أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قالَ اللَهُ الْحكيمُ في كِتابِهِ الْكَريمِ:
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوَ'زِينُهُ و فَأُولَـٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوٓا أَنفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خَـٰلِدُونَ * تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَ هُمْ فِيهَا كَـٰلِحُونَ * أَلَم تَكُنْ ءَايَـٰتِي تُتْلَي' عَلَيْكُمْ فَكُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ * قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَآلِّينَ * رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَـٰلِمُونَ * قَالَ اخْسَـُوا فِيهَا وَ لَا تُكَلِّمُونِ * إِنَّهُ و كَانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبَادِي يَقُولُونَ رَبَّنَآ ءَامَنَّا فَاغْفِرْلَنَا وَارْحَمْنَا وَ أَنتَ خَيْرُالرَّ'حِمِينَ* فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتَّي'ٓ أَنسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنتُم مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ* إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمَا صَبَرُوٓا أَنَّهُمْ هُمُ الْفَآئِِزُونَ.[335]
«و آنانكه ميزانهاي أعمال آنها سبك است كساني هستند كه
ص260
نفوس خود را در دنيا به زيان باختهاند، و در آتش دوزخ جاودانند. آتش چهرههاي آنان را ميسوزاند، و آنان در آتش با سيماي عَبوس و درهم كشيده و چَرده شده و دندانهاي پيدا شده ميباشند. (به آنها خطاب ميشود كه:) آيا چنين نبود كه آيات ما بر شما تلاوت ميشد، و شما آن آيات را تكذيب ميكرديد؟! ميگويند كه: اي پروردگار ما! شقاوت نفوس ما بر ما غلبه كرد، و ما از گمراه شدگان بوديم. پروردگارا! ما را از اين آتش بيرون بياور! و چنانچه ما به همان أعمال زشت بازگشتيم در اينصورت از ستمكاران ميباشيم.
خداوند ميگويد: ساكت شويد و چون خفهشدگان دم نزنيد در ميان آتش و هيچ با من سخن نگوئيد! جمعي از بندگان من ميگفتند: بار پروردگارا ما ايمان آورديم، پس ما را بيامرز و رحمتت را بر ما بفرست، و تو بهترين رحم كنندگان و رحمتآوران هستي؛ و شما آنان را به مسخره گرفتيد تا به جائي كه آنان موجب فراموشي ياد شما از من شدند، و شما بوديد كه به آنها ميخنديديد. من امروز به واسطۀ تحمّل و استقامت آنان به آنها پاداش ميدهم، و آنانند رستگاران.»
در اين آيات ميبينيم كه جهنّميها علّت تكذيب آيات خدا را، شقاوت نفوس و غلبۀ انتخاب زشتي بر نيروي خوبي و انتخاب امر نيك قرار ميدهند.
و نيز در بسياري از آيات ميبينيم كه علّت دخول جهنّميان را در آتش دوزخ، تحقّق و ثبوت و وجوب كلمۀ الهيّه قرار ميدهد،
ص261
همچون آيۀ:
إِنَّ الَّذِينَ حَقَّتْ عَلَيْهِمْ كَلِمَتُ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ. [336]
«بدرستيكه آنانكه كلمۀ پروردگار تو بر آنها ثابت و استوار شد، ايمان نخواهند آورد.»
و همچون آيۀ:
كَذَ'لِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ فَسَقُوٓا أَنَّهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ. [337]
«و اي پيامبر! اينچنين است كه كلمۀ پروردگار تو، بر كسانيكه فسق ميورزند و از راه حق عدول ميكنند مُهر شده، و محقّق و ثابت گرديده است كه آنان ايمان نميآورند.»
و همچون آيۀ:
وَ كَذَ'لِكَ حَقَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ عَلَي الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّهُمْ أَصْحَـٰبُ النَّارِ. [338]
«و اي پيامبر اينچنين است كه كلمۀ پروردگار تو، بر كسانيكه كافر شدهاند ثابت و واجب گرديده است كه آنان از اهل آتش ميباشند.»
و همچون آيۀ:
قَالُوا بَلَي'وَ لَـٰكِنْ حَقَّتْ كَلِمَةُ الْعَذَابِ عَلَي الْكَـٰفِرِينَ. [339]
«(چون خازنان دوزخ از علّت سوق آنها به جهنّم پرسش ميكنند
ص262
كه آيا پيامبران نيامدند، و شما را از لقاء و ديدار چنين روزي بر حذر نداشتند؟ آنان در پاسخ) ميگويند: آري! و ليكن كلمۀ عذاب بر كافران محقّق و استوار شد.»
و همچون آيۀ:
أَفَمَنْ حَقَّ عَلَيْهِ كَلِمَةُ الْعَذَابِ أَفَأَنتَ تُنقِذُ مَن فِي النَّارِ. [340]
«آيا آن كسي كه كلمۀ عذاب بر او محقّق و ثابت گرديده است، پس آيا تو ميتواني كسي را كه در آتش است برهاني و او را بگيري و نجات دهي؟!»
و همچنين است بسياري از آيات ديگر قرآن كريم دربارۀ امّتهاي گذشته كه چون مخالفت پيامبران را نمودند و تمرّد و تجرّي كردند، و بالاخره دچار عذاب دنيوي و هلاكت، و غاية الامر به عذاب اخروي و پاداش جهنّم رسيدند؛ كلمۀ عذاب و گفتار عذاب بر آنها محقّق و ثابت شد. چنانكه در سورۀ فصّلت و سورۀ أحقاف و سورۀ يس بيان ميفرمايد.
