بنابراين بايد كاملا عوالم مقدّمه بر عالم خلوص را طىّ كند، و اجمال آن را خداوند تبارك و تعالى در اين آيه مباركه فرموده است:
الَّذينَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا في سَبيلِ اللّهِ بِامْوالِهِمْ وَ أنْفُسِهِمْ أعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللّهِ وَ اولَئِكَ هُمُ الْفائِزُونَ - يُبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَ رِضْوانٍ وَ جَنّاتٍ لَهُمْ فيها نَعِيمٌ مُقِيمٌ خالِدينَ فِيها ابَدا انَّ اللَهَ عِنْدَهُ
ص 55
أجْرٌ عَظيمٌ 52
بنابراين عوالم مقدّم بر عالم خلوص چهار است. اوّل: اسلام، دوّم: ايمان، سوّم: هجرت، چهارم: جهاد في سبيل الله. و چون جهاد اين مسافر جهاد اكبر است لقوله صلّى اللّه عليه و آله: رجعنا من الجهاد الأصغر إلى الجهاد الأكبر53، پس شرط در اين سفر است كه اسلام و ايمان مجاهد، اسلام و ايمان اكبر باشد. و بعد از آن طالب را سزد كه دامن همّت بر كمر زده با رسول باطن به معاونت رسول ظاهر يا خليفه آن مهاجرت كرده و سپس قدم در ميدان مجاهده نهد تا به فوز قتل في سبيل الله فائز گردد.
ولى بايد سالك بر اين نكته واقف باشد كه از ابتداى سلوك تا اين مرحله از جهاد موانع انسى و شيطانى زياد بود ولى چون به فوز اين قتل نائل گردد و از عوالم اسلام و ايمان اكبر عبور نموده و در مجاهده نيز فائق و كشته شود ابتداى عوالم اسلام اعظم و ايمان اعظم و هجرت عظمى و جهاد اعظم است، و موانع آن كفر اعظم و نفاق اعظم است. و در اين وادى ديگر جنود شيطان را قدرت بر
ص 56
غلبه و دسترسى بدانجا نيست بلكه خود شيطان كه رئيس ابالسه است راه را بر سالك خواهد گرفت. بنابراين هرگز سالك نبايد چنين تصوّر كند كه چون از اين عوالم گذشت از مخاطره رسته و گوهر مقصود را جسته است بلكه بايد ملتفت باشد كه پس از عوالم سابقه اگر اين عوالم اعظم را طىّ نكند گرفتار ابليس شده و شيطان او را از وصول به سر منزل مقصود منع خواهد نمود، ولى بايد سالك همّتى عالى داشته و نگذارد كه ابليس او را به كفر اعظم يا به نفاق اعظم گرفتار كند بلكه پس از اسلام اعظم و ايمان اعظم هجرت عظمى نموده و با مجاهده اعظم از قيامت عظماى انفسيّه عبور و در وادى مخلصين وارد گردد. رزقنا اللّه ان شاء الله تعالى.
ص 57
ص 59
بنابر آنچه گفته شد چون قبل از عالم خلوص بايد مسافر الى الله تعالى دوازده عالم را طىّ كند، اسلام اصغر و اكبر و اعظم، و ايمان أصغر و أكبر و أعظم، و هجرت صغرى و كبرى و عظمى، و جهاد اصغر و اكبر و اعظم، لذا بايد خصوصيّات اين عوالم و آثار و علائم و موانع و صوارف آنها را نيز بداند. ما در اينجا به نحو اجمال بيان كرديم و چون تفصيل آنها در كتاب مستطاب منتسب به مرحوم فخر الفقهاء و الأولياء سيّد مهدى بحر العلوم - رضوان الله عليه - ذكر شده است طالبين شرح تفصيلى بايد بدانجا مراجعه نمايند. ليكن براى روشن شدن مطلب در اينجا فى الجمله بيانى خواهد شد.
