أعوذُ بِاللَهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم
بِـسْـمِ اللَهِ الـرَّحْمَـنِ الـرَّحيـم
الْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ والصَّلَوةُ والسَّلامُ عَلَي سَيِّدِنا مُحَمَّدٍ و ءَالِهِ الطّاهِرين
و لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أعْدآئِهِمْ أجْمَعينَ مِنَ الانَ إلَي قيامِ يَوْمِ الدّين
و لا حَوْلَ و لا قُوَّةَ إلاّ بِاللَهِ الْعَليِّ الْعَظيم
قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في كِتابِهِ الْكَريم:
يَوْمَ يَأْتِ لَا تَكَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِيٌّ وَ سَعِيدٌ * فَأَمَّا الَّذِينَ شَقُوا فَفِي النَّارِ لَهُمْ فِيهَا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ * خَـٰلِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَـاوَات وَ الارْضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعَّالٌ لِمَا يُرِيدُ* وَ أَمَّا الَّذِينَ سُعِدُوا فَفِي الْجَنَّةِ خَـٰلِدِينَ فِيهَا مَادَامَتِ السَّمَـاوَات وَ الارْضُ إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَ عَطَآءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ.[465]
«روزي ميرسد كه هيچ صاحب نَفْسي نميتواند در آن روز سخني گويد مگر به اذن و اجازۀ خداوند. و در اين صورت مردم به دو دسته: شقيّ و تيرهبخت، و سعيد و خوشبخت، منقسم ميشوند.
امّا گروه شقيّ و بدبخت در آتش ميباشند، و ايشان در آن آتش فريادهاي دلخراش و گريههاي پيدرپي و گلوگير دارند. آنان در آتش
ص 380
به طور جاودان و هميشگي ميمانند تا وقتي كه آسمانها و زمين برپاست، مگر آنكه (اي پيامبر) خداي تو بخواهد؛ و البتّه خداي تو آنچه را كه بخواهد بجاي ميآورد.
و امّا گروه سعيد و نيكوبخت در بهشت ميباشند؛ و ايشان در آن بهشت به طور جاودان و هميشگي ميمانند تا هنگامي كه آسمانها و زمين باقي هستند، مگر آنكه خداي تو بخواهد! و اين عطاء و موهبت خداوندي بريده شدني نيست.»
در اين آيات مباركات ميبينيم كه توقّف و درنگ اشقيا را در آتش به طور جاودان و هميشگي مقرّر ميدارد، و همچنين توقّف و درنگ بهشتيان را در بهشت به طور جاودان و هميشگي معيّن ميدارد. و در هر دو مورد تصريح ميكند كه اين دوام و بقاء تا وقتي كه آسمانها و زمين باقي است، باقي خواهد بود. و نيز در هر دو مورد تصريح مينمايد كه اين خلود، منوط و مربوط به مشيّت و خواست خداوند است؛ و چنانچه او بخواهد كه هر طائفه از محلّ خود خارج شوند، خارج خواهند شد.
معلوم است كه نه عقلاً و نه شرعاً بهشتيان هيچگاه از بهشت خارج نميشوند، و بنابراين، استثناء إِلَّا مَا شَآءَ رَبُّكَ دربارۀ سُعَداء، دلالت بر تحقّق و وقوع خارجي خروج آنها نميكند، بلكه اين استثناء فقط براي افادۀ قهّاريّت و سلطنت مشيّت حضرت حقّ است سبحانه و تعالي. يعني هميشه اراده و خواست خداوند متعال مقدّم و حاكم
ص 381
بر هر چيزي است، و هيچگاه قاعده و قانوني مشيّت حقّ را احاطه نميكند و آنرا محكوم حكم خود نمينمايد، و مشيّت و اختيار حقّ هيچوقت مغلوب و منكوب امري نميشود.
بهشتيان پيوسته در بهشت هستند ولي به اراده و مشيّت خداوند، و بر همين قرينه نيز دوزخيان پيوسته در دوزخند مگر آنكه خدا بخواهد. يعني باز اراده و مشيّت خداوند دربارۀ آنان از هر قاعده و قانوني بالاتر است، و در عين خُلود و جاوداني بودنْ آنها پيوسته و هميشه در تحت اراده و اختيار خدا هستند، و اگر خداوند بخواهد آنانرا خارج كند ميتواند و هيچگونه رادع و مانعي ندارد.
اين گونه استثناء كه در لسان اهل عرفان و تفسير به «استثناء مشيّت» معروف است، افادۀ همين معني را ميكند. و نظير اين گونه استثناءها، چه استثناء اصطلاحي و چه استثناء حقيقي در قرآن كريم بسيار است؛ مانند:
سَنُقْرِئُكَ فَلَا تَنسَي' * إِلَّا مَا شَآءَ اللَهُ. [466]
«به زودي (اي پيغمبر) ما بر تو ميخوانيم و قرائت ميكنيم؛ و بنابراين هيچگاه فراموش نخواهي كرد، مگر اينكه خدا بخواهد!»
و مانند:
وَ لَوْ شَآءَ اللَهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَ 'حِدَةً وَلَـٰكِن لِيَبْلُوَكُمْ فِي مَآ ءَاتَیكُمْ. [467]
ص 382
«و اگر خدا ميخواست، هر آينه شما را امّت واحدي قرار ميداد؛ وليكن براي آنكه امتحان كند شما را در آنچه به شما داده است.»
و مانند:
وَ لَوْ شَآءَ اللَهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدَي' فَلَا تَكُونَنَّ مِنَ الْجَـٰهِلِينَ. [468]
«و اگر خداوند ميخواست، هر آينه آنها را بر راه هدايت مجتمع ميساخت؛ و بنابراين (اي پيامبر) از جاهلان مباش!»
باري نظير آيۀ مورد گفتار، دربارۀ خلود بهشتيان و دوزخيان در بهشت و جهنّم، آيات بسياري در قرآن كريم وارد است؛ مانند:
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَـٰبِ وَالْمُشْرِكِينَ فِي نَارِ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أُولَـٰئِكَ هُمْ شَرُّ الْبَرِيَّةِ * إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّـٰلِحَـٰتِ أُولَـٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ * جَزَآؤُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّـٰتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا رَضِيَ اللَهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ ذَ'لِكَ لِمَنْ خَشِيَ رَبَّهُ. [469]
«حتماً آنان كه كافر شدهاند، چه از اهل كتاب و چه از مشركان، در آتش جهنّم هستند و در آن به طور خلود و هميشگي ميمانند؛ و ايشان البتّه بدترين خلائق ميباشند. و حتماً آنان كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند، البتّه و البتّه بهترين خلائق هستند؛ پاداش
ص 383
آنان در نزد پروردگارشان بهشتهاي عَدْني است كه از زير درختان انبوه و پوشيدۀ آن نهرهائي جاري است، كه به طور جاودان و خلود هميشه در آن ميمانند. خداوند از ايشان راضي است، و ايشان نيز از پروردگارشان راضي هستند؛ و اينست پاداش كسي كه از پروردگارش در خوف و خشيت و مراقبت است.»
و مانند:
وَ مَن يُؤْمِن بِاللَهِ وَ يَعْمَلْ صَـٰلِحًا يُدْخِلْهُ جَنَّـٰتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الانْهَـٰرُ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا قَدْ أَحْسَنَ اللَهُ لَهُ و رِزْقًا. [470]
«و كسي كه ايمان به خدا آورد و عمل نيكو انجام دهد، خداوند او را داخل ميكند در بهشتهائي كه از زير درختان انبوه و انباشتۀ آن نهرهائي جاري است، كه به طور خلود و دوام در آنجا هميشه ميمانند و خداوند رزق و روزي او را نيكو ميگرداند.»
