أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قال اللهُ الحكيمُ في كتابِه الكريم:
وَ سِيقَ الَّذِينَ كَفَرُوٓا إِلَي' جَهَنَّمَ زُمَرًا حَتَّي'ٓإِذَا جَآءُوهَا فُتِحَتْ أَبْوَ'بُهَا وَ قَالَ لَهُمْ خَزَنَتُهَآ أَلَمْ يَأْتِكُمْ رُسُلٌ مِنكُمْ يَتْلُونَ عَلَيْكُمْ ءَايَـٰتِ رَبِّكُمْ وَ يُنذِرُونَكُمْ لِقَآءَ يَوْمِكُمْ هَـٰذَا قَالُوا بَلَي' وَلَـٰكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَي الْكَـٰفِرِينَ * قِيلَ ادْخُلُوٓا أَبْوَ' بَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَا فَبِـْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرِينَ.[291]
«و آنان را كه كافر شدهاند، دسته دسته بسوي جهنّم سوق ميدهند؛ و همين كه بدانجا رسيدند، درهاي جهنّم باز ميشود. و خازنان آن به آنها ميگويند: مگر پيغمبران خدا كه از خود شما بودند به نزد شما نيامدند كه آيات پروردگارتان را براي شما تلاوت كنند و از
ص230
ديدار و لقاء چنين روزي شما را برحذر دارند و بترسانند؟ در پاسخ ميگويند: آري! وليكن كلمۀ عذاب بر كافران ثابت و استوار شد!
به آنها گفته ميشود: اينك از درهاي جهنّم داخل شويد و در آنجا بطور جاودان بمانيد؛ پس بسيار بد است محلّ و منزلگاه متكبّران.»
حضرت سَيّد العارفين و سَنَد السّاجدين عليّ بن الحسين زينالعابدين عليه السّلام در ضمن دعاي بعد از نماز شب، در مقام مناجات به درگاه حضرت ذوالجلال عرض ميكند:
اللَهُمَّ إنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنْ نَارٍ تَغَلَّظْتَ بِهَا عَلَي مَنْ عَصَاكَ، وَ تَوَعَّدْتَ بِهَا مَنْ صَدَفَ عَنْ رِضَاكَ. وَ مِنْ نَارٍ نُورُهَا ظُلْمَةٌ، وَ هَيِّنُهَا أَلِيمٌ، وَ بَعِيدُهَا قَرِيبٌ. وَ مِنْ نَارٍ يَأْكُلُ بَعْضَهَا بَعْضٌ، وَ يَصُولُ بَعْضُهَا عَلَي بَعْضٍ. وَ مِنْ نَارٍ تَذَرُ الْعِظَامَ رَمِيمًا، وَ تَسْقِي أَهْلَهَا حَمِيم��ا!
وَ مِنْ نَارٍ لَا تُبْقِي عَلَي مَنْ تَضَرَّعَ إلَيْهَا، وَ لَا تَرْحَمُ مَنِ اسْتَعْطَفَهَا، وَ لَا تَقْدِرُ عَلَي التَّخْفِيفِ عَمَّنْ خَشَعَ لَهَا وَ اسْتَسْلَمَ إلَيْهَا! تَلْقَي سُكَّانَهَا بِأَحَرِّ مَا لَدَيْهَا مِنْ أَلِيمِ النَّكَالِ وَ شَدِيدِ الْوَبَالِ.
وَ أَعُوذُ بِكَ مِنْ عَقَارِبِهَا الْفَاغِرَةِ أَفْوَاهَهَا، وَ حَيَّاتِهَا الصَّالِقَةِ بِأَنْيَابِهَا، وَ شَرَابِهَا الَّذِي يُقَطِّعُ أَمْعَآءَ وَ أَفْئِدَةَ سُكَّانِهَا، وَ يَنْزِعُ قُلُوبَهُمْ!
وَ أَسْتَهْدِيكَ لِمَا بَاعَدَ مِنْهَا وَ أَخَّرَ عَنْهَا.
اللَهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ، وَ أَجِرْنِي مِنْهَا بِفَضْلِ
ص231
رَحْمَتِكَ، وَ أَقِلْنِي عَثَرَاتِي بِحُسْنِ إقَالَتِكَ، وَ لَا تَخْذُلْنِي؛ يَا خَيْرَ الْمُجِيرِينَ!
إِنَّكَ تَقِي الْكَرِيهَةَ، وَ تُعْطِي الْحَسَنَةَ، وَ تَفْعَلُ مَا تُرِيدُ، وَ أَنْتَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ـ الدُّعآءَ. [292]
«بار پروردگارا! من پناه ميبرم به تو از آتشي كه تو غلظت و سنگيني نمودهاي به سبب آن بر كسي كه معصيت تو را كرده است، و تهديد فرمودهاي به سبب آن كسي را كه از راه رضا و خشنودي تو بازگشته است. و از آتشي كه نورش ظلمت است، و آسانش دردناك است، و دورش نزديك است. و از آتشي كه پارهاي از آنرا پارۀ ديگر بخورند، و برخي از آن بر برخي ديگر حملهور شوند. و از آتشي كه استخوانها را پوسانيده و خاكستر كند، و به ساكنانش از آب حميم و داغ بياشاماند!
و از آتشي كه رحمت و شفقت نميآورد بر كسيكه بسوي او تضرّع و زاري كند، و رحم نميكند بر كسي كه از او طلب عطوفت و مهرباني نمايد، و قدرت ندارد بر كسي كه نسبت به او خشوع و فروتني نموده است و فرمان او را برده است تخفيف دهد! آتشي كه با ساكنانش به گرمترين درجۀ حرارتي كه دارد (از عذابهاي دردآورنده كه براي عبرت ديگران بكار برند و از شدائد و سختيها بهرۀ كافي داشته باشد) برخورد و تلاقي كند!
و پناه ميبرم به تو از عقربهاي جهنّم كه دهانهاي خود را
ص232
بازكردهاند، و از مارهاي جهنّم كه با نيشهاي خود ميزنند، و از آشاميدنيهاي جهنّم كه رودهها و امعاء را پاره پاره كنند، و دلهاي ساكنان آنرا قطعه قطعه نمايند، و دلهايشان را ازجا بر كنند!
و من از تو اي پروردگارم! هدايت و راهنمائي ميطلبم بسوي آن چيزي كه از جهنّم دور كند، و آتش را بگرداند.
بار پروردگار من! بر محمّد و آل او درود بفرست، و پناه ده مرا از آن آتش در پناه فضل رحمت خود، و درگذر از لغزشهاي من به نيكوئي گذشت خود، و مرا خوار و ذليل مگردان؛ اي بهترين پناهدهندگان!
