاف آفريده شدهاند، و معيار و ميزان اختلاف نيز در وجوه آنان مشهود است.
و وجهُ الله كه اين موجودات را به وجود آورده و لباس هستي در تن آنها كرده است واحد است، چون خدا واحد است. و حيات و علم و قدرتي كه افاضه ميكند واحد است، و كيفيّت ربط اين موجودات با عالم باطن واحد است.
مقدار حيات و علم و قدرت در موجودات مختلف است، ولي إعمال قدرت و علم و حيات در ذات الهيّه براي ايجاد موجودات مختلفه مختلف نيست. خداوند براي آفرينش خورشيد قدرت بيشتري إعمال نكرد تا براي آفرينش يك قطعه از كرات بسيار كوچكتر، و براي خلقت كوه الوند علم و قوّۀ بيشتري بكار نبرد تا براي خلقت يك قطعه سنگ، و نيز براي خلقت فيل و پشّه، و براي آفرينش اوّلين و عاليترينِ موجودات امكانيّه حضرت محمّد بن
ص 280
عبدالله صلّي الله عليه و آله و سلّم تا براي آفرينش ضعيفترين فرد از صنف انسان يا انواع حيوان. [257]
قدرت و علم و سائر صفات و أسماء الهيّه واحد است، و به يك نهج خاصّ و طريق واحد مخصوص، به موجودات تعلّق ميگيرد. از ناحيۀ حضرت ربوبي شدّت و ضعف، و زياده و نقصان، و كمّ و كيف ندارد، زماني و مكاني نيست.
وَ مَآ أَمْرُنَآ إِلَّا وَ 'حِدَةٌ كَلَمْحِ بِالْبَصَرِ. [258]
«امر ما نيست مگر يكي، مانند يك چشم بر هم زدن.»
وَ مَآ أَمْرُ السَّاعَةِ إِلَّا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ. [259]
«و امر وقوع ساعت قيامت نيست مگر به قدر يك چشم بر هم زدن يا نزديكتر از آن.»
وليكن از ناحيۀ موجوداتِ اين عالم و ظروف مختلفه و ماهيّات متكثّره مختلف ميشود: ضعف و شدّت، و زياده و نقصان، و مقيّد بودن به زمان و مكان و سائر أعراض پديد ميآيد.
ص 281
آن جنبۀ الهيّه را وجهُ الله، و اين جنبۀ خلقيّه را وجهُ الخلق گويند.
و نيز آنرا عالم ملكوت يا باطن و غيب، و اين را عالم مُلك يا شهادت و ظاهر گويند.
و نيز آنرا عالم أمر، و اين را عالم خلق گويند كه از آياتي استخراج شده است؛ مانند:
أَلَا لَهُ الْخَلْقُ وَ الامْرُ تَبَارَكَ اللَهُ رَبُّ الْعَـٰلَمِينَ. [260]
«آگاه باشيد كه خلق و أمر اختصاص به خدا دارد، و بلند پايه و مبارك است خدائي كه پروردگار جهانهاست.»
فَسُبْحَـٰنَ الَّذِي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. [261]
«پس منزّه و مقدّس است آن كسي كه ملكوت هر چيزي به دست اوست؛ و بسوي او بازگشت ميكنيد.»
قُلْ مَن بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لَا يُجَارُ عَلَيْهِ. [262]
«بگو: كيست آنكه در دست او ملكوت هر چيزي است، و او پناه ميدهد و در پناه كسي در نميآيد؟»
عَـٰلِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهَـٰدَةِ. [263]
وَ ما الْوَجْهُ إلاّ واحِدٌ غَيْرَ أنَّهُ إذا أنْتَ عَدَّدْتَ الْمَرايا تَعَدَّدا
ص 282
آري اختلاف و تعدّد وجه در اين عالم از جهت اين است كه موجودات كه هر يك آيت و آينۀ جمال الهي هستند متكثّرند؛ و اين موجودات از جهت وجود خود متكثّر، و از جهت نشان دادن ذوالآية كه همان ذات باري تعالي شأنه العزيز است واحدند.
عيناً مانند شخصي كه در اطاقي ايستاده و آئينههاي مختلفي در مقابل او به زواياي مختلف قرار داده شده است، معلوم است كه در هر آئينه شكلي مخصوص افتاده و هر آئينه وضعيّت خاصّي از او را حكايت ميكند، ولي در عين حال صاحب اين صورتها، بلكه نفس سيما و صورت او يكي بيش نيست.
عالم امر كه عالم وجه الله و جنبۀ الهيّۀ و وِجهۀ ربّي موجودات است نيز يكي بيش نيست. و اين تكثّر و غوغاي عجيبِ اختلاف را در اين عالم، آئينههاي لاتُعدّ و لاتُحصي به تعداد أعداد آحاد موجودات عالم آفرينش، عالم آفرينش با خود آورده است.
زوال و نيستي، مردن و هلاكت متعلّق به وجهۀ خلقي موجودات است كه در عالم مادّه و طبع كه عالم كَون و فَساد است ميباشد. چون اصل فلزّ اين عالم و مادّۀ اوّليّۀ آنرا از تغيير و تبديل ساختهاند، و نيستي و تجدّد و حدوث را در اوّلين قالب از خشتهاي موجودات اين عالم زدهاند.
امّا وجهۀ إلهيّۀ اين عالم، نيستي ندارد؛ هست محض است. چون مادّي نيست و طبع ندارد، كون و فساد ندارد، زماني و مكاني نيست، مُكيَّف به كيفيّت و مُكمَّم به كمّ و معروض سائر عوارض
ص 283
نيست.
او بسيط است، مجرّد است، ربط محض است، نفس تعلّق است.
كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ.
«هر چيز نيست و هلاك شونده و نابود شونده است، مگر وجه آن چيز»؛ و معلوم است كه وجه الهيِ هر چيز ثابت است نه متغيّر، مجرّد است نه مادّي، ربط محض است نه ارتباط.
بنابر آنچه ذكر شد معناي آيۀ كريمۀ:
فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهِ. [264]
«به هر جا روي خود را بگردانيد پس آنجا وجه خداست.»