و مانند:
وَ مَن يَعْصِ اللَهَ وَ رَسُولَهُ و فَإِنَّ لَهُ و نَارَ جَهَنَّمَ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا. [471]
«و كسي كه عصيان خدا و رسول او را بنمايد پس حقّاً براي او آتش جهنّم است كه إلي الابد در آن مخلّد است.»
و همانطور که ذكر شد، آيات خلود در قرآن كريم بسيار است و اين، چند نمونهاي بود كه ذكر كرديم.
ص 384
باري علاوه بر آيات، روايات وارده از معصومين عليهم السّلام به طور تواتر معنوي دلالت بر خلود دارد، و براي خلود مُحسنين در بهشت و كافرين در دوزخ ادّعاي اجماع نيز شده است. و ما نيز از روي دليل عقلي به حول و قوّۀ خدا اثبات خلود را خواهيم نمود، و آن نيازمند به شرح و بيان چند مقدّمه است:
مقدّمۀ اوّل: اين عالمي كه فعلاً در آن زيست ميكنيم، عالم حركت و قوّه و استعداد است كه نفس ناطقۀ انساني را به سوي كمال فعليّت خود، چه از ناحيۀ سعادت و چه از ناحيۀ شقاوت ميبرد.
يك لحظه نفس در سير و حركت خود واقف و ايستاده نيست، و همين طور كه بدن پيوسته در حركت و تبديل و تبدّل اجزاء آن است، نفس انسان نيز پيوسته در حركت بوده، و بر اساس حركت جوهريّه هيچ لحظه متوقّف نيست، و دائماً مراتب قوّه و قابليّت خويشتن را به مرحلۀ فعليّت در ميآورد. به خلاف عالم قيامت كه آنجا عالم تجرّد است، آنجا نشأۀ فعليّت محض است، آنجا عالم ثبوت و استقرار است؛ و چون حقيقت نفس طلوع كند، خود را ثابت و غير متحرّك ميبيند، زيرا كه روح مجرّد است.
آنچه را كه نفس ناطقه در اين جهان كسب كرده است، در آن جهان مييابد و خود را واجد آن ميبيند. در اينجا به تدريج اكتساب نموده است، ولي در آنجا همه را فعلاً به طور ثابت و مستقرّ مييابد و وجدان ميكند؛ و اين لازمۀ اختلاف دو عالم و دو نشأه است كه: الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لَا حِسَابٌ، وَ غَدًا حِسَابٌ وَ لَا عَمَلٌ. «امروز عمل
ص 385
است و حسابي نيست، و فردا حساب است و عملي نيست.»
وَ مَن كَانَ فِي هَـٰذِهِ أَعْمَي' فَهُوَ فِي الاخِرَةِ أَعْمَي' وَ أَضَلُّ سَبِيلاً. [472]
«و هر آنكس كه در اين دنيا چشم بصيرتش بسته و كور باشد، بر همين اساس در آخرت نيز چشم بصيرت او كور و بسته است، و راهش گمتر است.»
پس دنيا محلّ كسب و تجارت و زراعت است، و آخرت محلّ بهره و سود و استفادۀ از منافع.
مقدّمۀ دوّم: آخرت، باطن و حقيقت دنياست، و دنيا لباس و ظاهر عالم آخرت است. و اين دو عالم تو در تو است و در طول يكديگر است نه در عرض هم، و در حقيقت يك واقعيّت و يك تحقّق است كه به دو صورت و دو شكل در دنيا و عقبي جلوهگر ميشود، و تفاوتش از نظر ديد و نحوۀ إدراك و تعقّل است.
فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَآءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ. [473]
«ما (اي انسان) پردۀ ديدگان تو را از برابر چشم تو برداشتيم! و بنابراين چشمان تو امروز تيز بين است!»
اين عالم، عالم ظاهر مبتلا به غرور، و زينت، و فريب، و محافظه كاري، و حجاب، و غفلت از خداست؛ و آن عالم، عالم باطن، و حقيقت، و واقعيّت، و برداشته شدن حجاب، و ظهور نور
ص 386
توحيد در مظاهر عالم إمكان است.
و بنابراين، آن عالم، تجسّم اعمال همين عالم به صورتهاي حقيقي و ملكوتي است؛ نه چيزي اضافه ميشود و نه كم. آنچه انسان كِشته است درو ميكند، و آنچه بجاي آورده است به صورت حقيقي وجدان ميكند و مييابد؛ و انسان مختار، خود را با اختيار و با همۀ اعمالي كه از روي اختيار در اين دنيا انجام داده است به طور ثابت و مستقرّ واجد است.
فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْرًا يَرَهُ و * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ. [474]
«بنابراين هر كه به قدر سنگيني يك ذرّه عمل خيري انجام دهد آن را ميبيند؛ و هر كه به قدر سنگيني يك ذرّه عمل شرّي انجام دهد آن را ميبيند.»
مقدّمۀ سوّم: همۀ افراد بدون استثناء به سوي خدا در حركتند، و در اينجا استثنائي نيست؛ از فقير و غني، عالم و جاهل، مؤمن و كافر، زن و مرد، پير و جوان، عادل و فاسق، و غيرها. و همه شربت مرگ را از جام تجلّي جلال و قهّاريّت حضرتش ميچشند، هَنِيئًا لَهُمْ، و به مقام فناء در ذات او در ميآيند؛ و در مقام فناء في اللَه نه اسمي است و نه رسمي، نه دنيائي و نه آخرتي، نه مادّهاي و نه تجرّدي، و نه خندهاي و نه گريهاي. چون مقام فناء، مقام نيستي محض و نابودي صرف است، و معلوم است هر چيزي كه در آن شائبهاي از تعيّن باشد
ص 387
و بوئي از هستي آن به مشام رسد در آنجا راه ندارد.
لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ لِلَّهِ الْوَ'حِدِ الْقَهَّارِ. [475]
«امروز قدرت و سلطنت از آنِ كيست؟ فقط و فقط از آن خداوند واحد قهّار است.»
كُلٌّ إِلَيْنَا رَ'جِعُونَ.[476]
«همگي به سوي ما بازگشت كننده هستند.»
هُوَ يُحْيِ وَ يُمِيتُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ. [477]
«اوست كه زنده ميكند و ميميراند، و به سوي او شما بازگشت ميكنيد!»
يُعَذِّبُ مَن يَشَآءُ وَ يَرْحَمُ مَن يَشَآءُ وَ إِلَيْهِ تُقْلَبُونَ.[478]
«عذاب ميكند خداوند هر كه را كه بخواهد، و رحم ميكند بر هر كه بخواهد؛ و به سوي او شما مقلوب و واژگون ميشويد!»
و در اين مقام هيچ تعيّني و تميّزي و تشخّصي نيست، چون جز خداوند هيچ چيز نيست.
مقدّمۀ چهارم: پس از عالم مرگ، و نيستي محض، و فناء صرف در ذات حضرت احديّت سبحانه و تعالي؛ عالم هستي، و حيات، و بقاء بعد از فناء است، كه از آن به عالم بَقاء باللَه تعبير كنند.
ص 388
در اينجا نفس ناطقه از عالم لاهوت تنزّل نموده و به عالم جبروت نزول ميكند، و با خداوند هرچه از عقائد، و ملكات، و نيّات، و صفات، و كرداري كه سابقاً داشته است، همه را در خود مييابد و وجدان ميكند، و همه را شهوداً و عياناً ملازم و ملاصِقِ خود ميبيند، و بلكه همه را از شؤون و تجلّيات خود مشاهده ميكند.
مؤمن ايمانش را مييابد، و نيكوكار با نيكوكاري خود توأم است. كافر كفرش را مييابد، و شخص بدكار و متعدّي با بدي و تعدّي خود دست به گريبان است.