تو هستي كه از هر كار مكروه و ناپسندي نگهداري و حفظ ميكني، و حسنه و خوبي را مرحمت ميفرمائي، و آنچه بخواهي بكني ميكني، و تو بر هر كار توانائي.»
باري، آيات شريفۀ قرآن، دربارۀ جهنّم و تفاصيل آن، همانطور كه استاد ما: حضرت آية الله علاّمۀ طباطبائي مُدّ ظلّه فرمودهاند، از آيات بهشت بيشتر است. زيرا دربارۀ دوزخ، قريب چهارصد آيه در قرآن شريف آمده است، و هيچ سورهاي از سور قرآن از ذكر جهنّم تصريحاً و يا تلويحاً خالي نيست، مگر دوازده سوره از سُوَر قِصار. [293]
و بالجمله محصّل مفاد مجموع اين آيات آنستكه: دوزخيان از زندگاني ابدي و حيات حقيقيّۀ عالم آخرت محروم ميباشند. حال بايد ديد چرا اين محروميّت نصيب آنان گرديده است؟ و به طور كلّي
ص233
جهنّم يعني چه؟ و از كجا پيدا ميشود؟ و مبدأ پيدايش آن چيست؟ و ظهور آن در عالم باطن و حقيقت چرا به صورت آتش است؟
براي روشن شدن اين موضوع ناچار از بيان مقدّمهاي هستيم، و آن اينستكه: تمام اين عالم وجود با همۀ اين گسترش و پهناورياي كه دارد، از مُلك و مَلكوت، و عالم نفوس و أرواح و عقول و طبيعت، تماماً تجلّيات و ظهورات حضرت حقّ سبحانه و تعالي ميباشند، كه از كَتم عدم و نيستيِ محض آنها را موجود نموده و به خلعت و لباس وجود مخلّع و ملبّس نموده است، و هر كدام از اين مخلوقات كه عين ظهور و نفس تجلّي حق هستند داراي رتبهاي مخصوص و درجه و ماهيّتي است كه بدان از ديگران امتياز پيدا نموده است.
مثلاً انسان داراي حدّ و حدودي است كه او را انسان كرده، و داراي عقل و شعور و نفس ناطقه و غرائز مختصّ به خود كرده است، بطوريكه آنرا از سائر موجودات اعمّ از حيوان و جماد و نبات و عقول مفارقه و ارواح مجرّدۀ قدسيّه جدا ميكند، و اگر چنين خصوصيّتي در او نبود، ديگر انسان نبود. و همچنين در بقيّۀ از موجودات اگر خصوصيّتهاي وجوديّۀ آنان نبود، ديگر آنان نبودند؛ و يك وجود بَحتِ بسيط، عالم را فرا گرفته بود، بدون هيچگونه تميّز و تشخّصي.
اين ماهيّات مختلفه كه مراتب و درجات وجودي موجودات را مشخّص ميكند، سبب تمايز موجودات و ظهور و تجلّي حضرت حق ميشود. و هر كدام به جاي خود و در مرتبۀ خود مطيع و منقاد، و در همان حدّي كه براي وجود آنها مقرّر شده است، آرام و ساكن، و طبق
ص 234
دستور تكويني حضرت حقّ سبحانه و تعالي، فرمانبردار هستند. و همه در ذات و وجود خود مستقرّ و در حجاب ماهيّت خود ثابت و استوارند.
از ميان اين همه مخلوقات، انسان و جنّ داراي يك خصوصيّتي هستند كه علاوه بر ماهيّت و تمايز وجودي، آنها را از سائرين جدا كرده است؛ و آن حسّ استقلال طلبي و انانيّت و شخصيّت و استكبار است كه در انسان بطور شديد و در جنّ به طور ضعيف موجود است. و اين حسّ موجب آن شده است كه خود را بالاتر و برتر و ارجمندتر و عالي رتبهتر از آنچه كه هست بنگرد، و صفاتي از بهترين و عاليترين صفات چون علم و قدرت و حيات و فروع آنها را به خود نسبت دهد و از خود بداند، و خود را كانون و مبدأ اين كمالات بداند و حق را يكسره فراموش كند.
اين حسّ، حجابي عظيم است. زيرا بر خلاف متن واقع و حقيقت امر است. حجابي است تخيّلي و موهومي نه اساسي و اصيل چون سائر موجودات. حجابي است كه يكايك از صفات حق را گرفته و كذباً به خود نسبت ميدهد و از خود ميداند.
خداوند شيطان را آفريد و او را داراي خصيصۀ كبر و استكبار نمود، و نفوس بشري به واسطۀ انقياد و متابعت از او اختياراً داراي اين خصيصه شدند، و در نتيجه خود را بزرگ ديدند، و اين بزرگنگري مبدأ تمام خيالات فاسده و آراء و افكار باطله و كردار نكوهيده و بالاخره عقائد و ملكات خبيثه و سيّئه گرديد، و موجب
ص235
فاصله افتادن بين آنان و بين حقّ شد، و اين سير انحرافي تشريعي بر خلاف سنّت تكوين و متن واقع گشت.
البتّه اصل خلقت شيطان از روي مصلحت بود، وگرنه خدا نميآفريد. و اينك هم شيطان يك مأمور خداست كه حكم بازرس دارد، و نميگذارد اشخاص آلوده و مبتلا به غلّ و غشِّ عالم طبيعت و نفوس امّاره، در حرم خداوند قدم گذارند. بازرسي ميكند، و تفتيش صحيح به عمل ميآورد؛ آنانكه پاك هستند طبق آيۀ كريمۀ قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَاغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ * إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ، [294] شيطان را بدانها دسترسي نيست، و آنانكه بر خدا پيشي ميگيرند و از استكبار و تكبّر بهرۀ كافي دارند، و صفات عُليا و أسماء حُسناي خدا را دزديده و به خود نسبت ميدهند، جلوي آنها را ميگيرد و نميگذارد در حرم خداوندي كه جاي خلوص است وارد شوند.
اگر شيطان نبود، عالم نزول و طبع و اين دنياي پر غوغا نبود. زيرا شيطان سبب نزول و هبوط آدم بدين عالم شد؛ قبل از آن همه در بهشت بودند، ولي بهشت عالم ذَرّ كه فقط بهشت استعداد و قابليّت بود و انسان همانند فرشتگان و حوريان قابل ترقّي و تكامل نبود. شيطان موجب نزول آدم در اين عالم و حركت و مجاهده و جستجوي حقّ و تدارك مافات شد، و بالاخره انسان از أسفل السّافلين با قدم مجاهده با ارادۀ پروردگار حيّ قَيّوم به أعلي عِلّيّين رسيد. انسان از
ص236
ملائكه هم اشرف شد، و اين همه فضائل و درجات كسب نمود.
