و در «تحف العقول» نامهاي بسيار مفصّل از حضرت امام أبوالحسن الثّالث عليّ بن محمّدٍ الهادي عليهما السّلام در ردّ جبر و تفويض و اثبات عدل و منزله بين منزلتين كه براي جماعتي از اهل اهواز در پاسخ نامۀ آنان نوشتهاند، ذكر ميكند كه حاوي مطالب بسيار نفيس و استشهاداتي از بيان حضرت صادق عليه السّلام ميباشد. [359]
مجلسي رضوان الله عليه در «بحار الانوار» تمام اين نامه را آورده است. [360]
و شيخ طبرسي در «احتجاج» مختصري از آن را تحت عنوان: نامۀ آنحضرت به اهل اهواز در مسألۀ جبر و تفويض ذكر كرده است. [361]
مسألۀ أمرٌ بينَ الامرين از مسائل مهمّ و اصول شيعه محسوب ميشود. و الحقّ از آن امامان هُمام، ابراز اين امر در آن زمان حكم يك معجزه را دارد؛ زيرا كه تمام اصول و مطالب حقّۀ الهيّه به واسطۀ اين مسأله حلّ ميشود، و كسي نميتواند آن را انشاء كند مگر آنكه در آبشخوار معارف نشسته و حقيقت امر را با ديدگان بصيرت دل خود لمساً و عياناً مشاهده كند.
ص 284
اين مسأله اختصاص به أفعال عباد و بندگان ندارد، بلكه در عالم كون و وجودْ جبر و تفويض نيست، و همه و همه يكسره بر يك ميزان و سنّت درست، تحت أمرٌ بين الامرين قرار گرفتهاند.
جَبْريّون ميگويند: ارادۀ حتميّۀ خداوند، به افعال بندگان تعلّق گرفته است، مثل سائر چيزها. و ميگويند: انسان در كارهاي خود مجبور است و أبداً اختيار ندارد، و كارها همگي مانند سائر كارهاي اسباب تكوينيّه، آفريدۀ خداست.
اهل تفويض كه آنان را مُفَوِّضه گويند، آنان هر گونه تعلّق ارادۀ الهيّه را به كارهاي بندگان نفي كرده، و بر اساس اثبات اختيار، تمام كارها را آفريدۀ خود انسان ميدانند.
در اين روايات ميبينيم كه پيشوايان دين، اين هر دو مذهب را باطل ميدانند، و هر دو را به شدّت انكار ميكنند.
امّا مذهب جبر، به جهت آنكه: خداوند عادل است، و هيچگاه بنده را مجبور بر عمل نميكند و سپس او را به مؤاخذه و عذاب بكشد. و ما نيز وجداناً ميبينيم كه انسان داراي اختيار است، و اين اختيار از حاقّ وجود اوست، و هيچكس را در آن دخالتي و اجباري نيست. و نفي اختيار خلاف وجدان و شهود است.
و امّا مذهب تفويض، به جهت آنكه: هيچگاه از قدرت و سلطنت و مشيّت حضرت احديّت چيزي كاسته نميشود، و موجودات چه در حدوث و چه در بقاء، همه بدون استثناء، از تمام جهات وجوديّۀ خود تحت نفوذ و سلطان حضرت او هستند. و اگر ما
ص 285
بگوييم: در أفعال اختياريّه، انسان بطور كلّي فاعِل ما يَشاء است، و خداوند اين سلسله از افعال را به بندگان خود واگذار كرده است، در اين قسمت او را منعزل نموده، و اين ناحيه را از دائرۀ حكومت او خارج كردهايم؛ پس به خدا ظلم نمودهايم.
مذهب جبر، ظلم خدا بر بنده است؛ و مذهب تفويض، ظلم بنده بر خداست.
و اينجاست كه اين هر دو گونۀ از ظلم نفي ميشود و مذهب أمرٌ بينَ الامرين پيش ميآيد، كه از مذهب تفويض بالاتر و از مذهب جبر پائينتر است. و مذهبي است بين دو مذهب، و منزله و مقامي است بين اين دو منزله و مقام، و آن مذهب توحيد است؛ توحيد محض. و آن مذهب تجلّي و ظهور است.
زيرا كه بنده بدون شكّ داراي اختيار است. اگر اين اختيار را غير اختيار خدا بدانيم تفويض لازم ميآيد، و اگر اين اختيار را نفي كنيم جبر لازم ميآيد. أمرٌ بينَ الامرين ميگويد: اختيار هست؛ نه نفي ميشود و نه آنكه غير مال خداست، بلكه اختياري است عين اختيار خدا: وَ مَا تَشَآءُونَ إِلَّآ أَن يَشَآءَ اللَهُ.
بنده، جدائي و عُزلت و بينونيّتي ندارد، بلكه نفس ظهور و تجلّي خداست. و بنابراين در عالم توحيد و بر اساس توحيد، چيزي جز ذات أقدس حضرت حيّ قيّوم و اسماء و صفات و افعال او نيست. بنده داراي اختيار است، و اين اختيار در تحت اختيار خداست، و عين اختيار خداست.
