علاّمۀ طباطبائي ـ مدّ ظلّه السّامي ـ فرمودهاند:
لَـٰبِثِينَ فِيهَآ أَحْقَابًا؛ احقاب زمانهاي بسيار و طولاني را گويند، بدون تحديد.
و آن صيغۀ جمع است، و در مفرد آن اختلاف كردهاند؛ بعضي گفتهاند: مفرد آن حُقْب با ضمّۀ اوّل و سكون قاف، و يا حُقُب با دو ضمّه است همچنانكه در آيۀ 60 از سورۀ كهف، در گفتار خداي تعالي آمده است: أَوْ أَمْضِيَ حُقُبًا. و بعضي گفتهاند: مفرد آن حَقْب با فتحۀ اوّل و سكون قاف است. و مفرد حِقَب، حِقْبَه با كسرۀ اول و سكون قاف است. و راغب اصفهاني گفته است كه: قول حقّ و گفتار راستين اينست كه بگوئيم: حِقْبَه مدّت مبهمي از زمان است ـ انتهي.
و بعضي براي حُقْب هشتاد سال و يا هشتاد و چند سال را به عنوان حدّ و اندازه گرفتهاند. و بعضي ديگر گفتهاند: يك سال از سالهاي حُقب، سيصد و شصت روز است، كه هر روز از آن معادل هزار سال است. و از بعضي نقل شده است كه: حُقب چهل سال است، و از بعضي ديگر آنكه حُقب هفتاد هزار سال است. و اقوالي ديگر نيز نقل شده است، وليكن از كتاب خدا، ما دليلي بر اين حدّها و
ص 413
اندازهها نداريم، و هيچ يك از آنها نيز از كتب لغت ثابت نشده است.
و ظاهر آيه اينست كه مراد از طغيانگران، همان كافران عنود ميباشند. و تأييد اين مطلب آنست كه در ذيل آن ميفرمايد: إِنَّهُمْ كَانُوا لَا يَرْجُونَ حِسَابًا * وَ كَذَّبُوا بِـَايَـٰتِنَا كِذَّابًا. «ايشان در دنيا چنان بودهاند كه أبداً اميد حساب و كتابِ روز قيامت را نداشتند، و به آيات ما شديداً تكذيب مينمودند.»
و بعضي چنين تفسير كردهاند كه: مراد از أحقاب، حُقْبًا بَعْدَ حُقْبٍ ميباشد، يعني همينطور قرني بعد از قرني ميمانند. و بنابراين، معني چنين ميشود كه طغيانگران در جهنّم قرناً بعدَ قرنٍ بدون حدّ و بدون نهايت ميمانند. و روي اين معني، اين آيه منافاتي با نَصّ و تصريح قرآن كريم بر خلود كفّار در آتش ندارد.
و همچنين گفته شده است كه: جملۀ لَا يَذُوقُونَ فِيهَا ـ إلخ، صفت براي أحقاب است. يعني طاغيان، أحقابي كه داراي اين صفت است كه در آن هيچ خنكي و آشاميدني را نميچشند مگر حميم و غسّاق را، در دوزخ ميمانند؛ و سپس حالتشان تغيير ميكند و بر صفت ديگري از عذاب معذّب ميشوند تابينهايت. و اين گفتار خوبي است اگر سياق آيه مساعدت كند.[507]
و شيخ طبرسي براي احقاب معاني بسياري از بسياري از عامّه نقل كرده است كه غالب آنها نتيجةً منطبق بر خلود است، و در يك احتمال گفته است كه: اين آيه راجع به اهل توحيد است كه بالاخره از
ص 414
جهنّم بيرون ميآيند. و اين قول را از خالد بن مَعدان نقل كرده است، و اضافه كرده است كه عيّاشي با اسناد خود، از حَمران روايت كرده است كه او گفته است: من از حضرت باقر عليه السّلام دربارۀ اين آيه پرسش كردم، فرمودند: اين آيه راجع به كساني است كه از آتش بيرون ميآيند. و نظير اين تفسير نيز از أحْوَل روايت شده است. [508]
باري بنابر اين تفسير نيز آيات خلود به جاي خود محكم و استوار است، زيرا كه خلود براي كفّار است نه براي موحّدان؛ ليكن گفتار حقّ همانست كه علاّمۀ طباطبائي فرمودهاند، زيرا از ذيل آيات به دست ميآيد كه اين آيات دربارۀ مكذّبين و كافرين مُعانِد و لجوج وارد شدهاست.
و عليهذا استشهاد صاحب مقالۀ چهارم كه در ذيل گفتارش، دو آيۀ استثناء إِلَّا مَا شَآءَ اللَهُ و لَـٰبِثِينَ فِيهَآ أَحْقَابًا را ذكر كرده است [509] ناتمام است، زيرا تفسير أحْقَابًا اينك دانسته شد، و تفسير إِلَّا مَاشَاءَ اللَهُ نيز در مطلع سخن گذشت كه مراد خروج خارجي آنان نيست بلكه مراد بقاء اراده و مشيّت الهيّه است.
در كتاب «توحيد» صدوق، از عليّ بن إبراهيم از پدرش از ابن أبي عُمَير روايت ميكند كه: از موسي بن جعفر عليهما السّلام
ص 415
شنيدم كه ميفرمود:
لَا يُخَلِّدُ اللَهُ فِي النَّارِ إلَّا أَهْلَ الْكُفْرِ وَالْجُحُودِ وَ أَهْلَ الضَّلَالِ وَالشِّرْكِ.
«خداوند به طور جاويدان در آتش كسي را نگه نميدارد مگر اهل كفر و إنكار، و شرك و ضلالت را.»
و آن مؤمناني كه از گناهان كبيره اجتناب ورزند، از گناهان صغيرۀ آنها بازپرسي به عمل نميآيد؛ خداوند ميفرمايد:
إِن تَجْتَنِبُوا كَبَآئِِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنكُمْ سَيِّـَاتِكُمْ وَ نُدْخِلْكُم مُدْخَلاً كَرِيمًا. [510]
«اگر شما از گناهان بزرگي كه از آن نهي شدهايد اجتناب كنيد، ما از بديهاي شما صرف نظر ميكنيم! و شما را در محلّ و مدخل كريمانه و شايستهاي داخل خواهيم نمود!»
ابن أبي عمير ميگويد: من گفتم: اي پسر رسول خدا! بنابراين، شفاعت براي چه طائفهاي از گناهكاران است؟!
حضرت فرمود: پدرم از پدرانش از أميرالمؤمنين عليهم السّلام براي من بيان كرد كه: شنيدم رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم ميفرمود:
إنَّمَا شَفَاعَتِي، لاِهْلِ الْكَبَآئِرِ مِنْ أُمَّتِي؛ فَأَمَّا الْمُحْسِنُونَ مِنْهُمْ فَمَا عَلَيْهِمْ مِنْ سَبِيلٍ.
«اينست و غير از اين نيست كه شفاعت من فقط براي مرتكبين
ص 416
گناهان كبيره از امّت من است؛ و امّا نيكوكاران از ايشان، براي آنان هيچ گونه مؤاخذهاي نيست.»
ابن أبي عمير گويد: من گفتم: اي پسر رسول خدا! چگونه شفاعت براي مرتكبين معاصي كبيره است؟! در حالي كه خدا ميفرمايد:
وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي' وَ هُم مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ. [511]
«شفاعت نميكنند مگر براي آن كه پسنديده باشد؛ و ايشان از خشيت خدا در ترس باشند.»