اينها همه در اثر خلقت شيطان است، و فوائد آفرينش او؛ گرچه او چون خودش حجاب است و پيوسته منفور و ملعون ـ زيرا لازمۀ چنين حجابي كه پيوسته موجب بُعد و دوري شود چنين است ـ وليكن اصل مصلحت آفرينش شيطان را از نظر نبايد دور داشت، و شيطان را موجودي مستقلّ و جدا از حكومت حضرت حق دانست، و او را در كارهاي خود فعّالٌ لِما يشآء پنداشت؛ كه اين توهّم عين شرك است، و ضعف دستگاه حضرت ربوبي را ميرساند.
انسان را خداوند با اراده و اختيار آفريد، و لازمۀ اين اختيار بدينصورت و كيفيّت كه بتواند انتخاب كارهاي خوب و يا كارهاي بد را كند، تسلّط شيطان و اغواي او به وسيلۀ دعوت و ترغيب به زشتيهاست، تا آنكه انسان مجاهد و استوار شناخته شود و به مقام كمال و فعليّت برسد، و انسان هوسباز و هوسران نيز شناخته شود؛ و لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَن بَيِّنَةٍ وَ يَحْيَي' مَنْ حَيَّ عَن بَيِّنَةٍ. [295]
وگرنه خوب و بد و نيكي و زشتي از هم جدا نبودند، و همه ميخواستند خود را جا زنند و در مقام و شكل اولياي خدا بر مسند قرب قرار گيرند.
و با اين بيان، اشكالات سبعۀ ابليسيّه تماماً جواب داده ميشود
ص237
و همه بطور وضوح، عدم صحّتش روشن ميگردد. [296]
باري، آنچه موجب انحراف انسان از سبب تكوين و جادّۀ مستقيم شد، همين استكبار و خودپسندي بود كه او را بر خلاف اصالت واقع در نظر خودش بلند و بالا جلوه ميداد؛ و اين بايد بسوزد و نابود شود و در جهنّم گداخته گردد، زيرا كه جز حقّ و آثار حقّ و صفات حقّ، چه كسي در توان دارد كه مستقلاّ از خود چيزي را بداند.
در آيهاي كه در مطلع گفتار قرائت شد وارد است كه: فَبِئْسَ مَثْوَي الْمُتَكَبِّرِينَ «پس بد است جايگاه متكبّران» و جهنّم جايگاه متكبّران است.
شيطان امر خدا را در سجده و فروتني نسبت به آدم اطاعت نكرد، و استكبار ورزيد. همۀ فرشتگان اطاعت كردند مگر ابليس كه إبا و امتناع نمود و از سجده كردن خودداري كرد، و از كافران شد:
إِلَّآ إِبْلِيسَ أَبَي' وَاسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَـٰفِرِينَ. [297]
ص238
إِلَّآ إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَ كَانَ مِنَ الْكَـٰفِرِينَ. [298]
أَسْتَكْبَرْتَ أَمْ كُنتَ مِنَ الْعَالِينَ. [299]
ابليس دعوي انانيّت كرد و در مقابل حضرت حقّ، وجود و هستي را به خود نسبت داد و گفت: أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ، [300] من از آدم بهترم، چون مرا از آتش آفريدي و او را از گل!
و چون آتش رو به بالا ميرود و استكبار دارد، لذا خود را بر آب و خاك كه گل را ميسازند مقدّم و برتر ميبيند. همين استكبار بود كه خطاب «اهْبِطْ» را به شيطان رسانيد:
قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَن تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّـٰغِرِينَ. [301]
«خداوند به ابليس گفت: پائين برو از اين بهشت، تو چنين توان و موقعيّتي نداري كه در بهشت خود را بزرگ ببيني و بزرگ بداني و بزرگي كني. پس خارج شو كه حقّاً تو از پستشدگان ميباشي.»
استكبار ـ يعني خود را بزرگ ديدن ـ موجب هبوط و نزول شيطان از بهشت شد، و او را ملعون و جهنّمي نمود، و مطرود و منفور شد. چرا كه در قبال حقّ، خود را ذي أثر دانست، و اين خيالي است عظيم و گناهي است نابخشودني.
بر اثر همين كِبر و تكبّر و استكبار است كه بشر هم پيوسته خود را از بهشت دور ميكند و به جهنّم و عالَمِ بُعد نزديك ميسازد. و همواره
ص239
اين استكبار او را به باطل گرايش ميدهد، و به موهومات و تخيّلات و امور اعتباريّه دلبند ميكند، و از حقائق دور و مهجور؛ و چنان در عالم خيالات و موهومات فرو ميرود و زيست ميكند كه گويا در عالم خارج و هستي مطلق و ذات حضرت حيّ قيّوم ذوالجلال و الإكرام، غير از وجود تخيّلي خود چيزي نميپندارد، و انكار حقّ را بالمَرّة مينمايد؛ رسولان خدا را كوچك ميشمارد، و سخن حقّ را قبول نميكند و زير بار حقّ نميرود.
أَفَكُلَّمَا جَآءَكُمْ رَسُولُ بِمَا لَا تَهْوَي'ٓ أَنفُسُكُمُ اسْتَكْبَرْتُمْ فَفَرِيقًا كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقًا تَقْتُلُونَ. [302]
(خداوند در مقام مؤاخذه در خطاب با يهودان كه سر از فرمان پيامبران ميپيچيدند ميفرمايد:) «آيا هر وقت كه رسولي چيزي براي شما آورد كه نفوس شما بدان ميل نداشت و آنرا نميپسنديديد، استكبار و بلندمنشي مينموديد؟ پس جماعتي از آن رسولان را تكذيب نموده و به دروغ نسبت ميداديد، و جماعتي از آنان را ميكشتيد!»
وَ أَمَّا الَّذِينَ كَفَرُوٓا أَفَلَمْ تَكُنْ ءَايَـٰتِي تُتْلَي' عَلَيْكُمْ فَاسْتَكْبَرْتُمْ وَ كُنتُمْ قَوْمًا مُجْرِمِينَ. [303]
«و امّا كافران (در روز قيامت به آنان چنين خطاب ميشود:) آيا اينطور نبود كه آيات ما چون بر شما خوانده ميشد، شما استكبار
ص240
مينموديد، و شما از طائفۀ مجرمان بوديد؟!»
وَ الَّذِينَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَا وَاسْتَكْبَرُوا عَنْهَآ أُولَـٰئكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. [304]
«آن كسانيكه آيات ما را تكذيب نموده و به دروغ نسبت دادند، و خود را از پذيرش آنها بالا و بلندتر دانستند، و ترفّع و تكبّر به خرج دادند؛ آنانند اهل آتش كه در آن مخلّد ميمانند.»
