قبل از اينكه براى استدلال اين مطلب به آيات قرآن متوسّل شويم متذكّر مىشويم كه مقام اخلاص داراى مراتب تشكيكى است، چه به نصّ قرآن مجيد عدّهاى از پيمبران داراى مقام اخلاص بودهاند ولى با اين همه مقامى عاليتر و ارجمندتر از اخلاص هست كه آنان بدان واصل نگشته و دعا مىكردهاند كه در آخرت به آن برسند. مثلا حضرت يوسف - على نبيّنا و آله و عليه السلام - با آنكه به نصّ قرآن از مخلصين بوده است لقوله تعالى: انَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصِينَ1، در مقام دعا از خداوند خود طلب مقام لحوق به صالحين را نموده عرض مىكند:
انْتَ وَليِّى فِى الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِما وَ الْحِقْنِى بِالصَّالِحينَ2
بنابراين آن حضرت در دنيا به مقام صلوح نرسيده بود لهذا دعا مىكند كه پس از مرگ اين لحوق حاصل شود. و امّا آيا دعايش مستجاب شد يا نه و آيا در آخرت به مقام صلوح خواهد رسيد يا نه از آيات قرآن چيزى استفاده نمىشود. و حضرت إبراهيم عليه السّلام با آنكه
ص 77
مقامى شامخ را در خلوص دارا بوده عرض مىكند:
رَبِّ هَبْ لي حُكْما وَ الْحِقْنى بِالصَّالِحينَ3
بنابراين مقام "صلوح" عاليتر از مقام "خلوص" است كه حضرت خليل الحاق خود را به واجدين آن از خداى خود تمنّا نمود. خداوند اين دعاى حضرت إبراهيم را در دنيا اجابت ننمود بلكه تحقّق آن را در آخرت وعده فرمود:
وَ لَقَدِ اصْطَفَيْناهُ فِى الدُّنْيَا وَ انَّهُ فِى الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحينَ4
بايد دانست كه اين مرتبه از صلاح كه انبياى سلف آرزوى آن را داشتند غير از صلاحى است كه به نصّ آيه كريمه به آن حضرت و اولاد آن حضرت داده شده است لقوله تعالى:
وَ وَهَبْنا لَهُ اسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ نافِلةً وَ كُلا جَعَلْنا صالِحينَ5
چه اين صلاح را همه آنها دارا بودند و از جمله خود حضرت إبراهيم دارا بود و در عين حال تقاضاى صلاح دارد. پس اين صلاح بسيار عالىتر و بالاتر است.
و امّا دليل بر آنكه حضرت رسول الله صلّى اللّه عليه و آله و عدّهاى در زمان
ص 78
آن حضرت به درجه همين صلوح رسيدهاند آيه كريمه قرآن از قول حضرت رسول ناطق است كه:
انَّ وليِّىَ اللَهُ الَّذِى نَزَّلَ الْكِتَابَ وَ هُوَ يَتَوَلَّى الصَّالِحِينَ6 اوّلا آن حضرت در اين آيه اثبات ولايت مطلقه حضرت احديّت را براى خود نموده سپس مىفرمايد كه ولىّ من آن كسى است كه تولّى امور صالحين را مىنمايد، پس معلوم مىشود كه در آن زمان افرادى از مخلصين به مقام صلوح مىزيستهاند و پروردگار متولّى امور ايشان بوده است. بنابر آنچه ذكر شد معلوم مىشود كه سرّ دعاى انبياء سلف و توسّل آنها به خمسه آل طهارت يا به ائمّه طاهرين چه بوده و علوّ رتبت مقام صلوح در آنان تا چه سرحدّى است كه مانند حضرت إبراهيم پيغمبرى لحوق خود را به آنها از خدا مىخواهد.
و امّا دليل بر آنكه انبياى عظام به مقام اخلاص رسيدهاند را به وجوهى از آيات شريفه قرآن مىتوان استفاده نمود.
اوّل: از طريق حمد ايشان، چنانكه در قرآن مجيد وارد شده است، چه به نصّ قرآن توصيف و تمجيد چنانكه سزاوار مقام حضرت احديّت است براى احدى ممكن نيست مگر توصيف و تمجيد بندگان مخلصين خدا: قال عزّ من قائل:
ص 79
سُبْحانَ اللَهِ عَمّا يَصِفُونَ الا عِبادَ اللَهِ الْمُخْلَصينَ7
و خداى تعالى پيمبرش را امر به حمد مىكند آنجا كه فرمايد:
قُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذِينَ اصْطَفىَ اللَّهُ خَيْرٌ أمّا يُشْرِكُون8َ
و حكايت از حمد حضرت إبراهيم عليه السّلام مىكند:
الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى وَهَبَ لِى عَلَى الْكِبَرِ اسْماعيلَ وَ اسْحاقَ انَّ رَبِّى لَسَمِيعُ الدُّعاءِ9
و يا آنكه امر به حضرت نوح - على نبيّنا و آله و عليه السلام - مىكند كه حمد خدا را بجاى آورد آنجا كه فرمايد:
فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى نَجّانَا مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ10
دوّم: تصريحاتى كه در قرآن كريم راجع به مقام اخلاص بعضى از انبياى عظام است، چنانكه درباره حضرت يوسف فرمايد: انَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِينَ.11
ص 80
و درباره حضرت موسى بن عمران فرمايد:
وَ اذْكُرْ فِى الْكِتَابِ مُوسَى انَّهُ كَانَ مُخْلَصا وَ كَانَ رَسُولا نَبِيًّا12
و درباره حضرت إبراهيم و اسحق و يعقوب فرمايد:
وَ اذْكُرْ عِبادَنَا ابْرَاهِيمَ وَ اسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ اولِى الْأيْدِى وَ الابْصارِ - انّا اخْلَصْنَاهُمْ بِخَالِصَةٍ ذِكْرَى الدّارِ 13
سوّم: از طريق شكر و سپاس آنان خداى تعالى را، چون از طرفى طبق آيه كريمه:
فَبِعِزَّتِكَ لاغْوِيَنَّهُمْ اجْمَعِينَ - الا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ14
شيطان را بر افراد قليلى از بندگان كه مخلَصاند دسترس نيست، و از طرف ديگر طبق آيه كريمه:
ثُمَّ لآتِيَنَّهُمْ مِنْ بَيْنِ أيْديِهِمْ وَ مِنْ خَلْفِهِمْ وَ عَنْ أيْمانِهِمْ وَ عَنْ شَمائِلِهِمْ وَ لا تَجِدُ اكْثَرَهُمْ شَاكِرِينَ15
بندگانى را كه شيطان اغوا مىكند از شاكرين نخواهند بود. از اينجا استفاده مىشود كه شاكرين كه شيطان به آنها دستبردى
ص 81
ندارد همانا بندگان مخلصين هستند. حال اگر در قرآن مجيد بندگانى را يافتيم كه خداى متعال آنان را به صفت شكر و شاكر توصيف كند مىفهميم آنان از عباد الله المخلصين هستند. از جمله راجع به حضرت نوح مىفرمايد:
ذُرِيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ انَّهُ كَانَ عَبْدا شَكُورًا16
و راجع به حضرت لوط فرمايد:
انَّا ارْسَلْنَا عَلَيْهِمْ حاصِبا الا آلَ لُوطٍ نَجَّيْناهُمْ بِسَحَرٍ - نِعمَةً مِنْ عِنْدِنَا كَذَلِكَ نَجْزِي مَنْ شَكَرَ17
و راجع به حضرت إبراهيم فرمايد:
انَّ ابْراهِيمَ كَانَ امَّةً قانِتا لِلّهِ حَنِيفا وَ لَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ - شَاكِرا لِأنْعُمِهِ18
و به طور كلّى بقيّه انبيائى كه به صفت شكر معرّفى شدهاند همه از مخلَصين بودهاند.