اسلام اكبر عبارت است از تسليم و انقياد محض يعنى ترك اعتراض من جميع الوجوه بر خداوند عزّ و جلّ، و اعتراف و اذعان بر آنكه آنچه هست و تحقّق يافته صلاح بوده و آنچه
ص 60
واقع نشده صلاح نبوده است، و به طور كلّى رفع يد از چون و چرا و عدم گلايه از حضرت ربّ العزّة. و به همين مرتبه ناظر است كلام مولى الموحّدين أمير المؤمنين عليه السّلام در حديث مرفوعه برقى كه: إنّ الاسلام هو التّسليم، و التّسليم هو اليقين54 و علاوه بر ترك اعتراض بايد در قلب او هيچ نوع گرفتگى و غبارى نسبت به احكام تشريعيّه و تكوينيّه الهيّه نباشد، كما ورد في قوله تعالى:
فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِى أنْفُسِهِمْ حَرَجا مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْليمًا55..
اين مرحله همان مرحله ايمان اكبر است كه اسلام اكبر به روح سرايت نموده و دل و جان را حقّا متصرّف شده است.
ص 61
وقتى كه دل سالك به نور اسلام اكبر منوّر گرديد گاه و بيگاه بر او حالى دست مىدهد كه علاوه بر ادراك شعورى مشاهده مىكند كه هر چه هست مستند به بارى تعالى است و به عبارت ديگر خداى را در همه احوال حاضر و ناظر مىيابد، و اين همان مرحله شهود و اسلام اكبر است. و چون هنوز به سرحدّ كمال نرسيده است كه به تمام اركان بدن سرايت كند و اعضاء و جوارح را متصرّف گردد لهذا موانع مادّيّه و مشاغل و شواغل طبيعيّه او را از اين حال صرف نموده و در حال اشتغال به شغلى آن شهود را از دست مىدهد و غفلت او را مىگيرد. لذا بايد سالك با عزم راسخ ايستادگى نموده و آن حال را به مقام ملكه بالا برد و به كمال برساند تا شواغل خارجيّه نتوانند مسير شهودى سالك را تغيير دهند و بر حال او غلبه كنند. لذا بايد اين اسلام را از مقام دل به مقام روح سرايت دهد تا آن اجمال به تفصيل پيوندد، و به امر روح آن حالت تمام قواى ظاهرى و باطنى را فرا گيرد و از حال به ملكه برسد. و اين مقام همانست كه عرفاء از آن تعبير به احسان مىنمايند چه خداوند كريم در قرآن مجيد مىفرمايد: وَ الَّذينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا56، ولى به اين اكتفا ننموده پس از آن مىفرمايد: وَ إنَّ اللَهَ لَمَعَ الْمُحْسِنينَ 57
ص 62
بنا براين مجاهد في سبيل الله تا به مرتبه احسان نرسد نتواند بر سبل هدايت الهيّه دست يابد.
از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله سؤال كردند كه معنى احسان چيست؟ فرمود: أن تعبد الله كأنّك تراه، و ان لم تكن تراه فإنّه يراك.58
يعنى: بايد انسان چنان خداى را عبادت كند كه او را ببيند و اگر بدين كيفيّت قادر بر عبادت او نباشد در مرحله متأخّر چنان خداى را عبادت كند كه گوئى خداى او را مىبيند.