و از همۀ آنها روشنتر و صريحتر اين آيۀ سورۀ تنزيل است:
وَ لَوْ شِئْنَا لَا تَيْنَا كُلَّ نَفْسٍ هُدئهَا وَلَـٰكِنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّي لَامْلَانَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ. [341]
«و اگر ما ميخواستيم، به هر نفسي هدايت او را ميداديم، وليكن گفتار من بر اين محقّق و استوار شدهاست كه هر آينه جهنّم را از
ص263
تمامي جنّ و تمامي أفراد انسان پر كنم.»
و اين آيه بسيار مفاد عالياي دارد، و هزار كتاب حكمت ميآموزد. و كيفيّت خلقت، و اراده و مشيّت، و ربط حادث به قديم، كه همان ظهور و طلوع نور توحيد به عالم امكان است را ميفهماند.
و از همين جهت است كه در كتاب «ثواب الاعمال» مرحوم صدوق روايت كرده است از محمّد بن حسن از محمّد بن حسن صفّار از محمّد بن يحيي از أحمد بن مَعروف از محمّد بن حمزۀ كه او گفت: حضرت صادق عليه السّلام فرمودهاند:
مَنِ اشْتَاقَ إلَي الجَنَّةِ وَ إلَي صِفَتِهَا فَلْيَقْرَإِ الْوَاقِعَةَ. وَ مَنْ أَحَبَّ أَنْ يَنْظُرَ إلَي صِفَةِ النَّارِ فَلْيَقْرَأْ سَجْدَةَ لُقْمَانَ. [342]
«هر كس اشتياق به بهشت دارد، و اشتياق به آثار و خصوصيّات آن دارد سورۀ واقعه را بخواند. و هر كس دوست دارد كه به خصوصيّات و كيفيّات آتش نظر كند، بايد سورۀ اآلمٓ تنزيل را (كه آنرا سورۀ سجده نيز نامند) بخواند.»
و ما ميدانيم كه سورۀ سجده از نقطۀ نظر تفاصيل عذاب خصوصيّتي ندارد، مگر همين آيۀ كريمه كه در آن واقع است؛ و گرنه در بسياري از سُوَر قرآن تفاصيل و صفات جهنّم بيشتر و مشروحتر و
ص264
مفصّلتر آمده است.
باري، اين آيه بطور وضوح بيان ميكند كه اگر خدا ميخواست، هر فرد از أفراد ذي نفوس را به هدايت تكوينيّه و يا به هدايت تشريعيّه و ارادۀ صلاح و سعادت، به سعادت و كمالِ فعليّتِ جمال، هدايت ميكرد؛ وليكن چنين نخواسته است، زيرا كه اراده كرده است كه مردم داراي اختيار باشند، و آن اختيار نيز عين اختيار خدا و در تحت اختيار خداست. و او چنين اختيار كرده و خواسته است كهمردم در جهنّم و بهشت به همين صورت و كيفيّت معهوده واردشوند.
پس اراده و اختيار خدا چنين است كه مردم با قدم مجاهده گامبردارند و تكليف بدانها بشود، و كسانيكه به حسن اختيار راه سعادت و تقرّب را طي ميكنند، به بهشت و لقاي خدا و رضوان او نائل گردند؛ و كسانيكه به سوءِ اختيار راه شقاوت و بُعد را ميپيمايند، به جهنّم و لوازم جهنّم مبتلا گردند.
يك سلسله آيات ديگري داريم كه بطور واضح شقاوت و عدم ايمان و عدم علم و خيانتها و جنايتهاي مرتكبين را از كفّار و فسّاق و منافقان و متمرّدان و متجاوزان ـ كه همه بدون شكّ از روي اختيار و ارادۀ آنها بوده است ـ مستند به طَبع خدا يعني مُهر كردن و مُهر زدن پروردگار دل آنان را مينمايد، و يا مستند به ختم كردن كه آن هم به معناي مهر زدن است. در سورۀ بقره ميفرمايد:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ
ص265
لَايُؤْمِنُونَ * خَتَمَ اللَهُ عَلَي' قُلُوبِهِمْ وَ عَلَي سَمْعِهِمْ وَ عَلَي' أَبْصَـٰرِهِمْ غِشَـٰوَةٌ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ. [343]
«نسبت به كسانيكه كافر شدهاند هيچ تفاوت ندارد، چه آنان را بترساني و چه نترساني آنان ايمان نميآورند. خداوند بر دلهاي آنان و بر گوش آنان مهر زده است، و بر چشمهاي آنان حجاب و پردهاي است؛ و آنان داراي عذابي بزرگ ميباشند.»
در سورۀ يس، پس از آنكه ميفرمايد: «اي پيغمبر! تو از پيامبران مرسل ميباشي، كه بر صراط مستقيم فرستاده شدهاي، كه با اين قرآن كه از جانب خداوند عزيز و رحيم فرود آمده است إنذار كني و بترساني قومي را كه پدرانشان هم انذار و تحذير شدهاند.» ميفرمايد:
فَهُمْ غَـٰفِلُونَ * لَقَدْ حَقَّ الْقَوْلُ عَلَي' أَكْثَرِهِمْ فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ * إِنَّا جَعَلْنَا فِي أَعْنَـٰقِهِمْ أَغْلَـٰلاً فَهِيَ إِلَي الاذْقَانِ فَهُم مُقْمَحُونَ * وَ جَعَلْنَا مِن بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْنَـٰهُمْ فَهُمْ لَايُبْصِرُونَ * وَ سَوَآءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ. [344]
«پس آنها غافل هستند. به تحقيق كه گفتار ما بر بيشتر آنها محقّق و ثابت شد، و بنابراين آنها ايمان نميآورند. ما گردنهاي آنان را تا زَنخهايشان به غل و زنجير بستهايم، و آنان سر بلند كرده شده و چشم بسته هستند! ما در برابر و روبروي آنها سدّي قرار داديم و در پشت
ص266
سر آنها نيز سدّي قرار داديم، و ما پرده بر روي ديدگانشان انداختيم و بنابراين آنها نميبينند. و براي آنها بدون تفاوت است كه آنان را از عذاب خدا بترساني و يا نترساني؛ ايمان نميآورند.»