چهارم: عنوان اجتباء است، كه خداوند عزّ و جلّ در قرآن مجيد انبيائى را به عنوان اجتباء توصيف نموده است آنجا كه فرمايد:
ص 82
وَ وَهَبْنَا لَهُ اسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ كُلا هَدَيْنا وَ نُوحا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَيْمَانَ وَ ايُّوبَ وَ يُوسُفَ وَ مُوسَى وَ هارُونَ وَ كَذَلِكَ نَجْزِى الْمُحْسِنينَ - وَ زَكَرِيَّا وَ يَحْيَى وَ عِيسَى وَ الْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ - وَ اسْماعِيلَ وَ الْيَسَعَ وَ يُونُسَ وَ لُوطا وَ كُلا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ - وَ مِنْ آبَائِهِمْ وَ ذُرِّيَّاتِهِمْ وَ اخْوَانِهِمْ وَ اجْتَبَيْنَاهُمْ وَ هَدَيْناهُمْ الَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ19
از اين آيه مباركه مىتوان استدلال نمود به مقام اخلاص جميع انبياء عليهم السلام به خلاف طرق استدلال سابقه كه از آنها فقط مخلص بودن افرادى معدود از انبياء را كه نام برده شده مىتوان استنتاج نمود. و استدلال ما از اين بر دو امر متوقّف است:
اوّل: عنوان اجتباء است. چون اين مادّه در لغت به معناى برگزيدن چيزى است از ميان چيزهاى مشابه خود، مثلا از يك صندوق سيب اگر كسى يك عدد را برگزيند و بردارد براى خود
ص 83
عمل او را اجتباء نامند. چون در اين آيه كريمه خداوند مىفرمايد: و اجْتَبَيْنَاهُمْ يعنى آنها را از ميان جميع مخلوقات و افراد بشر اجتباء نموديم و آنها را برگزيديم و براى خود در صندوقچه يا در جيب خاصّ خود قرار داديم. بنابراين حكم آنها با حكم افراد بشر فرق مىكند. آنها افرادى هستند كه به تمام معنى جدا شده براى خود خدا بوده و مورد نظر حضرت او بودهاند. و معلوم است كه اين اجتباء براى خدا بر همان عنوان اخلاص منطبق است، چه مخلصين نيز افرادى هستند كه براى خود خدا بوده و نسبتشان را به كلّى با تمام موجودات قطع نموده و به حضرت اقدس او پيوستهاند.
دوّم آنكه: اين اجتباء در اين كريمه اختصاص به افرادى معيّن ندارد گرچه خداوند بعد از ذكر نوح و إبراهيم و شانزده تن ديگر از انبياء و پس از ذكر پدران و ذرّيّه آنها و برادران آنها مىفرمايد كه ما آنها را اجتباء نموديم، لكن معلومست كه مراد از برادران همان برادران روحى و اخلاقى است كه در معارف الهيّه با آنها همرديف و هم سلك هستند. بنابراين از آيه، اطلاق بلكه عموم استفاده مىشود و مىتوان بر مقام اخلاص جميع أنبياء استدلال نمود.
چون شرح عوالم دوازدهگانه سلوك معلوم شد حال بايد در طريق و كيفيّت مسافرت و سلوك بحث نمود. و در اينجا دو بيان است: يكى شرح اجمالى و ديگرى شرح تفصيلى.
ص 85
چون شرح عوالم دوازده گانۀ سلوک معلوم شد حال باید در طریق و کیفیّت مسافرت و سلوک بحث نمود . و در اینجا دو بیان است : یکی شرح اجمالی و دیگری شرح تفصیلی
ص 87
بيان اوّل: اوّلين چيزى كه بر سالك لازم است آنست كه در مقام تفحّص و تجسّس اديان و مذاهب برآمده و به مقدار وسع و استعداد خود كوشش و سعى مبذول دارد تا مقام وحدت و يگانگى خداوند متعال و حقيقت راهنمائى او را دريابد اگرچه به صرف گمان و مجرّد رجحان باشد، پس از تصديق علمى يا ظنّى از كفر خارج شده و به اسلام و ايمان اصغرين داخل مىشود، و همين مرحله است كه اجماع قائم است كه براى هر مكلّفى دليل بر آن لازم است. پس از سعى و كوشش و كاوش اگر براى مكلّف هيچ رجحانى حاصل نشد بايد دامن همّت بر ميان بندد و با سيلاب اشك و ناله و خاكسارى در اين مرحله آن طور پافشارى نمايد و در تضرّع و ابتهال دريغ ننمايد تا بالأخره راهى براى او مفتوح گردد چنانكه در حالات حضرت ادريس - على نبيّنا و آله و عليه السّلام - و مريدان او چنين مأثور است.
مراد از ابتهال و تضرّع آنست كه سالك به عجز و ناتوانى
ص 88
خود واقف گشته از صميم قلب هدايت خود را خواستار گردد.
بديهى است حقّ متعال هرگز بنده مسكين خود را كه جوياى حقّ و پوياى حقيقت است البتّه يله و رها نخواهد نمود: وَ الَّذينَ جَاهَدُوا فينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا.20
به ياد دارم هنگامى كه در نجف اشرف، تحت تربيت اخلاقى و عرفانى مرحوم حاج ميرزا على قاضى - رضوان الله عليه - بوديم سحرگاهى بر بالاى بام بر سجّاده عبادت نشسته بودم در اين موقع "نعاسى" به من دست داد و مشاهده كردم دو نفر در مقابل من نشستهاند يكى از آنها حضرت ادريس - على نبيّنا و آله و عليه السلام - بود و ديگرى برادر عزيز و ارجمندم خودم آقاى حاج سيّد محمّد حسن طباطبائى كه فعلا در تبريز سكونت دارند. حضرت ادريس با من به مذاكره و سخن مشغول شدند ولى طورى بود كه ايشان القاء كلام مىنمودند و تكلّم و صحبت مىكردند ولى سخنان ايشان به واسطه كلام آقاى اخوى استماع مىشد. فرمودند: "در زندگانى من اتّفاقات و حوادث هولناكى روى داد و بحسب جريانات عادّيّه و طبيعيّه حلّ آنها محال به نظر مىرسيد و از ممتنعات شمرده مىشد ولى ناگهان براى من حلّ شده، و روشن شد كه دستى ما فوق اسباب و مسبّبات عادّيّه از عالم غيب حلّ اين عقدهها نمود و رفع اين مشكلات فرمود. و اين اوّلين انتقالى بود
ص 89
كه عالم طبيعت را براى من به جهان ماوراء طبيعت پيوست و رشته ارتباط ما از اينجا شروع شد."
در آن وقت چنين به نظر من آمد كه مراد از ابتلائات آن حضرت صدمات و مشكلات ايّام كودكى و دوران طفوليّت بود. منظور آنكه اگر كسى از روى واقع در امر هدايت متوسّل به پروردگار خود گردد البتّه او را اعانت و يارى خواهد نمود. در اين حال استمداد از آيات قرآنيّه كه موافق حال اوست بسيار مؤثّر و مفيد واقع خواهد شد، قال الله تبارك و تعالى:
الا بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ21
و نيز اورادى مانند: يا فتّاح، يا دليل المتحيّرين22 و امثالها مؤثّر خواهد بود. البتّه بايد دقّت داشت كه از ته دل و با حضور كافى و توجّه انجام داد.
يكى از دوستان چنين نقل مىكرد كه: "در ماشين نشسته و مشرّف به كربلاى معلّى مىشدم، سفر من از ايران بود. در نزديكى صندلى من جوانى ريش تراشيده و فرنگى مآب نشسته بود لهذا سخنى بين ما و او ردّ و بدل نشد. ناگهان صداى اين جوان دفعتا به زارى و گريه بلند شد. بسيار تعجّب كردم، پرسيدم سبب گريه چيست؟ گفت: پس اگر به شما نگويم به چه شخصى بگويم. من مهندس راه و ساختمان هستم. از دوران كودكى
ص 90
تربيت من طورى بود كه لامذهب بار آمده و طبيعى بودم و مبدأ و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبّتى به مردم ديندار احساس مىكردم خواه مسلمان باشند يا مسيحى يا يهودى.
