أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحـيم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ و الصَّلَوةُ و السَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرينَ
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الآنَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّينِ
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم [188]
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ.
وَ يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ.
(آيۀ 68 از سورۀ زمر: سي و نهمين سوره، و آيۀ 87 از سورۀ نمل: بيست و هفتمين سوره از قرآن كريم)
مفاد و مُحصَّل اين دو آيه اينستكه چون در صور دميده شود، همۀ موجودات آسمانها و زمين ميميرند مگر كساني كه خدا بخواهد. پس اوّلاً موت براي تمام مخلوقات حتمي است و ثانياً
ص 208
افرادي هستند كه مورد مشيّت خدا واقع شده و فَزَع و صَعْقه آنها را نميگيرد، و در ماهيّت آنان اثري نميگذارد و لباس مرگ نميپوشند.
بايد ديد اين افراد چه كسانند و چه مزيّت و خصوصيّتي دارند كه حيات آنها تبديل به مرگ نميگردد و پيوسته زنده و جاودانند؟ درحاليكه ميدانيم تمام موجودات آسمان از فرشتگان و ملائكۀ مقرّب و ارواح قدسيان و حوريان و ارواح صلحاء و شهدائي كه از برزخ گذشته و به آسمان رسيدهاند، و نيز تمام موجودات برزخيّه از مؤمنان و كافران، بدون استثناء همه بايد در اثر صعقه شربت مرگ را بنوشند و فاني شوند.
پس مسلّماً افراد مورد استثناء داراي هويّتي خاصّ و شاكلۀ مخصوصي هستند كه از اين حكم كلّي الهي معاف شده و اين وقايع و حوادث كوبنده و خرد كننده و هلاك كننده كه سراسر عالم زندگان را از مُلكي و ملكوتي ميگيرد، در آنها اثر نميگذارد.
پس آن نشان الهي و صبغۀ رحمانيّه نسبت به آنان بسيار عالي و ارجمند است كه آنها را از ميان جميع خلائق ممتاز گردانيده است.
از طرفي در قرآن كريم آمده است:
لَا ٓ إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ.[189]
«هيچ معبود و مقصودي جز ذات مقدّس حضرت احديّت نيست؛ تمام اشياء هلاك شونده هستند، مگر وجه او.»
در اينجا مييابيم كه آنچه از دستبرد هلاك مصون است،
ص 209
وجهُ الله است، وجه خدا.
و نيز در قرآن مجيد آمده است:
كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ * وَ يَبْقَي' وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَـٰلِ وَ الاء كْرَامِ. [190]
«تمام افرادي كه روي زمين هستند بدون استثناء فاني ميشوند؛ و وجه پروردگار تو كه داراي جلال و عظمت و احسان و نعمت است باقي خواهد ماند.»
در اينجا نيز وجهُ الرّبّ را كه همان وجهُ الله است استثناء فرموده و نيز دو صفت جلال و اكرام را براي آن وجه مقرّر داشته است.
و در واقع وجهُ الله داراي دو صفت جلال و جمال است زيرا كه مرجع اكرام به احسان و نعمت دادن است كه از صفات جمال است؛ و جلال، عظمت و اُبّهت است كه در مقابل جمال ذكر ميشود.
و در اين آيۀ مباركه دو صفت جلال و إكرام را صفت وجه قرار داده است، نه صفت ربّ. يعني وجه ربّ تو داراي جلال و جمال است. و نميخواهد بگويد: ربّ تو اين دو صفت را دارد زيرا ذُوالْجَلَـٰلِ مرفوع است و صفت وجه قرار ميگيرد، و گرنه ميبايست گفت: ذِي الْجَلالِ كه صفت ربّ قرار گيرد.
بنابراين علاوه بر آنكه از اين آيه استفاده ميشود كه وجهُ الرّبّ كه همان وجه خداست پيوسته باقي و جاودان است، نيز از آن بدست ميآيد كه اين وجه خدا داراي دو صفت جلال و جمال
ص 210
است.
و نيز ميدانيم كه دو صفت جلال و اكرام، صفت اسم خدا نيست بلكه صفت خود خداست.
تَبَـٰرَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلَـٰلِ وَ الاء كْرَامِ. [191]
«بلند پايه و مبارك است اسم پروردگار تو، آن پروردگاري كه داراي مقام جلال و اكرام است.»
و از ضمّ اين دو آيۀ اخير به هم، استفاده ميشود كه وجه خدا از اسم خدا برتر و والاتر است چون ذِي الْجَلَـٰلِ وَ الاء كْرَامِ صفت براي اسم واقع نشده است بلكه صفت براي ربّ قرار گرفته؛ و چون وجه هر چيز در حقيقت نشان دهندۀ خود آن چيز است پس وجه الله و وجه الرّبّ همان ربّ است كه در يك جا او را، و در جاي ديگر ربّ را بدين دو صفت موصوف گردانيده است.
حال كه اين مطلب معلوم شد، اگر آيات نفخ صور را ملاحظه نموده و مورد استثناء را در نظر بگيريم و با اين آيات ملاحظه و تطبيق نمائيم، بدست ميآيد كه مراد از مَن شَآءَ اللَهُ (آن افرادي كه خداوند ارادۀ مردن آنها را نكرده است) همان وجه الله است.
زيرا از تطبيق و مقارنۀ آيات نفخ صور كه دلالت بر مرگ همۀ موجودات، إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ دارد و آيات سورۀ قصص و رحمن كه دلالت بر فناء و هلاكت هر چيز ميكند إِلَّا وَجْهَهُ و وَجْهُ رَبِّكَ، بدون تأمّل استفاده ميشود كه مَن شَآءَ اللَهُ، وجهُ الله است.
ص 211
و چون از آيۀ شريفۀ:
وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ'تِ وَ مَن فِي الارْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرَي' فَإِذَا هُمْ قِيَامٌ يَنظُرُونَ.[192]
دانستيم كه قيام و حضور در نزد پروردگار اختصاص به كساني دارد كه در نفخ صور اوّل مردهاند، و اينانند كه بواسطۀ نفخ صور دوّم كه نفخ احياء و زندگي است، زنده ميشوند و در برابر پروردگار حضور پيدا ميكنند؛ و نيز از آيۀ شريفۀ:
فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ. [193]
دانستيم كه بندگان مُخلَصين، حشر و حضور ندارند؛ بنابراين مَن شَآءَ اللَهُ كه نميميرند، همان كساني هستند كه قيام و حضور ندارند؛ و آنان همان بندگان مُخلَصين خدا هستند.
و با تطبيق و قياس اين آيات با آياتي كه در سورۀ رحمن و قصص بيان شده و همۀ موجودات را مژدۀ مرگ ميدهد و فقط وجه خدا را باقي ميداند، استفاده ميشود كه وجه خدا كه باقي است و بَوار و هلاك بر او عارض نميشود همان بندگان مُخلَص خدا هستند.
بندگان مُخلَص خدا پس از آنكه از دنيا رفتند، در برزخ توقّف ندارند. در قيامت نيز حشر و حضور ندارند. صيحۀ برزخي اوّل كه صور إماته است و صيحۀ دوّم كه صور إحياء است هيچكدام در آنها اثر ندارد، چون از اين مراتب و درجات عبور كردهاند و در عالمي
ص 212
مافوق عالم برزخ و عالم حشر و نشر و حساب و كتاب و عَرْض و سؤال وارد شده، و وجودشان و سرّشان به حقيقت وجه اللهيّ متحقّق گرديده است كه مرگ و بوار و فناء و نيستي در آنجا راه ندارد.