و در سورۀ محمّد صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمايد:
أُولَـٰئِِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَهُ عَلَي' قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَآءَهُمْ. [345]
«آنان كساني هستند كه خداوند بر دلهاي آنها مُهر زده است، و آنان از آراء پوچ و واهي خود پيروي ميكنند.»
و در سورۀ نساء، دربارۀ بني اسرائيل كه نقض عهد و ميثاق ميكردهاند، و به آيات خدا كفر ميورزيدهاند، و پيامبران را بدون هيچ دليلي ميكشتهاند، و ميگفتند: دلهاي ما در غلاف از پذيرش است، ميفرمايد:
بَلْ طَبَعَ اللَهُ عَلَيْهَا بِكُفْرِهِمْ فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً. [346]
«بلكه به سبب كفرشان، خداوند دلهاي آنان را مُهر كرده است، و بنابراين ايمان نميآورند مگر جماعت اندكي.»
و در سورۀ توبه، دربارۀ مخالفين و متمرّدين كه از دستورات پيامبر دربارۀ جهاد در راه خدا سرپيچي ميكردهاند، و متمكّن از جهاد و نبرد هم بودهاند وليكن دوست داشتند كه با منافقان بودهباشند، و بنابراين از رسول الله اذن و اجازۀ ترك جهاد به دواعي و بهانههاي بيجا ميخواستهاند، ميفرمايد:
ص267
رَضُوا بِأَن يَكُونُوا مَعَ الْخَوَالِفِ وَ طَبَعَ اللَهُ عَلَي' قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَايَعْلَمُونَ. [347]
«آنان خوشايندشان اينست كه با طائفۀ مخالفين بوده باشند؛ و خداوند بر دلهاي آنها مُهر زده است، و بنابراين ايشان نميدانند.»
و نيز در همين سوره وارد است:
وَ طُبِـعَ عَلَي' قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ. [348]
«و بر دلهاي آنان مُهر خورده شد، و بنابراين آنها نميفهمند و ادراك نميكنند.»
و در سورۀ يونس، پس از بيان داستان حضرت يونس پيغمبر علي نبيّنا وآله و عليه السّلام، و پس از آنكه ميفرمايد: «بعد از يونس نيز ما پيامبراني را با ادلّه و بيّنه به سوي قومشان فرستاديم، و أبداً ايمان نميآوردند به آنچه قبلاً آن را تكذيب نموده بودند.» ميفرمايد:
كَذَ'لِكَ نَطْبَعُ عَلَي' قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ. [349]
«اي پيامبر! اينچنين است كه ما بر دلهاي متجاوزان مُهر ميزنيم.»
و در سورۀ مؤمن ميفرمايد:
كَذَ'لِكَ يَطْبَعُ اللَهُ عَلَي' كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ. [350]
«اي پيامبر! اينچنين است كه خداوند مُهر ميكند بر تمام دل و
ص268
انديشۀ شخص متكبّر و صاحب جبروت.»
و بسياري ديگر از اين آيات كه بر همين نهج وارد شدهاست.
و راجع به منافقين در سورۀ منافقون فرمايد:
ذَ'لِكَ بِأَنَّهُمْ ءَامَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِـعَ عَلَي' قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ. [351]
«اي پيامبر! اينچنين است به علّت آنكه آنها ايمان آوردند و سپس كافر شدند. بنابراين بر دلهاي آنان مُهر خورده شد، و بنابراين ايشان نميفهمند و ادراك نميكنند.»
و دربارۀ كفّار كه در كفرشان شرح صدر دارند، و غضب خدا و عذاب دردآور خدا براي آنهاست، و تمام اين جهات را مسبَّب و معلول اختيار و انتخاب زندگي و حيات دنيا بر حيات جاودان آخرت ميداند؛ بالاخره همۀ اين اسباب و مسبّبات را معلول و مسبّب از مُهرخوردگي دلهاي آنها و گوشها و چشمهاي آنان دانسته و آنان را به غفلت نسبت ميدهد؛ آنجا كه در سورۀ نحل ميفرمايد:
وَ لَـٰكِن مَن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ * ذَ'لِكَ بِأَنَّهُمُ اسْتَحَبُّوا الْحَيَو'ةَ الدُّنْيَا عَلَي الا خِرَةِ وَ أَنَّ اللَهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْكَـٰفِرِينَ * أُولَـٰئِكَ الَّذِينَ طَبَعَ اللَهُ عَلَي' قُلُوبِهِمْ وَ سَمْعِهِمْ وَ أَبْصَـٰرِهِمْ وَ أُولَـٰئِكَ هُمُ الْغَـٰفِلُونَ * لَا جَرَمَ أَنَّهُمْ فِيا لأ خِرَةِ هُمُ الْخَـٰسِرُونَ.[352]
ص269
«وليكن كسيكه شرح صدر دربارۀ كفر پيدا كند و سينۀ خود را به كفر باز كند، بر ايشان غضبي است از جانب خدا، و عذابي است بزرگ. و اين به جهت آنستكه آنان زندگي و حيات دنيوي را بر زندگي و حيات اخروي ترجيح دادند، و آن را در هنگام اختيار، دوست داشته و پسنديدند؛ و البتّه خداوند گروه كافران را هدايت نميفرمايد. آنانند آن كسانيكه خداوند بر دلهايشان و بر گوش و چشمهايشان مُهر زده است، و ايشانند البتّه غافلان.»