هر كس در اينجا مخلّد است، يعني به طور جاويدان با خود و اعمال خود است؛ چون خودش خود اوست، و تغيّر و تبدّل شخصيّت و هويّت و ماهيّت، محال و غير معقول است. و چون أعمال او، اثر او و زائيدۀ نفس اوست، و ظهور و تجلّي اوست، و معلول و آفريده شده و پروردۀ دست اوست، فلهذا پيوسته با اوست و او با آنهاست.
اين را خُلود گويند. خَـٰلِدِينَ فِيهَا مَا دَامَتِ السَّمَـاوَات وَ الارْضُ. اينجا فناء در ذات خدا نيست، و اينجا عالم فناء نيست؛ چون ذات خداوندي، به بقاء آسمانها و زمين محدود و متعيّن نميشود؛ اينجا عالم بقاء است، و در بقاءْ آسمان و زمين است، ايمان و كفر است، خنده و گريه است، تعدّي و تجاوز و نيكي و خيرات است.
ص 389
تمام كثرات در اينجا هست بدون يك مو و يا يك پر كاه كمي و كاستي، غاية الامر بالله است، يعني نفس ناطقه ديگر نميتواند خود را در حجاب غفلت و پندار ببيند و خود را از حقّ محجوب بپندارد، بلكه پيوسته با شهود و لقاءِ حضرت كبريائيش، پيوسته با تمام هويّت وجوديّه و شخصيّتِ آثار و أعمال، ثابت و بر دوام است.
اگر در اثر توبه و يا در اثر شفاعت و أمثالهما، شخصي را به مرتبۀ عاليتري برند، باز هم همين توبه و شفاعت در آنجا به صورت ملكوتي خود مشهود، و چون حجاب و پرده، افعال زشت گذشته را در زير خود محجوب و پنهان ميدارد، و يا آنها را نابود ميكند.
و بنابراين، خُلود يك حقيقت و واقعيّتي است كه هيچ جاي انكار و ردّ در آن نيست.
چون اين مقدّمات معلوم شد، به خوبي دانسته ميشود كه: خلود يك امر قهري و يك تحقّق عيني است. و آنچه آيات مباركات و روايات در اين باره سخن گفته است، بيان اين تحقّق و واقعيّت بوده است. و ما براي وضوح اين معني يك مثال ميآوريم:
فرض كنيد: يك نفر شخص خطّاط، و يك نفر شخص نقّاش، و يك نفر نجّار، و يك نفر آهنگر همگي زنده و داراي ملكات خطّاطي و نقّاشي و نجّاري و آهنگري هستند؛ البتّه اختلافات آنان در ملكههاي اين صناعات جاي شبهه نيست. حال فرض كنيد: به واسطۀ اغماء و بيهوشي، يا بوسيلۀ ضربه و شوك قلبي، و يا وسيلۀ داروي مخدّرِ بيهوشي همگي به حال بيهوشي و اغماء در آمدهاند و بدنهايشان
ص 390
روي زمين افتاده است.
در اين حال نه خطّاط است و نه خطّي، و نه نقّاش است و نه ملكۀ نقّاشي، و نه نجّار و نه آهنگر، هيچ كدام داراي ملكه نيستند و در خود و در وجدان خود چنين ملكهاي را نمييابند، و همه در عالمي از نيستي و فناء غوطه خورده و محو شدهاند.
حال دوباره فرض كنيد همگي آنان به هوش آيند و از اغماء و بيهوشي بدر روند، در اين حال ملكات آنان بر ميگردد؛ نجّار داراي ملكۀ نجّاري، و خطّاط داراي ملكۀ خط نويسي ميشود، و هر كدام به جا و به موقع اوّليّۀ خود رجعت نموده و بازگشت ميكنند. نه نجّار آهنگر ميشود و نه بالعكس، و نه خطّاط نقّاش ميگردد و نه بالعكس، هر كدام به جاي خود محفوظ، و بلكه در خصوص نوع و همان صنف از فنّ خود محيط و مستقرّ ميشود؛ مثلاً خطّاطِ ثُلث نويس، نستعليق نويس نميشود، و آهنگر جوشكار، آهنگر پتك زن نميگردد؛ و هكذا. اين حال، حال هستي و بقاء است كه بعد از فنا و نيستيِ فيالجمله حاصل شده است.
بر همين مثال شما ميتوانيد به خوبي مثال فناء في الله و بقاء بالله را دريابيد! و بدانيد كه در عالم فناء هيچ نيست، و جز ذات احديّت هيچكس كوس انانيّت نميتواند بزند، و امّا در عالم بقاء همۀ موجودات به جاي خود بر ميگردند، و همه در ملكات و صفات و كردار خود مخلّد و جاودان ميگردند.
ما اين مقدّمات را به طور مشروح و مفصّل در بحث معاد
ص 391
جسماني با بعضي از مقدّمات ديگر آوردهايم (در مجلس 39، از جلد ششم) و دانستيم كه هيچ موجود معدوم نميشود؛ وجود در ذات خود مغاير عدم است، و تبدّل و تغيّر در اوصاف و اطوار موجود، موجب فناء و نيستي آن موجود در ظرف خود و با تعيّنات و تشخّصات خود نميگردد.
و بنابراين هر چيزي كه در عالم گرچه به قدر يك ذرّه، و به اندازۀ مدّت يك آن تحقّق پيدا كند، باطل شدن و نابود شدن آن در همان آن محال است؛ بلي در آنِ ديگر نابود ميشود، ولي اين نابودي، نابودي حقيقت آن ذرّه در زمان اوّل نيست. و عليهذا عملي كه انسان انجام داده است، چه خوب و چه بد، پيوسته در عالم دهر و ظرف تكوين ثابت است و انعدام پذير نيست. و لهذا هر عملي كه انسان بهجا ميآورد در آن مخلّد است؛ چون عمل اوست، و با اوست، و انعدام بردار نيست، غاية الامر در عالم حركت و تدريج از نظر او پنهان ميشود، ولي در ظرف دهر ثابت است. و بعد از فناء و نيستي در ذات خداوند كه منتهاي سير انسان است:
وَ أَنَّ إِلَي' رَبِّكَ الْمُنتَهَي'. [479]
«و حقّاً منتهي' و غايتِ سير و حركت، به سوي پروردگار تو خواهد بود (اي پيغمبر)!»
چون بقاء حاصل شود، و انسان از نيستي به هستي آيد، آن أعمال را به صورت ملكوتيّه و واقعيّۀ خود مشاهده ميكند؛ و چون در بقاء
ص 392
ديگر فنائي نيست بلكه پيوسته وجود، وجود است، بنابراين پيوسته اعمال به صورت ملكوتيّه باقي است. به صورت ملكوتي بهشت و يا جهنّم جلوه نموده و هميشه با انسان است، و تغيير و تبديل نميپذيرد و عوض و بدل نميشود، و ضعف و فتور و سستي و كندي پيدا نميكند، و مرگ و نيستي پيدا نميشود؛ هميشه حيات است و پيوسته ابديّت و بقاء ميباشد.
و از آنچه گفته شد دانسته ميشود كه جميع اشكالات و ايراداتي كه بر خلود كردهاند همگي باطل است.
در مجلس هفتادم از همين جلد گذشت كه نَظّام مُعتَزلي در مباحثاتش با هِشام بن حَكَم خلود را منافي با بقاء خدا ميدانست و ميگفت چون بقاء و ابديّت اختصاص به ذات خدا دارد ديگر براي هيچ كس متصوّر نيست.
هشام پاسخ او را گفت كه بقاء خداوند ذاتي است و بقاء موجودات به خداست. يعني بقاء خداوند، واجب است و بقاء ممكناتْ ممكن. و همين فرق بزرگترين فرق، بلكه يگانه فرق اساسي بين ذات حضرت واجب الوجود و ساير موجودات است كه: أَهْلُ الْجَنَّةِ يَبْقَوْنَ بمُبْقٍ لَهُمْ، وَاللَهُ يَبْقَي بِلَا مُبْقٍ. [480] و هشام چگونه با مثالي شيرين و مليح او را محكوم كرد و خلود را براي او مبرهن ساخت.