خوب روشن ميگردد؛ زيرا وجه خدا جنبۀ ربطِ هر موجود با خدا است، و معلوم است كه خدا با هر موجود هست و با آن معيّت دارد. پس آن وجه الله كه واحد است و بسيط و مجرّد است، با هر يك از موجودات هست، و آنجا وجه خداست.
چقدر عارف عاليقدر پارسي زبان باباطاهر عريان عالي سروده است:
به صحرا بنگرُم صحرا ته وينُم به دريا بنگرُم دريا ته وينُم
به هر جا بنگرُم كوه و در و دشت نشان از روي زيباي ته وينُم
ص 284
و حضرت امام سجّاد زين العابدين عليه السّلام در مناجات خود به درگاه حضرت ربّ العزّه عرض ميكند:
أُنَاجِيكَ يَا مَوْجُودُ فِي كُلِّ مَكَانٍ، لَعَلَّكَ تَسْمَعُ نِدَآئِي ـ الدّعآء. [265]
من با تو در سرّ و نهان مناجات دارم اي خدائي كه در هر مكاني موجود هستي!
معلوم است كه مكان، ظرفِ وجود خدا نيست؛ بلكه مراد همان وجه خداست كه در هر مكاني موجود است و با هر موجودي معيّت دارد و حقيقت و باطن آن است.
و بنا بر آنچه سابقاً در آيات نفخ صور ذكر كرديم:
فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ.
فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ.
و با تطبيق و مقارنۀ آنها با اين آيات كه وجه خدا را كه همان جنبۀ باطني و ملكوت هر چيز است استثناء فرموده، معلوم و روشن ميشود كه مراد از مَن شَآءَ اللَهُ، وجهُ الله است و وجه خدا مرگ و بوار ندارد، و هر كس به مقام وجه اللهي برسد يعني از خوديّت خود كه جنبۀ خلقي و دعوت به نفس و أنانيّت و استكبار اوست بيرون آيد و در ذات و صفات خدا فاني شود، او متحقّق به وجهُ الله شده و براي او هلاكت و مرگ نيست.
ص285
يكي از القاب مباركۀ حضرت بقيّة الله تعالي، مُحمّد بن الحسن العسكريّ عجّل اللهُ تعالي فرجَه، وجهُ الله است، و در زيارت آن حضرت ميخوانيم:
السَّلَا مُ عَلَي وَجْهِ اللَهِ الْمُتَلَقِّبِ بَيْنَ أَظْهُرِ عِبَادِهِ. [266]
«سلام بر وجهُ الله كه در ميان بندگان متين و راستين خدا بدين لقب ملقّب شده است.»
و در دعاي ندبه [267] ميخوانيم:
أَيْنَ وَجْهُ اللَهِ الَّذِي يَتَوَجَّهُ إلَيْهِ الاوْلِيآءُ. [268]
«كجاست وجهُ الله، آن كسيكه اولياء خدا بسوي او متوجّه ميشوند؟»
و از حضرت صادق عليه السّلام روايت است كه:
مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ وَجْهًا كَالْوُجُوهِ فَقَدْ أَشْرَكَ، وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لِلَّهِ جَوَارِحَ كَجَوَارِحِ الْمَخْلُوقِينَ فَهُوَ كَافِرٌ بِاللَهِ فَلَا تَقْبَلُوا شَهَادَتَهُ وَ لَا تَأْكُلُوا ذَبِيحَتَهُ! تَعَالَي اللَهُ عَمَّا يَصِفُهُ الْمُشَبِّهُونَ بِصِفَةِ الْمَخْلُوقِينَ؛ فَوَجْهُ اللَهِ أَنْبِيَآؤُهُ وَ أَوْلِيَآؤُهُ. [269]
«كسيكه گمان كند كه خداوند مانند مخلوقين صورت و سيمائي
ص 286
دارد و وجه دارد، به خدا شرك آورده است. و كسيكه بپندارد از براي خدا اعضاء و جوارحي است مانند اعضاء و جوارح مخلوقات، به خدا كفر ورزيده است؛ شهادت او را قبول نكنيد و ذبيحۀ او را نخوريد!
بلند مرتبه و عالي درجه است خداوند از آن صفات مخلوقات كه مُشبِّهون به او نسبت ميدهند و به صفات مخلوقات تشبيه ميكنند؛ وجه خدا أنبياي او و أولياي او هستند.»
افرادي كه متحقّق به وجه اللهي شوند هميشه با خدا بوده و هيچ موجودي حاجب و مانع آنها از حضور نيست.
تَجَلَّي ليَ الْمَحْبوبُ في كُلِّ وِجْهَةٍ فَشاهَدْتُهُ في كُلِّ مَعْنًي وَ صَوْرَةِ [270]
«حضرت محبوب در هر صورت و سيمائي براي من تجلّي نمود، پس من او را در هر معني و صورتي مشاهده نمودم.»
به هر چه مينگرم صورت تو ميبينم از آنكه در نظرم جملگي تو ميآئي
جَلَتْ في تَجَلِّيهَا الْوُجودُ لِناظِري فَفي كُلِّ مَرْئِيٍّ أراها بِرُؤْيَةِ [271]
«ذات مقدّس خداوندي در عالم وجود بر چشم من تجلّي كرد؛
ص 287
و بر اين اساس، من در هر چيزِ مرئيّ او را به ديدني مختصّ به خود ديدم.»
گفت نوح اي سركشان من من نيم من ز جان مُردم به جانان ميزيم
چون ز جان مردم به جانان زندهام نيست مرگم، تا ابد پايندهام
چون بمُردم از حواسات بشر حقّ مرا شد سمع و ادراك و بصر
چونكه من من نيستم اين دم زهوست پيش اين دم هر كه دم زد كافر اوست
گر نبودي نوح را از حقّ يدي پس جهاني را چسان بر هم زدي [272]
از حضرت رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم وارد است كه فرمود:
لَوْ دُلِّيْتُمْ بِالارْضِ السُّفْلَي، لَهَبَطْتُمْ عَلَي اللَهِ تَعَالَي. [273]
«اگر به پائينترين و گودترين نقاط زمين فرود آورده شويد، هر آينه بر خدا فرود خواهيد آمد.»