شبى در محفل دوستان كه بسيارى بهائى بودند حاضر شدم و تا ساعتى چند به لهو و لعب و رقص و غيره اشتغال داشتم. پس از گذشت زمانى در خود احساس شرمندگى نمودم و از افعال خودم خيلى بدم آمد ناچار از اطاق خارج شده به طبقه فوقانى رفتم و در آنجا تنها مدّتى گريه كردم و چنين گفتم: اى آنكه اگر خدائى هست آن خدا توئى، مرا درياب. پس از لحظهاى به پائين آمدم. شب به پايان رسيد و تفرّق حاصل گرديد. فرداى آن شب به اتّفاق رئيس قطار و چند نفر از بزرگان براى مأموريّت فنّى خود عازم مسافرت به مقصدى بوديم، ناگهان ديدم از دور سيّدى نورانى نزديك من آمده به من سلام نمود و فرمود: با شما كارى دارم، وعده كردم فردا بعد از ظهر از او ديدن كنم. اتّفاقا پس از رفتن او بعضى گفتند: اين بزرگوار است و چرا با بىاعتنائى جواب سلام او را دادى؟ چون وقتى كه آن سيّد به من سلام كرد گمان كردم او احتياجى دارد و براى اين منظور اينجا پيش من آمده است. از روى تصادف رئيس قطار فرمان داد كه فردا بعد از ظهر كه كاملا تطبيق با همان وقت معهود مىنمود بايد فلان مكان بوده و دستوراتى چنين و چنان به من داد كه بايد عمل كنى، من با خود گفتم بنا بر اين نمىتوانم ديگر به ديدن اين سيّد بروم. فردا چون وقت كار محوّله رئيس قطار
ص 91
نزديك مىشد در خود احساس كسالت كردم و كم كم تب شديدى روى نموده به قسمى كه بسترى شدم به طورى كه طبيب براى من آوردند و طبعا از رفتن براى مأموريّتى كه رئيس قطار داده بود معذور گرديدم.
پس از آنكه فرستاده رئيس قطار از نزد من بيرون رفت ديدم تب فرو نشست و حالم به حالت عادى برگشت كاملا خوب و سرحال خود را ديدم، دانستم بايد در اين ميان سرّى باشد، از اين روى برخاسته به منزل آن سيّد رفتم، به مجرّد آنكه نزد او نشستم فورا يك دوره اصول اعتقاديّه با برهان و دليل براى من گفت به طورى كه من مؤمن شدم و سپس دستوراتى به من داده فرمود: فردا نيز بيا، چند روزى همچنان نزد او رفتم. هنگامى كه پيش روى او مىنشستم آنچه از امور واقعه روى داده بود براى من بدون ذرّهاى كم و بيش حكايت مىنمود و از افعال و نيّات شخصى من كه احدى جز من بر آنها اطّلاع نداشت بيان مىنمود.
مدّتى گذشت تا اينكه شبى از روى ناچارى در مجلس دوستان شركت كردم و ناچار شدم قمارى بنمايم. فردا چون خدمت او رسيدم فورا فرمود: آيا حيا و شرم ننمودى كه اين گناه كبيره موبقه را انجام دادى؟ اشك ندامت از ديدگان من سرازير شد گفتم: غلط كردم، توبه كردم، فرمود: غسل توبه كن و ديگر چنين منما، و سپس دستوراتى ديگر فرمود. خلاصه به طور كلّى رشته كارم را عوض كرد و برنامه زندگى مرا تغيير داد. چون اين قضيّه در زنجان
ص 92
اتّفاق افتاد و بعدا خواستم به طهران حركت كنم امر فرمود كه بعضى از علماء را در طهران زيارت كنم و بالأخره مأمور شدم كه براى زيارت اعتاب عاليات بدان صوب مسافرت كنم. اين سفر، سفرى است كه به امر آن سيّد بزرگوار مىنمايم.
دوست ما گفت: در نزديكىهاى عراق دوباره ديدم ناگهان صداى او به گريه بلند شد، سبب را پرسيدم گفت:
الآن وارد خاك عراق شديم چون حضرت ابا عبد الله عليه السّلام به من خير مقدم فرمودند.
منظور آنكه اگر كسى واقعا از روى صدق و صفا قدم در راه نهد و از صميم دل هدايت خود را از خداى خود طلب نمايد موفّق به هدايت خواهد شد اگرچه در امر توحيد نيز شكّ داشته باشد.
سالك چون در اين مرحله موفّقيّت حاصل نمود بايد دامن طلب در تحصيل اسلام اكبر و ايمن اكبر بالا زند.
و اوّلين چيزى كه در اين مرحله لازم است عبارتست از علم به احكام كه بايد از فقيه تعلّم نمايد، و پس از تحصيل علم بايد در مقام عمل برآيد و در عمل نيز مداومت نمايد تا درجه به درجه يقين و معرفت او رو به فزونى گذارد، چه علم مورث عمل و عمل مورث علم است. اگر كسى جدّا علم و اعتقاد به چيزى داشته باشد لازمهاش تطبيق عمل خود بر طبق آن علم و مدركات خود است، و از عدم عمل انّا كشف مىشود كه علم او جزمى نبوده و اذعان و اعتقاد نداشته بلكه مجرّد تصوير صورتى بوده كه در قواى متخيّله او منتقش شده
ص 93
است.
اگر كسى علم واقعى و حقيقى به رازقيّت مطلقه حضرت احديّت داشته باشد هرگز نبايد براى تحصيل مال خود را به هلاكت افكند بلكه بايد اكتفا نمايد به مقدار طلبى كه در شرع امر به آن شده، با كمال آرامش خيال و سكون خاطر به قدر وسع براى تحصيل قدر كفاف معيشت خود و عيال خود كوشش كند. امّا اگر براى تحصيل معيشت در غلق و اضطراب افتد و بيش از حدّ معروف تلاش بنمايد معلوم مىشود كه علم به رازقيّت مطلقه خدا ندارد بلكه علم او به رازقيّت مقيّده بوده است. خدا را رازق مىدانسته در صورتى كه تا اين سر حدّ تلاش كند و خود را به تعب افكند و مثلا او را رازق مىدانسته مقيّد به پول داشتن و در صورت شهريّه گرفتن و غير ذلك. بنابراين اضطراب خارجى يا درونى حكايت مىكند از عدم العلم يا علم به رازقيّت مقيّده. اين معناى توريث علم است براى عمل، و امّا مثال براى توريث عمل براى علم، مثلا اگر كسى از روى واقع بگويد:
سبحان ربّى الأعلى و بحمده23
ذلّت خود را مشاهده مىكند. و بديهى است كه ذلّت بدون عزّت متحقّق نيست، هميشه ذليل در برابر عزيز و مقتدر خواهد بود، پس ناچار متوجّه مقام عزّت مطلق مىگردد و سپس مىفهمد
ص 94
بايد همراه اين عزّت علم و قدرت نيز موجود باشد. بنابراين از يك عمل بسيار كوچك كه همين ذكر سجده باشد پى مىبرد به عزّت مطلقه و علم و قدرت مطلقه خداوند تبارك و تعالى، و اين معناى مورث بودن عمل است نسبت به علم، و به اين معنى ناظر است قوله عزّ من قائل: و العمل الصّالح يرفعه24
و در اعمال واجبه سعيى بليغ، و در ترك محرّمات نيز جدّى وافر داشته باشد، چه سلوك راه خدا با ترك واجب و اتيان فعل محرّم منافى است، و تمام زحمات سالك وقتى سودمند است كه اين دو امر محفوظ باشد و گر نه همچنان كه با آلودگى تن، زر و زيور و زينت مفيد فائده نخواهد بود همچنان با آلودگى دل و روان، اعمال مستحبّه و رياضات شرعيّه مثمر ثمر نخواهد بود. و نيز در ترك مكروهات و اتيان اعمال مستحبّه اهتمام نمايد زيرا حصول مرتبه اسلام و ايمان اكبرين موقوف بر اعمال است، چون هر عملى داراى خاصيّتى است مخصوص به خود كه باعث تكميل ايمان مىگردد. و به همين معنى اشاره شده است در حديث محمّد بن مسلم كه:
الايمان لا يكون الا بالعمل، و العمل منه، و لا يثبت الإيمان الا بالعمل. 25
ص 95
لذا سالك بايد هر عمل مستحبّى را گرچه يك مرتبه باشد به جاى آورد تا اينكه حظّ ايمانى خود را از آن عمل دريافت دارد، لهذا در سخنان امير المؤمنين عليه السّلام وارد است كه: "ايمان كامل از عمل متولّد مىشود". پس سالك إلى اللّه بايد در سير به منزل ايمان اكبر از اتيان اعمال مستحبّه دريغ ننمايد. بديهى است به هر مقدارى كه در اتيان اعمال مسامحت و مساهلت ورزد به همان مقدار ايمان او ناقص خواهد بود. لهذا اگر سالكى در مرحلهاى دست و زبان و ساير اعضاء و جوارح خود را پاكيزه نموده و آنها را به تمام معنى الكلمة مؤدّب به ادب الهى نمايد ولى در مرحله انفاق مال مجاهده به عمل نياورد و از اين مرحله عبور ننموده باشد ايمان او كامل نشده و ناقص خواهد بود و همين نقص او را از ارتقاء به مقام بالاتر باز خواهد داشت. بنابراين بايد به هر عضوى از اعضاء، حظّ ايمانى آن را به او رسانيد تا ايمان مترتّب بر او حاصل گردد.