و از جمله اشكالات آنكه: نهايت عمر انسان در دنيا صد سال يا
ص 393
قدري بيشتر است؛ و اگر فرض شود شخصي در تمام اين مدّت به كفر و شرك و ظلم و تعدّي و فسق و فجور مشغول باشد و سپس بميرد، به چه علّت إلي الابد مُعذّب باشد؟ چون اين مقدار از زمان كه آنرا عمر نامند، نسبت به زمان دهر و عالم ابديّت ذرّهاي است در مقابل خورشيد، و يا قطرهاي است در برابر اقيانوسها و درياها؛ و بنابراين كيفر بدين بزرگي و عظمت در مقابل خيانت و جنايت مادام العمر ظلم است، تا چه رسد به خيانت كمتر از مدّت عمر و جنايت كوتاهتر و كفر و شرك و زندقه و يا ظلم و ستمي كه كسي در آخر عمر نموده و با آن حال شرك و ظلم از دنيا رفته است.
پاسخ آنكه:
أوّلاً گرچه مدّت عمر انسان كوتاه است، ولي خداوند به همين مقدار از عمر، انسان را در عالم بقاء به حقيقت ملكوتيّۀ أعمال خود واقف ميكند.
ابديّت در اينجا به معناي طول زماني نيست كه در عرض اين عالم و كشش امتدادي زمان باشد، بلكه در طول اين عالم و در باطن اين نشأه است؛ و عوالم تو در توست، نه در عرض هم و در يك رشته چون دانههاي تسبيح.
و بنابراين آنچه انسان در مدّت عمر خود به جاي آورده است، همان به انسان ميرسد، غاية الامر در اين دنيا در چرخ گردش زمان نيست و نابود به نظر ميرسد، ولي در آن عالم همين مقدار به طور ثبوت و استقرار براي انسان است. و «إلي الابد» يعني: در عالم مافوق زمان و زمانيّات و در عالم ثابتات.
ص 394
و عليهذا خداوند عدل است و حكيم، و به قدر ذرّهاي ظلم نميكند و زياده بر اعمال و صفات و اخلاق انسان به او پاداش بد نميدهد؛ و اين عين عدالت است چون عين تحقّق خارجي بدون تصرّفات اعتباري است.
ذَ'لِكَ بِمَا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ وَ أَنَّ اللَهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ. [481]
«(اي انسان مخاطب به چشيدن عذاب محترق كننده!) اينست آنچه كاركرد دستهاي شما پيش فرستاده است! و خداوند أبداً به بندگان خود ظلم نميكند.»
ذَ'لِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَ أَنَّ اللَهَ لَيْسَ بِظَلَّـٰمٍ لِلْعَبِيدِ. [482]
«(اي انسان مجادله كننده دربارۀ خدا!) اينست آنچه كاركرد دست تو پيش فرستاده است! و خداوند أبداً به بندگان خود ستم روانميدارد.»
مَنْ عَمِلَ صَـٰلِحًا فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَسَآءَ فَعَلَيْهَا وَ مَا رَبُّكَ بِظَلَّـٰمٍ لِلْعَبِيدِ. [483]
«هر آنكه عمل نيكي انجام دهد براي خود اوست، و هر آنكه عمل بدي به جاي آورده عليه خود انجام داده است؛ و البتّه (اي پيامبر) پروردگار تو به هيچ وجه ستم نميكند!»
و ثانياً عالم آخرت عالم حقيقت است، و محاسبۀ بندگان بر
ص 395
اساس عقيده و نيّت است، و بنابراين هر كس در نيّت او بدي و شرّ رسوخ كرده، و چنانچه در دنيا إلي الابد زندگي ميكرد دوست داشت كه اين مدّت را به تجاوز و تعدّي و شرك و ظلم و غفلت بگذراند، بر اساس همين سريره و خبث باطن إلي الابد مجازات، و پاداش او طبق تمايلات باطني و شاكله و سريرۀ او ميباشد.
البتّه بايد دانست كه بسياري از اشكالاتِ خلود، فقط راجع به خلود در جهنّم است، نه خلود در بهشت. و لذا بايد خلود در بهشت و جهنّم را در دو بحث جداگانه تنقيح و بيان كرد؛ ليكن پاسخهاي ما از اين اشكالات عموميّت دارد، و دربارۀ خلود در دوزخ و يا خلود در بهشت، بر يك نهجْ مفيد و مثمر ثمر است.
و از جمله اشكالات اينست كه: جهنّم و آتش براي تطهير و پاك شدن است، و بنابراين بعد از دوران پاكي و تحصيل طهارت بايد از جهنّم بيرون روند؛ زيرا معلوم است كه خداوند تبارك و تعالي بر اساس صفت انتقام جوئي عذاب نميفرمايد، بلكه عذابش بر اساس مجرّد تكميل نفوس، و رفع غلّ و غشّ دروني است كه با گوشماليهاي قيامت رفع شود.
پاسخ اينست كه: بسياري از گرفتاريهاي دنيوي براي مؤمنان به جهت تطهير و تزكيه است، چنانكه بعضي از آيات قرآن كريم دلالت دارد؛ [484] و امّا عذابهاي قيامت به چه دليلي بگوئيم كه براي تطهير و
ص 396
تزكيه است؟ بلي بعضي از سختيها و مشكلات عالم برزخ، و قيام انسان عندالله در حشر، و طول كشيدن زمان حساب، براي عبور از اين مراحل و وصول به بهشت است؛ و امّا نفس ورود در جهنّم و مخلّد بودن در آن به هيچ دليلي نميتوان آنرا به علّت تطهير و تزكيه دانست، بلكه همانطور كه گفتيم، جهنّم طلوع و بروز حقيقت اعمال انسان به صورت ملكوتي آنهاست، و هر كس پيوسته با اعمال خود ملازم و مقارن است. أثر از مؤثّر انفكاك ندارد، و كردار انسان اثر انسان است.
و از جمله اشكالات آنكه:
بهشت و جهنّم معبري است به منزل و مقرّي. بهشت معبر
ص 397
مطيع است در صراط مستقيم، و مخلّد در آنست در دورۀ تعيّن ملكات خيريّه. و جهنّم معبر عاصي است در صراط مُعْوَج افراط و يا تفريط، و مخلّد در آنست در دورۀ تعيّن ملكات شرّيّه. و خلود در هردو محدود است به حدّ آسمان و زمين، مگر آنچه از مقتضيات آن آثار خارج شود. و مقرّ و مقصد فقط فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ [485] است.
و اگر بنا بود جهنّم منزلگاه بود، اين عالم با شكوه و عظمتِ آفرينش كه نمايندۀ آفرينندۀ عظيم الشّأن: خداوند داناي تواناي عادل حكيم است، در نهايت پستي و حقارت و هرج و مرج، و بیسر و ته و بسيار كم فائده بود. براي آنكه حسّاً مييابيم كه بيشتر اهل آن، بيدانش و بينش هستند؛ و پارهاي از آنهائي كه چيزي ميدانند، ميكنند آنچه نبايد بكنند، و نميكنند آنچه بايد بكنند؛ مگر قليلي، چنانكه خداوند ميفرمايد: وَ قَلِيلٌ مِنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ [486]، پس بيشتر اهل عالم بايد در جهنّم مخلّد و در عذاب مؤبّد باشند.
و در اين نزديكي يافتي كه هر مصنوع نمايندۀ آثار صانع خود است، پس اين مصنوع فاسد و مخلّد در جهنّم إلي الابد ـ به معنائي كه ميگويند: تا خدا خدائي ميكند ـ كه به هيچ وجه قابل اصلاح
ص 398
نباشد و خلاصي و نجاتي براي او ميسّر نشود؛ العَياذُ بالله نمايندۀ عجز، يا جهل، يا بيهوده كاري، يا ظلم صانع خواهد بود؛ وَ قَدْ تَعالَي اللَهُ عَنْ ذَلِكَ عُلُوًّا كَبيرًا.