فَأَمَّا عَادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي الارْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قَالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً أَوَلَمْ يَرَوْا أَنَّ اللَهَ الَّذِي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كَانُوا بِـَايَـٰتِنَا يَجْحَدُونَ. [305]
«و امّا قوم عاد در روي زمين بلند منشي و استكبار نمودند بدون حقّي كه داشته باشند، و چنين گفتند كه: كيست كه از ما قوّت و قدرتش بيشتر باشد؟ آيا آنان نديدند كه آن خداوندي كه آنان را آفريده است از آنان قوّت و قدرتش بيشتر است؟ و قوم عاد چنين بودند كه آيات ما را إنكار مينمودند.»
وَ قَالَ مُوسَی إِنِّي عُذْتُ بِرَبِّي وَ رَبِّكُم مِن كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لَا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسَابِ. [306]
«(چون فرعون ارادۀ كشتن موسي را نمود) موسي گفت: من پناه ميبرم به پروردگار خودم و پروردگار شما از هر شخص بلندمنش و
ص241
سركش و متكبّري كه ايمان به روز بازپسين نميآورد.»
كَذَ'لِكَ يُضِلُّ اللَهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ * الَّذِينَ يُجَـٰدِلُونَ فِيٓ ءَايَـٰتِ اللَهِ بِغَيْرِ سُلْطَـٰنٍ أَتَیهُمْ كَبُرَ مَقْتًا عِندَ اللَهِ وَ عِندَ الَّذِينَ ءَامَنُوا كَذَ'لِكَ يَطْبَعُ اللَهُ عَلَي' كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ. [307]
(پس از آنكه خداوند فرمود: ما يوسف را با آيات و بيّنات فرستاديم، و پيوسته شما در آنچه آورده بود شك آورديد، تا چون بمُرد گفتيد: خدا بعد از او رسولي نميفرستد، ميفرمايد:) «اينطور است اي پيغمبر، كه خداوند هر شخص اسراف كننده و متجاوز و شك آورنده و ترديد كننده را گمراه ميكند؛ آنانكه در آيات خداوند بدون حجّت و دليلي كه داشته باشند مجادله ميكنند. اين گناه و هلاكت عظيمي است در نزد خدا و نزد كساني كه ايمان آوردهاند. اينطور است اي پيغمبر، كه خداوند مُهر ميزند بر تمام دل وانديشۀ شخص متكبّر و سركش و جبّار.»[308]
ص242
اين از طرفي، و از طرف ديگر در بسياري از آيات قرآن، خداوند تمجيد و تعريف ميكند كساني را كه تكبّر و استكبار نميورزند و از عبادت و اطاعت خدا سر باز نميزنند و بلندمنشي و بلندپروازي ندارند؛ همچون آيۀ:
ذَ'لِكَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّيسِينَ وَ رُهْبَانًا وَ أَنـَّهُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ. [309]
«(و مييابي اي پيغمبر، نزديكترين اهل مودّت را به مؤمنين، آن كساني را كه ميگويند: ما نصاري هستيم) به علّت آنكه از ميان آنها علماء روحاني و معنوي و رهبانان هستند، و به علّت آنكه ايشان استكبار ندارند.»
و همچون آيۀ:
إِنَّ الَّذِينَ عِندَ رَبِّكَ لَا يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِهِ وَ يُسَبّـِحُونَهُ و وَ لَهُ و يَسْجُدُونَ.[310]
«حقّاً آنانكه در نزد پروردگار تو هستند از عبادت او استكبار
ص 243
نميورزند، و تسبيح او را بجاي ميآورند و براي او سجده ميكنند.»
و همچون آيۀ:
إِنَّمَا يُؤْمِنُ بِـَايَـٰتِنَا الَّذِينَ إِذَا ذُكِّرُوا بِهَا خَرُّوا سُجَّدًا وَ سَبَّحُوا بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَ هُمْ لَا يَسْتَكْبِرُونَ. [311]
«اين است و جز اين نيست كه به آيات ما كساني ايمان ميآورند كه چون بدان آيات متذكّر شوند، به رو به زمين در سجده بيفتند و به حمد پروردگارشان تسبيح كنند، و ايشان استكبار نمينمايند.»
و محصّل مطلب آنست كه: اين حسّ بلندپروازي و سركشي و خودبيني و خودمحوري و خودنگري كه بر أصالت واقع نيست، از نفس امّارۀ به سوء و از حجاب غليظ بين بنده و بين خدا ـ در اثر تسويلات شيطان و ابليس ـ پديدار ميشود. و چون وجود ابليس از آتش است، لذا اين حجابْ آتش خواهد بود. و هر كس بدين حجاب محجوب گردد با ابليس هماهنگي نموده، و در اثر اتّحاد و هم افق شدن با آن كانون آتش، آتشين خواهد شد؛ و در روز قيامت كه اين حجاب به صورت آتش جلوهگر است، در آن معذّب و مخلّد خواهد بود.
عجيب است كه خداوند به صورت استفهام تقريري سؤال ميكند كه: «آيا اينچنين نيست كه جهنّم محلّ و منزلگاه متكبّران ميباشد؟»:
أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًي لِلْمُتَكَبِّرِينَ. [312]
و نيز به صورت حتم و جزم حكم ميكند كه: «آن كسانيكه از
ص244
عبادت من استكبار ورزند، بزودي به حال ذلّت و خواري در دوزخ داخل ميشوند.»:
إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبَادَتِي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ دَاخِرِينَ.[313]
تمام گناهان و تجاوز به حقوق و تعدّي به نواميس و أعراض و اموال و قتل نفوس، همه از استكبار پيدا ميشود. و بطور كلّي فساد روي زمين از اين حسّ خودپسندي است كه انسان را از انقياد و تسليم در برابر حق باز ميدارد، و پيوسته ديدۀ دل و ديدۀ بصر او را گرايش به باطل ميدهد، و حسّ پذيرش موعظه و اندرز را در وجود او از بين ميبرد. و هر وقت به او نصيحتي شود، از روي غرور و خودپسندي در پيلۀ كبر و نخوت ميرود و در آن ميخزد، و هزار تار عنكبوتي از عزّتِ به گناه و مَجاز و باطل به دور خود ميتند. آيا اين آتش نيست و سزاوار آتش قيامت نيست؟
وَ مِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ و فِي الْحَيَو'ةِ الدُّنْيَا وَ يُشْهِدُ اللَهَ عَلَي' مَا فِي قَلْبِهِ وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ.
وَ إِذَا تَوَلَّي' سَعَي' فِي الارْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَ يُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَ اللَهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ.