مثلا قلب را كه امير بدن است به ذكر و فكر مشغول دارد، ذكر عبارتست از يادبودن قلب به اسماء و صفات حضرت بارى تعالى شأنه، و فكر عبارتست از توجّه و حركت دادن قلب به آيات آفاقيّه و انفسيّه و تأمّل و مداقّه در صنع و سير آنها، و قلب انسان به وسيله اين دو عمل از سرچشمه ايمان سيراب مىگردد.
الا بِذِكْرِ اللَهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ26.
و پس از آنكه به هر عضوى از اعضاء حظّ ايمانى او را عطا
ص 96
نمود بايد شروع به مجاهده نموده به وسيله آن نقصان اسلام و ايمان اكبرين را تكميل و از شكّ و تخمين رهائى جسته به سر حدّ يقين برساند.
الَّذينَ آمَنُوا وَ لَمْ يَلْبِسُوا إيمانَهُمْ بِظُلْمٍ اولَئِكَ لَهُمْ الْأمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ27
و نتيجه مجاهده اينست كه علاوه بر آنكه در صراط مستقيم قرار گرفته، ايمن شده و از دستبرد شياطين محفوظ خواهد ماند.
الا انَّ اوْليَاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ28
خوف، عبارتست از ترسيدن نسبت به امرى كه هنوز واقع نشده و وقوع آن مترقّب و مورد اشمئزاز و ناراحتى انسان است. و حزن، عبارتست از اندوه و غم نسبت به امر غير ملايم و ناپسندى كه واقع شده است. اين دو معنى بر سالك إلى الله راه ندارد زيرا سالك كار خود را با خداى خود يكسره نموده غير از خدا مقصد و مقصودى ندارد، نه از فوت امر غير منتظرهاى در حزن، و نه از وقوع امر غير مترقّبى در خوف خواهد بود. اينجا جاى يقين است كه خداوند واجدان آن را به اولياى خود تعبير فرموده است. و يشير الى ذلك ما قاله امير المؤمنين عليه السّلام:
ص 97
أبصرَ طريقَه، و سلَكَ سبيلَه، و عرفَ منارَه، و قطَع غمارَه، فهو من اليقين على مثل ضَوءِ الشّمسِ.29
و نيز فرمايد:
هجَََََمَ بهم العلمُ على حقيقةِ البصيرةِ، و باشَروا روحَ اليَقينِ، و استَلانوا مَا استَوعَرَهُ المُترِفون، و أنسوا بما استوحَش منه الجاهلون، و صَحبوا الدُّنيا بأبدانٍ ارواحُها مُعلّقةٌ بالمحلّ الأعلى.30
در همين مرحله است كه ابواب كشف و شهود بر او مفتوح خواهد شد.
بديهى است كه طىّ اين منزل منافاتى با بودن سالك در دنيا و اشتغال به مشاغل اوّليّه خود ندارد، و واردات قلبيّه او ربطى به اوضاع خارجيّه از نكاح و كسب و تجارت و زراعت و امثالها ندارد. سالك در عين آنكه در بين مردم بوده و امور دنيا را به جاى مىآورد روحش در ملكوت سير نموده با ملكوتيان سر و كار دارد.
مثل چنين شخصى مثل كسى است كه مصيبتى بر او وارد شده و
ص 98
داغ عزيزى ديده، اين مصيبت ديده با آنكه در ميان مردم است، مىگويد، مىرود، مىنشيند، غذا مىخورد، مىخوابد ولى در درون او غوغائى از يك سلسله خاطرات محبوب اوست به طورى كه هر كه به صورت او نظر افكند درمىيابد كه او مصيبتزده است.
سالك راه خدا در عين اشتغال به امور طبيعى يك رشته ارتباطات و اتّصالى با خداى خود دارد، دريائى از شوق در دل او موج مىزند، آتشى از عشق و محبّت درون او را مىسوزاند، غم و اندوه هجران دل او را آب مىكند، از اين انقلاب درونى او جز خدا كسى خبر ندارد، ولى هر كس به صورت او نظر كند اجمالا مىيابد كه عشق خدا و حقّ پرستى و توجّه به حضرت مقدّس او، او را چنين نموده است.
از همين بيان معلوم مىشود كه تضرّع و ندبه و مناجات و ابتهال ائمّه اطهار چنانكه در ادعيه مأثوره وارد است تصنّعى و براى ارشاد و تعليم عباد نبوده است. اين توهّم ناشى از جهل و عدم ادراك حقائق است، و شأن ايشان اجلّ و مقام آنها اشرف از اينست كه بياناتى ظاهرى بدون حقيقت و معنى فرموده باشند و بخواهند به وسيله يك سلسله دعا و نيازهاى دروغى مردم را به سوى خدا دعوت كنند. آيا صحيح است كه بگوئيم اين همه نالههاى جانخراش و جگرسوز مولى الموالى حضرت امير المؤمنين و حضرت سجّاد عليهما السّلام از روى واقع
ص 99
نبوده و صرفا ساختگى و تعليمى بوده است؟ حاشا و كلا. اين گروه از پيشوايان دينى - سلام الله عليهم اجمعين - چون از مراتب سلوك إلى الله گذشته و در حرم خدا وارد شده و سپس به مقام بقاء بعد الفناء كه همان بقاء به معبود است رسيدهاند لذا حال آنها جامع بين دو عالم وحدت و كثرت است، و نور احديّت را پيوسته در مظاهر عوالم امكان و كثرات ملكيّه و ملكوتيّه رعايت خواهند نمود، بنابراين درجه ساميه از كمالاتى كه دارند هميشه لوازم عالم ملك و ملكوت را مرعى مىدارند و بلكه از كوچكترين حكمى از احكام يا ادبى از آداب يا حالى از حالات متناسبه با اين عوالم دريغ و مضايقه و دورى نخواهند نمود و در عين حال نيز توجّه به عوالم عاليه را حفظ فرموده، و بدين جهت آنان را موجودات نوريّه مىنامند.
بارى چون سالك توفيق يافته و اين عوالم را طى نمود و بر شيطان غلبه كرد داخل در عالم فتح و ظفر خواهد شد و هنگام طىّ عوالم لاحقه مىرسد. سالك در اين موقع عالم مادّه را در نورديده، و در سلك عالم ارواح داخل مىشود و سفر اعظم او يعنى سفر از عالم نفس و روح و انتقال از كشور ملكوت به مملكت جبروت و لاهوت خواهد رسيد.