پس مراد از خلود چنانكه گفتيم، خلود در دورۀ ملكات و موافق با آثار آن تعيّنات است.[487]
بر اين گفتار، جهاتي از اشكال و ايراد وارد است كه بر مصنّف مقاله خلط شده است:
أوّلاً: اعمال نيكوي مؤمنان صراط و معبري است براي وصول به مقام جمال و لقاي حضرت احديّت، و صراط مستقيم است براي مقام فناء در ذات حضرت لايزالي. و اعمال زشت كافران صراط و معبري است براي وصول به مقام جلال كبريائي، و صراط مُعوَج افراط و تفريط است براي مقام فناء در كبريائيّت و قهّاريّت حضرت حقّ سبحانه و تعالي. و پس از حصول نيستي و فناء محض به وسيلۀ اعمال صالحه و يا اعمال طالحه، بهشت و جهنّم است، و آنها در زندگيِ پس از مرگ و در عالم بقاء ميباشند؛ و بنابراين أبداً بهشت
ص 399
معبر مطيعان و جهنّم معبر عاصيان نخواهد بود.
بهشت و دوزخ هر كدام تجسّم اعمال نيك و زشت است، كه نفس اعمال در دنيا معبر بوده است، و ليكن چون تجسّم ملكوتي آنها بعد از فناء و وصول بوده و در عالم بقاء ميباشد، ديگر معبر بودن معني ندارد، زيرا معبر در راه وصول است نه پس از وصول؛ و بنابراين حتماً بايد منزلگاه و مقرّ اصلي بوده باشند.
و ثانياً: گفتار قرآن كريم: فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ فقط دربارۀ مقرّ و مقصد متّقيان و پرهيزگاران است، زيرا كه قبلاً فرموده است: إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّـٰتٍ وَ نَهَرٍ. «پرهيزگاران در بهشتهائي و نهرهائي از آب روان هستند.»
و مقرّ و مقصد همۀ فرق و طوائف چنين نيست؛ بعضي همچون نفس مطمئنّه، در عباد خدا و در بهشت خاصّ او هستند، و بعضي همچون مقرّبون در بهشتهاي نعيم هستند، و بعضي عِنْدَ رَؤوفٍ رَحيمٍ، و بعضي عِنْدَ سَلَامٍ مُؤْمِنٍ ميباشند. و خلاصه هر يك از بهشتيان تحت اسم خاصّي واقعند.
و امّا دوزخيان تحت اسماء قَهّار، و جبّار، و ذوالكِبرياء و شديد العقاب، و خيرالماكرين، و منتقم، و شديد البطش و غيرها ميباشند؛ و هر يك از آنها تحت اسم خاصّي قرار دارند.
و ثالثاً: موجوداتِ حقير و ضعيف اين عالم، و گنهكاران و بَدان و شَروران، همه از روي حكمت بالغه و مصلحت تامّۀ حقّ آفريده شدهاند، و گرنه اصل آفرينش آنها غلط بود؛ و ميدانيم كه غلط و
ص 400
خلط و اشتباه در دستگاه تكوين و عالم آفرينش راه ندارد، و عليهذا آنچه به نظر ما بد ميآيد، در نظر ما بد است نه در اصل تكوين و مصلحت عامّۀ عالم خلقت.
پير ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت آفرين بر نظر پاك خطا پوشش باد [488]
تمام اين عاصيان و جاهلان و كم انديشان، مظهر جلال حضرت حقّاند سبحانه و تعالي؛ وَ لِلَّهِ الاسْمَآءُ الْحُسْنَي' [489]، و همه ظهور و تجلّي او هستند. و در اين مقام ذرّۀ بيمقدار با خورشيد جهانتاب فرقي ندارد، و قطره و اقيانوس بيكران تفاوتي ندارند. عالم وجاهل، بهشتي و دوزخي، سعيد و شقيّ، همه و همه مخلوق او و تحت ارادۀ قاهرۀ او هستند؛ و از اين جهت كجا ميتوان بدين دستگاه آفرينش نسبت عيب داد؟
هر كدام، در راه و طريق خود سلوك مينمايند، و سير دارند تا تحت اسمي خاصّ از اسماء جماليّه و يا جلاليّۀ حضرت حقّ سبحانه و تعالي فاني شوند، و هر يك در كينونت هويّتِ خود به بقاء رسند، و اين عالم پر شكوه و با عظمت از بهشتي و دوزخي، و از بهشت و دوزخ، همه با ابّهتِ عجيب و استحكام بُهتانگيز بر جاي باشد.
بهشت و دوزخ، و بهشتي و دوزخي، هر دو، دو جلوه از ذات حقّاند؛ جلوۀ جمال و جلوۀ جلال.
ص 401
انوار جمال تست در ديدۀ هرمؤمن آثار جلال تست در سينۀ هر كافر [490]
نه اينكه تنها فقط جلوۀ جمال، اصل است، و جلوۀ جلال باطل. خداوند فقط داراي اسم مليك و مقتدر نيست، اسامي ديگر دارد و آن اسماء، چه از ناحيۀ رحمت و رحمانيّت و رحيميّت و چه از ناحيۀ جبروتيّت و قهّاريّت، عالم را پر كرده و همه حَسَن و زيبا هستند.
پس به چه علّت ما جهنّم را عيب عالم بدانيم؟ به چه علّت جهنّميان را خرابي و نقصان كاخ آفرينش به شمار آوريم؟ به چه سبب سير موجودات را منحصراً تحت اسم رحمت رحيميّت قرار دهيم؟ آيا خود اين حصر، نسبتِ عيب و نقصان نيست؟
و علاوه اگر مصنوع كه نمايندۀ صانع است فاسد باشد، تفاوتي ندارد بين خلود و عدم خلود آن. در يك لحظه هم نميتواند موجود خراب و فاسد، اثر دست صانع حكيم باشد. و بنابراين چگونه ميتوان پذيرفت كه مصنوع فاسد با عنوان فساد و خرابي و عيب و نقص، در دنيا ميتواند بوده باشد و در آخرت هم در جهنّم چند صباحي ميتواند بوده باشد، ولي به عنوان خلود و دوام غير معقول است؟
و رابعاً: عنوان اينكه ميگويند: تا خدا خدائي ميكند، از أبديّت گرفته شده، چون ابديّت از صفات اوست سبحانه و تعالي. و از لحاظ اينكه عنوان خلود مؤبّد در قرآن كريم به لفظ خَـٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدًا آمده است، لذا استفادۀ ابديّت خلود را به همين معني ميتوان
ص 402
كرد، غاية الامر ابديّت خداوند بذاته است، و ابديّت خلود بهشتيان و دوزخيان به ابديّت خداست. [491]
باري! بهترين دليل عقلي براي خلود بهشتيان و دوزخيان، همان دليلي است كه هِشام بن حَكم آورده است، و محصّل آن اينست كه: چون آخرت خانۀ تجرّد است و محلّ فعليّت تامّه است، لذا خانۀ خلود و دوام است. چون طبعاً هر چيز ثابت و مستقرّي، خالِد و جاودان است؛ و تغيير و تحويل منافات با ثبوت و استقرار دارد، و عدم خلود لازمۀ تغيير و تحويل است كه آن در آخرت منافي فرض تجرّد و فعليّت تامّه است.
اگر بهشتيان مخلّد نباشند، چه باشند؟ يا بايد به ضعف و سستي و فتور و نقصان مبتلا شوند، و آن خلاف تجرّد است، زيرا نشأۀ آخرت، عالم طبع و طبيعت و كون و فساد نيست، خرابي و نقصان در آن راه ندارد؛ و يا بايد مرگ آنانرا دريابد و در ذات خدا فاني شوند و مراحل نيستي را طيّ كنند، و آن هم به فرض غلط است، زيرا آنها فاني شدهاند و جذبات جلاليّه آنها را فرا گرفته و اينك پس از فناء، بقاء يافته و به جذبات جماليّه و سير در آثار و تماشاي نشآت
ص 403
اشتغال يافتهاند.