وَ إِذَا قِيلَ لَهُ اتَّقِ اللَهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالإِثْمِ فَحَسْبُهُ و جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهَادُ. [314]
ص245
«و بعضي از مردم (همچون أخنَس بن شُرَيق كه يكي از منافقان بود) چنان در گفتار زيبا و دلفريب خود براي آنكه به متاع و بهرۀ دنيوي برسد، چرب زباني كند و دروغ بلافد كه تو را اي پيغمبر، زيبائي گفتارش به تعجّب درآورد. و از شدّت نفاق و كژياي كه دارد، خدا را نيز بر صحّت گفتار و نيّت باطن خود گواه گيرد، در حاليكه سختترين و شديدترين دشمنان است.
و چون از محضر تو دور شود، آنچه در توان دارد بكار ميگيرد براي آنكه در روي زمين فتنه و فساد كند، و حاصل مردم را از زراعت تباه كند، و نسل بشر را قطع كند. و خداوند فساد را دوست ندارد.
و چون به او از درِ نصيحت و اندرز گفته شود: از خدا بپرهيز و راه راستي و تقوي پيشه گير، غرور و خودپسندي باطل و زشت او را فرا ميگيرد. چنين كسي جهنّم براي او كافي است؛ و جهنّم بد آرامگاهي است.»
بلي اين جهنّم آتشي است افروخته براي متكبّران و سركشان كه از حقّ تمرّد ميكنند، و اين كبر و خودپسندي در هر صورت و لباسي پديد آيد جهنّم با او خواهد بود.
از روشنترين مصاديق استكبار، شرك به خداست. يعني چيزي را در قبال حضرت او مؤثّر دانستن، و در عالم وجود براي او تأثير و اثرِ مستقلّ قائل شدن. و كدام گناه از اين بالاتر كه كسي در برابر اين خورشيد عالمتاب كه تمام عالم هستي را لباس وجود و دوام پوشانيده است، و در هر لحظه خود بر اين عالم، وجود و ثبات
ص 246
ميبخشد، و نيرو و قدرت ميدهد، و حيات و علم افاضه ميكند، و بينائي و شنوائي و هزاران حسّ، دائماً و لاينقطع در موجودات به رحمت عامّۀ خود عنايت ميكند؛ خود را و يا موجود ديگري را مستقلاّ ذي أثر بداند، و خدا را از اطلاق وجود و هستي و از نامتناهي بودن صفات و اسماء خود تنازل دهد، و در عالم تخيّل او را بشكند و نسبت ناروا به او دهد؟
و لذا ميبينيم در هر جا كه شاخهاي از استكبار هست، همانجا شرك به خدا موجود است. غاية الامر درجات و مراتب شرك، تفاوت دارد؛ بعضيها مبتلا به شرك جليّ، و غالب افراد مردم مبتلا به شرك خفيّ هستند.
خداوند بزرگ است، و بزرگي زيبندۀ اوست، زيرا هر بزرگياي كه در تصوّر آيد شعاعي و لمحهاي از بزرگي اوست. ذات أقدس او هر چه دعوي بزرگي كند حقّ است.
هُوَ اللَهُ الَّذِي لَا إِلَـهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَـٰمُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَـٰنَ اللَهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ.[315]
«اوست خداوند، آنكه هيچ معبودي غير از او نيست؛ حاكم و حكمران مقتدر، و پاك و پاكيزه از هر نقص و عيب، و ايمني دهنده، و مُسَيطِر و حافظ عالم و عالميان، و قاهر و غالب بر جميع مخلوقات، و داراي مقام جبروت و عظمت و بزرگي. پاك و مقدّس است خداوند از آنچه براي او از هر گونه شريك و انبازي كه قرار
ص247
ميدهند.»
چقدر عالي و پرمحتواست نداي الله أكبر كه تمام مراتب كبر و تكبّر و استكبار را مختصّ ذات اقدس او ميكند، و علاوه ميرساند كه او از هر چه اندر وصف بيايد باز هم بالاتر و بزرگتر است. و بر همين اساس در سورۀ مدّثّر كه در اوائل بعثت رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم نازل شده است، اين آيه آمد كه:
يَـٰأَيـُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأَنذِرْ * وَ رَبَّكَ فَكَبِّرْ. [316]
«اي دثار و گليم به خود پيچيده! بر خيز و مردم را بر حذر دار، و پروردگارت را تكبير گوي!»
و چقدر عالي و پر محتواست آخرين آيه از سورۀ إسراء:
وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَلَدًا وَ لَمْ يَكُن لَهُ و شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَ لَمْ يَكُن لَهُ و وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيرًا. [317]
«و بگو (اي پيغمبر!) كه حمد و ستايش اختصاص به خداوند دارد؛ آنكه براي خود فرزندي نگرفته است، و در حكومت و فرمانفرمائي بر عالم وجود شريكي ندارد، و هيچگاه فتور و سستي به دستگاه او رخنه نكند تا محتاج به مددكاري گردد. و (اي پيغمبر!) او را به بزرگترين درجات بزرگي به بزرگي ياد كن!»
كسانيكه شرك ميآورند، به همان مقدار شرك از روح استكبار در آنها موجود بوده است، و شرك بايد با جهنّم سوخته شود.
ص248
إِنَّ اللَهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَ يَغْفِرُ مَا دُونَ ذَ'لِكَ لِمَن يَشَآءُ. [318]
«خداوند هيچگاه شرك را مورد غفران و آمرزش خود قرار نميدهد، امّا غير از شرك را نسبت به كساني كه بخواهد ميآمرزد.»
وَ إِذْ قَالَ لُقْمَـٰنُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ و يَـٰبُنَيَّ لَا تُشْرِكْ بِاللَهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيمٌ. [319]
«و زماني كه لقمان در حال پند و اندرز پسرش، به او ميگفت: اي نور ديدۀ من! به خدا شرك نياور، چون شرك به خدا ستمي گران و سنگين است.»
وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَهِ فَقَدِ افْتَرَي' إِثْمًا عَظِيمًا. [320]
«و هر كس به خداوند شرك آورد، حقّاً گناه عظيمي را مرتكب شده، و نسبت دروغ و افتراي بزرگي را داده است.»
وَ مَن يُشْرِكْ بِاللَهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّمَآءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ الرِّيحُ فِي مَكَانٍ سَحِيقٍ. [321]
«و هر كس شرك به خدا آورد (گوئي انسانيّت او يكباره سقوط كرده، و به دار البَوار رسيده است) همچنانست كه او از آسمان سقوط كرده، و مرغان هوا او را در ميان فضا بربايند، و يا آنكه باد او را به مكاني دور دست پرتاب كند.»