البتّه اين مقامات و درجات متعلّق به مُخلَصين است (به فتح لام كه اسم مفعول است) نه مُخلِصين (به كسر لام كه اسم فاعل است)؛ زيرا كه مخلِصين (به كسر) افرادي هستند كه در مقام مجاهدۀ با نفسِ امّاره و در طيّ طريق قرب و خلوص و فناء، قدم بر ميدارند ولي هنوز وجودشان و سرّشان خالص نشده و مجاهدۀ آنها تمام نشده؛ در گيرودار و كشمكش با نفس امّاره و شخصيّت و أنانيّت هستند و در كلاسهاي مختلفۀ اين وادي در سير و سلوكاند.
ولي مخلَصين (به فتح) كلاسهاي مجاهدۀ آنان به پايان رسيده و به مقام طهارت و پاكي رسيدهاند، چه پاكي در مقام فعل و چه در مقام اخلاق و مَلكات و صفات و چه در مقام سرّ و ذات. از تمام مراحل عبور نموده، پاك و پاكيزه در حرم خدا رفته و به مقام فناءِ در ذات حضرت احديّت رسيده و مسّ و لمس نمودهاند كه: لا يَمْلِكونَ لاِ نْفُسِهِمْ نَفْعًا وَ لا ضَرًّا وَ لا مَوْتًا وَ لا حَيَوةً وَ لا نُشورًا.
پس ديگر وجودي ندارند تا دچار صعقه و فزع مرگ گردد. و چيزي از خود ندارند كه محتاج به حساب و كتاب باشند. آنها حساب و كتاب خود را در دنيا بواسطۀ قدم راستين نهادن در راه لقاي حضرت معبود پس دادهاند و پس از مرگ طبيعي دنيوي يكسره به بهشت خُلد و جنّةالذّات قدم گذارده و از نعمتهاي لقاء و شهود جمال و جلال
ص 213
حضرت احديّت متنعّم و بهرهمند هستند.
فَأُولَـٰئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ يُرْزَقُونَ فِيهَا بِغَيْرِ حِسَابٍ. [194]
يكسره در بهشت ميروند و در آنجا بدون حساب مورد روزيهاي پروردگارشان قرار ميگيرند.
باري، احوالات ومقامات مخلَصين خارج از حوصلۀ غير آنها از افراد بشر است. زيرا پاداش و نتائج اعمال آنان به فكر و انديشۀ كسي نميگذرد و در خور شاهباز بلند پرواز عقل و افكار عقلاء و دانشمندان نيست. و عقابهاي فكر و هوش و درايت، با تمام قدرتِ بالهاي متين و استوار خود، اگر بخواهند بوئي از آن حالات و مقامات را استشمام كنند نميتوانند.
غير از ذات مقدّس حضرت معبود چيزي جزاي آنها نيست. در اينصورت درجات آنها چگونه درخور فهم و دانش بشر و در حوصلۀ انديشه و فكر قرار گيرد؟
از تفسير صغير فضل بن حسن طبرسي نقل است كه گفته است:
در حديث وارد شده است كه:
يَقُولُ اللَهُ: أَعْدَدْتُ لِعِبَادِيَ الصَّالِحِينَ مَا لَا عَيْنٌ رَأَتْ، وَ لَا أُذُنٌ سَمِعَتْ، وَ لَا خَطَرَ عَلَي قَلْبِ بَشَرٍ؛ فَلَهُ مَا أَطْلَعْتُكُمْ عَلَيْهِ اقْرَءُوا إنْ شِئْتُمْ: فَلَا تَعْلَمُ نَفْسٌ مَآ أُخْفِيَ لَهُم مِن قُرَّةِ أَعْيُنٍ [195]. [196]
ص 214
«خداوند ميفرمايد: من براي بندگان صالح خود چيزهائي مهيّا كردهام كه هيچ چشمي نديده است و هيچ گوشي نشنيده است و بر انديشه و خاطرۀ هيچ انساني خطور نكرده است.
پس براي اوست آنچه من شما را از آن آگاه ميكنم؛ اگر ميخواهيد اين آيۀ قرآن را بخوانيد كه ميفرمايد:
هيچ نفسي نميداند آنچه را كه من براي بندگان صالح خود (از انديشهها و فكرها) مخفي نمودهام؛ از چيزهائي كه موجب تري و تازگي چشمها گردد.»
و نيز از «أسرار الصّلوة» شهيد ثاني: عليّ بن أحمد عامِلي از حضرت صادق عليه السّلام نقل است كه رسول خدا صلّي الله عليه و آله و سلّم ميفرمايد:
قَالَ اللَهُ: لَا أَطَّلِعُ عَلَي قَلْبِ عَبْدٍ، فَأَعْلَمُ فِيهِ حُبَّ الاء خْلَا صِ لِطَاعَتِي وَ ابْتِغَآءِ وَجْهِي، إلَّا تَوَلَّيْتُ تَقْوِيْمَهُ وَ سِيَاسَتَهُ. [197]
«خداوند ميفرمايد: من بر انديشه وافكار هيچ يك از بندگان خود مطّلع نشدم كه در آن محبّت اخلاص در اطاعت من، و جستجوي وجه من بوده باشد، مگر آنكه من خودم بشخصه اصلاح امور او و تدبير و سياست او را به دست گرفتم.»
باري، به نصّ و تصريح آيات قرآن كريم، مخلَصين داراي آثار و خصوصيّاتي هستند كه ديگران از آن نصيبي ندارند.
أوّل: آنكه به نصّ كريمۀ قرآنيّه، ديگر شيطان را بهيچوجه
ص 215
من الوجوه بر ايشان تسلّط و اقتداري نيست.
فَبِعِزَّتِكَ لَا غْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ. [198]
بديهي است كه اين استثناء تشريعي نيست، بلكه بواسطۀ اقتدار ذاتي مخلَصين در مقام توحيد، ديگر براي شيطان قدرتي نبوده، و به علّت ضعف و ناتواني خود نميتواند در اين مرحله به آنان دست يابد.
باري، چون مخلَصين خود را براي خدا خالص نموده، به هر چيزي كه مينگرند، خدا را ميبينند و شيطان به هر قسم و كيفيّتي بر ايشان ظهور كند آنان با نظر الهي در آن چيز مينگرند و استفادۀ الهيّه ميكنند؛ لذا شيطان از اوّل امر، نزد اين طائفه اعتراف به عجز و مسكنت خود نموده و سپر مياندازد؛ وگرنه شيطان ذاتش براي اغواء بني آدم است و كسي نيست كه بخواهد به كسي ترحّم نموده و دست از إضلال او بردارد.
دوّم: اين طائفه از محاسبۀ محشر آفاقي و حضور در آن عرصه معاف و فارغ هستند.
در قرآن كريم است: وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ فَصَعِقَ مَن فِي السَّمَـٰوَ 'تِ وَ مَن فِي الا رْضِ إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ.
زيرا همانطور كه گفتيم چون اين آيه با آيۀ شريفۀ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُون * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ ضميمه گردد معلوم ميشود كه اين طائفه كه از صعقۀ قيامت در امانند، عبارتند از بندگان مُخلَص
ص 216
خدا.