تا هنگامى كه اسلام اكبر سالك به ايمان اكبر نرسيده فقط گاه و بيگاه بر او حال احسان دست داده و عبادات را با شوق و رغبت و ميلى وافر انجام مىدهد امّا وقتى كه به ايمان اكبر رسيد از حال احسان به ملكه محسنين مىرسد. در اين موقع جزئيّات و كلّيّات افعال سالك از سرچشمه شوق و ميل و رغبت آب خورده همه را به طيب خاطر اتيان مىكند، زيرا در اين موقع ايمان به روح سرايت كرده و چون روح سلطان و فرمانفرماى جميع اعضاء و جوارح است همه را به كار خود وامىدارد و كار بر همه سهل و آسان مىگردد، همه آنها منقاد و مطيع روح بوده و دقيقهاى از آنات از اطاعت او سر باز نمىزنند. خداوند تبارك و تعالى در حقّ
ص 63
اين طائفه مىفرمايد:
قَدْ أفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ * الَّذينَ هُمْ في صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ * وَ الَّذين هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ 59
چون اشتغال به لهويّات متفرّع بر ميل و رغبت به آنهاست و سالك مؤمن به ايمان اكبر كه به مرتبه احسان رسيده و در او ملكه شده ابدا ميل و رغبتى به آنها ندارد، و از طرف ديگر چون مىداند كه دو محبّت و شوق در يك دل جاى نمىگيرد لقوله تعالى: ما جَعَلَ اللَهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَيْنِ في جَوْفِهِ 60اگر در دل سالكى ميل و رغبت به امور لهويّه باشد إنّا 61كشف مىكنيم كه ميل و رغبت الهى در او نبوده و چنين قلبى منافق خواهد بود، چه در مورد امور راجع به خداى تعالى اظهار ميل مىكند و در امور لغويّه و لهويّه نيز رغبت و ميل دارد. و اين نفاق، نفاق اكبر است كه در مقابل ايمان اكبر قرار دارد، و تسليم و اطاعت قلبى آن متولّد از رغبت و اشتياق باطنى نيست بلكه متولّد از عقل و زائيده خوف و ملاحظهكاريهائى است كه در انسان پديد مىگردد. و اشاره به
ص 64
همين نفاق است قوله عزّ من قائل:
وَ اذا قَامُوا الَى الصَّلاةِ قامُوا كُسالَى62
سالك هنگامى به ايمان اكبر مىرسد كه هيچ درجه از درجات اين نفاق در او نباشد و به هيچ وجه افعال او ناشى از مدركات عقليّه و صلاح انديشى و محافظه كارى و مسبّب از خوف نباشد بلكه صرفا بر اساس اشتياق و محبّت و به داعيه عشق و ميل و رغبت انجام گيرد.
چون سالك به مرتبه ايمان اكبر رسيد بايد مهيّاى هجرت كبرى گردد، و آن هجرت به تن است از مخالطه اهل عصيان و مجالست اهل بغى و طغيان و أبناء روزگار خوّان، و هجرت به دل است از مودّت و ميل به ايشان، و هجرت به تن و دل است معا از عادات و رسوم متعارفه و اعتباريّات و مقرّراتى كه سالك را از راه خدا باز مىدارد و مانع و عائق سفر او مىگردد، چه عادات و رسوم از مهمّات بلاد كفر است.
در اجتماع مادّى، انسان مقيّد به رسوم و عادات وهمى و خيالى است كه اهل دنيا به آن عادت دارند و سود و زيان و محاورات و معاشرتها و ردّ و بدلهاى خود را بر آن اساس استوار مىكنند. مثلا عادت بر آن جارى شده كه در مجلس مذاكره و مباحثه علمى اگر كسى زبان در دهان نهاد و مهر خاموشى بر
ص 65
دهان زده سخنى نگويد او را به نادانى منسوب مىكنند. يا مثلا عادت بر اين جارى شده كه در نشستن در صدر مجلس، تهافت به عمل مىآورند و قعود و جلوس در صدر را علامت بزرگى، و تقدّم در ورود و خروج از مجلس را نشانه عظمت مىگيرند، و چرب زبانى و تملّق را دليل بر مردمدارى و حسن خلق تلقّى مىكنند، و خلاف اينها را نشانه حقارت و كم ارزشى و نبود موقعيّت و شخصيّت و سوء خلق.
سالك بايد به توفيق الهى و امداد رحمانى از تمام اينها چشم بپوشد و از اين عالم خيال و وهم هجرت كند و اين عجوزه را سه طلاقه نمايد. در اين متاركه بايد سالك از هيچ نيروئى بيم و هراس نداشته باشد، و از مذمّت مردم نهراسد، و از ملامت و نكوهش افرادى كه خود را اهل فضل و دانش قلمداد مىكنند باك نداشته باشد، چنانكه در جامع كلينى در روايت سكونى از حضرت صادق عليه السّلام از حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله روايت است كه:
اركان الكفر أربعة: الرّغبة و الرّهبة و السّخط و الغضب63.