ص 286
حضرت استاد ما علاّمۀ طباطبائي مدّ ظلّه در اين باره در تعليقات خود بر «كافي» مثالي زدهاند كه بسيار جالب است. ميفرمايند:
فرض كنيد شخصي داراي مال فراواني است از باغ و خانه و غلامان و كنيزان و سائر لوازم زندگي. و اين شخص يكي از غلامان خود را انتخاب نموده، و براي او يكي از كنيزهاي خود را تزويج ميكند، و به آن غلام جميع حوائج زندگيش را از خانه و اثاثيّۀ منزل ميدهد، و از باغهاي خود به اندازۀ آنكه در آن كار كند و كسب روزي در مدّت حيات خود بنمايد نيز ميدهد. حال در اين فرض اگر بگوئيم:
آن دادن مالها، از خانه و اثاث البيت و باغ و ضياع و عَقار هيچگونه در ملكيّت غلام اثري نميگذارد، و مولي همان مولاي مالك است، و تملّك او نسبت به جميع آنچه به غلام داده است، قبل از دادن و بعد از دادن مساوي است؛ اين قول جبريّون است.
و اگر بگوئيم: چون مولي به غلام اين اموال را داد، ديگر از اين به بعد، غلام مالك وحيد اين اموال ميشود، و ملكيّت مولي باطل ميگردد، و امر به دست غلام ميافتد كه هرگونه تصرّفاتي در اين اموال مستقلاّ بكند، يَفْعَلُ مَا يَشَآءُ وَ يَحْكُمُ مَا يُرِيدُ؛ اين قول اهل تفويض است.
و اگر همانطور كه حقّ است، بگوئيم: غلام مالك ميشود آنچه را كه مولي به او داده است، و ليكن نه مستقلاّ بلكه در ظرف ملك
ص287
مولي و در طول ملكيّت او، نه در عرض آن، و بنابراين مولي مالك اصلي است و بنده و غلامْ مالك تَبعي است، و ملكيّت در ضمن ملكيّت است؛ اين همان گفتاري است كه ائمّه عليهم السّلام دراينباره بيان فرموده و بر اين اساس مسأله را حلّ كردهاند. و اينست قول حقّ.
همچنانكه كتابت و نويسندگي كه بدون شكّ، فعل اختياري انسان است، ميتوان آن را به دست انسان نسبت داد و گفت: دست مينويسد، و ميتوان به نفس انسان نسبت داد و گفت: انسان مينويسد، بدون آنكه يكي از اين دو نسبت، نسبت ديگر را باطل كند.[362]
البتّه بايد دانست كه اين يك مثال براي تقريب مطلب است، ولي يك تفاوت با مسألۀ ما دارد، و آن اينكه: ملكيّت مولي نسبت به عبد و اعطاء اموال را به او همه اعتباري است، وليكن ملكيّت ذات اقدس حقّ نسبت به افعال بنده و نسبت به خود بنده، همه ملكيّت حقيقي است.
و بنابراين همۀ عالم با اين زيبائي و طراوت و شگفتي، أفعال خدا و تجلّيات حضرت اوست. و عالم سراسر زيبائي و نيكوئي و حسن و جمال است، و همه اختصاص به ذات خدا دارد: سُبْحَـٰنَ اللَهِ عَمَّا يَصِفُونَ * إِلَّا عِبَادَ اللَهِ الْمُخْلَصِينَ. [363]
ص288
هيچگونه عيب و نقصي، و هيچ سستي و فتوري، و هيچ كژي و كاستياي در عالم آفرينش حضرت حقّ نيست.
افعال بندگان همه در تحت نفوذ و مشيّت حقّ است؛ همانطور كه در روايت يونس، حضرت رضا عليه السّلام به او فرمودند: بگو: مَا شَآءَ اللَهُ و نگو: بِمَا شَآءَ اللَهُ. نفسِ آنچه خدا بخواهد ميشود، نه به واسطۀ آن چيزي كه خدا بخواهد. يعني نفي واسطه كن! واسطه شرك است، بوي استقلال هرجا به مشام رسد شرك است، و شرك غلط است.
و در روايت أبوطالب قمّي ديديم كه حضرت ميفرمايد: بين جبر و بين تفويض لُطْفٌ مِنْ رَبِّكَ: لطفي است از خدا. لطف عبارت است از نفوذ دقيق؛ مانند آنكه ميگوئيم: إِنَّ اللَهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ [364] يعني «خداوند نافذ است و آگاه».
و حضرت در اينجا از تأثير خداوند در افعال بندگان به لطف يعني به استيلاء ملكي حقيقي كه در نهايت دقّت است و نامرئي و نامشهود است تعبير ميفرمايد، و آن أمرٌ بينَ الامرين است كه أَوْسَعُ مِمَّا بَيْنَ السَّمَاءِ وَالارْضِ؛ حقيقةً از فاصلۀ زمين تا آسمان بيشتر است. زيرا همانطور كه عرض شد، امرٌ بين الامرين همۀ موجودات را گرفته است، و همه در تحت حكومت خدا هستند؛ و خداوند به
ص 289
همه لطيف و خبير است، و لطف و دقّت و نفوذ نامرئي و نامشهود، سراسر عالم امكان را از ملك و ملكوت فرا گرفته است.