زيرا آنان بواسطۀ مراقبت و رياضات شرعيّه در جهاد انفسيّه كشته شده و به حيات ابدي پيوستهاند و از قيامت عظماي انفسيّه عبور كردهاند؛ و در دوران مجاهده به حساب آنان رسيدگي شده و حال بواسطۀ قتل في سبيل الله در نزد خداي خود به خلعت حيات ابدي مخلّع و از روزيهاي خاصّۀ خزانۀ ربوبي متنعّمند.
قالَ عَزَّ مِن قآئِل: وَ لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَهِ أَمْوَ'تَـا بَلْ أَحْيَآءٌ عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ. [199]
علاوه بر اين ميدانيم كه احضار، فرع بر عدم حضور است؛ و بندگان مخلَص خدا قبل از پيدايش طليعۀ قيامت در همه جا حاضر بوده و بر همۀ احوال مطّلع بودهاند چون ميفرمايد: عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ.
سوّم: آنچه از پاداش و ثواب به هركس برسد و در روز قيامت به او عطا شود، در مقابل عمل او خواهد بود، مگر اين صنف از بندگان كه كرامت الهيّه بر ايشان ماوراء طور و پاداش عمل است.
وَ مَا تُجْزَوْنَ إِلَّا مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ. [200]
و اگر گفته شود كه مفاد اين آيه آنستكه گروه معذّبين طبق اعمالشان به پاداش ميرسند مگر بندگان نيك خدا كه براي ايشان جزا در مقابل عمل نبوده، بلكه پروردگار منّان با ايشان به فضل و كرم خود
ص 217
جزا خواهد داد؛ در پاسخ ميگوئيم: مفاد آيه مطلق بوده و مخاطب آن اختصاصي به گروه معذّبين ندارد.
علاوه آنكه جزاي بندگان به فضل و كرم، منافات با جزا در مقابل عمل ندارد. چه معناي فضل اينستكه در مقابل عمل كوچك، پروردگار منّان جزاي بزرگ عنايت ميفرمايد و در واقع عمل كوچك را بزرگ ميشمارد ولي با اين همه باز جزا در مقابل عمل واقع گرديده است.
در حاليكه مفاد كريمۀ شريفه غير از اين است. مفاد آيه اينستكه به بندگان مخلَص خدا، پاداش اصلاً در مقابل عمل داده نميشود.
و نيز در آيۀ ديگر ميفرمايد:
لَهُم مَا يَشَآءُونَ فِيهَا وَ لَدَيْنَا مَزِيدٌ. [201]
«براي اين گروه هر چه اراده و مشيّت آنان تعلّق گيرد خواهد بود؛ و در نزد ما نيز چيزي زياده از مقدار اراده و مشيّت آنان براي آنها خواهد بود.»
پس معلوم ميشود كه از كرامات الهيّه چيزهائي كه فوق اراده و مشيّت و بالاتر از سطح فكر و ميزان طيران مرغ اختيار و ارادۀ آنها است داده خواهد شد؛ و اين نكته شايان دقّت و قابل توجّه است.
چهارم: آنان داراي مقامي منيع و منصبي رفيع و مرتبهاي عظيمند كه بتوانند حمد و سپاس ذات احديّت و ثناي الهي را كما هُو حَقّه (همانطور كه سزاوار آن ذات اقدس است) بجا آورند.
ص 218
قالَ عزَّوجلَّ:
سُبْحَـٰنَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ. [202]
و اين غايت كمال مخلوق و نهايت منصب ممكن است.
اين چهار مزيّت را ما در رسالۀ خود كه به نام «لُبُّ اللُباب در سير و سلوك اُولي الالباب» ميباشد و از تقريرات درس عرفاني حضرت علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظلّه العالي است بيان كردهايم و در اينجا بمناسبت ذكر نموديم.
راجع به مقامات مخلَصين و درجات آنها در اخبار وارده از معصومين صلوات الله عليهم أجمعين تفاصيل عجيب و شگفتانگيزي وارد شده است:
در كتاب «محاسن» أحمد بن محمّد بن خالد برقي روايت ميكند از عبدالرّحمن بن حَمّاد از حنان بن سَدير از حضرت أبيعبدالله امام جعفر صادق عليه السّلام از رسول الله صلّي الله عليه و آله و سلّم كه:
قَالَ اللَهُ: مَا تَحَبَّبَ إلَيَّ عَبْدِي بِشَيْءٍ أَحَبَّ إلَيَّ مِمَّا افْتَرَضْتُهُ عَلَيْهِ. وَ إنَّهُ لَيَتَحَبَّبُ إلَيَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّي أُحِبَّهُ؛ فَإذَا أَحْبَبْتُهُ، كُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِي يَسْمَعُ بِهِ، وَ بَصَرَهُ الَّذِي يَبصُرُ بِهِ، وَ لِسَانَهُ الَّذِي يَنْطِقُ بِهِ، وَ يَدَهُ الَّتِي يَبْطِشُ بِهَا، وَ رِجْلَهُ الَّتِي يَمْشِي بِهَا. إذَا دَعَانِي أَجَبْتُهُ، وَ إذَا سَأَلَنِي أَعْطَيْتُهُ. وَ مَا تَرَدَّدْتُ فِي شَيْءٍ أَنَا فَاعِلُهُ كَتَرَدُّدِي فِي مَوْتِ مُؤْمِنٍ يَكْرَهُ الْمَوْتَ وَ أَنَا أَكْرَهُ مَسَآءَتَهُ. [203]
ص 219
«خداوند عزّوجلّ ميفرمايد: بندۀ من هيچگونه محبّتش را در دل من جاي نميدهد و موجبات محبّت مرا فراهم نميكند كه در نزد من محبوبتر باشد از آنچه من بر او لازم و واجب گردانيدهام.
و او پيوسته با بجا آوردن نوافل و مستحبّاتي كه او را بدانها تكليف نكردهام محبّت خود را در دل من بيشتر ميكند تا جائي ميرسد كه من محبّ او ميشوم؛ و در اينصورت كه من محبّ او شدم، من گوش او ميشوم كه با آن ميشنود، و چشم او ميشوم كه با آن ميبيند، و زبان او ميشوم كه با آن سخن ميگويد، و دست او ميشوم كه با آن اخذ ميكند، و پاي او ميشوم كه با آن راه ميرود.
زماني كه مرا بخواند، اجابت ميكنم و هنگامي كه چيزي از من مسألت كند به او عطا مينمايم.
و هيچگاه من در كاري كه خود بدون واسطه و اسباب فاعل آن كار بودهام، برايم درنگ و ترديد حاصل نشده است مانند وقتي كه خود ميخواهم روح بندۀ مؤمني را قبض كنم كه او از مرگ كراهت دارد و من از آزار و ناراحتي او كراهت دارم.»
اين روايت را مجلسي در «بحار الانوار» جلد پانزدهم، جزء دوّم، بابُ حبّ الله تعالي، در صفحۀ 29 آورده است.
ابن فهد حلّي در «عُدّة الدّاعي» ميگويد: فِي الْحَدِيثِ الْقُدْسِيِّ:
يَابْنَ ءَادَمَ! أَنَا غَنِيُّ لَا أَفْتَقِرُ؛ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ، أَجْعَلْكَ غَنِيًّا لا تَفْتَقِرُ. يَابْنَ ءَادَمَ! أَنَا حَيٌّ لَا أَمُوتُ؛ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ، أَجْعَلْكَ حَيًّا لَا تَمُوتُ. يَابْنَ ءَادَمَ! أَنَا أَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ؛ أَطِعْنِي فِيمَا أَمَرْتُكَ، أَجْعَلْكَ تَقُولُ لِلشَّيْءِ كُنْ فَيَكُونُ. [204]
ص 220
«در حديث قدسي وارد است كه خداوند عزّوجلّ خطاب به بندۀ خود ميفرمايد:
اي پسر آدم! من بينيازي هستم كه هيچگاه نيازمند نميشوم؛ مرا اطاعت نما در آنچه تو را امر كردهام، تا در نتيجه تو را بينيازي قرار دهم كه نيازمند نشوي.