و محصّل گفتار آنستكه اين آيات و بر همين زمينه آيات بسياري ديگر كه در قرآن كريم داريم، به يك نهج و با يك لحن و يك سخن كفر كفّار و اعتداء و تجاوز معتدين را مستند به مُهر زدگي و طبع قلوب آنان يكسره از جانب خدا ميكند؛ و بدون شكّ ما هم كه اختيار داريم، اين اختيار خداست، و منفكّ از اراده و اختيار خدا نيست، و در عالم حكومت مستقلّي در قبال حكومت خدا نداريم، و به اندازۀ سر موئي اگر در اين اختيار، خود را مستقلّ بدانيم اين فرضيّه عين ظلم و عين شرك است.
و جملۀ زيباي: وَ مَا تَشَآءُونَ إِلآ أَن يَشَآءَ اللَهُ (و شما هيچ چيز را نميخواهيد، مگر آن كه خدا بخواهد.) در دو جاي قرآن، اوّل: در آيۀ 30 از سورۀ 76: إنسان، و دوّم: در آيۀ 29 از سورۀ 81: تكوير آمده است.
پس چون خداوند بر دلها مُهر زده است، مردم نميفهمند، و نميدانند، و ايمان نميآورند. چون در آياتي كه ذكر شد، در
ص270
جملات: وَ طُبِعَ عَلَي' قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ، و طَبَعَ اللَهُ عَلَي' قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ، و كَذَ'لِكَ نَطْبَعُ عَلَي' قُلُوبِ الْمُعْتَدِينَ، و امثال اين آيات ميبينيم كه جملات فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ، فَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ، فَلَا يُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِيلاً جملۀ تفريعيّه است، يعني اين مطلب متفرّع بر مطلب سابق و مسبّب از آن سبب است، و هر شخص وارد به ادبيّات عرب ميداند كه اين جملات تفريع است.
و چون بعضي از ترجمه نويسان قرآنهاي دستي چنين گمان كردهاند كه اين معني مستلزم جبر است، اين آيات را اينطور ترجمه كردهاند كه: «چون خداوند ميدانسته است كه آنها اختيار كفر و تجاوز را ميكنند، لذا دل آنان را مهر زده است.» و يا در ترجمۀ آيۀ 155 از سورۀ نساء چنين ترجمه كردهاند كه: «بلكه خدا پس از كفر آنها، مُهر بر دلشان زد كه بجز قليلي ايمان نياوردند.» ولي بهتر است كه بدون اين دخالتهاي شخصي آيه را به همان عنوان كه هست ترجمه نمائيم.
گرچه از بعضي آيات قرآن بدست ميآيد كه چون انحرافي در آنها بود، خداوند آنان را گمراه كرد؛ همچون آيۀ 10 از سورۀ 2: بقره كه دربارۀ منافقان ميفرمايد:
فِي قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَهُ مَرَضًا.
«در دلهاي آنها مرض بود، و بنابراين خداوند مرضي را بر روي آن مرض زياد فرمود.»
و همچون آيۀ 5از سورۀ 61: صَفّ كه دربارۀ قوم حضرت
ص 271
موسي ـ علي نبيّنا وآله و عليه الصّلوة و السّلام ـ كه آن پيغمبر را اذيّت ميكردند ميفرمايد:
فَلَمَّا زَاغُوٓا أَزَاغَ اللَهُ قُلُوبَهُمْ وَاللَهُ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفَـٰسِقِينَ.
«چون آنها خودشان ميل به انحراف از حقّ نمودند، خداوند دلهاي آنان را از حقّ منحرف كرد؛ و خدا طائفۀ فاسقان را هدايت نميكند.»
و همچون آيۀ 26 از سورۀ 2: بقره كه دربارۀ مثالهائي كه در قرآن زده ميشود، و كافران اعتراض ميكنند كه اين مثالها براي چيست؟ ميفرمايد:
يُضِلُّ بِهِ كَثِيرًا وَ يَهْدِي بِهِ كَثِيرًا وَ مَا يُضِلُّ بِه إِلَّا الْفَـٰسِقِينَ.
«خداوند بواسطۀ اين مثالها جماعت بسياري را گمراه ميكند، و نيز به واسطۀ آنها جماعت بسياري را هدايت ميكند؛ و گمراه نميكند به آنها مگر فاسقان را.»
وليكن كلام در همان مرض اوّليّه، و گرايش به باطل، و فسق اوّلي است كه آنها از كجا پيدا شد؟ اگر از اختيار آنان مستقلاّ پيدا شد كه اين عين تفويض است، و تفويض شرك محض است؛ و اگر از ناحيۀ ارادۀ خدا و بر اساس اختيار خدا: وَ مَا تَشَآءُونَ إِلآ أَن يَشَآءَ اللَهُ بوده است، بنابراين مفاد اين آيات هم هيچ تفاوتي با مفاد آيات ديگر ندارد.
باري بايد بسيار متوجّه و دقيق بود كه خداي ناكرده براي فرار و گريز از مذهب جَبريّون، در مذهب اهل تَفويض نيفتيم، زيرا هر دو
ص 272
مسأله غلط است. جبر خلاف وجدان و حسّ است، و تفويض موجب كنار گذاردن خدا از دخالت در بسياري از امور، و دخالتدادن غير است.
بايد در معارف الهيّه با ادقّ نظر كار كرد، و در مسائل عميق فلسفي و عقلي، مطالب را برهاني نمود، و گرنه اصول عقائد تقليدي ميشود؛ و نتيجه تابع أخسّ مقدمتين است، و بنابراين ايمان و اعتقاد به خدا و صفات و اسماي حسناي او نيز تقليدي ميگردد. واين بلائي است كه امروزه غالب مردم بدان مبتلا هستند؛ نه تنها عوام بلكه خواص نيز در مسألۀ جبر و اختيار، بالاخره خواهي نخواهي گرايش به تفويض پيدا ميكنند، و مِن حيثُ إنّهم لا يَشعُرون در دام و تلۀ اين مذهب ميافتند، و چنين ميپندارند كه مسأله را حل كرده و أَمْرٌ بَيْنَ الَامْرَيْن را خوب فهميدهاند.