و رهبت در آن به رهبت از مردم تفسير شده است در مخالفت عادات و نواميس و هميّه آنها. و محصّل كلام آنكه بايد سالك از
ص 66
جميع آداب و عادات و رسوم اعتباريّه اجتماعيّه كه سدّ راه خدا هستند دست بردارد. و اين را عرفاء تعبير به جنون مىنمايند زيرا مجنون به رسوم و عادات مردم آشنائى ندارد و به آنها وقع نمىگذارد و مدح و ذمّ آنها را به ديده بىاعتنائى مىنگرد و از حركت و قيام آنها بر عليه او خوف و وحشتى به خود راه نمىدهد و تغيير روش در خود نمىدهد.
اى دل آن به كه خراب از مى گلگون باشى |
بى زر و گنج به صد حشمت قارون باشى |
در مقامى كه صدارت به فقيران بخشند |
چشم دارم كه به جاه از همه افزون باشى |
تاج شاهى طلبى گوهر ذاتى بنما |
ار خود از گوهر جمشيد و فريدون باشى |
كاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش |
كى روى ره ز كه پرسى چكنى چون باشى |
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مكن |
ور نه چون بنگرى از دائره بيرون باشى |
ساغرى نوش كن و جرعه بر افلاك نشان |
تا به چند از غم ايّام جگر خون باشى؟ |
چون سالك به توفيق حضرت ربّانى موفّق به هجرت گرديد و از عادات و رسوم پاى دركشيد قدم در ميدان جهاد اكبر مىنهد و آن
ص 67
عبارتست از محاربه با جنود شيطان، زيرا در اين موقع سالك در عالم طبيعت گرفتار و اسير وهم و غضب و شهوت و مغلوب أ هويه متضادّه، لجّه آمال و امانى او را محيط، و هموم و غموم بر او مستولى، و به منافيات طبع و منافرات خاطر متألّم، و مخاويف عديده را منتظر، هر زاويه از كانون سينهاش آتشى، انواع فقر و احتياج، و اصناف آلام و انتقام در درونش، گاهى در كشاكش اهل و عيال، و زمانى در خوف تلف مال و منال، گاه جاه مىخواهد و نمىرسد، و گاه منصب مىجويد و نمىيابد، خار حسد و غضب و كبر و امل او را دامنگير، و در چنگ حيّات و عقارب و سباع عالم طبيعت و مادّيّت زبون و حقير، خانه دلش از ظلمات وهم تيره و تار، و فزون از حدّ و شمار، از هر طرف روى گرداند سيلى روزگار خورد، و به هر جا پا نهد خارى به پايش خلد.
اين آلام و اسقام در سينه سالك انباشته است، و پس از تأمّل و تدبّر به كثرت آنها پى مىبرد. سالك بايد با توفيق الهى بر جنود وهم و غضب و شهوت فاتح آمده و در اين مجاهده كبرى پيروز گردد و در اين جهاد فتح و ظفر نصيبش گردد و از چنگ عوائق و علائق مستخلص شده عالم طبيعت را بدرود كند.
در اين حال وارد عالم اسلام اعظم مىگردد. در اينجا خود را جوهرى مىبيند يكتا و گوهرى بىهمتا، بر عالم طبيعت محيط و از موت
ص 68
و فنا مصون و از كشاكش متضادّات فارغ، در خود صفا و بهاء و ضيائى مشاهده مىنمايد كه فوق ادراك عالم طبيعت است چون در اين حال، سالك از عالم طبيعت مرده و حيات تازهاى يافته است و با اينكه به ظاهر در عالم ملك و ناسوت است ولى موجودات ناسوتى را با صورتهاى ملكوتى خواهد ديد و هر چه از مادّه بر او روى نمايد او را به صورت ملكوتى مشاهده مىكند، و به حال او ضررى نمىرساند چون به قيامت انفسيّه وسطى رسيده پرده بر كنار رفته و بسى از امور خفيّه بر او ظاهر گرديده و بسيارى از احوال عجيبه او را حاصل شده است. اين مرتبه همان مقام اسلام اعظم است كه در آيات قرآنيّه به طور روشن از آن ذكر شده است.