اي پسر آدم! من زندهاي هستم كه هيچگاه نميميرم؛ مرا اطاعت كن در آنچه ترا امر كردهام، تا در نتيجه ترا زندهاي قرار دهم كه نميري.
اي پسر آدم! من به چيزها ميگويم: بشو، ميشود؛ مرا اطاعت كن در آنچه ترا امر كردهام، تا در نتيجه ترا قرار دهم بطوريكه به چيزها بگوئي بشو، ميشود.»
و حافظ رجب بُرْسي در «مَشارق أنوار اليقين» گويد:
وَرَدَ فِي الْحَدِيثِ الْقُدْسِيِّ: إنَّ لِلَّهِ عِبَادًا أَطَاعُوهُ فِيْمَا أَرَادَ، فَأَطَاعَهُمْ فِيمَا أَرَادُوا؛ يَقُولُونَ لِلشَّيْءِ: كُنْ فَيَكُونُ.[205]
«در حديث قدسي وارد است كه خداوند عزّوجلّ ميفرمايد:
حقّاً براي خدا بندگاني هستند كه او را در آنچه بخواهد اطاعت ميكنند، پس خدا نيز آنها را در آنچه بخواهند اطاعت ميكند؛ آنها به چيزهائي كه بخواهند تحقّق پيدا كند ميگويند: بشو ميشود.»
آري! چون اينان قدم راستين در مجاهدۀ با نفس امّاره نهاده و از
ص 221
نفس گذشتهاند و به مقام معرفت نفس و بالنّتيجه به ملازم آن ـ طبق اخبار وارده، به مقام معرفت خداوند تبارك و تعالي ـ رسيدهاند و تمام شراشر وجودشان از لوث كدورتهاي شيطاني پاك و مطهّر گشته و از رذائل اخلاقي و وجودي يكسره بيرون رفتهاند و جز ذات حضرت احديّت و رضاي او مقصد و مقصودي نداشته و خيمه و خرگاه خود را از دنيا و مافيها و از آخرت و مافيها يعني از تمام لذائذ دو جهان برون زدهاند و جز تحصيل مقام قرب معنوي و خلوص راهي را نپيمودهاند، بنابراين ديگر براي آنها اراده و خواهشي غير از اراده و اختيار خدا نيست.
آنها در تمام عوالم، ظهورات و تجلّيات حقّ متعال را ملاحظه نموده، و در مقام شهود اراده و اختيار خدا، غير از وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّا ٓ أَن يَشَآءَ اللَهُ را لمس و مسّ نكردهاند.
وجود آنان آئينۀ خدانما شده و تمام مراتب خودنمائي را به خاك نسيان مدفون ساختهاند. و نه آنكه عياذاً بالله در مقابل خدا دكّان باز كردهاند و داراي قدرت و علم و حياتي جداگانه شدهاند.
اين فرعون��ّت است.
بلكه قدرت و علم و حيات خود را مندكّ و فاني در قدرت و علم و حيات خدا نموده و بهيچوجه من الوجوه براي خود حيات و علم و قدرتي نميبينند. و خداوند جلّ و عزّ را يگانه مصدر حيات و علم و قدرت ديده و در مقابل ذات لايتناهي و أزلي و أبدي و سرمدي او، سفرۀ خود را بكلّي جمع نموده و از انتساب اين صفات به خود با
ص 222
توبه و اعتذار و خجلت و شرمندگي مواجه و براي مدّت غير محدود از خوديّت برون آمده و به حقّ پيوستهاند.
چه خوب شاعر حكيم و پارسي زبان ما سعدي شيرازي اين معني را بازگو كرده است:
ره عقل جز پيچ در پيچ نيست برِ عارفان جز خدا هيچ نيست
توان گفت اين نكته با حق شناس ولي خرده گيرند اهل قياس
كه پس آسمان و زمين چيستند بني آدم و ديو و دَد كيستند
همه هرچه هستند از آن كمترند كه با هستيش نام هستي برند
عظيم است پيش تو دريا به موج بلند است خورشيد تابان، به اوج
ولي اهل صورت كجا پي برند كه ارباب معني به مُلكي درند
كه گر آفتابست، يك ذرّه نيست و گر هفت درياست، يك قطره نيست
چو سلطان عزّت، علَم دركشد جهان سر به جيب عدم دركشد [206]
ص 223
آنان عالم اعتبارات را جز سرابي نميپندارند و غير از اصالت حقّ در تمام عوالم وجود، اصلي را پابند نيستند. در توصيف آنان، عارف عرب زبان چه خوب آورده است:
ألا إنَّ الْوُجودَ بِلا مُحالٍ خَيالٌ في خَيالٍ في خَيالِ (1)
وَ لا يَقْظانَ إلاّ أهْلُ حَقٍّ مَعَ الرَّحْمَنِ هُمْ في كُلِّ حالِ (2)
وَ هُمْ مَتَفاوِتونَ بِلا خِلافٍ فَيَقْظَتُهُمْ عَلَي قَدْرِ الْكَمالِ (3)
هُمُ النّاسُ الْمُشارُ إلَي عُلاهُمْ لَهُمْ دونَ الْوَرَي كُلُّ التَّعالِي(4)
حَظوا بِالذّاتِ وَ الاوْصافِ طُرًّا تَعاظَمَ شَأْنُهُمْ في ذيالْجَلالِ (5)
فَطَوْرًا بِالْجَلالِ عَلَي الْتِذاذٍ وَ طَوْرًا بِالتَّلَذُّذِ بِالْجَمالِ (6)
سَرَتْ لَذّاتُ وَصْفِ اللَهِ فيهِمْ لَهُمْ في الذّاتِ لَذّاتٌ عَوالِي(7) [207]
1 ـ آگاه باشيد كه نظر استقلالي به عالم موجودات نمودن، بدون شكّ خيال در خيال در خيال است.
2 ـ و در عالَم جز اهل حقّ، كسي بيدار نيست. آنان هستند كه با خداوند رحمن در هر حال معيّت دارند.
3 ـ و بدون إشكال، اهل حقّ نيز در درجات مختلفهاي هستند و مقدار بيداري آنها بر حسب و مقدار كمال آنهاست.
4 ـ ايشانند آن مردمي كه به علوّ مقامات آنها اشاره ميشود. از براي آنان در نزد عالم آفرينش تمام درجات و مقامات عاليه هست.
5 ـ آنها تدريجاً و رفته رفته در عالم صفات الهيّه گام برداشته و به
ص 224
ذات مقدّس رسيده و شأن و منزلت ايشان دربارۀ مسائل مربوط به خداوند ذي الجلال، بزرگ و ارزشمند شده است.
6 ـ گاهي با صفات جلاليّۀ خدا در لذّت بسر ميبرند و گاهي با صفات جماليّه در التذاذند.
7 ـ لذّتهاي اوصاف حقّ متعال در وجودشان ساري شده و از براي ايشان در ذات مقدّس لذّتهاي بلند پايه است.