چقدر خوب و لطيف در اين مقام، فقيه نبيه: آية الله مرحوم حاج آقا رضا همداني، در كتاب شريف «مِصباحُ الفَقيه» در جلد طهارت (در صفحۀ 56 از جزء آخر آن) بعد از استدلال و بيان طهارت جَبريّون گويد:
و روشنتر از قول به طهارت جَبريّون، قول به طهارت مُفوِّضه است. بلكه از «شرح مفاتيح» نقل شده است كه ظاهر گفتار فقهاء طهارت آنهاست يعني اسلام آنها.
و بنابراين، آنچه از كاشف الغِطاء نقل شده است كه قول به جبر و تفويض را از إنكار ضروريّات شمرده است، در غايت ضعف و
ص 273
سستي است. و چگونه گفتار كاشف الغطاء ضعيف نباشد درصورتيكه تصوّر أمرٌ بَينَ الامرَين كه از ائمّۀ ما نقل شده است، براي عامّۀ مردم امكان پذير نيست تا اينكه بدان معتقد شوند. زيرا كه اين مسألۀ أمرٌ بينَ الامرين از مشكلات علوم است، بلكه از أسرار خداوند است كه به حقيقت ادراك آن دست احدي از مردم نميرسد مگر آن انسان متفرّد و نادر الوجودي كه خداوند او را بدين سِرّ رهبري كرده است.
آيا تو نميبيني چون نظر حادّ و عميق خود را بيفكني كه: اكثر از اصحاب ما طائفۀ اماميّه كه خواستهاند متصدّي إبطال دو مذهب جبر و تفويض شوند، چنين توان و قدرتي نداشتند كه بتوانند از اعتقاد به تفويض تجاوز كنند اگرچه با زبان انكار آن را مينمودهاند. چون چنين ميپنداشتند كه مَنشأ و علّت عدم استقلال بندگان در كارهائي كه انجام ميدهند، آنست كه آن أفعال از آنها صادر ميشود به واسطۀ اينكه خداوند آنان را بر انجام آن كارها قدرت ميدهد و اسباب آن كارها را براي آنان مهيّا و آماده ميكند؛ با آنكه گمان نميرود كه يك نفر از كساني كه قائل به تفويض است، انكار اين مطلب را بنمايد.
و حاصل آنكه اين عقيده و اين مطلب به حسب ظاهر، عين قول به تفويض است. و علاوه بر اين، آنكه افكار عامّۀ مردم كوتاهتر است از آنكه بتوانند مرتبهاي را بالاتر از اين مرتبه تعقّل كنند كه به مرتبۀ جبر نرسد.
وليكن تمام اين بيانات در مقام تصوّر تفصيلي اين مسأله است،
ص 274
و گرنه در مقام تصوّر اجمالي بعيد نيست كه آنچه در اذهان عوامّ از اصحاب ما و خواصّ از آنان مغروس است، مرتبهاي بالاتر از اين مرتبه باشد. چون آنها پيوسته امور تكوينيّه را جميعاً از كارهاي بندگان و غير اين كارها، چه در حدوث و چه در بقاء، به مشيّت و قدرت خداوند متعال ميدانند؛ بدون آنكه سلسلۀ علل آنرا از تأثير، عزل و ساقط كنند تا در نتيجۀ آن نسبت به كارهاي بندگان جبر لازم آيد، و بدون آنكه ملتزم شوند به آنكه مشيّت و ارادۀ خدا از جملۀ اجزاء سلسلۀ علل آنهاست، تا اينكه شرك لازم آيد و در قدرت و سلطان خداوند فتور و سستي پيدا شود.
و اين معني گرچه تصوّرش بسيار مشكل، و اذعان و اعتقاد به آن در هنگام التفات تفصيلي سخت است، چون در نزد صاحبان عقول قاصِره و مغزهاي كوتهانديش تناقضِ ظاهر است، ليكن اجمالاً در اذهان مغروس است. و مآل و بازگشت اين مطلب علي الظّاهر به التزام به أمرٌ بين الامرين نسبت به معلولهاي جميع علّتهاست، خواه كارهاي بندگان باشد كه انجام ميدهند، و خواه غير آن.
و علي كلّ تقدير، أبداً سزاوار نيست كه كسي شكّ كند در اينكه هيچيك از امثال اين عقائد كه چه بسا فحول از علما، از إبطال آن عاجز ماندهاند ـ بخصوص آنكه بعضي از ظواهر كتاب و سنّت نيز با اين عقائد مساعد باشد ـ انكار ضروري شمرده نميشود؛ والله العالم. ـ تمام شد كلام فقيه آية الله همداني قدَّس اللهُ سِرَّه.
ما در كلام اين مرد بزرگوار پس از آنكه قسمت اوّل آنرا كه
ص 275
ميفرمايد: مسألۀ أمرٌ بين الامرين مشكل است و غالب از فحول أعلام در مسألۀ تفويض گرفتارند، قبول داريم و صد در صد امضاء ميكنيم؛ امّا در قسمت دوّم آن كه ميفرمايد: آنچه مغروس است در اذهان همان مسألۀ لا جَبْرَ وَ لا تَفْويضَ است بحثي داريم، و آن بحث اينستكه:
آنچه مغروس است در اذهان، آيا كافي است و بدان ميتوان اكتفا نمود يا نه؟ بلكه بر شخص مؤمن متعهّد لازم است كه با كنجكاوي و كوشش و مجاهده، پرده از چهرۀ حقيقت بردارد و ايمان خود را تفصيلاً نه إجمالاً بر اساس عقيدۀ پاك توحيد قرار دهد.