پس هر جا مُمكني هست، از عقول مجرّده و نفوس كلّيّه تا برسد به عالم طبع و أظلم عوالم، در هر جا و در همه جا و با همه چيز، خداوند هست و معيّت دارد. و معلوم است كه چنين كاخ استوار آفرينش، از فاصلۀ آسمان تا زمين بيشتر است.
شرورِ افعال، و بديها و زشتيها، و قبائح و منكرات، همه از ناحيۀ ماهيّت بنده است نه از ناحيۀ وجود خدا؛ همچنانكه در روايت ابن وشّاء ديديم كه حضرت رضا عليه السّلام در نقل گفتار خدا ميفرمايد: اي پسر آدم! تو در سيّئات و بديهائي كه انجام ميدهي از من به آنها سزاوارتر هستي؛ و من در حسنات و خوبيهائي كه بجاي ميآوري از تو به آنها سزاوارتر ميباشم.
حقّاً اين جمله يك كتاب معرفت است، يك كتاب فلسفه و حكمت است، و يك عالَم شهود و عرفان است كه از آن معدن نبوّت بيرون تراويده است. و از معجزات باقيۀ امامان ما، يكي همين كلمات دُرربار است كه هر كدام از كوهي سنگينتر و با ارجتر است.
شرور و بديها، امور عدميّه هستند، و اين امور از ماهيّات نفوس پيدا ميشود، نه از اصل وجودشان. اصل وجودشان خير محض است، و خداوند خالق خير است نه خالق شرّ؛ وَالشَّرُّ لَيْسَ إلَيْك. و اگر عنوان بدي در نظر قاصر و كوتاه معصيت كاران برداشته شود ديگر معصيت نميكنند، همه طاعت است.
و اين بديها و زشتيها، در اثر فكر خراب و تجرّي و گناه پيدا شده است، و جايش جهنّم و دوزخ است كه بايد فقط در آن بسوزد و محترق شود و بگدازد، و اين نسبتهاي دوبيني و دو روئي و شكّ و شرك، و اين همه إسنادهاي ستم و ظلم به ذات اقدس حقّ، همه محترق گردد. بهشت جاي پاكان است، و جهنّم جاي ناپاكان.
هر كس در امتحانات و ابتلائات دنيا، اقرار و اعتراف به توحيد حضرت حقّ كرد، و هر كس به پاي مجاهده و صبر و استقامت، پاي در مضمار عبوديّت حقّ نهاد، و پردۀ اوهام از جلوي ديدگانش برداشته شد و به مقام معرفت شهودي و وجداني حضرت حقّ رسيد؛ ديگر گنهكار نيست، دربارۀ او گناه و عصيان معني ندارد. و هر كس اقرار و اعتراف وجداني به وحدانيّت حضرت حقّ ننمود، يا در سكرات مرگ، و يا در قبر و برزخ، و يا در حشر و صراط و ميزان و عرض و سائر مواطن بايد اقرار كند؛ گرچه در دوزخ ميافتد و ميسوزد، زيرا دوزخ محلّ طلب و جَذب اين آلودگيها و ناپاكيهاست. نَعوذُ بِاللَهِ مِنَ الجَحيمِ وَ حَرِّها وَ شَهيقِها وَ زَفيرِها.
مؤمن و كافر هر دو، دو مظهر خدا هستند؛ مؤمن مظهر رحمت و كافر مظهر غضب. بهشت و دوزخ هر دو ظهور خدا هستند؛ ظهور رحمت و ظهور غضب.
اگر با ديدۀ حقبين نگريسته شود همه درست و صحيح و هريك به جاي خود، و اگر به ديدۀ غير صحيح نظر شود در همۀ عالم إشكال است. إشكال در عالم نيست، بلكه در ديده و نظر است، و با آتش
ص291
دوزخ مناسب و ملائم است.
جهنّم، ظهور حجاب است، و حجاب از توغّل در كَثَرات و غفلت از ذات أحد است تبارك و تعالي.
كَلَّا بَلْ رَانَ عَلَي' قُلُوبِهِم مَا كَانُوا يَكْسِبُونَ * كَلَّآ إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ[365]
«أبداً اينچنين نيست، بلكه بر دلهاي آنان چرك و زنگارِ آنچه كسب كردهاند بجاي ماند. و أبداً اينچنين نيست، بلكه ايشان حقّاً در روز قيامت از پروردگارشان محجوب و در پرده هستند.»
جهنّم، ظهور و بروز غفلت و جهل و شرك و شكّ در توحيد است، كه همۀ گناهان فكري و عملي از آن انشعاب ميپذيرد، و فقط اهل توحيد كه معترف و مُقرّ به حضرت احديّتاند از آن دور ميباشند، و بقيّه جميعاً بايد در آن داخل شوند.