و در تعليقۀ «أسفار» مُعلِّق گويد: و در نسخۀ ديگري چنين وارد شده است كه:
ص 288
لَوْ أُدْلِيتُمْ بِحَبْلٍ إلَي الارْضِ السُّفْلَي، لَهَبَطْتُمْ عَلَي اللَهِ تَعَالَي.
«اگر بوسيلۀ ريسماني به پائينترين و گودترين نقاط زمين فرود آورده شويد، هر آينه بر خداوند تعالي فرود خواهيد آمد.»
البتّه مفاد اين حديث همان مفاد دعاي حزين است كه حضرت سجّاد عليه السّلام عرض ميكند: أُنَاجِيكَ يَا مَوْجُودُ فِي كُلِّ مَكَانٍ. يعني با همۀ موجودات گرچه پستترين نقاط روي زمين با��د، وجه خدا موجود است، و خداوند تبارك و تعالي با هر موجودي بدون استثناء معيّت دارد. جنبۀ موجوديّت موجود را وجه خلقي، و جنبۀ معيّت خداوند تبارك و تعالي را با آن وجه إلهي گويند.
باري، همانطور كه توضيح داده شد بندگان مُقرَّب و مُخلَص خدا مرگ ندارند، و به دنبال آن، حيات بعد از مرگ نيز ندارند. و تمام عقبات و كريوه راههائي را كه غير آنان بايد طيّ كنند، از فزع و ترس و شنيدن صيحۀ دنيوي و نگرانيهاي حال سكَرات مرگ و عذابها و سؤالهاي قبر و صيحهاي كه در قبر زده ميشود و لباس برزخي و مثالي را در قبر ميكَنند ـ و اين را نفخ صور إماته گويند ـ و آياتي كه بعد از آن صيحه به وقوع ميپيوندد تا نفخ صور دوّم ـ كه آنرا نفخ صور إحياء گويند ـ و اين مجموعه را آيات واقعه در بين النّفختين نامند؛ تمام اين راهها از آنان برداشته شده است. يعني اين صعوبتها و عقبات را خود در دنيا به پاي مجاهدۀ با نفس امّاره طيّ كرده و پاك و پاكيزه به بهشت وارد شده و با خوبان در آنجا به نعمتهاي بيزوال الهي متنعّمند.
چون بالاخره هيچ چارهاي نيست براي پيمودن اين راهها؛ زيرا
ص 289
صعود انسان به مقام نفس و طلوع قيامت انفسيّه از ضروريّات است، و اين صعود بدون طيّ درجات و مراتب مادون صورت نميگيرد، وگرنه طفره لازم ميآيد و طفره محال است.
پس اگر مانند مقرّبين و مُخلَصين و السّابقين، اين راهها به همّت والاي انساني و به پاي توفيق الهي و اصطبار و جهاد با نفس كه جهاد اكبر است طيّ شد فَبها الْمَطْلوبُ و الاّ بدون اختيار پس از مرگ بلكه از قبل از مرگ اضطراراً و كُرهاً انسان را از اين عقبات عبور ميدهند. و اين انسان مستكبر و خودبين كه چشم خدابينش رمد آلود شده، خواهي نخواهي بايد در مقام عبوديّت حقّ تعالي شأنه به مقام اقرار و اعتراف درآيد.
إِن كُلُّ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضِ إِلَّا ءَاتِي الرَّحْمَـٰنِ عَبْدًا * لَقَدْ أَحْصَیـٰهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا * وَ كُلُّهُمْ ءَاتِيهِ يَوْمَ الْقِيَـٰمَةِ فَرْدًا [274].
«هيچيك از صاحبان نفوسي كه در آسمان و زمين هستند چارهاي ندارند مگر آنكه با حال عبوديّت به خداوند رحمن وارد شوند. خداوند تعداد يكايك آنها را ميداند و شمارش صحيح و دقيق نموده است، و تمام آنها بايد در روز قيامت منفرداً بدون هيچ تعيّن و واسطه بر خدا وارد شوند.»
براي مردم دنيا صيحه زده ميشود:
وَ مَا يَنظُرُ هَـٰآؤُلَا آءِ إِلَّا صَيْحَةً وَ 'حِدَةً مَا لَهَا مِن فَوَاقٍ [275]. [276]
ص 290
اين مردم متمرّد و متجاوز و مشرك بهيچوجه تسليم حقّ نميشوند و در انتظار و ترقّب چيزي نيستند، مگر يك صيحه كه بگوش آنها بخورد و آنانرا از اينجا ببرد؛ و براي حركت آنان، به اندازۀ فاصلۀ زمان دوشيدن شتر تادوشيدن بار ديگر آن، مهلت داده نميشود.
يَوْمَ يَكُونُ النَّاسُ كَالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ * وَ تَكُونُ الْجِبَالُ كَالْعِهْنِ الْمَنفُوشِ. [277]
«آن روز، روزي است كه مردم مانند پروانههاي پراكندۀ در فضا پراكنده ميشوند، و كوهها مانند پشمِ زده شده، خُرد و بياعتبار ميگردند.»
يَوْمَ تَرْجُفُ الرَّاجِفَةُ * تَتْبَعُهَا الرَّادِفَةُ * قُلُوبٌ يَوْمَئِذٍ وَاجِفَةٌ * أَبْصَـٰرُهَا خَـٰشِعَةٌ * يَقُولُونَ أَءِنَّا لَمَرْدُودُونَ فِي الْحَافِرَةِ * أَءِذَا كُنَّا عِظَـٰمًا نَخِرَةً * قَالُوا تِلْكَ إِذًا كَرَّةٌ خَاسِرَةٌ * فَإِنَّمَا هِيَ زَجْرَةٌ وَ'حِدَةٌ * فَإِذَا هُم بِالسَّاهِرَةِ. [278]
«روزي ميرسد كه يك لرزه و تكان سخت عالم را فرا ميگيرد؛ و بدنبال آن يك لرزه و تكان ديگر. دلها در آنروز همه ترسان و در اضطراب است؛ چشمها به حال انكسار و ذلّت؛ و كسي قدرت ندارد
ص 291
با آن هول و خشيت سر خود را بلند نمايد.