و كسي كه مرتكب گناه كبيره شود، پسنديده نيست.
حضرت فرمود: اي أبا أحمد! هيچ مؤمني، گناهي انجام نميدهد مگر آنكه آن گناه او را ناخوشايند ميآيد و براي آن نادم و پشيمان ميشود؛ و رسول خدا گفته است: كَفَي بِالنَّدَمِ تَوْبَةً «همان ندامتِ تنها، توبه است.» و نيز فرموده است: مَنْ سَرَّتْهُ حَسَنَتُهُ وَ سَآءَتْهُ سَيِّئَتُهُ فَهُوَ مُؤْمِنٌ «كسي كه كار خيرش خوشايند او باشد، و كار بدش ناخوشايند او باشد، او مؤمن است.» بنابراين كسي كه گناهي كند و پشيمان نشود مؤمن نيست و شفاعت براي او نيست، او ظالم است و خدا ميفرمايد:
مَا لِلظَّـٰلِمِينَ مِنْ حَمِيمٍ وَ لَا شَفِيعٍ يُطَاعُ. [512]
«از براي ظالمان هيچ دوست شفيق و مهرباني، و هيچ شفيع پذيرفته شدهاي نيست.»
ص 417
من گفتم: اي پسر رسول خدا! چگونه كسي كه از گناهي كه كرده پشيمان نشود مؤمن نيست؟! حضرت فرمود: اي أبا أحمد! هيچ كس نيست كه مرتكب گناه كبيرهاي شود و بداند كه به پاداش آن عذاب ميشود مگر آنكه بر آنچه انجام داده است پشيمان ميشود، و چون پشيمان و نادم شد توبه كرده است و در اين صورت مستحقّ شفاعت ميباشد؛ و اگر پشيمان و نادم نشد، بر آن گناه مُصِرّ است، و مصرّ بر گناه آمرزيده نميشود، چون به عذاب و پاداش عملي كه انجام داده است ايمان نياورده است.
و اگر به عقوبت و پاداش، مؤمن باشد حتماً پشيمان ميشود؛ و رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم فرموده است:
لَا كَبِيرَةَ مَعَ الاِسْتِغْفَارِ، وَ لَا صَغِيرَةَ مَعَ الإصْرَارِ.
«در صورت استغفار و توبه هيچ گناه كبيرهاي باقي نميماند؛ و در صورت اصرار هيچ گناه صغيرهاي صغيره نيست.»
و امّا گفتار خداوند: وَ لَا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَي' (شفاعت نميكنند مگر از كسي كه از او راضي باشند) مراد آنست كه دينش مورد رضايت و پسنديدگي باشد؛ و دين عبارت است از إقرار به پاداش نيكيها و زشتيها. و كسي كه خداوند دين او را بپسندد، بر گناهي كه نموده است پشيمان ميشود؛ چون به عاقبت و پاداش آن در روز قيامت معرفت پيدا كرده است.[513]
ص 418
در كتاب «عيون» از جمله نوشتجات حضرت رضا عليه السّلام براي مأمون اينست كه:
إنَّ اللَهَ لَا يُدْخِلُ النَّارَ مُؤْمِنًا وَ قَدْ وَعَدَهُ الْجَنَّةَ؛ وَ لَا يُخْرِجُ مِنَ النَّارِ كَافِرًا وَ قَدْ أَوْعَدَهُ النَّارَ وَالْخُلُودَ فِيهَا. وَ مُذْنِبُو أَهْلِ التَّوْحِيدِ يَدْخُلُونَ النَّارَ وَ يَخْرُجُونَ مِنْهَا، وَ الشَّفَاعَةُ جَآئِزَةٌ لَهُمْ. [514]
«خداوند، مؤمن را داخل در آتش نميكند، زيرا كه به او وعدۀ بهشت داده است؛ و كافر را از آتش خارج نميكند، زيرا كه به او وعيد آتش و خلود در آنرا داده است. و گناهكاران از اهل توحيد، داخل در آتش ميشوند و سپس از آن بيرون ميآيند، و شفاعت دربارۀ ايشان جائز است.»
در كتاب «صفات الشّيعة»، صدوق از پدرش از سعد از ابن يزيد از ابن أبي عمير از محمّد بن حمران، از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفتند:
مَنْ قَالَ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ مُخْلِصًا دَخَلَ الْجَنَّةَ؛ و إخْلَاصُهُ أَنْ يَحْجُزَهُ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ عَمَّا حَرَّمَ اللَهُ.[515]
«هر كس از روي اخلاص، لا إله إلاّ الله بگويد داخل بهشت ميشود؛ و اخلاص آن اينست كه اين گفتار لا إله إلاّ الله او را از آنچه خدا حرام كرده است نگهداري كند و جلوگيري نمايد.»
و نيز در همين كتاب، از ابن متوكّل از محمّد حِمْيَري از ابن عيسي از ابن محبوب از ابن رِئاب از أبوعُبَيدة حَذّاء روايت كرده است
ص 419
كه گفت:
سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِاللَهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: لَمَّا فَتَحَ رَسُولُ اللَهِ صَلَّي اللَهُ عَلَيْهِ وَءَالِهِ وَسَلَّمَ مَكَّةَ قَامَ عَلَي الصَّفَا فَقَالَ: يَا بَنِي هَاشِمٍ! يَا بَنِي عَبْدِالْمُطَّلِبِ! إنِّي رَسُولُ اللَهِ إلَيْكُمْ، وَ إنِّي شَفِيقٌ عَلَيْكُمْ! لَاتَقُولُوا إنَّ مُحَمَّدًا مِنَّا! فَوَاللَهِ مَا أَوْلِيَآئِي مِنْكُمْ وَ لَا مِنْ غَيْرِكُمْ إلَّا الْمُتَّقُونَ.
ألَا فَلَاأَعْرِفْكُمْ تَأْتُونِي يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَحْمِلُونَ الدُّنْيَا عَلَي رِقَابِكُمْ، وَ يَأْتِي النَّاسُ يَحْمِلُونَ الاخِرَةَ! أَلَا وَ إنِّي قَدْ أَعْذَرْتُ فِيمَا بَيْنِي وَ بَيْنَكُمْ، وَ فِيمَا بَيْنَ اللَهِ عَزَّوَجَلَّ وَ بَيْنَكُمْ؛ وَ إنَّ لِي عَمَلِي وَ لَكُمْ عَمَلَكُمْ. [516]
«شنيدم كه حضرت صادق عليه السّلام ميفرمود: چون رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم شهر مكّه را فتح كرد، بر بالاي كوه صفا ايستاد و سپس گفت: اي بني هاشم! و اي بني عبدالمطّلب! من پيامبر خدا هستم به سوي شما، و حقّاً من نسبت به شما مهربان و رؤوف ميباشم! نگوئيد: محمّد از ماست! سوگند به خداوند كه مواليان من از شما و از غير شما، بجز پرهيزگاران و متّقيان نيستند!
آگاه باشيد! مبادا من شما را چنين بيابم كه در روز قيامت در نزد من حاضر شويد، و شما بر گردنهاي خود دنيا را حمل بكنيد و مردم ديگر بيايند و آخرت را حمل بكنند! آگاه باشيد كه من گفتاري را بيان كردم كه با آن فيما بين من و شما عذرم تمام است، و فيما بين خداوند
ص 420
عزّ وجلّ و شما نيز عذرم تمام است؛ و براي من عمل من است و براي شما عمل شماست.»