ص249
يعني هستي و ارزش انسان به توحيد و أصالتِ واقعبيني و واقعيبيني أصالت است، و چون ديدۀ دل انسان نابينا شد، و يا دوبين شد و عالم هستي و تكوين را به ديدۀ يكبين ننگريست، در اينصورت ديگر انسان نيست. او باطلگراست. و معلوم است كه راهي به رشد و نموّ و ارتقاء ندارد، مسير او مسير بُعد و دوري است. و بالاخره به مظاهر دوري و بُعد كه دوزخ گدازان است ميرسد. و معلوم است كه چون انسانيّت خود را خراب، و نطفۀ رشد و تكامل و بصيرت را خفه كرده است، از بدترين خلائق خواهد بود.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَـٰبِ وَ الْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أُولَـٰئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ. [322]
«آن كساني كه كافر شدهاند از اهل كتاب (چون يهود و نصاري، و به پيامبر اسلام ايمان نياوردهاند) و كساني كه به خداوند شرك آوردهاند، در آتش سوزان جهنّم بطور جاودان و خلود ميمانند؛ و ايشانند بدترين و خبيثترين مخلوقات.»
و بر همين اصلِ دوزخي بودن مشركان، كافران نيز جهنّمي هستند. زيرا با وجود درخشش نور توحيد از سيماي رسالت پيامبر عظيم الشّأن اسلام، و دعوت به توحيد حضرت واحدِ أحَد صَمدِ لَمْيَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ وَ لَمْ يَكُن لَهُ و كُفُوًا أَحَد؛ عدم پذيرش و انقياد، جز عنوان استكبار و گردنكشي عنوان ديگري ندارد. مگر افرادي از كافران كه دنبال حق بوده و در جستجو و تفحّص بر آمدهاند، ولي
ص 250
بواسطۀ استضعاف، طبقۀ حاكم راه وصول آنها را به حقيقت و اسلام و ايمان به محمّد مصطفي حبيبُ الله مسدود كردهاند؛ آنها جزء مستضعفين محسوب، و طبق آيهاي كه در اين باره داريم با آنان رفتارميشود.
و امّا كساني كه هيچگونه تحت ظلم و ستمي قرار نگرفتهاند، و با اراده و اختيار، ديني را غير از اسلام اختيار ميكنند، و در تفحّص و تجسّس بر نميآيند و يا به مقدار كافي تفحّص نميكنند و بالنّتيجه دستشان از نور اسلام خالي ميماند؛ آنان در راهها و كريوههاي عالم آخرت نيز نور ندارند، و گرفتار كجرويها و انحرافات و سرگشتگيها شده، و بالاخره غير از راه دوزخ نميتوانند راه ديگري را بپيمايند.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ يَكُنِ اللَهُ لِيَغْفِرَ لَهُمْ وَ لَا لِيَهْدِيَهُمْ طَرِيقًا * إِلَّا طَرِيقَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا وَ كَانَ ذَ' لِكَ عَلَي اللَهِ يَسِيرًا. [323]
«حقّاً آنانكه كافر شدهاند و ستم كردهاند، هيچگاه دأب خداوندي چنين نيست كه آنان را بيامرزد، و نه آنكه راهي را به آنها بنماياند؛ مگر راه دوزخ را كه در آن بطور مخلّد و جاويد بمانند. و اين امري است كه براي خدا آسان است.»
آري جهنّم محلّ معاندان و كافران است، آنانكه عناد ميورزند و روي حقّ را ميپوشانند.
أَلْقِيَا فِي جَهَنَّمَ كُلَّ كَفَّارٍ عَنِيدٍ * مَنَّاعٍ لِلْخَيْرِ مُعْتَدٍ مُرِيبٍ *
ص251
الَّـذِي جَعَلَ مَعَ اللَهِ إِلَـٰهًا ءَاخَـرَ فَأَلْقِيَاهُ فِي الْعَذَابِ الشَّدِيدِ. [324]
«(در روز قيامت به آن گواه بر أعمال و به آن جلودار در حركت بسوي محشر، كه با هر نفسي ميآيند، گفته ميشود كه:) بيفكنيد در جهنّم هر شخص كفران كننده و عناد آورندهاي را كه از هر كار خير مانع ميگرديدهاست، و دربارۀ خلق خدا تجاوز و ستم مينموده، و دربارۀ خود خدا مردم را به شكّ و ريب ميانداخته است؛ آن كسي كه با خداوند خداي ديگري را قرار داد. بيفكنيد شما دو فرشته و گواه او را در عذاب شديدي!»
و بر همين ميزان، منافقان نيز در جهنّم خواهند بود. زيرا منافقان در باطن كافرند، و در ظاهر براي مصلحت روزگار و بهرهبرداري از بيت المال و غنائم و آداب و أحكام اجتماعي اسلام، خود را مسلمان جلوه ميدهند. و لذا در بسياري از آيات قرآن، منافقانِ مسلمان نما را با كافران در يك سياق آورده، و همه را مجموعاً اهل جهنّم شمرده است. مانند:
إِنَّ اللَهَ جَامِعُ الْمُنَـٰفِقِينَ وَ الْكَـٰفِرِينَ فِي جَهَنَّمَ جَمِيعًا. [325]
«حقّاً خداوند تمام منافقان و كافران را در جهنّم مجتمع خواهد نمود.»
و مانند:
وَعَدَ اللَهُ الْمُنَـٰفِقِينَ وَ الْمُنَـٰفِقَـٰتِ وَالْكُفَّارَ نَارَ جَهَنَّمَ
ص 252
خَـٰلِدِينَ فِيهَا. [326]
«خداوند به مردان منافق و زنان منافق، و به كافران، وعدۀ آتش دوزخ را داده است كه در آن بطور جاويد داخل ميشوند.»
جَـٰهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَـٰفِقِينَ وَاغْلُظْ عَلَيْهِمْ وَ مَأْویهُمْ جَهَنَّمُ. [327]
«با كافران و با منافقان (اي پيامبر) جهاد كن، و با آنان با خشونت و غلظت رفتار كن! و جايگاه آنان دوزخ است.»
و از آنچه گفته شد ميتوان بدست آورد كه هر گونه بازي كردن با آيات خدا، و اهانت به پيامبران، و امامان، و نواميس الهيّه و مقرّبان درگاه قدس حضرتش، و يا استهزاء و سبك شمردن و بياعتنائي كردن، موجب دخول در آتش ميباشد.
فَوَيْلٌ يَوْمَئذٍ لِلْمُكَذِّبِينَ * الَّذِينَ هُمْ فِي خَوْضٍ يَلْعَبُونَ * يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلَي' نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا * هَـٰذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ. [328]
«پس اي واي بر تكذيب كنندگان در آن روز، آنانكه با انغمار و فرو رفتن در امور دنيويّه، عالم حيات را به بازي گرفتند. در آن روز، سخت به آتش دوزخ افكنده شوند! اين همان آتشي است كه شما آن را تكذيب مينموديد.»