درجات و مقامات اينگونه افراد، و ارزش و احترام آنان در نزد خداوند متعال تا حدّي است كه به بركت وجود آنان، خداوند عذاب را از روي زمين نسبت به مردم متمرّد و گنهكار بر ميدارد.
در «كافي» با سند متّصل خود از أبوحمزۀ ثمالي از حضرت باقرالعلوم عليه السّلام روايت ميكند كه:
در كتاب تورات اصلي كه تحريف نشده است چنين وارد است كه:
إنَّ مُوسَي سَأَلَ رَبَّهُ، فَقَالَ: يَا رَبِّ! أَ قَرِيبٌ أَنْتَ مِنِّي فَأُنَاجِيَكَ؟ أَمْ بَعِيدٌ فَأُنَادِيَكَ؟ فَأَوْحَي اللَهُ عَزَّوَجَلَّ إلَيْهِ: يَا مُوسَي أَنَا جَلِيسُ مَنْ ذَكَرَنِي.
«حضرت موسي از پروردگارش سؤال كرد و گفت: اي پروردگار من! آيا تو به من نزديك هستي كه با تو بطور نَجوَي و آهسته سخن گويم، يا دور هستي كه با تو بطور ندا و فرياد گفتگو كنم؟
خداوند عزّوجلّ بسوي او وحي فرستاد: اي موسي! من همنشين هستم با هر كس كه ياد من كند.»
ص 225
فَقَالَ مُوسَي: فَمَنْ فِي سِتْرِكَ يَوْمَ لَا سِتْرَ إلَّا سِتْرُكَ؟
فَقَالَ: الَّذِينَ يَذْكُرُونَنِي فَأَذْكُرُهُمْ، وَ يَتَحَآبُّونَ فِيَّ فَأُحِبُّهُمْ؛ فَأُولَـٰئِكَ الَّذِينَ إذَا أَرَدْتُ أَنْ أُصِيبَ أَهْلَ الارْضِ بِسُوٓءٍ، ذَكَرْتُهُمْ؛ فَدَفَعْتُ عَنْهُمْ بِهِمْ. [208]
«حضرت موسي عرض كرد: در پناه و امان تو كيست، در آن روزي كه پناه و اماني غير از امان و پناه تو نيست؟
خداوند وحي فرستاد كه: آن كساني كه مرا ياد ميكنند پس من هم آنها را ياد ميكنم؛ و براي ميل و تقرّب به من با يكديگر اساس دوستي و محبّت برقرار ميكنند، پس من هم به آنها محبّت ميورزم.
ايشان كساني هستند كه چون من بخواهم مردم روي زمين را به جهت كارهاي ناپسندشان عذاب كنم همينكه آنها را به ياد ميآورم از عذاب اينان صرف نظر ميكنم.»
و نيز در «عُدّة الدّاعي» از رسول اكرم صلّي الله عليه و آله و سلّم روايت كرده است كه:
قَالَ اللَهُ سُبْحَانَهُ: إذَا عَلِمْتُ أَنَّ الْغَالِبَ عَلَي عَبْدِيَ الاِ شْتِغَالُ بِي نَقَلْتُ شَهْوَتَهُ فِي مَسْأَلَتِي وَ مُنَاجَاتِي؛ فَإذَا كَانَ عَبْدِي كَذَلِكَ فَأَرَادَ أَنْ يَسْهُو حُلْتُ بَيْنَهُ وَ بَيْنَ أَنْ يَسْهُو.
أُولَـٰئِكَ أَوْلِيَآئِي حَقًّا؛ أُولَـٰئِكَ الابْطَالُ حَقًّا؛ أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ إذَا أَرَدْتُ أَنْ أَهْلِكَ ] أَهْلَ [ الارْضِ عُقُوبَةً، زَوَيْتُهَا عَنْهُمْ مِنْ أَجْلِ
ص 226
أُولَـٰئِكَ الابْطَالِ. [209] و [210]
«خداوند سبحانه ميفرمايد: من زماني كه از انديشه و افكار بندۀ خودم چنين بدانم كه آنچه بر او غالب است اشتغال با من است، من ميل و خواست او را به دعا و مناجات با خودم بر ميگردانم.
و در اينصورت كه بندۀ من چنين شود اگر أحياناً بخواهد سهو كند و خطائي از او سر زند، من خودم بين او و بين آن ارادۀ خطا حائل ميگردم، و مانع از چنين ارادهاي ميشوم.
حقّاً ايشانند اولياي من؛ ايشانند حقّاً شجاعان و شيران بيشۀ معرفت؛ ايشانند كساني كه چون بخواهم به عقوبت، اهل روي زمين را هلاك گردانم، به خاطر اين شجاعان عذاب را از آنان دور مينمايم.»
و نيز در «عدّة الدّاعي» وارد است كه در بعضي از احاديث قدسيّه آمده است كه خداوند ميفرمايد:
أَيُّمَا عَبْدٍ اطَّلَعْتُ عَلَي قَلْبِهِ فَرَأَيْتُ الْغَالِبَ عَلَيْهِ التَّمَسُّكَ
ص 227
بِذِكْرِي، تَوَلَّيْتُ سِيَاسَتَهُ وَ كُنْتُ جَلِيسَهُ وَ مُحَادِثَهُ وَ أَنِيسَهُ. [211]
«چون من بر دل و انديشۀ بندۀ خودم مطّلع گردم و ببينم كه آنچه بر او غلبه دارد تمسّك به ذكر و ياد من است، من خود بنفسه و بشخصه زمام تدبير امور او را بدست ميگيرم و متولّي انجام مَهامّ او ميشوم؛ و من خودم همنشين و همزبان، و هم صحبت و انيس او خواهم بود.»
و نيز در «عدّة الدّاعي» از حسن بن أبي الحسن دَيلمي در كتابش از وهب بن منبَّه حديثي را كه خطابِ خداوند عزّوجلّ به حضرت داود است بيان ميكند؛ و از جملۀ فقراتش اين است:
يَا دَاوُدُ! ذِكْرِي لِلذَّاكِرِينَ، وَ جَنَّتِي لِلْمُطِيعِينَ، وَ حُبِّي لِلْمُشْتَاقِينَ؛ وَ أَنَا خَآصَّةٌ لِلْمُحِبِّينَ. [212]
«اي داود! ياد من براي كساني است كه مرا ياد ميكنند؛ و بهشت من براي كساني است كه مرا اطاعت ميكنند، و محبّت من نسبت به كساني است كه به زيارت و لقاي من اشتياق دارند؛ و امّا من خودم دربست اختصاص به محبّان خودم دارم.»
با بيان اين مطالب كه شرح مختصري از حالات مخلَصين بود دانسته شد كه خداوند در تمام امور مخلَصين كفيل و وكيل و وليّ آنهاست، و آنها از همۀ درجات و مقامات و لذائذ شهويّه و غضبيّه و حبّ جاه و مال و رياست گذشته و صرفاً و محضاً براي معبود أزل و أبد عمل ميكنند؛ و در اين صورت زنده هستند به زندگي خداوند
ص 228
عزّوجلّ و باقي هستند به بقاء آن ذات متعال.
نفخ صور در آنها اثر نميگذارد؛ نه نفخ اوّل كه نفخ إماته و ميرانيدن است و در اينجا إِلَّا مَن شَآءَ اللَهُ آمده و استثناي آنان صريحاً بيان شده است، و نه نفخ دوّم كه نفخ إحياء است؛ زيرا براي آنها مرگي نبوده است تا بدين نفخ زنده شوند؛ بلكه آنها پيوسته زنده و با حيات جاوداني حقّ تبارك و تعالي حيّ و باقي ميباشند.