طريق سير در اين راه پس از بيعت با شيخ آگاه و ولىّ خدا كه از مقام فناء گذشته و به مقام بقاء بالله رسيده و بر مصالح و مفاسد و منجيات و مهلكات مطّلع است و مىتواند زمام امور تربيت سالك را در دست گيرد و او را به كعبه مقصود رهنمون گردد، همانا ذكر و فكر و تضرّع و ابتهال به درگاه خداوند قاضى الحاجات است. و البتّه سفر او در اين منازل به امورى چند بستگى دارد كه بايد تمامى آنها به نحو احسن و اكمل رعايت شود.
ص 101
ص 103
و دور انداختن امور اعتباريّه كه سالك را از طىّ طريق منع مىكند. و منظور آنست كه سالك به طور اعتدال در بين مردم زندگى نمايد. چه دستهاى از مردم پيوسته غرق در مراسم اجتماعيّه بوده و فكر و ذكر آنها دوست يابى بوده و براى حفظ شخصيّت خود از هر گونه آداب و رفت و آمدهاى مضرّ يا بىفائده دريغ نمىكنند و صرفا بر اساس عادت و حفظ آبروى ظاهرى اعتبارى، خود را به تكلّف مىاندازند و چهبسا به ناراحتىهاى سخت دچار مىشوند و براى حفظ حاشيه از متن زندگى عقب مىروند و تحسين و تقبيح عامّه مردم را كه توده عوام هستند ميزان و معيار قرار داده، حيات و عمر خود را بر اين معيار در معرض تلف قرار مىدهند و كشتى وجودشان دستخوش امواج متلاطم رسوم و عادات اجتماعيّه شده هر كجا امواج آداب و اخلاقيّات عمومى حركت كند به دنبال آن روان مىگردند، اين دسته از مردم در
ص 104
برابر اجتماع ارادهاى از خود نداشته تبع محض مىباشند. در مقابل اين دسته سلسلهاى از مردم هستند كه از جماعت كنار مىروند و هرگونه عادت و ادب اجتماعى را ترك كرده خويشتن را عارى از مزاياى اجتماع نمودهاند، با مردم مراوده و معاشرت ندارند و در كنج خلوت آرميدهاند به طورى كه انگشتنماى مردم شده و به عنوان گوشه نشينى اشتهار يافتهاند.
سالك براى آنكه بتواند به مقصد نائل گردد بايد مشى معتدلى بين رويّه اين دو گروه اختيار نمايد و از افراط و تفريط بپرهيزد و در صراط مستقيم حركت كند. و اين معنى حاصل نمىشود مگر آنكه معاشرت و مراوده را با مردم تا آن مقدار كه ضرورى اجتماعى است رعايت كند. بلى اگر بين سالك و غير سالك در اثر اختلاف كمّيّت يا كيفيّت معاشرت، امتيازى قهرى حاصل شود زيان آور نخواهد بود. و البتّه اين امتياز حاصل نخواهد شد چه در عين آنكه معاشرت تا اندازهاى لازم و ضرورى است نبايد سالك به هيچ وجه من الوجوه خود را تابع خصوصيّات اخلاقى و اطوارى مردم قرار دهد. وَ لا يَخَافُونَ فِى اللَهِ لَوْمَةَ لائِمٍ31 حاكى از استقامت آنها در اين رويّه مستقيمه و تصلّب آنها در مرام و روش خود است. به طور كلّى مىتوان گفت كه سالك بايد در هر امرى از امور اجتماعى نفع و ضرر آن را سنجيده و بىجهت خود را تابع
ص 105
أهواء و آراء توده مردم قرار ندهد.
همينكه سالك قدم در ميدان مجاهده نهاد حوادثى سخت، و ناملايماتى از طرف مردم و آشنايان كه صرفا غير از هواى نفس و خواستههاى اجتماعى مقصدى ندارند متوجّه او مىشود و با زبان و عمل او را سرزنش نموده و مىخواهند از رويّه و مقصدش دور كنند، و از في الجمله تنافرى كه بين او و آنان در برنامه زندگى پيدا شده سخت در هراس بوده و به هر وسيله مىكوشند تا سالك تازه به راه افتاده را با تازيانه ملامت و سرزنش از راه انداخته و قدمهاى او را خرد كنند. و همچنين در هر منزل از منازل سفر البتّه مشكلهاى تازه براى سالك پيش خواهد آمد كه بدون صبر و عزم دفع آنها محال به نظر مىرسد. سالك بايد به حول و قوّه خدا چنان عزمى داشته باشد تا در برابر همه اين مشاكل ايستادگى نمايد و با حربه صبر و توكّل همه آنها را نابود سازد و با توجّه به عظمت مقصد از اين بادهاى مخوف كه عائق و مانع راه خدا هستند نهراسد و به هيچ وجه به خود بيمى راه ندهد:
وَ عَلَى اللَهِ فَلْيَتَوكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ32 وَ عَلَى اللَهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكّلُونَ33
ص 106
و اين از اهمّ امورى است كه بايد سالك إلى الله آن را رعايت كند چه اندك غفلتى در اين امر سبب مىگردد كه علاوه بر آنكه سالك از ترقّى و سير باز مىماند بلكه براى هميشه به كلّى از سفر ممنوع خواهد شد. سالك در ابتداى سفر در خود شور و شوقى زايد بر مقدار مترقّب مىيابد و يا در بين سفر هنگام ظهور تجلّيات صوريّه جماليّه، عشق و شور وافرى در خود حس مىكند و در اثر آنها تصميم مىگيرد اعمال كثيره عباديّهاى را به جاى آورد، لهذا اكثر اوقات خود را صرف دعا و ندبه مىنمايد، به هر عمل دست مىزند و از هر كس كلمهاى مىآموزد و از هر غذاى روحانى لقمهاى برمىدارد. اين طرز عمل، علاوه بر آنكه مفيد نيست زيانآور است چون در اثر تحميل اعمال گران بر نفس ناگهان در اثر فشارى كه بر نفس وارد شده، نفس عكس العمل نشان داده و عقب زده و بدون گرفتن نتيجه سالك از همه كارها مىماند و ديگر در خود ميل و رغبتى براى اتيان جزئىترين جزء از مستحبّات احساس نمىكند.
و سرّ اين افراط در عمل و تفريط نهائى اينست كه ميزان و ملاك در اتيان اعمال مستحبّه را ذوق و شوق موقّتى خود قرار داده است و بار سنگين را بر دوش نفس قرار داده است، وقتى آن شوق موقّتى به پايان رسيد و آن لهيب تند و تيز رو به فروكش نهاد در آن موقع نفس از تحمّل اين بار گران به تنگ آمده دفعة شانه
ص 107
خالى مىكند و بار سفر را در ابتدا يا در نيمه راه به زمين مىگذارد و از سفر متنفّر شده و از معدّات سفر و ممدّات آن بيزارى مىجويد. بنابراين سالك نبايد فريب اين شوق موقّتى را بخورد بلكه بايد با نظرى دقيق و مآل انديش استعداد و خصوصيّات روحى و وضع كار و شغل و مقدار قابليّت تحمّل خود را سنجيده عملى را كه مىتواند بر آن مداومت نمايد و قدرى هم از استعداد او كمتر و كوچكتر است انتخاب نمايد و به همان قدر اكتفا كند و بدان اشتغال ورزد تا كاملا حظّ ايمانى خود را از عمل دريافت دارد.