(منكرين معاد و بعث) ميگويند: آيا ما بازگردانده ميشويم به حالت اوّليّۀ خود و بعد از مردن دوباره زنده ميشويم و خدا ما را از قبرها براي حساب و كتاب بيرون ميآورد؟
آيا در صورتي كه ما (در ميان قبرها) به صورت استخوانهاي پوسيده درآئيم، باز خدا ما را زنده و براي حساب حاضر ميكند؟ و بنابراين، اين حضور ما يك حضور توأم با شرمندگي و خسران و زيان خواهد بود!
يك زجره و يك تكان به آنها زده ميشود، كه ناگهان همه از ميان قبرها بيرون ريخته و در صحراي قيامت حاضر ميشوند؛ در آن زميني كه مسطّح و مستوي است، كوه و تپّه ندارد، پستي و بلندي ندارد، در آنجا كه هيچ چيز روئيده نشده است، همه حاضر ميشوند.»
يَوْمَ تَرْجُفُ الارْضُ وَ الْجِبَالُ وَ كَانَتِ الْجِبَالُ كَثِيبًا مَهِيلاً. [279]
«روزي كه زمين و كوهها به لرزه در ميآيد؛ و اين كوههاي سخت و صُلب كه مانند ميخ در زمين فرو رفته است، چنان در هم كوفته و خرد خواهد شد كه بصورت شن روان در ميآيد.»
إِذَا السَّمَآءُ انشَقَّتْ * وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ * وَ إِذَا الارْضُ مُدَّتْ * وَ أَلْقَتْ مَا فِيهَا وَ تَخَلَّتْ * وَ أَذِنَتْ لِرَبِّهَا وَ حُقَّتْ * يَـٰآيـُّهَا الاء نسَـٰنُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي' رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَـٰقِيهِ. [280]
ص 292
«خواهيد ديد آن زماني را كه آسمان شكافته شود، و فرمان پروردگار خود را بپذيرد و استماع كند و مطيع و منقاد گردد؛ و حقّ است كه فرمان خداي خود را بپذيرد و بدان تسليم شود.
و آن زماني را كه زمين كشيده شود، و آنچه در درون خود دارد بيرون بريزد و از همه چيز خالي شود، و به فرمان پروردگار خود گوش فرا دهد؛ و حقّ است كه فرمان خداي خود را بپذيرد و مطيع و منقاد آن گردد.
اي انسان! تو با سعي و زحمت بسوي پروردگار خودت كوشا و در حركت هستي! و به شرف لقاي او ميرسي!»
إِذَا السَّمَآءُ انفَطَرَتْ * وَ إِذَا الْكَوَاكِبُ انتَثَرَتْ * وَ إِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ * وَ إِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ * عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَ أَخَّرَتْ * يَـٰآيـُّهَا الاء نسَـٰنُ مَا غَرَّكَ بِرَبِّكَ الْكَرِيمِ * الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّیٰكَ فَعَدَلَكَ. [281]
«خواهيد ديد آن زماني را كه آسمان پاره شود، و آن زماني را كه ستارهها پراكنده گردند و فرو ريزند، و آن زماني را كه درياها شكافته شود، و آن زماني را كه قبرها شكافته گردد و آنچه در ميان آنهاست بيرون آيد؛ در آن وقت مردم ميدانند براي خود چه پيش فرستادهاند، و از اين به بعد چه ميفرستند!
اي انسان! چه تو را به پروردگار كريم خودت غَرّه نمود؟ آن خدائي كه ترا آفريد، و سپس ترا به چنين شكل و شمائل آراست، و
ص 293
از علم و كمال و سائر مواهب تو را بهرمند گردانيد.»
إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ * وَ إِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ * وَ إِذَا الْجِبَالُ سُيِّرَتْ * وَ إِذَا الْعِشَارُ عُطِّلَتْ * وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ * وَ إِذَا الْبِحَارُ سُجِّرَتْ * وَ إِذَا النُّفُوسُ زُوِّجَتْ * وَ إِذَا الْمَوْءُ و دَةُ سُئِِلَتْ * بِأَيِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ * وَ إِذَا الصُّحُفُ نُشِرَتْ * وَ إِذَا السَّمَآءُ كُشِطَتْ * وَ إِذَا الْجَحِيمُ سُعِّرَتْ * وَ إِذَا الْجَنَّةُ أُزْلِفَتْ * عَلِمَتْ نَفْسٌ مَآ أَحْضَرَتْ. [282]
«در آن وقتي كه آفتاب بگيرد و تاريك شود، و در آن وقتي كه ستارگان تيره و كَدِر گردند، و در آن وقتي كه كوهها به سير و حركت در آيند، و در آن وقتي كه شترهاي مادۀ آبستن به بچّۀ ده ماههاي كه در شكم دارند رها شوند و با وجود نفاست و ارزش به آنها اعتنائي نشده و معطّل بمانند، و در آن وقتي كه حيوانات درنده و وحشي محشور شوند، و در آن وقتي كه درياها و اقيانوسها به صورت فلزّ گداخته به جوش درآيد، و در آن وقتي كه نفوس با يكديگر تزويج كنند، و در آن وقتي كه از دختران زنده به گور شدۀ معصوم پرسيده شود كه به چه گناهي كشته شدهاند، و در آن وقتي كه پروندهها و ديوانهاي نامۀ عمل را باز ميكنند و در معرض ميگذارند، و در آن وقتي كه آسمان را برميدارند و كنار ميگذارند (و در يك عالم ديگري به حساب و جزاي انسان ميرسند)، و در آن وقتي كه تنور دوزخ را برافروزند و آتش آن مشتعل گردد، و در آن وقتي كه بهشت را نزديك نموده آماده و مهيّا
ص 294
سازند؛ نفس انسان ميداند كه چه با خود آورده و در آنجا حاضر كرده است.»