اهل توحيد همگي به بهشت ميروند:
مرحوم صدوق در «أمالي» از حمزة عَلوي از عليّ بن إبراهيم از نهاوندي از عبدالله بن حمّاد از حسين بن يحيي بن حسين از عمرو بن طلحة از أسباط بن نصر از عِكرمة از عبدالله بن عبّاس آورده است كه رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتهاند:
سوگند به آن كه مرا به حقّ، بشارت دهنده برانگيخته است، خداوند هيچ شخص موحّدي را به طور جاودان در آتش عذاب نميكند، و اهل توحيد مورد شفاعت قرار ميگيرند و شفاعت دربارۀ آنها پذيرفته است.
و پس از آن گفتند: چون روز قيامت شود، خداوند امر ميكند به مردماني كه اعمالشان در دنيا زشت بوده است به جهنّم بروند. آنها ميگويند: بار پروردگار ما! چگونه ما را در آتش داخل ميكني درحالي كه ما در دنيا تو را به يگانگي و وحدت ميپرستيدهايم؟! و چگونه زبانهاي ما را به آتش ميسوزاني در حالي كه در دنيا به توحيد تو سخن گفته است؟! و چگونه دلهاي ما را محترق ميكني در حالي كه بر كلمۀ لا إله إلاّ الله گره خورده است؟! و چگونه چهرههاي ما را آتش ميزني در حالي كه
ص 421
براي عظمت تو آنها را بهروي خاك ماليدهايم؟! و چگونه دستهاي ما را ميسوزاني درحاليكه آنها را به دعا به سوي تو بلند كردهايم؟!
خداوند جلّ جلاله ميگويد: اي بندگان من! شما در دار دنيا اعمال زشتي انجام دادهايد كه پاداش آنها جهنّم است!
آنها ميگويند: اي پروردگار ما! آيا عفو تو بزرگتر است يا گناهان ما؟! خداوند ميفرمايد: بلكه عفو من بزرگتر است!
آنها ميگويند: آيا رحمت تو واسعتر و گشادهتر است يا گناهان ما؟! خداوند عزّوجلّ ميفرمايد: بلكه رحمت من واسعتر است!
آنها ميگويند: آيا إقرار و اعتراف ما به وحدت و يگانگي تو بزرگتر است يا خطاهاي ما؟! خداوند عزّ وجلّ ميفرمايد: بلكه إقرار و اعتراف شما به توحيد من بزرگتر است!
آنها ميگويند: بار پروردگارا! بنابراين بايد رحمت گشادۀ تو و عفو واسع تو كه همه چيز را فرا گرفته است و بر هر چيز گسترده گرديده است، ما را نيز شامل شود!
خداوند جلّ جلاله ميفرمايد: اي فرشتگان من! سوگند به عزّت و جلال خودم كه من هيچگاه آفريدهاي را نيافريدهام كه در نزد من محبوبتر باشد از آن آفريدهاي كه به توحيد و يگانگي من اقرار و اعتراف كند، و بر اينكه معبودي غير از من نيست مُقرّ باشد! و من بر عهده و ذمّۀ خود نهادهام كه اهل توحيدِ خودم را در آتش نبرم! بندگان مرا در بهشت داخل كنيد. [517]
در «خصال»، صدوق از پدرش از أحمد بن إدريس از أشعري از
ص 422
سهل از محمّد بن حسين بن زيد از محمّد بن سِنان از مُنذر بن يزيد از أبوهرون مَكْفوف (نابينا) روايت است كه او گفت:
حضرت صادق عليه السّلام به من گفتند: اي أباهرون! خداوند تبارك و تعالي بر نفس خود سوگند ياد كرده است كه شخص خائن را همجوار خود قرار ندهد! من عرض كردم: خائن چه كسي است؟! حضرت فرمود: كسي كه به اندازۀ يك درهم نگاه دارد و در وقت حاجت مؤمن به او ندهد، يا چيزي از اشياء دنيويّه و از امور دنيا را بر او ببندد! من عرض كردم: أعوذُ بِاللَهِ مِنْ غَضَبِ اللَهِ! «من پناه ميبرم به خداوند از غضب او!»
حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالي بر جان خود قسم خورده است كه سه طائفه را در بهشت خود داخل نكند: اوّل آن كه ردّ بر خداوند عزّوجلّ بنمايد. دوّم آن كه ردّ بر امامِ راهِ هدايت كند. سوّم آن كه حقّ مؤمني را حبس كند و به او نپردازد!
من عرض كردم: آيا مراد شما اينست كه از زيادي مايَمْلِك خود به او بدهد؟! حضرت فرمود: بايد از جان خود و از نفس خود به او بدهد! و اگر با جان و روح خود دربارۀ آن مؤمن بخل ورزد، از او نيست بلكه شريك شيطان است.[518]
و نيز در «خصال» صدوق از پدرش از سَعد بن عبدالله از أحمد ابن أبي عبدالله برقي از پدرش از محمّد بن سِنان از بعضي از رجال
ص 423
حديثش، از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه فرمودند:
ثَلَاثَةٌ لَا يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ: السَّفَّاكُ لِلدَّمِ، وَ شَارِبُ الْخَمْرِ، وَ مَشَّاءٌ بِنَمِيمَةٍ. [519]
«سه طائفه هستند كه داخل بهشت نميشوند؛ آدم خونخوارِ خونريز، و آشامندۀ مسكرات و شرابِ خمر، و كسي كه با نمّامي و سخن چيني بين دو نفر و دو طائفه را بهم زند.»
و در «كافي» با اسناد خود از ابن أبي يَعفور روايت ميكند كه او ميگويد: شنيدم كه حضرت صادق عليه السّلام ميفرمود:
ثَلَاثَةٌ لَا يَنْظُرُ اللَهُ إلَيْهِمْ يَوْمَ الْقِيَمَةِ وَ لَا يُزَكِّيهِمْ وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ: مَنِ ادَّعَي إمَامَةً مِنَ اللَهِ لَيْسَتْ لَهُ، وَ مَنْ جَحَدَ إمَامًا مِنَ اللَهِ، وَ مَنْ زَعَمَ أَنَّ لَهُمَا فِي الإسْلَامِ نَصِيبًا. [520]
«سه كس هستند كه خداوند به آنها در روز قيامت نظر نميكند و آنانرا رشد و نموّ نميدهد و از براي ايشان عذاب سختي است: كسي كه ادّعاي امامت و رياست خدائي كند كه اين مقام براي او نباشد، و كسي كه امامِ از جانب خدا را انكار كند، و كسي كه چنين بپندارد كه از براي آن دو نفر در اسلام بهرهاي هست.»
و نيز در «كافي» از أحمد بن إدريس از محمّد بن عبدالجَبّار از
ص 424
صَفوان از فُضَيل از حارث بن مُغيره روايت ميكند كه او ميگويد:
من به حضرت صادق عليه السّلام عرض كردم: رسول خدا صلّي الله عليه وآله وسلّم گفتهاند: مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إمَامَهُ، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً. «هر كس بميرد و امام خود را نشناخته باشد، مانند مردن مردمان جاهليّت مرده است.»؟ حضرت فرمودند: آري!
من عرض كردم: جَاهِلِيَّةٌ جَهْلَاءُ، أَوْ جَاهِلِيَّةٌ لَا يَعْرِفُ إمَامَهُ؟! «آيا مراد از جاهليّت، جاهليّت صِرف و بَحْت است، يا جاهليّتي است كه فقط امامش را نميشناسد؟!»