إِنَّكُمْ وَ مَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنتُمْ لَهَا وَ ا رِدُونَ* لَوْ كَانَ هَـٰٓؤُلَآءِ ءَالِهَةً مَا وَرَدُوهَا وَ كُلٌّ فِيهَا خَـٰلِدُونَ * لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيهَا لَا يَسْمَعُونَ * إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي'ٓ أُولَـٰئِِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ * لَا يَسْمَعُونَ حَسِيسَهَا وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنفُسُهُمْ خَـٰلِدُونَ. [366]
«بدرستيكه شما و هر چه غير از خدا ميپرستيد، چيزهائي است كه مانند خار و خاشاك در دوزخ ريخته ميشود، و شما در
ص 292
جهنّم وارد ميشويد. اگر اين معبودهاي باطل حقيقةً خدايان بودند، در دوزخ وارد نميشدند؛ و همه در جهنّم بطور دوام ميمانند. براي جهنّميان صداي شعله و نعرۀ آتش بلند است، و ايشان در آتش هيچ نميشنوند. فقط آن كسانيكه از ما دربارۀ آنان نيكي و خوبي پيشي گرفته است از جهنّم دورند، بطوريكه أبداً حتّي صداي خفيّ و ضعيف آنرا هم نميشنوند؛ و آنان در آنچه نفوس آنها اشتها و ميل دارد مخلّد و جاودان ميمانند.»
در اين آيات بطور وضوح شاهدي است بر آنكه جهنّم مظاهر شكّ و شرك در آخرت است؛ و هر كس غير از خدا را بپرستد و در كثرات عالم طبع غافلاً از حضرت ذوالجلال زيست كند، بايد در جهنّم بسوزد.
و چقدر واضح و روشن است آيات سورۀ تكاثر، در ايفاء اين حقيقت:
بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ.
أَلْهَیـٰكُمُ التَّكَاثُرُ * حَتَّي' زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ * كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * ثُمَّ كَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ * كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ * ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ * ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئِِذٍ عَنِ النَّعِيمِ.
«تكاثر و زياده طلبي و توغّل در عالم كثرات، شما را به لهو و غفلت درآورد، تا سرحدّي كه مُرديد و شما را در ميان گورها خوابانيدند و با چشم خود مَراقد خود را ديديد! البتّه چنين نيست، و بزودي خواهيد دانست (كه اين كثرات حقيقتي ندارند و أصالتي را
ص293
حكايت نميكنند). پس البتّه چنين نيست، و بزودي خواهيد دانست (كه كثرات سراب است). و البتّه چنين نيست؛ اگر شما به علم اليقين بدانيد، هر آينه كثرات را، جحيم و آتش سوزان دوزخ خواهيد ديد! و سپس آنرا به عين اليقين خواهيد ديد. و پس از آن، از نعيمْ مورد سؤال و بازپرسي قرار خواهيد گرفت.»
اين آيات بسيار روشن بيان ميكند كه جحيم و آتش سوزان، مشاهدۀ كثرات عالم و غفلت از نور توحيد است، ولي تا ديدۀ باطن برهم بسته است اين معني مكشوف نخواهد شد. و امّا چون پرده برافتد و علم اليقين به دست آيد، معلوم ميشود كه آن حجاب كثرت چهها كرده است! و چه جهنّم فروزان و آتش سوزاني را در بر داشته است!
فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ. [367]
«ما پرده را از جلوي تو برداشتيم، و در نتيجه چشم تو در امروز تيزبين است (و حقائق و أسرار مخفيّه را ادراك ميكند).»
و چون همۀ مردم در عالم كثرت آمدهاند، بايد همه در جهنّم وارد شوند! و آنانكه از كثرت بسوي توحيد سفر كردهاند، از جهنّم بيرون ميآيند.
وَ إِن مِنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي' رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا. [368]
ص294
«هيچيك از شما نيست مگر آنكه وارد جهنّم خواهد شد، و اين حكم قطعي است كه خداوند بر عهدۀ خود گرفته و از قضاي حتميِ خود گذرانيده است. و سپس ما افراد پرهيزكار را نجات ميدهيم، و ميگذاريم كه ستمگران در آن جهنّم به رو در افتاده و به زانو درآمده بمانند.»
در «تفسير نعماني» با إسناد متّصل خود از أميرالمؤمنين عليهالسّلام نقل ميكند كه فرمودهاند:
نَسَخَ قَوْلَهُ تَعَالَي: «وَ إِن مِنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا» قَوْلُهُ: «إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُم مِنَّا الْحُسْنَي'ٓ أُولَـٰئِِكَ عَنْهَا مُبْعَدُونَ.» [369]
«حضرت فرمودهاند: آيۀ «آنانكه مورد احسان خدا قرار ميگيرند از جهنّم دور شده هستند»، آيۀ «هيچيك از شما نيست مگر آنكه وارد جهنّم ميشود» را نسخ كرده است.»
ولي بايد دانست كه چون اصل فطرت بني آدم از توحيد است فلهذا بهشت قبل از جهنّم خلق شده است، و تمام مراتب شرك و شكّ و تكاثر، عارضي است كه روي چهرۀ زيبا و تابناك توحيد را ميپوشاند.