و اگر جهنّميان مخلّد نباشند، چه باشند؟ يا بايد قوّت و قدرت يافته و از دوزخ خارج شوند، و آن خلاف تجرّد و فرض بقاء در تعيّنات آثار خودشان است؛ و يا بايد بميرند و فاني شوند و آن هم خلاف فرض است، زيرا پس از مرگ و فناء في الله و جذبات قهّاريّه و كبريائيّۀ حضرت حقّ، اينك بازگشته و حيات و تعيّن گرفته و به آثار و صفات و اخلاق و ملكات خود به صورتهاي ملكوتيّه و آتشين جهنّم مبتلا گرديدهاند.
آري، دستهاي هستند كه از جهنّم خارج ميشوند. آنان دستهاي هستند كه كفر و شرك در اعماق قلبشان رسوخ ننموده و فقط ظاهر آنها را آلوده ساخته است. در اين صورت پس از سوخته شدن ظاهر، چون باطن طاهر است و بهشتي است، به شفاعت و غيره به بهشت ميروند. و البتّه بايد دانست آن خروج هم يك نوع تجلّي ملكوتي و نوعي از اعمال و صفات و ربط و نيّات آنهاست.
و بر همين منوالي كه ذكر شد، علاوه بر آياتي كه در قرآن كريم با لفظ خُلود و أبديّت، دوام دوزخيان مشرك و يا كافر كذّاب و منكر جاحد و يا طاغي و ياغي و متعدّي و ستمگر گردنكش را ميرساند؛ آياتي ديگر وارد است كه با الفاظ و عناوين ديگر خلود را ميرساند، و ما از باب نمونه چند آيه ذكر ميكنيم:
وَ مَأْوَيـٰهُمُ النَّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَي الظَّـٰلِمِينَ. [492]
ص 404
«پناهگاه آنان آتش است؛ و بد پناهي است محلّ و منزل اقامت ستمكاران.»
ثُمَّ مَأْوَيـٰهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهَادُ. [493]
«سپس پناهگاه ايشان جهنّم است؛ و بد استراحتگاهي است جهنّم.»
أُولَـٰئِكَ مَأْوَيـٰهُمْ جَهَنَّمُ وَ لَا يَجِدُونَ عَنْهَا مَحِيصًا. [494]
«آن گروه، پناهگاهشان جهنّم است، و از آن هيچ گونه عُدول و گريزي ندارند.»
أَلَيْسَ فِي جَهَنَّمَ مَثْوًي لِلْمُتَكَبِّرِينَ. [495]
«آيا در جهنّم محلّ و منزل و اقامتگاه متكبّران نيست؟»
در اين آيات و مشابه آنها ميبينيم: محلّ و منزل و اقامتگاه و استراحتگاه دوزخيان و ستمگران را جهنّم معيّن كرده، و بلكه اقامتگاه هميشگي كه از آن تجاوز و عدول نميتوانند بنمايند. و اين عين معناي خلود است.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِـَايَـٰتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَـٰهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ إِنَّ اللَهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا. [496]
ص 405
«حقّاً آنان كه به آيات ما كافر شدهاند، ما البتّه به زودي ايشان را داخل در آتش خواهيم نمود، به طوري كه هر چه پوست بدن آنها پخته شود، ما پوست ديگري ميرويانيم تا به خوبي طعم و مزۀ عذاب را بچشند؛ و خداوند عزيز و حكيم است.»
در اين آيه به طور عموم ميفرمايد كه: هر چه پوستهايشان در اثر شدّت طغيان آتش بسوزد، ما فوراً پوستهاي ديگري به جاي آن ميآوريم؛ و هيچ مقيّد به وقتي و محدود به زماني نميفرمايد، بلكه به طور عموم اين معني را تصريح ميكند. و اين معناي خلود است.
مِن وَرَآئِهِ جَهَنَّمُ وَ يُسْقَي' مِن مَآءٍ صَدِيدٍ * يَتَجَرَّعُهُ وَ لَا يَكَادُ يُسِيغُهُ وَ يَأْتِيهِ الْمَوْتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَ مَا هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِن وَرَآئِهِ عَذَابٌ غَلِيظٌ. [497]
«و در دنبال هر مرد ستمگر و جبّار و عَنودي جهنّم است، و از آب فلزّ گداخته و چرك خونين به او ميآشامانند، كه جرعه جرعه ميخورد و أبداً براي او خوشايند و گوارا نيست. و مرگ از هر سو و از هر جهت به سوي او ميآيد ولي او مرده نيست، و در پي آمدش عذاب غليظ و دشواري را دارد.»
اين آيه ميرساند كه پيوسته و هميشه مرگ او را احاطه ميكند، ولي بدون آنكه بميرد بدين عذاب مبتلاست.
وَ إِن مِنكُمْ إِلَّا وَارِدُهَا كَانَ عَلَي' رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا * ثُمَّ نُنَجِّي
ص 406
الَّذِينَ اتَّقَوا وَ نَذَرُ الظَّـٰلِمِينَ فِيهَا جِثِيًّا. [498]
«و هيچ يك از شما نيست مگر آنكه وارد جهنّم است؛ و اين حكم حتمي و قضاء تغيير ناپذير پروردگار تست. و پس از ورود، ما كساني را كه تقوي پيشه ساخته باشند نجات ميدهيم؛ و واميگذاريم كه ستمگران به رو، و به زانو درآمده در آنجا بمانند.»
اين آيه به طور افادۀ اصل كلّي، ورود همه را در جهنّم متحتّم ميكند و فقط متّقيان را خارج مينمايد، و وا ميگذارد كه ظالمان در آنجا بمانند. و اين اصالت تحقّق جهنّم است و خروج از آن احتياج به دليل دارد، و غير از پرهيزگاران، همۀ ستمگران بايد در آنجا بمانند. واين عين خلود است.
كُلَّمَآ أَرَادُوٓا أَن يَخْرُجُوا مِنْهَا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهَا وَ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِيقِ. [499]
«و هرچه كافران بخواهند از آن آتش گدازنده و حميم سوزنده و گُرزهاي كوبندۀ آتشين، از شدّت غم و اندوهي كه دارند خارج شوند، باز به همان جا برگردانيده ميشوند و به آنها گفته ميشود: عذاب دردآور آتش سوزان و حريق دوزخ را بچشيد!»
و اين آيه نيز به طور وضوح ميرساند كه پيوسته آنان بايد در آتش بمانند و راه خروج ندارند.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَهُمْ نَارُ جَهَنَّمَ لَا يُقْضَي' عَلَيْهِمْ فَيَمُوتُوا وَ
ص 407
لَايُخَفَّفُ عَنْهُم مِنْ عَذَابِهَا كَذَ'لِكَ نَجْزِي كُلَّ كَفُورٍ * وَ هُمْ يَصْطَرِخُونَ فِيهَا رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا نَعْمَلْ صَـٰلِحًا غَيْرَ الَّذِي كُنَّا نَعْمَلُ أَوَلَمْ نُعَمِّرْكُم مَا يَتَذَكَّرُ فِيهِ مَن تَذَكَّرَ وَ جَآءَكُمُ النَّذِيرُ فَذُوقُوا فَمَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِن نَصِيرٍ. [500]
«و براي آنان كه كافر شدهاند آتش دوزخ است. حكم به مرگ آنان داده نميشود تا آنكه بميرند، و از عذابشان هيچ كاسته نميگردد. اينچنين ما هر شخص ناسپاس و كفران كنندهاي را پاداش ميدهيم. و ايشان در ميان آتش جهنّم فرياد بر ميآورند كه: اي پروردگار ما! ما را از اينجا بيرون بياور! و ما از اين به بعد عمل صالح، غير از آنچه در دنيا بجاي ميآوردهايم انجام ميدهيم! (و به آنان چنين خطاب ميشود كه:) مگر ما به اندازهاي كه شخص متذكّر بايد متذكّر شود، به شما عمر نداديم؟! و پيامبران و مُنذران إلهي به سوي شما آمدند و تذكّر دادند؛ پس بنابراين، اينك بچشيد عذاب جهنّم را كه هيچ يار و مددكاري براي ستمگران نخواهد بود.»