حضرت فرمودند: جَاهِلِيَّةُ كُفْرٍ وَ نِفَاقٍ وَ ضَلَالٍ. «مراد جاهليّت كفر و نفاق و گمراهي است.»[521]
در «تفسير عيّاشي» از منصور بن حازِم روايت كرده است كه از امام صادق عليه السّلام دربارۀ اين جملۀ قرآن: وَ مَا هُم بِخَـٰرِجِينَ مِنَ النَّارِ (هيچ گاه از آتش خارج نميشوند.) سؤال كردم. فرمود:
أَعْدَآءُ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ، هُمُ الْمُخَلَّدُونَ فِي النَّارِ أَبَدَ الابِدِينَ وَ دَهْرَ الدَّاهِرِينَ. [522]
«دشمنان علي عليه السّلام هستند كه در آتش دوزخ تا ابد و تا پايان دهر اقامت و خلود دارند.»
و همين روايت را در تفسير «برهان» نيز آورده است. [523]
ص425
و در «تفسير فرات بن إبراهيم» گويد: جعفر بن أحمد براي من معنعناً از حضرت صادق عليه السّلام روايت كرده است كه گفتهاند: پدرم فرمودند:
كُلُّ نَاصِبٍ وَ إنْ تَعَبَّدَ، مَنْسُوبٌ إلَي هَذِهِ الايَةِ: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ خَـٰشِعَةٌ ـ الاياتِ. [524]
«هر شخص سبّ كننده و دشنام دهندۀ به امام، و عَلَم مخالفت برافرازنده در برابر آنها، و دشمني كننده به آنها؛ اگر چه از اهل عبادت باشد، منسوب است به آيۀ: وُجُوهٌ يَوْمَئِِذٍ خَـٰشِعَةٌ...:
صورتهائي در روز قيامت ذليل و خوار و ترسناك و درهراسند، كارشان دشوار و سخت است، و در آتش برافروخته شده داخل ميشوند...»
و در «كافي» از عليّ بن إبراهيم از پدرش از ابن أبي عمير از عمروبن أبي مِقْدام روايت است كه گفت: من از حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام شنيدم كه ميفرمود:
قَالَ أَبِي: كُلُّ نَاصِبٍ وَ إنْ تَعَبَّدَ وَاجْتَهَدَ، مَنْسُوبٌ إلَي هَذِهِ الآيَةِ: عَامِلَةٌ نَاصِبَةٌ * تَصْلَي' نَارًا حَامِيَةً.
كُلُّ نَاصِبٍ مُجْتَهِدٍ، فَعَمَلُهُ هَبَآءٌ ـ الحديث. [525]
«پدرم ميگفت: هر شخص سبّ كننده و دشمني كنندۀ با امام، اگر چه اهل تعبّد و عبادت باشد و كوشش بسيار كند، به اين آيه
ص426
بازگشت ميكند: (چهرههائي در آن روز درهم شكسته و ترسناك است، و) بسيار كار و زحمت دارد، و رنج و مشقّت ميبرد، و در آتش گداخته داخل ميگردد.
هر شخص ناصب و دشمن آل محمّد، هر عملي كه انجام دهد، چون گرد و غبار پراكنده از بين ميرود.»
و در «عيون أخبار الرّضا» با اسناد خود از مفضّل بن عمر از حضرت صادق عليه السّلام از پدرانش عليهم السّلام آورده است كه رسول الله صلّي الله عليه وآله وسلّم فرمودهاند: چون مرا به معراج به آسمان بردند، خداوند تبارك و تعالي به من وحي ميكرد ـ و مفصّلاً دربارۀ محمّد و عليّ و فاطمه و حسن و حسين مطالب مهمّي را بيان ميكند ـ تا آنكه فرمود:
يَا مُ��َمَّدُ! لَوْ أَنَّ عَبْدًا عَبَدَنِي حَتَّي يَنْقَطِعَ وَ يَصِيرَ كَالشَّنِّ الْبَالِي ثُمَّ أَتَانِي جَاحِدًا لِوَلَايَتِهِمْ، مَا أَسْكَنْتُهُ جَنَّتِي وَ لَا أَطْلُبُهُ تَحْتَ عَرْشِي ـ الخبر. [526]
«اي محمّد! چنانچه بندهاي مرا به قدري عبادت كند كه بدنش فرسوده و شكسته گردد و مانند مَشكِ پوسيده و كهنه شود، و سپس در محضر من حضور يابد در حالي كه ولايت پنج تن آل عبا را انكار كند؛ من او را در بهشت خود مسكن نميدهم و در تحت عرش خودم او را نميپذيرم ـ الخبر.»
در «كافي» از عليّ بن محمّد از أحمد بن أبي عبدالله از عثمان بن
ص 427
عيسي از مَيسَر روايت كرده است كه او گفت: من بر حضرت صادق عليه السّلام وارد شدم، حضرت فرمود: حال دوستان و اصحاب تو از شيعيان چطور است؟! من عرض كردم: حال ما در نزد ايشان (دستگاه حكومتي و مخالفان ما) سوگند به خدا كه از حال يهود و نصاري و مجوس و مشركين بدتر و سختتر است. در اين حال حضرت كه تكيه داده بودند، جلو آمده و مستوياً نشستند و گفتند: چه گفتي؟! عرض كردم: قسم به خدا كه احوال ما در نزد ايشان از احوال يهود و نصاري و مجوس و مشركين بدتر است!
حضرت فرمود: قسم به خداوند كه از شما دو نفر داخل آتش نميشود! بلكه سوگند به خدا كه يك نفر هم داخل نميشود! سوگند به خدا كه دربارۀ شما وارد شده است اين آيات خداوند تعالي:
وَ قَالُوا مَا لَنَا لَا نَرَي' رِجَالاً كُنَّا نَعُدُّهُم مِنَ الاشْرَارِ * أَتَّخَذْنَـٰهُمْ سِخْرِيًّا أَمْ زَاغَتْ عَنْهُمُ الابْصَـٰرُ * إِنَّ ذَ' لِكَ لَحَقٌّ تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ. [527]
«و دوزخيان در ميان آتش با يكديگر گويند كه: چه شده است كه ما مردماني را كه (به جرم ايمان به خدا و پيروي از رسول او) از اشرار و بَدان ميشمرديم اينك در جهنّم نميبينيم؟! آنان كساني بودند كه ما آنها را مسخره ميكرديم و استهزاء مينموديم؛ آيا آنها از اهل جهنّم نيستند؟ و يا هستند ليكن چشمان ما بر آنها نميافتد؟! و اين قضيّۀ گفتگوي جهنّميان با يكديگر، يك مطلب حقّ است كه آنان با هم
ص 428
منازعه و مجادله ميكنند.»