و بناء عليهذا سالك بايد وقتى مشغول به عبادت مىشود با آنكه هنوز ميل و رغبت دارد دست از عمل بكشد تا ميل و رغبت به عبادت در او باقى مانده هميشه خود را تشنه عبادت ببيند. مثل سالك در به جاى آوردن عبادات مانند شخصى است كه مىخواهد غذا تناول كند، اوّلا بايد غذائى را انتخاب كند كه مساعد با مزاج او باشد، و ثانيا قبل از اينكه سير شود دست از خوردن باز دارد تا پيوسته ميل و رغبت در او باقى باشد. و ناظر به همين رفق و مداراست آنچه حضرت صادق عليه السّلام به عبد العزيز قراطيسى فرمودند:
يا عبد العزيز إنّ للايمان عشر درجات بمنزلة السّلَّم يصعد منه مرقاة بعد مرقاة - الى ان قال عليه السّلام - و اذا رأيت من هو اسفل منك بدرجة فارفعه إليك
ص 108
برفق، و لا تحملنّ عليه ما لا يطيق فتكسره.34
و به طور كلّى از آنچه گفته شد به دست مىآيد كه عبادت مؤثّر در سير و سلوك فقط و فقط عبادت ناشى از ميل و رغبت است. و به اين معنى دلالت دارد قوله عليه السّلام: و لا تكرهوا على انفسكم العبادة35
و آن عبارت است از آنكه آنچه را كه از آن توبه نموده ديگر مرتكب نگردد، و آنچه را كه عهد كرده بجا آورد از بجا آوردن آن دريغ نكند، و آنچه را كه با شيخ آگاه و مربّى راه حقّ مواعده و معاهده نموده تا آخر الأمر بدان وفا كند.
و توضيح اين معنى احتياج به ذكر مقدّمهاى دارد و آن اينكه: آنچه از اخبار و آيات استفاده مىشود آنست كه آنچه از ذوات خارجيّه كه با حسّ ما مدرك مىشود و آنچه از افعال كه در خارج به جا مىآوريم و در جهان مادّه صورت تحقّقى به خود مىگيرد داراى حقائقى هستند ماوراء اين تجسّمات خارجيّه
ص 109
مادّيّه جسمانيّه، و ماوراء اين ظواهر و محسوسات حقائقى است عالى مرتبه و مجرّد از لباس مادّه و زمان و مكان و ساير عوارض آن. و چون آن حقائق از مقام واقعيّت خود تنزّل كند به اين صور مادّيّه مدركه در جهان خارج تجسّم پيدا مىكند، و آيه مباركه قرآن مجيد:
وَ انْ مِنْ شَىْءٍ الا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَ مَا نُنَزِّلُهُ الا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ36
بر آن صراحت دارد. و به طور اجمال تفسير آن اينست كه: به طور كلّى و عموم، آنچه در اين جهان مادّه تحقّق دارد قبل از تحقّق خارجى خود داراى حقيقتى ديگر بوده بدون لباس تقدير و اندازه، و لكن در موقع نزول و تنزيل طبق علم بارى تعالى به اندازههاى معيّن و مشخّص اندازهگيرى شده و به تقديرات الهى مقدّر و محدود گرديده است:
مَا اصَابَ مِنْ مُصِيبَةٍ فِى الْأرْضِ وَ لا في انْفُسِكُمْ الا فى كِتَابٍ مِنْ قَبْلِ انْ نَبْرَأَهَا انَّ ذَلِكَ عَلَى اللَهِ يَسِيرٌ37
ص 110
صورت خارجيّه چون مقدّر و محدود است و مبتلى به عوارض مادّيّه از كون و فساد است دستخوش فنا و زوال و نفاد است: مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ38 ليكن آن حقائق عاليه مجرّده كه حكم خزائن را دارند و وجهه آنان وجهه تجرّد و ملكوتى است جز ثبات و دوام و كلّيّت چيزى بر آنها مترتّب نمىگردد: وَ مَا عِنْدَ اللَهِ بَاقٍ39 و اشاره به همين معنى و حقيقت است حديث متّفق عليه بين الفريقين:
نحن معاشر الأنبياء امرنا ان نكلّم النّاس على قدر عقولهم.40
و اين حديث راجع به جهت بيان كيفيّات حقائق است نه كمّيّات آنها، و دلالت دارد بر آنكه ما گروه پيامبران الهى پيوسته حقائق عاليه را تنزّل داده موافق با فهم و ادراك شنونده بيان مىنمائيم. و اين به جهت آنست كه عقول بشرى در دنيا به علّت توجّه و التفات به زينتهاى دنيا و زخارف آن و آرزوهاى پوچ و طولانى تيره و كدر شده است و نمىتواند آن حقائق را به همان درجه از صفا و واقعيّتى كه دارد ادراك كند، لذا انبياء عظام مانند كسى كه بخواهد حقيقتى را براى كودكان سادهلوح بيان كند مجبورند آن حقيقت را تنزّل داده و از آن، تعابيرى كه موافق ادراك محسوسات آن كودكان است بنمايند. پيغمبران عظام به وسيله مقام شرع و شريعت كه پاسدار آن هستند چه بسا از آن
ص 111
حقائق زنده تعابيرى نمودهاند كه مىرساند آن حقائق فاقد حسّ و شعورند و حال آنكه هر يك از اين ظواهر شرعيّه از نماز و روزه و حجّ و جهاد و صله رحم و صدقات و امر به معروف و نهى از منكر و غير اينها داراى حقيقتى هستند زنده و با شعور و ادراك.
سالك كسى را گويند كه با قدم سلوك و مجاهده بخواهد بعون الله و توفيقه در سايه ذلّ عبوديّت و خاكسارى و تضرّع و ابتهال، كدورت و قشر نفس و عقل را كنار زده و با عقل پاك و نفس روشن و نورانى بىغلّ و غش و با صفا و جلاى خود آن حقائق عاليه را در همين نشأه مادّيّه و جهان ظلمانى مشاهده كند. چهبسا اتّفاق مىافتد كه سالك همين وضوء و نماز را به صورت واقعى خود مشاهده مىكند و مىبيند كه از حيث شعور و ادراك هزاران مرتبه از صورت جسمانيّه خارجيّه آن امتياز دارد چنانكه راجع به صور مثالى عبادات در عالم برزخ و قيامت و تكلّم انسان با آنها در اخبار ائمّه طاهرين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - مطالبى ارزنده و بسيار نفيس وارد است، و در قرآن مجيد راجع به نطق جوارح و سمع و بصر آيهاى است. پس نبايد گمان كرد كه مسجد عبارت است از همين خشت و گل، بلكه آن را واقعيّتى است زنده و مدرك و شاعر، لذا در اخبار آمده است كه در فرداى قيامت قرآن و مسجد نزد پروردگار خود شكايت مىنمايند.
شخصى از سالكين راه خدا به بستر خود آرميده بود چون خواست از اين پهلو به آن پهلو بغلطد ناگهان از زمين نالهاى شنيد. چون علّت
ص 112
را طلب كرد خودش ادراك كرد يا به او گفتند كه اين ناله زمين از فراق شما بوده است.
بارى چون اين مقدّمه معلوم شد حال مىگوئيم كه: سالك بايد به واسطه اعمال مترتّبه و مداوم خود آن صورت ملكوتيّه مجرّده را در نفس خود تثبيت كند تا از حال به مقام ملكه ارتقاء يابد.
سالك بايد به واسطه تكرار هر عملى حظّ روحانى و ايمانى خود را از آن عمل دريافت كند و تا اين معنى براى او حاصل نشود دست از عمل باز ندارد. و آن جنبه ملكوتى ثابت عمل وقتى حاصل مىگردد كه سالك بطور ثبات و دوام به عمل اشتغال ورزد تا اثرات ثابته اعمال فانيه خارجيّه در صقع نفس رسوخ پيدا كند و متحجّر گردد و ديگر پس از تثبيت و استقرار قابل رفع نباشد.
پس سالك بايد سعى كند عملى را كه مطابق استعداد اوست انتخاب كند و اگر احيانا ثبات و دوام آن را عازم نيست اختيار ننمايد، زيرا در صورت متاركه عمل، حقيقت و واقعيّت عمل به مخاصمه برمىخيزد و آثار خود را بالمرّة جمع نموده و با خود مىبرد، و در نتيجه آثارى ضدّ آثار عمل در نفس پديد مىآيد، نعوذ بالله.
معنى مخاصمه آنست كه چون سالك آن عمل را ترك گفت حقيقت آن عمل به طور عكس العمل از سالك دورى مىجويد و آثار و خصوصيّات خود را نيز با خود مىبرد. و چون آن
ص 113
عمل، عمل نورانى و خير بوده است چون ناحيه نفس از آن آثار نورانى خالى گردد ناگزير آثار ضدّ آن از ظلمت و تيرگى و شرور جايگزين آن خواهد شد. و حقيقت آنست كه لايوجد عند الله الا الخير41، و امّا الشّرور و القبائح و الظّلمات انّما هي من أنفسنا42.