كليني در «روضۀ كافي» از محمّد بن يحيي از أحمد بن محمّد از ابن محبوب از أبوجعفر أحْوَل از سَلام بن مُستَنير، از حضرت باقر عليه السّلام روايت ميكند كه گفتهاند:
إنَّ اللَهَ عَزَّوَجَلَّ خَلَقَ الْجَنَّةَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ النَّارَ، وَ خَلَقَ
ص295
الطَّاعَةَ قَبْلَ أَنْ يَخْلُقَ الْمَعْصِيَةَ، وَ خَلَقَ الرَّحْمَةَ قَبْلَ الْغَضَبِ، وَ خَلَقَ الْخَيْرَ قَبْلَ الشَّرِّ، وَ خَلَقَ الارْضَ قَبْلَ السَّمَآءِ، وَ خَلَقَ الْحَيَوةَ قَبْلَ الْمَوْتِ، وَ خَلَقَ الشَّمْسَ قَبْلَ الْقَمَرِ، وَ خَلَقَ النُّورَ قَبْلَ الظُّلْمَةِ. [370]
«خداوند عزّوجلّ، بهشت را قبل از آتش آفريد، و طاعت را قبل از معصيت، و رحمت را قبل از غضب، و خير را قبل از شرّ، و زمين را قبل از آسمان، و زندگي را قبل از مرگ، و خورشيد را قبل از ماه، و نور را قبل از تاريكي.»
و شايد درهاي هفتگانۀ دوزخ كه هر يك شخص تازه وارد را به يك دَرك خاصّي ميبرد، بر اساس اختلاف حجابهاي واردين و تفاوت مراتب توغّل در كثرات باشد؛ چون هر چه نسبت به امور اعتباريّۀ دنيويّۀ فانيه و كثرات اوهاميّه اعتنا بيشتر شود، منزلۀ دوزخ كه آنرا درك گويند شديدتر است و بالعكس.
در تفسير «مجمع البيان» گويد: دَرك به معناي طبقه است، چون آتش طبقاتي دارد كه آنرا دركات گويند؛ همچنانكه مراتب بهشت را درجات نامند.[371]
و نيز در آيۀ كريمۀ:
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِينَ * لَهَا سَبْعَةُ أَبْوَ'بٍ لِكُلِّ بَابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ. [372]
ص296
«و بدرستيكه جهنّم ميعادگاه همگي آنهاست. آن جهنّم هفت در دارد كه از براي هر دري مقداري از آن دوزخيان قسمت شده و معيّن گرديدهاند.»
گفته است: از أميرالمؤمنين عليه السّلام روايت شده است كه فرمود: جهنّم هفت در دارد كه طبقه طبقه ميباشد. در اين حال حضرت يكي از دستهاي خود را بر روي دست ديگر خود گذاردند و فرمودند: اينطور. و خداوند هر يك از بهشتها را در عرض يكديگر قرار داده است، وليكن دوزخ را به طبقاتي، و هر طبقه را بالاي طبقۀ ديگر قرار داده است.
پائينترين طبقۀ آن جَهنَّم است، و بالاي آن لَظَي [373]، و بالاي آن حُطَمَة، و بالاي آن سَقَر، و بالاي آن جَحِيم، و بالاي آن سَعِير، و بالاي آن هَاوِيَة است.[374]
و در «تفسير عليّ بن ابراهيم» در تفسير اين آيۀ شريفه گفته است كه:
از هر دري اهل يك ملّت و مذهبي وارد ميشوند. و براي بهشت هشت در است... و چنين به من رسيده است ـ و خدا داناتر است ـ كه خداوند براي جهنّم هفت درك قرار داده است:
ص297
بالاي همۀ دركات، جَحيم است كه اهل آن بر روي سنگي از آن جهنّم ايستادهاند، و در آن جهنّم مخها و مغزهاي سرشان همچون ديگي كه ميجوشد با آنچه در آن هست پيوسته ميجوشد.
وَالثَّانِيَةُ لَظَي، نَزَّاعَةً لِلشَّوَي' * تَدْعُوا مَنْ أَدْبَرَ وَ تَوَلَّي' * وَ جَمَعَ فَأَوْعَي'. [375]
«درك دوّم لَظَي است، كه آن آتش شعلهوري است كه جوارح و دست و پا را ميسوزاند، و پوستش را بر ميكند. و هر كه را كه از خدا روي گردانيده و به خدا و رسول خدا پشت كرده است، و مالها را جمعآوري و ذخيره نموده است (بدون آنكه حقّ مستحقّان را بدهد)؛ ميخواند و به خود ميكشد.»
وَالثَّالِثَةُ سَقَرُ [376]، لَا تُبْقِي وَ لَا تَذَرُ * لَوَّاحَةٌ لِلْبَشَرِ * عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ. [377]
«و درك سوّم، سَقَر است كه حرارت آن، از دوزخيان هيچيك را باقي نگذارد، و رها هم نكند بلكه همه را بسوزاند، و بشره و پوست بدن مردم را داغ كند و متغيّر گرداند.»
ص298
و درك چهارم حُطَمَة است، و از آن شرارههائي بلند شود كه هريك از آن به قدر و به شكل يك قصر است، و رنگ آن شرارهها مانند رنگ شتران زرد موي ميباشد. [378] و هر كس در آن آتش بيفتد چنان او را خرد كند كه مانند گرد سُرمه گرداند. و چون روح نميميرد، بنابراين هرگاه مانند سُرمه، خرد و ريز ريز شوند دوباره به صورت اوّليّه بر ميگردند.