أ وَ مَنْ كانَ مَيْتا فَأحْيَيْنَاهُ وَ جَعَلْنَا لَهُ نُورا يَمْشى بِهِ فِى النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِى الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها كَذَلِكَ زُيِّنَ لِلْكافِرينَ ما كانُوا يَعْمَلُونَ 64
و هكذا قوله تعالى:
مَنْ عَمِلَ صَالِحا مِنْ ذَكَرٍ اوْ انْثَى وَ هُوَ مُؤْمِنُ فَلَنُحْيِيَنَّهُ حَيَاةً طَيِّبَةً وَ لَنَجْزِيَنَّهُمْ اجْرَهُمْ بِاحْسَنِ ما
ص 69
كانُوا يَعْمَلُونَ 65
مخفى نماند كه در اين موقع سالك به واسطه آنچه از خود مشاهده مىكند ممكن است او را اعجاب و انانيّت درگيرد و بزرگترين دشمن جانى و قتّال او كه نفس خود اوست با او روبرو گردد چنانكه در حديث وارد است كه: اعدى عدوّك نفسك التّى بين جنبيك.66
و اگر در اين حال عنايت ربّانيّه او را انقاذ نكند به كفر اعظم مبتلا مىشود. و به همين كفر اشاره فرمودهاند كه: النّفس هي الصّنم الأكبر67 اين بتپرستى بود كه حضرت إبراهيم عليه السّلام از آن به خدا التجاء نموده و دورى آن را از خدا طلبيد: وَ اجْنُبْنى وَ بَنِىَّ انْ نَعْبُدَ الْأصْنامَ68 چه پرظاهر است كه در حقّ حضرت خليل - الرحمن پرستش اصنام مصنوعه غير متصوّر است. و همين شرك است كه حضرت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از آن به خدا پناه برد و عرض كرد:
اللّهمَّ انّى اعوذ بك من الشّرك الخفىّ.69
ص 70
پس بايد سالك به يارى و مدد الهى تصديق به نيستى خود نموده و اذعان به عجز و ذلّت و عبوديّت و مملوكيّت خود نموده انانيّت را بدرود كند تا كفر اعظم دامن او را درنگيرد و به اسلام اعظم موفّق آيد. بعض از بزرگان عرفاء در دوران عمر خود تلفّظ به كلمه «ما» و «من» نكردند و هميشه مىگفتند: بنده آمد و رفت، و بعض ديگر تفصيل مىدادند، آنچه را كه از حسن و جمال، و مستند به ذات حقّ بود به او نسبت مىدادند، و هر چه راجع به آنان بوده و ساحت قدس الهى از آن برى بود به خود نسبت مىدادند، و آنچه ممكن بود استنادش به خود آنها و به خدا، به صيغه جمع مثل ما و نحن مىآوردند و اين طريقه را از داستان حضرت خضر و موسى عليهما السلام استفاده نمودهاند آنجا كه خضر فرمود:
أمَّا السَّفينَةُ فَكانَتْ لِمَساكينَ يَعْمَلُونَ فِى الْبَحْرِ فَأرَدْتُ أنْ أعيبَه70
چون عيب به ذات الهى استناد نپذيرد لهذا به صيغه مفرد آورده و به خود نسبت داده است.
وَ امَّا الْغُلامُ فَكَانَ ابَوَاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينا انْ يُرْهِقَهُمَا طُغْيانا وَ كُفْرا - فَأَرَدْنا انْ يُبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَيْرا
ص 71
مِنْهُ زَكَاةً وَ أقْرَبَ رُحْمًا 71
چون قتل، ممكن الاستناد به حضرت خضر و به خداست لهذا به صيغه جمع آورده شده است.
وَ امَّا الْجِدارُ فَكَانَ لِغُلامَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِى الْمَدِينَةِ وَ كَانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُما وَ كان ابُوهُمَا صَالِحا فَأرَادَ رَبُّكَ انْ يَبْلُغا أشُدَّهُما وَ يَسْتَخْرِجا كَنْزَهُما72
چون توجّه به خير و اراده كمال و نفع، مستند به ذات الهى است لهذا نسبت به پروردگار داده شده است. و همچنين از سخنان حضرت إبراهيم عليه السّلام اين طريقه از تكلّم مشهود است آنجا كه گفت:
الَّذِى خَلَقَنى فَهُوَ يَهْدِينِ - وَ الَّذِى هُوَ يُطْعِمُنِى وَ يَسْقِينِ - وَ اذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ73
در اينجا مرض را به خود و شفا را به خدا نسبت داده است.