و به عبارت ديگر همانطوريكه توحيد فطري از آنِ همۀ مردم است، حتّي يهود و نصاري و مشركان و مادّيّون همگي فطرةً و جبلاّ در كُمون ذات خود مسألۀ توحيد و گرايش به يگانه ذات حضرت حيّ قيّوم عليم حكيم قدير ازلي و ابدي را مييابند وليكن اين توحيد فطري و يا توحيد ذهني و مغروس در خاطر، بدون انكشافات خارجيّه و بدون تعقّل و تعمّلِ ادراك و شهودِ وجدان كافي نيست، و بر همۀ مردم واجب است كه از فطرت به عقل و حسّ تنازل نموده و در مسألۀ توحيد كار كنند و زحمت بكشند تا خداي را يگانه بيابند و وجدان كنند، و با آوردن اسلام و پيروي از رسول الله و كتاب مقدّس قرآن و متابعت از احكام عباديّه سِرّ خود را طهارت دهند و به مقام توحيد تفصيلي برسند؛ همينطور غرس اجمالي أمرٌ بين الامرين در اذهان به چه كار آيد؟ در صورتيكه ميدانيم عمل مردم از خاصّه و
ص 276
عامّه مبني بر شرك است، شرك خفيّ و قلبي، گرچه در ظاهر اذعان بر شرك نكنند و قائل به توحيد باشند.
و حاصل كلام آنكه: اسلام تنها از ما نفي شرك جليّ و بتپرستي خارجي را نميخواهد، اين وظيفۀ عوام و مستضعفان است؛ از مسلمانان و مؤمنان متوقّع است كه قدم به قدم در راه توحيد پيشرفت كرده و هر گونه مؤثّري را جزئي و يا كلّي در مقام ذات حضرت احديّت نفي كنند، و او را در عالم وجود، ذاتاً و صفةً و فعلاً يگانه منشأ اثر بدانند.
آيا اين همه آيات قرآن، ما را دعوت به كمال نميكند؟ آيا اين سنّت سنيّه، و اين منهاج، و اين روايات روشن و مبرهن از معصومان، ما را به ترك شرك خفيّ و ورود در اسلام اكبر و ايمان اكبر نميخواند؟ پس در اينصورت جهاد اكبر و هجرت كبري' يعني چه؟ انسان مانند بعضي از عجائز يك جملۀ لآ إلَهَ إلَّا اللَهُ ميگفت و تمام ميشد.
اين عبادات، اين مجاهدات، و اين دستگاه عريض و طويل تشريع، همه براي كشف نور توحيد است؛ و بنابراين بهيچوجه نبايد به آنچه در ذهن مغروس است ـ چنانچه تفصيلاً معناي تفويض باشد، و عملاً بنده در خارج خود را و اختيار خود و سائر اسباب را مؤثّر بداند به تأثير استقلالي ـ اكتفا كرد.
باري، شايد مراد آن بزرگوار هم اين نباشد كه ميتوان اكتفا كرد؛ و فقط در صدد آن بوده باشند كه اثبات كنند اين عقائد موجب انكار
ص 277
ضروري نيست، و از نقطۀ نظر طهارت كه مسألۀ فقهي است مطلب را تمام نموده باشند.
و بالجمله جان و روح مسأله اينستكه: ما اگر بخواهيم به قدر سرسوزني بنده را مستقلاّ در كارهايش مؤثّر بدانيم و مستقلاّ براي او اختياري قائل شويم، به همان قدر خدا را از كار خود معزول كردهايم؛ و شرك غير از اين چيزي نيست.
شرك به معناي نفي الوهيّت و تأثير ذات اقدس او نيست، بلكه شرك عبارت از مشترك قرار دادن كارها به دست خدا و به دست غير اوست؛ و إشراك يعني چنين عملي را انجام دادن. و بنابراين شرك غلط است، و هيچ تفاوت ندارد كه در امور مهمّه باشد و يا در امور غير مهمّه، چيزي را كه براي خدا شريك قرار دهند و آنرا مستقلاّ مؤثّر بدانند اختيار انسان باشد و يا فرشتۀ آسماني و يا ديو زميني.
و اگر اختيار انسان مستقلاّ مؤثّر نباشد، بلكه در تحت اختيار خدا بوده باشد، اين عين توحيد است و غير از اين چيزي نيست. بلكه اختيار بندگان، عين اختيار حضرت حقّ است سبحانه و تعالي.
و ما نبايد خداي ناكرده اين معني را مستلزم جَبر بدانيم، و لذا براي فرار از جَبر قائل شويم كه اختيار مستقلاّ از ماست، و چون خداوند به علم غيب خود ميدانسته است كه اينچنين بندهاي در وقت آفرينش چنين اختياري را مستقلاّ ميكند، بنابراين به دنبال اين اختيار استقلالي دل او را مُهر ميزند. اين كلام واژگون است.
ص 278
خداوند ضعيف و بيچاره نيست كه ما چنين وكيل مدافعي از او باشيم، و بخواهيم معارف الهيّه را كه به غلط فهميدهايم، به خورد او داده و بدين توجيهات واهي و تعبيرات بياساس تصحيح كنيم، و به عقيدۀ خود دفاع از دين بنمائيم، و عياذاً بالله خرابيهاي معارف متقن و أصيل و مبرهن را كه ناشي از خرابيهاي فهم ماست، براي آنكه خوشايند افكار عامّه و طبقۀ جهّال از مردم باشد بدين آب و رنگها سرو صورتي دهيم؛ و بالاخره و غاية الامر طبق خواست عامّه كه پيوسته ميكوشند تا بتي بتراشند و چون قوم حضرت موسي در غيبت او اشتهاي عبادت عِجل كنند، ما نيز يك قدم در شرك جلوآورده و با اين افكار هماهنگ گرديم.
خداوند عزيز است، و معارف الهيّه متين و استوار، و توحيد ذات اقدس او پيوسته چون خورشيد درخشانْ تابان.