و سپس حضرت صادق عليه السّلام گفتند: طَلَبُوكُمْ وَاللَهِ فِي النَّارِ، وَاللَهِ فَمَا وَجَدُوا مِنْكُمْ أَحَدًا. «سوگند به خداوند كه شما را در ميان آتش ميجويند، و سوگند به خداوند كه يك نفر از شما را در آنجا نمييابند.» [528]
و در «كافي» از محمّد بن يحيي از حَمْدان بن سليمان از عبدالله ابن محمّد يَماني از مَنيع بن حَجّاج از يونس از صَبّاح مُزَني از أبوحمزه، از حضرت باقر و يا حضرت صادق عليهما السّلام در گفتار خداوند تعالي: بَلَي' مَن كَسَبَ سَيِّـَةً وَ أَحَـٰطَتْ بِهِ خَطِيئـَتُهُ آورده است كه فرمودهاند:
مراد از اكتساب زشتيها و احاطۀ قبائح و وقائح و خطايا، إنكار امامت أميرالمؤمنين است كه: فأُولَـٰئِكَ أَصْحَـٰبُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَـٰلِدُونَ. [529]
و در «تفسير فرات بن إبراهيم» از حسين بن سعيد از عبدالله بن وَضّاح لؤلؤي از إسماعيل بن أبان از عَمرو بن شِمر از جابر، از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه گفتهاند:
قَالَ عَلِيٌّ عَلَيْهِ السَّلَامُ: إِذَا كَانَ يَوْمُ القِيَمَةِ نَادَي مُنَادٍ مِنَ السَّمَآءِ: أَيْنَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ؟ قَالَ: فَأَقُومُ أَنَا، فَيُقَالُ لِي: أَنْتَ عَلِيٌّ؟! فَأَقُولُ: أَنَا ابْنُ عَمِّ النَّبِيِّ وَ وَصِيُّهُ وَ وَارِثُهُ! فَيُقَالُ لِي:
ص 429
صَدَقْتَ، ادْخُلِ الْجَنَّةَ فَقَدْ غَفَرَ اللَهُ لَكَ وَ لِشِيعَتِكَ، فَقَدْ أَمَّنَكَ اللَهُ وَ أَمَّنَهُمْ مَعَكَ مِنَ الْفَزَعِ الاكْبَرِ، ادْخُلُوا الْجَنَّةَ ءَامِنِينَ لَا خَوْفٌ عَلَيْكُمْ وَ لَا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ. [530]
«أميرالمؤمنين عليه السّلام فرمودهاند: چون روز قيامت شود، منادياي از آسمان ندا ميكند: عليّ بن أبيطالب كجاست؟! من ميايستم، و پس از آن گفته ميشود: تو عليّ هستي؟! من ميگويم: من پسر عموي پيامبر مصطفي و وصيّ او و وارث او هستم! به من گفته ميشود: آري راست گفتي! اينك در بهشت داخل شو، خداوند تو و شيعهات همه را مورد غفران خود قرار داد، و تو را از دهشت و وحشت فزع اكبر ايمن كرد، و شيعيان تو را نيز با تو از دهشت و وحشت فزع اكبر در ايمني قرار داد. اينك همه داخل بهشت گرديد؛ همه در امن و امان خداوندي هستيد! و هيچ گونه خوف و ترسي، و هيچ گونه غصّه و اندوهي براي شما نخواهد بود!»
باري، دربارۀ خلود به مقدار مقتضي و كفايت بحث كرديم، و اينك اين بحث را با نتيجه و تذييلي از جدّ اعلاي مادري پدر ما: مرحوم علاّمۀ مجلسي رضوانُ الله تَعالي عليه خاتمه ميدهيم. وچون نظر ما دربارۀ خلود و آنچه در اين مجلس ذكر شد همان نظريّۀ علاّمۀ جدّ است، لذا در حقيقت، بيان اين تذييل همان بيان محصّل و خلاصۀ نظريّۀ ما دربارۀ خلود است.
مجلسي فرموده است: بدان كه آنچه از جمع بين آيات و
ص 430
روايات بدست ميآيد آنست كه: هر كافر منكري كه ضرورياي از ضروريّات دين اسلام را إنكار كند، در آتش مخلّد خواهد بود و عذاب او به هيچ وجه تخفيف نميپذيرد.
مگر مستضعفين كه در عقل و فهم كوتاه باشند، و يا آن كسي كه حجّت بر او تمام نشده باشد؛ به شرط آنكه در تفحّص و تجسّسِ از حقيقت كوتاهي و تقصير نكرده باشد واز نظر و بينش دريغ ننموده باشد. و در اين صورت محتمل است كه او از زمرۀ مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللَهِ بوده باشد، همچنانكه تحقيق آن در كتاب ايمان و كفر خواهد آمد.
و امّا غير از طائفۀ شيعۀ اماميّه، چه مخالفين ما در امر امامت و چه سائر طوائف شيعه كه اثنا عشري نباشند، اگر چيزي از ضروريّات دين اسلام را انكار نكنند، به دو گروه تقسيم ميشوند:
گروه اوّل: آن متعصّبان و معاندان و منكراني هستند كه حجّت بر آنها تمام شده و قبول ولايت و امامت را نكردهاند، ايشان در آتش دوزخ ميروند و در آنجا به طور خلود و هميشگي ميمانند.
گروه دوّم: مستضعفين از آنها هستند، و ايشان كساني هستند كه به طور كلّي يا عقلهاي آنها ضعيف است و به تنهائي قدرت بر تشخيص حقّ ندارند، مثل زنهاي غير قادر از تفحّص و عاجز از تجسّس و مثل افراد بَليه و كوتاه فكر و امثال اينها؛ و يا كساني كه فحص كردهاند ولي حقّ بر آنها آشكارا نشده و حجّت إلهيّه تمام نشده است، و در زمان فَترت و عدم دسترسي به امام از دنيا رحلت كردهاند؛ و يا كساني هستند كه در جائي قرار گرفتهاند كه اصلاً خبر به
ص 431
آنها نميرسد، و به واسطۀ دوري و بُعد و انقطاع از مردم ديگر، حجّت بر آنها تمام نشده است.
اين دسته مُرْجَوْنَ لاِمْرِ اللَهِ هستند، يعني كارشان به امر خدا واگذار شده است؛ و در اين صورت خداوند (بر حسب امتحان عقلي، و أعمال فطري كه در دنيا انجام دادهاند) يا ايشان را عذاب ميكند، و يا آنكه از آنها ميگذرد و مورد مغفرت و رحمت خود قرار ميدهد. و بنابراين، براي ايشان اميد نجات از آتش هست.
و امّا گناهكاران به گناهان كبيره از طائفۀ شيعۀ اماميّه، حكمشان در بين جميع علماء اماميّه آنست كه مخلّد و جاودان در آتش نميمانند؛ و امّا آيا در آتش داخل ميشوند و سپس بيرون ميآيند، و يا آنكه اصلاً داخل نميشوند، روايات وارده در اين باب جدّاً مختلف است؛ و مقتضاي جمع بين اين دسته از روايات آنست كه بگوئيم احتمال دارد كه داخل شوند و سپس بيرون آيند. و اين گناهكاران از زمرۀ كساني نيستند كه روايات دربارۀ آنها وارد شده است كه شيعه و مؤمن داخل آتش نميرود، زيرا كه در بسياري از روايات ديگر وارد شده است كه: إِنَّ الشِّيعَةَ مَنْ شَايَعَ عَلِيًّا فِي أَعْمَالِهِ. «شيعه آن كسي است كه در اعمال خود از علي پيروي و مشايعت نموده است.» و نيز در بسياري از روايات وارد شده است كه: ايمان از گفتار و كردار مركّب است. وليكن در أخبار بسياري وارد شده است كه قبل از دخول در آتش، شفاعت شامل حال آنان ميگردد.
ص 432
باري، در اين مبهم گذاردن مطلب، حكمتهائي است كه بر صاحبان بصيرت مخفي نيست. [531]
و اين كلام مجلسي (ره) شرح و تفصيل كلام صدوق در «عقائد» است، زيرا كه او فرموده است: اعتقاد ما دربارۀ آتش قيامت اينست كه آن، خانۀ پستي و مذلّت و خانۀ انتقام از اهل كفر و عصيان است؛ و در آن به طور جاودان و مخلّد نميمانند مگر اهل كفر و شرك، و امّا گناهكاران از اهل توحيد، از آن آتش به واسطۀ رحمتي كه به آنها ميرسد و شفاعتي كه نائل ميشوند، خارج ميگردند.