ص 72
رسيدن به مقام اسلام اعظم و رفض انانيّت نفس كه محلّ بروز و ظهور شيطان است بايد به توفيق الهى صورت گيرد.
حاج امام قلى نخجوانى كه استاد معارف مرحوم آقا سيّد حسن آقا قاضى والد مرحوم آقا حاج ميرزا على آقا قاضى - رضوان الله تعالى عليهم - بود و در نزد مرحوم آقا سيّد قريش قزوينى - رضوان الله عليه - در اخلاقيّات و معارف الهيّه مراتب استكمال را طىّ مىنمود گويد: «پس از آنكه به سنّ پيرى و كهولت رسيدم شيطان را ديدم كه هر دوى ما در بالاى كوهى ايستادهايم. من دست خود را بر محاسن خود گذارده و به او گفتم: مرا سنّ پيرى و كهولت فرا گرفته اگر ممكنست از من درگذر. شيطان گفت: اين طرف را نگاه كن. وقتى نظر كردم درّهاى را بسيار عميق ديدم كه از شدّت خوف و هراس عقل انسان مبهوت مىماند. شيطان گفت: در دل من رحم و مروّت و مهر قرار نگرفته اگر چنگال من بر تو بند گردد جاى تو در ته اين درّه خواهد بود كه تماشا مىكنى».
مرحله عاليتر از اسلام اعظم مرحله ايمان اعظم است و آن عبارتست از شدّت ظهور و وضوح اسلام اعظم به طورى كه از علم و باور تجاوز نموده به مرتبه مشاهده و عيان برسد، و در اين هنگام سالك از عالم ملكوت ارتحال نموده و قيامت كبراى انفسيّه بر او قائم و به عالم جبروت داخل مىشود و از مشاهدات ملكوتيّه به معاينات جبروتيّه فائز مىگردد.
ص 73
و بعد از اين بايد سالك از وجود خود مهاجرت نموده و آن را بالمرّة رفض كند و آن مسافرت به عالم وجود مطلق است. و به اين مرحله ناظر است گفتار بعضى از بزرگان كه: دع نفسك و تعال74 و نيز اشاره به اين مرحله است قوله تعالى: فَادْخُلى في عِبَادى - وَ ادْخُلى جَنَّتى 75چه «و ادخلى جنّتى» بعد از «فادخلى في عبادى» آمده است، و خطاب يا ايّتها النّفس المطمئنّة خطاب به نفسى است كه از جهاد اكبر فارغ و به عالم فتح و ظفر كه مقرّ اطمينان است داخل شده است. و چون هنوز از مجاهده عظمى فارغ نشده است و آثار وجودى او باقى است و غايت اضمحلال آن موقوف بر تحقّق جهاد اعظم است لهذا هنوز از تحت تسلّط و قهر خارج نشده و در مضمار «مليك» و «مقتدر» كه دو اسم خداوند عظيم است جاى دارد: فى مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ 76
و پس از اين مرحله بايد سالك با آثار ضعيف وجود خود در مجادله برآمده و بقاياى آن را كه خود را مخفى داشتهاند بالمرّة نابود و ريشهكن سازد تا بتواند در بساط توحيد مطلق قدم گذارد. و اين عالم، عالم فتح و ظفر است. و بدين وسيله عوالم دوازدهگانه طىّ شده و چنين كسى كه از هجرت عظمى و جهاد اعظم گذشته و
ص 74
فاتح و مظفّر شده است وارد عالم خلوص خواهد شد و در مضمار انّا لِلّهِ وَ انّا الَيْهِ راجِعُونَ77 وارد شده قيامت عظماى انفسيّه بر او قائم، از اجسام و ارواح و جميع تعيّنات گذشته و از همه فانى شده و قدم در عالم لاهوت نهاده و از تحت كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ78 بيرون مىرود.