در آن وقتي كه آسمانها در هم پيچيده ميشود، و عالم از شكل و تركيب به همان صورت خلقت اوّليّۀ خود بر ميگردد:
يَوْمَ نَطْوِي السَّمَآءَ كَطَيِّ السِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمَا بَدَأْنَآ أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ. [213] «روزي كه آسمان را درهم ميپيچيم مانند درهم پيچيدن نامههاي احكام و دعاوي؛ و همچنانكه آفرينش را ابتدا كرديم به همان نحو اعاده ميدهيم.»
وَ السَّمَـاوَات مَطْوِيَّـٰتُ بِيَمِينِهِ. [214] «و آسمانها پيچيده شدگانند به دست قدرت پروردگار.»
چيزي كه باقي است وجه خداست، و مخلَصينِ از بندگان خدا وجه خدا هستند؛ و لذا بوار و هلاك ندارند.
وجه خدا همه جاست؛ تمام عالم آفرينش از نقطۀ نظر ارتباط با خدا، وجه خداست؛ وجه خدا تمام عالم مُلك و ملكوت را فراگرفته، و هيچ ذرّهاي را نمييابيم مگر آنكه وجود مقدّس خدا با او
ص 229
بوده و معيّت دارد.
وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَيْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَهِ. [215]
«مشرق و مغرب مِلك طِلق خداست؛ پس به هر طرف روي خود را بگردانيد و نظر كنيد پس آنجا وجه خداست.»
اولياي خدا گرچه بدنشان داراي همين كمّيّت و كيفيّت مشهود است، ليكن واقعيّت و حقيقت آنها كه وجه خداست همه جا را گرفته و در مُلك و ملكوت سيطره دارد؛ با همه كس و در همه جا بوده و چيزي از آنها پنهان نيست؛ چون از جزئيّت گذشته و به كلّيّت پيوستهاند. و از زمان و مكان، مدّ شعاع فكري و بينش حقيقي آنان عبور نموده و در اُفقي وسيعتر و با ديدي عميقتر به جهان مينگرند.
معجزات انبياء و كرامات اولياء و ائمّۀ طاهرين سلام الله عليهم أجمعين همه از اين قبيل است كه در اثر اتّساع نِطاق وجوديِ خود، قادر بر أعمال و افعالي هستند كه از افق مردم محدود و مقيّدِ در سجن عالم طبيعتْ خارج، و از انديشۀ متفكّران عالم بيرون است. آنها از عالم بالا به صورتهاي عالم طبيعت مينگرند، و در مصدر قضا و قدر و احكام كلّيّۀ الهيّه قرار گرفته و جانشان از آبشخوار معدن مشيّت سيراب، و از درياي بيكران معارف و حقائق الهيّه إشباع ميشوند. و با اين كيفيّت، كجا عقول عاديّه كه از قبض و تصرّف عالم طبع و مادّه خارج نشده است ميتواند از أسرار آنان مطّلع شود؟
ميدانيم كه علم خدا و قدرت خدا و حيات خدا و سائر أسماء و
ص 230
صفاتي كه از اينها متفرّع ميشوند كلّي و واسع است، محدود و مقيّد نيست.
وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَيِّ الْقَيُّومِ وَ قَدْ خَابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْمًا. [216]
«تمام چهرهها و سيماها در برابر عظمت خداوندِ زنده و قيّوم همۀ موجودات، ذليل و خوارند؛ و كسي كه ستم روا داشته و ظلم نموده باشد دست خالي و زيانكار است.»
وَ لَا يُحِيطُونَ بِشَيْءٍ مِنْ عِلْمِهِ إِلَّا بِمَا شَآءَ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ السَّمَـٰوَ'تِ وَ الارْضَ. [217]
«به چيزي از علم خدا سيطره و احاطه پيدا نميكنند مگر به مقداري كه خدا بخواهد؛ و كاخ فرمانروائي او تمام آسمانها و زمين را فرا گرفته است.»
اولياء خدا و مخلَصينِ از هواي نفس، كه در صفات و اسماء، متحقّق به صفات و اسماء خدا شده��اند و چون آئينۀ صافي بدون كدورت و غشّ، جمال و جلال خدا را حكايت ميكنند؛ از علومي كه خدا بخواهد دانا هستند، و به هر كاري كه خدا بخواهد توانا هستند.
عالم طبع و مادّه و زمان و مكان، حاجب و مانع آنها نيست.
أميرالمؤمنين عليه السّلام در ضمن خطبۀ مختصري كه پس از ضربت خوردن بيان فرمود گفت:
ص 231
وَ إنَّمَا كُنْتُ جَارًا جَاوَرَكُمْ بَدَنِي أَيَّامًا. [218]
«من فقط همسايهاي بودم كه بدن من چند روزي با شما همسايه شد و مجاورت اختيار كرد.»
يعني چه؟ يعني آنچه شما از من احساس كرديد همين بدن بود، ولي حقيقت من و نفس من از طور ادراك شما خارج، و ابداً در عالم شما نبود، و شما را بدان دسترس نبود.
بنابراين آنچه در بعضي از خطب و روايات به أميرالمؤمنين عليه السّلام از كرامات و إخبار به مغيبات و شفاي امراض و إحياء موتي و تصرّف در موادّ كائنات نسبت داده شده است، نبايد مورد تعجّب يا انكار واقع شود.
اين امور مسائلي هستند كه هم مسائل فلسفيّه، و هم عرفانيّه، و هم روايات و سنن شرعيّه بر آنها تطابق دارند و امكان و تحقّق آنرا اثبات ميكنند.
انسان منصف هميشه در اموري كه در آن تخصّص و خبرويّت ندارد بايد علم آنرا به اهلش واگذار كند، و از تسريع و عجله در نتيجهگيري و حكم به نفي يا اثبات خودداري نمايد.
پشّه كي داند كه اين باغ از كِي است كو بهاران زاد و مرگش در دِي است
اهتمام اولياي خدا از پيامبران و امامان به تكاليف شرعيّه موضوعيّت دارد، زيرا اين امور براي تقرّب به خدا و حصول ملكۀ
ص 232
تقوي و صفاي باطن و اتّصاف به اسماء و صفات الهيّه است.
و اين همه اصرار آن بزرگواران، براي تزكيه و تهذيب نفس و تخلّق به اخلاق حميده و پيدايش عبوديّت تامّه است نه آنكه صرفاً عملي بدون محتواي معنوي و اخلاص بجا آورده شود و انسان نيز بدان دلخوش باشد. پس عمل با اخلاص لازم است.
فَمَن كَانَ يَرْجُوا لِقَآءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صَـٰلِحًا وَ لَا يُشْرِكْ بِعِبَادَةِ رَبّـِهِ أَحَدًا. [219]
«كسي كه اميد زيارت و ملاقات پروردگار خود را دارد بايد عمل صالح انجام دهد، و در عبادت پروردگارش شريك و انبازي قرار ندهد.»
أميرالمؤمنين عليه السّلام علاوه بر آنكه پيوسته در خطبهها و مواعظ، در سرّ و علَن، دعوت به اخلاص در عمل مينمود؛ پس از ضربت خوردن خود، چندين وصيّت فرمود كه همه دلالت بر نهايت اهتمام به عمل صالح دارد.