باري، در اينجا كه ميخواهيم كتاب را خاتمه دهيم چقدر مناسب است بعضي از قصيدۀ شاعر اهل بيت عليهم السّلام در قرن پنجم هجري المؤيَّد في الدّين، داعي الدُّعاة هبة الله بن موسي بن داود شيرازي را بياوريم، و با تصريح او به آنكه يگانه راه سعادت در آخرت تولاّي اهل بيت و پيروي از نصّ غدير خمّ ميباشد، اين دورۀ از علوم و معارف اسلام را پايان دهيم. [532]
ص 433
قالَ وَالرَّحْلُ لِلسُّرَي مَحْمولُ: حُقَّ مِنْكَ النَّوَي وَ جُدَّ الرَّحيلُ (1)
وَ عَدا الْهَزْلُ في الْقَطيعَةِ جِدًّا ما كَذا كانَ مِنْكَ لي الْمَأْمولُ (2)
قُلْتُ وَ الْقَلْبُ حَسْرَةً يَتَقَلَّي وَ عَلَي الْخَدِّ دَمْعُ عَيْني يَسيلُ: (3)
ص 434
بابی انت ما اقتضی البین الّا قدرثم عهدک المستحیل
كَمْ وَ كَمْ قُلْتُ: خَلِّني يا خَليلي مِنْ جَفآءٍ مِنْهُ الْجِبالُ تَزولُ (5)
إنَّما أمْرُهُ لَدَيْكَ خَفيفٌ وَ هْوَ ثِقْلٌ عَلَي فُؤادي ثَقيلُ (6)
إنَّكَ السَّالِمُ الصَّحِيحُ وَ إنّي مِنْ غَرامٍ بِكَ الْوَقِيذُ الْعَليلُ (7)
قالَ: قَدْ مَرَّ ذا فَهَلْ مِنْ مُقامٍ عِنْدَنا؟ قُلْتُ: ما إلَيْهِ سَبيلُ (8)
قالَ: إنّي لَدَي مُرادِكَ باقٍ قُلْتُ: ما إنْ تَفي بِما قَدْ تَقولُ (9)
قالَ: أضْرَمْتَ فيالْحَشَي نارَ شَوْقٍ حَرُّ أنْفاسِها عَلَيْها دَليلُ (10)
قُلْتُ: حَسْبِي الَّذي لَقيتُ هَوانًا فَلِقآءُ الْهَوانِ عِنْدي يَهولُ (11)
فَقَبيحٌ بِيَ التَّصابِي وَ هَذَا عَسْكَرُ الشَّيْبِ فَوْقَ رَأْسي نُزولُ (12)
* * *
إنَّ أمْرَ الْمَعادِ أكْبَرُ هَمّي فَاهْتِمامي بِما عَداهُ فُضولُ (13)
ص 435
كَثُرَ الْخآئِضونَ بَحْرَ ظَلامٍ فيهِ وَالْمُؤْنِسو الضّيآءِ قَليلُ (14)
قالَ قَوْمٌ: قُصْرَي الْجَميعِ التَّلاشِي فِئَةٌ مُنْتَهاهُمُ التَّعْطيلُ (15)
وَادَّعَي الاخَرونَ نَسْخًا وَ فَسْخًا وَ لَهُمْ غَيْرُ ذاكَ حَشْوٌ طَويلُ (16)
وَ أَبَوْا بَعْدَ هَذِهِ الدَّارِ دارًا نَحْوَها كُلُّ مَن يَؤولُ يَؤولُ (17)
لَمْ يَرَوْا بَعْدَها مَقامَ ثَوابٍ وَ عِقابٍ لَهُمْ إلَيْهِ وُصولُ (18)
فَالْمُثابونَ عِنْدَهُمْ مُتْرَفوهُمْ وَ لِذي الْفاقَةِ الْعَذابُ الْوَبيلُ (19)
قالَ قَوْمٌ وَ هُمْ ذَوو الْعَدَدِ الْجَ ـمِّ: لَنا الزَّنْجَبيلُ وَالسَّلْسَبيلُ (20)
وَ لَنا بَعْدَ هَذِهِ الدّارِ دارٌ طابَ فيها الْمَشروبُ وَ الْمَأْكولُ 21)
وَ لِكُلٍّ مِنَ الْمَقالاتِ سوقٌ وَ إمامٌ وَ رايَةٌ وَ رَعيلُ (22)
ما لَهُمْ في قَبيلِ عَقْلٍ كَلامٌ لا وَ لا في حِمَي الرَّشادِ قَبولُ (23)
ص 436
اُمَّةٌ ضَيَّعَ الامانَةَ فيها شَيْخُها الْخامِلُ الظَّلومُالْجَهولُ (24)
بِئْسَ ذاكَ الإنْسانُ في زُمَرِ الإنْـ سِ وَ شَيْطانُهُ الْخَدوعُ الْخَذولُ (25)
فَهُمُ التّآئِهونَ في الارْضِ هَلْكَي عَقْدُ دينِ الْهُدَي بِهِمْ مَحْلولُ (26)
نَكَسوا وَيْلَهُمْ بِبابِلَ جَهْرًا جُمَلٌ ذا وَرَآءَها تَفْصيلُ (27)
مُنِعوا صَفْوَ شَرْبَةٍ مِنْ زُلالٍ لَيْسَ إلاّ بِذاكَ يَشْفَي الْغَليلُ (28)
مَلَّكوا الدّينَ كُلَّ اُنْثَي وَ خُنْثَي وَ ضَعيفٍ بِغَيْرِ بَأْسٍ يَصولُ (29)
تا آنكه گويد:
لَوْ أرادوا حَقيقَةَ الدّينِ كانوا تَبَعًا لِلَّذي أقامَ الرَّسولُ (30)
وَ أتَتْ فيه ءَايَةُ النَّصِّ بَلِّغْ يَوْمَ خُمٍّ لَمّا أتَي جِبْريلُ (31)
ذاكُمُ الْمُرْتَضَي عَليٌّ بِحَقٍّ فَبِعُلْياهُ يَنْطِقُ التَّنْزِيلُ (32)
ذاكَ بُرْهانُ رَبِّهِ في الْبَرايا ذاكَ في الارْضِ سَيْفُهُ الْمَسْلولُ (33)
ص 437
فَأطيعوا جُحْدًا اُولي الامْرِ مِنْهُمْ فَلَهُمْ في الْخَلآئِقِ التَّفْضيلُ (34)
أهْلُ بَيْتٍ عَلَيْهِمُ نَزَلَ الذِّكْ ـرُ وَ فيهِ التَّحْريمُ وَ التَّحْليلُ (35)
هُمْ أمانٌ مِنَ الْعَمَي وَ صِراطٌ مُسْتَقِيمٌ لَنا وَ ظِلٌّ ظَليلُ (36) [533]
1 و 2 ـ محبوب و معشوق، در حالي كه براي سير و مسافرت شبانۀ من، جهاز را بر روي مركب نهاده بودند و آمادۀ حركت بود، به من گفت: هجران و دوري از جانب تو محقّق و ثابت شد، و سفر و ارتحال حَتْم و متعيّن گرديد! و مزاح و شوخي دربارۀ جدائي، صورت جِدّ و حقيقت به خود گرفت؛ و اينچنين از جانب تو نسبت به من انتظار نميرفت!