بعد ميفرمايد:
فَلَا أُقْسِمُ بِالْخُنَّسِ * الْجَوَارِ الْكُنَّسِ * وَ الَّيْلِ إِذَا عَسْعَسَ * وَ الصُّبْحِ إِذَا تَنَفَّسَ * إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ. [283]
«پس سوگند به آن ستارگاني كه مختفي هستند، و در آسمان سير و حركت نموده و سپس درجايگاه خود پنهان ميشوند، و سوگند به شب تار در آن هنگاميكه جهان را تاريك كند، و به روز روشن و سپيدۀ صبح در آن هنگاميكه دم زند و تنفّس نموده ظهور كند؛ كه اين قرآن گفتار رسولي از طرف خداست كه آن، جبرائيل امين و بسيار بزرگوار است.»
يَـٰآيـُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّآ أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَ تَرَي النَّاسَ سُكَـٰرَي' وَ مَا هُم بِسُكَـٰرَي' وَ لَـٰكِنَّ عَذَابَ اللَهِ شَدِيدٌ [284].
«اي مردم! از پروردگار خود بپرهيزيد كه تكان و زلزلۀ ساعتِ پيدايش قيامت چيز بزرگي است؛ در آن روز ميبيني كه هر زن شيردهاي از شدّت ترس و دهشت طفل شيرخوار خود را فراموش ميكند، و هر زن آبستني جنين خود را سقط مينمايد، و ميبيني
ص 295
كه مردم همه مستند، و حال آنكه آنها مست نيستند وليكن عذاب خدا شديد است.»
فَإِذَا بَرِقَ الْبَصَرُ * وَ خَسَفَ الْقَمَرُ * وَ جُمِعَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ * يَقُولُ الاء نسَـٰنُ يَوْمَئِذٍ أَيْنَ الْمَفَرُّ * كَلَّا لَا وَزَرَ * إِلَي' رَبِّكَ يَوْمَئِذٍ الْمُسْتَقَرُّ * يُنَبَّؤُا الاء نسَـٰنُ يَوْمَئذِ بِمَا قَدَّمَ وَ أَخَّرَ * بَلِ الاء نسَـٰنُ عَلَي' نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ * وَ لَوْ أَلْقَي' مَعَاذِيرَهُ.[285]
«در آن زماني كه چشمها از وحشت و اضطراب خيره بماند، و ماه تابان منخسف و تاريك شود، و خورشيد و ماه به هم بچسبند و در هم فرو روند؛ در آن زمان انسان ميگويد راه فرار از كجاست؟
نه چنين نيست، ابداً ابداً، هيچ راه فرار و خلاصي نيست! در آن زمان، محلّ اقامت و درنگ، در نزد پروردگار تست؛ در آن زمان به انسان ميآگاهانند كه چه پيش فرستاده است، و چه از اين به بعد ميفرستد. آري! و اگر چه انسان عذر تراشيهاي خود را كنار نگذارد باز بر نفس خود بصير و داناست و از اعمالي كه انجام داده مطّلع است.»
فَإِذَا نُفِخَ فِي الصُّورِ نَفْخَةٌ وَ'حِدَةٌ * وَ حُمِلَتِ الارْضُ وَ الْجِبَالُ فَدُكَّتَا دَكَّةً وَ'حِدَةً * فَيَوْمَئِذٍ وَقَعَتِ الْوَاقِعَةُ. [286]
«در آن وقتي كه در صور با يك دم دميده شود، و زمين و كوهها چنان به حركت و گردش درآيند و چنان يكباره در هم كوفته گردند كه
ص 296
هيچ تميزي بين زمين و كوه نباشد و همه با هم يكسان شوند؛ در آن روز واقعۀ قيامت پديد خواهد آمد.»
اولياء خدا كه همان مقرّبين و سابقين و مُخلَصين هستند، از تمامي اين منازل و مراحل فارغند، چون همۀ اينها را طيّ كردهاند. صيحۀ دنيوي و تكوير شمس و خسوف قمر و اندكاك آنها درهم و انكدار نجوم و تسيير جبال و تعطيل عِشار و تسجير بحار و نشر صُحف و تسعير نار و إزلاف جنّت و علم بما قدَّم و ما أخَّر و... همه را طيّ نموده و عبور كردهاند.
حال بايد ديد كه چگونه عبور كردهاند؛ با وجود آنكه اين منازل و مراحل بعد از اين عالم و در دنبال آن پيدا ميشود، و همه در ترقّب و انتظار آن هستند؟ و چگونه براي خصوص اين افراد طيّ اين مراتب دست داده، به خلاف ديگران.
براي روشن شدن اين مطلب بايد مقدّمهاي ذكر كنيم:
ما افراد بشر، بدني داريم كه همين جسم مادّي و طبيعي است، و در دنيائي زيست ميكند كه از جهت آثار و خواصّ مادّي و طبيعي همانند خود اوست.
و ذهني داريم كه محلّ خواطر و افكار ماست؛ و بدن ما و جسم ما با تصوّرات ذهنيّه كار ميكند و هر چه را كه بخواهد بجا ميآورد. مثلاً اگر كاري بخواهيم انجام دهيم، اوّلاً ذهن ما صورت تصوّريّه آن عمل را در خود ترسيم ميكند، و پس از آن منافع و مضارّ آن را ميسنجد، و پس از تشخيص مصلحت فعل، ميل به بجا آوردن
ص 297
پيدا ميشود و ذهن بدن را امر به فعل ميكند و در اينحال بدن كه مأمور ذهن است مشغول كار ميشود.
بدن ما هر حركت و سكوني انجام دهد: بخوابد، بيدار شود، نماز بخواند، گناه كند، ثواب كند؛ همه و همه بر طبق آن ترسيم و نقشۀ قبلي ذهن است.
و يك خوديّتي هم داريم كه نفس ماست.
آن ذهن ما در داخل بدن ما نيست؛ خارج از آن هم نيست؛ قبل از بدن ما نيست؛ بعد از آن هم نيست؛ پهلوي بدن ما در كنار آن هم نيست؛ بلكه احاطه بر بدن ما دارد كما اينكه نفس ما احاطه بر آن ذهن و بر بدن ما دارد. و ميتوانيم بگوئيم همه يكي است و ميتوانيم هم بگوئيم آنها از هم جدا هستند، امّا هر كدام احاطه بر ديگري دارد؛ نفس بر ذهن، و ذهن بر بدن. و مانند يك عدّهاي كه با هم مجتمع شوند نيستند.