و درك پنجم هاوية است. در آنجا جماعتي هستند كه ميگويند: يا مالِكُ أغِثْنا! «اي مالك و اي فرشتۀ پاسدار دوزخ! به فرياد ما برس!»
و چون مالك بخواهد استغاثۀ آنها را اجابت كند و به فريادشان برسد، ظرفهائي از مس آتشين كه در آن از چرك آبهائي كه از پوستشان جاري است و چون فلزّ گداخته ميباشد، پر ميكند و به آنها ميدهد. و چون بخواهند سر خود را بلند كنند تا بياشامند، تمام گوشت صورتهايشان از شدّت حرارت آن در آن ظرف ميريزد؛ و اينست مفاد گفتار خداوند متعال:
وَ إِن يَسْتَغِيثُوا يُغَاثُوا بِمَآءٍ كَالْمُهْلِ يَشْوِي الْوُجُوهَ بِئْسَ الشَّرَابُ وَ سَآءَتْ مُرْتَفَقًا. [379]
«و اگر دوزخيان استغاثه و التجا كنند، پاسخ آنان به آبي داده ميشود كه چون فلزّ گداخته است كه صورتها را ميسوزاند و بریان ميكند. وه چه بد آشاميدنياي است اين آب، و وه چه بد
ص299
پذيرائياي است آن ظرفهائي كه از چنين آبهائي پر شدهاست.»
و كسانيكه در آن هاويه بيفتند به قدر هفتاد سال راه سقوط ميكنند، و هر چه پوست بدنشان محترق شود پوست تازه و جديدي بجاي آن روئيده ميشود.
و درك ششم سَعير است كه در آن سيصد چادر آتشين برپا شده است، و در هر چادري سيصد قصر آتشين است، و در هر قصري سيصد اطاق آتشين است، و در هر اطاقي سيصد گونه از انواع عذابهاي آتشين است كه در آنها مارهاي آتشين و عقربهاي آتشين و غلهاي جامعۀ [380] آتشين و سلسله و زنجيرهاي آتشين است؛ و اينها مفاد همان گفتار خداي تعالي است كه:
إِنَّـآ أَعْتَدْنَا لِلْكَـٰفِرِينَ سَلَـٰسِلَا وَ أَغْلَـٰلاً وَ سَعِيرًا. [381]
«ما براي كافران سلسله و زنجيرها، و غلها، و آتش سعير را مهيّا و آماده كردهايم.»
و درك هفتم جَهَنَّم است، و در آن فَلَق است. و فلق چاهي است در دوزخ كه چون سر آن چاه را بگشايند آتش به شدّت شعلهور شود و فوران كند، و شديدترين عذابهاي آتشين در آنجاست.
و امّا صَعود [382]، كوهي است از مس گداخته در وسط جهنّم. و امّا
ص 300
أثام [383] يك وادياي است از مس ذوب شده كه در جوانب و اطراف آن كوه جريان دارد، و بنابراين عذاب آن از همۀ عذابها شديدتر است.[384]
در «خصال» صدوق روايت ميكند از أحمد بن حسن قَطّان از أحمد بن يحيي بن زكريّاي قَطّان از بَكْر بن عبدالله بن حَبيب از محمّد ابن عبيدالله از عليّ بن حَكَم از أبان بن عثمان از محمّد بن فُضَيل زرقي، از حضرت صادق عليه السّلام، از پدرش از جدّش عليهماالسّلام كه: جهنّم هفت در دارد: از يك در فرعون و هامان و قارون داخل ميشوند، و از يك در مشركين و كافريني كه به قدر يك چشم بر هم زدن ايمان نياوردهاند، و از يك در بنو اميّه وارد ميشوند كه اختصاص به آنان دارد و كسي در آن در با آنها شريك نيست؛ و آن باب لَظَي و باب سَقَر و باب هاويه است.
و چون وارد آن در شوند، آن در آنها را هفتاد سال راه پائين ميبرد، و هر بار كه آنها را هفتاد سال به پائين ببرد آتش چنان فوراني كند كه شعله و شرارهاش آنها را به طبقات بالا تا هفتاد سال راه پرتاب كند، و همچنين باز آنها را هفتاد سال راه پائين ميبرد؛ و پيوسته به همين طرز هستند أبداً و به طور جاوداني و خلود ميمانند.
و از يك در آن، دشمنان ما و مبغضان ما و خواركنندگان ما وارد
ص301
ميشوند، و آن در بزرگترين در است و آتش آن نيز شديدتر است. [385]
و نيز در «خصال» از محمّد بن علي ماجيلَوَيه از محمّد بن يحيي عطّار از محمّد بن أحمد از حسن بن موسي خَشّاب از إسماعيل بن مِهران و عليّ بن أسباط ـ طبق آنچه به خاطر دارم ـ از بعضي از رجالشان روايت ميكند كه حضرت صادق عليه السّلام فرمودهاند:
إنَّ مِنَ الْعُلَمَآءِ مَنْ يُحِبُّ أَنْ يَخْزِنَ عِلْمَهُ وَ لَا يُؤْخَذَ عَنْهُ، فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الاوَّلِ مِنَ النَّارِ.