ما در اينجا چند روايت از «اُصول كافي» ميآوريم و سپس به بحث مختصري براي روشن شدن مطلب ميپردازيم.
كليني (ره) روايت ميكند از عليّ بن إبراهيم از محمّد بن عيسي از يونُس بن عبدالرّحمن از حَفْص بن قُرْط، از حضرت صادق عليهالسّلام:
قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ: مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَهَ يَأْمُرُ بِالسُّوٓءِ وَالْفَحْشَآءِ فَقَدْ كَذَبَ عَلَي اللَهِ. وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْخَيْرَ وَالشَّرَّ بِغَيْرِ مَشِيَّةِ اللَهِ فَقَدْ أَخْرَجَ اللَهَ مِنْ سُلْطَانِهِ. وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ الْمَعَاصِيَ بِغَيْرِ قُوَّةِ اللَهِ فَقَدْ كَذَبَ عَلَي اللَهِ. وَ مَن كَذَبَ عَلَي اللَهِ
ص 279
أَدْخَلَهُ اللَهُ النَّارَ. [353]
«حضرت گفتند كه رسول الله فرمودند: كسي كه بپندارد خداوند امر به بدي و فحشاء ميكند، بر خدا دروغ بسته است. و كسي كه بپندارد كه خير و شرّ بدون اراده و مشيّت خدا صورت ميگيرد، خدا را از قدرت و سلطان خود خارج كرده است. و كسي كه بپندارد گناهان بدون قوّت خداست، بر خدا دروغ بسته است. و كسي كه بر خداوند دروغ ببندد خدا او را در آتش داخل ميكند.»
و همچنين از عليّ بن إبراهيم از پدرش از إسمعيل بن مَرّار از يونس بن عبدالرّحمن آورده است كه:
قَالَ: قَالَ لِي أَبُوالْحَسَنِ الرِّضَا عَلَيْهِ السَّلَامُ: يَا يُونُسُ! لَا تَقُلْ بقَوْلِ الْقَدَرِيَّةِ! فَإنَّ الْقَدَرِيَّةَ لَمْ يَقُولُوا بِقَوْلِ أَهْلِ الجَنَّةِ، وَ لَا بِقَوْلِ أهْلِ النَّارِ، وَ لَا بِقَوْلِ إبْلِيسَ. فَإنَّ أَهْلَ الْجَنَّةِ قَالُوا: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَ'نَا لِهَـٰذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلآ أَنْ هَدَي'نَا اللَهُ. وَ قَالَ أَهْلُ النَّارِ: رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَ كُنَّا قَوْمًا ضَآلِّينَ. وَ قَالَ إبْلِيسُ: رَبِّ بِمَآ أَغْوَيْتَنِي.
فَقُلْتُ: وَاللَهِ مَا أَقُولُ بِقَوْلِهِمْ وَلَكِنِّي أَقُولُ: لَا يَكُونُ إلَّا بِمَا شَآءَ اللَهُ، وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ، وَ قَضَي. فَقَالَ: يَا يُونُسُ! لَيْسَ هَكَذَا؛ لَايَكُونُ إلَّا مَاشَآءَاللَهُ، وَ أَرَادَ، وَ قَدَّرَ، وَ قَضَي ـ الخبرَ.[354]
«يونس گويد: حضرت امام رضا عليه السّلام به من گفتند: اي
ص 280
يونس! تو به گفتار قَدَريّه سخن مگو! زيرا كه قدريّه، گفتارشان سخن اهل بهشت نيست، و سخن اهل جهنّم هم نيست، و سخن شيطان هم نيست. چونكه اهل بهشت ميگويند: «حمد اختصاص به خدا دارد، آنكه ما را بدينجا رهبري كرد، و اگر خدا ما را رهبري نميكرد ماچنين نبوديم كه بدينجا رهبري شويم.» و اهل جهنّم ميگويند: «بارپروردگارا! شقاوت ما بر ما غلبه كرد، و ما در دنيا از گروه گمراهان بودهايم.» و ابليس ميگويد: «بار پروردگار من! به جهت اينكه تو مرا إغوا نمودي (من چنين ميكنم...)»
يونس گويد: من گفتم: سوگند به خدا كه من گفتار آنان را نميگويم، بلكه ميگويم: چيزي نيست مگر به آنچه خدا بخواهد، و اراده كند، و مقدّر كند، و قضايش جاري شود. حضرت فرمود: اي يونس! همين سخن تو درست نيست. چيزي نيست مگر آنچه خدا بخواهد، و اراده كند، و مقدّر نمايد، و قضايش جاري شود ـ تا آخر حديث.»
و همچنين از محمّد بن يحيي از احمد بن محمّد بن حسن زَعْلان از أبوطالب قمّي از مردي، از حضرت صادق عليه السّلام آورده است كه:
قَالَ: قُلْتُ: أَجْبَرَ اللَهُ الْعِبَادَ عَلَي الْمَعَاصِي؟ قَالَ: لَا. قُلْتُ: فَفَوَّضَ إلَيْهِمُ الامْرَ؟! قَالَ: قَالَ: لَا! قَالَ: قُلْتُ: فَمَاذَا؟! قَالَ: لُطْفٌ مِنْ رَبِّكَ بَيْنَ ذَلِكَ. [355]
ص 281
«ميگويد: به حضرت عرض كردم: آيا خداوند مردم را بر گناهاني كه انجام ميدهند، إجبار مينمايد؟! حضرت فرمود: نه. عرض كردم: آيا امور را به خود آنها ميسپارد؟! حضرت فرمود: نه. عرض كردم: پس چه ميكند؟! حضرت فرمود: بين اجبار و سپردنامر، لطف و نفوذ دقيقي است از خداوند (كه در أفعال بنده، به نحو استيلاء و نفوذ مالك در ملك حقيقي اثري ميگذارد).»