نفس ما پهلوي مثال ما، و مثال ما پهلوي بدن ما نيست.
ما ميبينيم كه نفس ما احاطه بر بدن ما دارد، و وقتي نفس اراده ميكند، بدن را با خود حركت ميدهد. و عالم مثال و ذهن ما نيز احاطه بر بدن دارد، و وقتي به بدن امر به حركت ميكند مثل اينكه بدن آلتي است در دست او كه به اين طرف و آن طرف ميبرد. و نيز از بدن خارج نيستند بلكه احاطه دارند؛ به خلاف بدن كه بر آنها احاطه ندارد. بدن بر ذهن ما احاطه ندارد، و ذهن ما بر نفس ما احاطه ندارد؛ و بالنّتيجه ذهن و بدن بر نفس احاطه ندارند.
ص 298
عالم مثال و قيامت هم نسبت به عالم دنيا به همين مناسبت است.
يك دنيائي داريم كه همين عالم طبع است؛ عالم مثال و برزخ در اين دنيا نيست، خارج از اين هم نيست، پنجاه هزار سال بعد، صد هزار سال بعد نيست، در امتداد اين عالم نيست؛ هم اكنون عالم برزخ و عالم قيامت موجود است و احاطه بر اين عالم دارد. عالم قيامت موجود است، و احاطه بر عالم برزخ و عالم طبع دارد.
پس اين عالم در شكم عالم برزخ است، و عالم برزخ در شكم عالم قيامت است؛ امّا نه مانند طبقات مغز پياز و پوستهاي روي آن، زيرا همۀ آنها از يك سنخ و از يك جنساند، همه مادّهاند؛ بلكه مانند احاطۀ تجرّدِ از صورت و مادّه بر صورت و مادّه، و تجرّدِ از مادّه بر مادّه كه هيچيك عَرْضي نيستند.
اگر از اينجا به طول و امتداد زمان حركت كنيم چنين نيست كه مثلاً صد سال ديگر به برزخ برسيم، و بعداً نيز مثلاً صد سال ديگر جلو برويم و به قيامت برسيم، اين سير را سيرِ عَرْضي گويند، و چنين نيست؛ بلكه طولي است. يعني در درجات و مراتب عوالم از پائين به بالا و از داني به عالي، و از غير مجرّد به مجرّد بايد حركت كنيم؛ حركت هم حركتِ عَرْضي نيست بلكه طولي است، و محتاج به پيمودن زمان و مكان نيست بلكه سير در اطوار و آثار نفس است.
آياتي كه از قرآن مجيد ذكر شد كه در دنيا صيحه زده ميشود، زلزله پديد ميآيد، خورشيد تاريك ميگردد و غير ذلك؛ عقباتي
ص 299
است كه در ورود به برزخ بايد طيّ شود، يعني چون اين حوادث پديدار شود، ورود در برزخ بر انسان منكشف ميگردد.
انسان در اينصورت برزخ را ادراك ميكند و ميفهمد كه در برزخ رفته است، نه اينكه برزخ حالا نيست و بعداً به دنبال اين حوادث وجود پيدا ميكند.
و چون اطّلاع بر اين امور مترتّب بر موت اضطراري و يا اختياري است، لذا ميگويند برزخ در عقب دنياست.
دنباله بودن برزخ براي دنيا، به اعتبار ادراك برزخ و انكشاف آن است بعد از مردن؛ وگرنه برزخ الآن هست، و شرط ادراك آن مردن است.
مثال: جائزهاي كه براي طفل معيّن ميكنند كه اگر اين كلاس را تمام كني و معدّل خوب بياوري به تو ميدهيم، هم اكنون موجود است. به طفل ميگويند: زحمت بكش، درس بخوان، جائزه به تو داده خواهد شد.
طفل فعلاً بر جائزه دسترسي ندارد، و دسترسي بر آن مترتّب بر ارتقاء به رتبۀ بالاتر است؛ نه آنكه جائزه بعداً موجود ميشود، و چون معدّل خوب بياورد پيدا ميشود.
روايات بسياري داريم و ما در مباحث سابقه به تفصيل آورديم كه اعمالي كه انسان انجام ميدهد از خير و شرّ، هم اكنون صورت برزخي به خود ميگيرد و لباس مثالي ميپوشد. و هم اكنون صورت قيامتي به خود ميگيرد، و براي انسان ذخيره است در عالم علم خدا
ص 300
كه در تعيّن نشـآت به نام عالم برزخ و قيامت است، تا پس از عبور انسان از عقباتِ مرگ به او برسد.
اعمالي كه انسان انجام دهد فوراً صورت طبعي و برزخي و قيامتي بخود ميگيرد. صورت طبعي براي همه كس مشهود است، و صورت برزخي و قيامتي آن در زير پرده و حجاب برزخ و قيامت است، كه چون هر يك از آن پردهها و حجابها كنار برود مُدرَك و مشهود ميشود.
افرادي كه گرفتار عالم هوي و هوسند و از آثار و لوازم عالم طبع عبور نكردهاند و مسجون در سجن آرزوها و شهوات هستند، آنرا ادراك نميكنند. آتش هست ولي ادراك سوخته شدن نمينمايند، در عين آنكه در ميان شعلههاي آن ميسوزند.
عيناً مانند شخصي هستند كه در زير چاقوي جرّاحيِ جرّاح قرار گرفته، دل و كليهاش را پاره ميكند و از بدن او خون جاري ميشود امّا چون حسّ ندارد و بيهوش است ادراك نميكند؛ وقتي كه به حال آمد ميفهمد چه كار بر سرش آمده است.
آن وقت احساس درد را ميكند، و شروع به گريه و فغان مينمايد.
درد در حال به هوش آمدن پديد نيامده است، بلكه در حال جرّاحي پيدا شده است؛ و اينك احساس درد ميكند.