3 ـ من در پاسخ گفتم ـ در حالي كه دلم از روي حسرت به خود ميپيچيد، و اشكهاي ديدگانم بر روي گونهام روان بود.
4 ـ پدرم فداي تو باد! اين جدائي و افتراق به مقتضاي مقدّرات و پيش آمدها بود؛ و از آن گذشته در اثر بيعهدي و پيمان شكني تو بود كه پيوسته متغيّر و دگرگون ميشد، و از حالي به حالي مبدّل ميگشت!
5 ـ چقدر و تا چه اندازه من به تو گفتم: اي دوست و يار من! دست از چنين جَفائي بردار؛ آن جفائي كه كوهها از آن ميلرزند! و مرا
ص 438
از آن آسوده گردان!
6 ـ اين جفا و بيمهري در نزد تو سبك و آسان است، ولي فشار آن بر روي قلب من بسيار سنگين است.
7 ـ زيرا كه تو داراي صحّت و سلامت هستي! وليكن من از عشق و محبّت به تو مريض و در آستانۀ مرگ درآمدهام!
8 ـ گفت: آن مسأله گذشت! اينك آيا ميتواني در نزد ما درنگ كني؟! گفتم: هيچ راهي براي درنگ ندارم!
9 ـ گفت: من بر مراد و خواهش تو باقي خواهم بود، و به وصال تو خواهم رسيد! گفتم: تو چنين نيستي كه به گفتار خود وفا كني!
10 ـ گفت: تو در اندرونِ من و بر احشاء من، آتش اشتياق را برافروختي! بطوريكه اين آه آتشين من بر آن گواهي ميدهد!
11 ـ گفتم: آنچه را كه من از بیاهمّيّتي و بيمقداري خودم در نظر تو ديدم، ديگر كافي است! و پيش من برخورد با بیاهمّيّتي و پستي، نگرشي بسيار دردناك و رنج آور است!
12 ـ و اينك كه لشكر موهاي سپيد پيري بر بالاي سر من فرودآمده است، ديگر عشق بازي از من زشت و ناهنجار است!
13 ـ بزرگترين انديشه و فكر من، تفكّر در امر معاد و بازگشت به سوي خداست. و بنابراين، انديشه و اهتمام من به سائر امور، زيادي و تبعي و در كنارْ واقع است!
14 ـ كساني كه در امر معاد فكر كرده و در انديشههاي عميق
ص 439
فرورفته، و بالاخره در درياي بيكران ظلمات و تاريكيها و شبهات غوطه خوردهاند بسيار فراوانند؛ وليكن كساني كه با نور و روشني اُنس گرفتهاند بسيار كم هستند.
15 ـ گروهي گفتند: نهايتِ تمام افراد بشر، اضمحلال و متلاشي شدن و نابودي صِرف است؛ گروهي كه غايت انديشۀ آنها «تعطيل» و بياثر و بدون صفت پنداشتن حضرت باري، و إنكار «بازپسين» از جهت ثواب و عقاب است.
16 ـ و گروهي ديگر ادّعا كردند كه تناسُخ است و نفوس بعد از مرگ به أبدانِ ديگر بر ميگردند، و ديگر اينكه تفاسُخ است و نفوس بعد از مرگ به ابدان نباتات بر ميگردند؛ و اينان غير از اين مسأله، مطالب من درآوردي و زوائد بسياري دارند.
17 ـ و انكار كردند كه پس از اين جهان، آخرتي است كه بازگشت همۀ بازگشت كنندگان بدانجا باشد.
18 ـ ايشان نپنداشتند كه بعد از اين دنيا، عالم ثواب و عذاب است كه همۀ افراد بشر بدان مقام و محلّ واصل ميشوند.
19 ـ و بنابراين در نزد ايشان كاميابان كساني ميباشند كه در اين دنيا اسراف و تبذير و تجاوز كردهاند؛ و عذاب و سختي و شدّت، از آنِ كساني است كه با فقر و فاقه و تهيدستي دست به گريبان بودهاند.
20 ـ و گروهي كه داراي تعداد بسيار و صاحب جماعت كثيري بودهاند چنين گفتند كه: نعمتهاي بهشتي از زنجبيل و آب سلسبيل،
ص 440
براي ماست.
21 ـ و براي ما پس از اين جهان، خانۀ آخرتي است كه آشاميدنيها و خوردنيها در آنجا گوارا ميباشد.
22 ـ و هر يك از اين انديشهها و مكتبها طرفداراني دارد، بازارهاي گرم و رواجي دارد، و امام و پيشوا و پرچم و رهبر و مقتدائي دارد.
23 ـ هيچ يك از آنان در برابر كفالتِ عقل و ميزان سنجش فكر، كلام و گفتار متيني ندارند؛ و هيچ كدام گفتارشان در قرقگاهِ رشد و كمال مورد قبول نيست، و در آستان معني و درايت پذيرفته نميآيد.
24 ـ اينان امّت و جماعتي هستند كه شيخ و رهبر كودن و كوتهانديشه و بسيار ستمگر و بسيار نادانِ آنان، امانت خداوند را در ميان آنها ضايع كرد و در آن كوتاهي نمود.
25 ـ بد است آن انسان در زمرۀ انسانها؛ و شيطان او مكّار و حيلهگر، و قرين با خذلان است.
26 ـ و بنابراين ايشانند آنان كه در زمين هلاك شدند؛ و گِره وپيوند هدايت و دين به واسطۀ آنها سست و پاره گشت، و عهد گسيخت و باز شد.
27 ـ اي واي بر آنها كه در بابِل، در وقت آشكارا واژگون كردند؛ و اين مطالب كه اشاره كرديم اجمالي بود كه در پشت آن تفاصيل بسياري است.
28 ـ ايشان از نوشيدن جرعههاي پاك و مصفّاي زلال محروم
ص 441
شدند؛ آن جرعههائي كه جز به واسطۀ نوشيدن آنها شفاي عطش انسان تشنه كام ميسّر نيست.
29 ـ امور دين مردم را سپردند و تمليك كردند به هر زن و خنثي، و به هر ضعيف و ناتواني كه صولت و قدرت نمائي او فقط در امور آسان و سهل بوده است.
تا آنكه گويد:
30 ـ و اگر هر آينه آنان حقيقت دين را ميخواستند، ميبايست پيرو و تابع كسي باشند كه رسول خدا او را براي مردم إقامه كرد و برافراشت و معرّفي فرمود.
31 ـ و آيۀ نصّ و صريح يَـٰٓأَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ در روز غدير خمّ دربارۀ او فرود آمد، در وقتي كه جبرائيل از جانب خدا آمد.
32 ـ اينست اي مردم، عليّ مرتضي كه به حقّ متحقّق است؛ و به مقامات و علوّ درجات و رفعت منزلت او، قرآن مجيد كه تنزيل از جانب خداوند است گويا شده است.
33 ـ اينست برهان و حجّت پروردگارش در ميان خلائق، و اينست شمشير از نيام بيرون آمدۀ خداوند تعالي در روي زمين.
34 ـ پس اطاعت كنيد الزاماً صاحبان ولايت و اُولوا الامر خود را كه از براي ايشان در ميان مخلوقات فضيلت و شرف و برتري است.
35 ـ ايشانند اهل بيتي كه قرآن بر آنها نازل شدهاست؛ آن قرآني كه حلال و حرام در آن است.