اين آيه ميرساند كه كفّاري كه در جهنّم وارد ميشوند، هر چه ناله و فغان برآورند و هر چه ضَجّه و صيحه بزنند و بخواهند از آتش بيرون آيند، براي آنان راه فرار و مَخلَصي نيست؛ چون در دنيا با آنان اتمام حجّت شدهاست. و اين عين حقيقت خلود است.
قَالُوا رَبَّنَآ أَمَتَّنَا اثْنَتَيْنِ وَ أَحْيَيْتَنَا اثْنَتَيْنِ فَاعْتَرَفْنَا بِذُنُوبِنَا فَهَلْ إِلَي' خُرُوجٍ مِن سَبِيلٍ * ذَ'لِكُم بِأَنَّهُ و إِذَا دُعِيَ اللَهُ وَحْدَهُ و كَفَرْتُمْ وَ إِن
ص 408
يُشْرَكْ بِهِ تُؤْمِنُوا فَالْحُكْمُ لِلَّهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ. [501]
«(كافران در روز قيامت چون كلمۀ عذاب و آتش بر آنان محقّق و مسجّل گردد) ميگويند: بار پروردگارا! تو دوبار ما را ميرانيدهاي! و دوبار زنده گردانيدهاي! و ما اينك به گناهان خود إقرار و اعتراف داريم! بنابراين آيا راهي براي خروج از آتش براي ما هست؟!
(در پاسخ آنان چنين گفته ميشود كه:) اين عدم امكان خروج شما به علّت آنست كه چون خدا را به وَحدت و وَحدانيّت ميخواندند، شما كافر شديد و نپذيرفتيد! و چون براي خدا شريك قرار ميدادند ايمان به شرك ميآورديد و ميپذيرفتيد! و بنابراين، حكم و قضاء، اختصاص به ذات خداوند بلند مرتبه و بزرگ رتبه دارد!»
وَ يَتَجَنَّبُهَا الاشْقَي * الَّذِي يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي' * ثُمَّ لَايَمُوتُ فِيهَا وَ لَا يَحْيَي'. [502]
«و بدبختترين مردم آن كسي است كه از پند و موعظه إعراض كند؛ آن كه در آتش بزرگ جهنّم وارد شود و سپس در آنجا نه بميرد و نه زنده بماند. (بين موت و حيات پيوسته در رنج و عذاب است.)»
إِنَّ الْمُجْرِمِينَ فِي عَذَابِ جَهَنَّمَ خَـٰلِدُونَ * لَا يُفَتَّرُعَنْهُمْ وَ هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ * وَ مَا ظَلَمْنَـٰهُمْ وَ لَـٰكِن كَانُوا هُمُ الظَّـٰلِمِينَ * وَ نَادَوْا يَـٰمَـٰلِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنَا رَبُّكَ قَالَ إِنَّكُم مَـٰكِثُونَ * لَقَدْ جِئْنَـٰكُم بِالْحَقِّ
ص 409
وَ لَـٰكِنَّ أَكْثَرَكُمْ لِلْحَقِّ كَـٰرِهُونَ. [503]
«بدرستي كه حقّاً مجرمان در عذاب جهنّم پيوسته و به طور دوام هستند. هيچ گاه عذابشان سستي و كندي نميپذيرد، و در نااميدي و غصّه بسر ميبرند. و ما به ايشان ستم ننموديم بلكه ايشان بودند كه از ستمكاران بودند. و پيوسته ندا ميكنند كه: اي مالك دوزخ! بايد پروردگارت حكم ما را بدهد و ما را بميراند! مالك ميگويد: شما پيوسته از درنگ كنندگان و اقامت كنندگان ميباشيد! ما به سوي شما با دليل و برهان و حقّ آمديم، وليكن اكثريّت شما از پذيرش حقّ در كراهت و ناپسندي بوديد!»
ملاحظه ميشود كه چگونه حكم به اقامت آنها در دوزخ صادر ميشود، بدون هيچ گونه اثري از خروج بعدي ايشان؛ بلكه به طور اطلاق و عموم، حكم به درنگ و توقّف در جهنّم بر ايشان مسلّم است.
يَوْمَ يُدَعُّونَ إِلَي' نَارِ جَهَنَّمَ دَعًّا * هَـٰذِهِ النَّارُ الَّتِي كُنتُم بِهَا تُكَذِّبُونَ * أَفَسِحْرٌ هَـٰذَآ أَمْ أَنتُمْ لَا تُبْصِرُونَ * اصْلَوْهَا فَاصْبِرُوا أَوْ لَا تَصْبِرُوا سَوَآءٌ عَلَيْكُمْ إِنَّمَا تُجْزَوْنَ مَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ. [504]
«روز قيامت روزي است كه مكذّبين را با خشونت و سختي به سوي آتش جهنّم ميكشند، و به آنها خطاب كنند كه اينست آن آتشي كه شما آنرا تكذيب نموده و به دروغ نسبت ميداديد! آيا اين آتش
ص 410
هم (مانند گفتار پيغمبرتان كه ميگفتيد سِحر است) سحر است؟ يا شما چشم بستهايد و نميبينيد؟! داخل آتش شويد! چه صبر و شكيبائي كنيد و چه نكنيد، تفاوتي ندارد و هر دو براي شما يكسان است! زيرا كه عين آنچه در دنيا عمل ميكردهايد، امروز جزاي شما ميباشد!»
اين آيۀ مباركه در افادۀ اين معني بسيار عجيب است. زيرا بعد از آنكه ميفرمايد: چه صبر بكنيد و چه نكنيد عذاب خدا به شما ميرسد، ميفرمايد: اين عذاب، نفس عمل شماست؛ و نميگويد: بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ «اين پاداش در اثر عمل شماست» بلكه ميگويد: اين پاداش عين عمل شماست، و در اين صورت عمل شما با شماست و انفكاك بردار نيست؛ زيرا همانطور كه خود انسان را نميتوان از خودش جدا كرد، نفس عمل او را كه اثر اوست و زائيدۀ اوست و معلول و آفريدۀ دست اوست نميتوان از او جدا كرد.
و بنابراين، اين آيه بقاء بالله و سيطره بر ملكوت عمل را ميرساند، و به دنبالش خلود و جاوداني را ميفهماند.
وَ الَّذِينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَمَا تَأْكُلُ الانْعَـٰمُ وَ النَّارُ مَثْوًي لَهُمْ. [505]
«و آنان كه كافر شدهاند، تمتّع و بهرهبرداري ميكنند و ميخورند همچنانكه چهارپايان ميخورند؛ و آتش مقرّ و محلّ آنهاست.»
در اين آيه، استقرار در محلّ آتشين را متفرّع بر تمتّع و خوردن از
ص 411
روي غفلت همچون حيوانات نموده است. و همانطور كه حيوان بهيمه هيچ ادراك توحيد و ربوبيّت و معرفت را نميكند و بنابراين بهيميّت لازمۀ نفس اوست و نميتوان گوسفند بودن گوسفند را مثلاً از آن جدا كرد، همچنين كافران به تمتّعات بُوالهَوسانه و خوردنهاي بهيمانه مشغولند و اين صفت، ملازم نفس و جان آنها شده است و در آن مخلّد شدهاند، و بنابراين در آتش دوزخ كه طلوع و جلوۀ همان عمل بهيمانه است مخلّد ميباشند، و مَقرّ و مَثواي آنان آتش خواهد بود.