وَ مِنَ الْعُلَمَآءِ مَنْ إذَا وُعِظَ أَنِفَ، وَ إذَا وَعَظَ عَنُفَ؛ فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الثَّانِي مِنَ النَّارِ.
وَ مِنَ الْعُلَمَآءِ مَنْ يَرَي أَنْ يَضَعَ الْعِلْمَ عِنْدَ ذَوِي الثَّرْوَةِ وَالشَّرَفِ، وَ لَا يَرَي لَهُ فِي الْمَسَاكِينِ وَضْعًا؛ فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الثَّالِثِ مِنَ النَّارِ.
وَ مِنَ الْعُلَمَآءِ مَنْ يَذْهَبُ فِي عِلْمِهِ مَذْهَبَ الْجَبَابِرَةِ وَالسَّلَاطِينِ، فَإنْ رُدَّ عَلَيْهِ شَيْءٌ مِنْ قَوْلِهِ أَوْ قُصِّرَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَمْرِهِ غَضِبَ؛ فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الرَّابِعِ مِنَ النَّارِ.
وَ مِنَ الْعُلَمَآءِ مَنْ يَطْلُبُ أَحَادِيثَ الْيَهُودِ وَالنَّصَارَي لِيُغْزِرَ بِهِ وَيُكَثِّرَ بِهِ حَدِيثَهُ، فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ الْخَامِسِ مِنَ النَّارِ.
وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ يَضَعُ نَفْسَهُ لِلْفُتْيَا وَ يَقُولُ: سَلُونِي، وَ لَعَلَّهُ لَايُصِيبُ حَرْفًا وَاحِدًا، وَاللَهُ لَا يُحِبُّ الْمُتَكَلِّفِينَ؛ فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ
ص302
السَّادِسِ مِنَ النَّارِ.
وَ مِنَ الْعُلَمَاءِ مَنْ يَتَّخِذُ عِلْمَهُ مُرُوءَةً وَ عَقْلاً، فَذَاكَ فِي الدَّرْكِ السَّابِعِ مِنَ النَّارِ. [386]
«بعضي از علماء هستند كه دوست دارند پيوسته علمشان را در سينۀ خود خزانه كنند و كسي از آنها ياد نگيرد و تعلّم نكند؛ آنها در طبقۀ اوّل از آتش ميباشند.
و بعضي از علماء هستند كه چون به آنها نصيحتي و پندي داده شود به دماغشان بر ميخورد، و چون خود آنها نصيحتي و پندي دهند با شدّت عمل ميكنند؛ آنان در طبقۀ دوّم از آتش ميباشند.
و بعضي از علماء نظرشان اينستكه علوم خود را در نزد صاحبان ثروت و اعتبار و شرف مصرف كنند، و براي مساكين و بيچارگان موقعيّتي قائل نيستند؛ آنها در طبقۀ سوّم از آتش ميباشند.
و بعضي از علماء در منهاج و رويّۀ خود همچون حكّام جائر و سلاطين جابر عمل ميكنند، و چون كسي مختصر ايرادي در گفتارشان بنمايد و يا مختصر كوتاهي در انجام اوامرشان بكند خشمناك ميگردند؛ آنها در طبقۀ چهارم از جهنّم ميباشند.
و بعضي از علماء پيوسته احاديث يهود و نصاري را ياد ميگيرند تا آنكه علم خود را فراوان و زياد گردانند، و گفتار و تدريسشان را رونق دهند؛ آنها در طبقۀ پنجم از جهنّم ميباشند.
ص 303
و بعضي از علماء هستند كه خود را در معرض فتوي قرار ميدهند، و ميگويند: از ما بپرسيد و به ما مراجعه كنيد، و چه بسا يك فتواي صحيح هم ندارند، و خداوند متكلّفان را دوست ندارد؛ و آنها در طبقۀ ششم از جهنّم ميباشند.
و بعضي از علماء هستند كه دنبال علم ميروند براي آنكه مردم آنان را صاحب عقل و مروّت به شمار آرند، و آنها در طبقۀ هفتم از جهنّم ميباشند.»
و همانطور كه سابقاً گفتيم، جهنّم از استكبار است، يعني خلاف حق ديدن و خود را بيش از موقعيّت و أصالت خود بلند مرتبه و عالي رتبه دانستن؛ و اين بلائي است كه بيشتر دامنگير علماء و سلاطين و جبابره ميگردد، و بايد به خدا پناه برد. آيهاي در قرآن كريم داريم كه حقّاً بايد كمر علماء سوء را كه دوستدار شهرت و اعتبار و كسب جاه و حيثيّت در تودۀ مردم هستند بشكند و آنان را بيدار كند:
لَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَفْرَحُونَ بِمَآ أَتَوا وَ يُحِبُّونَ أَن يُحْمَدُوا بِمَا لَمْ يَفْعَلُوا فَلَا تَحْسَبَنَّهُم بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ. [387]
«(اي پيغمبر!) أبداً چنين مپندار آنانكه به اعمالي كه انجام دادهاند شادمانند و دوست دارند كه مردم آنان را به صفات پسنديده و كارهاي نيكوئي كه نداشته و بجاي نياوردهاند ستايش كنند و تعريف و تمجيد بنمايند؛ پس البتّه البتّه مپندار كه از عذاب خدا راه گريزي
ص 304
داشته باشند، بلكه عذاب دردآوري براي آنهاست.»