بنابراين هر عيب و نقص كه پديد آيد از ناحيه افراد بشر است، و الشَّرُّ ليس إليك43. و بر اين اساس نيز روشن مىشود كه فيوضات الهيّه اختصاصى نبوده بلكه از صقع ربوبى و از مقام رحمت نامتناهى متوجّه عموم افراد بشر است از مسلم و يهود و نصارى و مجوس و آتش پرست و بت پرست، لكن خصوصيّات موجوده در قوابل، به سوء اختيار آنها سبب مىگردد كه اين رحمت واسعه در بعضى افاده سرور و بهجت و شادى نمايد و در بعضى دگر ايجاد غم و اندوه.
و آن عبارت است از آنكه سالك در جميع احوال مراقب و مواظب باشد تا از آنچه وظيفه اوست تخطّى ننمايد و از آنچه بر آن عازم شده تخلّف نكند.
مراقبه معناى عامّى است و به اختلاف مقامات و درجات و منازل سالك تفاوت مىكند. در ابتداى امر سلوك مراقبه
ص 114
عبارتست از آنكه از آنچه به درد دين و دنياى او نمىخورد اجتناب كند و از ما لا يعنى دورى گزيند و سعى كند تا خلاف رضاى خدا در قول و فعل از او صادر نگردد، ولى كمكم اين مراقبه شدّت يافته و درجه به درجه بالا مىرود. گاهى مراقبه عبارتست از توجّه به سكوت خود و گاهى به نفس خود و گاهى به بالاتر از آن از مراتب حقيقت از اسماء و صفات كلّيّه الهيّه. و مراتب و درجات آن إن شاء اللّه تعالى بيان خواهد شد.
بايد دانست كه مراقبه از اهمّ شرائط سلوك است، و مشايخ عظام را در آن تأكيداتى است، و بسيارى آن را از لوازم حتميّه سير و سلوك شمردهاند، چه آن به منزله حجر اساسى است، و ذكر و فكر و ساير شرائط بر آن حجر بنا نهاده مىشود، لذا تا مراقبه صورت نگيرد ذكر و فكر بدون اثر خواهد بود. مراقبه حكم پرهيز از غذاى نامناسب براى مريض را دارد، و ذكر و فكر حكم دارو، و تا وقتى كه مريض مزاج خود را پاك ننمايد و از آنچه مناسب او نيست پرهيز نكند دارو بىاثر خواهد بود، و چه بسا گاهى اثر معكوس مىدهد، لذا بزرگان و اساتيد عظام اين راه، سالك بدون مراقبه را از ذكر و فكر منع مىكنند و ذكر و فكر را بر حسب درجات سالك انتخاب مىنمايند.
و آن عبارت است از اينكه وقت معيّنى را در شبانه روز براى خود معيّن كند و در آن وقت به تمام كارهاى شبانه روز خود
ص 115
رسيدگى بنمايد. و اشاره به آنست آنچه حضرت موسى بن جعفر عليهما السلام فرموده است كه: ليس منّا من لم يحاسب نفسه كلّ يوم مرّة.44 و چنانكه در محاسبه براى سالك چنين ظاهر شد كه از وظائف خود تخلّف نموده است بايد استغفار كند و در صورت عدم تخلّف شكر حضرت بارى تعالى شأنه را بجاى آورد.
و آن عبارتست از اينكه سالك پس از مشاهده خيانت، در مقام تأديب نفس خود برآمده و او را به نحوى كه خود مقتضى داند تأديب و تنبيه نمايد.
يعنى در آنچه بر آن عزم نموده مسارعت كند، چون در اين راه آفاتى است و براى سالك در هر مقام متناسب با حال او مانعى پديد مىگردد. سالك بايد بسيار زرنگ و باهوش باشد و قبل از آنكه مانعى بدو دست يابد و دامان او را آلوده كند وظيفه خود را انجام دهد و در راه وصول به مقصد دقيقهاى فروگذار نكند.
و آن ارادت است به صاحب شريعت و خلفاى حقّه آن بزرگوار. و در اين ارادت چنان بايد خود را خالص كند كه هيچ غشّى در آن نباشد. و بايد در اين مرحله به سرحدّ كمال برسد زيرا ارادت را در
ص 116
تأثير اعمال مدخليّتى عظيم است و هر چه ارادت بيشتر و بهتر شود اثر اعمال در نفس سالك راسختر و نيكوتر خواهد بود.
و چون تمام موجودات مخلوقات خدا هستند سالك بايد به همه آنها محبّت كند و هر يك را در مرتبه و درجه خود محترم بشمارد. شفقت و مهربانى نسبت به جميع منسوبان پروردگار چه حيوان و چه انسان هر يك در مقام و مرتبه خود از آثار محبّت به خداست، چنانكه در حديث وارد شده است كه عمده شعب ايمان همانا شفقت بر خلق خداست. الهى أسألك حبّك و حبّ من يحبّك45
احبّ بحبّها تلعات نجد و ما شغفى بها لولا هواها
أذلّ لآل ليلى في هواها و أحتمل الأصاغر و الكبارا46
نسبت به جناب مقدّس حضرت ربّ العزّة و خلفاى او. و اين معنى با ارادت و محبّت كه قبلا ذكر شد فرق دارد. چه معناى
ص 117
ادب عبارت است از توجّه به خود كه مبادا از حريم خود تجاوزى شده باشد و آنچه خلاف مقتضاى عبوديّت است از او سرزند. زيرا كه ممكن در برابر واجب حدّ و حريم دارد و لازمه حفظ اين ادب رعايت مقتضيات عالم كثرت است، ولى ارادت و محبّت، انجذاب است به حضرت احديّت و لازمهاش توجّه به وحدت است.
نسبت ارادت و ادب مانند نسبت واجب است به حرام در احكام، چه سالك در اتيان واجب توجّه به سوى محبوب دارد، و در اجتناب از حرام توجّه به حريم خود دارد تا مبادا از حدود امكانى و مقتضاى عبوديّت خود خارج شود. و در حقيقت بازگشت ادب به سوى اتّخاذ طريق معتدل بين خوف و رجاء است، و لازمه عدم رعايت ادب كثرت انبساط است كه چون از حدّ گذرد مطلوب نخواهد بود.
مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى - رضوان الله عليه - مقام انبساط و ارادتش غلبه داشت بر خوف ايشان، و همچنين مرحوم حاج شيخ محمّد بهارى - رحمة الله عليه - اينطور بود، در مقابل، حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى - رضوان الله عليه - مقام خوف ايشان غلبه داشت بر رجاء و انبساط، و اين معنى از گوشه و كنار سخنانشان مشهود است. آن كه انبساط او بيشتر باشد او را «خراباتى» گويند، و آن كه خوف او افزون باشد او را «مناجاتى» نامند. ولى كمال در رعايت اعتدال است و آن عبارت است از
ص 118
حائز بودن كمال انبساط در عين كمال خوف، و اين معنى فقط در ائمّه طاهرين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - موجود است.
برگرديم بر سر مطلب و محصّل آنكه: ادب آنست كه ممكن حدود امكانى خود را فراموش نكند، لهذا چون وقتى در نزد حضرت صادق عليه السّلام سخنى كه در آن شائبهاى از غلوّ در حقّ آن حضرت بود به ميان آمد آن حضرت فورا به خاك افتاد و جبين مباركش را بر خاك مىماليد.
مرتبه كامل از ادب آنست كه سالك در همه احوال خود را در محضر حضرت حقّ - سبحانه و تعالى - حاضر دانسته و در حال تكلّم و سكوت، در خوردن و خوابيدن، در سكون و حركت و بالأخره در تمام حالات و سكنات و حركات، ادب را ملحوظ دارد. و اگر سالك پيوسته توجّه به أسماء و صفات الهى داشته باشد قهرا ادب و كوچكى بر او مشهود خواهد شد.