باري، بنا بر آنچه ذكر شد، آيات قرآن همگي دلالت بلكه صراحت در خلود دارند، و آنچه بعضي توهّم نمودهاند كه خلود وارد در آيات به معناي هميشگي و جاوداني بودن نيست، توهّمي بيمورد است.
و امّا آيات وارده در سورۀ نَبأ نيز دلالت بر عدم خلود ندارند؛ و آيات اينست:
إِنَّ جَهَنَّمَ كَانَتْ مِرْصَادًا * لِلطَّـٰغِينَ مَـَابًا * لَـٰبِثِينَ فِيهَآ أَحْقَابًا* لَا يَذُوقُونَ فِيهَا بَرْدًا وَ لَا شَرَابًا * إِلَّا حَمِيمًا وَ غَسَّاقًا. [506]
«البتّه جهنّم كمينگاه است، و محلّ بازگشت طغيان گران، كه در آن قرنها و دهرهائي درنگ كنند، به طوري كه در آن به هيچ وجه نه از خنكي و برودت، و نه از آشاميدني نچشند، مگر آب گرم پر حرارت و فلزّ گداخته يا چرك خون آلود.»
ص 412
چون درنگ كردن و توقّف نمودنِ احقاب، به معناي توقّف دُهور و ازمنۀ طويله است، و دلالت بر تحديد زمان توقّف ندارد. همچنانكه ما پارسي زبانان ميگوئيم: قرنها و سالهائي است كه از عمر روزگار ميگذرد، كه اين جمله فقط دلالت بر طول مدّت گذران عمر روزگار ميكند.
پاورقي
[465] - سوره هود: 11، آيات 105 تا 108.
[466] ـ آيۀ 6 و صدر آيۀ 7، از سورۀ 87: الاعلي
[467] ـ قسمتي از آيۀ 48، از سورۀ 5: المآئدة
[468] ـ ذيل آيۀ 35، از سورۀ 6: الانعام
[469] ـ آيات 6 تا 8، از سورۀ 98: البيّنة
[470] ـ ذيل آيۀ 11، از سورۀ 65: الطّلاق
[471] ـ ذيل آيۀ 23، از سورۀ 72: الجنّ
[472] ـ آيۀ 72، از سورۀ 17: الإسرآء
[473] ـ قسمتي از آيۀ 22، از سورۀ 50: قٓ
[474] ـ آيۀ 7 و 8، از سورۀ 99: الزّلزال
[475] ـ قسمتي از آيۀ 16، از سورۀ 40: غافر
[476] ـ ذيل آيۀ 93، از سورۀ 21: الانبيآء
[477] ـ آيۀ 56، از سورۀ 10: يونس
[478] ـ آيۀ 21، از سورۀ 29: العنكبوت
[479] ـ آيۀ 42، از سورۀ 53: النّجم
[480] ـ «رجال كشّي» طبع بمبئي، ص 177
[481] ـ آيۀ 182، از سورۀ 3: ءال عمران؛ و آيۀ 51، از سورۀ 8: الانفال
[482] ـ آيۀ 10، از سورۀ 22: الحجّ
[483] ـ آيۀ 46، از سورۀ 41: فُصّلت
[484] ـ مانند آيۀ 214، از سورۀ 2: البقرة: أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُم مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِن قَبْلِكُم مَسَّتْهُمُ الْبَأْسَآءُ وَ الضَّرَّآءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّي' يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا مَعَهُ مَتَي' نَصْرُ اللَهِ أَلآ إِنَّ نَصْرَ اللَهِ قَرِيبٌ.
«آيا چنين ميپنداريد كه بدون آنكه مشكلات و سختيهاي امّتهاي گذشته را تحمّل كنيد، داخل در بهشت ميشويد؟! براي آنان گرفتاريها و مشكلات و سختيها رويآور شد چنانكه دلهايشان به تكان و لرزه افتاد، تا به حدّي كه پيامبر و مؤمنيني كه با او بودند گفتند: پس نصرت خدا چه موقع ميرسد؟ آگاه باشيد كه نصرت و ياري خداوند نزديك است.»
و مانند آيۀ 155، از سورۀ 2: البقرة: وَ لَنَبْلُوَنَّكُم بِشَيْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الامْوَ'لِ وَ الانفُسِ وَ الثَّمَرَ'تِ وَ بَشِّرِ الصَّـٰبِرِينَ.
«و البتّه البتّه ما شما را به مقداري از ترس و گرسنگي و كاهش در اموال و جانهايتان و در بهرهها و نتائجتان آزمايش ميكنيم؛ و (اي پيغمبر!) شكيبايان را بشارت بده.»
[485] ـ آيۀ 55، از سورۀ 54: القمر: «در نشيمنگاه صدق و راستي در نزد سلطان مالك مقتدر.»
[486] ـ ذيل آيۀ 13، از سورۀ 34: سبأ: «و كمي از بندگان من سپاسگزار هستند.»
[487] ـ «نهج البصيرة يا نامههاي حائري» مقالۀ چهارم، ص 26 و 27؛ كه مجموعۀ چهار مقاله و نامههائي است كه دانشمند فقيد: شيخ عبدالرّحيم صاحب الفصول مرقوم داشتهاند. اين مقالهها و نامهها توسّط جناب محترم آقاي أبوتراب هدائي گردآوري شده و به طبع رسيده است. مؤلّف محترم كتاب: مرحوم شيخ عبدالرّحيم طهراني، فرزند مرحوم شيخ عبدالحسين، فرزند مرحوم شيخ محمّد حسين صاحب «فصول» است؛ و بنابراين چون نجل آن مرحوم است به «صاحب فصول» معروف شدهاند.
[488] ـ «ديوان حافظ» طبع پژمان، حرف دال، ص 75
[489] ـ صدر آيۀ 180، از سورۀ 7: الاعراف
[490] ـ «ديوان مغربي» ص 71
[491] ـ و از اينجا ميتوان به اهل ظاهر كه براي قدمت زماني اين عالم غوغا و سر و صدا راه مياندازند و آنرا منافي قدمت خداوند ميدانند گفت كه: چگونه شما در اينجا حتماً ابديّت زمان و بهشتيان و دوزخيان را ميپذيريد، ولي در قدمت زمان فرياد راه مياندازيد؟! مگر ازليّت و ابديّت هر دو صفت ذات حقّ متعال نيست؟ پس چگونه ابديّت براي غير او جائز است، و ازليّت محال؟!
[492] ـ ذيل آيۀ 151، از سورۀ 3: ءال عمران
[493] ـ قسمتي از آيۀ 197، از سورۀ 3: ءال عمران
[494] ـ آيۀ 121، از سورۀ 4: النّسآء
[495] ـ ذيل آيۀ 60، از سورۀ 39: الزّمر
[496] ـ آيۀ 56، از سورۀ 4: النّسآء
[497] ـ آيۀ 16 و 17، از سورۀ 14: إبراهيم
[498] ـ آيۀ 71 و 72، از سورۀ 19: مريم
[499] ـ آيۀ 22، از سورۀ 22: الحجّ
[500] ـ آيۀ 36 و 37، از سورۀ 35: فاطر
[501] ـ آيۀ 11 و 12، از سورۀ 40: المؤمن
[502] ـ آيات 11 تا 13، از سورۀ 87: الاعلي
[503] ـ آيات 74 تا 78، از سورۀ 43: الزّخرف
[504] ـ آيات 13 تا 16، از سورۀ 52: الطّور
[505] ـ قسمتي از آيۀ 12، از سورۀ 47: محمّد
[506] ـ آيات 21 تا 25، از سورۀ 78: النّبأ