چنين شخصى به موت ارادى، ميّت خواهد بود، لهذا حضرت رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله فرمودند:
من أراد أن ينظر إلى ميّتٍ يمشى فلينظر إلى علىّ بن أبي طالبٍ. 79
توضيح و تبيين:
كمالاتى كه تاكنون ذكر شد و كم و بيش آثار و علائم آن بيان شد فيوضاتى است از جانب حضرت ربّ العزّة كه اختصاص به امّت حضرت خاتم الأنبياء و المرسلين محمّد بن عبد الله صلّى اللّه عليه و آله دارد. سالكين امم سالفه و شرايع ماضيه كمالاتشان محدود بوده، پس از حصول فناء و نيستى خود فقط مىتوانستند مشاهده اسماء و صفات پروردگار را بنمايند و بالاتر از اين مرحله را گمان نمىبردند. و سرّ آن اين بود كه نهايت معرفت آنان منتهى به كلمه لا اله الا الله 80مىشد كه حاصل آن
ص 75
شهود ذات مستجمع جميع صفات كماليّه و جماليّه است.
ولى سالكين امّت رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله از اين مرحله بس بالاتر رفته به مراحل بعديّه اطّلاع پيدا نمودهاند و به مراحلى كه قابل شرح و بيان نيست راه يافتهاند، و علّت آن اينست كه جميع دستورات اسلاميّه راجع است به كلمه «الله اكبر من أن يوصف».
و بنا بر اين اساس قهرا مراحلى را كه سالك مسلمان طىّ مىكند به جائى منتهى مىشود كه قابل شرح و بيان و توصيف نيست، و اين به مناسبت ارتباط سلوك با كلمه مباركه «الله اكبر من ان يوصف» است. لهذا خود انبياى سلف نيز ما فوق مقام شهود اسماء و صفات الهى چيزى را گمان نمىبردند تا با طائر همّت قصد پرواز به آن آشيان را بنمايند. از اين روى در دنيا كه به انواع ابتلائات دچار مىشدند متوسّل و متمسّك به ولايت معنوى و روحى رسول الله و أمير المؤمنين و صدّيقه كبرى و اولاد طاهرينشان مىشدند آنگاه نجات مىيافتند، و اين همان مقام ولايت كبراى معنويّه ايشان بود كه دفع هموم و غموم از آن انبياء مىكرد.
اجمال اين مقام گرچه براى آنان مدرك بود و بر همين اساس متوسّل به مقامات عاليه طاهرين مىشدند ليكن كيفيّت و خصوصيّت آن برايشان معلوم نبود و تا آخر عمر بر آنها مجهول مىماند. فقط از آيات كريمه قرآن استفاده مىشود كه براى
ص 76
حضرت إبراهيم عليه السّلام يكى دو بار به طور حال نه دوام روى داد كه بتواند حقائق عاليه و فيوضات كامله را شهود نمايد ولى استمرارى نداشت و مقام آن در سراى ديگر براى آن حضرت محقّق خواهد بود.
پاورقي
52 آيه 20 تا 22، از سوره 9: توبه: آنانكه ايمان آوردهاند و هجرت كردهاند و در راه خدا با اموال و جانهاى خود مجاهده كردهاند نزد خداوند مقام بزرگترى دارند، و اينان البتّه رستگارانند. پروردگارشان به رحمت و خشنوديى از سوى خود و به بهشتهائى كه نعمتى پايدار براى آنان در آنست و در آن جاودان خواهند بود بشارتشان مىدهد، بدرستى كه پاداش بزرگ نزد خداست.
53 ما از جهاد كوچكتر بازگشته به سوى جهاد بزرگتر در حركتيم.
54 بدرستيكه اسلام همانا تسليم است و تسليم، يقين.
55 «سوگند به پروردگار تو اى پيغمبر كه اينان ايمان نمىآورند مگر آن هنگامى كه در منازعات و مشاجرات واقعه بين خود تو را حكم قرار دهند، و سپس آن كسى كه حكم بر عليه او نمودى و خود را متضرّر ديد به هيچ وجه در دل خود از اين حكم ضيق و تنگى نيابد بلكه شاد و خرّم باشد و از جان و دل به حقيقت مرتبه انقياد، تسليم و خوشنود باشد»
56 آيه 69، از سوره 29: عنكبوت: و آنانكه در راه ما مجاهده كردند البتّه به راههاى خودمان هدايتشان مىكنيم... و مسلّما خداوند با نيكوكاران است.