پاورقي
1 آيه 24، از سوره 12: يوسف: او از بندگان پاك شده و خالص شده ما بود.
2 آيه 101، از سوره 12: يوسف: تو ولىّ و صاحب اختيار من در دنيا و آخرت هستى، مرا مسلمان بميران و به صالحان ملحق ساز
3 آيه 83، از سوره 26: شعراء: پروردگارا به من حكمى ببخش، و مرا به صالحان ملحق ساز
4 آيه 130، از سوره 2: بقره: و همانا حقّا او را در دنيا برگزيديم، و او در آخرت تحقيقا از صالحان است
5 آيه 72، از سوره 21: انبياء: و ما اسحق و يعقوب را به او بخشيديم از روى تفضّل و زيادى رحمت، و همه را صالح و شايسته قرار داديم
6 آيه 196، از سوره 7: اعراف: همانا ولىّ و صاحب اختيار من خدائى است كه كتاب را نازل ساخته و او ولايت و صاحب اختيارى امور صالحان را دارد
7 خداوند منزّه است از هر چه وصف كنند، مگر (وصف) بندگان پاك شده خدا
8 آيه 59، از سوره 27: نمل: بگو حمد از آن خداست و بس، و درود بر آن بندگانى كه خدا برگزيده است، آيا خدا بهتر است يا آنچه را ايشان شريك او قرار مىدهند
9 آيه 39، از سوره 14: إبراهيم: سپاس اختصاص به خدا دارد كه او در سنّ پيرى اسمعيل و اسحق را به من بخشيد، همانا پروردگار من شنواى دعاست
10 آيه 28، از سوره 23: مؤمنون: پس بگو حمد اختصاص به خدا دارد كه او ما را از قوم ستمكار رهائى بخشيد
11 او از بندگان پاك شده و خالص شده ما بود
12 آيه 51، از سوره 19: مريم: و در كتاب وحى، موسى را به ياد آر كه او از بندگان پاك شده و رسول و پيامبر بود
13 آيه 45 و 46، از سوره 38: ص: و بندگان ما إبراهيم و اسحق و يعقوب را به ياد آر كه صاحبان نيرو و بينش بودند، كه همانا ما آنها را پاك و خالص نموديم به خلوصى كه پيوسته ياد خانه آخرت را بنمايند
14 پس به عزتت سوگند مىخورم كه البتّه همه را گمراه مىكنم جز بندگان پاك شده تورا
15 آيه 17، از سوره 7: اعراف: سپس از جلو و از پشت و از راست و از چپ آنان نزدشان روم، و بيشترشان را سپاسگزار نخواهى يافت
16 آيه 3، از سوره 17: اسراء: ذرّيّه و نسل كسانى كه با نوح سوار)كشتى(نموديم، بدرستى كه او بنده سپاسگزارى بود
17 آيه 34 و 35، از سوره 54: قمر: بر آنان بادى فرستاديم كه بر سرشان سنگ باريد جز بر خاندان لوط كه آنان را در وقت سحر نجات بخشيديم، و اين از روى نعمتى از سوى ما بر ايشان بود، و اينچنين پاداش مىدهيم كسى را كه سپاسگزارى كند
18 آيه 120 و 121، از سوره 16: نحل: براستى إبراهيم يك امّت مطيع خداوند و حنيف و معتدل بود كه گرايش به خدا داشته و از مشركان نبود، و سپاسگزار نعمتهاى او بود
19 آيه 84 تا 87، از سوره 6: انعام: و اسحق و يعقوب را به او بخشيديم و همه را هدايت كرديم، و نوح را پيش از آن هدايت كرده بوديم، و از نسل او)نوح(داود و سليمان و ايّوب و يوسف و موسى و هرون را هدايت كرديم و اينچنين نيكوكاران را پاداش مىدهيم، و نيز زكريّا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از صالحان بودند، و نيز اسمعيل و اليسع و يونس و لوط را، و همه اينها را بر جهانيان برترى داديم، و نيز كسانى را از ميان پدران و فرزندان و برادران ايشان، و همه را برگزيديم و به راه راست هدايت نموديم
20 69:29
21 آيه 28، از سوره 13: رعد: هان كه دلها با ذكر خدا آرامش مىيابد
22 اى بسيار گشاينده، اى رهنماى متحيّران
23 پاك و منزه مىدانم پروردگار بلند رتبت خودم را همراه با حمد و ستايش او
24 و عمل شايسته آن را بالا مىبرد.
25 ايمان جز با عمل تحقّق نپذيرد، و عمل جزئى از ايمان است، و ايمان جز با عمل، ثابت و پايدار نمىماند.
26 28:13
27 آيه 82، از سوره 6: انعام: فقط آنانكه ايمان آورده و ايمان خود را به ظلم آغشته نساختند، امنيّت براى آنهاست و آنها راهيافتهاند
28 آيه 62، از سوره 10: يونس: هان كه اولياء خدا نه ترسى بر آنان است و نه اندوهى دارند
29 راه خود را ديده و جادهاش را پيموده و مناره آن را شناخته و از درياى خروشانش گذشته، بنابراين يقين او)نسبت به حقائق(همچون يقين به روشنى خورشيد است
30 دانش با حقيقت بينش و درايت برايشان روى نموده، و با روح يقين)يا آرامش و نسيم يقين(پيوند خوردهاند، و آنچه را كه افراد ناز پرورده سخت مىشمرند نرم و هموار پنداشته، و به آنچه نادانان از آن وحشت دارند انس گرفته، و در دنيا با بدنهائى زندگى مىكنند كه ارواح آنها به محل اعلى پيوسته است
31 آيه 54، از سوره 5: مائده: و)در راه خد(از سرزنش هيچ سرزنش كنندهاى ترس ندارند
32 آيه 160، از سوره 3: آل عمران: و بايد مؤمنان بر خداوند توكّل كنند
33 آيه 12، از سوره 14: إبراهيم: و بايد توكّل كنندگان بر خداوند توكّل كنند
34 اى عبد العزيز ايمان ده درجه دارد مانند نردبان كه بايد پلّه پلّه از آن بالا رفت... و چون كسى را ديدى كه يك پلّه از تو پائينتر است با مدارا او را به سوى خود بالا بر، و چيزى را كه توان آن را ندارد بر او تحميل مكن كه او را خواهى شكست.
35 و عبادت را بر خودتان تحميل نكنيد
36 آيه 21، از سوره 15: حجر: و هيچ چيز نيست مگر اينكه خزائن آن نزد ماست، و جز به اندازه معلومى فرو نفرستيم
37 آيه 22، از سوره 57: حديد: و هيچ مصيبتى در زمين و در جانهاى شما بهم نمىرسد مگر اينكه قبل از آنكه آنها را اندازه زنيم و بر تقدير معيّن در عالم قدر بيافرينيم، اصل آن در عالم قضاء كلّى و كتاب لوح محفوظ موجود است، و اين بر خداوند آسان است
38 آنچه در نزد شماست پايان مىپذيرد، و آنچه نزد خداست باقى است
39 آنچه در نزد شماست پايان مىپذيرد، و آنچه نزد خداست باقى است
40 ما گروه انبياء مأموريم با مردم به اندازه خردهاشان سخن گوئيم
41 نزد خداوند جز خير و خوبى يافت نمىشود
42 و امّا شرها و زشتيها و تاريكيها همه از ناحيه خود ماست
43 و شر به ساحت مقدّس تو راه ندارد
44 از ما نيست آن كس كه روزى يك بار به حساب خود نرسد
45 خداوندا دوستى خودت و دوستى كسى را كه تو را دوست مىدارد از تو خواستارم
46 به خاطر دوستى او (ليلى) تپّه هاى سرزمين نجد را نيز دوست مىدارم. و اگر ميل و هواى او نبود چه عشقى پرشور بدانها مىتوانم داشت؟ در راه عشق او خود را خاكسار خاندان وى مىدانم، و خرد و كلان را در راه او تحمّل مىكنم