يك وصيّت معروف و مشهور دارند كه مرحوم كليني و ابن شُعبة حَرّاني و مجلسي و غيرهم، و طبري نيز در تاريخ خود ذكر كرده، [220] و انصافاً جامع جميع دستورات و مواعظ است كه حضرت يك يك از
ص 233
تكاليف شرعيّه را توصيه ميكند، و با «اللَهَ اللَهَ» آنرا تأكيد و ترغيب مينمايد كه خدا را در اين امر مدّ نظر داشته باشيد.
مثل آنكه ميفرمايد: اللَهَ اللَهَ فِي ذُرِّيَّةِ نَبِيِّكُمْ؛ فَلَا يُظْلَمَنَّ بِحَضْرَتِكُمْ وَ بَيْنَ ظَهْرَانَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ تَقْدِرُونَ عَلَي الدَّفْعِ عَنْهُمْ.
«خدا را خدا را در نظر بگيريد دربارۀ ذرّيّۀ پيغمبرتان؛ مبادا در حضور شما و در دسترس شما مورد ستم و ظلم قرار گيرند و شما بتوانيد از آنها دفاع كنيد.»
و در آخر اين وصيّت مفصّله وارد است:
حَفِظَكُمُ اللَهُ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ، وَ حَفِظَ فِيكُمْ نَبِيَّكُمْ. أَسْتَوْدِعُكُمُ اللَهَ، وَ أَقْرَأُ عَلَيْكُمُ السَّلَا مَ وَ رَحْمَةَ اللَهِ.
«خداوند شما اهل بيت را حفظ كند، و پيغمبرتان را در شما حفظ فرمايد. خدا را براي شما ميگذارم، و سلام و رحمت خدا را براي شما ميخوانم و درود ميفرستم.»
وصيّت ديگري نيز براي حضرت امام حسن عليه السّلام انشاء نمودند كه آن نيز جامع محاسن حِكم و آداب است، و عمل به آن كافي است كه انسان را از جميع خطرات دنيوي و مهالك اُخروي مصون دارد.
اين وصيّت را شيخ مفيد در «مجالس» و شيخ طوسي در «أمالي» آورده و مجلسي در «بحار الانوار» از آن دو بزرگوار روايت كرده است، و در فقرات و جملات اين كتب اختلافي نيست.
اين روايت را شيخ مفيد محمّد بن محمّد بن نُعمان در سنۀ
ص 234
چهارصد و نه هجريّۀ قمريّه در ماه مبارك رمضان با سند متّصل خود از أبي بكر بن عَيّاش از فجيع عقيلي آورده است كه او ميگويد:
حضرت امام حسن عليه السّلام براي من بيان فرمود كه: چون وفات پدرم نزديك شد، به ما رو كرد و بدينگونه وصيّت نمود: هَذَا مَا أَوْصَي بِهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِيطَالِبٍ أَخُو مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَهِ، وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ صَاحِبُهُ.
اوّل وصيّت من آنستكه شهادت ميدهم كه هيچ معبودي جز ذات مقدّس خدا نيست، و اينكه محمّد صلّي الله عليه و آله و سلّم رسول خدا و برگزيدۀ اوست؛ خداوند او را به علم خود انتخاب كرد و براي مقام رسالت براي بندگان خود پسنديد.
و شهادت ميدهم كه خداوند مردگان را از ميان قبرها برخواهد انگيخت، و از كردار و رفتارشان پرسش خواهد نمود. و خداوند عالِمُ السّرِّ و الْخَفيّات است و بدانچه در سينههاي مردم پنهان است داناست.
اي فرزند من حسن! تو را وصيّت ميكنم بدانچه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم مرا بدان وصيّت فرمود؛ تو كافي هستي براي وصيّت من!
چون از دنيا رخت بر بستم امّت با تو به مخالفت برخيزند! ملازم خانۀ خود باش. و بر خطيئۀ خود گريه كن. و دنيا را مقصد و مقصود بزرگ خود مشمار!
و وصيّت ميكنم تو را اي نور ديدهام كه نماز را در اوّل وقت
ص 235
بپاي دار. و زكوة را در وقت خود به اهلش برسان. و در كارهاي شبههناك توقّف كن و سكوت اختيار كن. و در هر دو حال رضا و غضب به ميانهروي و عدل رفتار كن. و با همسايگان مهربان باش. ميهمان را محترم و گرامي بدار. و بر كساني كه دچار رنج و بلا هستند و مشكلاتي بدانها روي آورده ترحّم كن. و صلۀ رحم بجاي آور. بر مسكينان و تهيدستان رحمت آور و آنها را دوست بدار و با آنها همنشيني كن.
پيوسته با خلق خدا به تواضع و فروتني رفتار كن كه آن أفضل عبادات است. آرزوهاي خود را كوتاه كن؛ و مرگ را به ياد داشته باش، و در امور دنيوي بيرغبت باش، زيرا كه تو گروگان مرگي، و در اين جهان هدف آماج بلا و گرفتار مصائب، و افكندۀ رنج و ناملايمات.
ترا وصيّت ميكنم كه در پنهان و آشكار پيوسته از خداوند قهّار در ترس و خشيت باشي، و از ساحت جلال و عظمتش غافل نشوي. ترا نهي ميكنم از آنكه بدون تفكّر و انديشه سخن گوئي، و در گفتار و كردارت سرعت كني.
چون كاري از امور آخرت پيش آيد بلادرنگ بجاي بياور؛ و چون كاري از امور دنيا پيش آيد در آن تأمّل و درنگ كن تا اينكه صلاح آن بر تو آشكار شود.
از رفتن به جاهائي كه محلّ تهمت است بپرهيز، و از مجلسي كه گمان بد به افراد آن برده ميشود دوري كن! زيرا كه همنشين بد براي رفيقش ضرر دارد، و اخلاق او را تغيير ميدهد.
ص 236
اي پسر من! كردارت براي خدا باشد. از فحش و هرزهگوئي فراري باش. مردم را به كارهاي نيك و ستوده دعوت كن؛ و از كارهاي ناپسند و زشت بازدار!
با برادران ديني خود براي رضاي خدا برادر باش. مردم نيكوكار و صالح العمل را به جهت صلاح و خوبي آنها دوست بدار؛ و با فاسقان كه مرام و عقيدۀ ديني تو را ندارند مدارا كن كه ضرر به دين تو نرسانند، امّا در دلت آنها را دشمن بدار، و در عمل از آنان جدا باش تا مثل آنان نباشي.
در راهها و معابر منشين. با جاهلان و سفيهان مجادله و گفتگو مكن!
اي پسر من! در امور زندگي و معيشت خود ميانهروي كن؛ و در أمر عبادت نيز ميانه و اقتصاد را رعايت بنما؛ و در عبادات خود به عبادتي بپرداز كه بتواني در انجام آن مداومت نمائي و قدرت آنرا داشته باشي. خاموشي را پيشه ساز تا از مفاسد و عواقب سخن ناسنجيدۀ زبان در سلامت بماني. براي روز بازپسين خود، اعمال صالحه را از پيش بفرست تا بهرمند گردي؛ ودر مقام تعلّم و ياد گرفتنِ امور خيريّه و خوبيها باش تا دانا باشي.
در همۀ احوال ياد خدا باش. بر كوچكان از اهل خود رحمت آور؛ و بزرگان آنها را تعظيم و توقير كن.