و نيز بر همين اساس براي هر گونه ظلم و تعدّي و تجاوز به حقوق، و هر گونه طغيان و سركشي، وعدۀ آتش داده شده است:
ص253
هَـٰذَا وَ إِنَّ لِلطَّـٰغِينَ لَشَرَّ مَـَابٍ * جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا فَبِئْسَ الْمِهَادُ* هَـٰذَا فَلْيَذُوقُوهُ حَمِيمٌ وَ غَسَّاقٌ * وَ ءَاخَرُ مِن شَكْلِهِ أَزْوَ 'جٌ * هَـٰذَا فَوْجٌ مُقْتَحِمٌ مَعَكُمْ لَا مَرْحَبَا بِهِمْ إِنَّهُمْ صَالُوا النَّارِ. [329]
«اينست، و بدرستيكه براي طغيانگران و گردنكشان، مرجع و بازگشت سخت و بدي است؛ جهنّم است كه در آن وارد شوند، پس بد منزل و آرامگهي است. اينست بازگشت آنها، و بايد حتماً از آب گرم و حَميم و غَسّاقِ دوزخ بياشامند، و نيز از انواع گوناگون از همين قبيل، از عذابهاي ديگر بدانها برسد. و اين جماعت دوزخيان جماعتي هستند كه با رؤسا و طاغين متبوع خود، يكجا وارد جهنّم ميشوند، و أبداً براي آنان خوش آمدي نيست بلكه بدي احوال است كه در آتش فروزان و گداخته وارد ميشوند.»
وَ مَن يُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُ الْهُدَي' وَ يَتَّبِـعْ غَيْرَ سَبِيلِ الْمُؤْمِنِينَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّي' وَ نُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَ سَآءَتْ مَصِيرًا. [330]
«و هر كس با رسول خدا از درِ شقاق و مخاصمه درآيد بعد از آنكه راه هدايت براي او روشن شد، و غير از راه مؤمنان راه ديگري را طي كند، ما بر ميگردانيم او را به همانچه او بر ميگردد، و در دوزخ او را وارد ميكنيم؛ و بد بازگشتگاهي است جهنّم.»
و نيز در بسياري از تجاوزات به حقوق و گناهان مثلاً مانند كشتن مؤمني را از روي عمد، در قرآن كريم وعدۀ جهنّم داده شده است:
ص254
وَ مَن يَقْتُلْ مُؤْمِنًا مُتَعَمِّدًا فَجَزَآؤُهُ و جَهَنَّمُ خَـٰلِدًا فِيهَا وَ غَضِبَ اللَهُ عَلَيْهِ وَ لَعَنَهُ و وَ أَعَدَّ لَهُ و عَذَابًا عَظِيمًا. [331]
«و هر كسي كه شخص با ايماني را از روي عمد بكشد، جزاي او جهنّم است كه در آن بطور جاودان و مخلّد ميماند، و خداوند بر او غضب ميكند، و او را مورد لعن و دورباش از رحمت خود قرار ميدهد، و براي او عذاب دردآوري مهيّا و آماده ميسازد.»
و براي فرار از جنگ و جهاد با كفّار نيز وعدۀ جهنّم و غضب خدا داده شده است:
يَـٰٓأَيـُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا إِذَا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلَا تُوَلُّوهُمُ الادْبَارَ * وَ مَن يُوَلِّهِمْ يَؤمَئِذٍ دُبُرَهُ و إِلَّا مُتَحَرِّفًا لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلَي' فِئَةٍ فَقَدْ بَآءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللَهِ وَ مَأْوَیهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ. [332]
«اي كسانيكه ايمان آوردهايد! اگر برخورد كنيد با كفّار كه مجتمع شده و به شما براي قتال و جنگ حملهور شدهاند، پشت به آنها نكنيد! و روي از جنگ برنتابيد! و هر كس در روز ملاقات و مقابله از دشمن روي بگرداند و پشت كند ـ مگر آن كس كه بخواهد از كنار حملهور شود، و يا آن كس كه بخواهد جماعتي را همدست كند و آنان را با خود براي مقابله حاضر سازد ـ پس حقّاً به غضب خدا روي آورده است، و جايگاه او جهنّم است و بدبازگشتگاهي است.»
و همچنين براي بعضي ديگر از معاصي و گناهان نيز وعدۀ جهنّم
ص255
داده شده است.
در كتاب «أمالي» صدوق از پدرش از سعد از ابن عيسي از ابن فضّال از ابن بُكَير از زرارة، از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه گفتند: چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم را به معراج سير دادند، حضرت رسول به هيچيك از خلائق آن عالم عبور نكرد مگر آنكه در روي او آثار سرور و لطف و بشاشت و فرح ديد. تا آنكه عبور كرد به يك مخلوقي كه او به رسول الله التفاتي نكرد، و هيچ چيز نگفت، و رسول الله او را خشمگين و عبوس و روي درهم كشيده يافت.
رسول الله فرمود: اي جبرئيل! ما به هر مخلوقي كه مرور كرديم آثار محبّت و لطف و بشاشت ديديم جز اين مخلوق! اين مخلوق كيست؟! جبرائيل گفت: اين مالك، خازن جهنّم است؛ اينطور خداوند او را خلق كرده است.
رسول خدا فرمود: من ميل دارم كه از او بخواهي آتش را به من نشان دهد. جبرائيل به مالك گفت: اينست محمّد رسول الله و از من خواسته است كه از تو بخواهم تا آتش را به او نشان دهي! حضرت باقر فرمودند: مالك يك گردن از گردنهاي آتش را به آن حضرت نشان داد. و چون حضرت آن را ديدند ديگر كسي آن حضرت را خندان نيافت تا وقتي كه خداوند عزّ وجلّ او را قبض روح نمود.[333]
ص256
و در «أمالي» شيخ وارد است كه أميرالمؤمنين عليه السّلام در نامهاي كه به اهل مصر نوشتند، در وصف آتش روز قيامت چنين ذكر ميكنند كه:
قَعْرُهَا بَعِيدٌ، وَ حَرُّهَا شَدِيدٌ، وَ شَرَابُهَا صَدِيدٌ، وَ عَذَابُهَا جَدِيدٌ، وَ مَقَامِعُهَا حَدِيدٌ. لَا يَفْتُرُ عَذَابُهَا، وَ لَا يَمُوتُ سَاكِنُهَا. دَارٌ لَيْسَ فِيهَا رَحْمَةٌ، وَ لَا تُسْمَعُ لاِهْلِهَا دَعْوَةٌ ـ الْخبرَ. [334]
«ته جهنّم بسيار دور است، و آتش آن شديد است، و آشاميدنيهاي آن چرك خون آلود و يا فلزّ گداخته است، و عذاب آن هميشه جديد و تازه است، و گرزهاي آن از آهن است. عذابش هيچوقت تخفيف نيافته و سبك نميشود، و ساكنان آن هيچوقت نميميرند. خانهاي است كه در آنجا رحمت نيست، و هيچ خواهش و تقاضائي از اهل آن شنيده و پذيرفته نميشود.»