بزرگان گفتهاند كه مردم شهوتپرست دنيا چون مست آرزوها و تخيّلات هستند ادراك جهنّم نميكنند. هر كس در هر غريزهاي مست
ص 301
شود، چشم و گوش او از ادراك غير، كور و كر ميشود و بنابراين، ادراك ضرر و شرّ و نار و جهنّم نميكند. حُبُّكَ الشَّيْءَ يُعْمِي وَ يُصِمُّ.چون غريزه از دست او رفت و مستي ناشي از آن نيز به دنبالش سپري شد و چشم و گوش واقعش باز شد، ميبيند چه زيانهائي نموده و در چه آتش غرور و نخوت و استكباري ميسوخته است.
و محصّل كلام آنكه آيات و رواياتي كه در ظاهر، برزخ و قيامت را بدنبالِ زمانيِ دنيا ميگيرد، به اعتبار آنستكه معرفت و ادراك اين عوالم پس از مرگ حاصل ميشود؛ و به مقتضاي نصوصيّت آيات و اخباري كه دلالت بر فعليّت تحقّق آن عوالم دارند بايد ظهور در تعقيب زماني را به تعقيب در معرفت و انكشاف حمل نمود.
عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ كه طبق آيات مذكوره وجهُ الله هستند و براي آنها بوار و هلاكتي نيست، بوسيلۀ مجاهده با نفس امّاره كه جهاد أكبر است، [287] و بوسيلۀ أعمال صالحه؛ در دنيا و عالم طبع، براي آنها كشف برزخ و قيامت شده است. يعني از دنيا بر آمده، وارد در عالم برزخ شدهاند و نفخۀ صور إماته و إحياء در برزخ به آنها زده شده، و از برزخ خارج و به عالم قيامت وارد شدهاند و عواقب عوالم قيامت را
ص 302
نيز ادراك كردهاند.
آنان به مرگ اختياري مردهاند و به حيات الهي زندهاند، و در عالمي مافوق عالم نفس كه در آنجا زمان و مكان نيست بلكه احاطۀ تامّه و كلّيّه بر زمان و مكان دارد رفتهاند. همه چيز براي آنها حاضر، و زمان ماضي و حال و استقبال و وقايع حادثۀ در آنها براي آنان مشهود، و علم بَلايا و مَنايا براي آنان امر عادي است.
براي مخلَصين چون زمان برداشته شده است، ديگر ماضي و مضارع مطرح نيست؛ و آنان بر علوم اوّلين و آخرين واقف، و حركت كوهها و صيحهها و به جوش آمدن درياها و غيرها همه در برابر آنان حاضر و ايشان بر آنها ناظر و شاهدند. و در عالم مافوق زمان و زمانيّات، زمين و آسمان، ثوابت و سيّارات، وقايع زمين و آسمان همه براي آنها مشهود است؛ همچنانكه در نزد پروردگار تبارك و تعالي مشهود است.
بنابراين با آنكه آنها عمري دراز ننمودهاند بطوريكه نفخۀ صور را ببينند و بشنوند و زلزلۀ قيامت را مشاهده نمايند، وليكن به علّت ارتقاء آنان به عالم تجرّد از مادّه و طبع، بر تمام زمانيّات مستولي بوده و سيطره دارند و همه در مرأي و مَسمَع آنان است.
البتّه اين مقامات اختصاص به افرادي دارد كه به حيات خدا زنده شده باشند، و در وجود آنان از بقاياي نفس و آثار آن بهيچوجه من الوجوه نباشد، و بطور كلّي پاك و مطهّر شده باشند.
چون اگر از آثار نفس هنوز در ناحيهاي از وجودشان باقي باشد،
ص 303
آنها محيط بر زمان نميشوند؛ و معلوم است كسي كه خود گرفتار زمان و محبوس و مقيّد در زمان است نميتواند از افق بالاي زمان، زمان و زماني را بنگرد. [288]
ائمّۀ طاهرين صلوات الله و سلامه عليهم أجمعين كه از ماضي و آينده خبر داشتند و در آبشخوار تشريع قرار گرفته و بر معدن عظمت رسيده و از آب حيات سرمدي آشاميده بودند، بواسطۀ آن بود كه در فوق زمان بوده و ادراك حق��قت نفس خود را كه ملازم با معرفت ربّ است نموده و به درجات اخلاص و خلوص رسيده و در حرم امن و امان حضرت احديّت مقيم بودند.
لذا ديده ميشود كه هيچگاه كمربند زمان آنانرا مقيّد و محدود نساخت، و از پرواز در سدرةُ المُنتهي مانع و رادع نگشت. و در برابر هر سؤالي در گذشته و آينده، و احكام جزئيّه و علوم كلّيّه و معارف الهيّه، جواب حاضر و پاسخ قاطع عنايت ميفرمودند.
سؤالي كه از امام ميشود، از بدنش ميشود يعني از چشم و گوش و حواسّ ظاهرۀ او؛ حواسّ فوراً از مِثال امام استعلام ميكنند و مثال
ص 304
امام با آن سعه و گشايشش از نفس امام؛ و در يك طرفة العين از مُلك و ملكوت خبر ميدهد.
كما اينكه ما نيز در مذاكرات و سخنان عادي روزمرّۀ خود بوسيلۀ جسم و حواسّ آن با يكديگر ربط پيدا ميكنيم. و حواسّ ما فوراً تلگرافي از مثال و ذهن ما ميگيرد و ذهن ما از نفس ما اخذ ميكند.
چشم و گوش و زبان، آلات استخدامِ ذهن ما؛ و ذهن، صفحۀ منقّش در برابر ديدگان نفس ماست.
چشم، بينائي را به ذهن تحويل ميدهد و ذهن حقيقت و واقعيّت آنرا بدون صورت به نفس ميرساند.
و بالعكس نفس مطلب كلّيّه را به ذهن تنازل داده و به صورتْ قالب بندي ميكند و ذهن آنرا بوسيلۀ جسم و اعضاء آن به خارج منعكس ميكند.
در نفس مقدّس امام كه نفس كلّيّه، و برزخ او كه مثال كلّيّه و در حقيقت قضاء و قدر كلّيّۀ الهيّه هستند، مطلب از اين طرز كه بيان داشتيم عاليتر و والاتر است؛ و سعه و احاطه دقيقتر و عجيبتر و كلّيتر است.