هيچ غذائي را مخور مگر آنكه قبل از خوردن قدري از آن را
ص 237
تصدّق كني!
بر تو باد به روزه داشتن، كه روزه زكوة و صحّت بدن و سپر از آتش جهنّم است!
با نفس خود مجاهده كن. و از همنشينت بپرهيز؛ و از دشمنت اجتناب كن. و بر تو باد به مجالس ذكر خدا، و از رفتن به آنها دريغ مكن! و تا ميتواني دعا بسيار كن!
و اي پسر من! من در پند و اندرز با تو كوتاهي نكردم؛ و اينك هنگام جدائي و فراق است.
و نيز دربارۀ برادرت محمّد به تو وصيّت ميكنم، چون برادر پدري تست و ميداني كه من او را دوست دارم؛ و امّا برادرت حسين پس او برادر مادري تست و برادر أعياني تست.
و زياده بر اين سفارش نميكنم. خداوند خليفه و جانشين من براي شما باشد. و از او مسألت دارم اينكه امور شما را اصلاح فرمايد، و شرّ طاغيان و ستمكاران را از سر شما بگرداند.
و بر شما باد به صبر، صبر! تا زماني كه خداوند امرش را نازل فرمايد: وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إلَّا بِاللَهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ. [221]
ابن أبي الحديد در «رائيّه» كه از «علَويّات سبع» اوست چنين گفته است:
ص 238
وَ وارِثُ عِلْمِ الْمُصْطَف��ي وَ شَقيقُهُ أخًا وَ نَظيرًا في الْعُلَي وَ الا واصِرِ (1)[222]
هُوَ الايَةُ الْعُظْمَي وَ مُسْتَنْبِطُ الْهُدَي وَ حَيْرَةُ أرْبابِ النُّهَي وَ الْبَصآئِرِ (2)[223]
تَعالَيْتَ عَنْ مَدْحٍ فَأبْلَغُ خاطِبٍ بِمَدْحِكَ بَيْنَ النّاسِ أقْصَرُ قاصِرِ (3)
1 ـ عليّ وارث علوم محمّد مصطفي است. و همتراز و همميزان اوست. ودر معالي كمالات و روابط جمال و جلال، برادر و نظير اوست.
2 ـ او آيت عظماي الهي و مقام نَبع و جوشش هدايت، و موجب تحيّر و سرگرداني صاحبان عقل و انديشههاست.
3 ـ از مدحِ مدح كنندگان برتري؛ و بليغترين خطيبي كه بخواهد به مدح تو در ميان مردم زبان بگشايد، قاصرترين آنها خواهد بود.
پاورقي
[188] ـ مطالب گفته شده در روز بيست و چهارم ماه مبارك رمضان.
[189] ـ قسمتي از آيۀ 88، از سورۀ 28: القصص
[190] ـ آيۀ 26 و 27، از سورۀ 55: الرّحمن
[191] ـ آيۀ 78، از سورۀ 55: الرّحمن
[192] ـ آيۀ 68، از سورۀ 39: الزّمر
[193] ـ ذيل آيۀ 127 و آيۀ 128، از سورۀ 37: الصّآفّات
[194] ـ ذيل آيۀ 40، از سورۀ 40: غافر
[195] ـ اين آيه، آيۀ 17، از سورۀ 32: السّجدة است.
[196] ـ «كلمة الله» ص 134
[197] ـ «كلمة الله» ص 138
[198] ـ قسمتي از آيۀ 82 و آيۀ 83، از سورۀ 38: صٓ
[199] ـ آيۀ 169، از سورۀ 3: ءَال عمران
[200] ـ آيۀ 39 و 40، از سورۀ 37: الصّآفّات
[201] ـ آيۀ 35، از سورۀ 50: قٓ
[202] ـ ��يۀ 159 و 160، از سورۀ 37: الصّآفّات
[203] ـ «محاسن» ج 1، كتاب مصابيح الظُّلَم، باب 47: المحبوبات، ص 291
[204] ـ «عدّة الدّاعي» طبع سنگي، ص 233
[205] ـ «كلمة الله» ص 143
[206] ـ «بوستان سعدي» در ص 113 و 114 از چاپ محمّد علي فروغي، ضمن كلّيّات آورده است.
[207] ـ «الإنسان الكامل» عبدالكريم جيلي، ج 2، ص 26
[208] ـ «اصول كافي» ج 2، ص 496؛ و نيز اين روايت را در «عدّة الدّاعي» طبع سنگي، ص 184 آورده است.
[209] ـ اين حديث شريف را در «عَوارف المعارف» سُهرَوردي (ص 84 ) به اين الفاظ بيان ميكند كه: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمود: خداوند ميفرمايد:
إذا كانَ الْغالِبُ عَلَي عَبْدِيَ الاشْتِغالُ بي جَعَلْتُ هِمَّتَهُ وَ لَذَّتَهُ في ذِكْري؛ فَإذا جَعَلْتُ هِمَّتَهُ وَ لَذَّتَهُ في ذِكْري عَشِقَني وَ عَشِقْتُهُ وَ رَفَعْتُ الْحِجابَ فيما بَيْني وَ بَيْنَهُ، لا يَسْهو إذا سَها النّاسُ. أُولَـٰئِكَ كَلامُهُمْ كَلامُ الانْبيآءِ، أُولَـٰئِكَ الا بْطالُ حَقًّا، أُولَـٰئِكَ الَّذينَ إذا أرَدْتُ بِأهْلِ الارْضِ عُقوبَةً أوْ عَذابًا ذَكَرْتُهُمْ فيها فَصَرَفْتُهُ عَنْهُمْ ـ انتهي.
[210] ـ «عدّة الدّاعي» ص 184
[211] ـ همان مصدر، ص 183 و 184 و ص 186
[212] ـ همان
[213] ـ قسمتي از آيۀ 104، از سورۀ 21: الانبيآء
[214] ـ قسمتي از آيۀ 67، از سورۀ 39: الزّمر
[215] ـ قسمتي از آيۀ 115، از سورۀ 2: البقرة
[216] ـ آيۀ 111، از سورۀ 20: طه
[217] ـ قسمتي از آيۀ 255، از سورۀ 2: البقرة
[218] ـ «نهج البلاغة» خطبۀ 147؛ و از طبع عبده مصر: ج 1، ص 269
[219] ـ قسمتي از آيۀ 110، از سورۀ 18: الكهف
[220] ـ «فروع كافي» ج 7، ص 51، در باب وصايا؛ و «تحف العقول» ص 197؛ و «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 9، ص 661؛ و «تاريخ طبري» با تحقيق محمّد أبوالفضل إبراهيم، طبع دارالمعارفـ مصر ج 5ص 147 و 148
[221] ـ «مجالس» مفيد، مجلس 26، ص 129 و 130؛ «أمالي» طوسي، مجلس اوّل طبع سنگي، ص 4 و 5؛ و طبع نجف ص 6 و 7؛ و «بحار الانوار» طبع كمپاني ج 9، ص 649
[222] ـ ءَاصِرَة: روابطي كه در اثر قرابت يا كار خوبي بين انسان و ديگري پيدا ميشود؛ جمع: أواصر.
[223] ـ «ديوان معلّقات سبع» كه ضمن آن قصائد ابن أبي الحديد نيز طبع شده است. و اين قصيده نامش «رائيّه» و اوّلش اينست:
لِمَن ظَعنٌ بينَ الغميم و حاجرِ بَزَغْنَ شُموسًا في ظَلام الدَّياجر