36 ـ ايشانند امان از گمراهي و ضلالت و كوري، و صراط
ص 442
مستقيم ما هستند به سوي پروردگارمان، و سايۀ گستردۀ رحمت خداوندي بر ماسوي.
لِلَّهِ الْحَمْدُ وَ لَهُ الشُّكْرُ كه اين مجالس «معاد شناسي» در ظهر روز چهارم شهر جمادي الثّانيه، سنۀ يكهزار و چهار صد و سۀ هجريّۀ قمريّه در مشهد مقدّس رضوي ـ علي شاهدها آلاف التّحيّة و الإكرامـ پايان يافت.
البتّه همانطور كه در مقدّمه عرض شد، اصل اين مباحث در دو ماه رمضان غير پيدرپي، در سنوات 1396 و 1399 هجريّۀ قمريّه در طهران با إخوان ديني و برادران روحاني گفتگو و مذاكره شده بود، وليكن توفيق تدوين و تحرير بدينصورت نبود؛ و با نهايت سعي و كوششي كه داشتم، تا قبل از سه سال پيش، بيش از يك جلد و نيم از آن را نتوانسته بودم تحرير نمايم. و لِلَّهِ الحَمدُ و لَهُ المِنَّة در اين سهسالي كه براي آستانبوسي عتبۀ مقدّسه و مباركۀ حضرت ثامنالحجج عليِّ بنِ مُوسَي الرِّضا عليهما السّلام به ارض اقدس رضوي هجرت، و بار گناهان و خطاياي خود را در آستان ملك پاسبان اين بضعۀ رسول خدا فرود آوردهام و در اين بلدۀ مقدّسه توطّن و اقامت گزيدهام، نه تنها اين ده مجلّد از مجلّدات «معادشناسي» از دورۀ علوم و معارف اسلام به پايان رسيد، بلكه رسائل و كتب ديگري
ص 443
نيز تحرير يافت. و ما كه قبلاً چنين ميپنداشتيم مجموع اين مجالس شصت و اندي خواهد شد، به هفتاد و پنج مجلس بالغ گشت. و اين فقط و فقط از بركات قبر أطهر آن حضرت است، تا چه رسد به فيوضات فائضه از نفس قدسيّۀ عرشيّۀ ناطقۀ آن حضرت كه بر عالم ما سوي محيط، و هر ذرّه را با تابش نور حضرت احديّت سبحانه و تعالي تربيت و اداره مينمايد.
من اگر خارم و گر گل چمنآرائي هست كه از آن دست كه ميپروردم ميرويم
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَ مَا كُنَّا لِنَهْتَدِيَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَهُ. وَ صَلَّي اللَهُ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ ءَالِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، وَ لَعْنَةُ اللَهِ عَلَي أَعْدَآئِهِمْ أَجْمَعِينَ مِنَ الانَ إلَي يَوْمِ الدِّينِ.
الرّاجي سيّد محمّد حسين الحسينيّ الطّهرانيّ
پاورقي
[507] ـ «الميزان» ج 20، ص 266 و 267
[508] ـ تفسير «مجمع البيان» طبع صيدا، مجلّد 5، ص 424
[509] ـ «نهج البصيرة» ص 27 و 28
[510] ـ آيۀ 31، از سورۀ 4: النّسآء
[511] ـ قسمتي از آيۀ 28، از سورۀ 21: الانبيآء
[512] ـ ذيل آيۀ 18، از سورۀ 40: غافر
[513] ـ «توحيد» صدوق، طبع مطبعۀ حيدري ( 1387 هجريّه) ص 407 و 408
[514] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 362 و ص 359
[515] - همان
[518] ـ «خصال» طبع سنگي، ج 1، ص 73؛ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 357
[519] ـ «خصال» ج 1، ص 85
[520] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 363؛ و در «اُصول كافي» ج 1، ص 373 اينطور آمده است: ثَلَاثَةٌ لَا يُكَلِّمُهُمُ اللَهُ.
[521] ـ «اُصول كافي» ج 1، ص 377
[522] ـ «تفسير عيّاشي» ج 1، ص 73
[523] ـ تفسير «برهان» طبع حروفي رحلي، ج 1، ص 173
[524] ـ «تفسير فرات» ص 208
[525] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 356؛ «كافي» ج 8 (روضه) ص 212 و 213
[526] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 357، از «عيون» ص 34
[527] ـ آيات 62 تا 64، از سورۀ 38: صٓ
[528] ـ «روضۀ كافي» ص 78
[529] ـ «بحار الانوار» ج 8، ص 358
[530] ـ «تفسير فرات» ص 153
[531] ـ «بحار الانوار» طبع حروفي، ج 8، ص 363 و 364
[532] اين مرد علم و ادب با آنكه أصلاً ايراني و از اهل شيراز بوده است، از اجلّۀ علماء علوم عربيّت و از بزرگان اساتيد ادب عرب به شمار ميآيد؛ و حقّاً ميتوان او را از نوابغ شمرد. در شيراز در حدود سنۀ 390 متولّد شد و در آنجا نشو و نما يافت، و در بلاد و شهرهاي بسياري گردش كرد، تا آخر الامر در مصر اقامت گزيد و در سنۀ 470 وفات يافت.
از شيعيان خالص و واله اهل بيت عليهم السّلام بوده است؛ و در راه تبليغ مكتب تشيّع تحمّل رنجها و مصائبي را نموده است و با سختيها و مشكلات روبرو شده است، ولي هيچ گاه از همّت عالي خويش تنازل نكرده و هر حادثه و هر مصيبت گرچه جانكاه و كمرشكن بود، او را از اراده و تعهّد خود منصرف نمينموده است، و هر مشكل را كوچك و آسان ميشمرده است.
خود در سيرهاي كه در احوال خود نوشته است (در صفحۀ 99 ) در مقابل خليفۀ عبّاسي المستنصر بالله خود را چنين توصيف ميكند كه: وَ أنا شيخُ هَذه الدَّعوةِ و يدُها و لسانُها و مَن لا يُماثِلُني أحدٌ فيها! «من بزرگ و پير مكتب تبليغ و ترويج مذهب تشيّع ميباشم، و دست و زبان اين مكتبم، و كسي هستم كه هيچكس در اين مكتب تبليغ و ترويج همانند من نيست!»
مؤيّد في الدّين از مروّجين فاطميّون بود، و در اين راه از هيچ مهمّي كوتاهي نميكرد و از هيچ چيز نميهراسيد. و در علم مناظره و احتجاج دست توانائي داشت. و اطّلاع وسيع و گستردهاي در تاريخ و معالم دين، و ابحاث راقياي از كتاب و سنّت داشت، و بر دقائق و رقائقي از رموز و محتواي آن دست يافته بود.
با علماي سنّي مذهب شيراز ـ چنانكه خود در سيرۀ خودش مينويسد ـ در حضور سلطان أبي كاليجار مباحثه و مناظرهاي ميكند كه قدرتمندي و تضلّع او را در احاطه به علوم دينيّه و تاريخ و كتاب و سنّت ميرساند. اين سيره را در احوال خود بين سنوات 429 و 450 نوشته است. و علاوه بر كتب متعدّدي كه نوشته است، رسالهها و نامههائي دارد كه در آنها با أبوالعلاء مَعَرّي در موضوع خوردن گوشت مناظره نموده است. («الغدير» ج 4، ص 311 ملخّصاً)
[533] ـ «الغدير» ج 4، ص 304 و 305