و همچنين از حسين بن محمّد از مُعَلَّي بن محمّد از حسن بن علي وَشّاء، از حضرت رضا عليه السّلام آورده است كه:
قَالَ: سَأَلْتُهُ فَقُلْتُ: اللَهُ فَوَّضَ الامْرَ إلَي الْعِبَادِ؟! قَالَ: اللَهُ أَعَزُّ مِنْ ذَلِكَ. قُلْتُ: فَجَبَّرَهُمْ عَلَي الْمَعَاصِي؟! قَالَ: اللَهُ أَعْدَلُ وَ أَحْكَمُ مِنْ ذَلِكَ.
قَالَ: ثُمَّ قَالَ: قَالَ اللَهُ: يَابْنَ ءَادَمَ! أَنَا أَوْلَي بِحَسَنَاتِكَ مِنْكَ، وَ أَنْتَ أَوْلَي بِسَيِّئَاتِكَ مِنِّي. عَمِلْتَ الْمَعَاصِيَ بَقُوَّتِيَ الَّتِي جَعَلْتُهَا فِيكَ! [356]
«ميگويد: از آنحضرت سؤال كردم و گفتم: آيا خداوند امور را به بندگانش واگذار كرده است؟! حضرت فرمود: خداوند عزيزتر است از واگذاري. عرض كردم: پس آيا خداوند، آنان را بر گناهان مجبور كرده است؟! حضرت فرمود: خداوند عادلتر و استوارتر است از إجبار به گناهان.
و سپس حضرت فرمود: خداوند ميفرمايد: اي فرزند آدم! من
ص 282
در خوبيهائي كه انجام ميدهي از تو به آنها سزاوارترم، و تو در بديهائي كه ميكني از من به آنها سزاوارتري؛ گناهان را بجاي ميآوري در اثر قوّت من كه آن را در تو قرار دادم!»
و همچنين از عليّ بن إبراهيم ازمحمّد بن عيسي از يونس بن عبدالرّحمن از جماعت بسياري از راويان، از حضرت باقر و حضرت صادق عليهما السّلام آورده است كه:
قَالَا: إنَّ اللَهَ أَرْحَمُ بِخَلْقِهِ مِنْ أَنْ يُجْبِرَ خَلْقَهُ عَلَي الذُّنُوبِ ثُمَّ يُعَذِّبَهُمْ عَلَيْهَا. وَاللَهُ أَعَزُّ مِنْ أَنْ يُرِيدَ أَمْرًا فَلَا يَكُونَ. قَالَ: فَسُئِلَا عَلَيْهِمَا السَّلَامُ: هَلْ بَيْنَ الْجَبْرِ وَ الْقَدَرِ مَنْزِلَةٌ ثَالِثَةٌ؟! قَالَا: نَعَمْ، أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَآءِ وَالارْضِ. [357]
«آن دو امام فرمودهاند: خداوند رحيمتر و مهربانتر است به بندگانش از اينكه آنها را بر گناهان اجبار كند، و سپس آنان را بر آن گناهان عذاب كند. و عزيزتر و استوارتر است از اينكه چيزي را بخواهد و آن چيز واقع نشود.
از آن دو امام پرسيدند: آيا بين جبر و تفويض فاصلهاي است، و منزل سوّمي است؟! فرمودند: آري، منزله و محلّي است كه از بين زمين تا آسمان وسيعتر است.»
باري، اين چند روايتي بود كه در اينجا به عنوان نمونه ذكر كرديم، و اصول مطالب اين بحث را در بر دارند. و در روايت كليني از محمّد بن أبي عبدالله از حسين بن محمّد از محمّد بن يحيي از راوي
ص 283
ديگري از حضرت صادق عليه السّلام به لفظ: لَا جَبْرَ وَ لَا تَفْوِيضَ وَلَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ آورده است. [358]
پاورقي
[335] - سورة المؤمنون: 23، آيات 103 تا 111.
[336] ـ آيۀ 96 از سورۀ 10: يونس
[337] - آيه 33 از سوره 10: يونس
[338] ـ آيۀ 6، از سورۀ 40: غافر
[339] ـ ذيل آيۀ 71، از سورۀ 39: الزّمر
[340] ـ آيۀ 19، از سورۀ 39: الزّمر
[341] ـ آيۀ 13، از سورۀ 32: السّجدة
[342] ـ «ثواب الاعمال» طبع سنگي، ص 66؛ و مراد از «سجدۀ لقمان» سورۀ الٓمٓ تنزيل است كه سي و دوّمين سوره از قرآن است، و چون بعد از سورۀ لقمان قرار گرفته است براي آنكه از سه سورۀ ديگر قرآن كه داراي سجده است مشخّص و ممتاز شود، آنرا سجدۀ لقمان گويند؛ يعني آن سورۀ سجدهاي كه متّصل به سورۀ لقمان است.
[343] ـ آيۀ 6 و 7، از سورۀ 2: البقرة
[344] ـ ذيل آيۀ 6 و آيات 7 تا 10، از سورۀ 36: يس
[345] ـ ذيل آيۀ 16، از سورۀ 47: محمّد
[346] ـ ذيل آيۀ 155، از سورۀ 4: النّسآء
[347] ـ ذيل آيۀ 93 و ذيل آيۀ 87، از سورۀ 9: التّوبة
[348] - همان
[349] ـ ذيل آيۀ 74، از سورۀ 10: يونس
[350] ـ ذيل آيۀ 35، از سورۀ 40: غافر
[351] ـ آيۀ 3، از سورۀ 63: المنافقون
[352] ـ ذيل آيۀ 106 و آيات 107 تا 109، از سورۀ 16: النّحل
[353] ـ «اُصول كافي» ج 1، ص 158
[356] ـ همان مصدر، ص 157
[357] ـ «اُصول كافي» ج 1، ص 159
[358] ـ همان مصدر، ص 160