لازمۀ ارتقاء به اين مقام، سعه و كلّيّت است و نسيان جزئيّت. كما آنكه براي مردم عادي نيز لازمۀ ارتقاء به قيامت، رفض مناسبات اعتباريّه و روابط جزئيّۀ متعلّقۀ به اين عالم است.
پاورقي
[256] مطالب گفته شده در روز بيست و ششم ماه مبارك رمضان.
[257] ـ در «أسفار أربعه» طبع سنگي ج 1، ص 26؛ و طبع حروفي ج 1، ص 114 از فيلسوف عرب يعقوب بن إسحق كِنْدي نقل ميكند كه:
إذا كانت العلّة الاُولي متّصلةً بنا لفيضه علينا و كنّا غيرَ متّصلين به إلاّ من جهته، فقد يُمكن فينا مُلاحَظته علي قدر ما يمكن للمُفاض عليه أن يُلاحظ المُفيض؛ فيجب أن لا ينسبَ قدر إحاطته بنا إلي قدر مُلاحظتنا له، لانّها أغزر و أوفر و أشدّ استغراقًا.
[258] ـ آيۀ 50، از سورۀ 54: القمر
[259] ـ قسمتي از آيۀ 77، از سورۀ 16: النّحل
[260] ـ ذيل آيۀ 54، از سورۀ 7: الاعراف
[261] ـ آيۀ 83، از سورۀ 36: يسٓ
[262] ـ قسمتي از آيۀ 88، از سورۀ 23: المؤمنون
[263] ـ (اين جمله در ده جاي قرآن آمده است، از جمله:) قسمتي از آيۀ 73، از سورۀ 6: الانعام
[264] ـ قسمتي از آيۀ 115، از سورۀ 2: البقرة
[265] ـ اين فقره، صدر دعاء حزين است كه شيخ در «مصباح المتهجّد» طبع سنگي، ص 116 در ضمن ادعيۀ بعد از نماز وتر آورده است.
[266] ـ «نجم الثّاقب» طبع سنگي، لقب 175، ص 46
[267] ـ دعاي ندبه را مرحوم سيّد ابن طاووس در «مصباح الزّآئر» بعد از ذكر شش زيارتي كه براي حضرت صاحب الزّمان در سرداب مطهّر نقل كرده است، آورده است.
[268] ـ «مصباح الزّآئر» سيّد ابن طاووس
[269] ـ «سفينة البحار» ج 2، ص 635
[270] ـ «طبقات الاخيار» شعراني، ص 182، از ج 1؛ و اين شعر از شيخ إبراهيم دَسوقي است.
[271] ـ «ديوان ابن فارض» از تائيّۀ كبري، ص 66
[272] ـ «مثنوي» ميرخاني ج 1، ص 82
[273] ـ «أسفار» طبع سنگي ج 1، ص 26؛ و طبع حروفي ج 1، ص 114
[274] ـ آيات 93 تا 95، از سورۀ 19: مريم
[275] ـ زماني كه شتر را ميدوشند، پس از آن قدري صبر ميكنند تا بچّۀ شتر شير بخورد و سپس دوباره ميدوشند؛ فاصلۀ بين دوبار دوشيدن را فواق گويند.
[276] ـ آيۀ 15، از سورۀ 38: ص
[277] ـ آيۀ 4 و 5، از سورۀ 101: القارعة
[278] ـ آيات 6 تا 14، از سورۀ 79: النّازعات
[279] ـ آيۀ 14، از سورۀ 73: المزّمّل
[280] ـ آيات 1 تا 6، از سورۀ 84: الانشقاق
[281] ـ آيات 1 تا 7، از سورۀ 82: الانفطار
[282] ـ آيات 1 تا 14، از سورۀ 81: التّكوير
[283] ـ آيات 15 تا 19، از سورۀ 81: التّكوير
[284] ـ آيۀ 1 و 2، از سورۀ 22: الحجّ
[285] ـ آيات 7 تا 15، از سورۀ 75: القيامة
[286] ـ آيات 13 تا 15، از سوۀ 69: الحآقّة
[287] ـ بنا به نقل «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 15، جزء 2، ص 42 از «جامع الاخبار» رسول خدا فرمود: رَجَعْنا مِنَ الْجِهادِ الاصْغَرِ إلَي الْجِهادِ الاكْبَرِ. و در «بحار» كمپاني، ج 6، ص 443 از «كافي» نقل كرده كه او با إسناد خود از حضرت صادق عليه السّلام روايت ميكند كه: إنَّ النَّبيَّ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ بَعَثَ بِسَريَّةٍ ، فَلَمّا رَجَعوا قالَ: مَرْحَبًا بِقَوْمٍ قَضَوُا الْجِهادَ الاصْغَرَ وَ بَقيَ الْجِهادُ الاكْبَرُ. قيلَ: يا رَسولَ اللَهِ! وَ ما الْجِهادُ الا كْبَرُ؟ قالَ: جِهادُ النَّفْسِ
[288] ـ أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن حِكم «نهج البلاغة» ميفرمايد:
إنَّ أوْليآءَ اللَهِ هُمُ الَّذينَ نَظَروا إلَي باطِنِ الدُّنْيا إذا نَظَر النّاسُ إلَي ظاهِرِها، وَ اشْتَغَلوا بِـَاجِلِها إذا اشْتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها. فَأماتوا مِنْها ما خَشوا أنْ يُميتَهُمْ، وَ تَرَكوا مِنْها ما عَلِموا أنَّهُ سَيَتْرُكُهُمْ. وَ رَأَوُا اسْتِكْثارَ غَيْرِه��مْ مِنْها اسْتِقْلالاً، وَ دَرَكَهُمْ لَها فَوْتًا. أعْدآءُ ما سالَمَ النّاسُ؛ وَ سِلْمُ ما عادَي النّاسُ. بِهِمْ عُلِمَ الْكِتابُ وَ بِهِ عُلِموا، وَ بِهِمْ قامَ الْكِتابُ وَ بِهِ قاموا. لا يَرَوْنَ مَرْجُوًّا فَوْقَ ما يَرْجونَ؛ وَ لا مَخوفًا فَوقَ ما يَخافونَ. («نهج البلاغة» ج 2، حكمت 432، از طبع عبده مصر، ص 237)