57 69:29
58 69آنچنان خدا را بپرستى كه گويا او را مىبينى، و اگر اين توان در تو نيست كه او را ببينى، اينطور پرستش كن كه او تورا مىبيند.
59 آيه 1 تا 3، از سوره 23 مؤمنون: براستى كه مؤمنان رستگار شدند، آنانكه در نمازشان خشوع دارند، و آنانكه از لغو و بيهوده رو گردانند
60 آيه 4، از سوره 33: احزاب: خداوند براى يك مرد دو دل در درونش ننهاده است.
61 در اصطلاح، «برهان انّى»، پى بردن به علّت و مؤثّر از راه معلول و اثر را گويند.
62 آيه 142، از سوره 4: نساء: و چون به نماز ايستند به حال كسالت ايستند.
63 پايههاى كفر چهار است: رغبت (ميل و گرايش) رهبت (ترس و بيم) سخط (نارضايتى و بيزارى) و غضب (خشم).
64 آيه 122، از سوره 6: انعام: آيا آن كس كه بىجان بود و ما زندهاش كرديم و براى او نورى قرار داديم كه بدان وسيله در ميان مردم راه مىرود چون كسى است كه در تاريكيها بسر مىبرد و از آن بيرون نمىشود؟ اينچنين اعمال كافران براى آنان جلوه داده شده است.
65 آيه 97، از سوره 16: نحل: هركس كه كار شايسته كند مرد باشد يا زن در حاليكه مؤمن باشد، او را به زندگانى پاك و دلنشينى حيات بخشيم، و چنين كسانى را به جزائى كه بهتر از عملشان است پاداش مىدهيم.
66 سرسختترين دشمنانت همان نفس توست كه ميان دو پهلوى توست.
67 نفس همانا بت بزرگتر است.
68 آيه 35، از سوره 14: إبراهيم: و من و پسرانم را دور بدار از آنكه بتها را پرستش كنيم.
69 خداوندا من حتما از شرك خفى به تو پناه مىآورم.
70 آيه 79، از سوره 18: كهف: اما آن كشتى از آن فقيرانى بود كه در دريا كار مىكردند، من خواستم آن را معيوب سازم....
71 آيه 80 و 81، از سوره 18: كهف: امّا آن پسر بچه پدر و مادرش مؤمن بودند پس ما ترسيديم كه آن دو را به سركشى و كفر كشاند، بنابراين خواستيم كه پروردگارشان فرزندى برايشان جايگزين كند كه از او پاكتر و دلسوزتر باشد و پيوند رحم را بهتر رعايت كند.
72 آيه 82، از سوره 18: كهف: و اما آن ديوار از آن دو كودك يتيمى در شهر بود كه گنجى برايشان زير آن نهفته بود و پدرشان مرد صالح و شايستهاى بود، پس پروردگار تو خواست كه آنان به رشد خود برسند و گنجشان را بيرون آورند.
73 آيه 78 تا 80، از سوره 26: شعراء: (خداى من) آن كسى (است) كه مرا آفريده پس هدايتم مىكند، و آن كسى (است) كه مرا خوراك مىدهد و سيرابم مىكند، و چون بيمار شوم مرا شفا مىبخشد.
74 خودت را رها كن و بالا بيا.
75 آيه 29 و 30، از سوره 89: فجر: پس در زمره بندگانم داخل شو و در بهشت من وارد شو.
76 آيه 55، از سوره 54: قمر: در جايگاهى راستين نزد پادشاهى مقتدر.
77 آيه 156، از سوره 2: بقره: ما همه ملك طلق خدائيم، و ما به سوى او باز - گشت كنندگانيم.
78 آيه 185، از سوره 3: آل عمران: هر نفسى چشنده مرگ است.
79 هر كه مىخواهد به مردهاى بنگرد كه راه مىرود، به علىّ بن ابى طالب نگاه كند.
80 معبودى جز الله نيست.