در اينجاست كه اگر امام زمان هم ظهور كند، و با هزار دليل و بيّنه ولايتش مشهود گردد، بازهم اين علماء سوء بر اثر غرور و تكبّر و بلند پروازياي كه سالها روي آن زحمت كشيده، و براي نفس خويشتن مَلَكه ساختهاند، زير بار نميروند و با هزار عذر و بهانه و ايراد و اشكال ميخواهند آنحضرت را محكوم و اين علوم واهيه و افكار هَباء خود را بر اساس أصالت به آنحضرت بفروشند؛ و هيهات هيهات!
فَلَمَّا جَآءَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَـٰتِ فَرِحُوا بِمَا عِندَهُم مِنَ الْعِلْمِ وَ حَاقَ بِهِم مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِءُونَ. [388]
«و چون پيامبران خدا از طرف خدا با بيّنه و آيات واضح بسوي آنان روند، آنان به آن مقدار علمي كه دارند شادمان بوده و اعتنائي به پيامبران نميكنند، وليكن تمام آن مسخرهها و استهزاءهائي كه مينمودهاند بر خودشان لازم و ثابت و واجب ميگردد.»
پاورقي
[359] ـ «تحف العقول» طبع حروفي، ص 458 تا ص 475
[360] ـ «بحار الانوار» طبع كمپاني، ج 3: عدل و معاد، ص 20 تا ص 25
[361] ـ «احتجاج» طبرسي، طبع نجف، ج 2، ص 251 تا ص 257
[362] ـ «اُصول كافي» ج 1، تعليقۀ ص 156
[363] ـ آيۀ 159 و 160، از سورۀ 37: الصّآفّات
[364] ـ اسم لطيف در هفت جاي از قرآن كريم بر خداوند تعالي إطلاق شده است، ولي اين عبارت در دو مورد آمده است: اوّل در آيۀ 63، از سورۀ 22: الحجّ؛ دوّم در آيۀ 16، از سورۀ 31: لقمان.
[365] ـ آيۀ 14 و 15، از سورۀ 83: المُطفِّفين
[366] ـ آيات 98 تا 102، از سورۀ 21: الانبيآء
[367] ـ قسمتي از آيۀ 22، از سورۀ 50: قٓ
[368] ـ آيۀ 71 و 72، از سورۀ 19: مريم
[369] ـ «تفسير نعماني» ص 15؛ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 306
[370] ـ «روضۀ كافي» ص 145
[371] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 2، ص 130
[372] ـ آيۀ 43 و 44، از سورۀ 15: الحِجر
[373] ـ لَظي معرفه است و به معناي جهنّم است، و چون داراي عَلميّت و تأنيث است، لذا غير منصرف است. امّا اللَظَي، هم مصدر است و هم به معناي نفس آتش و يا شعلۀ آن است.
[374] ـ «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 3، ص 338
[375] ـ آيات 16 تا 18، از سورۀ 70: المعارج
[376] ـ سَقَر معرفه است و به معناي جهنّم است؛ و عَلَم است و غير منصرف. و امّا سَقَر ـ به فتحتين ـ كه مصدر و يا اسم مصدر باشد و يا معناي وصف داشتهباشد نداريم، ولي سَقْر ـ به فتحۀ اوّل و سكون دوّم ـ به معناي تابش خورشيد و تأثير آتش است بطوريكه صورت را بسوزاند و مغز را به جهت گرما و حرارت آزار رساند.
[377] ـ آيات 28 تا 30، از سورۀ 74: المدّثّر
[378] ـ اين دو فقره متّخذ از آيۀ 32 و 33، از سورۀ 77: المرسلات است.
[379] ـ ذيل آيۀ 29، از سورۀ 18: الكهف
[380] ـ غلّ جامعه غلّي است كه بر گردن نهند و زنجيرهائي را كه به دست بسته شده است با آن متّصل كنند، و از اين جهت آن را جامعه گويند.
[381] ـ آيۀ 4، از سورۀ 76: الإنسان
[382] ـ ناظر است به آيۀ مباركۀ 17، از سورۀ 74: المدّثّر: سَأُرْهِقُهُ صَعُودًا.
[383] ـ ناظر است به ذيل آيۀ مباركۀ 68، از سورۀ 25: الفرقان: وَ مَن يَفْعَلْ ذَ'لِكَ يَلْقَ أَثَامًا.
[384] ـ «تفسير قمّي» ص 351 و 352؛ و «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 289 و 290
[385] ـ «خصال» طبع سنگي، ج 2، ص 12؛ و از طبع حروفي، ص 361؛ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 285
[386] ـ «خصال» طبع سنگي، ج 2، ص 7 و 8؛ و از طبع حروفي، ص 352 و 353
[387] ـ آيۀ 188، از سورۀ 3: ءَال عمران
[388] ـ آيۀ 83، از سورۀ 40: غافر