پاورقي
[293] ـ رسالۀ «الإنسان بعد الدّنيا» خطّي، ص 71
[294] ـ آيۀ 82 و 83، از سورۀ 38: صٓ: «شيطان گفت: سوگند به عزّت تو كه تمام بنيآدم را من إغوا ميكنم، مگر آنانكه از بندگان مخلَص تو باشند.»
[295] ـ قسمتي از آيۀ 42، از سورۀ 8: الانفال: «تا آنكه كسي كه هلاك ميگردد، از روي بيّنه و بصيرت هلاك گردد؛ و هر كسي كه زنده ميشود و حيات طيّبه مييابد، از روي بصيرت و بيّنه باشد.»
[296] ـ از اين اشكالات، شش تا را علاّمۀ طباطبائي مدّ ظلّه العالي در اوائل سورۀ أعراف در تفسير «الميزان» ج 8، از ص 43 تا ص 58 ذكر كرده و جواب كافي دادهاند. و اين اشكالاتي است كه در «روح المعاني» از شارح «اناجيل اربعه» ضمن صورت مناظرهاي كه بين ابليس و ملائكه بعد از حادثۀ آدم واقع شد ذكر ميكند، و آلوسي ميگويد: فخر رازي گفته است: اگر اوّلين و آخرين جمع شوند و حكم به تحسين عقل و تقبيح آن نمايند، هيچ مَفرّ و خلاصي از اين اشكالات را نمييابند، و همه را لازم ميشمارند.
[297] ـ ذيل آيۀ 34، از سورۀ 2: البقرة
[298] ـ آيۀ 74 از سورۀ 38: ص
[299] - ذيل آيه 75 از سوره 38: ص
[300] ـ قسمتي از آيۀ 12 از سورۀ 7: الاعراف
[301] - آيه 13 از سوره 7: الاعراف
[302] ـ ذيل آيۀ 87، از سورۀ 2: البقرة
[303] ـ آيۀ 31، از سورۀ 45: الجاثية
[304] ـ آيۀ 36، از سورۀ 7: الاعراف
[305] ـ آيۀ 15، از سورۀ 41: فصّلت
[306] ـ آيۀ 27، از سورۀ 40: غافر
[307] ـ ذيل آيۀ 34 و آيۀ 35، از سورۀ 40: المؤمن
[308] ـ البتّه بايد در اين آيۀ شريفه توجّه داشت كه لفظ «كلّ» بر لفظ «قلب» مقدّم است نه مؤخّر، و چنين است: عَلَي' كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ، و چنين نيست: علَي قَلبِ كُلِّ مُتكبّرٍ. زيرا اگر لفظ «كلّ» مؤخّر بود معنايش اين ميشد كه: خداوند مهر ميزند بر دل و انديشۀ تمام افراد متكبّر. و اما اين مهر خوردگي بر تمام قسمتهاي دل هر فرد متكبّر بود يا بر بعضي از قسمتها، و بقيۀ قسمتها سالم بود؛ ديگر آيه در اين زمينه ساكت بود و مفهومي نداشت. و امّا در آيه كه لفظ «كلّ» مقدّم آمده است معنايش اين ميشود كه مهر خوردگي بر تمام قسمتهاي دل شخص متكبّر و جبّار است، و هيچ قسمت از نواحي دل او بدون مهر خوردگي نيست و سالم نخواهد ماند. و از طرفي چون جنس متكبّر از لفظ متكبّر اراده شده است، گرچه تصريحي نسبت به جميع متكبّران نشده است، ليكن از اطلاق لفظِ جنس متكبّر در اين زمينۀ خطاب، استفادۀ «عموم أفرادي» نيز ميشود.
و بنابراين، معناي آيه اين ميشود كه: خداوند بر تمام نواحي دل هر شخص متكبّري مهر ميزند. و معلوم است كه آنچه را تقديم لفظ «كلّ» به همين بياني كه نموديم ميرساند، تأخير آن نميرساند. و به جهت همين نكتۀ دقيقه لفظ «كلّ» مقدّم شده و در اينصورت أشمل و أعمّ از نقطۀ نظر اجزاء موضوع خواهد بود.
[309] ـ ذيل آيۀ 82، از سورۀ 5: المآئدة
[310] ـ آيۀ 206، از سورۀ 7: الاعراف
[311] ـ آيۀ 15، از سورۀ 32: السّجدة
[312] ـ ذيل آيۀ 60، از سورۀ 39: الزّمر
[313] ـ ذيل آيۀ 60، از سورۀ 40: غافر
[314] ـ آيات 204 تا 206، از سورۀ 2: البقرة
[315] ـ آيۀ 23، از سورۀ 59: الحشر
[316] ـ آيات 1 تا 3، از سورۀ 74: المدّثّر
[317] ـ آيۀ 111، از سورۀ 17: الإسرآء
[318] ـ صدر آيۀ 48 و 116، از سورۀ 4: النّسآء
[319] ـ آيۀ 13، از سورۀ 31: لقمان
[320] ـ ذيل آيۀ 48، از سورۀ 4: النّسآء
[321] ـ قسمتي از آيۀ 31، از سورۀ 22: الحجّ
[322] ـ آيۀ 6، از سورۀ 98: البيّنة
[323] ـ آيۀ 168 و 169، از سورۀ 4: النّسآء
[324] ـ آيات 24 تا 26، از سورۀ 50: قٓ
[325] ـ ذيل آيۀ 140، از سورۀ 4: النّسآء
[326] ـ صدر آيۀ 68، از سورۀ 9: التّوبة
[327] ـ قسمتي از آيۀ 73، از سورۀ 9: التّوبة
[328] ـ آيات 11 تا 14، از سورۀ 52: الطّور
[329] ـ آيات 55 تا 59، از سورۀ 38: صٓ
[330] ـ آيۀ 115، از سورۀ 4: النّسآء
[331] ـ آيۀ 93، از سورۀ 4: النّسآء
[332] ـ آيۀ 15 و 16، از سورۀ 8: الانفال
[333] ـ «أمالي» صدوق، مجلس 87، طبع سنگي، ص 357 و 358
[334] ـ «أمالي» طوسي، جزء 1، طبع سنگي، ص 18